.

.

.

.

55-56

برگ پنجاه و پنجم - آرامگاه  نویسنده: حسنا بانو - ۱٧ مهر ۱۳٩۱

نوشته بودم که جمعه صبح سحر خیز شدم و بلند شدم رفتم آرامگاه  شهرمون.دلم حال و هوای خودم رو میخواستخیال باطل

همسر طبق معمول کنترل از راه دورش دستش بود . منظور از کنترل از راه دور همون موبایل هست که باید زنگ بزنه ابرو . گاهی فکر میکنم بهتره بهش پیشنهاد بدم یک جی پی اس بهم وصل کنه و خیالش راحت بشه هیپنوتیزمسلام و صبح بخیر که تموم شد  . گفت خواب بودی؟ گفتم خواب ؟ من بیرونم . طبق معمول گفت کجا ؟گفتم قبرستون .  خنده اش گرفته بود که  اونطوری مصمم گفتم قبرستون  . گفت شوخی نکن صبح جمعه ای قبرستون چیکار داری ؟ گفتم دلم برای امواتم تنگ شده اومدم پیششون کاری داری؟ میخوای سر خاک هر کی رفتم بگم همسر هم سلام میرسونه ؟ چشم

از خنده داشت میمرد گفت آره سلام برسون بگو همسر گفته بلند نشین حسنا رو بخورین به سرش زده  صبح زود تنهایی اومده قبرستون . اونجا هم خلوته الان یکی دستش از قبر بیاد بیرون پاتو بگیره چیکار میکنی ؟ صداش رو هم مثلا ترسناک کرده بود من بترسم .گفتم بیخود برای من صدای ارواح در نیار  .من از این حرفها نمیترسم  .کاش همه مثل این اموات بی آزار باشن . دستش هم بیاد بیرون میگم پامو ول کن برم یک همسر دارم کنترل چی دم به دقیقه زنگ میزنه کجایی چرا نرفتی خونه  .مرده زنده هم حالیش نیست .عینک باز شوخی میکرد مسخره میکرد ای مرده ها حسنا رو نخورین حسنا دروغ میگه ازتون میترسه .

  خدا بگم چیکارش کنه  با این حرفش . قبل از اون خوب بودم توی حال و هوای خودم بودم .با این که میدونستم شوخی بود و بچه که نبودم از این چیزا بترسم، نا خود آگاه وقتی راه میرفتم  زیر پام رو نگاه میکردم   . این حرف رو نمیزد  نمیشد .منتظر بس که انرژی منفی داده بود ، دو دقیقه نشد سر خاک پدر بزرگ پدری خدا بیامرزم بودم   بلند شدم برم  پام خورد به سنگ بغلی تعادلم هم به هم خورد صاف افتادم رو سنگ پدر بزرگم . تو دلم داشتم یادی از همسر میکردم با اون انرژی  منفی .منتظر 

خود همسر هم  بنا بر گفته خودش  دلش سوخت. نگران شد اون حرفهای ترسناک رو زده  . دوباره زنگ زد گفت حسنا شوخی کردم نترسی میخوای گوشی دستم باشه باهات حرف بزنم ؟ گفتم دستت درد نکنه همین الان رو قبر پدر بزرگم سقوط آزاد داشتم منتظر. به جای این که بگه چطوری چیزیت نشد دوباره خنده اش گرفته بود .گفت ببین شوهرت راضی نبود بری قبرستون  دستی از غیب برون آمد پای  تو رو  گرفت . شده بودیم دوتا خجسته دل هر دو از خنده غش کرده بودیم که آهش من رو گرفته . گفتم خیری از تو که به من نمیرسه همین آهت نصیب من بیچاره میشه . همسر همچنان که داشت از خنده میمرد گفت خوب شد قبر پدر بزرگت بود سر قبر غریبه ها نیفتادی منم حساس غیرتی میشدم  . گفتم بخند . کارهای تو خنده هم داره به خدا . تو به مرده ها هم گیر میدی؟ خدا شفا ت بدههیپنوتیزم .

