.

.

.

.

143 - شمال

از همه دوستان عزیزی که زحمت کشیدند و در پست پایین  کامنت گذاشتند و آدرس ایمیل و وبلاگهاشون رو نوشتند ، بینهایت ممنون هستم 


کامنتها بسیار زیاد هست و متاسفانه  فرصت من هم برای جواب دادن به تک تک  کامنتها ، کم . به همین دلیل همینجا تشکر میکنم و میگم تک تک شما عزیز هستید و من خیلی از محبتتون ممنون هستم .  البته اگر یک چند ساعت وقت آزاد حسابی پیدا کنم شک نکنید که میشینم دونه دونه رو جواب میدم اسم و آدرس گذاشتن. جوابش چی هست جز متشکرم؟ خیلی مسخره ای حسنا   هنوز تایید نکردم .وقتی  پستی که مربوط به علت خواستن آدرسها بود رو  نوشتم ، بزک نمیر بهار می آد. دو خط دلیل داره دیگه. همین جا می نوشتی. پست چی؟  کامنتهای پست قبل رو هم  تایید میکنم  و مجددا از اعلام حضور تک تک شما که با لطف و مهربونی برام نوشتید ، تشکر میکنم . 


و اما از خودم که این روزها فرصت نمیشه بیام و بنویسم . میشه گفت زندگی جریان داره و انگار تازه دارم میفهمم زندگی مشترک چی بوده که من سالها بود یادم رفته بود .با همه اینها و با وجود این که همسر هست  دروغگو دشمن خداست ،( با این که به زبون نمیارم )  باز هم نمیتونم انکار کنم که  همیشه یک چیزی ذهنم رو مشغول و یا شاید بهتر بشه گفت ناراحت میکنه که بالاخره چی . تا کی این وضع و تا کی به این صورت  گاهی دلم میگیره از همه چیز . بیشتر از همه از سرنوشت .بگذریم 


خیلی حرفها برای گفتن دارم و خیلی جریانها برای تعریف کر دن . باید اول از همه به خودم قول بدم که زود یک وقتی بذارم برای نوشتن بعد هم به شما قول بدم  قبلا یه روز درمیون پست می ذاشتی و 300-200 تا کامنت جواب می دادی. بی وفا شدی. دو سه هفته ای یه پست بدون تایید کامنت می ذاری! نمی گی دلمون تنگ می شه واسه دروغات 


بعد از مدتها شمال نرفتن  و بی شمالی کشیدن  می ری آشتی کنون با بابا ؟ از شهریور تا حالا قهرین ؟  این هفته میریم شمال و  مطابق معمول من  پر از خوشحالی و شوق و ذوق هستم . همسر که به خاطر این همه خوشحالیم گفت  آدم نمیدونه میشه به تو گفت شمال ندیده یا نه . گفتم معلومه که میشه گفت چون من  دوست دارم همیشه اونجا باشم و هر وقت که نیستم تبدیل به یک  شمال ندیده میشم   


مثل هر سال برای ادا کردن نذری ام میرم و صد البته دیدن مامان و بابا و خواهر ها و اعتراف میکنم بیشتر از همه دلم برای خواهر زاده ها تنگ شده که جونم هستند و  واقعا بعد مدتی ندیدن ، بیتاب دیدن و بغل کردن و از خجالت لپهاشون در اومدن  هستم


ما میخواستیم امشب راه بیفتیم که نشد . یعنی همسر بس که گفت کار دارم و هنوز  هم نیومده خونه این جمله واسه این بود که کسی نگه چطور همسر هست و پست نوشتی؟ همسر اصلا اونجا نمی آد عزیز. یعنی اجازه نداره بیاد. در حد انجام عفیفه می آد و برمی گرده. از توهم بیا بیرون  .  برای همین مجبوریم فردا صبح خیلی زود راه بیفتیم که اول وقت شمال باشیم    چون هم فردا صبح همسر شمال یک کاری داره و هم این که  احتمالا به ترافیک بدجور نمیخوریم . البته امیدوارم که نخوریم جهت نوازش کردن روح و روان من ، مادر شوهر پدر شوهر هم همراهمون هستند  . یعنی باید اول اونها رو برسونیم ویلا و بعد بریم عزیزم فعل مفرد "بروم" برای یک نفر به کار می ره خونه مامانم.اگر نبودند امشب دیر وقت هم بود راه میفتادیم ولی  برای پدر شوهر مادر شوهر صبح زود راحت تره تا شب. 


خدا به داد برسه از نصایح ارزشمند مادر شوهر در بین راه . این مدت چند بار رفتیم خونه شون مگه عقلشون کمه که کسی که حتی آدرس خونه اش را نمی ده راه بدن خونشون؟ بس کن حسنا. کدوم مادرشوهری عروسی را که حتی آدرس خونش را نمی ده راه می ده خونش؟ 


درستش اینطوریه. اونها نمی خوان هیچ رفت و آمدی با تو داشته باشند. چون اگر آدرس خونه را می خواستند که کافیه یه بار مردک را هنگام عزیمت برای عفیفه تعقیب کنند. پس آدرس نه می خوان و نه براشون مهمه. پرتت کردن بیرون از زندگیشون. مث همون پارسال که می گفتی حتی تلفن می زنم باهاشون حرف بزنم بهانه می آرن جواب نمی دن.


پدر شوهر  مثل قبل هست و  برخورد خوبی داره ولی مادر شوهر تا میتونه بیحوصله گی میکنه و بهانه میاره و هر وقت ما رفتیم بهانه آورده  برای زدن یک حرفی . من نمیدونم واقعا چه حوصله ای داره .  من سکوت هم میکنم  باز میگه . نشده من بیچاره رو ببینه و نگه خوبه راحت شدی و اروم شدی و همسر ور دلت هست و  کاری کردی با ما  رفت و آمد نداشته باشی  و راحت باشی و هر کاری میخوای بکنی و ... از این قبیل . البته منظورشون از رفت و آمد این بود که خودشون بیان خونه من ببینن دقیقا کجا هست و چطوری  هست و خونه جدید من چه خبره چقد هم سخته پیدا کردن خونه جدید توووووووو . در غیر این صورت اگر بنا بر دیدن همسر بود که هم   من و همسر میریم توهمات حسنایی  خونه اونها  و همسر تنهایی  هم میره و دیدار روی  پسرشون به جای خود هست  یک بار هم بین حرفهاش گفت نذاشتی بیاد عروسی . واقعا آش نخورده و دهان سوخته . یعنی من انقدر حرفم حرف هست و اختیار ش تو دست من هست  که همسر نشسته ببینه چی میگم همون کار رو بکنه ؟ مادر شوهر وقتی دلش بخواد بهانه بگیره اصلا فکر نمیکنه بهانه اش منطقی هست یا نه . جالب بود یک بار از قول خواهر شوهر اول  هم حرف میزد گفت به قول دخترم منتظر بود خانوم اولی بهانه بگیره بره خونه رو به نامش کنه  تا به این بهانه   همسر رو برای خودش داشته باشه 


من هم هیچکدوم از حرفهاش رو جواب نمیدم . فقط  اون بار که دیدم نقل قول میکنه ، گفتم  ببخشید میشه به من بگید چطور خانوم اولی خونه من رو  بدون دلیل و با بهانه جویی برای خودش خواست مشکلی نبود  من که خونه رو دادم مقصر شدم ؟ گفت نمیدونست که همینو بهانه میکنی به همسر میگی  قهر کن بیا خونه من  . گفتم من این کار رو کردم ؟ گفت پس کی کرده ؟ انقدر ناراحت شدم.واقعا دلم شکست . گفتم اگر شما فکر میکنید من همه این کارها رو کردم و این حرفها رو زدم و  در توانم بوده که انجام بدم ،نمیتونم فکر شما رو عوض کنم ولی بدونید که اگر اشتباه کنید و من این کار رو نکرده باشم  و این حرفها رو نزده باشم ،مدیون من میشید. 


قسمت فوق کلا جوک بود و تاکید بر جوک بزرگ سال یعنی "به نام زدن خونه" 


گفت من که چیزی نگفتم  مدیون تو بشم .معنی چیزی نگفتن رو نمیدونستیم که به حول و قوه الهی متوجه شدیم  گفت به من چه مربوطه که خونه تو باشه یا خونه خانوم اولی . خودم به همسر گفتم  یا حسنا رو داشته باش یا خانوم اولی تکلیف همه ما رو روشن کن ( نمیفهمم تکلیف همه اونها به زندگی ما چه ربطی داره )  . این زندگی نمیشه . دلم برای بهار میسوزه . بچه داره آب میشه . دلم میخواست بگم شما دست از سر خانوم اولی و بهار بردارید خودتون و دخترتون هر دقیقه دلشون رو پر نکنید ، دلسوزیتون به جای خود .



ای کاش فقط به من میگفت . بدبختی اینجا ست که از این طرف به من کنایه میزنن ، از اونطرف  به بهانه دلسوزی میرن برای خانوم اولی هم حرف میزنن که دلمون برات میسوزه  . بهش گفتی زن بگیر  زندگی خودتو خراب  کردی . حسنا اینطور حسنا اونطور و یکی رو ده تا میکنن از من  برای خانوم اولی تعریف میکنن   . اگر بخواد یک ذره هم آروم باشه با حرفهای اینها بیشتر ناراحت میشه  اینا رو کی گفت؟ مردک که قهره پیش خانم اولی نمی ره (طبق فرمایشات شما) بهار ای میل زد برات نوشت؟ یا خانم اولی زنگ زد بهت گفت؟ آخ من چقد فراموش کارم. شما یه منبع موثق دارید زیر تخت خانم اولی قایم شده گزارش می گیره از زندگیش 


تازه چند بار هم اشاره کرده خوبه دیگه راحت شدی خوشبخت شدی .معنا و مفهوم خوشبختی رو هم متوجه شدیم 

حرف این شد که  شمال بریم به همسر گفتم اگر مامانت یک بار دیگه حرف پیش بیاره و بگه ،جواب میدم . یک کلمه هم دوباره به من بگه خوشبخت شدی به خدا میگم خدا این خوشبختی که من دارم نصیب دخترهاتون   بکنه  خسته شدم بس که مامانت اینطوری میگه


همسر حواسش نبود بغلت کنه بوست کنه گریه کنه بگه حسنای من! مگه خوشبخت نیستی؟ من چی کم گذاشتم برای خوشبختی تو؟ از من راضی نیستی؟ به خدا حسنا دلم نمی خواد برم پیش خانم اولی. به خدا ازشون متنفرم. اما مجبورم ! از همون فیلمها و حرفها که توی هتل در مسافرت خارجه، رو به پنجره و پشت به همسر و گریان و نالان و مثل فیلمها و اینا ....

ا

همسر گفت بیخود میکنی جواب مامان منو بدی . گفتم یعنی من مجسمه باشم مامانت هر چی میخواد بگه ؟ گفت من باهاش صحبت میکنم که دیگه نگه . گفتم خوب اگر صحبت گرانمایه شما نتیجه بخش نبود چی ؟ چطور تا حالا صحبت نکردی ؟گفت  تو به من بگو خودم بلدم موضوع رو حل کنم . گفتم چشم اگر گفت با صدای بلند جلوی همه  میگم خودت حل کن . همسر گفت تو ماشین مامان من حرفی بزنه من کرم نمیشنوم که تو بلند بگی ؟    گفتم در هر حال اگر یواشکی هم گفت من بلند میگم .حالا معلوم نیست  لازم میشه بگم یا مادر شوهر گوش میکنه منت سر ما بذاره این دفعه تو راه از این حرفها نگه  جالب بود همسر گفت یک بار ما با هم میخوایم بریم ببین تو چه اداها در میاری.    آدم از خدا نترسه  دستش رو به خون همسر آلوده کنه جماعتی آسوده بشن 


من بگم منظورت از پارگراف بالا چی بود؟

حسنا جون، مردک زنگ زده گفته فردا که اومدیم دم در سوارت کردیم ببریمت شمال تو ماشین خفه خون می گیری حرف نمی زنی. اگر هم مامانم از ناراحتی چیزی گفت حق نداری جواب بدی. دهنت را ببند و صدات در نیاد تا برسیم شمال.


خانوم اولی و بهار و برادر شوهر هم  قرار هست بیان شمال  . اونها با ماشین بهار .  چون سختشون بود همه با هم ،همسر گفت ما  مامان و بابام رو میبریم . نه عزیز. اگر مامان باباش می خواستن برن تو اون ماشین جا می شدن. می شد 5 نفر که ظرفیت یه ماشین عادی است. مردک به بهانه مامان باباش می خواد تو را ببره. این برنامه را چیده که تو را ببره. ماشین هم که نداری. بهانه گرفتی و غر زدی. گفته باشه می برم می رسونمت. وگرنه که خانم اولی نمی ذاره جنازه تو را هم مردک ببره شمال، چه برسه به زنده ات !


 در هر حال ... چی بگم  غیر از این که خدا آخر عاقبت ما رو ختم به خیر کنه .

امیدوارم تعطیلات خوبی داشته باشید . عزاداریهاتون و نذرهاتون  و دعاهاتون هم قبول باشه . 


پی نوشت : سودا جون الان من  شدیدا شرمنده هستم . مشخصات رو نوشتم روی یک کاغذ و اون کامنت رو پاک کردم و متاسفانه پیداش نمیکنم  . میشه بیزحمت دوباره برام بنویسی ؟ ببخشید به خدا .  


دوست عزیزمون صامت جون  زحمت کشیده  یک پست رنگی  گذاشته که خوندنش خالی از لطف نیست . دوست داشتید اینجا بخونید .

 

عسل جون نمیدونم چرا نشد برات کامنت بذارم و هر چقدر میزنم ثبت نمیشه . عزیزم من ازت رمز نخواسته بودم و رمزی که داده بودی  رو دارم . اگر کسی با نام من بوده ، بدون که من نیستم  حتما سعی میکنم خودم برات بنویسم ولی اگر نشد اینجا نوشتم که بخونی

عزیزم مردم که عقلشون کم نیست برن بگن رمز بده آدرس وبلاگ تو را بدن. به چه دردشون می خوره که یکی بیاد برای تو رمز بذاره. خوبه یه کم فکر کنی بعد پرت و پلا بنویسی. 


خیلی هول و عصبی و آشفته بود پستت. به قول بچه ها ازت راضی نیستم. دل به کار نمی دی. حتی عنوان پست هم اشتباه تایپی داره چه برسه به متن. اینا چیه سرهم می کنی و هی وعده می دی به فردا؟


یه عمریه وعده ی بی جا می دی

وعده ی امروز به فردا می دی

یه روزی آخرش می شی پشیمون

از این فریبی که به ماها می دی 


نظرات 169 + ارسال نظر
مهتاب پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 07:14

از حرفای متضاد بهار خنده ام گرفته بود گفتم اشکال نداره بخشیدمت من تو و مامانتو دوست دارم هیچ وقت نمیخوام اذیت بشین بغلش کردم بوسش کردم اونم منو بوسید .

یعنی حسنا اونا هم ماچ و بغل ؟

مینو پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 02:33

به قول مولانا:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا

ورژن جدیدش اینه:
این جهان کوه است و وبّ ما ندا
سوی ما آید نداها را آرشیو و دو سه تا لینک دیگه! فکر کردی می تونی از زیر نوشته هات دربری؟ کور خوندی!

مینو پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 02:31

ولی من روی هرکدوم از اون پست ها کلیک کردم نیومد. اما آرشیو رو که از انتهای آدرس پاک می کنم میاد.
پاک کردنش راحته؟ یعنی با این لینک یه شب کامل منو ساختی. دو سه تا آدرس حذف شده داشتم که این جا موجود بودن. وحشت کردم از این که حذف کردم و اینا هنوز وجود دارن!
البته یه فایده ش این بود که از روی وبلاگ حذف شده ی دوستم تاریخ دقیق تولدش رو هم درآوردم. دو سه ساله یادم می ره بهش تبریک بگم چون تاریخ دقیقش رو یادم رفته بود و روم نمی شد بهش بگم یادم رفته.
اون پست سه شب چهار شب حسنا رو هم خوندم. می بینی چه چند منظوره کار کردی؟
ولی تنم به لرزه افتاد بانو جون. آدم می ترسه.

شادی پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 01:17

سلام بانو، رسیدن به خیر
دیدم نیستی، فکر کردم رفتی مسافرت و با موبایل هم نمیای نت تا راحت باشی

سلام

نه عزیزم. سفر هم باشم می آم.

علی پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 00:55

وبلاگ بسیار مزخرفی داری بسیار مزخرف و از همه مزخرف تر کسانی که به این مهملات و چرندگویی های شما پاسخ میدن متاسفم که به این حسنا بانو بودن سوم هم افتخار می کنی می دونی شما زنها هر چی سرتون میاد از هم جنس های خودتونه مردها رو متهم می کنید به خیانت کار بودن و هوس باز بودن اما خودتون مثل اب خوردن وارد یه زندگی دیگه می کنید و ککتون هم نمی گزه تازه افتخار و منت گذاشتنتون به جای خود

حسنا بانو یه نفره
بانو همسر سوم یه نفر دیگه

شما الان ما را ترکیب کردی "حسنابانوی سوم" ازش درآوردی؟

دوستدار حسنا پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 00:43

راستی تا حالا مدیرتون زنگ زده معذرت خواهی؟ اون هم زمانی که برای سقط تو خونه بستری هستی و یه مقدار موضوع زنانه است و همچین ....

مدیر حسنا زنگ می زنه خونشون ازش معذرت خواهی می کنه. اونم با وجود همچین شوهری که ارتباط با اناث را ممنوع کرده، آقایون که جای خود دارند

چیگرتو توهم

دوستدار حسنا پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 00:38

چرا یه جای این پست می گه یه روز نرفتم سرکار مدیرم ایراد گرفت و ....

چند پارگراف پایین تر می گه این هفته کلا نرفتم سرکار؟

دوستدار حسنا پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 00:37

در پست سقط، برادر خانم اولی می خواسته بیاد بیمارستان عیادت حسنا

حسنا جیگرتو با این توهمات

برادر زن و داماد معمولا با هم رابطه خیلی حسنه ای ندارند. اما این یکی نمونه است !
اینقدر دامادشون را دوست داره که حتی عاشق هووی خواهرش هم هست

مهسا پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 00:13

سلام بانو جون
دلم برات تنگ شده بود

سلام
مرسی.

