.

.

.

.

برگ 50 - مشاوره

دیروز یک وقت مشاوره گرفتم .من قبلا خیلی دنبال دکتر و مشاوره و این قبیل بودم . مدتی بود بیخیال شده بودم. شاید هم بشه گفت خسته .هیچ وقت هم خدا بخواد همسر همراهم  نمیومد و معمولا یک طرفه فایده نداشتافسوس . این بار دوباره دلم خواست برای  این جریان رو در رو صحبت کردن با خانوم اولی برم پیش یک مشاور . بیزحمت سوال نکنید کجا چون مرکز خاص یا خارق العاده ای نبود از بین آدرس هایی که دوستان برام گذاشته بودند زنگ زدم  و وقت گرفتم و جا داره همین جا  از دوست عزیزم تشکر کنم .بغلماچ

رفتم و یک خلاصه از گذشته گفتم و  احساس خودم و شرط های خانوم اولی و این که قرار هست با هم حرف بزنیم  . مشاور هم با حوصله بود و هم خوب راهنمایی  کرد . گفت بیا ببینیم تو چه داشته هایی داری و چه چیزهایی میخوای . اینها رو روبروی هم میگذاریم و تصمیم میگیریم این وسط  چه راه هایی برای رسیدن به خواسته ات داری.  فکر میکنم از قیافه ام مشخص شد حوصله فرمول درست کردن ندارم چون گفت حوصله نداری نه ؟ رک گفتم نهنیشخند . خندید و یک کاغذ برداشت و گفت وقت زیادی نمیبره . نوشت و لیست کرد و حرف زد و به هم ربط داد و توضیح داد و راهنمایی کرد . من هم حوصله ام سر جای خود برگشت و گوش دادم و دیدم فرمول درست کردن زیاد  هم بی نتیجه نبود .مژه

میشه گفت راهنمایی خوبی گرفتم و چند تا توصیه و اگر اونها رو در کنار توصیه ها و راهنمایی ها که چند تا از دوستان عزیز همین جا زحمت کشیدند و به من گفتند ، قرار بدم میتونم مثل آدم برم و  در اون جلسه کذایی رو در رو شدن حرف بزنم . جا داره همین جا مجددا از دوستان عزیزم  که راهنمایی ام کردن تشکر ویژه کنم .بغلماچ

اما همسر . دیروز قرار بود با بهار برن بیرون و اون هدیه قبولی دانشگاه رو که من مدتی بود گرفته بودم و چیزی نمونده بود خاک خورده بشه ، بده به بهار . هدیه رو همراه با یک متن تبریک بصورت دست نوشته دادم . به همسر هم چند بار گفتم که اگر قبول نکنه یا عصبانی بشه ، میشه به عنوان طبیعی ترین واکنشش توی این اوضاع بلبشو این روزها در نظر گرفت .لبخند

با مشاور حرف میزدم که صدای اس  اومد . با تعجب  شماره بهار رو دیدم . نوشته بود   حسنا خانوم مرسی برای  هدیه (اسم هدیه رو گفته بود )  دستتون درد نکنه .به مشاور گفتم جریان چی بوده و  بهار چی نوشته و  گفتم ببخشید میدونم بین صحبت هست  با اجازه جواب بدم   . گفت فقط بنویس خواهش میکنم  مبارکت باشه  .من هم نوشتم.

شب همسر اومد و قبل از این که حس کنجکاوی ام بروز کنه و سوال کنم خودش تعریف کرد از خود راضی. هدیه رو داده و بهار اول ناراحت شده و گفته به حسنا چه ربطی داره و نمیخوام  و وقتی دیده همسر عکس العملی نشون نداده ، برداشته و گفته بذار ببینم چی هست . همسر هم گفته حسنا از من سوال کرد چی دوست داری من بهش گفتم  اینو بگیره . بهار متن تبریکم  رو هم باز کرده و خونده  .

 سوال کرده اگر نگیرم ناراحت میشی ؟ همسر گفته نه  دوست نداری نگیر .  گفته اگر این رو نگیرم دیگه برام نمیخری؟ابروهمسر هم گفته چرا میخرم ربطی به هم نداره ولی به این زودی نه  چون قراره از طرف من کادوی دیگه بگیری همه چیز که با هم نمیشه . این رو  میبرم حسنا خودش استفاده کنه . اینطور که همسر میگفت بهار هم چیزی نگفته و هر دوتا حرف رو تموم کردن و بعد از مدتی بهار خودش به حرف اومده که اگر بگیرم باید به مامان بگم بابا برام خریده . همسر  هم گفته  میتونی بگی ولی یادت باشه  میخوای به مامانت دروغ بگی . بهار هم گفته مامان بفهمه ناراحت میشه  عصبانی میشه نمیتونم بگم . همسر هم گفته پس هدیه رو نگیر اینطوری بهتره .هیپنوتیزم

ظاهرا بهار هم خدا رو میخواسته هم خرما رو  چون   گفته باشه به مامان میگم ولی میگم بابا از حسنا خواسته که برای من بخره و  فکر خودش نبوده پولش رو هم حسنا نداده بابا داده  فقط به اسمش تموم شده اینطوری مامان هم زیاد ناراحت نمیشه  بهش دروغ هم نگفتم هیپنوتیزم. همسر که تعریف میکرد گفت اگر میدیدی قیافه بهار طوری بود انگار یک کشف بزرگ کرده نقشه بزرگ کشیده و خیلی از فکر خودش راضی بود خنده.  همسر گفت من بهش گفتم حالا که گرفتی تشکر هم بکن .که بهار برام اس ام اس فرستاد . دست نوشته و  جعبه هدیه و روبان و غیره رو هم برنداشته گفته مامان نبینه  همینطوری میبرم .ابرو