بعد از اون یک سری اشک ریختن و نالیدن هم داشتم و یاد یک چیزی افتاده بودم  و زیاد هم نتونستم بمونم رفتم خونه  و نشد که به همه امواتم سر بزنم یکی یکی از راه دور براشون فاتحه خوندم و برگشتم خونه .میخواستم از اون خاطره ام بنویسم دیدم ناراحت کننده میشه . از همه این چیزها گذشته  چه زمین خوردنی هم بود . خیلی سالم بودم زانوم هم حسابی کبود شده . معلوم نیست چه دست غیبی بود اینطوری زد و  کبود کردابروزبان

پی نوشت : الان صبح پنجشنبه هست . همسر ساعت 6 صبح تلفن کرد و من رو از خواب ناز بیدار کرد گفت که آماده باشم ساعت 8 میاد دنبالم که بریم شمال و شنبه صبح طوری برگردیم که به اداره هم برسمنیشخند من هم زود بیدار شدم و همه کارهام رو رسیدم و جمع و جور کردم و الان خوشحال از شمال رفتن آماده و منتظر نشستم که بیاد و بریمهوراتایید


برگ پنجاه و ششم - این هفته شمال  نویسنده: حسنا بانو - ٢٢ مهر ۱۳٩۱

این هفته شمال خیلی خوش گذشت . بیشتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم .مرتب هم بیرون بودیم . این دفعه ظهر جمعه خواهر وسطی همه رو دعوت کرد و در کل خیلی خوب بود

امروز 5 صبح رسیدیم موقع برگشتن تمام راه خواب بودم. خیلی سعی کردم بیدار بمونم که همسر هم حوصله اش سر نره ولی نتونستم.  چشمهام از شدت خستگی بی اختیار بسته میشد.

امروز هم که سر کار هستم . حال و حوصله هم ندارم .  سرما نخوردم ولی نمیدونم چرا تب دارم و حس میکنم تنم از درون میلرزه . فشارم هم  به نظر میاد پایینه چون ضعف میکنم و حال ندارم . حتما بعد از تموم شدن کار میرم دکتر . بیشتر به خاطر این تب بدون علت.  

ببخشید کامنتها تایید نشده . الان میرم تایید میکنمبغل

نظرات 21 + ارسال نظر
نارین شنبه 2 آذر 1392 ساعت 00:03

معلوم نیست چه دست غیبی بود اینطوری زد و کبود کردابروزبان

واقعا اعتقاد داری؟

نارین جان،

گویا اعتقاد داره !
مگه ندیدی تو کامنتها گفته خانم اولی داره تاوان کارهاش را توی همین دنیا و همین الان پس می ده !!!

آدم باید خیلی بی شرف و بی همه چیز باشه که چهارنعل بتازه وسط یه زندگی 20 ساله و اینطور حرف بزنه.

وقیح مودب ندیده بودیم که دیدیم !!

نارین شنبه 2 آذر 1392 ساعت 00:00

خخخخخخخخخخخ بانو

نه بابا کسی به ما کار نداره درو رومون ببنده
یه عادت بدی دارم هر وقت تنها تو ماشین منتظر باشم قفل مرکزی میزنم یبارم تو پراید بودم همین کارو کردم بعد وقتی خواستم از سمت خودم باز کنم نشد و گفتن باید از سمت راننده باز بشه
برا همین گفتم
البته میشه از سمت خودت در خودت رو باز کنی ولی برا کل ماشین نمیشه

گلریز جمعه 1 آذر 1392 ساعت 23:48

کیانی این خیلی بده که نتونستی به قولت عمل کنی اما حالا سعی کن که یک پروژه با بهترین کیفیت ارائه بدی که جبران کنه

لالا جمعه 1 آذر 1392 ساعت 23:42

از بس حسنا فیلم هندی و 007 تعریف می کنه کمتر توجه آدم به این جلب میشه که یکی از المانهای ثابت سریالش دائم المریض بودنه افت فشار و تب و سرگیجه و...البته فکر کنم تب راست باشه چون این مزخرفاتی که بلغور می کنه واقعا به هذیون شبیه.

