چیزی به تموم شدن این سال نمونده و مثل همیشه امسال هم مثل برق و باد گذشت . شاید بهترین کاری که میشه کرد تو روزهای اخرسال این باشه که آدم یک نگاهی به همه جریانها و زندگی اش تو کل سال بندازه و مرور کنه . من اگر بخوام خیلی کوتاه و مختصر بگم باید بگم در یک جمع بندی از خوبیها و بدیها و تلخیها و شادیها ، نکات منفی اش بیشتر بود .
به خواهرم میگفتم که به نظرم نود و دو سال خوبی نبود . گفت حسنا مگه نود و یک برات چطور بود ؟ نود چطور بود؟ طبق معمول این روزها که با هر کلمه ای اشکای من هم جاری میشن ، گریه ام گرفت . گفتم آره تو راست میگی . اونها هم همینطور سالهای قبلش هم همینطور . اصلا از اون سالی که پسرک رفت عشق و شادی هم از دل و زندگی من رفت . مربوط به امسال نمیشه که بیخودی میگم نو و دو خوب نبود . خواهرم خیلی ناراحت شد از این که گریه کردم . گفت منظورم از وقتی بود که با همسر ازدواج کردی چرا تا آدم هر حرفی میزنه اشک میریزی ؟ خواهرم شروع به قربون صدقه و دلداری دادن و حرف زدن کرد و من بدون هیچ جوابی فقط گریه میکردم . تازه غصه این رو هم داشتم که چرا ناراحتش کردم چرا گریه کردم چرا این رو گفتم که با بغض و ناراحتی برام حرف بزنه و چرا بیشتر از این نگرانشون میکنم
این روزها هر چی که هستند در کنار همه کارها و مشغله ها و روزمره گی ها و شلوغی ها و زندگی و .... همه چیز ، اشکهای من هم وقت و بیوقت سرازیر هستند و واقعا نمیدونم این دوتا چشم هستند یا ابر بهار . چند روز قبل داشتم میرفتم خونه پشت فرمون یک دفعه زدم زیر گریه . البته داشتم به یک چیزی فکر میکردم گریه ام گرفت . همینطور تو حال خودم بودم .سلکشن آهنگ من هم که این روزها فقط شده هر چیزی که بیشتر اذیتم میکنه . سیاوش ق//می × شی تر×دید رو میخوند . اون قسمت هر زمستون پیش از اینکه ریشه پابندت کنه شاخه تو بردار و تمرین تبر کن با خودت . با بساز و دونه دونه مرگ برگاتو ببین یا بسوز و جنگلی رو شعله ور کن با خودت .... همینطور تو حال خودم بودم . سرم رو هم تکیه داده بودم به پشتی صندلی از حالت اشک ریختن آروم به گریه بلند و هق هق تبدیل شده بود .ترافیک هم که طبق معمول .سر یک چهار راهی دیدم پلیس اشاره میکنه بزنم کنار . وقتی که اومد کنار ماشین ، من هنوز داشتم اشکهام رو پاک میکردم و ادامه گریه ام مونده بود . گفتم چی شده ؟ گفت من باید سوال کنم چی شده . مگه خبر ندارین رانندگی با حال روحی نامساعد خطرناکه ؟
حالا شانس ما تو شلوغی و این همه آدم که خلاف رانندگی دارند اقای پلیس پیله کرده بود به حال روحی نامساعد من .واقعا خوش شانس که میگن من هستم گفتم بیزحمت جریمه حال روحی نامساعد هر چی هست بنویسید من برم . گفت چرا با این حال پشت فرمون میشینید؟ گفتم یعنی همه این آدمها که دارن رانندگی میکنن خوشحال و خندون و در آرامش هستن؟ این هم شده جزء خلافهای رانندگی؟ همه باید دلشون خوش باشه ؟من خیلی وقتها با همین حال روحی رانندگی کردم هیچیم هم نشده . گفت معلومه شما هیچیت نمیشه میزنی به یه عابری موتوری ماشینی . گفتم حالا چیکار کنم ؟یا جریمه کنید یا اصلا میخواین ماشینو بذارم اینجا ببرید پارکینگ خودم تاکسی بگیرم برم .
بدبختی جوابش رو هم میدادم کنترل اشکاهم دست خودم نبود هی اشکهامو پاک میکردم جواب پلیس رو میدادم . گفت آدمهایی که سوار این ماشینا میشن غم و غصه هم دارن ؟میخواستم جریمه کنم ولی میگذرم .با احتیاط حرکت کن . راننده وقتی حالش خوب نیست نگه میداره یه جا گریه میکنه بعد راه میفته .
جواب ندادم و رفتم ولی انگار منتظر همون یک جمله اش بودم که بیشتر گریه کنم . اصلا اگر من رو نگه نمیداشت شاید خوب میشدم اونطوری بدتر هم شده بودم . به فکرم رسید ای کاش بهش میگفتم بله دارن غم و غصه هم دارن شاید خیلی بیشتر هم داشته باشن . تو دلم اومد که چه روزگاری . من یک زمانی با وجود همه امکانات خوبی که خونه پدری داشتم ازدواج کردم و تو زندگی مشترک ،یک زندگی فوق العاده معمولی داشتم . با پسرک نازنینم سوار .... میشدم و انقدر خوشحال و شاد و عاشق بودم که فکر میکردم تمام خوشبختی دنیا تو دستمه و مهم نیست چی سوار هستم . الان چی ؟ سوار ..... میشم و یک عالم غم تو دلم . در هر حال دستش درد نکنه که مثلا من رو نگه داشت توصیه ایمنی بکنه برعکس شد و بیشتر گریه کردم .
امسال عید هم مثل سالهای قبل فرقی نکرده . تنها هستم . همسر با بهار و برادر شوهر اول میرن مسافرت . اول میخواست سال تحویل رو باشه ولی به خاطر تاریخ بلیطها ، نشد . خوب وقتی شنیدم که نمیتونه سال تحویل باشه ناراحت شدم . چیزی نگفتم . گفت ناراحت نشو دیگه من این مدت همیشه پیشت بودم . گفتم من که چیزی نگفتم . گفت میگفتی بهتر بود . دلم میخواست بگم ترجیح میدادم خیلی روزها نبودی و به جاش سال تحویل رو بودی .حداقل امسال رو بودی . ولی باز هم چیزی نگفتم . به جای اون گفتم اشتباه میکنی من اصلا ناراحت نشدم . هر کی میخواد زحمت بکشه و کامنت بنویسه بگه تو خودت رفتی مسافرت و این همه وقت همسر خونه تو هست حالا که عید میخواد با بهار بره مسافرت اینطوری میکنی، زحمت خودش رو زیاد نکنه .
من از مسافرت رفتنشون مثل همیشه خوشحال هم هستم و حق بهار هم مسلما از مسافرت رفتن با باباش خیلی بیشتر از این حرفها هست و وظیفه پدری همسر هم برای دخترش بیشتر از این حرفها . چیزی که من رو تو این موقعیتها ناراحت میکنه انتخاب اشتباه خودم هست برای زندگیم و نه مسافرت رفتن یک بچه بیگناه تو این مشکلات با باباش .
این روزها به طرز عجیبی در حال اس ام اس بازی هم بودم . اون هم با خانوم اولی البته بهار هم از این قاعده مستثنا نبود . برای من اس ام اس زد و من بیشتر از این ناراحت شدم که چرا باید تو این سن و سال و با وجود این که هیچ تقصیری هم نداره درگیر این مسائل باشه .البته حرف بدی نزد اصلا . من هم براش نوشتم که در این موردمامان و بابات باید تصمیم بگیرند . صحبت هم ادامه دار نشد ولی همین باعث شد ساعتها فکر کنم و حتی گریه کنم که واقعا چرا . نمیدونم من مادر نیستم و هر حرفی هم که میزنم از دیدن مادری کردن اطرافیانم هست ، ولی اون روزها فکر میکردم من اگر مادر بودم هر مشکلی داشتم سعی میکردم خودم باهاش مواجه بشم ، مقابله کنم یا قبولش کنم یا هر کاری از دستم بر میاد بکنم . هیچ وقت راضی نمیشدم که حتی اگر مشکل من حل هم میشه به خاطرش کاری کنم بچه ام درگیر مسائلی بشه که نباید .
مسلما برای من فرقی نمیکرد و این خود بهار بود که آسیب میدید ( اگر حرفی که زد انجام میشد ) و من فکر میکردم چرا باید بیشتر از این درگیر بشه . به خانوم اولی که چیزی نمیتونستم بگم . وقتی همسر اس ام اس رو دید ، گفت میدونستم بهار به من گفت . توجیهش هم این بود که مامانش بهش گفته و بهار خودش این رو نمیخواست .من هم اون سکوت رو شکستم و همه حرفهام رو زدم . این که لجبازی دو تا آدم به اسم پدر و مادر دلیل نمیشه که بچه بیشتر درگیر این مسائل باشه . یک مقدار از درگیر شدن تو این مسائل طبیعیه و متاسفانه اجتناب ناپذیر .نمیشه یک زندگی اینطوری باشه و بچه ها اصلا انگار نه انگار ولی وقتی بیشتر از این بشه ، از اون حالت طبیعی بودن خارج میشه و میشه ضرر و آسیب خیلی بیشتر برای بچه .
به همسر گفتم به همون میزان که خانوم اولی مامانش هست تو هم باباش هستی . گفت من دیگه باید چیکار کنم؟ خوبه تو خودت میبینی که من هر کاری از دستم بر میاد میکنم . گفتم تو همه کار کردی همه کار میکنی ولی یک کار رو مثل این که تا حالا نتونستی انجام بدی . این که نتونستی بهش امنیت و آرامش خیال بدی که بهار بدونه همه زندگیته و برات از همه مهمتره . گفت تو از کجا میدونی من نتونستم این کار رو بکنم ؟ گفتم از این حرفی که زد از این پیشنهادی که کرد از این شواهدی که معلومه . اگر تونسته بودی خیالش رو راحت کنی حتی اگر مامانش هم میگفت ، خودش متوجه میشد که نیازی به این کار نیست .
بهش گفتم فکر کردن به بهار وظیفه من نیست ربطی هم به من نداره . دایه مهربونتر از مادر هم نیستم .شماها پدر و مادرش هستید نه من . ولی بدون هر وقتی و تو هر شرایطی هر تصمیمی که به خاطر بهار بگیری ، برای من قابل احترامه و درک میکنم . خوشحال هم میشم که در موردت اشتباه نکردم و پدر خوبی بودی . حتی اگر اون تصمیم تموم کردن زندگی ما باشه . همسر گفت باز تو رفتی تو وادی نصیحت و این حرفها رو زدن ؟ گفتم نه فقط خواستم بدونی که چی فکر میکنم .چه ربطی به نصیحت داره . گفت بسه فهمیدم چی فکر میکنی دیگه بقیه اش رو نگو .
همون موقع با خودم فکر میکردم خوب خانوم اولی که خودش یک تنه خیلی بیشتر ازاین حرفها حریف من بود و همیشه هم چه با روی خوش نشون دادن و خوب بودن با من و با پنبه سر بریدن و اذیت کردن ، چه با شمشیر از رو بستن و همه جریان ها رو پیش آوردن هرکاری تونست انجام داد . چه نیازی بود به استفاده از بهار و اذیت کردن بچه خودش ؟مسلما اگر بهار بخواد کاری انجام بده اول باید خودش به میزانی از ناراحتی و غم و استرس برسه و بعد آیا بتونه من رو ناراحت کنه و ایا نتونه . چرا خودش مستقیم حرف نمیزنه ؟حالا درسته بعد از اون جریان دیگه نمیتونه به مامان و بابا زنگ بزنه و میدونه که تماس گرفتن یعنی یک واکنش خیلی منفی و به ضرر خودش میشه و هر وقت پیش میومد تو این مدت از زبون این و اون خبرها میرسید، ولی چه مشکلی داره که مستقیم نمیگه ؟
برام جالب بود که گویا کائنات هم قدرت عجیبی تو جذب کردن دارن . آدم یک چیز خوب و خیری بخواد چند سال طول میکشه و گاهی هم اصلا هیچی نمیشه ولی خدا نکنه آدم یک چیزی رو اینطوری بخواد . سریع جذب میشه . یعنی من اس ام اس های خانوم اولی رو که دیدم قبل از این که باز کنم داشتم میگفتم واقعا دست قدرت جذب این کائنات درد نکنه شرمنده ام کرد .
در هر حال این بار هم مثل قبل اس ام اس رو بدون جواب نگذاشتم و هر یک دونه ای که نوشت من هم براش جوابی نوشتم . نه این که دعوا کنم و یا خدای نکرده حرف بدی بزنم و توهینی بکنم ولی بدون جواب هم نگذاشتم. حتی اگر از روی عصبانیت حرفی هم زد که درست نبود ، باز طوری جواب دادم که متوجه باشه دیگه دوران این حرفها گذشته و گفتنشون هم نه دردی رو دوا میکنه و نه به حال طرف مقابل فرقی داره . یک بار نوشت برو بمیر . حرف نزدم . چند بار نوشته بود الهی بمیری . جواب نوشتم بهترین آرزویی بود که در حقم کردین . و علاوه بر اون برای همین دو کلمه اش جواب مفصل نوشتم . توضیح دادم که این خواسته اش در واقع نفرینی به حال من نیست و دعا محسوب میشه . گفتم اتفاقا من با آغوش باز از مرگ استقبال میکنم و خوشحال میشم هر وقت که صلاح خدا هست اتفاقا بیفته و اون رو شادی وآرامش ابدی میدونم .
دیگه چیزی نگفت در این مورد . فکر میکنم به این نتیجه رسید که مثل این که خیلی خوشحال هم میشم از این حرف . در واقع همین هم هست چون واقعا هیچ وقت و هیچ جا از مرگ که گریزی نیست . بالاخره چی ؟ اصلا اگر عزرائیل بدونه من چقدر با آغوش باز ازش استقبال میکنم زود میام سراغم .
در هر حال . انقدر که ما این روزها اس ام اس رد و بدل کردیم که خوش به حال مخابرات شد . همه رو هم پاک کردم که همسر نبینه . برای خانوم اولی هم نوشتم که همه رو پاک میکنم و من که ترجیح میدم این کار رو بکنم شما رو نمیدونم و اگر خیلی دوست دارید چیزی بنویسید خوشحال میشم تو این ساعتها باشه . شاخ هم رو سرم بود که خانوم اولی نظر لطفی به من کرد دقیقا تو همون فواصل زمانی که گفته بودم ، من رو و یا بهتر بگم روح و روان من رو با اس ام اس هاش مورد لطف و مرحمت قرار میداد ونه وقت دیگه .
در هر حال تو همه نوشته هاش گلایه بود و گلایه و ( حالا توهین ها رو فاکتور میگیریم ) . نمیدونم چطور بود که هر کاری خودش کرده بود من رو مقصر میدونست اصلا طوری مینوشت که انگار من باعث همه مسائل هستم و نمیدونم چرا یک ذره فکر نمیکرد در هر حال خود آدمها هم در بوجود اومدن مشکلاتشون سهمی دارند . اون هم خانوم اولی با اون همه اعتماد به نفس و رضایت دادن به زن گرفتن همسر و با اون همه حرفهایی که خودش تو خونه خودش و یا صحبتهایی که داشتیم ،به من زد مبنی بر راضی بودن و کاری به کار هم نداشتن . حالا حرفهایی که به بابا یا بقیه زده بود رو بگیم هیچی . بعد الان هر چیزی میشه حتما من تقصیر دارم . براش خیلی نوشتم که فکر نکنه بار این اشتباه سه جانبه همه اش به دوش من هست و یا این که من وظیفه دارم تاوان اشتباه دیگران رو هم بدم و یا این که زندگی من بازیچه دست ایشون هست که یک روز بگه باشه بیا و من راضی هستم و من خودم خواستم و یک روز هم بیاد بگه گفتم که گفتم الان اینطوری میگم و زندگی تو هم هیچ . براش نوشتم که هیچ کدوم از ما آدمها نباید فکر کنیم این قدرت رو داریم که زندگی دیگران رو بازیچه دست خودمون بکنیم
خلاصه که انقدر گفتم و گفت که هر دو خسته شدیم . براش نوشتم مشکل شما من نیستم و خیلی هم اشاره کردم به این که ظاهرا قضیه یک چیز دیگه بوده و من عقل نداشتم که نفهمیدم همون موقع که دور این پیشنهادتون رو یک خط قرمز بکشم و خیلی دیر به به این نتیجه رسیدم . مشکل شما و زندگیتون ربطی به دیگران نداره ظاهرا اون چیزی که همه از زندگیتون دیدن اون چیزی نبوده که واقعیت داشته . البته سر همین حرف کلی هم بد و بیراه نثارم شد ولی خوب حرفم رو زده بودم
آدم وقتی زیاد حرف میزنه خیلی چیزها رو میگه . هم من هم خانوم اولی . من در مورد این که حق طلاق دارم اشاره کردم . نمیدونم این همه حرف چطور انتقال نداده بود . تا این مساله رو اشاره کرده بودم به بهار گفته بود و بهار هم به همسر که حسنا به مامان اس ام اس میزنه و شنیدم حق طلاق داره . جل الخالق یعنی من فقط اس ام اس میزنم و انگار من شروع کردم اس ام اس زدن . اگر همه رو با هم تعریف میکرد که خوب بود . همسر هم عصبانی بو و میخواست اس ام اس ها رو ببینه که گفتم من همه رو پاک کردم برو به بهار بگو گوشی مامانش رو بیاره اگر هست از همونجا بخون . در هر حال یک دعوای مفصل هم با همسر داشتیم سر همین حق طلاق . البته من ساکت بودم اون دعوا کرد میگفت چرا گفتی حق طلاق و یک سری هم دعواش سر این بود که اصلا نباید قبول میکرده این حق رو به من بده و گفت جنبه نداشتی بهت حق طلاق بدم . معنی نداشتن جنبه هم فهمیدیدم . میخواستم بهش بگم که هیچی بیشتر از این حق طلاق من رو خوشحال نکرده . بهترین کادویی بود که از تو گرفتم حرف نزدم دیدم بیشتر جوش میاره .
