آمدی جانم به قربانت به هنگام آمدی D:

نی نی خانوم ناز و خوشگل ( هزار ماشالله )  بالاخره اومد و دل همه رو پر از شادی  کرد .>:D< :x :-*<:-P  ببخشید من باید زودتر مینوشتم ولی صبح از شانس من هی کار پیش میومد و هر کی یادش رفته بود تو اداره یادی از کارهاش بکنه ، امروز یادش افتاده بود @-) و اصلا ملاحظه من را نمی کردند که توی شش هفت ساعت وقت اداری، باید صبحانه بخورم، ساعت نهار و نماز برم، وبلاگ بنویسم ، کامنت جواب بدم.#:-S  قبلا که کارم هم بیشتر بود و هفته ای سه تا پست و نزدیک چند صد کامنت جواب می دادم . از وقتی امکان دروغگویی :^o و خالی بندی کمتر شده و شخص مشکل داری هست که ظاهرا هیچ کار و زندگی نداره و بصورت کلمه به کلمه دروغهای من را درمی آره  :-O کمتر می تونم پست بنویسم و خدا را شکر وقت بیشتری برای صبحانه و نهار دارم.  8-}  در کل  در انتظار بودم سرم خلوت بشه بیام سراغ  وبلاگ و خبر خوش بدم :D/

نی نی خانوم با وزن سه کیلو و صد (البته برادر شوهر گرمهاش رو هم حساب میکنه :D ما اونها رو داخل وزن نمیاریم) و قد 52 ( ماشالله ) به دنیا اومد . قدش هم معلومه به خانواده پدری رفته از الان >:) البته جاری هم قدش کوتاه نیست . در کل سلامتی اش مهم بود که خدا شکر سلامت هست .

گیس گلابتون موهای مشکی  داره  . رنگ چشمهاش به جاری نرفته متاسفانه و مثل رنگ چشمهای خانواده پدریش زشت هست. $-) لطفا نپرسید چه رنگی که نمی تونم بگم. 8-} از رنگ موهاش میشه حدس زد که موها و چشمهاش همرنگ جاری نیست .در هر حال هنوز  نمیشه در مورد قیافه اش نطری داد ولی امیدوارم ترکیب صورتش  بیشتر شبیه مامانش بشه [-O<  چون برادرشوهر و شوهر و کلا خانواده شوهر زشتند  :-$ یادتونه که گفته بودم بهار هم زشته. خانم اولی هم که زشته فقط خوب لباس می پوشه و به خودش می رسه که البته اگه خوشگل هم بود 8-} ربطی به نی نی خانم نداشت ولی شاید بهار خوشگل می شد. من که خیلی خوشحال می شدم اگر اینطور بود. چون من بهار را خیلی دوست دارم و کاملا بهش حق می دم ناراحت باشه از دیدن قیافه من. البته من هم تحفه ای نیستما. ولی بهار تا حالا تنها نوه پسری خانواده بوده و برای همین شدیدا دردونه شده و اصلا هم لوس نیست (ورق یازدهم )  متاسفانه به قیافه و لباسها و همه کار من حسودی می کنه   :-$ :^o

برادر شوهر هم بالاخره اسم نی نی خانوم رو گفت .  از اسمهای پیشنهادی هیچکدوم نبود :O) و معلوم بود خودش انتخاب کرده و حتما جاری هم تایید کرده  . اول اسمش با  اسم بهار یکی هست . مثلا بهار حرف اول  اسمش ب باشه ، حرف اول اسم نی نی خانوم هم ب داره B-) توضیح این که اسم هیچکدومشون یک دونه ب هم نداره . چقدر خوب و دقیق اسم رو توضیح دادمb-( چقدر گفتن این پارگراف برام مهم بود.  8-} تنها نکته اش این هست که من حتی به این که اول اسم کسی، اول اسم بهار باشد حساسم و حسودیم می شه. بقیه اش دیگه پرت و پلاست محض سرگرمی شما.>:)

