.

.

.

.

برگ 53 و 54

نویسنده: حسنا بانو - ۱۳ مهر ۱۳٩۱

من بار و بندیلم رو بستم و  ساعت 3 یا 4 صبح راه میفتم میرم شمال و جمعه شب برمیگردمنیشخند دلم به اندازه یک دنیا برای همه تنگ شده . برای مامان بابا خواهر ها خواهر زاده ها  . دلم یک گریه سیر میخواد تو بغل مامان یک حرف زدن  و درد دل کردن و گریه کردن میخواد برای مامان بابا . دلم بد جور مامان بابام رو میخواد. دلم خواهرانه هامون رو میخواد . لپ های آبدار و شیطونی خواهر زاده ها رو بغلماچ

میدونم دو روز  کم هست ولی همین هم غنیمته و خوشحالم دارم میرم . همسر هم بمونه تا من برگردمشیطان پیرو مکافات عمل بدش .امشب با آب و تاب تعریف میکردم که رفتم میرم اینجا میرم اونجا . گفت تو دلت میاد بدون من بری ؟ حتما منتظر بود بگم نه  بیا با هم بریم  .یا منتظر بود بگم دلم تنگ میشه ولی دلم برای مامان بابا هم تنگ شده مجبورم برم .  با رضایت کامل گفتم بله چرا که نه .میخوام خیلی هم بهم خوش بگذره  و میدونم خوش میگذرهنیشخند. فکر کردی به این زودی یادم رفت چیکارکردی؟ 

حقیقتش  به صورت شدیدی این حس رو دارم که بیشتر از همه به خودم بدهکار هستم نه بقیه ابرو . باید به فکر خودم باشم سلامتی ام شادی ام  راحتی ام .

امروز بعد از ظهر میخواستم برم خرید تا وقتی برمیگردم  همه چیز  مرتب باشه . همسر تلفنی گفت حسنا من  وقت ندارم چند تا چیز بگم میخری  ؟ منظورش این بود که برای خونه   خانوم اولی خرید داشت . گفتم چند تا چیز ایراد نداره بگو . گفت برات فکس میکنم .  متوجه شدم که فکس میکنم یعنی بیشتر از چند تا هستمتفکر . لیست بلند بالا رو که دیدم   به خودم گفتم باشه عیب نداره من که دارم میرم خرید این هم روش . بعد فکر کردم به من چه ؟ خانوم اولی که نمیدونه من خریدم. بدونه هم یک چیزی طلبکاره یا فکر میکنه من وظیفه دارم یا داد بیداد میکنه و ناراحت میشه و میگه به اون چه خرید کنه . من چرا باید این کار رو انجام بدم ؟سوال

به همسر زنگ زدم گفتم   این چند تا چیز بود ؟  این که خرید یک  ماهه .برم بخرم  بار کنم بذارم تو ماشین تو ترافیک هم بمونم . بیارم تو خونه اونهایی که لازمه تو یخچال  جا بدم خراب نشه تا  تو شب بیای برداری ببری ؟ چند تا تیکه بود عیب نداشت این خرید رو خودت باید بری  کار من نیست شرمندهابرو . شانس آوردی من امروز خودم میخوام برم  خرید. اگر روز دیگه حوصله نداشته باشم  کارت در اومده باید خریدهای من رو هم بگیری بیاری خونه . مردی گفتن زنی گفتن وظیفه ای گفتن . یادت نره  داری میای برای من هم  نون سنگک  بگیر  . 

همسر خندید و گفت خوبه من شدم نوکر بی جیره مواجب دو تا خونه .  سریع گفتم شما تاج سر  هستی نبینم اعتماد به نفست کم بشه  .به همون اندازه که تاج سر هستی یادت نره بقیه هم نوکر بابا جونت نیستن  عزیزم . نون یادت نره  خداحافظ.نیشخند

اومد خونه دیدم نون سنگک که گرفته هیچ ، نون تافتون هم گرفته . برید و بسته بندی کرد گذاشت تو فریزر . خرید  خانوم اولی رو هم انجام داده بود اونهایی که یخچال لازم داشت آورد  بالا گذاشت توی یخچال  تا  بعد ببره  . خرید های من  کف اشپزخونه بود .  همه رو یکی یکی سر جاهاش جابجا کرد نایلونهاش رو هم جمع کرد مژه . من هم شام رو کشیدم  و خوردیم. متوجه شدم خیلی کمر باریک شده همه میز رو جمع کرد و زحمت ظرفها رو هم کشید .اومد نشست گفت خوب خانوم غرغرو از نوکرت راضی هستی  ؟ خنده ام گرفت  . گفتم گفته بودم که تاج سری. زود برو خرید های خانوم اولی رو هم تحویل بده دیر میشه  بقیه اش  تو ماشین خراب نشه .  من هم میخوام وسایلم رو جمع کنم برای فردا . منظورم این بود که برو خداحافظ .بامن حرف نزن

گفت هنوز قهری ؟ گفتم نه اصلا قهر نیستم بهت گفته بودم این کار یعنی مرگ . آدم بمیره تا 40 روز یک لباس سیاهی تن میکنن یک ختمی میگیرن تو دو روزه  میخوای عروسی بگیری ؟متفکر برو خرید ها رو بده یک سوالی هم بکن  شاید قهر  خانوم اولی  تموم شده باشه  شب همونجا بمونی نری خونه مامانت . از لجش گفت تو بری شمال میام اینجا تنها میمونم  نیای بگی خونه رو به هم ریختی من نمیتونم تک و تنها به فکر نظم وترتیب خونه باشم. گفتم هیچ اشکالی نداره راحت باش اصلا  آجیل هم تو فریزر هست در بیار بشین برای خودت بخور پوست هاش رو بریز حال کن   . تامیتونی بریز بپاش کن کیف کن .  من هم اومدم  زنگ میزنم کارگر بیاد . خودت هم میدونی من اعصاب و حوصله کارگر زن ندارم . کارگر مرد  میارم کار کنن سر درد و دل شوهر و بچه شون هم باز نشه . خودم هم که درست نیست تو خونه باشم . شما زحمت میکشی  بالا سرش هستی تا  خونه دسته گل که شد ، زنگ میزنی من از مهمونی خونه دختر خاله یا دوستم یا مریم جون میام .از خود راضی

 گفت نه مثل این که اوضاع خیلی خرابه  . گفتم بله اولویت هام یک کوچولو فرق کرده . اول خودم دوم خودم سوم هم خودم . چهارم  تو بیا یک جایی برات در نظر میگیرم تاج سر من باش عزیز دلم باش شوهرم هستی الکی که نیست .قربون اون شناسنامه  پر و پیمونت  .  بااین قربون صدقه ها چیزی نمونده بود همسر از خنده دار فانی رو وداع بگه   و من و خانوم اولی بدون شوهر بشیمخنثی 

تمام راه هم تا برسه خونه خانوم اولی و از اونور تا بره خونه مامانش گوشی به دست بود شوخی میکرد و مثلا من رو مسخره میکرد . بین حرفهاش گفت بهت نمیاد مجلس ختم بگیری اولویت بندی کنی جدی بشی . گفتم اتفاقا خیلی هم بهم میاد دارم با اولویت هام حال میکنم . همسر هم میخندید . من هم توی دلم گفتم بخند فعلا بخند تا بدونی شوخی ندارم  و فعلا خودم مهم تر هستم ابرو برم بخوا بم که چند ساعت دیگه باید راه بیفتم

هورا 




نویسنده: حسنا بانو - ۱٦ مهر ۱۳٩۱

این بار میخواستم شمال خیلی  خوش بگذره که گذشت قلب مدت زمان زیادی از دیدن مامان بابا نگذشته بود. شاید قبلا بیشتر از این طول میکشید تا ببینمشون ولی دلم به اندازه یک دنیا تنگ بود . پنجشنبه در کنار مامان بابا گذشت و  بعد از ظهر  با مامان قدم زدن و خرید کردن  . درست کردن ساندویچ و آماده کردن وسایل و رفتن دسته جمعی کنار دریا .قلب تا تونستم دلی از عزا در آوردم و خواهرانه ها مون رو داشتیم و بازی  با خواهر زاده ها .قلب همسر هم ول کن نبود مرتب زنگ میزد.تا جایی که خواهرم گوشی رو گرفت گفت خواهرم مال خودمونه  زیاد زنگ بزنی نگهش میداریم بهت پس نمیدیم نیشخند

جمعه صبح تنها رفتم آرامگاه  . دلم اون هوا و اون سرسبزی رو میخواست . قدم زدن و نفس کشیدن و تنها بودن و اشک ریختن . شاید در موردش  توی یک پست جداگانه نوشتم .نمیخوام اینجا طولانی و ناراحت کننده بشه. شاید هم ننوشتم .ناراحت

 ظهر جمعه  خواهر بزرگم گفته بود  همه بیاین خونه ما دور هم باشیم . تو فاصله صبح تا ظهر با مامان و بابا نشستیم به حرف زدن . دلم گرفته بود از حرفهای نگفته از گریه های نکرده . همه حرفهام رو زدم . همه اشکها رو ریختمگریه  . بهشون گفتم برای این که ناراحتتون کنم نمیگم . میگم تا بدونید چی شده. بدونید این مشکلات رو برای چی دارم و برای چی تحمل کردم . بدونید که دوست دارم کمترین مشکل رو داشته باشم و حتما همین کار رو میکنم .خیلی حرف زدم . همه حرفهای نگفته ام رو .  گفتم میتونید سرزنشم کنید میتونید مثل بار قبل بگید  نگفته بودیم سرت به سنگ میخوره ؟ به حرف ما رسیدی ؟باز هم میتونید دم به ساعت بگید حسنا جدا شو ولی بدونید من چی میخوام من چی میگم دلیل های من چیه  . در کل  مشغول اشک ریختن و درد دل کردن بودمنگران.

