چیزی به تموم شدن  این سال نمونده و  مثل همیشه امسال هم مثل برق و باد گذشتمژه . شاید بهترین کاری که میشه کرد تو روزهای اخرسال این باشه که آدم یک نگاهی به همه جریانها و زندگی اش تو کل سال بندازه  و مرور کنه . من اگر بخوام خیلی کوتاه و مختصر بگم باید بگم  در یک جمع بندی از خوبیها و بدیها و تلخیها و شادیها ، نکات منفی اش بیشتر بود ابرو.

به خواهرم میگفتم که  به نظرم  نود و دو سال خوبی  نبود .  گفت حسنا مگه نود و یک برات چطور بود  ؟ نود چطور بود؟ طبق معمول این روزها که با هر کلمه ای اشکای من هم جاری میشن ، گریه ام گرفت افسوس. گفتم آره تو راست میگی . اونها هم همینطور سالهای قبلش هم همینطور . اصلا از اون سالی که پسرک رفت  عشق و شادی هم از  دل و زندگی من رفتناراحت . مربوط به امسال نمیشه که بیخودی میگم نو و دو خوب نبود . خواهرم خیلی ناراحت شد از این که گریه کردم . گفت منظورم از وقتی بود که با همسر ازدواج کردی چرا تا  آدم هر حرفی میزنه اشک میریزی ؟ خواهرم شروع به قربون صدقه و دلداری دادن و حرف زدن  کرد و من بدون هیچ جوابی فقط گریه میکردم . تازه غصه این رو هم داشتم که چرا ناراحتش کردم چرا گریه کردم چرا این رو گفتم که با بغض و ناراحتی برام حرف بزنه  و چرا بیشتر از این نگرانشون میکنمنگران

 این روزها هر چی که هستند در کنار همه کارها و مشغله ها  و روزمره گی ها و شلوغی ها و  زندگی و .... همه چیز ، اشکهای من  هم وقت و بیوقت  سرازیر هستند و واقعا نمیدونم این دوتا چشم هستند یا ابر بهار خنثی. چند روز قبل داشتم میرفتم خونه پشت فرمون یک دفعه زدم زیر گریه . البته داشتم به یک چیزی فکر میکردم گریه ام گرفت .  همینطور تو حال خودم بودم .سلکشن آهنگ من هم که این روزها فقط شده هر چیزی که بیشتر اذیتم میکنههیپنوتیزم . سیاوش ق//می × شی  تر×دید رو میخوند  . اون قسمت هر زمستون پیش از اینکه ریشه پابندت کنه شاخه تو بردار و تمرین تبر کن با خودت . با بساز و دونه دونه مرگ برگاتو ببین یا بسوز و جنگلی رو شعله ور کن با خودت .... همینطور تو حال خودم بودم . سرم رو هم تکیه داده بودم به پشتی صندلی از حالت اشک ریختن آروم  به گریه بلند  و هق هق تبدیل شده بود .ترافیک هم که طبق معمول .سر یک چهار راهی  دیدم پلیس اشاره میکنه بزنم کنار . وقتی که اومد  کنار ماشین ، من هنوز داشتم اشکهام رو پاک میکردم و ادامه گریه ام مونده بودنگران .  گفتم چی شده ؟ گفت  من باید سوال کنم چی شده . مگه خبر ندارین رانندگی با حال روحی نامساعد خطرناکه ؟

حالا شانس ما تو  شلوغی و این همه آدم که خلاف رانندگی دارند اقای پلیس پیله کرده بود به حال روحی نامساعد منخنثی .واقعا خوش شانس که میگن من هستم چشمگفتم بیزحمت جریمه حال روحی نامساعد هر چی هست بنویسید من برم . گفت چرا با این حال پشت فرمون میشینید؟ گفتم یعنی همه این آدمها که دارن رانندگی میکنن خوشحال و خندون  و  در آرامش  هستن؟ این هم شده جزء خلافهای رانندگی؟ همه باید  دلشون خوش باشه ؟من خیلی وقتها  با همین حال روحی رانندگی کردم هیچیم هم نشده . گفت معلومه شما هیچیت نمیشه  میزنی به یه عابری موتوری  ماشینی . گفتم حالا چیکار کنم ؟یا جریمه کنید یا اصلا میخواین ماشینو بذارم اینجا  ببرید  پارکینگ خودم تاکسی بگیرم برم .

بدبختی جوابش رو هم میدادم کنترل اشکاهم دست خودم نبود هی اشکهامو پاک میکردم جواب پلیس رو میدادم ناراحت. گفت آدمهایی که سوار این ماشینا میشن غم و غصه هم دارن ؟میخواستم جریمه کنم  ولی میگذرم .با احتیاط حرکت کن  . راننده وقتی حالش خوب نیست نگه میداره یه جا گریه میکنه بعد راه میفته .