از خوشحالی برادر شوهر هم چیزی نمیشه گفت که اصلا در کلام نمیگنجه . من که اولین بار که نی نی خانوم رو دیده بود ، ندیدم :(  . چون بهار و خانواده همسر اونجا بودند و همسر به من گفت صبر کن وقتی همه رفتند بیا بیمارستان.:-S :-SS[-) جاری هم که جای خود داره خیلی خوشحاله و سرش به بچه گرم. دلم می خواست که این دفعه هم می شد ببینمش و باز با هم بریم بیرون و خرید. متاسفانه به خاطر نی نی خانم و این که خونه مادرشوهر هست و مادرشوهر گفته دیگه حسنا حق نداره بیاد اینجا [-X امکانش نیست که زیاد ببینمش. البته قرار هست  :-w که یه شب به بهانه خونه برادرشوهر وسطی، دعوتشون کنم. چون مادرشوهر نباید بفهمه که برادرشوهر آدرس خونه ما را داره و من به هیچ کس نمی خوام آدرس بدم.>-)

دیروز  نی نی خانوم رو بردن خونه  . وقتی به دنیا اومد متاسفانه یک کم تنفسش میزان نبود . نظر دکتر هم بود که غیر طبیعی نیست  . بماند که برادر شوهر داشت خودش رو میکشت تو اون مدت و نگران بود. اصلا هم موضوع مهمی نبود  ولی برادر شوهر بود و هزار تا نگرانی . به همین دلیل یک روز موندند تو بیمارستان تا خیالش راحت بشه . و الان ماشالله از  همه نظر خوبه . فقط هم میخوره و میخوابه :x  و اذیت نکرده تا حالا .عزیزم:x :-*

برای به دنیا اومدن نی نی خانم، مادر شوهر بود و خواهر شوهر و دخترش  و برادر شوهر اول و  همسر و بهار بودند  .پدر شوهر بعدا  اومده بود. خانوم اولی هم عصر رفته بود . چون با همسر قهر بود و نمی خواست همسر را ببینه. :> من هم می خواستم برم که همسر گفت خواهرم گفته کسی که آدرس خونه اش را به ما نمی ده و تلفن خونه اش را مخفی می کنه می خواد بیاد اینجا چی بگه؟/:) بعد هم نگران این بود که شوهرش بیاد بیمارستان یا طوری بشه من را ببینند :-<نمی دونم خواهر شوهر چه فکری کرده که باید حتما آدرس خونه من را داشته باشه. 8-} به هر حال من که دیگه به هیچ کدوم آدرس خونه را نمی دم که شب و نصف شب جلوی همسایه ها آبروم را ببرند. توی خونه جدید خیلی آرامش دارم. خودم هم فکر نمی کردم که بزرگتر از بزرگ بودن خونه اینقدر مهم باشه و آرامش بخش =))

 همسر می گفت که بهار هم مرتب تاکید میکرد مامانم عصر میاد . انگار جلوی عمه و فامیلهاش خجالت می کشیده  :)>- که مامان و باباش قهر هستند ;)) و دو ماهه که مامانش باباش را از خونه بیرون کرده. در مورد بهار و حرفهاش هم اینجا  چیزی نمیگم  ولی توی بیمارستان گریه کرده و با باباش بحثش شده که من چیزی نپرسیدم :^o . آقای همه کار! دوست خانوادگی همسر است و از بچگی با همه خانواده همسر دوست بودند. برادرشوهرها و همسر و همه خانواده همسر سالهاست با این خانواده دوستند. اما نمی دونم چرا اصلا برای تولد بچه و بیمارستان و اینها نبودند. شاید هم من یادم رفت بنویسم و توی پست بعدی یادم بیاد می نویسم ;)

