نویسنده: حسنا بانو - ٢٥ آبان ۱۳٩٢
مجددا از همه شما دوستان و خوانندگان عزیز که زحمت کشیدید و اعلام حضور کردید ، تشکر میکنم . همین الان میرم و کامنتها رو تایید میکنم 
.
پست یا پستهای بعدی رو ( چون هنوز مطمئن نیستم که توی یک پست طولانی بنویسم یا چند پست با جزئیات بیشتر
) خطاب به همه خوانندگانم خواهم نوشت . از خودم و وبلاگم و از دلم . همینطور از خیلی ها که تک تک نام خواهم برد و خطاب بهشون و در موردشون خواهم گفت
. به همین دلیل بود که میخواستم خواننده هام رو بیشتر بشناسم و ازتون خواستم که اگر وبلاگ من رو میخونید ، اعلام کنید
.
با اجازه ثبت نظر جدید رو برای پست ((خواهش از خوانندگان عزیز ))، غیر فعال میکنم . به این دلیل که دوستان عزیزی که مایل بودند ،در این مدت اسم و آدرس خودشون رو نوشتند . 
حقیقتش من از شما خواهش کردم که با آدرس کامنت بنویسید و خصوصی هم نباشه . ولی از اونجا که شاید دوست نداشته باشید مورد مزاحمت شخصی قرار بگیرید که متاسفانه نوشتن وبلاگ در مورد دیگران، کامپلکسهای روحی اش رو برطرف نمیکنه و با اسامی مختلف روی آورده به کامنت گذاشتن و مزاحمت برای کسانی که با لینک وبلاگشون برای من کامنت مینویسند
. امیدوارم که حد نگه داره و متوجه باشه که با این کارها اون کامپلکسهای درونی اش درمان نمیشه و دست از مزاحمت برای دیگران برداره .
ولی با همه اینها و از اونجا که بر بعضی ها حرجی نیست ، به دوستانی که مایل هستند از ایشون حذر کنند ، حق میدم
. چرا که متاسفانه شامل مورد آخر از سه موردی هست که توصیه شده باید ازشون ترسید و حذر کرد . هر کدوم از دوستان که میخوان ، برام بنویسند تا کامنتشون رو در اون پست خصوصی کنم .
بعد از نوشتن همه حرفهایم خطاب به همه و حفهای خودم ، حتما در مورد وبلاگم تصمیم خواهم گرفت که به چه صورت باشه . 
باز هم تفالی میزنم به حافظ .علاوه بر مفهموم کلی این شعر ، مصرع مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت رو خیلی دوست دارم . خیلی هنرمندانه مغز کسانی که فهم سخن نمیکنند رو بیان کرده . 
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز ازل گر به کف آری جامی یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
برگ
چهل و نهم - مهمانداری
نویسنده:
حسنا بانو - ۱ مهر ۱۳٩۱
گفته بودم دیروز پدر شوهر و مادر شوهر
میخواستن بیان خونه من . شبش همسر گفت برادر شوهر هم هست که برای من فرقی
نمیکرد غذا زیاد بود .
برای غذا میخواستم علاوه بر فسنجون
میرزا قاسمی هم درست کنم که شب همسر گفت نمیخواد و مامان بابا با یک نوع غذا راحت
تر هستن . من هم از خدا خواسته درست نکردم و غذاها همون فسنجون و برنج و ته
چین شد . همراه مخلفات و چاشنی ها. برای دسر هم بهش گفتم شاید ژله خوب نباشه که
فهمیدم برای پدر شوهر فرق نداره و خیلی دسر خور نیست و ژله هم دسر مورد علاقه مادر
شوهره و دسرهای دیگه براشون زیاد هم خوب نیست .
جمعه ظهر اومدن . برادر شوهر به شوخی گفت حسنا خودم خودمو دعوت کردم
یاد بگیر. گفتم شما دعوت لازم نداشتی خونه خودتونه . گفت میخواستم به مامان
بابا سر بزنم گفتن نیستیم .تلفن کردم گفتم منم دعوت کن
. گفتم بسیار کار خوبی کردی .
بودیم و ناهار خوردیم و خوشبختانه غذا
هم خیلی خوب و خوشمزه شده بود . حرفی هم نشد .بعد از ناهار عادت دارن استراحت
کنن از قبل تو اتاق وسیله آماده کرده بودم که اگر خواستن بخوابن . پدر
شوهر رفت دراز کشید و مادر شوهر هم کمی بعد رفت .
برادر شوهر تا حالا این خونه ام
نیومده بود . وقتی مامان باباش رفتن خوابیدن . دیدم برام یک نیم سکه آورده بود
که داد بهم . گفت بیزحمت هیچکی ندونه . همسر گفت چرا ؟ گفت
چون دیدم مامان بابا کادو نیاورده بودن . تشکر کردم و گفتم
راضی به زحمت نبودم همین که اومدین کادو بود . گفت ناقابله و برادرم بیشتر از
اینها به گردن من حق داره و از این قبیل حرفها .
مادر شوهر زودتر بلند شد و کمی نشستیم
که پدر شوهر هم بلند شد چای ریختم آوردم گفت چای و شیرینی من و خودت رو
بردار بریم توی اتاق . برادر شوهر به شوخی گفت حرف یواشکی نداشتیم .
خندیدیم ولی من استرس داشتم .
نمیدونستم چی میخواد بگه . رفتیم نشستیم و پدر
شوهر شروع به حرف زدن کرد. نمیخوام توضیح بودم چی گفت و چی شنیدم . لطفا شما هم
سوال نکنید حتی توی خصوصی .چون اگر میخواستم همینجا مینوشتم. پدر شوهر آروم
حرف زد و منطقی و باز هم جبهه گیری نداشت یا این که کار کسی رو اعم از من یا همسر
یا خانوم اولی تائید یا تکذیب کنه یا به من بگه برو یا بمون یا تحمل کن یا از این
قبیل.
من چیزی نگفتم هر وقت لازم بود جواب
دادم ولی به دلایلی دوباره اشکهام ریخت . نمیخواستم گریه کنم ولی
نتونستم . گریه ام به خاطر حرفهای پدر شوهر نبود یک سری چیزها رو از خانوم
اولی نقل قول کرد . به خودش هم گفتم که من به خاطر حرفهای شما ناراحت
نشدم خودتون رو بذارین به جای من . اگر شما جای من بودین اگر دخترای خودتون بودن این حرفها رو
قبول میکردین ؟ گوش میکردین ؟ پدر شوهر هر دوباری که دیده بودمش فقط دست
میداد و اصلا نمیومد جلوتر تا روبوسی کنه . این بار خودش بلند شد اومد سر من رو
بغل کرد بوسید . کنار دستم نشست
دستهام رو گرفت و گفت تو اگر دختر خود من بودی همون حرفی
رو میزدم که پدرت گفت . تو برای این زندگی حیفی . حقت نیست هر روز
به بهانه ای اذیت بشی. به جان بچه هام از ته دل میگم.
بیشتر اشک ریختم گفتم شما فکر میکنین
من یا باید هر چی خانوم اول میگه قبول کنم یا برم ؟گیرم من برم . همه چی درست
میشه ؟ هیچ مشکلی نیست ؟ گفت تازه اول مشکلاته به خانوم اولی گفتم قبلا
رو نگاه نکن الان یک روز هم نمیتونی با این شوهر زندگی کنی .اگر حق حسنا رو ندیده بگیره برای تو هم شوهر نمیشه
. خانوم اولی قبول نمیکنه
.
کمی که حرف زدیم همسر رو صدا کرد گفت
اینها رو به حسنا گفتم . همسر ناراحت شد گفت من خودم نمیتونستم بگم ؟
در کل ناراحت بود از این که نقل قولها رو شنیدم .پدر شوهر گفت آخرش چی
نمیخواستی بگی؟ همسر گفت این مشکل من بود و پدر شوهر هم میگفت که مشکل همه هست . مشکل هر سه تا هست .
در آخر با اینکه همسر مخالف
بود ، پدر شوهر اصرار داشت که یک روز خانوم اولی هم باشه من هم باشم حرف
بزنیم . گفتم من مشکلی ندارم به شرطی که باعث ناراحتی و عصبانیت بیشتر خانوم اولی
نشه . پدر شوهر گفت به خانوم اولی گفتم تا حالا هر چی داد بیداد کرده
گذشته از این به بعد جایی که من هستم حق نداره عصبانی بشه . چیزی نگفتم .
