.

.

.

.

بی درد

سلام.


می خواستم یک نمون دیگه از دروغهای وبلاگی را خدمتتان معرفی کنم.

کاملا اتفاقی با این وبلاگ آشنا شدم و زمانی بود که چندین هفته از نوشتنش می گذشت و من تونستم سریع چند قسمت را پشت سرهم بخونم.

اینطور شد که خیلی زود فهمیدم با یه دروغگوی دیگه طرفم 


حتما داستان اون قورباغه ای که را که یهو می ندازن تو آب جوش و تحمل نمی کنه و اون قورباغه ای که آروم آروم آب را گرم می کنند و به درجه جوش می رسونن اما متوجه نمی شه داره چه بلایی سرش می آد شنیدین.

وقتی با یک نویسنده همراه باشی، آروم آروم خامت می کنه، حتی گاهی می فهمی اما خیلی جدی نمی گیری و این می شه که خواننده دائمی هم معتاد می شه و هم متوجه حجم عظیم دروغها نمی شه چون ذره ذره به خوردش می ره.


اما اگر کسی ناگهان وارد این ماجرا بشه از این همه دروغ و پرت و پلای عجیب غریب شاخ به سرش سبز می شه ( حسنا رحمه اله علیه )


کاملا مشخص بود که طرف در حال رمان نویسی هست اما نمی دونم ملت چه اصراری دارن بگن این سرگذشت خود ماست.

خیلی راحت می گفتی داستانه!!


یه جایی حسابی گند داستان درآمده بود و جالب این که طرف اصرار داشت شما نفهمید!!


عکس یک بچه گنده !! را گذاشته بود جای عکس بچه اش ( البته قصه مفصله و هووش واسه این زایمان می کنه و ... )و اینقدر که بقیه بهش گفتن بابا دیگه این خیلی دروغه عکس بچه کذایی را برداشت و عکس یه نوزاد دیگه را گذاشته و می گه ببینید این هم بزرگه !!


در صورتی که نوزاد هر چی هم درشت باشه کاملا مشخصه نوزاده.

خلاصه دید خیلی خراب کرده عکس بچه را قایم کرد.


از اون جالب تر نتیجه سونوگرافی بود که با داستان جور درنمی اومد و یک پزشک کامنت گذاشته بود که بابا اینجا نوشته فرد حامله زایمان دومش است، قبلا سزارین کرده و ... این که اصلا با داستان تو جور نیست، اینقدر دروغ سر هم نکن ....


خلاصه این که بازار دروغ در وب خیلی گرمه و جالبه که از رو هم نمی رن. همچین هم همدیگه را تحویل می گیرن که بیا و ببین. حالا بقیه اش را بعدا می گم.


کامنتهای پست جدید حسنا در اینجا پذیرفته می شود. مخصوصا اونهایی که در صف تایید گم می شن

هرچند بعضی دوستان زحمت کشیدند و در پست قبل کامنت گذاشتند. ببخشید که نمی رسم کامنت ها را جواب بدم. تا جایی که مقدور باشه سعی می کنم. اما گاهی هم کامنت ها جواب خاصی نداره یا در جواب همدیگه نوشتید. مطمئن باشید که من همه را می خونم و از همراهیتون خوشحالم.


طاهره جان به جمع ما خوش آمدی.

مینو جان امیدوارم سفر خوش بگذره و خوش و خرم برگردی. منتظرت هستیم


بوس و لایک برای همتون حتی حسنا بانو که می دونم الان داره اینجا را می خونه و لبخند موزیانه می زنه 




یه سری به اینجا بزنید. من دوست داشتم.



جواب مسابقه قبل هم

سوگند و نوشیده و یاس هستند که خوش و خرم هی برای هم پست تشکر و فدایت شوم می نویسن.


مسابقه این هفته

این نی نی کیه ؟


نظرات 133 + ارسال نظر
مامان خپل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 14:20

دم خانم اولی گرم. همونطور که این رفته چسبیده به زندگیش و ول کن نیست اونم همین زندگی رو به کام این و اون مردک زهرمار کرده. اون مردک اگه مرد بود به خاطر مشکل خانم اول با وجود داشتن یک دختر نوجون نمی رفت زن بگیره. اون مردک اگه مرد بود پای دختر نوجونش رو به دادگاه نمی کشید. از اون مردک با یک همچین اخلاقی دروغ گفتن که سهله هر کاری که بگید انتظار می ره .