یه دوست چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 23:41

یاد دوران کودکی و مدرسه افتادم که بهمون سرمشق میدادن. حالا شده حکایت حسنا سرمشقهاشو از اینجا میگیره. همه الان شک دارن که شوهر اول حسنا فوت کرده باشه حالا میاد پست میذاره که اینبار که داشتم میرفتم شمال تمام مدت به یاد دورانی بودم که با پسرک از این جاده میرفتیم شمال یا اینکه با پسرک همیشه از جاده چالوس میرفتیم ولی از بعد از فوت پسرک فقط از جاده هراز میرم شمال. یا از شوهر اولش جدا شده یا اینکه واقعا شوهر اولش فوت کرده ولی حسنا اصلا عاشقش نبوده و فقط و فقط از پسرک به عنوان پلی استفاده کرده برای اومدن به تهران. الان هم که فقط و فقط برای پول زن این آقا شده. این آقا لامبورگینی, مازاراتی , پورشه , بنز یا بی ام و آخرین مدل نداره . یه ماشین معمولی خارجی داره. و یه زندگی خیلی معمولی که خوب برای حسنا خیلی به حساب میاد. مدل زندگی این افراد اصلا اینجوری که حسنا میگه نیست. نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست مردم. این آقای همسر هم از کنار خانواده خانوم اولی به یه جایی رسیده. وگرنه باقی افراد خانواده این آقا یه زندگی خیلی خیلی معمولی دارن. حسنا هم یه چند صباحی تو این زندگی میمونه تا هرچی که میتونه بکنه بعد میره سراغ یکی دیگه. دیگه روزهای وبلاگ نویسی و دروغ سرهم کردن داره سر میاد.

بعد یعنی چی که هر روز لپ تاپ میبره سر کار یعنی ایشون هیچ کاری نداره به جز وبلاگ آپدیت کردن و کامنت جواب دادن. اونوقت رئیسش نمیگه خانوم شما چرا لپ تاپ شخصیت رو میزه و سرت همش تو لپ تاپت هست. احتمالا تاحالا تو محیط اداری کار نکرده. یا اگر هم کار کرده بعد از زن دوم شدن بیخیال کار شده.

در پستی که راجع به سقطش نوشته ( همون موقع که سقط مد روز زنان دوم شده بود ) و لینکش را توی همین کامنتها گذاشتم، می گه که می خواسته به خاطر سقط یه روز سرکار نره که مدیرش مخالفت می کنه و می گه دروغ می گی و مریض نیستی.

چطور یهو آقای همه کار!! اینجا ناپدید شد و رئیس یه نفر دیگه شد که حتی روی گواهی دکتر هم حرف می زنه و قبول نمی کنه و حسنا مجبور می شه مدارک بیشتری ارائه کنه تا قبول کنه که مریض بوده ؟؟

الهه چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 23:37

در مورد حسنا 2 فرضیه وجود داره
1-یا عقل و هوشش از جلبک کمتره و در حالیکه با اولین سرچ ساده زن دوم به وبلاگ اون میرسیم بیاد عکس لب بذاره و در مورد زندگی اش حقیقت رو بنویسه که بلاخره با احتمال بالای 90% دوستی اشنایی زندگیشو اونم با جزئیات بفهمه!
که به نظر من محاله
2- این داستان رگه های بسیار ضعیفی از واقعیت داره و مطمئنم اینقدررررررر تحریف شده و دروغه که اگه خواهرشم بخونه نمیفهمه وبلاگ حسناست!!

و جواب گزینه 2 است از نظرمن

اگه خواهرشم بخونه نمیفهمه وبلاگ حسناست!!

پریناز چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 23:30

یه چیزی هست که اصن نمیفهممش..اونم اینه که چرا حسنا با فیل شکن وبگردی میکنه در حالیکه عملا وبلاگ هایی که باهاشون کامنت بازی میکنه و میخوندشون فیل نیست..حتی با فیل شکن کامنت میذاره..مگه غیر از اینه که فیل شکن باعث میشه که آی پی که از فرد ثبت میشه فیک باشه؟؟!!..اگه بدون فیل شکن بیاد که خب تشخیص اینکه بفهمی توی کدوم محدوده ی تهران یا ایران هست و اینا خیلی راحته اما با فیل شکن نه..منم فکر میکنم که درباره ی اینکه کجای تهران و ایناست دروغ گفته..
لامصبببببببببببببببببببب کجاشو راست گفته؟؟!! گه گیجه گرفتم از دستت حسنا!!!!

حسنا همه جا با فیلی می ره. درسته

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:57

شهره جان زیاد با پوسف اباد اشنا نیستم ولی الان داشتم قسمت های رهن و اجاره رو می دیدم ، احتمالا خونه اش همون جا باشه
یوسف اباد منطقه ی تاپی نیست

نارین چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:47

میگم تو این پست دادگاه
کدوم بازپرسی قاضی به این بداخلاقی حرف میزنن؟سعی میکنن با ارامش حرف بزنن
البته من تجربه ندارما اما تاجایی میدونم ارامش باید داشته باشن

با بهار خشن بود، حسنا را خیلی دوست داشت. کلا بیکار نشسته بود برای اجرای اوامر حسنا و گوشمالی دادن بهار

شهره چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:44

مهسا جان حسنا تو همون پست راجع به ماشین شستن کنار جوی آب نوشت که اون کارواشه آب جوبی تو یوسف آباده.
احتمالا خونه حسنا هم همون ورها باشه.
از الهیه که پا نمیشه بره یوسف آباد کنار جوب ماشین بشوره

آره. توی کامنتها آدرس داد.

مینو چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:17

آره پریناز جون. دقیقا ازش متنفر شدم سر همون مسایل. خوشحالم که رفت پی کارش.
مساله ی دادگاه هم دروغ بودنش به همه ثابت شده ست. درست می گی.

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:16

بابا حسنا با همسر یه خریدی برو ، یه سینمایی برو ، یه رستورانی برو (نه پیتزا داوود ،یه جای خوب) یه کافی شاپی برو ، یه شیرینی فروشی برو .
یه سوال چرا همسر شمال ویلا داره ؟فشم و میگون و اون سمتا نداره ؟ اونجا که هم اب و هواش خوبه ، هم نزدیکه و هم خیلی از پولدارا اونجان
تاحالا اون سمتا نرفتیا ، حالا حسنایی یه بار برو و زمستون هم برید هتل جهانگردی میگون یا شمشک یا دیزین .
اونجا یه اسکی کنید .
به هر حال همسر پولداره

پریناز چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:15

جدی مینو؟؟!!
منم سر اون مسئله بود که آی دی میداد و اینا یه کم شک برم داشته بود نسبت بهش:)))
جدا از یه وکیل چند تا دیگه از دوستان هم بودن که پروسه ی شکایت و دادگاه و اینا رو شرح دادن..

مینو چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:10

پریناز جان می دونم خارج از بحثه اما یه وکیل خود به خود غیبش زد. البته بهتر. ازش بدم می اومد. یه شب اون روش بالا اومد هرچی توهین لایق خودش بود به خانوم ها گفت. باهاش دعوام شد.
دلم نمی خواد به حرفای یه آدم غیرنرمال استناد کنیم.

توی کامنتها خداحافظی کرد.

ساره چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:09

البته که یکی از ویژگیهای منحصر به فرد حسنا این هست که هر دروغی رو که بخواد به خورد همه بده "از قول این و اون "بهش اشاره و تاکید می کنه. مادر شوهر گفت دست حسنا رو ببوس که اگه اجازه نمی داد الان باید می رفتی گوشه زندان. آخه تو چه بزرگواری حسنا که اجازه ندادی بهار به خاطر این لطف بزرگ دست و پا تو ببوسه.این ماجرا در صورت صحت به نظر من هم خیلی تاثر برانگیز و هم خیلی وحشتناکه. از حسنا که هر کاری بر می یاد چون از بهار و خانم اولی کینه به دل داره ولی موندم چطور ی پدر پای پاره تنش رو برای ادب شدن به ی همچین محیطی می کشونه. آخه حسنا می شه بگی وقتی می گی مردک حواسش به بهار هست دقیقا منظورت چیه؟آهای کسایی که سنگ حسنا رو زیادی به سینه می زنید شما مادر شما پدر حاضرید شوهرتون دخترتون پاره تنتون رو ( به هر دلیلی اشتباهی کرده باشه ) به ی همچین جایی بکشونه که مثلا به قول حسنا ادب بشه؟.

مادر شوهری که اصلا چشم نداره حسنا را ببینه، اون موقع حتی تلفنی هم باهاش حرف نمی زد و اینقدر ازش متنفر بود و هست، حالا به بهار، پاره تنش، می گه برو دست حسنا را ببوس؟

توهمات حسنا بی انتهاست !

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 22:08

حسنا و همسر از نظر مالی یه زندگی عادی مثل ما دارن و گرنه مستافرتاشون تو این زمان ها به خارج از کشور بود ، بهار حداقل تو یکی از دانشگاه های مالزی تحصیل می کرد یا اوکراین یا مجارستان .
بابا همسر به این معروفی ، مشهوری ، پولداری ، ماشین عروسکی
حسنام خریداشو خدمتکارش می کرد نه اینکه بره شهروند

امروز سر راه رفتم سوپر نزدیک خونه .من همیشه برای خریدهام میرم شهروند و بصورت کلی انجام میدم .مگر این که مورد خاصی لازم باشه . این سوپر نزدیک خونه ما تک افتاده بود ناز و ادا زیاد داشت .

بابا هایپرمارکتی ، مگامالی ، حداقل بگو شهروند الماس ایرانی چیزی من چقدر بهت چیز یاد بدم اخه حسناااااااا

لالا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 21:57

در مورد متراژ خونه بچه ها قبلا سوتی حسنا رو گرفتن که وسط دعواش با همسر مجبور بوده تو هال جلو چشم همسر بمونه چون مامانش تو اتاق بوده=خونه یک خوابه است!

حالا حسنا پست بعدی میاد می نویسه رفتم تو اتاق مطالعه! یا مثلا اشاره ای به تی وی روم می کنه که به ما بگه خونه چندتا خواب داره!

اتاق کار همسر
اناق کار خودم
اتاق مهمون
اتاق مطالعه
اتاق تی وی
اتاق هپروت
اتاق توهم
.
.
.
خونه n خوابه است

پریناز چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 21:43

مهسا جون خالی بندییه..
یه وکیل و چند تا از دوستان خیلی قشنگ ثابت کردن که همچین پروسه ای نمیتونسته اتفاق افتاده باشه..اون پست دادگاه پر از تناقضای وحشتناکه..ماها هم که یکسال پیش باور کردیم فکر کنم به خاطر همین نا آشنا بودنمون به روند اینجور مسائل بود..

توی همون پستی که می خواست ما را ببره پلیس فتا و دادگاه و ... می گفت ما خودمون وکیل داریم، ولی دوست دارم از بین دوستان و به شکل مجازی یه وکیل پیدا کنم. لطفا هر کی آشنا داره بهم بگه

بعد توی پست دادگاه بردن بهار، مادرشوهر به همسر می گه برای بهار وکیل بگیر، نذاری ببرنش زندان

این وکیلی که خودشون دارند، برای بهار کار نمی کنه؟

دریا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 21:22 http://qapdarya.blogfa.com

حسناخانوم باکمالات رفته سفر......
منوکسیدسمی هم دنبال فصه است ...
شراره که گرفتاری خودش روجارزد....
کبوتر که نه همون کفتارهم لال مونی گرفته ...
مجتهدوالاتبار پری السلام هم خناق گرفته ...
سوژه نبود ؟..........
ایشالا نسل همه شون دومی های خونه خراب کن که دارندشعورومنش زن روبا این وبلاگهاشون پایین میارن وربیفته ...

پریناز چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 21:22

وای بانو الان داشتم کامنتارو میخوندم..یه لحظه یه جوری شدم..یعنی نمیدونم قبلا که حسنا رو باور کرده بودم اصن حس انزجار و اینا بهم دست نمیداد..خیلی هم متناشو با دقت نخونده بودم..جنبه ی فان داشت بیشتر اما الان یکی از کامنتای مهسا رو که از یکی از متنای حسنا کپی کرده خوندم واقعا واقعا واقعا از خودم حالم بد شد که یکسال همجین انسانی رو خوندم و یه جاهایی حتی از بی منطقی زن اول ناراحت شدم..اون ماجرای دادگاه بهار رو که دوستان ثابت کردن دروغه و کلا ماجرای به دادگاه کشیدن بهار خالی بندی بود و اینا..الان این کامنته مهسا رو دیدم که:
(گفت حسنا جون منو ببخش خیلی اشتباه کردم قول میدم دیگه شما رو اذیت نکنم مامانم گفت حسنا مقصر نبود من بیشعور حالیم نشد . )
مادر شوهر گفت :بهار دست حسنا جونو ببوس اگه نمیبخشید باید میرفتی زندان

فک کن بانوووو...با توجه به خیالی بودن قضیه ی دادگاه و اینکه اصلا بهاری به دادگاه کشیده نشد و اون سوتی بزرگ حسنا..جمله ای که اینجا حسنا نوشته فقط یه معنی میتونه داشته باشه..این جمله ها چیزایی هستن که توی دلش میگذرن..آرزوهاش..دوست داره بهار رو توی این وضع ببینه...دست حسنا رو ببوس..کلمه ی بیشعور که مثلا بهار خودش رو جلوی حسنا مورد خطاب قرار داده..
حالم بد شد:((

امیدوارم خدا سایه ی مادر بهار رو بالای سرش نگه داره ..این نوشته ها خیلی حرف پشتشونه و نمیدونم چرا یکسال پیش من هیچ رقمه بهشون شک هم نکردم..دلم برای بهار سوخت...تنها چیزی که میتونم بگم اینه که امیدوارم خدا سایه ی مادرش رو بالای سرش نگه داره:(((

خیلی بده تو نوجوانی و جوانی با همچین مشکلی (ازدواج پدر و شاهد دردکشیدن مادر بودن) روبرو شدن.
بهار از شانزده سالگی با این زالو داره عذاب می کشه.

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 19:31

با تمام این احوال اگر میذاشت من هم مثل بهار لباس بپوشم خوب بود . همونها ای که بهار میپوشید اگر من میپوشیدم میدونستم که صد تا غر میزنه

مگه تو دختر 18 ساله ای ؟ 30 سالته ها
تازه می دونه که اینکاره ای

غنچه چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 19:18

حتمن دوباره حسنا سقط میکنه باباش میاد تهران جلسه 3 شب 4 شب راه می اندازن همسرم داد میزنه همه می دونید من برای چی یک بار دیگه زن گرفتم
عید هم با بهار میرن دبی بهارم مامانش به خاطر یک گوشی میفروشه
بعد خانم اولی خونه از حسنا پس میگیره حسنا یک شب خوه بزرگ تر پیدا می کنه اثاث ها رو میچینه

همین داستان تا ده سال به همین شکل ادامه داره

غنچه چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 19:16

تو همین برگ آخری که بانو زحمت کشیده بازم خانم اولی همسر از خونه بیرون کرده همسر پیش حسنا ست و خانواده همسر مخالف هستند در حال نصیحت

حسنا جان نمیشه یک چیز جدید تر بنویسی
خسته شدیم از این داستان یکنواخت

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 19:10

بدون این که صبر کنه یک پرونده دیگه رو هم مطرح کرد که میخواست انجام بشه . مدارکش رو گذاشت رو سر رسید . تجربه ام میگفت چیزی داخل سر رسید هست .یک نیم سکه بود .گفت قابل شما رو نداره . ما زیاد با هم کار داریم . هنوز هم نفهمیدم چرا تا اون حد اعصابم به هم ریخت و چرا دوست داشتم هر چه خشم نهفته دارم سر اون خالی کنم


حالا از کجا فهمیدی توش نیم سکه است؟ شاید ربع بوده؟ شایدم کامل بوده .
بعدم که می گی پس دادیش ، یعنی باز کردی دیدی و باز پس دادی

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 18:57

مامان و بابا هر دو خیلی ناراحت شدند . حتی بابا گفت تو از اعتماد من سوء استفاده کردی . خوب شد همه چیز رو نگفته بودم و فقط گفتم در حد حرف و تلفن و دیدن تو بانک بوده . در هر حال بابا ناراحت بود . فردای اون روز پسرک به من زنگ زد گفت حسنا بابات حتی یک نگاه هم به من نمیکنه با من حرف هم نزد . قبلا با من خوب بود . گفتم نمیدونم با من هم حرف نمیزنه .ده روز گذشت و من همینطور نگران بودم . بابا با من سر سنگین بود و مامان هم حرفی از این موضوع نمیزد . از اونور هم بابا تو اون ده روز اصلا با پسرک حرف نزده بود و براش قیافه گرفته بود و کاری هم بود با واسطه به گوشش رسونده بود . بعد فهمیدم تو اون فاصله زمانی دنبال این بوده که ببینه خودش و خانواده اش چه جور آدمهایی هستن و تو تهران هم سفارش کرده بوده یکی از دوستهاش در موردشون تحقیق کنه .

من شده بودم بلای جون دو تا خواهرم .بهشون میگفتم با مامان حرف بزنید . مامان جواب اونها رو هم نمیداد و ناراحت بود که شماها میدونستید به من نگفتید . اون ده روز هم زیاد گریه کردم و غصه خوردم .

همچین پدر مادری الان داره چه خفتی می کشن که زن دوم شدی ، انوقت برای من جالبه که انقدر ریلکس برخورد می کنن .
احتمالا گرگ شدی و از پست بر نمی ان ، ولت کردن به حال خودت

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 18:52

با عرض معذرت خیلی از همشهری های ما در دخالت کردن و سر از کار دیگران در آوردن ید طولایی دارند. تو شهر خودمون نمیشد همدیگه رو ببینیم یا زیاد بیرون بریم . خیلی هنر میکردیم تو ارامگاه که شب جمعه نباشه و شلوغ نباشه قرار میذاشتیم . با ترس و لرز که هیچکی ما رو نبینه . یا یک جوری میرفتیم که کسی به ما شک نکنه . بابا و مامان هم از اونها بودن که مرتب باید جواب پس میدادم. کجا میرم کی برمیگردم با کی میرم خونه کی هستم و هر جا میرفتم باید جواب پس میدادم . با این حال مگه میشه آدم بیست ساله باشه و عاشق و راه پیچوندن یاد نگیره و به کار نبره ؟

همینه که اومدی تهران دیگه نمی خواستی برگردی و موندی ، نه پدر مادری نه شهر کوچیکی که سر همه تو کارت باشه هر غلطی خواستی کردی

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 18:42

پدر شوهر نیومده بود و مادر شوهرگفت چون خیلی خانوم اولی رو دوست داره نیومده . نفهمیدم چه ربطی داره مگه من خانوم اولی رو اذیت کرده بودم ؟

بهار کنارم نشست و معذرت خواست گفت حسنا جون منو ببخش خیلی اشتباه کردم قول میدم دیگه شما رو اذیت نکنم مامانم گفت حسنا مقصر نبود من بیشعور حالیم نشد .
از حرفای متضاد بهار خنده ام گرفته بود گفتم اشکال نداره بخشیدمت من تو و مامانتو دوست دارم هیچ وقت نمیخوام اذیت بشین بغلش کردم بوسش کردم اونم منو بوسید .