بابا به من گفت ما که بد تو رو نمیخوایم فکر میکنی ما نمیفهمیدیم تو مشکل داری ؟ فکر کردی چون حرف نمیزدی ما  نمیدیدیم نمی فهمیدیم ؟گفتم چرا ولی به روی من نمیاوردین . گفت ما برای خودت میگیم .روز اول نگفتیم گول رضایت دادن خانوم اولی رو نخور؟ این هم آخرش . مامان زیاد حرف نزد بیشتر ناراحت من بود. به بابا گفت نگو فایده نداره حسنا چیکار کنه بیشتر ناراحت میشه گریه میکنه . بابا  گفت راست میگی چرا به حسنا بگم ؟  ناراحتش نمیکنم . اگر میخوای طلاق نگیری و زندگی کنی کاری کن هیچکی به خودش اجازه  بی احترامی نده . از همسر گرفته تا خانوم اولی و بهار و حتی خانواده همسر .

بابا  دعوام کرد که چرا رفتی  خونه پدر شوهر و با خانوم اولی رو برو شدی ؟چرا به من نگفتی بیام ؟ چرا نشستی تا آخر گوش کردی ؟ گفتم به فکرم نرسید بلند بشم برم .به شما میگفتم حتما میومدین مثل همیشه میگفتید حسنا باید بره آخ. گفت وقتی میگم حسنا باید بره منظورم این نیست  که تو مقصر هستی . میگم برای این که زندگی بدی نداشته باشه  .  گفتم فکر میکنید اونها منظور شما رو متوجه میشن ؟ این چه حرفیه چپ و راست به همسر هم میگید حسنا رو اذیت نکن طلاقش بده ؟ خوب بخوایم طلاق بگیریم که میگیریم .پدر شوهر برگشت به من گفت  دختر من بودی همون حرف پدرت رو میزدم . به خدا اگر دختر خودشون بود یک بار این حرف رو نمیزدن .

گفتم به خدا من میدونم چقدر من رو دوست دارین چقدر نگران من هستید من درک میکنم شما دلتون میخواد من شاد باشم. توی زندگی خوشبخت باشم آرامش داشته باشم . هر چی بگید حق دارین من میفهمم ولی یک کم هم به من حق بدین . یک کم هم حرفهای من رو گوش کنیدگریه.

بابا  زنگ زد به همسر  گفت شنیدم پدرتون همه رو جمع کرده که صحبت کنید . نمیشنیدم همسر چی میگفت ولی از حرف بابا معلوم بود که معذرت خواهی کرده .چون بابا گفت من معذرت خواهی شما رو نمیخوام .  دفعه قبل به خاطر حرف پدر شما  بلند شدم اومدم تهران حرف و توهین خانوم اولی رو به دخترم شنیدم . نمیگم جواب ندادم ولی همین که توی اون جمع چنین توهینی به دخترم شد و تحمل کردم و جوابی که باید میدادم رو ندادم ،به احترام پدرت بود . این دفعه توی خونه خودشون جلوی روی خودشون به دختر من توهین شده ؟ مگه ما حسنا رو از سر راه آوردیم  ؟همه  فکر میکنن میتونن اذیتش کنن ؟ از قول من به خانوم اولی بگو  یادشون رفته من قبل از عقد زنگ زدم  چی گفتم؟ تا حالا  گفته من چی گفتم چی جواب داده؟ میام رودر رو به خانوم اولی میگم که شما نبودی اینها رو گفتی ؟ الان شرط میذاری ؟

همسر هم گفته بود هیچکی اون شرطها روقبول نداره . بابا گفت قبول داشتن رو کار ندارم . نفس کار شرط گذاشتن رو میگم . شما شوهر حسنا هستی یا خانوم اولی ؟ شما بیا بگو من این شروط رو دارم ما هم میگیم به مامربوط نیست . خودت میدونی با حسنا .  یک بار هم نمیگم چرا الان شرط میذاری از اول نگفتی . وقتی خانوم اولی  میاد تعیین تکلیف میکنه یعنی چی ؟ یعنی شما مدیریت نگه داشتن  دو تا زن و زندگی رو نداری .

بابا  با عصبانیت حرف نزد . حرفهاش رو آروم گفت  و حتی صداش رو هم بلند نکرد . اصلا حالت تهاجمهی نداشت. گفت ما دشمن خانوم اولی نیستیم روز اول هم خودمون زودتر از همه گفتیم خانوم شما داری اشتباه میکنی دختر من هم داره اشتباه میکنه این کار درست نیست .اون گفت نه این گفت نه . این هم نتیجه دو تا زن که بلد نیستن تصمیم بگیرن به حرف بقیه هم گوش ندادن .شما هم که نه میتونی اون زندگی رو مدیریت کنی نه این زندگی رو . باز هم نفهمیدم همسر چی گفت ولی بابا گفت از قول من به پدرتون بگین  شما به عنوان یک بزرگتر نباید اجازه میدادین تو خونه خودتون چنین توهینی بشه. چنین حرفهایی زده بشه از شما تعجب میکنم . اگر حسنا میذاشت زنگ میزدم مستقیم به خودشون میگفتم .ما بیشتر از اینها برای ایشون احترام قائل بودیم توقع نداشتیم حرمت و احترام دختر ما تو خونه شون حفظ نشه .

به خود همسر هم گفت شما  وقتی میبینی دو تا هوو نمیتونن رو در رو منطقی حرف بزنن باید هر دو تا رو ساکت میکردی میگفتی بلند شید برید خونه هاتون هیچ کدوم کلام و کلمه ای نگید . نشستی نگاه کردی  حرف و توهین بشه ؟ حسنا رو چنگ بزنه  موهاشو بکشه ؟

من ماجرای دعوای خودمون رو  نگفتم . تا این حد سر درد دلم باز نشده بودخنثی . همسر بعدا به من  گفت خوب شد این یکی رو نگفتی . گفتم چون میدونستم بار اول آخر بوده حرف نزدمابرو.

در آخر هم به همسر گفت ما  با شما بد نیستیم .زنگ نزدم فقط  گله کنم  ولی بدون  این  زندگی مدیریت بیشتر ی میخواد . برای شما سخته برای حسنا سخته برای خانوم اولی سخته  اگر قرار باشه اینطوری پیش بره اول از همه حسنا و خانوم اولی ضررمیکنن . تا عمر دارن جنگ و دعواست . گفت من در اولین فرصت میام تهران صحبت میکنم . اگر قرار باشه بزرگترها دخالت کنن حسنا هم بزرگتر داره . به پدر شما هم میگم.

 قطع که کرد مامان گفت نباید میگفتی اون بیچاره  چیکار کنه حریف نمیشه  . بابا  گفت یعنی چه حریف نمیشه ؟ بچه که نیست خودش بچه بزرگ داره باید یاد بگیره وقتی دو تا زن میگیره هر دو تا رو بشونه سر جاشون صداشون در نیاد هر کدوم به زندگی خودشون برسن . نمیتونه  تصمیم بگیره  بیاد بگه نمیتونم . یا این بره یا اون . بهتر هم هست حسنا از دست اینا خلاص بشه . باز هم با هم حرف زدیم درد دل کردیم .  از ته دل خوشحال شدم هنوز دارمشون هنوز حمایتشون مهربونیشون خیر خواهیشون رو دارمقلببغلماچ

ازشون قول  گرفتم که وقتی خودم همه چیز رو میگم ، ناراحت و نگران من نشن و بدونن من هر وقت مشکلی داشته باشم خودم میگم و دلیل نداره همیشه نگران باشن  و  قول دادم هر وقت نتونستم مشکلاتم رو حل کنم و یا زندگی برام عذاب شد خودم رو اذیت نکنم و از این قبیل حرفها ابرو.ظهر هم دور هم خونه خواهرم بودیم و خیلی خوش گذشت  .بس که شلوغ کردیم و گفتیم و خندیدیم گذر زمان رو حس نکردمقلبمژه . بعد از ظهر با مامان و بابا رفتیم خونه تا من جمع و جور کنم و مامان سهم خوراکی خوشمزه هام رو برام بسته بندی کنه  خوشمزه.

