روزهای قبل از سال نو همیشه مصادف میشه با مشغله و کار و گرفتاری و بدو بدو . همین شده که الان من باید طولانی بنویسم و هر بار یک مقدار ، تا قبل از تبریک سال نو ، تموم بشه و تا خیلی از جریان نگذشته البته تو دوتا پست میشه با اجازه نظرهای این پست رو هم میبندم تا دومی رو هم بنویسم . تعدادی از کامنتهای پست قبل هم هنوز تایید نشده مونده که حتما تایید میکنم .
به رسم هر ساله امسال هم سر خاک پسرک رفتم . همسر خودش گفت که من رو میبره . روز قبل از رفتن گفت که میخواد به پدر شوهر اینها هم بگه که اگر خواستن بیان بهشت زهرا . گفتم وقتی قرار گذاشتی و گفتی دیگه چرا اینطوری میگی ؟ خوب یک کلمه بگو اونها هم هستند چرا میگی میخوام بگم ؟ گفت اتفاقا هنوز نگفتم حالا که اینطوری گفتی حتما میگم حتما هم اصرار میکنم بیان . گفتم خوب بگو تو که عادت داری برای من سوهان روح جور کنی . همسر هم وقت خودش و من رو گرفت و یک عالم غر و گله نثار کرد تا تکلیف این سوهان روح رو روشن کنه و انقدر سوال کرد که آیا مامان و باباش سوهان روح من هستند یا نه ( یک چیز تو مایه های بودن یا نبودن مساله این است )، که من کوتاه اومدم و حرف نزدم و گفتم اصلا خر ما از کره گی دم نداشت . تو دیگه بس کن مامان و بابات فرشته روی زمین .
مادر شوهر که گفت نمیاد ( البته بی دلیل نبود و من که میدونستم به خاطر چی نمیاد ) پدر شوهر و برادر شوهر دوم گفتن که میان . همسر هم حرف من رو گوش نکرد که زودتر بریم . تا به قول خودش بره یک دونه کار رو برسه و بیاد و بریم گل بگیریم و بریم دنبالشون و برادر شوهر نی نی خانوم رو ببره خونه خواهر شوهر تحویل بده، طول کشید . ولی در عوض فرصتی شد که تو اون فاصله تو ماشین یک دلی از عزا در بیارم جهت بغل کردن و ناز کردن و بو کردن و بوس کردن نی نی خانوم . رسیدیم خواهر شوهر اومد بچه رو بگیره . همسر هم هی اشاره میکرد که من برم سلام علیک کنم . اشاره ها که کار آمد نبود به روی مبارک نیاوردم مستقیم به من گفت تا تو بری سلام علیک کنی من دور بزنم. نه که میخواست اسکانیا جابجا کنه و دور زدن تو خیابونی که باریک هم نبود کار سخت و وقت گیری بود ، از اون جهت میگفت . حیف که پدر شوهر بود وگرنه میگفتم حالا کی خواست اصلا سلام علیک کنه شما دورتو بزن از همین جا سر تکون میدم براش . البته من این کار رو اشتباه نمیدونم و به نظر شخصی ام آدم باید احترام بذاره و رسم ادب هم هست به بزرگتر و بیشتر از اون شخصیت خود آدم رو نشون میده .ولی به شرطی که بدونه من دقیقا احترام گذاشتم که پیاده شدم سلام علیک کنم نه چیز دیگه .
از حق نگذریم خوب هم سلام علیک کرد و روبوسی . ولی گویا حالش بین خوب و بد در نوسان بود . نتونست مقاومت کنه چیزی نگه به برادر شوهر گفت میدونستم اینطوریه خودم میومدم نی نی خانومو از خونه مامان اینا میاوردم . رو به من گفت حسنا جون شانس آوردی شوهرم خونه نیست . من هم فکر کردم اگر چیزی نگم بعدا خواهر شوهر به این نتیجه میرسه که لال هستم . گفتم ببخشید خواهر شوهر خانوم جون ( یعنی اسمش رو گفتم و خانوم و جون ) فکر میکنم اون آدمی که شانس آورده شما هستین نه من . من که زن گرفتن برادرم رو از شوهرم مخفی نکردم . عزیزم با ما به از این باشی خیلی بهتره . عزیزم رو که گفتم دستم رو هم با مهر و محبت تمام گذاشتم روی شونه اش و حرفم تموم شد صورتش رو بوسیدم .برادر شوهر که در کل آدم خجسته دل محسوب میشه به درز دیوار هم میخنده . یک دفعه زد زیر خنده . خواهر شوهر هم که به این نتیجه رسیده بود من لال نیستم . گفت خنده داره ؟ حالا مگه برادر شوهر خنده رو بس میکرد .
من که زود خداحافظی کردم و خوشحال و راضی و لبخند تا بنا گوش . برگشتم تو ماشین تا برادر شوهر بیاد . رفتیم یک کم گذشت ،موبایل پدر شوهر زنگ خورد و معلوم شد خواهر شوهر هست و داره گزارش رو میده . یعنی چه سرعت عملی . فکر میکنم اون تاخیر هم مال این بود که اول به مادر شوهر گزارش داده بود حرف پدر شوهر و رمزی گفتنش که باشه فهمیدم ... بسه .... تمومش کن ...، فهمیدم که همه رو گفته .
خنده ام گرفت. به برادر شوهر با صدای اروم گفتم چه سرعت عملی . اون هم دوباره زد زیر خنده . پدر شوهر که صحبتش تموم شد برادر شوهر نه گذاشت نه برداشت گفت خواهر شوهر بود؟ حرف حسنا رو میزد ؟ پدر شوهر گفت نه با من کار داشت . همسر کنجکاو شد به برادرش گفت چرا باید حرف حسنا رو بزنه ؟ برادر شوهر هم زحمت کشید اول تا آخر تعریف کرد اون چی گفته من چی گفتم . همسر از تو آینه یک نگاه کنجکاو به من کرد من هم لبخندم تا بنا گوش بود معلوم بود خوشحال و راضی هستم . پدر شوهر اصلا چیزی نگفت . فقط برگشت به برادر شوهر گفت باشه فهمیدیم جریان چی بود . برادر شوهر هم دوباره خندید گفت این جمله جناب سرهنگ یعنی ساکت باش و دوباره غش کرده بود از خنده . من نمیدونم این بشر چطور میتونه انقدر بخنده . خوش به حالش واقعا
وقتی رسیدیم من و همسر پیاده شدیم تا اونها برن دور بزنن و سر خاک هر کی میخوان برن و بعد بیان . این دفعه من دیرتر رسیده بودم و معلوم بود خانواده پسرک زودتر اونجا بودن . به عادت هر سال هفت سینم رو چیدم و گلها رو هم گذاشتم . امسال نمیخواستم غصه هام رو براش ببرم . سنگ قبرش رو بوسیدم و سرم رو گذاشتم روش و تا میتونستم درد دل کردم . گفتم خیلی ها به من گفتن رهاش کن خیلیها به من گفتن که تا وقتی که تو از اینجا غصه میخوری و صداش میزنی و سر خاکش و همه جا بیتابی میکنی نمیتونه آرامش داشته باشه . ببخشید که همیشه مثل یک وزنه از اینحا بهت اویزون بودم و در حال ضجه و ناله و گله کردن . بهش قول دادم که تمام سعی خودم رو میکنم که اینطوری نباشم و باز هم گفتم که میدونم یک روزی یک جایی بالاخره همدیگه رو میبینیم . درسته باز هم اشک ریختم ولی دلم آروم بود . اصلا یک آرامش خاصی داشتم امسال . همسر چیزی نگفت . شاید هم برای این بود که میدونه من بعدا ول کن نیستم و صد بار برمیگردم به گذشته و میگم تو همون بودی که یک بهشت زهرا رفتن رو به من کوفت میکردی . یک کم که گذشت دستش رو انداخت دور سر من گفت کمرت درد میگیره بشین گریه کن .
گفتم نه خوبم به گریه ام نگاه نکن خیلی آرومم . ولی زود بلند شدم نشستم . از همسر هم تشکر کردم برای همه چیز . بهش گفتم امروز واقعا آرامش دارم . با این که گریه کردم ولی دلم نگرفته .قیافه همسر که معلوم بود خوشحال نیست . اصلا لبخند زورکیهای همسر و حرف نزدنش معلوم بود . گفتم میدونی چیه حس میکنم پسرک همین جاست . خیلی وقتها که میومدم کاملا حسش میکردم . الانم انگار حسش میکنم . اصلا حس میکنم دقیقا همینجاست . باورت میشه ؟ همسر گفت حالا آخر سالی آوردمت اینجا سر خاک هفت سین بچینی دلیل نمیشه از این حرفای عجیب غریب بزنی .
گفتم باورکن راست میگم . دقیقا دارم حسش میکنم . شاید هم توهم من باشه نمیدونم ولی این حس برای من غریبه نیست . خیلی وقتها برام پیش اومده . همسر گفت خوبه به سلامتی ارتباط با ارواح هم بلدی . گفتم باشه مسخره کن ولی من که میدونم اینجاست امکان نداره این حس من اشتباه باشه . همسر گفت تو هر وقت تنها میای اینجا هم از این فکر و خیالها میکنی ؟ یا منو دیدی شجاع شدی. گفتم آره من خیلی وقتها تنها هم بودم این حس رو داشتم . اصلا هم نمیترسم . من مدتی هست از مرده ها و این مسائل میترسم ولی وقتی اینجا باشم و این حس بهم دست بده اصلا نمیترسم و احساس آرامش هم میکنم . همسر گفت دیگه باید از تو ترسید الانهاست که یک ساعت حرف روح و قبر و مردن بزنی . گفتم نه نمیگم فقط خواستم حسمو بگم .
بیکار بودیم و رفتیم سر چند تا خاک دیگه دور و اطراف فاتحه خوندیم و بعد هم نشستیم به حرف زدن . هر کی رد میشد یک چیزی میاورد تعارف میکرد من برمیداشتم میخوردم . از حلوا و کیک یزدی و شیرینی و خرما و میوه . همسر یک دونه هم برنداشت بعد من همینطور هر کی سینی به دست میومد برمیداشتم . گفت حسنا خجالت نکش میخوای از هر کدوم سه چهار تا بردار بخور گرسنه نمونی. گفتم خوب چی میشه مگه؟ زحمت کشیدن آوردن تعارف میکنن مردم بخورن .تو که بیکاری هیچی هم نمیخوری به جای من هم فاتحه اش رو بخون . پدر شوهر و برادر شوهر هم خدا رو شکر خیلی طولش ندادن . البته همسر هم از سر بیکاری کم زنگ نزد که کجا هستین و شلوغه و دیر میشه و ترافیکه و...از این قبیل . وقتی برادر شوهر گفت که نزدیک هستن و دارن میان رفتیم ایستادیم که زود بریم .
پدر شوهر گفت میخواد بره سر خاک پسرک فاتحه بخونه .من اصلا دلم نمیخواست برن سر خاک پسرک نمیدونم چرا ولی حس خوبی نداشتم . دلم نمیخواست ببینن و برن برای بقیه تعریف کنن حسنا هفت سین چیده بود و گل پر پر کرده بود شکل قلب تزئین کرده بود. هر چقدر گفتم زحمت نکشید و از همین جا فاتحه بخونید، فایده نداشت . من که رفتم تو ماشین همسر دوباره همراه پدر شوهر برادر شوهر رفت . زود هم برگشتند و نمیدونم حالا چه کاری بود که ... بگذریم در هر حال دستشون درد نکنه . شاید هم منظورشون احترام گذاشتن بود و من زیادی حساس شدم .