مامان پت و مت چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:45

گفته های حسنا: بلند شدم مانتو بپبوشم شالم دستم بود میخواستم برم همسر سرم داد کشید همین جوری نرو اول دگمه هاتو ببند و شالت رو سرت کن!! انوقت که خارجه تشریف داشتین با مایو استخر مختلط بودی غیرت همسر کجا بووووود شاید هم هر دو در حال دید زدن بودید و .... بیشتر از این از آدمهای هوسبازی مثل حسنا و شوهرش انتظاری نمیشه برد

باران چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 13:11

بچه ها جدیدا" حسنا توی این سایت پلاس هستش
http://pishsakhtesazeqorbati.blogsky.com/
مثل اینکه از پیرمردها خسته شده دلش یه جوانش رو میخواد

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:57

...۱٠:٢٤ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢

راستی جرات نداری نظراتی که واقعیته رو تایید کنه .
خیلی ترسویی ، دروغات که لو رفت الان با چه رویی اینجایی .

تو حتی عقدشم نیستی ، صیغه هم به زور هستی .
دیدیم چه جوری به خاطر پول با یه مرد متاهل ریختی رو هم و بعد زنش اول بدبخت رو تحت فشار گذاشتی .
10 سال دیگه می بینمت ، البته اگه چیزی به نام وجدان داشته باشی.


پاسخ:شما زیاد به سر و صورت خودت نزن و خودت رو اذیت نکن که بیشتر دردت بیاد خوشبختانه دروغهای دیگران لو رفت که میخواستند به من تهمت بزنند . میخوای جرات داشته باش تشریف بیار شناسنامه و رضایت نامه و همه چیز رو نشونت بدم خیالت راحت بشه .من هم تورو بشناسم ببینم واقعا مشکلت چی هست . حل شدنی هست یا نه شاید واقعا مشکل روحی ات حل شد . اینطور که به نظر میاد با هیچ چیز دیگه ای مشکلات زندگی ات و مشکلات روحی و فکری ات حل بشو نیست مگر با دیدن مدرارک زندگی من در هر حال حس میکنم به شما حرجی نیست . خدا کمکت کنه خوب بشی .

حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ۱۱:٤٧ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:47

هاله ۱٠:۱٧ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢

عجب عزمی داره این خانم اولی سادیسم گرفته بنده خدا


پاسخ:هاله جون متاسفانه خانوم اولی پشتکار زیادی داره . نمونه اش در زن دادن همسر و الان در اصرار کردن به این که گفتم حالا میگم پشیمون هستم نمونه ها یدیگری از پشتکار هم داره که ... بگذریم

حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ۱۱:۳٦ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:44

امان از این دل


تمشک ٩:٤۸ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢

کاملا وضعیتت واسم قابل درکه ، امان از مردی که جرآت نداره حرفش رو ثابت کنه ، و امان از آدم هایی مثل من و شما که دلمون اینقدر ساده بی آلایشه که حرف های این مردان رو قبول میکنیم و کوتاه میاییم . امان از دلمون حسنی جان


پاسخ:تمشک جون همینطوره که میگی . من هم بیشتر به همسر اعتراض دارم . باید هر طور بود میگفت با حسنا میرم یا اصلا نمیرفتیم واقعا امان از این دل

حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ۱۱:٢٥ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:42

مه مه ٩:٢٥ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢

حسنا جون به نظرمن یک مدت روش رفتارتون رو عوض کنید همون کارهایی خانوم اولی میکنه با خودش انجام بدین شاید متوجه رفتار زشتش بشه


پاسخ:مه مه جون مگر این که این هفته رفتند مسافرت من هم حرفی رو که زدم عمل کنم و هر وقت دلم خواست زنگ بزنم شانس من باشه یا خانوم اولی موبایل همسر رو جواب میده و یک چیزی به من میگه یا همسر جواب تلفن رو نمیده که خانوم اولی تنش ایجاد نکنه . شانس نداریم همسر از ما حساب ببره

حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ۱۱:۱٩ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:36

سحر ٩:٢٢ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢

من نمیفهمم این شوهر شما چیزی به عنوان جزبه (اگر درست نوشته باشم ) داره در برابر خانم اولی کل دستور دادن ها و اولدرم پلدرمش مال شماست فقط بلده در مقابل تو صداشو ببره بالا
یعنی خدای حرصت نمی گیره ؟


پاسخ:سحر جون چیزی به عنوان جذبه داره ولی متاسفانه فقط برای من بیچاره حتی برادر شوهر هم تایید کرد که مرد سالاری که تو زندگی اولش نداشته اینجا جبران میکنه

حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ۱۱:۱٤ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:34