اما از اون خانوم بگم . شوهرش بود و بچه ها رو هم نیاورده بود و اونطور که من شنیدم مرتب هم بهانه میگرفته که بچه ها رو دست همسایه سپردند و زودتر باید بره:| برادر شوهر از قبل برای خانومه یک دونه تک پوش خریده بود که خیلی هم خوشگل بود . بعد از این که آوردن تو بخش و یک کم حالش بهتر شد مادر شوهر رفته بود تشکر کرده بود و دستش کرده بود . بقیه هم هر کدوم گل برده بودند یکی هم برای خانومه بود که خواهر شوهر برد تو اتاقش . من که اون روز نرفتم ولی  اینطور که شنید م شوهرش با یک مجسمه سنگی فرق چندانی نداره . تازه مجسمه حرف نمیزنه این آقا هر بار اظهار فضل از خسته شدن و باید بره و اینها هم میکرده . به جای اینکه به خانومش  توجه کنهX( . خانومی که انقدر برای شوهر و بچه هاش فداکاری کرده که چنین کاری کرده . کسی که از اتاق عمل اومده و بچه ای که نه ماه نگهداری کرده و به دنیا آورده رو ندیده و میدونه که مال خودش نیست :( . گفته بود که نمیخوام بچه رو ببینم . مادر شوهر  و خواهر شوهر بهش اصرار کرده بودند که حداقل تا  هست، بچه رو شیر بده گفته بود اصلا . فقط یک بار ظاهرا راضی شده بوده بدوشه و بده ببرن که انقدر کم بوده اصلا چیزی نبوده .

شوهرش هم که رفت . با این که  برادر شوهر براشون اتاق خصوصی گرفته بود که بتونه بمونه و از قبل هم گفته بود برای نگهداری بچه ها کسی رو میفرسته و شوهرش کنارش باشه با این حال گفته بود نه :-S. خانومه هم که طفلک کسی رو نداشت کنارش باشه . از قبل مادر شوهر به کارگری که برای کارهای  خونه شون میاد ،  گفته بوده بره مراقب بچه ها باشه که وقتی گفتند نه ، گفته بود بره بیمارستان تا مرخص میشه کنار خانومه باشه  که اومد و به  عنوان همراه مونده بود.:-< شوهرش هم اینطور که شنیدم یک بار هم نیومده یا بچه ها رو بیاره . برادر شوهر گفته بود هر چند روز که بخواد بیمارستان بمونه تا حالش بهتر بشه ولی امروز مرخص شد و باز هم مادر شوهر با کارگرش هماهنگ کرد  یک هفته بره خونه شون باشه  و کارهاش رو برسه تا حداقل سرپا بشه :-S بعد از  اون هم قراره  هفته ای یک بار کارگر بفرستند بره کاهای خونه روبراش انجام بده . تا خودش راه بیفته  .

امیدوارم که خوب باشه . امیدوارم که براشون خیر و برکت باشه  توی زندگی :x امیدوارم این آخرین فداکاری باشه که میکنه و از این به بعد زندگیشون رو روال بیفته .

روز جمعه همسر باید میرفت کرج و  با هم رفتیم  .  چون خانم اولی خبردار نمی شد و من یواشکی از فرصت استفاده کردم و با همسر رفتم. 8-} همسر این روزها خونه برادرش هست یا خونه مادرشوهر و هر کاری می کنه خانوم اولی گفته خونه نیاد و فقط یا حسنا را طلاق بده یا من طلاق می خوام.:-

با این که  برای اون خانومه همه جوره کمپوت و آب میوه  و اینها گرفته بودند و از قبل برادر شوهر برای  خونه شون هم خرید کرده بود تا بعد از عمل خوراکیهایی که باید رو بخوره داشته باشه  . ولی انقدر دلم سوخته بود که خدا میدونه :(بیشتر از این که شوهرش اونطور رفتار میکرد .:-S پنج شبنه شب براش سوپ بار گذاشتم با ماهیچه که تو ارامپز جا بیفته . صبح هم بلند شدم تند تند کاچی درست کردم گفتم قبل رفتن بریم بدیم بهش .  بالاخره صبح جمعه که کسی بیمارستان نبود و فقط برادرشوهر بود من هم رفتم بیمارستان که نی نی را ببینم. و غذای خانومه را هم بدم.  رفتم . حالش بد نبود .  خانومی که همراهش بود میگفت مثل این که شب قبلش زیاد اذیت شده و درد داشته :( 

