پدر شوهر بالاخره و خدا رو شکر به سلامتی عمل شد . نمیشه گفت که کاملا خوبه چون در هر حال عمل و سن بالا مشکلات خودش رو داره ولی خدا رو شکر نتیجه عمل رضایت بخش بود و باید دوران نقاهت رو بگذرونه
.
این مدت همسر انقدر بهانه گیر شده بود و غر میزد که واقعا شده بود حکایت این که باید میذاشتمش دم در . بدبختی اینجا بود که من خودم هم گاهی حال و حوصله ندارم و اصلا نیازی نمیبینم که غر غر تحمل کنم و طوری میشد که یکی من میگفتم ده تا اون . نمیدونم چرا یک کلمه من به نظرش انقدر بزرگ میومد که لازم میدید ده تا جواب بده .
به جرات میتونم بگم شبهایی که میخواست بره بیمارستان پیش پدر شوهر خوشحال بودم . از وقتی میومد خونه تا یک غذایی بخوره و استراحتی بکنه و بلند بشه بره ، انقدر از زمین و زمان بهانه میگرفت که وقتی میرفت و در رو میبست لبخند به لب میشدم از ته دل میگفتم آخیش آرامش
. واقعا به این فکر میکردم من عجب آدمی بودم که دورانی که پیش من نبود ، تا میرفت اشک میریختم و گله داشتم و ناراحت بودم که پیش من نیست و بدتر از اون باعث شرمندگی خودم شده بود که تیشرتشو بغل میکردم میخوابیدم
.بهانه های چرا در گنجه بازه و دامنت درازه و زیر سبیلمو نروفتی و .... از این قبیل داشت
. قشنگ مشخص بود که استرس اضافه داره و راهی هم به جز این کار برای رفع اون پیدا نکرده ولی من هم حوصله زیادی نداشتم . مضافا این که از وقتی برگشتیم مادر شوهر و خواهر شوهر تمام وقت به کار خرد کردن اعصاب مشغول هستند
.
پدر شوهر که عمل نشده بود، من تماس گرفتم و صحبت کردم و آرزوی سلامتی و از این قبیل . روزی که قرار بود عمل بشه هم من نمیخواستم برم چون میدونستم عموی همسر حتما میره بیمارستان . نمیدونم چرا مادر شوهر لازم دیده بود یاد آوری بکنه . این یاد آوری رو میتونست به همسر هم بکنه یا حتی خود من . زنگ زده بود به مریم جون که به حسنا بگو یک موقع نیاد
. مریم جون هم از این حرف مادر شوهر ناراحت شده بود چه برسه به من .نه که من زنبیل گذاشته بودم پشت در اتاق عمل که حتما باشم ، از اون نظر گفته بود
. با این حال دیدم همسر نگران باباش هست چیزی بهش نگفتم و نه به روی خودش آوردم نه مامانش .
پدر شوهر که عمل شد و کمی بهتر شد تماس گرفتم و باهاش صحبت کردم ولی بیمارستان نرفتم . همسر هم نصف غرهاش این بود که تو یک موقع یک سر نیای بیمارستان . من هم گفتم مامانت چنین حرفی زده به مریم جون هم گفته . تازه اعتراض هم داشت چرا به من نگفتی . حالا بیا و خوبی کن و هیچی نگو . باید همون روزی که باباش داشت عمل میشد میرفتم میگفتم مامانت اینطوری گفته که راضی بشه
. بعد از غر زدن دو جانبه ، بلند شدیم بریم بیمارستان که من به پدر شوهر سر بزنم همسر هم شب بمونه .
بین راه خواهر شوهر تماس گرفت که ببینه همسر کجاست . همسر گفت دارم میرسم ولی نگفت با من اومده . رفتیم و توفیق اجباری با خواهر شوهر روبرو شدیم که پایین ایستاده بود تا همسر بیاد خیالش راحت بشه بعد بره . بماند که جواب سلام رو چطوری داد . اعتراف میکنم من هم از بگو نگو با همسر و یاد آوری کارهای مامانش کلافه بودم برخورد این رو هم که دیدم بیشتر ناراحت شدم و حوصله هیچ چیزی رو نداشتم . خواهر شوهر هم که رنگ رخساره ما رو دید و سر درون رو ندانست
. فکر کرد حسنا همیشگی هست و هر چی دوست دارم بگم ساکته . تا گفت چطور شد اومدی بیمارستان ، من هم عزمم رو جمع کردم برای جواب دادن به خواهر شوهر گفتم مسلما برای دیدن شما نیومدم
. خواهر شوهر هم عزمش رو جمع کرد برای گرفتن حال من و فکر کرد میتونه بگیره که نتونست . بیشترین مشکلش هم این بود که میگفت تو چرا اومدی هر لحظه فامیلها امکان داره باشن شما رو با هم ببینن . اون موقع وقت ملاقات نبود فامیلی هم نبود که نگران باشه . همسر تا گفت این موقع کسی اینجا نیست با عصبانیت گفت گیریم بود چی باید جواب میدادیم ؟
من هم نذاشتم همسر حرف بزنه گفتم ببخشید این مشکل شخصی شماست نه مشکل من . من نمیتونم برای رفت و آمدم از شما اجازه بگیرم هر جا دلم بخواد میرم هر ساعتی دلم میخواد میرم شما هم مشکلی دارید رفعش کنید
و اینچنین شد که خواهر شوهر خشم اژدها شد من هم خشم اژدها بودم و از خجالت هم در اومدیم . ایشون اعتراض داشت که به من گفته چرا اومدی و من دارم میخورمش
.حالا خوبه محترمانه و با آرامش جوابش رو داده بودم خشم اژهام در درونم بود هنوز نخورده بودمش .
من بهش گفتم که اگر منظورش به شوهرش هست که مشکل خودشه و تا کی میخواد نگه و اگه نمیتونه بگه من خودم برم بهش بگم
. بعد هم تا اومد یکی رو ده تا جواب بده وسط حرفش گفتم خوشحال شدم دیدمتون خداحافظ و رفتم دم اسانسور ایستادم به همسر هم اشاره کردم بیا
. همسر بدو بدو نیومد و نفهمیدم چی گفت چی شنید ولی زود اومد . هر چند خودم هم ناراحت بودم و بغض کرده بودم و تنم از بگو نگو با خواهر شوهر میلرزید ولی کمی که گذشت احساس خوشحالی و رضایت بهم دست داده بود تو دلم میگفتم آخیش خوب شد جواب دادم
همسر هر چقدر خواست غر بزنه و اعتراض کنه که من نباید جواب بدم و خودش بلده جواب بده و من باید ساکت باشم و فقط به خودش بگم و خودش میدونه چی بگه ، خشم اژدهای من به اون هم اصابت کرد و فهمید از اون مواقع هست که بدتر هم میشه این خشم ، ساکت شد . هر چقدر هم چپ چپ نگاه کرد تو دلم گفتم انقدر نگاه کن چشمت چپ بشه
. انتظار داره من هیچی نگم که وقتی اونها حرف میزنن بگه حسنا جوابتون رو نمیده ایراد از شماست . اونها هم که ایراد کار خودشون رو تا الان درک نکردند پس من چرا ساکت باشم ؟پدر شوهر رو هم که دیدم گفتم که میخواستم زودتر بیام دیدنشتون و در کل حرف مادر شوهر و حرف خواهر شوهر رو هم تحویل دادم و گفتم دلیلش این بود نیومدم . احساس رضایت بعد از جواب دادن به خواهر شوهر هم بیشتر شده بود نیشم تا بنا گوش باز بود
.
از اون طرف خواهر شوهر بدون لحظه ای تاخیر به مادر شوهر خبر داد . این چنین شد که مادر شوهر زحمت میکشید از یک طرف همسر رو شیر میکرد که ببین حسنا به ما جواب میده انقدر میگفتی شما حرف میزنید حسنا هیچی نمیگه و از یک طرف هم زنگ میزد به من
. تازه همسر بهش گفته بود که چرا به مریم جون زنگ زده، توجیه میکرد که من گفتم با مریم خودمونی تره اون بگه بهتره نمیدونستم میگه من گفتم . خوب شما که میگی خودمونی هستیم باید احتمالش رو هم میدادی که مریم جون به من بگه
. میتونست این حرف رو به همسر بگه که حسنا نیاد . البته من جواب مادر شوهر رو ندادم .به همسر هم گفتم که به احترام مادر بودن و بزرگ تر بودنش جواب نمیدم . تو موقعیتی هم گفتم که همسر عصبانی بود گفت نه تو رو خدا بیا جواب مامان منو بده .گفتم اگر ندادم لطف کردم
. بهش یک دونه بچه ننه هم از ته دل گفتم که هنوز یادش نرفته میگه تو به من این حرفو زدی؟ باید بگم حقیقت تلخه خوب
در هر حال مادر شوهر تا میتونست این روزها به من زنگ زد . یعنی یک روح بودیم در دو بدن بس که دلش هوای من رو میکرد و مرتب تماس میگرفت . البته از در نصیحت هم گاهی صحبت میکرد که خواهر شوهر بزرگتر هست و به جای خواهر ت و منظوری نداشت و تو از دلش در بیار و بهش زنگ بزن بگو ببخشید
. انگار چی شده بود حالا که معذرت خواهی واجب شده بود
. همسر هم نگفت از خواهرم معذرت بخواه. اگر گفته بود که تا حالا دستم رو به خونش آلوده کرده بودم
. ولی گفت به مامانم بگو ببخشید من خسته بودم ناراحت بودم به خواهر شوهر اونطوری گفتم و تمومش کن. من هم لج کردم گفتم بمیرم این کار رو نمیکنم تو هم ناراحتی اصلا بیا به خاطر مامان و خواهرت منو طلاق بده . طلاق شرافتمندانه بهتر از ننگ معذرت خواهیه
. البته در این گونه موارد همسر که میگه باز خل شدی ولی من که میدونم تازه عاقل شدم . مادر شوهر هم هر چقدر زنگ زد و تلاش کرد و از اونطرف همسر رو پر کرد و از این قضیه پیراهن عثمان درست کرد ، به نتیجه نرسید
. من اول تا آخر گفتم حرف بدی به خواهر شوهر نزدم خودش شروع کرد بد هم حرف زد .
از خواهر شوهر گذشته جریان برادر شوهر دوم بود که میخواست بیشتر به پدر شوهر برسه ولی به خاطر نی نی خانوم نمیتونست . خواهر شوهر هم که نبود مادر شوهر هم که تنهایی نمیتونست بچه داری کنه و در کل هیچکی هم نبود کمک کنه از کارگر و پرستار . همه نیست و نابود شده بودند . خانوم اولی با بهار وپرستار خودش رفت خونه مادر شوهر . پرستار بچه رو نگه داره و خودشون هم باشند و برادر شوهر بتونه راحت بره . البته برادر شوهر شب نمیموند و نی نی خانوم رو شب خودش نگه میداره . مادر شوهر یک بار که زنگ زده بود در مقام مقایسه هم بر اومده بود گفت طفلک خانوم اولی خونه زندگی رو ول کرده اومده اینجا داره کمک میکنه تو فقط بلدی جواب بدی حرف در بیاری شر درست کنی
. این حرفش واقعا خنده دار بود . خنده ام گرفته بود نمیدونستم چی بگم
. گفتم خوب خدا به خانوم اولی خیر بده سلامتی بده .
مونده بودم ول کردن خونه زندگی چی بود ؟ خونه رو که همیشه کارگر هست و حتی غذا هم درست میکنه . همسر هم که اونجا نیست ولش کرده باشه بره خونه مادر شوهر . بچه رو هم که پرستار نگه میداشت . فقط مونده بود لطف خانوم اولی برای چند روز از خونه خودش رفتن و موندن تو خونه مادر شوهرو ایضا تحمل روی ماه مادر شوهر
. در کل جریان داشتیم و بالاخره هم به منظورشون که معذرت خواهی من بود نرسیدند .
از طرفی پدر شوهر باید زودتر مرخص میشد . مادر شوهر بهانه گرفته بود که حتما تا روز جمعه بیمارستان باشه هر کی از دوست و فامیل و اشنا میخواد بره عیادت ، بره . بعدا نیان خونه برای عیادت . دلیلش هم این بود که نی نی خانوم مریض میشه مردم برن بیان . تو دلم گفتم نکنه مادر بزرگ نی نی خانوم از رفت و آمد مردم زودتر مریض بشه
. دوستی به من گفت خطرناکه زیادتر بیمارستان بمونه یک موقع تو بیمارستان عفونتی چیزی میگیره . گفتم من به مرحله ای رسیدم که اگر ببینم اینها خودشون رو از پا به درخت آویزون کردن هم هیچی نمیگم
. این که جای خود داره . جالب اینجا بود بابای نی نی خانوم که برادر شوهر دوم باشه بیشتر اصرار داشت پدر شوهر زودتر مرخص بشه و تو خونه باشه . بعد مادر شوهر نمیذاشت و میگفت بمونه . ناغافل بیشتر از بابای بچه نگران شده بود
. بیمارستان هم که از خدا خواسته دولا پهنا شارژ کنه . برادر شوهر در مورد نی نی خانوم با هیچکی تعارف نداره و مشکلی هم نداره .مردم بیان و برن هم به همه میگه دست به نی نی خانوم نزنن و فاصله رو حفظ کنن
.
در کل مهم سلامتی پدر شوهر بود که خدا رو شکر سلامت هستند و عمل به خیر گذشت و از بیمارستان مرخص شد. همسر هم دید که این مدت بد جور بهانه دامن دراز و در گنجه و از این قبیل گرفته به من گفت که پنجشنبه بریم شمال جمعه برگردیم و برادر شوهر اول گفته من شب بیمارستان هستم . من هم که اسم شمال میاد سر از پا نمیشناسم
. از مشکلات بعد از مسافرت هم این هست که من بیچاره پنجشنبه ها رو هم باید برم سر کار به جبران کارهای عقب افتاده
. شب تو راه به زور بیدار موندم که همسر خوابش نبره و روز جمعه هم دلم نمیومد بگیرم بخوابم و فرصت دیدن مامان بابا و خواهرها و خواهر زاده ها رو از دست بدم
. با این که خیلی رفتن اومدن خسته کننده ای شد این بار ، ولی طبق معمول ذوق کردم از شمال رفتن
. تو راه هم رفت و برگشت فرصت خوبی بود که وقتی نمیتونستم بخوابم حداقل حرفهام رو بزنم. خیلی حرف زدیم و من هم تا میتونستم گله کردم ازش که اینطوری میکرد . همسر هم که عادت داره یا انکار کنه بگه من ؟ یا بگه اعصابم خورد بود ببخشید و یا با روش قربون صدقه حلش کنه من ساکت بشم
.حالا این همه حرف زدیم باز امروز به من میگه امشب بریم دیدن بابا . گفتم خودت تنها برو خوب . تازه مگه خانوم اولی و بهار اونجا نیستن همین مونده من بیام . معلوم شد امروز رفتن خونه خودشون و نیستن ولی باز هم گفتم من نمیام مامانت حرف میزنه .
زیر بار نرفت که نریم و خودش بره و من نمیدونم چه آیه ای از آسمان نازل شده که من حتما باید چشمم به جمال خانواده اش روشن بشه اونها هم چشمشون به جمال من . واقعا دارم به این فکر میکنم خوشا به اون روزهایی که در کل نمیدیدمشون و خبری ازشون نبود
. البته قول داده اگر من ساکت باشم و جواب ندم اجازه نمیده هیچکی حرف بزنه ولی باید ببینم و باور کنم قول تنها نمیشه .
از این صحبتها گذشته بس که من روزانه ها رو دیر مینویسم و وقت نمیشه سر موقع بگم ، بدون ربط به موضوع یاد این جریان افتادم . دختر بزرگ دخترخاله من به سلامتی نامزد کرد
. هنوز جشن نگرفتند . برای بله برونش خاله اینها و خواهر بزرگ من با شوهر و بچه هاش اومدن و رفتن . من هم از این فرصت کوتاه حداکثر استفاده رو کردم گفتم حتما باید خونه ما هم بیاین و بالاخره موفق شدم . بین حرفهاشون صحبت مهریه شد . بعد معلوم شد که قرار هست مهریه 14 سکه باشه . البته شروط دیگه گذاشتن ولی مهریه زیاد نیست . همسر این رو که شنید انگار برای دختر اون تعیین تکلیف کرده باشند انقدر ناراحت شد
. گفت برای چی 14 تا سکه مگه آدم مهریه دخترش رو کم میذاره با چه اعتباری و...... سخنرانی کرد در این مورد . گفتن خوب تو بودی برای دخترت چقدر میذاشتی ؟ معلوم شد همسر از الان کمر همت بسته برای گرفتن حال داماد آینده
. گفت به سال عقدشون . یعنی شما فکر کنید سال 92 باشه میخواد بگ 1392 تا سکه. یک دونه سکه هم کوتاه نیاد . البته امسال که چنین اتفاقی نمیفته و هر سال که بگذره یک دونه میره روی این عدد . دیگه سال تولد رو کار نداره به روز حساب میکنه
.
یک جریان خنده دار دیگه هم این هست که در کل همسر خاصیت خواستگار آزاری عجیبی داره . برای بهار هم خیلی زوده ولی بهانه های باباش هم جای خود داره . همه رو رد میکنه . دلایل رد کردنهاش هم که جای خود. شاهکار ترین دلیلش این بود که یک نفر رو یکی از دوستهاش گفته بود و معرفی کرده بود. همسر هم گفته بود نه اصلا حرفش رو نزنید و در کل حاضر نشده بود ببینه طرف کی هست و چه شرایطی داره بعد یک بهانه ای به خودش و شرایطش ببنده . دلیلش رو به من گفت که واقعا مونده بودم در این دلیل منطقی و جامع و کامل
. تنها به این دلیل که اسم خواستگار یکی از اسامی بود که همسر خوشش نمیاد
. اسمش هم اسم بدی بود شما در نظر بگیرید یک اسم ایرانی . اسم سختی هم نبود برای تلفظ. مثلا بگیم تو مایه های کمبوجیه بو د و گفتنش سخت
یک اسم عادی ایرانی که دست بر قضا همسر دوست نداشت . گفت این هم شد اسم ؟ حس خوبی بهم نداد . ذهنیت خوبی به این اسم ندارم بخوام صداش کنم
. خوب شد به دوست معرف نگفت چون اسم این بود گفتم نه . یا مثلا به خواستگار میگفت اول برو اسمت رو عوض کن بعد بیا ببینم کی هستی اونوقت یک بهانه دیگر برات پیدا میکنم بگم نه
. جالب تر از همه هم این هست که تا جایی که بتونه ، نمیذاره بهار جریان خواستگارهای رد شده رو بدونه . از اونطرف هم اونطور که همسر میگه بهار هم رفته تو فکر که قبلا بیشتر حرف خواستگار میشد تازگی چرا هیچ خبری نیست
. نمیدونه باباش سنگ گرفته دستش پرتاب میکنه به طرف هر کبوتر عاشقی که به سمت اینها پرواز میکنه
. البته همسر که میگه به بهار گفتم مورد خوب باشه خودم بهت میگم تو فعلا بشین درست رو بخون . من بخوام در مورد دلایل رد کردن خواستگار ها بگم که خودش یک پست طولانی و خنده دار میشه . شما دیگه از همین مورد اسم بدونید چه خبر هست .
حسنا جون، قربونت یه مشورتی بکن با دوستانت (همونایی که تکلیف چی نوشتن و چی ننوشتن را برات مشخص می کنند و بهت می گن اسم شهر را نگو، اسم خیابون را بگو ... )
پنح شنبه شب تا صبح طبق اون چیزی که کامنتهات نشون میده بیدار بودی. ساعت جواب کامنتها اینطور می گه. پنج شنبه می ری سرکار که نگن حسنا سالی سه ماه مرخصی سالیانه داره (اداره شما دلبخواهیه. روزهای عادی می رین مرخصی و روزهای تعطیل می رین برای جبران. هر روز دلتون بخواد می رید سر می زنید. پیمانکاری کار برداشتی؟ روز و ساعت حضورت مهم نیست و فقط تحویل کار مهمه)
بقیه کامنتها یعنی 16 تای دیگه را هم پنج شنبه جواب می دی، جمعه اول وقت ( منظور اولین ساعات روز جمعه است مثلا یک و دو بامداد) هم که تو راه بیدار بودی که همسر خوابش نبره. جمعه روز را هم که با خانواده سر کردی که کسی بهت نگه خانواده ات طردت کردند.
شنبه شب هم که باز تو راه بودین و شما از فرصت استفاده کردی برای صحبت با مردک و گفتن حرفهات. نه این که سه هفته مسافرت در جوار هم نبودین و الان هم 5 ماهه چسبیده به تو، فرصت نبود واسه صحبت و باید بعد از سه شب بیداری دردو دلهات را می گفتی.
جان من این همه دروغ از کجات در می آری ؟؟؟
شبنه صبح به عقب نگاه می کنیم. در دو روز گذشته 82 تا کامنت جواب دادی، سه شب نخوابیدی، رفتی شمال و برگشتی، یک پست 5 صفحه ای آبکی نوشتی که داری اصلاح می کنی آماده پابلیش بشه، پنج شنبه هم سرکار بودی و کارهای عقب مونده اداری را انجام دادی.
در کنار همه اینها اضافه کن برف شمال را و بسته شدن جاده ها و سختی تردد را که از ظهر جمعه شروع شد !!!
بازی "چقدر همدیگه رو می شناسیم" به این صفحه منتقل شد. منتظر عکسها و نظرات شما هستیم
بانو خرابتم

