.

.

.

.

سه سال زحمتم به باد رفت !!

ببخشید که نوشتن این پست طول کشید و وقت نکردم زودتر بنویسم . چون قول داده بودم امشب  مینویسم  ، نشستم  بقیه اش رو هم نوشتم . این دفعه از شکلک ها هم  بین نوشته ها استفاده نکردم  حال و حوصله و اعصاب شکلک ندارم.

 

( برگ هجدهم )

اگر بخوام از اولین جرقه این موضوع بگم، برمی گرده به پارسال تیرماه که خواهر شوهر مادرشوهر بعد از یک سال و نیم که از عقدمون می گذشت اومدن دیدن من. با کنایه ها و لبخندهای تحقیر آمیزشون تمام قلبم را خراش می دادند. می دونستم که به بهانه دیدن من و با منظور دیگه ای اومدن. تمام مدت حرفشون این بود که تو برای این زندگی حیفی. تا کی می خوای خودتون توی این زندگی پیر کنی؟ همسر که تا عمر داره از زن و بچه اش دست نمی کشه، برای چی دوم باشی؟ اینم شد زندگی؟ ما همه چیز را خبر داریم و می دونیم چقد ناراحتی. همه اش تنهات می ذاره و  ...

به حدی عصبانی بودم که دلم می خواست داد بزنم و دعوا کنم. خیلی خودم را کنترل کردم و گفتم عیب نداره بچه ما که به دنیا بیاد ....

خواهرشوهر دوم گفت مگه بچه ای وجود داره؟ از حرصم و با پررویی تمام گفتم به نظر من زوده ولی همسر اصرار داشت اقدام کردیم به زودی می خوایم بچه دار بشیم.

همین حرف من باعث شد ساعتی دو تا خواهر شوهر و یک مادرشوهر صحبت کنند که مگه می شه بابا بالای سر بچه نباشه و حیفه خودت را حروم کنی و پابند بچه بشی و حرفهایی از این قبیل که از دوباره بازگو کردنش حرصم می گیره.

خواهر شوهرها با سیاست و با شوخی و خنده و بدون استرس حرفهاشون رو میزدن. خوب دلیلی هم نداشت استرس داشته باشند. من با این زندگی باید استرس داشته باشم. برای اونها که زندگی من مثل جوک است. حق هم دارند بخندند.

خواهر شوهر دوم گفت حسنا جون نمی خوای خونه تو به ما نشون بدی؟ رفتیم همه جای خونه و انباری و کمدها و آشپزخونه و ... همه را نظاره کردن.

توی کمد را که دیدند خواهرشوهر دوم گفت مگه همسر اینجا وسایل داره؟ گفتم بله. می بینید که. اونها انتظار داشتند که چون همسر طبق قرار من را فقط برای 6 و چند ساعت در هفته عقد کرده، چیزی توی خونه من نداشته باشه. با دیدن خونه و شنیدن حرفهای من فهمیدند که همه قول و قرارها دروغ بوده و من برنامه بلندمدت برای اون زندگی دارم. خب البته هر مردی توی خونه اش و توی کمد لباسش باید لباس داشته باشه. علت تعجب خواهرشوهرها این بود که من قرار نبود زن همسر باشم و قرار بود برای 6 چند ساعت در هفته باشم.

خواهر شوهرها وضع مالی بدی دارند. ماشین هم نداشتند که برگردند. این بود که موقع رفتن همسر می خواست برسونتشون و من را تنها گذاشت. اونها به همسر تعارف کردند که برای 6 بمونه. اما همسر باهاشون رفت.

نفهمیدم منظورشون چی بود؟ یعنی باز هم می آن؟ پدرشوهر که تا حالا حتی حاضر نشده تلفنی با من حرف بزنه می آد؟

 

( برگ بیست و سوم )

بیجهت نبود از دیدن خواهر شوهرها احساس خوبی نداشتم . ای کاش نیومده بودن . چون همسر میگه  این دعوا تقصیر اونها بود . گویا بعد از دیدن خونه ما، دل خانوم اولی رو پر کردن که اینا دارند با هم زندگی می کنند و قرار 6 دو ساعت در هفته دروغه و حسنا گفته من خوشحالم و همدیگه رو دوست داریم و می خوایم بچه دار بشیم و حتی توی یکی از همون آپارتمانهایی می شینه که همسر ساخته بود و گفت که خونه هم به نامشه. خبر ماشین من را هم که مریم جون بهش داده بود و فهمیده بود که همسر برام ماشین خریده. آخه خانم اولی ماشین نداره. رانندگی نمی کنه.

 

بعد از مدتی خانم اولی با همسر جلوی خانواده اش دعوا می کنه و می گه یا حسنا یا من.

اونطور که توی این مدت دیدم و شنیده بودم ، خانوم اولی خوش اخلاقه و سیاست داره و جبهه نمیگیره و همیشه با همسر مهربونه و قربون صدقه میره و با پنبه و زبون خوش سر میبره حتی مریم جون  همیشه میگفت از اونهاست که  وقتی  دلخور هم بوده جلوی جمع بروز نمیداده و توی فامیل شوهر و دوستها  ، زن و شوهر مثال زدنی بودن  که هیچوقت دعوا نمیکنن .همسر هم میگفت چند بار بیشتر  سر من بهانه نگرفته .در حد کم . خود همسر تعجب کرده بود که چطور این بار خانوم اولی تا این حد واکنش نشون داده و عصبانی شده که جلوی همه داد و بیداد کرده و با همسر دعوا کرده . اینطور که همسر تعریف میکرد خانواده همسر هم تعجب کردن .چون توی این سالها که عروسشون بوده هیچوقت با اونها به روش داد و بیداد دعوا نکرده و حتی اگر با همسر هم مشکلی داشته خودش حل کرده و کاری نکرده اونها بفهمن

 

من هم جای اون بودم دلم پر میشد و غصه میخوردم و دعوا میکردم . نمیفهمم برای خواهر شوهر ها و مادر شوهر چه فایده ای داشته که ناراحتش کنن ؟ همسر میگفت مرتب بهش میگفتن اشتباه کردی چرا گفتی زن بگیره زندگی خودت و بهار و خراب کردی آینده بهار رو خراب کردی حسنا که ما دیدیم همسر و از دستتون در میاره. 

از طرفی پشت سر  به همسر  گفتن تا دیر نشده و یک بچه روی دستت نگذاشته حسنا رو  طلاق بده .

خانوم اولی در کل خیلی عصبی بوده و به همسر گفته من بهت گفتم زن بگیر برای 6 و چند ساعت در هفته، ولی قرار نبود

زندگی ما رو به هم بریزی . چرا به حسنا اصرار کردی بچه دار بشه . چرا میخوای ببریش مسافرت ؟ اینکارها رو میکنی زودتر بچه دار بشی؟هر چقدر همسر گفته اینطور نیست و چیزهایی که بهت گفتن رو باور نکن ، قبول نکرده و همچنان عصبانی هست و با اون حال مریضش مرتب  دعوا میکنه و میگه تصمیم خودت رو بگیر یا من یا حسنا .  دوتا خواهرا و مادر شوهر و بهار ،همسر رو دوره اش کردن که حسنا رو طلاق بده . همسر گفته حسنا رو طلاق نمیدم . پدر شوهر  گفته  تکلیف زندگیت رو روشن کن یا حسنا رو نگه دار یا خانوم اولی  اینطور باشه همیشه دعوا هست . برادر شوهر  در کل بیطرف بوده و به همه گفته به ما مربوط نیست که توی کار اینها دخالت کنیم.

 

( برگ بیست و ششم)

بعد از اون دعواهای شدیدی می کردند و خانوم اولی به همسر گفته بود نه حق داری بری خونه حسنا و نه حق داری بیایی خونه خودمون. باید بری پیش برادرت. یک شب که همسر شب یواشکی اومد پیش من، خانم اولی زنگ زده بود خونه برادرشوهر و فهمیده بود همسر اونجا نیست. نصف شبی قیامتی به پا کرد دیدنی. نصف شب پدرشوهر اومد دم خونه من با آزانس ( هیچ کس تو اون خانواده ماشین نداره جز همسر) که همسر را ببره.

 

دعواها و قهرها ادامه داشت و من مرتب گوشی همسر را چک می کردم تا بتونم بفهمم چه خبره. بیشتر تماسها از طرف پدرشوهر مادرشوهر و بهار بود. 

 

(برگ سی و دوم )

وسط این قهر و دعواها ما یک مسافرت پنهانی رفتیم و خانم اولی همچنان قهر بود و مصر بود که یا من یا حسنا. همسر توی مسافرت برام تعریف کرد که خانم اولی از این که خونه به نام من کرده و ماشین برام خریده ناراحت شده و گفته تو که حقوق حسنا را می دی دیگه چرا اموال به نامش کردی؟ مگه پرستار و خدمتکار من که حقوق می گیرند براشون ماشین و خونه هم می خریم؟ حسنا هم قرار بوده برای 6 تو باشه و حقوقش را بگیره.

 

بعد همسر بهم گفت که اموالی هم به نام خانم اولی داره که من خبر نداشتم. این ها را وقتی که توی دیسکو مست کرد برام اعتراف کرد. به هر حال مسافرت خوبی بود. خیلی چیزها لازم بود بدونم که فهمیدم. مثل این که خانوم اولی برای عقد من برای همسر شرط کرده بود که یک خونه و آفیس به نامش بکنه که این را هم به من نگفته بود.

 

 

(برگ سی و پنجم )

از وقتی که از مسافرت برگشتیم همسر بهار رو برداشته و رفته خونه مامانش و من فقط یک بار که برای کاری بیرون بودیم دیدمش . بهار هم روزها میره به مامانش سر میزنه و  همسر بعد از کار میره دنبالش و میرن . خانوم اولی هم با پرستار و کارگرش تو خونه هست  و  بس نکرده و بدتر هم شده و از هیچ کاری کوتاهی نمیکنه و روی نظر خودش هست که یا من یا حسنا . در هشتاد درصد مواقع  میگه فقط من و حسنا رو طلاق بده ولی گاها از خودش هم  حرف میزنه و یا من یا حسنا رومیگه . همسر هم سر حرف هم تو هم جسنا هست

 

(برگ سی وششم )

یادتون هست ازتون در مورد جادو جنبل پرسیدم. خیلی دنبال این بودم که یه دعایی برای خانم اولی بکنم. اما هنوز به نتیجه نرسیدم. من گفته بودم اگر اراده کنم و اگر بخوام میتونم کاری کنم که همسر خانوم اولی رو ول کنه و بیاد با من زندگی کنه . همین الان هم  همین رو میگم و صد سال دیگر هم همین رو میگم. ولی باز دلم می خواست راههای بیشتری را بدونم.

 

(برگ سی و هفتم )

زمانی که من و همسر مسافرت بودیم . خانوم اولی نمیدونم روی چه حسابی با بابا تماس میگیره و  میخواد که بیاد تهران و صحبت کنند . خیلی دقیق نمیدونم پای تلفن چی گفته . پدر شوهر هم به طرفداری از خانوم اولی تماس میگیره و  از بابا میخواد که بیان . هر چقدر فکر میکنم متوجه نمیشم مامان و بابا این وسط چه نقشی داشتند؟ من نمیگم خانوم اولی یک حرفی زده و تا آخر عمر باید سر حرفش بایسته .  همه ما انسان هستیم و میتونیم حرفی بزنیم و بعد پشیمون هم بشیم . تا اینجا رو قبول دارم که حق داره پشیمون بشه ولی اینکه به بابا تلفن بزنه رو نه .

هر چه بوده مامان و بابا  دهان روزه ظهر راه افتاده بودن و اومده بودن تهران  و شب هم دیر وقت برگشته بودند .  رفته بودند خونه آقای همکار .مریم جون  گفت ما خبر نداشتیم پدر شوهر خبر داده میایم اونجا . ظاهرا خانوم اولی  همه رو محکوم و متهم کرده حتی مریم جون و آقای همکار رو که چرا زودتر بهش نگفتن و به عنوان یک دوست نیومدن بگن که مراقب باش حسنا  زندگی ات رو نابود میکنه .

 

(برگ چهل و نهم )

تا این که یک روز همسر گفت پدر شوهر و مادر شوهر میخوان بیان خونه من . شبش  همسر گفت برادر شوهر هم هست که برای من فرقی نمیکرد غذا زیاد بود.

بعد از شام چای ریختم آوردم  پدر شوهر گفت چای و شیرینی من و خودت رو بردار بریم توی اتاق  . برادر شوهر به شوخی گفت حرف یواشکی نداشتیم  . خندیدیم ولی من استرس داشتم .  نمیدونستم چی میخواد بگه . رفتیم نشستیم و پدر شوهر شروع به حرف زدن کرد. نمیخوام توضیح بودم چی گفت و چی شنیدم . لطفا شما هم سوال نکنید حتی توی خصوصی .چون اگر میخواستم  همینجا مینوشتم.

خلاصه اش این که خانوم اولی برای من و همسر شرط و شروط گذاشته  . همسر که قبول نکرده و به همین دلیل به من هم نگفته بود  ولی خانوم اولی حرفهاش رو به پدر شوهر همگفته که فقط به این شرط چیزهایی که نوشتم  روحیه و حوصله اش رو ندارم بگم همونها بود . نمیدونم شاید باز هم مبهم باشه . فعلا فکرم مشغوله . خیلی مشغول

 

کمی که حرف زدیم همسر رو صدا کرد گفت اینها رو به حسنا گفتم . همسر  ناراحت شد گفت من خودم نمیتونستم بگم ؟  در  کل ناراحت بود از این که نقل قولها رو شنیدم .پدر شوهر گفت آخرش چی نمیخواستی بگی؟ همسر گفت این مشکل من بود و پدر شوهر هم  میگفت که مشکل همه هست .

 

در آخر  با اینکه همسر مخالف بود ، پدر شوهر اصرار داشت که یک روز خانوم اولی هم باشه من هم باشم حرف بزنیم . گفتم من مشکلی ندارم به شرطی که باعث ناراحتی و عصبانیت بیشتر خانوم اولی نشه.

 

(برگ پنجاه و یکم)

از قبل به پدر شوهر گفته بودم شرطهای خانوم اولی رو قبول ندارم .نه برای لجبازی . اگر شرط معقولی بود حتما به خاطر احترام گذاشتن هم شده قبول میکردم . گفتم  برای صحبت کردن روی اونها نمیام  و بهتر هست روبرو نشیم نمیدونم چرا   پدر شوهر اصرار داشت  هر دو باشید و حرفی دارید رو در رو بگید

وقتی رسیدم رفتم توی پذیرایی و یک سلام کلی کردم که هر کی دوست داشت میتونست جواب بده و هر کی هم دلش نمیخواست نه . خانوم اولی هم روش رو برگردوند و حتی به من نگاه هم نکرد .باید اعتراف کنم که  من هم فقط  چند تا نگاه از روی کنجکاوی کردم  و اینطور نبود که من محل بذارم و  اون بیمحلی کنه . از آخرین عکسی که ازش دیده بودم لاغرتر شده بود و بسیار هم شیک و مرتب بود هم موهاش  هم لباسش و آرایش ملایمش . چیزی در حد رو کم کنی . میتونم اعتراف کنم روی من هم کم شد

 چون من هنوز بلد نبودم چطور باید لباس بپوشم و در سطح خانواده خانم اولی نیستم که بدونم. اما الان یه مقدار بیشتر یاد گرفتم و مثلا این دفعه آخری که رفتم تازه فهمیده بودم که آرایش ملایم کنم و بهتر لباس بپوشم.

خانوم اولی عصبانی بود و شاید طبیعی باشه  که توی شرایط عصبانیت نتونه منطقی حرف بزنه .   من ناراحت نشدم که با داد و بیداد حرف زد . متاسفانه بین حرفهاش از کلمات درستی  استفاده نکرد . هر بار میگفت، یا برادرش یا پدر شوهر میگفتن که نگه و هر بار هم با یک حقشه تموم شد .  دیدم هر بار میگه و بعد که میگن نگو میگه حقشه. گفتم ببخشید حقم نیست. بماند خانوم اولی چی چواب داد ...... گذشت

اون فکر می کنه چون برای رفع نیاز جنسی همسر باهاش ازدواج کردم، هر چیزی را باید به من بگه. حالا اگر اینطور هم باشه درست نیست که بگه. کما این که شما هم دائم توی کامنت ها می گید و کار زشتی می کنید.

اعتراف میکنم من هم ننشستم گوش کنم و گفتم تنها آدمی که میتونه برای من شرط بذاره خود همسر هست . اگر اون هم بگه من حق دارم قبول کنم یا نکنم  .خودم برای زندگیم تصمیم میگیرم چکار کنم . کار به زندگی دیگران هم ندارم و به خودم اجازه نمیدم در مورد زندگی دیگران نظر بدم  بگم بمونن یا برن یا شوهر کنن یا شوهر پیدا میشد یا نمیشد یا هر چیزی

نمیدونم برادر خانوم اولی چطور راضیش کرد که بره خونه اونها و رفتن . خدا حافظی هم نکردیم  من توی پذیرایی بودم  برادرش اومد خدا حافظی کرد و ببخشید خانوم اولی حالش خوب نیست من خدا حافظی میکنم


کمی گذشت همسر گفت بیا بریم . موقع رفتن ماشین نبره بودم اعصاب رانندگی نداشتمهمسر یک جا کار داشت باید یک سری مدارک رو به یک نفر میداد که  اونور شهر بود  و بحثمون توی ماشین شروع شد . اول بصورت صحبت بود بعد شد بحث و در آخر هم دعوا چه دعوایی . شاید بشه گفت من عصبی بودم و شروع کردم .

دعوا مربوط به حرفهای خانوم اولی و شرطهاش بود. همسر به همه چیز فکر میکرد به جز این که میتونه با یک حسنا  دیوانه شده طرف بشه. برای این که بگم چی شد و چه تصمیمی گرفتم هم ..... شاید  بشه گفت واقعا نمیدونم  .فعلا که زیاد مغزم کار نکرده  همسر میگه تو هفته ای سه روز نمیخوای؟ من میام پیشت  وقتی هم هستم قول میدم هیچکی به تو کار نداشته باشه. مسافرت هم پیش بیاد میریم بچه دار هم بشو به بقیه اش کار نداشته باش . حتی اگر اینطور هم بشه باز میشه که آدم به بقیه اش کار نداشته باشه و فکر نکنه که چطور؟ شاید هم بشه نمیدونم . گفتم  مغزم  هنوز جواب نمیده

خانم اولی گفته بود که من باید بچه دار نشم. مسافرت هم نریم و همسر هم فقط برای 6 بیاد پیشم. بقیه اش هم که مربوط به مسائل مالی بود و خانوم اولی گفت حسنا یا شرطها را قبول می کنه یا خونه و ماشین را بده و بره.

من موندم که چی می شه. مغزم جواب نمی ده.

 

 

(برگ پنجاه و چهارم )

بابا  دعوام کرد که چرا رفتی  خونه پدر شوهر و با خانوم اولی رو برو شدی ؟چرا به من نگفتی بیام ؟ چرا نشستی تا آخر گوش کردی ؟ گفتم به فکرم نرسید بلند بشم برم .به شما میگفتم حتما میومدین مثل همیشه میگفتید حسنا باید بره . گفت وقتی میگم حسنا باید بره منظورم این نیست  که تو مقصر هستی . میگم برای این که زندگی بدی نداشته باشه  .  گفتم فکر میکنید اونها منظور شما رو متوجه میشن ؟ این چه حرفیه چپ و راست به همسر هم میگید حسنا رو اذیت نکن طلاقش بده ؟ خوب بخوایم طلاق بگیریم که میگیریم .پدر شوهر برگشت به من گفت  دختر من بودی همون حرف پدرت رو میزدم . به خدا اگر دختر خودشون بود یک بار این حرف رو نمیزدن

 

 

 

 

(برگ دوم و پنجاه و چهارم)

صبح قبل از این که صدای بیدار باش موبایل در بیاد صدای قربون صدقه  همسر اومد که کله سحر بلند شده بود اومده بود خونه  و من در خواب ناز بودم نفهمیدم .تا قضیه در حد بوسیدن و  قربون صدقه  و خوش زبونی  و دلم تنگ شده بود حرفی نزدم ولی از اون میزان که گذشت ...

 

خودم کردم که لعنت بر خودم باد . بهار بارها به من گفت تو برای بابا ی من اسباب بازی هستی زن واقعی بابا مامان منه عاشق اونه تو رو برای تفریح میخواد .

خوب که نگاه میکنم میبنم اون بچه حق داره . انگار خانوم اولی هم همینو میخواسته که اون زن فقط باید یه گوشه  بشینه تا هر وقت خانوم اولی صلاح دونست همسر بهش سری بزنه و نیازهایی که با اون برآورده نمیشه با زن جدید برآورده بشه . حس میکنم همسر و خانوم اولی منو به چشم اسباب بازی دیدن و این منو ناراحت میکنه . برای همین تو برزخ هستم تو پشیمونی . نه پای رفتن دارم نه شهامت کنار کشیدن .قبل از اینکه بخواین منو سرزنش کنید باید بگم خودم پشیمونم خسته ام و دلزده.

 

(برگ شصت و پنجم)

بعد از شام کمی بهتر بودم . نشستیم به حرف زدن . نمیدونم چرا دوست دختر برادر شوهر  بین حرفهاش اصرار داشت به من حالی کنه که فقط دو تا دوست هستن .  حتما فکر کرده بود من فضولم یا به من مربوطه . حتی گفت من زیاد اینجا نمیام . امشب هم به مامانم گفتم میرم خونه یکی از دوستهام . حتی بین حرفهاش هم گفت که شب اونجا نمیمونه و اگر بمونه تو اون یکی اتاق هست و از این قبیل حرفها .خوب من که خل نبودم باور کنم ( حسنا فقط همین یک جمله را می گم و قول می دم دیگه نپرم وسط حرفهات. پس چرا فکر می کنی ما خلیم و باور می کنیم که خانم اولی اومد خواستگاری تو اما بعد یادش رفت و از عقدتون جا خورد؟ چرا فکر می کنی ما خلیم که باور می کنیم مرد 50 ساله و زن بیوه با هم باشند و فقط شیطنت کنند و 6 نکنند  .... ) این شب بمونه و بره تو یک اتاق دیگه ولی نمیدونم چه اصراری داشت که این رو حتما بگه    . برای اینکه خیالش رو راحت کنم گفتم ببین عزیزم از نظر من  که اصلا هیچ اشکالی نداره دو نفر آدم مجرد به سن و سال تو و برادر شوهر با هم دوست باشن و خیلی صمیمی تر از این حرفها که میگی هم باشن . این چیزها برای من پذیرفته شده است. نگران قضاوت دیگران نباش.

 

 خسته شدم.

بقیه اش باشه پست بعدی.

