.

.

.

.

حرفی نمانده جز تشکر و خداحافظ

سلام %%-


ماموریت این وبلاگ هم به پایان آمد. حرفهایی که باید گفته می شد، گفته شد. ادامه دادن این وبلاگ اتلاف وقت است. چرا که حسنا و ماهیت اون برای همه کسانی که باید می فهمیدند شناخته شد. کسانی هم که اصرار دارند بخوابند، شاید خواب زمستانی خیلی بهشون مزه کرده. (:|


به قول یکی از دوستان حسنا و دروغهاش با خاک یکسان شد رفت. پست لیلی که اولین پست در زمینه افشا کردن ماهیت حسنا بود و خیلی ها به دلیل ناشناس بودن لیلی و فاصله زیادش با وبلاگ حسنا نخونده بودند بیش از 1200 با دانلود شده. پست جوابیه حسنا ششصد بار دانلود شده. کسانی که از وبلاگ حسنا همون موقع خوندند و کسانی که از وبلاگ ما خوندند بماند. اینها کسانی هستند که بعدها متوجه موضوع شدند .... به هر حال دروغگویی حسنا روشن شد و گواهش هم پستهای آبکی و بی سروتهی که در دو سه ماه اخیر تحویل خواننده هاش داده. نه تنها حسنا که بقیه زنهای دوم هم کم کم دست و پاشون را جمع کردند و خیلی محتاط و بی سرو صدا می نویسند. همشون رفتند اون پشت مشت ها یه وبلاگ مخفی زدند و این یکی را هم نبستند که یعنی ما هستیم و کم نیاوردیم. 


حسنا بنویسه "ف" همه می رن تا فرحزاد. کسی دیگه دروغهاش :^o را باور نمی کنه. اون هم دیگه جرات نداره به وضوح گذشته پرت و پلا نویسی کنه. حسنا هم شد یک مهره سوخته در زنان دوم دروغگوی :-& وبلاگ نویس. 


وبلاگ نوشتن و حتی به عنوان زن دوم وبلاگ نوشتن جرم نیست، گناه نیست، خطا نیست ... اما دروغ نوشتن ؟!!


حسنا اگر زندگی واقعی خودش را می نوشت می تونست کمکی باشه برای کسانی که می خوان این راه را برن. اما دروغ نوشتن و خودش را خوشبخت جلوه دادن و تنها مشکل زندگیشون را دیوانگی خانوم اول نشون دادن، دروغ بزرگ وبلاگ حسنا بود.  


حسنا با این ازدواج یک شوهر رمانتیک و فهیم و خوش تیپ و مهربون و پولدار و معروف گیرش اومده،  B-) یک خونه بزرگتر از بزرگ، یک ماشین عروسک، سفرهای داخلی و خارجی فراوان، خانواده شوهر که همه دوستش دارند و زندگی که همه چیزش عالی است. بهار کمی ناسازگار توی قصه است که اون هم بچه است نمی فهمه و از وقتی رفته مشاوره بهتر شده، هنوزم جای پیشرفت داره و حسنا بهش امیدواره :P یک خانم اولی دیوانه دارند که اونم مشکل از خودشه. معلوم الحال هست و بهش حرجی نیست 8-}. گویا از قبل هم دیوانه بوده و به حسنا نگفته بودند. از این مشکلات کوچولو هم که تو زندگی هر کسی هست. تازه حسنا به این نتیجه رسیده که رفتنش زندگی خانوم اولی و بهار را بدتر می کنه و برای همین مونده که کمکی به بهتر شدن زندگی اونها باشه =)) چرا و چگونگیش را نپرسید که حسنا توضیح نمی ده. لطفا سوال نکنید :D


اما یه وقت شما این کار را نکنیدا. حسنا بارها تاکید کرده این کار را نکنید. ولی اشکال این زندگی کجاست و چیه؟ ماشینش بده؟ خونش بده؟ سفرهاش بده؟ شوهر همه چیز تمامش بده؟ خانواده شوهر که بالاخره قدر حسنای فهیم و صبور را دونستند بده؟ حتی برادر هووش هم خیلی خوبه و عاشق شما می شه ... یه مورد بد داره که اون هم تو هر زندگی ممکنه باشه. 


وبلاگ را حذف نمی کنم و اینجا هست تا کسانی که مایل هستند بتونن از نوشته های وبلاگ استفاده کنند. اما بعد از این پستی ثبت نخواهد شد. کامنتهای این پست هم بعد از یک هفته بسته می شه. این یک هفته هم برای خداحافظی یا سخن باقیمانده دوستان باز می ذارم. 


توی این مدت دوستان خیلی خوبی پیدا کردم. دوستانی که آشنایی با تک تکشون برای من افتخار است.:x در رده های سنی مختلف، شهرها و کشورهای مختلف، تحصیلات و مشغولیات مختلف ... که در یک چیز مشترک بودیم، احترام به اخلاقیات، انسانیت و راستگویی. 


هر چند که هیچ وقت همدیگه را نمی بینیم و ارتباط واقعی بین ما نبوده و نیست، اما این ارتباط مجازی کوتاهمدت برای من خیلی شیرین بود. :x



یه دوستی هم چند روز پیش خصوصی گذاشته بود یه پست از نفس بذار بخندیم. نرسیدم دیگه براتون جواب بذارم. نمی دونم چرا الان یهو یادم افتاد. دوست عزیز می تونی اینجا پستهای قدیمیش را بخونی. تخیلات و حرفهای خنده دار و هر دو سه تا پست یه بار هم می گه وااای یکی خیانت کرده رمزم لو رفته. دوباره رمز می دم بهتون :P 


متشکرم از همراهیتون و برای همتون خیر و خوشی باشه @};-

دو تا پست قبلی (آمدی جانم به قربانت به هنگام آمدی + نی نی خانوم ) و کامنتهای دوستان را از دست ندید. همه پستهای این صفحه جدیده. یهو سه تا پست با هم آپ شد 


یک سورپرایز کوچولو هم برای هواداران و جان نثاران حسنا جون دارم. 


فرشته جان (جایی برای سرزدن به دوستانم) بدون اعلام قبلی تبدیل شد به آرام سارا و وبلاگش را هم نبسته که کسی نفهمه موضوع چیه. گاهی سرکی می کشه توی وبلاگش و می گه از خوشی زیاد نمی تونم بنویسم. اما آرام سارا را هفته ای هشت بار آپ می کنه  دوستانش را برداشت برد یه جای دیگه و شما باقی مونده ها سرکارید 


وقتی کامنتهای دوستان اصلی طرف توی وبلاگ غیب می شه، باید بفهمید که طرف قالتون گذاشته رفته یه جای دیگه با دوستاش. شما هم دنبال نخودسیاه :D 


البته این تنها راه فهمیدنش نیست. شیدا هم وسط کار این بلا را سر خواننده هاش آورد و دوستانش را برداشت برد وبلاگ مخفی. اون پشتت مشتها براشون تعریف می کرد چه خبره و سیاوش ور دلشه و داره دروغ به خورد خواننده ها می ده و ... ولی هر دو طرف پستهای متفاوت می ذاشت و وبلاگ عمومیش را هم خوب فعال نگه داشته بود و دوستانش هر دو وبلاگ کامنت می ذاشتند. 


حسنا جان هم چنان بی حوصله و ناشیانه این روزها برای شما می نویسه که نوشته هاش پر از غلطهای املایی و انشایی و ... کامنتها را هم که با تاخیر هفته و ماه جواب می ده. وبلاگ اصلی جای دیگریست 


کامنتهای پست 145 را ببینید  دوستان حسنا؟؟ 54 تا کامنت تایید شده و یک نفر آشنا نیست. همه دوستان سرکاری اند. آشناها؟؟؟ چند تا کامنت تا حالا از مهرسای مستقل دیدید؟ عفیفه کجاست؟ بیتایی که می گه حسنا را دیدم و با هم دیزی خوردیم کامنتهاش کو؟ سیما خانم دکتر دانشمند کجا غیب شده؟ تکتم جان چرا دیگه نیست؟ برو تا آخر ... 

مامی امیرحسین تو را هم ما خراب کردیم. بمیرم برات که الکی الکی شدی معلوم الحال . وگرنه الان شما هم اونطرف جزو "یاران غار" بودید


البته نفس گاهی برای رد گم کنی یک کامنت با خنده های عصبی و هیستریک می ذاره که شما جدی نگیرید. تریکشه 


این هم حسنا جونتون! پستهای آبکی مال شما، اصلیهاش هم  رفت یه جای مخفی  >:) برای همین بود دو  هفته سرشماری می کرد و یک ماه عملا پست نذاشت تا بالاخره ....

کامنت پست 144


امیر٤:٥٤ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٦ آذر ۱۳٩٢
حسنا چرا از اینجا نمیری یه جایی که بی دغدغه بنویسی؟
اینقدر اذیتت نکنن؟
چرا میخوای اینجا بمونی و بجنگی و اذیت شی؟
پاسخ: امیر آقا مسلما اگر جای دیگه هم بنویسم که آدرسش رو اینجا عمومی اعلام نمیکنم زبان چرا باید بجنگم ؟ اگر قرار بود همه با اونهایی که مشکلات روحی دارند بجنگند که در بیمارستانهای روانی همیشه جنگ بودخنثی به همین دلیل آورده اند که 
زهشیار دانا نزیبد که دست        زند بر گریبان نادان مست پلک
حسنا بانو - ٦/٩/۱۳٩٢ - ۱۱:۳٧ ‎ب.ظ

موفق باشید
ایام به کام
بانو هستم
نظرات 413 + ارسال نظر
برگ 77 جمعه 15 آذر 1392 ساعت 13:07

حالا که فامیل همسرت تو رو داره به رسمیتت میشناسه و به عنوان عروسشون پذیرفتنت...خواهشا کوتاه بیا...خوب شوهرت هم میخواد پز باسلیقگیت رو به خانوادش بده خوبنیشخند
نصایح خواهر مجردت رو بپذیر دیگه...بغل

پاسخ:نازیلا جون اون حسنا رفته الان یک حسنا بیحوصله اومده به جاشزبان اگر خانوم اولی آرامش نداشته باشه و بخواد روش دعوا کردن رو پیش بگیره زندگی ما هم آرامش نخواهد داشت برای همین هست که نمیتونم به این فکر کنم من زندگیخودم رومیکنمنگران اگر پز دادن باشه که اونطور که شنیدم خانوم اولی خیلی بهتر و با سلیقه تر مهمونی میگیره . خودش کارها رو نمیرسه کارگر میگیره و غذاها رو هم یا سفارش میده از بیرون یا کارگرش درست میکنه ولی در هر حال از اون مهمونی ها میگیره که حسابی مناسب پز دادن هست . من اونقدر سلیقه ندارم و برای مهمونی ها در اون حد سنگ تموم نمیگذارمزبان
حسنا بانو-۱۱/۱٠/۱۳٩۱-٢:۳٠ ‎ب.ظ

بمیرم برات که اینقد در مقابل خانوم اولی احساس بی کلاسی می کنی.

ها ها جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:56

جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:28
زهرا۸:٥۱ ‎ق.ظ - یکشنبه، ۱٧ دی ۱۳٩۱
من خواهر شوهر و مادر شوهرتو درک می کنم یه بار نزدیک بود این اتفاق برای خانواده من بیفته و نمی دونی چه حس بدی داشت که بگی این آقا تو فامیل ما 2 تا زن داره و اصلا بخوای جای معرفیش کنی خیلی حس بدیه تازه ما راجع به اون خانوم خوب فکر نمی کردیم می دونی من می خوام به شما بگم که معمولا خانومای دوم فکر می کنن که زنای اول فقط ناراحت می شن و جبهه می گیرن از این قضیه ولی ما که خانواده مرد بودیم به هیچ عنوان نمی تونستیم قبول کنیم نه این که واسه زن اولنیشخند کلا این کار مورد پسند ما نیست گرچه ما هنوزم اون مردو آدم حساب نمی کنیم نیشخند

پاسخ:زهرا جون من هم تا حدودیدرک میکنم که حس خوبی نداشته باشن ولی آدمی که چنین حسی داره خودش با دست خودش درد سر درست نمیکنه . من نه کاری باهاشون داشتم و نه تمایلی داشتم ببینمشون خودشون برای رفت و آمد پیشقدم شدن و در آخر شر درست کردند . الان هم به جای این که سرشون گرم زندگی خودشون باشه تمایل دارن سرشون رو بکنن توی زندگی ما . تمام اینها باعث میشه که خودشون مرتب در مشکل باشننگران
حسنا بانو-۱٧/۱٠/۱۳٩۱-۱:٥٦ ‎ب.ظ



یه بار نزدیک بود این اتفاق برای .....
ما راجع به اون خانوم خوب فکر نمی کردیم .........
گرچه ما هنوزم اون مردو آدم حساب نمی کنیم

مینو جمعه 15 آذر 1392 ساعت 11:57

گلریز جان همه ش یه طرف، نیومدن «عزیزم جاری» خیلی باحال بود. حسنا جون از عزیزم جاری چه خبر؟

عزیزم جاری واسه کریسمس قراره 3 روز بیاد و بره (5 روز مرخصی داره که یک روز رفت و یک روز برگشت را هم کم کنی ... )

انگار زن همسایه بچه دار شده، می خواد بیاد تبریک بگه و بره

گلریز جمعه 15 آذر 1392 ساعت 10:37

مهمترین کاری که وبلاگ بانو کرد این بود که تابوی حسنارو شکست. حالا حتی نزدیک ترین دوستاش هم وقتی دارن با حسنا جووون حرف میزنن
{{{{((((( همونجور که خودش گفته و خیلی هاشون تلفنش رو دارن و همونجوری که خودش زنگ زده بود به سوگند و التماس میکرد که کثافت کاریهاش رو پنهان کنه و سوگند جان هم با این کارشون از این زالوی کوچیک یک اژدهای پرمدعا ساخت که حالا دهنش رو باز کرده که کل زندگی خانوم اولی و دخترش رو ببلعه))))) }}}}}
همشون ته ذهنشون به حسنا جوونشون شک دارن. حسنا جوون که حتی تا دقایق اخر کلت اینجاست بدون نزدیک ترین دوستات هم وقتی به چشمات نگاه میکنن ته ذهنشون میگن عجب بی شرفیه این. همه میدونن که تو یک دروغگوی خونه خراب کن مثل دوست عزیزت نفسی. شماها برای این به وجود اومدید که درس عبرتی باشید برای بقیه. برای این که ادمهای دیگه شماها رو ببین و بفهمن که بی شرفی چه قد بده.به بابای فرهیختتت سلام برسون. راستی حسنا جان شوهر دوستم تو حراست یکی از بانکهای استان مازندرانه. راستش اصلا کاری نداره پیدا کردن پدرت با این مشخصات. فقط کافیه بگم پدری که شوهر دخترش تو تصادف مرده. همین. اما تو اینقدر احمق نیستی که همچین گاف بزرگی بدی. تو یک دروغگوی بزرگی.

nazi جمعه 15 آذر 1392 ساعت 10:10

ghorbaghe sabz@

be doosteton begoo ke, vaghty ke chizi az shoharesh nadide, inghadr alaki zehne khodesho ba in weblogha dargir nakone,
in weblogha maghze adamo mikhore,
age kasi khiyanat kard dalil nemishe ke shohare ishon ham khiyanat konan,
migan 2 ta chiz az control adam khareje
yeki diroz yeki farda
pass pase etefaghi ke hanooz nauftade nemishe ghose khord,

نگار جمعه 15 آذر 1392 ساعت 09:26

بانو ..هاها به ماتیک و پروتز و اینا ..الان دیدمش.بله تصویر ماچ اینجا خیلی گل درشته لعنتی

منظورم اتفاقآ ایمیل بازی حسنا با مشتریان گرامیش بود ,کامنت در محل کار !! که بماند.اونجایی که دائم میگه :جواب رو به ایمیلتون فرستادم .تصور کن به آدمها ایمیل بدی که بگی چرا من زن دوم شدم؟یا هر چیزی در این مایه .
خوب با صرف این وقت و انرژی میشه کلی کارهای اساسی کرد.بابت همین میگم چه نیازیست وی را؟
به نظرم حیف که جهان آدم کوچیک بمونه .جدآ حیف.
این وبلاگ و یارانش کمکی بود به هرچه گسترده کردن این جهان.دوست تر بود از دوستداران و کامنت نویسان وبلاگ حسنا برای حسنا.
هر آدمی ظرف و ظرفیتی داره که اگه بخواد میتونه بهش وسعت ببخشه.دیگه این گوی و این میدان ...

مثلآ رفته بودم ها.نمیشه انگاری.
روز خوش بانوی عزیز.

تو پرشن بلاگ وقتی توی کامنت ایمیلت را بذاری، جواب کامنت به ایمیل کامنتر ارسال می شه.
ولی این همه کامنت جواب دادن و این همه دروغ سر هم کردن ایول داره

در مورد جواب اون سوال هم که می پرسی چرا زن دوم شدی که می گه ایمیل می کنم، همان داستان وبلاگش را دوباره می نویسه.

که خانم اولی از مردک خواهش و التماس کرد که زن بگیر تا بالاخره مردک قبول کرد.
بعدش اومد از من خواهش و التماس کرد تا بالاخره من قبول کردم.
بعدش از پدر من خواهش و التماس کرد تا بالاخره پدر من هم قبول کرد.

بعد ما عقد کردیم و خانم اولی کلا این همه خواهش و التماس را فراموش کرده بود و یه بار به همسرش نگفت اون خانومه بود من خیلی التماسش کردم ... یادته

همون داستان را ایمیل می کنه. من نمونه اش را دیدم.

روز شما هم خوش. جمعه خوبی داشته باشی

شادی جمعه 15 آذر 1392 ساعت 07:29

سلام بانو
سلام بچه ها


خیلی سعی کردم امروز بعدازظهر بیام پیشتون، ولی کلی کار برام پیش اومد

حالا هم که اومدم کسی نیست، مثل همیشه تنهائی با خودم حرف می زنم

امشب با همیشه فرق داره و خیلی دلگیره

بانو جون، دوستای گلم
برای همه تون بهترینها رو آرزو می کنم
امیدوارم بانو نظرش عوض بشه و به زودی دوباره دور هم جمع بشیم

شادی جون و همه دوستان گل
من هم برای شما روزهای خوبی آرزو می کنم
خیلی خیلی ممنون که با من بودید و همراهیم کردید

قورباغه سبز خداشناس و مهربان جمعه 15 آذر 1392 ساعت 06:37

سلامممممممممممممممممممممممممممممممممم

عزیزم میشه لطفا ازت خواهش کنم یه پست در مورد ارام سارا!!! یا همون فرشته خانوم بزاری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این خانم خیلی خیلی خیلی از عشق و عاشقی با شوهر ضیغه ای اش مینویسه و امروز یکی از همکارای من اشک تو چشماش بود و میگفت وب این زن را خوندم همش به شوهرم شک دارم و......

تورو خدا قبل از رفتن این دومی رو هم رسوا کن بعد برو!

و این وب را نبند حیفه! به جز حسنا دومی های زیادی هستند!

قورباغه جان،

ولشون کن. بذار خوش باشند. اینا مث حشرات زاد و ولدشون زیاده، اما عمرشون کوتاه.

آدرس فعلی خودم
http://zan2voomi.persianblog.ir/


وب جدید نقد و طنز شراره هوو را در آدرس زیر دنبال کنید:
http://zan2vomi.wordpress.com/

البته باید با چیزشکن برید.
درصورتیکه مایل به تبادل لینک هستید برام پیغام بذارید.ممنون

یه دختر جمعه 15 آذر 1392 ساعت 02:28

مرسی
شما هم
راستی نکنه فکر کردید تو محل کار منظورمه؟!!!!

نه.
فکر کردم وبلاگ

سحر جمعه 15 آذر 1392 ساعت 02:19

آقا من همین که برگه ام رو تحویل دادم فهمیدم غلط انشایی دارم. معلم جان نوزده من رو بده بذار برم. حوصله نصیحت ندارم.

سحر جمعه 15 آذر 1392 ساعت 02:14

بانو جان
بانوی موسیقی و گل
حیف حیف که از دوستی طولانی مدت با شما محرومیم.
اما همین آشنایی کوتاه هم بسیار آموزنده بود برای من. آرامشت و جواب های کوتاه و بلندت به کامنتها برام خیلی نکته ها داشت.
برای شما و همه شرکای این وبلاگ آرزوی زندگی پر از خوشبختی، سلامت و موفقیت آرزو می کنم.

من هم برای تمام سهامدارن کل و جزء وبلاگ آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم.
همینطور برای خریداران محصولات ما (خوانندگان خاموش) که چرخ این وبلاگ با وجود اونها می چرخید.

آرزوی خوشی و خوشبختی ویژه برای سحربانو

یه دختر جمعه 15 آذر 1392 ساعت 02:13

چشم الان میدم
هورا

از اون لحااااااااظ

موفق باشی

نارین جمعه 15 آذر 1392 ساعت 01:17

من همیشه دوست دارم برم روستاهای تالش و ماسال
یه کلبه کوچیک و یه زندگی کاملا روستایی
ولی هیچ کس باهام نمیاد

نگار جمعه 15 آذر 1392 ساعت 01:08

اینطور که از شواهد امر در کامنت ها پیداست گویا امشب شب آخر و ...بانو لذت بردم از حضورت و ممنونم .به اینجا سر خواهم زد که اگر خواستی خوشحالمون کنی مستفیض بشم.
تا اون زمان :حرف و صوت و گفت را بر هم زنم ,تا که بی این هرسه با تو دم زنم .