خیلی هم زرنگ تشریف داشت که فکر کرده بود من از این داد بیدادهاش میترسم که حق طلاق رو نداشته باشم و منتظر دستورش هستم که فسخش کنم . گفتم ببین این حق وقتی فسخ و باطل میشه که من مرده باشم . حالا همسر انقدر بگه که خسته بشه . خیلی ناراحت هست شرایط زندگی رو طوری کنه آدم اصلا یادش بره چنین حقی داره . حالا نمیدونم چطور خانوم اولی لطف نکرده بود همه حرفهای من رو دونه دونه به بهار بگه که به گوش باباش برسونه همین یکی رو گفته بود .
الان هم شکر خدا آتش بس هست . گوش شیطون کر یعنی من یک حرفی زدم و از خانوم اولی جوابش رو خواستم که هنوز جوابی نرسیده . حالا چه حرفی بماند . واقعا باید برم از این حق طلاق استفاده بهینه کنم که زیاد خاک نخوره تا ببینم خانوم اولی که فکر میکنه من نباشم تمام مشکلات خودش و زندگیشون حل میشه میتونه بدون هیچ مشکلی و با خیال و وجدان آسوده زندگی کنه ؟ واقعا تعجب میکنم از این مساله فراموشی . انگار من رفتم سراغ اینها که دیوار کوتاه تری از من پیدا نکردن
انقدر مسائل دیگه هم هست که واقعا حوصله ندارم همه رو تو یک پست بنویسم . من جمله لجبازی همسر سر مسائل دیگه و این که واقعا دوست داشتم شرایط طوری بود که به خانوم اولی بگم اونی که برای شما مشکل پیش آورده من نیستم شما یک نگاهی به دور و بر خودت بنداز ببین اون آدمی که از طرف خودتون برای همسر خبر آورده و یک عالمه حرف زده کی بوده . البته اون آدم رو من بیشتر از همه مقصر میدونم و فکر میکنم آدم بی اخلاقی هست و غیر قابل اطمینان و کارش هم زشت ترین کار .ولی این کار رو کرده و باعث شده همسر بیشتر لجبازی کنه و حرف هم به گوشش نمیره که اون اومد یک سری حرف بیخود زد راست و دروغش هم معلوم نیست تو چرا باور کردی . نشسته پازل رو کنار هم میچینه و گفت نه دیگه ببین همین کار رو کرد . منظورش همین بوده . هر چند شواهد هم جور در میاد ولی من باز هم اون آدم رو آدم بی اخلاق میدونم . همسر هم کار اون رو تایید نمیکنه که خبر آورده ولی کار خودش رو هم سر این مسائل و لجبازی کردن درست میدونه و میگه کار خوبی کردم که هر چی داده بودم برگردوندم سر جای اولش در بین این هر چی داده بودم ، مسئله کاری برادر خانوم اولی هم هست متاسفانه . اون آدم خبر رسان مثلا میخواست کاری کنه که بهتر بشه ولی دقیقا کاری رو کرد که به ضرر شد . حالا بماند . حوصله اش بود بعدا میگم .
خلاصه این که نود و دو که خوب نبود . امیدوارم نود و سه طوری نباشه که در پایانش بگیم دریغ از پارسال .کائنات هم زحمت بکشند موارد مثبت رو برای همه ما جذب کنن که خیلی بهتر میشه .
سلام
من فقط آمدم بگوئیم چقدر دوستتان دارم از این که افتخار دادید. دوستتان باشم ممنون
یکی به من بگه مامان رقیه کجاست نافرم دلم براش تنگه
سارا
نرگس
بعد عید میاد میگه باردارم
اول که ترشی
الانم که مسافرت نرفتن
حسنا چرا امسال نمیری سفر؟
امسال که دیگه مردک بیشتر هواتو داره و خانم اولی الان شده ملعونه منفوره! جا واسه تو که دیگه حسابی بازتر شده!
پس دلیل موندنت تو خونه چیه؟
پارسال که با بهار خیلی هم بهت خوش گذشت.تازه با اینکه قاچاقی رفته بودی
چی شده که حالا در عین عزت و احترام تشریف مبارک رو نمیخوای ببری؟
فقط بالاغیرتا نگو دلیلش شخصیه و خصوصیه و نمیشه گفت
شایدم نی نی گولو در راهه
برعکس نرگس جون که میگه اصلا حوصله ویارهاتو ندارهمن خیلی دلم میخواد باردار بشی تا ببینم این سکانس چه ماجراهایی پیش میاره
فقط امیدوارم مردک اجازه بده زیر نظر پزشک مرد این دوران رو سپری کنی این جوری حواشی جالبتری هم پیش میاد
کسی چه میدونه شاید اقای پزشک هم مسحور و مجذوب این همه مهربونی و زیباییت شد
آوا ، اول تکلیفت رو با خودت روشن کن بعد بیا ابراز علاقه کن !
میای اینجا نظر دوستت دارم میدی بعد حسنا رو لینک وبلاگت کردی ؟!
دوستون دارم
بانو و دوستان خیر عزیز...بوس و ماچ و بغل
خدا خیرتون بده سبب خیر شدید که یه زن دوباره عاشق شوهرش بشه و قدر زندگیش رو بدونه
و اون کسی نیست جزززززززززززز دکتررررررررررررر تکتمممممممم
این همدردی که شکیبا جون با حسنا کرده آدم رو ناخودآگاه به این فکر میندازه که با حسنا وجه مشترک زیاد داره.شکیب جون مادر نکنه روح شیدای خدا بیامرزی
چجوری کامنترهای اینجا و بنیانگذارش!!!!!!!! رو میشناسی؟بعد چجوریاس انقدر با حسنا همدردی میکنی که خودت رو باهاش تو یه گروه میذاری؟
بچه جون جرات داشته باش با اسم خودت کامنت بذار.نکنه هنوزم میترسی بانو پستهای اون وبلاگ قایمکیت رو بذاره اینجا؟خودت که از ترست یه روزه وبلاگه رو دود کردی که کسی نخوندش
عزیزم حسنا بهتر نیست سفر عیدت رو با آقای پلیس بچینی در پوشش کنترل نامحسوس با عروسکت بزنین به دشت و بیابون؟ هم آقای پلیس دلی از عزا دربیاره هم خودت در مرکز توجهات باشی؟ حالا اون وسطا یه جریمه هم بدی راه دوری نمیره ها
نمیدونم یاسمین جون . شاید اگر بود مشکلاتی داشتیم ولی صد در صد از این نوع مشکلات نبود شانس من بود واقعا بین اون همه آدم پیله کرد من رو نگه داشت
دوستان همگی بیاید بخندیم یعنی هرکی به ایشون ÷یله کنه بعله کارتمومه
یاشار ٩:٤۳ ق.ظ - چهارشنبه، ۱٤ اسفند ۱۳٩٢
حسنا خانوم یعنی الان خانوم اول همسرتون که تو محضر سلام شما رو بی پاسخ گذاشت الان اس ام اس بزنه بگه الهی بمیری؟؟تعجبسوال
پاسخ: سلام جواب ندادن و بمیری که به جای خود . قبلا متهم بودم به خاطر پول موندم الان متهم هستم به مظلوم نمایی . واقعا نمیدونم کدوم آدم پول دوستی به خاطر مظلوم نمایی میره یک خونه رو همینطوری میده .من اگر میخواستم که میتونستم خونه رو نگه دارم مظلوم نمایی هم بکنم دو منظوره میشد . حالا یک چیزی هم بدهکار هستم متاسفانه
---------خنگ نهمیده یاشار بهش تیکه انداخته که بابا خانوم اولی تو رو آدم حساب نمیکنه جواب سلامت رو بده بعد میگی بهم گفته مثل بجه ها گه الههههههههی بمیری!!
مگه حسنا به شوهرخواهرهاش گفته که شوهرش نصفه است؟
اگه بره بگه شوهرم چی شده تو تعطیلات رفته مأموریت کاری؟
حسناخودش میدونه کارش ناپسنده واسی همین مجبوره توخونه خودشو حبس کنه
یعنی میگم اگه یه کوچولو فک کنیم این زندگی واقعیت داره
این زندگی واقعاچی داره که این زن بهش اینطوری حاضره مثل زالو بچسبه
داره خودش بیشترضررمیکنه وعمرشوهدرمیده
سارا ٩:٤٦ ب.ظ - سهشنبه، ۱۳ اسفند ۱۳٩٢
الهی معللومه دلت خیلی پره و این روزا خیلی اذیت شدی، سال تحویل که میری شمال پیش خانواده؟؟ درسته؟ تنها نمونی حسنا هااا
پاسخ: عزیزم بغلماچ نه سال تحویل نمیرم شمال . مامان و بابا برنامه مسافرت داشتند با خواهرهام و فهمیدم به خاطر من گفتن که نمیریم به همین دلیل گفتم حتی اگر شما نرید هم من نمیام و دوست ندارم اصلا مسافرتشون رو کنسل کنندافسوس
حسنا بانو - ۱٤/۱٢/۱۳٩٢ - ۳:٢٠ ب.ظ
چرا مسافرت کنسل کنند. تو هم باهاشون برو.
اول باید برنامه شون را با تو تنظیم می کردند که شوهر نصفه نیمه و عاریتی داری. خواهرها را می خوان ببرن مسافرت یه کلمه به حسنا نگفتن تو برنامه عیدت چیه. شوهرت که زن و بچه داره و می ره سر زندگیش. تو چیکار می خوای بکنی؟
برنامه خودشون را با دخترهای دیگه شون ریختن و حسنا را آدم حساب نکردن که اول بهش بگن
بس که گفتید مسافرت خانواده اش خونه حسنا و تهرانه. جمیعا و لاتفرقوا می خوان برن سفر. فقط یه دونه حسنا توش زیادیه
حسنا:
من اگر روزی بچه ای هم داشته باشم و تو هر شرایطی باشه مسلما نمیتونم و این کار رو هم نمیکنم که مشکلات و یا غصه هام رو انتقال بدم و مطمئنا اونطوری برای من سخت تر هم میشه که کاری کنم بچه متوجه نشه و یا تو یک محیط آروم باشه
تو خواهرت که یه شهر دیگه است روزی سه بار زنگ می زنی براش ننه من غریبم
برای پلیس و بقال و چقال محل اشک می ریزی و جلب ترحم می کنی
حالا مشکلت چیه؟ خراب شدی رو سر یه زندگی و فهمیدی اشتباهی اومدی. اموال مال خانوم بوده و آقا خرت کرده.
اگر زن اول بودی و خیانت دیده بودی و یه کثافت عوضی خودفروش به قصد دریافت کمک نقدی مث زالو چسبیده بود به زندگیت و کمک جنسی می داد چطور می خواستی ناراحتیت را از دختر 20 ساله ات مخفی کنی؟
به قول خانم اولی فقط برو بمیر با این دروغات
حسنا میگه من اگر از این زندگی برم, زندگی اینها اوضاعش به هم میریزه.
به زبون بیزبانی داره میگه مردک هرز میپره من نباشم. حداقل الان با یک نفره. برای خانم هم یک شرایطی گذاشته که آنهم حواله اش داده به ناکجا شاید!
این دو زن تا دارند از خجالت هم ٢٤/٧ در میان, مردک آنطرف پی سفر مجردی و مهمانی مجردی و ......
عتیقه زمین میگذارند بعضی مادرها!
این دو زن تا دارند از خجالت هم ٢٤/٧ در میان, مردک آنطرف پی سفر مجردی و مهمانی مجردی و ......
موفرفری
یه چیزی به ذهنم الان رسید
شاید حسنا میخواد بگه خانوم اولی ( با قصد و نیت قبلی و با نقشه) رضایت داده مردک زن بگیره یه شرطی که مال اموالی به نامش کنه و الان هم زیرش زده و میگه برو و مردک هم فهمیده و از دستش خیلی ناراحته!! و اون خبرچین بی اخلاق هم همین رو به مردک گفته(حالا حسنا توهم میزنه که مردک همه مال و اموال رو برگردوند سر جاش!!)
حسنا:
زهرا جون متاسفانه با مسائلی که پیش اومده یک طوری شده که همسر هم از اون حالت که خانوم اولی به خاطرش کاری کرده ، دور شده و الان فکر میکنه که در اصل اونطوری نبوده . گفتم که هی میشینه پازل کنار هم میچینه
بعد جالبه زنی با این مکر و سیاست که به زووووووووووور به شوهرش می گه باید اموالت را به نامم کنی و زن بگیری وقتی برگه وکالت نامه را امضا می کرده اصلا نفهمیده بالای برگه به اون گندگی نوشته وکالتنامه !!
مردک را بگو که نمی گفته چرا باید زن بگیرم؟ چرا باید اموالم را به نام تو بکنم؟ یعنی مردک اینقدر خنگه و یه سوالی نکرده؟ ربط بین اینها چیه؟
همه ی خانمهای متاهل به قول ان فکر کنید. خوب به این موضوع فکر کنید
امشب به شوهرتون بگید بیا همه چیز را به نام من کن و حتما حتما حتما هم باید زن بگیری. شوهرتون به عقلتون و به این جمله ها شک نمی کنه؟
اون قسمتی که در و گوهر پاشی کرده که :به همسر گفتم به همون میزان که خانوم اولی مامانش هست تو هم باباش هستی...... دقیقأ بحث بین خودش و مردک رو برعکس نوشته
اینکه همش به جون مردک غر زده که چرا بهار رو ادبش نمیکنی خانم خانما ادب نداشته حداقل تو تربیتش کن که بفهمه من سوگلیم و از همه مهمترم.مردک هم گفته دیگه چه کار کنم بس نیست بخاطره یه همه کاره خودمو خار و ذلیل کردم؟ دست رووش بلند کنم دلت خنک میشه؟خانم خانما هم مادر بچمه دربارش درست حرف بزن گفت بسه دیگه از قبلترها فهمیده بودم چه مارمولکی هستی اینم از شواهد موذی گری هات معلومه.همینمون مونده تو بگی با بچم چجوری رفتار کنم.نکنه بابات درست تربیتت کرده که این شدی دیگه منم حرفی نزدم چون داشتم ضایعتر میشدم
من فکر میکنم بابا پنجعلی بابای حسناست باهمون ضریب هوشی (من الوجوعه؟؟)
احتمالا حسنا شرط گرفتن خانه ماشین را برای طلاق دارد که خانم اولی جواب داده
باش تا که صبح دولتت بدمد
حسنا هم گفته پس تو هم باید من را تحمل کنی البته هنوز منتظر جواب خانم اولی است
یه بار تو کامنتهاش نوشته بود که اگر می خواد برم باید یه چیزی بده تا برم
همه چی را ازم گرفته حالا می گه برو
به جسیکا می گه حتما می شینم بهش فکر می کنم که بمونم یا برم ولی این بستگی به اون جوابی داره که باید بگیرم و هنوز هم خانوم اولی سکوت کرده و در موردش هم نگفتم چون واقعا اصلا تو شرایط فکری نیستم که بشینم درد و دل این مدلی هم بکنم بگو من آدم رفتن نیستم دارم شما رو دست می ندازم ..این خزعبلات چیه آخه می گی. یعنی تصمیمت برای آرامش روح و روان خودت و رها شدن از بند حقارتی که سالها بهش تن دادی چه ربطی به جواب خانوم اولی داره؟
حسنا الان مدت هاست که شمال نرفته.می یان بهش می گن مردک نیست تو هم تنها نمون برو با خونوادت خوش بگذرون . این هم تریپ غم بر می داره که نه نمی رم. اونا حتی به خاطر من برنامه سفرشون رو کنسل کردن ولی من گفتم نمی یام .یاد اون سفر خنده دارش با مردک به شمال افتادم اونم دقیقا تو اون برف و بوران . حسنا با مردک دقیقا همون شب هایی که پدر مردک تو بیمارستان بستری بود و مردک خیلی خیلی خیلی ...نگران حال پدرش هم بود ی تک پا رفتن شمال و اومدنی که همه راهها بسته شده بود حسنا هم بر بال توهماتش در آغوش مردک بدون هیچ مشکلی رسیدن تهران. البته فراموش نشه الان دیگه همه فک و فامیل های حسنا می دونن که زن دوم هست و شکر خدا آسمون هم به زمین نرسیده ولی حسنا دوست نداره تو تعطیلات بره شمال .