مادر شوهر گفت بهار دست حسنا جونو ببوس اگه نمیبخشید باید میرفتی زندان. گفتم لازم نیست من بهار و خیلی دوست دارم همین که گفت ببخشید کافیه .


یعنی این پست رو که می خونم واقعا حالم بد می شه دلم برای بهار می سوزه
اون پدر هرزه ی عوضی هر بلایی سرش بیاد حقشه
حسنا یعنی واقعا خودتو زدی به نفهمیدن

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 18:21

ماشین مامان همیشه تهران بود و من تا وقت گیر میاوردم بهشت زهرا بودم .
برای نوشته روی سنگ هیچکی نظر من رو نخواسته بود عادت داشتم هر بار نوشته ای که دوست داشتم رو با خودم میبردم و با چسب نواری میچسبودندم روی سنگ و گریه میکردم و حرف میزدم .

من تاحالا به این قسمت از نوشته اش توجه نکرده بودم

غنچه چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 18:18

حسنا نوشته کل جهازم فروختم که یاد پسرک نیوفتم
اونوقت چجوری که هر هفته سر اون پیچی که ماشین شون چپ کرد و پسرک فوت شد با راحتی رد میشه
یک بار هم اشاره نکرده به این قضیه که رد شدم یاد پسرک افتادم

غنچه چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 18:15

خانم شروین
خونه که یک صبج تا شب اسباب کشی کنی و بچینی و تموم بشه خودتون حساب کنید متراژ خونه چقدر

یک قانون در دنیای مجازی میگه آدم ها آرزو هاشون تو وبلاگ هاشون می نویسن

غنچه جون،

کلا چیدن خونه که یه روزه تمام نمی شه. هر چی هم کوچیک باشه. یه هفته ای طول می کشه تا همه چیز بره سرجای خودش.

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 18:10

تو اون مدت گاهی که خونه شون بودیم یا دعوت میکردن میخواستیم با هم بریم مهمونی مامانش میگفت اینجا روسریت رو برندار یا اینا که اومدن بدون روسری نیا . به دختر خودش هم میگفت نه که فقط به من بگه . من هم گوش میکردم . اون شب به پسرک میگفتم چرا مامانت باید به من بگه چیکار کنم مگه از اول منو ندیده بودن من از این به بعد گوش نمیدم . پسرک گفت باید گوش بدی احترام بذاری . گفتم چرا با ماشین میریم بیرون مامانت جلو میشینه نمیگه من برم جلو . پسرک گفت من نمیتونم به مامانم بگم برو عقب بشین حسنا بیاد جلو . مگه چی میشه بری عقب بشینی .

من شک دارم پسرک فوت شده باشه ، احتمالا ازهم جدا شدن سر این اختلافا

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 18:06

واقعا چقدر خجالت آور و توهین آمیزه که همسر آدم هر روز موبایل آدم رو چک کنه.... این یعنی چی آخه؟ یا خودش آدم مریض و شکاکی هست ( به قول عفیفه اینکاره) یا داره بهت میفهمونه که بهت اصلا اعتمادی نداره.... آخه چرا بعضیا تن به هر حقارتی میدن.... مگه برده داریه....


حسنا: یکشنبه که از راه رسید و خونه موند . اس ام اس های خانوم اولی رو هم خودش توی موبایلم دید . من بهش نگفتم نگاه کن . خودش طبق عادت نگاه کرد و دید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 17:26

ظاهرا همسر و خانوم اولی هیچوقت بدون حضور مریم جون حرف نمی زنند

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 17:23

اینطور که مریم جون گفت مثل این که همسر گفته میرم به پدر مادرت میگم . خوب همسر که هیچوقت این کار رو نمیکنه احتمالا تهدید کرده بوده ولی شاید فکر کردن که این کار رو میکنه و شاید فکر کردن که من کاره ای هستم که با کنار اومدن با من همسر راضی میشه و دیگه ناراحت نیست .

این مریم جون تو اون اوضاع این خبرهارو از کجا می شنوه ؟ یعنی 1 % فکر کنه همسر این حرف رو زده باشه ، خانم اولی بیچاره اش می کنه

جالبیش اینجاست که مردک خانوم اولی را تهدید می کنه که می رم به پدر مادرت می گم !!

می ری چی می گی؟
داستان دو تا شدن شلوارت را؟
داستان هوس بازیت را؟

می خوای بری چی بگی؟

یاسمین چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 17:16

عزیزان من که حرف از ثروت مردک میزنید ، هر انسانى دنیا رو از دریچه دید و تجربیات خودش میبینه ، من قصد توهین به کسى ندارم ولى این زن از طبقه اجتماعى بسیار معمولى میاد پدر کارمند و زندگى در یک شهر کوچک ، خوب حالا باید هم زندگى مردک براش خیلى سطح بالا باشه .

مهسا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 17:15

سرک میخندید و خودم هم خنده ام گرفته بود که بار اول گفتم .عاقد خیلی خوشش اومده بود زحمتش کم شده . از من تشکر کرد که زود گفتم . بعدا هر کدوم از فک و فامیل سر این موضوع یک حرفی در آورده بودن . اون موقع انقدر خوش بودم که به این حرف و حدیث ها میخندیدم


حسنا خانواده و اشناهات که در مراسم عقدت به بار اول بله گفتند حرف و حدیث در اوردن ، برای زن دوم شدنت هیچی نگفتن و حرفی نزدن
بعد می گی به خیلی ها گفتمو حرفی نزدن و زمین به اسمون نرسید .
معلومه که نگفتی

فامیلشون با دیدن شوهر حسنا متحول شدند و دیگه تو کار کسی دخالت نمی کنند و حرفی نمی زنند.

پریناز چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 16:58

....مسافرت هم..الان هر کسی رو آدم توی دور و بری هاش میبینه اقامت یه جایی رو دارن..اینا چه سرشناسایی هستن که اقامت دبی رو هم ندارن..که دیسکوهای آنتالیا اوج تفریحاتشونه....آدم مولتی میلیاردر که تفریحش آنتالیا نیست ..به گمونم کلا دروغ میگه و درباره ی شاغل بودنش هم تا اینجا ماها حدس زدیم که شاغل نباشه یهو تایید کامنتا متوقف شد و بازرس اومد ادارشون..دقیقا وقتی که ما این حدس رو مطرح کردیم بعد از یکسال وبلاگ نویسی این آدم...من فکر نمیکنم که حسنا شاغل باشه..مگه میشه کسی توی یه اداره ی دولتی شاغل باشه ندونه خط غیر مستقیم اداره ی دولتی رو نمیشه دایورت کرد..مگه میشه کسی شاغل باشه هر روز دویست تا کامنت تایید کنه و جواب بده و توی همه ی وبلاگا کامنت بذاره اونم آدمی که کلی وقت آزاد داره...نه بچه ای داره و نه شوهری..طبق سناریوی سه شب چهار شب..منتها از وقتی ماها اینجا گفتیم یهو کلا تایید کامنتا متوقف شد که این خودش نشون میده که دقیقا حدس درستی زدیم..ازش هم که پرسیدن که چه طور اینهمه کارشخصی توی اون اداره ی کذایی انجام میدی گفت لپ تاپ شخصیمو هر روز هلک هلک میبرم و از اینترنت اداره هم استفاده نمیکنم....با عقل اصلا جور درنمیاد حرفاش..ایشون قبلا شاغل بوده شاید..اما الان نیست

پریناز چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 16:56

شروین همسر حسنا براساس گفته های خودش اگر احتمال رو به راستگویی بذاریم که خیلی بعیده یه وضع فوق العاده معمولی داره...آپارتمان سه خوابه ای در کار نیست..شما خودت حساب کتاب کن..وقتی از حسنا متراژ خونه ی قبلیش رو پرسیدن حسنا گفت:خیلی بزرگه..خونه ای هم که الان اجاره کرده از قبلی بزرگتره دیگه..یعنی بزرگتر از خیلی بزرگ:))..اونوقت شما کی رو دیدی که بتونه با پول رهن یه خونه نقلی تو یه محله ی پایین تر و فروش یه ماشین 206 یه خونه تو شمال تهران که بزرگتر از خیلی بزرگ باشه بگیره؟؟!!!..خالی بندییه..خیلی باشه یه خونه ی نقلی واسش گرفته..درباره ی ماشین هم بازم حسنا خالی میبنده..یه ماشین معمولی زیر پای همسرشه اونقدر معمولی که به گفته ی خودش میبره دم جوب آب ماشینو میشورن..آخه کی هستش که لامبورگینی سوار باشه یا حالا پایین تر..پورشه سوار باشه و سرشناسم باشه و بره دم جوب پاچه هاشو بزنه بالا ماشینو بشوره؟؟...ازش پرسیدن ماشینه همسرت چیه؟؟!! گفت نمیتونم بگم اما عروسکه..نمیتونه بگه چون در اونصورت سوال هایی ازش پرسیده میشه که نمیتونه جواب بده..مثل ورزش کردنش..کلی باشگاه تو تهران هست..شناخت یه شخصیت مجازی از روی ورزشی که انجام میده کاملا غیر ممکنه..مگه ورزش خیلی خاصی باشه که در کل دنیا فقط توی تهران اونم فقط در یه باشگاه خاص اونم فقط دو یا سه نفر خاص انجامش بدن که خب بله امکانش هست..چنین ورشی اصن هست آیا؟؟..یه ورزشی هست که نمیتونم بگم..این نمیتونم بگما یعنی دروغ گفتم راجع به جزییات ازم نپرسید که نمیتونم جواب بدم

بزرگتر از خیلی بزرگ
اندازه اش که دستتون اومد

سی چهل تومان ماشینش را داده
چهل پنجاه تومان هم خونه اش را داده رهن (اصل این که چرا خونه را داده رهن و اجاره نداده سواله. چون کسی که پول لازم نداره که خونه اش را رهن کامل نمی ده و حسنا طبق داستانش قبلا خبر نداشت که باید خونه را به نام کسی کنه)

این پول ماکزیمم بشه صدتومان.

با صد تومان می شه خونه پانصدتومانی رهن کرد (رهن یک پنجم ارزش خونه است).

خونه شمال شهر متری ده تومان که باشه، 50 مترش می شه پانصد تومان برای خرید و صدتومان برای رهن.

پس حسنا خونه 50 متری رهن کرده که صدتومان داده. حالا ده متر اینور اونور و دو تا محله بالا پایین. بگو شصت متری.

شصت متر را چطور سه خوابه دراورده؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 16:54

حسنا: خلنوم اولی هنوز هم میگه خوب کاری کردم و تهدید کرده این بار میاد دم اداره . حتی فکرش هم وحشتناکه که بیاد محیط کارم . برام مهم نیست میتونم به همه توضیح بدم . حراست هم اصلا اجازه نمیده هیچکی اونجا داد و بیداد کنه و یا حرفی بزنه ولی فکرش هم آزار دهنده میشه .... این استرس و نگرانی که هر لحظه دوباره میتونه هر جایی که هستم بیاد داره من رو عذاب میده


بالاخره برات مهم هست یا نیست؟؟؟ اگه می تونی برای همه توضیح بدی پس چرا انقدر برات عذاب آوره؟؟؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 16:51

توی این ماجرای سقط که بانو لینکش رو گذاشت هم چقدر تناقض هست:

همونطور چهار دست و پا و با بدبختی رفتم در خونه رو باز کردم نشستم کنار در . حس میکردم شاید از حال برم و تا برسن تا دم در هم نتونم برم در رو باز کنم. لرز کرده بودم و بیحال بودم .

مادر شوهر و برادر شوهر دوم رسیدن . دیدن در بازه من هم نشستم رو زمین .
بیچاره برادر شوهر با همون پتو که دورم پیچیده بود من رو بلند کرد برد تو آسانسور

مگه توی آپارتمان زندگی نمی کرد (چون آسانسور برای آپارتمان هست) پس چه جوری فقط در خونه رو باز گذاشت ولی اونها از در حیاط پس چطور وارد شدند؟؟

خب آیقون را زده که اونها بیان تو، خودش هم در آپارتمان را باز کرده همونجا نشسته

شروین چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 16:06

این خانم حسنا یه لیسانس داره احتمالا در یکی از ابن رشته ها:
1) زبان 2) مدیریت 3) علوم اجتماعی 4) ادبیات و از همین دست. با پارتی بازی و آشنا یه کاری در یکی از ادارات دولتی گیر آورده: 1) ثبت یا 2) دارایی 3) گمرک و یا شاید بیمه و یا شاید در اداره صنایع معادن کارت بازرگانی صادر میکنه. من احتمال اول را به ثبت میدم چون همسر (بساز بفروش) با آقای همکار تو این ارگان رفبقه و سند آپارتمانهاش را ردیف میکنه. یه امکان هم هست که همسر در یک شرکت وارد کننده مشغوله و مدام برای قراردادهاشون چین و کره و قطر و دبی میرند.

شروین چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 15:54

من فکر نمیکنم همسر این خانم (با اسم مستعار حسنا) وضع مالی خیلی توپی هم داشته باشه. اگر هم الان دری به تخته ای خورده و یه مقدار پولدار شده هم به گفته حسنا و هم همینطور که از شواهد پیداست از طریق زد و بند و بساز بفروشی و اینها بوده والا جایی خبری نیست. این خانم به کم ندیدپدید تشریف دارند. ماشین دختر همسر (با اسم مستعار بهار) یک 206 اس دی هست و ماشین همسر هم یکی از همین ماشین های خارجی نه چندان گرون. یه آپارتمان 3 خوابه برا زن اول و یدونه دو خوابه معمولی برا حسنا بود که حسنا از لج زن اول رفت بدونه 3 خوابه اجاره کرد. به آپارتمان هم به عنوان وبلا هم تو شمال داره. به گفته حسنا یه آپارتمان هم به نام بهار هست و شاید یه پروره مشارکت ساخت و ساز هست که با برادر زنش کار میکنه. تا ابنجایی که ما مبدونیم به این پولداری نمبگند. این بک وضع مالی متوسط هست.

این آقا اگر وضع مالی آنچنانی داشت دست خواهر برادرش را می گرفت که سطح زندگیشون از متوسط پاینن تره.

برادرش الان یکسال هست ایرانه و پدر و مادرش هم ماشین ندارند، یه ماشین می خرید که این یکسال استفاده کنه، مادر پدرش هم راحت باشند.


حالا دیگه فکر کن یکی وضع مالیش خوب باشه و موقعیت اجتماعیش حساس و اگر اشاره به زمینه شغلیش کنه می فهمید کیه ( مثلا ریئس جمهوری چیزی باید باشه که از شغلش فقط یکی تو کشور باشه ) اونوقت اوضاع خانواده اش اینقدر معمولی؟

غنچه چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 13:50

بانو

غنچه چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 13:48

شادی
کیانی
مینو
آیناز
الهه

ممنون از همه شما شما عزیزان

کیانی چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 12:18

بچه ها التماس دعا دارم...لطفن منو دعا کنین که زودتر خوب شم...سرما خوردم...و اینکه هممون عاقبت به خیر شیم

آیناز چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 10:02

مامان غنچه تبریک
خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی شیرینه
ازاین به بعدش که به حرف میفتن شیرینتر میشن

نینا چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 01:20

وای بچه ها جو اینجا ی جورایی حس خوبی به ادم میده حتی به من با اینکه همیشه فقط خواننده نظراتتون هستم
خوشحالم که هستین
خوشحالم که اینجا رو میخونم
تو این روزا بیاین برای هم دعا کنیم برای خیلی چیزا برای خیلی از ادما برای حل خیلی از مشکلات
اون وسطاش اگه شد برا منم دعا کنید...

ممنون

نارین چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 01:00

عزیزم ما همه با هم بودیم و باهم هستیم
اگه یکیمون بره واقعا من یکی دلم تنگ میشه
وقتایی که درس دارم فقط میام کامنتا رو میخونم و اسماتونو می بینم دلم اروم میگیره بعد میرم پی کارم
بودنت کنارمون ارامش بخشه

گلریز سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 23:21

بانو جان شما لطف کردی با اینهمه مشغله

مهسا سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 23:19

یعنی حسنا تو اون 2 سال زندگی مشترک با پسرک هیچی نفهمیده بود که الان تازه داره ، طعم زندگی زناشویی رو می چشه ؟

مهسا جان گفت یادم رفته بود. یادم افتاد

مهسا سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 23:16

از خونه مادرشوهر شمارا همراهی میکنم
دوباره من نبودم ، کامنتا سر به فلک گذاشت

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 22:40

حسنا
از خوندن این پست واقعا دردم گرفت
نه از اینکه نوشتی طعم زندگی زناشوئی رو بعد از مدتها چشیدی، حتی اگه این که نوشتی راست هم باشه، برای من دردناک نیست
نه از اینکه می ری شمال پیش خانواده ات. برعکس، آرزو می کنم همیشه جمع خانوادگی خوبی داشته باشین و خدا خواهرزاده هاتو برای پدرو مادراشون حفظ کنه
از اون جمله ای که بولد شده بود، دردم گرفت. فکر کنم بانو بولدش کرده باشه، برای تو که نباید اون جمله خیلی مهم باشه. بهاری که داره درد می کشه و تو و پدرش باعث دردهاش هستین
برای پدرشوهر هم ناراحتم، مادرشوهر حرف می زنه و خودشو خالی می کنه ولی اون پیرمرد بیچاره

من هم موافقم که پدر و مادرشوهر گیر کرده اند. کاملا هم مشخصه دارند همه سعیشون را می کنند که زندگی اون خانواده خراب نشه. ولی به قول شما با بچه نااهل چه می شه کرد؟ حتی اگر 50 ساله باشه

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 22:25

اینو هم بگم که درسته معتاد بودنو در کامنت قبلی مثال زدم ولی به نظرم مرد معتاد خیلی بهتر از مرد "اینکاره" است

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 22:17

غنچه جون
به نظر منم این که بانو می گه از بس حسنا غر زده، شوهره تصمیم گرفته به بهانه مامان و باباش اونو هم ببره شمال، درسته
مادرشوهره و پدرشوهره دغل نیستن، اونها هم اصلا از این موش و گربه بازی و دروغ گوئی و پنهانکاریها خوششون نمیاد، برای همینه که مادرشوهره به پسرش می گه با یکیشون باش و تکلیف ما رو هم روشن کن
اونوقت حسنا خودشو مثل همیشه به اون راه می زنه و می گه نمی فهمم تکلیف اونها به زندگی ما چه ربطی داره
غنچه جون تا حالا خانواده ای ندیدی که بچه نااهل داشته باشن؟ خیلی درد بزرگیه، بچه ته و نمی تونی ازش بگذری و مجبوری تحملش کنی
یه بار به خود حسنا هم گفتم وقتی از مادرشوهر و خواهرشوهرهاش شاکی بود. بهش گفتم که درکشون می کنم. فرض کن خودت یک برادر معتاد داشته باشی که به هیچ صراطی مستقیم نیست. چیکار می کنی؟ از طرفی دوستش داری و نمی تونی باهاش قطع رابطه کنی. از طرفی هم بودنش و دیدن کارهاش عذابت می ده و هم خجالت می کشی که به دیگران نشونش بدی. حکایت خانواده شوهر حسنا هم همینه
پدرشوهر مثل بقیه مردها درون خودش می ریزه و چیزی نمی گه ولی کدوم پدربزرگه که دردکشیدن و به قول مادرشوهر حسنا آب شدن نوه شو ببینه و عذاب نکشه

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 22:01

کیانی جون
من مخلص تو هم هستم
همه بچه های اینجا رو دوست دارم، اگه اسم نمی برم برای اینه که ماشالا اینقدر تعداد دوستهای خوبی که اینجا پیدا کردم زیاده که می ترسم اسم همه یادم نیاد

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 21:58

وای غنچه جون
خیلی خوشحالم برات

یکی از بهترین لحظه های زندگی رو تجربه کردی

مینو سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 21:49

ایشاالله همیشه شاد و سرزنده باشین مامان غنچه ی مهربون

کیانی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 21:40

غنچه جون تبریک مامانی

الهه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 21:28

مامان غنچه عزیز
چه لحظه شیرینی.....

