این مطلب رو از  اینترنت برداشتم . از اینشتین  هست .

انقدر زیبا بود که خواستم همه شما که تا حالا نخوندید ، بخونیدش .  این وبلاگ خواننده زیاد داره . به همین بهانه از همه شما خواهش میکنم اگر تا حالا این کار رو نکردید . کارت اهدا عضو رو فراموش نکنید . الهی که بلا  از همه شما دور باشه و همیشه سلامت باشید .

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید.

آن را بستر زندگی بنامم .

بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنیدتا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنیدکه آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند ودخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید تا گلها بشکفند.

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید

خطاهایم،

ضعفهایم

و تعصباتم نسبت به همنوعانم

دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.

عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند قلبقلبقلبقلب

 امشب همسر داره برمیگرده و تا دوساعت دیگه میرسه .  من هم بیدار نشستم و منتظر نیشخند همسر از ذوق عمو شدن میخواست حتما صبح بیمارستان باشه  و طوری برنامه ریزی کرد که  تهران باشه .  امیدوارم نی نی خانوم به سلامت بیاد .قلببغلماچ

داشتم با خودم فکر میکردم اون خانوم الان چه حسی دارهافسوس . این که فردا ( البته الان از دوازده گذشته شده پنجشنبه ) بچه ای که نه ماه همراهش بود رو به دنیا میاره و دیگه نمیبینتش. خودش که اصرار داشت زودتر عمل بشه و راحت بشه و از این قبیل حرفها ولی آدم که تو دل دیگران نیست .ما از کجا میدونیم اون چیزی که میگه ته دلش هم هست .مگه میشه آدم نه ماه بچه ای رو داشته باشه و بهش حسی نداشته باشه .   امیدوارم که تو زندگیش خیر و برکت بیاد و شادی و سلامتی همراه زندگی خودش و شوهرش و بچه هاش باشه . قلب چی بگم

برادر شوهر  و جاری که خیلی خوشحال هستندقلب . سر شب  زنگ زده بود گفتم چه حسی داری؟ گفت این همه صبر کردم   امشب حس میکنم ثانیه ها نمیگذره  . تا صبح صبر ندارم . گفت جاری هم خوشحاله هم ناراحت گریه میکنه که چرا اینجا نیست . گفتم تازه صبح هم باید صبر کنی تا وقت عمل برسه و تموم بشه مژه . من که نسبتم زن عمو میشه ذوق دارم   مامان و باباش که جای خود دارند . حتما میام و خبر میدم . ممنون از دعاهای همه شما بغل

 

آقا من گفتم نی نی به دنیا بیاد یه کمکی به حسنا بکنه.

حسنا مثل قدیم براتون هفته ای ده تا پست بذاره 

حسنا این حرفها را ول کن، اون پستی که قول دادی را بنویس.

همون که نمی دونستی در یک پست باشه یا سلسله پستها :-@

این همه آدرس و تلفن و ای میل ندادیم که بذاریمون سرکار.

گفتی بهتون می گم این آدرسها برای چی بود. خب بگو دیگه $-)

این پست وقاحت بهش چله افتاده. همین که بازش می کنم، حسنا یه پست می نویسه :-

باز ثبت موقتش می کنم. باشه واسه بعد.:-SS

دیروز به اون خانم فکر می کردم.

چقدر سخته یه بچه را نه ماه داشته باشی، بعد به دنیا بیاد، بقیه بردارند برن و تو فقط استفاده شدی به عنوان واسطه و بخاطر نیاز. 

البته خوب هست که به یکی دیگه کمک شده. ولی آیا من ، تو و .... اونهایی که نیاز ندارند این کمک را حاضرند بکنند؟

این کمک داوطلبانه نبوده، از روی اجبار و نیاز بوده و خیلی دلگیر کننده است.

باز هم یک زن! =((

همیشه پای یک زن در میان است :