بله اون کامنتر ضریب هوشی بالا!!! درست فرمودن پدر چنین کاره ای شادتره ولی عیار و اعتبار نداره من خودم دیدم داشتم سرش به کار خودش گرمه حواسش جای دیگه است حرمت پدر و فرزندی از بین رفته...وقتی بدونی پدرت این ساعت کجاست و چه میکنه میتونی احترام بگذاری به همچین آدم بی شرمی؟
به چه درد میخوره وقتی میدونی پدرت خوشحاله به ازای خون به دل مادرت کردن
اصلا پدر فوق معروف فوق پولدار
کل دنیا رو هم که باش بگردی دلت باهاش صاف نمیشه
مثل آدم های مست که همینجوری الکی خوشن آیا نفعی به اطرافیانشون میرسونند به خانوادشون آرامش میدند؟؟؟
اینا تا سر خودشون و عزیزترینشون نیاد به نمی فهمن رشد عقلیشون ناقصه
این دیگه چه جور موجه کردن و تعریف کردن از حسناست!!!!!!!!!
الان کامنت قبلی خودم خوندم چقدر پدرشون توش تکرار شده وای من چقدر نگارشم بد شده بسکه نوشته های بی سر و ته حسنا رو خوندم
سحر جان منظورم رابطه بچه ها با زن دوم پدرشوم نبود. رابطه شون با پدرشون میگم. واقعا دیدم بچه هایی که پدرشون کلی بلا سر مادرشون آورده اما به خاطر پول بابا باهاش بد نشدن والبته دیدم بچه هایی هم که پدرشون هر کاری کرده بچه ها در نهایت بخشیدنش چون پدرشون بوده. به هیچ وجه ندیدم بچه ها با همسر دوم پدرشون رابطه معمولی داشته باشن.
لالا جان خیلی خوب گفتی اون بخشی که درباره توصیفات حسنا بود به خصوص. موافقم
راستی چرا همسر از دادن حق طلاق به حسنا پشیمونه؟ مگه حسنا اقدامی در جهت طلاق کرده؟ خودشم که مرتب تکرار می کنه قصد نداره از این زندگی بره بیرون. این که مثل کنه چارچنگولی چسبیده به مرتیکه....کسی سردرمیاره از این حرف حسنا؟؟؟
راستی مگه نه اینکه مردک برای این با خانم اول قهره که خونه حسنا رو پس نمیده. یعنی حسنا میگه که مرتیکه همه مال و اموال میلیاردی رو تونسته به زور(کدوم زور؟نکنه تورو برده محضر امضای خانم اول رو جعل کنی) از خانم اول پس بگیره به جز همون یک وجب خونه؟ من بازم سردرنمیارم!
حسناحسابی قاطی کرده دیگه ازبس دروغ نوشته
نوشته هاش کلاواسم غیرقابل باوره
یادچادرنمازش افتادم
ادم شوهرش میره مشهدبعدواسی زنش که حسناباشه چادرنمازمیاره؟
مگراینکه قصدداشت واسی پرستارخانوم خانومایه چیزی واسی قدردانی بیاره که اززنش خوب مراقبت میکنه
نرگس جان خیلی خندیدم دستت درد نکنه. حسنا با این عکسای آشپزیش خورد تو بساطش چون داشت جو رو آماده می کرد که داستان رو به حاملگی بکشونه حالا مجبور شد تنها بمونه عیدی و...حسنا خیلی دختر حرف گوش کنیه بهش گفتیم حسنا پست بعدی تریپ افسردگی بردار یا یکی از دورو بریاتو بفرست قبرستون توجه ها منحرف بشه خیلی خوب گوش کرد!!
راستی بچه ها دقت کردین نوشته های حسنا چقدر بیشتر در توصیف فضا و دیالوگهاست به جای احساسش؟ اگر شما بخواین خدای نکرده ناراحتی دیروزتون رو برام تعریف کنید از دلیلش برام میگید از احساستون یا اینکه وقت اشک ریختن تو چه مدل ماشینی نشسته بودین و سلکشن اهنگای مورد علاقتون؟ اگه پلیس وسط گریه بهتون گیر داده (البته در قصه ها) برام از کلافگیتون میگین که وسط اون هیرویر نگهداشته شدین یا نه مو به مو دیالوگوار تعریف می کنید پلیسه چی گفت؟
حسنا چون دروغ میگه مجبور اول تو ذهنش فضاسازی کنه و چون ناراحتی که میگه تجربه نکرده ازش میگذره فقط همینو میگه که ناراحت بوده...کسی که یک واقعیت رو تجربه کرده نیازی به فضاسازی نداره براتون اصل جریان و حسشو تعریف می کنه.
نیلو من ندیدم بچه های زن اول با زن دوم رابطه معمولی داشته باشند، حتی همینی که حسنا می گه. حس بچه ها نسبت به زن دوم خیلی منفی هست، حالا بعضی ها بروز می دند، بعضی ها نمی دند. اما مسافرت رفتن و اس ام اس دادن و فلان. این دیگه از بس استثناست باید ثبت بشه در تاریخ ایران.
من کماکان نمیفهمم این پست قرار بود چه نکته ای رو برسونه همه چیز تکراری بود جز جریان آقا پلیس مهربان، و اون قسمت کودکانه حرفهای آقا پلیس و شدت گرفتن گریه ای که اصلا معلوم نیست از کجا اومد وسط قصه، ضمنا عجب اقا پلیس بیکار خاله زنکی که ایستاده سخنرانی غرای حسنا رو در مورد دل خوش و سیری چند و اینا گوش داده
یک بنده خدایی برا حسنا نوشته: "میدونی اون خانوم که شما رو مقصر میدونه وقتی قدرت و میدونه که تو توی زندگی شوهرش نباشی اونوقت میفهمه اون آرامشی که داشته مدیون شما بوده اخه همسرت آرامش روحی و روانیش و با شما تامین میکنه و خیلی سرزنده تر سراغ زندگیش میره امیدوارم این خانوم وقتی متوجه این قضیه نشه که دیر شده باشه."
آدم بگه قسمت شوهر شما بشه، ایشون سرزنده تر بشن و زندگی شما شیرین تر، می گن نفرین کردی. اما این خانم که کشته مرده چندهمسری هست، دیگه فکر نکنم این رو نفرین حساب کنه، به نظرش دعای خیر هم هست.
به خدا الان حس این رو دارم که سرمو بکوبم به میز.
از نوشته های حسنا اینجور برداشت میشه که حسنا یک زن بسیار مهربان و خوش قلبیه که فقط و فقط برای ارامش خانوم اولی وارد این زندگی شده و خانوم اولی یک زن بیمار و گرگ که برای رسیدن به اهدافش از هر راهی استفاده میکنهاز جمله وارد کردن بهار به این دعوا .اما نمیفهمم این زن خنگ چرا برای رسیدن به هدفش از این حربه استفاده نمیکنه که به بهار بگه با پدرت قهر کن و حرف نزن.فکر نمیکنم پدرش بتونه دوری دخترش رو تحمل کنه.جالبه حسنا نه.این زن اینقدر بی شعوره که نمیتونه بهار رو که یک دختر 20 ساله است از دعواهای این زندگی دور نگه داره . با بدجنسی تمام بهار رو وارد این دعواهخا میکنه اما از اون طرف با مسافرت رفتن بهار با پدرش مشکلی نداره و بهار رو پر نمیکنه که جلوی پدرش واسته.اخه تو چه قدر پست و حقیری با اینهمه دروغ .ا
سحر جان تو خیلی از موارد همینطوره و حق با شماست اما من بچه هایی میشناسم که پدرشون هر کاری کرده باهاش رابطه شونو حفظ کردن اغلب پدرها پولدار بودن و یه جوری به نظر میرسه بچه ها نمیخوان اسپانسر مالیشون از دست بدن. البته بعضی دیگه هم فقط به خاطر ایکه پدرشون بوده بخشیدنش و با همه اشتباهاش نتونستن از زندگیشون حذفش کنن.
حسنا جان در مورد این دیدن بهار و اس ام اس زدن با خانم اولی و مسافرت رفتن بهار با پدرش (و حتی با خودت عید پارسال) بذار یه داستان واقعی برات تعریف کنم که دستت بیاد روابط بچه های زن اول با زن دوم چطور هست تو دنیای واقعی.
مادربزرگ من دو سال قبل از مرگش مریض بود. فلج گردن به پایین، نه مثل خانم اولی که خدا رو شکر سرپاست و بالا سر زندگی و بچه اش. بعد از یک سال و نیم، یعنی چند ماه قبل از فوت مادربزرگم، پدربزرگم مقدمات ازدواج دومش رو فراهم می کنه، یعنی خواستگاری میره و قول و قرار میذاره، این کار رو هم بی سر و صدا انجام میده. روش نمی شده به بچه هاش بگه واسه چی داره زن می گیره. نه مثل همسر شما که جلسه خانوادگی می ذاره و جلو عالم و آدم می گه "همه می دونید من برا چی زن گرفتم". خلاصه ایشون ازدواج می کنه، و چند ماه بعد مادربزرگم هم فوت می کنه. پدرم، عموهام و عمه هام (و به خصوص عمه هام، تاکیدم به اینه که بهار هم دختره و حساسیتش رو مادر بیشتر) هنوز بعد از سی سال حاضر نشدند نه اون زن و بچه هاش رو ببینند و نه پدربزرگم رو مثل قبل بپذیرند. من 30 سالمه و هنوز نه زنش رو دیدم، نه بچه هاش رو. نه می دونم اسمشون چیه و چند سالشونه. حتی نمی دونم خونه اشون کجاست، با این که شهر ما شهر کوچیکیه. پدربزرگ رو هم هر سال عید با اکراه می پذیرنش. همین امسال هم زنگ زده گریه و زاری به یکی از عمه هام که بیاید آشتی، عمه ام گفته هر موقع خودت تنها آمدی بیا، قدمت سر چشم. اما با اون زن و بچه ها نه، آینه دق نمی خوایم.
لطفا این داستان ها رو برو برای کسایی تعریف کن که یا این چیزها رو ندیدن و تجربه نکردن، یا توی فرهنگشون کاملا پذیرفته شده است و به نظرشون آسمون به زمین نمیاد اگه بابای آدم زن بگیره.
نرگس 2 خیلی خوب نوشتی کلی خندیدم
حسنا می گه: "واقعا تعجب میکنم از این مساله فراموشی . انگار من رفتم سراغ اینها که دیوار کوتاه تری از من پیدا نکردن اوه"
والا حسنا جان تا اونجا که تو توی داستانهات تعریف کردی، خودت هم کم پیگیر قضیه نبودی. شما بودی که پا شدی رفتی خونه شون دیدن خانم اولی. در حالی که ایشون انقدری هم مریض نیست که نتونه بیاد تو رو ببینه. کما اینکه مسافرت هم رفته تو همین مدت.
به علاوه شما بودی که زنگ زدی جواب بله رو دادی و حتی منتظر نشدی که کسی بهت زنگ بزنه جواب بخواد.
خنده داره.
شوهرت سال تحویل بره مسافرت. توجیهش هم این باشه که ناراحت نشو ! این همه مدت پیشت بودم
حسنا دروغگو دشمن خداست.
بچه ها جان مردک به حسنا خط ندین پست حاملگی بنویسه من به شخصه حوصله ی ویارهای این بشر رو ندارممممم
حسنا: وایییی مردک رو میبینم اوق میزنم. بووو میده .رو مادرشوهر و خواهرشوهر گلاب به روتون. برادرشوهر برام ترشی انداخته.برادر خانم خانما ماساژم میده همش نگرانمه.تخمه ها سر تاقچه داره خاک میخوره.نذری هام رو هم تلنبار شده مردک نزدیکه بقال سرکوچه رو بره بالا.مادرم اس ام اس زده هیلاری کلینتون برام سیسمونی به سلیقه ی خودش بخره پست پیشتاز کنه از اونور بچه جفتک لگد مینذازه که نفس مصنوعی بازی میخوام.بهار از اونور حسودییییی .پلیس جونی هم مردک رو بخاطر حامله کردن من جریمه کرده دیگه نمیگم دوربین های پلیس ترافیک همش دارن منو رصد میکننا نمیگم
حالا این فروخفته گان جزجگر زده الهی بگم چی بشن چی نشن به حق نگم بهتره برن بر سر و سینه بکوبن با این تربیتی که من دارم یه پسر تربیت کنم شکم همتونو (بانو و دوستان زبل)سوفره کوونه سیراب شیردونهتونه بکشه بیرون
حس منم همین را میگه فانوسک جان, حسنا حتا زن دوم هم نیست.
همینجوری هست فقط!
یک چیز دیگه هم بگم و برم بانو جان
زندگی حسنا اگر همه نوشته هاش هم واقعیت داشت و همه چیزش طبق پست های وبلاگش بود باز هم هیچ زیبایی نداشت. یا حداقل من هیچ نکته مثبتی در این زندگی نمی بینم. حتی اگر اجازه خانوم اول و ماجرای خواستگاری درست باشه که حسنا باید از همون اول میزد توی دهن آقای همکار با این معرفی کردنش! حسنا نزد، پدر و مادرش باید می زدند و یه جوابی به اون و خانوم اول می دادند که برن و پشت سرشون رو هم نگاه نکنند چه برسه به اصرار و قول و قرار گذاشتن.
این چه زندگی ای هست که سایه یک زن و دخترش همیشه روی زندگیت باشه. که بدونی شادی تو مساوی غم اونهاست. که خانواده شوهرت باهات اینطور برخورد کنن که اگر یه بار بهت میوه تعارف کردن، اون هم با نیش و کنایه، اینقدر خوشحال بشی و ذوق کنی. که بدونی تا ابد باید سال تحویل ها/شب یلداها و خیلی مناسبت های مهم را تنها بگذرونی چون شوهرت باید کنار خانواده "اصلیش" باشه.
شوهری که به خاطر فراموش کردن یه خرید اینطور با خشونت و عصبانیت باهات رفتار میکنه که گریه ات بگیره. اینقدر زندگی رو بهت تلخ کرده و عذابت داده اینقدر وعده سرخرمن بهت داده، طبق نوشته های خود حسنا که می گفت همیشه فقط زبون میریزه و در عمل کار خودش رو میکنه. اینقدر که توی این سن و سال این همه بیماری و غش و ضعف و معده درد و کمردرد عصبی داری.
نکته مثبت این زندگی شوهر معروف و مدل ماشین هست و خونه بزرگ و مسافرت اروپا و امکانات مدرن آشپزخانه و آیپد و آیفون؟ باشه همه این ها را باور می کنیم ولی کسی باور می کنه این ها بدون دل خوش کسی رو خوشبخت کنه؟
کامنت های حسنا خیلی کم شده و داره همه تلاشش رو می کنه که خواننده هاش رو برگردونه و وادار به نظر گذاشتن بکنه. مسافرت به اروپا فایده ای نداشت. پست های شاد تخیلی موفق نبود. پست آشپزی هم موفق نبود. رفت سر ژانرهای پرطرفدار. از همه چیز هم توی این پست گذاشت برای همه سلیقه ها.
خانوم خانوما و اس ام اس بازی ها. بهار و سرنوشتش. پسرک و آه و ناله و یاد عشق گذشته. درد دل های خواهرانه و نگرانی خانواده. آدم های خبرچین و بی اخلاق. مشکلات زندگی مردک و خانوم خانوما. حق طلاق خودش. پلیس و ترافیک شهر و مدل ماشین. مسافرت دم عید. تنهایی سال تحویل.