طبق معمول همسر مرتب زنگ میزد و سوال میکرد راه افتادی؟ گفتم نه دارم خداحافظی میکنم . بابا خودش گفت گوشی رو بده من و از دل همسر در آورد گفت ما دوست داریم و  مثل پسر ما هستی . فقط نگران حسنا بودم نمیخواستم ناراحتت کنم.  مامان هم گوشی رو گرفت گفت دلمون تنگ شده این دفعه  با حسنا هم نیومدی با خانوم اولی بودی  یک ساعت هم شده بیا ببینیمت . همسر هم گفته بود حتما با حسنا میایم و تموم شد . خدا رو شکر دلخوری پیش نیومد و من هم در این بین  درد دلم رو کردم مژه

همسر تو راه  هم زنگ زد.از خونه زنگ زده بود گفتم تو برو من دیر وقت میرسم . گفت اومده بودم منتظرت باشم . گفتم نگران نباش رسیدم بهت زنگ میزنم . گفت باشه میرم خودت خواستی . بعد نگی تو خونه منتظرم نبودی. گفتم نه نمیگم خیالت راحت باشه  . گفت خیلی بدی . گفتم خودم که فکر میکنم خیلی خوبم . گفت خودت توهم داری . گفتم توهم هم باشه خوبه از حال و روز خودم راضی هستماز خود راضی

صبح قبل از این که صدای بیدار باش موبایل در بیاد صدای قربون صدقه  همسر اومد که کله سحر بلند شده بود اومده بود خونه  و من در خواب ناز بودم نفهمیدم نیشخند.تا قضیه در حد بوسیدن و  قربون صدقه  و خوش زبونی  و دلم تنگ شده بود  ، حرفی نزدم ولی از اون میزان که گذشت  به هر نحوی بود با پشتکار و جدیت فراوان بلند شدم .  بهانه ام هم صبحانه بود . برای آدمی مثل من که روز معمولی به یک لیوان شیر سرپایی و دو تا خرما اکتفا میکنه تا زود بره بیرون ، چه بهانه به جایی هم بودهیپنوتیزم

صبحانه مفصل و خوشگلی چیدم رفتم همسر رو صدا کنم دیدم بسیار ضد حال خورده  سر جاش  دراز کشیده ابرو . تا  من رو دید  تیشرتی که طبق معمول روی تخت بود رو  نشون داد گفت اینو باور کنم یا فرار کردنت رو ؟ گفتم اون خط قرمزی که رد کردی رو باور کن . گفت چیکار کنم یادت بره ؟ گفتم یادم نمیره ولی برای  این که ببخشم  باید صبر بیشتری داشته باشی. تازه من که باهات قهر هم نیستم . ببین من چقدر خوب و مهربونم قدر بدون ابله. خندید و گفت نمردیم معنی  مهربون بودن  رو هم فهمیدیم  .

سر صبحانه هم  طبق معمول من رو تحویل گرفته بود و لقمه لقمه درست میکرد میذاشت تو دهنم .  هر چند سه تا لقمه خودش میخورد یکی به من میداد . به خودش هم بد نمیگذروندخوشمزه  .دیشب هم  شام اومد و رفت خونه مامانش. میخواستم بنویسم که نشد. اومدم شروع کنم به نوشتن ، هیچی ننوشته منتشر شد نیشخندابله بعد هم کتاب خوندم و خوابیدم و ننوشتمگاوچران



نظرات 53 + ارسال نظر
سحرم جمعه 1 آذر 1392 ساعت 02:35

بانوووو آدم زن دوم باشه
بدتره یا معتادباشه؟
من به اینجا معتاد شدم حالم اصن خوب نیست
شما هم که کم میان مثل اینکه خدا همتون رو به راه راست منحرف کرده فقط من موندم
اگه یه چند روز نیومدم نگرانم نشین حسنا !مهربون با تو هم هستم احتمالا منو بستن به تخت
خوب شدم میام دوستون دارم خیلی

کم بیا اما همیشه بیا
مرا کم اما همیشه دوست داشته باش

فعلا این روزها در حالت نیمه روشنیم

آیناز جمعه 1 آذر 1392 ساعت 01:25

حسنا چرا فکر میکنی همه اشتباه میکنن فقط تو راست میگی پدرومادرت هم بهت بارها گفتن خودتو ازاین زندگی بکش کنار
چی میگی که هرباردهنشونو میبندی
میگی یکبار بیوه شدی یکبارهم طلاق بگیری چجوری زندگی کنی یا چطور سربلند کنی پیش فامیل ودوست واشنا
ولی هیچ وقت فکر کردی الان زندگیت هزارباربدتره
هیچکس ازخانواده همسرت تو رو به رسمیت نمیشناسنت
نمیتونی به هیچ عروسی که ازاقوام شوهرت باشه بری
تو چطور میتونی بگی علنی هستی
برای تو علنی یعنی همین که چند نفر تو رو ببینن اما جلوی خودت تو رو انکار کنن تاکی میخوای انقدر جنس خودتو کوچیک کنی و ابروی هرچی هم جنس خودتو ببری

بانو دیدی تو وبلاگ غربتی دیگه گفت که مرد هستش
دکتر تکتم با کلی ماچ وبغل که براش فرستاده بود گفت بازم که حرف جنسیتت هست ولی اینبار دیگه خودتو لو دادی مرد مومن

یادمه چندوقت پیش یکی واسی دکتر تکتم کامنت گذاشته بود که غربتی مردهست زن نیست

اوه اوه اگه بدونی این دکترسوزنی چیکارکرد چنان چادر به کمربست بدو بیراه به بنده ی خدا گفت که من باهوشم و میدونم غربتی دروغ نمیگه واون یه دختر هست
دکتر سوزنی برو سوزن تو فرو کن
تو ازهوش چی میدونی

آیناز به شکل مستمر و پی گیر همه را دنبال می کنی

بی خیال. بذار خوش باشن. حالا دکتر دو تا ماچ اشتباهی هم فرستاده باشه، خوش به حال پیش ساخته ساز

ولی این دکتره اعصاب مصاب نداره. مواظب باش می ری وبلاگش

کیانی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 01:05

بانو من یه پروژه ایو فردا شب باس ایمیل کنم به کارفرما اونوقت حداقل 4-5 روز دیگه فرصت میخام تمومش کنم و این در حالیه که دو روز پیش کارفرما ایمیل زده بود که منتظرم!! و باز این در حالیه که کلی تعریفمو کرده بود یه ماه پیش به خاطره سریع جواب دادن به ایمیلاش! و اینم در نظر بگیر که این اولین تجربه همکاریه من با ایشونه و من دارم اینجوری بدقول میشم و با تاخیره اونم چنند روزه قراره پروزه رو بش بدم....خعلی ناراحتم غصم شده

آه حسنا گرفتدت !
اولین تلفات

ببین کی هممون کله پا بشیم

نارین جمعه 1 آذر 1392 ساعت 00:46

ااااا
بانو
من فقط خاطرمو تعریف کردم که این اتفاق تو پراید برام افتاد.بدجنسی نبود که
بعد دلت میاد من که جیک جیک میکنم براتو نبوسی؟

کدوم اتفاق؟
یعنی در را قفل کردند و تو گیر کردی و بعد از شیشه هم که بلد نبودی بپری پایین و بعد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چی شد نارین

سالسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 23:44

سارا۳:٥٧ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢٧ آبان ۱۳٩٢
من برا پست قبلی کامنت داده بودم اما تاییدش نکردی! چیز بدی که نگفته بودم فقط برام سوال شد که اون وبلاگ (بانو...) چطور قبل از اینکه مل بتونیم پست جدیدت رو ببینیم که آپ کردی اون گذاشتش؟

پاسخ:سارا جون اینطور که به نظر میاد ایشون کار و زندگی نداره و تنها کاری که داره این هست که هر ثانیه اینجا رو رفرش کنه و چشم بدوزه به صفحه ببینه چی عوض شدهزبان وقتی هم که پست جدید نوشته میشه یک دفعه میبینی باید با چند بار رفرش دیدش و معمولا بعد یک ساعت دیگه ثابت میشه . به همین دلیل تا اپدیت شد بیکار خانوم مشغول شد لبخند
حسنا بانو-٢۸/۸/۱۳٩٢-٥:٢۸ ‎ب.ظ

lida پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 22:25

جدیدا زیاد دیده شده که وبلاگ بعضی از خانما یه شبه پکیده و بعد از مدتی اومدن گفتن وای همسرم فهمیده وبلاگ دارمو همه ی مطالبمو خوند و زندگیم به هم ریختو ال و بل... (اسم نمیبرم )
یا حسنا خیلی زرنگه که شوهرش تا حالا وبلاگشو پیدا نکرده یا این خانما وارد نیستن و البته حالت سوم که شوهر حسنا اصلا کامپیوتر بلد نیست!
البته! هنوز دیر نشده! شاید حسنا هم یاد گرفتو اومد گفت وای! همسر جون وبلاگمو پیدا کرده تا دو روز داشته گریه میکرده منم کنار پنجره ایستاده بودم و به افق خیره شده بودم

به قول دوستان، حسنا یه داستانی نوشته که خواهرش هم اگه بخونه، نمی فهمه این زندگی حسناست

خو مردک وقتی ببینه طرف نوشته از ماشین پریدم و شوهرم دویید و ... می فهمه خودش نیست دیگه

من پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 21:59

چه بدبختی هستی که با بدبختیای بقیه حال میکنی

الی پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 20:41

الی ۱٢:٢٧ ‎ق.ظ - سه‌شنبه، ٢۸ آبان ۱۳٩٢
حسناچان ژس نظر من یعنی اعلام وجودبنده کو؟؟
منم همیشه میخونمت البته من تاشروع کردم بخونمت از اول یهو ژستات رو رمز دار شدن ونیستند ولی همیشه بدون استثنا خوندمت واین پشتکاروتلاشت رو تحسین میکنم.ماچچشمکبغل

پاسخ: الی جون ممنون ازت بغلماچ حسن نظرت رو میرسونه . برات بهترینها باشه . سارا جون رو ببوسماچ
حسنا بانو - ۳٠/۸/۱۳٩٢ - ۳:٢٦ ‎ب.ظ


واین پشتکاروتلاشت رو تحسین میکنم.