یک حسنا بانو هستم ٤:٠٠ ب.ظ - سهشنبه، ۱٥ بهمن ۱۳٩٢
ای داد بیداد عسل جون آرش چرا اینطوری میکنه آخه . در این که آقایون در کل گاه گیر دارن شکی نیست ولی گاه گیرهای آرش دیگه داره عجیب و معذرت میخوام غیر قابل تحمل میشه . آخه این بهانه ها چیه در میاره مرد به این بزرگیکلافه به نظر من که تو خیلی در مقابلش صبر میکنی . والله اون حرکت سر غذا خوردن رو هر کی انجام داده بود حقش یک برخورد حسابی بود نه این که دوباره بهش غذا هم بدی . تو همکاری نمیکنی که وگرنه دلم میخواد هماهنگ کنی بگی آرش بیاد یک جا سه چهار نفری بگیریم بزنیمش بعد هم بگیم رفتارت رو درست میکنی اگر نه که باز هم همینه کلافه اشاره به جریان کادو تولد خریدن براش و دندون درد مصلحتیاوه یعنی میشه یک راهی باشه که آرش متوجه میشه این راهی که میره منزل نداره و با این روش هیچوقت نه خودش رنگ آرامش میبینه نه میذاره اطرافیان آرامش داشته باشندشرمنده چی بگم آخه قهر هم که بکنی خودت حوصله ات سر میره و اذیت میشیناراحت والله با اون کاری که آرش سر خرید خونه کرد و کمکی که تو و بابا کردین باید حالا حالاها سکوت کنه در کلاوه
پاسخ: سلام حسنا جونم... باورکن من مبهوت مونده بودم از اون مسخره بازیاش... یعنی خداییش دلم میخواست گاهی دلمو بزنم به دریا مثلا یه چیزی بارش کنم اون لحظه ولی از برخوردش میترسم.. نمیدونم چرا... ناراحت.. حالا با اونهمه کارایی که به قول تو بابا نکرد ، فکر کن هربار که من میگم بریم خونه مامانم اینها چی رو بهونه کنه؟... میگه بابات همش حرف میزنه من حوصله ندارم!!!!!!!!!!!!.... فکر کن همین ادم که کارش گیر بود هررزو زنگ میزد به بابا و دوساعت حرف میزد... اون قسمت کتک زدنو پایه ام ولی اساسی!!!!!!!!نیشخند
عسل خانومی - ۱٥/۱۱/۱۳٩٢ - ٥:٥٤ ب.ظ
سلام حسنا وبیخیال ان اولویت آخرو دیدین نابود شد
خدایش خیلی پروبود پست آخرشم کهنازکردو واسه ختمش هممون رو دعوت کرد
این داستان رها دیگه چی بود
این که از ماجرای حسنا هم داغون تر و ابکی تر بوده
این خنگولا چی میخوان بزرگ کنن و تحویل جامعه بدن..
کرکر خنده
من الان واقعا خجالت میکشم که این بع بعی ها همجنسای من هستن و خیلی هاشونم مادرن
واقعا باعث تاسف...
چقدر حرفاشو باور میکردم !! و چقدر دوست داشتم آ÷ کردنش رو !!
متنفرررررررم ازش.. چقدر خر فرض میکنه نما رو .چند بااااار سرشماری کرد همه رو
آخرم هیچی به هیچی !!
حسنا اگه اینجا رو می خونی بدون که من یه روزی خواننده پر و پاقرصت بودمااااااا
وای خدا مردم ازخنده این رها رمان نویس خوبی بوده






باتشکر از مسئولین وظیفه شناس بایگانی (میترا جون ومامک جون) وریس کل خانم بانو
تا اطلاع ثانوی سوالی ندارم.
سلام به همگی

خسته نشد از پس چرت و پرت به هم بافت

بعدم بریم بستنی بخوریم 


من اومدم حاضری بزنم
این حسنا هنوز داره چرند می گه
بانو حسنا رو ول کن بیا بریم برف بازی
سیب جان اگر کسی وجدان و عاطفه داشته باشه وارد چنین روابطی نمیشه یا خیلی زود خودشو می کشه کنار. مدتیست از محضر این بانوان عاشق پیشه کسب فیض می کنم و به برخی شباهتهاشون پی بردم . همه شدیدا خودخواه هستند و این مثل یک بام و دو هوا به شدت در موردشون صادقه به طوری که می تونند همه کارهاشون را توجیه کنند. فکر می کنند خاصند و احساسات عمیق و خاصی دارند که بقیه قادر به تجربه و درک ان نیستند. همشون درجاتی از افسردگی و اختلال شخصیت را دارند؛ عزت نفس پایینی دارند و دچار انواع کمبودهای روانی عاطفی یا مالی هستند.
http://nazfd67.persianblog.ir/
مردک هم اینو گیر آورده حاضر نیست خللی به زندگیش وارد بشه اینم که خونه و زندگی برای خودش داره حداکثر هفته ای یکبار میاد کارشو می کنه میره گهگاه هم شاخه گلی میوه ای می خره فرشته هم توهم میزنه که شوهر داره
این آدرس وبلاگ نفسه برای رمز جدید باید صبر کنید خود مسئول بایگانی بیاد
وبلاگ فرشته هم که رمز نداره البته چیز زیادی هم برای خوندن نداره همش اینه که آه دلتنگم... آه بغض دارم...افسرده ام...امروز مردک بعد از دو هفته چند ساعتی قدم بر دیده ام نهاد و آمد...برام ربع کیلو شاه توت خریده آه که چقدر خوشبختم!
کلا این فرشته عقلش کمه با دو تا بچه مثل دخترهای نوجوان 14 ساله می مونه. بیچاره بچه هاش با این مادر مشنگ
من موندم اینا چه پزی می دهند به خلق با شوهرهای عاریه ای مردم! والا!
دوستم شماله ...امروزباهاش حرف میزدم می نالید که از5شنبه میخواسته بره تهران پیش مادرش نتونسته..بعدچطوری حسنارفته واومده ؟
بنظرتون باهواپیمای شخصی مردک رفتن ؟ اخه مردک خیلی مشهوره ..همه چیز داره .....
کامنت لیلا آخرش بود
چرا نامفهومه؟؟
با بیتا رفتم دهات اطراف
لهجم عملی شد...
اینقدر مسخره نکنین حسنا چطوری رفت شمال و برگشت
حسنا میتونه میفهمی؟میتونه
ماشینشون از اوناست که شما ندارین
شوهرش از اوناست که شما ندارین
اداره از اوناست که شما ندارین
جد و آباد از اوناست که شما ندارین
پدر فرهیخته ست از اونا که شما ندارین
زندگی از اوناست که شما ندارین
برادر شوهر و جاری و دختر پیرمرد و غیره دیگه بماند...
این باحال اومدی میترا
قبلش فکر می کرده 3 تا بچه مهرداد با امداد غیبی درست شدند)
اون قسمتش که برادر شوهر اولی بغلش میکنه میبره پایین که بهتره!
دوستان و عزیزان خب در هر حالت که در نظر بگیری یک رمان زمانی که برچسب اینو بهش بزنیم که بر اساس یک زندگی واقعی نوشته شده مطمانا برای خوانندگان ملموس تره، خب چرا حسنا باید بیاد بگه اینا زاییده توهمات و چیزاییه که تو ذهنش دوست داره اتفاق بیفته؟ البته بگنا شما هم کارشو خراب کردید، نمیذارید توهماتشو بر اساس ذهنیات خودش دامن بده هی میاین قبل نوشتن پستش بهش ایده میدین خب بیچاره هول میشه هم ادبیاتش داغون میشه فعلو فاعلش بهم میریزههم اینکه دیگه ما شاهد اون قسمتایی که برادر خانم اولی میره عیادتش و یا همون صحنه مورد علاقه من که برادرشوهر بغلش میکنه میبره بیمارستان یا اونجا که سرشو پیش ملت میذاره رو پاهای شوهر شپشاشو شوهر درمیاره دیگه این صحنه ها رقم نمیخوره ما هم هی میریم تو لک
مسئول بایگانی لطفا آدرس نفس بده دیگه کجایی آخه چند ساعت وقت ناهارو نماز!!! وبلاگ فرشته با رمزشم میخوایم ما
بروبچ فرق من با اونایی که با این خانم های دوم هم دلی میکنند چیه؟؟؟؟؟ نمیتونم احساس خوبی داشته باشم؟
چرا من طاقت این روابط به قول خودشون حسنه رو ندارم دلم میخواد خفشون کنم؟ هم خودشونو هم مردای هرزه اشونو؟ البته بگما کسی که وارد این بازیا میشه غرق میشه یعنی همون استارتش مهمه که یه تلنگر بخوریو نری جلو، وگرنه وارد بازی شدی دیگه برات مهم نیست زن داره اون زنه حق داره دل داره قلبش میشکنه یعنی اینارو به درو دیوار بگی بهتره تا به این خانما بگی یعنی نمیدونم که فعل و انفعالاتی پیش میاد طی گاز زدن به این میوه ممنوعه که کلا عواطف نسبت به هم نوع از یادشون میره
سلام
در دنیا یک خواهر دارم و بس ایشان زمانی که ازدواج کردند متاسفانه مادر همسرشان به رحمت الهی رفته بود. خوب پدر شوهری تنها و سر حال که مدام در حال سفر به اروپا وامریکا بود و از تنهایی معذب بحث را به ازدواج مجدد ایشان کشاند. خوب شرط اولیه ای که همه پسر های ایشان و صد البته عروس ها. (ایشان دختر ندارند)بر آن اصرار داشتند حضور زنی بود که در عین سر حال بودن برای همپایه سفر بودن عدم باروری آن خانم بود
حال داستان حسنا من اگر خانم اولی بودم و راندمان هوشم حتی در حد هویج بود. که به دنبال شریگی برای همسرم می گشتم به عدم باروری آن شریک برای جلوگیری از مسایل بعدی توجه می کردم و به دنبال یک وارث ثانویه نمی گشتم
حال دو حالت است ممکن است آن خانم از عدم باروری همسرش مطلع بوده که حسنا در مورد سقط دروغ می گوید
یا اصلا حسنا بدون هیچ رضایتی مانند آوار بر زندگی اش خراب شده که باز حسنا دروغ می گوید
استنتاج منطقی حسنا. دروغگویی پلید است گرگی در پوست بره
خانم اولی هم از این شرطها گذاشته بود. برگهای اول را بخونید.




شرطش این بود که عروس خانم بچه نداشته باشه که مبادا اول زندگی شازده دوماد نتونه با عروس راحت باشه و بچه تو مراسم تخمه خورون مزاحم باشه
بعدها هم گفت که خانوم اولی گفته خیلی خوبه که زن دوم شوهرم بچه بیاره (دقت کنید براش مهم بوده که بچه نداشته باشه ولی خیلی دوست داشته بچه بیاره براشون) بهار از تنهایی در می آد.
انگار خودش بلد نبوده واسه دخترش خواهر یا برادر بیاره و باید این امر خطیر را هم به حسنا واگذار می کرده
این که نوزاد با 20 سال اختلاف سنی قراره چه کاری واسه تنهایی بهار خانم بکنه بماند!
من از همه داستان حسنا عاشق اون قسمتی شدم که حسنا سقط کرده بود و برادر خانم اولی می خواست بره بیمارستان عیادتش
براى نفس اویزون نوشتم تو هم دمت رو گذاشتى زیرت دارى در میرى ، تنها جوابى که تونست بده با ذوق مرگى غلط املایى ازم گرفت .
از اونجایى که همه این اویزونها ترسو و بزدل هستند جوابم رو تأیید نکرد
حالا بانو جون من با اجازه شما اینجا جوابش رو میذارم که شاید کمى بى ادبانه باشه ولى جز حقیقت نیست :
طرجیه میدم طمام نوشطه هام پر از قلت املاعى باشه تا اینکه ظیر اصتاد مطحلم بخابم .
یاسمین جان غلط املایی که گاهی پیش می آد اونم توی تایپ.



مثلا حسنا چماق را نوشته چماغ
ولی قربونت حالا که می ری واسه نفس کامنت می ذاری بپرس عزمشون را چطوری جمع می کنند که امر بهشون محبت نشه
و این آدمهایی که ملیت ندارن کجا به دنیا اومدن؟ کره ماه؟ چطوری می شه یه نفر ملیت نداشته باشه
یه سری سوالاتی هست که اگر نفس جون به عنوان وکیل وصی حسنا توضیح بدن سطح سواد ما هم بالا می ره
مخصوصا که حسنا و حافظ سری از هم سوایند
حسنا نوشته:
غیر از اینکه حسنا تو کانتکست اشتباه استفاده اش کرده؟
"پاسخ:سلام بهین جونبغلماچ سنگ خودشون رو به سینه میزنن بس که برادرشون رو تبدیل به چماغ کردند زدند تو سر شوهراشون که ببین برادرمون اینطور اونطور ، حالا موندن توش . "
چرا موندن توش حسنا جان؟ گند بالا آورده برادره؟ با خودت چند چندی حسنا؟
من یادمه یکی دوبار واسه حسنا کامنت گذاشتم، انقدر یخ و نچسب جواب داد که دیگه رغبت نمی کردم براش چیزی بنویسم. "سلام سحر جون بغلماچ مرسی که برام نوشتی برای تو هم شادی باشه،"
راستی بانو، حسنا تو پست قبلی اش اشاره کرده که همسر فراموشی مقطعی گرفته. این عبارت براتون آشنا نیست؟
دقیقا این موندن توش الان یعنی چی؟ مردک همون توضیحاتی که می خواد به داماد خودش بده در سطح پایین تر و ساده ترش را برای شوهرخواهرها بده. شما که می فرمایید خیلی آسونه
چشم بانو چون شما می فرمایید همکاری می کنم. حالا برای اینکه روز اول کار خودمو نشون بدم
میشا جان دیگه سوالی نداری؟ مامک جان احتمالا پرونده ای چیزی گم نکردی؟
میتراااااااااا


این ماجرای رها شبیه سریال های شبکه ی جم شده! باور کن مو نمی زنه!
بانو جان من به این مسئول بایگانی اعتراض دارم. تو پرونده ها دست می بره
خودم حاضرم با نصف حقوق مسئول بایگانی بشم.
گفته فانی گول خورده و حقشه که اموال مردک را بالا بکشه. پس حق زن مردک با 25 سال زندگی و 4 تا بچش چی میشه؟ یعنی هزینه 4 سال فاحشگی فانی اینقدر بالا است؟! به این مساله گول خوردن که خودتون به زیبایی پاسخ دادید اما مسئول بایگانی ادعا کرده که فانی و مردک عاشق و معشوق بودند! آخه کدوم زن دومیه که ادعای عاشقی نکنه؟ این کلک همشونه. اینجور عشقها از پایین تنه فراتر نمیره عمرشون هم کوتاهه.
اصلا یه پیشنهاد دارم
ببین اون کارمند با سابقه است. نمی شه که با یه خطا عذرش را بخواهیم. با هم کار کنید.