در کل خوشحال شدم که هدیه رو گرفت و حتی اگر نمیگرفت و یا تشکر نمیکرد هم به نظر من طبیعی ترین واکنشی بود که میتونست نشون بده . این که قبول کرد و تشکر کرد هم دلیل بر رفتار یا دید مثبت از طرف بهار نیست و انتظاری هم نمیره که باشه . فقط خیلی معمولی برخورد کرده بود و به احتمال خیلی زیاد هم به خاطر این بود که حس میکرد باباش  حتی اگر به روی خودش نیاره ، ناراحت میشه  . شاید هم برای این بود که دیروز همسر باهاش حرف زده بود و بهش اطمینان داده بود هیچ وقت مشکلات و اختلاف ها  باعث نمیشه بذاره بهار ضربه ای بخوره و میگفت به بهار گفتم تو برای من از خودم و از همه  مهم تر هستی  نمیذارم اذیت بشی .شاید به این دلیل بود که  باباش دوباره یاد آوری کرده بود که  چقدر دوسش داره و چقدر برای باباش مهمه  . در هر صورت به هر دلیلی بود خوشحالم قبول کرد


لینک کامنتها 

فایل کامنتها

نظرات 42 + ارسال نظر
nazi سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 23:28 http://otherwoman.persianblog.ir

zan amir fahmid,
baram doa konid, man vaghean moteasefam, vaghean!
chera be zendegie khodamo on gand zadam,

متاسفم.

امیدوارم امیر بتونه موضوع را جمع کنه و خانمش از جزییات مساله کمتر بدونه تا کمتر اذیت بشه.

امیدوارم شما هم از این ماجرا زودتر راحت بشی و آبروت پیش خانواده و دوستانت نره.

ژامـک سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 23:18

هر دم از این باغ بری میرسد !!!!
هرقدر که زنان دومی در نظرم منفور هستند امثال این جناب مرا از هر چه مردست بیزار میکند :

http://mardane1.persianblog.ir/post/106/

سحرم سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:56

البته باید بگم با اینکارا بیشتر قصد خر کردن هر چه بیشتر مردک رو داره مثلا حتی اس ام اس هم که به قول خودش تو سفر برا خانوم اول فرستاد متنی بود که من میخوام به به بهارر خوش بگذره من بهارو دوست دارم و به قول خودش از این قبیل
والا حسنا باید جنس زن رو حداقل بشناسه که با این چیزا گول نمیخوره ...
حسنای خوش قلب مهربون تنها لطفی که به بهار میتونی بکنی اینه که اجازه بدی آرامش به اون خانواده برگرده محبتی که میتونستی عملا نشون بدی
بارها گفتی اگه بخای از اون زندگی بری فقط بخاطر خودت خواهد بود و نه بهار یا خانوم اول...پس لطفا دیگه لازم نیست ادای بیخود در بیاری با این شرایطی که الان از اون زندگی توصیف میکنی فکر میکنی به بهار چه حسی داره وقتی مجبوره با عموش و مادری که مطمعنا غمگین و افسرده اس شمال بره در صورتیکه اگر تو توی اون زندگی نبودی پدرش کنارشون بود تو باعث یه قهر طولانی بین پدر ومادرش هستی اما خوش خیال بهت قول میدم این یه قانونه قانونی که نمیتونی ازش فرار کنی
آخرش جایی که انتظار نداری با کله بدجور سقوط میکنی مطمعن باش تو استثنا نیستی

گلریز سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:44

سه میلیون؟؟؟ غنچه جان ١٢٨ گیگابایتشو اونم وای فای دار سلولار تو گرونی دلار سه میلیون و پونصد بوده. الانم که یکم ارزونتر شده. خدایا بهار رو کلا یک دختر بی مغز نشون داده که با یک کادو گول میخوره. باباشم که الهه خوبی. اصلا اصلا مدیونید اگه فکر کنید یک ذره به بچه اش دروغ یاد میده

سحرم سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:41

حسنا خیلی احمقه که فکر میکنه با اینکارا دید بهارو به خودش خوب میکنه زبون ریختن و محبت های ظاهری حتی یه دختر بچه 5 ساله رو هم نمیتونه خر کنه که مادرش رو بفروشه به یه غریبه که پدرشو از اون و مادش دور کرده بهار چه طور میتونه نسبت به غم وغصه مادرش بیتفوت باشه؟ممکنه یک لحظه فقط رفتار بهتری از خودش نشون بده اما چون گند زنی حسنا به اون زندگی همچنان ادامه داره اون دختر هیچوقت نمیتونه از حسنا متنفر نباشه حالا حسنا ذوق کن که یه اس ام اس زده بهت واقعا احمقی

غم و غصه مادرش، داغون شدن زندگیشون، زندگی خودش ...
الان به دوستاش می تونه بگه بابام چه شکر زیادی خورده؟
به دوست پسرش می تونه بگه؟
به نامزد و خواستگارش می شه بگه؟
جلوی دختر عمه اش و دخترهای هم سن و سالش تو فامیل چقدر خجالت می کشه.