جواب ندادم و رفتم  ولی انگار منتظر همون یک جمله اش بودم که بیشتر گریه کنمچشم . اصلا اگر من رو نگه نمیداشت شاید خوب میشدم اونطوری بدتر هم شده بودم . به فکرم رسید ای کاش بهش میگفتم بله دارن غم  و غصه هم دارن شاید خیلی بیشتر هم داشته باشن . تو دلم اومد که چه روزگاری اوه . من یک زمانی با وجود همه امکانات خوبی  که خونه پدری داشتم ازدواج کردم و  تو زندگی مشترک ،یک زندگی فوق العاده معمولی داشتم . با پسرک نازنینم سوار .... میشدم و انقدر خوشحال و شاد و عاشق بودم که فکر میکردم تمام خوشبختی دنیا تو دستمه و مهم نیست چی سوار هستم . الان چی ؟  سوار .....  میشم و یک عالم غم تو دلم ناراحت. در هر حال  دستش درد نکنه که مثلا من رو نگه داشت توصیه ایمنی بکنه برعکس شد و  بیشتر گریه کردمنگران .

امسال عید هم مثل سالهای قبل فرقی نکرده . تنها هستمافسوس . همسر با بهار و برادر شوهر اول میرن مسافرت . اول میخواست سال تحویل رو باشه ولی به خاطر تاریخ بلیطها ، نشد . خوب وقتی شنیدم که نمیتونه سال تحویل باشه ناراحت شدم . چیزی نگفتم  . گفت ناراحت نشو دیگه من  این مدت همیشه پیشت بودم . گفتم من که چیزی نگفتم . گفت میگفتی بهتر بودخنثی . دلم میخواست بگم ترجیح میدادم خیلی روزها نبودی و به جاش سال تحویل رو بودی .حداقل امسال رو بودی . ولی باز هم چیزی نگفتم . به جای اون گفتم  اشتباه میکنی من اصلا  ناراحت نشدمهیپنوتیزم  . هر کی میخواد زحمت بکشه و کامنت بنویسه بگه تو خودت رفتی مسافرت و این همه وقت همسر خونه تو هست حالا که عید میخواد با بهار بره مسافرت اینطوری میکنی،  زحمت خودش رو زیاد نکنه .

من از مسافرت رفتنشون مثل همیشه خوشحال هم هستم و حق بهار  هم مسلما از مسافرت رفتن با باباش خیلی بیشتر از این حرفها  هست  و وظیفه پدری همسر هم برای دخترش  بیشتر از این حرفها . چیزی که من رو تو این  موقعیتها ناراحت میکنه انتخاب اشتباه خودم هست  برای زندگیمخنثی و نه  مسافرت رفتن یک بچه بیگناه تو این مشکلات با باباش .

این روزها به طرز عجیبی در حال اس ام اس بازی هم بودم . اون هم با خانوم اولیخنثی البته بهار هم از  این قاعده مستثنا نبود . برای من اس ام اس زد و من بیشتر از این ناراحت شدم که چرا باید تو این سن و   سال و با وجود  این که هیچ تقصیری هم نداره درگیر این مسائل باشهنگران .البته حرف بدی نزد  اصلا . من هم براش نوشتم که در این موردمامان و بابات باید تصمیم بگیرند .  صحبت هم ادامه دار نشد ولی همین باعث شد ساعتها فکر کنم و حتی گریه کنم که واقعا چرا  ناراحت. نمیدونم من مادر نیستم  و هر حرفی هم که میزنم از دیدن مادری کردن  اطرافیانم هست ، ولی اون روزها فکر میکردم من اگر مادر بودم هر مشکلی داشتم سعی میکردم خودم باهاش مواجه بشم ، مقابله کنم یا قبولش کنم یا هر کاری از دستم بر میاد بکنم . هیچ وقت راضی نمیشدم که حتی اگر مشکل من حل هم میشه به خاطرش کاری کنم بچه ام درگیر مسائلی بشه که نباید .ابرو

مسلما برای من فرقی نمیکرد و  این خود بهار بود که آسیب  میدید ( اگر حرفی که زد انجام میشد )  و من فکر میکردم  چرا باید بیشتر  از این درگیر بشه  .  به خانوم اولی که چیزی نمیتونستم بگم . وقتی همسر اس ام اس رو دید ، گفت میدونستم بهار به من گفت . توجیهش هم این بود که  مامانش بهش گفته و بهار خودش این رو نمیخواست .من هم  اون سکوت  رو شکستم و  همه  حرفهام رو زدم اوه. این که لجبازی دو تا آدم به اسم پدر و مادر دلیل نمیشه که بچه بیشتر درگیر این مسائل باشه  .  یک مقدار از درگیر شدن تو این مسائل طبیعیه و متاسفانه اجتناب ناپذیر .نمیشه یک زندگی اینطوری باشه و بچه ها اصلا انگار نه انگار ولی وقتی بیشتر از این بشه ،  از اون حالت  طبیعی بودن خارج میشه و میشه ضرر و آسیب خیلی بیشتر برای بچه .

