ربطی به جریان اون روز نداشت و بحث به خاطر خودمون بود. نه دیگران یا حرفهاشون .  شاید به این دلیل بود که من تمام روز آروم بودم حرف نزده بودم و گریه نکرده بودم و یک چیزی مثل همین خشم اژدها  در وجودم وجود داشت که سر حرفهای بیخود شعله ور شد .ابرو 

یکی از مواردی که من خیلی روش حساس هستم و برام  یک خط قرمز هست و اصلا نمیتونم تحمل کنم ، قضیه دست  بلند کردن شوهر روی زنش هستآخ  .اصلا برام قابل قبول و پذیرش نیست و نمیتونم بگم عصبانی بود حق داشت یا حتما حرفها باعث شده  واز این قبیل .  فکر میکنم هر حرفی هم باشه  باز هم یک جوابی داره و میتونه جواب بده نه اینکه از دستش استفاده کنه .  این خط قرمز من شدیدا به آقایون برمیگرده . یعنی اگر یک خانومی شوهرش رو بزنه ، میگم  کار درستی نبوده . نباید میزده   ولی در کل یک جایی برای توجیه میذارم .  میرم روی این بحث که خشونت کار درستی نیست و باید ترک بشه و حالا اتفاقی بوده افتاده   ... از این صحبتها .

ولی اگر برعکس باشه و آقا دست درازی کرده باشه هم موضوع سخنرانی علیه خشونت پیش میاد هم موضوع اون خط قرمزه که اصلا نمیتونم تحمل کنمعصبانی . این دو بار که این اتفاق از طرف خانوم اولی افتاد ، به جرات میتونم بگم راضی تر بودم تا این که خدای نکرده همسر  دست بلند میکرد . اگر این کار رو میکرد کاری نداشتم که چقدر با خانوم اولی مشکل دارم و یا مقصر بوده یا نبوده . کار همسر به نظرم از قتل هم بدتر میومد . به خودش هم  از روز اول گفته بودم این موضوع برام قابل بخشش نیست.قهر

دوران بچگی یادم میاد هیچ وقت از مامان بابا کتک نمیخوردیم . نه من نه خواهرام . از بابا که اصلا . شاید مامان هر از گاهی که  حتما حقمون هم بوده زبان پشت دستی پیچاندن گوشی و از این قبیل نثارمون کرده باشه  ولی بابا نه .داد میزد دعوا میکرد ولی کتک نمیزد . بین مامان بابا هم خدا رو شکر چنین موردی نبوده .  اگر  هم خدای نکرده بوده ، ما که ندیدیم ونشنیدیم .

 بین دعوا زبون تلخ و گزنده من به راه افتاده بود . فکر میکنم اثر آرامش بخش از بین رفته بوداوه و بس که حرف شنیده بودم و هیچی نگفته بودم  سیم پیچی مغزم قاطی کرده بود و هر چی حرف تلخ و نیش دار بلد بودم نثار همسر میکردم .  نه این که حرف توهین آمیز بگم ولی به قول خود همسر کنایه هات از صد تا بد و بیراه هم بدتر بود . همسر مرتب تکرار میکرد داد نزن حرف نزن یواش مردم میبینن زشته   . دعوا  رو روانشناسی کرده بودمچشم که  تو فقط وقتی به من میرسی یادت میاد مرد هستی و شوهر هستی و غیرت داری و کنترل داری و هر  عقده ای که داری سر من خالی میکنی و ......  بقیه اش بماند . جمله ای گفتم که  گویا اون هم خط قرمز همسر بود و یا شاید خسته بود عصبی بود  . در هر صورت نمیدونم . تا حالا همسر دست روی من بلند نکرده بود که این کار رو کردمنتظر.

 چند باری داد زد بس کن  و من هم داد زدم نمیخوام خسته شدم بازم میگم چکار میخوای بکنی؟  گفت میگم دهنتو ببند و  با پشت دستش  محکم زد تو دهن من .  اون سریاله بود میگفت کاری نکن این چهار تا استخون رو روی صورتت خورد کنم  . دقیقا چهار تا استخونش خورد به بینی و دهنم  و دردی گرفت که داشتم میمردم . این رو به سر دردی که داشتم هم اضافه کنید و درد  ضربه به لب و بینی که خیلی بده.ناراحت

چند ثانیه  بیشتر نشد که از شوک خوردن اون ضربه محکم در اومدم داد زدم منو میزنی ؟ تو با چه جراتی دست روی من بلند میکنی و تبدیل به یک حسنا  معترض شدم .  همون موقع همسر با هر بدبختی بود یک گوشه نگه داشت و گفت ببخشید . میخواست جهت رفع و رجوع من رو  بغل کنه .  گفتم نمیخوام به من  دست نزن  دیگه تموم شد . اصلا یک ثانیه تو رو تحمل نمیکنم از الان خداحافظ. خودم با تاکسی میرم خونه اسم من رو هم نیار .