از دیگر دوستان نازنین ممنونم همواره کامنت هاتون رو خوندم .روزگار همگیتون نیک.لحظاتتون ناب.

ممنونم نگار نازنین.

روزگار شما هم نیک و لحظات شما هم ناب ترین

یه دختر جمعه 15 آذر 1392 ساعت 01:05

بانو میشه نری؟؟!!
یا حداقل یه آدرس بدی باهات در ارتباط باشیم
تو رو خدا

قرار شد یه خصوصی به من بدی. چی شد؟
برای تماس همین جا پیغام بذارید می خونم. تماس با ما هست.

وبلاگ را حذف نمی کنم.

نارین جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:58


هیچی




---------------------
میگم خوبه خداحافظی کردم اینجام
خداحافظی نمی کردم کجا بودم

[ بدون نام ] جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:52

دیگه اینجا تعارف نداره بانو باید یه لبخند بزنی تموم
تعارف خاتمه پیداکنه

راستش نمی دونم جواب خجالتمون نده چیه.
توی تعارفات روزمره هم در جواب خیلی از تعارفات لبخند تحویل ملت می دم گفتم یه کم یاد بگیرم

غنچه جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:47

بانو جان ما تهرانی ها هیچ کجای ایران به جز همین تهران با هوای آلوده و ترافیک سنگین هیچ جای دیگه نمی تونیم بیش تر از یک هفته تحمل کنیم
ولی اگر قرار به انتخاب باشه من شیراز و کیش دوست دارم برای زندگی
کیش میگن بعد از یک مدت خسته کننده میشه
شیراز هنوز چیزی بهم نگفتن

کیش باشم از خانواده و فک و فامیل خیلی دور می افتم. درسته یکساعت پروازه اما وقتی فاصله مکانی زیاده انگار خیلی دوری .... زود زود نمی آن پیشت

من به گرما و نور خورشید خیلی حساسیت دارم. تمام تابستون سردردم. حالا کیش باشم که دیگه ... اگرم بخوام همیشه در فضای بسته ماشین و خونه و ... زندگی کنم که خنک باشه که سخته.

یه شهر خوش آب و هوا و کمی سرد بگو.
خودم به همدان فکر کردم.
به آمل (گفتم برم همسایه حسنا بشم )
شهسوار
یکی هم بهم گفت بروجرد

شیراز بزرگه. من شهر کوچیک می خوام

نارین جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:35

خجالتمون میدی بانو جون

من تعارف کم آوردم.

جواب این چیه الان؟

نارین جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:23

به به
همه جمعن که
گلتون کم بود که اومد(ایکون خودشیفتگی بیش از حد)

چرا خودشیفتگی
حقیقته

غنچه جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:04

بله بانو جان انقدر تو این هوای آلوده تهران سردرد و گلو درد داشتیم حالا که برف اومده حالم خوب سر شوق هستیم

خدا را شکر که کمی هوا بهتر شد.
به فکر یه شهرستان خوبم. کجا را پیشنهاد می کنید.
یه جایی سبز و خوش آب و هوا و کوچیک

غنچه جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:01

نه بانو جان تاریخ اولین برف های سال حفظ نمیکنم سال 90 نقطه عطفی در زندگی من بود بخصوص ماه آبان برای همین اون هفته یادم مونده جریانات اون هفته یادم
ولی اگه الان بهم بکن سال 91 چیزی یادم نمیاد

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:57

عالی بود فال عزیز

منم این شعر به بانو عزیز تقدیم میکنم


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می‌رود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مَه و مهر
نهادم آینه‌ها در مقابل رخ دوست
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورق‌های غنچهٔ توبرتوست
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانهٔ سنگ و سبوست
مگر تو شانه زدی زلف عَنبرافشان را
که باد غالیه‌سا گشت و خاک عنبربوست
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سَروبُن که بر لب جوست
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جای کِلکِ بریده‌زبانِ بیهُده گوست
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست

این بیت هم از طرف من به بانو اسم خودمم توش

صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورق‌های غنچهٔ توبرتوست

متشکرم عزیزم

امشب چه شب خوبی شده. انگار برف و هوای خوب حسابی همه را سر ذوق آورده

فال پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:52

این شعر رو همین الان تا بانو بیاد تفعلی زدم به حافظ این اومد که خیلی هم دوسش دارم:




سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه‌گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر در بند درمانند در مانند


**این بیتشم مال بانویی

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

ممنونم از شما دوست عزیز با این شعر زیبایی که برای همه دوستان خوب وبلاگ ارسال کردید.

می گم چه عجب حافظ بهمون بد و بیراه نگفت. حسنا هر وقت حافظ را باز می کنه در حال بد و بیراه گفتن به ماست

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:49

نه سه شنبه 17 آبان بود برف اومد
البته اصلن این قضیه مهم نیست نمی دونم چرا هی دارم با خودم کلنجار میرم سر این قضیه تاریخ بالا پائین می کنم

بانو داره میره افسردگی مزمن گرفتم

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:46

شب یلدا هم میشه اینجا باز باشه
بانو جون دلم می خواهد بیام اینجا با بچه ها شب یلدا بهم دیگه نبریک بیگیم و شادی ها مون قسمت کنیم
خوب من دلم تنگ میشه

آخه این وبلاگ مال حسناست. مربوط به مسائل حسنابانوست.
ایشون باید اجاره بدن مسائل دیگه توش مطرح بشه

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:43

مینو جون 17 آذر اولین برف نبود چون من تولدم هفته اول آذر هست بعد چون اولین بار تولد تو رستوران گرفته بودم در طول عمرم همیشه تو خونه میگرفتم اون سال گفتم رستوران بیرون بریم
جونم براتون بگه که برفی اومد آی برفی اومد صد سال یک بار هفته اول آذر برف نیومده بود سر تولد اون سال من برف سنگین اومد خلاصه مهمون های عزیز من اومدند
برای همین مطمئن هستم 17 آذر اولین برف سال 90 نبود
ولی الان که دارم حساب میکنم 16 آبان سال 90 بود دوشنبه که اولین برف اومد منم از دل درد تو برف گیر کرده بودم
مطمئن مطمئن هستم

شماها تاریخ برف ها را هم حفظ می کنید

حالا تو گوگل سرچ کنید شاید چیزی پیدا کردید. معمولا خبر اولین برف نوشته می شه.

مینو پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:37

من هستم بانو جون تا بیای.
بی نام عزیزم. راست می گی... یادمون نمی ره.

من دارم از بالا به پایین می خونم. نمی دونم چی یادتون نمی ره.
ولی خب وقتی تاریخ برفها یادتون هست، پس حتما این موردی هم که می گی یادتون نمی ره

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:25

مینو جان مهم اینه که اولین شب برفی امسال آخرین شب وبلاگ بانو ست....سال دیگه اینو یادت بمون این تاریخ رو
14 آذر 1392

گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم ....

مینو پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:12

غنچه جون تا الان تاریخ اولین برف بر اساس کامنت های من و تو و بهار سه تا شد:
من: 27 آبان
غنچه: 17 آبان
بهار: 17 آذر

ولی من می گم به ضرس قاطع، قطع به یقین همون 27 آبان بود. مغلطه هم نکنید. ان قلت هم نیارید.

اگر چه
یک بوم و دو هوا نمی شه ....
تهرون و چند هوا که می شه.

مینو پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:10

غنچه جون اینا امر بهشون «محبت»* شده که الان سوتی گرفتن!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* امر به آن‌ها محبت شده: امر به آن‌ها مشتبه شده. ر. ک: یک حسنا بانو هستم

آقا من عاشق این "امر بهشون محبت شده" شدم. شاید یه روزی حسنا را فراموش کنم، اما امر بهشون محبت شده را هرگز

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 22:40

آره 17 آبان اولین برف سال 90 بود منم یادمه
منم یک خاطره دارم که یادم مونده
ما هم شب قبلش که بعد از عید قربان همون سال بود رفته بودیم با دوستان تئاتر رو به رو سینما آزادی قبل تئاتر هم هانی پارسه شام خوردیم منم باقالی پلو سفارش دادم نمی دونم چی تو این باقالی پلوش بود که 17 آبان دل درد شدید گرفتم برف هم میومد ماشین با خودم نبورده بودم بیرون روز دوشنبه هم بود

حافظه دیدید

سحرم پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 22:40

آی بانو بانو بانو، بنشین به روی زانو

غوغا به پا کن، غوغا به پا کن

ازین، ناز و کرشمه، ناز و کرشمه

دلم، شد چشمه چشمه، شد چشمه چشمه

ناز بانوچه، گل من، سرو کوچه، گل من

دختر غنچه، گل من، کوچه به کوچه، گل من

ناز بیا، ناز بیا، ناز گل من، نازنین دلبر، خوشگل من

غوغا به پا کن، غوغا به پا کن

ازین، ناز و کرشمه، ناز و کرشمه

دلم شد چشمه چشمه، شد چشمه چشمه، دلم، شد چشمه چشمه



سه پنج روزه که بوی گل نیومد، گلم

صدای چهچهه بلبل نیومد، گلم

بریم از باغبون گل بپرسیم، گلم

چرا بلبل به سیل گل نیومد، گلم

ناز بانوچه، گل من، سر به کوچه، گل من

دختر غنچه، گل من، کوچه به کوچه، گل من

ناز بیا، ناز بیا، ناز گل من، نازنین دلبر، خوشگل من

غوغا به پا کن، غوغا به پا کن

ازین، ناز و کرشمه، ناز و کرشمه...

آهنگ شو شنیدی

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 22:33

در حدی نیست که بخواهم جواب بدم ولی چون شب آخر میگم

کیبورد دو تا کلمه w که ص و e که ث کنار هم هستند
من از کلمه های اصلن زیاد استفاده کردم تو کامنت هام فقط یکی از آخرین کامنت ها به خاطر سرعتی که داشتم تایپ می کردم جابجا زدم این اتقاف اوفتاد بقیه کامنت هام هست این مشکل ندارم

الهه هم مطمئنن همین چون با سرعت تایپ کرده این اتفاق افتاده

شب آخر نمی خواهم حرف بی ربط بزنم و خودم و دوستان ناراحت کنم

اگر تحصیلات من بخوای پی اچ دی مهندسی دارم تو خیلی از کامنت هام سطح سوادم نشون دادم یک اشتباه جزئی خللی در سواد من ایجاد نمیکنه

فقط اون کسی که نمی فهمه و ادعا سواد داره نمی دونه چشم بازار کور کردن کنایه از خرید نکردن بره پاک کن پست شو و صحیح کنه و جالب هیچ کدوم از دوستان باسوادشم بهش تذکر این نکته ندادن
این اتفاقات کوچک که تو کامنت ها هیچ هست

منم باهات شوخی کردم گفتم با "ث" نوشتی که فیلتر نشیم.

غنچه جان حوصله داری جواب اینا رو می دی ...

دریا پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 22:28 http://qapdarya.blogfa.com

اصلا وابدا ......من خداحافظی نمیکنم ......
اینجا هست منم هستم چه روشن وچه خاموش ...

منم هستم، خاموش

این همه خواننده خاموش داشتیم، حالا از این به بعد نویسنده خاموش داریم

ممنون از لطفت دریا جان وبلاگت هم چند بار آمدم

مینو پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 22:26

حوا
یادمه یه روز داشتیم در مورد صفحه ی حوادث روزنامه ها بحث می کردیم با دوستان. وقتی از این همه سیاهی جامعه حرف می زدیم با این همه حوادث، یه دوستی حرف جالبی زد.
گفت: خوب روزنامه ها فقط حوادث تلخ رو می نویسن. نمی تونن بیان بنویسن فلان خانواده خیلی خوشبختن و همو درک می کنن و یا فلان پدر و پسر اصلا کارشون به جر و بحث هم نکشید و منطقی حرف زدن و هیچ کس هم کشته نشد. برای همین هم ما فقط حوادث رو می خونیم و فکر می کنیم جامعه همینه...
حالا شده حکایت کامنت دونی حسنا... شاید این همه خواننده ی نادون داشته باشه که ساده لوحانه باور می کنن که هیچ، وقتی هم حقیقت رو می بینن چشم هاشونو می بندن و می گن ما می خوایم دروغ بشنویم، اما چندین برابر آدم شاید باشند که حسنا رو باور نمی کنن و چون کامنت نمی ذارن و یا کامنت هاشون تایید نمی شه، تعداد خواننده های خجسته ی حسنا در برابرشون خیلی زیاد به نظر می رسه.

یعنی الان دو سه ماهه که به قول حسنا مردک قهر کرده و خونه نمی ره، یکی از فک و فامیل مردک نمی گن یارو کجاست؟

پس فردا شب یلداست، مادرزن پدرزنش نمیگن شوهرت کو؟
اینا دوست و آشنا و رفت و آمد ندارن، یکی به خانم اولی بگه شوهرت کو؟ به بهار بگه بابات کجا غیب شده؟

مردک نمی ذاشت بهار بره دانشگاه شهرستان، اما الان ولش کرده به امان خدا، هفته ای یه روز می بردش شهربازی و بقیه اش در خدمت بانو حسناست؟

توهمات این دیوانه را باور نکنید. مگه می شه یه مردی زن و زندگی 20 و چند ساله اش را ول کنه و بیفته پشت سر یک معلوم الحال؟

آبرو نداره؟ خانواده نداره؟

راستی حسنا نگفتی اختیار اموال دست کی بود و چطوری ازش گرفت؟
مگه اختیار اموال هر کس دست خودش نیست؟

مینو پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 22:15

ولی چه کیفی داده تو اون هوا نامزدتو دیدی ها... این قدر که واسه ت خاطره شده.

مینو پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 22:13

بهار جان اون برف سنگین رو که می گی منم یادمه. چون همون روز من بیچاره هم بیرون بودم. اما 27 آبان اولیش بود. چون اون دو سه روز اون بنده خدا اسباب کشی داشت و ماشین مرتب لیز می خورد و نمی تونست تو اون سربالایی خیابونا بالا بره. منم تو سایت هواشناسی بودم و مرتب پیش بینی وضعیت هوا رو بهش اس ام اس می کردم. همه شم هواشناسی غلط غولوط گفته بود.
بی خیال... برف امروز رو بچسبین که چه خوشگله.

مینو جان دو سال پیش اولین برف تهران 17 آذر بود. من یادمه چون صبحش نامزدمو بعد از کلی وقت دیدم شبش هم کنسرت ناظری بود کل نیایش بسته بود هلاک شدیم تا رسیدیم سالن میلاد نمایشگاه بین المللی

آقا شماها چه خاطرات برفی ای دارید. چرا من چیزی یادم نمی آد

شاگرد به معلم پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 21:13

به قول مولانا:

ما ز قر آن -----مغز----- را برداشتیم
پوست را بهر خران بگذاشتیم!!

حوا پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 21:12

سلام
بانو جان..
منم چند ماهی هست که خواننده وبلاگتون هستم البته اکثر وقتا خاموش می امدم ... یه هفته بعد از اینکه با وبلاگ حسنا آشنا شدم ،سر جریان وبلاگ لیلی آرشیوش بسته شد و من نتونستم کامل بخونمش اما از همون پست توجیهی که داده بود متوجه شدم مخالفایی داره. از آنجایی که داستان حسنا سوال زیادی در ذهنم بجای گذاشته بود کنجکاو شدم تو نت بگردم ببینم بقیه نظرشون چیه. با چند تا سرچ به وبلاگ شما رسیدم که هنوز زیاد فعال نبود.. هر دو را خاموش می خواندم تا اینکه برای حسنا مودبانه پیام گذاشتم و تایید نشد .. متوجه شدم شما درست می گید که مخالفای حسنا توی اون وبلاگ تایید نمیشن..
همیشه برام سوال بود چه طور یه زن می تونه انفد تحقیر بشه و حقارت بکشه و همچنان تو اون زندگی بمونه، هنوزم برام سوال هست.. شاید با این جمله از استادم بشه به این سوال پاسخ داد: خوشبخت آنکه کره خر بدنیا آمد و خر از دنیا رفت"
از آشنایی باهاتون خوشحالم.. همیشه ذکاوت و تیزبینی شما را تحسین کردم ، منم فکر می کنم حسنا دیگه چیزی برای نفد کردن نداره. اونهایی که به دنبال حقیقت بودند به لطف شما و دوستاتون با زندگی واقعی این خانم آشنا شدند. شما رسالت خودتون را انجام دادید..
دلم نیومد این ساعتای آخر را بدون خداحافظی برم هر چند غالبا خاموش بودم اما پا به پای شما با این وبلاگ همراه بودم... ( حیفه به خدا این جمع از هم پاشیده بشه کاش یه وبلاگ با موضوع آزاد میزدید و به اونجا کوچ می کردیم خالی از حسنا و حسناها) براتون آرزوی سعادت و خوشبختی می کنم..موفق و پیروز باشید

حوای عزیز
از همراهی شما و کامنتهاتون متشکرم.
از لطفی که به ما داشتید و کامنت خداحافظی هم بسیار ممنون.

شاد و سلامت باشید.

معلم پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 20:52

الهه جون عزیزم ؛ سطح سوادت بالاست نوشتی" فارق التحصیل " دیگه؛دوستت هم که اصلا رو نوشته اثلا!! لابد درسشون نرسیده .
این چیزارو بهتون یاد ندادن؟
تو عمرت فارغ التحصیل شدی ؟
بانو جون بدو عصبانی شو بیا به همه فحش بده

خواننده احمق حسنا،خواننده ی فهیم شما

آقا من الان برم با یه دسته گل دم در خونه خانوم یزدانی عذرخواهی بابت اینکه این فکر پلید به ذهنم خطور کرده که عصبانی هستن گاهی قضیه حل میشه؟
آخه کامنتهای منو بخونید شما. نظرم رو بدون کوچکترین توهینی گفتم. نظرم رو درباره حسنا هم گفتم. نظر من این بود خب. شما میگید اشتباهه؟ اوکی. نظر شما اینه که اشتباهه. تموم شد. اما به جای این چی میشه؟ یکی قهر کرده، یکی میاد میگه من آدم حسنام نکنید این کارو عزیزان من. به خدا قضیه اینقدر هم جاسوسی و جیمز باندی نیست
حالا آدرس میدید برم معذرت خواهی؟

معلم پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 20:51

الهه جون عزیزم ؛ سطح سوادت بالاست نوشتی" فارق التحصیل " دیگه؛دوستت هم که اصلا رو نوشته اثلا!! لابد درسشون نرسیده .
این چیزارو بهتون یاد ندادن؟
تو عمرت فارغ التحصیل شدی ؟
بانو جون بدو عصبانی شو بیا به همه فحش بده

غلط املایی برای هر کسی پیش می آد. اگر اینطور نبود که پاک کن و لاک غلط گیر و ... وجود نداشت.

کسی که کامنت می ذاره امکان ویرایش بعد از ارسال نداره.

شما قبلا مدعی بودی فهیم هستی، ولی فکر کنم همون قسمت اول اسمت بیشتر بهت می آد.

من کدوم کامنت اعتراض و مخالف و ... را پاک کردم که تو دومیش باشی؟

فقط کامنت کسانی را پاک می کنم که خودشون یا خانواده شون را معرفی می کنند.

موفق باشید

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 19:55

دوستان کسی توی توعیتر هست
اونجا هم می تونیم با هم باشیم
نظرت چیه بانو جان

یعنی با اکانتهای اصلی خودمون باشیم؟

یزدانی پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 19:54

مینو

مینو پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 19:39

سر حلیم و هلیم بحث نکنید. به هر دو شکل ضبط شده:
http://asrooneiezendegi.blogfa.com/post-338.aspx
اما چون حلیم به معنای بردبار هم هست، الان ضبط مختارش «هلیم»ه.
ر. ک: فتوحی، محمود و حبیب الله عباسی (1387). فارسی عمومی، درسنامه ی دانشگاهی، تهران: سخن.
تو بخش نگارش، واژگان دو املایی رو نوشته با ضبط مختارش. الان دم دستم نیست، وگرنه شماره صفحه ش رو می نوشتم. فکر کنم حدود صفحه ی 285 ایناست. یه خورده این ور اون ور.
ولش کنین حسنا رو... بوی گندش تمام وبلاگستان رو برداشته و آبروش دیگه رفته. بیاین این ساعت آخر در مورد چیزهای خوب حرف بزنیم. مثلا در مورد این که پاییز داره تموم می شه.
می دونین دو سال پیش اولین برف توی تهران دقیقا چه تاریخی بود؟ نمی دونین؟ 27 آبان. عجب برفی بود هااااااااااا! قیامت بود. می دونین چرا یادمه؟ یکی از نزدیکانم اسباب کشی داشت. الان همه ش می گه اون سال برف از همیشه زودتر شروع شد؛ اونم به اون سنگینی. اون وقت امروز چندمه؟ 14 آذز... یعنی 17 روز دیرتر... طفلی چقدر برای اسباب کشی اذیت شد تو اون برف سنگین. الان از اول پاییز هی چشمش به آسمونه ببینه کی برف میاد. اصلا هر سال پاییز کارش شده ثبت تاریخ برف باریدن. بس که یاد اون روزها رو می کنه.