پدر شوهر هم چیزی نگفت و رفتیم نشستیم
و باز هم حرفی نشد ولی من ناراحت بودم . در کل تو خودم بودم و بغض داشتم و دلم
میخواست زودتر برن تا یک دل سیر گریه کنم . وقت خدا حافظی پدر شوهر دوباره
من روبوسید گفت دخترم از دست من ناراحت نباشی . گفتم نه اصلا چرا باید ناراحت باشم شما که فقط نقل قول کردین .
چون برادر شوهر جایی دعوت بود و زودتر
رفت ، همسر برد رسوندشون و من هم تمام مدت که جمع و جور میکردم یک دل سیر گریه
کردم . همسر که اومد باهاش دعوا کردم که چرا به من نگفته بود و چی فکر کرده که با
نگفتن مشکل حل میشه و میدونستم یک چیزی هست نمیگی میگی سوال نکن و..... یک ساعت
داشتم گریه میکردم و گله میکردم همسر هم اول جواب نداد و بعد عصبانی شد و از خجالت
هم در اومدیم و یک بحث جانانه کردیم .در آخر هم طبق معمول آشتی کردیم و قرار
شد در موردش حرف نزنیم .
شاید بهتر باشه که در حضورجمع
حرفهامون رو بزنیم . در حال حاضر هم روحیه اش رو ندارم که بگم چی گفته و چی فکر
میکنم و اصلا نمیدونم چه عکس العملی خواهم داشت . حقیقتش فکرم درست کار
نمیکنه . فکر میکنم شاید این صحبت هم لازم بود حتی اگر خانوم
اولی عصبانی بشه و هرچیزی دلش میخواد بگه .
پی نوشت : کامنتها رو میخوندم .
به نظر خودم در لفافه ننوشته بودم فقط حرفها رو واضح نگفته بودم ولی مثل این که
سوال پیش اومده . خلاصه اش این که خانوم اولی برای من و همسر شرط و شروط
گذاشته . همسر که قبول نکرده و به همین دلیل به من هم نگفته بود ولی
خانوم اولی حرفهاش رو به پدر شوهر همگفته که فقط به این شرط . چیزهایی که نوشتم روحیه و حوصله اش رو ندارم بگم همونها
بود . نمیدونم شاید باز هم مبهم باشه . فعلا فکرم مشغوله . خیلی مشغول
برگ
پنجاه و یکم - من و خانوم اولی
نویسنده:
حسنا بانو - ٩ مهر ۱۳٩۱
قبل از نوشتن توضیح بدم که قصدم از
تعریف کردن ، فقط و فقط و فقط خود فعل تعریف کردن هست . دوستان
عزیزم میدونند که منظورم از جمله بعدی چه خواهد بود و خواننده های خوبم
مطمئنا این جمله را به خود نخواهند گرفت . کامنتها ای که به هر نحوی حاوی کلمات
توهین به من یا خانوم اولی یا همسر باشه تایید نخواهد شد . فکر میکنم لازم نباشه
معنای کلمه توهین رو هم شرح بدم . همیشه نظر مخالف رویه زندگی آدمها و ابراز عقیده ، معنای
جداگانه ای از توهین داره .
جمعه روزی بود که قرار بود بریم
خونه پدر شوهر و خانوم اولی باشه و رو در رو بشیم . اضطراب داشتم و تا
نزدیک صبح بیدار بودم و توی اینترنت خودم رو مشغول میکردم و دم صبح بود
خوابم برد . همسر با بهار خونه مامانش بود و صبح جمعه هم رفته بود همون
واحدی که بار قبل با هم رفته بودیم و عصر برگشت و مستقیم هم رفت خونه مامانش .
بهار خونه عمه اش بود .
پدر شوهر به برادر خانوم اولی هم گفته بود بیاد . به دلیل تهدید های زیاد خانوم
اولی به خودکشی کردن ، گفته بود بیاد و در جریان باشه . از قبل
به پدر شوهر گفته بودم شرطهای خانوم اولی رو قبول ندارم .نه برای لجبازی .
اگر شرط معقولی بود حتما به خاطر احترام گذاشتن هم شده قبول
میکردم . گفتم برای صحبت کردن روی اونها نمیام و بهتر
هست روبرو نشیم . نمیدونم
چرا پدر شوهر اصرار داشت هر دو باشید و حرفی دارید رو در رو
بگید .
وقتی رسیدم رفتم توی
پذیرایی و یک سلام کلی کردم که هر کی دوست داشت میتونست جواب بده و هر کی هم
دلش نمیخواست نه . خانوم اولی هم روش رو برگردوند و حتی به من نگاه هم نکرد .باید
اعتراف کنم که من هم فقط چند تا نگاه از روی کنجکاوی کردم و
اینطور نبود که من محل بذارم و اون بیمحلی کنه . از آخرین عکسی که ازش دیده
بودم لاغرتر شده بود و بسیار هم شیک و مرتب بود هم موهاش هم لباسش
و آرایش ملایمش . چیزی در حد رو کم کنی . میتونم اعتراف کنم روی من هم کم شد
چون خودم بنا بر دستورات صادره از طرف همسر که چی بپوشم و آرایش نداشته باشم
و موهام رو ببندم ،مرتب بودم ولی شیک نه.
پدر شوهر خودش شروع به صحبت کرد و
گفت بهتر بود حرفهاتون رو رودر رو بزنید این طرز زندگی نمیشه همیشه
قهر و دعوا باشه هر دو ناراحت باشین هر دو نتونید زندگی کنید و حرفهایی از این
قبیل . بگذریم و بگذریم و بگذریم که چی گفتیم چی شنیدیم . هم من حرف هام رو زدم و هم خانوم اولی
. حقیقتش اصلا حوصله ندارم بشینم دونه دونه حرفها رو بگم .در این حد بگم که
به نظرم فایده نداشت . ایده پدر شوهر برای این صحبت رو در رو ایده جالبی
نبود . طبیعی هست که توی این شرایط دو نفر نمیتونن با هم حرف بزنن .
خانوم اولی عصبانی بود و شاید طبیعی باشه که توی شرایط عصبانیت نتونه
منطقی حرف بزنه . من ناراحت نشدم که با داد و بیداد حرف زد .
متاسفانه بین حرفهاش از کلمات درستی استفاده نکرد . هر بار میگفت، یا برادرش
یا پدر شوهر میگفتن که نگه و هر بار هم با یک حقشه تموم شد . دیدم هر بار
میگه و بعد که میگن نگو میگه حقشه.
گفتم ببخشید حقم نیست ولی چیزی نمیگم چون
اطمینان دارم این صفاتی که میگید نیستم پس فرق نمیکنه و به خودم
نمیگیرم .میذارم به این حساب که یا عصبانی هستید یا عادت دارید از این کلمات
استفاده کنید . بماند خانوم اولی چی چواب داد ...... گذشت
در کل من حرفهام رو زدم ولی نه جوابی
شنیدم و نه خانوم اولی میخواست جوابی بده و .. ....نمیدونم شاید هم جوابی جز داد
زدن و توهین کردن نداشت . همسر زیاد حرف نزد فقط گفت که شرطها رو به
هیچ وجه قبول نداره و توضیح هم داد چرا .چند بار هم که خانوم اولی به من
بد و بیراه گفت، بهش گفت توهین نکن . خانوم اولی دو سه باری چیزی نگفت و یک
بار با صدای بلند گفت هر چی دوست دارم میگم چرا به
حسنا بیشعور هیچی نمیگی ؟وسط حرف من میپری؟ همسر گفت حسنا هم یک کلمه حرف بد بزنه به اون هم میگم . پدر شوهر هم تایید کرد که اون
داره توی هر جمله چهار تا بد و بیراه میگه ولی خانوم اولی بس کن نبود.
جالب بود خانوم اولی قبول داشت خودش
رضایت داده همسر زن بگیره و میگفت اصلا پشیمون نیستم و حسنا رو خودم
انتخاب کردم . نمیگم پشیمونم . میگم شرایط زندگی اینه حسنا میتونه زندگی کنه
نمیتونه بره . اگر شما جوابی شنیدین که خانوم اولی شما که میگی پشیمون نیستم و
میگی خودم رضایت دادم چرا از اول شرطهات رو نگفتی ، من هم شنیدم .