به همسر گفتم به همون میزان که خانوم اولی مامانش هست تو هم باباش هستیخنثی . گفت من دیگه باید چیکار کنم؟ خوبه تو خودت میبینی که من هر کاری از دستم بر میاد میکنم . گفتم تو همه کار کردی همه کار میکنی ولی یک کار رو مثل این که تا حالا نتونستی انجام بدیخنثی . این که نتونستی بهش امنیت و آرامش خیال بدی که  بهار بدونه همه زندگیته  و برات از همه مهمتره . گفت تو از کجا میدونی من نتونستم این کار رو بکنم ؟ گفتم از این حرفی که زد از این پیشنهادی که کرد  از این شواهدی که معلومه . اگر تونسته بودی خیالش رو راحت کنی حتی اگر مامانش هم میگفت ، خودش متوجه میشد که نیازی به این کار نیست .افسوس

بهش گفتم فکر کردن به بهار وظیفه من نیست ربطی هم به من نداره . دایه مهربونتر از مادر هم نیستم .شماها پدر  و مادرش هستید نه من خنثی. ولی بدون هر وقتی و تو هر شرایطی هر تصمیمی که به خاطر بهار بگیری ، برای من  قابل احترامه و درک میکنم . خوشحال هم میشم که در موردت اشتباه نکردم و پدر خوبی بودی . حتی اگر اون تصمیم تموم کردن زندگی ما باشه . همسر گفت باز تو  رفتی تو وادی نصیحت و این حرفها رو زدن ؟ گفتم نه فقط خواستم بدونی که چی فکر میکنم  .چه ربطی به نصیحت داره . گفت  بسه فهمیدم چی فکر میکنی  دیگه بقیه اش رو نگو .خنثی

همون موقع با خودم فکر میکردم خوب خانوم اولی که خودش یک تنه خیلی بیشتر ازاین حرفها حریف من بود و همیشه هم  چه با روی خوش نشون دادن و خوب بودن با من و با پنبه سر بریدن و اذیت کردن ،  چه  با شمشیر از رو بستن  و همه جریان ها رو پیش آوردن  هرکاری تونست انجام دادخنثی . چه نیازی بود به استفاده از بهار و اذیت کردن بچه خودش ؟نگرانمسلما اگر بهار بخواد کاری انجام بده اول باید خودش به میزانی از ناراحتی و غم و استرس  برسه و بعد  آیا بتونه من رو ناراحت کنه و ایا نتونه خنثی . چرا خودش مستقیم  حرف نمیزنه ؟حالا درسته بعد از اون جریان دیگه نمیتونه به مامان و بابا زنگ بزنه و میدونه که تماس گرفتن یعنی یک واکنش خیلی منفی و به ضرر خودش میشه و هر وقت پیش میومد تو این مدت از زبون این و اون خبرها میرسید،  ولی چه مشکلی داره که مستقیم نمیگه ؟ابرو

برام جالب بود که گویا کائنات هم قدرت عجیبی تو جذب کردن دارن . آدم یک چیز خوب و خیری بخواد چند سال طول میکشه و گاهی هم اصلا هیچی نمیشه خنثی ولی خدا نکنه آدم یک چیزی رو اینطوری بخواد . سریع جذب میشههیپنوتیزم . یعنی من  اس ام اس های خانوم اولی رو که دیدم  قبل از این که باز کنم  داشتم میگفتم واقعا دست قدرت جذب این کائنات درد نکنه شرمنده ام کردهیپنوتیزم .