این شبهایی که مامانش مردک را خونه راه نمی ده و الان دو سه ماه هست که زندگیشون تو این بحران شدید هست ( به غیر از سه سالی که این زالو چسبیده بهشون و خونشون را می مکه) چقدر براش سخته.

حسنا فکر کرده همه مثل خودش هستند که زندگیشون را به پول و تبلت و ... بفروشن.

زندگی طرف را ازش گرفته، می گه بهش آی پد دادم

سالومه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:12

موبایلم گرفته باشه و به مامانشم گفته باشه طوری نیست. لابد فکر می کنن هر چی پول بیشتر از دست اون خارج کنن به نفعشونم هست.

غنچه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:12

این رفتار هایی که حسنا از بهار نوشته فقط از یک دختر از طبقه پائین جامعه است حسرت تبلت و گوشی آیفون داره

آخه دختری که پولدار باشه پول تو جیبی خوب داشته باشه مادر و پدرش ساپورت مالیش بکنند
چه لزومی داره این رفتار ها رو در قبال کادو های بی ارزش بکنه
نهایت تبلت که خریده برند اپل بوده مهر 91 هست اون موقع دلار حدود 1500 یا 1400 بود
اگه مموری کارت 32 هم داشته باشه نهایت نهایت که بازم دارم اغراق می کنم به خاطر روی حسنا دوبله سوبله حساب می کنم
3 میبلیون بوده . ( تازه نبوده این قیمت کمتر بوده )
به خاطر 3 میلیون یک دختر پولدار مامانش فروخت ؟!؟!؟!؟!؟!

سالومه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:11

شماره داشتن عجیب نیست ها. چون من خودم خانومی رو دیده بودم که صیغه ی آقایی شده بود، آقاهه زنشو طلاق داده بود بعد خانوم آدرس خونه ی خواهر شوهر خواهر شوهرشم یاد گرفته بود. یعنی به آقا گفته بود منو ببر خونه خواهر شوهر خواهرت ببینم کجاست. بعدم حتی شماره موبایل بچه های خواهر شوهر برادر شوهراشو داشت. آقاهه خودش می داد نه اینکه حالا خانومه در یه وقتی که اون حمومه، دشتشوییه یواشکی برداره.

سالومه جان، شما شماره خواهرشوهر خواهرشوهرت را داری؟ می خوای چیکار؟

زندگی که پایه هاش درست نباشه، آدم از این شماره ها سیو می کنه واسه روز مبادا و ترسوندن طرفش و ....

حسنا هم حالا یا خودش از جایی برداشته یا مردک بهش داده، به هر حال ضعف رابطه و ضعف شخصیت جفتشون را می رسونه. مرد احمق و کثیفی که شماره پدر و مادر خانمش را به معشوقه اش یا زن دومش بده، آدم بی شعوری است که لعنت خدا هم از سرش زیاده.

شماره پدر مادر خانم اولی به چه درد حسنا می خوره جز برای اذیت کردن و عامل تهدید داشتن؟ چه مردک داده باشه، چه خودش از جایی برداشته باشه آخر بی شعوری جفتشونه

غنچه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:07

گفته باشه به مامان میگم ولی میگم بابا از حسنا خواسته که برای من بخره و فکر خودش نبوده پولش رو هم حسنا نداده بابا داده فقط به اسمش تموم شده اینطوری مامان هم زیاد ناراحت نمیشه بهش دروغ هم نگفتم هیپنوتیزم. همسر که تعریف میکرد گفت اگر میدیدی قیافه بهار طوری بود انگار یک کشف بزرگ کرده نقشه بزرگ کشیده و خیلی از فکر خودش راضی بود خنده. همسر گفت من بهش گفتم حالا که گرفتی تشکر هم بکن .که بهار برام اس ام اس فرستاد . دست نوشته و جعبه هدیه و روبان و غیره رو هم برنداشته گفته مامان نبینه همینطوری میبرم .



راه های پیچوندن مادر به خاطر معشوقه پدر ...غیر از این این پاراگراف
تو رو خدا یکی بیاد به من بگه شاید من اشتباه می کنم
چرا یک دختر باید به مامانش به خاطر زنی که زندگی شون بهم ریخته و مادرش ناراحت کرده دروغ بگه
آدم هر چقدر هم پدرش دوست داشته باشه نمی تونه به مادرش ظلم کنه

پریناز سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:02

اااا مینو هم نیست..الهه هم نیست..
امیدوارم که هر کجا که هستید به هردوتون حسابی خوش بگذره..

الهه گفت دوشنبه برمی گرده. شاید بهش خوش گذشته بیشتر مونده

غنچه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:02

دیروز همسر باهاش حرف زده بود و بهش اطمینان داده بود هیچ وقت مشکلات و اختلاف ها باعث نمیشه بذاره بهار ضربه ای بخوره

آخه میگه میشه آدم توی یک خونه زندگی کنه و مشکلات اون خونه و آدم های اون خونه تو تربیت و روحیه آدم تاثیر نگذاره

چه حرفایی میزنه

همیشه میگن بچه هایی که تو خانواده های پرتنش و یا افسرده هستند از نظر درسی نسبت به بچه هایی که تو خانواده های آرام و شاد هستند افت تحصیلی دارن