میگفت
شرایط اینطوریه میخوای بخواه نمیخوای نخواه . از نظر ایشون من یک بدبخت
بیچاره بودم که خیلی هم شانس آوردم شوهر کردم و هیچی رو از دست ندادم
و خیلی چیزها هم به دست آوردم . یک طور ها یی من بدهکار هم بودم . گویا ایشون
رضایت نمیدادن شوهرشون زن بگیره و اگر آقای همکار من رو معرفی نمیکرد و خانوم اولی
هم مهر تایید نمیزدن و همسر هم من رو نمیگرفت، تا آخر عمر بیشوهر مونده بودم .خوب
شد خودش جلوی بابا مامان من و پدر شوهر و مریم جون و اقای همکار گفته
بود حسنا جوونه و بدون شوهر نمیمونه . الان برام شوهر پیدا میشه دو سال پیش
نمیشد ؟
اعتراف میکنم من هم ننشستم گوش کنم و گفتم تنها آدمی که
میتونه برای من شرط بذاره خود همسر هست . اگر اون هم بگه من حق دارم قبول کنم
یا نکنم .خودم برای زندگیم تصمیم میگیرم چکار کنم . کار به زندگی دیگران هم
ندارم و به خودم اجازه نمیدم در مورد زندگی دیگران نظر بدم بگم بمونن یا برن
یا شوهر کنن یا شوهر پیدا میشد یا نمیشد یا هر چیزی .
یک بار هم که حرف خیلی خیلی بدی
به من زد همسر نبود بشنوه . پدر شوهر ناراحت شد گفت خجالت داره هر چی از
دهنت در میاد میگی ؟ خانوم اولی هیچی نگفت و برادرش گفت حسنا خانوم ببخشید
من معذرت میخوام . به خانوم اولی هم گفت که این حرفها چیه و خانوم اولی محل نگذاشت
و سکوت کرد . اون حرف رو تکرار هم نکرد و یا نگفت خوب کردم گفتم فقط
سکوت کرد .
همون موقع که همسر نبود و نمیدونم مادر شوهر چه حرف مهمی
داشت که صداش کرده بود توی آشپزخونه ، خانوم اولی نمیدونم برای چه کاری
رفت توی یکی از اتاقها که نزدیک بود . در همون فاصله
برادر خانوم اولی اومد رو مبل کنار دستی من نشست . معمولی صحبت میکرد که مثلا میدونه مشکل داریم شما بیشتر
صبر کنین و از این حرفها .پدر شوهر هم نشسته بود میشنید . نفهمیدم خانوم
اولی کی از پشت سر اومد. با حرص و قدرت تمام از پشت سر موهام رو همراه با
کلیپسم کشید و پشت گردنم رو چنگ زد گفت لازم نکرده بشینی کنار برادرم (
اسمش رو گفت ) زر بزنی .چه زوری هم داشت گردنم به یک طرف کشیده شد و حاضر
بودم تا هر جا میکشه خم بشم تا یک دسته از موهام کنده نشده
برادرش بلند شد دستش رو
گرفت و میشه گفت موهای من رو از دستش نجات داد . دست من هم پشت گردنم
بود از درد اشک به چشمم اومده بود . خیلی خودم رو کنترل کردم از درد گریه نکنم و ضعف نشون ندم.پدر شوهر به
خانوم اولی گفت باریکلا شروع کن . از بچگی عادت داشتی مردمو بزنی یا وقتی
شوهر کردی یاد گرفتی؟ خانوم اولی با عصبانیت گفت این حقشه و دوباره رفت تو اتاق در
رو کوبید .برادرش عذر خواهی کرد
گفت من دیدم اومد فکر کردم میخواد بشینه فکر نمیکردم
موهای شما رو بکشه . چنان چنگ زد که خون اومده بود. پدر شوهر دید دستم رو
گرفته بودم روش خونی شد گفت بلند شو برو بشور . رفتم
دستشویی شستم و همسر هم اون موقع نفهمید . بعدا فهمید یعنی خودش جای چنگ رو دید
و من هم گفتم چی شده .
در آخر هم که به حرف
و داد و بیداد و نفسم بند اومد و خفه
شدم و اسپری زدن و دارم سکته میکنم ختم شد . برادرش بردش توی اتاق مادر
شوهر هم بود اومد همسر رو صدا کرد که بیا برو حالش خوب نیست . همسر رفت و
باز هم صدای داد زدنش میومد نمیدونستم دقیقا چی میگه . نمیدونم برادر خانوم
اولی چطور راضیش کرد که بره خونه اونها و رفتن . خدا حافظی هم نکردیم من توی
پذیرایی بودم برادرش اومد خدا حافظی کرد و ببخشید خانوم اولی حالش خوب نیست
من خدا حافظی میکنم .
بعد از اون تازه باید مینشستیم
تفسیر و دفاعیات مادر شوهر رو گوش میکردیم که چرا من فلان حرف رو زدم
همسر فلان حرف رو زده .نمیدونم برای مادر شوهر چه فایده ای داشت که
با ید تفسیر میکرد و ما هم باید گوش میکردیم
. من که از شدت سر
درد داشتم میمردم همسر برام مسکن آورد و من رو برد تو یک اتاق دراز بکشم
خودش رفت با مامان باباش حرف بزنه . من هم تمام اون مدت گریه نکرده بودم و
باز هم نمیخواستم گریه کنم ولی داشتم خفه میشدم .نفهمیدم چی گفتن و کمی گذشت همسر
گفت بیا بریم . موقع رفتن ماشین نبره بودم اعصاب رانندگی نداشتم.
همسر یک جا کار داشت باید یک سری
مدارک رو به یک نفر میداد که اونور شهر بود و بحثمون توی ماشین شروع
شد . اول بصورت صحبت بود بعد شد بحث و در آخر هم دعوا چه دعوایی . شاید بشه گفت من عصبی بودم و شروع کردم
. کاری به خانوم اولی هم نداشتم حرف خودمون بود . یعنی دعوا مربوط به حرفهای خانوم
اولی یا شرطهاش نبود که بگم تقصیر اون بود و بندازم گردن خانوم اولی .
حکایت این دعوا هم حکایتی هست مفصل که توی پست بعد میگم چه
شاهکارهایی از خودم نشون دادم و همسر به همه چیز فکر میکرد به جز این که میتونه با
یک حسنا دیوانه شده طرف بشه .در کل خدا عاقبت همه مون رو به خیر بگذرونه
برای این که بگم چی شد و چه تصمیمی گرفتم هم ..... شاید بشه گفت
واقعا نمیدونم .فعلا که زیاد مغزم کار نکرده
. همسر میگه تو هفته ای سه روز نمیخوای؟ من میام پیشت وقتی هم هستم
قول میدم هیچکی به تو کار نداشته باشه. مسافرت هم پیش بیاد میریم بچه دار هم بشو
به بقیه اش کار نداشته باش . حتی اگر اینطور هم بشه باز میشه که آدم به بقیه اش
کار نداشته باشه و فکر نکنه که چطور؟ شاید هم بشه نمیدونم . گفتم مغزم
هنوز جواب نمیده
لینک کامنتهای 49
لینک کامنتهای 51
کسانی که لینک کامنتها براشون باز نمی شه، سمت راست اون یکی وبلاگ فایل کامنتها را گذاشتم.
از سمت چپ، قسمت آرشیو ماهانه به پستهای قدیمی حسنا بانو دسترسی دارید.
من هرچی رفرش میکنم هیچی ازکامنت های جدید حسنا نمیاد
چرانمیاد ؟
پیست جدید اومد اما کامنتهایی که تایید میکنه من نمیتونم ببینم
برگ 142 را تایید کرده
غیرفعال است. نمی شه کامنت گذاشت اما می شه خوند. روش کلیک کنی باز می شه.
برام جالب بود فیلم هندى بازى اى که با پدر شوهرش جناب سرهنگ تو اتاق داشت " پدرشوهربلندشد اومد سرم رو بغل کرد وبوسید و بعد دستهامو گرفت تو دستاش و بوسید و گفت تو مثل دختر خودمى"یعنى خداییش کدوم پدرشوهرى با عروس محترم و با شان وشخصیتش و عزت واحترام میاد تو اتاق همچین بوس و بغلى راه مى ندازه که یک سرهنگ مسن بیاد با زن دوم آویزون وآفت پسرش .....اونم زن پسر پیرپاتالش که 50 سال سنشه و خودش مثل ی پدره واسه زنش .؟ فک کنم حسنا وقتى داشت این قسمت سریال رو مى نوشت اوج تاثیر قرصهاى ضد کمپلکسىش بود. تو فضا
اوج تاثیر قرصهای ضد کمپلکس
واااااااااااااااااای بانو جون!