واقعا پشتکارش عالیه.
یکساااااااال برای پس ندادن خونه مردم لجاجت کرد.

سیمی پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 20:19

بانو تیکه نمی ندازی دیگه لابلا نوشته هاش

وقت نمی شه

نکته ها تیکه ها را دوستان می گن من هم استفاده می کنم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 18:08

همسر تو راه هم زنگ زد.از خونه زنگ زده بود گفتم تو برو من دیر وقت میرسم . گفت اومده بودم منتظرت باشم . گفتم نگران نباش رسیدم بهت زنگ میزنم . گفت باشه میرم خودت خواستی . بعد نگی تو خونه منتظرم نبودی. گفتم نه نمیگم


صبح قبل از این که صدای بیدار باش موبایل در بیاد صدای قربون صدقه همسر اومد که کله سحر بلند شده بود اومده بود خونه و من در خواب ناز بودم نفهمیدم نیشخند.تا قضیه در حد بوسیدن و قربون صدقه و خوش زبونی و دلم تنگ شده بود ، حرفی نزدم ولی از اون میزان که گذشت ....


شب می موند که راحت تر بود تا بره و کله سحر دوباره برگرده جهت امور عفیفه.

چرا راحت نمی گی خانم اولی بهش اجازه نداده تو خونه من بمونه و می ره خونه مامانش و برادرش.

فقط جهت امور عفیفه ای می آد

آخر شب رفته خونه مامانش، دوباره صبح کله سحر برگشته. رفته بود اونجا بخوابه؟ چرا خونه خودش (حسنا) نخوابید؟

اجازه نداشت جااااااانم

مهسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 18:07

حسنا ، خدا ایمیل رو برای این کارا افریده لبست خرید رو تایپ کن و بفرست

مهسا چقد سخت می گیری. شاید تو خونه فکس داره خب

مردک هم که کامپیوتر نمی دونه. مگه ندیدی خودش بارها گفته سر در نمی آره.

راستی دو سه شبه ضعیف ظاهر می شی تنه ات خورده به حسنا کم کاری می کنی ها ااا

ترمه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 17:23

لیست خرىد رو همسر رو براش فکس کرده ؟؟؟ اونم بعدالظهرتوى خونه؟؟یعنى تو خونه با فکس با هم در ارتباطند؟ نمیشد اس کنه؟

گفت که یه لیست بلند بالا بود. خرید ماهانه بود.

ببین همسر چه فکری راجع به حسنا می کنه که نه تنها خریدهاش را نمی کنه که بهش می گه برو خریدهای خانم اولی را انجام بده

توضیح حسنا برام جالب تر بود. می گه اگر خانم اولی می دونست من خریدم، می رفتم انجام می دادم (!!)

غنچه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 16:34

اصلن لزومی نداره که حتمن ازدواج کنی تا مرد ها بشناسی
دوست پسرم داشته باشی بعد از چند وقت مرد ها رو می شناسی

غنچه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 16:25

منم احساس می کنم تا حالا حسنا ازدواج نکرده
دیگه بوس و بغل پیش پا افتاده ترین مسائل بین زن و شوهر هاست
حتی 6 بعد از یک مدتی عادی میشه
اون حس حال اولیه که هر زن و شوهری اول ازدواج با هم دارن از دست میده
انقدر مسائل بزرگ تر و جدی تری تو زندگی پیش میاد که اینا همش جز حاشیه های زندگی میشه
اون وقت که می فهمی شوهرت مرد زندگی تو هست یا نه
اونجا خودش نشون میده و بیشتر بهش علاقه مند میشی
حسنا مثل بجه های نوجوان که تازه فهمیدن چی به چیه این مسائل می نویسه
در صورتی که بعد از یک مدت هم برای زن هم برای مرد خیلی عادی میشه


آدم وقتی از دست شوهرش ناراحت باشه حرفم باهاش نمیزنه چه برسه بوس و بغل بعد آخرش بگه 6 نه ...مثلن جریمه اش کرده مگه مهد کودک
مگه بچه بازی
این کارا یعنی چی
چقدر یک مرد می تونه بدبخت باشه که به خاطر یک 6 خودش انقدر کوچک کنه از این مسخره بازی ها در بیاره

بار ها پیش اومده تو روابط زن و شوهری یک بار مرد نخواسته یک با زن نخواسته حالا به هر دلیلی شاید حوصله نداشتن رو مدش نبودن
دیگه این ادا اصول کسی در نمیاره این کار ها رو نمی کنه
بخصوص مرد که انقدر غرور داره

منم احساس نمی کنم تجربه زندگی مشترک داشته باشه چون هر کسی دو ماه هم با یک مردی زندگی کنه مرد های رو میشناسه

مهسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:36

مریم مامی امیرحسین۱٠:٥٢ ‎ق.ظ - یکشنبه، ۱٦ مهر ۱۳٩۱
خوشحالم که خوبی...(البته من هنوز با در اشتباه بودنت موافقم)ولی همین که خودت راضی هستی خوبه...خوشبخت باشیماچ
پاسخ:مریم جون هیچکی نمیتونه صد در صد از موقعتی که داره راضی باشه . من هم همینطورماچ ولی دوست دارم نذارم مشکلات روی من اثر مخرب داشته باشه هر طور که شده حتی شده با رفتن ( اگر نشد و دیدم دارم نابود میشم )
حسنا بانو-۱٦/٧/۱۳٩۱-۱:٢٦ ‎ب.ظ


اینم مامی امیرحسین که می گه ، خودت می خوای که تو این زندگی هستی

مهسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:32

پاسخ:عزیزم من یک لیوان شیر میخورم و میرم و به جاش اداره به خودم میرسم نیشخند هر چند اینطوری نیست بساط نون پنیر و خوردنی رو میز پهن کنیم ولی برای خودم خوراکی میارم میرم تو آبدارخونه میخورم دوباره میام سر کارم
حسنا بانو-۱٧/٧/۱۳٩۱-۱٠:۱۱ ‎ق.ظ

حسنا تو که گفتی با ارباب رجوع کاری نداری ، پس اشکالی نداره که رو میزت خوراکی باشه ، نه اینکه بری ابدار خونه و دوباره بیای .

مهسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:28

رضا۱٠:٢۸ ‎ق.ظ - دوشنبه، ۱٧ مهر ۱۳٩۱
سلام بهت برنخوره اما به نظر من شوهر شما همچین مرد نیست .کمبود زیاد داره .رفتارهایی که ازش تعریف می کنی واسه یه مرد 44 ساله نرمال نیست بعید می دونم عاقبت جالبی از زندگی در کنار این مرد داشته باشی اینو یاد باشه کسی که در این وصلت همه رو فریب داده هم شما ، هم همسر اول و کلا همرو آقای همسر بوده الانم باز داره همتونو بازی میده علتشم ریشه در کمبود ها و کودکیش داره اون تنها کسیه که از اینهمه جدال و اختلاف گله خاصی نداره یه مرد واقعی در چنین شرایطی بلافاصله با قاطعیت تکلیف زندگیشو معلوم می کنه مراقب خودت باش.
پاسخ:سلا آقا رضا . من بهم بر نمیخوره چون عقیده شما رو قبول ندارم و میدونم که این نظرتون در مورد همسر درست نیست . هم از اینهمه جدال ناراحته و هم این که هیچکی رو فریب نداده .
حسنا بانو-۱٧/٧/۱۳٩۱-۱٢:٠٢ ‎ب.ظ

44 نیست عزیز.
پارسال خرداد می گفت 45 ساله.

الان بسته به ماه تولدش 46 یا 47 سالشه.
رفتارهای کی تو این داستان نرماله که رفتارهای مردک نیست.