ممنون که اختلاف بین علما را حل کردید

اون جمله ای که یزدانی در مورد حهلیم گفت را کسی ندید، بس که همه در مورد نگارشش صحبت کردید. نکته اصلی کامنت اون بود

یزدانی پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 18:32

سحر جان
لغتنامه عمید و تمام کتب درسی ما حلیم را با ح نگاریده کردن
هلیم یه گازه
البته اینطوری هم مینویسن
هلیوم
حلیم خوردنی ست

سحر پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 18:26

نه یزدانی جان
این یک مورد را حسنا درست نوشته. این یک اشتباه رایج هست که حلیم نوشته می شه به جای هلیم. لغت نامه آنلاین دهخدا را می تونی چک کنی.
http://www.loghatnaameh.org/

"از هول هلیم تو دیگ افتادن به حالتی گفته می‌شود که کسی در تلاش برای کسب سود زیاد، ناگهان دچار خسران و ضرر شدیدتری می‌شود"

یزدانی پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 18:21

هی آدم میخاد دهنش رو باز نکنه
هی میخاد هیچی نگه
هی میخاد...
حلیم بیسواد حلیم
هلیم یه گازه برای پر کردن بالن ها
حلیم رو با نون سنگک داغ میخورن و تو وبلاگ نویسا قدمت دیرینه داره و حاکی از زندگی آرام و بدون ذره یی تنش می باشد.
حالا برو 100 بار بنویس حلیم تا بعد
آخه بی وجدان من خدافظی کرده بودم چرا ادم رو اینطوری میکنین
بهار گفت بابا بیا بریم هلیم بخوریم؟بعد خوردن هلیم هر چی محتویات شکم باشه که پاشیده میشه رو صورتت
یه امار بگیرین معلم دوم ابتدایی حسنا کی بوده ...
دوباره خدافظ...

حلیم رو با نون سنگک داغ میخورن و تو وبلاگ نویسا قدمت دیرینه داره و حاکی از زندگی آرام و بدون ذره یی تنش می باشد.

مهسا شریفی پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 17:16

پست جدیدش رو دیدید؟
همچین میگه بهار پیام داد که باباجون بریم هلیم که انگار یه دختر 2 ساله است که نمیفهمه باباش چه گندی زدی که از خونه بیرونش کردن؟

آخه این آقایی که شغلش اینقد حساس و تکه که اگر حسنا اشاره کنه لو می ره و ممکنه ترور بشه. این آقایی که موقعیت اجتماعی خاص داره، اینقدر بیکاره که صبح پنج شنبه یه بار با معشوقه اش بره حهلیم بخوره و پیاده روی کنه، یه بار با دخترش؟

اینطوری که تا مراسم صرف صبحانه تمام بشه، ظهر شده. آدم با موقعیت اجتماعی خاص اینقدر بیکاره؟؟؟؟؟

آقا با ایده پرستار (با تشکر ویژه از سرکار خانم نیک ) کلی معما حل شد. حسنا پرستار مادرزن آقای همه کار بوده. آقای همه کار هم دوست خانوادگی سرهنگ و بچه هاش هست و ...

مردک حسنا را اونجا می بینه و همه کار هم بهش می گه این بیوه است و ... روابطی برقرار می شه و ....

وگرنه لگن گذاشتن زیر مادرزن رئیست هیچ جوره با عقل جور درنمی آد. از این کارگرهایی که چپ و راست به شرق و غرب ایران روانه می کنه، نمی تونست یکی را هم ببره خونه مریم جون که اقلا لگن بذاره و ...

از کجا به کجا رسیدم؟

روشن پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 17:08

سلام بانو
من مدت یکسال خواننده وبلاگ حسنا بودم
راستش شاید چند هفته نیست که شما رو خاموش میخونم
البته خواننده خاموش وب حسنا بودم
میشه آدرس ایمیل یا وبلاگ بذاریم و شما روش باز کردن
رمز وبلاگها رو بهمون بدید راستش من دوست دارم بدونم
علاقمندم به یادگیری این روش و هم اینکه یک وبلاگ رمزی دارم میخوام حفظش کنم
میشه؟

گفتم که دوستان می گن نگو.
خودم هم هنوز به نتیجه نرسیدم که بگم.

مینو پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 16:54

معلومه دیگه خاتون جون. این جا بودن دیگه!

خاتون پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 16:53

دکتر تکتم هم اومد برای حسنا کامنت گذاشت
من نمیدونم اینا مدتیه کجا بودند

کلا این طفل معصوم "نی نی " را کسی تحویل نگرفت.
مامانش که کلا بی خیالش شد
عفیفه که تبریک نگفت
سیما و تکتم و هشو و ... با یک هفته تاخیر تبریک گفتن.

فقط حسنا از آمدن این نی نی در پوست خود نمی گنجه و یک سره می گه عزیزم جاری که با این شاهکارش من را نجات داد. نی نی اومد من یه ذره مانور بدم روش، موضوع ایمیل خواستنها و پست های سریالی نوشتن و ... فراموش بشه

خاتون پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 15:58

جلل خالق
کاملا تصادفیه ها.ولی از بعد پست خداحافظی سر و کله هشو تو وبلاگ عسل بعد ندت ها پیدا شد
نفس انگار از خوشحال دوباره جون گرفت جای دو تفر کامنت بزار

هر روز یکیشون می آد که خیلی تو چشم نباشه چشمشون کنیم

گلریز پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 14:53

حسنا خانوم زن دوم ممنون که حداقل در زندگیت یک کار خیر کردی و منو با بانو اشنا کردی. امیدوارم تا اخر عنرت مجبور بشی همین پیرمرد رو تحمل کنی. لایقشی. بانو جانم به امید دیدار

گلریز جان شما متوجه امور خیریه حسنا نیستی؟ پستهای خیریه وبلاگش که بماند.

کمک جنسی به خانواده ای که مشکل داشتند در ازای دریافت کمک نقدی از همان خانواده
موندن در زندگی سراسر تحقیر و توهین فقط به خاطر خانم اولی و بهار. چون می دونه اگر بره اوضاع اونها بدتر می شه
الان هم که بخاطر همین اهداف خداپسندانه تصمیم گرفته برای بهار خواهر برادر دست و پا کنه که بهار تنها نباشه.

این همه کار خیر را ندیده گرفتی؟



گلریز عزیزم
آشنایی با شما دوستان گلم برای من سعادت و افتخاره

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 14:40

سارا ۱٢:٥۱ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ۱٤ آذر ۱۳٩٢
وای خسته شدیم حسنا جون یه صحنه اکشن تعریف کن مثلا کتک کاری با بهار در بیمارستان
شوخی کردم ایشالا همیشه خوش باشی

پاسخ: سارا جون برای تو هم همیشه خوشی و شادی باشه

صحنه اکشن

سارا جون ایشاله ما بریم اعصاب حسنا یک کم آرومتر بشه، تعداد قرصهای کامپلکسش را کمتر کنه، با دروغهای شاخدار در خدمته

اوپس پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 14:28

بانو جان ممنونم که اینقدر با حوصله و مهربون به سوالام جواب دادی.
به جرات میتونم بگم تو تیزترین و باهوشترین و با سوادترین کسی بودی که تا حالا توی دنیای مجازی دیدم. هربار که پست جدیدت رو میخوندم و تحلیل هات رو میخوندم به نظرم بیشتر ایمان می آوردم. اینهمه سواد و معلومات و قوه درک و تحلیل به اضافه آرامش و اعتماد به نفسی که داشتی هر آدمی رو به وجد میاره و خود به خود تحسینت میکنه.
بانو مطمئن باش حتی اونایی هم که می اومدن اینجا و چرت و پرت میگفتن و میخواستن تو رو بکوبن هم در ناخودآگاهشون تو رو به خاطر این هوش و ذکاوتت تحسین میکردن . چه بسا که بخشی از چرند گفتن هاشون هم بخاطر ناتوانی در برابر سواد و هوش تو و در نتیجه حسادتی از این نوع بود که بهشون دست میداد .
من از حسنا ممنونم که وبلاگش باعث شد با تو و دوستانی آشنا بشم که تحلیل هاشون و طنازیشون ستودنی بود . من که تو این مدت خیلی به اینجا عادت کرده بودم .
خداحافظی همیشه سخته و تلخ .
یکبار دیگه برای تو بانو و همه دوستای خوبی که تو این مدت پای ثابت اینجا بودن چه روشن و چه خاموش و به سهم خودشون قدمی هرچند کوچک برای مبارزه با امثال حسنا برداشتن ، آرزوی سلامتی موفقیت و آرامش دارم.
امیدوارم هر جا که هستید خونه هاتون گرم از شور عشق و آرامش باشه .
خدانگهدار ...

اوپس عزیز
من هم از آشنایی با دوستان و کامنترهای وبلاگ بسیار خوشحالم. فضای اینجا را دوست داشتم چون من از خودم نمی نوشتم و شما در مورد من یا نوشته هام کامنت بگذارید. همه با هم در مورد موضوع مشترکی صبحت و تبادل نظر می کردیم و این وبلاگ یک کار جمعی بود با همت همه شما دوستان عزیز.

من هم برای شما آرزوی موفقیت و آرامش دارم

نارین پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 14:07

می بینم که دوستان یکی یکی دارن خداحافظی میکنن

دلم از این گرفت
اما خب هر شروعی یه پایانی و هر سلامی یه خداحافظی داره
تو این مدت ازتون خیلی چیزها یاد گرفتم
برای همه چیز ازتون ممنونم
امیدوارم هرجا هستین همیشه سالم و شاد و پر از همه ی خوبی ها باشین
یه تشکر ویژه هم از بانوی گل دارم که با صبوری و مهربونی و تمام صفات خوب مارو پشتیبانی کرد.
دلم براتون تنگ میشه
خوش باشین
خداحافظ

من هم از آشنایی با شما خوشحال شدم و امیدوارم هر جا هستید موفق باشید.

با تشکر ویژه از جغد وبلاگ که ساعت 12 به بعد تازه یادش می اومد بیاد وبلاگ

زىبا کردستانى پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 13:36

سلام و بانوى عزىز
امىدوارم همىشه موفق و سرفراز باشى.
به هر سلامى خداحافظى هم در پى داره. مهم اىنه وقتى به عقب برمىگردى از خودت راضى باشى منم امىدوارم به اونچه مىخواستى رسىده باشى.
ولى اىنکه بخواهىم اىن زنان دوم و معشوقه ها را ارشاد کنىم که آب در هاون کوبىدنن است.
زنى که راضى به وارد شدن به زندگى دىگرى مىشود اول از همه وجدان,عزت نفس , انسانىت خود رو مىبوسه مىگذاره کنار. پس اىنکه ازشون انتظار داشتن وجدان و انسانىت داشته باشى خىالبافى است. به نظر من تنها کارى که مىشه کرد کامل اىنگونه زنان است.
اىن مدت با وبلاگ شما همراه بودم اگرچه به صورت خاموش.
امىدوارم همىشه در همه کارهاى خىرى که انجام مىدىد موفق باشىد.
خدا نگهدار.

خانم کردستانی عزیز، از همراهی شما متشکرم. یکبار گفتید که من در جواب یکی از کامنتهاتون طوری صحبت کردم که گویا سوتفاهم شده و دلخور شدید. باز هم عذر میخوام.

در مورد نوشتن از معشوقه ها، من برای معشوقه ها و ارشاد اونها ننوشتم. برای این نوشتم که به بقیه بگم موضوع به همین سادگی و خوشگلی که تعریف می کنند نیست. اینطور که اینها دارن موضوع را عادی جلوه می دن نیست. برای تبادل نظر و نگاهی از زاویه ای دیگر به این زندگیهای توهمی تخیلی که حهلیم صبحگاهی (به قول یکی از دوستان) نقش مهمی توش بازی می کنه و نشان سلامت خانواده است

کدوم مردی می تونه دو سه ماه خونه و خونواده اش را ول کنه و هیچ کس از اقوام وفامیلهاش و ... نپرسند این مرد کو؟ کجاست؟
خانواده خانوم اولی اصلا از موضوع خبر ندارند، چطور ممکنه دامادشون این همه وقت غیب شده باشه و ....

حسنا فقط توهماتش را می نویسه. هیچ مردی زندگی 20 ساله و زن و بچه اش را ول نمی کنه بیفته دنبال یک ...

من هم برای شما و خانواده تون آرزوی آرامش و شادی دارم. خدانگهدار

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 12:59

سلام. لحظه تلخ خدا حافظیه
دوستان و بانوی عزیزم از اینکه با شما در این دنیای مجازی آشنا شدم سعادت بزرگی بود
از اینکه دیدم زن هایی هستند که با کسانی که بر اخلاقیات و انسانیت پا گذاشته اند مبارزه می کنند
و هنوز کسانی هستند که خود را به ازای زنانگی که دارند در برابر پول ایستادگی می کنند و عزت نفس و شرافت زنانگی شون به هیچ شان و مقام و ثروتی حاضر نیستند بفروشند
از اینکه زنان قوی و مبارز با ضد اخلاقیات را اینجا دیدم
امیدوارم شدم
امیدوار شدم به تربیت نسل آینده
زن وظیفه خطیر بر گردنش داره و اون مادر شدن و تربیت یک انسان
شیرین رویان زیادی اینجا دیدم
همچون داستان خسرو و شیرین
که به ما آموخت کسی همچون شیرین با عشقی که به خسرو داشت پاکدامنی خودش را حفظ کرد و در برابر ثروت و هوس رانی خسرو خودش را نگه داشت و پاداشش اون سرنوشت و عشق بزرگ شون شد
و همین نجابت و پاکدامنی شیرین بود که خسرو را از شخصیتی هوس ران و طماع به مرد رام شده تبدیل کرد
امیدوارم همیشه یادمون باشه که پاکدامنی و نجابت زن همچون شیرین ذات مرد ها را هدایت میکند
که اون مرد یا به عرش برود یا به فرش بیوفتد


از بانو عزیز تشکر ویژه دارم که این وبلاگ با همه مشغله های روزمره که داشت هدایت کرد و مدیریت و با یک ناهنجاری به مبارزه پرداخت
بانو به ما خیلی چیز ها یاد داد یادم وبلاگ قبلی وقتی از اطلاعات شبکه و آی تی بانو مطلع شدیم یک نفر بهشون گفت تو مرد هستی انقدر اطلاعات بالایی تو عرصه فناوری داری
و بانو جواب خوبی بهش داد گفت
مگه یک زن نمی تونه این توانایی ها را داشته باشه
بله بانو به همه ما گفت زن هم در برابر مرد همون توانایی ها را دارد فقط زنانگی نیست
همه زن های استعداد های نهفته دارن که اگر بخواهند پروش دهند به درجات بالایی می رسند و مهم این است
مبارزه ما صرفن حسنا نامی نبود مبارزه با حسناهای بیشماری بود که به دنبال سراب هستند و امیدوارم ذهن های بی شماری بیدار شده باشد

اسم نمیبرم احتمال دارد حضور ذهنم یاری ندهد و نام کسی از قلم بیوفتد
برای همه آرزوی سلامتی و خوشبختی زیر سایه خداوند متعال آرزو مند هستم

با تشکر آیدا . م

غنچه عزیزم

من هم از شما دوستان گلم، بخصوص شما که از اولین روزهای وبلاگ همراه ما بودید تشکر ویژه دارم. خوشحالم که اگر جامعه ما زنانی مثل حسنا و ... داره که خوشبختیشون را در بدبختی دیگران جستجو می کنند، زنان با عزت نفس و قوی مثل غنچه داره که قدر و ارزش خودش را می دونه. خانمی که در شرایط اولیه ای نه چندان متفاوت با حسنا، طوری زندگی می کنه که امروز والدینش، خانواده اش و جامعه اش می تونند بهش افتخار کنند.

پسر کوچولوی آیا را ببوس
موفق و شاد باشی

الهام پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 10:48

دقیقا نارین جون.
منظور منم دروغگویی این جماعت بود که چه علاقه ای دارن خودشونو آدم های سطح بالا نشون بدن غافل از اینکه آدم تو هر سطح و موقعیت اجتماعی باشه اگه فقط ذره ای برای خودشون ارزش قایل باشه تن به این مدل زندگی نمیده.
من چند وقت پیش از حسنا خیلی محترمان هپرسیدم که چقدر برای خودت ارزش قایلی اما کامنتم رو تایید نکرد .البته جواب سوال که تقریبا واضحه

الهام جان، آدم اگر آدم باشه، اشتباهی هم بکنه بعد که متوجه بشه سعی می کنه جبران کنه.

حسنا دو دستی چسبیده به زندگی مردم، می گه ما همه با هم اشتباه کردیم (طبق همون توهمات خودش که می گه خانم اولی اومد خواستگاری بعدش فراموشی دوره ای گرفت) چرا من باید تاوانش را بدم؟

حالا چون می خوای خانم اولی متنبه بشه داری خودت را هم خفه می کنی؟ اگر راست می گی و قبول داری اشتباه کردی بکش کنار از اون زندگی. چیکار داری که حالا اونا تاوان اشتباهشون را می دن یا نمی دن؟

مث زالو می چسبن به زندگی دیگران، ادعای خانواده و تحصیلات و ... هم دارند.

ساره پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 10:39

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد ... باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود.

گویا شمارش معکوس برای تعطیلی وبلاگ شروع شده و دوستان کم کم دارن خداحافظی می کنن و من باز هم دلم گرفته.
من هم اومدم کامنت خداحافظی بزارم
بانوی عزیز دوستان گرامی
بر من منت گذاشتید که من رو در جمع باصفا و پرمحبت خودتون پذیرفتید هر چند که بیشتر از کامنت ها و نوشته های زیبای شما استفاده کردم و یاد گرفتم.
بانوی عزیز و دوست داشتنی
از توممنونم به خاطر همه زحماتی که به تنهایی به دوش کشیدی تا ما دور هم جمع بشیم بحث کنیم نقد کنیم بخندیم و یاد بگیریم .
خوشحالم که افتخار آشنایی با بانویی فهیم باهوش باسواد و نکته سنج و دوستان( که تنها دیدن اسمشون من رو به این وبلاگ میخکوب می کرد) نصیب من شد. یادش به خیر کامنت هایی که کارهای ضداخلاقی و غیرانسانی حسنا رو به رگبار می بست و بعد درنهایت حضور زیبای بانو ،گل مجلس ،با اون قلم جادوییش وقتی زیر کامنت ها خط می کشید. چه روزها و چه لحظه هایی که خاطره برامون به یادگار گذاشت.

دلم برای همه تون تنگ می شه . از خدای بزرگ می خوام که سلامت ، سعادت و آرامش( در کنار همه کسانی که دوستشان دارید ) را نصیب دوستانم بکنه.

همه رو به خدای بزرگ می سپارم مواظب خودتون باشید . مواظب زندگی های قشنگنون باشید وهمیشه حواستون باشه امثال آویزونهایی مثل حسنا منتظر نشستن و منتظر ی لحظه غفلت شما هستن. بذارید آرزو به دل بمیرن .
و در نهایت:
ایستادگی کن، ایستادگی کن،ایستادگی کن
و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغ ها
جرأت نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را
فقط به نمایش میگذارد،ندارد
بدرود..

ساره 92/9/14

ساره عزیزم

من هم این فضای این وبلاگ را خیلی دوست داشتم. در کنار شما دوستان گلم احساس خوبی داشتم. خوشحالم که همراهان خوبی مثل شما داشتم.

ممنون که با ما بودی
برات آروزی موفقیت و خوشبختی دارم

اوپس پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 09:50

ویندوزم7هست بانو...

C:\Users\<windows_usrnme>\ApplicationData\Local\VirtualStore\Program Files\Yahoo!\Messenger\Profiles\<yahoo_username>

C:\Users\<windows_usrnme>\Application Data\Local\VirtualStore\Program Files (x86)\Yahoo!\Messenger\Profiles\<yahoo_username> (for x86 version of Windows

بهار پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 08:21

بانو یعنی‌ ما هرچی‌ خواهش بکنیم نمی‌شه تصمیمت رو عوض کنی‌؟ آخه به نظرم هنوز زوده واسه پائین کشیدن کرکره این وبلاگ. میدونم که موضوع اصلی‌ این وبلاگ حسنا بانو و دروغ هاش بود و هدفش هم بیدار کردن آدم هایی که کم کم داشتن این دروغ‌ها رو باور میکردن، اما به نظر من نقش اصلی‌ این وبلاگ برای من و شاید خیلی‌ هایی دیگه این بود که سعی‌ کنیم با زیرکی و آگاهی‌ بیشتر به قضایأی که می‌‌بینیم، می‌شنویم یا می‌خونیم دقت کنیم، نگاه ساده لوحانه و خوش باورمون رو کنار بگذریم و مو شکافانه تر به همه چی‌ نگاه کنیم، گرگ هایی که در لباس بار به خودمون و زندگیمون نزدیک میشن رو بشناسیم و قبل از اینکه دیر بشه و از هم ما رو بدرند شناسایی کنیم.

بانوی مهربان و تیزهوش ما، وبلاگ تو یه وبلاگ نوین بود برای وبلاگستان ایرانی‌، زن هایی که خیلی‌‌هاشون تحصیلات عالیه دارن، شغل‌های رده بالا دارن، ... داشت کم کم باورشون میشد که حسنا زینب مظلوم این قصه هست و چقدر صبور و مهربونه که شیطانی به اسم خانوم اولی‌ رو تحمل میکنه.شاید اگر وبلاگ تو نبود من الان به یقین رسیده بودم که از حسنا ساده تر و بدبختر و مظلومتر هیچ کس وجود نداره

میدونم وبلاگ داشتن کار وقت گیری هست بانو اما شاید هنوز آدم هایی باشن که نیاز به آپدیت شدن این وبلاگ و کامنت‌های کامنتر‌های باهوشش داشته باشن.

اگر هنوز امکانش هست این امکان رو از من و خیلی‌‌های دیگه دریغ نکن

بهار جان، سنگ اول بنای داستان حسنا دروغه.