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 21:08

دوستان عزیزم
حالا که فهمیدم به اندازه دوستان دنیای واقعی بهم نزدیک هستیم
امروز یک روز فوق العاده بود برای من ساعت 5 و 39 دقیقه امروز
پسرم برای اولین بار به من گفت ماما

وای یکی از زیباترین لحظه های زندگیم بود
از اونجایی که باباییش من با اسم کوچکم صدا میکنه همیشه به من میگفت آیا
ولی به باباش میگفت بابا
ولی امروز نمی دونم یهو بچه ام چی شد بدون دلیل بهم نگاه کرد گفت ماما

وای سر از پا نمی شناختم خدا رو بنده نبودم
دیگه از عصر تا حالا می خواهم بهش عذا بدم هی بهش میگم بگو مامان بعد قاشق می گذارم تو دهنش

امیدوارم همه دل هاشون شاد باشه

انشاله که همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشید و زندگیت را سرشار از این لحظه های شاد و زیبا کنه.

ولی "آیا" گفتنش هم شیرین بوده ها

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 20:48

الهه جان

اتفاقن کامنت خوبی بود
با جوابیه که بقیه دوستان دادن مثل مینو عزیز ترمه ساره نارین ... (ببخشید حضور ذهن ندارم اسم همه ننوشتم ولی منظورم همه است )
متوجه شدم چه دوستان عزیزی و با محبتی اینجا دارم
بانو عزیز که همیشه مدافع حق هست با مدریت عالی که داره
زنجیره دوستی هامون در همین وبلاگ قوی تر شد

حرف اول همیشه در کار های گروهی اتحاد میزنه
همین اتحاد چند ماه ما باعث شد در وبلاگ زن های دومی کمرنگ تر از قبل شه

ممنون از همه دوستان عزیزم بخصوص بانو عزیز که به لطافت گل ها و زلالی رود هستند

ممنونم غنچه جان

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 20:42

به قول یکی از دوستان
جدی جدی کسی که عشقش تو جاده شمال از دست داده باشه چطور ممکن اون جاده بار ها و بار ها بره

ما یکی از آشنایانمون پسرش تو دریای شمال غرق شد از اون سال به این طرف نه خودش نه خواهر برادرهای شخص مذکور شمال نرفتن .

الهه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 20:42

متاسفم براتون(حسنا و طرفداراش) که مثلا میخواین یه کامنت بذارین جو اینجا متشنج بشه برعکس میشه !میشه فضای دوستی و محبت !

مرسی از همه دوستام+ بانویی

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 20:16

مینو عزیزم ممنون من هم به شخصه به وجود شما در این وبلاگ احتیاج دارم

بانو عزیزم ممنون

ترمه جان

یک دقیقه نبودما چی شد

بعد جالبه به کیانی گفته عصبانی !
حالا خوبه همین دیشب بود کامنت گذاشتم کیانی جان کجایی ازت خبری نیست
از کیانی ما کم حرف تر کامنت گزار هست اینجا که بهش گیر دادید ...
پنج تا پست یک بار کامنت میگذاره
اصلن صداش در نمیاد
هر چی هم که کامنت گذاشته مودبانه با دلیل و منطق بوده

یزدانی عزیز هم که همیشه با استدلال های قوی مچ حسنا میگیره طنز هم که چاشنی کامنت هاش هست بیشتر نشون دهنده آرامشش
چون آدمی که عصبانی باشه اصولن کنایه با طنز حرف نمیزنه

منم که از تا اونجایی که می تونم سعی می کنم تناقضات بر ملا کنم سعی هم می کنم طنز باشه
منی که تناقضات پیدا می کنم بسط می دهم دلیل بر حوصله من
اگر بی حوصله و نروس باشم که این همه کامنت با حالت شوخی نمی نویسم بگم و بخندم

کلن آدم عصبانی نفرین میکنه فحش میده به این حالت ها میگن یک آدم عصبانی
کدوم کامنت ما این شکلیه ؟!!؟!؟

تحریم ها واقعن اثر گذاشته

خواستی بگی کامنت های ما سبک از فعل وزین استفاده کردی در قبادل طرفداری از بانو و شادی ( 2 تا دوست عزیز من )

شما کامنت های من نخوان من فقط برای دوستان عزیز خودم مثل مینو شادی یه دختر نارین شهره گلریز لالا سارا مهسا الهه قورباغه سبز ترمه پریناز نسیم نعیمه آیناز یزدانی و کیانی و.....و بانو عزیزم و بقیه دخترکان ساده می نویسم که فکر نکنم با 6 می تونن یک زندگی از هم بپاشه

من از این بید ها نیستم با بادی سبکی بلرزم

خیلی جدی نبود موضوع. نمی دونم چرا اینقدر بقیه حادش کردند

سپیدار سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 19:56

وقاحت این زنهای دوم بی مثاله.این حسنایی که انگار با هزار مرد خوابیده تا آنچنان فنونی یاد گرفته که با اجرای آنها مردکی قید همسر و فرزندش را میزنه.آن مهیایی که در سن بیست و دو سالگی تمرینات کگل انجام میده برای رضایت بیشتر!!! و با افتخار از فوق العاده بودنش در 6 داستان میسرایه. آن از پری که آبروی هر چه مسلمانیست برده.....هر دم از این باغ بری میرسد!!
واقعا یک انسان تا چه حد میتونه وقیح باشه؟ تصور این درجه از بی بند و باری واقعا سخته.

کیانی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 19:42

یزدانی جونم هیچم عصبانی نیس...تازه منم عصبانی نیستم پیاما رو از بالا به پایین خوندم الان دیدمشون... یزدانی جونم بیا بخلم ما رو زدن

کیانی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 19:32

منم مخلص توام ترمه جونم
اهای شادی جون هر کی یزدانی رو دوس داشته باشه منم باس دوس داشته باشه

یاسمین سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 19:01

اخه یک انسان چقدر میتونه پر رو و وقیح باشه ، اخه زن حسابى ! تمام مشکلات اون خانواده از وجود تو اب میخوره ، إز سماجت و پر رویى تو که مثل کنه به این زندگى چسبیدى ، حالا اومدى با وقاحت تمام دارى کاسه و کوزه رو سر مادر شوهر بیچاره که گرفتار زن پررویى مثل تو شده میشکنى برو خجالت بکش و کمى به غرور و إنسانیت فکر کن

اگه این اطرافیان بذارن، حسنا و خانوم اولی در کمال صلح و آرامش شبهای هفته را تقسیم می کنند و مشکل حله

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 18:58

با مینوی عزیز و بقیه دوستای گلم موافقم
همه که نمیشه و نباید مثل هم باشن، مهم اینه که با همه فرقهایی که با هم داریم، از اختلاف نظرها در مورد بعضی مسائل گرفته تا اختلاف سنی فضای خوب و دوستانه ای اینجا ایجاد شده و همه از همدیگه چیز یاد می گیریم
و همه اینها به خاطر زحمتهای بانوی گله

خواهش می کنم عزیزم. از لطف و همراهی شما دوستان گله

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 18:53

یزدانی جون
من هم خیلی دوستت دارم

بهت نمیاد نازک نارنجی باشی

آیناز سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 18:07

تازه طعم زندگی مشترک وچشیده

واقعا که رو داری حسنا وقتی با پسرک زندگی میکردی پس چی داشتی؟
زندگی مشترک نبود؟
که الان افتادی وسط یه زندگی دیگه میگی تازه داره زندگی مشترک حالیم میشه
یعنی حتما باید اویزون میشدی تا بتونی زندگی مشترک داشته باشی؟

آیناز جان،

گفت یادم رفته بود، یادم آمد.
نگفت که جدید بوده

ترمه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 18:05

بانو جان می خوامت .
خیلی گلی . گل قبولت دارم

ممنون عزیزم.

من خبر خوب را تازه خوندم.
اینطور شد که وقتی توی پیغام خصوصی گفتی که فیل/تر شکن چطور فعال شد، تعجب کردم. گفتم شاید من اشتباه فهمیدم.
دیگه وقتی آمدم اونجا دیدم به به
چه خبرهای خوبی.

بسیار خوشحال شدم و برات آرزوی بهترین ها را دارم.

ترمه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 18:03

بانوووووووو جان منم از این نوشابه ها خریدم . زنگ زدم از سوپری محل برام بیارن !

من مخلص همه کامنترهای گل اینجا هستم به شخصه !
غنچه , پریناز , گلریز , یزدانی , الهه , ساره , نارین , شادی , کیانی و همه دوستای جدید و قدیم که حضور ذهن ندارم .

فقط من هنوز بر اعتقاد راسخ هستم که یکی از مهم ترین دروغهای وبلاگ کذایی حسنا همون قضیه مرگ پسرک هست . از شوهر اولش طلاق گرفته . من می دونم تحمل مرگ اونم مرگ یک عشق تو بهترین سالهای زندگی چه ضربه ای حداقل تا چند سال به آدم می زنه که توان فکر کردن و درگیر کردن آدم رو در یک رابطه عشقی دیگر هرچند سطحی میگیره . دوستم در زمانی که شش ماه از ازدواجش می گذشت و تازه حامله هم شده بود شوهرش رو در تصادف از دست داد . فکر کنین هنوز که هنوزه مشکلات روحی و افسردگی اش اجازه نمیده بتونه به ازدواج فکرکنه بعد از 4 سال. بگذریم

آیناز سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 17:49

به به پیست جدید حسنا جون

از اینجا شروع کنم که دایه مهربانترازمادر برو اززندگی این بنده ی خدا خانم خانما بیرون ببین چطور بهار دوباره جون میگیره
اگه واقعانگرانشی
اما تو پررو ترازاین حرفها هستی که بخوای با اب شدن بهار بری
بیشتر خودتو داری جای مادرش جا میزنی
.
.
.
یزدانی قهر نکن

بنویس ما همه دوست داریم

اغا من بازم میگم غربتی پسر بید

مگه یه دختر چقدر میتونه تو حرف زدن تغییرکنه که تااین حد مثل مردها بنویسه
ازاون موقعی هم دوستاش دکترو استاد و....
هم شک کردن طرف پسره دیگه براش ماچبغل نمیدن
بقول بانو واسش بد نشد رفتیم تو وبلاگش کلی امارش رفت بالا
دیگه نمیریم تا بیاد پایین

گلریز سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 17:36

یزدانی هرکسی ممکنه هر نظری بده ولی لزوما به معنای درست بودنش نیست. یکم مثل حسنا جون اعتماد به نفس داشته باش

گلریز جان در مورد خصوصی اطاعت امر شد. تازه کمی هم پیازداغ و سس و ... زدم خوشمزه تر بشه

ساره سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 17:26

یزدانی جون من هم به سهم خودم باید بگم که کامنت های زیبای تو رو دوست دارم. حضورت اینجا برای دوستانت باارزش و مهمه خواهش می کنم به دل نگیر و همراه ما بمون.

مینو سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 17:22

بانو جون فرق این جا با بعضی وبلاگ های مشابه اینه که این جا از دعوا و فحش و فحش کاری و حرفای زشت خبری نیست. این جا یه جوّ احترام و دوستی عمیق و منطق و استدلال حاکمه. بانی این روش هم شما بودی بانو جون. من از بانو و همه ی بچه های گل این جا ممنونم.

من هم فضای اینجا و بچه های گل اینجا را خیلی دوست دارم

مینو سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 17:12

پریناز از بس خودت دوست داشتنی و ماهییییییی

آقا از این نوشابه ها از کجا می خرید؟

پریناز سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 16:54

مینو
من مینو رو خیلی دوست دارم..اصن یه وضی..
یزدانی عززززززیزم
من عاشق کامنتاتم..
من خودم اونطور کامنتای دو صفحه دو صفحه گذاشتم اما حتی یکبار هم توی یکی از کامنتام به دکتر تکتم و پیش ساخته ساز اشاره هم نکردم..کامنتا هست دیگه
دیروز تازه رفتم وب پیش ساخته ساز رو دیدم که بانو لینکش رو گذاشته بود و گفته بود کاراش قشنگه و ارزش دیدن داره...کاراش قشنگ بود..موفق باشه....برامم اهمیتی نداره مرده یا زنه..
یزدانی اگه ننویسی منم نمینویسما..

خواننده احمق حسنا،خواننده ی فهیم شما سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 16:51

نشد دیگه!
الان با 4 تا کلمه حرف من بین دوستان تفرقه افتاد؟ مگه بچه مدرسه ای هستیم؟
یعنی فقط وقتی می خوام با بوس و بغل تایید کنم حق حرف زدن و اظهارنظر دارم؟
یه چیز دیگه: هدف وسیله رو توجیه نمیکنه دوستان. شاید اگه منطقی تر می نوشتید آدمهای بیشتری از دور و برش پراکنده میشدن! اگه یکی با قمه وایسه در مغازه یکی دیگه و از مشتری های طرف کم کنه نشون پیروزی نیست. پیروزی اون موقعیه که طرف با ارائه محصول خوب مشتریهای اون یکی رو کم کنه
بازم ببخشید که اینقدر بهتون برخورد

پس تو هم وبلاگ داری و آدرس نمی دی.

عجیبه!

اینجا همه با ماکسیما (پست امروز غربتی) می آن

خواننده احمق حسنا،خواننده ی فهیم شما سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 16:45

ای بابا!
من اومدم مؤدبانه نظرم رو راجع به لحن بعضی از خانوما گفتم. دو حال داره: یا درست گفتم که ترتیب اثر میدن، یا غلط گفتم که به روش خودشون ادامه میدن! ناراحتی و قهر داره؟؟؟
اگه جای من بودین و به خاطر 4 تا کامنت اونم کامنتهای بدون و بوس و بغل واسه حسنا یه عده می ریختن وبلاگتون و واسه خودتون و همسرتون و عمه تون آرزوهای خوب خوب می کردن چه عکس العملی نشون می دادین؟؟؟
از الانم بگم من واسه پست حسنا کامنت گذاشتم تا اگه رمزی شد سرم بی کلاه نمونه! فضولم، می خوام در جریان باشم تا داستانم کامل بشه

من حرف فهیم (شما) را شوخی گرفتم. جوابی هم که نوشتم شوخی بود به نظرم

کامنت مینو هم توضیح خوبی بود برای تنوع نظر و لحن و نگاههای مختلف به موضوع

برای تلطیف فضا برین ماجرای سقط حسنا را از این لینک بخونین

http://web.archive.org/web/20130529175252/http://hosnabanoo1.persianblog.ir/1391/10/

یادی از قدیمها کنید که این ها را می خوندیم و جایی نداشتیم کامنت بذاریم بگیم

سحرم سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 16:44

پاسخ:یاسی جون منم دو تا امید و یک توضیح دارم اول اینکه تو ھیچ وقت در شرایط من قرار نگیری
دوم اینکه انشاالله خانوم اولی سلامتیشو به دست بیاره و با ھمسر و بھار زندگی کنن من ھم برم دنبال
زندگی خودم و این درد سرھا رو نداشته باشم . توضیح اینکه مامانش خودش خواست باباش بره زن بگیره
و بھار اول باید از مامان باباش میخواست این موضوعو درست کنن
٨:٢٣ ق.ظ -٢٤/٣/ حسنا

خدای من چقدر وقیحانه اعتراف میکنه چه سهمی تو اون

پست هاش پره از این دروغها و تناقض ها !