تازه من بایگانی را دوست ندارم. آدم دلش می گیره. همش پرونده است
جریان رها تا جایی که یادمه اینجوریه: رها از یک خانواده داغون و از هم پاشیده بود که با پسری به نام فرزاد دوست میشه و دیگه همه جوره تو دست و پای پسره وول می خورده بعد از 6 سال و با وجود مخالفت خانواده پسره از جمله خواهرش مینا و سردی پسره همچنان به ادامه خدمات مشغول بوده تا در این میان با شوهر مینا به نام مهرداد که سه تا بچه داشته آشنا میشه و برای انتقام از مینا و فرزاد و عشق! با مهرداد میریزه رو هم که این 6 سال از دست رفته برای تور کردن شوهر را یه جوری جبران کنه. برای خواستگاری چند تا از همکارهای مهرداد را جای خانواده مهرداد جا می زنند و عروسی می گیرند! خانواده گاگول رها هم نمی فهمند!
رها کشف می کنه که مینا فاسده و حتی با برادرش فرزاد هم رابطه داره اما از بس خانمه و برای حفظ زندگی مینا تلاش می کنه! به مهرداد هیچی نمی گه. تا این که مادر مهرداد که شک کرده مساله را با رها مطرح می کنه و به کمک هم یک دوربین مخفی در اتاق خواب مینا جاسازی می کنند اما رها به جای گرفتن مچ مینا شاهد روابط مهرداد و مینا میشه و حتی به طلاق فکر می کنه ( قبلش فکر می کرده 3 تا بچه مهرداد با امداد غیبی درست شدند) اما با تلاش ببعی ها که حیف عشق پاک! شماست و مجبور بوده و مینا بهش تجاوز! کرده و... راضی میشه بمونه و میگه اره منم از حالت صورت مهرداد فهمیدم که لذت نمی برد.( دیگه خودتون جای کار گذاری دوربین را که بتونه تو اون تاریکی این جزئیات را ارائه بده حدس بزنید
)
شروع به خیال پردازی می کنه.
بعدش به سبک مد زن دومیها در ان دوران رها هم برای عقب نموندن از قافله یک سقط رمانتیک انجام میده
مهرداد هم به مینا می گفته شب کار شده و خیلی از شبها را با رها می گذرونده. در این بین رها کم کم به مادر مهرداد که از عروسش مینا ناراضی بوده معرفی میشه... مینا در این داستان عصاره بدیها و رذالتها است حتی به بچه های خودش رحم نمی کنه و مهرداد چون مظلومی به دامن رها چناه برده
مهرداد هم که پشتش به رها گرم بوده شروع می کنه به دعوا و ناسازگاری با مینا که در یکی از دعواها مینا بچه را هل میده از پله ها که منجر به فوت بچه میشه اما بعد از اون میره خونه باباش و حتی بیمارستان نمیاد که بچه رو ببینه و مهرداد هم دو تا بچه باقی مانده را می بره پیش رها که اونا هم مثل باباشون عاشق رها می شند.
یه مدت بعد در حالی که رها حامله بوده مینا جریان را می فهمه و میاد دم خونشون آبروریزی و می خواسته بچه ها را ببره که بچه ها در یک صحنه دراماتیک هندی به دفاع از رها پرداخته و مامانه را طرد می کنند. بعدش هم فرزاد میاد به رها التماس که پشیمونم و هنوز عشق منی!(توهم را دارید؟) از اینجا میره روی دور تند! مینا تمام زندگیشو با پول معاوضه می کنه و طلاق می گیره البته یادش نمیره قبلش به پدر رها خبر بده که دخترش چکاره است و در اینجا ببعی ها تمام نفرینهای عالم را نثار مینا می کنند (جالبه که از نظر ببعی ها کسی که مرتکب این اعمال شده بی گناهه اما کسی که در مورد این اعمال اطلاع رسانی کرده خود شیطانه) .
از اون طرف مادر مهرداد تو بیمارستان بستری میشه و قبل از مرگ از راز مخوف رابطه مینا و برادرش پرده بر میداره و مهرداد باز می فهمه که زنش چقدر پست بوده و رها چقددر خانمه و نجاتش داده! رها هم برای اینکه ببعی ها بیش از این منتظر نمونند پسرشو 7 ماهه زایمان می منه و مهرداد خوشحال که پسر دار شده و دیگه هیچی کم نداره. رها که دیگه چیزی نداشت بنویسه به بهانه انتقال به شهرستان از ببعی ها خداحافظی می کنه و یه عکس از پسرش میذاره تا قصه اش باور پذیر تر بشه. بماند که ببعی ها چقدر قربان صدقه بچه رفتند و این که شکل خودته و...
تا گندش دراومد عکس متعلق به یک وبلاگ دیگه است. این شد که ناگهان وبلاگ رها بسته شد و سایر زن دومیها هم سریع لینکها را برداشتند.
به نظر من این قصه تا اونجاییش راسته که فرزاد بعد از 6 سال رها را رد می کنه بره و رها که با خانواده فرزاد آشنایی داشته و کینه مینا را به دل گرفته بود شوهر مینا هم خوش تیپ بوده
اما با تلاش ببعی ها که حیف عشق پاک! شماست و مجبور بوده و مینا بهش تجاوز! کرده و... راضی میشه بمونه و میگه اره منم از حالت صورت مهرداد فهمیدم که لذت نمی برد.( دیگه خودتون جای کار گذاری دوربین را که بتونه تو اون تاریکی این جزئیات را ارائه بده حدس بزنید)
من اینا رو نخوندم ... بس که مسخره می نوشت به ندرت بهش سر می زدم..... اینجاش خیلی بامزه است
خوب بانو خودت منو می شناسی و اسمم رو دیگه نمی نویسم. آی پیم مشخصه...
یه مساله ای از همون اول توجه منو جلب کرد. اونم کلمه ی رضایت بود. رضایت یعنی راضی شدن. اجازه هم همین معنی رو می ده. یعنی یکی باید بیاد از آدم اجازه بگیره. یه شروع کننده، یه اجازه گیرنده، یه درخواست کننده. نفر الف یه درخواست داره. نفر ب رضایت و یا اجازه می ده و بعد با مشارکت یا منفعت و سود و زیان مشترک، یه کاری انجام می شه که به هردو طرف مربوطه. این می شه اجازه و رضایت.
حالا اگر نفر ب خودش از الف بخواد کاری رو انجام بده و باز هم پای سود و زیان هردو طرف در میون باشه، دیگه درخواست اصلی از طرف خود ب انجام می شه. اسم این می شه درخواست، اصرار، پافشاری... دقت کنید... اسمش دیگه رضایت نیست. اجازه هم نیست...
من اگر الان از بانو بخوام بیاد به وبلاگم و برام بنویسه و اصرار کنم، من اجازه یا رضایت ندادم! چون بانو عمرا خودش نخواسته بیاد. من اصرار کردم، درخواست کردم. حالا که من درخواست کردم، بانو می تونه رضایت بده که بیاد یا نده. دیگه حتی بحث اجازه هم نیست این وسط...
حالا بریم سراغ قضیه ی حسنا... می خوام بدونم چرا درخواست و اصرار و خواست و پافشاری خانم اولی، به اسم رضایت و اجازه تعبیر می شه؟ نه این که حتما اجازه گیرنده ای در کار بوده که حالا طرف اجازه رو داده؟ اینا تو ناخودآگاه زبانی پیش میاد. یعنی نیازی نیست حواسمون باشه از چه کلماتی استفاده می کنیم. کلمات، خودشون با بار معنایی شون، خیلی چیزها رو افشا می کنن. برای همین مطالعات زبانی خیلی خیلی تو مقوله ی سیاست و روابط دیپلماسی تاثیر داره. و معمولا تو مذاکرات سرنوشت ساز و سخنرانی های مهم، روی تک تک کلمات و جملات و بار معنایی اونا کار می شه. تو مقوله های جنایی و پلیسی هم این قضیه مهمه و تعابیر و برداشت های متفاوتی رو صورت می ده. این مطالعات الان خیلی دامنه داره و جالبه که وقتی بهش دقیق می شی می بینی چطور کلمات، گوینده رو لو می دن و حقایق رو افشا می کنن! این که خانم اولی روحش هم از حسنا خبر نداشت و دقیقا همون موقع که فهمید، کارش کشید به بیمارستان...
خانم اولی متشخص نازنین...
عزیزم اینا اگر قدرت تشخیص این حرفها را داشتند که نمی شدند مرید یک خونه خراب کن



این خانمهایی که می گن مدرک بیار همونهایی هستند که فقط چیزی را که چشمشون ببینه قبول دارند. مغزشون قدرت چندانی در تحلیل مسائل و پردازش اونها نداره
نهایت درکشون، جوک-پستهای حسنا و دعوای عروس و مادرشوهره.
اگر یک ذره اون دوگوله را به کار می نداختن که وقتی فا... ای برای مسافرت با شوهر مردم می ره به خیال خودش اروپاگردی (اینجا منظور توالت هتل است)، نمی گفتن خوش بگذره! برو و محلش نذار تا چشم خانوم اولی دربیاد
خانم اولی اگر اینقدر اصرار کرده بود و خودش حسنا را خواستگاری کرده بود که فراموشی نمی گیره بره تا چهار ماه پیداش نشه و یهو عید بفهمه شوهره زن گرفته و کارش بکشه به بیمارستان
به جای این بیماریهای سبز و قرمزی که به خانم اولی نسبت داده می گفت این زن فراموشی دوره ای داره ... اونوقت کلی از مشکلات و دروغهای وبلاگش حل بود.
حسنا نوشته " طلاق شرافتمندانه بهتر از ننگ معذرت خواهیه " که در همینجا داره سطح شعور و تربیت خانوادگیشو نشون میده
معذرت خواهی در جای خود نه تنها ننگ نیست بلکه نشان دهنده بلوغ عاطفی ، انصاف و انسانیته چیزی که زنان دوم و آویزونها از اون بهره ای نبرده اند.
حسنا اگر سرشار از حرص و طمع و عقده های فروخفته نبود باید اینطور می نوشت:
"طلاق شرافتمندانه بهتر از ننگ زن دوم بودنه"
کل زندگیش بی شرافتی خودش و مردکه
تازه داره شرافت را تعریف می کنه. اونا اصلا حسنا را آدم حساب نمی کنند حتی اگه بگه ... خوردم اومدم تو زندگیتون.
بانو جون اگر دیر آمدح مجروح بودم
این حسنا باز پست جدید گذاشته که.غلط زیادی...مسافرت شمالو میگم.اینجا برف باریده جاده ها اکثرا بستست.مام گیر کردیم تو برفا.برق قطعه دو روزه.یه مسیر پنج کیلومتری رو داداشمدو کیلومتر رفت، ۲۴ ساعت گیر کرد آخر هم نرسیدو برگشت خونه مامانم.اونوقت این دو روزه میاد همرو میبینه بر میگرده.ببین کی تا حالاست با خانوادش قطع رابطست که هنوز نمیدونه پدیده ی کم سابقه تو شمال(برف)داره از سرو کول مردم بالا میره.به خدا اینقدر اسفباره وضعیت که اصلا اعصابم نمیکشه پیگیر کامنت دوستان هم باشم.میگم تازه فهمیدم پدیده های مهمتر از حسنا هم هست.
مرا این پشت [مانیتور] مگذارید بی تاب
شنبه که حسنا جوک - پستش را نوشت هنوز خبر برف شمال توی رسانه ها داغ نبود. حسنا خبر نداشت.
ایشاله که جاده ها باز بشه و برق و گاز وصل بشه.
منتظریم با خبرای خوب برگردی
فانی که صیغه بود حتی یادمه بچش هم دنیا اومده بود هنوز صیغه بود. بعد هم که زن مردک فهمید و بعیده که تونسته باشه عقدش کنه. پولی هم که فانی گرفته برای بستن دهنشه احتمالا. از بس که اینجور زنان پاچه پاره و دریده هستند. احتمالا تهدید به ابروریزی کرده پیش داماد مردک و فامیلها. شاید 900 میلیون را برای پز به دوستاش گفته باشه ولی 90 میلیون را گرفته که برای خانواده فانی که بهش می گفتند اگر مردک تامینت می کنه زن داشتنش مهم نیست باهاش برو، یعنی خدا تومن!
خانمی را در شهرداری صیغه کرده و بعد هم ولش کرده بود و رفته بود. خانمه هم اول در محل زندگی آقا آبروریزی کرده بود و تهدید کرده بود این دفعه میره محل کار جدید
ضمنا این پول جدا از سهم الارث بچه فانیه یعنی مردک بمیره دوباره سر و کله فانی پیدا میشه!
یه نمونه از مدیران دولتی را می شناسم از همانها که با اتوبوس از شهرداری به ریاست جمهوری منتقل شدند
آخرش با پرداخت پول کلان مشکل حل شد. جالبه که خانواده خانمه هم همدستش بودند از جمله برادر لات و غیورش که یه پا وایساده بود که باید هزینه ... بودن خواهرم پرداخت بشه
حالا آقاهه کی بود؟ اسم نمی یارم ولی همان کسی بود که تمام ماموریتهای خارجی خانمهای کارمند را به دلیل احتمال ایجاد مفسده! لغو کرد. که خیلی هاش به ضرر کشور و موجب آبرو ریزی بود.
الهی نمیری بانو..مسئول پرونده بایگانی
منظورت من بودم
اگه اینطوره پس من اینم
بده؟
بدون آزمون ورودی و پارتی بازی استخدام شدی
وای یه لحظه فکر کردم این سیب همون خانم مرد متحرک زنده است
نه دیگه قضیه رها داره جالب میشه ؟؟یکی تعریف کنههههههههههههههههههههههههههههههههههه؟؟؟
بانو جالبه همدیگرم قبول ندارن حسنا همه جا میخواد بگه چون من به شوهرم فشار نمیارم که زن اولو طلاق بده با بقیه زن دومی ها فرق دارم من مودبم مهربونم گرچه میدونه از دستش بر نمیاد..میگه من با رضایت اومدم نمیگه با کلک و فریب و قبول شرایط تونسته رضایت بگیره.. تند تند از مردایی که زندگی اولشون رو ول کردن بد میگه که اونا اخن(منظور شوهر کبوتر و نفسه دیگه) از اینایی که رابطه عاشقانه داشتند با مرد متاهل خودشو مبرا میدونه..
از اونطرف کبوتر و نفس افتخار میکنند که ننگ زن دوم بودن و شوهر شریکی داشتن رو قبول نکردند و زن اول رو از میدون به در کردند
حسنا هم گاهی یهو از دهنش در می ره حرف دلش را می زنه.

یه بار خودش تو کامنتهاش گفت (لینکش هم تو وبلاگ هست) که خانوم اولی اگه می خواد من برم باید یه چیزی بهم بده که برم، چرا می گه همه چی را بده و برو
این منتظره خانوم اولی حاصل یک عمر زندگیش را و سرمایه پدریش را بابت سه سال فا..شگی بده به خانم !! تا ایشون مرخص بشن برن سراغ پیرمرد بعدی و زندگی بعدی.
عذرخواهی میکنم تو کامنت اول بعد از صدور حکم ۲ ماه وقت دارن برای ثبت به محضر مراجعه کنن اشتباه رو اصلاح میکنم
خانمها من رشتم حقوقه طلاق اگر توافقی باشه تو یک ساعت انجام پذیره و حکم دادگاه صادر میشه و دو ماه از صدور حکم وقت دارن مراجعه کنن به دادگاه برای ثبت کار ندارم این فانی که ازش حرف میزنین راست گفته یا دروغ فقط محض اطلاع گفتم که طلاق توافقی هیچ طول و تفصیلی نداره اون طلاق تعارضیه که طول میکشه
... عزیز،
من در مورد زمان طلاق توافقی صحبتی نکردم. بخش اول حرفم که درمورد این بود که فانی سه ماه با اون مرد زندگی کرد (دقت کنید سه ماه تو یه خونه با یک مرد زندگی کنی) و بعد فهمید که زن و بچه داره. این یعنی که من نخواستم بدونم. چشمام را به زور بسته بودم و خودم را به خواب زده بودم. مگه می شه سه ماه با کسی زندگی کنی بدون اینکه خبر از ایل و طایفه اش بگیری. از زیر بته که نیامده بود. زن نداشت، خانواده که داشت. پدر مادر که داشت. خواهربرادر که داشت. فانی هیچکدوم را ندید؟ هیچی ازشون نفهمید؟ مگه می شه؟
بخش دوم صحبتم هم این بود که مرد برای طلاق نیازی به رضایت زن نداره. بنابراین نیاز نداشت که فانی را راضی به طلاق کنه یا به فانی باج بده.
معمولا زمانی برای طلاق توافقی اقدام می کنند که زن خواهان طلاق باشه، چون قانونی تقریبا نمی تونه طلاق بگیره، یک امتیازاتی می ده و طلاق می گیره. مثلا تمام یا بخشی از مهریه اش را می بخشه یا ....
وگرنه مرد چه نیازی به توافق داره؟ هر روزی که بخواد می تونه زنش را طلاق بده،
مردها معمولا واسه این که مهریه را ندهند می گن طلاق نمی دیم تا زن خواهان طلاق باشه و مجبور بشه توافق کنه سر یه قیمتی.
طلاق توافقی از اون طرف تقریبا بی معنی است.
از نظر زمانی شما درست می گید هر وقت این توافق حاصل بشه، انجامش آسونه.
خداییش حسنا چرا باید بین !!!2000 کامنت گذار عاشق باید بیاد با نفس و کبوتر دوست جون جونی بشه؟مهمونی دورهمی بگیرن..
کبوتر با کبوتر باز با باز
ببخشید پا کردم تو کفشتون
کند حسنا با همجنس پرواز
اون کبوتر دومی منظور نفسه
این شعر پز از صنعت ایهام و ابهام و حناس و ... الان ادبیاتیا کلی بهم می خندن
سلام، این نفس کیه؟ آدرس وبلاگ نفس ؟!
سلام.
صبر کن اینجا ما یه دوستی داریم مسئول پرونده های بایگانیه، الان می آد
مامک تحویل بگیر
این سارینای پایین من نیستم ها!!
ای بابا اینهمه اسم چرا دوستان از هر اسمی دو تا دوتا انتخاب میکنند؟! اینهمه اسم اونوقت از هر اسمیهی 1 و 2 داریم!
تکراری بودن اسامی بخاطر قوانین نامگذاری از طرف ثبت احواله
سوسک روبزنی توکله اش با اینکه دورخودش میچرخه دنبال سوراخی میگرده که قایم بشه حسنا پرروتراز سوسکه ..هرچی میخوره بیشتر وقیح میشه ....نفس هم که مشصه هار عقده ای ...دنبال جلب توجه هستش ایناکه نه تربیت خونوادگی دارن نه شعورانسانی با این حرفاوکاراشون دنبال این هستند که خودشون رونشون بدن .....
حسنا تو زندگی واقعیش با اون همه خفت مونده و برای خودش خیالات می بافه، اینجا که سهله.