روز خسته کننده و پر ترافیک و شلوغی بود ولی من خیلی دلم شاد بود و باز هم خیلی از همسر تشکر کردم برای این که من رو برده . برگشتن هم خواهر شوهر جون رو ندیدیم .برادر شوهر پیاده شد که بره شب خونه خواهر شوهر بمونه و نی نی خانوم رو جابجا نکنه و پدر شوهر رو هم جدا رسوندیم .
اما در مورد امسال عید و پست قبل. اعتراف میکنم پست قبل رو که نوشتم خیلی ناراحت بودم و خیلی زیاد هم افسرده . جا داره از همه دوستان عزیزم که برام نوشتند تشکر کنم . دوستان عزیزی که آرامش و شادی رو به من هدیه کردند با تک تک حرفهاشون . الان اصلا اون حس منفی رو ندارم و ناراحت نیستم . انگار نا خود آگاه کلی انرژی مثبت اومد به سمتم و شادی و آرامش . حرف کامشین جون خیلی به دلم نشست که حتما نباید دقیقا لحظه سال نو آدمها در کنار هم باشند و این یک قرارداد هست . برای همین من هفت سینم رو قبل از رفتن همسر میچینم . قبل از رفتنش سالمون رو نو میکنیم و دقیقا ساعتی که قرار هست سال نو تحویل بشه به پیشوازش میریم و امسالمون رو شروع میکنیم. الان اصلا برام مهم نیست که قبلش باشه یا دقیقا همون روز . برام این مهم هست که من امسال آرامش خواهم داشت از این تحویل کردن زودتر سال .
برای رفتن همراه مامان بابا و خواهرها هم نمیرم . بهشون گفتم و خیالشون رو راحت کردم که اصلا ناراحت نیستم و اتفاقا خیلی هم خوشحالم . گفتم این که همسر نیست و یا این که اونها شمال نیستند و من نمیرم اونجا اصلا ناراحتم نمیکنه . خیالشون رو راحت کردم و قول دادم و قسم خوردم که اگر ذره ای احساس ناراحتی کنم تنها نمونم و برم پیششون . تا حالا که اصلا تصمیم ندارم برم . برای خودم کلی برنامه دارم . یکی از عیدی هایی که قبل از اومدن سال نو به خودم دادم خوشگل کردن ایوون با گلهای خوشگل بود که هر بار با ذوق و شوق میرم نگاهشون میکنم و بهشون میرسم و خیلی دوستشون دارم . میخوام چند روز تعطیلی رو به همه کارهایی برسم که دوست دارم و وقت انجام دادنشون رو نداشتم . پختن شیرینی های خوشمزه . کتاب خوندن . فیلمهایی که همیشه دوست داشتم لم بدم و با خیال راحت ببینم . شروع کردن برای بافتن قلاب بافیهای کوچولو و خوشگل رنگی که خیلی وقت بود دلم میخواست و وقت نکرده بودم شروع کنم . شاید اگر حوصله داشتم از خونه بیرون برم کوه هم رفتم و چند تا موزه .
ولی فکر نمیکنم تنبلی بذاره برم. بس که این روزها دارم فکر میکنم مرتب تو خونه کیف میکنم و استراحت . به علاوه از بس محو زیبایی هنر و ایده بیتا جون تو دوختن پرده اتاق خواب شدم که میخوام این کار رو انجام بدم . البته بیتا جون با پرنده های خوشگل تزئینش کرده بود و من میخوام با گلهای خوشگل و خوشرنگ تزئینش کنم تا بهاری بشه . یک دونه روتختی ست هم با همون تزئین بدوزم به علاوه کوسنهای خوشگل . انقدر ذوقش رو دارم که دل تو دلم نیست زود برم پارچه و بقیه وسایلش رو بگیرم و یک طرح خوشگل پیاده کنم . من قبول دارم پرده و روتختی های ست و مارک و خیلی خوشگل و چه میدونم اب و تاب دار هست که ادم میتونه بگیره ولی من انقدر خوشحالم که میخوام خودم بدوزم و رنگ و طرح زیبا رو روش پیاده کنم . تازه خوبیش این هست که هر وقت هم نگاه میکنم میتونم به خودم بگم دستت درد نکنه . باید ببینم چطور میشه اگر خیلی راضی بودم ازاین به بعد هر فصل یک روتختی و پرده و کوسن های خوشگل با طرح خوشگل میدوزم .
به علاوه از مرخصی ها هم استفاده نمیکنم و مثل یک بچه خوب میرم سر کار چون امسال بیشتر از پارسال مرخصی هام رو لازم خواهم داشت و براشون برنامه دارم . همسر هم که برمیگرده و قول شمال برای تعطیلات دوازدهم به بعد سر جای خودش هست
به لطف اسباب کشی امسال کمد و کابینت و انباری و..... کارهای داخلی تکونی نداشتم فقط از قبل وقت گرفته بودم بیان برای تمیز کردن شیشه و پنجره ها که اومدن . دو نفر بودن و بس که فرز بودن در ورودی و دراتاقها و در کمدها( از بیرون) رو هم قشنگ شستن . خودم هم دست به کار شدم در کابینتها رو برق انداختم . کارهای دیگه رو هم خودم خورد خورد انجام دادم و تغییر دکوراسیون هم با همسر انجام دادیم تا یک تنوعی بشه . حسابی ازش کار کشیدم تا بدونه وقتی من تنهایی این کار رو میکنم و تازه علاوه بر اون همیشه خونه رو هم برق میندازم و فقط جابجا کردن وسایل نیست ، یعنی چی الان فقط مونده هفت سینم که وسایلش هم آماده هست و باید زودتر بچینمش
امسال پدر شوهر و مادر شوهر و برادر شوهر دوم و نی نی خانوم میرن شمال . یعنی برای سال تحویل هم اونجا هستند . بعد از عید هم برادر شوهر میره و جاری قرار هست بیاد یک ماه بمونه . عزیزم خیلی خوشحالم که جاری به زودی میاد پیش دخترکوچولوی نازش البته برادر شوهر با این وضع که بیشتر از حد معمول موند، کار قبلیش رو نداره و اصلا هم ناراحت نیست . دوباره در خواست هاش رو فرستاده برای جاهای دیگه و نوع کارش هم طوری هست که مهم نیست و به عبارتی دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره . امیدوارم این رفتن برادر شوهر تموم شدن همه مراحل باشه و وقتی برمیگرده کارها هم درست شده باشه که سه تایی برگردند سر خونه زندگیشون . هر چند از همین الان که فکر میکنم میبینم دلمون خیلی برای نی نی خانوم تنگ میشه . ماشالله شده فقط دوتا لپ خوشگل . به قول یکی از دوستهام که این دوتا لپه که دست و پا در اورده ؟
در هر حال امسال برام سال متفاوتی خواهد بود سالی که خیلی چیزها رو به خودم هدیه میدم . سالی که تمام سعی خودم رو میکنم که به خودم آرامش هدیه بدم و خیلی از اشتباهات قبلم رو نداشته باشم . سالی که میخوام خیلی تغییر کنم . عادتهای اذیت کننده رو کنار بگذارم و زندگی رو انقدر سخت نگیرم . انقدر این حس آرامش که این روزها سراغم اومده رو دوست دارم که دلم میخواد اون رو به همه هدیه بدم . هیچی هم فرق نکرده تو مشکلات و زندگی ما و اوضاع همون هست که بوده . حتی تو این مدت تنش هم بیشتر داشتم و حتی یک بار هم حالم بد شد و کارم به بیمارستان کشید . با همه اینها حس میکنم این من هستم که بین همه مشکلات پیدا کردن حس های خوب رو فراموش نکردم و خوشحالم که تونستم حس های خوب رو هم پیدا کنم .
در واقع مشکل من یک روزه رفع نشده و میدونم که نخواهد شد ولی من سعی خودم رو میکنم . من هنوز هم اشکهام میریزه و حالم هم بد میشه و عصبی بشم دستم میلرزه و همه اون حالتها رو دارم و میدونم امکان نداره فوری خوب بشم چون این حالتها به مرور زمان بوجود اومده ولی در کنار اون خیلی کارها هست که خودم میتونم برای خودم بکنم تا بهتر باشم و سلامتی ام از همه چیز بیشتر برام مهم باشه . برای پست قبل هم دوست عزیزی برام نوشت که من تازگی خوراکیهای با طبع سرد و قاطی زیاد میخورم و همین باعث میشه افسردگی بیشتر بشه و بهتر هست خوراکیهای با طبع گرم بخورم . به همین دلیل شروع کردم و حس میکنم واقعا مفید بود . اصلا این موضوع رو یادم رفته بود . اونطور که من شنیدم و نمیدونم تا چه حد درست هست میگن خوراکیهای گرم باعث کم شدن افسردگی میشه . حالا یا تصور هست یا تلقین یا واقعا اثر داره برای من که خیلی خوب بود شما هم امتحان کنید بالاخره ضرر که نداره
یکی دیگه از کاهایی هم که میخوام تو سال جدید انجام بدم این هست که بعد از تعطیلات و هر وقت که جاری اومد و هنوز برادر شوهر نرفته ، یک مهمونی بگیرم و دعوتشون کنم . تو این مدت همسر از طرف خودش گفته بود که دوست ندارم آدرس خونه رو بدم و رفت و آمدی باشه .برای دیدن ما خودمون میایم . در واقع این خواست من بود ولی همسر انداخت گردن خودش . این رو میدونم که پیدا کردن آدرس خونه ما برای اطرافیان و کسی که اشنا باشه و بخواد ، دقیقا عین آب خوردن هست. ولی خوب پیدا کردن ادرس یک چیز محسوب میشه و این که آدم خودش بگه و دعوت کنه یک چیز . شاید هم تا حالا دقیقا میدونن آدرس رو ولی چه فرقی میکنه براشون که بگن میدونیم یا نمیدونیم . چند بار هم مادر شوهر در این زمینه کنایه زد . که همسر گفت دوست ندارم کسی بدونه . ولی من به این نتیجه رسیدم که این کار درست نیست .
من خودم باید طوری برخورد کنم که به کسی اجازه مزاحمت ندم . همونطور که هیچوقت به خودم اجازه ندادم مزاحمت ایجاد کنم همون کار رو برای دیگران هم بکنم و این اجازه رو بهشون ندم . نه این که بگم آدرس خونه ام مخفی باشه تا آرامش داشته باشم . فکر میکنم تا این حد بس هست . همسر هم میدونستم چیزی نمیگه برای این که من نگم دیدی اومدن چی شد دیدی خانوم اولی اومد دیدی اینطور دیدی اونطور ولی میدونستم ته دلش دوست نداره اینطوری باشه . به همین دلیل بهش گفتم که حتما تو اون فاصله همه رو دعوت میکنم بیان . حتی خواهر شوهر . حالا میخواد تنها بیاد میخواد بچه هاش رو هم بیاره اصلا خواست نیاد . اگر بیاد بره باز به خانوم اولی بگه خونه جسنا اینطور و اونطور ، یا مادر شوهر بره بگه یا هر کی ، برام دیگه مهم نیست . دوست دارم اونطور که باید و شاید زندگی کنم بدون این که باعث ناراحتی و اذیت کردن دیگران بشم . حالا در این مورد حرف زیاد هست و تو پست بعدی باز هم میگم و بقیه جریانها رو هم در مورد حرفهای خودم و خانوم اولی تعریف میکنم .