شما اگر همسایه تون بره خواستگاری برای پسرش و بگه موافقت دختر و پدرش را گرفتیم، یک هفته بعد که دوباره ببینیدش حتما یه خبری از نامزدی و ازدواج پسرش می گیرید. حالا این همسایه است.

شما فکر کن خانم اولی می ره خواستگاری حسنا، رضایت حسنا را جلب می کنه. بعد رضایت پدر حسنا را هم جلب می کنه. قبل از همه اینها طبق تاکیدی که حسنا داره، اول رضایت مردک را جلب می کنه، چون به هیچ وجه راضی به این وصلت نبوده و می گفته من زن نمی خوام ...

خلاصه بعد از این که با منت و التماس رضایت همه را گرفت، یهووووووووووو دچار فراموشی می شه و کلا قضیه را می ذاره کنار!!

بعد از 4 ماه از رابطه پنهانی حسنا و مردک، مردک تصمیم می گیره که بهش بگه اون رضایت ها که گرفتی و دیگه یادت رفت پی گیری کنی، من پی گیری کردم

من چرا باز زدم به صحرای کربلا؟

بهار عزیز از همراهی شما با وبلاگ مشترک بانو و همکاران که بالطبع شما هم از سهامدارن هستید، متشکرم.
ممنون از لطفی که به من و دوستان داشتید. شاد و موفق باشید

الهه (آخرین کامنت) پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 02:23

دوستان عزیزم و همراهان همیشگی وبلاگ بانو و شرکا

از همه تون ممنونم که وبلاگ ما رو خوندین و زحمتهای بانویی به هدر نرفت...
چه شبهایی که باهم تو این وبلا گ گذرونیم.چقدر در فکر فرو رفتیم. چقدر همه با هم تو این وبلاگ خندیدم ..گاهی حتی گریه کردیم.. (به یاد غربت زنها و کودکانی که در حقشون ظلم شد.در حق زنان اولی که سالهای جونی و طراوتشون رو خالصانه به پای مرد زندگیشون ریختن و واسه اجر به اجر ساختن اون زندگی جنگیدن تا درست زمانی که میخوان لذت سالهای میانسالی و بزرگ شدن بچه ها و به ثمر نشستن زحماتشون رو ببرند یه حسنا نامی پیدا میشه و کاری میکنه که همه چیزشون غرورشون شخصیتشون اعتماد و عشقشون به باد فنا میره ..و فقط گریه هاو دل شکسته ای میمونه که خدا شاهدشه)
دوستانی که فقط خواننده خاموش بودین و منصفانه فقط در جستجوی حقیقت بودید در هر دو وبلاگ...
دلم میخواد بدونید و من به جرئت بهتون میگم که اکثر غریب به اتفاق کامنتر های ثابت اینجا همه در رده های شغلی و اجتماعی و مقامی بسیار بالا بودند و هستند. اکثرشون تحصیلات عالیه بالاتر از کارشناسی ارشد دارند و از دانشگاهای بسیار عالی فارق التحصیل شده اند.شاید نصف بیشتر این دوستانم مقیم کشورهای دیگه اند و از اونجا می اوندن و کامنت میگذاشتند و اینکه واقعا مال این قشر و روش زندگی های درهم برهم و خیانت آلوده هرگز نیودند...

دوست دارم بدونید بانو و کسانی که اوندن وقت گذاشتن از ساعات همسر و خانوادشون زدند(مثلا الان ساعت 2 شبه !) که بیان و مو رو از ماست یه شخصیت مجازی بکشند بیرون هرگز بیکار و علاف نبودند...همه شون هدف داشتند و یک انگیزه درونی که مثل شمع تو قلبشون روشن بود...اصلا ما میدونیم بانو کیه؟ تحصیلاتش چیه از کجای این کره خاکی هر روز وفت میذاره و اینجا میاد؟..میدونیم چقدر دغدغه و مسئولیت هایی داره.. واقعا برای بانویی ما چه فرقی میکنه که بخواد دروغهای یک زن خائن نانجیب رو در بیاره و بذاره جلو نور حقیقت..چی بهش میرسه؟مگه کسی میشناسدش ؟حتی امار بازدید بسیار بالای اینجا رو برداشت..چون هدف بازدید وجلب توجه نبوده..هدف روشنگری بود برای دختران جونی که ممکنه گول خوشبختی دروغییین یکی مثل حسنا رو بخورند دخترکانی که ممکنه خواهر من باشند و یا بیان تو زندگی ما و یا مادر من و شما!

بیاید به اثر بال پروانه رو موج اقیانوس باور داشته باشیم..
بیایم ب نبندیم دل به رویا ها !!

میخوام بگم خداحافظ و این الهه که شما میشناسین برای همیشه تو تاریکی میره و گم میشه...و شاید هرگز دیگه با هم ارتباطی نداشته باشیم و هم رو گم کنیم

ولی از ما و حرفای اینجا یاد کنید اگر از در خونه های این وبلاگ های خیانت و پستی رد شدین
اگر بازم پستهای خونه خراب کنی و بو س و بغل و دروغ و پستی رو خوندین
از ما هم یاد کنین
از ما هم یاد کنین و از تمام ساعات و لحظاتی که گذاشتیم حتی دعوای خانواده هامون رو سر اینهمهوقت گذاشتن شنیدیم ولی بازم نوشتیم و نوشتیم بولد کردیم دروغها رو
نوشتیم تا در آینده دختر تو گول این زندگی و سراب خوشبختی رو نخوره که اگر فقط یه نفر فقط یه نفر بعد اینهمه مدت از خواب جهل بیدار شده باشه برای من یکی همون یعنی به هدفمون رسیدیم..

اسمایلی اشکهای حلقه زد در چشمها....


خداحافظ کمی غمگیـــن بــه یاد اون همه تردید ....
*

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتن سـاده است
نه اینکه میشـــه باور کـــرد دوباره آخـــر جاده است

*
خداحافظ برا اینکه نبندی دل به رویاها.....!

*

خداحافظ همین حالا ، همین حالا که من تنـــــهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی ، تر شده چشمام


خداحافظ همین حالا..خداحافظ

الهه.
پایان

الهه جان ممنون برای کامنت بلند و زیبات. خدانگهدار شما و آروزی شادی و سلامتی و موفقیت برات دارم.

این قسمت کامنتت را دوباره می ذارم شایدکه دوستداران حسنا یک کمی هم به زنی فکر کنند که همه جوونیش را گذاشته و ....

(به یاد غربت زنها و کودکانی که در حقشون ظلم شد.در حق زنان اولی که سالهای جونی و طراوتشون رو خالصانه به پای مرد زندگیشون ریختن و واسه اجر به اجر ساختن اون زندگی جنگیدن تا درست زمانی که میخوان لذت سالهای میانسالی و بزرگ شدن بچه ها و به ثمر نشستن زحماتشون رو ببرند یه حسنا نامی پیدا میشه و کاری میکنه که همه چیزشون غرورشون شخصیتشون اعتماد و عشقشون به باد فنا میره ..و فقط گریه هاو دل شکسته ای میمونه که خدا شاهدشه)

نگار پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 01:28

بانو می بخشی دیر جواب میدم ,مسبب مشغلۀ این روزهاست
نه عزیزم من وبلاگ ندارم و آن خوشبخت کیست که چو من می نگارد؟گفتیم زاده نشده ست

موندم این حسنا چطوری به شونصد تا ایمیل جواب میده و اصلآ چرا؟چه نیازیست وی را؟

بانو بیا یه ماچ بکنمت از نوع آبدار

شونصد کامنت در محل کار !

ماچ یواش بکن ماتتتتتتیکت پاک نشه. حیفه اون پروتز و ماتیکه

یه دختر پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 01:05

تو خصوصی میگم عزیزم

اوکی

یه دختر پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 00:54

بانو میدونستی من در آینده نه چندان دور همکارت میشم ؟؟

چطور؟

غنچه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 00:46

فهمیدم چرا حسنا اسم کشور جاری نمیگه
آخه زیر پونزه
اسمش نمی تونه بخونه یادش میره

وای کامنت پریناز خدا بود

همون کشوره خوبه. یعنی جاری و شوهرش و وکیلشون

نی نی هم اضافه بشه می شن 4 نفر

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 23:37

چی شد چرا همه میگن خداحافظ؟هنوز که یه هفته نشده...بچه ها لجنو همچنان هم بزنین ته میگیره ها....
بانو گفتی کلید دار معرفی کنم واسه اینجا...این همه کامنتر ثابت که بهشون اعتماد داری ،یکی که وقت داره رو انتخاب کن تا پستای جدیدو کپی کنه.تازه داستان داره جالب میشه و کم کم با راهنمایی های دوستان خواهر حسنا اگه این وبو بخونه تشخیص میده صاحب اون وب خواهرشه
بعدم این درست نیست ،یه همه پرسی کن ببین کیا موافق رفتن یا موندنن.و اگه نسبت موافق موندن زیاد بود یکی رو بذار کلید دار...جون خودم از اول هفته افسردم.حتی رفتم با جاریم سبزی پاک کردم واقعی اما به اندازه ی اینجا نچسبید بهمدر ضمن درسته حسنا دروغ گوست،اما دلیل نمیشه هر حرفی زد بنا رو بذارین به غیر طبیعی بودنو دروغ بودن.نمونش که گفت جاری عزیزم....تعجب نداره....بله مام جاریمون عزیزمونه،در حدی که باهاش سبزیاشو پاک میکنیمخیلی هم جیک توو جیکیم

عزیزم جاری

مگه با رفراندم اومدیم که با رفراندم بریم؟
کودتا بود

الان دیگه زمستونه، سبزی گیر نمی آد. ایشاله بهار با سبزی تازه دور هم جمع می شیم

اوپس چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 22:24

بانو با عرض شرمندگی بازم خصوصی داری

ویندوزت چیه؟

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:56

دوستان خوبی اینجا پیداکردم ازاینکه باید خداحافظی کنم دلم میگیره
دوستان گلم بانوی عزیزهمه ی شمارو به خدای بزرگ میسپارم
میدونم بچه های اینجا وبانو تو زندگیشون موفق وخوشبخت هستن
ولی بازهم برای موفقیت بیشتر وخوشبختی درکنارخانواده براتون ارزو میکنم

خــــــــــــــــــــدانــــــــــــگــــــــــــهدارهمه تون باشه

دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو می رم
جدایی سهم دستامه که دستاتو نمی گیرم
تو این بارون تنهایی دارم می رم خداحافظ
شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ

این آهنگ را دوست دارم

لالا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:48

حسنا این داستان نی نی و نیومدن مامان نی نی (که باید در افسانه های بنویسند) رو نوشت که سناریو بعدیش این باشه که بچه داری کنه به جای جاری و برامون بنویسه من داشتم به نی نی شیر می دادم همسر اومد به درگاه در تکیه داد نگاهم کرد گفت چقدر این صحنه قشنگه می دونی چقدر مادر شدن بهت میاد بعد حسنام تحت تاثیر قرار بگیره و دلش راضی به نی نی بشه و...البته مهربونی خودشو در صحنه هایی مثل عوض کردن پوشک هم نمایش بده و این طوری به برادرشوهر نزدیک باشه (آخه خیلی در این مورد می شنگه)....ولی اون قدر دروغ گفت که تیرش به سنگ خورد و ترجیح داد مستقیم بره سراغ بچه دار شدن خودش بلکه اذهان رو از دروغاش منحرف کنه.
راستی حسنا تا همین پست قبلیش می نوشت در مورد نی نی به نتیجه نرسیده حالا می گه همسر مخمو زده! کسی که 4 روزه تصمیم به بچه دار شدن می گیره اصلا مخ نداره!

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:43

بانو جان یه پیشنهاد دارم اینجا رو نبند کرکره اش راتا نیمه بکش پایین هر وقت حسنا پست جدیدی گذاشت بیا اینجا کپی کن و بقیه را بسپاردست ما خودمون خوب حلاجیش می کنیم و کامنتایی که. اونجا تایید نمیشه رو اینجا براش میگذاریم.
ماه به ماه هم بیا کرایتو بگیر
چقد از جوابت برا ثبت ایده خندیدم

شما فعلا کرایه چند ماه گذشته را بدین من برم یه وبلاگ بزرگتر از بزرگ اجاره کنم، کرایه های آتی پیش کش

مهسا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:42

دوستان عزیزم ، منم اومدم که خداحافظی کنم
دلم برای همه بچه ها و بانو تنگ می شه ولی چه می شه کرد ؟
امیدوارم تونسته باشم یه گام خیلی کوچک برای زنان و دختران ایران برداشته باشم ، یه گام در جهت زندگی بهتر زنان ایران ، ایرانی که نه تنها قانون هاش از زن ها حمایت نمی کنه ، بلکه خود خانم ها هم به خودشون رحم نمی کنن .

حسنا با خوندن وبت ، قلبم پر از درد می شد ، چرا یه ادم اول از همه زندگی خودشو و بعد هم زندگی همجنسش رو به نابودی کشونده و لب پرتگاهه به خاطر پول ؟ اخه پول انقدر ارزش داره ؟

در اخر باز هم از بانو تشکر می کنم که اگه تلاش های اون نبود من هنوز در جهل بودم

در خانه اگر کس است یک حرف بس است

خدانگهدار همگی
مواظب خودتون باشید

مهسا

خداحافظ نگو وقتی
هنوزم می شه برگردی

یزدانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:26

دوست جونیای عزیزم
دلم برای همتون تنگ میشه
شما رو بخدا سپردم و حسنا رو هم به همون واگذار کردم
بای بای

تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد ...

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:07

درخبیث بودن ودروغگوبودن حسنا که شکی نیست شایدخودشهم عضوهست
شاید پسورد مردک وکش رفته
میگه مردک ازکامپیوتر سردرنمیاره
شایدخودش واسش صفحه رو درست کرده پسورد وحفظ کرد
هیچی ازاین بشر بعیدنیست

بابا یه ذره آرومتر چه خبره؟

اگه چند روز دیگه وبلاگ ادامه پیدا کنه حسنا قاچاقچی و قاتل زنجیره ای و ... هم می شه

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:01

ایناز جون اخه تو یکی از کامنت هایی که بچه ها زحمت کپی کردنشو کشیدن نوشته که من اصلا اکانت ورود رو ندارم حالا کاری به این ندارم که جاری دسترسی به پیجش رو محدود کرده یا نه
فکر هم نمیکنم همسر بیاد رمز فیسشو بده به حسنا مگر اینکه این خودش برداشته یا بازم خواسته ما بفهمیم دروغگو کم حافظست

تو و خانوم اولی فیس دارید!؟ اونوقت اونجا همسرت married کدوم یکی تون هست!؟از رابطه تون اونجا کسی چیزی نمیهمه!؟پاسخ:عزیزمممنون ازت الهی برای خودت همیشه خوشبختی و شادی و موفقیت باشهخوب زودتر میپرسیدینه من و خانوم اولی اکانت نداریم . به خاط همین در مورد ازدواج با کسی لینک نیست حسنا بانو-۱۱/٩/۱۳٩٢-٩:٤٧ ‎ق.ظ

شاید رمز داشته باشه.
شایدم وقتی چک می کرده کنارش بوده.
یا شاید صداش کرده گفت بیا عکسهای بچه را ببین.
این که مهم نیست. هست؟

اصل ماجرا دروغه عزیز

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 21:00

پرینازجان هزاربارلایک
باحال بود
بانی نی خانوم میشن 4نفر
به نظرتون به نظرتون همچین کشوری میتونه کانون وکلاهم داشته باشه

آره دیگه، اون نفر سومیه وکیله است.
من می گم حسنا گفت برادرشوهر شغلش محفوظه. نگو تو بلاد خارجه رئیس جمهوره

دریا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:54 http://qapdarya.blogfa.com

سلام ....
ظهرمن اومدم یه پست گذاشته بودی ولی الان نیس

یه لحظه خط رو خط افتاده بود، رفع شد

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:52

اگه تو فیس بوق یکی دیگه مثل همسرش میتونه ببینه شاید پسورد وداشته باشه
وقتی کسی تو فیس بوق جزدوستانه که نیازی نیست پسورد طرف وداشته باشی
احتمالاجاری یکی ازدوستای همسرهست که میگه ازطریق فیس همسرمیتونه به فیس بهارهم بره البته اگه واسی عموم ازادباشه پیچش
بعضی ها پیچ وفقط واسی دوستان ازاد میزارن

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:44

اقا ببخشید یکی میشه منو روشن کنه وقتی شما تو فیس عضو نیستی چطور میشه که بری عکس نی نی رو ببینی
هیچ دوست و اشنایی نمیاد یوزر پس خودشو بده به شما بری مردومو چک کنی اگه هم عضوی که ....


راستی بانو یه سوال بی ربط
شما متولد چه ماهی هستین ؟؟؟ مهر؟

وقتی مردک داره چک می کنه می شینی ور دلش
البته کلا که قصه است این حرفهایی که زد. ولی خب ...

می خوای سورپرایزم کنی؟
بدی واحد تشریفات و مهمانیها، بانو هشو، برام تولد بگیره؟ یا حسنا واسم رستوران رزرو کنه؟ بگو من دلستر لیمویی یا استوایی دوست دارم (غنچه )

خاتون چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:16

واای پریناز لاااایک

man bishtaaaaarrrr

پریناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 19:51

بچه ها اینقدر بدبین نباشید...کمی با دید مثبت به قضیه نگاه کنید...
یکی که نمیخوام نام ببرم..یه جایی که نمیتونم بگم به من گفت جاری ساکن کدوم کشوره..حسنا جان امیدوارم منو ببخشی چون بهت ایمان اوردم...اصرار نکنید که بگم چون نمیتونم..اصرار نکنید..ازتون خواهش میکنم که اصرار نکنید..منو تحت فشار نذارید خب؟..فقط یه جمله بهتون بگم و برم که حسنا اگر نام کشور جاری رو بگه بی برو برگرد هم جاری شناسایی میشه هم حسنا هم نی نی هم برادر شوهر و هم همسر حسنا و هم همسر اول و هم بهار و هم جناب سرهنگ و هم همسر جناب سرهنگ..اصرار نکنید خب؟!..حالا که دارم میگم یه جمله ی دیگه هم بهتون بگم و دیگه برم و اونم اینه که جاری هم نمیتونه بیاد واسه دیدن نی نی چون واسش مقدور نیست و اگر بیاد کی شبا چراغای کشور رو خاموش کنه؟؟
دیگه این آخرین جمله رو هم بگم و برم که حسنا قهرمان ملی هستش و قراره پرچم عزیز کشورمون رو هم تو اون خطه به اهتزاز دربیاره ..به جای قدر دانی کردنتونه؟؟!
من فقط این مطلب رو برای شما میذارم و میرم و دیگه شما رو به خداوند منان واگذار میکنم
http://www.asriran.com/fa/news/281032

پرینااااااااااااااااز

این همه حسنا احتیاط کرد آخر لو رفت.

تو این کشور را از کجا پیدا کردی

نارین چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 19:31

خخخخخخخخخخخخخخ ایناز جون
ندونستن عیب نیست
ندونستن و تظاهر به دونستن عیبه
اره حسنا جون

عسل بهاری! چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:58

خدا نکشتت بانو...به قول حسنا از دست تو خنده!!
از استرس اینکه می خوای اینجا رو تعطیل کنی هر ساعت میام چک می کنم که یه وقت تعطیل نشه من چندتا کامنت رو نخونده از دست بدم

چقدر ایده پرستار و دوست داشتم لایک آیناز و نیک

وکیل عضو کانون وکلا/پزشک عضو نظام مهندسی عالی بود شادی جان لایک

منم ایده بدم که عقب نموم!:
1-حسنا واسه اینکه شناخته نشه چندتا داستان و قاطی می کنه با هم میاد میگه...
مثلا یه دوست توی فیس بوق داره که نوشته رحم اجاره ای و این حرف ها...این موضوع رو تعمیم میده به خودش و جاری و میاد تعریف می کنه...واسه همین هیچی نمی دونه

2- همه چی واقعیه اما هیچکس چیزی رو واسه حسنا توضیح نمی ده..." به تو مربوط نیست"!!...مرسده لایک

کلن این دختر لجبازه!!...منم ممکنه خیلی چیزها بنویسم که واسه بقیه سوال بشه....یا بهم بگن با واقعیت تناقض داره...خوب منم میگم والا به من تا همین جا گفتن...دیگه نمی دونم وکیل عضو کانون وکلا میگیرن یا عضو نظام مهندسی!!!
چرا لج می کنی که همه چیو می دونی آخه دختر!!!

کیانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:57

مرسی غنچه جوووون

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:50

نارین جان نیازی نیست دروغ هاشو درمورد نی نی خانوم جمع کنه
اگه بگه لو میره

نارین چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:38

سلام
من اومدم
همه رو هم خوندم
ولی انقد گیجم نمیدونم از کجا باید شروع کنم
اها
این قصه نی نی چه پیچیده شد.من اصلا نمی دونستم انقد پیچیده است.چطور می خواد جمع کنه قصزو؟
خب به سلامتی حسنا هم می خواد مامان شه.مبارکهفقط حسنا جون یهو اشتباهی نفرستنت پیش مامان و بابات ها.کاره دیگه.یهو دیدی همسر به خاطر بهار از تو هم گذشت کردخوب بلدی که چه کنی و وارونه تحویل مردم بدی


به الهام
عزیزم ادمی که خانواده داشته باشه مسلما دنبال خراب کردن زندگی یه انسان دیگه نمیره
منظورم از خانواده صرف فقط پولدار بودن و شخصیت اجتماعی و ... نیست.به ذات و ریشه و ... ایناهست.
یه مثل قدیمی هست که میگه
عالم شدن چه اسون ادم شدن چه سخته
که فک میکنم برا اینا هم این مثل قابل بیان هست.