دو ماه پیش واسه یه روز تولد نی نی خانم، سه بار رفت بیمارستان و کلی هم با فامیل شوهر یار غار شده بودند و فقط بهار یه کمی ناراحتی کرد و گریه کرد. یکی هم بهش نگفت حسنا واسه چی اومدی یا فامیلمون الان می آن یا عمو و دایی و خاله ... کلا کسی نبود.
این دفعه قصه ای نداشت بنویسه. گفت بذار یه داستان از عمل پدرشوهر بسازم. از همه بی خطرتره
حسنا جون نگفتی سفرت به همین راحتی، بی خطر، تمام شد؟ شلوار مردک را به سرش نکشیدند برای گند اخیرش؟ خیلی ریلکس خانم اولی دو تا اس ام اس مودبانه داد و تمام شد؟
کاش داستان دعواها و فحشهایی که خوردی را بگی. تخیلات را ول کن. واقعیت را بنویس. مردک دیگه واسه امور عفیفه می آد اداره؟ خونه ات هم جرات نداره بیاد؟
ممنون آقای همه کار باش که اتاقش را در اختیارتون می ذاره.
سلام ....
من رهاروهم میخوندم ...یعنی بندبندتنم میلرزید....خدایش اون دیگه اخرش بودرابطه خواهربرادر..اون بچه ها .....پناه برخدا....
اون ناخن خوردن اخ خیلی چندش اور بود.......
اون دوربین گذاشتن اونکه دیگه اخرمارپل بودن بود...
این زنهای دوم چرا اینجورین .....
اون زیادی دروغاش خنده دار بود. ولی مگه با همون هم از رو می رفت یا کامنت گزارهاش یه ذره از مغزشون استفاده می کردند؟
تا بالاخره عکس بچه مردم را گذاشت و اتفاقی رسوا شد. تا قبل از اون من باورم نمی شد کسانی باشند که نتونن بفهمن این داره دروغ می گه.
می گم که من بیشتر از نویسنده، از کامنترها تعجب می کنم.
میشا جان مردک یک پسر ازن اول دانشجوداره واز فانی یک پسر4ساله..2یا3دخترهم اززن اول.......بایدبگم که فانی مقصرنبود مردک گولش زدکه مجرده..پس حقشه مال و اموالش رو ببازه..اما من طلاق فانی روباورنمیکنم ..چون ایناعاشق و معشوق هم بودند چطور طلاق گرفتند!!!!!!!!بانو جان تو بگو طلاق یک هفته ای هم میشه؟...طلاق اگه توافقی باشه حداقل چندماه طول میکشه..
اینا راستش را که نمی گن مامک جون.
همون گول زدنش را هم من باور نمی کنم. سه ماه با مرد تو یه خونه زندگی می کرد چطور نفهمید زن داره؟ چرا یه بار نگفت مامان بابا و خانواده تو کوشن؟ کی ان؟
براش مهم نبود دیگه. نمی خواست که مث بقیه ازدواج کنه و زندگی کنه. آدم که زن کسی می شه که نمی ره تو یه سوراخ قایم بشه. مگر این که هدفش این باشه که یکی تامینش کنه و اینم ...
طلاقش هم واسه این گفت که می ترسه باز اونا یه طوری پیداش کنن بیان سراغش. اون طلاق صوری بود که گرفتن تا زن اول راضی بشه. الان هم طلاق صوری گرفتن تا دوستان اینترنتی راضی بشن. مبادا کسی آشنا دربیاد و ....
مرده برای طلاق دادن نیاز نداشت 900 میلیون به فانی بده. همه می دونیم که از نظر قانونی مرد می تونه هر وقت بخواد زنش را طلاق بده. نیازی هم به باج دادن نداره.
بابا حسنا سوسک شد ولش کنین دیگه!
بابا حسنا سوسک شد ولش کنین دیگه!
حسنا داره داد می زنه من خوشبخت شدم، زندگی شیرین شد، شما می گی سوسک؟
مرسی که جواب دادین
آخه یکی از آشناها گفت میشه فهمید کی از پیج مون دیدن میکنه

پس اونی که به من گفت همچین امکانی در فیسبوک هست، منو .......... فرض کرده
درهرحال مرسی.
و یه خواهش دیگه:
میشه در اون مورد که گفتین بهم بگید چطوری؟ یعنی چطوری دوستام رو بر اساس فراوانی بازدید ردیف کنم.
ببخشیدا خیلی مزاحم شدم شرمنده
روی صفحه فیس بوک خودت راست کلیک کن
view page source
crrl + F
ordered_list.top_friends
اون شماره های زیادی که بعد لیست می بینی شماره دوستاته. هر کدوم فراوانیش بیشتره، بالاتر از بقیه است.
facebook.com/Numebres
می تونی تو قسمت شماره بعداز اسلش، شماره ها را وارد کنی و ببینی پروفایل کی هست
نکنه حسنا آلمانیه؟ البته اگر بتونه الان می گه اصالتا فرانسوی ام.
اصلا ملیت داره ؟
سلام
می دونم به موضوع وبتون بی ربطه ولی یه سوال دارم:
از نوشته هاتون و مچ گیری هایی که از حسنا میکنید حس کردم به مسائل کامپیوتری و اینترنتی و ... خیلی واردید! به همین دلیل میخواستم ازتون راهنمایی بگیرم من چطور می تونم بفهمم که چه کسانی از صفحه فیسبوکم دیدن میکنن؟؟ منظورم کسانی ست که جز ادد لیستم نیستن و برای فضولی به پیجم سرک میکشن.
ممنون میشم اگه راهنماییم کنید. مرسی
سلام

تا جایی که من می دونم راهی نداره
دوستات را می توی بر اساس فراوانی بازدید ردیف کنی، اما دیگران را خیر.
می تونه عزمشم محبت کنه که امرش جمع نشه! فردا حسنا این طوری نوشت بهش نخندین ها... یه خورده قاطیه طفلک. آخه آدم از چند جا بهش اصابت کنه؟ چند نفر به یه نفر؟
بانو و شرکا و مردک و خانم اولی و مادر شوهر و خواهر شوهر و همسایه و خانم ب و ....... اووووووووه! جواب چند نفرو باید بده بدبخت؟ تازه هماهنگی حقیقت و مجاز هم کار هرکسی نیست.
امروز یه کتاب می خوندم، به جمله توش بود یاد حسنا افتادم. جمله اش این بود:
آدم وقتی مقاله یه روزنامه فرانسوی را می خونه همیشه باید از خودش بپرسه "یارو چی می خواد بگه؟".
اما وقتی مقاله یه روزنامه آلمانی را می خونه باید از خودش بپرسه "یارو چی را می خواد کتمان کنه؟"
آدم هر وقت حسنا می خونه باید ببینه در پس جمله هایی که نوشته سعی می کنه چی را قایم کنه
بانو اگر می خوای تمرین کنی دو تا جمله رو یادت نره:
حسن نظرت رو میرسونه. بغلماچ
برای تو هم همیشه شادی و خوشبختی باشه و آرامش
باید عزمم را هم جمع کنم تا امر بهم محبت نشه
همه ش می گفت: من کی ام؟ اینجا کجاست؟
احتمالا مسئول حراست شبیه کامنترهاش بوده. یا شاید هم شبیه لیلی.
منظور نارین هم نفس هاره ست.
اونو فهمیدم. خودم را زدم به گیجی.

فکر کنم این قسمت هم داشتم تمرین حسنا بودن می کردم
فهمیده بود که منظور لیلی از "او" سبز سوگنده، اما نفهمیده بود که "او" آبی خودشه.
تازه نصف این ملت کامنتگزار خدمتگزارش هم فهمیده بودن و ازش می پرسیدن حسنا یه توضیحی بده، اما حسنا فکر می کرد یعنی چی؟ اینا از کی حرف می زنند؟
یادآوری امکاناتت رو می گم که به میشا گفتی.
نه خداییش، امکانات را داری
همین لینکایی که داده بودین برا نفس و عسل و ...
بانو یه چشمه بیا مثل حسنا ببین چه مزه ایه حسنا این قدر دوست داره.
؟
این حسنا نهایت موذی گریه یادتون هست وقتی تازه وب زده بود میگفت میدونم اشتباه کردم فقط میخوام کمکم کنید که چطوری تو این زندگی بمونم حتی با حداقل حقوق!
فقط هم نخواست از زن دومی ها راهنمایی بگیره چون حیله های اونا هم نخ نما شده بود و قبلا اونا رو انجام داده بود با مظلوم نمایی همه رو دور خودش جمع کرد بهش راهکار بدن این زن اگه میدونست که اشتباه کرده عوض اینکه برای ویرون کردن یه زندگی 20 ساله دنبال راهکار بگرده میومد میگفت میدونم اشتباه کردم حالا میخوام جبران کنم میخوام جدا شم ولی از طلاق میترسم از دروغایی که گفتم از پزایی که دادم از تنهایی بعد از طلاق یا هرچی که فکرشو میکرد آدم دنبال هرچی بگرده همونو پیدا میکنه اگه این همه انرژی که واسه لج بازی با خانم اولی و بهار و خانواده مردک و همینطور وبلاگ بانو و مخالفاش گذاشته بود واسه پیدا کردن خوشبختی واقعی میذاشت مطمعنم الان عشق واقعی زندگیش رو پیدا کرده بود و توی بهشت زهرا خودش رو هلاک نمیکرد خودش تو نوشته هاش اعتراف میکنه که عشقی بین اون و مردک نیست و تنها سر یه معامله مونده همه بلوف هایی هم که از عشق مردک میزنه برای اینه که خواننده ها رو مجاب کنه که نگن چقدر بدبختی گمشو برو
ایشون عاشق بند کیف مردک شده بود که متاسفانه دیر فهمید پوشالیه، توش خالیه
واقعا
اینا همه نشون دهنده بی حیایی هست که تو یه جای عمومی اینطوری می نویسن
فک کن تو واقعیت چطوری هستن
اه
کدوم دختر و زن خانواده دار و با حیا به خودش جرات نمیده اینا رو بنویسه اونم عمومی.حالا رمزی بود باز میگفتی با هم جنساش داره حرف میزنه و ایرادی نداره ولی...
اییییییییی
کی ؟ کجا؟
حسنا: من بچه رو وسیله میدونستم که تا حالا این کار رو کرده بودم و سعی نمیکردم اول مشکلاتم رو حل کنم و بعد به این قضیه فکر کنم
!!! حسنا جون عزیزم مشکلات تو که خیلی وقته حل شده همسر که دائم پیشته خانم اولی که به طور معجزه آسایی به آرامش رسیده و دیگه کاری به کارت نداره نهایتش دوتا اس ام اس مودبانه بزنه بهت! همسر هم که مولتی ملیاردر.. سفر اروپاتم که رفتی دیگه منتظر چی هستی چرا توله ات رو نمیندازی؟قراره از سهم الارث بچه مطمعن شی بعد دست به کار شی؟
سحر جان، جررررررراتشو نداره. از پارسال که به خواهرشوهرها گفت من فعلا بچه نمی خوام اما مردک می خواد تا الان داره به شکلهای مختلف تمرین می کنه، حتی تمرین سقط هم کرد (داستان تخیلی سقطش که یادتونه
)، اما کیه که جرات کنه این نمایشنامه ها را به روی صحنه ببره
واقعا چقدر شما خوبی مامک جون بابت جواب سوالا ممنون
پس در واقع مرده یه جورای ارث پسر بچه شو داده به فانی
حالا بعدا این پسره نیاد خره بابا ارو بچسبه ارث من کو؟باید پسرشو میگرفت نباید میداد به فانی بیچاره بچه سرش چه بلاها که نمی یاد .
خاک توسر مرد از سه تا دختراش خجالت نکشید با چه روی تو روی دختراش نگاه میکنه؟
بعدام میترا خانوم چقدر رهارها میکنی باز حس کنجکاوی من داره به قلقلک میوفته؟
بعد گفتم قضیه رها چیه نگید برو وبای جدید وبخوناااااااااااااااااااااااااااااااااا؟
که مامک جون خوبه
انگار یادتون رفته دارید از امکانات من استفاده می کنید.
باید مث حسنا یادآوری کنم امکاناتم را
بچه های مرد 3 دختر و یک پسر بچه ی فانی پسر 4 ساله...زن مرد همون 40 و خرده ای باید باشه اشاره ای به سنش نکرده...
ولی من از داستان رها اون قسمتی که دوربین مخفی گذاشته بود تو اتاق خواب مینا که مچش رو موقع رابطه با برادرش بگیره خوشم میومد. بعدش هم به جای این ؛ رابطه مینا و مهرداد را دید و عصبانی شد. کامنتهای ببعی ها در این قسمت خیییییلی جالب بود.
بانو خداییش اینا ذهنهای خلاقی دارند اگر ادعا نمی کردند که داستان زندگی واقعیشونو می نویسند، می تونستند جای فهیمه رحیمی خدا بیامرز را پر کنن
وای سر اون قسمتهاش من اینقدر که حالم بد می شد ..... دیگه نمی تونستم بخندم. وحشتناک چندش بود
چه جالب
نفس و هشو باهم کامنت میذارن
مگه میشه؟
اگرم چت گروهی هس
خب برین یاهو اینا چیه می نویسین
حالم بد شد
عقده ی توجه طلبی نفس .... می خواد جلب توجه کنه. وگرنه که شما ایمیل و شماره و ... همه چیز همدیگه را دارید که. چرا توی کامنت عمومی چت می کنید؟

می فرستادی سوالهات را می پرسیدی بهتر نبود؟ همه بدبختیها و رو شدن داستان مسافرتت از همون کامنت آب می خوره 
حکایت حسناست
کامنت عمومی گذاشته الو الو نفس من اسپانیام. این کامنت را تایید کن که ثابت بشه من اسپانیام ...
حسنا جون به همون طریقی که واسه نفس عکس توالت فرنگی
ای لعنت به دهانی که بی موقع باز شود
دیگه اینقدر دروغ سرهم کرده خودش هم باورش شده که زندگیش خیلی شیرینه . تو یکی از کامنتها نوشته بود رفتم ایتالیا بستنی خوردم ولی جلاتو نخوررم این بیچاره نمیدونه که جلاتو بستنیه ایتالیاییه. یعنی تو ایتالیا چیزی که به عنوان بستنی دارن همون جلاتو هستش. حالا اگه اومده بود آمریکا میگفتیم آره اینجا بعضی جاها Ice Cream دارن بعضی جاها جلاتو. بعد ایشون مگه همیشه نمیگفت آقای همسر خیلی پولدارتر از پولداره اونوقت آقای پولدار نمیتونست یه هتل بگیره حسنا بره هتل که مجبور نباشه بره خونه اینو اون. من که فکر کنم بردتش یهbed & Breakfast حسنا الکی میگه رفتم خونه جاری ببین دیگه چقدر وضع مردک خرابه که حتی نتونسته ببرتش باجت هتل که ریخته تو اروپا
یک روز و نصفی ایتالیا بود. تا خواست بفهمه کجا اومده خواهرشوهر احضارشون کرد
نرسیده لغت یاد بگیره.
این نفس که کلا عقده ایه زن دوم هم نیست. از یک استاد خوشش اومده چسبیده به طرف ول نمی کنه استاد هم زن و زندگیشو چسبیده. شاید گاهی هم نیم نگاهی به این دختره خراب که تو دست و پاش وول می خوره بندازه!
به قول یکی از بچه ها نفس هاره!
جریان عقدش هم مربوط به زمانیه که همزمان با دوستاش تصمیم گرفتند بگند زن اول طلاق گرفت و ما شدیم تنها همسر! اما از ان به بعد خیلی هاشون دیگه نمی دونستند چی بنویسند و کم کم وبلاگهاشونو تخته کردند.
وقتی نفس از رابطه اش با بچه های علی می نویسه یاد رها در " روزهای تلخ و شیرین من" می افتم که می گفت بچه های شوهرش حاضر به دیدن مادرشون نبودند. بعد هم که گند همه دروغهاش دراومد و بست و رفت.
حالا میشا می پرسه رها کیه؟ جریانش چی بوده . چند سالشه!
من از رها اون قسمتش که ناخن های شوهره را می خورد خیلی دوست دارم
واقعا ملت چقدر کم عقلند که این حرفها را باور می کنند
بانو جان کی زنگ زده به اتاق حسنا در بارسلونا؟!
غریبه نبوده ...
اگه گذاشتین حسنا تجارتشو ... ببخشید زندگیشو بکنه
بابانفس تودیگه اخربی حیایی هستی
تومنظورت ازکجات بودکه میخواستی عکس بگیری بذاری عسل خانومی ببینه؟
نفس تومیخواستی ازاون...عکس بگیری بذاری همه ببینن بگن نفس عجب چیزخولی داره که گذاشته ماببینیم
یقینادیوانه ای بچه جون
عکس مژه می خواد واسه عسل بذاره.
از عسل نامحرم تر و بدتر 
اینا که امسال عقد کردند
راجع به اونجاش با علی مشورت کرده
دو تا لینک اون کامنتهای "سوتی نفس" را باز کن. هر کدوم یه چیزه !!!!
انگار پارسال گفته چند سال پیش لیزر کردم.
کی می ره به استادش بگه من می خوام نظرتون را راجع به لیزر فلان بدونم
کامنت سیما رو خودش گذاشته که گفته باشه پدر خانم اول کارمند ساده است.آخه سیمای نوعی از کجای وبلاگ حسنا باید گمون کنه خانواده خانم اول پولدارند؟؟؟ از اینکه حسنا قبلا نوشته برادرخانم اول شغلشو از صدقه سر همسر داره؟
بعدم دیروز نوشتم حسنا فردا میاد می نویسه خانم اول با خانواده شوهرش خوب نیستند...به 24 ساعت نکشیده همون پیش بینی رو چپوند تو همین جواب.
نه حسنا تو اصلا اینجا رو نمی خونی فقط بپا دماغت نره تو سقف!
زندگی را بگو چقد شیرین شده


از کل دعواهای بعد سفر فقط دو سه تا اس ام اس مودبانه از خانوم اولی سهم حسنا شد و تمام. انگار طرف اس ام اس زده چرا زنگ نزدی خداحافظی کنی بی معرفت
بعد هم رسیدیم به بحث شیرین بیماری پدرشوهر و جر و بحث های عروس و مادرشوهری و مسافرتهای عشقولانه نیم روزه به شمال ...
وای خداااااااا چقدر این زندگی شیرینه. بپا صورتت جوش نزنه حسنا جون پوستت خراب می شه
فک و فامیل کجا بود بانو جان؟ 10 روز اتراق کردن خونه مردم در فرهنگ اینا نیست خصوصا که زن دوم برادر شوهر خواهرشون!!!! باشی!
همسرم حسنا اون قدر پولداره که به جای گرفتن هتل و گردوندن حسنا در شانزه لیزه و گالری لافایت و مال چهارفصل برده حسنا رو گذاشته خونه اینایی که وقتی میرن تعیطلات نوئل خونه یا یکی از اتاقاشونو به قیمت ناچیزی اجاره می دن بهش گفته اینا فامیل جاری اند.
حسنا تنها چیز درستی که از این مسافرت یاد گرفتی اینه که اینا سرشون تو کار خودشونه نه تو شوهر و زندگی بیست ساله بقیه مردم!
لالا جون

را پذیرایی نمی کنه.