ممنونم ایناز جون راست میگی قیاس من در مورد زندگیای عادی با زندگی این ادم جور در نمیاد.
چرررراااااا خانوم اولی شوهرشو مجبوورر نمیکنه اینو طلاق بده؟؟؟؟؟...چرا هیچکاری نمیکنه؟؟؟؟
عزیزم شوهر خانم اولی یه مرد هوسرانه.
اونم مال و اموال را از زیر دستش خارج کرد که واسه هوسش کار دست زندگی و اینده دخترش نده، بعد هم گفت حسنا را حق نداری به احد الناسی نشون بدی. اون هیچ رسمیتی تو زندگی ما نداره. برو کارت را بکن و برگرد. تنها نقشش همینه.
مردک هم مثل همون موقع می ره 6 با حسنا و برمی گرده سر زندگیش. حسنا جایی تو زندگی اونها نیست. کاری هم به کسی نداره. خانم اولی هم حواسش هست داره چیکار می کنه.
بعد از بیست و چند سال زندگی، نمی تونه که حاصل زندگیش را بده به 6 فروشها و بره. داره با متانت با این هوسرانی شوهرش سر می کنه که آبروی خانوادگی دخترش حفظ بشه.
فراموش نکن که اگر خانم اولی به این دلیل سرو صدا کنه، بیشترین ضربه را "آبروی بهار" می خوره. بخاطر آینده بهار با درایت تمام داره مساله را کنترل می کنه.
حسنا هم عددی تو اون زندگی نیست. فردا که کارایی 6 اش اومد پایین مردک ولش می کنه. اونی که سرش کلاه رفته حسناست.
هلیا جان، چون احساس کردم بخاطر سن کمت نتونی این مساله را قبول کنی، بیشتر برات توضیح دادم. به هر حال زندگی بالا و پایین زیاد داره، یه جاهایی به خاطر یه سری اهداف و منافع مجبور می شی یه شرایطی را تحمل کنی. خانم اولی بخاطر زندگی و آبروی دخترش، ممکنه خیلی چیزها را تحمل کنه.
به نظر من یکی از بهترین عملکردها را در نقش زن اول داشته. بین همه وبلاگها و فیلمها و شنیده های من، خیلی خوب داره عمل می کنه. ارتباط خوبش با خانواده همسرش، کنترل کامل حد و حدود حسنا تو زندگیش و حتی حفظ ارتباط خوبش با همسرش، نشون می ده که چقدر به زندگیش مسلطه و با درایت عمل می کنه.
این را هم بهت بگم که مرد اگر هوسران باشه هیچ کس نمی تونه جلوش را بگیره. این مردک اخلاقش همینه. شانس خورده به تور حسنا که طماع و سیاس هست و چنبره انداخت رو زندگیشون. 15-10 سال بعد همین مرد پاهای خانم اولی را بوس می کنه که نذاشت زندگیشون بپاشه و اینقدر قشنگ اشتباهات مردک را مدیریت می کنه و زندگیش را جمع و جور می کنه.
تو فکر می کنی سرهنگ 75 ساله و مادرشوهر سرد و گرم چشیده، چرا اینقدر خانم اولی را دوست دارن؟ مگه اون عروسشون نیست؟ چرا مث دخترشون و حتی نزدیکتر و عزیزتره و اینقدر هواشو دارن؟
ما هم که نفهمیدیم خانم ت کیه
اه اه
بازم مظلوم نمایی بردنم بیمارستان فلان
اه اه
بسه دیگه
چه انتظاری داری واقعا از مردم؟
--------------------------------------
میگم حسنا تا من نوشتم تا بعد عید پست نمیذاره دو تا دو تا پست میذاری؟
تو که این همه حرف گوش کن هستی از خونه زندگی مردم می رفتی بیرون
خانم ت وجود خارجی نداره. در ادامه همون خانمهای الف و ب است.
حسنا یا مشاوره مکاتبه ای می گیره ( به احتمال زیاد چون مردک نمی ذاره بره بیرون، اینترنتی مشاوره می گیره از یه کلینکی ) یا این که حضوری رفته، این حرفها را روانشناس بهش گفته، اینم چهار تا جمله های دلخواه خودش را هم بهش اضافه کرده، نوشته خانم ت به من گفت...
خدا به داد خانوم اولی برسه ، این حسنا چقدر روش زیاده آخه
بابا اون اصلا اینو آدم حساب نمی کنه.
می خواد در ادامه داستان بگه من زندگیم را می کنم و هیچ خبری هم از اونطرف ندارم. اینطوری از قصه حذفش کرد.
اره خب مینو، از دست دادن عزیزى یا وارد شدن شوک رو میتونم بفهمم با اینکه از نزدیک ندیدم، منظورم وسط دعوای زن و شوهر بود. به قول شما زندکی حسنا از بس داغونه، اعصابش به کل نابود شده.
دقیقا نیلو، به نظر من اینا همش فیلمه.
نیک عزیز
کجای زندگی حسناعادی؟
ادم یه شوهرشریکی داشته باشه
هفته هفت روزه 6روزش داره گریه میکنه 1روزش بیمارستانه
این چطورارامشی؟
ایااین ادم نرماله؟
بقول مینوجان همین که نفسش بالاپایین میره داره هنرمیکنه
حالا من نمی تونم اینو بفهمم که چطور ممکنه مرد زندگی ادم مدام سرش داد و بیداد کنه و با هر موضوع ریز و درشتی با عصبانیت داد بزنه.... بعد ادم دوباره بتونه باهاش زندگی کنه,در صورتی که حق طلاقم داره,
راستی این همه داد زدن و دعوا کردن عادیه؟؟؟سوالم جدیه؟؟؟
من سراغ دارم اونم البته نه اینکه وسط دعوا غش کنه و... ولی سراغ دارم کسی رو که به خاطر جلب ترحم و توجه دیگران مدام خودش رو به غش و ضعف میزد البته پس از مدتی دیگر حناش پیش هیچکی رنگ نداشت
سحر جان من فقط در مورد آدم های مصیبت زده چنین چیزی دیدم. فقط کسی که عزیزش می میره این طوری می شه. ولی این حسنا تو این لجنی که داره دست و پا می زنه، همین که نفسش میاد و می ره کلی هنر کرده. با این زندگی نکبتی!
راستی من یک سوال از خانمهای جمع دارم، تا حالا شده وسط دعوا حالتون بد بشه، ببرنتون بیمارستان بستری بشید؟ یا کسی رو دیدید بدون سابقه بیماری قلبى این اتفاق براش بیافته؟ سوالم جدیه.
من نه تا حالا خودم غش کردم، نه غش کردن کسی را دیدم، تجربه ای ندارم
این داستانی که حسنا می گه هم دروغه که به مردک گفتم طلاقم بده اینقدر ناراحت شد و داااد زد که من غش کردم
به مردک غر زده ، اونم عصبانی شده گفته ببند اون دهنت را .... اینم رفته یه گوشه گریه کرده و قصه نوشته
تیر پارسال وقتی از جلسه برمی گشتن تو ماشین دو تا حرف به مردک زد، مرده زد تو دهنش! آدمی که با دو تا جمله تو ماشین کارش به تو دهن زدن برسه دیگه برو تا آخرش ...
حالا می شینه حرفهای صد تا یه غاز کسی را گوش کنه که بهش گفتن بیا برای 6، گفته تا حالا کجا بودید؟ این زن ارزشی برای اون مردک نداره.
وای این حسنا خیلیییییییی وقیحه. خیلی زیاااااااااد. خانم اولی دلش از دست این ..... خونه؛ این می شینه براش شعر می نویسه با شرح و معنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو یه دروغگوی شیاد ....ی حسنا! از تو کثیف تر خودتی!
خانم ت! خدا ایشاالله یکی عین خود حسنا نصیبت کنه! ایشااللهههههههههههه!
جدا برام سواله کی میشینه این بست حسنا رو کامل میخونه؟ حسنا اکر از اول اینطور مینوشت صد نفر هم خواننده نمیتونست جمع کنه
اولش که دیدم گفتم یا خدااااااا
ولی بعد گفتم بذار بشینم بخونم و جوابش را هم بدم. مدتیه حوصله نمی کنم پستهاش را کامل بخونم، پررو شده
شعر از معینی کرمانشاهی نوشتی ، منم با معینی کرمانشاهی جوابتو می دم .
یکی از معروف ترین شعرهاش
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.
همان یک لحظه اول ،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ،
بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ی، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
حسنا واقعا ممنون که تن حافظ این اخر سالی تو گور نلرزوندی
تازه بعد از این همه عشقولانه و ماچ و بوسه و قربون صدقه رفتن و اینکه مردک برداشته حسنا رو برده سر مزار شوهر سابقش تازه حسنا میخواد طلاق بگیره ببینه ممردک چقدر دوستش داره. بعد از سه ماه میره سراغش یا یه مشکل گشای دیگه پیدا میکنه
هاهاهاها
حسنا واسه ما نوشته که خانم اول خودش میدونه و اعتراف کرده که مالی از خونه باباش نیاورده!!!!
من از حسنا تشکر میکنم که دم عیدی قهقهه رو بر لبهای من نشوند
من سعی می کنم ریلکس باشم و فحش ندم سعی می کنم شرایطت رو درک کنم و خودمو جات قرار بدم
ولی حسنا تو یا واقعا احمقی ، با این بعبعی هارو احمق فرض کردی
من واقعا ازینکه تو همجنس منی خجالت می کشم
این کامنترهاتو که می بینم خجالت می کشم ازینکه زنم
ابرو هر چی زن و خانمه دارید می برید ، خجالت بکشید ، اخه یه ادم چقدر می تونه خوار و حقیر.
این همه خانم ها تلاش می کنن برای حقوق زنان ، اونوقت خود این زن ها، طبیعی ترین حق رو از خودشون می گیرن .
گاهی فکر می کنم این زنا حقشونه که مردا هر بلایی که می خوان سرشون بیارن
چون برای خودشونم ارزش قائل نیستن
حسناکم روده درازبود
خانوم"ت"هم بهش اضافه شدروده درازتر
من چندخط خوندم دیگه حال نداشتم ادمیزادهم انقدرروده درازمیشه؟
حسنا تو کی هستی که بخوای شرط بذاری واسه یه زندگی مشترک 20 ساله ...هان...؟؟؟(( (خانوم اولی 3 ماه شوهرشو نبینه))) ...تازه بعدش تو باید تصمیم بگیری...خجالت داره واقعا...به جای اینکه وقتی s زنی که گند زدی به زندگیشو میبینی حداقل ساکت باشیو j ندی..بهش تیکه میندازی واسش شرط تعیین میکنیی....خجالت داره
بانو جان آخر سال همه ما ها پرونده امسالمون رو ورق میزنیم که ببینیم چه کار های مثبتی کردیم .
در مورد شما من میدونم یکی از بهترین کارهایی که توی پرونده ت ثبت شده روشنگری دروغها و انحرافات حسنا هست.
همیشه پایدار باشی
حسنا جون زحمت کشیدن قسمت 2 ام رو هم تو وبلاگشون اپ فرمودن!
ایناز جان اینقدر حسنا ضریب هوشیش پایینه که عکس نصف صورتش رو میذاره تو وبش اونم روز که به عنوان پر بازدیدترین وبلاگ ها شناخته شده!! احتمالا عکسش رو هم تو روزهایی که با سوگند صمیمی بوده داده بهش و اونم گفته بود به سنش نمیخوره مردک و از سنش جوونتر.خود حسنا هم میگه که خیلی به پوتو مو کرم شب و روزش و اینها میرسه!