وقتی هر کسی می خواهد ازدواج کنه میگن خانواده اش کیه ؟!؟!؟

انقدر خانواده و محیط پروش اهمیت داره

اون پدر ه رزه که به خاطر 6 زن گرفته خودش جول چشم دخترش برده زیر سوال که انقدر 6 برای من مهم بود که کانون خانواده بهم ریختم یک معشوقه برای خودم درست کردم مادرت راهی بیمارستان کردم ... ولی بهار تو برای من خیلی مهمی

آره خیلی مهم که این طوری با هاش رفتار می کنه
جلوی تو سرش داد میزنه یاوشکی به زنش دروغ میگه
دخترش به قول حسنا دادگاه میبره

مگه میشه آدم اشک های مادرش ببینه و آروم زندگی کنه اون سر دنیا هم باشه بفهمه یکی از اعضای خانواده اش مشکلی داره از زندگی نرمال دور میشه غصه اعضای خانواده اش میخوره

آره بابا هر غلطی دلش خواست بکنه آبرو ببره زنش عذاب بده بعد بیاد بگه تو برای من خیلی مهمی

با حلو حلو گفتن هیچ وقت دهن شیرین نمیشه
باید اهمیت و دوست داشتن نشون داد

یاسمین سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 21:57

نسترن جون ، باعث شدى من با صداى بلند بخندم و همسر جان به عقلم شک کنه ، حمله شبانه به خانه عفاف خیلى باحال بود

غنچه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 21:50

اگه می شه از برادری خانم اولی انصراف می داد، می شد برادر حسنا

عالی بود بانو جان عالی

این برادر خانمی که حسنا نوشته بود پست قبلی اگه نمی نوشت برادر خانم اولی همه فکر می کردد برادر خودش
آروم کنارش بشینه عذر خواهی کنه ببشخید بگه
دیگه کم مونده بود حم شه دست علی حضرت حسنا ببوسه

چی راجع به خودت فکر می کنی
سوال برام ... جدی
فکر می کنی کی هستی همه مرد ها تو داستانت بهت احترام می گذارند و آرزو دارن بغلت کنند شوهرت برات گریه کنه
اونم برای کی یک زن که بهش گفتن بیا 6 برطرف کن
پیشنهادی که به زن خیابونی میدن
کسی برای همچین زن هایی تره هم خرد نمیکنه
چه برسه این کار ها

غنچه جون توی داستان سقط نوشته بود برادر خانم اولی می خواسته بیاد بیمارستان عیادتم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

غنچه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 21:46

مینو جون زود برگردد

غنچه سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 21:41

حسنا نوشته برای قبول بهار تبلت خریده ؟!!؟!؟!؟

اون وقت بهار هم با آغوش باز کادو معشوقه پدرش را تحویل گرفت تشکر کرد !؟!؟؟!؟

آخه دختری که باباش پولدار باشه چشم به تبلت معشوقه باباش داره که برای بخره اونم تشکر کنه
اگه باباش پولدار باشه که اصلن نیازی به این کادو ها نداره همون جا جلو چشم باباش میزد زمین میشکوند حسنا که آینده و ززندگی مادرش تباه کرده بفهمه مثل اون گشنه نیست که به خاطر یک تبلت خودش و مادرش خوشحال کنه

زنک زندگی و آینده دختر گرفته بعد به خاطر یک تبلت زنگ زده نشکر ؟!؟!؟!؟!

میگم ا مامی امیر حسین خوب بلد چی بگه تو کامنت ها گفته چی دادی که بهار تشکر کرده !!؟؟!مادرش فروخت
یعنی یک دختر چی از زن باباش گرفته که مثل خر ذوق کرده زنگ زده دست بوسی به مامانش نمی خواسته بگه می خواسته مامانش هم بپیچونه

یا حسنا یک چیزی میزنه پست مینویسه یا واقعن بهار یک جیزی میزنه این کار ها می کنه

مسافرت عید هم فهمیدیم بهار خانم مامانش به یک عدد آیفون فایو فروخت

حسنا جان آدم هر کی بفروشه مادرش نمیفرشه اونم این مادری مثل خانم اولی که زن خوبی و مادر خوب

پرت و پلاهای حسنا انتها نداره

راستی من مامی امیر حسین را دوست دارم

پریناز سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 21:37

بانو درباره ی این لینکه که بچه ها گذاشتن..من یه خصوصی گذاشتم از اون چیزی که میدونم..
تقصیر من نیستا..خودشون بدشانسن..:))



خوندمش.
ولشون کن. روح لطیفت را با این چیزها خراب نکن.

حواست باشه گرفتارشون نشی، به قول عفیفه مرد "اینکاره" نیاد تو زندگیت، بذار تو کثافت خودشون دست و پا بزنند

فرشته سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 19:51

آخه یکی نیست به این حسنا خانم بگه تو را خانواده شوهرت میترسند و حذر می کنند که به دامادهاشون معرفی کنند چطور میخواهند بچه تو را در جمعشون بپذیرند ؟!

بچه را می خوان بگن از کجا اومده؟ وقتی شوهرعمه هاش ببینن بچه را، می خوان چی بگن بهشون؟

وقتی بچه بپرسه من چرا نمی تونم برم خونه عمه ام، چی می خوان بهش بگن؟

وقتی بپرسه بابای دختر عمه کیه و کجاست چی می خوان بگن؟

حسنا از اول هم قرار نبوده بچه دار بشه و خودش هم این را می دونه. به هوای پول اومده بود که متاسفانه اونم ...

امیر سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 19:45

این حسنا خانم از سایه خانم اول هم میترسه چه برسه به خودش. بنازم به این جذبه. آرامش را ازش گرفته.