سمیرا ٧:٥۸ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢

عزیززززززززززم .
خیلی اعصلب منو بهم میریزه این خانوم اولی. یعنی چی آخه؟؟؟؟؟ یعنی همسر حق نداره تو رو ببره مسافرت؟ همه چیز مال اوناست ؟
همسر هم مقصره ها باید میگفت با توئه که اونم بفهمه تو هم حق داری. این همسر هم حرصم میده هاااااااااا .
ایشالا شمال بهتون خوش بگذره



پاسخ:سمیرا جون چی بگم نه علنا میگه نباید حسنا رو ببری مسافرت . جالب اینجا هست که خودش هم میره مسافرت راضی نیست . هنوز راه نیفتاده اسم ام اس مینویسه برای من که مثلا من بمیرم و دق کنم و بترکم که دارن میرن مسافرت اگر خودش با مسافرت رفتن آرامش داشت که خوب بود به نظر من هم این همسر هست که باید میگفت میخوامب رم حسنا هم هست و دروغ نمیگفت حتی به قیمت کنسل شدن مسافرت

حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ۱۱:٠۳ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:31

بتی ۱:۳۳ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢

واییییییییییییی حسنا جون عصبانی ام حسابی

از دست خانوم اولی و بیشتر از اون ببخشید همسرت

یه سوال دارم چرا همسر نمیتونه یه برخورد جدی با خانوم اولی داشته باشه

فایده نداره که نشد حرف

بالاخره این خانوم اولی از چیزی از کسی ترس یا حرف شنوی داره

من نمیدونم ولی این که نشد کار

هم تو هم خودش هم خانوم اولی اذیت میشه

چرا به خانوم اولی گفت کدوم هتل میره؟

من موندم خانوم اولی چرا اینقدر پیگیره

من اگه جاش بودم اصلا کاری نداشتم آدم هرچی کمتر بدونه بهتره

دوست داره خودشو عذاب بده؟

به نظرم همسرت و خانوم اولی به یه مشاوره نیاز دارن

البته بازم ببخشید فضولی کردم


پاسخ:بتی جون من بیشتر از دست همسر عصبانی شدم و اعتراض داشتم . دلم نمیخواست بگه با حسنا نمیرم . اگر میومد میگفت حسنا با من نیا و اصلا مسافرت کنسل « ناراحت میشدم ولی نهایت یک ساعت و بعد برای خودم توجیه میکردم که نشد ولی اینطوری خیلی بیشتر ناراحت شدم . همسر نگفته بود کدوم هتل هست . خانوم اولی خودش میدونه همسر اون شهر میره نهایت دوتا گزینه رو بیشتر انتخاب نمیکنه . زنگ زده بود و خودش متوجه شده بود کدوم هتل هست و تنها هم نیست من هم بارها بهش گفتم مشاوره نیاز دارند اما کو گوش شنوا . میگه خانوم اولی زیر بار نمیره بره دکتر و مشاوره

حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ۱٠:٤٤ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:30

فاطمه۱۱:٥٠ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ شهریور ۱۳٩٢

آخی عزیزم... چقد این خانوم اول اذیت میکنه!!
میدونم حرفم بیخوده هااا اما نباید زیاد خودتو اذیت میکردی... منم حرف خواهرتو میزنم باید خودتو میزدی به بی خیالی و میرفتی میگشتی و کلی برای خودت خرید میکردی....
این چند روز هی میومدم وبت، بعد میگفتم خداروشکر حسنا رفته سفر، کاش بهش خوش بگذره خستگی این مدت از تنش در بره...
عزیزم ببین همه ملاحظه ها شده از طرف تو... و خانوم اول هنوزم داره به کاراش ادامه میده!
یه قانون بذار برای خونت! شاید همسرت اول قبول نکنه اما سعی کن راضیش کنی! اونم اینکه وقتی میاد توی خونت باید گوشیش خاموش باشه..... چون دیگه واقعا فکر میکنم راه حل دیگه ای نباشه...
تو هم اگه میتونی خطتو عوض کن! و سعی کن به نام خودت نباشه که خانوم اول نتونه دوباره پیداش کنه....
امیدوارم آرامش به زندگیت برگرده گلم...
حسنا یه چیزیو بهت میگم نخندیااا.. میری حموم غسل حضرت زینب کن (واسه صبره)! من یه مشکلی داشتم و دارم یکی بهم اینو گفت، اولش باورم نمیشد که اثر داشته باشه اما خداییش خیلی راحتترم الان... تو هم یه امتحان بکن...
مواظب کمرت هم باش... یه دکتر برو...