نظرات 555 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 14:04

پست بعدی حسنا:
-همه چی ارومه .من چقد خوشحالم
-همسر محل به خانوم اول نمیذاره و اون هی ناراحته و حرص و جوش میخوره و آرامش نداره(با اینکه من خونه رو دادم)
-این چند روز تعطیلی همش با هم بودیم و کلی تو خونه جدید خوش گذشت حتی مسافرت رفتیم(یه میخواهیم بزودی بریم)
-ماشین رو همسر به زورررررررررررر به نامم زذ
-هی هم واسه بچه دار شدن داره اصرار میکنه و من هم خوب دارم بهش فکر میکنم دیگه..
- همه چی آرومه..پیشم هستی به خودم میبالم...

نسیم یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:37

دو سه تا جمله یک جا ذیره کرده است. فقط ترتیب کلمات را عوض می کند.
خسته نمی شود با این همه خنگ سر وکله می زند ویک جمله را صد بار تکرار می کند. جقدر باید بی محلی و آزار از آن مردک ببیند که دلش با این دنیای دروغی که تو وب برای خودش ساخته است خوش باشد.
حسنا خیلی احمق هستی که به روح روان خودت رحم نمی کنی. این برنامه های مشاوره را برای زنهایی مثل تو ساختند کهل تو را از مسخ شدن در برای توکسی اسین نجات دهند.

راحله یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:27

جواب همه کامنتها :

همیشه شادی و خوشی و خوشبختی باشه
همیشه شاد و خوش و خوشبخت باشی
شادی و خوشبختی باشه و آرامش
شما هم موفقیت و شادی باشه
در آرامش و شادی باشی
برای تو هم همیشه شادی و خوشی باشه و لبهات پر از خنده باشه
همیشه خیر و برکت و شادی و سلامتی و آرامش باشه
همیشه شاد باشی و در آرامش و سلامتی
خوشی و خوشبختی و آرامش و شادی باشه
شما هم همینطور . شاد باشید

چشم عزیزم امروز حتما مینویسم
ببخشید فرصت نشد بنویسم . امروز حتما مینویسم
حتما امروز مینویسم بغلماچ ببخشید وقت نشد این چند روز بنویسم
فرصت نشد بنویسم . امروز حتما مینویسم
فرصت نشد بنویسم امروز حتما مینویسم .
فرصت نشد بنویسم حتما امروز مینویسم
فرصت نکردم بنویسم نیشخند امروز مینویسم

آیناز یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:24

اصل خودخواهی شو تو جواب رایحه داده

میگه بعدازطلاق مشکلات هست وسوختن وساختن وقبول ندارم
بازم خاک برسر خواننده های حسنا که انقدر قبولش دارن

حسنا تاموقعی زن ،شوهر،ه.ر.ز.ه اش هست که پول داره به محض نداشتن پول ازش طلاق میگیره
توی نوشته هاش کاملا واضح هست

حسنا تو بی ارزش ترین و پست ترین زنی هستی که تابه حال بهش برخوردکردم

ازنوشته های حسنا معلومه نمیخواد تاآخر باشوهر ش بمونه

دیگه نمیودنه مرگ برای همه هست
حالا ازکجامعلوم شوهرش زودتر بمیره یا بی پول بشه
وحسنا تالحظه ی مرگ خودش تواین منجلاب لجنش دست وپاخواهدزد
حسنا بدون روزگار خیلی نامرده
چنان میزنه که ندونی ازکجا خوردی
حسنا همه ی قصدش پوله که برداره بره که اونم خانوم خانوما همیشه نقششو برآب میکنه

حسنا اینو بدون خداکه همه درها رو به روی بنده هاش نمیبنده
اون همسر هر زه ی تو زن اولش وواقعا دوست داره
هم تو هم تمام اطرافیانت هم اون همسر زبون نفهمت
خیلی بهترمیدونین که شوهرواسی چی تو رومیخواد
اونوقتی که تو هنوز جوانی همسرت پیر شد
وقتی حالت بهم میخوره بایه پیرمرد بری بیرون
تازه میفهمی تو سن 40سالگی هم ازش طلاق بگیری
کسی واسی ریختت نمیاد دنبالت
فقط واسی پولت میاد
یا باید تااخر عمرت تنهازندگی کنی
یاباید پول خرج کنی تابتونی شوهر داشته باشی


ازقدیم میگن خیلی خوب هم گفتن
باد اورده راباد میبرد
هرچی ازاین مردک بکنی البته حقشه
اما اینوبدون دست بالای دست بسیاره
یکی هم منتظره ازتو بکنه

غنچه یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:20

سه خط نوشته چهار بار تکرار کرده
من گریه می کردم و هیچ کس حواسش نبود
من اشک می ریختم و کسی حواسش نبود

منظورش چیه؟ من واقعا نفهمیدم!


بانو جان نویسنده این وبلاگ توجه دیگران براش مهم
یک بیماری روحی که هر کاری می کنی فقط دنبال رضایت خاطر دیگران هستی

حسنا جان جدی دارم میگم تو این مشکل داری
اهدافت تو زندگی مهم باشه نه رضایت و خشنودی دیگران

تو به ...به به چه چه های خواننده هات نیاز داری
به اینکه دیگران به تو حواسشون باشه نیاز داری
تو هر کار میکنی برای جلب توجه
این وبلاگ این نوشته ها
برای همین تو یک پاراگراف سه بار نوشتی من گریه می کردم کسی حواسش نبود من این کار کردم کسی توجه نکرد

راحله یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:18

سمیرا ۱۱:۱٧ ‎ق.ظ - شنبه، ٢٧ مهر ۱۳٩٢سلام .خوبی؟ چرا تازگیا اینقدر دیر به دیر مینویسی ؟؟؟؟؟؟دلمون آب شد . بیشتر بنویس.هرروز میام میبینم هیچی نذاشتیقلب
پاسخ: سلام سمیرا جون ممنون ازت خوبم بغلماچ چشم امروز مینویسم

فارسی وان و جم تی وی پارازیت داشت. تو آب نمک گذاشته شدید تا حسنا از پلان بعدی به اصطلاح دادن مهریه خانم اولی پردبرداری کند

راحله یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:15

وجک ۱۱:٤٢ ‎ق.ظ - شنبه، ٢٧ مهر ۱۳٩٢از بس افسانه سه برادرو خوندم حفظ شدم..
جدید چی خبرا داری برامون؟ چشمک
نه که فکر کنی من عادمه فوضولیمااا نوچ اصلن..فقط می خام ببینم تو خونتون چه خبره:دی
حتا عگه عکس خونه جدیدتم بزاری برامون که من خعلیی خوشم میاد
پاسخ: وجک جون خبر جدید زیاد هست من فرصت نکردم بنویسم نیشخند امروز مینویسم . چشم

جسنا تو دلش می گوید بیبین فضول جان عزیز یک هفته است 500 تا کامنت وبلاگ بانو را زیر رو کردم تا سوتی هایم را درست کنم.
عزیز من اگر زندگیم حقیقی بود که این همه سوتی نمی دادم و این همه دست دست نمی کردم تا بنویسم باید یک جوری بنویسم تا دوبار مجبور نشوم آرشیو وبلاگ قایم کنم.

شیدا رو بگو که تورو سوزوند و رفت زن سیاوش شد! شیدا را بگو که اتیشت زد! شیدا را بگو که تا فیها خالدونت سوخت وقتی فهمیدی سیاوش گرفته اش و براش سه تا خونه و ویلا به نامش زده! شیدا را بگو شادی ترشیده! بدبخت

راحله یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:11

رویایی ٢:۳۸ ‎ب.ظ - شنبه، ٢٧ مهر ۱۳٩٢سلام خوبی حسنا جون
من تازه به خوانندگان وبلاگت اضافه شدم... جز زندگی جالبت قلم جالبی هم داری.. موفق باشی بانو
پاسخ: سلام رویایی جون ممنون از همراهیت .برای شما هم موفقیت و شادی باشه

ای خدا از دست این ملت حسنا زندگی چندین خانواده را به گند کشیده است ملت می گویند زندگی جالبی دارید. چرا اینها مثل زومبی ها شدند اصلا درک نمی کنند کلی آدم بابت خودخواهی یک زن ومرد ع و ض ی زجر می کشند

غنچه یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:11

شبنم جان
کامنت دیشب من خوانده داره پیداش شده
حسنا جان اصلن تابلو نیست

غنچه یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:10

مرثیه سرایی ... جا افتاد کامنت قبلی

غنچه یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:08

سلام بانو جان
وای خدا مردم از خنده کنار پنجره وایساده بودم و حرف می زدم. همسر نشسته بود و گریه می کرد.
اونم از ساعت 9 صبح تا 2 بعد از ظهر

اون حرف میزده اون گریه می کرده این یکی گریه می کرده اون حرف میزده

چه خبر مگه سرایی می کردید برای هم

یعنی اگه 10 تا کلمه نوشته باشه 11 تاش نوشته گریه میکردم گریه میکرد

جدی جدی اوضاعش خوب نیست
واقعن شاید مشکلات روحیش داره با این وبلاگ حل میکنه

نمی دونم نرمال نیست نوشته هاش

راحله یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 13:08

رایحه خوشبختی ٥:٢٠ ‎ب.ظ - شنبه، ٢٧ مهر ۱۳٩٢حستا من یه سوال ازت دارم
تو واقعا همسرت رو دوست داری؟ دقیقا چیه همسر رو دوست داری .؟؟؟
بعد فکر میکنی این زندگی همونیه که باید باشه ؟؟؟
یه خانم برای یه ازدواج معقول و منطقی به تظرت تا چه سنی فرصتهای بهتری داره؟ استثتا ها رو بزار کتار
همسر بچه شو داره زندگی شو داره . پولشم داره .حمایت خانواده شم که هست و حستا هم یه تجربه ی سالهیی از زتدکیش هست دیگه
حستا فریب چرب زبونی هاشو نخور . تئ این شرایط اگه چرب زبونی هم نداشته باشه که دیگه به چه دردی میخوره
ته این زندگی که تو داری نا کجا اباده
ببخشید که اینجوری میگم . هیچ چیز این زندگی که من میبینم سرجاش نیست
به قول بابام خودتو نجات بده از این اوضاع
اتقدر مرد تنها و خوب تو این دنیا هست که لازم نباشه همسرت رو با کسی شریک بشی
این جمله رو همیشه یادت باشه
من مثل همیشه تگرانتم
پاسخ: رایجه جون عجب سوالی ابرو معلومه که دوستش دارم . اگر دوست نداشتم و تو زندگی ما نفرت بود که اوضاع فرق میکرد و لزومی نداشت ادامه بدم و یا حتی تلاشی برای بهتر شدن اوضاع بکنم . من فکر نمیکنم این زندگی همینی هست که باید باشه . اصلا اینطور فکر نمیکنم رایحه جون . بارها هم گفتم این زندگی نباید اینطور میشد . نه زندگی من و نه زندگی خانوم اولی . ولی شده . به همه دلایلی که قبلا گفتم .. هیچوقت تایید نکردم که این نوع زندگی خوب هست یا مشکلی نداریم یا باید همینطور باشه ولی هیچوقت هم نمیتونم به راحتی به تموم کردن زندگی ام فکر کنم خنثی رایحه جون من فریب چرب زبونی رو نمیخورم .ولی اینطور هم به این قضیه نگاه نمیکنم . هیچوقت به این فکر نکردم که اگر به هر دلیلی دلم نخواست زندگی کنم و اگر به هر دلیلی و به خاطر خودم و فقط خودم خواستم که جدا بشم ، دنیایی پر از زیبایی و همه خوبها پیش روی من هست . سعی میکنم معقولانه تر به این قضیه نگاه کنم و در عین حال هیچوقت هم فرضیه سوختن و ساختن رو ندارم به این دلیل که شاید بعد طلاق مشکلات بیشتر باشه . من اگر هر تصمیمی توی زندگی بگیرم عواقبش رو میپذیرم . ممنون از همه حرفهات میدونم که نگرانم
حسنا بانو - ٢۸/٧/۱۳٩٢ - ۱۱:٤۳ ‎ق.ظ
پاسخ: امیدوارم به زودی ببینم که در آرامش و شادی باشی

عزیزم به همان اندازه که مردها تو تصادف می میرند زنها هم تو تصادف می میرند حسنا به زندگی معمولی قانع نیست برای همین آویزان یک مرد پولدار متاهل شده است که از مزایای مالی این رابطه استفاده کند وبس.
پول بده س ک س بدم تا حالا شنیدی جسنا از آن دسته زنهاست

شبنم یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 09:34

خدا را شکر.
حسنا برگشته اداره سر خدمت.
شروع کرد به کامنت جواب دادن.

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 23:06

دی س ک و ایرانی
آدم تریلی 18 چرخ از روش رد شود دیس کو ایرانی نرود یعنی آخر جواد است

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 23:03

نسیم جان
اگه حسنا تو صف دیس کو وایساده بود که دو تا پاراگراف از صف ایستادن عاشقانه خودش و همسر می نوشت که پا های حسنا درد میگیره همسر بغلش می کنه با چشم هایی پر از اشک بهم نگاه می کنن تا نوبتشون بشه

فکر کنم از این دیس کو ایرانی ها رفته که آهنگ های ایرانی می گذارن

بعد فکر کن تو دیس کو ایرانی ...ایرانی جماعت به همدیگر نگاه نکنن

حالا خوبه همه مون ایرانی هستیم ایرانی ها رو هم خوب میشناسیم
فقط کافیه یکی بند کفشش باز باشه زمین و زمان بهش می گن

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:55

نسیم جان
حسنا هر کاری میکنه هر چی می نویسه فقط به خاطر دل باباست

یکی دل بابا یکی هم ما درد مون بیاد

تازه خیلی چیزها را نمی گه که ما خیلی دردمون نیاد
مراعات حالمون را می کنه

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:54

مممنون آیناز جان
دل سوگندم شاد کردی
حالا درست مومیایی شده تو آی سی یو ولی ما همچنان یادش هستیم

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:50

غنچه
از امشب قصه حسنا تغییر می کند جور دیگری می نویسد شبیه اینجا نباشد اما می دانی آخر هر ماجرایی که هر دفعه اتفاق می افتد این همسر است که روز به روز بیشتر عاشق حسنا می شود
آخر فیلم هندی

می بینم که اصل مطلب را خوب گرفتی.

همسر روز به روز عاشق تر می شه.

مهسا شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:41

حسنا جون (بغل ماچ) فعلا داستانش به بن بست خورده ، داستانشو که ساخت می اد و برای همه می نویسه .
به هر حال باید مسافرتشو طراحی کنه ، همینجور رو هوا که نمی شه
حسنا جون ایندفعه رفتید نایت کلاب ؟
استخر مختلط چطور ؟

الان داره حرف به حرف این جا را می خونه که یه داستان بنویس آآآآآآا.

مو لای درز دروغهاش نره.
فعلا به شدت مشغوله.

آیناز شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:41

اٍه غنچه جان
مگه مومیایی هاهم جون دارن
اینم واسی دل غنچه گلم

حسنا به جون سوگند مومیایی هرچی گفتم دوباره تکرارمیکنم که همه ی حرفات دروغ محضه فقط تویه عقده ای هستی که میخوای حسرتهای درونیت و اینجا بنویسی
ومثل همیشه هیچ وقت فکر همجنست ونکردی که دخترهای دیگه شاید حسرت زندگی مزخرف تو روبخورن

جون هم که نداشته باشند، شما موظفی یادی از اسیران خاک، ببخشید اسیران آی سی یو، کنی

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:39

نسیم

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:38

حسنا راستی یه کلیپ از آقام انریکه یادم اومد
تو دیس کو میره دنبال معشوقه اش تو رست روم زنونه همدیگر همون جا بغل میکنن بوس می کنن دیگه همون جا ابزاز علاقه می کنن
میرن سی کیوریتی خبر می کنن میاد و انریکه میگیرن

هم هیجان انگیز
هم عاشقانه

دفعه دیگه تو هم این بنویس
با همسر رفتی دیس کو قهر می کنی میری رست روم همسر معروفت میاد اونجا دنبالت با اشک تو چشم های هم نگاه می کنید همدیگر بغل می کنید شروع می کنید به بوسیدن همدیگر که سی کیروتی میاد همسر پرت می کنه همسر میگه حسنا قول بده منتظرم بمونی به خانم اولی هم بگو
بهار به تو سپردم
تو هم با چشم هایی پر از اشک میگی باشه قول میدم من و خانم اول با آرامش کنار هم زندگی کنیم

باور کن این قشنگ تر خواننده ها بیشتر خوششون میاد

اقام انریکه

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:37

غنچه جان ادامه اش هم این است
همسر گفت خیلی خسته شدیم بریم مسافرت تو مسافرت با همسر کلی خوش گذراندیم (گور بابای خان اولی که همسر در مورد ضبط صدا بهش دروغ گفت) همسر به من گفت تو به همه ثابت کردی من رابرای خودم می خواهی (حتی مکان را هم خودت جور کردی). من از دست خانم اولی خسته شدم می آیم برای همیشه با تو زندگی می کنم خانم اولی مهریه اش را هم دریافت کرده است اگر دلش خواست می ماند اگر نه طلاق می گیرد.
حسنا جان دیگر برای همیشه با تو می مانم حالا باید بچه دار شویم همیشه دلم 3 تا بچه می خواست تا دیر نشده دست به کار شو
این جای بابای آدم دروغگو

خانم اولی و بهار کلا حذف شدند.

دیگه نیستند مزاحمهای بی تربیت. راحت شدیم از دستشون. همسر با همشون قهره.

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:30

آیناز جان
یادت رفت جون سوگند قسم بخوری
یادی از مومیایی های تو آی سی یو هم بکینم

حسنا از شوهر سوگند چه خبر تلفنی با هم در تماس بودید هنوز دنبال شکایت دیوونه بازی های زنش

وکیلش چی شد
می خواست بانو پیدا کنه

نکنه پیش وکیل حسناست

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:25

خط اول پست بعدی حسنا
دوستان عزیز ببخشید نبودم اسباب کشی داشتم فکر نکنید کامنت به دستم نرسید وقت نکردم جواب بدم سرم خلوت شد همه چی جابه جا کردم کامنت رو هم جواب میدهم بوس بغل ماچ قلب گل

سه شنبه با استون مارتین از اداره رفتم خونه. کلید را که به در انداختم دیدم همسر پشت در منتظرم است. بغلم کرد و چند دقیقه نگه داشت. سر تا پام را بوس می کرد و اشک می ریخت.
روی دستش من را برد توی اتاق خواب. جلوی اینه دو تا بلیط بود!

اینقدر همه چیز عجله ای و سورپرایز بود که فرصت نشد به شما دوستان عزیز خبر بدم.

به مناسب پیروزی نبرد حق علیه باطل و بیرون کردن خانم اولی از زندگی همسر، همسر برام کادو مسافرت به هاوایی را در نظر گرفته بود.

من فکر می کردم کاباره های دوبی خوب است . اون موقع گفتم که سفر دوبی بهترین مسافرت زندگیم بود. اما الان می خوام بگم هاوایی بهترین مسافرت خودم و هفت نسل بعدم بود

برای شما هم شادی باشه

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:22

باز هم حسنا با این قصه دی س کو دروغگو بودن خودش را لو داد

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:20

تا آنجایی ما تو دی س ک و درست حسابی دیدم مردم جلو آن شبهای تعطیل صف می کشند و آدمهای زاغارت مثل شوهر حسنا و حسنا را راه نمی دهند چون دی س کو های معروف ریپتیشن شان براشون خیلی مهم است. فکر یک پیر مرد قراضه 48 ساله دست در دست این حسنا گامبو بخوان برن تو د ی س گ و آن محافظ های دی س ک و هم که نقش چنار دارند

آیناز شنبه 27 مهر 1392 ساعت 22:10

نسیم جان
به جان دکتر اشپز
توهمات حسنا تمومی نداره انقدر وقیح هست که هرسری میاد ازدفعه قبلتر بیشتر واضح تر دروغ میگه وحسرت های درونیشو بیشتر جارمیزنه متاسفانه خواننده هاش انقدر واسش به به وچههه میزنن که حسنا خودش دروغ هاشو باورکرده
دیگه نمید ونه که خواننده هاش یک تماشاچی بیش نیستن
که منتظرن ببینن اخر عاقبت حسنا چی میشه

شاید هم حسنا بدون اما نمیخواد بفهمه

الان کلا داره گیج می زنه چی بگه و چطوری بگه.

فروختن ماشین، اجاره خونه، وضعیت زندگی مردک و رابطه اش با همسرش، دخترش، پدر و مادرش .... اینا همه که از اونموقع رو هوا نیست.
فقط حسنا فهمیده هر چی کمتر حرف بزنه، کمتر دروغاش لو می ره.

الان هم کلا توی دروغهای خودش گم شده

گلریز شنبه 27 مهر 1392 ساعت 21:50

فکر کن یک مرد ٤٨ ساله با یک دختر ٢٨ ساله برن تو دیسکو گریه کنن همدیگه رو بغل کنن. دقیقا دلیل گریه هاشون چی بود؟؟؟؟؟این که میگفت من عاشقش نبودم برا تامین٦ اومدم تو این زندگی. براچی گریه میکردن؟؟برا اینکه بین دوتا عاشق یک دیوی به اسم خانوم اولی افتاده؟؟

پسر 20 ساله هم این فیلم هندیها را بازی نمی کنه. چه برسه به مرد 50 ساله !!

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 21:44

دوستان کسی فیلم دیسکو شوهر حسنا تو یوتیوپ ندیده اگه پیدا کردید لینکشو اینجا بگذارید
ممنون میشم

آخه نیست معروف می خواهم رقصیدن مست شو تو بغل حسنا که گریه میکرده و اشک حسنا پاک میکرده ببینم

من فیلم از ماشین پریدنش را دیدم.

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 21:40

نعیمه جان

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 21:28

به غنچه
غنچه جان فکر نمی کنی کسی که به دیسکو رفتن خیلی واسش سخت اومده شما باشی نه حسنا ؟
اون که معمولی نوشته بود پس عقده داشتن دیگه چیه ؟!!!