گفتم خونه ی مردم، نه که فامیل
منم مطمئنم که خونه جاری نبوده. آخه همین تهرانشم کسی ده روز "زن دوم برادرشوهر دخترش"
اونم جاری که بخاطر کارش و پولش نمی تونه بیاد پیش بچه اش و شوهرش تدریس خصوصی می کنه و خودش تو 40 سالگی با مامان باباش زندگی می کنه و همه اینها خبر می دهد از سر درون
آدمی که خودش اینقد مشکل مالی داره که ده روز مفت و مجانی حسنا راه نمی ده خونه اش.
برادره چون اون جا آشنا داشته تونسته یه جایی واسه حسنا جور کنه. شاید از دوستای ایرانیش که تعطیلات ژانویه ایران بودن یا .... که ارزونتر تموم بشه.
حسنا جون جهت اطلاع اونی که زنگ زد اتاقتون تو بارسلونا ..... ادامه بدم
خیلی حال کردم با این جمله ات لالا :
اینا سرشون تو کار خودشونه نه تو شوهر و زندگی بیست ساله بقیه مردم!
دوباره حسنا تو دروغاش گم شد قبلا می گفتند این طور که تو پنهونی از فک و فامیل بچه دار شی میخوای چکار کنی می گفت مهم نیست بچه فامیل درجه یک خودشو داره عمه و عمو و بچهاشون مهم نیستند. حالا همین سوالو اینطوری جواب میده که آره خودمم به همسر گفتم اون وقت چی؟ تا کی باید قایم بشم؟!!!
کامنت سیما رو خودش گذاشت که حرصشو خالی کنه...
سیما٥:٢٩ ب.ظ - یکشنبه، ۱۳ بهمن ۱۳٩٢
عزیزم سلام
اسم من سیما بیداا
منو میگوی؟؟نه نرسیده
در باره این پست بگم
اعصابم خورد شد
چقدر بهت ظلم میکنن اخهههههههه
ادرس این خواهر شوهرتو بده برم ادبش کنم خخخخخخخ
والا یجوراییم خوشبحال خانوم اولی که چقدر کیلومتری مراعاتشو دارن خدا زیاد کنه ازین فامیل شوهرا گمونم پدر خانوم اولی مایه داره
البته خانوم اولی برای من محترمه ها
راستی
این مادر شوهرت کاراش خنده داره واقعا ههههههه
در مورد همسری هم بگم کم نیار افرین
نباید بی احترامی بهت کنن یعنی چی خودم جواب میدم اخه لبخندابروعینکنگران
پاسخ:سلام سیما جون بغلماچ من یک سیما دیگه رو میگفتم که برام نوشته بود و در جواب براش نوشته بودم و مونده بودم به دستش رسید یا نه زبان باید توضیح میدادم منظورم کدوم سیما جون هست که نداده بودمپلک خواهر شوهر که نگو در کل همیشه مشغوله یک مساله ای درست کنه . اگر با خانوم اولی هم خوب بودند دلم نمیسوخت میگفتم حداقل با اون خوب هستند ولی متاسفانه این هم ظاهرشون هست وگرنه خانوم اولی رو هم یک طور دیگه اذیت نمیکردند نگران پدر خانوم اولی هم تا جایی که من شنیدم مرد خوب و محترمی هستند ولی مایه دار نیستند . کارمند بودند مادرش هم خانه دار . برای همسر هم چی بگم .
زورش گرفته که همه فهمیدن خانواده خانم اولی پولدارن و مرده از قبل اونها نون می خوره


که گیر چنین مردک
عوضی ای افتاده ...
آدمی که معشوقه اش را ببره مسافرت واسه چند صد یورو پول هتل معشوقه را بذاره خونه مردم ... معلومه چقد وضعش خوبه
اگر مردک پول داشت یه پرستار واسه خانواده اش می گرفت که محتاج کارگر و پرستار خانوم اولی نباشن.
خانوم اولی رعایت ادب را کرده که پول نداده کارگر بگیرن. اما اگه برادرشون می گرفت توهین نبود که اونم پول نداشت که بگیره
خانوم اولی هم می خواسته در نهایت ادب و احترام و نشکستن غرور پدرشوهر کمک کرده باشه و برای همین می ره خونه پدرشوهر که به هوای رفتن خودش کارگرش را هم ببره برای کمک به اونها.
حیف این زن و این شخصیت
تو کامنتها جواب داده پدر خانوم اولی کارمند بوده!!
آره جون خودت و مردک هرزه ات
حسنا جون هنوزم با بی آر تی می ری سرکار؟ یا عروسک؟


مردک چرا واست یه دوچرخه تهیه نمی کنه؟
پنج شش ماهی هست خانوم اولی ماشین را از زیر پات کشید بیرون
چکهای رهن خونه پاس شد؟
آقا این خانوم خانوما به یه حرکت، ناجور ضربه فنی تون کردااااا
من حسنا هستم. عضو جدید خانواده و مسئول تامین 6 آقای غلامعلی
خیلی باحال بود
راستی اون که حسنا رو میشناخته کجاس؟خریدنش حرف نزنه؟
شاید نفس بود
یه بار سوگند حال حسنا را گرفت این بار نوبت نفسه
این کامنت سوتی نفس که مال بهمن پارساله که نوشته اونجاش رو چندسال پیش لیزر کرده.یعنی اون موقع هم از استاد علی مشورت میگرفته برای لیزر کردن اونجاش؟
)
اخه تو وبلاگ عسل خانومی نوشته علی بهم میگفت لیزر نکن من گوش ندادم.
پس این که میگفت ما دستمون هم بهم نخورده تا عقد چی؟(عقد تخیلی
وااااااااا.خدایا چه چیزها آدم میشنوه.
جناب استاد راجع به اونجای آدمم نظر بده
نفس جان سوتی هات رو جمع کن.از بس افتادی دنبال رتق و فتق امور حسنا حساب کار خودتت از دستت در رفته
نفس جان سوتی هات رو جمع کن.از بس افتادی دنبال رتق و فتق امور حسنا حساب کار خودتت از دستت در رفته
پاسخ:ترانه خانوم خیالتون راحت معیارهاشون به همین دقیقی بوده و بهترین رو انتخاب کرده . نه مشکل اسم بود نه رسم نه اخلاق نه چهره نه خانواده و نه خیلی چیزها که دیگران آرزوش رو دارند و خدا بهشون عطا نکرده و من داشتم و دارم پلک
حسنا بانو-۱٤/۱۱/۱۳٩٢-٢:٥٧ ب.ظ
معیارهای انتخاب خانوم خانوما مهم بوده که باشخصیت و خانوم و تحصیلکرده و خانواده دار و ... باشه.
زنی که تو پستو کارش تامین 6 باشه فقط ... بررسی می شه که کارایی داره یا نه. چند ماهی به کمک آقای همه کار! همه جوره بررسیش کرد دید خوبه زد قدش !
امر به حسنا «محـــــــــــــــــبت» شده بانو جون.

الانم که عزمش را جمع کرده بره خودش را به شوهرخواهرشوهر معرفی کنه

من حسنا هستم. عضو جدید خانواده و مسئول تامین 6 آقای غلامعلی
راستی غلامعلی رفت دیگه نیومد
ممنون مامک بابت کامنتت
بچه های شوهره چی بودن؟بچه ی فانی چی بود؟یعنی بابا از بچه ش گذشت اینو عقد دائم کرده بود که این همه پول بهش داد؟ راستی نگفتین زن مرده چند ساله ش بود؟
باور کنین دیگه سوالی ندارم باتشکر
مرسده
آیناز
ملیحه جان اگه منظورت حسناست که عکس فقط ازتوالت هتل دستگیره هتل ملحفه،بالش،بستنی،درورودی وخروجی..... عکس گرفته که اونم دوروزبعدبرداشت هیچی الان تواون پست نیست کلاتخلیه کرد
البته این اطلاعات دقیق ودوستش نفس دادکه حسناازکجاهاعکس گرفته وگرنه ماازکجامیدونستم
سلام
)
بازم حسنا دروغگو شروع کرد به داستان سرایی!
خونواده مردک نگرانن کسی از وجود حسنا خبر دار نشه یعنی اصلا نمیخوان زنده باشه ! بعد مادرشوهر زنگ میزنه به حسنا که ببین خانوم اولی چقدر کمک میکنه تو اذیت میکنی! انگار مادرشوهر داره دختر کوچیکه اش رو نصیحت میکنه!!!
یا بهش میگه خواهر شوهر بزرگتره تو زنگ بزن عذرخواهی کن!
مگه اینا رابطه نرمال عروس و خواهرشوهر دارن؟؟؟ اصلا اونا حاضر نیستن ای هرزه رو ببینن! چه برسه باهاش حرف یزنن! همشو داره قصه پردازی میکنه!
همون پدرشوهر هم حاضر نیست باهاش حرف بزنه! میگه زنگ زدم احوالپرسی کردم!!
ضمنا حسنا چاخان! حواست نبود برف شمال از جمعه بعد از ظهر شروع شد و بلافاصله همه جاده های شمال بسته شد؟
با مردک بال زدین برگشتین تهران؟؟
اصلا شمال نرفتین دروغگو! مردک یه ماهه آسمون و زمین رو به ستوه آورده که بابام قراره عمل بشه بعد درست وقتی باباش بیمارستانه پا میشه میره شمال؟؟
ببین! اگه حواس پرتی داری بذار من برات تعریف کنم!
مردک از وقتی برگشتین حتی همون یه ساعته ها رو نمیاد چون خونواده اش و خانومش فهمیدن با تو رفته بوده! برای همین سعی در آروم کردن اونا داره و در این راستا اصلا سراغ تو نمیاد! تو هم هی غر میزنی که چرا نمیای اونم میگه بابام عمل داره! ( کلا تو مردک برای دل باباهاتون چه ها که نمیکنید
الانم همچنان در جوار خانواده اش هست و تو آرزوهاتو در مورد اینکه مثل یه آدم نرمال میتونستی بری عیادت پدرشوهرت رو مینویسی !!
حتی ! آرزوهای یه عروس نرمال که گاهی هم با مادرشوهر و خواهر شوهر کنتاکت داره!
بعد مادرشوهر زنگ میزنه به حسنا که ببین خانوم اولی چقدر کمک میکنه تو اذیت میکنی! انگار مادرشوهر داره دختر کوچیکه اش رو نصیحت میکنه!!!
کلا تو مردک برای دل باباهاتون چه ها که نمیکنید
بانو خانم نمیشه یه جور رمزشو پیدا کنین و بزارین شنیدم کلی عکس گذاشته ...
کی ؟
این لینکم ببین. نفس پارسال میگفت چندوخته لیزر کرده. به عسل می گه واسه لیزر علی گفت....

اونموقع که شوهرش نبود.
نفس: استاد ببخشید یه سوال دارم.
استاد: بپرس جانم
نفس: می خوام برم لیزر .... نظر شما چیه؟
کلاس:
من : خخخخخخخخخخخخ
از این بی حیایی تر نداشتی رو کنی؟
رابطه علی و نفس از آخر به اوله.
اول با هم بودن و نفس هر روز هر روز خونه مامان علی بود (چون خانوم علی خونه بود و نمی شد برن خونه خود علی )
بعد عقد کردن
بعدش رسیده به نامزدی و هفته ای یه روز با دعوت خونه مامان علی می ره
مرحله بعد خواستگاریه
یه ذره دیگه پیش بریم نفس می گه علی کیه؟ هنوز آشنا نشدم باهاش
نفس٤:٤٦ ب.ظ - شنبه، ۱٢ بهمن ۱۳٩٢
خیلیییی خوشگلههه...الکی میگه.... من که میرم انجام میدم.... حالا علی واسه خودش بگه نهنیشخند من کار خودم رو می کنم.... اون موقع هم که می رفتم لیزر موهای بدنم می گفت نرو ضرر داره و ال و بل و.... ولی باز رفتمممممممغرور
حالا من میرم بعد عکسم رو نشونت میدم تو هم وسوسه بشی برینیشخندنیشخند انقده خوشگلههه
بانو این کامنت از نفس دیروز گفتم ببین
حالا بقیهش
بانو کامنت دیروز یادته گفتم لینکش را ببین؟ این لینکم ببین. نفس پارسال میگفت چندوخته لیزر کرده. به عسل می گه واسه لیزر علی گفت....

اونموقع که شوهرش نبود.
خخخخخخخخخخخخ
نفس: استاد ببخشید یه سوال دارم.
استاد: بپرس جانم
نفس: می خوام برم لیزر فلان گفتم نظر شما رو بپرسم
کلاس:
من : خخخخخخخخخخخخ
http://www.simons.ca/simons/product/6736-420/Present-perfect+Sweaters/Heritage+knit+cardigan?/en/&catId=sale-6660&colourId=42
http://pishsakhtesazeqorbati.blogsky.com/1392/11/12/post-173/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D9%85%D9%86
بانو جان به حسنا توصیه کردی قبل از نوشتن پستها ی مشورتی با دوستاش بکنه. همونا که بهش می گن چی بنویس چی ننویس همونا که خیلی تاکید می کنن واقعیات زندگیش رو نگه که خدایی نکرده دشمن شاد نشه .من اتفاقا خیلی وقته پست هاش رو با مشورت دوست هاش می نویسه. نمی بینید راه به راه سوتی می ده.
این پستش از اول تا آخر ببینید رد پای دوستش رو نمی بینید؟
حسنا هر از گاهی دهن مبارک رو باز می کنه ی سخنان گهرباری می ریزه از ش بیرون آدم کیف می کنه و بعد هی خندش می گیره .هی آدم می خواد هیچی نگه این با این در افشانی هاش هی آدم رو قلقلک می ده. این دفعه خودش اعتراف کرد مردی که به راحتی از خانواده خودش میگذره نمیتونه به دیگران هم پایبند باشه . یعنی الان خودت اینو گفتی حسنا ؟ واقعا خودتی؟ پس مردکی که زن و بچش رو چند ماهه به امان خدا ول کرده اومده ور دل تو نشسته این کارش از نظر تو چه معنی می ده ها؟یا اصلا قضیه ی چیز دیگه س و تو داری دروغ به خورد ملت می دی.
Haha, in dige kie, " man azmam ro jam' kardam", " khahar shohar azmesh ro jam' kard".:D
حافظ بیا مددی کن ....
مامک جان داستان ارام سارا را هم برامون تعریف کن
در ضمن فانی جداقل 900 میلیون گرفت و از همسر جدا شد عزیزم خدا شانس بده
بلی بلی خودمم
اون موقع فیلترشکنم خاموش بود
بانوووووو