پاسخ:فاطمه جون به خدا خیلی وقتها سعی میکنم به خودم بگم مشکل من نیست زندگی خودم رو دارم ولی وقتی آدم این چیزها رو میبینه ومیشنوه ، خودش هم نخواد نا خود آگاه آدم رو اذیت میکنه . شاید بتونم تا یک مقداری روی خودم کار کنم بگم به من ربطی نداره ولی صد در صد و این که بیخیال باشم نمیتونم خونه که میاد از این خبرها نیست گوشی معمولا توی کیفش هست و اگر نگاه کنه هم خودش میبینه و تلفنی هم حرف نمیزنه . نمیدونم برای خانوم اولی چه فرقی میکرد که خونه باشیم یا مسافرت خط خونه رو که عوض کردم ولی موبایل رو عوض کنم نهایت یا شماره رو پیدا میکنه یا باز با بابا یا مامان تماس میگیره . اینطوری بیشتر اذیت میشم . همینطوری هم که با بابا تماس میگیره ولی نه برای هر موردی برای غسل هم چشم ممنون که گفتی چرا بخندم . خیلی هم ممنون از این توصیه . حتما انجام میدم

حسنا بانو-٦/٦/۱۳٩٢-۱٠:۱٠ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:29

آخه چرا دروغ میگن همسر محترمت؟
تو هم زنشی علنی و قانونی خیلی زشته نمی گه با حسنا میرم میدونی هم توهین به خانوم اولیه هم به تو هم به خودش.
حالا خودش هیچی
ولی خارج از شوخی حسنا تو که دوست دخترش یا زن صیغه ایش نیستی تو با خواست و اجازه ی خانوم اولی زنش شدی خوب وقتی نمیگه با حسنا هستم اصلا حال آدم بد میشه.
این که نشد حرف که خانوم اولی حرف گوش نمیده باید شوهرت مدیریت کنه.
در ضمن از حق و حقوق قانونیت میگذری تا یه جایی اسمش خانومیه.حسنا جونم حق گرفتنیه.میدونم زندگی زناشویی جنگ نیست ولی تو مجبورش کن هر دفعه باتوست راست بگه به بهار و مامانش.
یه چیز دیگه دروغ اعتیاد اوره.شوهرت خیلی راحت و بدون دلیل منطقی دروغ میگه این اعتماد بینتون رو از بین میبره.
اصلا می تونی به کسی که سر چیزی که نباید دروغ بگه دروغ میگه اعتماد کنی؟


پاسخ:مهدیس جون نمیدونم به خدا تمام اعتراض من هم همین بود که چرا دروغ گفتی . میگفتی با حسنا میرم . ولی همسر اصرار داره که اگر میگفت بدتر بود . من نمیدونم بدتر از این چی میتونه باشه نهایت این که برنامه سفر به هم میخورد . بدتر از این که نمیشد . باور کن اگر مخفی بودم یا خانوم اولی از اول نمیدونست میتونستم بهش حق بدم ولی الان نه . میگم یا برنامه مسافرت نچین یا از اول بگو با من میری . من به شخصه بهش اعتماد میکنم چون به من سر این مسائل دروغ نمیگه حتی اگر ناراحت هم بشم باز میگه میگه من بهت میگم از تو نمیترسم . دلم میخواد یک بار بهش پیله کنم بگم یعنی از خانوم اولی میترسی این چه حرفیه که میزنی

حسنا بانو-٦/٦/۱۳٩٢-۱٠:٠٥ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:28

مامان حلما۱٠:٥٧ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٥ شهریور ۱۳٩٢

سلام
باز خدا رو شکر روزش خوش گذشته در کل شما ی خانم با گذشت و کاملا منطقی هستی که خانم اول این رو نمی فهمه به نظرم میاد که از سطح فکری پایینی برخوردار باشه


پاسخ:سلام عزیزم ممنون ازت من هم یک آدم هستم با همه بدیها و خوبیها . خانوم اولی هم همینطور اصلا مساله خدای نکرده سطح فکر پایین نیست . مساله قبول نکردن این هست که گاهی آدم باید خود خواسته ها رو قبول کنه و بدونه که اگر مشکلی هست اول خود خواسته بوده و بعد هم برای دیگران هم هست

حسنا بانو-٦/٦/۱۳٩٢-٩:٤٥ ‎ق.ظ

مهسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:28

چقدر چسنا کثیف و اشغال هست .
چقدر خواننده های احمقی داره ، نظراتش دیدنیه ...