داد دست کانون وکلا خودشون جمع می کنند.

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:30

الهه جان اگه سوالت رو اینجا بپرسی شاید افراد بیشتری باشند که بتونن کمک کنن
http://www.applyabroad.org/forum/

غنچه چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:21

بانو و کیانی
http://poyatv.ir/%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7/item/22-%D8%A8%D9%86%D8%B1

الهام چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:15

من نمیدونم چرااکثر خانم های دوم وب نویس ز خانواده های سطح بالا هستن همگی هم زیبا تحصیل کرده و پولدار؟
کسی دلیلشو فهمید بگه.

از افعال معکوس استفاده می کنند

یاسمین چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 18:07

بچه ها اون کامنت به اسم یاسى رو که نمیدونم کى اون پایین گذاشته من براى حسنا نوشته بودمخودمونیم حالا که فکر میکنم چقدر حرف بار این بیچاره کردم ولى چه فایده این اویزونها خیلى بیشخصیت تر از این حرفها هستند و خودشون رو به پول میفروشند .

کیانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 17:53

نه بابا منم اون موقع گاگول بودم... الانا که فکرشو میکنم میبینم دوس دخترش بوده! عشقولانه هاشو حتمن حذف کردن مگه میشه نگه؟؟!! سوو به اون خوشگلی بـــــــــــــــــــــانو

نکنه دارا هم دوست پسر سارا بود؟

ما مشق می نوشتیم با شور و شادمانی
غافل از این که دارا بوسید سارا پنهانی

کیــــــــــــــــــــــانی

کیانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 17:42

نه منم همونو دیدم...خیلی کوچولو بودم ...سوو دوستش بود ... ولی در واقع دوس دخترش بود دیگه همیشه هم یه گل گوشه گوشه سوو بود

معلوم شد بچه منحرفی بودی

من که دیدم اون دوست دخترش نبود. اصلا کجا بوسش کرد؟ کی بهش گفت عشخم عسیسم؟

کیانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 17:16

وااایییییییییییی بانو چرا قد نده...قد میده...ولی اون بنل بود هااا! نشون به اون نشون که اسم دوس دخترشم سوو بود بانو کاش نری دلم برات تنگ میشه

ببخشید بنل

تو کارتونهای ما دوست دختر/پسر وجود نداشت. یا خواهر برادر بودن یا پدر دختر. شما حتما ورژن دیگه ای دیدی.

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:54

نیک عزیزم
یادم نبود کی اسم پرستارواورد
ممنون عزیزم
اما خداییش مشکوک میزنه این پرستاری شبانه روزیش

نیک چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:52

مرررررررررررررررسی مینو
اینم همچنان برا ایناز چون که منو دید ایده پرستاری از من بود ولی اونموقع هیچکی تحویلم نگرفت .دپرس شدم

نیکی جان مرسی از ایده ات

اوضاع بدی شده سر می جنبونی ایده را می برن به نام خودشون ثبت می کنند.

کوتاهی از من بوده که ایده ها را جداگانه ثبت نکردم. وبلاگ خیلی آشفته است. توش بگردی پره از ایده ها و حرفهای قشنگ

غنچه چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:44

سلام. این جور که از شواهد امر پیداست
جاری داستان حسنا اهل کشور بوسنی هرزگوبین
یادتون چند سال پیش صرب ها حمله کرده بودند مسلمان های بوسنی کشتند بعد همه شون فرار کردند تا بالاخره ناتو نجات شون داد
فکر کنم همون بوسنی های بی پناه اون موقع بوده

شایدم برای کرواسی یک زمانی مربی فوتبال تیم ملی همشون کروات بودند فکر کنم روابط بین ایرانی ها و کروات ها حسنه شده بود تازه ویزاشم شنگن

هر چی کشور فقیر اروپایی میاد تو ذهنم

اگه حسنا به جز اروپا گفته امریکا
یاد کشور های دوست ونزوئلا می افتادم نیست چند سالی رفیق جینگ شدن و پرواز مستقیم به کاراکاس داریم گفتم شاید از ونزوئلا باشه جاری

البته یه نکته اش هم اینه که کشور مذکور توی ایران سفارت داره. چون بعضی از این کشور اپسیلونی ها سفارت ندارند.

حسنا دو تا راهنمایی دیگه بکنه اسمش را در آوردیم

هانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:38

حسنا جون عزیزم

1) قبلا گفته بودی که مال و اموال همسرت برات مهم نیست ولی آنچه که ما می بینیم اینه که هیچ پست و لیست کامنتی نیست که تو در اون پز مال و اموال همسر و موقعیت اون را نداده باشی و یا دارایی های اون را به رخ خوانندگانت نکشیده باشی. کاملا پیداست که اونچه تو ازش حرف میزنی دغدغه های ذهنی تو و دلمشغولی های توست. در غیر اینصورت چطور این همه با دست پس میزنی و با پا پیش میکشی؟!
2) تو که میخواهی بچه دار شی هیچ به این موضوع فکر کردی که وقتی در خانواده همسرت هنوز تو به طور کامل پذیرفته نشدی آنها چطور میخواهند بچه تو را جلو همه در بیارند و به فامیلشون نشون بدند؟! این جا دیگه حرف جدیه و هیچ حساب لجبازی و بچه بازی نیست. بچه درست کردن هنر نیست این توانایی که به حمدالله تقریبا همه زن و مردا دارند. در نظر گرفتن آینده اون مهمه. بچه همیشه نی نی کوچولو نیست که بوش کنی و قربونش بری. در چشم به هم زدنی بزرگ میشه و یه چیزی میشه قد بهار. اونوقته که باید جواب سوال هاش را بدی. تو که ادعا میکنی همسرت پدر خوبی برای بچش بوده هیچ فکر کردی که با روحیه و اعصاب یه دختر جوان چه کرده. یه هوو برای مادرش آورده و به زور مشاور داره بچش را قانع میکنه که به خاطر مریضی مامانش خیلی چیزا را ببینه و سکوت کنه.

3) تو حتی اگه موفق بشی زن اول را از میدون بدر کنی تا آخر عمر با دختر اون طرف هستی و مطمئنا از زخم زبون ها و لنگه کفش های اون نمیتونی فرار کنی. اگه بچه هم داشته باشی که دیگه بدتر.

هانی جان این نون ها خوردن نداره

آدم تو سی سالگی شب با قرص اعصاب بخوابه و صبح با قرص روان بیدار بشه و سه تا قرص کامپلکس بندازه بالا تا بتونه 4 تا کامنت جواب بده ... اینم شد زندگی؟


هانی جان شما هانی خودمون هستین که برگشتین ایران و دنبال خونه می گشتین؟

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:18

من کسی ومیشناسم که یک ساله ونیم تو کما هست نگهداری ازش خیلی سخته بخصوص اینکه باید هر دوساعت یکبار برش گردونن که زخم بسترنگیره
تاجایی که من میدونم الان واسی اون بیمار لگن نمیزارن چون بیمار تو کما که نمیتونه لگن استفاده کنه حتی اگه تختش هم لگن داشته باشه بازهم نمیشه چون بیماردرحال کما هر چند ساعت یکبار باید برگرونن که تنش زخم نشه
بخاطرهمین ازیزولایف استفاده میکنن وکلی نگهداری داره مگه به همین سادگیهاست که ازیه بیماردرحال کما بتونی به راحتی نگهداری کنی

خاتون چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:14

سوال منم این بود با وجود آرشیوت نمیترسی لو بری

فقط اگه اسم رشته ورزشی اش را بگه لو می ره.

بقیه موارد که عادیه. مگه زندگی شماها همه این شکلی نیست؟

خاتون چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:13

واای بهاار
منم ازش همین سوالو دیروز پرسیدم
جواب نداد
بعد گفتم حرف بدی زدم جواب ندادی؟
بخاطر همین میگه با دو اسم همینو گفتی
ولی اینکه گفته راجبش فکر میکنم کعلوم نیست با چیه
دوتا نظر منو که اصلا تایید نکرد چون اصلا جوابی نداشت
حسنااا بوسست کرد بهاار

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 16:12

میدونین بچه اخه یه جاهای حسنا بیشتر سوتی میداد واسی همین من شک میکنم که حسنا دستش توپرستاری
حالا شغلش مهم نیست اما این سوتی هاش ادمو به فکر میبره
مثلا میگفت هروقت همسر خانوم خانوما رو میبرد دکتر من ازش سوال میکردم که کدوم دکتر برده داروچی بهش داده
خوب این یعنی اینکه حسنایه موقعی میدونسته که خانوم خانوما چه دکتری میرفته یامیره یا چه داروهایی مصرف میکنه
واسی همین میگم مریم جون دیدحسنا باادب بازی درمیاره بعنوان پرستار معرفیش کرد به خانوم خانوما که اینطوری که حسنا ازدکترو داروهای خانوم خانوما خبر داره
وگرنه حسنا رو چی به کدوم دکترو داروهای خانوم خانوما

مینو چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 15:34

نیک جون آخه یه عناصر فوق مودبی هستن از تیر و طایفه ی حسنا و نفس که میان این جا درونیاتشون رو بیرون می ریزن و شخصیت والاشون رو آشکار می کنن؛ بانو مجبور می شه آی پی شون رو بلاک کنه. گاهی آی پی ها مشابه می شه و دیگران هم بلاک می شن.
بانو که اومد چک می کنه.

سحرم چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 15:20

سلام دوستان من اومدم

آخ که اون قسمت داستان که میگفت من شبانه روز از مادر مریم جون نگهداری میکردم بد جور خودشو مریم جونو و همسرو آقای رئیسو برد زیر سوال!! دقیقا نشون داد شأنش تو اون خانواده چقدره خودش که بهش حرجی نیست اگه شأن و منزلت داشت که زن دوم نمیشد اما من موندم اون همسر که برا خانم اول تو شرایطی که حسنا ازش تعریف میکنه که کسی ببینه نمیفهمه مریضه یه کارگر یه پرستار شبانه روزی گرفته چطور اجازه میده حسنا تازه عروس بشینه لگن بذاره زیر یه غریبه میمردن مریم جونینا تو نبود خودشون یه پرستار میگرفتن اینکارا رو انجام بده وای خاک برسرت حسنا برا خود شیرینی اینکارو کردی که مریم جونو بیاری تو جبهه خودت؟

نیک چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:31

کلی برا اییییییییییییییناز احساسات خرج کرده بودم ،نظرم ثبت نمیشدبانو جون چراااااااااااا منو ممنوع الورود کرده بودی؟؟؟ای پی مو عوض کردم

ببخشید هوا سرد بود یه خورده در را محکم تر بسته بودیم

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:27

پیامهام نمیاد

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:12

اره مرسده من یادمه
مگه همون موقع بهش گیر دادیم فوری درستش کرد
نفیسه بود که ازش سوال کرده بود
همون نفیسه ی که اینجا اومده بود ازحسنا طرفداری میکرد

مرسده چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:09

نی نی هم وجود خارجی نداره اصلا!

یادتونه در اوج درگیری پس دادن خونه که حسنا حسابی قاطی بود ، یکی از کامنترهاش پرسیده بود از نی نی برادر شوهر چه خبر؟ حسنا گفته بود کدوم برادرشوهر؟

پس نه نی نی وجود داره و نه برادرشوهر بی بچه ای وجود داره!
برادر شوهر ها هر دو بچه بزرگ دارند!

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 14:01

اخه بانو جان هرکسی نمیونه ازیه بیمار کمایی پرستاری کنه طرف باید بلد باشه یا یه مدت اینکاره باشه
احتمالا حسنا اینکاره بودواسی همین من روداستانم پافشاری میکنم

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:52

من هنوزم روی داستان قشنگم هستم
که حسنا پرستار مادر مریم جون بود که به خانوم خانوما برای پرستاری معرفی شدکه مردک هرزه مثل شوهر مریم جون نتونست خودشو نگه داره وباحسنا گندزدبه زندگیش

اون داستان نگهداری شبانه روزی از مامان مریم جون و لگن گذاشتن و ... یه جورایی مبهم بود

آدم بره خونه رئیسش (آقای همه کار رئیس حسنا تو اداره است) زیر مادرزن طرف لگن بذاره و .... یه جوریه.
البته با ماشین با آب جوب شستن و ... جوره. یعنی یه جاهای قصه انگار یه سوتیهای مرتبطی هست ؟؟؟؟

یزدانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:36

لطفا به کلفت بودن حسنا فکر کنین
برای همینه پیرمرد میگه آرایش نکن تا خودت باشی همون که بودی
گفته لباس خوب نپوش تا بدونی اصل ت چی بوده
یادتونه رفته بود محضر
میخاد بگه نوکر خونه ت بودم حالا اومدم کنارت
اما اینو نمیدونه خر همون خره پالونش عوض شده که بهش هم نمیاد

یزدانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:32

مرسده جان
عقل سلیم هم همینو میگه
باید پیرمرد رو به گند بکشه
سر پیری معرکه گیری
لامصب حس 6و7و8و9 م بهم میگه حسنا خوشبخت نیست
وای یادم رفت حس پانزده م رو هم بگم
حس پانزده مسئول کشف آویزوناست

چه وجود پرباری داری تو
15 تا حس

یزدانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:29

بانو امکانش هست که بشه توهین رو تحمل کرد
حسنا کلفت خانوم اولیه
وقتی به این فکر میکنم که حسنا کلفت خانوم اولی بوده تمام مهره های پازل درست کنار هم قرار میگیرن
مریم خانوم ...کتک های بهار...بند رو به آب دادن...ندید بدید بودن حسنا...زنگ زدنهای خانوم اولی به پدر فرهیخته حسنا...
همه ش جور میشه
تو خصوصی ها هم همینو به ملت میگه ...میگه من هم کارگر خونه ش(خانوم اولی) بودم هم کارگر جن سی آغا

اگر کنیز شبانه روزی بوده و ساکن خونشون، شامل قوانین کنیز در اسلام می شه و مساله عقد هم حله ...
آقا کل پازل داره درست می شه

مرسده چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:28

یزدانی جان پرسیدی شما که متاهلین چیکار میکردین
من جای خانوم اول بودم ( با همین شرایط دقیقا )
مثل خانوم اولی ابتدا همه دار و ندار مردک رو میگرفتم ، بعد هم به هر طریقی که شخصیت خودم خدشه دار نشه آبروی مردک رو تو محل کار و جامعه میبردم تا اعتبارشو از دست بده ، بعد لخت و پاپتی تحویل همون هرزه میدادمش که لایق همند!
همون اول نمیذاشتم برم که این دو تا عوضی با زندگی که سالها براش زحمت کشیدم بهشون خوش بگذره!

بهار چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:27

من نوشتم با این وقایع خاص نمی ترسی لو بری و اینجا رو کسی بخونه تأیید نکرد . بعد زدم حرف بدی ادم جواب ندادی یه سری چرت و برت نوشته! حالا مطمینم یه عقده ای خالی بنده

هفته بعد می آد مثل نفس می نویسه خانم اولی رفت و همسر بهش یک خونه هم داده و یک جایی که درآمدزا هم هست و ... دیگه رفت دنبال خوشبختیش

زنهای ابله هم می آن می نویسند خب دیگه بهتر بود بره و ایشاله اون هم خوشبخت بشه. تو هم تبریک بوس بغل وای فدات بشیم مهربون خیلی با شخصیتی که به خانم اولی خونه دادی گناه داشت اونم محتاج بود تو چقدر ماهی مودبی حسنا فدات بشم خانووووووم

یزدانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:22

اصن با همین پیرمرد بمونه بهتره...غیر این میره یه زندگی دیگرو به لجن میکشه
خانوم اولی عقل داشته باشه با بهار حالشون رو میگیره اون دیگه همسر نمیشه
بعضیا چه اخلاقی دارن یه شب دو شب رو قبول میکنن
شما که متاهل هستین این توهین نیست؟
مگه دوره دایناسورهاست که زنها منتظر یه شب باشن
از خانوم اولی هم خوشم نمیاد چون اساسی تصمیم نمیگیره
حسنا هر خری باشه خارق العاده که نیست...یه کولی عقب افتاده ست
زمین زدنش کاری نداره...با قانون میشه راحت به خرخره ش رسید



یزدانی جان
خانم اولی می خواد طلاق بگیره. مردک هست که نمی خواد و نمی تونه طلاق بده

از سوراخ حسنا هم نمی تونه بگذره.

اگر تحت فشار باشه اونوقت مجبور می شه تصمیم بگیره و انتخاب کنه.
زن و زندگی و سرمایه و آبرو و موقعیت اجتماعی و خانواده و دختر و پدر و مادر و ... این همه را از کجا تهیه کنه؟

پس ترجیح می ده اینها را از دست نده و سوراخ از بازار آزاد تهیه کنه

مرسده چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:04

سلام
چی شد؟ بانو پرونده حسنا رو بستی؟

میدونین؟ من برام یه چیز خیلی غیر قابل هضمه ! اصلا حتی اگه خیلی خیلی خوشبین باشیم و کلی از چاخانهای شاخدار حسنا رو زیر سبیلی رد کنیم ، باز هم برام قابل هضم نیست چطور خواننده ها حسنا رو آدم خوبی میدونن؟
مگه ممکنه یه آدم نرمال تو همچین زندگیی بمونه؟؟؟
اول ازدواجش رو میشه اینجوری توجیه کرد که یه زن تنها بوده و بی فکری کرده و ... ولی الان چی ؟؟ با این اوضاع ادامه دادن و مثل کنه چسبیدنش چه معنی میده ؟
اگه فقیر بود یا خونواده اش طردش کرده بودن باز میشد بگیم از ناچاری و عدم عزت نفس و بی کسی داره ادامه میده
اما الان؟؟؟ کل فامیل خودش از زن دوم بودنش بی اطلاعند! کل فامیل و دوست و همکاران مردک از وجود حسنا بی اطلاعند ( البته بجز کارگرهای واحد تولیدی کرج )
پدر و مادر و خواهران مردک هر توهینی که میتونن بهش میکنن و اصلا داخل آدم حسابش نمیکنن و ...
و خود مردک!!! خود مردک هم هیچ فرصتی رو برای گفتن " به تو مربوط نیست! " " تو حرف نزن! " " کسی از تو سوال نکرد! " از دست نمیده!
من نمیدونم یه آدم!! چقدر میتونه خودشو حقیر کنه؟؟ آخه یه ذره عزت نفس هم خوب چیزیه!
یعنی انقدر پول ارزش داره؟؟؟؟؟

دیشب که نازی می گفت من باور نمی کنم حسنا وجود خارجی داشته باشه و یه آدم مگه چقدر می تونه توهنی تحمل کنه و حقیر باشه، صحبت سر همین چیزا بود دیگه.

این آدم یه اپسیلون مقدار کوچک هم برای خودش ارزش قایل نیست. به قول همون مامی امیرحسین یکی از این اتفاقات حسنا برای یکی از ما بیفته برای هفت نسل کل خانواده درجه اول و دوممون بسه. این هر هفته یه حادثه ای در راه داره.

اینقدر هر شب رفتند در خونش آبروریزی و تو کوچه محل رسوا شده که این بار دیگه چون مستاجر هم هست آدرس نداده.

فکر کن بیان در خونت شوهره را بکشند از خونه بیرون ببرند و داد و بیداد جلو همسایه ها و آبروریزی، به هفته نکشیده صاحبخونه کارتونهای وسایلش را که روش هم اسمهاش نوشته شده و ... همراه با یخچال ساید بای ساید و سایر امکانات که البته ظرفشویی توش نیست و در پست بعدی یه جوری ظرفها می ره تو ظرفشویی تا این هم خریداری بشه ....

می ذاره دم در

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 13:02

دکترچی بیدارشد؟تبریک بگه یاهنوزخوابه؟

دکتر جان کلا ناپدیده
اما دکتر بعد از این، سیما خانم، بیدار شدند. گفتند یه گرهی در کارشون بوده به یمن قدمهای کوچک بچه جاری قربونش برم عزیزم ( جاری را می گم ها، یه وقت فکر نکنید نی نی را می گم )

گره کار سیما هم باز شد و بالاخره اومد تبریک گفت.
دارن به تدریج می آن که خیلی لو نره.
عفیفه جون هنوز نیامده. گذاشته بعد از چله نی نی بیاد

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 12:45

هویج بانو هم بیدار شد و تبریکاتش را فرستاد

هویج جان اونطرف چه خبره؟ حسنا چی برای پذیرایی می آره؟ از همون تخمه پسته ها که واسه نگه داشتن مردک می آره، واسه شما هم می آره؟

تقصیر مهرسا بود سرو صدا کرد بیدارش کرد. میگم این مهرسا پر سر وصداست، بیدار بشه همه را زا به راه می کنه

الهه چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 12:27

مدرک زبان آلمانی A1

الهه یه سووال از دوستان چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 12:17

دوستان من یه سوال بی ربط به حسنا دارم!
آیا کسی هست که خودش یا نزدیکانش آلمان باشند و از طریق ویزای همسر رفته باشند؟
سوالم اینه ایا داشتن مدرک A1 آلمانی که تو سایت زده برای همسر(همراه)واقعا لازمه؟(خیلی ها میگن لازمه چند نفرم میگن نه)

اینو مطمئنم از خود طرف اصلی که دارن بهش فاند میدن اگر تو پذیرشش زده باشه درس به زبان انگلیس هست نمیخوان ولی از همسرش میخوان !!