«فعلا قراره به شوهرخواهرشوهرها بگه، تا ببینید که آسمون به زمین که نمی رسه هیچ، دو مرد دیگه به جرگه عشاق حسنا می پیوندند»
کم شدن خواستگارهای بهار به خاطر ایرادگیری باباشه ؟ احیانا به خاطر دو شلواره بودن باباش نیست؟؟؟؟؟
طفلی باید این ننگ رو از دوست و آشنا و همه قایم کنه آخرش هم گندش در میاد اون وقت این حسنا میگه مردک گفته زندگی من به دامادم هیــــــــچ ربطی نداره !!!
واقعا کسی حاضر میشه با دختر یه مرد نامرد دوشلواره و هرزه ازدواج کنه؟
دلم واسه بهار خیلی می سوزه
مگه دو تا زن داشتن ایرادی داره شیوا جان؟
حسنا خودش می ره به داماد آینده می گه.
فعلا قراره به شوهرخواهرشوهرها بگه، تا ببینید که آسمون به زمین که نمی رسه هیچ، دو مرد دیگه به جرگه عشاق حسنا می پیوندند
مامک جان، عاقبت همه ی زن های دوم همینه. تهش اونان که باید گورشونو گم کنن. البته بعد از این که ازشون حسابی سوء استفاده شد و زندگیشون به تاراج رفت...
مینو
حسنا می گفت امر بهش چی شده ؟
"زبونت را گاز بگیر و برای سلامتی خانم اولی دعا کن"
بانـــــــــــــــــــــو مردم از خنده
وبلاگای جدید همه آرشیوا پاک پستای جدید همه رمزی خوب من چی بخونم ؟بعدم من خیلی کنجکاوم تا اسم یکی میاد باید تا شجرنامشو در بیارم.
اونم اشتباه لپی بود میخواستم بگم مامک گفتم مردک
مامک جون لطفا بلطف وتویه کامنت تعریف کن اگه زحمتی نیست.
فانی 30 سالشه...25 سالگی با یک مرد 40 ساله از طریق چت اشنا میشه ..بعد باهم قرار میذارند همو ببینند فکرش رو بکنید هر کدوم یک شهر با دو فرهنگ متفاوت...قرار میذارند و یک دل نه 100دل عاشق هم میشند...مردک بعد 2بار قرار میاد خواستگاری و صیغه میشند به همین راحتی..اینم بگم فانی 6 سال بود طلاق گرفته بود..پا میشه با مردک میره ویلای شمال و 1 هفته خوش میگذرونه روز اخر متوجه شناسنامه ی همسر میشه و متوجه میشه همسر بهش دروغ گفته و نه تنها زنش رو طلاق نداده بلکه 3 تا بچه ی دبیرستانی و دانشجو داره...فانی قهر میکنه میاد شمال اما خانواده اش تحویلش نمیگیرند و میگن مردم پشت سر ما حرف دذر میارند مجبوری بسوزی و بسازی...اینم باهاش میره شهر مردک...زن اول وقتی متوجه میشه که فانی حامله بوده..به هزار و یک در میزنه شیون داد هوار طلاق اما فانی از این زندگی نمیره ...خلاصه میکنم اخر زن اول خودش رو پرت میکنه پایین و مردک بعد 5 سال متوجه میشه نمیتونه با تنش کنار بیاد و فانی رو طلاق میده...
مامک جان
یک هفته نبود. گفت صیغه دو ماهه یا بیشتر شدم. بعد از دو سه ماه زندگی با مردک می فهمه.
جالب این که این دو سه ماه با هم زندگی می کردند و هییییییییچ اثری از زن و بچه و خانواده مرد قصه نبود. نه زنگی، تماسی، اس ام اسی ... یا فانی سراغ خانواده اش را نمی گرفت. پدری، مادری، خواهری .... فامیلی ...
چی بگم ... هم خودشون بدبختن، هم یه زندگی دیگه را به فنا می دن.
آخ آخ بانو باز مچ این بدبختو گرفتی؟ آخه حسنا چی کار کنه از دستت؟ کجا بره؟ کچلش کردی!
حسنا هیچوقت زشت و کجل نمی شه. از آب چشمه جاودانگی خورده. زبونت را گاز بگیر و برای سلامتی خانم اولی دعا کن
مردک هستم شوهر دوم
آهان
فانی برای باردوم هم طلاق گرفت ؟ ..
حسنابره سفراروپا وسوغاتی نگیره .....دیداگه بگه حرف قبلی رو بروش میارن نگفت وسوتی داد
البته همش سوتی وداستانه خودش....
ولی جدا این زن دومی ها عجب حوصله ای دارن اینهمه قصه وداستان تحویل بقیه میدن .....
ببخشید میشه یکی جریان فانی رو از اول تعریف کنه ؟کی بود ؟چند ساله ش بود ؟بیوه بود ؟چه جوری با مرد متاهل آشنا شده بود ؟بعد چند سال بود ازدواج کردن؟بچه مال این مرده بود؟شوهرش چند ساله ش بود؟زن اول چندتا بچه داشت ؟ خانه داربو د چند سالهش بود؟خلاصه یکی کامل تعریف کنه که من بی نهایت کنجکاو شدم (همون فضول خودمون)
مردمک توتعریف کن لطفا اگه زحمتی نیست؟
شما چرا اسم هر کی می آد می گی برام تعریف کنید.
اینا مال گذشته هاست.
برو وبلاگهای جدید را بخون.
مگه میشه آدم بره مسافرت اونم اروپا برای خانواده اش بخصوص مادرش خرید نکنه
چون تو کامنت های تاییدی یکی نوشته بود چه رسم خوبیه سوعاتی نمی خری
آخه مگه میشه آدم برای پدر مادرش سوغاتی نیاره
یا برای بچه های خواهرش
اصلن اون شادی که تو چشم بچه هاست وقتی براشون سوغاتی با کادویی میاریم
با چه ذوقی درش باز میکنند
چجوری تو چشم های بچه خواهرت نگاه کنی بگی من رسم ندارم سوغاتی بخرم !
و یا اون دستت درد نکنه پدر و مادر که براشون چیزی میخرید یا سوغاتی میدی
حالا این رسم درست یا غلط ولی به نظر من رسم خوبیه آدم یک جایی میره برای اونایی که دوستشون داره مخصوصن خانواده پدر مادر یک چیزی بخره
تبادل محبت بین آدم هاست
یا همسر بهت پول نداده یا خانواده ات دوست نداری این حرف ها شمال میرم دلم ضعف میره برای همشون همش چرت این چه دوست داشتنی که براشون سوغاتی نیاوردی !
حسنا جان داستان ایراد زیاد داره
دید دیگه نمی شه و سوتی داده ( آخه یه جا گفت سوغاتی خریدم، کامنترهای خودش بهش گفتن شما که رسم نداشتید) برگشت گفت مردک براشون سوغاتی خریده.
مگه دفعه های قبل مردک باهات نبود که براشون سوغاتی بخره؟ چطور این دفعه مردک سوغاتی خرید و دفعه های دیگه رسم نداشتید؟
علت طلاق فانی خودکشی همسر اول مرد بود..همسر اول خودش رو از پشت بام خونه اش پرت کرد پایین و پای چپش بقدری اسیب دید که دکترها خواستند قطع کنند اما خداروشکر سالم موند و تو پاش پلاتین گذاشتند همین امر باعث شد همسر عذاب وجدان بگیره و خودش رو مقصثر بدونه بنابراین با بخشیدن مقدار زیادی مال و املاک و کل مهریه و نفقه و حقوق فانی رو طلاق داد و راهی ولایت کرد..فانی هم بعد از 2 بار شکست در زندگی برای بار دوم طلاق گرفت و با یک بچه ی 4 ساله برگشت سر نقطه ی اول..اوه اوه ببخشید سر خونه ی اول نه ..چون اینبار با کیسه ی پر برگشت توضیح بازم میخواین بهتون بدم
همسر هم دید که این مدت بد جور بهانه دامن دراز و در گنجه و از این قبیل گرفته به من گفت که پنجشنبه بریم شمال جمعه برگردیم و برادر شوهر اول گفته من شب بیمارستان هستم . من هم که اسم شمال میاد سر از پا نمیشناسم قلب. از مشکلات بعد از مسافرت هم این هست که من بیچاره پنجشنبه ها رو هم باید برم سر کار به جبران کارهای عقب افتادهآخ . شب تو راه به زور بیدار موندم که همسر خوابش نبره و روز جمعه هم دلم نمیومد بگیرم بخوابم و فرصت دیدن مامان بابا و خواهرها و خواهر زاده ها رو از دست بدمبغل . با این که خیلی رفتن اومدن خسته کننده ای شد این بار ، ولی طبق معمول ذوق کردم از شمال رفتن قلب. تو راه هم رفت و برگشت فرصت خوبی بود که وقتی نمیتونستم بخوابم حداقل حرفهام رو بزنم. خیلی حرف زدیم و من هم تا میتونستم گله کردم ازش که اینطوری میکرد . همسر هم که عادت داره یا انکار کنه بگه من ؟ یا بگه اعصابم خورد بود ببخشید و یا با روش قربون صدقه حلش کنه من ساکت بشمخنثی
یک نگاه به کامنت هایی که حسنا ثبت کرده و بانو جان زحمت کشیده بکنید و یک نگاه به این پاراگراف
و یک نگاه به آب و هوا مخصوصن جاده های شمال تو همین پنجشنبه جمعه پیش
سر و ته کل وبلاگ حسنا بزنید حسنا تو راه تهران شمال و در حال غر زدن و طبق معمول در مورد خودمون حرف بزنیم و حسنا غر بزنه همسر قربون صدقه اش بره .
اون موقع ها که حسنا جان همسر پیشت بنود وقت گیر میوردی حالا که 24 ساعت در خدمت خانم حالا چرا تو ماشین وقت گیر آوردی حرف بزنی
یک مورد دیگه حسنا جان در مورد سوغاتی هایی که برای خانواده از اروپا خریدی مارک دار ها تو حراجی های کریسمس تو پاریس حرف نزدی عزیزم یادت رفته
شمایی که ریز کارات می نویسی تخمه میوه این حرف ها عکس از توالت و خیابون همه چی گرفتی گذاشتی اینا چرا ننوشتی
عکس العمل خانواده که دخترشون از سفر فرنگ اونم برای اولین رفته و برگشته ننوشتی
عزیز قبول کن خیلی سوتی دادی
پست بعدی حسنا در مورد سوغاتی آورده از فرنگ و رفتار خانواده اش
به قول بانو بیا با خودمون مشورت کن بهتر راهنماییت میکنیم
ولی خداییش من اگه نویسنده هم بشم هیچ وقت حاضر نمیشم نقش زن دومم داستانم باشم
حسنا جان چجوری داری نقش زن دوم تو داستانت بازی می کنی
چندش آور
نوشتنش آدم اذیت میکنه مگر اینکه واقعن از نظر روحی خودکم بینی داشته باشی که حاضر بشی این نقش بپذیری
عزیزم یک سرچ تو گوگل بکن خودکم بینی بعد مراحل درمان نگاه کن #جدی
چی فکر کردین؟ من به حسنا جونم گفتم همون اول با افتخار به دومادم می گم دو تا زن دارم. مگه چیه؟ باعث افتخاره بسیاااااااااااار. کلا باید به یه اعضایی از بدن اهمیت ویژه ای داد.
شما؟
مگه میشه یه زن شوهرش ..بابای بچه اش ..رو دودستی تقدیم یکی دیگه کنه ؟...کدوم زنی حاضره مرد زندگیش رو با کسی شریک بشه ....
این زن دومی هاچرا اینقدعقده شوهردیگران رودارند ؟ واقعا ادم می مونه بهشون چی بگه ...
آره یه آشنا بگو ما هم بدونیم
راستی مامان غازغازک کجاست؟ اسمشو خیلی دوست دارم.
رفته واکسن بی بی را بزنه
یه اشنا جون
اگر واقعا چیزهاى بیشترى از واقعیتهاى این زندگى میدونى به ما هم بگو
این نوشته خطاب به حسناست:
عزیز دلم چرا همسر نسبت به اسم ایرانی حساسیت داشت حالا خوبه اسم خواستگار دخترش ((غلامعلی)) نبود .... منظورم رو که متوجه شدی مارمولک صفت...
شناختی یا بازم بگم...
بابا رو که نیست به سنگ پای قزوین گفته زکی!!!!!
من اگر جای خواهرهای مردک بودم، البته خدا برادر هرزه نصیب ادم نکنه
این بهانه را از دست حسنا می گرفتم و می گفتم برو خودتو هرجا دوست داری معرفی کن اما بعدش نوبت ما است که بیاییم و تو را به فک و فامیل خودت خصوصا شوهر خواهرهای عزیزت و همچنین در محل کارت معرفی کنیم
حسنا می خواد بره بگه من کی هستم؟ و چطور وارد این زندگی شدم!؟ سلام من گارگر جنسی مردک هستم یه روسپی دربست! این کارت ویزیتمه سرم خلوت شد در خدمتم
برخورد خانمها که با چنین آدمی مشخصه. آقایان هم اگر حسابی باشند با سردی و تحقیر برخورد می کنند و مردان هرزه هم بررسی می کنند ببینند از حسنا چی ممکنه بهشون برسه و برخوردی را که لایقشه باهاش می کنند.
واقعا نمی دونم چرا باید از حسنا بترسند؟
من هم سرگذشت فانی را می خواهم بدونم مخصوصا اخرشو. چطور شد طلاق گرفت؟
لابد تاریخ مصرفش تموم شده بود! اینها با پس انداختن بچه هم نمی تونند در زندگی که خانم اول حضور داره باقی بمانند مگر این که زن اول خودش پس از اطلاع از ماجرا بذاره بره. بیچاره بچه هایی که این روسپی ها برای بند کردن خودشون قربانی می کنند.
از قدیم هم همینطور بوده خیلی از جنایتها و افراد با مشکلات روانی حاد همینهایی هستند که برای از هم پاشاندن یک زندگی درست شده اند.
زنهایی مثل فانی هر بار به ازدواجی ننگین تر و سطح پایین تر تن می دهند و بچه هایشان گرفتار کودک آزاری، سو استفاده جنسی و هزار و یک مشکل دیگر می شوند.
شما یه جوری مینویسی انگار خودحسنا رو از نزدیک میشناسی
صرف نظر از این که این پست حسنا چقدرش راسته و چه قدر دروغ، یک چیز مشخصه و این که حسنا داره کم کم روی واقعیشو نشون میده. حتی برای خیلی از ببعی ها هم این حد از وقاحت و دریدگی پنهان نیست.
زنهای دوم، معشوقه ها و کلا آویزونها شباهتهای اخلاقی زیادی با هم دارند یا بهتره بگم بی اخلاقیهای مشابهی دارند
هر کسی نمی تونه زن دوم باشه. پررو بودن، عقده ای و حریص بودن و عزت نفس پایین لازم داره به علاوه یکسری مشکلات فروخفته! به همراه سطح و تربیت خانوادگی خاص
که ماشالا حسنا همه را داره
این حسنا خانم عقل کل و نفس وروره جادو با این چیزا از رو نمیرن که
ای معلوم الحال ها تا حالا چیزی به اسم وایمکس نشنیدید حسنا جون به خاطر اشنایی با این مراکز اینترنتی علاوه بر دراوردن شماره و آی پی و خیلی سرویس های دیگه از وایمکس جاده ای که اختصاصی برای حسنا در نظر گرفته شده استفاده میکننددد
من الان سری به نفس زدم جواب کامنت من رو با سفسطه داده ...درک نکرده من چی گفتم ...والا این کلن توتوهمه ...
مگه میشه پدرومادری دخترشون روبدن یه مرد زن دار..چون اسم ورسم داره ؟ ...حالا خودش احمقه چرا دیگرون رواحمق فرض میکنه ...
حسنا که داره چنگ میندازه به دردیوار که موفعیت خودش رو حقظ کنه ....
وقتی کامنت هاونوشته های این دوتارومیخونم اون حس حقارت ..ناامیدی ..عقده ای بودنش رو حس میکنم تابلوئه که دارن سعی میکنن به هرطریقی شده خودشون روحفظ کنن غافل ازاینکه اونایی که دارن بهشون مرحبا میگن بهشون هم میخندند دلقکهای عقده ای نت ...
اینادیگه چقد تنها وبیچاره هستند که با دروغ تودنیای مجازی دارن براخودشون شخصیت ودوست پیدا میکنن ...
یه دوس دارم میگه اگه نمیری همه چیزمی بینی ومیشنوی ..حالا حکایت این ادماست که ادم حیرت میکنه از اعجوبه بودنشون ...
نفس را اگه یه مدت بی خیالش بشید بهتره.
اون باید بره دکتر.
هر نوع توجهی براش جالبه. بهش توجه نکنید تا زودتر بره دکتر.
جالب تر از همه هم این هست که تا جایی که بتونه ، نمیذاره بهار جریان خواستگارهای رد شده رو بدونه
جالبیش چیه؟
عسل چشم نداره پسر 7 ساله آرش را ببینه. زاهارا دوست جون جونیت تو هر کامنت سه تا فحش ب بچه شوهرش می ده. فقط حسناست که از عشق بهار سر از پا نمی شناسه و خیل عظیم خواستگاران بهار شادش می کنه و از اون بیشتر رفتار مسخره و احمقانه مردک شادترش می کنه
جالب تر از همه این که مردک خیلی نفهمه
خیال کرده کارهای ابلهانه مردک خیلی جالب و بامزه است که از همه جالب ترش هم اینه که ....