حتی قانون جذب و کائنات! حتی سیاوش قمیشی دیگه! :))
در آخر هم یک ماجرای مبهم برای نگه داشتن بیننده ها پای برنامه.
راستی چرا سال تحویل نمیره شمال پیش خانواده اش؟ همه فامیل که در جریان هستن و آسمان هم به زمین نرسیده...
اون سناریویی که توی کامنت های اینجا خوندم هم بعید نیست ادامه داستان باشه. حسنا تصمیم به طلاق میگیره ولی آزمایش میده و معلوم میشه باردار هست و طلاق به تعویق می افته. بعد هم سیل کامنت ها که به خاطر بچه جدا نشو. و همسر تهدید میکنه بچه را ازش میگیره. حسنای مظلوم قربانی هم در این زندگی خیالی باقی می مونه. به خاطر بچه دیگه خانواده مردک هم باهاش خوب میشه.
من هم دارم فکر می کنم حسنا حتی همان زن دوم بودنش را هم دروغ گفته و عقد نکرده. یا با مردک رابطه داره و یا نهایتن صیغه هست. چیزی به شکل ازدواج اصلا مطرح نیست.
مدتی هست که از خوندن زندگیش یاد وبلاگ رویا تدبیر می افتم که شوهرش (فرهاد) بهش خیانت کرد و با یک زن متاهل رابطه داشت. نمی دونم داستانش رو خوندین یا نه.
ببخشید بانو جان می دونم قرار نیست از وبلاگ دیگران حرفی بزنیم (اگر بحث منحرف شد و صلاح دیدی این کامنت را حذف کن) اما این رو فکر کردم مرتبط هست و خیلی به واقعیت زندگی حسنا نزدیک تر هست. فکر می کنم زندگی حسنا هم چیزی در حد اون زنی هست که با شوهر رویا رابطه داشت. هیچ عقد و ازدواج و اجازه ای در کار نبود.
رفتار خانوم خانوما هم چیزی بهتر از رفتار رویا نخواهد بود. شوهرش هر چی داشت از صدقه سر رویا داشت و تا کمی وضع زندگیش خوب شد خیانت کرد. بعد تا جایی که یادم هست فرهاد کارش رو (که به خاطر رویا و پدرش داشت) از دست داد و برادر شوهرش و جاریش کلی بهش التماس کردند و ازش عذرخواهی کردند ولی رویا طلاق گرفت. دخترش هم فکر کنم دبیرستانی بود. (جزئیات یادم نیست)
اصلا برام قابل تصور نیست زنی مثل خانوم خانوما که اینقدر از زن دوم آسیب دیده، هم خودش و هم دخترش، حاضر باشه با زنی که با شوهرش رابطه داشته حتی روبرو بشه. حتی تف توی صورتش بندازه. چه برسه به اس ام اس و گلایه!!
رفتار بهار هم در همین حد غیرقابل باور هست. هم با پدرش و هم با حسنا. به قول دوستان یادش رفته پارسال با هم مسافرت هم رفتند!
ای بابا بچه ها چرا نکته را نگرفتین آخه؟
حسنا بانو باردار هستن، و دیگه مثل سال اول نمی تونه برای مردک امکانات مورد نظر را فراهم کنه (الان جا داره مردک بیاد بگه شما که می دونید من واسه چی زن دوم گرفتم؟؟)
بله می گفتم، حسنا دیگه از پس اعمال نذری بر نمیاد و خانوم خانوما هم زنگ زده "گلایه" کرده به حسنا وظایفش را یادآوری کرده، همین. حسنا هم بهش برخورده تهدید کرده میره طلاق میگیره و کمک هاش را به زندگی خانوم خانوما و مردک قطع میکنه.
بعد خانوم خانوما پشیمون شده از حرف هاش و جوابی هم نداشته بده، از اون طرف بهار را از ماجرا مطلع کرده. بهار هم نگران خواهر/برادر عزیزش شده اس ام اس داده به حسنا که تو رو خدا طلاق نگیری یه وقت، من خواهر/برادرم را میخوام. تازه زندگی پدر و مادرم بدون تو چی میشه؟ اگه تو نباشی زندگی ما درست نمیشه! بدتر هم میشه!
تازه یک چیزهای دیگه هم هست که نمیگم.
حسنا واقعا با این پستش نشون داد که چه قدر زبون و بدبخته نه از عشق تو زندگی اش خبری هست نه از آرامش و نه عزت و احترام. زندگی حسنا تنها یه تصویر موجه داره برای کسایی که نمیشناسنش نمیدونن خونه اش رهنه نمیدونن سفر اروپایی که میره به تنهایی در هتل و چرخیدن تو وبلاگا میگذره نمیدونن در اوج حقارت قبول کرده زن دوم بشه همین که یکی مثل خانم ب یا همکلاسی قدیمی تو شمال فکر کنه این یه زندگی نرمال و اکی داره براش کافیه! هرچی داره عاریه اس هیچی واقعی نیست فقط یه ظاهر پوشالیه اما برای بدست آوردن این ظاهر کذایی بهای خیلی سنگینی داره میپردازه بهایی به قیمت جوونی اش سلامتیش و عزت نفسی که دیگه چیزی ازش نمونده...واقعا باید براش متاسف بود
دوابربهارسوارماشین...،آقای پلیس مهربون وعاشق،حق طلاق رویایی،همسررویایی که میترسه یهوحسنا طلاق بگیره،مسافرت مردک باپرنسس وعموش بدون خانم خانوما،چه رویاهایی میبافه
لعنتی بدطورتوهم میزنه
بنظرمن سال تحویل یه دیس املت قلبی درست کن با آقای همه کا وخانومهای حروف الفبا،توحراست اداره دورهمی بزنین تو رگ
من چقدر از همه خبرها عقبم... رقیه کیه دیگهه ه ه.یا حضرت رقیه
تو صفحه کامنتهای پست قبل
کنترل اف
رقیه
هرچی از رقیه خانم بخوای بدونی اونجاست
ولی خدا وکیلی بانو هیچ میدونستی اایی والله داری
وقتی رقیه گفت صد تا کامنترهای اینجا منم، اونموقع فکر کردم اییی والله دارم
ممنون از لطفت
موفر فری جان اتفاقا من برعکس شما فکر میکنم.. حالا به هر طریقی از اینکه خیلی دروغ نویسی میکنه درش شکی نیست.. ولی ممکنه با خانوم اولی حرف زده باشه.. چون گلا حسنا ادم روده درازیه وبا حرف زدن از هرجا .. ادمو اغفال میکنه و از بحث اصلی دور میکنه.. من اینجا میگم.. افرادی رو من از خیلی نزدیک دیدم خصوصیات اخلاقیشون مثله حسنا ..ادمایه شعار گونه... ادمایی که سریع رنگ عوض میکنن ودروغ گو وخیال پردازن...
آخه عجبا جان، اینم بخواد حرف بزنه خانم اولی نمیذاره. فرض که این زنگ بزنه یا اس ام اس، فکر می کنی اون خانم جواب می ده؟
به قول خودش وقتی توی یه جلسه می بیندش جواب سلامش را هم نمی ده. حرفی نداره با این بزنه. خیلی شیک و ریلکس و با اعتماد به نفس به گند کشیدتش. اینه که یه ذره غرور نداره که براش مهم باشه اینطور حقیر شده. بازم چارچنگولی چسبیده به زندگی اونا. من هم فکر می کنم خانم اولی کاری نداره که به این اس ام اس بزنه گلایه کنه !!!
یکی از دوستان گفته بود حسنا فقط زن دوم بودنش رو راست گفته بقیه حرفهاش دروغه من کم کم دارم شک می کنم که حتی زن دوم بودنش هم دروغه شاید دیده موضوع زن دوم خواننده زیاد داره یه وبلاگ زده با اسم حسنا بانو یک زن دوم
با این چیزایی که این از مردک می نویسه من فکر می کنم این موجود تا به حال حتی یک روز با یه مرد زندگی نکرده
مگه حرفایی که در مورد بهار می نویسه با یه دختر 20 ساله جوره؟
مگه این همه دروغ در مورد اداره شون گفت کسی حریفش شد؟ هرچی می گفتیم بابا این کدوم اداره است با لپ تاپ شخصی و اینترنت شخصی روزی 200-100 کامنت جواب می دی و آخر برج هم حقوقت را می دن ... جواب می داد شما امکانات من را با خودتون مقایسه نکنید
_______________________________
پریناز هزار تا
بچه هایی که خصوصی می ذارین و اینقدر لطف دارین از همتون ممنونم.
من نمیدونم چرا وسطایه پست همش خمیازه میکشم. به دلم نمیشینه حرفاش..چقدر داره توجه وترحم ز همه طلب میکنه .. من فکر میکنم حسنا در زندگی از ااین دو حربه به خوبی استفاده کرده و جواب داده.. چه بسا که حسنا با خانوم ولی صخبتی هم کرده.. به خاطره رفتارهای خیلی گنده مردک و شاید خواسته از این راه در زندگی خانوم اولی نفوذ کنه وحودش ادم خوب وبیگماه جلوه بده.. حسم به من میگه.. مردک مدت طولانیه رابطش با حسنا خوب نیست ودایم جنگ دارن در عمق حرفهای حسنا. اظطراب و تشویش و تردید ودودلی وپریشان حالی موج میزنه..
پست آشپزی هم نتونست کاری براش بکنه. متوسل شد به پست جلب ترحم. شاید کامنتها برگردند.
ادب و متانت حسنا برای شکیبا آموزنده است!
شکیبا جان آنچه که ما دیدیم بوس و بغل برای مخالفین نیست, ادب و متانتش را در جواب منتقدین ببین.
البته تنهاحسنا نیست, خیلی از آنهایی که با مهربانی و خانمی و ماسک خوب بودن در دنیای مجازی پرسه میزنند کافیه یکبار حرفی بشنوند که به مذاقشان خوش نیاد آنوقت میبینیم که ان خانم مهربان چه چیییییییییزیه.
دیدم که میگم و همین حالم را بد میکنه که میبینم کامنترها فریب ماسک میخورند و نابینا هستند, فرقی نمیکنه خواننده حسنا باشند یا هر کس دیگه ای.
هر چیزی یه حدی داره. این همه بلاهت هم عجیبه. البته شکیبا اشاره کرده که "من و تو" ... این یعنی این که خودش را در گروه حسنا می بینه و یه شباهتی بین خودش و حسنا حس می کنه
باز هم یک پست قروقاطی و از هر چمن گلی, درست بمانند پست آشپزیش و باز هم پسرک را آورد به میان!
چرا انقدر به جلب ترحم علاقه داره ؟
تمام این حرفها را که زده به خانم اولی در قالب اس ام اس توی ذهنش بوده و از آنجا فراتر نرفته یا اینکه ٢ سال پیش گفته و میگه الان گفتم!
تو که کاری نداری, اداره و خانم ب و آقای همکار و حراست همه زاده ذهنت بودند؛ حالا که وقتت آزاده بشین فکر کن تو سالی که گذشت چند تا دروغ گفتی! تو از خودت حالت به هم نمیخوره؟
اینجوری مفتضحانه آبروت میره, به گفته خودت با بعضی از خواننده ها ارتباط داری. تو چشمشون نگاه میکنی و بازم میگی فسنجون مال ٢ هفته پیش بود, جدا وقاحت تا کجا؟
حسنا سال رو به پایانه, سر شماری نفوس برگزار می کنی تا ببینی چند تا برات باقی ماندند تا پایان امسال!
من برم سر کار, شما هم خوب بخوابید.
حسنا خـــــــــــانمجوک گفتم
ببین یادم آمد که رفتار تو در روانشناسی جزء مکانیسم های دفاعیه تو الان 3تا رفتارو با هم داری
فرافکنی: ویژگی های ناخوشایند خود را به طور اغراق آمیز به دیگران نسبت میدهد تا به وجود انها در خود اعتراف نکند.شخص سعی میکند خود را قانع کند و از تقصیر و گناه خود بکاهد.
دلیل تراشی:بیان دلایل جامعه پسند برای عمل یا فکری که از نظر دیگران و یا فرد عمل کننده ناپسند است
همانندسازی:فرد میکوشد صفات اعمال و موفقیت های دیگران را به خود نسبت دهد و خود را با انان همانند کند به خصوص صفاتی که خود در انها ضعف دارد
خب "تا اینجا" روح تو کامپلکسهاش اینهاست گفتم بهت بگم بدونی مصداقشو توی سطر به سطر نوشته هات می بینی دیگه نیاز به توضیح نیست
حالا چه کار کردی این همه سعی در دفاع از خودت داری بلـــــــــــــا خودتم قبول داری خیلی نامتعارفی نه؟
اما طبق داستان پردازی و کتابها فکر میکنم میره تا پای طلاق که بگه داشته از زندگی اونها بیرون میرفته و این زندگی ارزش نداره و بعد میگه که حاملست... اینجوری داستان خیلی جذاب میشه!
مردک شغلش چیه؟ تور میبره؟ سرکشتیه؟ آخه مگه میشه سال به دوازده ماه مسافرت رفت؟ یا با بهار در سفره یا با حسنا یا با خانم خانما و بهار یا تنهایی
یه چی بگو بگنجه
تهران دونفر ...تهراننننننن....تهرانننن...نبوددددد حرکت کردیماااا (مردک در راه مسافرت خارجکی عروسکی)
بابا لامصب اشکمونو درآوردی
نوشته های حسنا رو میخونم قیافه ی آمیتاپاچان و سری دیوی برام تداعی میشه خانم اولی هم جبار سینگ
سعی میکنی فیلم هندیش کنیا ولی خب خیلی آبکیه
همسرجان ما BMW750 داره من ix35 دارم چجوریاست کسی به ما گیر نمیده؟ به ما نگاه نمیکنه؟ بعد 206 آره؟؟
مثل اینکه خبر نداری تهران پر ماشینه مدل بالاست قول میدم همه خانما اینجا عروسک دارن وقتی با اتوبوس میری بیرون به جای اینکه سرتو بچسبونی به شیشه اتوبوس اشک بریزی و زیر چشمی بپایی که آیا همه ی توجه ها رو جلب کردی یکم بیرون رو نگاه کن .
206 مال پارسال بود. همون که فروخت باهاش خونه رهن کنه.
نه به این که محتاج پول 206 و چک مدت دار بودن واسه خونه، نه به این که یهو ........
نرگس جان، جاری حسنا خرداد رفت و آذر بجه اش به دنیا اومد. بخاطر این که شش ماه بره سرکار بچه و شوهرش را ول کرد رفت. چون به قول حسنا همه پس اندازشان را خرج اجاره رحم و ... کردندو نیاز داشتند که جاری بره سرکار
بماند که من نمی دونم 20-30 میلیون تومن پول که می شه حدود 5-6 هزار یورو اسمش پس اندازه برای دو نفر؟
خب این جاری خانم ماهی 1500 یورو هم که درآمد داشته باشه و مخارجش هم مثلا خونه مامان باباشه و خانواده عجیب غریب اونا دارن خرج دختر 40 سالشون را می دن، شش ماهش می شه 9000 یورو. یه بار هم که رفت و آمد به ایران براش شده 1000 یورو. بالاخره هر آدمی تو شش ماه 1000 یورو خرج متفرقه داره، حتی اگه مامان باباش خرجش را بدن.
خب این جاری خانم بخاطر 7000 یورو که می شه سی میلیون، کل زندگیش را به هم ریخت. الان هم باید کلی پول وکیل و ... بدن تا بتونه بچه اش را ببره. شوهرش هم یکسال و نیمه که تو ایران بیکاره و بی درآمد.
بهتر نبود عقلشون را سرهم می ذاشتن و اون شش ماه می موند ایران. الان هم با بچه اش راحت برمی گشت و خودش و شوهرش می رفتن سرکار، پول وکیل و دردسر دادگاه و ... هم نمی دادند؟ از نظر اقتصادی هم ضرری نمی کردند.
حالا این قسمت دروغ داستان بماند.
این مردک که خیرش به همه می رسه. برادر خانم اولی را می بره سرکار، حسنا را برای 6 می گیره و بهش کمک نقدی می کنه و ... نداشت سی تومن به برادرش کمک کنه؟ اصلا چرا برادره را نمی بره پیش خودش کار کنه که نره تدریس خصوصی؟
خنده دار نیست که مردک عروسک سوار می شه و حسنا عروسک سوار می شه و خونه فلان و بهمان، پدرش و برادرش یه ماشین ندارند؟ حالا واسه زن دومت عروسک میخری، واسه بابات یه پراید که می تونی جور کنی ............