راستی خیلی خنده داره خودشم در جواب یک کامنت نوشته اون سه خط بیماری که برای خانم اول ردیف می کنه ربطی به امور عفیفه نداره و مشکل اونجا یک چیز دیگست که هنوز نگفته. تقریبا مطمئنم بعدا بیمارهای روانی و بستری مکرر در تیمارستان رو هم به لیست مریضیهای خانوم اول اضافه می کنه! مثلا میگه فوبیای رابطه عفیفه داره!

فکر کنم تب راست باشه چون این مزخرفاتی که بلغور می کنه واقعا به هذیون شبیه.

شادی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 23:37

آفرین به کارفرمات، موفق باشه

ببین دختر خوب، ناراحت شدن و حرص خوردن هیچ دردیو دوا نمی کنه
بشین سر کارت و دیگه به این چیزها فکر نکن
حتی اگه به اینجا یا وبلاگهای دیگه فقط چند ثانیه سر بزنی، باز هم تمرکزت به هم می خوره. باید کاملا همه چیزو کنار بذاری و به کارت بچسبی
من هروقت با لپتاپم کار مهمی انجام می دم. اینکارو می کنم، با خودم می گم هروقت کارم تموم شد اجازه دارم وبگردی کنم، وگرنه تمرکزم به هم می خوره و وقتم خیلی هدر می ره

کیانی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 22:38

اینا رو یادم رف شادی

کیانی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 22:37

]چرا خو ناراحتی داره...میدونی من نمیخام وجهه مثبتم خراب شه و پشت سرم بگن بیسواد و کنده وسط کارام میام و سر میزنم ...کارم با لب تابه خو... اتفاقن کارفرمای منم خارجکیه مث شما! البته در خارج اقامت میکنه...اونجا فلوشیپشو میگذرونه

ببین چقدر شادی و گلریز دلگرمی بهت دادند.
تو می تونی کیانی
تو می تونی

شادی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 22:25

کیانی
این که ناراحتی نداره. اصلا تو چرا اینجائی؟
برو به کارت برس
یالا

کیانی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 22:21

کارام عقب افتاده گلریز جون...یه پروژه ایو قرار بود امروز تحویل بدم به کارفرما. کارفمائه سه هفته پیش کلی تعریفمو کرد که چقد زود جواب ایملاشو میدم!! و این در حالیه که تجربه اوله همکاریشه با من...ومن تا چارشنبه ازش وقت گرفتم که پروزه رو تحویلش بدم...ناراحتم که طبق تعهدم نتونسم عمل کنم تازشم نمیدونم چقد از کارم راضی باشه

منظورت چهارشنبه گذشته است؟
حالا یه کم بیشتر وقت بذار. دو سه شب کمتر بخواب تا تمومش کنی

گلریز جمعه 1 آذر 1392 ساعت 22:00

کیانی جرا ناراحتی؟؟؟

کیانی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 20:56

این شکلی نیا دیگه.
آدم غصه می خوره.
تمام می شه.

آیناز جمعه 1 آذر 1392 ساعت 16:33

به مهسا شریفی

مهساجان این وبلاگ وبخون ازاول هستشhttp://hosnabanoo.blogsky.com/

مرسی

مهسا شریفی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 15:34

سلام
ییخشید من یه سوال دارم. چطوری میشه پستای اول حسنا رو بخونم؟ آخه اینجا به ماجراهایی ارجاع داده میشه که من اصلا نمیدونم.

پست بالای وبلاگ سه تا لینک داره که همه چیزتوش واضحه.

ساره جمعه 1 آذر 1392 ساعت 09:46

کودک فهیم ۱۱:٥۱ ‎ب.ظ - شنبه، ٢٢ مهر ۱۳٩۱

راستی حسنا جونم...
جایی از بچه دار شدن گفته شده بود...
فکر می کنم بچه دار شدن در این وضعیت شاید روی روحیه ی بچه تاثیر بگذاره و بعدها خودش ناراحت باشه...مثل بهار...نمی دونم...اما فکر می کنم حداقل اگر بچه نباشه یک نفر کمتر ناراحته...کمتر خودش رو با خانواده های دوستهاش مقایسه می کنه...برای همه ی افراد پذیرشش ساده نیست...آدمها روحیاتشون با هم فرق داره...مگر اینکه زورش کنیم به پذیرشش که اون هم میشه خودخواهی...