احتمالا یکی از معیارهاش توانایی اداره همزمان سه همسر است
اوج حماقت مردک را تو این پارگراف رسوند
آدمی که می ره زن دوم می گیره، معلومه نگاهش به زندگی مشترک و ازدواج چیه دیگه.
حالا فکر کن این آدم می خواد داماد انتخاب کنه
بچه ها قرار نشد حسود بازی دربیارید و عقده های فروخفته اتون رو آشکار کنید!
شما باید توجه داشته باشید که امکانات شما و حسنا با هم فرق می کنه. اونا جت اختصاصی دارند باهاش میرن شمال. برای همینم تو مسافرت ابرو برمیداشت..
البته یک امکان دیگه اینه آقایون مشغول به کار در راهداری مثل سوپور و بقال و آقا پلیسه و برادر خانوم اول و برادر جاری و...عاشق حسنا شده باشن و به طور اختصاصی براش راه باز کرده باشن.
لالا جون تو این خبر که برای صبح یکشنبه است نوشته هوای استان مازندران سه روز هست که برفیه و رفت و آمد مشکله. از یکشنبه سه روز بری عقب می شه دیروز؟؟
حسنا می گه طرف ما هم از دیروز (شنبه) داره برف می آد. طرف اونا جاده اش جداست؟ با همون امکانات همسر جاده مخصوص زدند؟
http://www.afkarnews.ir/vdcgq39w3ak9zw4.rpra.html
مامک جون آره بفرست من اون اوایل که رمزی نبود میخوندم بعد دیگه نفهمیدم چی شد برام جالبه بدونم اون که شوهره خیلی میخاستش و همینطور بچه های شوهره
چطور جدا شد یه بچه هم که زایید اون چی شد؟فکر کنم یه بارم عکسشو گذاشته بود
آیناز
تو عایا نارین خودمونی؟
ای خدا شما چطوری پست حسنا رو میخونید اصلا قلم روونی نداره سروته نوشته اش معلوم نیست عمدا گیج میکنه خواننده ها رو
اینهمه از دریدگیش میگین واز اون طرف شمالی و مازندرانی مایه ابروی ریزی برای شمالی هااااااا مایه ننگه
اونو از ما ندونید دخترای شمالی ساده دل وپاکن
اون از جنس ماها نیستتتتتتتتتتتتتتتتتت
مازندرانی نیست شمالی نیستتتتتتتتتت
افکارش پریشونه، حالش خوب نیست که نمی تونه خوب بنویسه. براش طلب آرامش کن تا نوشته هاش هم بهتر بشه
خبرندارین مگه بچه ها
نیست چشم وابروی حسناقشنگه تمام راهی که حسنامیخواست بره شمال وبرگرده ایزوگام کرده بودن به افتخاروردش باهمسرهوس بازش
شمال بیشترازنیم متر برف اومده
حسناجان تو اون برف وبادچطوری برگشتین
جان حسنابه اینجاش دیگه فکرنکرده بودی نه؟
آیناز ناقلا این که عکس لبخندش را گذاشته بود
چشم و ابروش را از کجا دیدی
گفتم خوب خدا به خانوم اولی خیر بده سلامتی بده .نیشخند
مونده بودم ول کردن خونه زندگی چی بود ؟ سوال
خونه رو که همیشه کارگر هست و حتی غذا هم درست میکنه . همسر هم که اونجا نیست ولش کرده باشه بره خونه مادر شوهر . بچه رو هم که پرستار نگه میداشت .
****
این جمله ها کاملا مشکل فروخفته حسنا جونو نشون میده
نگا با چه حسادتی میگه کار خونه ک انجام نمیده، غذا نمیپزه(خوب همسرو بگو برات کارگر بگیره،این که انقد ناراحتی نداره)
.میگه همسر هم ک نیست پیشش، الان داره پز میده ک شوهر مردمو برده
حالا اگر بود خانم اولی مگه کاری می خواست بکنه؟
شام و نهارش که با کس دیگه است. خانم اولی هم که نمی ذاره این مردک بهش نزدیک بشه. خودش را با این چیزا آلوده نمی کنه.
اموالش را که پس گرفته، دخترش هم که پیش خودشه، کارگر و پرستارش هم که به راهه، تفاله مردک هرزه را هم پرت کرده جلو حسنا.
اینقدر پول نداشتند که نتونستن واسه یه هفته که باباشون بیمارستان یه کارگر بگیرن کمکشون باشه. خانم اولی پرستارش را می بره که از بچه جاری نگهداری کنه. اونوقت جاری و برادرشوهر اینقدر نمک به حروم و بی چشم و رو هستند که هووی خانم اولی را ببرن پذیرایی کنند؟
اومدن واسه حسنا کامنت گذاشتن خوب کردی جواب خواهرشوهر رو دادی خیلی هم محترمانه و به جا دادی خوب کردی جواب مادرشوهرو ندادی و احترام بزرگتر رو نگه داشتی!!
هزار جور پیغام دادن که نیا آبرومون میره همونقدر که تو خونواده شما ننگه برای ما هم هست اونوقت ازش پرسیده چرا اومدی؟ جواب داده مطمعنا نیومدم شما رو ببینم !! واقعا معنی جواب محترمانه و بجا رو هم فهمیدیم بعدشم که در کمال وقاحت تهدیدش کرده که میره شخصیت مبتذل خودشو به شوهرش معرفی میکنه اوج دریدگی حسنا از همین چند خط کاملا مشهوده این که خواننده هاش اینو نمیفهمن دو حالت داره یا اونقدر گوسفندن که نمیفهمن و فقط بلدن واسه حسنا جون بع بع کنن یا به مراتب دریده تر از حسنان که وقاحت رفتار حسنا به چشمشون نمیاد حالا انگار این بزرگی کوچیکی حالیشه مگه خواهر شوهرا همسن مامانش نیستن؟
سحر جان،
یه مدت خانم اولی را تهدید می کرد که زنگ می زنم به مامان بابات.
من هر چی فکر می کردم که وقتی زنگ زد چی می خواد بگه، به نتیجه ای نمی رسیدم.
الو سلام. من حسنا بانو هستم یک زن دوم.
اینجا دومین جاییه که دارم می گم زن دوم هستم. یه بار هم قبلا توی وبلاگم گفتم. داستان زندگی من اینطور شد که داماد شما دنبال کسی می گشت که نیازهای جنیس اش را رفع کنه و ....
مثل اینکه حسنا بدجور از جریان تخمه خوری که بانو سوتی شو گرفت میسوزه واسش این کامنتو دادم تایید نکرد بیشعور!
"حسنا جون خیلی بدی کلی منتظر پست سفرنامه بودم کلی هم تخمه تر آماده کرده بودم موقع خوندن لذت ببرم"
من سعی کردم تابلو نباشه ولی مثل اینکه بدجور با اصطلاحات اینجا آشناست یاد مامی امیر حسین بخیر بدجور جای خالیش حس میشه
تهمت نزن.
حسنا اصلا اسم همچین وبلاگی را نشنیده
لایک واسه کامنت سپیدار الحق حرف حساب جواب نداره
میشا جان از شغل مرده اطلاع دقیقی ندارم ولی میدونم پزشک هم نیست .
دوست دارید زندگینامه ی فانی رو براتون بفرستم
یه سوال از اوپس داشتم مرده پ.ز.ش.ک نیست احتمالا؟چون منم یه همچین جریانی شنیدم منتها اقاهه پ.ز.ش.ک بود.
من هیچوقت زن دوم و هوو رو در اطرافیانم ندیده بودم ولی همین چند وقت پیش دختر یکی از فامیلای شوهرم که هم کارمند بود و هم خونه و ماشین داشت ازدواج کرد. سنشم البته بالای سی بود. چون ازدواجشون یهویی و کمی عجیب بود و دامادم سنش نزدیک 40 بود واسه همه سوال پیش اومد و خودشون گفتن مرده یه بار طلاق گرفته به خاطر بچه دار نشدن زنش. تو مراسم عروسیشونم ظاهرا به غیر از داماد و یه مرد دیگه که گفتن از دوستای داماد بوده هیچ کسی از طرف داماد حضور نداشته. من وقتی اینو شنیدم به لطف داستان حسنا جان و شرکاش حدس زدم مرده زن اولشو داره و طلاق نداده وگرنه کسی که طلاق گرفته لزومی نداره تو مراسم عروسی مجددش هیچکس از اقوامش حضور نداشته باشه و اینو به شوهرمم گفتم. تا اینکه چند وقت بعدش از یه منبع موثق خبر رسید که مرده زن اولشو طلاق نداده و هیچکس از خانوادش هم نمیدونن که این ازدواج مجدد کرده. گفته بود که کم کم سر و صداش داره بلند میشه. من از دختره از قبل بدم میومد اما الان دیگه صد برابر ازش متنفر شدم . حالا میفهمم حس بدی که همیشه بهش داشتم بیخودی نبود.
جالبه بدونید که یکی دو ماه بعد از عروسیشونم خبر رسید که دختره دو ماهه بارداره !!!!!
وقتی اینو شنیدم با تمام وجود دلم برای زن اول سوخت بخاطر این ظلم بزرگی که همسر آشغالش با این دختره بی چشم و رو بهش کردن . از اون موقع خیلی بیشتر حال خانوم اولی رو درک میکنم و بیشتر از حسنا حالم به هم میخوره . خدا به خانوم اولی صبر بده واقعن !!!!
راستی سلام !
راستی سلام !
سلام
غنچه جان
راستی این همه برف اومده شمال پس چی میگه این حسنا رفتم اومدم؟
دوستم 8 ساعت فقط تو راه بود :|
اگر 5 شنبه جمعه فقط رفته بود شمال و برگشته بود، باز یه چیزی !
دقت کنید که یک شیفت کاری هم سرکار بوده
82 تا کامنت جواب داده
یک پست بلند بالا نوشته ...
شبانه روزش هم با ما فرق داره، هر روزش 42 ساعته !
از دروغای حسنا دونتیجه می شه گرفت
1یاحسنا اصلا شاغل نیست که هرهفته مره شمال وبر می گرده
2یا اصلا شمال نمی ره شمال رفتن زاد ه ی تخیلاتشه
حسنا حتی خانواده خودش هم طردش کردن دیگه تلفنی هم باهاش حرف نمی زنن اگه با خانواده ش حرف می زد بهش می گفتند آب و هوای شمال این روزا چطوره که این نیاد تو وبلاگش بنویسه رفتم شمال آنوقت می آد می گه رفتم بیمارستان ملاقات پدر شوهر آخه حسنا تویی که خانواده خودت حتی جواب تلفن ت رو نمی دن چطوری خانواده مردک که تو بهشون می گی من آدرس خونه ام رو بهتون نمی دم تو رو تو خونه خودشون راه می دن؟؟؟
راستی حسنا جان شما که زحمت می کشی به شوهر خواهر شوهر می گی مردک زن دوم گرفته یه زحمتی هم بکش به فامیل شوهر خواهر خودت هم بگو که زن دوم هستی.
خانم اولی کارگر و پرستارش را برمی داره می بره بچه برادرشوهر را نگه داره، برادر شوهر یواشکی تو خونه فک و فامیل زنش، بساط عیش و نوش حسنا و مردک را جور می کنه.
چقدر این قصه خنده داره
چقدر مردای این قصه مردند و قابل اعتماد
چقدر هرزگی واسشون جاافتاده است
جاده ی شمال بستست برف و باد افتضاح
من خودم شمالم تا سر کوچه نمیشه رفت گیر افتادیم
چجوری این خانم رفته و برگشته
بگو از کدوم راههههههه برگشتیییییی
دوست من و شوهرش پنج شنبه شب راه افتادن از تهران برن شمال جاده بسته بوده برشون گردوندن
جمعه هم صبح ١٠ راه افتادن ساعت ٥ عصر رسیدن
اون وقت این حسنا خانم تخیلی پنج شنبه رفته و جمعه هم برگشته
در حالی که جاده بوران و برف و ترافیک داشته
عجبببببب
جدی فکر میکنه خواننده هاش معلوم الحالن و هیچی نمیفهمن ها!!!
مثل جریان رمز
دقت کنید که در 48 ساعت گذشته
80 تا کامنت جواب داده
یک پست 5 صفحه ای نوشته
یک شیفت کاری رفته اداره
رفته شمال، یک روز را با خانواده سپری کرده و برگشته
تمام راه را هم مراقب مردک بوده که خوابش نبره
امکانات را دارید؟ 48 ساعتش اندازه یک هفته شما کارایی داره
واقعا خجالت اور بود.چقدر یک ادم میتونه وقیح باشه.
دقت کردید که چقدر آمار کامنتهاش اومده پایین؟
این خانم چندین بار تکرار کردند که اینکه خواهر شوهرها حسنا را به شوهر هایشان معرفی نمیکنند، مشکل شخصی خودشان است! چه روشنفکر هستند این خانم!!!!
از آن طرف ،خواهرهای خودش او را به شوهرهایشان معرفی نکردند و حتی جرات ندارند در فامیل خود،این موضوع را مطرح کنند! و مدام پدرش از سوی خانم خانما تهدید به افشا گری و آبرو بری میشود! حتی در محل کارش کسی از این موضوع اطلاعی ندارد!حتی همسایه ها! حتی دوست سالمی هم نیست که اطلاع داشته باشد.غیر از چندتا زن دوم دیگر! ماشاالله به این همه روشنفکری که شامل همه اشخاص و زمانها و مکانها شده است!
به به! یه پست درهم برهم با محوریت دعوای عروس و خواهر شوهر! بسیار جالب و هیجان انگیز برای عده زیادی خانم که عاشق ماجراهای عروس -خواهر شوهری هستند! انگار اون یکی ماجرای خانم ب به اندازه کافی توجه تماشاچی ها رو بر آورده نکرده بود و دست به دامن موضوعات این چنینی شدند برای انحراف افکار عمومی! به هر حال بهتر است موضوع سفر خارجه هر چه زودتر با موضوعات جدیدی ماله کشی شود!و چه موضوعی داغتر از دعوای عروس-خواهر شوهری!!! از اون موضوعاتی که تو نینی سایت هزار تا بازدید میخوره!
یکی از دوستان نکته جالبی گفت! همانقدر زن دوم برای اروپایی ها قابل درک و احترامه که شوهر دوم برای ما!
بانو چرا میگی تمام مدت با مثلا وب کبوترو...علی الخصوص فانی بوده...فانی که وبش روخیلی وقته حذف کرده...فانی ازهمسرش جداشده...مگه خبرندارید؟
اگر برای ما نمی نویسه دلیل نمی شه که برای دوستانش هم ننویسه یا ارتباطشون را کلا قطع کنند.
حالا بابا ی بهار بشینه ایراد الکی بگیره،
وقتی خواستگار ها و خانوادشون بفهمن پدر عروس چه دست گلی آب داده
کدومشون راضی به این ازدواج میشن؟
اتفاقا مردک باید الان ، تا کسی چیز زیادی نمیدونه، دو دستی خواستگارها رو بچسبه
بیچاره بهار ، که اعتمادش نابود شده و زندگی و آیندش اینجوری به بازی گرفته شده
چطوری بانوی معلوم الحال
من از وقتی امتحانام تموم شده فقط با موبایل میام اینجا واسه همین سخته کامنت بزارم
میگم من کلا موندم این بشر چیزی به عنوان عزت نفس و غرور داره آیا؟؟!! چطور با افتخار میاد مینویسه این توهین هایی که بهش میشه؟ این که کلا از همه قایمش میکنن؟؟!!! مگه ننوشته من علنی هستم؟ یعنی به غیر از مردک فقط 4...5 نفر از فامیلش میدونن این دیگه چه علنی بودنیه؟
آدمی که واسه خودش شخصیت و ارزش قایل باشه نمیاد این چیزارو جار بزنه
در ضمن این که یک خانواده فرانسوی 10 روز پذیرای زن دوم برادر دامادشون باشن (اونم تو تعطیلات که یا همه مسافرتند یا برنامه دارند برای اوقاتشون) فقط از ذهن ناقص حسنا برمیاد.هرکس سرسوزن با فرهنگ اینا آشنایی داشته باشه میدونه خونه موندن برای فامیل به شدت نزدیکه در حد بچه حتی خیلیا خواهر و برادر هم خونه همدیگه نمیمونند. 10 روز که به کل جوکه. اونم زن دوم که تو فرهنگ اینا همونقدر تابوئه که ما شوهر دوم خواهر زن برادرمون رو 10 روز مهمون کنیم!!
احتمالا شوهره خواسته حسنا رو بپیچونه تمام وقت بره پیگال عیاشی در عین حال پول هتل هم براش نده رفته سراغ این خانوادهایی که اتاق خونشون رو اجاره می دن به حسنا گفته اینا فک و فامیل جاری هستند!
راستی حسنا انگلیسی رو می دونیم بلد نیستی این 10 روز چطوری با اون خانواده ارتباط داشتی؟ خواهرشوهرتم که نبود ترجمه کنه نکنه مادرزاد فرانسه بلدی؟
شادی جان مطمئنم حسنا در نوشته بعدیش نظرتو لحاظ می کنه و سناریو رو جوری تنظیم می کنه که جناب سرهنگ و مادرشوهر از خانم اول بیان پیش حسنا درددل کنند چون حسنا اصلا تحمل نمی کنه این خانم یک صفت خوب هم داشته باشه.
راستی حسنا که می گفت خونه رو به نام زده نکنه خانم اول با محل کار باباش تماس بگیره چطوره که این نگرانی رو برای خودش نداره؟؟؟ یعنی اصلا براش مهم نیست آبروش تو محل کار بره؟ یا آدرس اونجا رو هم ندارند که بیان سراغش؟
راستی حسنا اگر اینجا رو میخونی یادت نره جریانات ویزا گرفتن و چندتا مورد دیگه رو که قول دادی تعریف کنی فقط قبلش حسابی مطالعه کن!
حسنا تو رو خدا بازم از این جریانات خنده دار برامون تعریف کن
خیلی خندیدم !
اما می دونی که داری آقای همسر رو مضحکۀ خاص و عام می کنی و این نشون دهندۀ تربیت خانوادگی آدمهاست.
( به جهت علاقۀ شدید حسنا به ترکیب "تربیت خانوادگی"
استفاده از آن ضروری می باشد.)
بعد اینکه کلآ صداقتت من رو کشته؟متوجهی که؟
حالا بیا یک لطفی کن یک کلاس نویسندگی برو اقلآ
من دوست دارم دشمن فرضی ام(ترکیب مورد علاقۀ بعدی) قوی باشه .
ماجرای خواستگاری و مهریه برای این بود که مثلا نشون داده بشه زندگی اون مرد خائن روال نرمال خودشو طی می کنه و کسی نیاد نظر بذاره که چطور می تونی با همچین نامردی که حتی به بچه خودش رحم نمی کنه زندگی کنی و از بچه دار شدن حرف بزنی
کدوم مرد عاقلی همچین نظری در مورد مهریه می ده
با اینحال خود همین ماجرا هم توهین بزرگیه به شعور اون مرد
از اون بدتر، رد کردن خواستگار به خاطر اسمه
خانوم اولی خیلی باشخصیت و باتدبیره. شوهره رو از خونه بیرون انداخته ولی با خانواده شوهرش رابطه خوب خودشو حفظ کرده. باید بهش آفرین گفت. اگه من جاش بودم نمی تونستم اینقدر خویشتن دار باشم و حساب شوهر خائنمو از خانواده اش جدا کنم و برم کمکشون
بی دلیل نیست که همه توی اون خانواده دوستش دارن
از همینجا هم کاملا معلومه این خانوم اولیه که مرده رو خونه راه نمی ده
وگرنه چطور ممکنه مردی از خونه قهر کرده باشه و شرط و شروط گذاشته باشه ولی زنش رابطه به این خوبی با خانواده اون مرد داشته باشه؟
سلام بانو جان