مگه بنیاد خیریه داره که اومده وظایف 6 خانم اولی را انجام بده تا بعد که حالش خوب شد بره دنبال کارش؟

یزدانی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 16:39

نارین جون
اصلا واسم مهم نیست که فک کنن من کیانی م یا هر چی
خیلی هم افتخاره که کیانی باشم
مهم برای من نتیجه بود
اینجا هم بهمون مدال نمیدن
فقط خواستیم امثال حسنا درک کنن همه درازگوش نیستن
بعضیا هم چی بگم...
آدم خوابیده رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودش رو به خواب زده هرگز

از کجا مطمئنی مدال نمی دن؟

حالا اگه روز آخری من شروع کردم به سرشماری و آدرس گرفتن برای ارسال مدالها، نیایی مدعی بشی که منم بودم

یزدانی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 16:35

نارین جون و مینوی عزیزم
من بعد سکان رو میدیم دست خواننده ... حسنا و فهیم اینجا
بنویسه ببینیم چی مینویسه
با همین حرفهای ما طرف مثه موش رفت تو سوراخش
من قشنگ رصدش میکنم کجاها مینویسه
و همیشه حضور داره و وقت نداشتن بیخوده
مسافرت بیخوده
شمال بیخوده
هیچ میدونین خیلی از دوستانش از تو لینکاشون پاکش کردن
کمک که نمیکنی لااقل تفرقه ننداز

یزدانی جان شما اینقد دل نازک بودی و من خبر نداشتم؟

شاید تقصیر من بود که با جواب دادن به اون جمله کمرنگ، باعث پررنگتر شدنش شدم. به نظر من که منظور بدی توش نبود

نارین سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 16:24

یزدانی
این حرفا چیه
الان میان دوباره میگن یزدانی نمی تونس جای کیانی هم حرف بزنه خودشو کشید کنار تا تو یه نقش باشه
همه بچه های اینجا خوب حرف میزنن خب بعضی وقتا ادم جوش میاره از این همه دروغ از دستش در میره چیز عجیبی نیس

مینو سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 15:59

یزدانی جون من که کامنت هات رو دوست دارم. همین طور کامنت های غنچه و بقیه رو...
بعدش هم نمی شه همه عین هم حرف بزنن. همین طوری که با هم متفاوتیم حسنا می گه همه مون یه نفریم و بانو خودش به اسم های مختلف کامنت می ذاره. اگه همه مثل هم می نوشتیم چی می گفت!
دیدگاه ها متفاوته و این چیزی که من تو وبلاگ می بینم تمسخر و لحن بد و... نیست. من خودم عمرا نمی تونم اندازه ی بانو یا پریناز استدلالی باشم یا مثل شادی دل رحم یا مثل تو دقیق یا مثل غنچه نکته سنج...
خوبی این کامنت ها به تنوعشونه... همین فضای دلچسبشه که عذاب دیدن زندگی خانم اولی رو برامون قابل تحمل کرده و با تمام دردها و مشغله های شخصی مون میایم می نویسیم.
من همین امروز برای بانو هم نوشتم خصوصی، که من این جا عذاب می کشم. اما نمی تونم از این عذاب هم دست بکشم. چه چیزی زجرآورتر از خراب کردن زندگی یه زن با مظلوم نمایی و عکس جلوه دادن همه چیز؟ چه چیزی سخت تر از تایید این آدم توسط آدم هایی که حاضر نیستن کسی به شوهرشون نگاه چپ بکنه؟
یزدانی جان به دل نگیر. باش و بنویس لطفا. این جا به تو و غنچه و کیانی و مرسده و پریناز و ساره و شادی و سحر و بانو و یه دختر و الهه و نارین و گلریز و... همه و همه احتیاج داره.

سحرم سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 15:55

هنوز یادم نرفته حسنا تا چند وقت ملت رو سرکار گذاشته بود بهش راه کار بدن چطور از مردک رو راضی کنه به طلاق!!! زنگ میزد به وکیل..پرس و جو میکرد..خداییش به قول یکی از بچه ها اسکولینگ راه انداخته
اصلا من موندم وقتی از جلسه 3شب 4 شب برگشت و اون طوری که تعریف کرد خانم اول حسابی اونو باباشو مردک رو جمیعا رو طناب پهن کرده بود چطور یه دفعه اومد گفت همسر 3 شب پیش من میمونه چطور خانم اول ساکت موند؟
ضمنا چرا الان باید حسنا بگه الان دارم میفهمم زندگی مشترک یعنی چی اون که سه روز در هفته مردک رو داشت باید وقتی نیم ساعتی هاش به سه روز در هفته تبدیل می شد این حرف رو میزد غیر از این نیست که خیلی ناشیانه میخاد تاکید کنه همسر دائم پیشش هست

کلا رابطشون با وکیل خوبه

یزدانی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 15:40

من کجا حرف بد زدم؟
آغا من اصن دیگه حرف نمیزنم

مرسده سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 15:14

خیلی جالبه ! کی باور میکنه خانوم اول و بهار و پدر و مادر و برادر مردک برن محمود آباد وبلا
بعد مردک با حسنا بره آمل خونه پدر حسنا؟؟؟
خانوم اول پو
ست کله مردک رو میکنه باهاش پاپوش درست میکنه! این حرفها چیه؟؟

دقیقا حرف بانو درسته! مردک گفته من بابا و مامان رو میارم ، داداشم هم بهار و خانوم اول رو بیاره ، سر راه هم یواشکی حسنا رو میرسونه که صداش رو ببره و هی نق نزنه که من 3 روز تعطیلی تنهام ( ضمن اینکه خودش هم به حسنا اطمینان نداره که 3 روز بذاره تنهایی برای خودش باشه )
بعد از رسوندن حسنا با مامان و باباش میره ویلا که تعطیلات در کنار خانواده اش خوش بگذرونه و منت کشی خانوم اول رو بکنه شاید فرجی شد


راستی حسنا !
تو که میگفتی زندگی من طبیعیه و هر کی یه مدل زندگی داره و خیلی ها هم هستند شوهراشون کشیک شب دارن و خیلی ها شوهراشون صبح میرن شب میان و زندگی منم زیاد با اونا فرق نمیکنه!!!!
حالا چی شده که دو هفته مردک شبا بیشتر از نیم ساعت میاد ، میگی کلا نمیدونستم زندگی متاهلی چه جوریه!!؟!( تازه فکر کن ! مردک خیلی زود از سر کار بیاد 7 عصر ! کارمند نیست که 4 بیاد!! اون هم به خاطر اینکه کمتر مزاحم مادرش بشه ، شام پیش تو میخوره و کارشو میکنه و برای خواب برمیگرده جمعا میشه 3 ساعت! )
حسنا تو برگهای اول فقط راست گفته بودی که مردک سریع میاد کارشو میکنه و تو همون نیم ساعت هم مرتب تلفنش زنگ میخوره و باید بدو بدو بره!

واقعا داستان تخیلی جالبیه.
حسنا با شوهر مردم بره خونه باباش
زن و بچه طرف هم با خانواده شوهر برن ویلا

فقط یه امکان هست اونم این که حسنا یه روز زودتر داره می ره که بتونه این یه روز مردک را ببره به شوهرخواهرها نشون بده. خانم اولی هم عصر که دانشگاه بهار تعطیل بشه راه می افتن و تا شب مردک باید بره ویلا که با پوست سرش پاپوش درست نکنند

حسنا امروز را مرخصی گرفت که بتونه تا قبل رسیدن خانم اولی مردک را به فامیلش نشون بده. مردک هم به اونا گفته شمال کار مهم دارم باید سه شنبه برم. کار مهمش اینه که نهار با خانواده حسنا بخوره که حسنا بهشون بگه شوهر دارم

مریم خواننده دو وبلاگ سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 14:42

در مورد فوت پسرک منم مرددم. اینکه کسی عزیزشو تو جاده شمال از دست بده بعد راحت و بدون استرس و دغدغه هزاران بار دیگه اون جاده رو بره و بیاد برای من کمی شک برانگیزه. اگر فوت پسرک دروغ باشه واقعا حسنا نویسنده خوبیه. چون اون پست تاثیر گذاری بود.

مریم خواننده دو وبلاگ سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 14:32

اینکه حسنا میگه کاش خانوم اول بس کنه دلیلیش اینه که اگه ادامه بده مردک مجبور به انتخاب میشه چون زندگی اصلیشو با خانوم اول داره و اعتبارش از اونه و صد البته خانوم اول رو انتخاب میکنه. چیزی که فکر حسنا رو مشغول میکنه و گله ای که اوایل پستش از سرنوشت داره به دلیل اینه که احتمال جدایی واسش خیلی بیشتر شده.
تاکیدش بر جریان داشتن زندگی به علت روال غیر طبیعی زندگیشه و اینو اینجا به دروغ میگه تا کمی خودشو آروم کنه

آره مریم جون

از آخر این دعوا و قهر می ترسه

خواننده احمق حسنا،خواننده ی فهیم شما سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 14:15

تا یادم نرفته
با وجود نهایت احترامی که برای جمیع شما دوستان عزیز قائلم اجازه می خوام چند تا نکته رو مؤدبانه مطرح کنم:
ادبیات بانو و شادی و چند نفر از دوستان بسیار وزین و سنگین و منطقیه. ای کاش بعضی از دوستان کمی بیشتر رعایت کنن. ایراداتی که با منطق و بدون عصبانیت بیان میشه اثر بیشتری روی خواننده میذاره.
دیگه اینکه به نظرم درست نیست به غربتی و تکتم و عفیفه و ... فحش بدید یا مسخره شون کنید. اینجوری منطق و جدیت کارتون درباره حسنا و زنان دوم زیر سؤال میره.
دیگه اینکه غربتی به وضوح زنه! منتهی یه دختر زبل و منطقی!
دیگه اینکه ببخشید فضولی کردم و لطفاً قبل از اینکه از دستم عصبانی بشید و به چیزی متهمم کنید خوب کامنتهام رو بخونید تا بدونید که من کاملاً طرف شمام

آقا ما به غربتی چیزی نگفتیم

جز این که آمار وبلاگش را هفت هشت برابر کردیم؟ الان کلی ممنون ماست به روش نمی آره

عفیفه هم که دنبال 20 تا کامنت بود ما رسوندیمش به 50 تا کامنت و 366 بار دانلد کامنتها و سخنان گهربارش

تکتم هم خیلی بی اعصابه. ولی خداییش ما فحش ندادیم. یه کم اعصابش را تحریک کردیم

خواننده احمق حسنا،خواننده ی فهیم شما سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 13:56

من به شخصه شکی ندارم که بخش بزرگی از حرفای حسنا دروغه. دروغهاش هم دو دسته است: دروغهایی که واسه جلب توجه و ترحم خواننده هاست و دروغهایی که واسه رد گم کردنه. حالا اگه منو نزنید (مخصوصاً خانومها غنچه و یزدانی و کیانی که از همه عصبانی ترن اینجا) می خوام پازل ناقص زندگی حسنا رو از دید خودم کامل کنم:
حسنا مطمئنه کسی توی نت پیداش نمیکنه چون دروغهای اساسی درباره خانواده اش گفته جوری که کسی از آشنایان نمی تونه شباهتی پیدا کنه. مثلاً حسنای واقعی پدر نداره. یه مادر بیسواد داره که توی رامسر زندگی می کنه. حسنا دختر پنجم و آخره یه خانواده است و با خواهرهای دیگه اش اختلاف سنی زیادی داره و رابطه ی خوبی هم باهاشون نداره به دلیل مدل زندگیش. اون آقایی هم که هر از چندی میاد پیگیر کارهاش میشه شوهر یکی از این خواهرهاست که آدم دلال مسلک و بازارایه. حسنا وقتی میره شمال میره ور دل مادر پیرش که عاشق این دختر آخریه است حتی اگه بدون دختره قتل کرده. حسنا آدرس خونه اش رو حتی به خواهرهاش و خواهرزاده هاش هم نداده. حتی اون خواهری که تهرانه نمی دونه خونه این کجاست. حسنا از شوهر اولش جدا شده و داستان پسرک و مرگش و بهشت زهرا و غیره فقط واسه جلب ترحم و البته رد گم کردنه. حسنا واسه پیشرفت توی محیط کار و زندگی صیغه ی یه مرد دلال مسلک نون به نرخ روز خور شد و بعد زن عقدیش شد. اوضاعش خوب بود تا دولت عوض شد و رابطهای مرده برکنار شدن و اینه که الان هم اوضاع مرده به هم ریخته و هم حسنا.
خانوم اولی هم از مرده جدا نمیشه به دو دلیل: یکی به خاطر آینده دخترش و ازدواج اون و یکی به خاطر روابط مرده با قدرت حاکم. چون هر چند خانوم اول به وضوح از نظر خانوادگی از مرده بالاتره اما مرده خوب بلد بوده خودش رو به قدرتمندان فاسد بچسبونه و الانه یه کم ترسناک شده.
دیگه این که این داستانیه که من برای خودم نوشتم. به داستانم هم علاقه دارم
تا یادم نرفته: اینکه آدمها 5 نفری توی ماشین نشینن و نرن تو جاده طبیعیه، مخصوصاً اگه هیکلی باشن ترجیح میدن روی صندلی عقب 3 نفره نشینن. ایرادهای مهم تر و بهتر رو بُلد کنین لطفاً

در مورد طلاق حسنا من هم بهش فکر کرده بودم. این که دائم تکرار می کنه مهریه نگرفتم و ... می گم شاید طلاق گرفته که مهریه نگرفته ولی پول پیش خونه را بالا کشیده چون به اسمش بوده و دردسری نداشته.

چون هیچ جوری با عقل جور درنمی آد که مهریه و حقوق شوهره را که حقش بوده و هیچ دعوایی هم لازم نداشته و دادگاه راحت می داده بهش می گه بخشیدم به اونها

بعد سر چندرغاز پول پیش خونه باهاشون دعوا کرده و کار را به جایی رسونده که نخواستن دیگه اسمش را بیارن. کلا حرفهاش اصلا سرو ته نداره

در مورد ماشین هم موافقم که سه نفر عقب سخته. ولی داستانی که حسنا سرهم کرد واسه این بود که مردک به بهانه مامان باباش حسنا را ببره. چون اجازه نداشت حسنا را ببره و حسنا هم که ماشین نداره. جلوی خواهر و شوهر خواهرهاش هم که می خواد نگه چه گندی بالا آورده و همه را ازش گرفتند

چه سناریوی بامزه ای بود
غنچه و یزدانی و کیانی هم عصبانی نیستند

ساره سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 09:25

تو پست هاش قبلش خطاب به خانواده مردک ( اگه اشتباه نکنم ) نوشته بود اگه مردک بگه برو من می رم ولی من مطمئنم چون مطمئنه مردک نمی تونه بهش بگه برو( اینقدر رو مردک کار کرده ) این حرف رو می زنه . من همیشه به این فکر می کنم که حتی اگه مردک تمایلی هم به طلاق دادن حسنا داشته باشه برای رفع و رجوع کردن مشکلات زندگیش ،نمی تونه این کار رو بکنه چون حسنا به طور غیرمستقیم با حرفاش و رفتاراش و گریه ها و پیش کشیدن آینده بهار ( لابد آرزویی مشابه اونچه برای خواهر شوهر ها به زبان آورده برای آینده بهار هم به زبون می یاره. جریان جلسه که یادتون هست پای بهار رو پیش کشید )احساسات مردک رو تحریک می کنه که مردک اصلا جرات هم نکنه ی همچین فکری به سرش بزنه. حسنا تحت هیچ شرایطی تصمیم نداره بره و مردک تنها ی راه داره و اون هم به قول حسنا این هست که طوری مدیریت کنه تا خانوم اولی در کنار حسنا آرامش داشته باشه اگه هم بلد نیست خوب بره یاد بگیره اگه ی همچین علمی ( مدیریت دو هوو در یک زندگی )وجود نداره خوب بره این علم رو بسازه

احتمالا کنار پنجره وایمیسه گریه می کنه که تاثیرش بیشتر بشه!
به قول خودش مث فیلما

ساره سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 08:25

ممنون بانو جون از توضیحی که دادی .به نظر من این به واقعیت خیلی نزدیکتره. مردک باز یواشکی حسنا رو داره می رسونه شمال بی جا نیست که حسنا نگران و ناراحته و می گه نمی دونه این وضع تا کجا و کی باید ادامه داشته باشه . موندم مردک با خودش چی فکر میکنه ؟فکر کرده تا کی می تونه این بازی موش و گربه رو ادامه بده .

خواهش می کنم ساره جون،

به نظر من آشفتگی حسنا هنوز سرجاشه و مشخصه که دعوا هنوز تمام نشده.

یه چیز دیگه هم که به ذهنم رسید که مشخصه قهر خانم اولی ادامه داره، این هست که حتی حاضر نشده دو ماشین همزمان حرکت کنند که اگه تو جاده مشکلی بود یا کاری داشته باشند، بهار از پدرش کمک بگیره.

بهار که با پدرش آشتی کرده و مطمئنا هر پدری باشه می گه همزمان بریم که تو جاده حواسم بهت باشه و در موقع اضطراری به هم کمک کنیم. اما اونها حتی این راهم قبول نکردند و نخواستند این مردک با ماشین دیگه ای نزدیکشون باشه

روابط اینقدر بد هست که اون خانم و دخترش تصمیم گرفتند دوتایی برن و خانواده مردک هم که کاملا حواسشون به اون دو تا هست و نگرانشون هستند، عمو را باهاشون فرستادند که در مشکلات احتمالی توی راه، کمک باشه.

اگر مقایسه هم کنی، عمو جان ترجیح می داد توی ماشینی باشه که با برادرش و پدرش دو تا حرف مردونه بزنند. وقتی هم خسته شد با حسنا لاس بزنه (همونیه که می خواست بغلش کنه و هر روز زنگ می زنه به بهانه گزارش و فضولی با حسنا حال می کنه) و درضمن کیه که لامبورگینی را بذاره و جونش را بده دست پراید و یک دختر 19 ساله و جاده شمال؟

کاملا مشخصه که خودشون خواستند که بهار تنها نباشه و خودشون هستند که دارند همه سعیشون را می کنند که خانم اولی و دخترش راحت باشند. این همه حمایت خانواده شوهر از عروس را دارید ؟؟؟؟؟؟؟؟

خانم قهر کرده و شوهرش را توی خونه راه نمی ده، اما خانواده شوهر دو دستی چسبیدنش و همه هم و غمشون آرامش اونه

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 07:57

حسنا جون یه چیز دیگه هم دوست دارم بهت بگم
از بانو و بقیه دوستان می ترسم، حالا می گن تو هم دست کمی از حسنا نداری و مثل اون از رو نمی ری
ولی اشکال نداره،
تو رو خدا یک بار دیگه بشین و درست فکر کن و ببین راهی که تو و اون مرد دارین می رین به کجا ختم می شه؟
عفیفه یه بار بهم گفت که پیشگوئی بلد نیست، ولی من خوب پیشگوئی بلدم حسنا. اگه جوانی رو ببینم که سیگار از دستش نمی افته، خوب می تونم آخر و عاقبتشو حدس بزنم
بهم اعتماد کن
از اون زندگی برو بیرون، اول از همه به خودت لطف کردی اگه شهامت داشته باشی این کارو بکنی

راحت باش شادی جان

فکر می کنی چندمین نفری هستی که داری این حرفها را به حسنا می زنی؟

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 07:44

راستی حسنا
گفتی که کامنتها بسیار زیاد بودن و خیلیها آدرس ایمیل و وبلاگ گذاشتن، حتما برای اینکه فکر نکنیم خدای نکرده دروغ می گی، کامنتها رو تایید می کنی دیگه
خیلی دوست دارم وبلاگ اونهائی که قربون صدقه یک زن دوم می رنو ببینم
بهت قول می دم که کاری بهشون نداشته باشم و مزاحمشون نشم، تا حالا هم کاری به هیچکدومشون نداشتم، مگه اینکه مثل عفیفه خودشون اومده باشن اینجا فقط می خوام بشناسمشون. دوست دارم بدونم زنهائی مثل مامی امیرحسین از چه جنسی ان و چطور فکر می کنن

شادی سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 07:40

بانو جون
مرسی برای این پست

حسنا خیلی آشفته است و دیگه واقعا دل و دماغ نوشتن نداره

خواهش می کنم عزیزم.

قبلا یه سری دروغ ردیف می کرد و با تایید و ماچ و بوسه دیگران، کمی انرژی می گرفت و فکر می کرد کسانی هم هستند که من را قبول داشته باشند و دوستم داشته باشند.