میخواستم پیاده بشم که به لطف  قفل مرکزی  (این اختراع بیمورد ) نتونستم و همسر هم عصبانی شد  راه افتاد و گفت  داد بزن تا صدات بند بیاد منتظر. در جواب اصرار و اعتراض مدام من که نگه دار من با  تو نمیام ، یک غلط میکنی  بشین سر جات نثارم کرد  .  

 نگاه کردم که با اون ضربه  از دهن و بینی ام خون نیومده باشه . دریغ از یک قطره خون ناقابل که بهش استناد کنم  هیپنوتیزم. نمیدونم چطور بود با ضربه به اون بدی یک قطره خون هم نیومد . فقط لبم ورم کرده بود .حسنا بانو که من باشم در اون موقعیت به هیچ چیز جز انتقام فکر نمیکردم . من از خانوم اولی یا  حتی بهار حاضر بودم بخورم اما همسر چنین خط قرمزی رو نشکنه و این کار رو نکنه   .چون بارها و بارها گفته بودم و خودش میدونست چقدر بدم میاد .

 همسر پشت چراغ قرمز ایستاد  گفتم باز کن پیاده بشم . محل نذاشت .من هم نامردی نکردم شیشه رو آوردم پایین و گفتم باشه از اینجا میرم . تا از پشت سر بخواد من رو بکشه تو ماشین نصف هیکلم بیرون بود  . آخر هم حریف نشد به هر بدبختی بود از  پنجره  ماشین پریدم  . چون اون هم از پشت سر سعی میکرد من رو بگیره ، بد جور پریدم . دست و زانوم هم زخمی شد  . مانتوم هم از بس که کشید درزش باز شد ولی موفق شدم بپرم. به قول نلی جون که براش تعریف کردم گفت من تا حالا فکر میکردم تو دختر آروم و مظلومی هستی  و نمیدونست که از این کارها هم بلدمشیطان

 تمام روز گریه نکرده بودم و برای آدمی مثل من که اول از همه اشکهاش سرازیر میشه ، عجیب بود که تونسته بودم کنترل کنم .اون موقع تازه گریه ام شروع شده بودآخ. آقا پلیسی  که شاهد ماجرا بود حتما فکر کرد این داره من رو میدزده که گریه میکردم و از ماشین پریدم .اومد جلو و ول کن نبود. مدارک رو گرفت  و به همسر گفت بزن کنار . به 110 اعلام وضعیت کرد اومدن  گفت مورد مشکوکه خنثی. همسر میگفت خانوممه . من یک کلمه حرف نزدم تا حالش گرفته بشه . دوسه بار گفت چرا هیچی نمیگی ؟ من تمام بغض و اشکی که تا اون موقع  توی دلم مونده بود ریختم بیرون و ایستاده بودم به اشک ریختن   .پلیس هم اصرار داشت باید صد و ده بیاد تکلیف رو روشن کنههیپنوتیزم   . همسر هم قاطی کرده بود برای چی  . اون هم لج کرد گفت چون جواب پلیس رو میدی تکلیف این خانوم هم معلوم نیست و اصلا حاضر نبود حرف همسر رو گوش کنه   . یک مامور با موتور اومد . همسر  گفت که خانومم هست و یک کم مشکل پیش اومد . معنی یک کم مشکل رو هم فهمیدیم متفکر گفت کی ثابت میکنه شما با این خانوم چه نسبتی داری ؟ برای چی  از ماشین پریده ؟  همسر هم عصبی شد گفت من چه میدونم دعوامون شد گفت نگه دار گفتم نه لج کرد پرید پایین شما  هم وقت گیر آوردین بازخواست میکنین؟ اون  هم عصبانی شد گفت باید بریم کلانتری تکلیف شما روشن بشه .همسر به من گفت تو چرا یک کلمه  حرف نمیزنی ؟ نه جواب منو میدی نه جواب پلیسو میدی. بگو جریان چی بوده . وایستادی گریه میکنی فکر میکنن چه خبره  . از من سوال کرد شما خانومش هستی دعواتون شده ؟ نمیتونستم بگم نه هیپنوتیزم. تا  اونموقع  زبان باز نکرده بودم مجبور شدم  بله  رو بگم .    گفتم بر حسب اتفاق شناسنامه هم همراهم هست . همسر  به حدی حواسش پرت بود تا اون موقع یادش نبود  شناسنامه ام تو کیفمه و برای  نشون دادن یک چیزی برده بودم خونه پدر شوهر .با کارت ملی همسر مطابقت کرد دید راستی راستی زن و شوهریم .  یک کم نصیحتمون کرد تو خونه دعواهامون رو بکنیم خطرناکه اگر از اون ور موتور رد میشد که میزد و از این قبیل حرفهاعینک.  تمام ماشین رو همگشت که مورد مشکوکی توش نباشه .یک  قبض جریمه  تپل هم نصیب همسر شد و رفتیم  . گفت همینو میخواستی ؟ گفتم ببین دهن باز کنی میرم پایین سوار تاکسی میشم .