حسنا معمولی نوشته !؟!؟!؟!؟!؟!؟!!!!؟؟!
نمردیم معمولی نوشتن دیسکو رفتن فهمیدیم
حسنا تو یک خط نوشت ماشین فروختم خونه خریدم

توی یک پاراگراف خنده دار ترین نوع دیسکو رفتن نوشته که تا حالا به عمرم که ندیدم هیچ تو هیچ فیلم و داستانی هم نخوندم

اگر منظورت اینه که من دردم اومده و عقده دارم
نه عزیز من
من تحصیلات بالا دارم هر شش ماه یک بار مقاله میدهم به کنگره های علمی
قبل از ازدواجم مقالات می دادم
با شوهرم تو همین کنگره ها آشنا شدم
دیسکو که چه عرض کنم خیلی تفریحات درست حسابی که امثالی مثل تو حسنا تا حالا اسمش نشنیدید رفتم

دیسکو چی هست که من بخواهم عقده شو داشته باشم

اونم الان با شوهر و یک بچه یک ساله

آرزو های الانم خیلی بیشتر از این حرفاست من مثل حسنا آرزو های کوچک ندارم

خدا شکر حسرت هیچی برام نموند چون رفتم فهمیدم داره مثل ریگ دروغ میگه شاید اگه نرفته بودم مثل اون خواننده های وبلاگش دهنم باز می موند وای حسنا تو محشری چه زندگی داری بغل و ماچ از این حرفا

آدمی که یک چیز توهمی از خودش اونم تو دیسکو نوشته قشنگ مشخص به عمرش تا حالا نرفته
والله به خدا این چیز هایی که این آدم نوشته
گریه می کردیم میرقصیدیم اشک هم دیگر پاک میکردیم
من به عمرم ندیدم و نشنیدم

تو حالا چرا از کامنت من دردت گرفته !؟؟!!؟
هیچ گربه برای رضای خدا موش نمیگیره


دنیا تو و امثال مثل نویسنده حسنا خیلی کوچک که فکر میکنید آدم ها مثل شما ها هستند و حسرت این مدل زندگی دارن

اگه اینجا کامنت می گذارم با خواندم اراجیف مزخرفات خنده دار اون زن آمپرم میره بالا توهین می کنم
برای اینکه می ترسم یک دختر محروم گول بخوره به خاطر یک بار تجربه این چیز ها زندگی خودش و یک خانواده بهم بزنه

غنچه جان
حوصله داری این قدر جوابشون می دی؟

بره برگ سی و یکم حسنا را بخونه، متوجه می شه موضوع صحبت ما چیه.

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:40

آیناز حسنا یک زن است که مورد بهره بردای ج ن س ی یک مرد تازه به دروان رسید قرار گرفته است این معروف بودن هم از آن چاخان های شناخته شده زنهای عقده ای هست.
مگر یک مرد معروف آبروش را از تو کوچه بدست آورده است که خرج 6 کند.

از زندگی که حسنا تعریف می کنه تازه به دوران رسیدگی می باره.

از زندگی خانم اولی چیزی نمی گه، چون اون و خانواده اون بودند که مردک را بالا کشیدند. وگرنه خواهر برادرهای مردک همه 8 شان گروی 9 شان است.

آیناز شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:36

به جان غازغازی وسیما یادم رفت بگم

آیناز شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:35

به جان نفس


به جان حسنا

تمام نوشتهای حسنا دروغه همش توهمات ذهن بیمارشه
اگه ذره ای هم ازش راست بود اینجا برای عموم آزادنمیذاشت که شاید یه آشنا پیدابشه بخونه

مامی امیرحسین را جا انداختیا

آیناز شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:26

حسنا تازه یادش اومد اسباب کشی و جابجا کردن داره که نمیاد پست جدید بذاره
واقعاسوژه خنده ای البته خودت باخودت اینکارومیکنی ها

نخیرم.

الان خونه مرتب و چیده شده است. مردک هم خانم اولی را ول کرده و اومده ور دل حسنا. این روزها هم ما به طور کاملا یهوووووی رفتیم هاوایی

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:25

برای من جای سوال است چطوری یک مرد می تواند اینقدر خودخواه باشد و عذاب و ناراحتی دیگران هیچ تاثیری در فکر روحش نداشته باشد.
از یک خانواده بی فرهنگ که اجازه می دهند دخترشان باعث شود به همه دوست وآشنایان دروغ بگویند زن بگیرد.
آیا نمی ترسد روزی تو این زندگی که با دروغ ساخته است غرق شود؟
آدم با صداقت و سلام سلامت امور زندگیش را می سازد سو تفاهم ها باعث ناراحتی می شود آن وقت اینها مثل آب خوردن دروغ می گویند عین خیالشان هم نیست.

در پاسخ بخشی از سوالات شما حسنا گفت که سه سال به فامیلهاش دروغ گفته و یهو همین تابستونی به کلی از فامیلها اعلام کرده که همسرش یک زن دیگه هم داره و حسنا دروغ گفته بوده که زن نداره.

آسمون هم به زمین نرسید و فامیلها خوشحال شدند که حسنا سه سال بهشون دروغ گفته بود و کلی ذوق کردند و حسنا را بوس کردند که سه سال تونسته دروغ بگه و حالا یهو دروغش را برملا کرده

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:17

حسنا از دید خانواده همسر یک زن ... است که دارد از تمام اعضا بدنش در حهت نابود کردن سرنوشت و ابروشان استفاده می کند.

بدبخت خانواده همسر اسیر حماقت و هوس این مرد نفهم شده اند و نمی دانند چه جوری از شر این خانه خراب کن خلاص شوند

سلام نسیم جان.
خوش اومدی

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:12

از آن طرف خواهر های آن مردک دارند تمام تلاشان را می کنند تا همسرانشان متوجه گنده کاری های برادر هوس باز احمقشان نشوند

اگر دلیل به این موجهی دارند چرا راحت مطرح نمی کنند و حسنا را از همه قایم می کنند؟
حتی خانواده خانم اولی هم در جریان نیستند.
اگر دخترشان اینقدر بیماریش لاعلاج و عجیب غریب بوده، چرا اون خانم یه هیچ کس از اقوامش نگفته که خودش برای همسرش زن گرفته؟
مثلا به خواهرش یا مادرش. یکی که بتونه باهاش دردو دل کنه و حرف بزنه؟

نسیم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:10

نگار جان این مردک خرس گنده کارهای بچه های 16 ساله را می کند.
اصلا فکر نمی فهمد آبرو و حیثیت پدر و مادرش را زیر سوال برده است با رابطه با این زن معلوم حال اسباب نگرانی پدر ومادر وهمسرش را فراهم کرده است.
اگر یک بلایی سر انها بیاد می تواند خودش را ببخشد؟

اگر این کارهایی که حسنا می گه کرده باشه باید به عقلش شک کرد.

دو تا زن و زندگی و دختر و پدر مادرش و ... همه را ناراحت و عصبی و خسته، ول کرده رفته خونه برادرش می خوره و می خوابه و عشق و صفا می کنه!

به این می گن بی مسئولیتی و بی عرضگی برای حل مشکلات

مریم شنبه 27 مهر 1392 ساعت 20:03

علاقه به روابط موازی و تحققیر شدن یک بیماری است. جه می شود کرد حسنا بیمار است.

به دوستان عزیز شنبه 27 مهر 1392 ساعت 19:57

مثلا میخوای حرص کسی و در بیاری؟

--------------------------------بچه ها لطفا حتی یک کلمه یا آدمهای روانی وبلاگستان از جمله این دوست خل و چل (و امثال این مثل غازغوزک و ..)جواب ندید حتی یه کامنت حروم نکنید!

اگر هیچ جوابی ندید ممنون می شم.
وقتی بیام دیلیتشون می کنم.

محل نذارید.

راحله شنبه 27 مهر 1392 ساعت 19:55

مهسا جان آدم تو این همه وقاحت این مرد می ماند چطور می تواند به مادر بچه اش شریک و رفیق بیست و جند ساله اش برای 6 دروغ بگوید

کلا خیلی آدم بی خودیه.
واقعا لیاقتش بودن با حسناست.

مهسا شنبه 27 مهر 1392 ساعت 19:34

مگه حسنا نرماله که توقع دارید همسر هم نرمال باشه ؟
مردی که تن به این همه خفت بده ، مرد میانسالی که بره زن 28 ساله بگیره ، بخاطرش جلو خانواده اش،دخترش ، زندگی مشترک 20 ساله اش وایسه ، فقط به خاطر 6 ، دیگه خودتون تا اخرش برید .

مردی که انقدر معروفه که اگه اگه اسمشو بگه همه می شناسیمش ، به راحتی نمی ره دیسکو ،چون می دونه اگه ازش یه عکس پخش شه بیچاره می شه .
البته حسنا با همسرتو نبودیما، همسرتو با خیال راحت زن می گیره ، مطمئن باش در اینده بهت خیانت می کنه .

یک روده راست در شکم وبلاگ حسنا نیست !

نارین شنبه 27 مهر 1392 ساعت 18:56

امیدوارم حتی اگر من نبودم خانوم اولی آروم باشه و بدونه که دو روز دنیا ارزش این همه سیاست بازی رو نداره

---------------------------
به قول قدیمیا یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به بقیه

این آروزهای خوب و دعاهای خیرش برای خانم اولی منو کششششته

نگار شنبه 27 مهر 1392 ساعت 18:51

دیوانه که شاخ دم ندارد
کسی که برود تو دیسکو گریه کند زنش تو استخر مختلط وقتی که برادرش نیست بتواند برود حالش خوب است؟
اصلا آنها به کنار آدمی که راست راست جلو همه دروغ بگوید اصلا خجالت هم نکشد که به دیگران دستور بدهد که دروغهایش را تلفنی تایید کنند عقل درست حسابی دارد؟

نگار شنبه 27 مهر 1392 ساعت 18:49

حسنا به خدا عقلت کار نمی کند آخر یک مرد دروغگو عو ض ی به چه درد می خورد که تو وب توهمات مشکل کمبود محبتت را این جوری با آب تاب می نویسی!

مردک خاک بر سر زن میانسالش را ول کرده دنبال .. تو می دود. به این هم می گویند مرد اوغ

حسنا فکر می کنه گوشه آسمون سوراخ شده حسنا افتاده پایین که مرتب می گه مردک عاشق منه. مامانش و خانوم اولی و بهار و ... فهمیدن مردک عاشق منه !!

بهار به اون بچگیش فهمیده بود کاربرد تو چیه.
عاشق کدومه؟

می گی نه، یه دختر 20 ساله واسه مردک پیدا کن، اگر همون بازیهایی که سر خانم اولی درمی آره، سر تو درنیاورد.

نگار شنبه 27 مهر 1392 ساعت 18:43

دیوانه که شاخ دم ندارد
کسی که برود تو دیسکو گریه کند زنش تو استخر مختلت وقتی که برادرش نیست بتوان برود حالش خوب اس؟
اصلا آنها به کنار آدمی که راست راست جلو همه دروغ بگوید اصلا خجالت هم نکشد که به دیگران دستور بدهد که دروغهایش را تلفنی تایید کنند عقل دست حسابی دارد؟

نگار جان
کسی که به همراه 20 ساله اش، به کسی که تو ساختن زندگیش و دو تا شدن شلوارش همراهش بوده، رحم نکنه و اینطور دلش را بشکنه و عذابش بده، بهش می شه گفت مرد؟

کسی که به همین راحتی به زنش دروغ بگه، تو تخت با یکی دیگه ور بره و پشت گوشی قربون صدقه زنش بره !!
جلوی مادر حسنا، دروغ به این واضحی را به همسرش بگه، جز اینه که داره می گه حسنا، مادر حسنا، پاش بیفته واسه شما هم اینقدر بی شعور و احمق می شم. ببینید این زنی که دارم بهش دروغ می گم و بازخواستش می کنم و جلوی شما تحقیرش می کنم همراه بیست سال زندگی منه !!

حسنا اگر آدم باشه، اگر عقل و درک داشته باشه، باید از این دروغ وحشت کنه. باید از اون صحنه به قول خودش دردش بیاد. مردی که زنش را جلوی دیگران خرد کنه و بهش اینطور دروغ بگه و ... قابل اعتماده؟ مرده؟

زرن گرفتنش به اصرار خانم بوده و می گیم حسنا راست گفته و نقشی نداشته، این کثافتکاریها و پنهان کاریها و دروغ گفتن ها و ... اینها که دیگه اصرار کسی نیست. شخصیت خودش است. مرد هرزه دروغگوی کثیف که فقط به فکر ...

آیناز شنبه 27 مهر 1392 ساعت 18:01

بانوجان نه دیگه ویروس کش هم کارساز عکس حسنا نیست

ما دیسکو حسنا رو قبول کنیم یا چادرونمازو سجاده شو یا استخرمختلت و

ملت احمقن به خدا میرن وبش بعد میگن حسنا واسی ما دعا کن
حسنا هم تریپ اما زاده برمیداره یه دعای دسته جمعی میزاره

به غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 17:45

غنچه این کامنتت رو خوندم :
تو عقده دیسکو رفتن داری
تو عقده عشق یه مرد داری

غنچه جان فکر نمی کنی کسی که به دیسکو رفتن خیلی واسش سخت اومده شما باشی نه حسنا ؟
اون که معمولی نوشته بود پس عقده داشتن دیگه چیه ؟!!!

دوست عزیز برو ماجرای دیسکو رفتنش را بخون.

اصل دیسکو رفتنش مطرح نیست، شرحش را بخون متوجه مسخره بودن حرفهاش می شی.

نعمیه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 17:20

غنچه جان حقیقت را می گویی

حسنا عقده مرد پولدار و عشق موازی دارد و با وقاحت تمام عقده درونش را فریاد می زند

حسنا برو بمیر و وجود نحثت تا حالا کلی زندگی را ویران کرده است... روانی

نعیمه جان،
حسنا می گه اگه من از این زندگی برم، زندگی خانومی اولی "خراب" می شه. ایشون جهت فداکاری موندن.
شما در جریان نیستی مگه؟

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 15:04

از ظواهر امر بر میاد حال جسمی خانوم اولی خوبه

از روح زخم خورده اون زن هم خبر داری ؟!؟!؟
شوهرش با معشوقه اش بره مسافرت تو کابره مست کنه برقصه
اون زن با چند تا قرض اعصاب باید شبش صبح کنه

آخر وقاحت هستی حسنا که میای از خیانت با یک مرد می نویسی
اگر زندگی یک زن به خاطر تو خراب شه تقصیر تو
که برای دختر های جوون وبلاگ زدی از خیانت و عشق ناب یک مرد زن و بچه دار می نویسی
بیشعور همین که از نظر جسمی سالم باشه خیانت تو مشکلی نداره
باید حتمن سکته کنه یا رگ دستش بزنه که تو عذاب وجدان بگیری


چرا عقده هات با یک وبلاگ داری جبران میکنی
تو عقده داری
تو عقده دیسکو رفتن داری
عقده عشق یک مرد داری
برو یک جای دیگه درمان شو
چرا با زندگی و آینده مردم بازی میکنی

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 14:54

انقدر بدم میاد مرد های سن بالا تو دیسکو این جور جاها ببینم قشنگ مشخص برای چه کاری اومدن
این جور جاها مال جوون هاست که آتیششون تند
دیگه فکر کنه گریه هم بکنه فیلمش تو کل یوتیوپ پخش می کردن
آخه نیست حسنا گفته بود معروف همه میشناسن رو این حساب گفتم

یکی باید میزد پشتش می گفت حاج آقا بین این همه حوری دیگه گریه برای چیه
فکر کنم از خوشحالی داشته گریه می کرده
یا چون هیشکی محلش نداده



حسنا جان یکم کم تر از این فیلم های تینیجری نگاه کن

سه خط نوشته چهار بار تکرار کرده
من گریه می کردم و هیچ کس حواسش نبود
من اشک می ریختم و کسی حواسش نبود

منظورش چیه؟ من واقعا نفهمیدم!

غنچه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 14:46

میتونستم آروم باشم و دلم هیجان و بیخیالی میخواست . همسر مخالف بود و میگفت خسته ام ولی اصرار من به نتیجه رسید .کمی که رقصیدیم همسر گفت بشینیم و من مخالف بودم نمیتونستم آروم و قرار بگیرم . با اینحال رفتیم نشستیم .توی اون شلوغی و سر و صدا و نورهای رنگی نامیزون ،شاید بهترین جا بود که اشک بریزم . شاید اون گوشه تاریک جایی بود که باید تمام ناراحتی هام رو با اشکم بیرون میریختم . دوباره بلند شدم . باز هم توی شلوغی و تاریکی کسی توجه نمیکرد که من گریه میکنم و میرقصم و کسی توجه نکرد که همسر هم یکی یکی نوشیدنیها رو سفارش میداد و میخورد و گریه میکرد .شاید اون شلوغی و صدا برای ما دو تا لازم بود تا هر کدوم به نوعی اشک بریزیم . همسر دویاره
اره بلند شد و کمی با من رقصید و باز هم توی اون شلوغی کسی توجه نمیکرد که هر دو میرقصیم وگریه میکنیم و همدیگه رو میبوسیم و اشکهای همدیگه رو پاک میکنیم


من تا حالا این پست نخونده بودم
وای این دری وری ها چیه نوشته
یک مرد سیبیل کلفت تو دسیکو گریه کنه و برقصه بوس کنه اشک معشوقه اش پاک کنه
حسنا به خدا منم دیسکو رفتیم چه قبل از ازدواج با دوستام چه بعد از ازدواج با شوهرم
کی از این کار ها کردیم
والله هیچ کسم ندیدیم از این کار ها بکنه
اونم از اون سیبیل کلفتش
مثل آدمیزاد رفتیم گفتیم خندیم رقصیدیم اومدیم بیرون
برو برو خودت مسخره کن با این اراجیفی که نوشتی

کلا این برگ سی و یکم خیلی باحاله. انگار سناریو یه فیلم هندی را نوشته

کنار پنجره وایساده بودم و حرف می زدم. همسر نشسته بود و گریه می کرد. مثل فیلمها شده بود

[ بدون نام ] شنبه 27 مهر 1392 ساعت 11:58

میگم این خانوم نمونه ی کاملا امتحان شده ی راهیه که حسنا و حسناها در پیش گرفتن..بعد از ،از هم پاشیدن زندگی عادیش رفت هوار شد رو سر چند تا مرد پولدار...حتی براشون پسر هم زایید...اما اونا بعد از این که کاملا بهره بردن ازش ،نه تنها صیغه رو تبدیل به عقد نکردن،کاملا قید خودشو بچشونو هم زدن....دلم برای بچه های بی گناهی که تو این شرایط به دنیا میان میسوزه.واقعا داشتن خانواده و پدر مادر خوب نعمتیه که اینها ازش محرومن و تنها دلیل به دنیا اومدنشون عدم کنترل خوی حیوانی و بی بندو باری پدرشون و حریص و خودخواه بودن مادرشون هست.

بچه حسنا بهترین پدر دنیا را داره. این حرفها چیه شما می زنی؟

[ بدون نام ] شنبه 27 مهر 1392 ساعت 11:26

مهمترین نکته ای که راجع به این افراد و طرز زندگیهاشون هست ناله و نفرینیه که پشت سرشونه.مثال نزدیکش رو در همسایگی محله قدیمیمون داریم که زنه با دو تا بچه طلاق گرفت و بعد از این که چندین جا صیغه شد یا نشد و دو تا پسر بجز اون
دختر و پسری که از شوهر اولش داشت،از دو مرد دیگه به دنیا آورد و از شهری در همسایگیمون که منکرات گرفتشون و حد زدنو تبعیدشون کردن(همراه خواهر این کارش و چند مرد)(اون موقع یکی از همسایه ها روزنامه محلی آورده بود که این حد و تبعید رو همراه اسامی منتشر کرده بودن)،باز برگشت طبقه بالای خونه ی شوهر اولش زندگی کرد.هنوز یه ماه از ورودش نگذشته بود که پسر اولش یه بیماری مزمن گرفت و سر یه هفته فوت شد.که بعدا گفتن هپاتیت بود.حالا پنجشنبه همین هفته که گذشت،بعد از 10 _12 سال از گذشت اون ماجرا این خانوم همچنان اون کارست و حتی دخترش رو هم آورده تو کار.میگفتن باز چند وقتی هست که رفته با یه مرد زنو بچه دار.عرضم به حضورتون همین پنجشنبهه مد نظرم بود....پسر دومش درست سر کوچه محل زندگیشون تصادف کرد و با مغز اومد زمین.اولش به مامانم گفتم ولش کن اینا همینن...انگار مرغ و جوجه نگه میدارن...به خیالشونم نیست که بچست...نگه داری میخواد ،همش پی عشقو حال خودشونن،انگار میموند به کثافت بار میومد و این حرفا.اما بعدش پشیمون شدم از بی تفاوتیم.در حدی که دیروز رو در افسردگی به سر میبردم و زار میزدم.به مامانم میگم چرا باید سر بچه بی گناهش بیاد؟چرا خودشو دخترش چیزیشون نمیشه؟مامانم حرف جالبی زد:گفت از قدیم یه مثال داریم که میگه:پارچه که کثیف شد آتیش نمیگیره.جالب اینجا بود که با چند نفری از دوستان و همسایه های مامانم که حرف میزدیم همشون 50 به بالا،همگی متفق القول بودند که بابا جان میدونی چند تا زندگیرو به هم زده؟خوب مردم که بیکار نمیشینن نفرینت میکنن،نفرینشونم اینجوری یقه اولادتو میگیره..... اونجا داشتم به وبلاگ بانو فکر میکردم و حرفای بچه ها....نه عزیزان قبح زن دوم و خونه خراب کردنو صیغه شدن شاید تو فضای مجازی از بین رفته...تو دنیای واقعی هنوز مورد نکوهشه .اما درد اینجاست که بین نسل جوان جامعه عادی تر به نظر میاد....قدیمیا این چیزارو خیلی بد میدونستن.به نظرم یکی از دلایل اصلیش فارسی وانو فیلمای آشغال جم تی ویه.تو فارسی وان که یه نمونه هم پیدا نمیکنی که توش خیانتو نشون نده.بگذریم....
دوستان لطفا برای شادی روح اسماعیل فاتحه بخونین....امیدوارم خدا گناهانش رو بیامرزه.19 سالش بود.

راحله شنبه 27 مهر 1392 ساعت 11:17

می بینید حسنا چه از روی اینجا تقلب می کند.
تا بهش گفتیم با اسباب کشی وکار بیرون کی می تواند نت بازی کند سریع خودش را گم و کور کرد

رفته مسافرت

هاوایی آنتن نمی ده

راحله شنبه 27 مهر 1392 ساعت 11:14

دل بابا = مجبور

یک دوست شنبه 27 مهر 1392 ساعت 10:30

ساره جون آخه کسی که برای منظور خاصی انتخاب میشه چه مشکلی میتونه داشته باشه .مشکلات همیشه مال زنی هست که سختی های همسر رو کناش باشه ودرگیر مشکلات کم کوزیاد ونداری وبدبختی اش هست نه وقتی همیشه چیز مهیا شد .خوش گذرانی که دردسر نداره .

در برگ 51 حسنا مشکلات مورد نظرش را می گه.