پاسخ: عزیزم گفتم که اگر قرار باشه من برای تک تک افراد از خود گذشتی کنم چیزی شبیه این میشه که اصلا خودم زندگی نکنم تا دیگران کمتر ناراحت باشنناراحت

اینهمه آدم می رن ازدواج می کنن زندگی می کنن بدون این که لازم باشه از خودگذشتگی کنن بدون اینکه قرار باشه دلی رو بشکونن و بدون اینکه آهی پشت سرشون باشه.بعد تو مثلا فکر می کنی این زندگی هست که تو داری . این زندگی تو ،از مدل زندگی های طبیعی خارج هست که لازمه این همه به قول تو توش از خود گذشتگی باشه. این زندگی نیست که ی آدم نرمال بتونه بره توش و ادامه ش بده. حالا تو به جای اینکه به این ور قضیه نگاه کنی کارت رو به بدترین شکل ممکن می خوای توجیه کنی.

یادت رفته ساره که این زندگی کلا با از خودگذشتگی شروع شد؟

وقتی اومدن گفتن ما هیچ مشکلی نداریم جز 6 و دنبال یکی هستیم برای حل مشکلمون. حسنا از خودگذشتگی کرد تا مشکل اونها حل بشه

سنگ اول گر نهد معمار بر اساس از خودگذشتگی
تا ثریا می رود دیوار بر اساس از خود گذشتگی

ساره جمعه 1 آذر 1392 ساعت 09:34

باور کنیم مردک کارش ی طوریه که مشغله کاریش زیاده یا نه؟ چطوریه که تو هروقت می ری شمال گوشی از دستش نمی افته و مدام درحال خوش و بش کردن هست؟ باور کنیم جرات نداره تو خونه خانم اولی زنگ بزنه یا اس بده؟ چطوریه که روز تعطیل کنار خانم اولی و بهار هر چند دقیقه ی بار به تو زنگ می زنه و حال و احوال می پرسه؟ باور کنیم حال مردک اینقدر بده که به محض اینکه تو ازش دور می شی فکرای منفی می کنه حتی به قول تو درمورد مرده های قبرستون؟ یا باور کنیم تو اینقدر وضعت خرابه که به محض اینکه قراره تنهایی جایی بری مردک در مورد تو همش فکرای منفی می کنه که مبادا بری ی جایی گندی چیزی بزنی؟ حسنا کدومش رو باور کنیم؟
البته می شه حدس زد آرزوت رو برای خواننده هات می نویسی که بگی مردک خیلی هم به تو توجه داره و خیلی هم عاشقته و هدفت از این همه صغرا کبرا چیدن هم این هست که می خوای خواننده فقط و فقط همین برداشت رو داشته باشه . چون وقتی یکی بیاد دلیل این کار مردک رو به ی صورت دیگه بیان کنه یا توجیه می کنی که اینطور نیست یا موضع گیری می کنی.خواننده ها هم گویا قلقت دستشون هست که چیزی بگن که تو می خوای بشنوی

کار کردن تمرکز هم می خواد. هر ده دقیقه یه بار زنگ بزنی به معشوقه ات، تمرکزی واسه کار نمی مونه

فاصله بینش هم که داره فکر می کنه از حسنا پرسیدم لباس چی پوشیده؟ ملافه روش کشیده یا نه؟ موهاش را باز کرده یا بسته؟ جلوی شوهرخواهرش با شلوارک نره، با لباس خواب نره برای سحری خوردن و .....

کلا زندگی مردک مختله که !
تازه یه زن دیگه و دخترش هم هستن که بالاخره وقتی سهم حسنا ساعتی 5 تا تلفنه، سهم اونا روزی 5 تا نیست؟ ده بار هم می شه اون دوتا .....