بانو عاشقتممممم
واقعا ها کردن رو خوندی؟؟؟؟
نوشته بودی الان اگه من بخندم می شه مسخره کردن دیگران؟
خائنانی که کامنت های آمارگیری حسنا رو بردن بالا مشخص شدن!
جدی مینو دلم نمی آد بهشون بخندم. خب ساده اند. تقصیرشون چیه؟

راستی عفیفه اعلام حضور نکرده چرا؟
خواننده هاى جدیدشو حواله مى ده به خوندن کل وبلاگ از روز اول . میگه من نمى تونم جواب حاضرآماده بهتون بدم . این مدل جدید اوسکول کردن سوال کنندگان!
مگه آرشیوشو برنداشته بود؟ آخه چطورى برن بخونن و مطمئن شن همش چاخان مى نوشته دوساله ؟
این زن دومی آمده برای نذر6 زندگی مردم را به آشوب کشیده است بعد کامپلس روحی وجودش را نمی بیند.
به گمانم روانشناسه این دفعه به حسنا گفته کامپلکس روحی داری این بنده خدا قاطی کرده از لجش می گوید هر کی برخلاف این عمل زشت خانه خراب کنی حرف بزند خودش کامپلکس هست
بانووو جوووووون
بانوجان . خود بزرگ جلوه دهى رو خوب اومدى!
این پست و پست هاى اخیر شدیدا حکایت از اوج گرفتن کمپلکسهاى روحى یک زن دوم تنها وافسرده داره که دیگه کم آورده و رفته تو خودش .دم خانوم اولى گرم !
حسابی قاطی کرده. زده بر طبل بی عاری. کامنت مهسا را هم تایید کرده
مهسا٤:٠٦ ب.ظ - جمعه، ۱٧ آبان ۱۳٩٢
حسنا جون منظورت منم که رفتم برای همه خواننده هات کامنت گذاشتم و وب بانو رو معرفی کردم پلک
بازم بخوای این کارو انجام خواهم داد لبخند عزیزم دانش و اطلاعات شما از اینترنت و کامپیوتر در حد باقالی هست نه ما مغرور
گلم معلوم الحال هم خودتی که با اجازه خانم اولی ، رفتی زن دوم شی ، که رابطه عفیفه داشته باشی و پول بگیری ماچ
حالا یه همسر اس و پاس داری ، نوش جونت ، انقدر رابطه عفیفه داشته باش تا نذرت براورده شه پلک
خخخخخ باز ایشون یک واژه جدید آموخت ! کمپلکس! قبلا معلوم الحال بودیم ولى دیگه این فحشه بش حال کافى نمى داد عوضش کرد.
یادتونه نمى دونست رنکینگ چیه؟
فکر مى کنم اولین موردى که باید ازش ترسید و حذر کرد خود تویى حسنا
کاش یه اتفاقی واسه حافظه من بیفته "نان آو یور بیزنس" یادم بره
حسنا این را هم توضیح بده اگر کامنت گذارهای اینجا یک نفر است چرا آمار هر وبلاگی که از اینجا لینک شد تو این مدت چند برابر شد؟
لطفا دفعه بعد چاخانت را کامپلس تر کن اینها را که گفتم به بچه 8 ساله هم بگی یک راست برمی گردد تو صورت می گوید حسنا باز چاخان کرد
حسنا دید کسایی که انتظار داشت با ادرس نیومدن افسرده شد
جالب شد
حسنا ازبانو ترسید
ما هم از
بانو تشکر مجدد میکنیم
که تونست تااین حد این ادم پررو جمع کنه که تردید داشته باشه بنویسه یانه
آیناز جون

برو کامنتها را ببین. بعضی ها نوشتن "1"
بعد از یکسال و نیم خوندن وبلاگ حسنا، هنوز با ادبیات توشتاری حسنا آشنا نیستند.
حسنا: با نوشتن یک کامنت یک اعلام حضور بفرمایید.
کامنترها:1
یعنی من اگه بخندم، می شه مسخره کردن دیگران؟
اونوقت ما انتظار داریم اینا بفهمند که حسنا سرکارشون گذاشته و پرت و پلا و دروغ می نویسه.
یکی اومده نوشته من بلد نیستم ایمیل درست کنم. وبلاگ هم ندارم. اما می خونمت.
اگر حسنا را گذاشتی سرکار که دست مریزاد
ولی اگه بلد نیستی ایمیل درست کنی ....
اگر حسنا مطمئن هست که یک نفر با اسامی مختلف کامنت می گذارد چرا مشخصات آن فرد را نمی نویسد؟
آدم تا حالا این چنین دروغگو و مکار به عمرم ندیدم.
این دروغ ها را از کجا در می آورد؟
منم می گم لینک اون کامنتهایی که می گه مزاحم شدند را بذاره، ما هم ببینیم.

توهم برش داشته.
کسی که وبلاگ می نویسه و کامنتهاش هم فعاله، بالطبع انتظار یکی دوتا کامنت تبلیغاتی و غیرمرتبط در روز را داره. یه جوری می نویسه مزاحم انگار طرف آدرس خونه اش را گذاشته و ما زنگ می زنیم در می ریم
شایدم زنگ می زنید به تلفنشون فوت می کنید نامردااااا
بانو جون منظوره حسنا از کامپلکس همون کامپلیکیشنه؟
نه عزیزم

این کلمه را از روانشناسش یاد گرفته. پارسال هم وقتی حالش خیلی بد شده بود یه دوره رفت مشاور و روانکاو و ... فکر کنم باز دوره هاش را شروع کرده.
احتمالا روانکاوش داره روی ریشه های رفتارهای غیرعادی حسنا کار می کنه. به هر حال عادی نیست که زن شاغل و خانواده دار و ... بدون هیچ دلیلی و فقط برای تامین 6 بره همسر دوم یک مرد بشه. این باید دقیق بررسی بشه
برای تعریف کامپلکس در روانشناسی می تونی اینجا را ببینی
http://en.wikipedia.org/wiki/Complex_(psychology)
یا سرچ کن Complex psychology
نه بانو جون نترس من که می رم شده با شال و روسری آخه خیالم راحته حسنا توجیه ش کرده ضمنا بهش رضایت هم نداده خطری نداره
باید یه تجدید نظری بکنم
بالاخره با پوشیه و اینا ... شاید بشه.
برای حسنا
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
نارین
بانو جون، بعضی وقتها اینقدر باعجله تایپ می کنیم، بعدا خودمون از چیزی که نوشتیم خنده مون می گیره
خودم الان کامنت آخریمو خوندم، دیدم درست ننوشتم به جای اگه می دونست باید می نوشتم اگه واقعا باور داشت که مزاحم و کامپلکسی هستیم
بقیه اهل خونه هم بیدار شدن، من برم یه بار دیگه باهاشون صبحونه بخورم
یه بار دیگه؟؟؟؟
Kheili bikari b khoda.
شما چی اونوقت؟
اینجا اومدی و خوندی و دیدی، که فهمیدی بیکاریم.
فکر کن تو دیگه چقدر بیکاری که افتادی پشت سر یه عده بیکار
. بانو جان این حسنا اصلا باهوش نیست. این کامنت های معرفی هم کاملا زائیده یه فکر ناتوان از تصمیم گیریه.
2. آره شاده جون کامنت گذاشتم. اصلا هم نگفتم که میخوام تایید نشه..
3. این پست دعوای خانم اول رو که خوندم حالم بد شد به خدا درکش کردم. خدا نکنه سرم بیاد ولی میتونم درکش کنم. خیلی سخته قبلا هم گفتم فقط ما خانم های اول می فهمیم چقدر سخت وغیرقابل تحمله ثمره چند سال قناعت و صبوری و تحملت رو وقتی که دیگه می خوای بشینی و استراحت کنی و لذت زندگی به سامان و مرتبت رو ببری یکی دیگه بیاد چنگ بزنه و مثل یه راهزن بدزده.