1- بچه
2- سه شب 4 شب
3- مسافرت

همونایی که در توهماتش دو تاش تا حالا حل شده
فقط مونده بچه که اونم 9 ماه دیگه تقدیم می شه
نطفه اش را رفتند در هاوایی ببندند

ساره شنبه 27 مهر 1392 ساعت 09:16

"امیدوارم هر شرایطی که پیش بیاد ، آخرین بار باشه که توی زندگی تصمیمهایی میگیره که باعث ناراحتی خودش و آسیب رسوندن به زندگی دیگران میشه . دیگرانی مثل من که اگر خودش نمیخواست و اصرار نمیکرد و نمیگفت و رضایت نمیداد ، صد سال دیگه هم روزگار ما رو سر راه هم قرار نمیداد ."
حسنا جان تو هم کم تغییر رویه ندادی برای 6 استخدام شدی و قبول کردی که تنها در این جهت خدمت رسانی کنی و به زندگی خانم اولی کاری نداشته باشی تو چرا تغییر موضع دادی؟ مثل آدم که ازدواج نکرده بودی که حالا توقع داری مثل آدم زندگی کنی و لذت ببری.خودت می گی می دونستی مردک زن داره بچه داره خودت گفتی مردک گفت هیچ مشکلی تو زندگی نداره فقط مشکل 6 هست. تو چرا زیر همه قول و قرار ها زدی ؟ بارها و بارها اشاره کردی که اگه خانم اولی نبود هیچ مشکلی با مردک نداشتی. آخ که اگه خانم اولی بذاره بره چی می شه. خوشبختی دو آدم هر ز ه مثال زدنی می شه.

مردک می آمد اداره به دوست صمیمی و خانوادگی و چندین ساله اش سر بزنه، در کنارش چشم چرونی و هرزگی هم می کرد با تو آشنا شد.

مگه نگفتی مردک آمده بود اداره آقای همکار را ببینه تو را هم دید.
خانم اولی شما را گذاشته سر راه هم؟
چه جالب. خانم خانه دار، تو کجای راهش بودی که بعد تو را کشان کشان برد سر راه شوهرش؟

ساره شنبه 27 مهر 1392 ساعت 08:33

سلام به همه دوستان
بانو جون اول صبحی اینو خوندم دلمو گرفته بودم از خنده. خطاب به حسنا نوشتی : مجبور می فهمی یعنی چی؟
همون چیزی که تو بهش می گی "دل بابا" به زبان شیرین پارسی بهش می گن "مجبور".گل گفتی به خدا

برای غنچه عزیز

عزیزم

مارال شنبه 27 مهر 1392 ساعت 01:20

فعلا که حسنا ترکیده و دروغ کم آورده. اصلا از چی بگه

در سواحل قناری داره با همسر حمام آفتاب می گیره

مارال شنبه 27 مهر 1392 ساعت 01:19

من ادب ندارم بذار ب حساب بی ادبیم
من ناراحتم عصبیم. از این همه دروغ. اصلا چرا باید همچین وب هایی اجازه پخش داشته باشن..

[ بدون نام ] جمعه 26 مهر 1392 ساعت 20:50

صبا ۱٠:۳٩ ‎ب.ظ - یکشنبه، ٢۱ مهر ۱۳٩٢چقدر دوست داااااااااررم من تو روماچ
پاسخ: صبا جون بغلماچ ممنون ازت . من هم خیلی دوستت دارم عزیزم قلب


جواب : صبا به امید خدا امثال حسنا نصیب خودت و خواهر مادرت شود تا معنای عشق به خانه خراب کن ها را با جان و دل حس کنی

اینها چقدر ساده اند که یک دروغگوی کلاش مکار مجازی را دوست داااااااااارند

[ بدون نام ] جمعه 26 مهر 1392 ساعت 20:19

چی شد شمام ترکیدین دیگه اپ نمیکنین

مارال پ جمعه 26 مهر 1392 ساعت 19:59

راستی هم نام من یک کم آرومتر حیف تو نیست که از کلمات تند استفاده می کنی.
چه کلمه را به زبان بیاری یا نه همه این آویزانهای دوم را با این القاب می شناسند

مارال پ جمعه 26 مهر 1392 ساعت 19:55

یک مارال دیگر به این سایت اصافه شده است.
مارال جان خوش آمدی
از این به بعد اسم خودم را مارال پ می گذارم تا کامنتها اشتباه نشود.

موفرفری جمعه 26 مهر 1392 ساعت 11:54

چه اصراری هم داره بگه همسر عاشقشه بد جوور، همه هم این را فهمیدند جز خود حسنا!!
خانم اول هم زیر بار منت حسنا دفنه، از بس که میگه زندگیش خراب میشه من برم، من به اصرار ش زن همسر شدم و....
٩تا ٢ فقط حرف زدند، جا نداشتن قبلا حرف بزنین که نشستن تو هتل و حرف زدن. خوب تو خونه اشون حرف میزدند یا تو سفر میخواستی حرف بزنی کن حرفت برو داشته باشه! حسابی آن آقا را ... کنی که قید همه را بزنه، قید آن زن عصبی را که داد میزنه، که بیفکره، که مریضه و ....خواهش میکنم به خانم اول توهین نکنید!
آنوقت تو کنار پنجره ایستاده بودی و حرفهاتو میزدی، حسنا جآن تو هم اگر شوهرت با یکی دیگه رفته بود سفر از همان دادها میکشیدی.
٤ ساعت نوشیدن و رقصیدن و گریه کردن! از هیجان بوده، هیجآن وعده های همسر که حسنا غصه نخور من هنوز عاشقتم اگر این خانوم اول بگذاره با هم هپیلی اور افتر ......

مو فرفری جون، همه فهمیدن همسر عاشق حسناست، شما هنوز متوجه نشدین؟

فیلم هندی را حال کردی؟

[ بدون نام ] جمعه 26 مهر 1392 ساعت 11:20

http://tajavozmamnoo.blogfa.com/

[ بدون نام ] جمعه 26 مهر 1392 ساعت 07:11

از قدیم گفتند احترام امامزاده رو متولی اون نگاه می‌داره. مردک وقتی‌ خودش کوچک‌ترین احترامی برای خواسته‌های حسنا قائل نیست، وقتی‌ بهش دائم میگه به تو مربوط نیست، سرت به کار خودت باشه، سوال نکن، به نظر شما فک و فامیل اون مردک چه طور با حسنا رفتار میکنند؟ تصور می‌کنین مردک حسنا رو به چه عنوانی به برادرش معرفی‌ کرده؟ منزل حسنا از دید خود مردک چه جور جاییست؟ برادره هم با خودش میگه من هم یک لفت و لیسی‌ بزنم دیگه! خارجی‌ ایرانی‌ و یا خارج نشین و ایران نشین نداره. مرد‌های خارجی‌ هم آب نمی‌بینند و الا شناگر‌های قابلی‌ هستند. فقط قانون در غرب بیشتر از شرق حامی‌ زن‌ها هست. یک نگاه به همین سایت http://www.rapereliefshelter.bc.ca/ بندازین، اماری که میبینین شوکه آوره.

جیران

صحبت در مورد خیانت مردها در غرب نیست جیران جان،
بحث دوستان درباره اینه که حسنا گفته بود برادرشوهر بهش گفته بیا بغلت کنم نوازشت کنم حالت خوب شه.

در این که ذات مردها همه جا مشابه است شکی نیست. اما فرهنگ قانون خانواده و تربیت و ... می تونه تفاوتهایی را در این ذات غریزی ایجاد کنه. بهشون توانایی کنترل رفتارهاشون را به عنوان یک انسان بده.

مردهای منطقه خاورمیانه و افریقایی ها به دلایل مختلفی از جمله فرهنگ و آب و هوا و ژن و ... نگرش و رفتار متفاوتی در ارتباط با زن دارند. این فاکتور را بگذارید در کنار مهاجر بودن که به دلایلی که جای بحثش نیست باعث می شه مهاجرین جرایم و خشونت های بیشتری را مرتکب بشن.
مهاجرین سهم زیای در خشونت ها و بدرفتاری هایی که در این زمینه اتفاق می افته دارند. همه را به پای مردان شناگر غربی نگذارید

شادی جمعه 26 مهر 1392 ساعت 02:57

البته تربیت پسرها هم خیلی مهمه
همین شوهر حسنا رو در نظر بگیرین. مثلا یک مرد تحصیلکرده است که تهران هم زندگی می کنه. زندگیش پر از دروغ، فریب، پنهانکاری و کشمکشه
به طرز عجیبی خودخواهه و تمام تلاشش اینه که به خواسته های خودش برسه، حتی به قیمت زیر پا گذاشتن اخلاق و آبرو، خراب کردن آینده دخترش، شکستن دل زنی که 20 سال باهاش زندگی کرده، مایه شرمساری و ناراحتی شدن برای پدرو مادر و خواهرها و بچه هاشون

حالا بگذریم که چقدر در برخوردهاش با حسنا خشن و خودخواهه،تا جایی که حتی روش دست بلند کرده. شاید بشه اینو به حساب این گذاشت که زیاد حسنا رو جدی نمی گیره و از بالا بهش نگاه می کنه، به چشم یک برده جنسی، ولی حتی این هم دلیل نمیشه که به خودش اجازه بده همچین رفتارهایی با یک زن داشته باشه

باید پسرهامونو طوری بار بیاریم که با شرافت، مردانگی و انسانیت غریبه نباشن. عشق واقعی رو بشناسن و آبروی خانوادگی براشون مهم باشه



هر چی فکر می کنم نمی تونم بفهمم یه مرد چقدر می تونه وقیح باشه که با یک زن دیگه بره مسافرت و از اونجا زنگ بزنه به همسرش که می خوام حالت را بپرسم !!

شادی جمعه 26 مهر 1392 ساعت 01:16

با این جمله کاملا موافقم: حسنا درک درستی از خانواده ، انسانیت ، فرهنگ ، زن ، پولداری و ... نداره

به هر کدوم از ما اگه می گفتن نصف شب برو توی لابی هتل بشین تا با زنم حرف بزنم، از خودمون حالمون به هم می خورد
اگه خواهرشوهرها عارشون میومد ما رو به شوهرهاشون نشون بدن، خودمون رومون نمی شد به فامیل و دوستامون بگیم با کی ازدواج کردیم، شوهرمون مثل نقل و نبات دروغ می بافت، از طرف بچه ای مثل بهار تحقیر می شدیم...

فرق اساسی ما با زنهای دوم همینه، پس برای مبارزه با پدیده زن دوم در جامعه مون، باید دخترهامونو درست تربیت کنیم
اگه دخترهای ما شخصیت و عزت نفس داشته باشن و درک درستی از زندگی، عشق، انسانیت و زن بودن داشته باشن، هیچوقت راضی نمی شن تن به همچین حقارتی بدن و زن دوم بشن

غنچه جمعه 26 مهر 1392 ساعت 00:15

یکی از اخبار هایی که من شنیدم
و اینکه وقتی بخواهن کسی در جوامع غریبی اعم از 30 یا 100 مدار هنرپیشه فوتبالیست بکوبن زمین بهش بر چسب خیانت می زنن و اون چهره محبوبی که در عموم داره خدشه دار میشه و یک ننگ بزرگ برای هر کسی که بهش بگن به زنش خیانت کرده
یکی مثل رئیس صندوق بین المللی پول یک داستان با یک خدمتکار براش ساختن پرونده کاریشو بستن

رئیس بانک جهانی هم چند سال پیش برچسب خیانت بهش زدن رسواش کردن اونم رفت

یکی از روش های چپ کردن رقباست

همه جا دنیا خیانت یک عمل زشت غیر انسانی

نه مثل این خانم از خیانت با آب تاب تعریف میکنه و ویلاگ زده قبح این قضیه می خواهد از بین ببره


اونم به خاطر چی با چه افتخاری میاد میگه به خاطر 6 زنش شدم
آدم از خجالت باید آب شه بره تو زمین

چقدر براش عجیبه که وقتی با شوهر مردم رفته مسافرت، خانوم اولی ناراحت بوده و با شوهرش حرف نمی زده.

شما تصور کن شوهرت با یه زن دیگه بره مسافرت و با وقاحت تمام زنگ بزنه حالت را بپرسه !!

من واقعا موندم حسنا و مردک چقدر وقیح اند.
با یکی دیگه رفته سفر و کثافتکاری، زنگ هم می زنه که من نگران حال تو هستم ....

حسنا! همه این بیماریهایی که به خانم اولی نسبت می دی دروغه. یک زن سالم اگر این اتفاق براش بیفته تحملش سخته، چه برسه به یک زن با کلکسیون بیماریها که تو شمردی.
اگر واقعا بیمار بود این همه وقاحت تو و شوهرش از پا در می آوردش.

اون سالمه. فقط سنش رفته بالا و شلوار شوهرش دو تا شده.

غنچه جمعه 26 مهر 1392 ساعت 00:07

ممنون الهه جان

مارال پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 23:55

بهار بارها به من گفت تو برای بابا ی من اسباب بازی هستی زن واقعی بابا مامان منه عاشق اونه تو رو برای تفریح میخواد .( بچه فهمید تو نفهمیدی حسنا)

اون زن فقط باید یه گوشه بشینه تا هر وقت خانوم اولی صلاح دونست همسر بهش سری بزنه و نیازهایی که با اون برآورده نمیشه با زن جدید برآورده بشه(خاک تو سر سرت کنن ملطفتی که تو رو واسه چی میخوان ) . حس میکنم همسر و خانوم اولی منو به چشم اسباب بازی دیدن و این منو ناراحت میکنه .

مارال پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 23:52

به همسر گفتم باشه من میفهمم درک میکنم ملاحظه میکنم نذار خانوم اولی و بهار ناراحت بشن من تحمل میکنم .
بعله حسنا فداکار است. کصافت

بهترین مسافرت عمرش !

پس این همه از پسرک می گی دروغه. ملت را گذاشتی سرکار. تو اگر عاشق بودی و لایق بودی، بهترین مسافرت عمرت مسافرتی بود که با همسر خودت، عشقت، شوهر جوانت رفته بودی.

نه مسافرت دزدکی با پیرشوهر عاریه ای !!

ماه عسل یا مسافرتهای دیگه ات با پسرک و ... هیچکدوم برات خاطره و لذت و آرامش نداشت؟
مسافرت با شوهر دزدی و تلفن های پیاپی به قیمت ناراحتی و آزار و اذیت دیگران و شکستن دل یک زن، شد بهترین مسافرت زندگیت !

مارال پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 23:50

حسنای دروغگو تو که میگفتی:
خواستگار داشتم دلم نمیخواست طلاق گرفته باشن زن مرده باشن زن دار باشن بچه دار باشن با من رابطه پنهانی بخوان به خاطر خونه و ماشین و کارم بیان .

رفتی با ی مرد زن دار و بچه دار ازدواج کردی؟!! و با یک رابطه پنهانی هم شروع کردی. خاگ

حسنا می گه هر کس می اومد به هوای 40 متر خونه بود که خواستگاری می کرد،

اما الان که بهش می گن تو زن مال و اموال مردک شدی، می گه نه، من عاشق کمک جنسی (6) به نیازمندان بودم.

چون ظاهرا نه عاشق مردک بوده
نه رابطه قبلی در کار بوده
نه می شناخته
زن و بچه و زندگی هم داشته که با معیارهای حسنا جور نبوده

فقط هم کسی را برای اشتهای سیری ناپذیرش در 6 می خواسته.

به نظرتون دلیل حسنا برای قبول کردن چنین درخواستی چیه؟

گزینه اول : پول
گزنیه دوم: کمک جنسی در راه خدا

گزینه سوم و چهارمی آیا وجود داره؟

مارال پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 23:47

حسنای دروغگو. اگر تو با اجازه وارد شدی پس اینی که نوشتی یعنی چه؟؟؟
......

ملاحظه میکردم میگفتم برو خانوم اولی متوجه نشه ناراحت نشه بهار نفهمه .

هیچوقت نگفتم چرا به خانوم اولی نمیگی و کی میگی . خود همسر گفت میخواد به خانوم اولی بگه

مارال پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 22:10

نگار جان چند سال بیرون ایران هستم و با ملیتهای مختلفی همکار بودم. آن چیزی که من می بینم این است که تو دهه 70 جوانهای غربی بدون ازدواج صاحب فرزند می شدند اما نسل جدید کاملا با روش بی بند بار قبلی مخالف هستند واغلب بعد از یک دوره آشنایی ازدواج رسمی می کنند و بعد صاحب فرزند می شوند.
خیلی از جوانهایی که قبل از ازدواج پدر و مادرشان به دنیا آمدند الان خودشان با روش زندکی پدر ومادرهایشان مخالف هستند و به دنبال یک زندگی در چهارچوب فرهنگهای سنتی یشان هستند این نشان می دهد بشر بی بندباری را نمی پذیرد.

مهسا پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 18:14

به قول بانو ، حسنا درک درستی از خانواده ، انسانیت ، فرهنگ ، زن ، پولداری و ... نداره
با افتخار می اد و از بغل کردن برادر شوهر و دیسکو رفتن و ... می نویسه .
هیچ جنتلمنی خودش رو درگیر این همه مشکل نمی کنه .
راستی حسنا جون کجایی ؟ نمی نویسی ؟ رفتی شمال ، وسط اسباب کشی یا درگیر ساختن داستانی ؟

یک پلیس توی خیابون دیده بود یک پست در موردش نوشت.
از سوپر سر کوچه خرید می کرد در موردش پست نوشت.
یکی براش جانماز خرید یک پست نوشت.

اما ماشین را در نیم خط فروخت ( به همسر گفتم فروختش )
خونه را هم در نصف نیم خط اجاره کرد.

ماجرای مرداد ماه را آخر مهر تعریف می کنه که به اندازه کافی پردازش بشه و دروغهاش حسابی پخته بشه و جا بیفته

الان هم مشغول ساختن دروغی به اسم مسافرت است

نگار پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 17:27

در گوگل سرچ کنید کاترین اشتون + لباس پوشیده

عکسها و خبرهایی را که براتون می آره ببینید.

این خانم نماینده عالی اتحادیه اروپا در سیاست خارجی و امور امنیتی و رهبر تیم مذاکره کننده گروه 1+5 در جریان مذاکرات هسته ای است.

وقتی بعد از مذاکرات استانبول روزنامه های ایران یقه لباس این خانم را بالاتر برده و تغییر دادند از جلسات بعد این خانم پوشیده تر و با شال دور گردن و ... به شئونات و اعتقادات تیم ایرانی احترام می ذاره در حالی که ملزم به این امر نبوده چون مذاکرات خارج از ایران بود.

اگر یک عده بی بند و بار توی غرب هستند معنیش این نیست که همه لخت و عور وسط خیابون می گردند و دائم در حال بوسیدن و بغل کردن و ... هستند. کما این که اگر یک عده در ایران زن دوم می شن معنی اش این نیست که این امر در ایران عادی و پذیرفته است. سطح اجتماعی افرادی که در این گروه می گنجند با مردم عادی و محترم جامعه یکی نیست.

همانطور که ایرانیهای خارج از کشور بارها با سوالاتی در مورد تصورات غربی ها از چند همسری در ایران مواجه شدند و متاسفانه این تفکر اشتباه در مورد ایران وجود داره، تفکر بی قید و بند بودن غربیها هم در بین ایرانیها یک تفکر اشتباه است مگر قشر خاص و اقلیت که حرجی بهشون نیست.

غربی های فهمیده و با کلاس حتی به ارزشهای طرف مقابلشون احترام می گذارند هر چند در فرهنگ خودشون ارزش نباشه. اما ایرانی های بی سواد و بی اطلاع مثل حسنا فکر می کنند مردهای غربی به هر کس برسند بغلش می کنند و یه سر باهاش حال می کنند. شاید برادرشوهر حسنا مثل برادرش ( مردک ) رگ هرزگی داره و خواسته یک حالی با حسنا ببره، اما به خاطر نسخه برداری از فرهنگ غرب نیست، بلکه بخاطر همون رگ هرزگی هست که گویا توی ژن اون خانواده است و این که حسنا را همسر برادرش نمی دیده بلکه در حد معشوقه که یک حالی هم ما ببریم، چرا همه اش داداش حال ببره

الهه پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 14:46

لایک غنچه جان

غنچه پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 13:10

سلام شادی جون
مگه میشه یک زن این همه مدت شوهرش جا بگذاره خودش تنها بره
مثل جاری خارجی
حالا چون خارجی فرق میکنه زندگیش و احساساتش
زن های خارجی به مراتب از ما زن های احساساتی ایرانی منطقی تر عاقل تر رفتار می کنن

مردهای خارجی هم همین طوری هیچ زنی بغل نمی کنن
اونم مرد متاهل
دیگه اگه ایرانی باشه مگه میشه فرهنگ تربیتیش یادش بره
پسر عموی من ایران هم به دنیا نیومده الانم 29 سالش فارسی هم اصلن خوب بلد نیست فارسی حرف بزنه لهجه انگلیسی داره فارسی هم حرف میزنه متوجه نمیشی
وقتی اومد بود ایران اونم برای اولین بار
میخواست دست بده با خانم ها اجازه می گرفت
میگفت میشه دست بدیم
این اجازه من دارم
یک چیز هایی شنیده بود ایرانی ها مقید هستند برای یک دست دادن ساده هم اجازه میگرفت

مرد های متاهل خارجی هزار برابر از مرد ها متاهل ایرانی وفادار هستند
یا ازدواج نمی کنن یا اگر ازدواج کنن خیلی کم پیش میاد دنیال زن دیگه باشن
نمی گم نیستن و خیانت تو جوامع خارجی نیست ولی اینکه علنی این کار بکنن هرگز
جلسه خانوادگی تشکیل بدن با وقاحت تمام جلو پدر و مادر زن اول داد بزنن همه می دونید برای چی من یک بار دیگه زن گرفتم
هرگز انقدر وقیح نیستند و پایبند اصول اخلاقی

رک و راست اگر همسرشون نخواهن خیلی راحت میگن
زن اول حق و حقوقش میگیره میره دنبال عشق

نمی دونم چرا فکر می کنن خارجی ها از یک کره دیگه اومدن آداب معاشرت با راحت بودن اشتباه میگیرن
نه خانم حسنا خانم همونطور که خارجی ها تو علم و تکنولوژی همه چی از ما پیشرفته تر هستند تو مسائل اخلاقی و فرهنگ و روابط زن و شوهر هم از ما ایرانی ها خیلی پیشرفته تر هستند و انسان تر رفتار می کنن

خون زن و اول و بچه تو شیشه نمی کنن به خاطر نیاز حیوانیشون

شادی پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 05:37

بانو جون
این قضیه بیا بغلم برادرشوهر برای من هم عجیب بود، حتی مردهای ایرانی که بیشتر از 30 ساله خارج از کشور زندگی می کنن و تا حالا یک بار هم برنگشتن ایران، فرهنگ ایرانی یادشون نرفته. همون موقع که اینو خوندم از این برخورد تعجب کرده بودم ولی با خودم فکر کردم شاید برادرشوهره خیلی شیطونه و عادتشه اینطوری برخورد کنه
یه چیز دیگه که برای من عجیبه اینه که این برادرشوهر بیشتر از یک ساله اومده ایران. برای کسی که خارج از کشور کار می کنه خیلی سخته و تقریبا محاله که بتونه اینهمه وقت مرخصی بگیره و یا از ایران کارهاشو انجام بده. همیشه با خودم فکر می کنم چرا مثل خانمش برنگشت و بقیه کارهارو تا قبل از به دنیا اومدن بچه به خانواده یا وکیل نسپرده. یعنی حضور فیزیکی اش در مدت بارداری اون زن لازمه؟
از بدشانسی دیگه به حرفهای حسنا هم اعتمادی نیست که ازش بپرسیم و کنجکاوی مون برطرف بشه

برادر شوهره بیکار است.
اگر شغل درست درمون داشت که با سه ماه حقوقش می تونست یکسال تو ایران زندگی کنه ( اجاره خونه که نمی ده خونه پدر مادرشه. بقیه مخارجش هم که چیزی نمی شد )

کارش کجا بود؟
تازه اگر کار می کرد بیمه بیکاری داشت که اون هم مبلغ کمی نیست. حداقل برای زندگی در ایران خوبه.