به هر حال من در اینکه حسنایی وجود داره که زن یه مرد مسن 50 ساله است شک ندارم ولی بقیه اش توهمات است
ﺳﻼﻡ ...ﺩﻳﺸﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺳﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻋﺎﻱ ﺧﻮﺏ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﻧﻮ ﻫﺴﺖ....ﻣﻌﻠﻮﻣﺎﺕ ﻭ ﺩﺭﻙ ﺑﺎﻻﻱ ﺑﺎﻧﻮ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻴﻬﺎ ﺑﺘﻮﻧﻦ ﺻﺪﺍﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺪﺫﺍﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺴﻨﺎ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻢ ﺑﺮﺳﻮﻧﻦ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻭﺑﻼﮒ
اﻳﻨﻜﻪ ﻣﻴﮕﻦ ﺷﻮﻫﺮ ﺣﺴﻨﺎ ﺧﻮﺵ ﮔﻞ و ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻫﺴﺖ و ﺳﻨﺶ ﺑﺎﻻ ﻧﻤﻴﺨﻮﺭﻩ ﺩﺭﺳﺘﻪ و ﻫﻤﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻧﺶ ﻫﻤﻴﻦ ﺭا ﻣﻴﮕﻦ ﭼﻮﻥ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﻴﺮﺳﻪ و ﻛﺮﻡ اﻳﻮﻭﺭﻭﺷﻪ ﺻﺒﺢ و ﺷﺐ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺣﺘﻲ اﺳﻨﺎﺩ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻭﺑﺶ ﻧﻮﺷﺖ و ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ و ﭘﻮﺳﺘﺶ اﻫﻤﻴﺖ ﻣﻴﺪﻩ ﻭاﺳﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻮﻥ ﻣﻮﻧﺪﻩ و ﺧﻮﺵ ﮔﻞ
یه سوال:
چرا خانوم اولی نمیتونه حسنا رو از زندگیش بندازه بیرون؟؟بالاخره خیلی از مردا یه....تو سن بالا میخورن ولی اکثرا از ترس زن و بچه,یه چیزی میندازن جلو صیغهه دهنشو میبندن ..میرن دنبال کارشون....این خانوم اولی چرررررا نمیتونه این نکبت بندازه بیرون؟؟؟یه اپارتمانی چیزی بده بهش دهن...ببنده پرتش کنه بیرون..یعنی تاحالا به عقلش نرسیده؟؟....الان دم عیدی همه به شوهراشون گیر میدن که زود از سرکار برگرده خونه برن خریدو..... این خانوم اولی انگار نه انگار....تازه شوهر و برادر شوهر ررکل فامیل شوهر میرن سر خاک اون یکی شوهر حسنا زااااررر میزنن دورهم اینم هیچی نمیگه....والا خانوما تو سن بالا بیشتر از بچه هاشون به شوهرشون وابسته میشن..مامان من رفتن خواهرمو میتونه تحمل کنه ولی وای به روزی که 2 روز بابا خونه نباشه دیووووونمون میکنه....
الهه جان
درموردعکس حسناومردک گفتن دیروز
عزیزم ازکجامعلوم این عکس واقعاخودش بودبامردک؟
اگه یادتون باشه سوگندگفته بوداصلابه مردک نمیخوره سن بالایی داشته باشه
هرچندبافتوشاپ میشه خیلی کارهاکردولی خوب دیگه چقدرفتو شاپ
اگه یک سرسوزن داستانهایی حسناواقعی بودهیچ وقت عمومی نمینوشت
حسنایک زن مکارودروغگوهستش
ادم تواین ماه انقدرحالش بدبشه کارش به بیمارستان هم کشیده بشه بعدبادل خجسته بیادسال نو روزودترتحویل کنه
بعدبگه من غذای گرم میخورم افسردگیم بهترشد؟
باغذای گرم به ارامش رسید؟
حسناجان اگه توهم حاملگی زدی بدون غذای گرم بچه تو سقط توهمی میکنه
دوستان احیانابهت نگفتن غذای گرم باعث میشه پسرداربشی؟
ممنونم از بانو و شرکا که با ایجاد و ادامه دادن این وبلاگ گامی در راه مبارزه با این موج جدید بر داشتن.
وگرنه این افکار و اشاعه دهندگان اون تو فضای مجازی بد جوری شخصیت زن ایرانی رو نشانه گرفته مگه زن کالاست که هر مردی بره چند تا بر داره مگه زن روح و روان نداره
بانو,بچه ها
از یکی از دوستان شنیدم که ........ارگانی در اداره مربوطه شون جلسه گذاشته و از موضوعات جلسه افزایش موالید و .. بوده که به اقایون میگفتن بهتره چند تا زن بگیرید و خانمها رو هم به رضایت تشویق میکردن.
حالا .... اگه یه همچین موج زیر پوستی در جامعه راه افتاده باشه,با توجه به نکاتی که بچه ها اشاره کردند,و شخصیت عجیب و غریب حسنا و اینکه هیچ,جوره از رو نمیره,منم دارم به این باور میرسم که حسنایی وجود نداره و این وبلاگ فقط و فقط برای عادی سازی چند همسری نوشته میشه چه بسا گردانندگان اون بابتش پول میگیرند؟؟
وگرنه هر زنی بود الان له شده بود.و نای ادامه دادن دروغاشو نداشت.این فقط یه کار هدف دار می تونه باشه .
بزرگترین جوک سال:
"همونطور که هیچوقت به خودم اجازه ندادم مزاحمت ایجاد کنم "
حسنا جون میشه بگی الان توی زندگی خانوم خانوما و مردک دقیقا داری داری چه کار میکنی؟!؟
نکنه راستی راستی باورت شده که فرشته نجات هستی؟؟!!
حالا خانم هایی که می یایید به حسنا می گید این چه زندگی هست جدا شو، حالا فهمیدید که حسنا اصلا مشکل با مرذک نداره امسال حسنا رقت سر مزار پسرک ولی با مردک رفت یعنی مردک گفت خودم می برمت می بینید چقدر مردک خوب هست دیدید اصلا مردک چقدر باشعور و مهربون هست با اینکه حسنا خواستش این بود که هیچ کسی آدرس خونش رو ندونه ولی همین مردک مهربون که الهی حسنا روزی هزار بار فداش بشه از طرف خودش گفته بود که دوست ندارم آدرس خونه رو بدم و رفت و آمدی نباشه ..حالا دیدید مشکل مردک نیست و دارید اشتباه می کنید. حالا ی بار حسنا رو فرستاد لابی تا با زنش حرف بزنه مگه مهم هست عوضش بعدش کلی قربون صدقش رفت آخر ماه پول هم داد این جور چیزها مسائل پیش پا افتاده س و مهم نیست این همه زن با شوهراشون مشکل دارن کسی بهشون نمی گه جدا شو حالا حسنا با این شوهر که این همه به فکرش هست و تازه هواش رو هم داره می یان راه به راه پیشنهاد می دن برو از این زندگی.خواهشا اینقدر منفی فکر نکنید بیایید در سال جدید مثبت فکر کنید و انرژی مثبت برای حسنا بفرستید همچین که از ی پست تا پست بعد گلوله انرژی بشه و حالش از بد بد به خوب خوب یهو متحول شه جل الخالق...خواهشا همتون سعی کنید در سال جدید مثل زاهارا و مامان رقیه و رعنا و کامنشین کامنت بذارید. مگه دنیا چند روزه آخه. چقدر بگه من همش دارم می خورم . همین که یکی میوه دم دستم می زاره ی عالمه می خورم همین که شیرینی از کنارم رد می شه ی عالمه برمیدارم می خورم بیایید تو سال جدید چیزهای خوب این دنیا رو ببینید بابا جان من زیاد می خورم و از این چیزها متوجه نیستید ..حالا با این وضع کجا برم ؟مگه می شه..خواهشا اینقدر نگید جدا شو و نرید رو اعصاب من حالا تو پست بعد هم تعریف می کنم چطوری شد شر خانم اولی برای همیشه کم شد و چه جریاناتی اتفاق افتاد که دیگه حتی ی ذره هم برای مردک ارزش نداره و اصلا حساب نمی یاد و تنها زن زندگی مردک من هستم . این همه موهبت این همه توجه من کجا برم آخه .
حسنا از پست قبل تا حالا از این رو به اون رو شده. کاملا متحول شده...
یه سری ایرادهایی هم که ما بهش گرفتیم سعی کرده برطرف کنه. هرچند بدتر گند زده...
اون رفتن پدر شوهر سر خاک پسرک دیگه از اون چاخان ها بود ها.
سلام . قربانت بانو جان شما خوبی با روز های آخر سال چ میکنی
ممنون شادی جون
یعنی وقتی خواندم که حسنا میره سر مزار پسرک های های گریه درد دل از زندگیش حرف میزنه
واقعن آخر نامردی
که آدم شوهر داشته باشه خرج زندگی و عشق بهش بده بعد بره سر خاک عشق و شوهر قبلی اش زار بزنه و درد دل کنه از بدی های شوهرش بگه
احساس میکنم تو خونه بزرگ شده که نمیدونه تعهد به همسر به شریک یعنی چی
شرافت مسئولیت وفاداری چه معنی داره
اول که میاد مینویسه که خانم اول اومد خواستگاری که بیا شریک 6 شوهر من شو
یعنی کل داستان رو شراکت پا بر جاست
و حسنا خیلی علاقه به این شراکت داره که چرا خانم اولی مشکل داره فامیل شوهر مشکل دارن و نمیفهمند که میشه یک شوهر اشتراکی داشت
بی ادبی میکنه جواب خواهر شوهر میده البته اینا همه تو تخیلات که از ضمیر ناخودآگاه این آدم نشات گرفته
در واقع در ضمیر ناخودگاه اش شراکت 6 براش مشکلی نداره
دوباره تو این پست نوشته که با شوهرم رفتم سر مزار اون یکی شوهرم های های من گریه کردم به یاد عشق و شوهر اولم شوهر دومم من درک کرد
اینم یک شراکت احساسی بین دو تا مرد و یک زن
واقعن این آدم مشکل روحی داره من نمی دونم تو چه شرایطی بزرگ شده که میتونه شریک بودن 6 و احساسی بین آدم ها درک کنه و میگه اشکال نداره میشه با آرامش زندگی کرد هر کی هم نمیفهمه مشکل داره
و همیشه تو داستان هاش مرکز توجه و احترام مرد هاست و همه زن ها باهاش دعوا دارن
این آدم جدی جدی باید به فکر درمان خودش باشه و قبول کنه که زندگی شراکتی چ از نوع 6 و احساسی یعنی مشکل روحی داشتن
بعد شم بچه پسره به جووووون نفسسسسسس
100%موافقم لالا جون
تریپ افسردگی برداشت همه گفتن طلاااق بگیر...حالا اگه حق طلاق با همسررررررر بوود خب میشد یه جورری جمش کرد اما گااااف بدی دااااده این حق طلاق گند زد به کل راه درو اش...میشد کلی سوژه ازتوش دراورد...:
لوکیشن دادگاه خانواده روز نما داخلی
مردک رو به قاضی: حاج اقا من طلاقش نمیدم , زنمه ناموسمه دوسش داررررم
حسنا (با بغض): حاج اقا دیگه نمیتونم ادامه بدم!!!!توروخدا بگین طلاقم بده..
نظرات:
زاهارا:
واااااااای حسنا جون دیدی گفتم نذار همسر رییس جمهور بشه به خاطر خودت بوود؟؟؟بمیییرم من برات
..