کل داستان حسنا دروغه. اصلا فکر کنم زن دوم هم نیست. اصلا هیچیه
باز هم همون چرندیات همیشگی.
دلت می آد؟
حسنا جون خودت رو از بازی روانپریشها بکش بیرون
تو می نویسی هر کس خواست میخونه هر کس نخواست به سلامت
حتی اگر دروغ هم بنویسی اونی که زندگی تو رو ندیده داره نقد میکنه نه تنها دروغگوئه بلکه روانیه
روانی تر از اون نویسنده کامنت گذارهاشن که نمی دونن زیر علم چه کسی دارند سینه میزنن نمی دونن اگر به ادعای خودشون قصدشون خیره و حفظ بنیان زندگی و زنهای اول چرا این خانم زد کاسه کوزه همسران اول رو به هم زد
خود این ادمها اگر روی واقعی همو ببینن همدیگه رو میدرن به خصوص نویسنده رو
اون شکست خورده خیانتکار مقیم اروپا
اول از همه خانم شکیبا!!!! من به عنوان یکى از کامنتگذاران اینجا اگر تو یکى رو از نزدیک ببینم میدرم ، تو و امثال تو هم حتما روح و روان سالمى دارین که از یک زن دوم که روز به روز دروغهاش بیشتر رو میشه دفاع میکنید ، نمردیم معنى روانى رو هم فهمیدیم .
ما اینجا داریم با زنى که با شجاعت تمام از یک بى اخلاقى انتقاد میکنه همراهى میکنیم ومن به نوبه خودم افتخار میکنم به این همراهى ، حالا تو بگو زیر علم حسنا چرا سینه میزنى ، ایا تو هم یک زن دومى که این طور با حسنا همذات پندارى میکنى و سنگش رو به سینه میزنى؟
این خانم شکیبا بیاد به من بگه حسنایی که می گه شنبه صبح ساعت هشت می ره اداره تا پنج شبنه غروب سرکار هست که جبران سه ماه مرخصی که در سال داشت بکنه.
و هفته پیش تر هم اعلام کرد که حتی به میمنت حضور دروغین مامانش نمی تونه مرخصی بگیره و خونه باشه،
چطور چهارشنبه سی بهمن ساعت یک ظهر تو اداره ماهی ترشی درست می کرده؟
چرا می گه اپل دارم و تمام عکسهاش از دو سال پیش تا سی بهمن همین امسال با گوشی سونی اریکسون گرفته شده؟
موضوع این نیست که چه گوشی داره یا ظهر چهارشنبه کجا بوده. موضوع اینه که همه داسنانش مثل همینه. یه مشت دروغ.
شکیبا جان به من بگو خانم اولی وقتی اومد خواستگاری حسنا و بله را ازش گرفت، چطور شد یه بار هم به شوهرش نگفت این عروسی چی شد؟ عروس خانم کجا رفت؟
حتی توی همین قسمت حسنا باز نوشته توی خونه خودش به من همین حرفها را زد و ... یعنی هنوز این قسمت را حاشا نکرده که خانم اولی ازش خواستگاری کرده. بعد یهو چظور شد خانم اولی یادش رفت بقیه ماحرا را پی گیری کنه؟
تو اون یکی کامنت هم برات نوشتم شما یکی از این سوالهای من را جواب بده، من بیام زیر علمت قمه می زنم، سینه که سهله.
در ضمن، جمله ای که حسنا می گه خانم اولی توی خونه خودش این حرفها را به من زد، شک دوستان به این که حسنا تو اون خونه کار می کرده را به یقین نزدیکتر می کنه.
با حرفهایی که حسنا زده، خانم اولی اونقد بیمار نیست که جایی نره. کما این که توی جلسات خونه پدر شوهر خیلی خوب ظاهر می شد و حتی حسنا را کتک هم می زد. برای انتقال خونه خیلی راحت پاشد اومد محضر، سفر می ره و ... پس فلج زمین گیر نیست که لازم باشه حسنا بره خونه اش، تا از حسنا خواستگاری کنه.
آدم باید خیلی حقیر باشه که پاشه بره خونه کسی تا ازش خواستگاری کنند. یا باید حسنا را دعوت می کرد بیرون جایی، یا می اومد خونه حسنا. بسته به جلسه ای که قرار بود برگزار بشه.
دختر همچین پدری حتی اسمشم نمیاره تازمانی که قلب مادرش شکسته است چه برسه به این تخیالاتی که تو ردیف کردی
بچه حتی از 3سالگی-حتی بچه ای که وابستگی بیشتری به پدرش داره- متوجه اختلاف پدرومادرش میشه و هرگز طرف پدرشو نمیگیره وقتی
قلب مادرش شکسته
حسنا ببند اون بی صاحبو روان پریش
حرف نزنی نمیگیم لالی
حسنا دیوانه است
دیوانه
همش تخیل ....همش تو رویاهای خودش غرقه.آخه خانوم اولی محل فلان میزاره بهت که حتی لایق باشی ازش فحش بخوری؟ببینین چقد عاجز شده از کم محلی های این زن و خانواده مردک و کلا جزو خاطرات شده که حتی اس ام اس بازی با خانوم اولی هم براش نوعی رسیدن به آرزوهاشه.کلا هر چیزی که بچسبونتش به این زندگی براش قابل تقدیر و مهمه.حالا میخواد اس ام اس های شامل فحش خانوم اولی باشه یا دعوت خیالی به خونه مادر شوهر.تیکه انداختن خواهر شوهرا رو که دیگه نگو...میره فضا باهاشون.نه تنها بدش نمیاد بلکه ذوق زده هم میشه که دهن به دهنش گذاشتن و توجه ها بهش جلب شده.شما حسنا رو بزن بکش اما بهش توجه کن.این نکته یادتون نره....فقط توجه کن بهش.بیشترین چیزیه که کم داره تو زندگیش،یکی از دلایل زالو بودنش تو این زندگی و تو وبلاگستان هم همینه.تشنه توجهه.
می گه خانم اولی اس ام اس زد گلایه کرد!!!!!
آخه آدم از یه دوست یا خواهر گلایه می کنه وقتی دلخوره.
نه این که زنگ بزنی به یه زن به قول تکتم هرکاره که اومده زندگی خودت و دخترت را به گند کشیده و خونتون را توی شیشه کرده و خیال رفتن هم نداره، تازه گلایه کنی !!
اقا من که اصلا از این پستش سر در نیاوردم،...،یکی یه جیزی گفته....منم یه چیزی جواب دارم نمی تونم بگم.بهار هم یه جیزی خواسته که نمیشه بگم....وا....
حالا از اینا بگذریم من دقیقا متوجه نشدم چرا خانم اولی باید از این که حسنا حق طلاق داره و ممکنه بره تقاضای طلاق کنه ناراحت بشه????اخه دروغ هم می خواهی بگی یه کم فکر کن .....الان تو بری طلاق بگیری خانم اولی باید افسردگی بگیره لابد که شرت از زندگیش کم شده......
حق طلاق داشتنش نه خوشحالی داره نه ناراحتی.
سر ما را شیره بماله، سر خانم اولی را که نمی تونه. اون می دونه حسنا چطوری و واسه چی جفت پا پریده وسط اون زندگی. حق طلاق می خواد چیکار؟ حسنا آرزوشه تو اون زندگی بمونه. با بدبختی خودش را وصل کرده به اون زندگی و مث انگل تغذیه می کنه.
حق طلاق مال کسیه که بخواد بره و نتونه. مث خانم اولی که مردک طلاقش نمی ده. برای حسنا فقط یه حرف مسخره است
کپی کردم.بانو جونم امر دیگه؟
سهشنبه 13 اسفند 1392 ساعت 16:54
بانو. مکار درمانده پست جدید آپ کرده....کجایی پس؟یه مکالمه تخیلی هم با بهارو خانوم اولی داشته که در این بین تلاش کرده بگه من تمام مزایا من جمله ماشین عروسک رو دارم و خانوم اولی مفلوک شد چون همسر همه چیزو پس گرفت ازش من جمله شغل داداشش.
پاسخ:
میشه لطفا کامنتت را ببری پست جدید. مرسی
حذفش می کنم. همونجا باشه بهتره.
فکر کردم اونموقع آنلاینی می آد جزو اولین کامنتها. این وسط ناجوره.
ببخشیدا
اوا ، ننه رقیه خودتى؟ جیگر حسنا گیر نکنه تو گلوت خفه بشى
حسنا اگه حامله است ، مردک باید به فکر یک همسفر دیگه باشه ، طبق قانون زندگى مردک : زنى که نتونه خدمات بده میره تو حاشیه
اون مشکلی که حسنا ازش خبر نداشته مسائل مالی بین مردک و خانم اولی بوده !
من الان متوجه شدم که گفته همه چیز را هم برگردونده، منظورش اموالی هست که به نام خانم اولی است.
آخه مگه می شه اموالی که به نام کسی هست تا خودش نخواد و امضا نکنه به نام کس دیگه بکنن؟ خانم اولی اومد به پاس قدرشناسی همسرش و یک عمر هرزگی و کثافتکاری، اموالش را به نام مردک کرد حسنا هم حالش خوشه ها
اینو می ذاشتی یه ماه دیگه می گفتی بشه جوک سال 93.
جوک 92 که پرداخت مهریه خانم اولی توسط هوو بود
"باید بگم حسنا هنوزم عقل نداری. عزت نفس هم نداری. این که این زوج مشکلاتی اضافه بر 6 داشتند چیزی رو در مورد سطح پایین شعور و شخصیت تو عوض نمی کنه. اونا به تو گفتن بیا ایفای 6 کن تو هم اومدی..مشکلات اونا جایگاه تو رو عوض نمی کنه خنگول!"
عالی بود لالاجون
مامان رقیه موضع خودتو مشخص کن اینوری اونوری حد وسط نداریما
یکی دیگر از قسمت های مزخرف نوشته اش نشان دادن بهار به عنوان یک شخصیت ابله که مامانش او را وارد بازی نامعلومی کرده این مدل شخصیت اصلا در اندازه یک دختر تهرانی دانشجو نیست که اصلا شعور ندارد و مامانش گفته حسنا بده او هم تازه به پدرش اعتراض کرده این درصورتی قابل قبول است که 'بهار در حدود 9 تا 13 سالش باشد و الان فقط بابا جونش را بخواهد برای گردش و حسنا ناراحت روح حساس او است که تازه یادش افتاده پدرش شش ماه است که رفته
همین بهار پارسال عید با حسنا جیک تو جیکی داشتند تو مسافرتا ... بودی نسیم ؟
عهههههه مامان رقیه؟ الان اینوری شدی؟
مردک می خواد زن جوون حامله اش را بذاره با بهار بره سفر؟
خب این زن را هم ببرن
مادر کاکل به سر را
میگم حالا اصلا. گواهینامه داره یا اینم مثل اداره رفتنشه ؟
این پست دومنظوره بود
یکی منظورش پست زنده شدن خانوم خانوما وبهار
درجواب کامنترهای اینجا که میگفتن چراازخانوم خانوماخبری نیست
دوم اینکه داشت کم کم کامنترهاشو بخاطرپست های ابکیش ازدست میداد
تصمیم گرفت دوباره هیجانیش کنه
حسناجان توکه انقدرحساسی دائم داری گریه میکنی چراموندی تواین زندگی چی این زندگی واست افتخارمیاره
ازفرداکامنترهاش شروع میکنن میگن وای حسناچراتوبمیری دشمنات بمیرن
اخ ازفرداچه کامنت دونی پروپیمون دعاونفرینی داشته باشی حسناجان
یعنی نوحه ای خوند آیناز ... تا یه هفته کامنترها گریه کنند و سینه بزنند.
آهنگش هم از سیاوش قمیشیه
این متن زیبا رو الان دیدم ، گفتم برای شما هم قرار بدم
بانو جان اگه دیدی بحث رو منحرف کرد یا جاش مناسب نیست ، برش دار
من یک فمنیست هستم . شیرین عبادی:
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، من یک فمینیست هستم.
* اولین بارجرقه های فمینیسم من در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که مادر بزرگم پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج می شوند تا دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام گوشزد کنند که درست بنشین
.
* ذهن پنج ساله ی من نفهمید ( هنوز هم نمی فهمد) که چرا آن چیزی که وسط پای پسر عمه ام است باید با لفظ طلا آراسته شود و حتی گاهی با الفاظ ( شومبولتو بخورم) خورده شود ولی آن چه من دارم مایهی شرمساری است و باید پوشانده شود.
* ذهن پنج ساله ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید که چرا آنها باید راحت ته کوچه دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات ویواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و همه به من بخندند.
* و هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو جوانه ی سرکش در سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه ی چانه دار بلند و روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها بپوشانم.
* ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی و حتی به روایتی خوردنی است.
* ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمی فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست. نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد این پسره کیه که هر شب زنگ می زند؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت.
او انقدر بچه است که فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر میگوید بیا خواستگاریم والکی الکی زن مردی می شود که دوستش ندارد.
* او حتی نمی فهمدچرا درخانواده ی آن مرد، مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و بحث سیاسی می کنند و زنها طرف دیگر ظرف می شورند و مزخرف می بافند.
* او نمی فهمد که چرا شوهرش التماس میکند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش وقتی خودش می کشد. او نمی فهمد چرا سیگارکشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن زن نا درست.
* او نمی فهمد چرا وقتی مردش را نمیخواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد
* ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش زحمت کشیدتا دانشگاه برود ، آنها خرخون لقبش دادند.
* این ذهن پنج ساله بین همه ی دانشجوهای ورودیاش شاگرد اول شد تهمت زدند که معلوم نیست با کدام استاد روی هم ریخته است.
* بعدها مجبور شد هر تشخیص را دو بار تکرار کند برای آنکه چون زن بود حرفش نصف یک مرد ارزش داشت.
* مجبور شد از زبان یک پزشک همکار( که زن بود )بشنود که پیش دکترزن نرو، زن ها همه بیسوادن و هیچ نگوید و دم نزند.
* مجبور شد دو برابر تلاش کند تانامش نصف اعتباری که باید را بیابد.
* مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تامبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که ” زن ها دست به فرمون ندارند”.
* مجبور شد دوبرابر مردهای دور و برش کار کند و دو برابر آنها موفق شود و دو برابر آنها پول دربیاورد و آخر هم ” زن بی سر پرست” نامیده شود.
* مجبور شد دو برابر مردها وبلاگ بنویسد تا صدایش به جایی برسد و آخر سر هم متهم شود که زنانه نویسی می کند و درواقع “مرد” است..
* از همه ی اینها گذشته ،نگارنده زن خوشبختی محسوب می شود. در خانواده ای مرفه و غیرمذهبی بدنیا آمده ، امکان تحصیل و امکان فرار از آن چهارچوب های غیر منصفانه وزشت را داشته است . او هرگز کتک نخورده و نفقه نخواسته و حضانت طفلی را از دست نداده است.
* با این همه زخمی وخسته است.
* خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را ندارند شنیده است که زن ها منطق ندارند، زن ها طنز ندارند، زن ها دست به فرمان ندارند.
* خسته است از جامعهای که اگر زنی مورد تجاوز قرار بگیرد زن را مورد خطاب قرار میدهد که چرا حجابت کامل نبود و مقصر می شمارند که مرد را گناه انداخته و از مردنمی پرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده است.
* خسته است از جامعهای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می کند که صبوری کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند.
* خسته است از جامعهای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار است.
* خسته است از جامعهای که زن هایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده اند و مردهایش باافتخار لگن خاصره شان را جلو می دهند و به شومبول های طلای خود می نازند و به خودشان جرات می دهند به زن ها یی که دو برابر آنها قد کشیده اند لقب کوتولگی بدهند.
* خسته است از جامعهای که زنهایش به کوتولگی خود افتخار میکنندوحاضرنیستند بهای قد کشیدنشان را بپردازند و هنوز افسوس تازیانه و تسبیح و ته دیگ را می خورند.
* بر او ببخشایید اوخسته است ازجامعهای که حتی معنی فمینیست را نمی داند.
شیرین عبادی
ممنون مهصا جان
این پست رو در جواب ما گذاشته که گفتیم دیگه خانوم خانوما و بهار و از داستان برده بیرون. والا ما که تا حالا ندیده بودیم پلیس کسی رو بزنه کنار برای گریه کردن و نگران حال راننده باشه این قسمت فقط میخواست بگه من ماشین عروسکی دارم. بهاری که اینقدر نگران مادرشه اونوقت دم سال تحویل مادرشو میذره و با پدرش میره مسافرت. کم تر تخیلی بنویس.