4. من وقتی ازدواج کردم دانشجوی لیسانس بودم همسرم ارشد معماری رو پای خودمون وایسادیم خیلی سختی کشیدیم. همسرم میخواست بیزینس خودشو داشته باشه.بیشتر از 4 سال زندگیمون شده بود قسط و چک و بازاریابی و تحویل پروژه وهزار سختی دیگه. تقریبا سه سال و نیمه زندگی کاریمون ثبات پیدا کرده و شکر خدا اوضاع بر وفق مراده و آرزو های من و همسرم به واقعیت نزدیک شده . بچه دار شدم و حالا می خوام با آرامش زندگی کنم. حتی فکرش هم نمیشه کرد زالو هایی مثل حسنا ممکنه .. وای خدا نکنه دور از جون همه همه خانم های این وبلاگ :)
سرتون رو درد اوردم ولی میخوام بگم ما می دونیم اون خانوم اول چی کشیده از اول ازدواجش که همسرش ممکن بوده نمی تونسته یه خونه اجاره کنه تا الان که دیگه دو تا دو تا خونه می خره و ماشین عروسک سواره.
هیچکس دوست نداره یکی دیگه بیاد به زندگیش و دستاوردهاش تجاوز کنه. همه برای زندگیشون زحمت می کشند، اگه قرار باشه وقتی به ثمر رسید و خواستند روی آرامش را ببینند، آقا بره یکی 20 سال جوونتر پیدا کنه و بخواد بره دنبال خوشگذرونی و ... هر کسی باشه عصبانی می شه
من که می گم برای اینکه خواننده هاشو برگردونه از این به بعد دست مردک رو هم می گیره می یاره تو قصه هاش. بیچاره داره دق می کنه کامنت ها و خواننده هاش کم شدن. کلا قاط زاده
قابل توجه بینندگان فارسی وان: سری جدید داستان های چاخان پاخان حسنا با حضور افتخاری مردک در راه هست...
اگه مردک بیاد من دیگه اون وبلاگ نمی رم. دیگه خطرناک می شه
نه من از پرده تقوا به در افتادم و بس پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
آره واقعن تو به خاطر تقوا همه کار کردی !؟!؟!؟!
پدرتم با رضایتی که داد دخترش خونه خراب کن شه شش دنگ بهشت به نامش خورد
چه تفکراتی راجع به خودش داره .... حسنا جان باز مواد چی زدی
لامصب این موادشون ناخالصی داره
اتفاقا حسنا می ترسه که بچه های اینجا با خواننده هاش ارتباط داشته باشن، برای اینکه می دونه حرف غیرمنطقی و توهین آمیزی زده نمیشه بهشون
اگه می دونست که مزاحم و کامپلکسی هستیم، حتما آدرس اینجا رو بهشون می داد تا بیان بخونن و خودشون بفهممن چقدر مشکل داریم
واقعا اگر ما اینقدر "معلوم الحالیم" خب بیان بخونن و ببینن. این که ترس نداره که حسنا سه چهار ماه است داره ما را قایم می کنه و انکار می کنه و ....
اولین پستها وقتی راجع به ما می نوشت هر کی می پرسید از کی حرف می زنی؟ چی میگی؟ حسنا جواب نمی داد. البته نه که جواب نده، به شیوه مکارانه خودش طرف را با دو تا بوس و بغل می پیچوند.
راست می گی بانو،
کی تا حالا برای خواننده هاش مزاحمتی ایجاد کرده که جرات نکنن اسم وبلاگ بگن؟
یادمه یک بار مهسا براشون کامنت گذاشت و آدرس اینجا رو داد
من برای دو نفر از خواننده هاش که اومده بودن اینجا کامنت گذاشتم، یکی استاد جان بود یا استاد خان، آدم باشعوری بود و جواب منطقی و خوبی هم به کامنتم داد
اون یکی هم که عفیفه خاتون بود که جواب درستی به کامنتم نداد ولی فکر نمی کنم چیزی که برای عفیفه نوشته بودم معنی مزاحمت بده
عفیفه جان خودشون پریدند وسط پست نوشتند وجوابیه دادند و فتوا صادر کردند.
کسی کاری به عفیفه نداشت. من اصلا عفیفه نمی شناختم تا اون روز. حتی همون موقع هم در سکوت رفتم وبلاگش و برگشتم. یک کلمه هم اونجا نه نوشتم و نه حرف زدم.
این هم بحشی از توهمات حسناست. کلا با توهم زندگی می کنه.
توهم بر حسنا عیب نیست.
ننه هشتصد تا کامنت شد
فکر می کردم فقط من فضولم !!

پس 799 نفر دیگه هم فضولند
هوس قیمه کردم
گلی جون
کامنتهای اون پست کم نیست. کلی از دوستان کامپلکسی اینجا که فقط براش کامنت گذاشتن
منظورت قیمه نذری است دیگه.
قیمه معمولی که مامان شادی بلده درست کنه
چقدر دلم م خواهد یک بار مامی امیر حسین بیاد وبلاگ ما رو ببینه ضریب هوشی همه مون حساب کنه
آره.
کاش بیاد.
ضریب سنج از راه دور داره. فکر کنم از سوپر سر فرمانیه خریده
راستی به نظر شما چرا کامنتدونی پست مربوطه (خواهش از خوانندگان عزیز
) رو بسته و غیرفعال کرده؟؟؟!!!
تحلیل من اینه که تعداد کامنترهای اون پست کم بوده و اونقدری نبوده که بتونه پز بده یه وبلاگ نویسِ پرخواننده و پربازدیده و این یعنی آبرورییییییییییییییزی پیش اولین نفرها که وبلاگ شما باشه!
بنابراین درشو تخته کرده که هیشکی ندونه و باخبر نشه چند نفر خواننده داره! چند نفر خواننده عزیز و البته با کامپپپپپپلکس روحی
نظر شماها چیه؟
الکی هم می گه هر کس می خواد بگه کامنتش را تایید نکنم که یعنی مثــــــــــــــــلا کامنت تایید نشده هم داریم.
)
خداییش من خودم که جایی کامنت نذاشتم. یکی دو بار شنیدم بچه ها جایی کامنت گذاشتن و وبلاگ را معرفی کردند. فکر نمی کنم اسم این بشه مزاحمت و طرف بترسه از اینکه کسی بره وبلاگش و حالا فوقش یک کامنت هم بذاره.
روزی ده تا کامنت تبلیغاتی و اسپم و غیره می آد، گیرم یکی هم بره یه لینک بذاره، اسمش نمی شه مزاحمت.
اگر راست می گن لینک کامنتهای مزاحمت را بذاره ما هم بریم ببینیم کی کجا مزاحم شده.
فقط یه دروغ هست برای خود بزرگ جلوه دهی (از خود فرشته جازنی یاد گرفتم
کلا روانش پاکه این حسنا اااا
بانو جون سلااااااااااااااااااام
الان ساعت 7:54 صبحه
روز تعطیل پسرم از خواب پا شده و منو هم به زور کشونده پذیرائی
الان صبحانه هم خوردیم. داره تلوزیون می بینه و من هم مثلا اومدم کار دانشگاهمو تکمیل کنم تحویل بدم، ولی امان از دوستان ناباب
شما باید حرف خانواده و بزرگتر را گوش کنی با رفیق ناباب نگردی.
فکر می کنی رفیق ناباب خودش در چه حاله؟
هر چی کتاب و دفتر ریخته بغل دستش، نشسته کامنت بازی
بانوی کامپلکسی

بانو جان ننویس این چیز ها رو حسنا متوجه نمیشه
حالا ببین پست بعدی یک کلمه انگلیسی می نویسه یک کلمه فارسی
حسنا جان فقط ما که خواننده وبلاگت نیستیم ببینده های فارسی وان هم هستند مراعات حال او نا رو هم بکن
بعد باید زیر نویس بری یا
غنچه جون،
پس مامی امیر حسین چیه
به خدا من قصد مسخره کردن ندارم. به خواننده های معمولش هم کاری ندارم. ولی بعضی هاشون را نمی شه ندیده گرفت. این یکی خیلی قابل توجهه
بانو، یزدانی کجاست؟
جدی جدی قهر کرد و رفت؟
نه بابا می آد.
واسه چی قهر. این روزا مشغول قیمه خوردن بوده، وقت نکرده به ما سربزنه نامررررد !