می تونست این یکسال با بیمه بیکاریش زندگی کنه. اما حسنا نوشت که اینجا تدریس خصوصی می کنه و شب و روز می دوئه که بتونه غذاا بخره برای اون خانمه.

در صورتی که خودش خرجی نداره وقتی خونه پدرمادرش هست. می مونه مخارج اون خانم که اون هم چیزی نیست که زن و مردی که جفتشون شاغل باشند نتونن بدن.

حتی گفت جاری هم برگشته پیش پدر مادرش زندگی می کنه که خونه اجاره نکنه و مخارجش کم بشه.

خونه که نداره
کار که نداره
20-30 میلیون هزینه رحم که اینقدر براش سنگین تمام شده
برای یه شام شب که باید شب و روز تدریس خصوصی کنه

این برادره هم علافه الدوله است.

شادی پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 05:31

به به! می بینم که عیده و تعطیلاته
به همگی خوش بگذره

ممنون.

نارین پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 02:05

ای بابا
این عکس حسنا چرا هی زیاد میشه؟
راستی عیدتون مبارک

عید شما هم مبارک.
قرار شد آیناز انتی ویروس بفرسته برامون

سما چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 23:50

جدیدا یک زن دومی جدید (مهیا و علی )هم اومده تو مایه های شراره می نویسه یعنی حتی سواد نوشتن هم نداره فکر کنم حتی زن دومی ها هم می خوان سر به تنش نباشه إز بس که بصورت واضح این دومی ها را تاحد یک زن خراب تلفنی که کار خدمات هم انجام می دهند نشون داده، یعنی خیلی با حال احساس خوشبختی می کنه!!!!!

اون که کلا تعطیله !

سمیرا چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 22:08

هانی جان خوش آمدی
می گویم هانی جان چرا شما با درآمد دلاری خانه پیدا نکردی اما حسنا با دو تا چک مدت دار وفروش ماشین یک خانه بزرگ تو یک محله خوب پیدا کرد؟
هانی جان چهار تا از این وردهای حسنا را یاد بگیر انگار نه انگار که ب ا زا ر رکود است حسنا همین جوری پشت هم دارد خالی می بندد

سریع در عرض یک هفته ماشین دود شد رفت هوا،
شوهره هم اصلا نگفت کدوم ماشین، کجا؟ چی را با چی می خوای عوض کنی؟

فقط گفت این استون مارتین ما عجالتا زیر پای شما باشه تا شنبه که محضر باز شد برم به نامت کنم

مینو چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 17:53

نگار جان حسنا نقش زیادی تو خونه و ماشین به نام شدن نداره. عین همون موقعی که اومدن خواستگاریش. اصولا یه اسلحه می ذارن رو شقیقه ش، می گن یا خونه به نامت می کنیم یا یه گلوله حرومت می کنیم! برای خواستگاری هم خانوم اولی همین کار رو کرد. حسنا زیر اسلحه و با یه بمب که به بدنش بسته شده بود و ضامنش هم دست خانوم اولی بود عقدنامه رو امضا کرد. وگرنه حسنا نه به این ازدواج راضی بود و نه به این که هیچ چیزی به نامش بشه.

حسنا:
در دروغ لذتی است که در حقیقت نیست

نگار چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 17:36

سیمینه ۱٢:٠٩ ‎ب.ظ - شنبه، ٢٠ مهر ۱۳٩٢
با عرض معذرت این قسمت را خیلی بد نوشتی-سرگیجه و سردرد گرفتم-همش گفت نگفت گفت نگفت گفت نگفت.........افعال مشابه مثل رگبار پشت سر هم!

پاسخ: ببخشید سیمینه جون در هر حال شرح اتفاقی بود که افتاده بود و نقل قول حرفها برای همین ا ینطور شده ماچ
حسنا بانو - ٢۱/٧/۱۳٩٢ - ٦:۳٩ ‎ب.ظ


نگار چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 17:35

مریم ٢:٤٧ ‎ب.ظ - یکشنبه، ٢۱ مهر ۱۳٩٢
حسناجان توی کامنتی که نرسیدسوال کرده بودم نمیشه همسر اگرچیزی به نام شمامیکنه خانوم اول باخبرنشن.اصلابه هیچ کس نگه اینطوری هم ایشون اذیت نمیشن هم تنش ایجادنمیشهلبخند

پاسخ: مریم جون برای خونه که جریان رو میدونست و اینطوری شد بعدا رو نمیدونم نگران امیدوارم که تنش ایجاد نشه و اگر بشه هم من دیگه خودم رو وارد اون تنش نمیکنم شرمنده
حسنا بانو - ٢٢/٧/۱۳٩٢ - ٤:٤٩ ‎ب.ظ


بعدا رو نمیدونم نگران

خیلی بامزه است. می گه من خودم را وارد تنش نمی کنم.
مگه این دفعه داوطلبانه وارد شدی؟

مجبور می فهمی یعنی چی؟
همون چیزی که تو بهش می گی "دل بابا" به زبان شیرین پارسی بهش می گن "مجبور"

باز هم مجبورت می کنند، جرات داری قدم کج بردار.
هر چند دیگه چیزی نمونده.
اموالشون را که پس گرفتند، مهریه هم که بخشیدی.

فاتحه مع الصلوات

غنچه چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 12:06

هانی جان
خوش اومدی امیدوارم همون خونه که می خوای پیدا کنی

غنچه چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 12:04

سلام به همه دوستان عزیزم
بخصوص بانو عزیز
عید همگی فرخنده
ایشالا همه با سلامتی کنار عزیزانشون باشند عید خوبی داشته باشید

ساره جان تعطیلات بهت خوش بگذره عیدتم پیروز

ساره چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 09:11

باید کامل تر توضیح می دادم. حسنا تونست با فروش ماشین + پول رهن خونه خودش ی خونه بزرگتر از بزرگ (که البته باب میلش هم بود) در همون محله ( که احتمالا بالا شهر هم هست) در همون خیابون( که می خواست) تنها ظرف ی هفته خونه پیدا کنه.

فقط کارگر دخترخاله اش
و مدیر اسباب کشی را کاش به هانی قرض بدن

ساره چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 08:57

سلام هانی جون. نبودی جات خالی بود. به وطنت خوش اومدی.
احتمالا سرت شلوغ بود نتونستی پستهای قبلی حسنا رو بخونی . حسنا ی هفته ای خونه پیدا کرد اون هم خونه ای که به قول بانو بزرگتر از بزرگ بود. اون هم خونه ای که دقیقا می خواست فقط ظرف ی هفته تازه ماشین رو هم همون ی هقته ای فروخت.
انشاء الله شما هم بزودی زود خونه مناسب پیدا کنی. عیدت هم مبارک
بانو جون عید شما و همه دوستان هم مبارک باشه. تعطیلات خوش بگذره به همتون

عید شما هم مبارک ساره جون.

تعطیلات خوبی داشته باشی.

hani چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 02:34

سلام بچه هااااااااااااا
این اولین کامنت من از داخل خاک وطنه
دلم براتون تنگیده
وقت نمیکنم بیام نت دنبال خونه میگردیم اعصاب نمونده واسم
دعا کنید زودتر خونه پیدا کنیم سر و سامون بگیریم بتونم بیام وب گردی خخخخخخخخ
بانو جون خوبی؟؟ خسته نباشی

سلاااااااااااااام

هانی،
چند روز پیش یادت بودم. گفتم چی شد هانی رفت؟
چون بچه ها وقتی می خوان برن اکثرا می گن که من یه مدت امتحان دارم یا تز می نویسم یا سرم شلوغه و ....

فکر می کردم چرا هانی بی خبر رفت؟
پس سرگرم کارهای خوب خوب بودی. چشم و دلت روشن که وطن و خانواده و دوستان را دیدی.

ایشالله یه خونه خوب پیدا کنی و زودی بیایی که دلمون برات تنگ شده بود.

منتظریمممممممممممممم

سیما چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 00:02

http://www.nelli.blogfa.com/post-309.aspx

در وب لاگت مینوشتی که او یک جنتلمن واقعیست!

حکایت زندگی حسناست که توی وبلاگ گل و بلبله

توی دنیای واقعی ؟؟

عاشق سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 22:26

یه اختلال داریم به اسم هیستریونیک که مردان و زنان هر دو دچارش میشن زنهای هیستروکال از مادر دچار اختلال دهانی میشوند و آلت مرد را جایگزین می کنند اینها مرد رومانتیک انتخاب شده ی خود را در واقع بی مصرف و بی ارزش میدانند فقط پدرشان را ارزشمند می دانند و دوست دارند جایگزین مادرشون بودند زندگی فوق العاده شهوانی را تجربه می کنند شرکای جنسی نامناسب دارند اغلب عاشق مردان متاهل می شوند یا رئیسشان یا درمانگر خود .مردان هیستروکال پسر مامان هستند به خاطر ترس های جدایی و کنار گذاشته شدن از رابطه ای به رابطه ی دیگر می روند به اغوای زنان روی می آورند بسیار تلقین پذیرند دروغ زیاد میگن اغلب به الکل و مواد وابستگی دارند و رفتارهای ناهنجار جنسی دارند افسرده روان پریش و مضطربند بنابراین زنان دوم که از زندگی متاهلین سر در میارن و مردان متاهل که گول اینا رو می خورند هردو هیستروکال هستند که طبق قانون جاذبه و فرکانسها به تور هم می افتند در هر دو دسته هم مادر بیمار بوده که فرزند اختلال یافته بنابراین با دید ترحم نگاهشون کنید مطمئن باشید اگر از آشوب درونشون آگاه باشید دلتون براشون میسوزه وگرنه کی دوس داره آشغال و حقیر باشه

جفتشون مریص و عوصی هستند.
اتفاقا به هم می آن.

خانم اولی طفلکی که یه عمر یه بیمار هرزه را تحمل کرده

عاشق سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 22:24

آدمهای خیانت پیشه مثل خوک می مونند قضیه مسخ رو شنیدید که آدم بدها شکل یه حیوان میشن اینا خود خود خوک هستند یه خوک از اینکه تو گل ولای غلت بخوره لذت می بره اینام همینن با فحش و بد وبیراه انرژی می گیرند تازه آوردن اصطلاحات سکس چون اختلال جنسی دارند بیشتر بهشون حال میده پس جواب ابلهان خاموشی است را پیشه کنید اما با مطالب مستند و شرح دنیای کثیفشون له که هستند محوشون کنید

الهه سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 21:47

بانو جان آخه کاش فقط با یه( نسخه مجانی ) کارشون راه درست میشد!!
اینا حالشون خیلی خرابه! سایکوتیک کاملند. + چاشنی پررویی و وقاحت
مثلا این حسنا نصف حرفهاش توهمات و عقده های درونی شه

پیشاپیش عیدتم مبارک

آره الهه جون،
حسنا از اول از طرف خانواده مردک طرد شده بود و یه مدت باهاش رفت و آمد کردند که بتونن بیرونش کنند. الان هم مجددا رابطه را قطع کردند و دیگه نمی خوان ریخت نحسش را ببینند.

حسنا هم در توهم می گه که مردک با باباش قهره و بهار را طرد کرده و .... چسبیده به من و رفته شمال پابوس پدرم و ....

اینا همه اش توهمات حسناست برای گذاشتن مرحمی بر دل خودش


عید شما و همه دوستان وبلاگ مبارک.
تعطیلات هم خوش بگذره.

گلریز سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 21:28

من میگم هر انسانی تو زندگیش اشتباه میکنه. اما چه اصراری به دروغ گفتن و ادامه این داستان هست؟؟به جای اینکه درس بگیره همون راه رو ادامه میده.

هیچ کس از زیر آب رفتن غرق نمی شه،
زیر آب ماندن است که باعث می شه خفه بشیم

سمیرا سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 21:04

رو که نیست سنگ پای قزوین است این حسنا همچنان به دروغگویی ادامه می دهد.

راستی همه دوستان خسته نباشید اینجا روز به روز تحلیلهاتان بیشتر این زنک دروغگو را رسوا می کند

راحله سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 20:56

گلریز جان ای کاش فقط دروغ بگویند این آدم خیلی بی حیا و وقیح است بقیه زن دومی ها تا کار زشتشان نقد می شود وبلاگهاشان را رمزی می کنند یا آن دهن متجاوزشان را می بندند. اما این روباه مکار از تو رختخوابش هم تو وب می نویسد

راحله جان
حسنا وقتی شروع به نوشتن کرد یکسال و نیم بعد از رابظه اش با مردک بود. که به قول خودش فقط شش ماهش که یواشکی بود خوش گذشته بود. چون از اون به بعد خانم اولی فهمیده بود و شروع کرده بود به تلاش برای بیرون کردن این انگل از ز ندگیش.

حسنا از شدت درماندگی به نت پناه می آره و در جستجوی زن دوم و رابطه پنهانی و غیره ... می رسه به وبلاگ هستی و بعد از مدتی درد دل با او تصمیم می گیره بنویسه شاید کسی راهی برای موندن بهش یاد بده.

یکسال بود که خانم اولی سعی می کرد بیرونش کنه و الان هم یکسال و نیم هست که داره تلاش می کنه. خانواده مردک حاضر نبودند حتی ریخت نحسش را ببینند یا تلفنی باهاش صحبت کنند. اگر خانم اولی خودش اجازه داده بود، پدر و مادر مردک کاسه داغ تر از آش بودند که حاضر نبودند عشق و ناجی زندگی پسرشون را ببینند؟؟؟

خانواده مردک به خواسته خانم اولی با حسنا رابطه برقرار کردند و اومدن خونه اش و هربار که دیدنش حرفشون این بود: از این زندگی برو.
خود حسنا این را خیلی زودتر از همه فهمیده بود و توی وبلاگش عنوان کرد که اینها هدفشون دیدن من نبود و به منظور دیگه ای اومدند. در واقع هدفشون از دیدن حسنا این بود که هلش بدن بیرون از این زندگی. چون هیچ جوره کسی حریفش نمی شد از این در وارد شدند.

الان هم باز همه با هم متفق القول حامی خانم اولی هستند و سعی دارند این انگل را از زندگیشون بیرون کنند. تنها کسی که خاله زنک ماجراست برادرشوهره است که اونم زنگ می زنه با حسنا لاس می زنه. کما اینکه اون اوایل هم می گفت بیا بغلم و بذار نوازشت کنم و ... اون هم حسنا را به چشم معشوقه برادرش می بینه وگرنه مردی که به زن برادرش بگه بیا بغلم ...

می گفتم راحله جون
با یه نگاه به زندگی حسنا می شه فهمید چقد بی حیا و وقیح است. کسی که تو زندگی واقعی اینطور باشه، به نظر توی دنیای مجازی چطوریه؟

حتی الان که همه اونها گفتند ما دیگه نمی خوایم ریخت نحست را ببینیم، میگه من تصمیم گرفتم آدرس ندم که مزاحمم نشن. پیدا کردن آدرس محل 6 مردک کار سختیه؟


واکنشهاش به مخالفها اصولش یک جوره. دست پیش را می گیره پس نیفته. فکر می کنه مردم خنگند.
عین همون واکنشی را که به مخالفان وبلاگش داره، به مخالفان زندگی واقعیش هم داره. حرفهایی که راجع به آدرس ندادن و ... به خانواده مردک می زنه، دقیقا شبیه همون حرفهایی هست که توی وبلاگش به مخالفانش می زنه.

گلریز سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 20:32

میدونی مشکل اصلی من با این خانوم با دروغ گوییش. خیلی دروغ گوی قهاریه

راستش گلریز جان
من قبلا فکر نمی کردم اوضاع جامعه اینقدر خراب باشه. بعد از خوندن وبلاگهای این مدلی خیلی برای جامعه متاسف شدم. واقعا این همه آدم نادون؟ این همه آدم ساده؟


یادمه چند سال پیش ماجرای دادگاه یک کلاهبردار را می خوندم که بخاطر یک جرمی زندانی بود و جرم دومش کلاهبرداری بود که از داخل زندان انجام داده بود.

یک آگهی جعلی توی زوزنامه داده بود که مبلغ جزیی ( چیزی حدود 100-200 هزارتومن الان ) بریزید به حساب و فلان کالا را من قرعه کشی می کنم بهتون می دم و ....

می گفت تعداد قابل توجهی آدم به حساب من پول ریختند.

به روشهای مختلف توی زندان کلاهبرداری کرده بود و می گفت وقتی مردم اینقدر خنگند، من چرا استفاده نکنم؟

واقعا آدم قربون صدقه های وبلاگ حسنا را که می بینه، میگه یعنی اینققققققققققدر یکی می تونه کوته فکر باشه؟

اصل موصوع که دزدیدن زندگی و آرامش یک خانواده است را نادیده گرفتند و حالا چپ و راست حرف از بزرگواری می زنند؟

الهی از این بزرگوارها بیاد تو زندگیشون تا شاید عملا بفهمند یعنی چی. وقتی کسی با عقل و منطق و استدلال و شعو چیزی را نفهمه شاید عملی بهتر بفهمه.

گلریز سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 20:30

اره بانو جان. خانوم اولی یک احمقه که حساب این رو نمیکنه که شوهر هرزش بعد پس گرفتن خونه نمیره برا حسنا جوونش یک خونه دیگه بخره. جالبه نهپیش خودش گفته اخ جون خونه رو میگیرم شوهرم هم دیگه برا حسنا چیزی نمیخره. یعنی این ملت رو اسکل کرده همه هم میان براش کامنت فدایت شوم میذارم. همه مخا اکبند

گلریز سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 20:26

بانو منم هرچی میگردم ارزشی نمیبینم. ی ارزشها خیلی تغییر کردن یا ادمها.
ارزش احتمالا منظورشون اینه که خانوم برده خونه ای رو که از زحمات خانوم اول و شوهرش به دست اوده پس میده. زن اول (که البته ما اصلا نمیدونیم از چه خانواده ای هستن و جالب اینه که حسنا جون هیچ توضیحی هم ندادن )با همه سختیها باعث پیشرفت این اقا شده باعث درست شدن یک کارخونه یک شرکت یا هرچیز دیگه ای شدن که الان سود اور شده و با اون پول رفته برای زن اضافی خونه خریده. حالا همه مدعی شدن که خونه حق تو بوده. اونم میگه بله ،حقم بوده من نمیخواستم زیر بار حرف زور برم اما بابام گفته. اینا حق بهار و خانوم اول نیست. باباش برا بهار خونه خریده. اخه زنک اون مرد هرچی داره مال بچشه. نکنه فکر کردی یک خونه خریده کارش تموم شده. نه عزیزم. اون اموال مال بهاره. باباش هم وظیفش بوده که براش خریده. ا

گلریز سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 20:20

اه اه. حال ادم بد میشه. یک دختر که به خاطر بول حاضر هرکاری بکنه. حتی به حرف باباش گوش کنه شما یک درصد فکر کن که شوهرش رو نمیشناخته و نمیدونسته که بعد این ماجراها نمیره براش خونه نمیخره. خانوم اولی هم حتما یک ادم با بهره هوشی در حد جلبک بوده که حساب اینو نکرده که شوهر عاشق پیشه اش بعد پس گرفتن این خونه نمیره برای حسنا جونش یک خونه دیگه نمیگیره. حسنا تو مارو خل فرض کردی یا خودت خلی؟؟؟؟

خانم اولی مگه احمق باشه که اصرار کنه حسنا خونه را پس بده و به این فکر نکنه که خوب من این را پس بگیرم، مردک می ره یکی دیگه به نامش می کنه

معلومه که خانم اولی می دونسته که همه راهها را داره می بنده که این کار را کرده. حالا یا بقیه اموال کنترلش دست خانم اولیه. یا اصلش مال خودشه. یا مال چندانی وجود نداره و توهمات حسناست ....

به هر حال اینقدر عقل داره که بفهمه اگر این را بگیره، مردک یه چیز دیگه ممکنه به حسنا بده، مثلا استون مارتینش را

گلریز سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 20:16

من دقیقا متوجه یک چیزی نمیشم!!!! حسنا ارزشش بیشتر از اینهاست منظور بیشتر از چیه؟؟؟؟از اینکه برا٦ بدون عشق رفته زن دوم شده؟؟؟حسنا حتی الانش هم جرات نداره بگه من عاشق شوهرم هستم و به این خاطر نمی خوام طلاق بگیرم. چون ایشون یک انسان حیله گر هستند که نمیخوان خواننده هاشون رو از دست بدن. چون میدونن خواننده های فارسی وان تا جایی دوسش دارن که ایشون مظلوم باشن. یک دختر بیوه مطلقه که جایی تو اجتماع نداره

حسنا خودش واسه خودش ارزشی قایل نبوده و نیست، اینا براش ارزشگذاری می کنند

من می گم فرض که همه حرفهای حسنا راست،
کسی که خونه داره، ماشین داره، کار دولتی داره و پدر و مادر فرهیخته هم داره. نشسته سر زندگیش، یهو یه نفر می آد بهش می گه من و شوهرم هییییییییییییییییییچ مشکلی نداریم فقط یک نفر را می خواهیم برای 6.

اگر نزنی تو گوش کسی که جرات کرده این حرف را به تو زده، حداقلش این هست که پا می شی می ری و دیگه نمی ذاری بقیه نطقش را بکنه.

نه این که می گی بذار فکر کنم و
چند روز بعد زنگ می زنی به مردک که باشه قبول !!!

آرشیو را بخونید. حسنا حتی نذاشت اونها بهش زنگ بزنند برای جواب و نوشته روزی که به مردک زنگ زدم و گفتم باشه قبول! گفت پس امشب بیا بریم رستوران


یکی به من بگه ارزش این آدم کجاست که من نمی بینم؟

مریم خواننده هر دو وبلاگ سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 19:06

از وقتی ایرادات حسنا رو میگین مثلا ساعت کامنتا و دروغ های پست هاش ایشون هم کم پست میذاره وهم کم کامنت تائید میکنه.خوب آدمی که زیاد حرف بزنه سوتی بیشتری میده واسه همین حرف رو کم کرده.
میخواد زیاد حاشیه سازی نکنه واسه همین پست برادرها رو گذاشت که کار رو ببره تو حاشیه . از خونه و اسباب کشی و ... با جزئیات حرف نزده هنوز
بچه ها من فکر میکنم حسنا بدبختی دنیای واقعی رو اینجا با بوس و بغل و ماچ جبران میکنه. امیدوارم خدا بهش کمک کنه که راه درست رو انتخاب کنه.فکر میکنم خیلی زجر میکشه در عین اینکه باعث زجر دیگری هم شده.