سوپ و کاچی رو دادم . دلم خواست بغلش کنم . بوسیدمش گفتم تو خیلی بزرگوار و مهربون هستی . کار بزرگی برای خانواده ات انجام دادی . خیلی مراقب خودت باش قدر خودتو بدون .  من مطمئن هستم این دوران میگذره . امیدوارم تو زندگی  برات خوبیها باشه برای بچه هات هم همینطور موفقیت و خوشبختیشون رو ببینی .:-* >:D<گفت دستت درد نکنه . بغض داشت طفلک . چیزی نمونده بود اشکهای من بریزه . کاملا معلوم بود افسرده هست . واقعا نمیدونم چه کاری میشه براش کرد . ولی خیلی دلم میسوزه :(

برادر شوهر هم بیمارستان بود . اصلا شب خونه نرفت . گفت تا دخترم اینجاست من هم خونه نمیرم . تا خود صبح بیدار بوده و  مرتب هم رفته سر زده و بلای جون بخش نوزادان شده  گفته دخترم چطوره:D  . طوری که گفته بودند کی بشه دخترتو ببری ما ازدست شما راحت بشیم ;;) بعد از دیدن خانومه رفتم با پرستار صحبت کردم که اجازه بده نی نی را هم ببینم :x. دیگه سریع تا کسی نبود نی نی خانم را هم دیدم  :-*

در هر حال خدا رو شکر دختر نازش رو برد خونه . الهی که هر سه تاشون سلامت باشند و در شادی و خوشبختی :x  فعلا هم خواهر شوهر اونجاست .  مادر شوهر هم که هست و به جاری کمک می کنند.  خود برادر شوهر هم  خوب بچه داری میکنه :D و مراقبش هستند .

پنجشنبه توی خونه تنها نشسته بودم و به این فکر می کردم که اونها الان دور هم چطورند و ...:-/ دلم می خواست من هم می تونستم برم خونه مادرشوهر [-). اما مادرشوهر گفته بود به هیچ وجه حق نداری بیایی  [-X و این که بهار هم اونجاست و ناراحت می شه و نمی خوام بهار حسنا3:-O را ببینه. خواهرشوهر گفته حسنا به ما گفته شما آدرس خونه من را گرفتید و زندگی من را خراب کردید. خونه و زندگیش را از ما مخفی می کنه. زندگی برادرم را به هم ریخته. این بچه داره جلو چشم ما آب می شه. حالا می خواد بیاد اینجا بگه بچه برادر من براش مهمه؟ X(

من نمی دونم زندگی من چه ربطی به بهار داره :-/ و چرا خواهر شوهر نمی فهمه که می شه در آرامش زندگی کرد. اگر خبر نبرند و بذارند من و بهار مشکلی نداریم. :-j ولی چه می شه کرد که نمی فهمند.:-? من قبلا به بهار هم گفتم که من تو و مامانت را دوست دارم و دلم نمی خواد اذیت بشید ( برگ نهم ) =)) بهار مشاوره هم می ره و خیلی بهتر شده. همسر هم حواسش بهش هست و حداقل هفته ای یه شب می بردش رستوران  ~O) . اما خواهرشوهر و مادرشوهر >:P نمی خوان بذارن ما زندگی کنیم. هم من و هم خانوم اولی و بهار را اذیت می کنند 8-X.

 می گفتم همینطور که تنها نشسته بودم گفتم سری به اینترنت بزنم. دیدم برادرشوهر و بهار و جاری و .... همه عکس نی نی خانم را توی اسمش را نبر گذاشتند و خبر را گذاشتند که نی نی به دنیا آمده و اونجا برای اولین بار عکسش را دیدم :-*. هر چند که صبح جمعه هم خودش را دیدم :x.  