نفس:
سلااااااااام عشق خودمحسنا جون میدونم تو این موقعیت نباید بخندم..روانی ام دیگه تو هر کامنتم زیر 20 تا خنده داشته باشم اون دنیا سر پل صراط جلومو میگیرن
مامان رقی:
حسنا جان من به صداقت و راستگویی تو ایمان دارم چون اینجا همه ادرس وبلاگاشون گذاشتن!!
حسنا: دیگه پیر و فرتوت شدم یه بغلماچ کلی میفرستم شییر کنین باهم!!
و اون موقع به مردکم می گه من باردارم ؛ مردک هم ذوق می کنه و خوشحال میشه و می ره برا حسنا یه تک پوش می خره
بعدم برادر خانم اولی می اد و به حسنا تبریک می گه و برادرشوهرم حسنا رو یه بغل ماچ می کنه
حسنا می ذاره 3ماهش تموم شه ، وارد ماه چهارم که شد تو وبش می نویسه من باردارمممممممم
که دیگه اون چندتا کامنتر هاشم که می گفتن بچه دار نشو ، نتونن چیزی بگن یا بگن برو سق**ط کن و اینا
ااااااااه بازم دیالوگ ساختگی .....اونم ساختگی داغون تابلو:
گفتم ببخشید خواهر شوهر خانوم جون ( یعنی اسمش رو گفتم و خانوم و جون ) فکر میکنم اون آدمی که شانس آورده شما هستین نه من . من که زن گرفتن برادرم رو از شوهرم مخفی نکردم . عزیزم با ما به از این باشی خیلی بهتره ابله . عزیزم رو که گفتم دستم رو هم با مهر و محبت تمام گذاشتم روی شونه اش و حرفم تموم شد صورتش رو بوسیدمنیشخند .برادر شوهر که در کل آدم خجسته دل محسوب میشه به درز دیوار هم میخنده . یک دفعه زد زیر خنده . خواهر شوهر هم که به این نتیجه رسیده بود من لال نیستم . گفت خنده داره ؟ حالا مگه برادر شوهر خنده رو بس میکرد .
------------------------------------------
(((فکر میکنم اون آدمی که شانس آورده شما هستین نه من ))) یعنی صیغه دادش ادم برگرده با پررررووییی یه همچین جوابی بععععد ادم هییییییییچی جوابشو نده گیر به خنده اون یکی داداش شااااادش!!!!
حتماااااااااااا....
به قول بانویی اگه فیلم زایمانشم بزاره من باور نمیکنم که خانوم اولی بدون وازکتومی مردک رو فرستاده باشه پیش معشوقه اش و یا مردک از سونامی آبروریزی خانواده اش نترسه
تاااااازه تو این پست دل کلهم اجمعین ببعیا روبه دست اورده, کامشین جون گفته فلان روز سفره هفت سین بچین...چشم میچینم....صغری جون گفته برو موزه....چشم میرم....کبری جون گفته مامات اینا رو نگران نکن....چشم نمیکنم...اوااااا خواهر چرا تکتم جون چیزی نگفته....؟؟؟ ....حالا چیکارررر کنم...؟؟.....خاک تو سرم شد که.....خب بذار برم وبلاگش دست اون گلای بافتنیشو بردارم (( شروع کردن برای بافتن قلاب بافیهای کوچولو و خوشگل رنگی که خیلی وقت بود دلم میخواست و وقت نکرده بودم شروع کنم )) .....کوهم میرم فیلمم میبینم پرده ام میدوزم اب حوضم میکشم خدا بخواد گوگوش عکدمی ام شرکت میکنم!!
ببخشید من واقعا نمی تونم تصور کنم کسی که کارخونه داره و فقط یک رده از رییس جمهور پایین تره مثلا یکیه تو مایه های ب. زن*جانی(اینجور نوشتم سی*اسی نشه) بیاد برای زن دومش سرامیک سرویس ها رو بسابه یا اصلا وقت همچین کاری رو داشته باشه!
دفعه پیش تریپ افسردگی زد برای جلب توجه دید همه می گن طلاق بگیر خودتو خلاص کن این دفعه زده تو تریپ آرامش از مخفی بودن رفته دوباره تو حد رفت و آمدبازی با مادرشوهر و خواهرشوهر...فکر کنم خودش اینجا رو خونده دیده چه ضایعه...بماند که اگر من اون مادرشوهر باشم هیچوقت پامو خونه ای نمی گذارم که تو روم بهم می گفتند آدرسشو بهت نمی دیم!
حسنا فکر کرده خودشم وبلاگشه که رو پیشونیش نوشته شده باشه "زن دوم"؟؟؟ مطمئنا برای خواهرشوهر کوچکترین اهمیتی نداشته شوهرش حسنا رو ببینه. می تونسته بگه حسنا پرستار بچه است یا کارگر خونه تکونی مادرشوهر بوده دارند تا یک جایی می رسوننش و هزار چیز دیگه....
راستی اون ایوان رو بامزه اومدید...اونجوری که حسنا از نگهبانهای شیفتی حرف زد فکر کردم باید بالکن فول گلاس داشته باشه ایووون دیگه چه صیغه ایه!..راستی این برجها برای شیشه تمیز کردنشون سرویس مخصوص و منظم ندارند با اون ماشینهای بالابر؟ در ضمن 2 نفر کارگر فقط برای در اتاق و در کمد بعد آشپزخونه و سرویسها و بقیه کارها رو خودت بکنی؟ جل الخالق!
OOOOOOooooooooooooooooo
ki mire in hame raho pedar shoharo baradarshoharo shohar sare ghabre shohare sabegh....!!!HATMAAAAAAN!!!....to ke ras mig hosssnaaa....Bad taze kharbe in karaye DOKHTAR DABIRESTANITAM!! gol parpar mikoni haftsin michni ehzare ruh mikoni......pirakam unja mishine tashvighet mikone!!!!....KHODETIIIII
حالا هی ما اینجا میگیم این حسنا منزوی و تنها و بی کس و بی دوسته فردا تو قسمت دوم میزنه با فلانی خانوم جون و بهمانی خانوم جون که دوستام هستند رفتیم دربند و درکه و توچال!!
منم نیست حامله ام همش هی میخوردم شیرینی و میوه و اینها!
گیلاسی کیه؟!
راستی بانو جان سلام
سلام به الهه عزیز
نبینم اخم کردیها
یعنی حتی یکنفر هم نیست که حسنا بره خونه اش عید دیدنی ؟ این گفت همه میدون زن دوم هست و آسمون هم به زمین نرسید . حتی یه دونه دوست هم نداره. تا حالا نشده که بنویسه با دوستم رفتم بیرون . تمام چیزهای که مینویسه همه توهمات ذهنش هست.
دلیلش برای نرفتن به مسافرت به همراه خانواده چی بود؟ گفت و من متوجه نشدم؟ برای چی با اونا نمیره؟ غیر از اینه که حتی خانواده خودش هم نمیخوان حسنا با اونها باشه. به هر حال خواهرهاشم نمیخوان جلوی شوهراشون احترام و آبروشون بره.
اگه اصلا خواهر شوهر رو دیده باشه خواهر شوهر اصلا ایشون رو تحویل نمیگیره که بخواد باهاش حرف بزنه و روبوسی کنه . واقعا جناب سرهنگ و خانومش یه چند تا دختر و پسر لوس که تو ۷-۸ سالگی موندن تربیت کرده.
حسنا حامله نیست و نخواهد شد چون حامله بشه دیگه اون سرویسی که میداد رو نمیتونه بده مثل جنسی میمونه که میخری بعد خراب میشه و غیر قابل استفاده میندازیش دور و یکی دیگه میخری این حکایت حسناست و خودش بهتر از هر کسی اینو میدونه. این اومد تو این زندگی با این فکر که مردک پولداره ولی حالا رو دست خورده بد جور . تمام سعی اش رو کرد تا چیزی بکنه ولی نتونست یعنی خانوم خانوما نذاشت.
عید همگی مبارک
این قسمت دیگه کلا زنها را حذف کرد و خودش و برادرشوهر و پدرشوهر و شوهر جون رفتن سر قبر شوهر سابق.
حسنا بود و مجموعه ی مردها
من اتفاقا فکر میکنم حسنا یک زن دوم است(به نظرم صیغه است)
حتی عکس خودش و مردک رو واسه سوگند فرستاده بود !که تهدیدش میکرد که میل اش هک شده و میخواست رو کنه (قضیه لیلی و اینا..)
ولی فقط همین! یعنی این قضایای برادر شوهر و خواهر شوهر و این دیالوگها و اکشن های مسخره زاییده ذهنشه واسه همین همش دروغه و مسخره و غیر واقعی به نظر میاد
ولی به نظر من حسنا زن دوم است و این دروغ نیست.
و بسیار هم منزوی است و از همه کس فراری و مثل موش کور در پستو خونه اشه و سر کاری هم وجود نداره
این نظر من است
منم همین نظر را دارم الهه جون
فقط چون شوهره سنش بالاست و زندگیش محکم و پا گرفته و به زن و بچه اش هم هیچ وصله ای نمی تونه بچسبونه، اینه که حسنا نمی تونه مث عسل و هنگامه و فلانی و بهمانی، اون زندگی را ازهم بپاشه. شوهره هم بچه نیست گول بخوره. زنش را هم نمی خواد طلاق بده. بیش از بیست سال باهاش زندگی کرده، ازش بچه داره، آبرو و اعتبارشه، دوستش داره، موفقتیهاش را مدیونشه، سرمایه زندگیش مال خانومشه و ....
منتها چون از ... هم نمی تونه بگذره، حسنا را طلاق نمی ده و ازش سواستفاده می کنه. جوونی حسناست که داره این وسط حروم می شه.
ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ اﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻧﻬﺎﻱ ﺑﺮﺝ اﻳﻮاﻥ ﻛﺠﺎﺷﻮﻥ ﻫﺴﺖ!!!! ﺭاﻫﻨﻤﺎﻳﻲ ﭘﻠﻴﺰﺯﺯﺯﺯ
برجشون در داره
در برجشون کلون داره
حیاط داره
ایوون داره
لای لای لای ...
ﻋﻔﻴﻔﻪ ﻣﻴﮕﻪ ﺣﺴﻨﺎ ﭼﻮﻥ ﻣﻂﻠﻘﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺯﻥ ﺩﻭﻡ ﺷﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺷﺮاﻳﻄ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺑﺪ ﺷﺪﻩ
ﻣﻴﺨﻮاﻡ ﺑﮕﻢ ﻋﻔﻴﻔﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﮔﻴﻼﺳﻲ ﻫﻢ ﻣﻂﻠﻘﻪ ﻫﺴﺖ و ﺑﺎ ﻧﺎﭘﺪﺭﻱ و ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺯﻧﺪﮔﻲ مﻴﻜﻨﻪ ﺑﻌﺪﻱ اﺯ 8 ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻤﻞ ﺩﺭﺩ و زﺯﺟﺮﺩﺭ ﺣﺎﻟﻴﻜﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎﻛﺮﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﺪا ﺷﺪ.ﺳﻨﺶ ﻫﻢ ﻛﻢ ﻧﻴﺴﺖ 34 ﺳﺎﻟﺸﻪ ﭘﺲ ﭼﺮا اﻭﻥ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺩﻭﻡ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﻴﺪﻩ!