بچه ها خواهش میکنم اگه اطلاعی دارین بدین و خانواده ای رو از نگرانی برهانید!

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 12:07

نرو بری چکار کنم هر وقت باورم میشد حرفهای حسنا میومدم اینجا نرو تا حداقل نوشته های گنگ حسنا رو هر دفعه با نکته سنجی اصلاح کنی

ساره چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 12:01

این پرت وپلاها هم نشانه دست و پا زدن تو اون کثافتی هست که برای خودش درست کرده. زندگی حسنا خلاصه شده به اینجا این که فقط از این وبلاگ و کامنت گذاران این وبلاگ خدایی نکرده کم نیاره. اینقدر گیج و سردرگم هست که صرفا می یاد ی جای داستانش رو درست می کنه گند می زنه به ی جای دیگه. اینقدر وراج و پریشان احوال هست که متوجه نیست با فرض درست بودن داستان آدم بودن و انسان بودن مردک رو در نظر خوانندگان از لحاظ شخصیتی نرمال زیر سوال برده. باز به فرض درست بودن حرفاش ما که از اول گفته بودیم ی همچین مردی مردکی بیش نیست . نیازی به تذکر و تایید مجدد این مساله توسط حسنا نبود. مردی که حاضره اشک جگرگوشه ش رو ببنیه ، آب شدنش رو ببینه و به روی خودش نیاره و اهمیتی براش نداشته باشه. مردکی بیش نیست. گذشته از این حرفها به قول بانو باید پرسید پس تا حالا اختیار اموال مردک دست کی بوده؟

اونی که اختیار دستش بود چطور اختیار ازش گرفته شد؟

مثل حسنا که مردک را مست کرده بود که ازش در مورد اموالش اعتراف بگیره (قضیه فیلم هندی و گریه و اعترافات مردک یادتونه که چه بد مست هم هست لامصب )

مردک هم لابد طرف را مست کرده اختیار اموالش را ازش گرفته یا شایدم بیهوش کرده اثر انگشت گرفته

جدی اختیار تا حالا دست کی بود؟ راحت اومد تفویض اختیار کرد؟ عجب آدم خوبی بوده

یک خواننده بی صدا چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 11:38

شما این حرفها را جدی می گویید در مورد بچه؟ من اصلا خبر نداشتم و فکر می کردم برایش شناسنامه و پاسپورت می گیرند می برند.

این حرفها که نازی خانم گفت که می دانم ایرانی است اما اصلا ایران بزرگ نشده و تازه آمده ایران و لالا خانم و بقیه گفتند که بچه جاری اصلا نمی تواند به نام مادرش برود.
در کشورهای اروپایی که گفتید اجاره رحم غیرقانونی است. جاری هم که سرکارش است و نمی تواند بگوید ایران زایمان کردم. اگر ثابت کند بچه دی ان ای مادر را دارد که بدتر مجرم هم شناخته می شود که رحم اجاره کرده و هزار تا مشکل که من اصلا بلد نبودم.

ممنونم که یک ساده لوح بی خبر را آگاه کردید.

مگه شوخی هم داریم

البته اگر جاری در یک کشور بی در و پیکر باشد (که ظاهرا اینطوره) اونقدر سخت نیست.
خارج که فقط فرانسه و آلمان و ... نیست. خارج می تونه ... بگذریم. انسانیت مهمه. کشورش مهم نیست.

ما به جاری عزیزم چیکار داریم. زن به این خوبی و خوش اخلاقی قربونش برم
حسنا یه کم کمتر دروغ بگه حله

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 11:16

تازگی تغییراتی هم رخ داده و همسر چه کارهایی کرده در جهت داشتن اختیار همه اموالش فقط در دست خودش پلکحتما در خانواده شما همه به امید پول بچه دار میشن که این رو میگی . در هر حال غصه من رو نخور عزیزم .
حسنا بانو - ۱۳/٩/۱۳٩٢ - ۱٠:٢٧ ‎ق.ظ

بابا دست از سرش بردارید این بدبخت را
داره آخرین نفسهاش را می زنه و آخرین جوابهاش رامی ده به این وبلاگ که بله اموال را هم گرفتیم و بچه دار هم شدیم و ...

گیرم که چنین کاری کرده باشید. مردی که زن و زندگی بیست ساله و دختر بزرگش را ول کنه و اموالش را هم برداره و بیفته دنبال یک پتیاره همه کاره .... بهش چی می گین شما؟ تو فرهنگ و زبان و شهر شماها بهش چی می گن؟

اینطور که حسنا می گه مردک این کار را کرده دیگه؟ خب این مرد اسمش مرده؟

و اما جواب دیگه این که
تا حالا اختیار اموال دست کی بود؟ یک زن مریض و بدبخت که با ویلچر و سه تا پرستار و چهار تا کارگر جا به جا می شد؟
یعنی چی که می گی اختیار اموالش را گرفته؟ تا حالا اختیار دست کی بود؟
اموال وقتی به نام کسی هست که هست. وقتی هم نیست که نیست دیگه. اگر چیزی هم وکالتی بوده که خانم اولی اینقدر احمق نیست که ندونه چطور وکالت بگیره که قابل عزل و فسخ نباشه. حتما از کانون وکلا یک وکیل می گیره که کمکش کنه.

ولی اگه بگی قبلا اختیار اموال دست کی بوده خوبه. یاد بگیریم ببین ما این همه به تو برای مشکلات وبلاگت راهکار میدیم. تو هم یک کمکی بکن دیگه. قول می دم بهت یاد بدم بچه جاری را چطور بفرستی خارج که آب از آب تکون نخوره

شما برو برگهای قبلی حسنا را بخون. اونجاهایی که می گه یه چیزایی به اسم خانوم اولی است من نمی دونستم
خواهر شوهر گفته انگار یه چیزای دیگه هم هست من خبر نداشتم
مردک گفته زمان عقد من یه سری اموال بهش داده من خبر نداشتم

حالا اگه خانم اولی می خواد من برم خب بگه یه چیزی می دیم برو، نه این که بگه همه را بده و برو ( نمونه اش توی پست وقاحت همین وبلاگ هست)

حالا این همسری که این همه اموال و اختیارات داره چرا توی خونه ای می شینه که با پول پیش خونه حسنا و یه 206 قراضه اجاره شده؟
حسنا جون واجب شد تو قسمت بعدی خونه ای را که توش نشستی در یک اقدام سورپرایزانه بخری.

همسر رفته از صاحبخونه خریده و سندش را داد سورپرایز سالگرد کثافتکاری و شوهر دزدی

صاحبخونه قصد فروش نداشت اما همسر دوبرابر پول را گذاشت تو پاکت و داد بهش فقط بخاطر تو

کلا این جمله هیچ معنی ای نداره جز این که حسنا داره جلز و ولز میکنه.
هی پرت و پلا می گه هی ما دردمون بیشتر می شه البته به قول آیناز جون دلمون درد می گیره هاااااااا.... بس که میخندیم به جوکهاش

آقا این حسنا هی جوک می گه نمی ذاره ما بریم.
ببین حسنا خودت را هم بکشی ما دیگه می ریم. تو باش و کثافتی که هی داری همش می زنی. تا گردن رفتی تو، یه تکون دیگه بدی خفه شدی

فقط حتما بگو تا حالا اختیار اموال دست کی بوده

شادی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 05:27

نازی جون
من هم بهت تبریک می گم


مطمئن باش بعدها هروقت یاد این ماجرا بیفتی به خودت و تصمیمت افتخار می کنی

شادی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 05:19

یکی از دوستان ایرانی ما داره دائی میشه

خودش و خانمش از بس ذوق دارن، چند تیکه لباس و تل و وسایل تزئینی برای اتاق دختر خوشگلی که داره به دنیا میاد گرفتن. وقتی خونه شون مهمون بودیم نشونمون دادن و دنبال این بودن یه مسافر به ایران پیدا کنن که ازش بخوان اینها رو برای نی نی ببره

بالاخره هم موفق شدن یکیو پیدا کنن و خانمه می گفت خیلی دوست دارم قبل از اینکه بچه به دنیا بیاد اینها به دستشون برسه چون خیلی ذوق دارم که زندائی میشم

دلم برای نی نی خانوم سوخت که با اون مظلومیت و شرایط خاصی که داره، مامانش موقع تولد نیومد. حتی یه تیکه لباس هم براش نفرستاد

شوخی کردم، گریه نمی کنم. چون مطمئنم نی نی خانمی وجود نداره

شادی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 05:11

بانو جان قول بده همون دو سه روز یکبار حتما ببینی پیغام ها رو
درمورد پستهای حسنا، منظور من جدیدها بود. یعنی اونهائی که بعد از بسته شدن این وبلاگ می ذاره. میشه فقط پستها رو همینجا کپی کنی؟ دلم نمی خواد برم اونور

راستی ماجرای دروغی که درمورد اصرار شوهرش برای بچه دار شدن به خواهرشوهرها گفته بود، یادم رفته بود

عجب فیلمیه این حسنا برای اینکه به خیال خودش حرص بقیه رو دربیاره الکی می گه شوهرم بچه می خواد
حالا یعنی خواهرشوهرها خیلی حرصشون گرفت؟ اون هم خواهرشوهرهائی که یک زندگی نرمال و مثل آدمیزاد دارن، بچه هم دارن؟

یه دوست چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 01:27

بانو جان اینو رو لطفا ببین : لطفا توجه کن به بند " و " . اونوقت جاری جان تابعیت ایران رو داره ؟ لطفا اینو رو از حسنا بپرسید. و دیگه اینکه این پروسه بسیار بسیار هزینه سنگینی داره. انوقت جاری و برادر شوهر که اوضاع مالی خوبی ندارن از پس هزینه بر اومدن. لطفا از حسنا بپرسید هزینه رو کی پرداخت کرد .

قانون اهدای جنین یا اهدای گامت به زن و شوهر نابارور در 29 تیرماه 82 مجلس شورای اسلامی تصویب شد و در هشتم مرداد 83 به تایید شورای نگهبان رسید . متن قنون نحوه اهدای جنین به زوج های نابارور به شرح زیر است :

ماده 1 ) به موجب این قانون کلیه مراکز تخصصی درمان ناباروری مجاز خواهند بود با رعایت ضوابط شرعی و شرایط مندرج در این قانون نسبت به انتقال جنین های حاصل از تلقیح خارج از رحم زوج های قانونی و شرعی به رحم زنانی که پس از ازدواج و انجام اقدامات پزشکی ناباروری آنها ( هریک به تنهایی یا هر دو ) به اثبات رسیده است اقدام کنند . به این ترتیب که جنین متعلق به یک زن و شوهر بارور را از طریق تلقیح خارج از رحم یک زن بارور قرار می دهند تا به طور طبیعی به حیات خود ادامه دهد و پرورش پیدا کند و متولد شود.

ماده 2 ) تقاضای جنین اهدایی باید مشترکا" از طرف زن و شوهر متقاضی فرزند تنظیم و تسلیم شود و دادگاه در صورت احرازشرایطی مجوز دریافت جنین اهدایی را به این زن و شوهر می دهد تا صاحب فرزندی شوند.

شرایط تعیین شده در قانون اهدای جنین به زنان نازا به این شرح است :

الف : زوجین بنا به گواهی معتبر پزشکی ، امکان بچه دار شدن نداشته باشند و زوجه استعداد دریافت جنین را داشته باشد.

ب : زوجین دارای صلاحیت اخلاقی باشند .

ج: هیچ یک از زوجین مهجور نباشند .

د : هیچ یک از زوجین مبتلا به بیماری صعب العلاج نباشند .

ه : هیچ یک از زوجین معتاد به مواد مخدر نباشند .

و : زوجین بایستی تابعیت ایران را داشته باشند .

ماده 3 ) وظایف و تکالیف زوجین اهداء گیرنده جنین و طفل متولد شده از لحاظ نگهداری و تربیت و نفقه و احترام نظیر وظایف و تکالیف اولاد و پدر و مادر است .

ماده 4 ) بررسی صلاحیت و زوجین متقاضی در محاکم خانواده خارج از نوبت و بدون رعایت تشریفات آیین دادرسی مدنی صورت خواهد گرفت و عدم تایید صلاحیت زوجین قابل تجدید نظر می باشد .

ماده 5 ) آیین نامه این قانون توسط وزارت بهداشت ، درمان و آموزش پزشکی با همکاری وزارت دادگستری و تهیه و تصویب هیات وزیران خواهد رسید .

یه دوست عزیز،

این که شما نوشتید قانون "اهدای جنین" است. جاری حسنا جنین از خودش بوده، "رحم جایگزین" است.


در مورد تابعیت ایرانی، زن غیر ایرانی با ازدواج با مرد ایرانی می تونه تابعیت ایرانی بگیره. البته بعضی کشورها دو تابعیتی نمی تونند باشند و این کار را نمی کنند چون نمی خوان تابعیت کشور خودشون را از دست بدن. شاید جاری می تونسته و تابعیت ایرانی گرفته.

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 01:17

حسنا در مورد تعداد خواهر ها، شغل پدر و مادرش، مرگ همسر سابقش، خرید خانه توسط والدین، آشنایی با مردک، بیماری خانم اولی و ... دروغ نوشته
حسنا از همسر اولش طلاق گرفته خانه ای که الان داره مهریه ای هست که از همسر اولش گرفته
حسنا از مرگ همسر اولش می نویسه چون می خواد خواننده های وبلاگش نسبت بهش حس ترحم داشته باشن
از ب.و.س و ب.غ.ل و ... می نویسه چون بیشتر خواننده هاش خانم هستند. دختران نوجوان یا جوانی که خواندن رمانهای عاشقانه رو دوست دارن البته یه چیزهایی رو راستش می گه مردک در هفته نهایت سه ساعت حسنا نویسنده داستان رو می بینهکه اون هم
حسنا قرار نیست هیچ کشور اروپایی بره. مردک الان بیشتر از دو ماه هست که اجازه نداره بره خونه خودش اوضاع زندگیش بهم ریخته بعد پا می شه با حسنا بانو بره تفریح؟! به حسنا هم اعتماد نداره بذاره تنها تا سر کوچه بره حسنا توی داستانش می نویسه مردک همیشه کنترلش می کنه سرزده می اد خونه ببینه حسنا چی کار می کنه و ... بعد حسنا رو تنها می فرسته بره یه کشور دیگه؟!
خرید خونه توسط جاری و برادر شوهر و اجاره دادنش هم یکی دیگه از دروغ های حسنا هست چون وقتی خودشون توی اون خونه زندگی نکنن باید قسمت زیادی از اجاره رو بابت مالیات بدن.
حسنایی که این همه توهین و تحقیر رو تحمل می کنه ولی از این زندگی بیرون نمی ره وقتی برای نگه داشتن یه وبلاگ اینهمه تلاش می کنه پس از همسر اولش طلاق نگرفته اون رو طلاق دادن مهریه اش رو دادن و از شرش خلاص شدن( قصدم توهین کردن به کسانی که طلاق گرفتن یا مهریه می گیرن نیست حسنا زنی که زندگی زن دیگری رو ویران کرده با زنهایی که به هر دلیلی از همسرانشون جدا می شن خیلی تفاوت داره)

اگه بخوام دروغ های داستان حسنا رو بنویسم باید یه چند ماهی وقت بذارم اداره ما هم مثل اداره حسنا نیست که روزی ۵ ، ۶ ساعت بشینم کامنت بذارم و حقوق بگیرم راستی حسنا شما ر.ش.و.ه نمی گرفتی که پول حرام نخوری درست یادم مونده؟
خب من هم ننویسم که خواننده های باهوش اینجا می دونن داستان حسنا چقدر دروغه خواننده های اونجا هم برن ادامه سریال رو ببین البته اگه حسنا بانو آدرس جدید رو بهشون داد

حسنا بانو حالا که اینجا رو دقیق تر از وبلاگ خودت می خونی یه سوال ازت بپرسم:
می دونی هزینه وکیل توی اروپا حقدره؟ جاری و برادر شوهر که برای قسط های خونه مشکل داشتند برای دستمزد وکیل مشکل ندارن؟

حسنا به همین پیچیدگی ها و سوالها فکر کرد که خودش را راحت کرد و گفت اسم کشور را نمی گم که دروغهاش کمتر برملا بشه.

این آقا اگر ماهی 500 یورو بیمه بیکاری یمی گرفت لازم نبود برای تامین هزینه های زندگیش در ایران تدریس خصوص کنه.

اگر شغل و زندگی درست داشت که تدریس خصوصی نمی رفت.
اگر شوهر حسنا شغل و موقعیت خوب داشت که برادرش را این مدت یه جایی کنار خودش مشغول می کرد.

همه داستان حسنا توهم است

مینو چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 01:03

راست می گی ها...
من تلویزیون نمی بینم خبر ندارم از سریال ها.

بانو جون کامنت دونی رو باز می ذاری همین می شه دیگه.

یه دختر چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:58

مینو جان
پروسه زایمان و رحم اجاره رو طوری نوشته که آدم خنده اش میگیره
به عمرش انگار زایمان ندیده
تا حالا تی وی ایران ۳تاسه،ریال
راجع به رحم اجاره نشون داده
تاکید داره که زن باید مطلقه. یا بیوه باشه
چون زن شوهر دار در قباله شوهرش یه سری وظیفه. داره !!!!!!!!!

نارین چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:56

دلم نیومد نخونده برم بخوابم
تبریک نازی جان
با جغد نسبت دارم بانو جون

مینو چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:50

یه دختر جان به نکته ی مهمی اشاره کردی. حسنا واسه عروس مریم جون سه دفعه کادو برد. واسه بچه ی جاری یه دست لباس ناقابل نخرید؟

مینو چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:49

یه دختر جون منو یاد قهوه ی تلخ انداختی. یکی از پیرمردها اینو می خوند.

یه دختر چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:47

مینو جان دلمو شکوندی برو حالشو ببر

با من نموندی برو حالشو ببر

یه دختر چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:45

بابا اگه بچه ای در کار بود
حتما تو یکی از پستاش مینوشت رفتم با برادر شوهر واسش لباس خریدم. و مثه عکسه جا نمازش عکسه چند تا تیکه شو میزاشت
یا مثلا میگفت جاری واسه بچه لباس فرستاده!!!!!

قد و وزن متوسط نوزادان را در اینترنت سرچ کرد و یک نوزاد خیالی زائوند گذاشت تو دامنمون

کیانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:43

بنر چی چیه؟؟؟!!!

به عمر شما قد نمی ده. کارتون بچگی های ما بود.
یه عمو جغد شاخدار که با سنجاب کوچولو دوست بود و خیلی بامرام بود. تو اوج گشنگی و بدجنسی بنر را نخورد

مینو چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:42

یه دختر جون با شادی کار خصوصی داشتم خو.

بگو که اجاره و پورسانت هم نمیدی و همینطوری مجانی مجانی در فضای وبلاگ من سلاح اتمی رد و بدل می کنید

یه دختر چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:37

خوب به منم رمز بدین
هیچکی منو دوست نداره راز تونو به منم بگین خوب :'(

مینو جان تحویل بگیر

کیانی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:36

بانو منم جغدم

بنر کجاست ؟

شادی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:34

بانو جون
فقط اگه وقت کردی من دو تا سوال ازت پرسیدم، منتظر جوابشون هستم
تو که همیشه منو می تونی در همسران اول پیدا کنی، کافیه اونجا یه سوت بزنی من میام پیشت

ولی من چطور دوست مجازی باهوش و مهربون خودمو پیدا کنم؟

جواب دادم سوالت را عزیزم.
زیر کامنتت هست.

نارین چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:29

سلام
خوبین دوستان؟
اومدم یه حاضری بزنم برم
بعد میام میخونم کامنتارو
دوستون دارم

تو احتمالا جغدی؟

شادی چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:17

مرسی الهه جون

بانو، خوبی؟ پس من مستم آره؟ دستت درد نکنه واقعا

شادی یعنی می میرم از خنده از دست کامنتهات واسه حسنا.

کلا حسنا شناس شدی رفت.

آیناز چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 00:00

اصلا چکاری بود جاری بره
جاری میتونست همینجا بمونه وقتی شوهرش تونست کارپیداکنه پس جاری هم میتونست
خونه مادرشوهرهم میخورد میخوابید غذاش هم که براه بود
راستی چرا جاری رفت؟
رفت که پول بفرسته ؟
رفت که سیسمونی بخره؟
رفت که چیکارکنه انوقت حسنا ؟
یادم نبود نمیتونی بگی اگه بگی لو میره

می گم که شش ماه بود همش. از 23 اردیبهشت رفته.
می ذاشت بچه این گوشه کنارها واسه خودش می چرخید تا این شش ماه بگذره.