[ بدون نام ] جمعه 1 آذر 1392 ساعت 04:02

مریم مامی امیرحسین٥:٢٤ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱٧ مهر ۱۳٩۱
حسنا اخه چطوری شوهرت وقت میکنه اینقدر بهت زنگ بزنه ..بیاد بره.. این خونه.. اون خونه... بهار...اصلا من که درک نمی کنم...یا شوهر تورو یا شوهر خودمو....اونم تو اون سنی که میگی شوهرت داره....وای من چقدر قاطی کردم همه چی رو...کاش بشینم یه وبلاگ بنویسم بلکه تو بفهمی من چرا اینقدر گییییییییییییجم...اضطرابرویا

در ضمن من داره یه اتفاق بزرگ برام میفته که خیلی خیلی برای زندگی کاریم مهمه ...یه شریک که من همیشه ارزوش رو داشم ...برام دعا کنید که جور بشه واقعا شرکتمون به این شریک احتیاج داره و خیلی باعث پیشرفت کاریم میشه...خدایا جور بشه...برام دعا کن ...حتما خبرش رو میگم

پاسخ:مریم جون قبل از هر چیزی امیدوارم و حتما برات دعا میکنم همونطور که دوست داری پیشرفت کاریت شکل بگیره ماچ. من نمیدونم کار شوهرت چطوریه ولی همسر که کارش 5 یا اگر قرار ملاقاتی یا جلسه ای باشه نهایت 6 تمومه .بعد از اون وقت آزاد داره . محل کارش هم طوری نیست که با خونه خانوم اولی یا حتی خونه من فاصله شمال و جنوب و شرق و غرب داشته باشه . مدت زمان زیادی تو راه نیست . اگر خریدی هم داشته باشه یا قرار باشه داروهای خانوم اولی رو بگیره ، انجام میده . بعد میره سراغ بهار و با هم یک دوری میزنن و بهار رو میرسونه و گاهی یک سر به خونه مامانش میزنه .گاهی هم نه . اونجا هم مسیرش نزدیک نیست ولی خیلی هم بد مسیر و پر ترافیک وحشتناک نیست . بعد هم که میاد خونه من . زنگ زدن هم که وقت نمیخواد با موبایل یا محل کار باشه یک شماره گرفتن و حرف زدن . همسر عادت داره هر شب یک ربعی وقت میذاره کارهایی که باید حتما انجام بشه رو توی تقویمش مینویسه که یادش نره . حتی خانوم اولی وقت دکتر داشته باشه و همونجا وقت جدید بهش بدن اون رو توی تقویم علامت میزنه تا بعدا یادش نره . برای همین دقیقا میدونه فردا چه کاری باید انجام بده . مگر این که کار پیش بی
حسنا بانو-۱٧/٧/۱۳٩۱-۸:٢٤ ‎ب.ظ

پاسخ: پیش بینی نشده پیش بیاد . یک کار دیگه هم هست که دو هفته یک بار یا هفته ای یک بار یا ده روز ( بستگی به شرایط داره ) باید بره سر بزنه . همون واحدی که اطراف کرج هست . در کل ساعت های شب بیکاره وسط روز هم میتونه از سر کار بیرون بیاد مجبور نیست به کسی توضیح بده یا اختیارش دست دیگران باشه .معمولا وقتهایی که بهار بخواد بره خرید یا کاری داشته باشه برنامه ریزی میکنه زودتر از سر کار بیاد .احتمالا نوع زندگی شما خیلی باید فرق کنه که تو تعجب میکنیزبان
حسنا بانو-۱٧/٧/۱۳٩۱-۸:٢٤ ‎ب.ظ



ساعت 6 کارش تمام می شه.
کارهای خانم اولی ( خرید، دارو، دکتر، بالاخره هر روز یک کاری داره دیگه )

کارهای بهار ( گفتی هر روز یه دوری با بهار می زنه. شبهایی که سینما یا شام و ... میرن بماند)

یه سر هم گاهی به مادرش اینا ( با رفت و برگشت و فاصله مکانی زیاد دیگه کمتر از یک ساعت و نیم نمی شه که )

یه سر هم به حسنا با اعمال عفیفه و دوش و مقدمه و موخره اینم یکساعت و نیم

ساعت دوازده شب جنازه اش می رسه خونه.
یک شب دوشب شاید بشه. اما برای یک مرد 48 ساله هر شب !!!!!!!!