بانو جان بزار برات یه داستان واقعی بگم چندین سال پیش برادر شوهرم با یه دختری دوست بود خیلی خانوم بود حدود ۲۰ سالش بود از یه خانواده پولدار . پدرش به مادرش خیانت کرده بود و زن دوم گرفته بود این دختر بشدت افسرده بود حتی نمیخواست با پدرش حرف بزنه مادرش از برادر شوهر من خواست باهاش حرف بزنه شاید که بتونه کاری کنه که این دختر با پدرش حرف بزنه حتی بردتش مشاور ولی این دختر کلا پدرش رو حذف کرده بود از زندگیش میگفت نمیتونم ببخشمش وقتی گریه مادرم رو میبینم داغون میشم. بهار هم مثل این دختر من اصلا قبول ندارم و فکر هم نمیکنم که بهار با باباش جای بره یا اصلا باباش رو تحویل بگیره. مگه بچه ۴ سالش که بتونی سرش رو با خوراکی گول بمالی . نه خانوم خانوما و نه بهار اصلا حسنا رو تحویل نمیگیرن که بخوان بهش اس ام اس بدن. آرشیو رو هم برداشت که بتونه ریز ریز داستان رو تغییر بده . ولی حسنا این واقعیت رو نمیتونی تغییر بدی که تو فقط و فقط برای ۶ آورده شدی. این پستش هم اصلا انسجام نداشت که نشونه اینه که حال روحی خوبی اصلا نداره.
یه دوست جان، خنده دارش اینه که بعضی وقتا میگه دیشب مردک خونه نبود رفته بود خونه مامانش پیش بهار!
کدوم دختر 20 ساله ای موقع خواب باباش را می خواد؟ آدم زنش را تو خونه تنها می ذاره می ره شب پیش دخترش می خوابه؟ مگه بهار نوزاده که شب باید باباش خوابش کنه؟
به قول شما یه دختر 20 ساله عاقل وبالغ هم مادری را که شش ماهه باباش ولش کرده و این همه غصه و ناراحتی و مشکل و بیماری داره (طبق دروغهای حسنا) سال تحویل نمی ذاره بره برای خودش گردش.
کره ماه هم که نمی خوان برن که ساعتش اینقدر دقیق باشه. برای عید کلی تور و سفر به جاهای مختلف هست. همچین می گه بلیطشون جور نشد برای سال تحویل، انگار چه خبره.
از نظر تعطیلات که دستشون بازه، از نظر مالی هم که مردک مرد شماره یک ایرانه، دیگه بلیطشون جور نشد چیه! بلیط جور نشدن مال زندگیهای معمولیه که برای سفر مرخصی و هزینه و ... را در نظر می گیرن. شما که دیگه این حرفها را نداری ماشین .... و خونه بزرگتر از بزرگ
آدم بی مسئولیت لاابالی که می گن مردکه. دو تا زن و زندگی داره، بازم سر سال تحویل می خواد بره ددر و خونه هیچکدوم نیست
دو تا زن داشته باشی، یکیش را که کلا گذاشته کنار و می گه اشتباه شده، این زن من نیست و نبوده. اون یکی را هم که اینقدر ماه و خوشگله، می خواد ول کنه واسه خودش بره سفر
خانمهای متاهلی که می آیید کامنت می ذارید خوش به حالت چه شوهر با احساسی! براتون عجیب نیست شوهرتون سرسال تحویل و عید و ... شما را بذاره و واسه خودش بره سفر؟
براتون عجیب نیست شوهرتون هر چند شب یه بار بره خونه مامانش بخوابه؟
تازه امسال که شوهرش دیگه رودربایستی با خانوم اولی رو کنار گذاشته و شمشیر از رو بسته و رسما با حسنا زندگی میکنه.تازه باهاش یه سفر دور دنیا هم رفت.حالا چرا نمیتونه باهاش مسافرت عید بره؟
خیلی سعی کرده این پست رو مثل سابق بنویسه تا یه کم از کامنترهاش رو برگردونه.بسلامتی بالاخره خانوم اولی رو هم وارد داستان کرد که به تکونی به داستان داده باشه و از عاشقانه های خودش و همسر به دعوای دو هوو تغییر پیدا کنه بلکه جذابتر بشه
همین.
اینا که مسافرت خارج از کشور رفتن و کسی هم به مردک چیزی نتونست بگه. مردک هم که کلا قید خانم اولی را زده. پارسال هم به بهار گفتن حرف نزن یا با حسنا می آیی یا باید بمونی خونه.
الان مشکل چیه که نمی شه همون پروژه سفر پارسال را اجرا کنند و بهار و حسنا و مردک با هم برن سفر؟ پارسال که اوضاع حسنا بدتر بود شد. امسال که خدا را شکر خانم اولی نفسهای آخرش رامی کشه و حسنا هم که داره واسه ورود شازده آماده می شه. چطور نمی شه با هم برن سفر؟
مث این می مونه که آرش به عسل بگه من امسال عید می خوام با پسرم برم مسافرت
یا شوهر زاهارا یا همه اینایی که شوهرهاشون بچه دارند.
مگه نه این که مردک خانم اولی را گذاشته کنار و الان حسناست و بهار. این چه کار مسخره ای است که آدم زنش را بذاره موقع عید تنها تو خونه؟
فریب دادن مردم اسانتر از این است که انها را متقاعد کتی که فریب خورده اند !
مارک تواین
آدم بی اخلاقی هست و غیر قابل اطمینان و کارش هم زشت ترین کار
دوستان، به نظرتون این جمله ها در وصف کی نوشته شده؟
آدمی که از طرف زنی برای همسرش خبر آورده و یک عالمه حرف زده
و یا
مردی که با زن دوم پنهانیش در ویلاشون در حال ... هست و درهمون حال با اون یکی دستش، تلفنی قربون صدقه زنش (که روحش از ماجرا خبر نداره) میره
اونی که از زندگی خصوصی خانم اولی برای حسنا خبر می آورد و همینطور مریم جون که اسرار زندگی دوست چندین ساله اش را برای حسنا می گفت، آدمهای با اخلاقی اند
مگه حسنا پارسال با بهار و عموش مسافرت نرفت؟حالا چی شد امسال نمیتونه بره و باید تنها باشه؟
پارسال که باهم روی یه تخت هم خوابیدند و همه چیزم ختم به خیر شد.امسال بره که انشالله باهم حمام هم میرند.
حالا چی شده نمیره و باید تنها بمونه؟
الان علت این همه مظلوم نمایی چیست آیا؟جلب ترحم و به بع بع واداشتن گوسفندان؟
این همون بهار پارساله. چطور باباش و عموش پارسال تونستند راضیش کنند که باید حسنا را هم ببریم و حق نداری حرف بزنی. امسال نمی تونن؟
ته متن از قول هم. سر نوشته هرچی داده بودم رو برگردوندم سرجاش خب پس الان چرا حسنا بر نمیگرده به اون خونه؟ چرا دوباره خونه رو به نامش نمیزنه؟ یا یه خونه دیگه براش بخره و به نامش بزنه
... جان مگه می شه کسی که اموالی به نامش هست، تا خودش نخواد و نیاد و امضا نکنه، ازش بگیری؟
برگردوندم سرجاش جاش کجا بود؟ مگه لباسهاش را از تو کمد در آورده می گه گذاشتم سر جاش
یعنی الان خانم اولی اومده بخاطر این همه لطف و محبتی که همسرش بهش داشته و هوو براش آورده و شش ماه هم هست خونه نمی ره، گفته همسر گرامی بیا بریم محضر آفیس و خونه و فلان و بهمان به نامت کنم؟
این مرحله را اگه حسنا توضیح بده خوبه. به درد همه می خوره.
منم برم این خونه سرخیابون را به نام خودم کنم. گویا حضور مالک لازم نیست در این سیستم حسنایی
تازه مامان رقیه هم می تونه بره هر ماشینی می خواد به نام خودش کنه. نیازی به فروشنده نیست. فقط اراده خریدار مهمه
اراده کنید، تحویل بگیرید
یه چیزی در مورد داستان حسنا برام فابل درک نیست اگه حسنا جوونه و به فول خودش خوشگلآخه چند باری گفته بهم میگن خوشگلی و جوون چرا تو این زندگی حروم شی و اگه کار خوب داره و خانواده حامی چرا زن دوم شده حالا درسته بیوه شده و قبلا یه ازدواجو پشت سر گذاشته ولی اگه انقد اوکیه خب موردای خیلی بهتری میتونست داشته باشه حسنا قطعا قصد ازدواج مجدد داشته وگرنه خب ازدواج نمیکرد مساله اینه هخواستگار دیگه ای نداشته و حالا چرا خانومی با این شرایط خواستگار دیگه ای نداره واسم خیلی جای سواله تازه عاشق همسرش هم که نشده به هم معرفی شدن
همه داستان حسنا سواله.
یک عالمه دروغ را در هم پیچیده که اصلا هیچیش با هیچش جور نیست.
یک زن عزیز، الان این کامنت شما رو دیدم
مثلا شاید حتی یک مشکل اخلاقی را به خانم اول نسبت دهد که از موضع ضعف به خواستگاری ایشان امده البته امیدوارم تا این حد پست نباشد
کاملا موافقم
احتمالا همون خبرچین بی اخلاق، همچین خبرائی برای همسر نجیب و راستگوی حسنا آورده
حسنا خودش منبع فساده. شادی جان شما که دیگه یادته از ساختمون بیرونش کردند بخاطر ...
مگه می شه یه زن وضعش خراب باشه و فامیل شوهر اینقدر قربون صدقه اش برن و تحویلش بگیرن و احترامش کنند؟
اون موقعی که حسنا می رفت خونه بده به خانم اولی و پدر شوهر حمایتش میکرد، یعنی پدرشوهره اموال پسرش را می خواست بده به یه زن خراب و ... و پسرش را هم اصلا در جریان نذاشت؟
البته کامنترهایی که از کنار دروغ کارمند بودنش و آشپزی تو اداره به این راحتی بگذرند، هر کلاهی می شه سرشون گذاشت. حسنا هر دروغی بگه اونا باور می کنند و لذت می برند که یکی اونها را احمق فرض می کنه.
ارشیو بهمن و اسفند و حذف کرده.
همینکه به اشتباهش و ورود به زندگی دیگه اعتراف میکنه قابل تحسینه.... تشویق
حس ترحم برانگیزیشم کامل قابل درک بود... ممکنه دوره ی نزدیک پریودش باشه که انقدر گریه کرده!
طرز نوشتن حسنا مثل اون زمانایی شده که دروغاشو باور میکردیم. مهربون، همش به فکر خیر و صلاح دیگرون.
حیف که دیگه یه کاری کرده که نمیشه باورش کرد.
حسنا می خوای بیام کمکت تو داستان نویسی
واقعا چرا انقدر دوست داره تو وبش همه تاییدش کنن ؟ ازین تایید چی نصیبش می شه ؟
چرا باید انقدر دروغ بگه ؟
چرا واقعا ؟
چرا دوست داره انقدر قربانی به نظر برسه ؟
چرا دوست داره بهش ترحم کنن ؟
منم موافقم که سال 92 برای حسنا سال خوبی نبود. افشاگری وبلاگ لیلی و بعدشم که وبلاگ بانو امانشو برید. دیگه مثل فبل نمیتونه مرتب تخیلاتشو بنویسه.
من احتمال میدم خانم اول تهدید به طلاف کرده و حسنا فکر میکنه اگه خانم اول جدا بشه واسه بهار و ازدواجش در آینده خوب نیست.
خانم اولی حتی اگر بخواد هم نمی تونه جدا بشه. چون مردک طلاقش نمی ده. حسنا توهماتش را می نویسه.
خوشم اومد تا دید تریپ همه چی آرمه من چقد خوشحالمی که اومده رو هیچکی باور نمیکنه باز از گریه زاریاش نوشت ترحم جلب کنه
والا ما که می خونیم از این همه گریه خسته شدیم.
اونا که این گریه ها را می بینن حالشون به هم نمی خوره؟ خواهره نمی گه حسنا به جای این همه آه و ناله، قرصهات را سر وقت بخور اینقدر حال همه را به هم نزن با عرعر گریه ات
بعدش هم اون داستان خنده دار آقا پلیسه
و مسافرت عید بهار با پدر شریف و نمونه اش که باید واقعا بهش افتخار کنه
و اس ام اس های خانوم اولی بی ادب و عصبی که اصلا به فکر دخترش نیست
طفلکی بهار، حالا خوبه یک پدر فداکار داره وگرنه با این مادر چه عاقبتی در انتظارش بود؟
واااااى اخیرا چقدر بد مینویسه این حسناااا!!!
فکر کنم میخواد داستانش رو جمع کنه ولی نمیتونه.
بادمه تا چند وقت پیش هم میگفت خانوم اولی و همسر با هم مشکلی نداشتن نمیدونم چطور همه چیز عوض شد!،
واقعا در مورد خواننده هاش چى فکر کرده
اصلا دیالوگ هاش داد میزنه تخیلیه.
حسنا فکر کنم قبلا در آرامش مینوشتی داستانت واقعی تر بود. معلومه که تمرکز نداری.
یه وصله ناجور هم چسبونده اون وسط از رفاه دوران مجردیش
سعی کرده به همه سوالات جواب بده.
سطح زندگی خانوادگیش
پس گرفتن اموال
بیکار شدن برادر خانوم اولی و وابستگیش به مردک
مسافرت رفتن بهار که مدتی بود فراموش کرده بود
ماشین ... داشتن
همه چی را تو این داستان جا داد.
فقط از نی نی و عزیزم جاری ننوشت
من هنوز نفهمیدم این چه اعتراف به اشتباهیه که به بیرون اومدن از این زندگی ختم نمیشه بارها گفته اشتباه کردم، اما بعدش بلافاصله گفته اشتباه خانم اول بدتر بوده و من دلیلی نداره از این زندگی برم
این دفعه گفت فهمیدم اشتباه نکردم و تو بهترین پدر دنیایی
نسیم جان حرف منم همینه...اون خانم هر مشکلی داشته بازم در مورد حسنا چیزی تغییر نمی کنه. بهش گفتن بیا برای 6 اونم با کله قبول کرده!
هرچند من به شدت به وجود حسنا شک دارم. حسنا اصلا نمی دونه شوهر یعنی چی. به شدت آثار محرومیت از جنس مخالف تو نوشته هاش پیداست و دائم این خلا رو با توجه های غیر متعارف جنس مخالف به خودش بروز میده. قسمتهای مربوط به شب عروسیشو بخونی ...الان دقیقا یادم نیست ولی تو مایه های این بود که آره تا صبح تو فضا بودم و دیگه پسرک یادم رفته بود..اینا مزخرفات کسیه که تجربه ای در این امر نداره زیاد فیلم و کتاب رمانتیک دیده و خونده فکر کرده این مسئله تا 7-8 ساعت طول میکشه و آدم جدی جدی میره هپروت...اونم برای یک مرد 50 ساله که 20 سال زن داشته و به قول خود حسنام باهم از طریق معرف ازدواج کردند نه عاشقانه....
لالا جان، اولین بار که با مردک به قول بچه ها رفته بود کاباره های دوبی رقصیده بود، توی پستش نوشت، بهترین مسافرت عمرم بود
و من مونده بودم کسی که ازدواج عاشقانه داشته و اون حرفایی که از زندگیش با پسرک می زد راست باشه، مگه می شه مسافرتهاش با پسرک را فراموش کرده باشه که حالا مست کردن تو کاباره براش بشه بهترین سفر عمرش؟
مگه می شه ماه عسل ازدواج عاشقانه اش را با یک سفر در ازدواج با یه پیرمرد که تو را برای 6 گرفته و تو هم برای پول زنش شدی، حتی مقایسه کنه. چه برسه به این که بگه دومی بهترین سفر عمرم بود
یک زن عزیز
یک پست طولانی و درهم برهم نوشته
اولش که از بد بودن سال 92 نوشته
این هم نوشتن داره، آخه؟ تا وقتی زن دوم باشی، تا وقتی توی وبلاگت دروغ تحویل مردم بدی و هیچ اهمیتی ندی به اینکه چقدر این دروغها به حیثیت زن و جایگاه خانواده ضربه می زنه، تا وقتی همه چیو در پول و مادیات ببینی، همه سالها و روزهات تاریک می مونه و محاله خوشحالی و آرامش داشته باشی. اینو که ما خیلی وقته داریم بهت می گیم
حسنا، اگه جای مادر یا یکی از خواهرات بودم ، امکان نداشت تا تو رو از اون زندگی رقت بار بیرون نکشیدم، دست بردارم
چطور می تونن اینقدر بیتفاوت باشن نسبت به زندگی تحقیرآمیز تو و دردی که می کشی
حالا درد و رنج خانوم اولی و بهار و کل خانواده اون همسر به کنار
شادی جان،
شما حسنا را نسبت به زندگی خودت می سنجی و می گی اگر جای مادرت بودم ... در زندگی حسنا و به قول تکتم شان و طبقه حسنا، این زندگی ایرادی نداره. خیلی هم گل و بلبله
می بینی که در مکالمه بین حسنا و خواهر، خواهره بهش می گه مگه از وقتی با مردک ازدواج کردی دیگه زندگیت بد بوده؟ این که خیلی خوبه یعنی خواهره یه درصد هم به داغون بودن این نوع زندگی فکر نمی کنه
اوه شاید منظورش اینه که مشکل اینها یه چیز دیگه بوده که زن دوم گرفته مردک وگرنه با هم مشکل 6 ندارند !! و با هم بعللللللللله!