خرجش دو تا پست بود. یه نهار با جاری می رفتی بیرون می شد یه پست.
یه سفر هم می بردیش شمال خونه مامان اینا. دو تا پستت را پوشش می داد

مهسا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:56

خوب جاری که تو ایران 2 تا کار پیدا کرده بود هم زبان درس می داد و هم یه کار دیگه که اگه بگم همه لو می ریم

گفتم اینا شغلهاشون حساسه. احتمالا اون موقع مشغول برنامه هسته ای ایران بوده

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:42

بانو من بگم علت تاکید حسنا روی کانون وکلا چیه؟
اتفاقا منم تا اینو خوندم خنده ام گرفت

توی محاوره خانوادگی امکان نداره کسی بگه برای بچه ام یه وکیل گرفتم که عضو کانون وکلای کشورمونه، مثل این می مونه که یکی بگه بچه مو می برم پیش یک متخصص کودکان که عضو نظام پزشکیه
ولی اگه به سایتهای اینترنتی مراجعه کنی که درمورد پروسه یک کاری راهنمائی داده، این کلمه اونجا نوشته شده
مثلا اگه شما می خوای برای مهاجرت به یک کشور و یا گرفتن شهروندی اقدام کنی، وقتی به سایت اداره مربوطه بری بهت می گن که جزو مدارکت باید ترجمه شناسنامه تو بفرستی و تاکید می کنن که حتما به تایید مترجم رسمی که عضو کانون مترجمان کشور مقصده رسیده باشه این برای اینه که طرف مدرکشو نده مثلا استاد زبانش ترجمه کنه
فکر می کنم حسنا برای ادامه دادن به داستان نویسی به سایتهای مربوط به اجاره رحم و فرزندخواندگی در کشورهای اروپائی مراجعه کرده تا بتونه حرفی برای گفتن داشته باشه و اونجا چشمش به کلمه وکیل عضو کانون وکلا خورده

مثل این می مونه که یکی بگه بچه مو می برم پیش یک متخصص کودکان که عضو نظام پزشکیه

مینو سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:27

آیناز

مهسا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:27

منم همچین حسی دارم ایناز جان

آیناز سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:23

یادتونه یکی ازبچه های اینجا گفته بود که اشنایی مردک باحسنا تو خونه ی اقای همه کاره هست
حسنا پرستار مادرخانوم اقای همکاربود
من هم این احتمال ومیدم که اون فقط پرستار مادرمریم جون بود
که وقتی مادرش مرد
مریم جون بعنوان یه پرستار مودب اینو به خانوم خانوما معرفی کرد
واینجا شد که حسنا بامردک گند بالا اورد وخانوم خانوما متوجه شد انداختش بیرون ازهمون موقع فقط حسنا شد کارگر جنسی مردک وشروع به توهم زدن
من این احتمال ومیدم که خیلی ازنوشتهاش فقط یه داستانه که مال ذهنش هست که توحسرت همه ی ایناست

چه داستان قشنگی نوشتی آیناز

مهسا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:21

لالا جان حسنا گفت ، جاری وقتی اومد ایران ، کارش رو تو خارج از دست داد و وقتی برگرده باید بگرده دنبال کار

مدت زیادی ایران بود فکر می کنم سه چهارماه. معلومه که کارش را از دست می ده.
بماند که برادرشوهر یکساله ایرانه و کارش محفوظه. ایشون دیپلمات هستند سفیر اون کشور در ایران

لالا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:16

ممکنه ایران بشه گواهی گرفت جاری بچه رو زاییده اما این گواهی برای اون کشور اروپایی قابل قبول نیست. چون جاری جان از کشور خارج نشده بوده و سرکارش بوده!

حسنا کجا فکرش را می کرد داستان اجاره رحم اینقدر پیچیده باشه

جاری حتی موقع زایمان هم اگر ایران بود باز نمی تونستند به عنوان مادر اصلی غالبش کنند. بالاخره یک بیمه ای، بیمارستانی، دکتری ... پرونده ای چیزی باید داشته باشه تو اون مدت بارداری تو کشور خودش. مگر این که کل بارداری دروغیش را می موند ایران.

بعد راحت بچه را برمی داشت می برد. حسنا اشتباه کرد شش ماه فرستادش رفت. ارزش نداشت. تو 4 تا پست می گنجوندش، شش ماه تمام می شد. الان 4 ماهه بابا نه آمده، نه رفته. کسی می گه بابا کو. جاری هم می ذاشت اون گوشه کنارها تاب بخوره. بیخود فرستادش بره

لالا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:15

نازی جان در مورد دانمارک و هلند اطلاع دارم که اگر قضیه رحم اجاره ای باشه باید قبل از اجاره رحم صاحبش در دادگاه حاضر بشه و شهادت بده پولی نمی گیره. افراد باید مدارکی هم بدن که ثابت کنه همو از قبل می شناختند دوستی یا فامیل هستند و پشت پرده پولی داده نمیشه. حساب های هر دو طرف به شدت طی این پروسه کنترل میشه که پولی رد و بد نشه.مددکار اجتماعی مکرر به صاحب رحم سر می زنه و چک می کنه و اگر امکانات یک دفعه ای زیاد شده مثلا یک باره طرف صاحب ماشین شده به عنوان مورد مشکوک گرازش می کنه...

اقامت گرفتن برای بچه ای که دادگاه از اول در جریانش نبوده به کل از محالاته.خصوصا که اون زن فقیره و از یک کشور جهان سوم حتی اگر از اول هم اقدام می کردند (که نکردند از نیومدن جاری معلومه) باز هم فکر نکنم دادگاه قبول می کرد که جاری جان با یک زن کارگر فقیر جهان سومی دوسته و از رو دوستی قراره چنین کاری انجام بشه.

منم حدس شادی رو از اول می گفتم. حسنا به کل خالی می بنده. مزخرفاتی که از شوهرش می گه معلومه حتی با مردها آشنایی نداره چه برسه به این که دوتا شوهر کرده باشه. شاید هم یک زن امله که صیغه شده و به جز رابطه عفیفه شناخت دیگه ای از مردها نداره.

آیناز سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 23:05

فعلا که حسنا همه کارهای نی نی خانومه سپردبه وکیل جاری تو کشورجاری
خودشو خلاص کرد
منتظره یکی بیاد دوباره سوال کنه بهش گیر بده بگه من که گفتم وکیلشون داره کارهاشو میکنه
بیشتر نمیتونم توضیح بدم امکان داره بعد لو برم کی هستم
میدونین که هرچیزو که ازش اطلاعات نداره یامیخواد ازشرسوالات خواننده هاش خلاص بشه میگه نمیگم چون لو میرم

کانون وکلا
واقعا نفهمیدم تاکیدش روی کانون وکلا چی بود؟

nazi سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:58

amma bi shokhi bekhatere masaele human trafficking be in rahatia nemishe goft bache khodeshe!!! migan khanum inja boode wireless bacharo iran be donya ovorde??
hata age bekhad az ghanon ejare rahem bere, toe hame in keshvar ha faghat zamani ke dadgah toe hamon keshvar anjam beshe , bache be tore ghanoni male jari mishe,
yani bishtar mani mide ke jari male in 3 ta keshvar bashe, va az ghanon hamin ejare rahem bache biyaran

nazi سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:48

on ke bale toe iran age govahi bekhai ke raes jomhore amrica ham hasti rahat mitoni peyda koni kasio ke hamchin govahi behet bede,
kolan khastam be hosna komak konam, ke age azash soal porsidan javab dashte bashe bede.
tebghe in harfa, bache az 6 hafte bad az tavalod ta 6 mah vaght dare hosna befrestatesh pish jari

حسنا جان سریعتر اقدام کن که دیر نشه

آیناز سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:39

موقعی که میخوان گواهی ولادت بدن شناسنامه پدرو مادرمیخوان که میشه خیلی راحت بایه پارتی یاور واستاد کرد
چون یکی ازبستگانم بچه خواهرشو میخواست به فرزندی قبول کنه بمحض زایمان شناسنامه مادرخوانده بجای مادراصلی رفت بیمارستان ومادرخوانده شد مادراصلی
چون مادراین دوتاخواهر تو بیمارستان کارمند بود خیلی راحت تونست این کارو بکنه

آیناز سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:35

نازی جان

بذاراول بهت تبریک بگم که تونستی خودتو از اون زندگی خلاص کنی خیلی خوشحال شدم
نازی جان

عمه ی من تو بیمارستان پرستار بود
کافی تو بیمارستان پا.رت.ی یا پول بدی اسم هرمادری میتونه تو گواهی تولدبچه باشه
اینو مطمئنم که میگم
حالااگه یه زن ازیه کشوردیگه باشه نمیدونم
شرایط چجوری

nazi سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:27

in list keshvar hae hast ke ejare kardan rahem be har no va shek be rasmiyat shenakhte nemishe!!!

alman,
faranse,
beljik,
italia,
sued
swis
iceland
spania
otrish,
norvej
estonia
moldova
torkie
arabestan
pakestan
chin
japon
canada (ghesmate faranse ya hamon Quebec)
va chand ilate amrica

pas malom mishe age dastan hosna dorost bashe, jari age oropai hast va engilis zaban ham nist, ya male hungary hast ya danmark va ya holand

اتحادیه اروپا کشورهای .... مثل لتونی، لیتوانی، کرواسی و ... هم داره. شاید جاری اهل این جور کشورها باشه.

nazi سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:16

surrogacy age commercial bashe (yani be tore amali va vazeh dar khast pol beshe, mesle ye kharid va forosh gheyre ghanonie, va mamolan migan in yek hadie ye komak ke yek zan be yek zoj mikone) amma khob hame ja in poli ke midan be onvane kharje bache khodeshon on modat pardakht mikonan.

vaghty bache bedonya miyad esme zani ke bache bedonya ovorde toe barge tavalod minevisan, bad on zooj ke pedar va madare biological va genetici bache hastan bayad berean dadgah va az onja order begiran va ba azmayesh DNA sabet konan ke bache male ona hast, ke esme madar toe birth certificate bache avaz konan...

hala chi msihe age bache toe yek keshvar dige be donya biyad?! dadgah madar bache be rasmiyat nemishnase, bache bayad ba yek visa be keshvare khodesh bere, onja dadgah tashkil bedan dobare order begiran ta beshe bachey ona!

man az ghavanin iran khabar nadaram!
nemidonam taklif bache chie? esme ki toe shenasnamash khahad bood! amma hatman chon gharardadi emza shode,
ama on bache ehtemal dare bachey shohare zan ham bashe, chon on khanum sexually active boode!
be har hal fekr konam toe iran ham azmayesh dna bayad bedan,

حسنا داستان سختی را انتخاب کرده بود برای نوشتن. خدا را شکر یکی براش از کانون وکلای اون کشور وکیل گرفت و الان موضوع فقط قد رعنای دخترک هست و پوشک عوض کردنش که ددر پست و کامنتها کامل و واضح بیان شد

مینو سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:13

آفرین نازی... واقعا آفرین. بهترین خبری بود که بهمون دادی.
حسنا اگر هم نویسنده نباشه، یه ویژگی داره که تو نداشتی و اون روی زیاده...
مرسی که اومدی این خبر خوب رو به ما دادی و خوشحالمون کردی. آفرین واقعا.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:08

man hamon zan dovom hastam, aval az hame az khodam khabar bedam ke rabete man ba amir tamom shode bood hanooz ham tamome
dige in ke vaghean hosna nevisandas, chon man be onvane ye adam ke kare eshtebahi karde bood, ke 1/10000000 hosna ham na baz did dashtam na comment, onghadr az tahghir va comment hae bazia narahat mishodam ke kamelan daro takhte bastam raftam,
rastesh aval faghat donbale dardo del boodam amma bad didam shayad yeki ham bayad biyad az haghayegh zendegi ye mashoghe bege..
ke didam na ghodratesho daram na tavanesho
kholase man bad az tajrobe weblog khodam motmaen hastam hosna faghat ye dastane.
chejori in hame tanesh tahamol mikone?
vaghean che jori?

chand ta nokte:

dar keshvar hae ke polygamy (chand zani) ghanoni nist, zanhae 2,3 be rasmiyat shenakhte nemishan, dar natije hosna az on tarigh emkan nadare betone visa begire

سلام نازی جان،

خوشحالم که مشکلت حل شد و بهتری. امیدوارم بهتر تر هم بشی و ممنون که بهمون خبر دادی. اتفاقا من هم دیدم وبلاگت نیست گفتم حتما اذیت شدی بستی.

نازی جان در مقابل قدرت فوق العاده حسنا و پوست کلفتیش من هم در شگفتم !!
اگر این داستانها واقعیت داشته باشه خیلی عجیبه یکی اینقدر تحملش بالا باشه که هر دو سه ماه یکبار بیان در خونه ات و آبروت را ببرند و جلو در و همسایه همه حرفی زده بشه و نصف شوهرت را از تو خونه بکشن بیرون ببرن و باز روز از نو روزی از نو. یه بار بهار می آد، یه بار سرهنگ می آد، یه بار خانوم اولی می آد ... تازه اینها مواردی هست که برای ما نوشته. ننوشته هاش بماند.

خب حالا کسی که در دنیای واقعی اینطور باشه فکر میکنی کامنت براش عددیه؟ شما فکر کن جلسه خانوادگی می ذارن طرف را با خاک یکسان می کنند و به قول خودش انواع و اقسام اسامی و مشاغل ... را بهش نسبت می دن و این آدم عین خیالش نیست. شما می گی کامنت؟

عزیز من، شما یه اشتباه کردی سریع به خودت اومدی و چقدر عذاب کشیدی و درگیری داشتی با خودت تا تمامش کنی. این طرف سه ساله داره از این رفتارها می بینه، تازه می ره رستوران سالگرد خرابکاریهاش را جشن می گیره.

شما حسنا را با خودت و آدمهای نرمال مقایسه نکن. این بشر قدرت فوق العاده ای داره

برای ویزاش گفت که ویزاش مرتبط با همسر و ... نیست و جدا ویزا گرفته. اگر کل داستان راست باشه باید هم این کار را می کرد. چون از اونطرف هم برای مسافرت با همسر معذوریتهایی داره و می خواد اگر نشد که با هم برن جدا بره. حسنا براش مهم نیست مردک چی می شه و زندگی چیه، می خواد استفاده کنه. شد با هم می ریم، نشد به قول خودش نان او یور بیزنس ( خطاب به مردک) تنها می رم.

باز هم تبریک که از شر مرد هوسران بی وجدان رها شدی

یزدانی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 21:15

قابل توجه دوستانی که میگن حسنا شاغل نیست که هست
شغل:
امروز عشق کی بودم فردا عشق کی باشم
روزی 100 بار از روی این مینویسه و پرینت میگیره و پخش میکنه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:41

شادی
سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:07
درمورد بچه دار شدن، اولش با خودم فکر کردم چقدر نامردن این دو تا که می خوان یه موجود بیچاره رو بیارن توی این زندگی درب و داغون. دلم برای اون بچه که مهمترین هنر پدرش دروغگوئی و پیچوندن شریک زندگیشه تا بتونه به عیش خودش برسه، سوخت

ولی راستشو بخوای من به کل داستان حسنا شک کردم احساس می کنم نه حسنائی در دنیای واقعی وجود داره و نه خانوم اولی و نی نی خانوم و ...
اینها فقط داستانهای یک ذهن بیماره


100% like



یه روزایی می گفتم آرزو بر جوانان عیب نیست.

در عصر ارتباطات و تکنولوژی باید گفت توهم بر وبلاگ نویسان عیب نیست

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:40

سیما ۱٢:٥۸ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٢ آذر ۱۳٩٢
بزن دست قشنگه رو! بالاخره یه گرهی از پایان نامه م وا شد، حالا دیگه راه به راه کامنت میذارمچشمک حسنا یه چیزی می خوام بگم اما روم نمیشه! بهم نخندیااااااااااااااااا! من هنور گردنم بوی نی نی میده!!! قول دادی نخندیا! چرا داری میخندی؟اضطراب به خدا جدی میگم! اطرافیان خیییییییلی نزدیک بهم میگن {بالتبع اونایی که اینقد نزدیکن که گردن آدمو بو می کنن}زبانخجالتزبان

پاسخ: عزیزم بغلماچ این هم اون دست قشنگه دستتایید به سلامتی . خسته نباشی سیما جون . الهی همیشه موفق باشی و در آرامش و خوشبختی قلب جدی؟ نه نخندیدم . چقدر خوب که هنوز هم بوی نی نی میدی عزیزم ماچ بله میدونم دقیقا همون که به گردن تو دسترسی داره نیشخندبغلماچ
حسنا بانو - ۱٢/٩/۱۳٩٢ - ٧:٢٠ ‎ب.ظ

احوال خانم دکتر

خوب شد ما یادشون انداختیم کم کم پیداشون شد.

از وقتی گفتیم دوستای اصلیش کوشن، یکی یکی با بهانه های خوشگل پدیدار شدند

این یکی هم گره افتاده بود در کارش !

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:32

اوکی بانو، راحت باش
می دونم خیلی سخته وقتی آدم با موبایله یا فارسی نداره

آیناز سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:19

شادی جان
اگه یه روزاین هم مثل غربتی ثابت بشه که مرد هست یا زن رمان نویسه
قیافه خواننده هاش دیدن میخواد حیف حیف که نمیتونیم ببینمشون
غربتی هم بهشون میگفت من ازجنس شمام زن هستم بعد معلوم شد مرد یهو تغییر جنسیت داد
چقدر دکتر ماچش کرده بودوازش طرفداری کرد
هنوزم ازرو نرفت دکتر جان بازم واسی غربتی کامنت میزاره چقدر هم باهاش لا.........میزنه
حالم ازاینجور ادمها بهم میخوره
به هرچیزی تن میدن به هرکسی که میچسبن که خودی نشون بدن

آیناز سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:13

چرا باید به سروسینه بکوبیم که توحامله بشی
خوب حامله شو
بدبخت حامله شدن تو همانا تنهایهات بیشتر شدن همانا
چقدر انوقت ازاون به بعد احساس بدبختی کنی نه عمه ی نه مادربزرگی نه پدربزرگی
هیچکس اون بچه رو نمیخواد که ازتو متولدشده باشه
ماکه جای تونیستیم
تو داری بدبخت وبدبختر میشی اونوقت ماسینه بدریم
مامیخواستیم خواننده هات روشن بشن که اونایی که قراربود بشن روشن شدن
حالا تومیخوای بچه بیاری میخوای نیاری میخوای بمونی میخوای نمونی به ماچه دیوانه

انگار از سهمیه ما می خواد حامله بشه. اون حامله بشه سهم ما کم می شه

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:12

بانو، کجائی؟ چرا جواب سوالمو ندادی؟

یکی از کامنتهای من حذف شده، پس باید باشی

بانووووووووووووو

farsi nadaram, sakhte

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:10

حالا بانو میاد می گه شادی از راه به در شدی، رفت

ولی واقعا اینطور فکر می کنم. مخصوصا به این نتیجه رسیدم که نویسنده این داستان اصلا زن نیست و یه مرده

شادی جان،
تو که خیلی وقته از دست رفتی، دیگه باش کنار اومدم

دو راه بیشتر نداری.
اگر به نویسنده شک نکنی باید به عقل مردک شک کنی.

مگه می شه یه مردی اینقدر احمق و نمک نشناس و دیوانه باشه که این کار را با زندگی خودش و دخترش و همسرش بکنه؟

یا مردک واقعا یک احمق به تمام معناست
یا حسنا داره داستان می نویسه

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:07

درمورد بچه دار شدن، اولش با خودم فکر کردم چقدر نامردن این دو تا که می خوان یه موجود بیچاره رو بیارن توی این زندگی درب و داغون. دلم برای اون بچه که مهمترین هنر پدرش دروغگوئی و پیچوندن شریک زندگیشه تا بتونه به عیش خودش برسه، سوخت

ولی راستشو بخوای من به کل داستان حسنا شک کردم احساس می کنم نه حسنائی در دنیای واقعی وجود داره و نه خانوم اولی و نی نی خانوم و ...
اینها فقط داستانهای یک ذهن بیماره

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 20:02

مهسا جون
این حرفها که حسنا درمورد به سر و سینه کوبیدن می زنه، فقط مصرف داخلی داره، برای اون عده کم از خواننده هاش که هنوز خوابن و نمی دونن چه خبره

وگرنه حسنا و دوستان اصلی اش به خصوص نفس خانم اینجا رو کلمه به کلمه می خونن، چطور ممکنه نفهمیده باشن حرف حساب ما و علت مخالفتمون باهاش چیه؟
مطمئن اونها می دونن بچه های اینجا چقدر خوشبختن و محاله به کسی مثل اون حسودی کنن

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 19:24

حسنا که مهره سوخته شد تموم شد رفت چهره واقعی و داستانی بودن وبلاگش بر ملا شد حالا هی بگه من میخواهم بچه داشم به قول مولانا ... پوز سگ، دایم پلیدی میخورد ...
مقعد خود را به لب، می استرد
بهترین جواب که از قول مولانا بهش

پوز سگ، دایم پلیدی میخورد ...
مقعد خود را به لب، می استرد

مهسا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:57

ما رانی می خوایم یالا ما رانی می خوایم یالا
حالا ساندیس و کیک هم شد من موافقم
بانو نمیشه اینور رانی و لی لی پوت بدی؟
مردم بیان مجیز بگن
اونور پیتزا تنوری میدن ...مکان پیتزا داوود

این اسپمها چیه روانه می کنی مهسا جان،
این چند روز هم تحمل کن، داریم می رسیم عزیزم

مهسا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:47

من موفقم یزدانی
بانویی قبول کن

چی را؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:47

پیف پاف جان برو یکم رو این دومی ها اسپری کن خودت رو
شاید توهماتشون کم شه!!