یعنی شما الان حسنا را نرمال می بینی؟
پرت و پلاهایی که در مورد برادر خانم اولی می گه نرمال می بینی؟
رفتارهای آقای همه کار و مریم جون نرماله؟
اون قاضی و دادگاه و اینا نرمال بود؟

نصف آدمهای قصه نرمال نیستند

مهسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:27

شوهرت میدونه بابت این ازدواج و اون روز خیلی اذیت شدی چیزی نمیگه ولی بسه زندگی رو ببر سمت روابط عادی...بیشتر از این حس می کنم موضوع تنبیه همسر نیست داری انتقام می گیری و لذت هم می بری.
ببخشیدا ولی باید تناسبی باشه. حالا چون بدونی نقطه ضعفش اونه رو همین دست یذاری خوب نیست
ماچبغل
جلوی اونی که باید محکم باشی همسر نیست. جلوی خانوم اولی باید محکم تر می بودی که نبودی...حالا حرصت رو سر همسر خالی نکنماچبغل
پاسخ: نلی جون نمیخواستم قهر کنم فقط خیر سرم میخواستم تنبیه کنمابروزبان خوب باید اعتراف کنم اذیت کردن همسر کمی هم لذت بخش هست چون اون هم خواسته یا نا خواسته من رو کم اذیت نکرد .

طرف واسه همین باهاش ازدواج کرده. هر وقت نیازهای حسنا را جواب نده، حسنا هم نیازی که مردک بخاطرش با حسنا ازدواج کرده را بی حواب می ذاره

مهسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:25

مریم ٤:۱٧ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱٧ مهر ۱۳٩۱
سلام خوبین؟حالامیفهمم شخصیت فهمیده ومنطقی شما به کی رفته؟به پدربزرگوارتون.خداحفظش کنه قدرایشون روبدونین اون تنهاکسی هست که بی دریغ دوستتون دارهلبخند.درپناه حق
پاسخ: سلام مریم جون ممنون ازت حسن نظرت رو میرسونه خوبی از خودتهبغلماچ
حسنا بانو - ۱٧/٧/۱۳٩۱ - ٤:٤۸ ‎ب.ظ


معنی فهمیده ومنطقی رو هم به خوبی فهمیدیم

سمبل پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:24

شما همونی که یک بار یک وبلاگ به اسم حسنا بانو یک زن دوم زدید عکسشم گذاشته بودید کنار وبلاگ
شما همون هستید ؟

اگه اون عکس متولد 61 باشه !!!!!
بانوووووووووووووو
چقدر شکسته شدی ......انقدر که آقای همسر سوراخ ندیده بود تو این مدت شما براش مایه گذاشتی انقدر شکسته شدی ؟؟؟ تو اون عکس 61 نبودی

یک موضوع دیگه هم می خواستم بهت بگم بانوووووووووووووو
قبل از اینکه وبلاگ بزنی میرفتی چند تا پزشک پرس و جو می کردی یا تو نت می گشتی بعد می گفتی
همسر اول به خاطر تنگی نفس سوراخش بسته شده یکم حرفات با واقعیت جور در می یومد

اون انسان های احمق تر از خودت بگو که حرفات باور می کنن .................خدا یا مارو با کیا کردی 72 میلیون


همسر پولداررررررررررررت چی کار کرد بانووووووووووووو یک وقت سوراخت نگیره که مجبور میشی رضایت بدی همسر پولداررررررررررررت یکی دیگه بگیره

آخه همسر خیلی پولدار همه ما می دونیم تو هم خودت کشتی که به ما بگی ولی ما همه فهمیدیم همسر هم پولدار هم معروف هم سرشناس وای زبونم بند اومده یاد همسر میوفتم
برو برو تا سوراخ داری هواشو داشته باش سوراخ کم پیدا میشه

راستی بابای دلالت چطور ؟؟ با سوراخ دخترش چه کاسبی را انداخت خواهراتم همین جوری شوهر داد از اونا هم بنویس

چی کار کردی بیا پستتو بنویس یکم بخندیدم

حرجی نیست که تو از یک خانواده معلوم الحال هستی

خودتی
حسنابانوووووووووووووووووووووووووووووووو

شما عین همین کامنت را اون یکی وبلاگ هم گذاشته بودین. منظورتون چیه؟

مهسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:21

منم قبلا گفته بودم ، فکر نکنم حسنا ازدواج کرده باشه چون درک درستی از ازدواج و مردا و رابطه 6 عفیفه نداره .
اگه همسر من بخواد بزنه تو صورتم ، ازش جدا می شم ، چون وقتی 1 بار این کار رو انجام می دن دیگه قبح کار براشون می ریزه ، دفعه بدی هم امکانش وجود داره .
نه اینکه زده برم بغلش بوسش کنم ، پای تلفن ...

مهسا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:08

شما شوهر حسنا هستی یا خانوم اولی ؟

این جمله پدر حسنا جالب بود

لالا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:57

منم نمی دونم چه مدلشه.مسلما حسنا مثل بقیه زنها حق نداره ناراحتیشو اظهار کنه یا قهر کنه چون مرده سیم ثانیه این جل و پلاسشو جمع می کنه پرتش می کنه بیرون ور دست مامان باباش تو آمل. خودش می دونه کسی نیست نازشو بخره.
حسنا مجبوره کوتاه بیاد بذاره بوس و بغلش براه باشه تا مرده رو امیدوار نگه داره. بی شخصیتی تا چه حد؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:46

واقعا آدم از طرف ناراحت باشه بوس و بغل اینا اجازه داره ولی بقیش نه!!! این دیگه چه مدلشه؟ یعنی الان مهمترین مسئله توی زندگیش رابطه عفیفه هست که مثلا همسر رو ازش محروم کرده!! ولی باهاش میگی میخندی ماچ و بغل مشکلی نیست...

لالا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:36

حسنا اجازه میده شوهری که کتکتش زده از سر و کولش بره بالا بعد بخشش در روابط عفیفه تعریف می کنه! یعنی نهایت کمبود عزت نفس و عقب افتادگی فرهنگی و شخصیتی یک زن.

بعدشم وقتی به مردها در این زمینه نه بگی خصوصا که مشکل کمبود وقت و....نباشه و علنا بگی نمیخوام باهات باشم بهشون برمیخوره و کلی میرن تو خودشون چون احساس پس زدگی میکنند نه این که بلافاصله بیان لقمه بذارن دهنت.مگر این که تو براشون هیچ ارزشی نداشته باشی.احساس پس زده شدن از طرف تو براشون مهم نباشه و این که مطمئن باشند اون قدر چفت و بستت شله که خودت زودی مثلا برای پول توجیبی میای پا می دی.

لالا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:28

برای همین فیلم هندیهاشه که من گاهی در کل هویت حسنا شک می کنم.گاهی فکر می کنم این اصلا شوهر نداره چه برسه به دوتاش.چون برداشتهاش از روابط و کشمکش و عشق ورزی واقعا مثل دخترهای 13-14 ساله است که تجربه اشون منحصر به فیلم و رمانه.غذا رو لقمه می کرد دهنم می گذاشت بهم دستور می دادجزییات آرایشم چه رنگی باشه و این حرفا..یا شایدم واقعا یک زن دومه ولی خیلی امل و عقب افتاده.
شایدم من اشتباه می کنم چون تجربه ام از مردها منحصر به شوهر خودمه.شوهر من در مورد جزییات آرایشم نظر نمیدهممکنه تعریف کنه ولی اصلا دانسته هاش از آرایش ایناست"اونی که می مالی به چشات/لبات".
کدومتون اگر از شوهرتون دلخورید (در مورد حسنا کتک هم خوردید) اجازه می دید شوهره بیاد بغل کنه بوس کنه بعد که رسید به فلان بلند شین برید. یعنی چی این؟ یا آدمه به طرف محل میده یا نمیده نه این که تا یک جایی محل بده و بعدش نه مگر این که وجود خودشو در یک عضو خاص برای مرد خلاصه کرده باشه.
کدوم شوهری بدون این که قبلش از دلتون درآورده باشه با درخواست فلان میاد سروقتتون؟چرا حسنا برداشتنش از بوس و بغل اینه که حتما به رابطه عفیفه ختم میشه؟؟؟

رمان عاشقانه و تخیلی می نویسه، خانمهای ساده هم که عاشق این تخیلات!
می آن واسش کامنت می ذارن خوش به حالت که شوهرت در 47 سالگی اینقدر رمانتیکه

گلریز پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 12:30

بابی این ادم که اینقدررررررر منطقیه. به نظرتون نباید دنبال خانواده این مردک میرفت ببینه داره دخترش رو تو چه خانواده ای میده. میشه ادم دخترش رو شوهر بده تا چندین ماه خانواده شوهر رو نبینه؟؟ یعنی ارزش یک زن تو خانواده اینا همینقدره؟؟؟خیلی جالبه به خدا پدر این حسنا خانوم نباید میرفت میدید که خانواده مردک تا جه حدی راضی به این قضیه هستن؟؟ نباید میرفت میپرسید درد اصلی این خانوم اولی چیه؟؟ یعنی خانوم اول گفته من فقط مشکل ٦ دارم با شوهرم اومدم خواستگاری دختر تو؟؟؟؟ اون وقت پدر حسنا نزد تو دهن اینا؟؟؟؟ عجببببببب

گلریز جان، بیشتر از چند ماه.
تا پارسال تیرماه که مادرشوهر اولین بار اومد خونه حسنا که بهش بگه باید طلاق بگیره.
حسنا محل نذاشت و خانم اولی جلسه ای گذاشت و حرفش را جلوی همه خانواده گفت. حسنا باز محل نذاشت و با مردک رفتند مسافرت.