یاسمین سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 16:06

شادى جون فراموش نکن زنى که به خودش اجازه میده وارد زندگى  زنى دیگر بشه چند تا خصوصیت واضح داره یکیش بى وجدانى است و دیگرى مادى بودن و پول دوست بودنشونه و دیگرى پر رو بودن ،  حالا هى بیان از عشق و عاشقى و وابستگى حرف  بزنند که هیچ انسان باوجدان و درست کارى این رو قبول نمیکنه

نارین سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 14:35

ذقت کردین ساعت جواب دادن کامنتو؟
حسنا خانم اگه شما خونه عوض کردین
روزا اداره باشید میشه جواب دادن رو توجیه کرد
ولی بعد از ساعت اداری تو خونه بودن و جواب کامنت دادن رو نمیشه توجیه کرد
چطور می تونی تو اون شلوغی بشینی و کامنت تایید کنی و جواب بدی؟
کارگر هم داشته باشی بالاخره یه نظارت میخواد که وسایل رو جایی بذارن که برای خودت دسترسی راحتتر باشه و بتونی پیدا کنی
نه اینکه وسایلو بذارن و تو ندونی کجاست

اگه همون جمعه کار اسباب کشی تموم شده نشون دهنده ی این هس که خونه ای که گرفتی کوچیکه که زود سرو تهش هم اومده
دقت کن تو داستانات

نارین سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 14:29

الیس در بررره٢:٥٩ ‎ب.ظ - شنبه، ٢٠ مهر ۱۳٩٢
سلام حسناجون. ایشالا بخوبی جابجا شده باشی. خوشحالم که از این خونه رفتی . میدونی وقتی تلخترین خاطرات مثل سقط و .. توی خونه اتفاق میفته وقتی مجدد در معرضش قرار میگیری همه اونا زنده میشه و یه ترس هم باهاش میاد . من خودم این تجربه رو داشتم. اما خوشحالم که خونه ت رو عوض کردی . سعی کن درد و بیماری و اضطراب رو تو این خونه راه ندی و ایشالا کم کم جمعتون 3 نفره بشه!!!!!!! بسه دیگه تنبلی و مسافرت !!!!!
پاسخ:سلام آلیس جون بغلماچ ممنون ازت . همینطوره وقتی خاطرات منفی و تلخ یک جایی باشه همیشه آدم در معرض به یاد آوردنشون هست . متاسفم که این تجربه رو داشتی ناراحت امیدوارم همیشه برات شادی باشه و آرامش و خوشبختیقلب برای سه نفره شدن هم چشم بهش فکر میکنم زبان
حسنا بانو-٢۱/٧/۱۳٩٢-٦:٤٩ ‎ب.ظ

------------------------------------------------
برای سه نفره شدن
اگه خانم اولی گذاشت

نارین سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 14:26

عهدیه۱٢:٢۱ ‎ب.ظ - یکشنبه، ٢۱ مهر ۱۳٩٢
سلام حسناجون.منزل نومبارکلبخندامیدوارم همه تلخیهاودلتنگیهات تواون خونه جابمونه وزندگی پرازشادی روشروع بکنی.اول قدر خودتو بدونی وبعدزندگی وشوهرتو که قسمتت این بوده.امیدوارم که دیگه حرف کسی برات مهم نباشه وزندگیت به خاطر دیگران حتی خانم اول{که به نظرمن بهتره ازذهنت حذفش کنی.میدونم نمیشه وگفتنش آسونه ولی زندگیتو بافکراون خراب نکن.چون اون طورکه من ازنوشته هات فهمیدم همسرت ایناازاول زندگی خوشی نداشتندوتوزندگیشون زن سالاری حاکم بوده.وهمسرت ازاین که باتو هست راضیه.پس به خاطر خودت واون بهترین روزهارو برای خودتون جور کن تا ازباهم بودن نهایت لذت روببرید.}به مخاطره نیفته.چون همدیگرودوست دارید.واین مهمترین چیزه
پاسخ:سلام عهدیه جون ممنون ازت بغلماچ برای تو هم همیشه شادی و خوشبختی و سلامتی باشه . چشم سعی میکنم زندگی خودم رو داشته باشم پلک و به خیلی از مسائل که نه عاملش هستم و نه به من ارتباطی پیدا میکنه فکر نکنم
حسنا بانو-٢٢/٧/۱۳٩٢-٤:۳٦ ‎ب.ظ


---------------------------------------------
خوبه خودش تو وبش نوشت که اینا هیچ مشکلی نداشتن جز رابطه
اونوقت این خانمه میگه مشکل داشتن و زن سالاریه
عزیز جان سر خودتم هوو بیاد همین کارارو میکنی

کسی که اصلا نیست(خانم اولی ) و روحش هم خبر نداره که یه پاچه ورمالیده (حسنا) داره در موردش چیا می نویسه، را می شه قضاوت کرد و هر چیزی بهش نسبت داد.
اما یه وقت حسنا را قضاوت نکنید. جاتون طبقه هفتم جهنمه! ایشون اولیا الله هستند درموردشون حرف زدن آخر معصیته !!

نارین سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 14:21

میدونی چرا وبلاگت برام جالبه؟
با اینکه یه سری مشکلات داری که شاید خیلیا حتی نتونن بهش فک کنن ولی غر نمیزنی!برای خودت دلسوزی نمی کنی!شادی و زندگی رو دوست داری!وخیلی واقع بینی!شاید این واقع بینی زیادته که بعضیا بهت میگن داستان مینویسی!
حسنا تو ازون آدمایی هستی که آدم نگرانت نمیشه!یه جوری بهت اطمینان پیدا کردم!میدونم حواست به همه چیز مخصوصا به خودت هست ماچ
پاسخ: نگار جون ممنون ازت بغلماچ خوب برای من هم زیاد پیش اومده که برای خودم دلسوزی کنمزبان . نوشتن تو این وبلاگ من رو با دوستان نازنینی آشنا کرد . به جرات میتونم بگم راهنمایی خیلی از دوستان و تاثیر حرفهاشون بود که یاد گرفتم شادی زندگی رو دوست داشته باشم و واقع بین تر باشم . تو شرایطی که دارم سعی کنم طوری باشم که اوضاع سخت تر از اون که هست ، نشه . وگرنه من خودم خیلی خسته و دلزده بودم



------------------------------------
این غر نمی زنه؟
پس چی می گه هربار همسر می اومد غر می زدم و گریه میکردم؟

کیانی سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 14:11

وااس یاسمین لایک...این روش دیگه به ذهن من نرسیده بود...کلی خندیدم

فری سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 11:25

من الان نوفهمم
این خونه رو داده..بعد مردک عصبانی شده...بعد بهش بر خورده..اونوقت در کماااااااااااال ناراحتی رفته با برادراش خوشگذرانی...بعد این اسباب کشی داره..بعد مردک انگار نه انگار....بعد با اینم که قهر نیست پس چرا خونه برادره است....
بعد مبره دست بوسی پدر و مادر فرهیخته ایشون!!!!!بعد همش هم دارند "یک سری گلایه از هم میکنن"
اونوقت یعنی چی؟؟؟؟؟

اگه فهمیدی ما را هم روشن کن.

جالب ترین قسمت این کشمکش برای من اینه که مردک با باباش و دخترش هم قهره!

بهار کجای این ماجرا بود؟

یاسمین سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 10:44

شماره گذار بدبخت جا رو اشتباهى اومدى ، تو باید برى وبلاگ حسنا و ازش خواهش کنى شماره رئیسش تو اداره رو بهت بده اون خودش خوب بلده کارت رو راه بندازه ، باور نمیکنى ؟ از همسر حسنا بپرس

تهرانی سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 10:10

فهمیدن اینکه حسنا داره دروغ میگه کار سختی نیست هرکس که یه ذره ازعقلش استفاده کنه میفهمه که این زن یه دروغگوی بزرگه.کاش فقط دروغ بود،حیله گر ومکاری هست که لنگه نداره من قبل از اینکه بانو دستش رو رو کنه میدونستم که این زن دروغ میگه چون هیچکدوم از حرفاش با عقل جور درنمیاد البته همون زمان که آرشیوشو خوندم با خودشم کلی بحث کردم تا شایداز این کارش دست برداره ولی دیدم فایده ای نداره فکر کنم کامنتهای من باید تو پست خواهرانه حسنا باشه.بهرحال خوشحالم که این وبلاگ هست تا حرفهایی که حسنا تاییدنمیکنه اینجا تایید بشه شاید خواننده هاش از خواب غفلت بیدار بشن. در ضمن من نه کیانی هستم نه یزدانی

پس حتما شادی هستی

رهگذر سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 09:11

اون ج.ن.د.ه کوچولو مهیا رو خوندید؟ الحق که دست پرورده حسناهاست!وگرنه یک دختر بیست ساله چقدر میتونه وقیح باشه که این طرز فکر رو داشته باشه؟االان وارد یک زندگی شده.خانم آن زندگی بی خبر از همه جا.این دختر بچه هم مدام مشغول کرم ریختن برای شوهر آن از همه جا بی خبر.توقع یک زندگی عالی همه چیز تمام هم در آینده داره.و با وقاحت تمام میگه به شوهر آیندم به دروغ میگم که با کسی نبودم!
جالبه که تمام این جن. های مجازی بعد از اینکه یه نقاب شرعی روی هرزگی هاشون میذارند ،همه متفق القول معتقدند که اگر زن دیگری وارد این زندگی یا زندگی شخصیشون بشود تحمل نمیکنند!!

khaton divaneh سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 05:53 http://khatondivaneh.persianblog.ir

یک حرفی‌ که واقعا حسنا راست میگه اینه که، رفتن اون خانوم اولو راحت نمی‌کنه!

چون آخرشم، اون آقا ازدواج کرده بوده، کاش خانوم خانوما هم بعد از گرفتن حقش از این زندگی‌ ۲۲ ساله، میرفت...

اون لیاقتش بیشتر از این مرد...اما می‌دونم همی‌ اینها شاید از حقیقت جمع ما خیلی‌ دور باشه...

نارین دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 23:40

همتون لایک دارین
امیر اقا اشتباه اومدین
اینجا همه خانواده دارن و دنیال این چیزا نیستن

مینو دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 23:15

سنا جان از طرز حرف زدنش معلومه خیلی مفلوکه. بدبختی از سر و روش می باره.

آیناز دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 23:15

ایشااللــــــــــــــــــــــــــــــه

ازقدیم میگن خودکرده راتدبیرنیست
چراسرما بیاد خودش کرد که لعنت برخودش باد

سنا دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 23:13

این امیر دیگه از کجا اومده.
بانو و دوستان دمتان گرم به جنفنگیات غاز غازک ها حتی ثانیه ای نیندیشید ببنید کجاش سوخته که کم آورده که میگه شما سرتون بیاد ایشالله خدا که بزرگه سر خودش میاد هزارتاااا

[ بدون نام ] دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 23:11

این امیر همون

نوچه حسناست که واسش میمیره فکر میکنه حسنا طلاق میگیره میاد حسنا رومیگره

بقول بانو میگه شرط اول حسنا حساب پرپوله
فقط ماشین نیست

شادی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 23:08

ببخشید کامنتم نصفه اومد

ببین غازغوزک امروز تنکس گیوینگه، بچه ها تا این دو خط کامنتو نوشتم پنجاه بار صدام کردن چون داریم آماده می شیم بریم مهمونی
ولی تو باعث شدی توی این وضعیت بنویسم
تبریک می گم بهت که باعث بیشتر شدن ارتباط آدم با دوستاش می شی

شادی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 23:02

سلام دوستان گلم
من هم موافقم که اهمیتی به امثال غازغوزک داده نشه، فحاشیهاش هم همه از حرص و خشمه. ناراحته از اینکه ما زندگی خوبی داریم و میشه گفت اونقدر از نظر نیازهای اولیه زندگیمون تامین هستیم که به طبقات بالای نمودار مازلو رسیدیم و به مشکلات جامعه هم فکر می کنیم و برای حل کردن اونها و کمک به هموطنهامون وقت می ذاریم
من به نظرم رسید که این غازغوزک خود حسنا باشه، به خاطر اینکه خیلی دوست داره بدونه بانو کیه. ماها و خواننده های حسنا و همسران اول هم شاید کنجکاو باشیم بدونیم بانو کیه، ولی مطمئنا برای حسنا و همسران اول این خیلی مهمه که بشناسنش
چون احساس می کردم به خاطر تشابه اسمی من با شادی که وبلاگی درمورد شیدا می نوشته، دچار اشتباه شده، خواستم از اشتباه دربیاد


ببین غازغوزک امروز تنکس گیوینگه

مهسا دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 22:13

لایک به همه

یزدانی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 21:45

ممنون جیران جان
حالا من موندم چرا نگرانه چه نونی پدران ما به ما داده ند
و منم نگرانم چه گوشتی قصابهای محل به آنها داده ند که اینگونه هار شده ند و هوار خانواده ها شده و یا مدافع هوار شده گان

جیران دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 21:40

دوستان،

من می‌خوام این کامنت غازغوزک رو از دید دیگری تحلیل کنم و به جنبه توهین آمیزش توجه نکنم. به عبارت "چه نونی پدراتون به خوردتون دادن" توجه کردید؟ تأیید ی است بر نقش سنتی‌ پدر به عنوان نان آور خانواده، تو گویی که زنان جامعه ما همه از دم خانه دارند و عهده دار مخارج خانواده نیستند. این همان دیدگاه حسنا است که اذعان می‌دارد خانم خانم‌ها نقشی‌ در پیشرفت مردک نداشته است! و چنین دیدگاهیست که باید تغییر کند. باید تلاش کنیم تا عبارتی مثل "خانه پدری" به خانه پدر و مادر تبدیل شوند. در زمان‌های قدیم، هنگام مشاجرات زن و مرد، شوهران مرد سالار خطاب به زن می‌گفتند و چه بسا هنوز میگویند: "میفرستمت خونه بابات"! حتا اگر آن خانه با دستمزد پدر خریداری شده باشد، "دسترنج" مادر نیز سهم قابل توجهی‌ در ابیتاِع آن داشته است که نباید نادیده گرفته شود. امیدوارم حسنا و دخترک و دخترک‌ها با حضور در اینترنت دیدگاهشان نسبت به چنین مسائلی‌ تغییر کند.

جیران

یزدانی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 21:31

کیانی لایک
لایک کیانی
غنچه جون
دیگه بالاخره حسناست دیگه
ابرو باد و مه و خورشید و کل فناوریهای دنیا و تکنولوژی هسته یی و جشنواره تله کامپ و جلد دوم فیزیک هالیدی و ... در خدمتن تا حسنا نانی به کف آورد و به غفلت نخورد

کیانی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 21:27

یــــــــــــــــــــــــــــــزدانی

غنچه دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 21:23

یزدانی جان

همچین از حال روز همه می نویسه هر کی ندونه انگار اونجاست
همشم میگه مریم جون گفت
اسم جدید خرزو خان مریم جون شده

یه چیزایی که نمی تونه به مریم جون بچسبونه می گه منبع موثق.

مگه ندیدی یه حرفایی از قول برادرشوهره نوشت گفت یکی بهش گفته که موثقه!!

یزدانی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 21:21

غنچه جون
میخای بدونی کی برای حسنا خبر میاره؟
کی منبع موثقه؟
اون کسی نیست جز زوروووووووووووووو
حالا اونم نباشه مدرسان شریف دیگه هست

از اتاق خواب خانم اولی هم خبر داره
دائم هم می گه یه منبع موثق برام خبر آورد

واسه اون برادر شوهر خاله زنکه هم خبر می بره این منبع موثق

از اون جالب تر این که واسه خانم اولی هم خبر می بره.
اونجایی که حسنا می گفت وقتی به گوش من رسید که خانم اولی در ازای مهریه اش، خونه من را خواسته سکوت کردم
وقتی به گوش خانم اولی رسید که من خبر دارم و سکوت کردم .....

واسه اون هم خبر می بره.

می گم نکنه این آتیش بیار معرکه خود مردک است

غنچه دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 21:17

ساره
دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 18:59
رهگذر: سلام أمید ارم که خونه جدید برات پر از خیر وبرکت باشه واشتبا هات قبل را انجام ندی همسر بأید برات خونه بخره سعی. کن متقاعدش. کنی حسنا اگر نخره خیلی حرف برای گفتن هست لطفا دقت کن مساله خونه نیست مساله ارزش تو هست که بازیچه خانم اول نباشی من به عنوان یه دوست راهنمایی میکنم أمید ارم عمق مطلب را درک کنی حسنا خونه بأید خرید آری بشه حتما حتما حتما


حسنا: سلام رهگذر جون ممنون ازت برای شما هم همیشه خیر و برکت و شادی و سلامتی باشه بغلماچ ممنون از راهنمایی دوستانه لبخند من نمیگم خونه خریدن بده . متوجه هستم که شما میگی مساله مالی نیست و مساله ارزش هست ولی در عین حال تو زندگی به این نتیجه رسیدم که این مسائل هیچوقت خوشبختی رو تضمین نمیکنه خنثی متاسفانه خانوم اولی هم اینطور که من میبینم از گرفتن خونه خوشحال نیست و اون آرامشی که باید داشته باشه رو نداره افسوس


حسنا گفته خانم اولی آرامش لازم نداره
چرا ؟ چی شده حسنا
پست بعدی ایشالا میگی دیگه
جالب اینجاست از همه حال و روز خانم اولی خبر داره
این جاسوس کیه
نمیشه منم یکی داشته باشم
انقدر موثق اخبار میگه
حالا چرا ناراحت !؟!؟!
چون خونه از تو گرفته ... حق خودش و بچه اش گرفته

شاید باید کتونی ها و شلوار جین هایی که از دبی برای خودت و خانواده ات خریدی هم پس می دادی


یا شاید همسر یک خونه بزرگ تر برات گرفته فهمیده
حسنا جان کنتر که سوخت دیگه مهم نیست هر چی دلت می خواهد بگو ... دوستات هم که باور میکنن
شما راحت باش

ناراحت بودن خانم اولی سوژه جدید

دوستان خانم اولی ناراحت آرامش نداره خواب و خوراک نداره چون خونه از حسنا گرفته
نکنه چون دیگه به بابا زنگ نمیزنه ناراحت

یک خونه خریدی که هر چی ما دو دو تا چهار تا کردیم دیدیم تو محله های متوسط هم گیر نمیاد

کنتر سوخته حسنا جان شما بگو مشکلی نیست

خیلی فیلمی حسنا

مینو دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 21:16

نارین عزیزم
لالا حرفات خیلی عالی بود. به قول غنچه بیگ لایک

آیناز دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 19:23

سنا جان هیجان زیاد دارن زیادی عاشقن عینه این دخترهای چهارده ساله تپش قلب میگیرن بقول خودشون

تپش قلب بدهم نیست چون زدنش بهتر ازنزدنشه این عینه جمله ی بودکه حسنا تو پست ها قبلش نوشته بود

اون موقعی که هنوز جلسه 3و4روزتشکیل نشده بود

دقیقا فرشته مث دخترهای 14 ساله می نویسه.

انگار نه انگار یه زن با سابقه یه زندگی ده ساله و طلاق و دو تا بچه و ...

یه خط درمیون می گه عاشقمه
فقط به من فکر می کنه
بدون من می میره
وای رفت سفر مردم


اوقم میگیره از نوشته هاش

سنا دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 19:09

http://dostkhane.blogfa.com/1392/04
متوجه شدین زنای دوم دچار مشکلاتی قلبی میشن؟ فرشته و حسنااا
درس عبرتی برای بقیه

فرشته که دیگه آخر کثافته.

همشون هم می گن مرگ خوبه اما برای همسایه.

اگر بفهمیم مرده به کسی نگاه کرده، خونش حلاله.
اما با ما به خانم اولی خیانت می کنه اشکال نداره. ما اصل زندگیش هستیم، عاشق ماست و ....

ساره دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 18:59

رهگذر: سلام أمید ارم که خونه جدید برات پر از خیر وبرکت باشه واشتبا هات قبل را انجام ندی همسر بأید برات خونه بخره سعی. کن متقاعدش. کنی حسنا اگر نخره خیلی حرف برای گفتن هست لطفا دقت کن مساله خونه نیست مساله ارزش تو هست که بازیچه خانم اول نباشی من به عنوان یه دوست راهنمایی میکنم أمید ارم عمق مطلب را درک کنی حسنا خونه بأید خرید آری بشه حتما حتما حتما


حسنا: سلام رهگذر جون ممنون ازت برای شما هم همیشه خیر و برکت و شادی و سلامتی باشه بغلماچ ممنون از راهنمایی دوستانه لبخند من نمیگم خونه خریدن بده . متوجه هستم که شما میگی مساله مالی نیست و مساله ارزش هست ولی در عین حال تو زندگی به این نتیجه رسیدم که این مسائل هیچوقت خوشبختی رو تضمین نمیکنه خنثی متاسفانه خانوم اولی هم اینطور که من میبینم از گرفتن خونه خوشحال نیست و اون آرامشی که باید داشته باشه رو نداره افسوس

ساره: خواهش میکنم این کامنت رو به خاطر داشته باشید . ببینید چطور جواب داده تا چند پست دیگه حسنا می یاد با بی تفاوتی ولی موکدا اعلام می کنه که مردک خونه خرید که دیگه برای امثال رهگذر حرفی برای گفتن نباشه و به همه بگه که مردک براش ارزش قائله و خلاصه مردک خیلی باشعوره و...این کامنت رو داشته باشید تا ببینید تا چند تا پست بعدی چه معجزه ای اتفاق می افته

رهگذر جان

ارزش حسنا خیلی بیشتر از این حرفهاست.
وقتی عروسک انداخته زیرپاش، شما فکر می کنی براش خونه نمی خره.
خانم اولی نمی تونه بفهمه مردک عاشق حسناست یعنی چی.

شما اما خوب می فمی.
امیدوارم وقتی 45 سالت شد و شوهرت عاشق حسنا نامی شد هم همینقدر شعور داشته باشی و ارزش اون خانم را درک کنی

غنچه دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 18:39

لالا
بیگ لایک

غنچه دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 18:38

بهار چند وقت تو پست های حسنا نیست
به خاطره ها پیوست ؟
قبلن ها حضور پر رنگ تری داشت
تا چند وقت دیگه همین بلا سر خانم اولی میاد

انقدر نوشتید شوهرش مثل یک ... تو هتل باهاش رفتار کرده پست بعدی میاد می نویسه
با شوهر رفتیم مسافرت من به همه به عنوان همسر رسمی معرفی کرد
جلوی همه به من میگفت خانمم
از اونجایی هم که شوهرش خیلی معروف
تو شهر که راه می رفتم همه میگفتن زن فلانی اومد

ببین کی گفتم مسافرت بعدی همین

بهار اصلا توی ماجراهای اخیر نیست
اما غضب الهی شاملش شده

مردک با بهار هم قهره

الان مونده
فقط خودم فقط خودت

داره واسه حسنا می خونه

بیا بریم یه جای دور
یه جای پرت و سوت و کور
توی زمین و آسمون
هیشکی نباشه بینمون

فقط و فقط و فقط و ....

?... دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 18:18

حسنا نماینده یک طرز تفکر خائنانه است .جمع کردن وبلاگش یک انسجام همگانی میخواد همسران اول با گذاشتن چند مطلب که خود سوگند شروع کرد مبارزه با اینها را پیشنهاد داد .وخوب اثر خودش را هم تا حدودی گذاشت ولی حوادث تلخ بعد ش که بانو هم با بی توجهی به خیلی از دوستانی که اینجا داشت واز دست داد که اصرار کردند این کار را نکنه حسنا را متوقع تر کرد .وکار تون سخت تر شد وگرنه هردووبلاگ اگر پشت هم دیگه رو میگرفتین ناچار میشد ببنده ورمزی کنه حالا هم دیر نشده بانو پیش قدم شو .دست اخوت عید غدیر نزدیکه

?... دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 18:05

عزیزم سوگند هم هدفش فقط این بودکه با هم قسم های خودش تو وبلاگ که قرار بود اسمی نیارن پیش بره .اما فکر کنم حسنا عرصه رو اینقدر بهش تنگ کرده بود که مجبور شد شکسته پکسته حرفایی را حالی حسنا بکنه ولی حسنا پرروتر ازاین حرفا بود که سوگند فکر میکرد .سوگند فکر میکرداون مثل معشوقه شوهر خودش هست که وقتی لو رفت کنار بکشه .بابا این اومده معشوقه وزن ودوم شدن رو تبلیغ کنه .دنبال عادی کردن فساد ه .با اون کارهایی که قبل ازدواج مثلا رسمی اش با پسرک واین مردک کرده .سوگند یک قربانی شد اینجا. کسی که سالها فریاد خیانت را به عنوان اولین زنهای اول زد .ولی مهم الان خانم یاس وزنهای اوله وبلاگ نویسه که بایدحمایت شن.من طرفدار همه شماها وبلاگ نویس های علیه ترویج فسادم ولی اصلا دوست ندارم از هم دور شین .همدیگر را حمایت کنین.من اهل کامنت گذاشتن زیاد نیستم گاهی در همسران اول حرفی گفتم وحمایتشون کردم ولی می خونمتون .خدا کنه با ادبیات درستی پیش برین تا اثر خودش را خوب بزاره . یک دوست

لالا دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 17:57

در ضمن حسنا از نوشتن خیلی چیزای معمولی یا جرییات طفره می ره یکیش به اون دلیله که می خواد مرموز جلوه کنه ولی دلیل اصلیش عدم اطلاعش از اون مسائله و می ترسه کسی ازش چیزی بپرسه. فرض کنیم حسنا بیاد بنویسه رشته ورزشیش اسکواشه یا تنیسه یا...اگر من ازش راجع به تکنیک های این ورزش بپرسم میخواد جوابمو چی بنویسه؟ یا اگر بهمون گفت ماشین عروسکی شوهرش بوگاتیه و ما در مورد مدل و دنده ها و مالیاتش پرسیدیم از کجا برامون جواب خلق کنه؟ اگر بگه کدوم کشور برای تعطیلات بوده چه جوابی از آستینش در بیاره برای کسانی که در مورد شرایط ویزا و مراکز خرید و تفریحی اونجا ازش می پرسند؟ همینم در مورد بیماری مرموز همسر اولش صدق می کنه.مطالب خیلی احمقانه و پیش پا افتاده مثل مو به مو دیسکاشن بین خواهرشوهر و مادراجاره ای رو می گه انگار اونجا بوده (بهترین دلیل برای داستان نویسیش جوری با جزییات می نویسه که مشخصا یادش میره که داره برامون نقل می کنه خودش اونجا نبوده). بعد به مسائل اساسی زندگیش که می رسه می گه یک چیزی شده. یک جایی رفتم.یک حرفی شنیدم.از یک جا بهم گفتند و....

[ بدون نام ] دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 17:49

علامت سوال جان من کسی بودم که توی وبلاگ همسران اول هم گفتم که دخترک همون حسناست نمی دونم چرا بانو جان بعدها فکر کرد سوگند در رابطه با برنامش علیه حسنا این کامنتو نوشته یا تایید کرده. من به هیج عنوان از نیات سوگند خبر نداشتم برای اینم اینجا بدون اسم کامنت می گذارم هنوزم فکر می کنم که دخترک همون بلبل و حسنا و...یکی هستند.سعی می کنه نگارش متفاوتی ارائه بده ولی واقعا خودشو لو می ده.کافیه دقت کنید.

؟... دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 17:37

یعنی کسی نفهمید تا حالا دخترک همون حسنا بود که تو وبلاگ همسران اول به پروپای سوگند می پیچید چون سوگند داشت اونو کم کم لو میدادبا زبان بی زبانی؟باعث شرمندگی هست که بانو وزنهای اول به جای همدست شدن ووحدت از هم پاشیده شدند بهتره همون ن.ه.ضتی که بعضی ها میگفتن مثل شادی جون و...با همدلی ادامه بدین .اینجوری به نتیجه بهتر میرسید .چرا زنها منسجم کار نمی کنند.؟من خواننده همه وبلاگ ها هستم ولی وبلاگ همسران اول را از همه هدفمندتر وعلمی تر میدونم .تحلیل هاشون خوبه .همراهاشون هم با تجربه اند مثل ملاحت وگل مریم وعمه خانم و...که به وبلاگ یاس خانم رنگ ولعاب ارزشمندی دادند مثل بعضی دوستان اینجا که تحلیل هاشون را دوست دارم بانو کدورت هارا کنار بگذارید وبرای یک سوءتفاهم بین خودتون هدف اصلی تون را فراموش نکنید .یک دوست

عزیزم من از کسی کدورتی ندارم.

همون موقع هم بارها به یاس گفتم حواست به سوگند باشه. ولی سوگند مکار تا آخرین لحظه یاس را بازی داد.

من علنی توی وبلاگ نوشتم، کامنت خصوصی دادم به یاس، باورش نمی شد.

تا رسید به "حرفی با تو"

بگذریم.

آیناز دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 17:25

غازغازی ولش کنین بچه ها
بیچاره تازه از تیمارستان مرخصش کردن
اونجا هم ازدستش خسته شده بودن چاره ای نبود

دیدن درست شدنی نیست نه باقرص
نه بازنجیرکردن
نه بابرق
اونا هم ازش ناامید شدن گفتن ولش کنین اوضاعش خیلی خرابه
بذارین بقیه عمرش و تو هوای ازادبگرده امیدی بهش نیست

نارین دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 17:06

مینو عزیزم

الهه دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 17:01

بانو جان کاش ip این غاز غازی رو ایگنور کنی تا اینقدر سرو کله اش و تو دیوار نکوبه!!
امیدوارم مردک یه دو ساعتی واست وقت بذاره (مثل حسنا)!
و بیاد پیشت و ....! تا یه کم کمتر پاچه بگیری !
واسه کاهش ضربان قلبت هم واست Inderal و یا metoprolol
تجویز میکنم .یهو سکته میکنی ها با اینهمه فشار و استرش و تپش قلب
به خدا مردک لیاقت اینهمه حرص و جوش خوردن رو نداره ها

نسخه مجانی دکتر؟

ول کن این دیوونه ها را

مینو دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 16:37

نارین جان از دهن غازغوزک همین طوری کثافت بیرون می ریزه. این قدر تو اطرافش طرد شده و تو سری خورده و توهین شنیده که اومده پشت مونیتور قایم شده و پاچه می گیره. دست خودش نیست. نمی تونه جور دیگه ای رفتار کنه. داره سر ما خالی می کنه.
نمی شه از یه موجود پست بی آبرو انتظار درست رفتار کردن داشت.

غازغوزک می بینی که ما هم می تونیم جوابتو بدیم و تا حالا هم نجابت کردیم. گورتو گم کن برو وبلاگ امثال خودت واق واق کن! کسی واسه ت دعوت نامه نفرستاده.
(با عذرخواهی از بانو و همه ی عزیزانی که این‌جا هستن)

نارین دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 16:29

غازغوزک
شعور خودت احترام خودت و ادب خودت رو حفظ کن
به خودمون حرف زدی هیچی نگفتیم
به پدرامون چیکار داری؟
نون پدر تو بیشتر مثل اینکه حروم بوده که انسانیت و ... تو وجود تو رشد نکرده
با عرض معذرت از بچه های اینجا و دوستانی که نقدشون مودبانه است
هیچ وقت دلم نمیخواد به هیچ کس توهین کنم حتی به این
این همه حرف زد بهمون جواب ندادم گفتم نظرش اینه اما الان میاد به پدرامون توهین میکنه برام سنگینه
اگه اعتراض داری بدون سفسطه و توهین کردن و هزار تا بامبول دیگه حرفتو بزن نه این که فقط بلد باشی توهین کنی
همه توهین کردنو بلدن فقط زبونشون رو باز نمی کنن و یاد گرفتن که چطوری زبونشون رو نگه دارن چیزی که تو یاد نگرفتی
راست گفتن نجابت زیادی کثافته
رفتارای تو یکی برای من ثابت کرد که باهات با نجابت برخورد کردن درست نیست و باید مثل خودت بی چاک دهن بود

غنچه دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 15:23

سلام گلریز جان

ممنون عزیزم به یادتون هستم همیشه

مرجان دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 15:06

اینهم آدرس یه حیوون دیگه که متعقده وظیفه اش فقط جفت گیری اونهم با هرکس و هیچ تعهدی به زن اول نداره
http://dostkhane.blogfa.com

اون هم خیلی وضعش خرابه !!

مث بچه دبیرستانیها هم یه سره می گه عاشقمه.
گاهی چندشم می شه که حرف از بچه هاش می زنه. میگم آدم به این کثیفی و احمقی، حیف نباشه دو تا طفل معصوم زیر دستش باشند؟

کاش باباشون بفهمه بیاد ببردشون.

امممممممممممممم دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 12:09

حالا این کوبیدن ها بر سر و صورت از طرف مدافعان حسنا هم طبیعیه چون نمیشه از یه آدم که خودش توی منجلاب گرفتار شده توقع داشت که بیاد و اعتراف کنه که راهم و کارم اشتباه بوده مگه اینکه آدم فهمیده ای باشه که از یه آدم فهمیده هم خیلی بعیده که از اول دم به همچین تله هایی بده و خودشو بی ابرو و گرفتار کنه. به نظر من اصلاً نباید جواب همچین کسایی رو داد و دهن به دهنشون گذاشت. فقط باید دعاشون کرد چون اکثراً آدمای بدون اعتماد به نفس و چیپی هستن که به هوای پول یا ش ه/و ت چشماشون کور شده و دارن به دنیای حیوانیت قدم میذارن. من واقعاً گاهی اوقات دلم براشون میسوزه چون میدونم خانوم های اول آرامشی دارن و سربلندی ای پیش وجدان خودشون و اطرافیانشون دارن که یه زن دوم یا یه همخوابه هیچوقت نداره. بالاخره اونا هم آدمن و به قول حسنا جون امیدوارم به آرامش برسن.
راستی هرچی بزرگتر میشم بیشتر به این گفته دوران بچه گی ایمان میارم که "دروغگو دشمن خداست"

امممممممممم دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 11:58

امثال پری و حسنا و نفس و کبوتر کسانی هستن که خودشون هم در درون از خودشون و مرد کرایه ایشون و سبک زندگیشون خوششون نمیاد. منتها ما آدمها همیشه عادت داریم وقتی هجمه ای از انتقادات بهمون سرازیر میشه از خودمون و کارمون دفاع میکنیم حتی اگه به اشتباه بودنش ایمان داشته باشیم. به عقیده من بودن این وبلاگ از نظر اینکه اذهان عمومی رو روشن کنه خیلی مفیده. خود من مدتها بود وبلاگ حسنا رو مثل یه کتاب داستان میخوندم و چون حسنا موذی بود و مثل پری زوایای پلید ذاتش رو نشون نمیداد به ذهنم نرسیده بود که واقعاً درست میگه یا نه.

حسنا آروم آروم خواننده هاش را پخت.

با یک دروغ کلی به اسم بیماری خانم اولی شروع کرد و هیچ پاسخی هم به ابهامات این موضوع نداد.
خواستگاری و عقد و فهمیدن خانم اولی و .... همه تناقض و دروغ. اما سفت چسبید به دروغهاش و مجبور کرد خواننده هاش را که بپذیرنش و ...

خاتون دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 11:41

کامنت 400 مال منه

ساره دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 11:25

منم موافقم اگه جوابش رو ندید خسته می شه می ره. طفلکی.. معلومه خیلی فشار روش هست . خانم اولی بد جوری رو اعصابش رفته

به قول قورباغه سبز، اگر حرف و سوال منطقی داشت، اگر می خواست بحث کنه، قدمش روی چشم.

اما اومده غر بزنه و من از غر متنففففرم

آیناز دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 11:16

ای وای بازم که غازی اومد آتیش سوزوند

باورکن غازی داری سوژه خنده ما میشی

بیشترازاین خودتو پاره پوره نکن
فایده نداره خخخخخخخخخخخخخخخ

قورباغه سبز دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 11:13

دوستان اگه صلاح میدونید به کسایی مثل غازغوزک جواب ندین. اصلا حرفاش منطق نداره که بشه جواب داد. تو خود کامنتش هم تناقض زیاده. نیومده که منطقی بحث کنه. آسمون رو به ریسمون میبافه. مثلا منظور رو از رمزی کردن نمیدونه یا خودشو زده به اون راه. ولش کنین. اگه جواب نگیره این دور و بر پیداش نمیشه.

بله.
بسیار موافقم

مرسده دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 10:55

سلام
ادبیات و حرفها و حرص خوردنهای غازغازک یا همون دخترک سابق در وبلاگ همسران اول ، نشون میده دختریه که درگیر ارتباط با مردی متاهله و مردک حسابی فریبش داده و از اون طرف هم زنشو ول نکرده و این دخترک کوچولو رو بلاتکلیف گذاشته
پس بهش حق بدید عقده قلمبه شده تو دلشو بیاد اینجا و اونجا با چرت و پرت گفتن تخلیه کنه

وقتی کامنتهاشو میخونم یاد کامنتهای نفس میفتم وقتی هنوز وبلاگ نداشت میرفت تو وبلاگهای مختلف به خواننده هایی که نظر انتقادی میذاشتن فحش میداد

مرسده جان، مث چی رو اعصابه.

غر زدنهاش
نق نق هاش
بی منطقیش
پرحرفیش ...

گلریز دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 10:51

راستی غنچه جون سلام.خیلی وقت نبودی.خوش اومدی

گلریز دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 10:50

غازی نترکی بابا.یک نفس بکش.

به غارغارک عوضی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 10:38

فرق 5 شنبه و یکشنبه را می فهمی؟

پرچونه دیوووونه.

سه روز بعد از این که طرف کامنت گذاشته اومده می گه من سراعش را گرفتم.

تو مریضی. مریض.

من کامنت سومتون را دیلیت می کنم.
یک کم آرومتر لطفا

به غارغارک عوضی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 10:36

غازغوزک عوضی

یه کار نکن هر چی فحش خواهر و مادره تو پاچه ات کنم.

برو صفحه دو همین کامنت ها
شادی 5 شنبه کامنت گذاشته و نوشته بعد از مدتها سلام

بعد از اون هم چند تا کامنت دیگه گذاشته.

توی عوضی یکشنبه اومدی گفتی شادی کجاست و چرا پیداش نیست.

توی گوش خر یاسین خوندن می دونی یعنی چی؟

یعنی یکی مثل غارغوزک دخترک عوضی لوس لجباز مسخره نفهم خرمغز
توی هیچ وبلاگی هیچ کس نتونه تحملش کنه


آشغااااال

غازغوزک دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 10:26

چقدر دروغ و دغل بهم می بافید! جالبه که بانو گفته شادی ایران نیست و اخر شبا کامنت میذاره!! اینم جوک سال! اولا اخر شب کامنت گذاشتن باعث نمیشه طرف یهویی بعد از اینهمه پست که من اسمشو آوردم سروکله اش با قربون صدقه پیداش بشه یهووووویی!!! دوما خود شادی که می گفت من ایرانم! چی شد پ؟؟
براتون متاسفم. بانو خانوم تو حتی وقتی حسنا ارشیوشو رمزی کرد و سوای از اینکه نیتش برای اینگار چی بود اما همون رمزی کردنش هم این حسن رو داشت که باعث میشد خواننده های جدیدی که به لیست خواننده های حسنا اضافه میشن و اصلا ندونن چی به چیه که بخوان پیگیر بشن و فریب بخورن! اما تو حالا دقیقا همون فایلا رو داری عمومی می کنی! اسم اینکار تو رو چی میشه گذاشت جز سفاهت! شماها هیچ معلومه با خودتون چند چندید؟ یکبار میگید چرا حسنا رمزی نمی کنه وقتی هم که طرف رمزی می کنه خودتون فایلاش رو عمومی می کنید! شماها خوب خوبتون سوگند بود که معلوم شد چه هفت خطیه! دیگه شماها که حسابتون معلومه و پاک مشخصه چه نونی پدراتون به خورد شماها دادن که اینجور بار اومدید....
میدونید من از یک بابت از رواج اینجور روابط مثلثی خوشنودم اونم اینه که روی 4 تا عوضی عین شماها کم میشه و همین که هنوز بلا سرتون نیومده اما روزی صدبار صورت خراش میدید و داعیه دفاع از حقوق زنان دارید اما عملا دردتون چیز دیگست، برای شما از هر شکنجه ای این بهتره!!! خخخخ. ترس از هوو و هوودار شدن اونقدر روی زندگیاتون سایه انداخته که دیگه رفتاراتونم نمیبینید. اینکه هر روز با این فکر بیدار بشید که مبادا شوهرتون دوست پسرتون بهتون خیانت کنه و مبادا یکی مثل حسنا هووتون بشه و اینکه هر لحظه زندگیتون با این افکار دست و پنجه نرم می کنید همین برای شماها بهترین پاداش افکار خراب و سیاهتونه.خوش باشید.

آرزو دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 08:43

چطوری آرزو خانم ملقب به بلقیس؟

قورباغه سبز دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 08:39

دوستان داشتم وبگردی میکردم که رسیدم به یه پستی که به نظرم جالب اومد.
آدرسشو میذارم اگر دوست داشتین بخونین.
http://anaarian.blogfa.com/post/113

ممنون عزیزم.
اگر در خونه بسته باشه می شه چاردیواری. ولی وقتی درش را باز گذاشتی و داری هوارهوار می کنی، دیگه چاردیواری اختیاری نیست که

شادی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 05:44

الو!
بچه ها خوابیدن و خونه آروم شد. شوهرم داره تلوزیون می بینه، فردا تعطیله و خوش به حالمونه، می تونیم امشب با خیال راحت تا دیروقت فیلم ببینیم
کامنتهایی که عصر فرستادم تیکه تیکه بود، بعضی وقتها مجبور بودم سریع سند کنم و به یه کار فوری برسم
حتی نرسیدم یه شب بخیر بگم
دیگه کم کم بیدار می شین، امیدوارم همگی روز خیلی خوبی داشته باشین

شادی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 03:01

ادامه:
یکی اینکه مثل بانو اونقدر اطلاعات خودمو درزمینه نت بالا ببرم که بتونم بهتر کار کنم
دوم اینکه اول مطمئن بشم به اندازه کافی برای اینکار وقت و انرزی دارم و قوی هستم و بعد اینکارو شروع کنم

شادی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 02:25

من وبلاگ همسران اولو خیلی دوست داشتم. همیشه بعد از چک کردن ایمیلهام اولین جایی بود که سر می زدم
الان هم درمورد وبلاگ جدید یاس همینطوره
یک قسمت از زندگیمو که حتی به نزدیکترین کسانم نگفته بودم اونجا نوشته بودم تا شاید تجربه ای بشه برای دخترهای جوان
بعد از مسائلی که پیش اومد، یاس بهم ایمیل زد و توضیحاتی داد. من با دید مثبت به حرفهاش نگاه می کنم و بنا رو بر این می ذارم که علت غیبت سوگند مشکلات جسمی و روحی و درخواست همسرشه
به هرحال گذشته و فقط به عنوان یک تجربه بهش نگاه می کنم
همیشه خودم قصد داشتم یک وبلاگ داشته باشم برای کمک به زنها و دخترهای هموطنم و حالا فکر می کنم که قبل از شروع به هر کاری باید دو تا مساله رو در نظر داشته باشم

شادی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 02:12

ولی حسنا جون داری اشتباه می کنی
اگه یه خورده دقت کنی، من و بانو با همه نقاط مشترکی که در طرز فکرمون داریم، فرقهایی هم بینمون هست
من اگه جای بانو بودم، کامنتهای اتاق فکر همسران اولو منتشر نمی کردم، از بانو هم خیلی خواهش کردم کاری به همسران اول نداشته باشه ولی قبول نکرد و نهایتا اون وبلاگ از هم پاشید
شیدا رو هم اصلا نمی شناسم و نمی خونم. یک بار آدرسشو از بانو گرفتم و اگه درست یادم باشه یه سر هم به وبلاگش زدم ولی اونقدر وقتم کمه که نمی خوام وبلاگ جدیدی به اونهایی که دنبال می کنم اضافه بشه و برای همین بی خیال شیدا شدم

شادی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 02:06

حسنا از همون اول که بانو این وبلاگو راه انداخت، فکر کرد من و بانو یکی هستیم. یادمه در پستی که خطاب به بانو نوشته بود گفت: گفتی که زندگی خوبی داری و راضی هستی، امیدوارم از این به بعد هم همینطور باشه ( نقل به مضمون کردم، شاید عین کلمات حسنا اینها نباشه و من هم فرصت ندارم برم پیداشون کنم)
اون موقع من هم که تازه بانو رو پیدا کرده بودم، دوست داشتم بدونم کیه و با خودم فکر کردم چطور حسنا همچین چیزی می گه، مگه بانو رو می شناسه، بانو که چیزی از زندگی شخصی خودش بروز نداده
بعدها در کامنتها دیدم که اشاره می شد به اینکه بانو همون شادیه و اونجا بود که فهمیدم منظور حسنا چی بوده

دخترک من را با شادی کنونی اشتباه گرفته. می گه من توام. تو منی

شادی دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 01:57

پریناز جون
غنچه جون
بانو جون
قربون همتون برم که اینقدر بامحبتین، من هم خیلی شما و بقیه بچه های اینجا رو دوست دارم


من همیشه اینجا رو می خونم ولی حدود یک ماه و نیمه که کمتر کامنت می ذارم، از یک طرف درسهام شروع شد و از طرفی هم برنامه ای برام پیش اومد که باعث شد کلی از وقتم توی دستشوئی بگذره
داشتم پسر کوچیکه رو از پوشک می گرفتم و کارم شده بود نشستن کنار لگن آقا و شعر خوندن و بازی کردن و التماس کردن که ایشون همکاری کنن
مامانها می دونن چه کار سختیه، ولی به هرحال تموم شد و الان خودش که هیچی، عروسکهای خواهرشو هم راه به راه می بره و می ذاره روی لگن که جیش کنن

کجایی شادی.