در هر حال این بار هم مثل قبل اس ام اس رو بدون جواب نگذاشتم و هر یک دونه ای که نوشت من هم براش جوابی نوشتمخنثی . نه این که دعوا کنم و یا خدای نکرده حرف بدی بزنم و توهینی بکنم  ولی بدون جواب هم نگذاشتم. حتی اگر از روی عصبانیت حرفی هم زد که درست نبود ،  باز طوری جواب دادم که متوجه باشه دیگه دوران این حرفها گذشته و  گفتنشون هم نه دردی رو دوا میکنه و نه به حال طرف مقابل فرقی داره . یک بار نوشت برو بمیر  . حرف نزدم . چند بار نوشته بود الهی بمیری . جواب نوشتم بهترین آرزویی بود که در حقم کردین .  و علاوه بر اون برای همین دو کلمه اش جواب مفصل نوشتم . توضیح دادم که این خواسته اش در واقع نفرینی به حال من نیست و دعا محسوب میشه مژه. گفتم اتفاقا من با آغوش باز از مرگ استقبال میکنم  و خوشحال میشم هر وقت که صلاح خدا هست اتفاقا بیفته و اون  رو شادی و‌آرامش ابدی میدونممژه .

دیگه چیزی نگفت در این مورد . فکر میکنم به این نتیجه رسید که مثل این که خیلی خوشحال هم میشم از این حرفزبان .  در واقع  همین هم هست چون واقعا هیچ وقت و هیچ جا  از  مرگ که گریزی نیست . بالاخره چی ؟ اصلا اگر عزرائیل بدونه من چقدر با آغوش باز  ازش استقبال میکنم زود میام سراغمنیشخند .

در هر حال . انقدر که ما این روزها اس ام اس  رد و بدل کردیم که خوش به حال مخابرات شد ابرو. همه رو هم پاک کردم که همسر نبینه .  برای خانوم اولی هم نوشتم که  همه رو پاک میکنم و من که ترجیح میدم  این کار رو بکنم شما رو نمیدونم و   اگر خیلی دوست دارید چیزی بنویسید خوشحال میشم تو این ساعتها باشه . شاخ هم رو سرم بود که خانوم اولی نظر لطفی به من کرد  دقیقا تو همون فواصل زمانی که گفته بودم ،  من رو و یا بهتر بگم روح و روان من رو  با اس ام اس هاش مورد لطف و مرحمت قرار میداد ونه وقت دیگهخنثی  .

در هر حال تو همه نوشته هاش گلایه بود و گلایه و ( حالا توهین ها رو فاکتور میگیریم ) خنثی. نمیدونم چطور بود که هر کاری خودش کرده بود من رو مقصر میدونست اصلا  طوری مینوشت که انگار من  باعث همه مسائل هستم و  نمیدونم چرا یک ذره فکر نمیکرد در هر حال خود آدمها هم در  بوجود اومدن مشکلاتشون سهمی دارندخنثی . اون هم خانوم اولی با اون همه اعتماد به نفس و رضایت دادن به زن گرفتن همسر و با اون همه حرفهایی که خودش تو خونه خودش  و یا صحبتهایی که داشتیم ،به من زد مبنی بر راضی بودن و کاری به کار هم نداشتن ابرو. حالا حرفهایی که به بابا یا بقیه زده بود رو بگیم هیچی . بعد الان هر چیزی میشه حتما من تقصیر دارم خنثی. براش خیلی نوشتم که  فکر نکنه بار این اشتباه سه جانبه همه اش به دوش من هست و یا این که من وظیفه دارم تاوان اشتباه دیگران رو هم بدم و یا این که زندگی من بازیچه دست ایشون هست که یک روز بگه باشه بیا و من راضی هستم و من خودم خواستم و یک روز هم بیاد بگه گفتم که گفتم الان اینطوری میگم و زندگی تو هم هیچ . براش نوشتم که هیچ کدوم از ما آدمها نباید فکر کنیم این قدرت رو داریم که زندگی دیگران رو بازیچه دست خودمون بکنیمنگران

خلاصه که انقدر گفتم و گفت که هر دو خسته شدیم اوه.  براش نوشتم مشکل شما من نیستم  و خیلی هم اشاره کردم به این که ظاهرا قضیه یک چیز دیگه بوده و من عقل نداشتم که نفهمیدم همون موقع که دور این پیشنهادتون رو یک خط قرمز بکشم و خیلی دیر به  به این نتیجه رسیدم . مشکل شما و زندگیتون ربطی به دیگران  نداره ظاهرا اون چیزی که همه از زندگیتون دیدن اون چیزی نبوده که واقعیت داشته . البته سر همین حرف کلی هم بد و بیراه نثارم شد ولی خوب حرفم رو زده بودمخنثی