همسر هم دید واقعا نمیتونه دهن باز کنهافسوس . بینمون قهر و سکوت برقرار بود . نزدیک خونه رسیدیم . گفتم سر خیابون نگه دار من خونه نمیام .میخوام از این آژانس یک ماشین بگیرم برم ترمینال امشب شده تا صبح اونجا بمونم یک سواری میگیرم میرم شمال تا تکلیفم  رو روشن کنم  . من تحمل ندارم .  همسر گفت بیا برو ماشین خودت رو بردار برو. داد زدم من عصبی هستم نمیتونم تو جاده رانندگی کنمعصبانی . گفت صبح برو .گفتم همین که گفتم میگم نگه دار  . کاری نکن در حال حرکت از پنجره بپرم . همسر نگه داشت به این بهانه که من رو ساکت یا  به عبارت ساده تر ، خر کنه خنثی. گفتم اول  باید در باز بشه بعد من حرف گوش کنم . تا در رو زد من مثل تیر از کمان پریدم و در جهت مخالف شروع کردم رفتن به طرف آژانس . همسر هم پیاده شد دنبال من و کار به اینجا رسید که من با اون کفشها ی ناراحت میدویدم و همسر هم دنبالم  و میگفت حسنا تو رو خدا وایستا نکن زشته تو منو کشتی . در آخر چون کفشهام ناراحت بود  ،رسید و من  رو گرفت  . ناگفته نماند خودم هم زور و حال دویدن بیشتر نداشتم خوب شد من رو گرفت . بغلم کرد قلبش به حدی میزد که حس میکردم داره از جا در میاد نگران  گفت حسنا چته من آخر از دست تو سکته میکنم . دلم سوخت  چون قلبش بدجور میزد  قیافه اش معلوم بود بدتر از من داره از حال میره . حرف نزدم. گفت بیا بریم وسایلتو بردار خودم میبرمت شمال .من هم وسط خیابون ول کن نبودم گفتم نمیخوام تو منو زدی  من اصلا نمیخوام همراه تو بیام و ...... بالاخره  اون کلمه غلط کردم که منتظرش بودم رو شنیدم و راضی شدم بریم خونه.

لازم به توضیح نیست که وقتی رسیدیم همسر از هر گونه کلام و حرکتی که منجر به خر کردن من بشه استفاده کرد و  معذرت خواهی و نفهمیدم چطور شد و از این قبیل حرفها ابرو. من هم یک سخنرانی طولانی کردم که بار اول و آخر باشه و تو میدونی این یعنی قتل یعنی هیچ راهی نیست یعنی مرگ یادت باشه . هیچوقت یادم نمیره تا بمیرم این کارت رو  فراموش نمیکنم .این دفعه دلم سوخت  یادت باشه دوباره دلم نمیسوزه و ساعتی  مشغول بیان افکار و عقاید بودماوه همسر هم چاره نداشت گوش کنه و معذرت هم بخواد .

کار بتادین زدن به اقصی نقاط آسیب دیده از چنگ خانوم  اولی و  خراشهای  پریدن از ماشین  و خریدن ادا و ناز  بنده هم به سلامتی تموم شد . همسر گفت من موندم تو چطور  پریدی پایین ؟  به سرت بزنه بدجور خل میشی .منو به غلط کردن انداختی . گفتم پس یادت باشه منو خل نکنی  که این یک مورد اصلا جای حرف نداره . مراقب دستت باش