ﭼﺮا ﮔﻴﻼﺳﻲ ﻏﺮﻭﺭش ﺭا ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﻨﻪ و ﻳﻪ ﻛﻼﻡ ﻣﻴﮕﻪ ﻓﻘﻄ ﭘﺴﺮ ﻣﺠﺮﺩ ﭼﺮا ﻋﻔﻴﻔﻪ ﺧﺎﻧم
ﻧﻜﺘﻪ ﺑﻌﺪﻱ ﻫﻢ ﻣﻴﻢ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺻﻤﻴﻤﻲﺣﺴﻨﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻭﺑﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ اﺯ ﻋﺸﻖ اﻭﻟﺶ ﺟﺪا ﺷﺪﻩ ﻫﻤﻮﻥ ﻛﻪ اﻳﺸﻮﻥ ﺭا ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺷﺪﻥ!!!!! اﺣﺘﻤﺎﻻ ﺣﺪﺱ ﻣﻴﺰﻧﻢ ﻋﺸﻖ اﻭﻟﺸﻮ ﻥ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻩ ااﻳﻦ ﻧﻮﮔﻞ ﺷﻜﻔﺘﻪ ﺭا ﺗﺸﻮﻳﻖ ﺑﻪ اﺳﺘﻘﻼﻝ ﻛﻨﻪ و ﺑﻌﺪﻱ
اﻟﻔﺮار!!!!!! ﺟﺎﻟﺒﻪ ﻣﻴﻢ ﺟﻮﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻣﻘﻮﻟﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﻭﻡ و ﺻﻴﻐﻪ اﻱ ﻫﺎ ﻋﻼﻗﻤﻨﺪﻩ ﺧﺪا اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻗﺴﻤﺘﺶ ﻛﻨﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻗﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﻳﻪ ﺧﻮﺑﺶ ﺳﺮ ﺭاﻫﺶ ﻗﺮاﺭ ﺑﮕﻴﺮﻩ
آقا چرا مث اخبار سی .ا. سی با زبان رمز می نویسید؟
منظورتون مهرسا مستقل است؟
عفیفه خودش هم از شوهر اولش طلاق گرفت، اما به قول خودش اینقدر در انتخاب همسرش دقت داشت که "اینکاره" نباشه!
مگه هر کس طلاق گرفت یا بیوه شد، باید بره سر خونه زندگی یکی دیگه خراب بشه؟
اقایکی منوروشن کنه ایون چی همونی که خونه های ویلایی دارن؟
یامنظورش بالکن،تراس
هستش که خونه های اپارتمانی دارن
خلاصه خونش اپارتمانی یاویلایی
نگهبان داره یاسرایدار؟همونایی که لباس فرم دارن؟
بانوجان ادمهایی مثل برادرشوهرحسناواقعاوجوددارن
اما اینکه طرف سالهاتو خارج ازکشورزندگی کنه بعدهمون خصلت توش بمونه خیلی جای سواله؟
چرابچه رو مادرشوهرنگه نداشت؟
چراخواهرشوهرنیومدخونه مادرش که بچه زابه راه نشه؟
چراهوابه این سردی ادم بایدبچه روکلی لباس بپوشونه ببره خونه ی عمه ش که چی ؟
اگه عمه وقت نداشت یاکارداشت یاحال نداشت چرااصلابچه رو بردن اونجا
هرخط پست حسناچندتاسوال میتونم پیداکنم
حالاچرااین نخبه انقدرعلاقه ی خاصی به قلب درست کردن داره؟
ژله قلبی
گل پرپرقلبی
خودش هم کلاقلبه یامیلرزه یامیتپه
آیناز جون خصلت آدمها که دیگه عوض نمی شه. من تعجبم از سرهنگ هست که سه تا پسر داره هم از هم اوضاعشون خراب تره.
باز اون یکی برادرشوهر انگار یه کم بهتره.
این یکی که خاله زنک، لوده، خبرچین، جلف ... چندددش
در مورد هتل باید بگم که، رفتار حسنا کاملا مثل یک معشوقه هست، وقتی معشوقه باشی حد خودتو میدونی، میترسی، خیلی هم میترسی، در مورد چیزهایی دیگه که هم میگه شاید واقعا خانواده اینجوری راحتی دارن، وقتی که وبلاگمو مینوشتم خیلیها مخصوصا خانوما میگفتن اینقدر خودتو اذیت نکن تو که حلال خدا حروم نکردی صیغه کردی، خلاصه طی این مدت که با این وبلاگها آشنا شدم دیدم راستش برای خیلیها زندگی حسنا کاملا معنی دار هم هست، حسنا حتما حتما هم حامله هست،
راستش مردها ایرانی، اونقدر به گذشته زناشون حساس هستن که من چند بار به اسم آشنای با کسی بیرون رفتم همون جلسه اول اونقدر از شوهر سابقم پرسیدن از خودم نپرسیدن، حالا بیان سر قبرش؟ اونم زار بزنه براش! البته خیلی چیزا هست که ما نمیدونیم، تنها جمله که حسنا راستشو میگه همینه، خیلی چیزها هست که شما نمیدونید،
تنها جمله که حسنا راستشو میگه همینه، خیلی چیزها هست که شما نمیدونید
اینکه مردی به رسپشن هتل بگه اگه زنم زنگ زد، نگین یک زن همراه منه، توهین بزرگیه به اون زن، همینطور اینکه نصف شب بهت بگن برو توی لابی بشین تا با زنم حرف بزنم
الان چشمم خورد به این تیکه از نوشته حسنا:
همسر گفت دوست ندارم کسی بدونه . ولی من به این نتیجه رسیدم که این کار درست نیست . (درمورد آدرس خونه شون)
حسنا درواقع با خوندن وبلاگ بانو به این نتیجه رسیده وگرنه اصلا نمی دونست ندادن آدرس به خانواده شوهر زشته و بی احترامی حساب می شه
خیلی چیزهای دیگه رو هم از اینجا یاد گرفت. اینکه ازدواج کردن فقط برای برطرف کردن مشکل 6 یک زوج، کار شرافتمندانه ای نیست
اینکه اگه مردی به زنش حتی وقتی خونه خواهرشه اعتماد نداشته باشه، نشونه دوست داشتن نیست و یه معنی دیگه می ده
اینکه مردی به رسپشن هتل بگه اگه زنم زنگ زد، نگین یک زن همراه منه، توهین بزرگیه به اون زن
اینکه نصف شب بهت بگن برو توی لابی بشین تا با زنم حرف بزنم
این وبلاگ به رشد فکری حسنا خیلی کمک کرده، باز هم قدر نمی دونه و بهمون می گه معلوم الحال
فروخفته هم بهمون می گه.
گرسنگی فکری ... اصن یه چیزایی می گه من به عمرم نشنیدم
بانو جان سلام
دلم تنگ شده بود براتون این چند روز
امیدوارم خونه تکونی و خریدهای عید خوب پیش رفته باشه برای همه بچه ها
غنچه جان
کاملا باهات موافقم. چیزی که در وبلاگ حسنا نوشته میشه واقعیت نداره و فقط یک داستانه. من فکر می کنم تخیلات زنیه که در یک خانواده مرفه کار می کنه (به قول آیناز احتمالا به عنوان پرستار)
شخصیت پردازی داستانش افتضاحه و هر روز هم بدتر میشه و نشون می ده کسی که اینها رو می نویسه، شناخت خوبی از آدمها نداره (احتمالا برای اینکه ارتباطش با آدمها خیلی کمه و یا سنش خیلی پائینه) شوهرو برادرشوهرها که به قول بچه ها رفتار و اعمالشون در حد پسربچه های تخس و بی تربیته
خواهرشوهر هم همینطور. کدوم زنی در اون سن و سال، اون هم وقتی یک نوزاد بهش سپردن که نگهداره، گوشیو برمی داره و سریع به پدرش زنگ می زنه و چغولی زن برادرشو می کنه
ای کاش حسنا به جای نوشتن درمورد روابط زناشوئی و رابطه عروس و خانواده شوهر، درمورد بچه های مهدکودک داستان می نوشت. خیلی موفق تر بود
سلام شادی خانم
تعطیلات بچه ها تمام شد؟
دختر و مادر باز ممکنه در این مورد با هم حرفهایی بزنن، اما با جناب سرهنگ !!
خیلی مسخره است که خواهرشوهر می دونه باباش تو ماشین و همراه برادرشه و حسنا و مردک هم هستن، بعد گوشی را برداره: الو، بابا ... حسنا به من گفت بد. بزنش
کلا همه بچه های سرهنگ در هفت هشت سالگی استپ کردن. هیچ رفتار بالغانه ای از هیچکدوم نمی بینی
دو تا پاراگراف خواندم حیف وقتم
برادر شوهر که انگار یک موجود بی مصرف مثل دختر بچه ها میزنه زیر خنده انگار یک موجو د مفلوک که افسردگی داره به مسائل پیش پا افتاده میزنه زیر خنده زنش اون ور بچه اش دست این و اون
بعد با شوهرش بره سر مزار عشق قبلی
پدرشوهر بیاد فاتحه بخونه سر مزار عشق قبلی زن دوم پسرش
نی نی خانم مادرش چی شد !؟؟!
مادر این همه هزینه کرد بچه اش گذاشت برا مادر شوهر خواهر شوهر هاش
باور کنید این نویسنده اصلن ازدواج نکرده تا حالا پدر شوهر برادر شوهر همسر نداشته و نداره
ان شالله امسال یک بخت خوب بیاد تو زندگیش با اون کسی که دوست داره ازدواج کنه
من کسی ام که دو بار ازدواج کرده ام و خیلی دقیق میدونم احساس مرد ها به عشق و شوهر اول زنشون چیه
فقط در این حد میگم که مرد ایرانی نمی تونه تحمل کوچک ترین نشانه از مرد اول تو زندگیش ببینه
و زندگی تو یک چشم به هم زدن امکان از بین رفتنش خیلی زیاد اونم به خاطر هیچ پوچ کسی که دیگه نیست
اونم دست خودش نیست حساس
فرهنگ مرد های ایرانی اینطوری نیست که بتونند تحمل کنند
باور کنید زندگی با همین یک بچه که دارم بار ها بار ها داشته به خاطر ازدواج قبلی که داشتم از هم میپاشیده
اونم به خاطر یک حس
که خودش حس میکنه میگه تو هنوز اون دوست داری
تو امروز یاد اون افتادی
تو امروز اینکار کردی
من بدبخت قسم آیه به خدا تموم شده هیچی نیست
حتی تو مسائل عاشقانه مون همش ناراحت میگه با اونم این جوری بودی برای اونم این کار ها میکردی
دوباره دیوونه میشه میگه چرا
یک حرکت عاشقانه ان نمی تونم برای بکنم چون تو ذهنش ایین که من برای یک مرد دیگه که شوهر اول من بوده از این کار ها کردم نمی توه تحمل کنه
دیگه چه برسه برم سر خاکش اشک بریزم اوه فاتحه زندگیمو باید بخوانم
وقتی این پاراگراف خواندم فهمیدم اصلن این آدم نه ازدواج کرده نه شوهرش مرده نه پدر شوهر داره تا حالا تجربه این مدل زندگی نداره و تمام تخیلات خودش
غنچه جان خوبی
کل داستان توهمه. حسنا زن دوم یک مرد مسن هست. هیچ کاری هم نمی تونه تو این زندگی از پیش ببره. بقیه اش دروغ پردازی حسناست.
فرق مهم حسنا با هستی و کبوتر و عسل و ... این است که حسنا زن مردی شده که خیلی از خودش بزرگتره. از هم پاشوندن اون زندگی و طلاق خانم اول غیرممکن است. حسنا هم شده وسیله عیش و نوش مردک.