همان مسافرت کذایی ماه رمضون و دیسکو و ...
همون زمان خانم اولی زنگ زد و مامان و بابا با دهان روزه اومدند تهران و برای اولین بار پدرشوهر مادرشوهر را دیدند.

می شه تقریبا مرداد 91
حسنا آذر 89 عقد کرده. این همه مدت پدرمادرش اصلا خانواده شوهرش را ندیده بودند.

این عقد و ازدواج و اجازه و اطلاع و اینا همه دروغه !
مگه می شه خانواده ها اصلا همدیگه را ندیده باشند و ....

حسنا هم یک زن پنهانی خونه خراب کن بوده که بعدا دستشون رو شده.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 12:19

ترمه جون منم با توموافقم عاشق پیشه ترین مردها هم با شخصیت مردک داستان حسنا متفاوت هستن راستش این حرفها یا توهم یا حسنا فیلم هندی زیاد میبینه،

غنچه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 12:10

همسر هم ول کن نبود مرتب زنگ میزد.تا جایی که خواهرم گوشی رو گرفت گفت خواهرم مال خودمونه زیاد زنگ بزنی نگهش میداریم بهت پس نمیدیم

به جان خودم من یاد مهد کودک کودکستان میوفتم این چیز ها رو می خوانم
یک مرد 50 ساله زنگ بزنه یک خواهر زن حداقل 30 خرده ساله این طوری باهاش حرف میزنه

وقتی حسنا تهران است، اصلا حرفی از زنگ زدنهای همسر نیست. چون همسر وقتی خونه خودش باشه نمی تونه زنگ بزنه. حتی اس ام اس هم نمی زنه.

فقط از محل کارش گاهی یواشکی تماسی می گیره. محل کار هم که بیکار نیست بشینه پای تلفن.

حسنا وقتی می ره شمال خیلی بهش سخت می گذره که جلوی خواهرهاش و مخصوصا شوهر خواهرهاش که از زندگی حسنا خبر ندارند، دروغ سرهم کنه که مردک نیست. دلش می خواد مردک اقلا زنگ بزنه که بگه ببینید هست، من شوهر دارم. فقط چون خیلی بیزنس مهمی داره نمی رسه با من بیاد شمال.

این که می گه دائم زنگ می زنه، بخشی از آرزوهاشه.

روزهایی که حسنا مردک را می دزده و نصف روز می بره شمال به شوهرخواهرها نشون می ده، می بینید چقدر پستهاش خوشحال و شکلکیه!

غنچه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 12:08

روز اول نگفتیم گول رضایت دادن خانوم اولی رو نخور؟

اینجا مثل اینکه حسنا از دستش در رفته نوشته
رضایت الکی بوده و پدرشم می دونسته
این دیگه ما نگفتیم خود حسنا نوشته

من می گم شاید دروغ می گه و مثل فانی، صیغه نود و نه ساله است.
عقد !!

این که گفته باید خونه به نامم کنی هم شاید برای همین صیغه بودنش است که ارث بهش تعلق نمی گیره و ...

راستش تو این داستان، حسنا صدتا چاقو بسازه یکیش دسته نداره. هیچیش درست نیست

ولی محاله این داستان عقد و ازدواج و رضایت راست باشه. هر چی هست اوضاع خیلی قاطی پاتیه ولی حسنا به قول دوستش خیلی پشتکار داره و به زور می خواد به نتیجه برسه

غنچه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 12:06

گفتم به خدا من میدونم چقدر من رو دوست دارین چقدر نگران من هستید من درک میکنم شما دلتون میخواد من شاد باشم. توی زندگی خوشبخت باشم آرامش داشته باشم . هر چی بگید حق دارین من میفهمم ولی یک کم هم به من حق بدین . یک کم هم حرفهای من رو گوش کنی


یکم هم به من حق بدید
من خونه زندگی پولداری نداشتم می خواهم داشته باشم
تا حالا جز تهران شمال جای دیگه نرفتم می خواهم مسافرت های دیگه هم برم
ماشین مدل بالا نداشتم می خواهم داشته باشم
همه حسرت های مالیم برطرف شه یک عمر از جلوی مغازه ها رد میشدم حسرت میخوردم
تا حالا که خواستگار درست حسابی پولدار نداشتم که هر کی هم اومد چشم به خونه فسقلی ام داشت
بعد این همه مدت تلاش کردم یک مرد ه رزه پیدا کردم حاضر من عقد کنه بعد عمری یکی پیدا شده می خواهد من بگیره وضعشم خوب حسرت هام حل میکنه
این همه عشق حال به همه مرد ها دادم هیچ کدومشون راضی به ازدواج با من نشدم
حالا این احمق پیدا شده مثل خودم ه رزه است بگم نه
چرا نکنم
بهم حق بدید

غنچه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 11:59

ما دشمن خانوم اولی نیستیم روز اول هم خودمون زودتر از همه گفتیم خانوم شما داری اشتباه میکنی دختر من هم داره اشتباه میکنه این کار درست نیست .اون گفت نه این گفت نه

هر کی باور کرد این دو تا خط دستش بالا
یعنی داشته باشید بابای حسنا انکار خانم اولی اصرار
با عقل کی جور در میاد
بعد زنی که انقدر اصرار میکرد 4 ماه بی خیال قضیه شد
وقتی هم فهمید کار به بیمارستان کشید
الانم داره به طرز خصمانه انتقام میگیره
جان من زنی که انقدر اصرار به گرفتن کار گر جنسی برای شوهرش بود الان چرا این طوری رفتار میکنه
هی اون پیر مرد گفت دختر من حیف کارگر جنسی بشه
حالا حسنا ندید بدید زندگی مرفه بود خانم اولی چی ؟

حسنا در مورد نقش پدر و مادرش در ماجرا اغراق می کنه. فکر نمی کنم اونها هم اینقدر در موضوع دخیل باشند.

میدیا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 11:52

از گورخر پرسیدم:
آیا تو سیاه هستی باخط های سفید یا که سفیدی باخط های سیاه!؟
و گورخر از من پرسید:
آیا تو خوبی با عادت های بد یا که بدی با عادت های خوب؟
آیا آرامی بعضی وقت ها شلوغ یا شلوغی بعضی وقتا آرام؟
آیا شادی بعضی روزها غمگین یا غمگینی بعضی وقتا شاد؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید.

دیگر هیچوقت از گورخری درباره رنگ پوستش نخواهم پرسید !

مونا پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 11:28

خیلی کمر باریک شده همه میز رو جمع کرد و زحمت ظرفها رو هم کشید .

ماشین ظرفشویی هم نداری؟

ترلان پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 09:56

من اینجارو به طور همیشگی می خونم ولی comment نمی ذارم.
یه چیزی به نظرم میاد که خواستم بنویسم
پیش ساخته ساز غربتی و داستانهای یک فروشگاه توسط یک نفر نوشته می شه و وبلاگ دکتر آشپز و عفیفه هم یک نویسنده داره.
اگر به ادبیات وبلاگها نگاه کنید متوجه می شوید. نوع جمله بندی ها، منطقی که پشت بحثهاشون استفاده می کنند، نشون دهنده یک نوع طرز نوشتنه.
از همه بدتر اینه که این غربتی توی وبلاگی که پسره با خواننده های اون یکی وبلاگش لاس خشکه می زنه

آشپز و عفیفه به نظرم دو نفرند.

اخلاقهاشون متفاوته.
آشپز وبلاگ شخصی خانوادگی هم داره.

عفیفه مریم باباخانی است. اون روانشناس کپی پیستی

ترمه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 09:08

( سر صبحانه هم طبق معمول من رو تحویل گرفته بود و لقمه لقمه درست میکرد میذاشت تو دهنم .)

دقت کنید؛ نمونه بسیار حاد و پیشرفته توهم که اخیراً در یک زن دست دوم مشاهده شده .

ترمه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 09:06

صبح قبل از این که صدای بیدار باش موبایل در بیاد صدای قربون صدقه همسر اومد که کله سحر بلند شده بود اومده بود خونه و من در خواب ناز بودم نفهمیدم نیشخند.تا قضیه در حد بوسیدن و قربون صدقه و خوش زبونی و دلم تنگ شده بود ، حرفی نزدم ولی از اون میزان که گذشت .......( بوووووووووووووقققققققققق بووووووووووووووققققققق بووووووووووووووووووووووققققق )



نه دیگه بنویس مراحل و فرآیندی کاری کله سحر رو حسنا جان . شاید ملت همیشه در صحنه کامنت گذارت که محو صحنه شدن یه چیزی یاد بگیرن...