یه جوری نوشتی حتی وقت دکتر خانم اولی را توی تقویمش علامت می زنه انگار اولین باره همچین چیزی دیدی. این که ساده ترین موردی هست که همه یادداشت می کنند. کیه که وقت دکترش را یادداشت نکنه؟

همسر به این کاردرستی و پولداری و ... توی تقویم می نویسه ؟؟ عصر حجره؟

nasti برگ 55 جمعه 1 آذر 1392 ساعت 03:54

این که این کار و کردم هم یک دلیل شخصی داشت که میخواستم نخمل خودم رو هم بسنجم

به سلامتی. پس مشخص شد چرا برای تامین کمبود 6 داوطلب شدید. تحملتان .... 4 سال شوهر نداشتی چطور تحمل کرده بودی؟ که تازه یادت افتاده تحملت را بسنجی؟

آهان یادم نبود قضیه آپارتمان و همسایه ها و ...

تحمل خودم را بسنجم؟

توی کامنتهای پست قبل بهش گفتند چرا مثل زنهای بی اطلاع فکر می کنی فقط مرد از این موضوع لذت می بره و خودت را نادیده گرفتی. حالا مثلا اومده جواب بده.

حسنا جواب هر کامنت و حرفی را اون لحظه با پررویی می ده ولی یکی دو پست بعد جواب مورد نظر را توش می گنجونه که بگه خیلی هم حالیمه

من می دونم 6 خیلی خوبه، خواستم تحمل خودم را بسنجم

[ بدون نام ] جمعه 1 آذر 1392 ساعت 03:49

masi۱٢:٢٠ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱٩ مهر ۱۳٩۱
سلام .... همه پستهات رو + بعضی کامنتها رو خوندم .... معلومه که صبوری.....

تو یکی از کامنتها خوندم که خانم اول مشکل قلبی و ریوی دارن

برام خیلی جای سواله که چرا به شوهر گفته برو زن بگیر

خوب مریض باشه.... فکر نمیکنم مریضیشون طوری باشه که نتونه نیازهای همسر رو برطرف کنه!!

نمیدونم شاید من بد فهمیدم....

پاسخ:سلام عزیزم ممنون از همراهیتبغل مشکلی که مربوط به اون مطلب میشه رو کاملا توضیح ندادم نگران ربطی به دیابتش یا مشکل ریویش نداره
حسنا بانو-۱٩/٧/۱۳٩۱-۱٠:٢۱ ‎ب.


وبلاگها یه پستی دارند به اسم "پست ثابت"

حسنا یه کامنتی داره به اسم "کامنت ثابت"

توی همه پستها یه نمونه از این کامنت هست

[ بدون نام ] جمعه 1 آذر 1392 ساعت 03:48

پاسخ:حقیقتش آره سوال کردم ولی نه دقیقا این سوال ها رونیشخند یعنی الان باید اعتراف کنم ؟نیشخند خود همسر هم گفت فکر نمیکردم قبول کنی
حسنا بانو-۱٩/٧/۱۳٩۱-۱٠:۳٩ ‎ب.ظ


به کی می شه بگی دنبال یکی برای روابط عفیفه می گردم و اون هم بگه باشه. قبول.
مگر این که به قول عفیفه "اونکاره" باشه.