آدم وقتی زیاد حرف میزنه خیلی چیزها رو میگه . هم من هم خانوم اولی .  من در مورد این که حق طلاق دارم اشاره کردم . نمیدونم این همه حرف چطور انتقال نداده بود . تا این مساله رو اشاره کرده بودم به بهار گفته بود و بهار هم به همسر که  حسنا به مامان اس ام اس میزنه و شنیدم حق طلاق داره خنثی. جل الخالق یعنی من فقط اس ام اس میزنم  و انگار من شروع کردم اس ام اس زدن .  اگر همه رو با هم تعریف میکرد که خوب بود . همسر هم  عصبانی بو و میخواست اس ام اس ها رو ببینه که گفتم من همه رو پاک کردم برو به بهار بگو گوشی مامانش رو بیاره اگر هست از همونجا بخون . در هر حال یک دعوای مفصل هم با همسر داشتیم سر همین حق طلاق  . البته من ساکت بودم اون دعوا کرد  خنثی میگفت چرا گفتی حق طلاق  و یک سری هم دعواش سر این بود که اصلا نباید قبول میکرده این حق رو به من بده و  گفت جنبه نداشتی بهت حق طلاق بدمآخ . معنی نداشتن جنبه هم فهمیدیدماوه . میخواستم بهش بگم که هیچی بیشتر از این  حق طلاق من رو خوشحال نکرده . بهترین کادویی بود که از  تو گرفتم چشمکحرف نزدم دیدم  بیشتر جوش میاره . 

خیلی هم زرنگ تشریف داشت که فکر کرده بود من از این داد بیدادهاش میترسم که حق طلاق رو نداشته باشم و منتظر دستورش هستم که فسخش کنم چشم. گفتم ببین این حق وقتی فسخ و باطل میشه که من مرده باشم . حالا همسر  انقدر بگه که خسته بشه . خیلی ناراحت هست  شرایط زندگی رو طوری کنه آدم اصلا یادش بره چنین حقی داره . حالا نمیدونم چطور خانوم اولی لطف نکرده بود همه حرفهای من رو دونه دونه به بهار بگه که به گوش باباش برسونه همین یکی رو گفته بود ابرو.

الان هم  شکر خدا آتش بس هست . گوش شیطون کر بازندهیعنی من یک حرفی زدم و از خانوم اولی جوابش رو خواستم که  هنوز جوابی نرسیده ابرو. حالا چه حرفی  بماند . واقعا باید برم از این حق طلاق استفاده بهینه کنم که زیاد خاک نخوره تا ببینم خانوم اولی که فکر میکنه من نباشم تمام مشکلات خودش و زندگیشون حل میشه میتونه بدون هیچ مشکلی و با خیال و وجدان آسوده  زندگی کنه ؟  واقعا تعجب میکنم از این مساله فراموشی . انگار من رفتم سراغ اینها که دیوار کوتاه تری از من پیدا نکردن اوه

انقدر مسائل دیگه هم هست که واقعا حوصله ندارم همه رو تو یک پست بنویسمافسوس . من جمله لجبازی همسر سر  مسائل دیگه و این که  واقعا دوست داشتم شرایط طوری بود که به خانوم اولی بگم اونی که برای شما مشکل پیش آورده من نیستم شما یک نگاهی به دور و بر خودت بنداز ببین اون آدمی که از طرف خودتون برای همسر خبر آورده  و یک عالمه حرف زده کی بوده خنثی. البته اون آدم رو من بیشتر از همه مقصر میدونم و فکر میکنم آدم بی اخلاقی هست و غیر قابل اطمینان و کارش هم زشت ترین کار نگران.ولی این کار رو کرده و باعث شده همسر بیشتر لجبازی کنه و حرف هم به گوشش نمیره  که اون اومد یک سری حرف بیخود زد راست و دروغش هم معلوم نیست تو چرا باور کردی . نشسته پازل رو کنار هم میچینه و گفت نه دیگه ببین همین کار رو کرد . منظورش همین بوده خنثی  . هر چند شواهد هم جور در میاد ولی من باز هم اون آدم رو آدم بی اخلاق میدونم چشم. همسر هم کار اون رو تایید نمیکنه که خبر آورده ولی کار خودش رو هم سر این مسائل و لجبازی کردن درست میدونه و میگه کار خوبی کردم که هر چی داده بودم برگردوندم سر جای اولش خنثیدر بین این هر چی داده بودم ، مسئله کاری برادر خانوم اولی هم هست متاسفانه  . اون آدم  خبر رسان مثلا میخواست کاری کنه که بهتر بشه ولی دقیقا کاری رو کرد که به ضرر شد . حالا بماند . حوصله اش بود بعدا میگم .اوه

خلاصه این که نود و دو که خوب نبودافسوس . امیدوارم نود و سه طوری نباشه که  در پایانش بگیم دریغ از پارسال .کائنات هم زحمت بکشند موارد مثبت رو برای همه ما جذب کنن که خیلی بهتر میشه .خنثی