زنک فکر کرده از یه مرد هر زه خان وم باز باردار شه کسی تو سر وسیه میکوبه! حشره کثیف
پیف پاف لازمه

مهسا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:39

مژی ٥:٤٩ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ۱٢ آذر ۱۳٩٢
حسنا خواهشا خواهشا خواهشا تو دیگه دچار خود سانسوری نشوووو خبببب؟نگران
بیا و از روزانه هات هم برامون بنویس .. چقدر این محیط نت بد شددددده همه از ترس مزاحم ها سانسور میکنن خاطراتشون رو !!
تو رو خدا برامون بنویس .. ما دوستت داریم ..
از مخ زنی همسر هم بنویسچشمکخجالتزبان

پاسخ: مژی جون بغلماچدر بد شدن محیط نت که شکی نیست متاسفانه چیزی که زیاد شده آدم مشکل دار روحی و معلوم الحال . از مخ زنی همسر بنویسم که عده ای مجبور میشن گریبان بدرند و و انقدر بر سر و سینه بزنند تا کبود بشندنیشخند و به تبع اون بیان در کانتها هر چه لایق خانواده شون و خودشون هست برای من بنویسندخنثی
حسنا بانو - ۱٢/٩/۱۳٩٢ - ٧:٢٧ ‎ب.ظ


حسنایی بنویس ، اخه نیس ما به کارگر جنسی بودن حسودی می کنیم !!! نیست به زندگی پنهان و شوهر نصفه نیمه حسودی می کنیم ، برای همینه

پیف پاف سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:38

تو هنوز هستی
من فکرکردم دیگه نمینویسی
امروز سرچیدم میبینم مینویسی ودیگه هم قراره ننویسی
وا من چرا اخرین روزه تو رسیدم پس !!!!!!!!!!
اصلا منو یادت هست اگه الزایمرنداشته باشی باید یادت بیاد
منم عینه زن دومیا
من دیررسیدمو واخرشدم
کجا تشریف میبری به سلامتی مشکوک جان
حالا بودی من دوباره پیدات کردم
برای من باید چندتا پست بنویسی
اول ازهمه درباره این فرشته دم برشته که چی مینویسه تو وبلاگ دومش
به جونه تو نمیگذرم ازت
نمیشه مارو ببری تادم چشمه وتشنه برگردونی
باید بگی چی مینویسه یارمزبدی من برم بخونمش
من این فرشته هه رو تو یه وبلاگ یکی ازاین دومیا بود والان تووبلاگش هی میخواد بگه من باکلاسم خوبم مومنم فهمیده ام ولی تو اون وبلاگه هی زنه دوم علیه زن اول شیر میکرد وکامنتایی تو این مایه ها که برو اولیروبزن
بکش میذاشت حالا خلاصه من باید ق این فرشته رو بفهمم
این فرشته رو بایدباید باید به من بگی
وبلاگ دوم این دومیارو هم لو بده
زکات علم ترویجه عزیز جان
تک خوری ممنوع
بعدم یه اموزشم بده ما چیکارکنیم این وبلاگای رمزدارو بخونیم وچطوری رمزشونو باز کنیم
به من یدونه که باید بدی
یا یه پست اختصاصی ازاون پستها که فقط برای یه خواننده ات میذاشتی برای منم بذار به من یادبده
من بچه بی ازاریم هستم فقط میخونم میام بیرون
کرمکی نیستم
نریا
حالا من تازه پیدات کردم کجا میخوای بری

بر خلاف شما بقیه دوستان می گن که کار درستی نیست و نباید بگم.
من فکر می کردم که راهش را می گم و بقیه هم می تونند با عوض کردن رمزشون و بستن راهش، وبلاگهاشون را سیف نگه دارند.

اما دوستان می گن همه که این وبلاگ را نمی خونند و باخبر نمی شن، پس نمی تونند و نمی دونند که رمز عوض کنند و راه را ببندند.

اولش خودم فکر می کردم می گم مهم نیست.
الان قانع شدم که نباید بگم.
اگر می تونی دلیلی بیاری که قانعم کنی با گفتنش مشکلی پیش نمی آد می گم.

فرشته سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:34

حسنا میخواد باردار بشه و تیر خلاصی را به خانم اولی بزنه. شاید هم تا الان شده. زندگی حسنا از این به بعد دیدن داره.

جوک می گه

مینو سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:12

با تشکر از شادی عزیز ، سوال منم هست بانو جون. خصوصا دومیه.

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 18:03

بانو جون بچه ها رو راهی کردم و اومدم که دو تا سوال بپرسم
اول اینکه از این به بعد باز هم پستهای حسنا رو اینجا می ذاری یا نه؟ فقط در حد گذاشتن اصل پست منظورمه

دوم اینکه وقتی این یه هفته تموم شد، اگه کاری باهات داشتیم یا خواستیم حالی از تو دوست نشناخته خودمون بپرسیم، چه جوری اینکارو بکنیم

عزیزم تماس با من که بالای وبلاگ هست می تونید پیغام بگذارید.

البته وقتی وبلاگ فعال نیست هرشب چک نمی کنم. ولی حتما دو سه روز یه بار می بینم.

اون پستها هم که لینک اصلیش هست. بذارم؟ لازمه؟
فقط کامنتهاش هست که ممکنه لینکش را بخواهید.
البته حسنا هم لینک کامنتها را لازم داره، چون وقتی وبلاگش فیلتر شد کامنتهاش را هم از دست داد.

منتظر جوابتون هستم

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 17:58

برای همسر هم فعلا خیالش راحت هست چون تونسته من رو قانع کنه به عبارت ساده تر مراسم مخ زنی بنده رو انجام داده

کلا حسنا مظلوم معصوم ساده دل همینطوریه خودش اصلا نمی خواست بره روی خرابه های یک زندگی دیگه زندگی خودشو بسازه، خانوم اولی مجبورش کرد، خدا ازش نگذره

الان هم اصلا نمی خواست یک بچه بیگناهو بیاره توی این زندگی داغون، همسر داره مجبورش می کنه

فقط کارهای خیر و کمک به مستمندان و ضعیفانه که حسنا خانوم خودش انجام می ده و اگه دیدین کار بدی ازش سر زده مطمئن باشین که فریب خورده طفلکی

همه کارهای حسنا به اجبار و برای شاد کردن دیگران است

عین همون حرفی که اون اوایل گفت از قصد به خواهرشوهرها گفتم و اصلا همچین چیزی نبود، داره تحویل خواننده ها می ده.

می گفت اصلا حرف بچه نبود ولی برای این که حرصشون را دربیارم گفتم من بچه نمی خوام اما همسر اصرار داره .... که بعد شد مایه شر براش و از اون روز تا حالا داره می دوئه که درستش کنه. بعدش خانم اولی جلسه گذاشت و گفت هررررررررررررری که خیلی رو داری. مال و اموالمون را بده و راهت را بکش برو که اشتباهی اومدی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 17:48

آزیتا ۳:۳۳ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱۱ آذر ۱۳٩٢
قدم نورسیده مبارک باشه حسنا جون.مطمئا برای اون آقا هم سخت بوده ، شاید فکر می کرده اطرافیان قضاوت درستی در مورد کاری که کردن ،نکنن .احیانا همسر با دیدن نی نی هوس بچه نکرده آیاااااااااااا؟
راستی از مادر شوهر بعیده بدون غرغر کردن کارگر خودشو بفرسته کمک اون خانوممتفکرمغرور

پاسخ: آزیتا جون ممنون ازت شاد و سلامت باشیبغلماچ حتما برای اون آقا هم سخت بوده ولی در این شرایط به نظر من اولویت اول خانومش بود که هم فداکاری بیشتری کرد و هم مشکلات بعد از عمل رو داشت و ندیدن بچه ای که نه ماه همراهش بودافسوس برای همسر هم فعلا خیالش راحت هست چون تونسته من رو قانع کنه به عبارت ساده تر مراسم مخ زنی بنده رو انجام داده به همین دلیل از این بهانه ها نمیگیره زبان مادر شوهر هم نشنیدم در این مورد غر بزنه. نی نی خانوم رو هم واقعا از جون و دل دوست داره . ولی همچنان اعتقاد عجیبی به شانس و اقبال جاری دارهنیشخند
حسنا بانو - ۱٢/٩/۱۳٩٢ - ٦:٠۱ ‎ب.ظ


برای همسر هم فعلا خیالش راحت هست چون تونسته من رو قانع کنه به عبارت ساده تر مراسم مخ زنی بنده رو انجام داده

آلبوم فیذ بوق را بگو آماده کنه.
به زودی در این مکان عکس نی نی نصب می شود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 17:44

یاسى ٤:٤٠ ‎ب.ظ - شنبه، ٥ امرداد ۱۳٩٢
مجلس رو باید باهم بریم اعتراض کنیم اخه میدونى که اگه تو همسر عقدى هم باشى میتونه بعداز تو دوتا دیگه هم بگیره وضع مالیش هم که خوبه خلاصه دیگه همچین اینجوریها هم نیست که به شما مربوط نباشهلبخند

پاسخ: یاسی جون ممنون از این که به فکر من هم هستیلبخند اطمینان داشته باش من اگر به اندازه شما مشکل داشتم خودم رفته بودم . با این حال خوشحال میشم برای کمک به رفع مشکل شما قدمی بردارم . فعلا بریم قانون نگرفتن دومی رو برداریم که مشکل عده عدیدی حل بشه بعد هم قابل دونستید همه اونها که قدرت داشتید قانون رو حذف کنید ،رحمی به حال ما زنهای دوم بکنید و قانون سوم و چهارم رو هم بردارید . یا بگذارید سر جای خودش باشه برای درس گرفتن لبخند میریم اعتراض میکنیم میگیم قانون گرفتن زن دوم حذف بشه و برداشته بشه و در کشور منسوخ بشه . به جای اون بگید هر کی دومی رو داره بره دوتا دیگه هم بگیره . خوبه ؟ امیدوارم مجلس اعمال نظر کنه
حسنا بانو - ٦/٥/۱۳٩٢ - ٩:٤٩ ‎ق.ظ

الهه سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 17:37

مریم مامی امیرحسین ٦:٤٩ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۱۱ آذر ۱۳٩٢
ماچحسنا جوننننننننننن من منظورم رو خوب نگفتم.یعنی شایدم خودم کلا بی خودی فکر میکنم.ولی اصلا من به حق و ناحق بودن ناله و نفرین کاری ندارم.میگم چون طفلک بهار مظلوم واقع شده و واقعا دلشکسته هست نکنه بی خود بی جهت امواج منفیش بگیرتت.البته تو منو جدی نگیر شوهر خودم هم همش از دست این افکارم شاکیهکلافهولی باور کن.مثلا یکی از ته دلش به حال و روز تو (مثلا)غبطه بخوره و دلش بشکنه یه دفعه خدایی نکرده چیزی بشه.چه میدونم.من به انرژی منفی هایی که بهم میرسه معتقدم.به هر حال به نظر من زیاد جلو بهار و اولی خوب ظاهر نشو از هر لحاظ.اصلا ظاهر نشو یا همش ناله کن.من جای تو بودم این کارو میکردم.میدونم بی خود کرده گفته زن دوم بگیر می خواست از اول فکر می کرد.می فهمم ولی با این حال تو هر روز شده 100 تومن صدقه بده.گلخجالتماچچشمکماچقلبفقط از روی علاقه زیاد بهت گفتم.ایشاالله که همیشه خودت و خانوادت همه جوره رو به راه باشیدماچو از من ناراحت نشی .راستی ماشین منو امروز تو مقدس تو روز روشن تو ترافیک ساعت 10 صبح دزدیدننیشخندهم خوشحالم هم ناراحت.ببین من چه خلمقهقهه

پاسخ: مریم جونبغلماچ قبل از هر چیز برای ماشینت بگم . وای آخه چطوری روز روشن تو اون شلوغی دزدیدن ؟تعجب امیدوارم زودتر پیدا بشه . ای داد بیداد . از دست تو . انقدر گفتی که ماشین قراضه هست و اذیت میکنه که قهر کرد رفت زبان دور از شوخی تو رو خدا پیگیر باش . یک عالم انرژی مثبت برات که ماشین پیدا بشه . بعد هم دیگه تو باهاش قهر کنی و بگی حالا که به غریبه ها سواری دادی عوضت میکنم یک دونه خوشگلش رو میخرمنیشخندقسمت خوشحالی که نوش جونت ولی در مورد ناراحت بودن ، اصلا خودت رو ناراحت نکن بغل یک دونه بهترش رو میخری پلکبرای حرفهات هم من هر روز عادت صدقه دادن دارم و در مورد این انرژی های منفی هم چی بگمخنثی برای ظاهر شدن هم که نمیبینیم همدیگه رو این بار هم اتفاقی بود و از این برنامه ها که همیشه نیست با بهار روبرو بشیم . با خانوم اولی هم که روبرو نمیشیم . ( البته امیدوارم نگران ) امیدوارم برای خودت هم همیشه سلامتی و شادی و خوشبختی باشه ماچ امیر حسین جون رو ببوسماچ برای ماشینت هم خبر بده


مامی میخواد چاپلوسی کنه بلکه حسنا آدرس لانه فساد جدید رو بده!

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 16:28

من باید برم بچه ها رو راه بندازم
ولی امروز سر کار نمیرم و دوباره میام

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 16:25

یادتونه یه پسر بچه دزدیده شده بود که پیدا شد، اگه اشتباه نکنم اسمش محمدمهدی بود
یکی از آشناهاشون یه وبلاگ زده بود تا به پیدا شدن بچه کمک کنه، در بین اولین کامنتهائی که گذاشته بودن، کسی بود که نوشته بود چه بچه زشتی، همین بهتر که گم شد درحالیکه همه از شنیدن همچین خبر دردناکی ناراحت می شن، نهایتش اینه که بی تفاوتن
وقتی کسی اینطور رفتار می کنه، نشونه چی می تونه باشه؟

درمورد زندگی زنهای دوم هم همینطوره
زن دوم بودن زشت و ناپسنده. وقتی یک زن دوم خوشحاله و داره جشن سالگرد ازدواج می گیره، لازمه اش اینه که دلی شکسته شده باشه، بچه هائی شرمسار و ناراحت باشن و مردی خیانت کرده باشه
هیچ زنی، حتی همون کسی که زن دوم شده، دوست نداره روزی به جای زن اول باشه

پس چطور ممکنه از یک زن دوم طرفداری کنه؟ غیر از اینه که باید لنگه خودش باشه؟

من هم اون کامنت یادمه شادی جان.

اتفاقا پسره خیلی بانمک بود. مخصوصا عکسهای که بعد از پیدا شدنش گذاشتند خیلی خوردنی بود وقتی می خندید.

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 16:13

بچه ها، به زینب و نفس و بقیه کامنت گذارهای حسنا اهمیتی ندیدن

بیشترشون خودشون زن دومن، مثل اون زهرا که قبلاها وقتی حسنا رو می خوندم حرفهائی در دشمنی با خانوم اولی می زد که با خودم فکر می کردم علتش چی می تونه باشه. تا اینکه توی همون کامنتها فهمیدم مثل عسل زن دومه و شوهرش بچه ای از زن اول داره که زهرا خیلی به بچه حسادت می کنه و چشم دیدنشو نداره

وگرنه اگه یه زن نرمال باشه و زندگی عادی داشته باشه، مخصوصا اگه متاهل باشه و بچه دار، امکان نداره با خوندن زندگی زنهای دوم، ماجرای خیانتهاشون و درد و رنج زن اول و بچه هاش، ناراحت نشه

شادی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 16:07

سلام بانو و دوستان عزیز

کلی با خوندن کامنتها خندیدم، مخصوصا این جواب بانو:

موضوع به این سادگی را چرا اینقدر پیچیده کردید.

شنبه تا دوشنبه می زنه مزدوج با حسنا
سه شنبه صبح وضعیتش را عوض می کنه می زنه مزدوج با خانوم اولی.

عدالت هم رعایت می شه. تا شنبه بعد ایشاله که باز نوبت حسناست

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 16:04

کامنت زینب رو بخاطر شیرین عسلی زیادش و جواب مسخره حسنا بهش در مورد بیمارستان منکپی کرده بودم اینجا
نمیدونستم قبلا بچه ها گذاشتن!

نوشین سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 15:59

آمین

سحرم به زینب شیرین عسل سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 15:45

آیا همین حسنایی که سنگش رو به سینه میزنی فرق چندانی با کسی که بی اجازه وارد یه زندگی شده داره برو اولین پستهاشو که از وبلاگ خودش پاک کرده از همین جا بخون
کاملا مشخصه که در پنهان کاری با مردک همکاری میکرده چون میدونسته اگر خانم اول بفهمه ممکنه همه چی فیصله پیدا کنه و یه شوهر پولدار و به قول خودش جوون و خوشتیپ رو از دست بده اونجا میگه پیشنهاد پنهان کاری عقد از طرف همسر بوده و در کامنتها جواب داده همسر برای اینکه با خیال راحت این 4 ماه خوش بگذرونه اینکارو کرده پس همسر عزیز میدونستند اگر خانم اولی بفهمه آب خوش از گلوش پایین نمیره یعنی همون اول قبل از عقد میدونسته زنش راضی نیست پس چطور میگه خانم اولی اصرار کرد و پیگیر شد برای ازدواج مجدد؟!!
البته این اواخر که دیگه مجبور بود به دروغ بگه که خانم اولی شرط ندونستن عقد تا چند ماهو گذاشته و یکی از دلایل پاک کردن آرشیو همین بود حالا میگه به خاطر آشنا و فامیل پاک کردم که نشناسن به نظر شما منطقی میاد زینب جووون؟ شما که درک مطلبت بالاست منطقی میاد که دوست و فامیل از آرشیو بشناسنش اما از بقیه چیزایی که این مدت تعریف کرده نه؟
نه عزیز چون در قسمتهای حذف شده سوتی زیاد داده بود
برو برو وقت بذار برگهای اولو با کامنتهاش یه بار دیگه بخوون مال حسنا جونه غریبه که نیست ما که ازش متنفریم اینکارو کردیم تو که دیگه عاشقشی
ضمنا از رحمت خدا نا امید نباش ما هم اول مثل تو گمراه بودیم
حسنا کسیه سعی داره به تظاهر به مهربونی و خوش قلبی کارهای غیر وجدانی و پلیدش رو سرپوش بذاره

خدایا از امثال حسنا نصیب سینه چاکاش قرار بده که از فیضش بی نصیب نموننن!! بگوو آآآمییین

سحرم به زینب شیرین عسل سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 15:30

زینب جان گفتم تو که درک مطلبت بالاست تا اینجایی این نوشته حسنا را برای ما مفهومش رو بگی

"رفته بودیم بیمارستان مادر شوهر بود و خواهر شوهر و دخترش و برادر شوهر اول و بهار بودند .پدر شوهر بعدا اومد . خانوم اولی هم عصر رفته بود .بهار هم مرتب تاکید میکرد مامانم عصر میاد"

حسنا دقیقا کی رفته بود که در مورد رفتن خانم اولی فعل ماضی بعید به کار میبره؟!

این وسط چرا بهار همش میگه "مامانم عصر میاد"

و این جمله از خود حسنا
"شب که رفتیم خونه براش سوپ بار گذاشتم با ماهیچه که تو ارامپز جا بیفته"

حالا شما جوابتو بنویس اما تحلیل منم گوش کن
حسنا! با شما هم هستم گوش کن حرف نزن

طبق گفته های حسنا همسر براش خیلی مهم بوده که موقع به دنیا اومدن بچه باشه همه هم قرار بوده باشند و حسنا این وسط تحریم بوده صبح که همسر رفته به حسنا گفته اونا که رفتند عصر تو رو میبرم
این گفته بهار صبح در حضور پدرش گفته شده که تکرار میکرده مامانم عصر میاد یعنی حسنا عصرم نیاد
خلاصه حسنا شب بالاخره موفق میشه که بره بیمارستان میگه خانم اولی عصر رفته بود و وقتی میگه شب برگشتیم سوپ گذاشتم یعنی شب از بیمارستان برگشتن والا اگه از ظهرم رفته باشه بیمارستان که قبل از عصر باید بر میگشته خانم اولی رو نبینه و دیگه شب نمیرسیدن خونه؟!!!

یزدانی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 15:10

به زینب قرقی:
نه بابا تورو خدا منظورش اون بود؟ایول
زودتر میگفتی خب
شرمت شد؟یعنی از اینا
بانو نمیشه اینور رانی و لی لی پوت بدی؟مردم بیان مجیز بگن
اونور پیتزا تنوری میدن ...مکان پیتزا داوود

مگه زنگ تفریحه رانی و لی لی پوت بدم؟
باید یه چیز بهتری بدیم که بیان اینور. یه چیزی بهتر از پیتزا داوود.

البته خب امکانات حسنا یه چیز دیگه است.
حواسم به امکانات نبود !

یزدانی سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 15:07

حسنا:
نذر 32573957 تا صلوات که بانو و شرکا بزارن برن
با مامی و عفیفه اداش میکنیم

سحرم سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 15:03

خانم زینب که به نظر میاد خواننده پرو با قرص اینجا هم هستی و همینطور مطمعنی که حسنا هم اینجا رو میخونه چون مطلبی که گذاشتی را یکی از دوستان چند کامنت پایین تر گذاشته بودند قبل از شما..اگر هدف اطلاع رسانی بود که حاصل شد اما مثل اینکه شما از اینکه همان مطلب رو با اسم خودت دوباره گذاشتی هدف والاتری داشتی و اون خودشیرینی صدچندان برای زن دومی به اسم حسناست حالا قراره چی بهت برسه خدا میدونه
امیدوارم با این همه شیرین عسل بازی که در میاری حداقل حسنا قدر بدونه و به تو یکی گفته باشه بیماری خانم اول چیه که سالهاست هیچگونه!!!! ارتباطی نمیتونه با شوهرش داشته باشه؟ ویا اینکه گفته باشه چرا 4 ماه بعد از عقد خانم اولی سراغی از اون نگرفته؟!!!

نازنین سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 14:21

بانو جان دوباره سلام. یه سوال دارم.
اون یکی وبلاگ که تو بلاگ اسکای هست و پستهای قدیمی حسنا رو توش آپ میکنی بازم ادامه پیدا میکنه؟ تو رو خدا نگو نه. حداقل اونو ازمون نگیر اینطوری لااقل حس میکنیم که هنوز هستی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.