دست مریزاد خانم اولی،


اول که از خونه ات پرتش کردی بیرون و مجبورش کردی برگرده همونجایی که ازش اومده 


بعد هم زمانی که حسنا بانو داشت اسپرم درشتها را سوا می کرد که پسر بزاد و بر اریکه سلطنت بشوندش  رویاهاش را به سراب تبدیل کردی و طلاقش دادی رفت.


اینم در توهمات خودش خوش باشه که به مردک گفتم دارم می رم طلاق بگیرم، باور نکرد و خودم رفتم طلاق گرفتم و ...  مردک غش کرد و ضعف کرد و ....


تبریک به خانم اولی برای ریشه کن کردن انگل زندگیش 


 

امیدوارم زندگیتون بعد از این به روزهای خوش گذشته برگرده

و با دخترت و همسرت روزهای خوبی داشته باشید


حسنا جون قربونت، این دفعه خواستی خراب شی سر یکی، یه پیرمرد پولدار بی زن گیر بیار  حواست باشه اموالش هم مال خودش باشه و در باغ سبز بهت نشون نده، بری تو ببینی به نام کس دیگه است  حسنا جون شما که با مردک رفته بودی دکتر و رژیم غذایی داشتی واسه پسر زاییدن و ... چی شد یهو ؟؟؟؟ تو که اینقدر زندگیت رو هوا بود، حامله شدنت چی بود؟ دروغ گفتن هم حدی داره. 


تمام سوالهای ممکن را هم در رساله ی صد صفحه ای که به عنوان پست نوشته، جواب داده که دیگه نپرسید. از جمله این که به صورت خودجوش به همه فامیلها خبر داده که دیگه نپرسید فامیلهاتون می دونن  


بی ربط ترین جمله ممکن در پست:

به همه فامیلهامون گفتم !! یادت رفت بگی آسمون به زمین نرسید و خیلی استقبال کردند 

چه فامیلهای فرهیخته ای!!


از همه کامنت ها بامزه تر، هم کامنت اون خانمی هست که پرسیده حالا بیماری خانم اولی چی بود