آرشیو را حذف کرده که داستان را عوض کنه
اون اوایل یه سره تکرار می کرد اون را که مطمئنم ندارند. مطمئنم.
یکی بود از اتاق خواب خانم اولی براش خبر می آورد. اون بهش گفته بود.
خب اگر مهریه ای در کار نیست میخواد چه استفاده بهینه ای از حق طلاق کنه؟ اگر هدفش اینه که نشون بده همسر ازش دل نمیکنه و حتی اگر اون نباشه مشکلات خانم اول و همسر به قوت خودش باقیه مطمینا اگر با اون حق، طلاق بگیره همسر دنبالش نمیره
کامنترها بهش می گفتند که طلاق بگیر برو. این چه زندگی نکبتی هست داری. می گفت هر وقت به نتیجه برسم با همسر مشکل دارم طلاق می گیرم. من و همسر مشکلی نداریم و عاشق همدیگه ایم و می میریم واسه هم. خانوم اولی با من مشکل داره.
شعورش نمی رسه که این همه تحقیر و توهین و زندگی انگلی دیگه جایی برای مشکل بیشتر نمی ذاره. خودش عین مشکله
من برداشتم این است که کم کم می خواهد همه را به این سو ببردکه خانم اول و همسرداری زندگی نامتعارف بوده اندو مشکل آنها ریشه دار بوده و فقط حفظ ظاهر برای بهار بوده که زندگی میکردند مثلا شاید حتی یک مشکل اخلاقی را به خانم اول نسبت دهد که از موضع ضعف به خواستگاری ایشان امده البته امیدوارم تا این حد پست نباشد
خانم اولی اگر مشکل اخلاقی داشت که اینقدر پیش فامیل و خانواده شوهر عزیز نبود.
زنی که مشکل اخلاقی داره از یک فرسخی داد می زنه. مگه خود حسنا نبود، همسایه های آپارتمانش فهمیدن و سریع پرتش کردن بیرون.
مگه می شه یه زن 20 سال مشکل دار باشه و فامیل نفهمند؟ اون هم خانواده شوهر و مادرشوهر و ... این همه احترام و عزتی که به خانم اولی می ذارن بخاطر خوبی خودشه.
اونجایی که حسنا میگه من نمی دونستم مشکل زندگی شما چیز دیگه ایه و عقل نداشتم قبول کردم مثلا جواب انتقاداتیه که مگه میشه یک خانم محترم قبول کنه برای خدمات جسمی زن کسی بشه...باید بگم حسنا هنوزم عقل نداری. عزت نفس هم نداری. این که این زوج مشکلاتی اضافه بر 6 داشتند چیزی رو در مورد سطح پایین شعور و شخصیت تو عوض نمی کنه. اونا به تو گفتن بیا ایفای 6 کن تو هم اومدی..مشکلات اونا جایگاه تو رو عوض نمی کنه خنگول! تو که دست به دروغت محشره یک چیز دیگه بساز...
لالا جان اومد ابروش را درست کنه، زد چشمشم کور کرد.
ولی فکر می کنی کامنترهاش می فهمن این چی می گه؟ الان ناله و نفرینه که بیاد سمت خانم اولی که تو را بازیچه کرده بود. گفته بود یکی برای 6 می خوام، پس موضوع چیز دیگه ای بود.
حسنا هم می نویسه تو رو خدا اینطور نگید در مورد خانم اولی. ولی متاسفانه گویا همینطور بوده و اینا از اول مشکلاتی داشتند.
احمق جان پس داری می گی اگه می دونستم موضوع چیز دیگه ای هست قبول نمی کردم. من فقط واسه 6 قبول کردم
بانویک سوال حسنا حق طلاق رو در مقابل بخشش مهریه گرفته دزسته یا من اشتباه میکنم؟
خودش اینطور گفت.
راست و دروغش مث بقیه حرفاش
میخواد نشون بده که اینا مشکل داشتن
ولی ابی که ریخته رو نمیشه جمعش کرد
ساره جان اینا فرافکنی و مقدمه چینی برای ماست مالیه، کل جمله ها رو بخون فقط یه دور باطل زده و تکرار نوشته
حسنا تو که ماشین مدل بالا دارى تو که اینقدر خر پوله همسرت چطور میشینى آشپزى و اون عجایباتو میپزى ؟ ما وضعیت مالیمون مثل تو خوب نیست ، ماشینمونم عروسک نیست ولى حد اقل سه بار در هفته رستوران شام میخوریم چطور تو رو مردک یک بار شام بیرون نمی بره ؟ و میشینى اون مزخرفاتو میپزى ؟؟!
ممنون ...جان ولی اینو متوجه نمی شم که این چه ربطی به حسنا داره و تصمیمش برای زن این مردک شدن آخه داره می گه"ظاهرا قضیه یک چیز دیگه بوده و من عقل نداشتم که نفهمیدم همون موقع که دور این پیشنهادتون رو یک خط قرمز بکشم و خیلی دیر به به این نتیجه رسیدم "
خیلی هم ریز اضافه کرده که به خانوم اولی گفتم که گویا از اول هم مشکل شما چیز دیگه ای بوده((مشکل شما و زندگیتون ربطی به دیگران نداره ظاهرا اون چیزی که همه از زندگیتون دیدن اون چیزی نبوده که واقعیت داشته))
از بس بهش گفتیم چرا نزدی تو گوش مردی که می گه زندگی مازبانزد فامیل بوده و فقط یکی واسه 6 می خواهیم داره اینجا رو ماله میکشه!!
بابا اوستا بنا این ماله رو یه کم بذار زمین یه چایی بخور !
سارینا جان این جمله که نوشته کارش را خراب تر کرد.
می گه اگه از اول می دونستم مشکلتون چیز دیگه ای هست قبول نمی کردم. شما گفتید من را برای 6 می خواهید
نه ساره جان منظورش اینه که خانم اولی و همسر گفته بودن زندگیشون توفامیل زبانزد بوده و عاشقانه و پرفکت و... داره میگه زندگیتون اینجوری نبوده
این جمله که خرابترش کرد حسنا
خانم اولی دروغ گفت، مردک دیگه چرا؟
اگه راستش را می گفت حسنا قبول نمی کرد؟ فقط چون گفته بود دنبال کسی برای 6 هستیم و این خیلی امتیاز مهمی بود حسنا قبول کرد؟
"براش نوشتم مشکل شما من نیستم و خیلی هم اشاره کردم به این که ظاهرا قضیه یک چیز دیگه بوده و من عقل نداشتم که نفهمیدم همون موقع که دور این پیشنهادتون رو یک خط قرمز بکشم و خیلی دیر به به این نتیجه رسیدم . مشکل شما و زندگیتون ربطی به دیگران نداره ظاهرا اون چیزی که همه از زندگیتون دیدن اون چیزی نبوده که واقعیت داشته ."
بانو منظور حسنا از این پاراگراف چی هست؟ می خواد بگه که مشکل خانوم اولی با مردک سر مساله 6 نبوده؟ یعنی داره می زنه زیر ادعای اصلیش برای ورود به این زندگی ؟ یعنی خانوم خانوم ها به خاطر ی مشکل دیگه به غیر از 6 از حسنا خواستگای کرد که بیاد اون مشکل رو بین این زوج حل کنه؟
مردک مگه خودش موقع خواستگاری بهت نگفت ما مشکلی نداریم و دنبال یکی برای 6 هستیم. یعنی مردک بهت دروغ گفت؟ ای مردک لاکردار!
تو که حق طلاق هم داری، طلاق بگیر برو جایی که تو را فقط برای 6 بخوان. اینا انگار بهت دروغ گفتن
تصحیح می کنم "هووش هم علنی شده"
متشکر بانو جان و دوست خوبم...
اگر حرفای حسنا رو باور داشته باشیم 6 ماه خانم اول برای برگردوندن خونه به پدر حسنا فشار می آورده و جواب همسر حسنا هم این بوده که من حریفش نمی شم جلوشو بگیرم بعد همین مرد در عرض 6 ماه به طوری حریف این زن شد که تمام مال و اموال چندین میلیاردیشو ازش گرفت برادرشم از کار بیکار کرد و خود خانم رو هم ول کرد. این که این قدر جذبه داشت پس چرا حسنا خونه رو پس داد و اواره شد...در ضمن تا گفتیم مگه میشه بهار بی تفاوت بشینه بلاخره بهار هم نقشی در این داستان گرفت البته در نقش یک دختر 5 ساله که مامانش به زور وارد ماجراش کرده و اون اصلا و ابدا هیچ مشکلی با این اختلاف پدر و مادرش نداشته...چقدر مامان بدیه این خانم اول...
در آخر حسنا میگه خانم اول می دونه اگر زنگ بزنه برای خودش بد میشه...این خانم کلکسیون بیماریه. شوهرشم ولش کرده رفته و تمام مال و اموالشم ازش گرفته نون برادرشم بریده هووش هم علمی شده حتی جلوی خواستگارهای دخترش یعنی دیگه آبروریزی شده و لازم نیست به خاطر دخترش تحمل کنه و هوو جان هم که میخواد بچه دار هم بشه...میشه بگی اگر حرفات راسته این زن چه چیزی برای از دست دادن داره که بترسه؟؟
جوابشو خودم میدونم چون همه اینا تو خیالات تو شکل میگیره بدبخت بیچاره درمونده...اگه روزا به جای خالی بندی و 400 تا کامنت گذاشتن برای خودت و ایضا جوابشون می رفتی کار می کردی شاید الان واقعا آیفون داشتی...به قول پریناز آخرش که چی؟ این خالی بندی ها چی میشه برات؟
من الان موندم این مردک که خانم اولی را نمی خواد و اینقدر بدبخت و بیچاره اش کرده، چرا طلاقش نمی ده؟
مهریه اش را که حسنا داد، مردک هم که از این زن متنفره و داره هر بلایی سرش می آره (طبق تخیلات حسنا) خب دردش چیه که طلاقش نمی ده و با حسنای عزیز و مهربون و نازنین زندگی عاشقانه و رویاییشون را ادامه نمی دن؟
مخصوصا که حسنا دیگه مطمئنه که در انتخابش اشتباه نکرده و مردک پدر خوبیه
آدم هرزه ای که در 50 سالگی واسه 6 می ره زن می گیره و با زندگی و آبرو و احساس زن و بچه اش بازی می کنه، حسنا نتیجه گرفته که پدر خوبیه. نتیجه گیریت تو حلقم
سارا جان من جای بانو جواب میدم اینا بد افزار هستن یه وقت استفاده نکنی، چنین چیزی رو فیسبوک معرفی نکرده
بانو جان، یه سوال فنی دارم..
ممنون میشم جواب بدین..
ایا این خبر درسته که اخیرا با یه برنامه میشه بازدیدکنندگان از پروفایلمون در فیث بوک رو چک کنیم؟
قبلا که میدونم چنین قابلیتی نبود الان چطور؟
نه نمی شه. الکیه.
سلام شادی
یعنی حسنا واقعا نمیداند این تعاریفش فقط باعث خنده است اخر به طرز عجیبی حتی از نوشتن یک صحنه واقعی عاجز است به قول یکی که برایش کامنت گذاشته بود و گفته بود گفتگوهایش با همسرش خیلی عجیب است الان هم گفتگوهایش با پلیس دیگه اخر سناریو نویسی است تا جایی که من دیدم دیروز من می خواستم وارد پارکینگ بشوم یک لحظه مکث کردم ماشین پلیس بد اخلاق دقیق پشت سرم بود میدید در پارکینگ هنوز بازنشده هی دربلندگو میگفت زود باش
شانس ما را ببینید این هم پلیس هایی که من با ان ها مواجه میشوم اگر گریه کنم حتما ماشینم را میبرند پارکینک والا
مردهای قصه حسنا همه عاشق حسنان. از بقال سرکوچه تا برادرخانم اولی ... شما چرا خودت را با امکانات حسنا مقایسه می کنی؟
نمی فهمم چرا همش تکرار می کنه حق طلاق دارم حق طلاق دارم. واقعا شرم آوره حق طلاق داشته باشی ولی تو زندگی نکبتی دست و پا بزنی .اون حق طلاق اگه واقعا بهت داده شده باشه به چه دردت می خوره وقتی به هر حقارتی تن می دی و جرات نمی کنی ازش استفاده کنی .حالت خوب نیست حسنا خانوم خانوما همه چی رو ازت گرفته تنها چیزی که برات مونده همون حق طلاقه اونم برای اینکه بیای هر از گاهی اینجا اون رو به رخ کامنترهات بکشی .تنها داراییت
بهار بهش گفته تو که حق طلاق داری اگه راست می گی وجود نجست را جمع کن و برو گمشو ... حالا می گه خانوم اولی چرا این بچه دو ساله را وارد این ماجرا کرده و در مورد طلاق باهاش صحبت کرده، روی روحیه اش تاثیر می ذاره
این که از اول تا آخرش مبهم نویسی بود!!! اینجاش بماند اونجاش رو نمیگم یک آدمی حرفی آورده و....
الان چی برای خواننده ها نوشت؟ جز اینکه من آدم خوبیم خانم اولی مادر بدیه
راستی بانو من این پس رو تو صفحه اول نتونستم ببینم از لیست بغل متوجه شدم پست جدید گذاشتی
درستش کردم. مرسی.
بهارو بگو که انگار نه انگار پدرش چه به سر زندگی همراه 20 ساله مریضش که از قضا مادرشه، آورده
راحت با پدر عزیزش و عموش عید میره مسافرت
حسنا، می خوای بگی بهار هم به اندازه پدرش انسانیت حالیشه؟ مادرشو توی این شرایط برای سال تحویل تنها می ذاره و با همچین پدری می ره مسافرت؟
توی پاراگراف آخر هم خیلی از اخلاق گفتی و اینکه خبرچینی اون آدمو اخلاقی نمی دونی، فکر نمی کردم کسی که حاضره زن دوم بشه، به این چیزها اهمیت بده
شادی جان این جواب اون حرف منه که گفتم بهار را از تیرماه تا حالا جایی نبرده و حسنا یه سره تو سفر خارجه. کلا این قسمت ماجرا را فراموش کرده بود که بهار مدتیه سفر نرفته و فقط پنج شنبه ها می نوشت رفته شهر بازی. یهو یادش اومد خراب کرده.
الان اگه بگه بهار با مامانش رفت اصفهان و شمال و ... (می گه خانم اولی نمی تونه مسیر طولانی بره و هواپیما سوار شه)، دو ماه بعد چطوری بگه مردک من را برد کره ماه سفر (اسمش تو لیست مسافرین فضاییه، سایت را چک کنید)
یه دفعه قصه را جمع و جور می کنه می گه بهار هم رفت خارج و دیگه دست از سرم بردارید. کم و کسریهای امسال را جبران کردم. دوباره از سرسال مردک مال خودم شد.
سفرهای استانی مردک هم بیش از هفت ماهه که تو قصه فراموش شده و مردک چسبیده به حسنا دیگه دنبال کارش نمی ره.
قبلا ماهی دوبار می رفت شهرستان. یه بار با حسنا، یه بار با خانم اولی. الان کلا دیگه مردک شب و روز وردل حسنا بود.
حالا قسمت بعد از عید اینه که مردک و حسنا یه سفر درون استانی برن و این نقص قصه را هم رفع کنند. تو گیر و دار شلوغیها، این قسمت قصه هم از دستش در رفته.
بچه ها من فکر میکنم حسنا شرایط بدی رو داره..