البته هستی چون زن اول بچه دار نمی شد، یه مقدار نوع زندگیش متفاوت بود و جای پاش محکم تر.
آرش بهانه داشت که با زنم مشکل دارم و نمی سازه و ... یه زندگی متشنج داشت که ......
زندگی حسنا بیشتر شبیه فانی است. مردک بچه بزرگ داره، آبرو و فک و فامیل داره. زنش را طلاق بده باید بره بمیره. دیگه کسی تف هم تو صورتش نمی ندازه. اینه که اون زندگی را سفت چسبیده.
بیست و چند سال زندگی و همراهی و خاطره هم الکی نیست که بندازی سطل آشغال، بری یه نوش را بگیری.
مردک بعد از بیست و چند سال چی بگه؟ حسنا خودش هم می دونه که تا آخر عمرش باید آویزون این زندگی باشه و مث انگل از ته مونده زندگی اونا تغذیه کنه.
بقیه داستانهایی هم که می گه توهم و خیاله. خانواده مردک اصلا کاری به حسنا ندارند، کما این که خود مردک هم برای رفع نیاز می آد و می ره
من که شگفت زده شدم از رفتار شوهر و پدر شوهر حسنا سر قبر پسرک.
کدوم آدم عاقل و سالمی میره سر مزار همسر سابق همسر فعلیش بعدشم شاهد عشق آتیشین ناکام مانده همسر به همسر سابقش میمونه؟؟ اونم مردک که حساس هست؟؟
والا من آدمایی رو دیدم که فرزندشونو از دست دادن اما بعد از کذشت چند سال دیگه سر مزار فرزند از دست رفته از این کارا نمیکنن.
تازه حسنا اگر اینقدررررر پسرک رو دوست داره هنوز چطور تونسته به این راحتی با مردک ازدواج کنه؟
اگر حسنا تو بهشت زهرا این کارا رو کرده باشه (که نکرده) فقط و فقط داشته فیلم بازی میکرده.
حالا این بار را که برای سال نو هست، همه آخرین پنج شنبه را معمولا می رن بهشت زهرا. ولی حسنا وسط سال هم دائم مردک را می بره سر قبر پسرک. در صورتی که اصلا معنی نداره.
قرار نیست مردک دشمن خونی پسرک باشه یا .... ولی هیچ کس هم این کار را نمی کنه که بره سر قبر شوهر قبلی زنش و گل پرپر کنه و ... بابا و برادرش را هم ببره و .... اونم زنی که به هر حال فلسفه وجودیش تو زندگیت متفاوته و همسر اصلی تو نیست و ...
این پسرک بالاخره فک و فامیل داره، خانواده داره. پنج شنبه آخر هفته خودشون هستند. یکی میره، اون یکی می آد. اونایی که حسنا را با اردنگی از زندگیشون پرت کردن بیرون و حتی تو مراسم سالگرد پسرک راهش ندادند، ساکت می شینن تا حسنا برادرشوهر لوده اش را ببره سر قبر پسرک
از همه اینا گذشته چقد این برادر شوهر شخصیت چندش اوری داره مثل یه پسر بچه لوده چهارده پانزده ساله دنبال موضوع برای خندیدن میگردد.
تازه من فهمیدم شغل برادر شوهر و جاری چیه.
اونا انگشتشونو کردن تو سوراخ لایه اوزون فرانسه که اون میاد اینیکی باید بره جاش واسه وگرنه....
واقعا آدم لوده و کثیفی هست. البته تصویری که حسنا ازش ارائه داده. امیدوارم در واقعیت مث همه حرفهای حسنا دروغ باشه.
دنبال فرصت باشی با زن دوم برادرت لاس بزنی. بغلش کنی. خواهر خودت را مسخره کنی و بخندی. جواب پدر هفتاد ساله ات را مث بچه هفت ساله بدی.
از همه بیشتر هم با حسنا حال می کنه و این واقعا چندش آوره که یه مرد با زن دوم برادرش این رفتارها را داره. انگار حسنا را وسیله حال کردن مشترک خودش و برادرش می بینه که حالا اصلش مال برادر بزرگه است و گاهی هم این ناخنک می زنه.
مث اسباب بازیهای بچگیشون !
حسنا این برادرشوهری که تو تعریف می کنه فقط می شه بهش گفت چندددددددشش
یعنی چیزی که دردش بخوره نیست.
سلام بانو جون و همه دوستان عزیز
میدونم این روزهاى اخر سال سر همه خیلى شلوغ هست ولى همچنان سنگر رو حفظ کردین
من یکى دیگه از این همه دروغ و تخیل حسنا خسته شدم و یکى از ارزوهاى بزرگم براى سال نو محو شدن همه اویزونها از زندگى واقعى و مجازى است که امیدوارم شرایطش فراهم بشه
سلام یاسمین جون.
تا فقر باشه این چیزا هم هست. فقر فرهنگی و افتصادی دست به دست هم می دن و زنهایی مث حسنا را می ندازن به جون زندگیها
شدیدا حس میکنم حسنا با دو وبلاگ سنجاقک و رج که لیست کرده در ارتباطه. وگرنه حسنا را چه به بافت لباس کودک و تزیینات جهیزیه! چیز جذابی نیست توشون که لینکشون کنه!
اونها را طی دوره های خیر شدنش اضافه می کرد. لینک گذاشتم دوستان برن بخرن
پست از هر چمن گلی داریم اینجا از حسنا بانو!
طبق معمول دیالوگهای آبدو خیاری داریم!
نی نی خانم را میبره به خانه خواهر شوهر که بگه پوزش را زدم و حالشو گرفتم! مگه مادر بزرگه بچه خانه نبود که این بچه را زابه راه کردید کشون کشون بردید؟ سؤال پیش آمد برام واقعا!
جاری میاد, نمکین برادرشوهر لوده میره, اینها شیفتی کار میکنند و یکیشون باید باشه!
حسنا میخواهد شیرینی هم بپزه امسال برامون, کتاب بخونه و خیاطی, تکه دوزی و تفریحات سالم داشته باشه که به نظر من خیلی خوبه. وقتش پره چرت و پرت نمینویسه.
عکس هم میگذاره از کارش؟ یاد خورشت کرفس سبز فسفریش افتادم که قاشق را انگار داره میگذاره تو دهانمون, به نوعی تو حلقمون!
امسال حسنا تصمیم گرفته به نوع دیگه زندگی کنه, سفت و محکم بچسبه به این زندگی. مهمونی رو کم کنی بده, آدرسش را هم بده خانم اولی بدونه این هنوز نرفته!
زیر پوستی داره میگه "حاااالشو میگیرم"!
وای وای وای
راستی ها! چرا بچه را نذاشتن پیش مامان بزرگش؟
فقط واسه این که این قسمت داستان جور دربیاد که حسنا بره خواهر شوهر بوسش کنه
من داشتم این پست حسنا رو لبخند به لب میخوندم تا اونجا که نوشته بود پدرشوهر هم خواست بره سر قبر پسرک و گل و قلب وو...که دیگه منفجر شدم از خنده. کاش یک درخت هم بود حسنا دورش بچرخه و یک کامیون سیب هم بارشو اونجا خالی می کرد (اینو از خیلی بچگیام یادمه) دیگه صحنه تکمیل میشد!
نوشتنی که بسیاره ولی بازم این امکانات حسنا لامصب میاد تو چشم. حتی کش اومدن وقتشم متفاوته تو 5 روز میخواد شیرینی بپزه قلاب بافی کنه گل بکاره پرده و روتختی و بالش بدوزه فیلم ببینه کتاب بخونه (حالا ازش بپرسید چه کتابایی خوبن میگه بزنید تو اینترنت کتابای خوب میاد)شوهرش نمیذاره استخر زنونه بره بعد این میخواد بزنه به کوه تنهایی اونم در خلوتی عید...موزه هام که مخصوص حسنا براش باز خواهند بود....این همه کار تو 5 روز فقط از ذهن یک آدم مانیک برمیاد...نگاه کنید پست قبل میخواست بمیره این یکی پست این همه انرژی داره...اگر یکی روانشناسی خونده لطفا برای من توضیح بده اینا دقیقا علایم تیپیک افسردگی-مانیا نیست؟
راستی دلم براش سوخت تو این لیست بلند بالاش عید دیدنی هیچ کس نبود نه فامیلی نه دوستی نه همکاری...جقدر حسنا بیچاره و تنهاست.
لالا جون نوشته 12 به بعد می خواد بره شمال. با این حساب تعطیلات حسنا سه روزه. پنج شنبه جمعه که همیشه تعطیل بود. شنبه تا دوشنبه می خواد گلدوزی و قلاب بافی و خیاطی و نقاشی و گلسازی و شمع سازی و فیلم و کتاب و ....
یا خدا !
نوشته پرده هم می خواد بدوزه
"هر کی رد میشد یک چیزی میاورد تعارف میکرد من برمیداشتم میخوردم .
از حلوا و کیک یزدی و شیرینی و خرما و میوه . همسر یک دونه هم برنداشت بعد من همینطور هر کی سینی به دست میومد برمیداشتم."
شایدم خریده باشه
اصرار عجیبی داره بگه من خیلی میخورم.