بهار زودتر از همه نوشته بود و دختر عمو شدنش رو اعلام کرده بود. برادر شوهر اول هم همینطور  نوشته بود برای دومین بار عمو شدم . اون هم عکس نی نی رو گذاشته بود .  در کل خانوادگی اسمش رو نبر رو اباد کرده بودند و همه خبر ورود پر از شادی و خیر نی نی خانوم رو نوشته بودند . عزیزم جاری>:D< :-*  البوم رو پر کرده بود از تمام عکسهای نی نی   و خبر مامان شدنش رو  نوشته بود .خبر را گذاشته بود که خانواده و دوستاش توی کشورش بخونند و عکس نی نی را ببینند.

نوشته هاش رو بردم تو گوگل ترجمه کردم . هیچی از ترجمه گوگل نفهمیدم :-L و اشکم دراومد که کسی هم نیست ازش بپرسم :((می خواستم زیر پستهاش کامنت بذارم و خودی نشون بدم که نشد. البته یک جمله دادم گوگل برام به انگلیسی ترجمه کرد و نوشتم تولد نی نی خانوم مبارک:" /> که بهار ببینه من انگلیسیم از مامانش بهتره و علاقه اش بهم بیشتر بشه  ;)) 

دوست داشتم به زبون خودشون بنویسم اما ترچمه گوگل خیلی نامفهوم بود و نمی فهمیدم جاری چی نوشته که کامنت مرتبط بذارم. حتی نمی شد یه زنگ به برادرشوهر بزنم بگم این جاری جون :x چی نوشته. تحریمهای خانوم اولی و خانواده همسر از تحریم های **==هم بدتره.:D زنگ هم باید یواشکی بزنم  B-) 

ممنون از همه شما برای دعاهاتون . الهی برای همه شما خیر و شادی و سعادتمندی باشه و همه اونها که آرزوی مادر شدن دارند به زودی بچه خودشون رو داشته باشند:x  مامانهای باردار و نی نی هاشون هم سلامت باشند و نی نی ها با شادی و سلامتی  به دنیا بیان و با خودشون شادی و نور بیارند .

مهرسا جون فرصت نشد دستورت انجام بشه . چون من فعلا نمی تونم برم دیدن نی نی و توی دیدن عجله ای  تو بیمارستان هم نمی شد. گذاشتم برای  وقتی که قراره نی نی را یواشکی بیارن خونه من (به بهانه خونه عمو وسطی) حتما انجام بدم;) در ضمن الان من یک عالم هم میخوام پز بدم بهتون که ما نی نی داریم و  شماها نی نی ندارید >:D<:-*:x:>:D8-} دوباره تاکید کنم پز دادن هم داره  خوب:D البته این پز دادن شامل اونها که یک نی نی ناز در نزدیکی دارند نمیشه ;;)

پی نوشت: با عرض شرمندگی هنوز فرصت نکردم کامنتهای ست قبل رو تایید کنم . بعدا تایید میکنم . قبل از اون از محب همه شما یک دنیا ممنون هستم:x


به زودی یک پست طولانی می نویسم یا شاید چند پست بنویسم (هنوز تصمیم نگرفتم). :Dخطاب به همه خوانندگانم خواهم نوشت و در اون از خودم زندگیم دردو دلم وبلاگم می نویسم. همینطور از خیلی ها که تک تک نام خواهم برد و خطاب بهشون و درموردشون خواهم گفت. فعلا نی نی خانم هست:x و سرتون را با نی نی جون گرم می کنم. هر وقت مشکلی پیش بیاد حتما از همه خوانندگانم درخواست می کنم که دوباره آدرس و ایمیلشون را برام بذارند.>:/ برای همتون خوشی باشه و شادی :D

یی نوشت حسنا بانو یک زن دوم : عنوان پست خطاب به نی نی خانوم است که به موقع اومد و فعلا موضوع جهت پرت کردن حواس شما موجود است 8-}


پی نوشت بانو: پست اصلی آمدن نی نی خانم و کامنتهای زیبای شما دوستان در زیر همین پست موجود است. @};-