الان همون را هم از دست داده و از اونطرف هم اوضاع زندگیشون آشفففففففففته است.

یه دختر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 03:59

بانو جان زیتون پرورده
نارنجای شهرشونم الان رسیده

مینو سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 03:55

خواستم حضور زده باشم بانو.

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور

مینو سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 02:44

حسنا چون می دونم این جا رو می خونی می گم...
آرزو بر جوانان عیب نیست!

به به مینو خانوم

نارین سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 02:40

فانوسک سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 02:26

این قسمت هم نشون میده که همسر بیشتر اوقات خونه پدرشوهر و مادر شوهر هست:

"خودم به همسر گفتم یا حسنا رو داشته باش یا خانوم اولی. تکلیف همه ما رو روشن کن این زندگی نمیشه"

مادرشوهر به همسر گفته تکلیف ما رو روشن کن چون همسر نظم و زندگی اون ها رو بهم ریخته و دائم خونه مادرشوهر هست

سحر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 02:14

آره بانو جان. برا همینه که همیشه میگه من اگر برم زندگی خانم اولی از هم می پاشه. چون همین یک دونه دلسوز و خیرخواه را هم از دست می ده.
ببین خانم اولی را تا چه حد پایین آورده مکار دروغگو.

نارین سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 02:12

گفتنیا رو گفتین من چی بگم؟

سکوتت گفتن تمام حرفهاست

یه دختر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 02:04

اگه ارتقا داده بود حتما حسنا ۲ پست راجع بهش میزاشت
بانو منم دیگه دل به کار نمیدم
در ضمن دستم و سرم مشغوله درس بود
تازه ترسیدم آدرسه خونمون و با پیش شماره تلفنمون برداره
بعدش واسم از شمال
کلوچه باشه و مربایه بالنگ

سیر ترشی
سیر تازه

وااااااااای دهنم آب افتاد

سحرم سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:55

برادرشوهرم ماشین نداره؟!!

تنها کسی که ماشین داره مردک هست که اون هم از مال و اموال خانم اولیه.
منتها حسنا می گه تجارت برادر خانم اولی وابسته به مردک است و از صدقه سر مردک نون می خورن

یکی نیست بگه مردک چرا یه کاری واسه برادر خودش جور نمی کنه که یه ماشین قسطی بخره

یه دختر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:43

من از سرشماری حسنا جا موندم کمک
انشالله واسه همتون سرشماری باشه و کامنته زیاد
بیاین بهم راه کار بدین
درضمن چطوره که جناب سرهنگ یه ماشین نداره با اون همه ثروت همش با اینا میره شمال
در ضمن ماشینه بهار اگه وجوده خارجى داشته باشه یا رنو یا پراید هاچ بک یا ام وی ام
یه چیزه دیگه ،همسر فردا صبح شمال چه کاری داره؟
زنه سوم گرفته آیا یا باید بره واسه خانم اولی کارت بزنه ؟؟؟؟
واسه همتون نذری قیمه باشه
بهم کمک و ماچ و بغل بدین

اون دفعه که تصادف کرده بود مگه حسنا بهش نگفت بگو بابات ماشینت را ارتقا بده

یعنی باباش خودش با لامبورگینی می ره شمال و دختر عزیز دردونه اش را می ذاره با پراید بره تو جاده ؟

هنوز پست بسته نشده، می تونی بری تو سرشماری اعلام حضور کنی. چرا جاموندی؟ یه هفته است پست اونجاست

نینا سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:29

منبع موثق فقط میتونه یه شنود باشه که تو خونه جاسازی شده و شاید دوربین مداربسته برای خونه... نیست که سرشناسن

فکر کنم قضیه مربوط می شه به NSA و تلفنهای رکورد شده

سحر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:27

نه تنها حسنا بسیار دلسوز خانم اولی و بهار هست بلکه باید گفت تنها دلسوز خانم اولی و بهار، حسنا جان هستند.
مادر شوهر و خواهر شوهر ها که فقط خون به دلشون می کنند، پدر شوهر که تو خنثی بودن به سیب زمینی گفته زکی. برادرشوهر ها که یکیشون ملون دورو هست و اون یکی با خانم اولی قهره(از همون جلسه ای که حسنا گفت خانم اولی حرف زشتی به برادر شوهر زد و همه باهاش دعوا کردند اما نمی گم چی گفت) برادر خانم اولی هم که حق رو به حسنا میده و طرف حسناست. پدر ومادر خانم اولی هم که خبر ندارند. مریم جون و آقای همکار هم که فقط در نقش آچار فرانسه هستند در داستان و من تا حالا هیچ احساسات و نظری ازشون ندیدم، فقط حرف می برند و حرف میارند و کار راه میاندازند.

مرسی سحر جان.
نگاه جالبی بود
اینطور که حسنا می گه همه برای خانم اول ایجاد مشکل می کنند حتی برادرش.
فقط حسناست که همه حواسش و آرزوش آرامش خانم اولیه

فرشته سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:23

اینکه همسر سرتاسر هفته را پیش حسنا هست را راست گفته. قطعا و یقینا همسر تلفن خانه پدرش را رو گوشیش دایورت کرده و خانم اول را اینطوری فریب داده که من سه روز اول را پیش حسنا و بقیه را خانه پدرم هستم. آخر هفته را هم با پدر و مادرش و زن و بچش در شمال میگذرونه و گاهی هم دزدکی به حسنا سر میزنه. غیر این باشه که زن اول قیامت به پا میکنه.

مگه فقط مردک از دایورت تلفن خبر داره؟ خانم اول هم می دونه که تلفن قابل دایورت کردن است.
اگر اون اوایل که دزدکی با حسنا رابطه داشت ( قبل عقد ) و می رفتن شمال، تلفن ویلا را دایورت می کرد روی موبایلش و خانم اول متوجه نمی شد چون بهش اعتماد داشت.

الان مردک گند زده به هر چی اعتماده. خانم اول حرفهای راستش را هم دیگه باور نمی کنه چه برسه به دروغهاش.

امکان نداره بتونه بیاد همیشه پیش حسنا باشه. حتی تلفن هم دایورت باشه، از صدای اطراف می فهمه خونه پدرشوهرشه یا نه. بالاخره صدای حرف زدن دو تا آدم، فضای همیشگی خونه و ... کاملا مشخص می شه.

مطمئن باش که مردک جرات نداره بیاد خونه عفاف بمونه. می آد سریع کارش را می کنه و می ره.

سحرم سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:22

دلم میخواد از تمام خوانندگان احمقی که با این همه سوتی از حسنا هنوز فکر میکنند اون قربانی اصرار و پیگیری خانم اوله برای هزارمین بار بپرسیم حسنا واقعا رضایت کتبی خانم اول براش مهم بود یا رضایت قلبی؟
خودش که اصرار داره رضایت قلبی چون میگه باهاش صحبت کردم و گفت که هیچ مشکلی نداره و حتی رفتم دفترخونه ای که اونجا رضایت داده بود پرس و جو کردم که رضایت اش اجباری نبوده باشه (مثلا چطور فهمیده نمیدونم ؟!! به قول خودش از خیلی وقت پیش این رضایت داده شده حالا کیا اونجا یادشون بوده که روزی که خانم اول رفته رضایت داده خوشحال بوده و حتما حسنا عکسشو نشون داده یادشون بیاد اصلا خانم اول کی هست) حالا هیچی بگذریم همین که خانم اول خونی و مالی نبوده و کشون کشون نیاوردنش یعنی رضایت قلبی! بابا هم که صحبت کرده و پس کاملا مطمعن شدن این زن هیچ گونه ناراحتی و یا حسادتی نداره نسبت به اینکه شوهرش یه زن خیلی جوون تر بیاره هووش کنه!!
به خاطر اینکه به خواننده های همچنان احمق حسنا کمکی رسونده باشیم تا اینجا قصه کذایی رو قبول میکنیم اما از همین جا به بعد هم حسنا مقصره چراکه اگر واقعا رضایت قلبی خانم اول براش مهم بود و تنها شرط ورودش به این زندگی رضایت اون بود( بنا به گفته خودش) پس چرا حاضر شد مخفیانه عقد کنه چرا شرط همسر رو برای پنهان کاری تا 4 ماه رو قبول کرد؟ اگر خانم اول رضایت کامل داشت چرا ترسیدند اونو در جریان بذارند ؟ میترسیدند که پشیمون بشه؟ حسنایی که میگی اگه خانم اول قبل از عقد پشیمون میشد ازدواجی صورت نمیگرفت و من همون موقع قبول نمیکردم ... با عرض معذرت اینجا باید بگم تو روحت! حالا ما نگفتیم خانم اول بیاد قند بسابه رو سرش ولی اون و خانوادش که خیلی رضایت قلبی خانم اول براشون مهم بود چرا نپرسیدن پنهان کاری برای چی؟! فقط یه سوال ساده برای پدر و مادر فرهنگی و حسنای مار خورده افعی شده

پدر مادر حسنا برای اولین بار پارسال تابستون ( دوسال بعد عقد حسنا ) پدرشوهر مادرشوهرش را دیدند.
اونم بخاطر تلفنی که اونها زدند به پدر مادرش و گفتند بیایید تهران کارتون داریم.

شما تصور کن مسافرت باشی و پدرشوهر مادرشوهرت از یه شهر دیگه زنگ بزنن به مامان بابات که بیایید کارتون داریم!!!!

حداقل یه زنگ به شما می زنن که اینطور شده. اما بدون هیچ حرفی با حسنا، خیلی راحت از شمال پا می شن می آن تهران که از پدرشوهر بپرسن چیکار داری؟؟

بعد هم که معلومه دیگه پدرشوهره گفته تا حسنا و مردک نیستند، یه صحبتی با مامان بابای این دختره چشم سفید بکنم بگم دخترتون را جمع کنید گند زده به زندگی عروسم!

خلاصه یه صحبتی با مامان باباهه می کنند که بابا این دختر شما حیا را خورده، آبرو را قورت داده الان هم با پسرهوسران من رفته سفر. وقتی برگشت جمعش کنید لطفا !!

از موضوع دور شدم سحر جان،
این که پدر و مادر حسنا تا دوسال بعد از عقد حسنا خانواده شوهرش را ندیده بودند، نشون میده که چقدر این عقد با اجازه و رسمی و با اطلاع خانواده همسر بوده

لالا سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:13

راستی خانم اول که این قدر مریضه پرستار تمام وقت داشت پرستارشو نمی بره شمال؟ کارگرشونو چی؟

الان حسنا میاد می گه اونام بودند برای همین ماشین بهار جا نداشت!

این همه با مردک می رفت مسافرت یعنی با هیات همراه می ره؟

بابا حسنا پرت و پلا می گه. یه ناراحتی قلبی جزئی داره حسنا الکی شورش کرده.

لالا سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:12

مرسی فانوسک جان به نکته خوبی اشاره کردی ولی لامصب حسنا آدرس چیزی از مادرشوهر یا خانم اول نمی ده تا بریم از خودشون بپرسیم

من به ایمیل هم قانعم. نمی خوام حضوری مزاحم بشم.
فقط بپرسم بعد از پاشنه درآوردن در خونه حسنا و گرفتن جواب بله از عروس خانم، چطور یادش رفت پی گیر مراسم عقد و عروسی شوهرش بشه

لالا سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:11

حسنا جان شما از کجا از صحبتهای مطرح شده بین مادرشوهر و خانم اول خبر داری؟

الف) مریم جون هم اونجا بوده.
ب) برادرشوهر اونجا بوده آلو هم تو دهنش خیس نمی خوره.
ج) همسر خودش برام تعریف کرد
د)زیر تخت خانم اول دستگاه شنود کار گذاشتم.

فانوسک سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:11

لالا جان یکی از جواب های همیشگی حسنا هم این هست:
من نمیدونم چرا مادرشوهر این کار رو میکنه برید از خودش بپرسید! مگه من باید جواب گوی کارهای بقیه هم باشم؟

لالا سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:07

دوباره من از این همه چرند پرند و چاخانهای حسنا سرگیجه گرفتم. بچه ها لطفا هرجا حسنا رو به چالش می کشید جوابهای احتمالی که حسنا ممکنه سرهم کنه مطرح کنید که بیشتر از این نتونه از رو دست ما بنویسه...

مثلا چرا مادرشوهر حسنا رو راه میده خونش در حالی که حسنا بهشون آدرس نمی ده؟

الف)حسنا اومده آدرس بده همسر پریده وسط گفته همتون می دونید برای چی من زن دوم گرفتم آدرسم بهتون نمی دیم حرفیم نباشه!

ب)اصلا اونا آدرس عروساشون رو نمی خوان. آدرس خانم اول هم ندارند!

ج)خیلیا هستند که هفته ای 3 بار می رن خونه مادرشوهر ولی بهش آدرس نمی دن زمین هم به آسمون نیومده...عروس مریم جون یک نمومش!
و.......

گزینه هات حرف نداشت

ولی گزینه شماره یک یه چیز دیگه است
همتون می دونید من برای چی زن دوم گرفتم

پریناز سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:05

گلی میری اونطرف بچه رو دست میندازی؟؟؟؟!!!!
چرا با فیل شکن میری وبلاگ حسنا؟؟!! مگه فیله؟؟
بعد این از کجا فهمید شما منظورت ماییم؟؟؟
شما نوشتی یه جایی خوندم حسنا همون شقایقه!!!!
یهو حسنا جواب داد نویسنده لابد خودش برای خودش کامنت میذاره..
حسنا که میگه اینجا رو نمیخونه پس چه طور متوجه شد که جمله ای به این نامفهومی که :یه جایی خوندم حسنا سقایقه.. دقیقا داره این قضیه رو میگه که حسنا برای خودش کامنت میذاره..واکنش طبیعی این بود که بگه متوجه نمیشم !!شقایق چیه؟؟!! کجا خوندی؟؟چی میگی؟؟

:)))))

طفلکی حسنا،
دیگه نمی دونه کی سرکارش گذاشته و کی جدی کامنت می ذاره

سحر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:04

نکنه حسنا می خواد ادرس وبلاگش را عوض کنه و مثل آدرس خونه که به مادرشوهر نمیده، آدرس جدید وبلاگ را به ما نده؟ حسنا جان، این کارها فایده نداره. آدرس جدید خونه یا وبلاگ را سه سوته می شه پیدا کرد. زحمت بیخود نکش. چاره اش چهار تا سرچ و دیدن لینک ها و راه افتادن دنبال همسر است.
پارسال هم سرشماری کرده بود حسنا اگه یادتون باشه. اون موقع گفته بود اگه آدرس عوض شد خبر می کنم، من ساده دل هم آدرس داده بودم.
این بار شاید خواسته قبل از عوض کردن آدرس لیست را آپدیت کنه که به منحرفینی مثل من آدرس نده یهو.

آره سحر جون.

می ره یه وبلاگ می زنه، حسنا بانو زن اول! دیگه از شر این حرفها هم راحت می شه

توی یه نصفه سال دوبار سرشماری داره. ماشاله خیلی سیستمش حساب کتاب داره

بگو آدرسها را که یه جای مطمئن سیو کردی و کامنتها را هم که برای خودت نگه داشتی، پس دردت چی بود که دوباره سرشماری کردی؟

نارین سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 01:03

سلام سلام دوباره
سرم به درس و کتاب گرم شده بدجور
امتجانای میانترم شروع شده برای همین کم میام
غیبتمو موجه کنید

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:56

وای یعتی مرد های دوزنه میان آمار این زن شون به اون زنشون میگن


مدیر عامل و کار خانه دار هستند این آقای خاله زنک
والله به تنها چیزی که شبیه نیست یک مرد بیزنس من
کی مرد های بیزنس من وقت سر خاروندن دارن که این مرد انقدر بین زن هاش خاله بازی می کنه

یک دلال زبون بازه که زندگی یک زن و دختر را به افتضاح کشید واسه هوسرانیش!
بیرنس من کجا بود غنچه جان

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:50

بانو جان
پست قبلی شخص سخیفی به نام آوا چقدر بهت حسودی میکرد
اول نوشته بود اسمت باید بگذاری کلفت
بعد نوشته بود جاسوس میل دزد رمز کلن در مورد کار های یک مهندس باهات صحبت میکرد

انقدر دردش گرفته بود از تک تک جمله هاش میشد فهمید جز حسادت چیز دیگه به شما نداشت

اخه عزیز من کلفت می دانی به چه شغلی می گویند ؟
بعد به نظرت یک کلفت می تونه رمز گشایی کنه
آیا امنیت شبکه چیزی می داند ؟
تو که می دونی بانو این کار ها بلد بعد بهش لقب کلفت میدی !!!

فقط این کامنت از یک آدم حسود که به یک شخصی حسودی کنه بر میاد

غنچه جان
برای من کلفت بودن شرف داره به این که آدم نون دزدیدن شوهر مردم را بخوره.

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:44

اگر بخواد یک ذره هم آروم باشه با حرفهای اینها بیشتر ناراحت میشه

آره والله میبینی حسنا
عجب آدم هایی هستند نمی گذارن بیچاره در کنار تو با آرامش زندگی کنه

انقدر نگران سلامت خانم اولی هستی خوب عزیزم راه باز جاده شمال دراز

حسنا بسیار دلسوز بهار و خانم اولی هست.

همه اش تقصیر مادرشوهر و خواهرشوهر هست که نمی ذارن بهار و مامانش آروم باشند. اونا مشکلی با حسنا ندارند، مشکلشون با مادرشوهر خواهرشوهره!!

الهه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:40

بچه ها این اصل کاری جا موند:


پروردگارا به تمامی دوستداران و تشویق کنندگان/بوس و بغل گذارن/همه مامی امیز حسین ها. هویج جونها .عفیفه خاتون ها...خودشون و خواهر و مادر و دخترشون رو هووی سالم و جوون و مهربون و خوش 6! وخوش رکاب و ! خوش مرام و خوش اخلاق عنایت بفرماااااااا.

بلند بگو امین قشنگه رو!

آمین

این یکی را هستم. همه اونایی که چشمشون را روی حقیقت بستن و معتقدند حسنا هووی مهربان و با ادبی است و خانم اولی باید قدرش را بدونه، ایشاله یکی از این هووهای مهربان با ادب با سیاست مکار نصیبشون بشه و حالشو ببرن

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:39

خانوم اولی و بهار و برادر شوهر هم قرار هست بیان شمال . اونها با ماشین بهار . چون سختشون بود همه با هم ،همسر گفت ما مامان و بابام رو میبریم .