فکر میکنم مردک داره طلاقش میده..و نفسهای اخر رو داره میکشه
اونقدر از طلاق و حقش و ...صحبت کرده و روش تاکید داره به نظر میاد رفتنیه ..
پست قبل خیلی خرابکاری کرده، نیاز به جلب ترحم داشت. پلیس و اشک و آه و ناله و زاری را زد آورد تو ماجرا، یه ترانه سیاوش قمیشی هم زد قدش ... الان شکیبا نشسته داره سینه می زنه واسه نوحه های حسنا
بانویی
-----------------------
خلاصه پست جدید :
هربار من کم میارم تو جمع خودمو مطلوم نشون میدم و هی میگم من خوشی ندارم که.پسرک بنده خدارو هم میارم وسط که دل مخاطب بسوزه
ادم که گریه می کنه دید نداره.من موندم چطوری رانندگی هم میکرد با هق هق و گریه و تا پلیس نگفت بزن کنار خیال کنار اومدن نداشت.گیرم ترافیک باشه.تو ترافیک که ادم باید بیشتر حواسش جمع باشه که یکی نیاد تو لاینت و نزنه بهت.یا نزنی بهش.:|
یه اشاره ریز هم این وسط اومد که ماشین دارم
سال تحویل رو می تونستی با شوهرت باشی ولی عوض این مرد باید یکی دیگه رو انتخاب میکردی که زن و بچه نداشت :|
بالاخره یه اسمی از خانم اول اومد.خب اونم طبیعیه که بگه همش اس ام اس داد و ... . همیشه هم که خانم خانما توهین و ... می کنه و تو ساکتی.نمیدونم چرا دوست داری نقش قربانی رو بازی کنی.این یه اختلال روانیه.برو خودتو درست کن.
الانم که میگی خانم خانما مادر خوبی نیست چون بهار رو وارد ماجرا کرده.نمیدونم تو چطور ادمی هستی مسلما با نقش قربانی بازی کردن نرمال نیستی.ولی یه ادم نرمال وقتی ببینه زندگی پدر و مادرش در خطره.یه ادمی اومده میخواد از این زندگی نفع ببره به خشم و خروش میاد و هرکاری میکنه که شیرازه زندگیشون از بین نره.
تو نوشته هات بود که خانم خانما فقط تو رو مقصر میدونه.فرض بر این میذاریم که خانم خانما رضایت داده که نداده.چون در اونصورت نمی گفت تو مقصری.چرا الان بهت داره برمیخوره که زندگیت بازیچه دست دو نفر دیگه شده؟اون موقع با کمال میل قبول کردی ولی الان بهت برمیخوره؟یعنی واقعا هیچ مشکلی براشون به وجود نیاوردی؟این همه مدت رو اعصابشون هستی بس نیست؟زندگی یه جوون رو داری از بین می بری که حتی نمی تونه به پدرش اعتماد کنه بس نیست؟
جل الخالق.یعنی با اون سیستم جاسوسی که خبر می بره و میاره برا خانم خانما و خودت هیچ کس نگفت تو حق طلاق داری؟
چطور اون ادمی که برای تو خبر میاره ادم خوبیه من جمله مریم جون و اقای همکار و برادرشوهر و ... .اما اونی که برای همسر خبر برد ادم بی اخلاقی هست؟خبرچین خبرچینه.این که به کی بگه باعث نمیشه کار خبرچین خوب یا بد باشه.
اما من برات ارزو میکنم اگه تمام چیزهایی که می نویسی راست باشه که البته میدونم با تحریف نوشتی تو سال 93 از این خانواده بیای بیرون و یه زندگی اروم و بی تنش برای خودت درست کنی.با مردی که فقط برای خودت یک نفر باشه.که این همه اذیت نشی.
ماجرای آقا پلیسه خیلی جوک بود، آدم نمی دونه بخنده یا گریه کنه به حال حسنا
راستش من دلم خیلی براش می سوزه. فکر می کنم یکی از دلایل اینکه به زور و با بافتن داستانهای خیالی می خواد داد بزنه من پولدارم، اینه که فکر می کنه دیگران با این حرفها دردشون می گیره
به طرز واقعا خنده داری می خواد وانمود کنه همه چیز عالیه، مثلا از قول همسر می گه: کار خوبی کردم که هر چی داده بودم برگردوندم
واقعا چی فکر کرده با خودش؟ یعنی ملت نمی دونن برگردوندن چیزهائی که به کسی می دی، به راحتی دادنشون نیست؟
همسر چطوری همه اموالشو از خانوم اولی و خانواده اش پس گرفت؟ شاید اونها هم مثل آقا پلیسه اشکهای حسنا رو دیدن و دلشون سوخت و دودستی هرچیزی که گرفته بودن پس دادن
شادی جان،
مردک اگر می تونست در کمتر از 6 ماه یک خونه بزرگتر از بزرگ و یه ماشین که چشمای پلیسه را دربیاره، برای حسنا بخره، چرا مجبور شدن یک 206 را بفروشند که خونه رهن کنند؟ آدمی که در کمتر از شش ماه اینقدر پول اضافه بر سرمایه کارش دستش می آد که خونه مثلا 150 متری ( یه سه خوابه معمولی که باشه) بالای دو میلیارد می خره واسه زن دومش (مخارج زن و زندگی اولش و دخترش و ... هم بماندا ... دیگه نمی شه واسه حسنا خونه بخره، واسه اونا روسری )
اولا: چرا برای رهن خونه ای که حسنا با پول ماشین خودش و رهن خونه سابقش تهیه کرده چک مدت دار به حسنا می ده؟ رهن خونه ای که با پول حسنا تهیه شده فوقش 200 تومن بوده!!
در ثانی: برای رهن خونه لنگ 15-10 تومن پول فروش یه ماشین دست دوم می شه؟
بچه ها الان این امر بهتون محبت شد که حسنا یه 206 اتومات داره و اقا پلیسه هم که عاشق حسنا
راستی حسنا از بقال سر کوچه چه خبر ؟
مهصا جان، 206 را که فروختن گذاشتن سر پول رهن خونه که بزرگتر از بزرگ بشه
این یکی ماشین را از صرفه جویی در سفر اروپا تهیه کردن. پول هتل ندادند رفتند خونه مردم، دو میلیون صرفه جویی شد، حالا باهاش ماشین ... خریدن چشم آقا پلیسه دربیاد
من می خوام یه غزل از حافظ بذارم برا حسنا ،اخه حسنا عاشق حافظه
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد / به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند / زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رخ برتاب / چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است / کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود / غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی / که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر / که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد
واقعا این خانم توهم داره با وجود این همه لامبورگینی و پورشه کی به 206 می گه این ماشین ها حتی لکسوز را هم هیچ پلیسی حتی نگاهش هم نمی کنه یعنی من کشته ی این تعاریفش هستم این تکه را برای همسری تعریف کردم البته در یک قالب دیگه گفتم یکی از خانم های دم در مدرسه بچه ها می گفت حالم بد بود وپلیس من را نگه داشت و.......
همسر جان گفتند ماشینش چی است گفتم ندیدم دورتر از مدرسه پارک کرده بود گفت مطمن باش همچین ادمی حتی ماشین ندارد یا از این ادم هایی است که تازه امده تهران جو زده شده البته هنوز همسر جان نمی داند من در ایام مرخصی به جای درس خواندن در حال وبگردی ام
خوبه شوهر جان بدون این که حتی از وجود حسنا باخبر باشه توانست با همین یک تکه از تعاریفش بشناسدش چون در اخر گفت خانم با این طور ادم ها مراوده داشتن درست نیست چون به نظر از نظر اخلاقی هم مشکل دارد
من
شوهر جان
ماشین قبلیش 206 بود.
این یکی ... است
آدمی که زنش را ببره سفر بذاره خونه مردم، دو میلیون پول هتل نده ماشین ... می خره براش؟
بزنم به تخته آتش بس هست و خانوم اولی با حسنا مشکل نداره بهار ی پیشنهادی داده که نمی گه فقط اگه اگه خواستش محقق بشه بیشتر از همه خود بهار آسیب می بینه
مسائل دیگه هم هست که نمی گه از جمله لجبازی بیشتر مردک با خانوم اولی که باعث شده هر چی داده بود برگردونه سر جای اولش
کاش ی شرایطی بود حسنا به خانوم اولی می گفت مشکل اون نیست .ی خانوم بی ادب و بی اخلاق دیگه س که آتیش بیار معرکه شده و مشکل اون هست.. می گم نکنه اون آدم ماییم
بهار بچه 5 ساله هم بود دیگه می فهمید موضوع چیه و چی شده. حسنای احمق می گه مامانش بهار را وارد موضوع کرده. دختر 20 ساله را مامانش باید چیکار می کرد که نفهمه باباش هرزه است و گیر یه زن خراب افتاده؟
همه اونایی که شوهرشون بچه ی دیگه ای داره از جمله اون زاهارا خانم با خودش نمی گه مردک چرا شبها می ره پیش بهار خونه مامان بزرگش می مونه؟
اونا که دیگه خودشون تجربه اش را دارند باید بفهمند این حرف حسنا خیلی مسخره است که پنج شنبه ها مردک بهار را می بره شهربازی و شب هم می مونه پیشش خونه مامان بزرگش.
بهار شب تو تختخواب داره با دوستاش اس ام اس بازی می کنند و واتزآپ و ... مردک هم براش گنجیشک لالا می خونه !!
حسنا تو واقعا خلی به خدا....
تو خودت احمقی فکر کردی همه مثل خودت بالا خونه اجاره دادن!
خانم اولی اصلا تو رو آدم حساب میکنه که بخواد باهات اس ام بازی کنه!!!!!!!!
کدوم زن محترمی رو دیدی که با یه زن بدنام و معلوم الحال! اس ام بازی راه بندازه!!!!
میگه خانوم اولی بهم گفته الهی بمیری
انگار یه پیرزن غرغرو داره اینو میگه...
حسنا، عزیزم! خانوم اولی یه زن قدرتمند و مدیره..این جور توصیفات اصلا بهش نمیچسبه
بع بعی ها شاید الان باهات همراهی کنن اما قطعا این حرفها برای زنان تیز و تحصیلکرده ای (همچون ما ) خنده دار و مضحکه ..
هی سارا ! تو هم تحصیلکرده ای؟ رفتی تو لیست سیاه
من چند وقت نتونستم کامنت بزارم
چطوری بانوو
باز آقا پلیسه! و حسنا
سلام شیرین جان
باید از قول یکی می گفت مدل ماشین تخیلیش بالاست
پست آشپزی این همه دروغم رو شد، نه کارمندم، نه اپل دارم، نه مامان هفته پیش آمد، نه اون رزوی که گفتم می رم شمال تو جاده بودم (داشت شامی فریزر می کرد) و ... مدارکش هم مستند جلو چشم کامنترها بود، دلشون نخواست بفهمند. چرا ادامه ندم به دروغها و تخیلاتم؟
بازم اقا پلیسه
بهش گفته کسایی که سوار این ماشینا میشن مگه غم و عصه هم دارن
من نمیدونم چرا اینجوری پلیسا فقط میرن سراغ حسنا
تو دنیای واقعی هم انگار فقط احمقها به تور حسنا می خورند. طرف فکر کرده پولدارها مریض نمی شن؟ کسی ازشون نمی میره؟ ناراحت نمی شن؟ با کسی بحثشون نمی شه؟
4 تا سریال آبکی تلویزیون را هم دیده باشه می دونه.
لامصب حسنا امکاناتش تو پلیس هم خاصه!!
این خانوم اولی هم بدجور تو سال 92 رفته رو مغز و اعصاب و روان حسنا یعنی حسابی شعله ورش کرده. می گه مردک هم هر چی داده بود برگردونده سر جای اولش.حسنا می شه بگی چطوری تونست این کار رو بکنه؟
فکرنکتید که حسنا خواسته بگه ماشینم مدل بالاست هاااا..اصلن میخواست بگه پلیس های سرچهارراه همیشه حواسشون به اشکای حسنا جون هست
این همه هم می نویسه این بار که بنویسه می خوام ماشین را بفروشم، ماشین گرون تر از گرون بخرم، باز یکی مث مامان رقیه جوونش براش کامنت می ذاره حسنا پرایده؟ من دنبال ماشین می گردم می خوام بخرم.
بیچاره حسنا که کامنترهاش اینقدساده اند
مامان رقیه، عزیزم ماشین حسنا گرونه. خیلی گرون. گرون تر از گرون. حسنا پولداره. تو رو خدا اینو بفهم
حسناجان کائنات برای تو جذب پلیس هاروداره این کم چیزی نیست هاااااااااا
بچه ها آقا پلیسه همون آقا پلیسه مشهور که معرف حضور هست همون که هر از گاهی حسنا تو داستان هاش ی نقشی بهشون می ده بازم حسنا تو داستانش ازشون استفاده کرده . امسال هم آقا پلیسه جلوی عروسکش رو گرفت مدیونید اگه فکر کنید حسنا خواسته بگه مردک براش عروسک خریده انداخته زیر پاش. از کجا فهمیدم عروسک؟ آخه آقا پلیسه به حسنا گفت مگه کسی که پشت این ماشن می شینه می تونه غم و غصه هم داشته باشه ؟و البته باعث شد حسنا بیشتر اشک بریزه. به خدا این حسنا ی بلایی سرش اومده این پرت و پلا ها رو از کجاش در می یاره . می گم حسنا احیانا پلیسه بغلت نکرد بوست نکرد ؟ طبق روال باید این اتفاق هم می افتاد خوب پلیس هم اینقدر بی احساس...اه اه
پلسیه فکر نکرد که ممکنه کسی ( نه حسنا ) ماشین مدل بالا داشته باشه و بچه اش دور از جون بیماری سختی داشته باشه، یا مثلا یکی از نزدیکانش فوت بشه، یا ... هزار جور غم و غصه ای که تو هر زندگی ای ممکنه باشه.
پلیسه هم مث حسنا زندگی را در مدل ماشین و تخمه نم کشیده می بینه.
"گفت آدمهایی که سوار این ماشینا میشن غم و غصه هم دارن ؟"
سحر جان گوشی را که دیدیم و سونی اریکسون بود به زور می گه اپله.
مسافرت را که دیدیم و سر سال نویی چپیده بود تو اتاق و وبلاگ می خوند و حتی اجازه نداشت خودش تنهایی بره تا پایین تو جمع باشه، می گه خیلی خوب بود. بهترین مسافرت عمرم بود.
سرظهر دو هفته پیش تو اداره مرغ و ماهی سرخ می کرده، میگه اضافه کاری می رم!!
طبق محاسبات حرفهای خودش توی وبلاگش از فروردین تا دی سه ماه مرخصی بوده، اصرار داره بگه کارمندم! و کامنترهای احمقش هم سوت و کف که عجب کارمند وظیفه شناس و ماهی هستی تو
ماشین را که دیگه نمی بینند. چرا دروغ نگه؟
نه قابل درک هست حسنا ناراحت بشی از مسافرت رفتن مردک با خانوم اولی و بهار در ایام تعطیلات. کسی هم فکر نکنم بیاد بهت بگه این همه باهات رفته مسافرت حالا نوبتی هم که باشه نوبت بهار هست و خانوم اولی. لااقل ما که در جریان مسافرت هات هستیم. ی سری از مسافرت ها که تخیلی توهمی بود نوشته بودی تو مسافرتی تاریخ عکس ها گفت که داشتی شامی فریز می کردی. جریان سفر اروپا هم که سفر نبود یا تک و تنها نشسته بودی تو هتل و از توالت برای نفس عکس می فرستادی یا به قول ان رفته بودی تو خونه ی بنده خدایی از سگ و گربه ش نگهداری می کردی اخه اون هم اسمش مسافرت بود...اون سفر کجا و مسافرت خانوم خانوما و بهار با مردک کجا. بماند که هر وقت مردک با خانوم خانوما می ره مسافرت تو ی تب و لرزی چیزی می کنی ..خلایق هر چه لایق
موافقم سال 92 اصلا سال خوبی برای حسنا نبود خونه رو مجبور شد پس بده، ماشین رو پس داد ، خانواده مردک باهاش قطع رابطه کردن . خانم اولی همه اموالش رو از مردک پس گرفت و مردک رو لخت فرستاد سمت حسنا.کفکیر مردک ته دیگ خورد حسنا موندو ی مردک ه ر ز ه آس و پاس .حتی همون مردک آس و پاس هم نموند برای حسنا دوباره رفت پا بوس خانم اولی و باز حسنا و تنهایی باز حسنا با دو چشم که معلوم نیست چشم هست یا دو ابر بهار ....هی روزگار