از زندگیش پرتشون کرد بیرون. جفتشون را. هم حسنا را و هم مردک را

آیناز سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 19:09

این مردک ازاول هم دل ودینش یکی نبود پاهاش میلرزید الان هم یا توهم زده یا اون زن که نصیبش شده مثل حسنا نذر 6داشته که هیچی نمیخواسته
انگار زنهای مثل حسنا زیادن که طبعشون انقدر گرم باشه
که فقط بخاطر 6زندگی کنن

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 18:52

,واسه این مردای هوس باز هم یک پرونده برین آدم عقش می گیره http://mardane1.persianblog.ir/

چرت و پرت می گه. اینطور که می گه زنه لنگه حسناست. خوشگل و حوش تیپ و تحصیلکرده و جوون و شاغل و دارای خونه و ماشین و ....

الان مرضش چیه که رفته زن دوم شده، خدا عالمه و البته حسنا

ساره سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 18:33

آنا ٥:۱٢ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢٧ آبان ۱۳٩٢

شرمنده لینک نزاشتم چون یه بار حسابی مورد محبت ایشون (شخص مورد نظر ) قرار گرفتم البته ناراحت نشدم فقط دلم گرفت .من اینجا رو از همون اوایل خاموش خوندم (سوای ِ مخالف یا موافق بودنم با حسنی )شاید خیلی کم نظری دادم ولی خب ایشون (شخص مورد نظر) می تونه نظرات رو نخونه اصلا اینجا رو نخونه .من ِ نوعی براش خوشایند نیستم ! مجبور نیست اینقدر وقت و انرژی برای خوندن و نوشتن بزاره ولی من همچنان اینجا رو می خونم

بابا آنا ای پاچه خوار ای حساس که با ی کامنت تبلیغی دلت شکست ( آدم می مونه به امثال این چی بگه آخه )گزینش قبول شدی چرا خودت رو اینقدر اذیت می کنی حالا. لزومی نداره اینقدر پاچه خواری کنی که. چند تا بوس و بغل می ذاشتی هم قبول بودی. بای

اینا از کی چی حرف می زنند؟ دچار توهمند همشون؟

لینک مزاحمت ها را بدن ما هم ببینیم

ساره سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 18:23

این وبلاگ نه تنها برای حسنا آموزنده س انگار به طرفداراش هم ی چیزایی یاد داده. نه می بینم که هیپاپ یکم فنی شده. دفعه پیش برای حسنا که کامنت گذاشته بود گفته بود ی آدم باید خیلی وقت صرف کنه که بخواد تمام پستت رو تو وبلاگش تایپ کنه چون وبلاگت قابل کپی پیست کردن نیست. خوشحالم که الان هم کپی پیست کردن رو یاد گرفته هم ctrl+F رو خلاصه به

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 18:14

نسترن خیلی باحال گفتی

نسترن سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 17:54

از بین شماره هایی که دوستان دادند رفتم مشاوره.

به مامی امیرحسین می گه اصل ماجرا را برای مشاور تعریف نکردم.

از اونطرف می گه وسط اولین جلسه مشاوره اس ام اس می آد و حسنا هم سریع داستان بهار را برای مشاور می گه (از آشنایی با همسر و عقد پنهانی و فهمیدن بهار و حمله شبانه به خانه عفاف و دادگاه و پاسگاه و .... )

مشاور هم می گه فقط بنویس "خواهش میکنم مبارکت باشه ."

همه این اتفاقات در یک جلسه و آن هم اولین جلسه مشاوره می افته. عجب مرکز مشاوره فانی.

یکی دو جلسه اول مشاوره، فقط به شنیدن حرفهای مراجع و سوال کردن از زندگیش می گذره. مگه بقالیه بری بگی می خوام برم دعوا دو تا تاکتیک بگو ضربه فنیش کنم

می خوام برم دعوا دو تا تاکتیک بگو ضربه فنیش کنم

نسترن سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 17:46

عفیفه چرا اعلام حضور نکرد؟

دکتر تکتم؟

سیما خانم دانشمند

کجان خانمهای گل گلاب و کاسه های داغتر از آش و ...

مینو سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 17:36

من دو سه روزی نیستم. تا برمی گردم هوای این جا رو داشته باشین. جمعه که میام نبینم این جا ترکیده. برمی گردم ببینم اون پستی که حسنا می خواد برامون بذاره که شامل همه ی زمان ها و مکان ها بشه چیه. احتمالا تا اون موقع گذاشته و همگی تو افق محو می شیم.
خداحافظ همگی

اون دفعه گفتی نیستم، راضی نبودیم بری مریض شدی.
این دفعه برو به سلامت. خوش بگذره.
مواظب خودت باش

گلریز سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 16:55

بچه ها یک سوال بهار با بابای به این پولدارییییییییییی یعنی تا اون سن و سال ای پد نداشته؟؟؟؟ یعنی به خاطر یک ای پد اینقدر خوشحال شده بود؟؟؟؟

قصه های حسناست دیگه

گلریز سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 16:51

وقتی کامنتهای خواننده هاشو میبینم یاد جاهایی میافتم که صلواتی شربت میدن مردم همدیگه رو هل میدن که زودتر برسن به شربته،،،خدا اخرو عاقبت مارو به خیر کنه
راستی حسنا جون یک چیزایی در مورد مشکلات خانوادگی و روحی ما نوشته بودی. راستش خداروشکر خانوادمون هرچه قدر مشکل داشته باشه شکر خدا برای اینکه یکی از مشکلاتش کم کنه مارو دوستی تقدیم یک پیرمرد نمیکنه برا ارضای روابط عفیفه ای اونم بدون هیچ مراسم خواستگاری رسمی و اشنایی با پدرمادر طرف مقابل. عزیزم حالا متوجه شدی خانواده مشکل دار به چی میگن؟؟؟؟ در ضمن عزیزم مشکل دار اونی که هرچی تحقیرش میکنن که برو اما بازم وا میسته نگاه میکنه

گلریز جان، حسنا حرف نزنه سنگین تره. درست مثل الان که 4 ماهه گیج می زنه و دیگه جرات نداره اراجیف ببافه.