بیا ببین دخترک چه قاط زده به خاطر اسم تو.
من آرزومه مثل شادی خانوم و ناز و مهربون و شاد باشم

خوب شد بهم گفت شادی هستی. اگر بهم می گفت حسنا هستی چه خاکی تو سرم می کردم

مهسا دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 00:46

http://delbandam85.blogfa.com/

این شبنم خانم تصمیم گرفته برای شوهرش زن بگیره

راحله دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 00:08

بانو جان بیا من هم دوتا ماچ کنم دست درد نکند هر چی خانه خراب کن را رسوا می کنی بوی گند این دومی محیط وب فارسی را پر کرده است.

نارین دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 00:06

ای بابا ای بابا
بغل
)=00=( شبیه بغل شد
خب حسنا تازه یاد گرفته
هنوز مونده تا اداب کامل رو بدونه
تو نت یاد میگیره

راحله دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 00:01

آخر بانو جان کسی کارگر خانه دختر خاله اش را صدا می کند که خانه چند میلیاردی خریده باشد. نه کسی که برای رهن خانه ماشین فروخته و از سر بی پولی چک زمان دار کشیده است.
جان تو جانش کنند غربتی هست اصلا نمی داند قائده و قانون خانواده های مرفه چی هست

کلا قضیه فروختن ماشین دروغ بود.

بالاخره شوهره می گه تو می خوای بفروشی، چی در نظر گرفتی بخری؟
کو؟ کجا؟
قیمتش چنده؟

وقتی کسی دنبال تعویض ماشین هست و پولش هم تو دست و بالشه، بعدی را پیدا می کنه و قبلی را هم همزمان رد می کنه می ره.

مگر این که بخوای ماشین را بفروشی یه مدت پولش را جایی استفاده کنی و بعد .... که مورد حسنا اونطور که به شوهرش گفته بود این نبود. گفته بود می خوام عوض کنم. شوهره نگفت با چی؟ با کی؟
کجا؟ بریم ببینمش و ...

حتی ماجرای فروش ماشین را اصلا تعریف نکرد. گذاشته قشنگ فکر کنه یه قصه تر و تمیز بسازه واسه این قسمت.

ماشین را هم خانم اولی ازش پس گرفت.

[ بدون نام ] یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 23:51

بانو،

به خاطر وجود زن هایی مثل توست که آدم به خودش میگه تؤ این دنیا از خود گذشتگی، انسانیّت و کمک به هم نوع هنوز نمرده. گاهی در برنامه‌های مستند میبینم که زن‌های آمریکایی از آمریکا به افغانستان می‌رن تا به زن‌های افغان یاد بدن که اعتماد به نفس داشته باشند، که تسلیم قواعد نوشته و ناا نوشته جامعه مرد سالار نشند، که با مرد سالاری مبارزه کنند. چرا خودمون این کارو انجام ندهیم؟ مردانی مثل این مردک شوهر حسنا رو هم باید حقشون رو کف دستشون گذاشت اما اون کار مشکل تره، اگر از دخترای جوان شروع بشه، شاید راه هموار بشه.

بابت پیام ممنون، خوندمش.

قربانت،

جیران

ممنونم جیران عزیز.

من هم از دیدن شما دوست های خوبم توی وبلاگ امیدوار می شم به وجود آدمهایی با درک و فهم. آدمهایی که در کنار آرامش و رفاه شخصیشون، ارامش و شادی دیگران را هم می خوان.

وبلاگهایی مثل وبلاگ حسنا خیلی ناامید می کنه آدم را از خیلی جنبه ها.
از وجود آدمهای پستی مثل ....
از وجود آدمهای نادانی مثل کامنترهاش ...
از وجود این همه زشتی و پلیدی و نادانی و ....

گلریز یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 23:28

بنو جان گفتم فرض. من که میدونم دروغی در کار نیست. یک بوس با لب پروتزی برات میفرستم تا اشتی کتی

هر وقت خانم اولی آشتی کنه
شاید یه تجدید نظر کنم
فعلا این بوسه داف را بگیر

نارین یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 23:24


برا بانو
کامنتا عالی اند
لایک به همتون

اینجا بغل نداره. به حسنا حسودیم می شه بغلش می کنند
بقیه را بغل می کنه

ما اینجا از آغوش هم محرومیم

مهسا یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 23:09

حسنا از 10صبح تا 2 بعد از ظهرکامنت تایید کرده ، از اونظرف از 6 تا 7 شب .
خوشبحالت که انقدر وقت خالی داری که به نوشتن و جواب دادن کامنت میگذرونیش .
راستش من یه بار اسباب کشی کردم ، تا 1 هفته من و همسر خسته بودیم ، والا جای کامنت جواب دادن باید بری خونه رو بشوری و بچینی .
نکنه اونم دیگران اومدن برات چیندن ، اونم طی 2 روز !!!!

توی هر پست سه بار نوشت کارگر دخترخاله ام. متوجه نشدی؟

به قول مریم جون داره تمرین مرفه بودن می کنه.
یه پست مخصوص سوپری سرکوچه نوشت که تلفنی براش جنس می آره.
سی و سه بار هم گفت کارگر دخترخاله ام. طوری که من فکر کردم این کارگر از غنائم جنگ ایران و عراق است و برده دخترخاله ایشونه

گلریز یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:59

من نمیدونم بانو کیه. شاید هم خیلی دروغ بگه. اما این حقیقت ذات خراب حسنارو کتمان نمیکنه. یک دروغگو تمام عیار که بول رهن خونه بالای شهرشو از ماشین. قسطی و رهن خونه وسط شهرش دراورده. کسی که اینقدر ترسو بزدل که نمیتونه واسته و از ته دلش فریاد بزنه بگه من از زن اول بدم میاد و دوست دارم رو زمین نباشه. میدونید چرا؟؟چون میدونه اگه اینو بگه دیگه هیچکی براش بوس و ماچ نمیفرسته. چون همه واقعیت کثیف زن دوم یک زن قسطی یک زندگی نصفه یک شخصیت کثیف رو میدونن

داشتیم گلریز :(

حالا دیگه من شدم دروغگو

آخه من چی از خودم نوشتم که راست باشه یا دروغ؟
پستها که زندگی شخصی من نیست، کامنتها هم که بازه

بذار خوش باشند.
این دخترک عادت داره غر بزنه. فقط خیلی رو اعصابه. غرهاش یه جوریه

سارا یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:53

نحوه تشخیص کامنتهای موافق و مخالف در وبلاگ حسنا بانو با یک نگاه اجمالی
اگر در جواب کامنت ایکونهای ماچ و بغل و لاو ترکوندن دیدین مطمئین باشین که طرف موافق و دوست حسنا است
اگر هم ایکون لبخند دیدین بدونین که طرف مخالف بوده و حسنا داره براش ارزوی شادی و ارامش میکنه

حسن نظرت را می رسونه سارا جون.
ممنونم ازت.
برای شما هم شادی و آرامش باشه

جیران یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:35

بانو،

یک بار گفتی‌ که شاید بعد‌ها بخواهی أ یک NGO راه بندازی، فکر می‌کنم در جواب شخصی‌ که با اسم "خبر نگار" کامنت می‌گذاشت بود. اگر روزگاری تصمیم به چنین کاری کردی، روی همکاری من حساب کن. من مدتی‌ به عنوان داوطلب با Vancouver Rape Relief and Women's Shelterهمکاری کردم

http://www.rapereliefshelter.bc.ca/

و تجربه کار با یک NGO بین لمللی زنان رو هم دارم.

قربانت،

جیران

نگار یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:20

حسنا وقتی پست لابی را نوشت
با آب و تاب ماجرای مردی که توی لابی بهش پیشنهاد داد را نوشت. اصلا محض رضای خدا یک کلمه هم اشاره نکرد که ناراحت شده یا بهش برخورده که رفته تو لابی نشسته و مردک اینطور تحقیرش کرده!

اونم جلوی رسپشنی که بهش گفته شده اگر کسی پرسید زنی همراه این آقا هست بگید نه!

همه حواسش به این بود که بگه من هنوزم مشتری دارم !

بعد که براش کامنت گذاشتند که این چه کار افتضاحی بوده که مردک کرده، به خودش اومد که ای وااااای ....

شما روند کامنتهای اون پست را دنبال کن. تغییر جوابهای حسنا را ببین.

درست مثل همین پستی که اول بیمارستان رفتن خانم خانما را به تمسخر گرفت که هر چی می شه میره بیمارستان و خودش را می زنه به مریضی.

یکی دو تا کامنت گرفت که خیلی مرموزانه بیماری خانم اولی را زیر سوال بردی و بیمارستان رفتنش را نقشه خوندی.

چند کامنت بعد لحن حسنا عوض شد و حتی اگر کسی هم می گفت چرا خودش را می زنه به مریضی حسنا جواب دیگه ای می داد.

روند این مورد هم در کامنتهای همون پست معلومه.

حسنا تازه داره یاد می گیره "آدم" یعنی چی.

اینقدر نادان بود که اومد بلند و محکم جار زد، من برای تامین 6 این مردک زنش شدم. من مثل زنهای دیگه بد نیستم. مسئولیت مهمی بر عهده ام است

مریم خواننده هر دو وبلاگ یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:19

ممنون آیناز جان
یه مورد دیگه هم از شخصیت حسنا اینه که ایشون در دنیای مجازی بسیار مغرور مستقل و با اعتماد به نفس هستن. اما در زندگی حقیقی ایشون بسیار
توسری خور (گریه های متعدد که نشان از ضعف حسنا در برخورد با مسائله و اینکه کم میاره)
حرف گوش کن(رفتن به لابی هتل با داد و بیداد همسر و هزار و یک مورد دیگه)
هستند.
اینقدر ها هم که اینجا زبونش درازه پیش همسر و خانوادش نیست. فقط داره دست و پا میزنه که تو این زندگی بمونه

بسیار مادی و پول پرست
وانمود می کنه که اصلا براش مهم نیست.

یکسال تمام زد تو سر خودش که این خونه را پس نده، آخر هم بخاطر دل بابا رفت پس داد

البته اینم بگم خانم اولی دیگه پاسخ مثبت نمی گیره
دل بابا دیگه اعتبار خودش را از دست داده

مریم خواننده هر دو وبلاگ یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:12

قبول دارم نگار جان
من میخوام بگم این خانوم تازه به دوران رسیده که جرات نداشت از شوهرش سوال کنه حالا داره آداب مرفه بودن رو یاد میگیره البته مرفه مجازی نه حقیقی
چون به نظر من شوهرش اینقدرها هم که میگه پولدار نیست.وگرنه سریع یک ماشین میخرید نه اینکه لنگ بذاره خودشو.
البته در پست بعد میخره اینو مطمئنم چون گوشزد شد بهش.
درواقع ما و شما داریم بهش یاد میدیم زندگی سالم و درست چیه . راه و رسم زندگی مرفه چیه
اونم تو پست هاش میگنجونه . واسه همین پست بعد مردک ماشین میخره.

آیناز یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:10

مریم جان خوش اومدی
ماهمه این حساب کتابها روقبلاکردیم
وگفتیم اگه هم حسنا خونه ی داشته باشه
چرا مستأجرو بلندنکرده نرفته تو خونه ی خودش چرا بخاطر چند ماه رفته یه خونه ی دیگه گرفته که بعد بیاد خونه ی خودش
بنظر شما خنده دارنیست
به دلیل خوب بودن مستاجر خودشو اسیرکنه یه جای دیگه مستاجری که چی بشه
اینم یکی دیگه ازدروغ هاش
باورکن به جان نفس
تو هرپستی که مینویسه چندتا دروغ داره فقط خدامیدونه وخودش

واسه هفت هشت ماه این همه دردسر اسباب کشی و مامان بیاد سه هفته مدیریت و از همه مهمتر کارگر دختر خاله اشششششش

نگار یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:07

حسنا فاتحه اش خونده است
مگر این که جادو جنبل کمکش کنه
یا یکی پس بندازه

وگرنه خانم اولی نسخه اش را پیچیده

این آخرین تلاشها و آویزون شدن به هر خس و خاشاکی هست برای غرق نشدن

همسر گفته می خواد بیاد پیش من بمونه

نگار یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:06

مریم خانم دو طرفه

سه روز اول هفته یک رویاست
حسنا توهماتش را می نویسه

شما آخر هفته اسباب کشی داشتی
الان هم همسر عاریه ایت اومده خونه ات
ساعت هفت شب می شینی کامنت جواب می دی؟

اونم با شوهر حسنا و تعصب شدیدش روی رفتارهای حسنا و ترسش از خرابی و سابقه حسنا بانو و ...

بشنو و باور نکن.

از پارسال تا حالا چی عوض شده؟
پارسال باباهه نصف شب مردک را از تختخواب کشید بیرون، امسال به سلامتی اینقدر اوج بی عرضگی و بی مستئولیتشه که زن و زندگیش را ول کنه بیاد ور دل خراب خانوم؟

مریم خواننده هر دو وبلاگ یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:01

مورد دیگه اینکه فرضا پول رهن خونه برای حسنا بوده و ماشینم برای خودش بوده که فروخته الان این حسنا هم پول رهن رو طی دو فقره چک از همسر گرفت هم به قول خودش ((البته دروغ میگه)) ماشین شوهر که بالای 100 میلیونه که عروسکیه این مبلغ جمعا 200 میلیون میشه که با این همه احتیاط و دروغ پردازی و مراقبت حسنا از شخصیت بسیار مستقلش بازم طی یک پست لو داد که از شوهرش چاپیده البته راست و دروغش با خودش

و خانم اولی هم دیگه نمی تونه به باباش زنگ بزنه

کلا زندگی شیرین می شود

مریم خواننده هر دو وبلاگ یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 22:00

سلام دوستان
متاسفانه شما یک بار منو قطع دسترسی کردین و اجازه ندادین که باهم به نتیجه درست برسیم.
حسنا یک آدم خیلی سطح پائینه که تازه به مواردی پی برده که اونو سطح بالا نشون بده . این موارد اعم از رفتن به کلاس ورزشی هست که مثلا نمیخواد بگه چیه اما در لفافه میگه که تنیس هست و ورزش باکلاسیه
مورد دوم جای خونه اش هست که در کامنتها ازش پرسیدن تجریشه یا زعفرانیه یا فلان و بهمان که همه از محله های خوبه و گفته یکی از همین موارده مثلا بگه ما مرفه هستیم.
یا ویو ویلای کرج که خاصه و نمیتونه بگه
مدل ماشین همسر که در نوع خودش عروسکیه
تنها بودن 3 برادر و به خیال ایشون خوش گذرونی که مثلا با کلاسه و به گفته اش خوبه خارج ایران نیست

به معنای تمام یک تازه به دوران رسیده
اما به نظر من همه اینا دروغ و مقطعیه حتی ورزشش
مثلا دو جلسه رفته و دیگه نرفته
به نظر من الانم داره دروغ میگه شوهرش با خانوم اصلیش قهره و اومده پیشش. مردک برای 3 روز اول هفته اومده.و دروغ میگه که میخواد ماشینشو به نامش بزنه.

من کسانی را که فحش بدن قطع دسترسی می کنم.
شاید آی پی شما با اونها اشتراکاتی داشته.

بخاطر داینامیک بودن، کل آی پی را بلاک نمی کنم و دایره وسیع تری را در برمی گیره.

آیناز یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 21:56

ما میگیم اوضاع وخیمه دخترها دارن راه بدکشیده میشن کی که باورکنه


الانه که یکی بیادبگه دروغ گوها این 16ساله خودتون هستین که کامنت گذاشتین

من ازهمین جا اعلام میکنم من 33سالمه بجان نفس،من اون کامنت 16ساله رونذاشتم

اینو گفتم که دورهم هستیم بخندیم

این نوشابه هم واسی بانوکه گریه کردی واسم چرا بازنمیکنی

غنچه یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 21:05

خدای من دختر 16 ساله وبلاگ حسنا می خونه !

آدم چی می تونه بگه

دیگه تو سینما تلوزیون حداقل میگن مناسب برای چه گروه سنی
بالای وبلاگ هاتون محدودیت سنی بنویسید

دختر 16 ساله باید دنبال کنکور و دوست پسر بازیش باشه نشسته وبلاگ زن دوم میخوانه !!!!!!!


معلوم نیست خواننده های این وبلاگ چند سالشون از کجا هستن تو چه شرایطی زندگی می کنن
حسنا خانم با این وبلاگ شون خوب داره آموزش میده

غنچه یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 20:59

نگار جان

80% این ازدواج ها زن دوم و صیغه شدن با مرد متاهل همه شون به خاطر پول و نیاز مادی

20% زن های تنها هستند که خودشون خرج خودشون می دن که تازه زن اول نفهمه پولی از حساب شوهرش رفته
اونا مشکل تنهایی و عشق دارن شامل زن 30 ساله یا 20 ساله نمیشه
اصولن بالای 40 سال هستن

زیر 40 سال شامل زن هایی میشه که مشکل اقتصادی دارن

حسنا یه خونه فکسنی داشت می گه می ترسیدم مردها به هوای خونه ام اومده باشند خواستگاری !!
آدم اینقدر ندیده و بخیل

ولی فکر نمی کنه همین حرف به خودش زده می شه. چطور خونه 40 متری ممکنه دلیل خواستگاری باشه، اما اموال مردک اصلا به چشم تو نیامد و فقط در راه رضای خدا گفتی 6 بدی و زندگی خانم اولی را گرم کنی که در آرامش باشه

غنچه یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 20:52

آره واقعن جای شادی خالیه
شادی جان

یعنی غازغوزک خدایش استعداد بالایی تو حرص در آوردن داری
قدر این استعدادت بدون چون هر کسی نداره
به چیز هایی گیر میدی که مثل روز روشن

قدر بدون قدر این استعداد نادری که داری بدون

غنچه جان شادی هست.
شبها کامنت می ذاره. چون ساعتشون با ایران متفاوته.

اتفاقا دو سه بار توی روزهای گذشته کامنت گذاشته.

ساره یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 20:51

بانو جون خدایی دقت کردی پارسال که خانم اولی با مردک قهر کرده بود می گفت خانم اولی داره لجبازی می کنه و کوتاه بیا نیست . امسال می گه مردک داره لجبازی می کنه و کوتاه نمی یاد. من هم باهات موافقم بزودی نقش خانم اولی در داستان حسنا حذف می شه تا حسنا به امید خدا به سعادت ابدی دست پیدا کنه.

سعادت ابدی

پریناز یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 20:45

طرف اومده کامنت گذاشته میگه من نمیدونم شماها میخواید چی رو ثابت کنید:))))))))))))))
تو که نمیدونی پس اینچا چه کار میکنی؟؟تو که چیزی نمیدونی اینجا چی میخوای الان؟؟چه کمکی میتونیم بهت بکنیم؟؟
یاد یه جوکه افتادم..:))
حرفامون تناقض داره؟؟جدی؟؟ کدوم حرفا؟؟اینجا که کلا پستای حسناست..حرفای حسنا رو میگی متناقضه؟؟آره منم باهات موافقم:))))
درست اومدی اصن؟؟!!با کی کار داری؟؟!!

خیلی از کاراکتر اینایی که مو به مو اینجا رو میخونن بعد یه حالتی میگیرن تو کامنتا که من برام مهم نیست و شماها کی هستید و من کجام و اینا برمیدارن خوشم میاد..واقعا خوشم میاد..خیلی بامزه ان..نمک داستانن..
من کیم؟؟!!اینجا کجاست؟؟:))

از این غازغوزکم خوشم میاد..جدی میگم..درسته هرازچندگاهی اینجا که کامنت میذاره بهش میتوپیم اما ازش خوشم میاد..خیلی پشتکار داره ..حالا این همسران اول که سوگندشون لو رفت من خودم خیلی خیلی به سوگند توپیدم اینجا چون اصن انتظار خیلی از مسائلو ازشون نداشتم..اصلا نداشتم.. اما این غازغوزک یکسال بود رو اعصابه این همسران اول بیچاره بود..یادته غازغوزک؟؟؟!!..چه عصبیشون میکردی همه میریختن تو کامنت دونی جوابتو بدن؟؟بیچارشون کرده بودی خدایی..همچین عرصه رو بهشون تنگ کرده بودی که تو کامنت دونی میگفتن با فلانی بحث نکنید..امونشون رو بریده بودی:))) اما کارات بامزست..خیلی با شدت و پشتکار اذیتشون میکردی....خوب اعصابت میکشید اینهمه رو اعصابشون رژه میرفتیاااا....کامنتتو دوست داشتم..خیلی باحال بود آخرش نفهمیدیم این طفلی تو سری خوره یا تو سری خور نیست:))).....اما آخر کامنتتو بد تموم کردی.نباید به شادی اشاره میکردی.شادی عزیزی که اینجا کامنت میذاشت و میذاره همون شادی هست که واسه حسنا هم کامنت میذاشت..کامنت های خیلی منطقی و محترمانه.. منتها همین اواخر هم حسنا بهش توپید توی یکی از پستاش که پاشو بیا ایران و از فلان جا نشستی و میگی فلان و بهمان..خشم حسنا:))..شادی جان رو اتفاقا من خیلی دوستش دارم هم به خاطر کامنت هاش هم به خاطر دید مثبتی که داره و همون زمانی که بانو فایل های همسران اول رو گذاشته بود بازم پشت همسران اول بود و حرفاشم خیلی منطقی بود و هست..کامنت غازغوزک بهانه ای شد که::: به روال کامنت گذارهای حسنا..ماچ ماچ برای بانو و شادی و کل بچه های اینجا..
دورهمیم اینقدر خون خودتونو کثیف نکنید

نمیری با این کامنت هات !!


خیلی از کاراکتر اینایی که مو به مو اینجا رو میخونن بعد یه حالتی میگیرن تو کامنتا که من برام مهم نیست و شماها کی هستید و من کجام و اینا برمیدارن خوشم میاد..واقعا خوشم میاد..خیلی بامزه ان..نمک داستانن..


اینم واسه همه دور همیا
غازغوزک هم این وسط خودش را چپوند دیگه. چه می شه کرد

غنچه یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 20:42

بانو عشق است

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.