الان این اطلاعات موثق کیه به حسنا میده ؟
کم مونده بیاد بنویسه کی بغل دست کی نشست تو ماشین


حسنا جان یا شما علم غیب داری یا نویسنده هستی میزانسن صحنه رو هم خودت میچینی

آب روغن قاطی کردی اساسی
قبلن درست چرند می نوشتی ولی علم غیبت انقدر زیاد نبود

خب این را می شه گفت مردک بهش گفته که اونها هم قراره بیان و چطوری می آن.
من فقط می گم اونا سه نفر هستند. پدرشوهر مادرشوهر هم که دونفر. توی یه ماشین جا می شدند. چطور شد که قرار شد اونا با حسنا بیان؟

جز این که مردک منت مامان باباش را کشیده و التماس کرده که شما بیایید که من به بهانه شما بتونم حسنا را هم ببرم و جز این که حسنا کلی گریه کرده و غر زده و دعوا کرده که هااااای مردک ! ماشینم را که گرفتی، الان من با چی برم شمال؟ باید من را ببری !!

کلی زحمت کشیدن این برنامه را جور کردند. حسنا هم روش نمی شه جلو خواهرش اینا بی ماشین بره. بگه رفتم زن دوم شدم به هوای پول، شدم آلاخون والاخون و عروسک تامین 6 مردک؟

حالا می خواد بگه مثلا من را مردک رسونده و ماشینم توی پارکینگ خونه داره خاک می خوره

از این دروغها واسه اونها هم می گه. فکر نکنید که به اونها راستش را می گه و خواری و خفتی که گرفتارش شده را رو می کنه

غنچه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:36

در هر حال ... چی بگم غیر از این که خدا آخر عاقبت ما رو ختم به خیر کنه .

در هر حال شما تا کی می خواهید این مدل زندگی که خودتون هم نمیدونید عاقبت به خیر میشید یا نه ادامه بدید

در هر حال دوست داری چند تا زن به این کار علاقمند کنی

در هر حال قصد شما از این زندگی که هم خودت آزار میدی هم دیگران چیه

در هر حال منظورت از این چرندیات چیه

در هر حال جان اگه می خوای عاقبت به خیر شی سالم زندگی کن

فانوسک سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:35

بله من هم بعید می دونم حسنا را راه بدن خونه شون، در حالت عادی اگر عروسی زن اول باشه و تنها زن یه مرد باشه و آدرس خونه اش رو به مادرشوهرش نده هیچ جایی پیش شون نداره چه برسه که دعوتش کنن خونه شون!
و این رو هم حسنا با توجه به پست های قبلی شما روش تاکید کرده که بگه من میرم خونه پدرشوهر و مادر شوهر.

من می خوام بگم اگر حتی فرض کنیم این هایی که حسنا می نویسه راست هست باز هم با یه نگاه سرسری کلی تناقض توی نوشته هاش پیدا میشه و کسانی که به حسنا اعتماد دارند و براش بوس می فرستند و تاییدش می کنن با یکم فکر کردن می تونن متوجه عدم صداقتش بشن

فکر می کنم اون آدمها دیگه ته کشیدند.

از چهارشنبه تا امروز ده تا کامنت هم نداشت. این چند تایی هم که موندن یا می خوان آخر قصه را بدونن یا لنگه خودش هستند.

فانوسک سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:28

من کسی را نفرین نکردم و نمی کنم چون معتقدم اثر منفیش به خود شخص برمیگرده.

اما حسنا که خیلی علاقه به نفرین داره و اینطور در مورد خواهرشوهر ها نوشته که ایشالا مثل حسنا خوشبخت بشن، میشه بهش گفت ایشالا سرنوشت خواهرزاده هات مثل بهار باشه.
مگه خودش معتقد نیست بهار هیچ مشکلی نداره و خیلی خوشبخته و خیلی پدر فوق العاده ای داره؟ خب این هم یک دعای خیر در حق خواهرزاده هاش.

گلی جون سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:27

بچه ها من همون گلی م که واسه حسنا در مورد شقایق بودنش کامنت گذاشتم!
من اون کامنت به تمسخر گذاشتم و خواستم به حسنا کنایه بزنم که "کلک آیا تو همون شقایقی و ...."
اما انگار نه اون متوجه شد و نه شماها
و همه تون به نوعی دچار سوتفاهم شدین!
درهرحال خواستم اعلام کنم که من اون کامنتو با چه نیتی گذاشتم ولی همه دچار سوتفاهم شدن! راستش فکر میکردم اون خخخخخخخ های داخل پرانتز بتونه کنایه آمیز بودن حرفم رو نشون بده ولی انگار نداده



پس من جوابم را از شما پس بگیرم؟

فانوسک سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:24

اون منبع موثق زیر تخت خانوم اول رو خیلی خوب گفتی بانو جان،
جداً کی هست که این همه خبرها رو دقیق و با جزئیات برای حسنا میاره که مادرشوهر و خواهرشوهر ها چه مکالماتی با خانوم اول دارن؟

بوس و بغل همسر هم توی این پست جاافتاده بود، پست بعدی حتما به این مورد اشاره میکنه، این هم از مواردی هست که حسنا خیلی روش تاکید داره که همسر هروقت میاد خونه حتما حسنا را بغل می کنه و بوس میکنه. به قول یکی از دوستان (یادم نیست کی گفت این مورد رو) که حسنا معمولا روی هر مسئله ای زیاد تاکید میکنه نشون دهنده این هست که اون مسئله از واقعیت زندگیش خیلی دوره و خیلی اصرار داره به خواننده القا کنه که این مورد تو زندگیش هست.
من وبلاگ های روزمره نویسی رو می خونم و اکثرا خانوم های متاهل هستن تا به حال ندیدم در این مورد بنویسه که همسر از در اومد منو بغل کرد و بوس کرد، خب همه زن و شوهر ها این کار رو می کنند. مثل این هست که هربار می خوای در مورد خوابیدن شب ها بگی بنویسی که رفتم مسواک زدم و بعد خوابیدم. هیچ کس اینطور نمینویسه چون همه مسواک میزنن قبل از خواب و بدیهی هست و نیازی به گفتن نداره. مگر اینکه کسی تا به حال مسواک ندیده باشه و هفته ای یه بار یه مسواک بهش بدن که شب ها بزنه و هربار اون رو داره بخواد درباره اش بنویسه!

الان کم مونده از مکالمات بهار و مامانش بنویسه!

بگو تو از کجا خبر داری؟

سحر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:15

بانو جان من به نظرم میاد که لحن این پست مثل گذشته نیست، انگار حرص خورده و نوشته. شما هم اینطور فکر می کنید؟ این لحن و ادبیات با لحن همیشگی حسنا متفاوت نیست؟

به نظر من هم مدتیه عصبی و آشفته می نویسه.

بخشیش ممکنه به خاطر شرایط اینجا باشه. اما قسمت اصلیش از اوضاع آشفته زندگیشه.

سحر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:13

" یک کلمه هم دوباره به من بگه خوشبخت شدی به خدا میگم خدا این خوشبختی که من دارم نصیب دخترهاتون بکنه"
حسنا ازتو با این همه سیاست بعیده این جواب. فکر کردی اینو بگی دیگه آخر جواب دندان شکن رو دادی؟ خدا کنه بگی و جواب بشنوی :" اون ها هم اگه انقدر بی حیا اند که برند زن دوم بشن حقشونه هر چی سرشون بیاد"
به نفعته بشینی یه چیزی پیدا کنی که تف سر بالا نباشه.

واقعا !

نعمیه سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:12

حسنا الهی همه این بلایی که سر خانم اولی و بهار می آوری سر خواهر و خواهر زاده های عزیزت بیاید که آرامش مردم را دزدی و با کمال بی حیایی تو اینترنت از این عمل پلیدت تعریف می کنی

گناه دارن اون طفلکی ها. شاید خواهرهاش مثل این نباشند.

خودش تاوانش را پس می ده.

فانوسک سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:10

مرسی سحرم جان، حسن نظرت رو می رسونه :))) ایشالا برای تو هم تحلیل های خوب باشه :))))

ولی خب گذشته از شوخی، این ها و خیلی حرف های دیگه تو دلم مونده بود و جایی نمی تونستم بگم تا اینکه این وبلاگ رو دیدم و متوجه شدم فقط خودم نیستم که این سوال ها برام پیش اومده و این همه تناقض دیدم توی نوشته های حسنا.

تازه من واقعا با دقت نمی خوندم که تحلیل کنم، برای مثل روزمره نویسی های دیگه بود که سرسری می خوندم ببینم چی شده و چون این نوع زندگی رو تا به حال ندیده بودم برای عجیب بود می خواستم ببینم به کجا میرسه، اما از همون پست های اول تناقضاتش کاملا به چشمم اومد و متوجه عدم صداقتش شدم.

نسیم سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:07

بانو چه کردی
این حسنا 2 هفته داشت کامنتهای اینجا را زیر رو می کرد خدایی هر چی نوشته جواب کامنتهایی که تو اینجا دستش را رو کرده بودیم. طبق روال همیشه شروع کرده به سفسطه کردن و خالی بندی که از زیر بار بلایی که سر این خانواده آورده است به ظاهر خودش را مبرا کند.
حسنا دروغگو پست

پرت و پلا نوشت و در رفت.

دید الان بهترین موقعیته. یه داستانی سرهم می کنه که دارم می رم سفر. دو هفته این بمونه رو آنتن، بعد هم نی نی را می کشیم وسط

سحرم سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:05

فانوسک هم خوش اومدی هم خوشم اومد.. تحلیلت عالی بود

سحر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:05

هیچی به اندازه دل سوزوندن حسنا برای خانم اولی حالم رو بد نمی کنه. یک بار یک خانمی رفته بود معشوقه شوهرش را برای اولین بار ببینه و باهاش حرف بزنه. دخنره با یک حالت دلسوزی گفته بود من از زندگی ات می رم بیرون و فلان. می گفت خیانت شوهرم به اندازه دلسوزی اون دختره و حس فداکاری ای که بهش دست داده بود، دلم را آتش نزد. حالا هم قصه همینه. خانم اولی اگه دلسوز لازم داشته باشه ترجیح میده مادرشوهرش دلسوزی کنه براش نه معشوقه شوهرش.

سحر سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 00:00

"مگه می شه به یکی بگی آدرس خونه ام را بهت نمی گم. راهت هم نمی دم خونت، بعد دم به دقیقه بری خونش؟"

آخه شما بگید، با مادرشوهر می شه همچین رفتاری داشت؟

الهه دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:58

هوشهای شوم=هوسهای شوم

فانوسک دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:57

راستش را هم بگم از اول که اومدم اینجا خیلی مطمئن نبودم قصیه چی هست، چند روزی پست های شما رو خوندم و با یکم بررسی دیدم که کاملا مشخص هست حسنا اینجا رو می خونه و براین اساس یه پست کوتاه می نویسه که بگه شرایط برعکس چیزی هست که شما گفتین. مثل قضیه خونه که تو پست آخر شما اشاره کردین.

این پست اخیر رو حسنا به یک شکلی نوشته که دوباره تاکید کنه قضیه خونه همونی بوده که خودش گفته و به خاطر پدرش خونه رو داده به خانوم اول! و از زبان مادر شوهر هم این مسئله رو مطرح کرده که به شکل دیگری به خواننده ها نشون بده حرفش درست بوده.

اول پستش هم طبق معمول یک مظلوم نمایی کرده که سرنوشت بود... و از طرفی هم اشاره به خوشبخت بودنش کرده! بالاخره من نفهمیدم الان خوشبخت هست و خوشحال هست یا ناراحت و شاکی از سرنوشت؟ همین مسائل مشخص میکنه حسنا صداقت نداره، حتی اگر خیلی از داستانش هم واقعی باشه، باز هم روراست نیست. از طرفی میگه تازه طعم خوشبختی را چشیدم و از طرفی میگه چه سرنوشت بدی دارم! از مادرشوهر هم عصبانی میشه که چرا بهش گفته خوشبخت.

اول پست دم از خوشبختی و چشیدن طعم زندگی زناشویی می زنه (تاکید غیرمستقیم بر دروغ حضور مردک )

وسط پست نگران زندگیش می شه
آخر پست کلا چبه می شه

خدایا شفای عاجل

الهه دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:53

خدایا در این شبهای عزیز همه ما و مادران وخواهران ما را از دام و مکر این شیاطین آویزون در امان بدار!

خدایا شر و مکر حسنا ها رو به خودشون برگردون!!!

خدایا به حرمت این شبها دل سوخته و شکسته همسران و فرزندان خیانت دیده را در پناه خودت ارامش عطا فرما.


خداوندا مردان هیز چشم سست عهد و هرزه دل درایت تعهد انصاف و جوانمردی مرحمت کن. سیهاهی گناه رو از دلشون بشور.چشم دل و انصافشون رو روشن کن.چراغ هوشهای شوم و خانمان سوز و دل شکنشون رو خاموش و سرد کن

خدایا به حسناها راه بازگشت به جاده شرف و اخلاق و انسانیت رو نمایان کن

خدایا شر تمام این فتنه ها و پلیدیها ی این زنان بی عصمت و اخلاق رو به خودشون و نزدیکانشون برگردان
ذره ای مرام و معرفت و شرافت و انصاف به آنها عایت فرما...
الهی آمیننننننننن

آمین

فانوسک دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:47

مرسی بانو جان
راستش من هیچ وقت براش کامنتی نذاشتم چون می دیدم چطور برخورد میکنه با کسانی که حرفشون حرف من هم بود.
برای همین بود که وقتی دیدم حرف از وبلاگی هست که با حسنا مخالفت می کنه گشتم و اینجا رو پیدا کردم و اکثر پست هاتون رو خوندم. و خواستم حداقل حرف ها و سوال هام رو اینجا بگم.

خواهش می کنم

فانوسک دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:45

یه مسئله دیگه که من توی پست های حسنا دیدم این هست که ممکنه بخشی از واقعیت رو تعریف کنه اما به یک شکل دیگه مسائل رو جلوه میده. مثلا همین پست اخیر. از نصایح ارزشمند مادر شوهر نوشته، اما شما جملات مادر شوهر رو بخونید و ببینید به نظرتون نصیحت هستن؟ یا حالت دعوا و مشاجره دارن؟ مادر شوهر گفته "خوبه راحت شدی! همسر ور دلت هست! کاری کردی با ما رفت و آمد نداشته باشه! هرکار بخوای می کنی!..." این ها نصایح و بی حوصلگی و بهانه گیری هست یا دعوا؟
این مورد توی پست های دیگه اش هم هست که یک گفتگو رو طوری تعریف میکنه انگار حرف عادی بوده و رفتن مهمونی و دور هم نشستن و این صحبت ها پیش اومده... و حواس خواننده ها رو پرت میکنه. درحالی که اگر فقط متن گفتگو ها رو بخونید می بینید که مشخصا این ها با حالت دعوا مطرح شده.
اون قسمت پدرشوهر مثل همیشه برخورد خوبی داشت هم باز برای ردگم کنی و جلوه دادن مسائل به شکل غیرواقعی هست.
مگه خود حسنا در مورد قضیه خونه نگفت پدرشوهر به چه شکلی ماجرا رو نصفه برای همسر تعریف کرده تا طرف خانوم اول رو بگیره و حسنا رو جلوی همسر خراب کنه؟ حالا پدر شوهر "مثل همیشه" برخوردش خوب بود؟

مردها کلا اونطور نیستند که کنایه بزنند یا ناراحتیشون را دائم بیان کنند. پدر شوهر قبلا هم اصلا محلش نمی ذاشت و تحویلش نمی گرفت. الان هم همونطور. کاری بهش نداره.

مادر شوهر هم بعیده که حسنا را راه داده باشه خونش یا حرفی باهاش زده باشه. شاید شاید شاید تلفنی بهش گفته جمع کن بساطت را برو. شاید هم این حرفها و غرغرها را به مردک می زنه، اون نقل قول کرده که مادرم ناراحته و غر می زنه.

حسنا جون، اینها همون پدرشوهر مادرشوهری هستند که تا پارسال حتی تلفنی هم باهات حرف نمی زدند. تازه اونموقع هنوز زندگی پسرشون ظاهرا سرپا بود. الان که همه چیز را به گند کشیدی که عقلشون کم نیست که رات بدن خونشون. تلفنی هم جوابت را نمی دن، چه برسه به این که بذارن از در اون خونه بری تو.

فانوسک دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:36

سلام، من تازگی وبلاگ شما رو پیدا کردم. وبلاگ حسنا رو هم از اول می خوندم ولی هیچ وقت کامنتی نمیذاشتم چون می دیدم که با مخالفانش چطور برخورد می کنه، حتی اون هایی که خیلی با دلسوزی و محترمانه بهش می گفتن راه درستی نمیره جوابش فقط این بود که بله خودم هم می دونم کارم اشتباه بوده و اشتباهم رو می پذیرم! حتما به نظرش خیلی جواب منطقی ای هست، حالا انتظار داره مادرشوهر باهاش منطقی برخورد کنه و جواب های منطقی بهش بده. آخه کسی که اشتباهش رو می پذیره یه کاری در جهت جبرانش میکنه نه اینکه فقط به زبان بگه می پذیرم. خانوم اول هم می تونه بیاد بگه من اشتباهم رو می پذیرم بله اشتباه کردم اومدم خواستگاری تو و حالا برو، من اشتباه کردم. اگر این رو بگه حسنا میره؟

تازه با فرض اینکه این قسمت ماحرا واقعی باشه. چون هنوز برای من سوال هست که چطور خانوم اول بعد از مراسم خواستگاری و صحبت با پدر حسنا و گرفتن جواب بله دیگه سراغی ازش نگرفت؟ و از همسر نپرسید پس چی شد و چرا عقد نمی کنید شماکه به توافق رسیدید؟ تا بعد از چهار ماه هیچ سوالی برای خانوم اول پیش نیومد که چطور شد و قصیه به کجا رسید؟ اصلا حسنا در مورد عقدش توضیح نداده به چه صورت بود. و هر کس هم در این مورد سوال می کنه میگه من نمیدونم چرا خانوم اول سوال نپرسید برید از خودش بپرسین! این هم نمونه دیگه ای از جواب های منطقی حسنا.

سوال دیگه ای که با خوندن وبلاگ جسنا برای من پیش اومد این بود که چطور حاضر شدی زن کسی بشی که خودش اومده و میگه من زندگیم خوب هست و تنها مشکلم با همسرم روابط زناشویی هست، خب این یعنی ما صرفا تو رو برای همین منظور می خوایم. اما سوالم رو از حسنا نپرسیدم چون دیدم کسانی پرسیدن و ایشون به قول خودش سریعا به سر و صورتش زد و دردش اومد و جامه درید که شما چقدر بی ادب هستین و چرا در این موارد سوال می پرسین.