زنی که بگه من برای تامین 6 با این مرد ازدواج کردم و زندگیشون هیچ کم و کسری نداشت
زنی که بگه مردک زمانی که پری... د هستم به من سر نمی زنه و نمی آد پیشم
زنی که برای یک مسافرت یواشکی مثل زنهای ... توی هتل معرفی بشه
زنی که شوهرش نصف شب می فرستدش لابی

این زن می تونه از "خانواده" حرف بزنه؟

هیاپ سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 16:31

هیاپ ۳:٤۸ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢٧ آبان ۱۳٩٢
سلام دوستان گل!
و حسنای عزیزم
خواستم بگم واسه این که اذیت نشین و همه کامنت ها رو چک نکنین ، اولش کل کامنت ها و ادامه ها رو باز کنید بعد از ctrl+F استفاده کنید و اسم خودتون رو بنویسید و به این ترتیب راحت پیداش می کنیدلبخند... شرمنده قصد جسارت نداشتم.
-----
حسنا جون .. مدتی بود میخواستم کامنت بزارم اما درگیر بودم و نشد!
خواستم بگم حرفهای خانواده همسر و سانسورهاشون ممکنه بیشتر واسه مصلحت اندیشی باشه و واسه این که دوست ندارن زندگی اونا از هم بپاشه!!
آخه احتمالا از جانب شما مطمئن هستند و میدونن همسر دوستت داره و تنهات نمیزاره عزیزمقلب

براتون آرزوی موفقیت میکنم



پاسخ: سلام هیاپ جونبغلماچ خوب زودتر میگفتی عزیزم زبان ممنون که گفتی اینطوری برای من و همه راحت تر میشه نیشخند برای حرفهای خانواده همسر هم چی بگم . شاید هم اینطور باشه و میخوان زندگیشون از هم نپاشه ولی متاسفانه متوجه نیستند که دارن برعکس عمل میکنندنگران برای تو هم موفقیت باشه و خوشبختی

آره هیاپ جون،

اونا می دونن و مطمئن هستند که حسنا مثل کنه چسبیده و قابل کندن نیست

نگران خانم اولی هستند که مردک را ول کنه و آبروی خانوادگیشون سر هرز... گ...ی مردک بره

آخه عزیز من موندن حسنا چه حسن و نفعی برای مادرشوهر پدرشوهر داره جز آبرو ریزی، که میگی خیالشون راحته تو نمی ری؟

اونا آرزوشونه حسنا بره و شرش کم بشه و زندگیشون دوباره آروم بشه.

گلریز سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 15:14

لامصب اینقد بابای خوبی همش راه به راه به دخترش درس صداقت و شرافت میده

گلی جون سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 14:55

طبق معمول یه چیزی برا من سواله
اینکه چطور شد که همسر اونهمه توپش پر بود و با همه قهر کرده بود (سر واگذار کردن خونه حسناجوووووون) بعد یهو ورق برگشت و با همه اونایی که قهر کرده بود اعم از حسنا و بهار و پدر و مادرش یهوووو آشتی کرد و روابط حسنه شد و رفت و آمد شروع شد ولییییییییییییییییییییی فقط و فقط با خانوم اولی آشتی نکرد و همچنان در قهره؟؟؟؟
من بوی خوبی از این قضیه به مشامم نمیرسه
البته اگه حسنا جووووووون جون همه چیو همونطور که اتفاق افتاده روایت کرده باشه

داستان را که برعکس تعریف کنی اینطوری گندش درمی آد دیگه، گلی جون

مونا سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 11:39

همسر هم گفته میتونی بگی ولی یادت باشه میخوای به مامانت دروغ بگی .

حسنا من حافظه ام یه خوده همچی ضعیفه!
اون دفه که با مردک و بهار و طایفه شون رفتی سفر، بهار به مامانش چی گفته بود؟
وقتی مامانش ازش پرسید سفر چطور بود، عکسهاشون را دید، وسط صحبتها که گفت من و عمو تو یه اتاق بودیم و بابا و ارواج تو یه اتاق دیگه و در مورد بیرون رفتن و خرید کردن و .... خیلی حرفهای دیگه که موقع سفر پیش می آد ...