بقیه اش باشه با عفیفه جون

ساره پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 09:00

طبق روال داستان نویسی حسنا به محض اینکه ی پست گذاشت و خواننده ها فهمیدن که این مردک دست بزن هم داره و دوباره شروع کردن به نصیحت کردن، می دونید که با توجه به اینکه حسنا عاشق بوس و بغل و تحسین هست و از شنیدن واقیت گریزون در پست دیگه شروع کرد به نوشتن از مردک که رفت خرید و آورد جابه جا هم کرد و شست و گذاشت بوسم کرد قربون صدقه م رفت بغلم کرد ولی همین که خواست بره سر اصل مطلب من نذاشتم آخه حکایت مکافات عمله( به نظر من در این پست حسنا سعی داره به خواننده منتقل کنه که مردک مثل بیب بیب هست که حسنا بهش افسار بسته و افسارش رو هم دستش داره و تا هر جا هم که بتونه می تونه تحریم رو طولانی تر کنه تا مردک دنبالش موس موس کنه تا بفهمه ی من ماست چقدر کره داره) که بگه نه بابا این مردک اون جوریا که فکر می کنید نیست . عصبانیتش ، زدنش اصلا جدی نیست. اگه می زنه در عوض بعدش می گه غلط کردم می یاد بوسم می کنه بغلم می کنه و ... پولش رو هم می ده. اصلا هم توهین نیست و من اینو توهین نمی بینم

از کامنت های اون پست فهمید که خراب کرده، به تاریخها که نگاه کنید مشخص می شه. از وسط کامنتها یهو تغییر موضع داد و گفت نبخشیدمش.
دارم تنبیه می کنم. بعد هم اومد این پست را نوشت که مردک خیلی التماس می کنه.
من تنبیه می کنم و ...

ساره پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 08:15

یادمه چند پست قبل یکی از کامنت گزارها ی تحلیلی از زندگی حسنا گذاشته بود که می گفت به احتمال زیاد پدر و مادر حسنا فوت شدن و این خانم آقایی که به عنوان حامی حسنا در این داستان هستند و به عنوان پدر مادرش ، خواهر و خواهر شوهرش هستن. کم کم من هم دارم با این کامنت گزار هم نظر می شم . حسنا می گه دو روزه رفتم شمال خیلی زمانش کمه ولی خوب غنیمته. من اگه فقط دو روز زمان داشته باشم برای سر زدن به عزیزانم فکر نمی کنم فرصت کنم برم آرامگاه ( سعی می کنم ر سفرهای بعدیم که اگه زمان زیاد هم دارم این کار رو انجام بدم ) مگر اینکه مگر اینکه عزیزی داشته باشم اونجا که از همین دو روز هم برای سر زدن به مزارش استفاده کنم. نمیدونم شاید من اگه بودم ترجیح می دادم این کار رو بکنم

گلریز پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 07:46

عفیفه جون خوندی این برگو؟؟؟
تنفربرانگیز وقتی دوستاش از یک زن کتک خورده میخوان همچنان سرویس بده به مردک. چه قدر اون مردک پست و هرزه است که ول نمیکنه.حتی از پشت تلفن. و چه قدر این دختر وقیحه که این چیزارو مینویسه. زرنگی خانوم رو دیدید دوستان. حتی بعد از اینکه کتک خورد با شوهرش قهر نکرد از خونه ننداختش بیرون، جواب تلفن هاش رو داد. بهش کم محلی نکرد چون مارموز تر از این حرفاست. چرا باید سنگر رو از دست بده. اما نقطه ضعف مردک هرزه رو میدونست،چیزی که به خاطرش دنبالش را افتاده از ٦ محرومش کرد که بتونه دنبال خودش بکشونتش. خیلی مارمورزی حسنا خیلی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:51

یاسمن۱:۱٥ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱٧ مهر ۱۳٩۱
میدونی عزیزم من حق ندارم قضاوت کنم. ولی خدایی ش لجم میگیره این همه مردم تشویقت می کنن . این نشونه اینه که خیلیا مشکل دارن.
1- سکس یه رابطه دو نفره ست که هم مرد لذت میبره هم زن. تو فکر میکنی داری به اون لذت میدی و بدنت یه ابزار واسه شوهرته و ازش به عنوان تنبیه استفاده کردی
2- با نظر آقا رضا موافقم کمی فکر کن
3-چه لزومی داره مادرت شوهرتو با خانم اول دعوت کنه خونش؟خنثی
4- خیلی کار درستی کردی که خرید خانم اول رو انجام ندادی
5- لطفا خودتو گول نزن با گفتن این که دوست نداری شوهرت از خانم اول جدا شه. اون جدا نمیشه تو هم با گغتن این که این موضوعو دوست نداری خودتو آروم میکنی. بهر حال یه رابطه هایی باید یه وقت تموم شه.

پاسخ:یاسمن جون ببخشید میتونی از من انتقاد کنی اما دلیل نمیشه بگی بقیه مشکل دارن . بیزحمت اینطوری صحبت نکن . من در اینباره اینظوری فکر نمیکنم که خودم هیچ لذتی نمیبرم و یک ابزار هستم . برعکس خیلی بهتر میدونم که دو طرفه هست ولی شاید دلم بخواد خودم رو هم از یک لذتی محروم کنم برای مدتی . فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه و کاملا شخصی حساب میشه . نظر رضا رو هم خوندم و اصلا موافق نیستم چون میدونم اینطور نیست . لزوم دعوت رو هم قبلا گفته بودم اگر پست ها رو بخونی . پدر شوهر هم بود نه مادر شوهر .در مورد شماره 5 باید بگم همسر دوست نداره جدا بشه و من هم دوست ندارم این اتفاق بیفته . این که هر دو یک چیزی رو بخوایم و قبول داشته باشیم ربطی به هم نداره .نیازی هم نمیبینم خودم رو آروم کنم . من که از روز اول میدونستم خانوم اولی هست و از روز اول هم همسر گفته بود به هیچ وجه دوست نداره زندگیش به هم بخوره و راضی هم هست . پس لزومی نداره که به هر حال رابطه هایی یک وقت تموم بشه . میتونه تموم هم نشه و من هم دوست دارم اینطور باشهلبخند
حسنا بانو-۱٧/٧/۱۳٩۱-۳:٥٤ ‎ب.ظ

از روز اول هم همسر گفته بود به هیچ وجه دوست نداره زندگیش به هم بخوره و راضی هم هست .

اگر از زندگیش راضی بود، دلیل ازدواجش با حسنا جون چی بود؟ فقط همون مسائل عفیفه که فرمودین دیگه؟
آدمی که از زندگیش راضی باشه بره سراغ یه زن دیگه بهش چی می گن؟ تنوع طلبی که قدرت کنترل ... هر ... و .. بگذریم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:44

غنچه۳:٥٦ ‎ب.ظ - یکشنبه، ۱٦ مهر ۱۳٩۱
آفرین به بابا آفرین به بابا ،آفرین به این بابا آفرین به این بابا آفرین به این بابا ، منم دلم از همون باباهای فهمیده خواست
حسنا جون از طرف من بابا رو یه ماچ گنده بکن
خدایا عمر همه ی پدر مادرها رو زیاد کن ، از نوع فهمیده اش رو خیلی بیشتر

پاسخ:غنچه جون ممنون ازتبغلماچ حتما این بار بابا رو دیدم از قول تو یک ماچ گنده میکنم جواب مامان من هم با خودت نیشخند
حسنا بانو-۱٧/٧/۱۳٩۱-٩:٤٥ ‎ق.ظ


مامانت بلد نیست با آرامس با غنچه کنار بیاد؟
از این درسها که به خانم اولی می دی به مامانت هم بده

سحرم پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:43

ط³ط­ط±ظ… نظر من بود

نارین پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:43

برادر خانم اولی=اشتباهی بودم
وای این عالی بود فرشته و امیر

نارین پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:42

اجیل تو فریزر؟
جمعه صبح تنها رفتم آرامگاه . دلم اون هوا و اون سرسبزی رو میخواست . قدم زدن و نفس کشیدن و تنها بودن و اشک ریختن . شاید در موردش توی یک پست جداگانه نوشتم .نمیخوام اینجا طولانی و ناراحت کننده بشه. شاید هم ننوشتم .ناراحت

آرامگاه کی؟پسرک؟مگه بهشت زهرا نبود؟


طبق معمول همسر مرتب زنگ میزد و سوال میکرد راه افتادی؟ گفتم نه دارم خداحافظی میکنم . بابا خودش گفت گوشی رو بده من و از دل همسر در آورد گفت ما دوست داریم و مثل پسر ما هستی


تا قضیه در حد بوسیدن و قربون صدقه و خوش زبونی و دلم تنگ شده بود ، حرفی نزدم ولی از اون میزان که گذشت به هر نحوی بود با پشتکار و جدیت فراوان بلند شدم .