توی همه پستهاش به این موضوع اشاره می کنه که خیلی خوردم. یه بار زیاد میوه می خوره، یه بار زیاد شیرینی می خوره ... من هنوز نفهمیدم این زیاد خوردن چه نقشی تو قصه اش داره. اما بی هدف بیان نمی شه، یه منظوری پشتش هست
"بیکار بودیم و رفتیم سر چند تا خاک دیگه دور و اطراف فاتحه خوندیم و بعد هم نشستیم به حرف زدن"
مگه چقدر وقت اضافه داشتی ؟
دارم کم کم شک می کنم تا حالا بهشت زهرام نرفتی
اخه معمولا اخر سالی خیلی از ادما قران می برن و قران می خونن سر مزار فردی که فوت شده دیگه به وقت اضافه نمی کشه
بچه ها جدا همسر حسنا فوت شده ؟
من که فکر نمی کنم
اخی حسنا که انقدر به همسرش علاقه داره ، یه بسته خرما نگرفت براش خیرات کنه ؟
اخه مگه میشه براش گل بخری و 7 سین بپچینی ولی یه بسته خرما خیرات نکنی
بازم نمی دونم ولی دیگه هر کسی اخر سالی یه همچین کاری می کنه
چیزی نگفت که
شاید خریده
بانوجان من میخوام در مورد جواب کامنت نارین جان که دادی صحبتی کنم راجع به سهم الارث به صورت کلی، این مدت من رو شناختی و میدونی که هرجا انتقاد وارد باشه نقد میکنم ، چه نقد به خودمون چه حسنا یا افراد دیگه، همه می دونیم که جریان سهم الارث ما شرعیه، ولی خب من بخاطر این که حقوق خوندم ، میگم سهم الارثی که ما مشخص میکنیم گاها خیلی بی خود هست ، وقتی من مالی رو با زحمت به دست آوردم باید بتونم برای تقسیمش اختیار تام داشته باشم ، شاید به دلایلی نخوام پدر و مادرم از اون مال بهره ببرن، مثلا اونها خودشون به اندازه کافی دارا باشن، یا به علت اختلافات فی مابین یا اینکه اصلا کس دیگه ای رو اولی بدونم برای دریافت ارث از خودم، ولی خب ما برای اینکار فقط حق وصیت یک سوم مالمون رو داریم نه بیشتر و قانون گذار جلوی وصیت بیش از این مقدار رو میگیره ، من میخوام بگم وقتی مردی ناگهانی فوت میکنه ، و زن و بچه داره ، چه دلیلی داره از حاصل زحمات اون زن و خون دل خوردنش خانواده مرد بهره مند بشن؟ چون اون زن قناعت کرده ، همکاری کرده از خودش گرفته تا پول جمع بشه مثلا یه خونه بخرن،بعد اگر خانواده شوهر هم باهاش خوب نبوده باشن دیگه تف سربالاست ،اینقدر از این موارد توی دادگاه ها هست که آدم دلش به درد میاد، چند تا بچه یتیم و صغیر که باید آیندشون تامین باشه ، خونه ای بالای سر داشته باشن حداقل تا نونشون رو خدا یک جور دیگه برسونه ، بعد وراث خانواده پدری حمله میکنن و خونه رو می فروشن و اینا به اندازه سهم الارث خودشون فقط گیرشون میاد باید بگردن دنبال خونه اون هم تو این وضعیت گرونی اجاره و رهن منزل و بقیه رو هم بذارن برای گذران زندگی،وقتی پدر کارمند حقوق بگیر نبوده باشه و مادر هم شاغل نباشه و حتی تحصیلات تکمیلی نداشته باشه که بتونه جایی مشغول کار بشه دیگه خودتون وضعیت مملکت رو میدونین ، من خلاصه گفتم بانوجان، وگرنه به اسم حق چنان ناحقی هایی میشه که منی که تحصیلاتم تو این زمینه هست از این فجایع دلم به درد میاد بحث طولانی ای میشه اینو باید ارجاع داد به مطالعه هر فرد و برداشت منطقی و عقلانی خودش از درست بودن این مسائل شرعی ،من منکر این نیستم که پدر و مادر زحمت کشیدن برای شخص اما اینکه بچه های صغیر و زن بیوه که باید بچه ها رو به دندون بکشه اینجور تو تنگنا قرار بگیرن واقعا برام پذیرفته نیست،اینا که شرعی بود، یه حقی مثل حق شیربها که عرفی هست و ملت وقت ازدواج از داماد طلب میکنن که باهاش جهیزیه بخرن این رو هم اصلا حلال نمی دونم، مادری که شیر داده شرعا پول اون شیر رو باید از پدر دختر بگیره نه از پسر مردم،مراجعه کنید به رساله ها و کتب متون فقهی، تو این زمینه ها بحث زیاده ، و من بخوام همه چیز رو کامل باز کنم خیلی باید نوشته بشه، فقط خواستم بگم حسنا اگر هر بدی ای تو مورد خانم اول انجام داده ،در جای خودش محکومه، ولی تو این مورد من می فهمم چرا اون پول رو به خانواده به قول خودش پسرک نداده
ببخشید شاید به نظر بی ربط بود این کامنت ولی خب این توضیح رو لازم دیدم بانو
حسنا یکسال بوده که زن پسرک شده و هیچ کس یکساله زمین و ماشین نمی خره و پول پیش خونه و ....
درآمد اون پسر مربوط به این یکسال نبوده. اگر بیست سال زندگی کرده بودن و بچه و ... داشتند جای بحثهای شما بود. اما اون پسر بیش از 25 سال فرزند اون خانواده بوده و یکسال همسر حسنا !
قانون هم نمی شه موردی نوشت.
اگر زنی امروز عقد کنه و فردا شوهرش بمیره. برای یک روز همسر اون آقا بودن ارث می بره. قانون اینجا می آد بگه یه روز زنش بوده؟
شما هر چی هم قانون را دقیق بنویسی باز جای در رو و ناحق کردن داره. انصاف و انسانیت ربطی به قانون نداره. ما شرایط مالی اون پدر و مادر و .... را نمی دونیم. ولی این کاری که حسنا کرده با توجه به دورغهاش !! رفاه خانواده پدری و کارمند بودن خودش و ... لزومی نداشته سهم ارث بقیه را بالا بکشه.
کسی که باباش بتونه براش تو تهران خونه بخره، محتاج ده تومن پول پیش خونه نیست. فقط چون آدم زالو صفت و طماعی است این کارها را می کنه.
البته که همه داستان حسنا دروغه و خونه خریدن و کارمند بودن و ....
حسنا از بدبختی زن این مردک شده که خرجش را بده. الانم مث... توش مونده.
این افریته ساندویچ ساز سوزون حامله است ببینید کی گفتم تا حالا ناله نفرین میکرد حالا امید یافته به زندگی چون یکی کاشته :دی حالا ببینید کی گفتم ای داد ساندویچ سازم یادم افتاد آفت بگیره ریشه ات حسنا انو حسنا بانو تو که دستت تو کاره بی شوخی شوهر منم سنش بالاس 38 البته :دی افتاده سرم هی میگه بچه بچه منم نه حالشو دارم نه وقتشو بیا یکیم واسه این بیار خیر ببینی
آوا جان در تخیلش و توی وبلاگ شاید حامله بشه، اما در واقعیت محال ممکنه! به قول خودش سونامی می شه بیا و ببین.
این سرقبر رفتن و مهمونی دادن و پدرشوهر این گفت و اونو گفت توهماتشه!
پدر شوهر تا پارسال تلفنی هم باهاش حرف نمی زد. امسال یهو منقلب شده می گه بریم سر قبر شوهر سابق حسنا، ازش تشکر کنیم که مرد و حسنا را داد به ما
خدا به خیر بگذرونه
بازم نقش پسرک و احساساتی کردن بقیه
بیمارستان رفتن رو که نگو
من موندم چطور همسر هنوز سرش هوو نیاورده هرچی باشه سرخانم خانما هم به این دلیل هوو اورد.
چقد باید بهت ترحم کنن تا روحت ارضا شه؟
ملت را مسخره کرده نارین جان!
فیلم هندیه. شوهرت و خانواده شوهرت را برداری ببری سر قبر شوهر قبلیت. گل پرپر کنی و قلب بکشی و نوحه بخونی ... اونا هم کمکت گل پرپر کنن و سینه بزنن
پارسال فیلم سینماییش یه مدل دیگه بود. خانواده پسرک هم سر قبرش بودن و اون دور وایسادن حسنا و مردک را دیدن که سر قبر پسرک سینه چاک می دادن!
امسال مدل فیلم عوض شد
اگه خیلی بهش علاقه داشتی سهم ارث مامان باباش را بالا نمی کشیدی
این پست اوج و فرود بهتری داشت حالا ببینیم بقیش چیه؟ من فعلا نظری ندارم چون دارم به عنوان یه داستان بهش نگاه میکنم
نظرات را بسته. نمی شه نظری داشته باشی
نظرات غیرفعال؟
زاهارا و نفس رفتن مسافرت، کسی نیست نظر بذاره
وای رعنا جون یادت رفت؟
حسنا یادم رفت داستان رعنا را برات بنویسم. خداییش خوب رفته بودی تو نقش رعنا. ولی لو رفتی
خواهرشوهر خانم جون
حسنا باز قرص هاش رو نخورده ، شایدم اشتباه خورده
نفس پس تو اونجا چه کاره ای
برادر شوهره، مرد گنده 50 ساله .... تلفن باباش زنگ می خوره می گه کی بود؟
باباهه می گه با من کار داشت.
باز این مث خاله زنکها و لوده ها شروع می کنه خاله زنک بازی!!
اونم در مورد کی و چی؟
خواهری که لطف کرده 4 ماه هست بچه این را تر و خشک می کنه، برادره در مورد برخوردش با حسنا جوک می گه و می خنده.
واقعا این مردک و برادرهاش احمقند !!
البته می دونم که همه اش قصه و تخیلات حسناست.
حسنا! بانو یک زن دوم!
اینقدر نقش احمقها را به شوهرت و برادرهاش نده
فکر کن مرخصی لازم داررررره، از اشپزخونه می خواد مرخصی بگیره واسه بچه اوردن ((: جاری عزیزم هم میاااادد برادربرادر شوه هم قربوم رفته، پدر شوهر هم رفته سر قبر شوهر قبلی واسه احترام به من، فقط مادر سوهر هنوز دستمو نبوسیده (((((: همه بچه ها هم بهش گفتنتن شوهر و دوست پسرهای قبلی رو ولل کن و به بچه بچسب و چون خیلی دموکراترات هست به خاطر بچه ها قبول کرده((: تازه وارد این مرحله میشیم که خ
اهر شوهرهاها هم در شرف عاشق حسنا شدندن هستن ((((:
سری اول تعطیلات شنبه یکشنبه دوشنبه است (پنج شنبه جمعه که همیشه تعطیل بود)
حسنا که قراره همچنان بره اداره و مرغ و ماهی بپزه واسه همکارا، سمنو بار بذاره و ....
واسه این 3 روز تعطیلات اضافه چنان برنامه ای ریخت که انگار یک ماه تعطیله.
کتاب بخونم
فیلم ببینم
خیاطی کنم
گلدوزی کنم
نه از این خیاطی الکیها ... می خواد روتختی و کوسن و ... بدوزه!
تازه تعطیلات سری دوم را هم قراره بره شمال
یا خدااااااااا من دیگه دارم کم میارم...
باز برگشت سر خونه اول.
ایشالا خوب میشی.... گذشته از اینا من واقعا براش دعا میکنم که به ارامش واقعی برسه
خیلی گناه داره و اوضاعش خرابه.
دلم براش می سوزه. مردک برای هوسرانی خودش این را گرفته گذاشته گوشه خونه و می گه خرجت را می دم حرف نزن. اینم که نه راه پس داره، نه راه پیش.
پدر و مادرش که دیگه قیدش را زدند. با این سابقه درخشان و اخلاق و رفتار نمی تونن دوباره ببرنش مازندران. می گن تهران را آباد کرده بسه.
خودش هم طلاق بگیره کجا بره؟ باز باید بره یه پیرمرد دیگه پیدا کنه (بخاطر نوع زندگیش و سابقه درخشانش. وگرنه خیلی ها طلاق می گیرن و زندگی های خوبی هم دارند)
واقعا کاش خدا امسال یه راهی جلو پای حسنا بذاره، زندگیش درست بشه.
ممنون بانو جون. اگه ویندوز عوض شده باشه یا عوض بشه چی؟
حذف می شه.
بانو جان واجب شد من هم اپلای کنم واسه محل کار حسنا. تازه امسال می خواد بیشتر هم مرخصی بره.
"به علاوه از مرخصی ها هم استفاده نمیکنم و مثل یک بچه خوب میرم سر کار چون امسال بیشتر از پارسال مرخصی هام رو لازم خواهم داشت و براشون برنامه دارمزبان ."
اگه آدرسش را گیر بیاریم خوبه
اوضاع رزومه ات چطوره؟ تا حالا محل کارت ماهی تو فر درست کردی؟ مرغ مارینیت کردی سر ظهر برای همکارات؟
فکر کنم سمنو را تو آزمون عملی داشته باشن
"گفتم ببخشید خواهر شوهر خانوم جون ( یعنی اسمش رو گفتم و خانوم و جون ) فکر میکنم اون آدمی که شانس آورده شما هستین نه من . من که زن گرفتن برادرم رو از شوهرم مخفی نکردم . عزیزم با ما به از این باشی خیلی بهتره ابله . عزیزم رو که گفتم دستم رو هم با مهر و محبت تمام گذاشتم روی شونه اش و حرفم تموم شد صورتش رو بوسیدمنیشخند ."
بی تربیتی و وقاجت از تمام حرکات و کلمات این دختر می باره. بعد کامنت میگیره که چقدر با ادب و با شعوری.