بانو، ماندانا میم
واقعا کامنت گذاشتین برای حسنا؟ بانو، وبلاگ دیگه داری؟
پس فقط منم که خودمو بهش معرفی نکردم توی اون پست
اول به من بگو الان ولایت شما ساعت چنده؟
تو چرا اینجا پراکنده ای
یکسال و نیمه ملت را گذاشته سرکار با دروغ و دغل و جلب ترحم و خودفرشته جازنی
سه ساله داره یه زندگی 20 و چند ساله را شخم می زنه و لگدمال می کنه (به شیوه کشاورزی سنتی، واضح بگم مثل گاااااو )
حالا اومده می گه می خوام دردودل بنویسم و از خودم بگم. تا حالا از عمه ات می نوشتی؟
خود فرشته جازنی
خیلی جالبه منم واسش کامنت معرفی گذاشتم با ایمیل . جالبتر اینکه من توی این وبلاگ با اسم واقعیم میام و اونجا اسم مستعار نوشتم .. الان حسنا خیلی با من آشنا شد؟!
سه هفته است می گه دلیلش را می گم. حالا این شد دلیل؟
دلیلش الان برای شما روشنه؟ فقط منم که تاریکم؟
منم «کامپلکس روحی» میخوام!!!!!! حسنا جوووووووووون گفت و منم هوس کردم! کجا میفروشن از این کامپلکس روحی ها؟؟؟ منم میخواااااااااممممممم

یعنی فان که میگن همین نوشته های حسناجونه
خخخخخخخخ
برو حالشو ببر گلی جون،
سری جدید پست های سریالی چاخان پاخان در راه است
پست قبلی تو کامنت آخری نوشتم حسنا برو مشکلت تو وبلاگ نویسی نمیشه حل کرد به فکر درمان باش بیرون دنیای مجازی
حالا ببین چی جواب داده
موشک جواب موشک
حسنا :
متاسفانه نوشتن وبلاگ در مورد دیگران، کامپلکسهای روحی اش رو برطرف نمیکنه
چی کامپلکس روحی تو رو برطرف میکنه !؟
انقدر اون دفعه بهش تو کامنت ها گفتیم مراقب پوست ترجمه تکر اسکین نیست حالا هی از لغات انگلیسی استفاده می کنه
داره تمرین می کنه، جاری می خواد بیاد باهاش صحبت کنه
تلفظش منو کشته
کامپلکسهای روحی؟
:))))))))))=)))))))))))))
وای
کلمه جدید یاد گرفتی؟
احتمالا پیش روانشناس میره اینارو بهش میگه میاد بهمون میگه.=)))))))))))))
oh
ولی اسممون چه باکلاسه ها
خارجکی بید(به قول شراره)
از معلوم الحال بهتره =))))))))))))))
میگم
میری ورق میزنی کتاب حافظو هرجا دوست داری رو می نویسی؟سواله خو
اگه اینطوری باشه منم بلدم بنویسم
می بینی؟ حافظ هم حسنا را دوست داره.
تو بگو کی حسنا را دوست نداره، به جز بانوی کامپلکسی
می شه برای پستهای سریالی سوالهامون را بفرستیم؟
ترتیب اثر داده می شه؟
شما هر سوالی داری از برگ سوم و میان برگ ششم و برگ سی و چهارم جوابهاش را پیدا کن.
اگرم مشکلت حل نشد با خانم اولی تماس بگیر
سلام بانو

این قضیه کامپلکسهای روحی چیه اونوقت؟ مثبته منفیه؟
کاش یه وقت از این دکتر حسنا بگیرم برم ببینم کامپلکس روحی چیه؟ وظیفه کیه تشخیصش بده. درمانش آیا وبلاگ نویسی هست یا نیست؟
من آدمایی با کامپلکس روحی رو به آدمهای با مشکلات روانی و اختلالات شخصیتی ترجیح میدم
قورباغه سبز عزیز سلام

من که همه را به خونه خراب کنی ترجیح می دم
دمتون گرم چون با بستن وبلاگش و تشزیف فرماییش از محیط وسیع مجازی حداقل باعث بدآموزی دخترکان جوان و بی تجربه نمیشه و خانوم های اول زیادی از آوار شدن زندگی شون جون سالم به در میبرن.

ایشششششششششش به همه این زندگی آوار کن هایِ منفور و ملعون
فعلا که قصدش این هست که اسم ببره و درد و دل کنه
این زن آخر مکر و حیله و نمایشه !
خدا به داااااد خانم اولی برسه با این مارهفت خطی که گیر افتاده
بچه ها من فکر میکنم شماها با این وبلاگتون و این تحلیلاتون حسنا جووووووووووون رو عاصی کردید و طرف میخواد فرار رو بر قرار ترجیح بده و فلنگو ببنده
آخه از این چند تا پست آبکیِ اخیرش من اینجوری حس کردم که دیگه کم آورده و میخواد بساطشو جمع کنه و به سلامتی بای بای
یه بار پست نوشت که آدرس بذارید دلیلش را توضیح می دم
یه هفته بعد اومد گفت مرسی دلیلش را باید مفصل توضیح بدم.
امروز اومده یه پست نوشته که دلیلش را توضیح بده باز همون حرفهای تکراری را زده و این که می خواستم بشناسمتون !!!
الان عکس داری یا شماره ملی که شناختیشون. همونهایی هستند که بودند.
خود من هم برات هم آدرس وبلاگ گذاشتم و هم خودم را معرفی کردم.
الان این شد شناسایی؟
سری جدید دروغهای حسنا در راه است !
برنامه امشب فارسی وان،
پستهای سریالی چاخان پاخان
40tike۱٠:٥٩ ق.ظ - سهشنبه، ۱۱ مهر ۱۳٩۱
خب اگه واقعن حرفت درست که خوشگلی و جوونی و شوهر خوب و
بهتر از یه مرد دست دوم گیرت میومد خب دردت چی بود که زن این بابا
شدی با این وضع. ازدواجت هم که معرفی بوده آشنایی نبوده بگی
عاشق طرف شدی دیگه دل و دین باختی چشت کو،ر شد ندیدی
که یارو زن و بچه داره گیریم زنه زده به سرش که زن دوم برای
شوهره گرفته تو عقلت کجا بود.
پاسخ:ببینم شما وبلاگ رو خوندی که من چندین بار همه اینها رو توضیح دادم یا منتظر هستید من بیام جواب حاضر آماده تقدیم کنم ؟ مشکل من به جای خود من نمیدونم درد و مشکل شما از کجاست . خسته شدم بس که حرفهای تکراری رو جواب دادم . اگر وقت و حوصله داری برو تمام وبلاگ رو بخون . جواب سوالهات رو نگرفتی برو کامنت ها و جوابهاشون رو هم بخون . حتما جواب میگیری .
-------------------------------
والا ما که خوندیم جواب نگرفتیم
من دوره هم کردم، چیزی توش پیدا نکردم
جز این که به قول خودش هیچ علاقه ای نبوده
هیچ رابطه ای نبوده
یهو اینا اومدن گفتن دنبال یک ... ثابت می گردند با حقوق و مزایای عالی، حسنا هم قبول کرد
لیلا ۱٢:٥٢ ب.ظ - چهارشنبه، ٥ مهر ۱۳٩۱
خوب یعنی نمیخوام حرف تلخ یزنم اما آحه دختر این چه زندگیه که برای خودت ساختی؟ اصلا اون زن اول دیوف قلدر و بی انصاف و عفریته..... تو چرا جوونی خودت رو داری این جوری تباه میکنی؟
پاسخ: لیلا جون من هیچ وقت به خودم اجازه ندادم به خانوم اولی چنین القابی رو ببندم . اصلا اینطور نیست که خدای نکرده خانوم اولی چنین صفاتی داشته باشه . چندین و چند بار هم گفتم حتی خانوم اولی رو محکوم نمیکنم که وقتی حرفی میزنه باید هیچ وقت از تصمیم خودش ناراحت و ناراضی نباشه . من فقط میخوام هر دو صبور تر و باگذشت تر باشیم . همین . گذشته ها هم گذشته اگر دوباره تکرار بشه بله میشه گفت چه کاری بود کردم ولی الان که وسط این زندگی هستم
--------------------------
بدون شرح
فقط حسنا جون چند تا ازاین کامنتا درباره خودت دریافت میکنی و نمایش نمیدی؟فقط کامنتایی که به خانم اولی توهین شه نشون میدی؟
تو این 30 40 کامنتی که دیدم اکثرا میگن که خانم اولی رو ببرین مشاوره :|
واقعا یه لحظه خودتون رو بذارین جای زنی که هووش فقط یه سری کار رو باید میکرد اما نکرد و تمام زندگی رو گرفت اونوقت چه حسی بهتون دست میده؟
اونی که مشاور باید بره حسناست که یاد بگیره به خودش احترام بذاره به شخصیتش به غرورش که بیشتر از این تو زندگی نمونه
مرادی ٤:٢٤ ب.ظ - دوشنبه، ٢٢ آبان ۱۳٩۱
سلام حسنا خانوم؛من تا اینجا برگهایت را خوندم،اولا به نظر من خانوم اولی به دلایلی یا بیماری یا مسائل دیگر پاسخگوی نیازهای زناشویی همسر نبوده وبخاطر رهایی از آن مشکل خواسته که رضایت بدهد تا آقا زن دوم اختیار کند وبخیال خود زن دوم فقط یه زنگ تفریح(چیزی که بارها از زبان اونا شنیدی)خواهد بود وآقای همسر در هرچند روز یکی - دوساعت هم بیشتر با زن دوم نخواهد گذراند!! ثانیا وقتی ظاهر ورفتار شما برای همسر جذاب ودوست داشتنی بوده وعشق ورزی همسر را نسبت به تو می بیند تازه متوجه میشود که با دست خود نه یک هوو بلکه یک رقیب قدرتمند وخطرناک (منظورم از لحاظ خوب بودن وضعیت وبرخورد خوب تو با همسر و برغم خانم اولی خطرناک برای او) برای خود انتخاب کرده واین است که حس حسادت زنانه بروز میکنه وبنای ناسازگاری ومخالفت را میگذارد!خانم اولی هرگز انتظار نداشته که همسر در کمد تو لباس،مسواک،ادکلن و... داشته باشد ومانند یک زن وشوهر رسمی باهم باشند!همسرهم (باعرض معذرت)فقط برای خوشگذرانی ورسیدن به یک زن جوانتر واحیانا زیباتر(ببخشید)وبرای تنوع به این اقدام دست زده ونیازی نداشته!شما هرگز نباید تسلیم خواسته های خانم اولی بشوی وزندگی خود را ادامه بده!