کی فکر می کنه بری به یه خانمی بگی ببخشید شما را برای ... لازم داریم، خانمه قبول می کنه ؟

[ بدون نام ] جمعه 1 آذر 1392 ساعت 03:44

پاسخ:سلام یاسی جون ممنون از همراهیتبغل عزیزم خوبی از خودته من خوش قلب نیستم فقط میدونم که شرایطی بوده که قبول کردم . برای همین دوست ندارم دشمن خانوم اولی باشم. متسفانه برای اولین بار برام پیش اومد که از طلاق خانوم اولی هم حرف زدمنگران
حسنا بانو-٢٢/٧/۱۳٩۱-٥:٠۸ ‎ب.ظ


تا حالا عملا دنبالش بودی، زبانی هم گفتی. چیزی نشده که فقط کمی بی سیاستی به خرج دادی. از روباه مکار بعیده این بی سیاستی

تا اون روز کسی نه حسنا را دیده بود و نه تو زندگیشون راهش داده بودند.

از تیرماه که خانواده مردک مستقیم اومدن سروقت حسنا تا مهر که این کامنت نوشته شده، می شه سه ماه.

تا قبل از اون که کسی با حسنا حرف نزده بود، وقتی هم اومدن سراغش برگشته گفته به خانم اولی بگید طلاق بگیره بره.

یه جوری می گه اولین بار، انگار صدبار در این مورد باهاش صحبت شده. اولین باری که باهات حرف زدن، گفتن برو تو هم برگشتی گفتی اون بره.

رو که نیست، سنگ پای ...

[ بدون نام ] جمعه 1 آذر 1392 ساعت 03:38

کودک فهیم ٧:٤٩ ‎ب.ظ - شنبه، ٢٢ مهر ۱۳٩۱
تو درست میگی حسنا.
کاملا درست میگی.
یک آدم که خودش رو کامل نمی شناخته و ظرفیت و تحمل و جنبه ی خودش رو نمی دونسته کاری کرده که الان پشیمون شده.عاقبت این بی خردیش هم شده رفتن روزهای حساسی اط طندگی و جوون و احساس تو.
چی بگم که حقی پایمال نشه؟! نمی دونم.
اما شاید چون من همش خودم رو در یک موقعیتی قرار میدم کاری رو که خودم اگر بودم می کردم رو میگم.حالا ممکنه کسی نظرش غیر از این باشه.اما من فکر می کنم هر کسی هر کاری کنه و هر کسی رو آزار بده و بازیچه ی خودش کنه روزی بالاخره نتیجه و بازتابش رو در زندگی خودش می بینه.زن اول هم نتیجه اش رو روزی خواهد دید.یا این دنیا یا اون دنیا.اما شاید با در نظر گرفتن همه ی این مسائل و به قول تو بی انصافی ها من اگر بودم وقتی می دیدم واقعا این زن ظرفیت زندگی اینچنینی رو نداره می رفتم که نکنه روزی آهش بگیردم.یا حس بدی خودم داشته باشم.من خودم از اون دسته ادمهاییم که دوست دارم همه رو راضی نگه دارم.حالا زن اول که اون هم سهمی داره جای خودش.نمی دونم.شاید هم برای اینکه بخوام خودم و استقلالم و بی منت شدنم رو اثبات کنم می رفتم.شاید هم برای اینکه در آرامش زندگی کنم و آرامش من باعث غم دیگری نشه...

پاسخ: عزیزم خانوم اولی همین الان هم داره بازتابش رو توی زندگیش میبینه . متاسفانه و متاسفانه شامی مرور زمان هم نشده که در این دنیا و یا اون دنیا . من اگر روزی تصمیمی بگیرم که برم فقط برای خودم این تصمیم رو میگیرم . فقط و فقط و فقط خودم . بمونم هم همینطور به این نتیجه رسیدم که گاهی امکان نداره آدم بتونه همه رو راضی نگه داره همین که اذیت نکنه کافیه . برای همین اگر بمونم و یا اگر برم هیچوقت طوری عمل نمیکنم که بدهکار یا طلبکار کسی باشم . بغلماچ
حسنا بانو - ٢۳/٧/۱۳٩۱ - ۱۱:۳۸ ‎ق.ظ


عزیزم خانوم اولی همین الان هم داره بازتابش رو توی زندگیش میبینه . متاسفانه و متاسفانه شامی مرور زمان هم نشده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.