اخی
عفیفه جون میخونی؟


ببین من چقدر خوب و مهربونم قدر بدون ابله. خندید و گفت نمردیم معنی مهربون بودن رو هم فهمیدیم .

خب مهربونی معانی زیادی داره حسنا جون

ط³ط­ط±ظ… پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:40

قبلا هم گفته بودم منم نظرم اینه که حسنا از روی لجبازی تو اون زندگی مونده به خاطر حس حسادت و رقابتی که نسبت به خانم اول داره..
حسنا همچنان دم از این میزنه که فقط به خاطر رضایت خانم اول وارد این زندگی شده البته زیادم دروغ نمیگه چون اون به اندازه کافی زرنگ بوده که نخواد معشوقه بشه و رضایت از این نظر مهم بوده که بتونه به طور قانونی وارد اون زندگی بشه اون همون موقع هم میدونسته که این رضایت یه رضایت الکیه.. توی همین پست هم اشاره میکنه که پدرش بهش تذکر داده که روی این رضایت حساب نکنه پدرش اگر واقعا با اون زن حرف زده باشه مثل حسنا خودش رو به خریت نزده فهمیده این زن از روی اجبار رضایت داده اما حسنای لاش خور همون موقع در عین اینکه به خانوادش میگفته شما اشتباه میکنین خانم اول عاشقم شده
توی دلش میگفته آخه شما چیکار دارین من خودم میدونم اوضاع از چه قراره
آخه چرا نمیفهمین باید از این فرصت استفاده کرد
من 6 سال تنهایی تهران زندگی کردم پسرا که دوشیدنو رفتن ..مردهای متاهلم که خرج میکنن اما عقد نمیکنن خواستگارام هم که کلاس ندارن بی پولن یعنی اونقده پول ندارن نمیتونم پز بدم پیش فامیلامون
آخه لامصبا شما چی میفهمین اینا بالاشهرین تو خونه شون استخر دارن کلفت نوکر دارن همش سفر خارج میرن
کلاس خانوم اولی رو ندیدین؟ اصن من آرزومه یه همچین هووی باکلاسی داشته باشم
حالا یه زن احمق (دور از جون خانم اول البته)
پیدا شده میخواد منو لاش خورو ببره وسط اون زندگی
یعنی میگین نرم؟و بازم تو دلش گفته بابایی غصه منو نخور تو از توانایی های من خبر نداری من توانش رو در خودم دیدم

دروغ می گه که خانواده اش موافق و همراهشن
همون صحبتی که یه شب شادی جون راجع به مردک کرد.

بچه شونه. گیر کردن. نمی دونن چیکار کنند. اما موافق کارهاش نیستند.
این چیزی که حسنا نوشته در خطوط پنهانش می شه دید که باباهه بهش گفته این زندگی به بدبختی و حقارت و آبروریزیش نمی ارزه. جدا شو.

خودش هم می گه که گفتم چرا جلوی بقیه گفتید ما هم نظرمون اینه که حسنا جدا بشه. حالا پدرشوهر بل گرفته و می گه من هم مثل بابات می گم جدا شو، برو.

از باباهه گله کرده که چرا این حرف را زدی که به من بگن بابات هم راضی نیست و تو حرف بابات را هم گوش نمی کنی.

امسال هم که دیدین باز باباش باهاش قهر کرد. من فکر می کنم پدرش راضی نیست به این کار حسنا.

عاطفه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:35

عاطفه۱٢:٤٧ ‎ب.ظ - یکشنبه، ۱٦ مهر ۱۳٩۱
سلام.
1.کاملا با بابات موافقم!
2.خدا رو شکر بهت خوش گذشته!
3.هنوز نفهمیدم دلایلت برای جدا نشدن دقیقا چیه؟!
4.یعنی واقعا نمیذاری همسر بهت نزدیک بشه؟!!این یه قلمو کوتاه بیا دیگه!گناه داره!
5.همیشه خوشحال باشی!

پاسخ:سلام عاطفه جون ممنون ازتبغل دلایل رو که هر بار اینجاها تکه تکه میگم . مفصلهزبان مورد چهار رو هم نه نمیذارم و همین یک قلم رو کوتاه نیومدم بقیه موارد رو که من دارم کوتاه میام . امیدوارم تو هم همیشه خوشحال باشی. پسر گلت رو ببوسبغلماچماچ
حسنا بانو-۱٦/٧/۱۳٩۱-۱:٥۱ ‎ب.ظ


شما دلیلی دیدید که من ندیدم؟
دلایل تکه تکه کجاست؟

تکه تکه است
سعی کنی پیداش می کنی

من فقط این دو تکه را پیدا کردم
اگر برم زندگی خانوم اولی بدتر می شه.
امکان ازدواج و زندگی خوب دیگه ندارم و باید به تنهایی فکر کنم

نارین پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:29

راستی بانو و پریناز

من بدجنس ها را بوس نمی کنم

نارین پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 02:27

در مورد قفل مرکزی یه چی بگم؟الان یادم اومد
قفل مرکزی پراید فقط از سمت راننده باز و بسته میشه
اینو الان داشتم خاطراتمو مرور میکردم یادم اومد
البته خیلی وقته اینو تست نکردم ولی یبار سر همچین اتفاقی به خیال اینکه مثل ماشینای دیگه است سمت شاگرد رو زدم اما قفل باز نشد که گفتن باید از سمت راننده اینکار بشه.حالا مال اون پرایده اینطوری بود یا همه نمیدونم

منظورت اینه که ماشنشون پرایده؟
خیلی بدجنسی نارین

خاتون پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 01:58

صبح قبل از این که صدای بیدار باش موبایل در بیاد صدای قربون صدقه همسر اومد که کله سحر بلند شده بود اومده بود خونه و من در خواب ناز بودم نفهمیدم نیشخند.تا قضیه در حد بوسیدن و قربون صدقه و خوش زبونی و دلم تنگ شده بود ، حرفی نزدم ولی از اون میزان که گذشت به هر نحوی بود با پشتکار و جدیت فراوان بلند شدم . بهانه ام هم صبحانه بود . برای آدمی مثل من که روز معمولی به یک لیوان شیر سرپایی و دو تا خرما اکتفا میکنه تا زود بره بیرون ، چه بهانه به جایی هم بودهیپنوتیزم

صبحانه مفصل و خوشگلی چیدم رفتم همسر رو صدا کنم دیدم بسیار ضد حال خورده سر جاش دراز کشیده ابرو . تا من رو دید تیشرتی که طبق معمول روی تخت بود رو نشون داد گفت اینو باور کنم یا فرار کردنت رو ؟

سحرم پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 01:45

فرشته و امیر عالی بود...

سابی پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 01:20

می خوام واستون بگم که چطور شد حسنا رو شناختم
یه دوستی داشتم که دختر باهوش و خوبی بود، ازدواج کرده بود و طی یک پروسه دردناک پی به خیانت شوهر برده بود و بعد طلاق گرفته بود. به مردها زیاد اعتمادی نداشت . اون یه روز یه لینک به من داد که سریال حسنا بانو بود ، من بهش گفتم کی میاد زن دوم بشه؟ کسی که نه پول داره نه تحصیلات و نه قیافه . با ناراحتی خاصی گفت نه ، اینو بخون، قشنگ کار و خونه و زندگی داره ولی دیده خوبه زن دوم شده .
بعد گفت برو ببین کامنت هاشو چقدر قربون صدقه ش رفتن. کلا دود از کله م بلند شد .
بعد اون روز گاه و بیگاهی اسمش را سرچ می کردم که ببینم آیا کسی هست که صداش د ربیاد؟؟؟
به خاطر این از شما ممنونم
اومدم همین را بگم چون تحلیل های دوستان انقدر خوب هست که جایی برای حرف دیگه ای نمیذاره

ممنون از حضورتون

من هم همین حس را نسبت به تحلیل های دوستان دارم. البته گاهی زیاده روی می شه و ....

فرشته و امیر پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 00:58

تصویری که آدم بعد از خوندن وبلاگ حسنا تو ذهنش از شخصیت های این داستان میبنده:
حسنا= فرشته مهربون (زن هزارچهره)
بهار= دخترک احمق
خانم اولی= خون آشام مریض
همسر= شوالیه عاشق
مادر شوهر= اژدهای شش سر
پدر شوهر= کدو حلوایی
برادر شوهر اول= دوست پسر
برادر شوهر دوم= مردک لیم خاله زنک
جاری= شکموی خندان
خواهر شوهر= مار گزنده
پدر حسنا= پاکباخته فهیم
مادر حسنا= بانوی فهمیده
برادر خانم اولی=اشتباهی بودم
پسرک=روح نوازشگر
آقای همکار= آچار فرانسه
مریم خانم= سنگ صبور
خواهرای حسنا= تماشاچی

عالی بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.