به جمع کامنت تایید نشده ها خوش اومدی فانوسک عزیز

الهه دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:34

یه استاد عزیزی همیشه میگه من حاضرم تو دلم و ذهنم و زندگیم خوشبخت و هپی باشم و دیگران حتی فکر کنند بدبختم تا اینکه مفلوک و بدبخت باشم و الکی ادای خوشبختی دربیارم

حسنا
واقعا چقدر بیمار و گرفتاری که برات مهمه آدمها تو رو خوشبخت بدونند اونهم نه تو دنیای واقعی که تو دنیای مجازی!!

خیلی بیچاره و ترحم برانگیزی

سر و ته این پست آشفته چی بود؟
بعد حسنا کارش چیه که نمی رسه پست بنویسه؟

قبلا یه روز درمیون یک پست ده صفحه ای با سیصد تا کامنت می نوشت. الان دو ماهه هیچ کار به درد بخوری بیرون نداده.

به قول مهسا من که ازش راضی نیستم. کم کاری و دروغگویی و آشفته نویسی و همه و همه با هم قاطی شده ....

الهه دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:29

سارا

سارا دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:29

الهههههههای ول

الهه دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:29

گلریز جان حرف زدن با حستا بی فایده است

مگه آدم با زوزه باد دهن به دهن میکنه!

این زنان دوم خدا زده اند واقعا

خدا تو شبها اینا رو به راه شرافت هدایت کنه !
(یا نیامرزه و ببره!! و یه خونواده رو نجات بده..دلم واسه بهار خیلی سوخت)

گلریز دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:25

باز هم نمیتونم انکار کنم که همیشه یک چیزی ذهنم رو مشغول و یا شاید بهتر بشه گفت ناراحت میکنه که بالاخره چی . تا کی این وضع و تا کی به این صورت گاهی دلم میگیره از همه چیز . بیشتر از همه از سرنوشت .


ببین با زبون بی زبونی میگه که دوست داره که وضع اینجوری بمونه. عزیزم حسنا جان سرنوشت رو خود ادم میسازه. مگه اون موقع که خانوم اولی اومد خواستگاری کرد با فرض درست بودن همه چیز ،نمیتونستی بگی نه؟؟؟؟مگه تفنگ رو شقیقت بود؟؟؟؟بس کن این حرفهارو. مثل اینکه یک قاتل بیاد بگه امان از سرنوشت.
میدونی الان که فکر میکنم تو و شوهرت قاتلین. قاتل احساسات و روح وروان یک دختر. بهار. تو یک نابودگری. هرجا میری همه چیزو نابود میکنی.

پریناز دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:19

الهه

بازدید دیروز پست رنگی 70 تا
بازدید امروز در عرض دو ساعت رسید به 430 تا
22 نفر آنلاین

حسنا عجب حالی می ده به اینا
کلا از حسنا خوب می شه استفاده ابزاری کرد. برای 6، برای خونه پیش ساخته فروختن، برای ....

گلریز دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:18

اخی حسنا جون میدونی رابطه عمه ومادربزرگ با برادرزاده چه جوریه؟؟اصلا تو خانوادتون غیر از اموزش روابط عفیفه ای برای زن دوم شدن چیز دیگه ای هم یادت دادن. مطمئن باش اونا دلشون برای اون بچه خیلی بیشتر از تو میسوزه ،برا تویی که یک زن دوم هوار رو زندگی مردمی. راستی عزیزم چرا دلت میگیره وقتی به این شرایط فکر میکنی؟؟؟؟کلا دلت میخواد خانوم اولی بمیره یا طلاق بگیره که تو یک وقت دلت نگیره؟؟؟؟برات عجیب نیست اینا اینقدر خانوم اول رو دوست دارن؟؟؟بابات خجالت هم میکشه به خاطر تو؟؟؟مامانت سربلنده تو فامیل نه؟؟؟دست مریزاد بهشون با این دختر تربیت کردنشون.

الهه دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:15

گلریز جان ببین مادر شوهر چه حرفهای زشت و تحقیر آمیزی بهش گفته که بعد از رد شدن از صافی سانسور حسنا تازه ایناش مونده!

گلریز دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:10

دوستان عزیزم تصور کنید خانوم اولی خونه رو به زور بگیره بعد احتمال نده شوهر هرزه اش به خاطر خونه عفافش قهر نکنه؟؟؟؟؟
یعنی تنفربرانگیزتر از این دختر وجود نداره. عملا بهش میگن گمشو از این زندگی برو بیرون داری باعث نابودی بهار میشی اون وقت زنک به جای این حرفها مینویسه اگر شما دست از سرشون برداری اونا میتونن زندگی کنن. اخه تو خجالت نمیکشی. مادر شوهر بره اونجا چی بگه که بهار حالش خوب بشه؟؟؟بره بگه مردک هرزه روزی سه بار حسنارو کتک میزنه؟؟؟تو خجالت نمیکشی؟؟خانوادت بهت شرم وحیا یاد دادن؟؟؟بس نبود به خاطر ٦ رفتی زن مردم شدی حالا میخوای دختر بدبخت رو هم تابود کنی؟؟؟اه اه حالم به هم میخوره وقتی اینارو میخونم. صد رحمت به ف،ا،ح،ش،ه ها که حداقل شرف دارن

الهه دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 23:09

وای پریناز!
لایک
واقعا کامنتهای جامع و طنز تو رو دوست دارم همینطور کامنتهای کوتاه و بامزه یزدانی

پریناز دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 22:55

وای حسنا جووون سرشماری تموم شد..همیشه به سفر عزیزم..انگشتات رو یه نرمشی چیزی بده نه که این چند روزه داشتی حساااابی کامنت تایپ میکردی از اون لحاظ میگم..بالاخره انگشته دیگه این مفاصلش به هم ساییده میشه....حسنا..گلی..شقایق..
یعنی عاشق حسنام..به خصوص وقتی اونطوری خنگول طوری با فیل شکن خودش واسه خودش کامنت میذاره..:)))گلی:)))
خب میگفتی نفس بذاره چه کاری بود خودت گذاشتی؟؟!!
معلومه حسابی داری اینجا رو رفرش میکنییا:))
این قضیه شقایق یا همون حسنای خودمون رو من هنوز تو کامنتا نخونده بوم که گلی یا همون حسنای خودمون از اونطرف جواب داد:))
الان منظورت از کامنت های فراووونی که بدون تایید مونده و همشون سرشار از ماچ و بغل بوده برات که یه سال سرکارشون گذاشتی و وقت نداشتی تایید کنی کامنتای بی نام و نشانی هست که نفس و خودت قراره زحمتشون رو بکشید؟؟!!یا کشیدید؟؟!!...خیلی زحمت میکشید شما دو نفر تو این وبلاگستان..جدی میگم..دستتون درد نکنه...بعد خیلی جالبه که کامنت هایی که برای خودتون مینویسید هیچ کدوم به اسم اینجا اشاره نداره..مثلا طرف نمیگه: حسنا جون من یه وبلاگی خوندم به نام بانو همسر سوم که داره راجع به تو مینویسه و فلان و بهمان...طرف میگه: یه جایی.. یکی.. حالا هرکی. راجع به تو بد بگه تو نگران نباش حسنا جوون.. تو سوپر استار خودمونی...
مثلا الان میخوای کسی به اینجا دسترسی پیدا نکنه...وا حسنا جوون چرا مگه دروغی گفتی عزیزم؟؟؟!!
این اعتماد به نفس تورو اگه قرص بیزاکودیل داشت الان ادویل بود..
همسر اول و اون یارو که مثلا همسرته قهرن؟؟!!! چرا؟؟سر ماجرای خونه؟؟ وا مگه یارو در جریان نبود؟؟!!..مطمئنی قهرن؟؟!!!..پس دادن خونه که از بعد از کنکور بهار بود و قرار بود خونه رو پس بدی دیگه..یادت نمیاد..آرشیوت..یه سری شروطی گذاشته شده که قابل اجرا نیست..یه سال پیش..بعد از کنکور.. اما خوب یه سال لفتش دادی که پس بدی خونه ی مردمو .راستی چرا با پدر شوهرت تو پارک قرار گذاشتی حسنا..تو که کسی خونت نبود؟؟!! همسره از کجا میخواست بفهمه؟؟..همسره که دیب دمینیه..طرف زنش یه ماه دنبال خونه و به نام زدن سند و اینطر فو اونطرفه روحشم خبر دار نمیشه اونوقت میخواد بفهمه یه پیرمردی نیم ساعت اومده نشسته خونه ی حسنا باهاش حرف زده؟؟تو پارک قرار گذاشتید یا حاضر نشد که بیادخونت؟؟کدوماشه؟؟ ..فکر کنم حاضر نشداااا..حالا خودتم باز فک کن....غیبتت نباشه همسرت کانهوووو خودت خیلی دروغگوئه ....
خونه ی مردمو پس دادی دیگه..قهر باشن چرا؟؟!!..همسرت هم که یکساله در جریانه که قراره خونه رو پس بدی..حالا تو یه سناریوی تخیلی ساختی که رفتم مهریه ی زن اول رو دادم و اینا و همسر هم هیچ رقمه در جریان نبود که من و زنش و بابام و باباش داریم خونه ب نام همدیگه میزنیم و فلان و بهمان..سناریوی بدی بود چون اونوقت وقتی ماها ازت چند تا سوال ساده پرسیدیم که البته اینا خیلی ساده هاشه که من از متن خود بانو کپی میکنم و سوال سختاش رو جلسه ی بعد دوباره ازت میپرسم که 1- وقتی حسنا می رفت دنبال کارهای نقل و انتقال سند و شهرداری و دارایی و ... آقای همکار به شوهر شکاک و بدبین حسنا نگفت که زنت هر روز مرخصیه و در به در؟
شوهره وقتی زنگ می زد نمی فهمید که حسنا تو فضای اداره نیست ( کاملا از صدای اطراف و حتی سکوت اطراف می شه فهمید طرف جای همیشگی هست یا نه )
2- مدارک خانم اولی ( که برای انتقال سند بالطبع مدارک شوخی نیست و شامل اصل کارت ملی و ... می شه ) خونه حسنا چی می خواست که می گه مدارک خونه من بود و لازم نبود ازش بگیرم ؟
خونه به نام همسر اول بود..هیچ انتقالی هم صورت نگرفت.
زشت بود بگه سلام بچه ها خونه رو هم ازم گرفتن بعد از یکسال ضرب و زور..هورا هورا.
دیگه باید کمم نیاری از باقی دومی ها..زشته که یه موقع خدای نکرده شرایط تخیلی تو از شرایط اونا بهتر نباشه..چیت کمتره مگه؟؟.
با توجه به دروغ بودن قضیه ی خونه ..این دیالوگ های مادر شوهرت هم یه مقداری تخیلی به نظر میاد..حسنا جوون فکر نمکنم اصن همچین دیالوگ هایی رد و بدل شده باشه
فکر نمیکنم پدر شوهر و مادر شوهر اصن با تو و اون یارو که مثلا همسرته اومده باشن مسافرت..پدر شوهری که با تو تو پارک قرار میذاره و خونت نمیاد و با توجه به دروغ بودن بیماری همسر ال و اینکه شما آویزون زندگی دو تا آدم شدی پدرشوهر و مادر شهر پشت سر عروس اولشون هستن
ماجرای عروسی هم کلا نباید مطرح میکردی..میدونم میخواستی یه چیزی بنویسی و ترسیدی راجع به مسائل دیگه خالی ببندی و یهو ماجرای عروسی رو کشیدی وسط..اما حسنا جوونن یادت باشه که هیچ وقت زنی پا نمیشه بره عروسیه پسر زنی که برای همسرش یکی رو جور کرده.(البته اگر مریم جونی وجود داشته باشه).پس با توجه به دروغ بودن قضیه ی عروسی و ما رفتیم دو تا کادو دادیم و بهار و همسر اول میرن و من نمیام و اون میره و بهمانی نمیاد(در صورت وجود داشتن مریم جون) اون نیمچه دیالوگ مادر شوهرت هم راجع به عروسی دروغه..
این قضیه ی رفتم خونهی مادر شوهر و مادر شوهر بهم فلان گفت و بهمان کلا توهمه...همچین اتفاقی نیافتاده..
همسر اول و این یارو قهر نیستن عزیزم..یه مقداری تجدید نظر کن.. روابط کاملا حسنه است و با توجه به اینکه ما اینجا گفتیم که حسنا به همسر نیم ساعته داره یهو حسنا فرمود من اولین باره طعم زندگی مشترک رو میچشم..حسنا جوون باز چپکی نوشته....قهری در کار نیست..دیالوگ هایی به این صورت با مادر شوهر مطرح نشده چون این ماجرای رفتم خونه ی مادر شوهر و اینا به کل دروغه....مسافرت شمالی به این صورت که زن اول و بهار با ماشین جداگانه برن و تو و مادر شوهر و پدر شوهر و همسرت با ماشین دیگه در کار نیست..کل این پست دروغه اما اون قسمتی هست که حسنا یه لینکی رو معرفی کرده..اون قسمت واقعیت داره..:)))..تنها قسمت درست داستان همون لینکییه که تو پی نوشت معرفی کرده:))

کل این پست دروغه اما اون قسمتی هست که حسنا یه لینکی رو معرفی کرده..اون قسمت واقعیت داره..:)))

چند تا ماچت کنم واسه این خط ؟

ساره دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 22:49

من امیدوار بودم که خانم اولی اینبار کوتاه نیاد و تکلیفش رو مشخص کنه ولی بانو جون احساس می کنم با مردک آشتی کرده چون اگه قهر بود لزومی نداشت با خونواده مردک راه بیفته بره شمال. فکر می کنم این بار هم حسنا به تنهایی مسئولیت مسافرکشی به دوشش افتاده و مجبور هست پدرشوهر و مادرشوهر رو برسونه ویلا . نه اینکه خیلی داره تاکید می کنه که تلقین کنه مردک می گه مگه من تو ماشین نیستم که بشنوم مادرم داره چی می گه یا مردک می گه حالا ایندفعه که می خواییم با هم بریم تو داری ادا در می یاری.فکر می کنم مردک و خانم اولی و بهار دارن با هم می رن شمال و حسنا هم در معیت پدرشوهر و مادرشوهر.

یه احتمال دیگه هم هست

خانم اولی و دخترش و برادر شوهر با هم می رن.
مردک هم مثلا داره با پدر و مادرش می ره. چون خانم اولی بهش گفته یا پیش پدر مادرت باش یا پیش برادرت. حق نداری پیش حسنا بری، حق نداری خونه ما هم بیایی.

این نقشه مردک هست که ظاهرا می گه پیش پدر مادرم هستم و دارم با اونها می آم شمال.

حسنا را هم می برن سر راه بذارن خونه باباش. منت کشی کنه باباهه بعد از سه ماه قهر، در را روش باز کنه.

مردک داره مامان باباش را می بره که خانم اولی نفهمه حسنا را دارن می برن.

مامان بابا هم قبول کردند برن که شاید اونجا بتونن توی وبلا مردک و خانم اولی را مجبور به آشتی کنند.

قهر همچنان سرجاشه، به نظر من. چون اوضاع حسنا خیلی آشفته است و آشفتگی و عصبی بودن توی نوشته هاش داد می زنه. هنوز تکلیفش مشخص نشده و نگرانه. مردک هم همچنان پیش پدر و مادر و برادرشه و گاهی سریع می آد کارش را می کنه و می ره.

این بود انشای من
خوش بود دوستان من

سحرم دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 22:32

" یک کلمه هم دوباره به من بگه خوشبخت شدی به خدا میگم خدا این خوشبختی که من دارم نصیب دخترهاتون بکنه"
یعنی نفرین کرده خواهرشوهرهاش برن زن دوم شن؟
یا اینکه الان احساس میکنه خانم اول هست و سرش هوو اومده؟

دریا دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 22:13 http://qapdarya.blogfa.com

ای جانم مادرشوهر.......

مهسا دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 22:04

شیشیه =شیشه
تازه کلی خریدای دیگه هم هست که باید برای بچه بکنن

مهسا دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 22:03

بچه برادر شوهر 2 هفته دیگه به دنیا می اد ، جای اینکه دنبال سیسمونی باشن و برن 4 تا لباس و شیشیه شیر و ... بخرن ، می رن شمال خوشگذرونی
حسنا این قضیه بچه واقعا واقعیت داره

مهسا دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 21:59

ای بابا حسنا باز یه پست از سر واکنی نوشت و رفت
بقول بچه ها ازت راضی نیستم حسنا ، مثل قدیما دل به کار نمی دی

این یکی را شدید هستم مهسا جون.
می بینی کی تا حالاست ما را علاف کرده؟

این دفعه هم یه روز زودتر رفت مرخصی از دستمون راحت بشه.
همین بغل نشسته داره ما را می پاد، می گه رفتم شمال

دوهفته دیگه بتونه دست به سرمون کنه، نی نی خانوم اومده و می ریم سراغ ماجراهای سرگرم کننده نی نی.

تعریفی هم زیاد براتون دارم وعده سرخرمن.
همین جا باشید می آم تعریف می کنم.

ساره دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 21:45

می دونید الان بدبختی کجاست ؟ اینجاست که مادرشوهر از این طرف به حسنا کنایه می زنه از اونطرف می ره به خانم اولی می گه حسنا خوشبخت شد. واقعا من هم نمی فهمم حسنا چرا مادرشوهر نمی ذاره خانم اولی آرامش داشتش رو حفظ کنه

ساره دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 21:30

مادرشوهر از حسنا گله کرده چرا با ما رفت و آمد نداری؟قابل توجه ماهایی که می گفتیم دیگه نمی خوان حسنا رو ببینن . پدر شوهر اصلا رفتارش تغییر نکرده و اصلا براش مهم نیست که مردک زن و بچه ش رو ول کرده چسبیده به حسنا مادر شوهر هم داره دق می کنه چرا حسنا اجازه نمی ده برن خونش. جل الخالق

مگه می شه به یکی بگی آدرس خونه ام را بهت نمی گم. راهت هم نمی دم خونم، بعد دم به دقیقه بری خونش؟

طبق ادعای حسنا، حتی شماره تلفن خونه را هم بهشون نداده.
تو این مدت ( دو سه هفته ) چندیییییییییین بار رفتیم خونه مادرشوهر

ساره دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 21:21

من متوجه نشدم یعنی الان مردک همچنان با خانم اولی قهره؟ اگه آره پس خانم اولی و بهار الان دنبال این زوج خوشبخت کجا دارن تشریف می برن؟ نکنه عروس کشونه به سلامتی؟

عروس کشون

ساره جان، خانم اولی با دخترش دارن میرن مسافرت.

این مردک است که افتاده پشت سرشون و داره با منت و التماس و با مامان باباش می ره، شاید بتونه خانم اولی را راضی به آشتی کنه.

حسنا و مردک از خداشونه که خانم اولی کوتاه بیاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.