چطور تعریف کرد که دروغ نگفته باشه. مردک بهش نگفته بود می برمت به شرطی که به مامانت دروغ بگی؟ پنهان کردن حقیقت، همون دروغ گفتن نیست؟

مردک و برادراش و زنش و ... همشون به خانوم اولی دروغ نگفتن؟

شما دو تا (مردک و زنک)روی هرچی آدم دروغگو و کثیفه سفید کردید.آدم هم اینقدپسسسسسسسسسست

به قول غنچه حسنا یه جوری می نویسه انگار داره به بچه مهدکودک درس ادب می ده

مردک با زندگیش و کارهاش آخر اخلاق و ادب را به دخترش نشون داده، حالا می گه یادت باشه داری به مامانت دروغ می گی

اون شبهایی که دست در ... حسنا بودی و پشت تلفن قربون صدقه خانم اولی می رفتی و بعدها گندش درآمد و لحظه به لحظه اش را خانوم اولی ازت پرسید و گفت فلان موقع که غیب شده بودی و دروغ می گفتی، فلان موقع که شمال رفتی و .... همه با حسنا بودی...

به بهار گفته اسم این کارها چیه؟ صداقت و وفاداری و مردانگی

ساره سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 08:50

خاله خانم ۱:٥٦ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢٩ آبان ۱۳٩۱من نمی فهمم چرا برای بهار کادو خریدی! دوستش داری؟
پاسخ: خاله جون قبلا از بهار دلخور بودم ولی الان دوسش دارم و حس میکنم اون بچه هیچ گناهی نداره . هر کی بود شاید در این شرایط همین واکنش ها رو نشون میداد . برای بهار فقط شادی و خوشبختی میخوام

خانم اولی هم هیچ گناهی نداره با استناد به حرفهای خودت، این تو بودی که پذیرفنتی با ی شرایطی بیای تو زندگی خانوم اولی و به زندگیش کاری نداشته باشی ولی بعد زیر قول و قرار زدی و حالا طالب حق و حقوقی شدی که از اول قرار هم نبود بهت تعلق بگیره. به عبارتی خودت قبول کردی تن به این زندگی سراسر حقارت بدی. خانوم اولی هم گناهی نداره هر کسی جای اون بود همین واکنش رو نشون می داد شاید واکنش بدتر. شرط و شروطی که الان داری می گی از اول با تو طی شده بود دید که به روت نمی یاری اومد زد تو صورتت.

ساره جان، حتی اگر حرفهاش درست باشه و خانم اولی رفته باشه خواستگاری (هرچند4ماه فراموشی بعدش هیچ جوری قابل فهمیدن نیست،مگر این که بگه خانم اولی در کلکسیون بیماریهاش فراموشی دوره ای هم داره )

خانم اولی گفته من جنسی می خوام با این شرایط .....(سرویس بده، دخالت نکنه، انتظارات یه زن از یه زندگی واقعی را نداشته باشه و ... )

حسنا گفته باشه من قبول دارم و هستم.

این که شرطهای خانم اولی معقول بوده یا نبوده، درسته یا نه و ... موضوع مورد بحث نیست. موضوع اینه که حالا شرطهاش حتی غیرممکن و غیرمعقول، اون گفته.
کسی که شرطها را پذیرفته نمی تونه بگه چون نشدنیه من حق دارم بزنم زیرش!!!

حسنا می گه نشدنیه که من بچه دار نشم و سفر نرم و همسر شبها پیشم نباشه و فقط وقتی پریود نیستم بیاد سریع و بره .... خب بله. همه ما هم می دونیم زندگی اینطوری مسخره است. توهین آمیزه و ... ما هم بودیم قبول نمی کردیم.

اما تو به هر دلیلی قبول کردی. نمی تونی بگی نشدنیه. می خوام بزنم زیرش. از اول بهت گفته شده کارت چیه و شرطها چیه.


من می گم یک خیار می خوام که بنفش باشه
شما می گی من دارم. بهت می دم قیمتش یک میلیون است.
نمی شه که یک میلیون من را بگیری بعد بری کولی بازی راه بندازی که آی مردم این از من خیار بنفش می خواد. مردم هم بگن، خب حق با ساره است، خیار بنفش که نیست، وجود نداره یا ....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 07:13

احتمالا واسه چگونگی نقض شرایط و بچه دار شدن رفته و میخواد در جلسه بعد به خانم خانما بگه حقشه و میخواد بچه دار شه و ....

هر چی بود تمام شد رفت. خانوم اولی مردک را آس و پاس و دست از پا درازتر تحویل مامان باباش داد. نوش جان حسنا

خواننده احمق حسنا،خواننده ی فهیم شما سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 02:03

آقا من الان برم با یه دسته گل دم در خونه خانوم یزدانی عذرخواهی بابت اینکه این فکر پلید به ذهنم خطور کرده که عصبانی هستن گاهی قضیه حل میشه؟
آخه کامنتهای منو بخونید شما. نظرم رو بدون کوچکترین توهینی گفتم. نظرم رو درباره حسنا هم گفتم. نظر من این بود خب. شما میگید اشتباهه؟ اوکی. نظر شما اینه که اشتباهه. تموم شد. اما به جای این چی میشه؟ یکی قهر کرده، یکی میاد میگه من آدم حسنام نکنید این کارو عزیزان من. به خدا قضیه اینقدر هم جاسوسی و جیمز باندی نیست
حالا آدرس میدید برم معذرت خواهی؟

برو از خانوم اولی بپرس

یزدانی جان، اگر صدای ما را می شنوی یه جوابی بده

مامی امیرحسین سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 01:39

مریم مامی امیرحسین۳:٢٥ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٥ مهر ۱۳٩۱
حالا نمیشه بگید این هدیه چی بوده؟لباس؟موبایل؟جواهرات؟ماشین؟خونه؟ملک؟مستقلات؟ادوات موسیقی؟هیچکدام؟