، یه بار دیدم حسنا برای یکی از زنهای دوم کامنت خصوصی فرستاده، اون هم درحالی که وقتی کسانی مثل من بهش می گفتیم حساب تو از زنهای دوم جداست و حیف توئه که زن دوم باشی و... ذوق زده می شد و تشکر می کرد
و کاملا لنگه اونهاست و هیچ فرقی باهاشون نداره، فقط یه خورده باسیاست تره و حفظ ظاهر می کنه
امروز صبح که کامنتهای پست قبلی رو می خوندم کلی لذت بردم از جوابهای زیبا و منطقی دوستان عزیزم به خانم میس (اسمش درست یادم مونده؟)
مسلما هرقدر بیشتر به احساساتمون غلبه کنیم و سعی کنیم بدون توهین و کلمات رکیک بنویسیم، بیشتر به نتیجه می رسیم
یکی از خواننده های حسنا هم گفته بود که وقتی دیده نفس عزیزترین دوست حسناست، نظرش نسبت بهش عوض شده
من هم قبل از شفاف سازیهای بانو
اون موقع به دوروئیش پی بردم و فهمیدم اگه به وبلاگ اونها سر می زنه فقط از روی کنجکاوی نیست، بلکه باهاشون حسابی سر و سر داره
در اینکه زندگی بهار تا حالا هم خراب شده شک نکنید. فکر میکنید اون دختر دیگه اعتمادی براش مونده؟ فکر میکنید راحت سرشو بالا میگیره؟ به پدرش افتخار میکنه؟
حسنا یه جوری از این دختر حرف میزنه انگار یه بچه سیزده چهارده ساله است که تو هپروته ولی مطمینم خانم اولی با اون شخصیت با وقاری که داره یه دختر با شخصیت تربیت کرده. حسنا حتی به بهار هم حسودی میکنه.
قبلن عزم رو جزم میکردن ،فک کنم حسنا عزمش ریخته که باید جمعش کنه
بی سواد
امر بهش چی می شد؟
حسنا هر چی بیشتر می نویسد بدتر نشان می دهد حالش خوب نیست.۷ تا موضوع را قاطی ودر بر هم نوشته که فقط بعبعی ها خوشحال شوند.
تمام متن را از این شاخه به آن شاخه رفته است و نظمی در متن نیست
یه پست آبکی برای گول زدن کسانی که برای رمز دور زده شدن. تا یادشون بره. قاقا لی لی می ده دستشون
فقط از یه چیز مطمعنم هیچ مردی!!! به زن دومش وفا نکرده و نمیکنه چون قبلا با خیانت به زن اولش نامرد بودن خودشو ثابت کرده در بهترین حالت زندگی حسنا میشه مثل زندگی عسل و آرش
شاید پول و زرق و برق توش بیشتر باشه اما از تفاهم و عشق خبری نیست
بانو حرف خوبی زد حسنا یه عقده ایه جاه طلبه فقط براش این مهمه فامیلاشون تو شمال فکر کنن حسنا یه شوهر پولدار کرده و بره خونه بزرگتر از بزرگ رو حتی اجاره کنه ولی ظاهر رو حفظ کنه زهی خیال باطل ماه هیچوقت پشت ابر نمیمونه بلاخره دیر یا زود همه میفهمن حسنا چه خونه خراب کنی هست پارسال خیلی ذوق مرگ شده بود خانواده پسرک اونو با مردک دیدند امیدوارم همین دیدن باعث بشه آبروشم جلو اونا بره پیش خدا که کاری نداره
فکرش بکن خواستگار یک دکتر متخصص باشه یا مهندس برج ساز باشه یا دیپلمات یک کشور باشه یا پسر یک سفیر اون وقت به خاطر اسمش ردش کنند !!!!!
هیچی هم نپرسیده یار و کی هست کی معرف بوده
معرف هم یکی از مهم ترین ملاک های انتخاب
نهایت خنده که چه عرض کنم نهایت احمق بودن یک آدم نشون میده این حرف
آره واقعن حسنا جان اون پست طولانی و خنده دار بنویس
خدا کنه زندگی بهار خراب نشه به خاطر این زن
دعا میکنم وقتی حسنا رفت بهار ازدواج کنه تا شوهرش این قضیه رو ندونه که خدای نکرده یه وقتی ناوقتی بهش سرکوفت بزنه
عجب، شمال هم رفت و اومد،!!! بعد حسنا جون از تخیلاتت می گی لا اقل یه سرچی بکن دخترم، آخه تا اونجایی که ما در جریانیم از 5شنبه شمال داره خفن برف میاد. اونوقت آقای همسر، یه مرد 50 و اندی ساله توی این برف پاشد جنابعالی رو برد شمال و برگردوند اونم در شرایطی که پدر شوهر مریضه و برادر شوهر بچه کوچیک داره و گرفتاره و کلا توی این اوضاع قاراش میش فقط به فکر شمال رفتن تو بود؟!!! خداییش توهم میزنی یه جوری بزن که قابل باور باشه عزیز. یه کم آروم باش، عصبانیتت رو کنترل کن تا بتونی قصه های قابل باورتری بنویسی!
سلام . کامنت پست قبلی نارین جان گفته بود غنچه فینگلیش خودمونه یا نه ؟
آره عزیزم خود خودمم
بانو جان انقدر نوشتی حسنا رسمن از وقتی که وبلاگ ما شروع به کار کرده کم می نویسه برای اینکه جواب محکمی به همه ما بدهد هر هفته حالا می خواهد روزانه نویسی کنه
نمی تونم قضاوت کنم شاید احتیاج داره به داشتن این وبلاگ و خواننده ها
ولی از این خواننده ها دهنم باز مونده اصلن تو بگو وبلاگ بانو و کامنت های ما رو ندیدن این همه سر شماری کرد ایمیل دادی منتظر بودی و حسنا کوچک ترین ارزشی براشون قائل نشد و دوباره میان کامنت میگذارند
آدم باید برای وقت خودش ارزش قائل باشه
برای آدمی که براش وقت میگذاری ببین ارزش داره با تو چه رفتاری میکنه
و یک نکته آدمی که مهریه اش 14 سکه است اصلن زشت نیست مهم اون آدمی که میاد خواستگاریت
چند مرده حلاج .. خانواده اش کیه (به توان 100 مهم ترین اصل ازدواج خانواده است ) ..شغلش چیه.. انسانیت
این چیز ها ملاک زندگی و خوشبختی
مهریه مثلن 1392 تا برای کی خوشبختی آورده ؟
چه تضمینیه ؟ هر کسی که گرم سرد روزگار چشیده باشه این قضیه میدونه
کسانی میشناسم مهریه های کلانی داشتند که تا حالا امثالی مثل حسنا نمی توانن تجسم کنند
انقدر تو زندگی شکنجه روحی شدن گفتن مهرم حلال جونم آزاد
قبول دارم مهریه تو ایرانی که زن هیچ حقی نداره یک اهرم فشار هست ولی تضمین خوشبختی نیست
مردی که دخترش تو سن ازدواج هست و دنبال هوی و هوس خودش میره زشت اعتماد به نفس عزت نفس تو وجود دخترش میشکنه دخترش سر افکنده میکنه تو فامیل پشت سرش بکن باباش دو زنه است
این کلمه دو زن زشت
و خدا رو شکر که خدا برای همه این دختر هایی که پدر هاشون هوسباز بی شرف بودند به خاطر پائین تنه شون زندگی میکردند خدا برای اون دختر ها خوب میسازه
کسی از روی اسمش رد نمی کنند نهایت کوته فکری و حماقت یک پدر نشون میده
خیلی حسنا بی سواد و از عالم آداب معاشرت روابط انسان ها به دور
جدی جدی به یک نتایجی دارم میرسم احساس میکنم تا حالا تو محیط شهری بزرگ مثل تهران با آدم هایی که ما هر روز می بینیم سراغ داریم زندگی نمیکنه یک چیز هایی شنیده و یک چیز هایی میاد برای خودش می نویسه
ماشین عروسک تو خیابون دیده یک قفل مرکزی شنیده ولی نمیدونه چجوری کار میکنه از پنجره خودش میندازه پایئن
اسم محله های عیان نشین تهران شنیده ولی نمی دونه خونه متری چنده تو اون محله ها ... میگه با پول پیش یک خونه و یک ماشین یک خونه بزرگ تر بزرگ خریدم
خبر نداره با این پول ها یک اتاق هم بهش نمی دهند
این وبلاگ که به نظر من تمام داستان است
احتمالا این مرتیکه هرزه گذاشته بعد اینکه حسابی حسنا رو چلوند و تیپاش گرفت دخترشو شوهر بده آخه با این وضعی که روشون نمیشه به فامیلای نزدیکشون حسنا رو نشون بدن چطور میخوان به داماد آینده و خانواده اش این قضیه رو بگن چه آبروریزی هست نمیشه جمعش کرد طفلی بهار
چی بگن؟بگن خانم اولش راضیه رفته به زور شوهرش و حسنا رو برده محضر؟
چطور مردک که یه زندگی 20 ساله رو به گند کشیده میتونه از دامادش انتظار وفاداری به دخترش رو داشته باشه؟
عجب ...
را در داستان هاش خالی می کنه
که زن دوم و خواهر شوهر با هم دعوا کردن !
یعنی جرئت این کار رو داری؟!!!!!!!!!!!!
حسنا خشم فرو خفته ش
حرفهایی که نتونسته بزنه و نمی تونه
کارهایی که دوست داشت انجام بده ولی نتونست
حسنا خجالتت همین بس که تو رو از همه قایم می کنن! تو لکه ی ننگی براشون! چه فضاحتی از این بدتر!

خاک بر سر تو که اینا رو با افتخار می نویسی. من بودم آب می شدم می رفتم تو زمین... فکر کن یکی منو قایم کنه! ننگ بر تووووووووووووو!
راستی اصلا ننگ می دونی چیه؟ حس شرم از این که قایمت کنن می دونی چیه؟؟؟؟؟
من به وضوح اون روی حسنا رو تو این پست می بینم. بی شرمی و وقاحت رو می بینم. گند و کثافت زندگیش رو دارم می بینم. ببعی های محترم نمی تونن ببینن، آدم به عقل نداشته شون شک می کنه!
راستی... این خواستگارهای بهار هم یه جورایی کنایه به این بود که برای هیچ کس مهم نیست بابای بهار یه هرزه ست. وووووووووی
http://chandhamsari.ir اینجارو یه نگاه بندازین لطفا
من نمی شناسم.
کلا از لحنش معلومه که حرص خیلی زیادی به خانوم اولی داره. داره خفه میشه. حتی به خونه مادرشوهر رفتنش هم و کارگرداشتنش هم حسودی میکنه. ادم خیلی بدبختیه. تو لجن زندگیش داره دست و پا میزنه،الان میفهمم که چرا وبلاگ رو ول نمیکنه چون اینقدر بدبخت که با هیچ کس نمیتونه حرف بزنه.
خوشم می آد که باز خانم اولی به دادشون رسیده و کارگر برده براشون.
مردک پول نداشت یه کارگر بگیره یه هفته کمکشون باشه؟ بازم پول خانوم اولی؟
واقعا خانم فهمیده و متشخصیه که حساب کثافتکاریهای شوهرش را از خانواده اش جدا کرده و هنوز هم مثل دخترشون باهاشون با احترام و محبت رفت و آمد داره و کمکشون می کنه.
و البته که اونها هم قدر محبت هاش را می دونن و پدرشوهرش حتی حاضر نشد حسنا را ببینه. اینقدر اون زن براشون محترم و عزیزه.
هووووم
انگار خانم اولی هم حسابی به خدمتش رسیده..
دست گلش درد نکنه
وقتی با حرص و کینه اسم اون خانم گل رو میاره و ازش بد میگه نشون میده با عرض معذرت تا فیها خالدونش به اتش کشیده شده و حسابی داره جلز و ولز میکنه و نقره داغش کرده
لایک خانم اولی
چند تا اس ام اس مودبانه بهش زده بود که حسنا دیگه لازم ندید به ما بگه. مربوط به دلتنگیش برای حسنا بود. کار دیگه ای هم باهاش نداشته
اِوا با لحن صدای زیور بخونین
یعنی خواسته بگه مردک این چند ماه اصلا خونه خانم اولی نرفته
اوا
و شوهر خواهر شوهر و هیچکدوم از فامیل مردک تو این مدت نرفتن خونه مردک و بگن مردک کجاست که زن و زندگیش را ول کرده و رفته.
فقط اگر مردک را با حسنا ببینن می فهمن که مردک هرزگی کرده. هیچ طور دیگه ای متوجه نمی شن.
حسنا جون درسته یه عده ساده اند و دروغهای وبلاگت را باور می کنند. ولی تو زندگی واقعی اینطور نیست.
مردک سه ساله زن دوم گرفته، شش ماهه که زن و زندگیش را ول کرده، با زن دومش خوش و خرم در گشت و گذاره ... و فامیل نزدیکش ندونند.
مگر این که زن دومش تو زیرزمین مخفی باشه و فقط کار ارائه 6 داشته باشه.
بانو یک وقتی خودم رو میذارم جای خواهرشوهر. به خدا از خجالت اب میشم. چه قدر باید تنم بلرزه که ابروی چندین سالمون تو فامیل نره. خیلی گناه دارن به خدا. این زنک عین کنه چسبیده. خیلی بی ابرو. ادم واقعا ناراحت میشه. مگه بیمارستان وقت ملاقاتش فیکسه. انگار این زنک تو ایران نبوده تا حالا. هرموقعی از شب امکان داره ملاقاتی باشه. خدا نابودش کنه که یک ایل و تبار رو نابود کرده
گلریز جان، دروغ می گه. باور نکن.
نرفته ملاقات. راهش نمی دن هیچ جا تو زندگیشون. مطمئن باش.
مگه می شه که به اونها بگه من آدرس و شماره خونه ام را به شما نمی دم اما هر وقت دلم بخواد می آم خونه شما، تنتون را بلرزونم؟
مگه اونها اختیار خونه زندگیشون را ندارند که بگن این خرررررراب را نیار اینجا و ما نمی خوایم ببینیمش !!
مگه پدر شوهر همونی نبود که موقع خالی کردن خونه، نه حسنا را راه داد خونش، نه افتخار داد بیاد خونه حسنا، نه حتی تا یه کافی شاپ بردش.
حسنا به شوهرش گفت می رم ورزش، یواشکی رفت پارکی که می دونست سرهنگ عصرها می ره قدم می زنه، اونجا دیدش و التماس کرد که تو یه کاری کن من این خونه را خالی نکنم. اونم گفت شرمنده! پسرم را با ... خر می کنی، من را نمی تونی
یه جمله قشنگی تو کامنت بچه ها بود که خیلی خوشم اومد..نکته ظریفی بود..
هر کسی رو از روی دوستاش میشه شناخت و بر اون اساس میزان ارزش و کرکترش رو باید سنجید..
در مورد حسنا هم همین بس که دوست جون جونی و رفیق گرمابه و گلستانش نفس هست...:|
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل....
تمام مدتی که در هتل بارسلون و فرانسه اسیر بود، کارش سر زدن به فانی و کبوتر و نفس و ... بود.
خداروشکر حسنای زیبای دلربا و باادب بالاخره داره کم کم خودش رو نشون میده. تا حالا دختر به این وقیحی ندیده بودم. خیلی خوشحالم خیلی. داره ذات کثیفش رو نشون میده. بیچاره خانواده این مردک هرزه که برای ابروشون باید تن به چه خفت هایی بدن و دهن به دهن چه دختری بذارن. واقعا خدا بهشون صبر بده. مادرشوهر بیچاره تو این سن و سال باید چه قدر تنش بلرزه.
گلریز جان،

دروغ می گه. توهماتش را می نویسه. دلش سوخته که بهش گفتن حق نداری اینوری بیایی.
بقیه اش دیگه توهمات خودشه.
الان خواستگار بهار می خواد بره تو پارک یا خونه مامان بزرگش خواستگاری بهار؟ باباش که ور دل معشوقه اش نشسته
داره پرت و پلا می نویسه. یه پست به خانم "ب" بدو بیراه گفتید، حالا بیایید به خواهر شوهر مادرشوهر بگید.
مادرشوهر واسه چی باید به حسنا زنگ بزنه و باهاش حرف بزنه که حالا بگه ازت ناراحتیم یا خوشحال. اونا اصلا حسنا را آدم حساب نمی کنند. محل سگش هم نمی ذارن. خیالت راحت
واقعا این حسنا قاطیه به خدا
) به این طرف قضیه هم نگاه کن که اون شوهر تو هم هست
خودش داره به خودش فحش میده اما حالیش نیست
میگه مردک به اسم طرف نگاه میکنه و اگه باب میلش نباشه بهش جواب رد میده واسه دخترش
احمق جان، یه ادم بیشعور و بی منطق همچین کاری رو میکنه فقط!
کدوم ادم عاقل و نرمالی همچین تفکر و استدلالی میتونه داشته باش اخه..
احتمالا اون موقع که داشتی اینا رو سر هم میکردی و بلغور میکردی فقط به نسبت پدری مردک با بهار فکر میکردی که حالیت نبود چی داری میگی
عزیز دل مردک!( دلم میخواد از این به بعد حسنا رو به این نام صدا کنم
یعنی داری با یه احمق بی منطق زندگانی میکنی
به قول دوستان، حسنا ، باز انگار قرص هات رو فراموش کردیا
یعنی من فقط کف کردم از این دخترخاله ای که یهوو پرت شد وسط پست این دفعه

تا بانو از این خاله زاده جان حسنا گفت حسنا هم چپوندش وسط قصه
ما هم اصلا حتی یه ایپسیلون هم احتمال نمیدیم که اینجا رو میخونی حسنا جون.نگران نباش عزیز دل مردک
این هفته مردک را هم برد شمال که نگید مامان باباش ولش کردن
فقط من موندم این اضافه کاری که حسنا می ره 5 شنبه ها برای کارهای عقب مونده، منظورش کامنتهای عقب مونده است.
صفحه کامنتهای دو پست قبلش را اگر ببینی
10/11/1392 توی دو پست 50 تا کامنت جواب داده. همونروز به کارهای عقب افتاده اداره هم رسیده. شمال هم رفته .... ماشاله فراموش نشه
آخیش بالاخره بعد از مدت ها لبخند به لب سینه چاکهاش نشست خیلی دپرس شده بودن به خدا .حالا می بینین چقدر ذوق می کنن
من موندم آخه این زن چقدر به فکر شاد کردن دل هاست.به خاطر دل بابا خونه رو به نام خانوم اولی کرد به خاطر دل این بع بعی های ناز نازی جواب خواهرشوهر رو محکم داد تا خوشحالشون کنه و کلی انرژی مثبت بهشون منتقل کرد(ولی خدایی ما که هر وقت حرف خواهرشوهر مادرشوهر شد دیدیم حسنا جواب داد بعد برای ان مین بار اومد گفت جواب دادم تا فکر نکنن که من مثل حسنای همیشگی جواب نمی دم و ساکت می مونم. والله حسنا اونطور که ما مجازی فقط نوشته هاتو خوندیم ببینیم اگه جواب ندی فکر می کنیم خدایی نکرده حالت خوب نیست و نگرانت می شیم
طرف ی خط براش کامنت می ذاره این سه تا صفحه پشت و رو جواب می ده )....و در نهایت فقط و فقط به خاطر ما هم رفت ی سر شمال و هول هولکی برگشت تا کسی شک نکنه
....فکر کردید هدفش از پست نوشتن چی هست فقط می خواد همه شاد باشن همین.
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی
صرفا جهت اعلام حضور
یک قسمت از پست حسنا در مورد اینکه تاکید کرد نی نی مال برادر شوهر دومیه احساس کردم بسیار تابلو از کامنتهای اینجا اقتباس شده
قبول نیست
حسناجان راست میگن خانوم خانوما هیچ کاری ندارن بجزخوردن خوابیدن وقرص خوردن
یعنی ازمابیکارترخانوم خانوماست
انوقت حسناچی
کلی کارداره
اوارشدن سریه زندگی دیگه
نشستن پشت لپ تاپش پست جدیدگذاشتن نوشتن اززندگی خانوم خانوما غیبت کردن درموردخواهرشوهرومادرشوهر
یواشکی مسافرت رفتن
تروخشک کردن مردک هوس باز
ازهمه مهمترتاییدکردن کامنت های بع بعی ها
حسناحالت خوبه ایا
خسته نباشی حسناخانوم خسته نباشی
حسنا ناراحته که برای یه سفر یواشکی به یکی از هتلهای اسپانیا، از تمام سوراخهای بدنش کار می کشه
چشم