پاسخ: سلام ممنون از شما و همراهیتونبغل خانوم اولی متاسفانه راه درستی رو انتخاب نکرد . این که میگم راه درست با توجه به وضع زندگیشون بود . اونطور که من میبینم در بدترین شرایط هم نیازی نبود که برای همسر وسوسه فکری ایجاد کنه . اما برای این که من رو زنگ تفریح میخواسته درسته . متاسفانه متوجه شد که اینطور هم نبوده و زندگی ما هم شبیه زندگیهای معمول هست
مرادی ۱:٤٥ ب.ظ - سهشنبه، ٢۳ آبان ۱۳٩۱
سلام؛واقعیت اینه که خانمها روی مسئله ازدواج مجدد شوهرشان بسیار حساس هستندحتی خودت هم به آن اشاره نموده اید !من خانمهایی را میشناسم خودشان قدم پیش گذاشته برای شوهر، زن دوم انتخاب کرده اند وحتی در عروسی او هم حضور داشته اند ولی بمحض ورود زن جدید به خونه همسرشان ،خانم اولی ازحال رفته وسروکارش به بیمارستان افتاده! این واقعیت است ودست خانم هم نیست! خانم اولی شما هم از این امر مستثنی نیست ولی روی مسائلی که درکامنت قبلی شرح دادم ایشون نمیتواند این وضعیت را باور ،چه برسه به اینکه تحمل کند! رودر رو شدن شما هم با وی اشتباه بوده وتا پایان هم نباید می ماندی ولی هرچه هست گذشته !! اما شما باید به این صبوری خود ادامه بدهید ونباید با همسر دعوا ومرافعه داشته باشی ولازم است برای او آرامش بیشتر فراهم کنید واو در خونه تو باید احساس آرامش وراحتی را داشته باشه ، البته مدیریت دو تا زن به عهده ایشان است واو باید خانم اولی را به این اشتباهاتش متوجه واز تکرار اونا برحذر بدارد. متاسفانه برخی افراد مثل خواهرای شوهر آتش بیار معرکه شده اند بنظر میاد که حضور اولیه اونا درخونه تو ودیدن وضعیت شما واطلاع از نحوه حضورهمسر ... ( دنباله دارد)
پاسخ: بله درک میکنم و میفهمم که برای خانوم اولی هم سخت هست و مشکل افرین . خودم هم خیلی وقتها گفتم بهش حق میدم ناراحت باشه و همیشه گفتم متاسفانه وضعیت شده یک کلاف سر درگم و برای هر دو ما مشکل پیش اومده. امیدوارم همسر بتونه مدیریت داشته باشه هر چند فکر نمیکنم که بشه ولی در کل امیدوارم .
مرادی ۱:٥٥ ب.ظ - سهشنبه، ٢۳ آبان ۱۳٩۱
دنباله کامنت قبلی..... درخونه تووگفتن اونا برای خانم اولی ،درجان اوآتش انداخته وباعث این مسئله شده است !درخواست صبوری بیشتر ازشما به معنای این نیست که شما از حق خود بگذری بلکه این است که با همسر بدرفتاری نکنی واو را در حل این مشکل کمک کنی ،گرچه در این مدت ازکمکهای تو بی بهره نبوده. گذشت زمان هم کم کم باعث عادی شدن وضعیت برای خانم اولی میشود و وقتی مقاومت همسر وعدم تسلیم تورا ببیند او بجز کنار آمدن با وضعیت موجود چاره ای ندارد! رفتن او با همسر به مسافرت تبریز هم میتواند نشانه ای از خوب شدن اوضاع وکوتاه آمدن خانم اولی باشد. انشاالله این مسئله با تعامل همه وایجاد آرامش برای همه حل گردد.انشاالله
پاسخ: مساله تعریف کردن خواهر شوهرها و مادر شوهر خیلی خانوم اولی رو به هم ریخت . درک میکنم که قبلا هم بیخیال نبوده ولی این قضیه باعث شد که شمشیر رو از رو ببنده . هم خودش خیلی ناراحت بشه و هم باعث ناراحتی من بشه و بخواد تلافی همه مشکلات رو سر من در بیاره و حس کنه تنها من باید این وسط تاوان بدم . امیدوارم که اینطور باشه و خانوم اولی هم بتونه کمی صبر و گذشت داشته باشه و کمی ارامش خودش رو به دست بیاره و بدونه که در هر صورت من قبول دارم که با قبول کردن این ازدواج باید مشکلاتش رو هم قبول کنم و خودش با این پیشنهاد و رضایت باید کمی صبر داشته باشه و سعی کنه به این هم فکر کنه که زندگی یک ادم دیگه هم این وسط هست . خیلی ممنون از شما براتون ارزوی شادی و خوشبختی دارم
--------------------------------------------------------
خب خانم اول که به حسنا گفت فقط برای رابطه تو رو میخوایم چرا حسنا اون موقع متوجه نشد حانم اولی حرف زشتی داره میزنه؟یا اقای همکار گفت که اینا هیچ مشکلی جز رابطه ندارن.پس حسنا میدونسته و شرایط رو میدونسته و دانسته وارد این زندگی شده و حالا زده زیر شرط.خب معلومه هرکی باشه جوش میاره
من فکر می کنم حسنا مربی مهد کودک
این طوری که پست می نویسه فقط از یک مربی مهد کودک بر میاد که برای بچه ها داستان میگه می خواهد بگه بچه ها حرف بد نزنید هر کی حرف بد بزنه یا دعوا کنه کسی اون دوست نداره
شین ٥:۳٢ ب.ظ - پنجشنبه، ۱٦ آذر ۱۳٩۱
من یاد گرفتم که تا توی موقعیتی قرار نگرفته ام قضاوتش نکنم. اما عزیزم نمیتونی توقع داشته باشی که زن اول بی تفاوت و بی احساس باشه نسبت به این قضیه.
فقط یه سوال دارم ازت: اگه یه روز مردت بیاد و بهت بگه میخواد با زن دیگه باشه واکنشت چی خواهد بود؟
پاسخ: شین جون من کی گفتم انتظار دارم خانوم اولی بیتفاوت باشه ؟من متوجه نمیشم آدمی که بیتفاوت نبوده چطور ... بگذریم . عزیزم این سوال رو چند بار باید جواب بدم ؟ دو حالت داره . حالت اول اصلا چنین بی عقلی مرتکب نمیشم به هر دلیلی به شوهرم اجازه بدم یا حتی به شوخی و زبونی بگم برو زن بگیر . چه برسه به این که تشویق هم بکنم رضایت نامه هم بدم براش دنبال زن هم بگردمخنثی حالت دوم . اگر خودش بره به دنبال یک زن دیگه و بیاد بگه دوسش داره و میخواد بره ، شخصیت و غرور خودم رو حفظ میکنم و میگم به سلامت . خودم هم از اون زندگی میرم بیرون .