به هر حال ایشاالله که مشکلت حل بشه و همیشه خوشحال باشی فقط یه سوال که اگرم خواستی جواب نده...رفتی ماجرا رو به مشاور گفتی واقعا در زمینه ی ایجاد توافق و تفاهم در این زندگی اولی و دومی راهنماییت کرد یعنی به کل با این قضیه مشکل نداشت؟

گل

پاسخ:مریم جون آی پد بودپلک مشکل داشت یا نداشت رو نمیدونم ولی در مورد کل قضیه حرف نزد چون من خواسته ام چیز دیگه بود . جریان رو خلاصه تعریف کردم و گفتم برای این اومدم شاید اگر برای کل قضیه میخواستم اون موضوع رو میشکافتلبخند
حسنا بانو-٥/٧/۱۳٩۱-۳:۳۸ ‎ب.ظ


مگه می شه برای همچین مساله ای بری مشاوره و اصل موضوع را نگی؟ یعنی چی که کلی گفتم و اون قسمت را نگفتم؟
مامی پرسیده برای مشاور عجیب نبود زن دومی؟ مشکلی نداشت با این موضوع؟ .... حسنا چی گفته؟

سر مشاورش هم شیره می ماله

حریر سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 01:17

حریر٤:٥۸ ‎ق.ظ - شنبه، ۸ مهر ۱۳٩۱
سلام حسنا جان
خیلی وقته دارم می خونمت
و افسوس می خورم به تمام زنهای ایرانی
که یکیشم خودم باشم
که چرا ما زمانی که باید احساسمون تخلیه نمی شه که وقتی به مرحله ازدواج رسیدیم تصمیمی اشتباه بگیریم
نمی گم تصمیم تو اشتباهه عزیزم
اما دلم می سوزه که یه دختر جوان که مثل هم سنهای خودش هزار تا آرزو داره و دلش می خواد با همسرش تو یه خونه زیر یک سقف باشه باید یکی دیگه مجورشو صادر کنه که این می خواد کنار شوهرش باشه
به خدا این ظلم بزرگیه در حق زن
کدوم زنی بدش میاد شوهرش کنارش باشه
نصف شب یه صدا ی کوچکی که می شنوه تمام تنش می لرزه
کی زندگی اینجوری رو دوست داره؟
پس دوستانی که میاید قصاوتش می کنید خودتونو یه روز جای حسنا بگذارید و سعی کنید کسی رو قضاوت نکنید به هر دلیل



حریر جون شوهرت را قرض بده به یه دختری که شاید دلش بخواد نصف شب شوهر کنارش باشه
جل الخالق !!
داره کم کم باورم می شه زنها ناقص العقلند زنهای وبلاگ حسنا که اینطورند

اما دلم می سوزه که یه دختر جوان که مثل هم سنهای خودش هزار تا آرزو داره و دلش می خواد با همسرش تو یه خونه زیر یک سقف باشه باید یکی دیگه مجورشو صادر کنه که این می خواد کنار شوهرش باشه
به خدا این ظلم بزرگیه در حق زن

مونا سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 01:12

من یه کامنت در مورد این که مردک به بهار گفت به مامانت دروغ نگو نوشتم. کوشششششششششش

مونا سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 01:11

sara ۱۱:٢۳ ‎ب.ظ - شنبه، ۸ مهر ۱۳٩۱
ببین عزیزم، من همین الان به این وبلاگ آشنا شدم، چند تا از پستاتو خوندم، نمی‌خوام گولت بزنم، این آقا داره جوونی تو رو تباه می‌کنه، از خونه برو بیرون، سعی‌ کن برای خودت پشت وان یه مالی پیدا کنی‌، فقط اینطوری میتونی‌ واقعا توی زندگیت خانواده‌ای داشته باشی‌. به خدا میان بری وجود نداره، این آقا `همسر`ِ شما نیست،

سخته ولی‌ می‌شه.

پاسخ: سارا جون ممنون از همراهیتبغل خوب من اینطور فکر نمیکنم که گولم میزنه میدونم اون هم مشکلات خودش رو داره . اگر دنبال راهی باشم اون راه این نیست که برم بیرون و پشتوانه مالی و... این صحبت ها . راه رفتن من هم با این روسشها فرق میکنه و اگر به این نتیجه برسم ، حتما روش خودم رو دارم
حسنا بانو - ٩/٧/۱۳٩۱ - ۱٢:٢٩ ‎ب.ظ


حتما روش خودم رو دارم. روشی که شامل همه مکانها و زمانها می شود

از این الدرم بلدرم ها زیاد می کنه

نارین سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 01:03

مونا جون شماره همرو سیو داره
خانم اولی بهار برادر خانم اولی پدر خانم اولی

برادر خانوم اولی که حسابش جداست. اگه می شه از برادری خانم اولی انصراف می داد، می شد برادر حسنا

مونا سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 01:03

هیچ وقت هم خدا بخواد همسر همراهم نمیومد و معمولا یک طرفه فایده نداشتافسوس


تو که همیشه می گی من با همسر مشکلی ندارم.
باید با خانوم اولی میرفتی مشاوره.

مونا سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 00:49

با تعجب شماره بهار رو دیدم .

شماره بهار را دیدی؟
مگه شماره بهار را می دونستی؟

اون دفعه که می گفت چند بار دستم رفت که بگم الان زنگ می زنم مامان بابات ...

شماره مامان بابای خانم اولی را از کجا آورده؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.