--------------------------------------
حالت اول:فقط رضایت زن اول تا جایی که من میدونم برای زن های دیگه گرفتن مهمه نه دومی و سومی ... .البته در صورتی که خدای نکرده زن اول فوت نکرده باشه یا جدا نشده باشه و زنده باشه و همسر اون مرد.
حالت دوم:غرور؟شخصیت؟واقعا حسنا خودتی؟اون موقع بهت گفتن ما هیچ مشکلی نداریم جز رابطه اون موقع غرور و شخصیت نداشتی که بزنی تو دهن اقای همکار؟
جوک نگو
حالا حسنا خودمونیم
اون حرف خیلی خیلی بد چی بود ( 2 بار هم نوشتته خیلی تاکید به بدی حرف باشه )
حتمن از اون جرف ها بوده که در تمام مکان ها و زمان ها یادت مونده
خوب تو هم که بلدی تهدید میکردی یک حرفی بهتون میزنم که در تمام مکان ها و زمان ها شاملتون شه
یکی از اون حرفات بهش میگفتی
یک بار هم که حرف خیلی خیلی بدی به من زد همسر نبود بشنوه . پدر شوهر ناراحت شد گفت خجالت داره هر چی از دهنت در میاد میگی ؟ خانوم اولی هیچی نگفت و برادرش گفت حسنا خانوم ببخشید من معذرت میخوام . به خانوم اولی هم گفت که این حرفها چیه و خانوم اولی محل نگذاشت و سکوت کرد . اون حرف رو تکرار هم نکرد و یا نگفت خوب کردم گفتم فقط سکوت کرد .
همه پست های حسنا یک طرف این پاراگراف یک طرف
یک بار هم خیلی حرف بدی بهم زد ولی نمیگم چی بود آخه اولین بار بود شنیدم همسرم نبود بشنوه
آره واقعن حسنا همسر نبود بشنوه فلفل بریزه تو دهن خانم اولی دیگه حرف بد نزنه
دیدید خواهر برادر ها با هم دعواشون میشه مامان نیست
پدر شوهرم داشته خانم اولی ادب میکرده میگفته خجالت بکش
تو خجالت بکش مرد گنده پسر ه رزه ات بدبختم کرده من خجالت بکشم !
برادر خانم اولی که دیگه من عاشقش شدم انقدر هوای حسنا داشت
راه میرفت از حسنا معذرت می خواست
آره حسنا خانم ما می دونیم تو چه خانمی هستی هر چی به این زن های خیابونی گفتیم بیا 6 شوهر خواهر ما رو انجام بده هیج کس قبول نکرد ولی تو قبول کردی
درست نیست خواهر من با کارگر جنسی شوهرش بد حرف بزنه
درست نیست خواهر من به خاطر زنی که می خواهد زندگی 20 ساله اش ازش بگیره بد حرف بزنه
ببخشید دیگه تکرار نمیشه
تو خانم باش صبوری کن
فقط برادر خانم اولی باید میزد تو دهن خواهرش که دیگه تکرار نکنه به حسنا فرشته 6 توهین کنه
شاید زده تو دهنش حسنا ننوشته
تو چه فرشته مظلومی هستی هیج کس قدر تو رو نمی دونه
شوهر به خانوم اولی گفت باریکلا شروع کن . از بچگی عادت داشتی مردمو بزنی یا وقتی شوهر کردی یاد گرفتی؟
انگار داری به یک بچه هفت هشت سال حرف میزنی می خوای ادبش کنی
آخه این طرز حرف زدن با یک زن چهل دو سه ساله است 1؟!؟!؟
بعد خانم اولی هم جوابش نداده
بابا حسنا خیلی تخیلاتت آب دوغ خیاری
همسر میگه تو هفته ای سه روز نمیخوای؟ من میام پیشت وقتی هم هستم قول میدم هیچکی به تو کار نداشته باشه. مسافرت هم پیش بیاد میریم بچه دار هم بشو به بقیه اش کار نداشته باش .
آدم تو قرت 21 زندگی کنه این حرف ها رو توی یک وبلاگ بخوانه
عجب ملت عقب افتاده داریم هنوز که هنوز نمی دونم کی قرار مدرنیته شروع بشه تو این کشور
فکر کنم شرط های خانم اولی اینا بوده همسر هم گفته بیخیال خانم اولی هر کاری دلمون بخواهد میکنیم
نه غنچه جون.
اینها سوار ماشین که شدند کل جلسه یادشون رفت. راجع به مسائل دیگه صحبت می کردند
.در کل خدا عاقبت همه مون رو به خیر بگذرونه
حسنا تو همه پست هاش این جمله می نویسه
اینجا هم نوشته پست آخری هم نوشته
من که از شدت سر درد داشتم میمردم همسر برام مسکن آورد و من رو برد تو یک اتاق دراز بکشم
حسنا جا انداختی که بغلت کرد مثل پرنسس ها تو هم دستت انداخته بودی دور گردنش برد رو تحت تو رو خوابوند یک بوسه به پیشونیت کرد که ببخشید زن اول من انقدر بی شعور و تو چقدر خانم و مظلوم هستی ...حسنا عشق من
یادت رفت اینا رو بنویسی
خانم اولی این همه داد زده فحش داده حسنا زده همه این کارا کرده بعد حسنا با همسر تنها گذاشته
حسنا عاشقتم با این پستت
در همون فاصله برادر خانوم اولی اومد رو مبل کنار دستی من نشست . معمولی صحبت میکرد که مثلا میدونه مشکل داریم شما بیشتر صبر کنین و از این حرفها
نمیدونم برادر خانوم اولی چطور راضیش کرد که بره خونه اونها و رفتن .
برادرش اومد خدا حافظی کرد و ببخشید خانوم اولی حالش خوب نیست من خدا حافظی میکنم .
داشته باشید برادر خانم اولی که چقدر هوای حسنا داشته
خواهرش مثل روغن جلز ولز میکرده برادر خونسر کنار حسنا میشینه میگه تو صبری کن تو خانم باش
خواهر من مشکل داره ما ها همه میدونیم تو فرشته نجات این مرد بودی من می دونم تو چه فرشته هستی ببخشید اگه خواهرم نمیفهمه
اومده خداحافظی هم ازش کرده ببخشید گفته
عاشق این پست حسنا هستم هر پاگرافش یک جور خنده داره
من تازه کامنتای پست قبلو میخوندم به نازی رسیدم
خیلی خوشحال شدم که داری به ارامش میرسی نازی جون
امیدوارم ارامشت پایدار باشه
بانو جون، انقدر که شما تاکید کردی که پدرشوهر خانم اولی رو دوست داره، جا داره حسنا تو پست بعدی اشاره کنه که تو همین چند روزه که شمال بودن، خانم اولی حرف خیلی زشتی (که نمی گه چیه) به پدرشوهر زده و پدرشوهر گفته دیگه حاضر نیست ببینتش. بعد هم پا شده رفته خونه پدر مادر حسنا و از همه به خصوص حسنا معذرت خواسته.
اه اه اه
اصلا دعواتون به خانم اولی ربط نداشت
آدم از همچین جلسه ای بیاد بیرون تا دو روز همه فکرش و مغزش پر از حرفها و مسائل جلسه است. خانم از اونجا اومدن بیرون کلا یادشون رفت و سر تعویض لامپ اتاق خواب دعواشون شد
جلسه که به اینا ربطی نداشت
نازی چقدر خوشحال شدم مواظب خودت باش.
خدا را شکر که قلب و روحت را نابود نکردی.
از امروز جوری زندگی کن که وقتی آخر سال تقویمت را ورق بزنی از نمره های خودت خوشجال باشی.
تو هم یک زن هستی مثل همه زنها سرزمینم احساساتی
قوی باش سعی کن موسیقی کلاسیک گو ش بدهی ورزشهای مثل یوگا وشنا کنی. برای خودت یک هدف انتخاب کن کاغذ قلم بردار تو هر صفحه تقویم برای یک هفته برنامه ریزی کن و هر شب به خودت دربرابر برنامه که داشتی نمره بده.
خدا وجود انسان را پر از توانایی آفریده است به وجود و توانایی خودت اعتماد کند
هر وقت دلت گرفت بیا اینجا ما حامی آدمهای شریف با وجدان هستیم.