غنچه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:25

نارین
ااااااااااااااااااااااا هلنا هم دروغ بود ؟؟؟ این همه عکس ار کجا میورد ؟؟؟
چقدر پسر های ایرانی براش کامنت ماچ و بوسه میفرستادن

غنچه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 11:20

ممنون پریناز جان
حتمن عزیزم ازت کمک میگیرم

نارین چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 01:49


اون چادر که فانتزی بود

مارال سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 23:41

دختر دیوان چو دیوانه بیند خوشش آید
آخر کدام مرد عاقل کارخانه داری دنبال یک زن برای بغل و ... گرفته راه می اتد تا کنار دریا تو چادر که سرویس بگیرد

یه دختر سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 22:08

یادتونه رفتن کناره ساحل چادر زدن ۲ روز اونجا زندگی کردن؟؟!!!

راحله سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 21:49

نارین جان چی می خوای جواب دهد مثل همیشه طلبکار پرو

آقای .. من در شان خودم نمی بینم جواب شما را بدهم چون همسر من را برای بغل و کردن گرفته است بقیه امور مسولیت من نیست می تواند برای بقیه امور به سوپر محل زنگ بزند بیارد دم دار یا غذا از بیرون سفارش دهد

حسنا یک تخصص دارد اونم ...

راحله سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 21:44

الان جلوی پسر بچه 4 ساله هم ساندویج تخم مرغ بذاری می گوید این دیگه چیه؟ چرا غذا نداریم؟
آنوقت ای مردک که برای یک رابطه 6 متنوغ یک همچین الم شنگه ای به پا کرده است برای ساندویج تخم مرغ ساکن می ماند

مهسا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 17:29

خیلی جالبه حسنا امروز صبح از خواب بیدار شده از 9 و 9 دقیقه ی صبح شروع کرده به جواب دادن تا 12 و 34 دقیقه ی بعد از ظهر .

جالبه زمان نظرات قبلیش هم جالبه ، 10 صبح 11 صبح 12 ظهر 1 بعد از ظهر 2 و 3 و ...
سر کار که نمی ره و بی کار هست ، نمی خواد وسایل سفرشو هم جهع کنه ، به زمان بعدی ها پستی که راجع به مسافرتشه دقت کنید .

نارین سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 14:46

وای مهسا
چه کامنت خوبی بود
حالا چی جواب داده؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 14:41

امروز فرداس که حسنا بیاد و از خاطراته سفرش بگه...همش ماچ و بقل و بوسه اون مرتیکه! حسنا غر زده جیغ زده داد زده و مرتیکه هم بقلش کرده بوسش کرده!!!! جل الخالق

مهسا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 14:39

یکی رفته تو وبلاگ حسنا این نظرو گذاشته:
سرکار خانم شما صرفا برای دو روز درهفته مناسب هستید همسرتون خسته ازمحل کارمیادمنزل حتی متوجه نمیشید بیمار هست و باهاش بحث میکنید با مادرش که ناسازگاریدبا خواهرش که مجادله دارید.آشوب ارائه هنرآشپزیتون درحدساندویچ تخم مرغ حلزونی شکله .از نحوه پاسخ دهی به کامنتهای منتقدتون هم مشخصه که بینهایت پرمدعا هستید.اگر همسرمن بودید مطمئن باشید روی سرتون هوو میاوردم ....
واای خدا کلی خندیدم مخصوصن اونجایی که گفته ساندویچ تخم مرغ این حسنا میخاد با غذاهای عجیب غریب مردک رو جذبه خودش بکنه و بگه خیلی با کلاسه و اینو نمیفهمه که مردا مخصوصن سن بالاها عاشقه غذاهای سنتی هستن

نارین سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 03:14

این قضیه دروغ گویی فقط مختص زنان دوم نیست
چند وقت پیش هم یه وبلاگی فک کنم اگه اسمش درست یادم باشه به اسم هلنا النا یه همچین چیزایی چون دقیق یادم نیست برای دختری بود نیمه ایرانی که تو استرالیا فک میکنم زندگی میکرد تو پست اخرش نوشته بودن که دخترمون و دوست پسرش تصادف کردن و فوت کردن
وبلاگ مامان ارین و ارتین اومد نگرانیشو نشون داد که این خبر راسته یا نه.جستجو کردن.بعد فهمیدن این وبلاگ مال یه خانمی هس که تو ایرانه و داره از اف بی عکس برمی داره و به اسم خودش و ... تو این وبلاگ میزنه.

پریناز سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 01:02

این حسنا هنوز خواننده داره؟؟؟هنوز مشغوله؟؟؟پستشو یکی از دوستان لطف کرده گذاشته توی کامنت دونی اینجا...حسنا جووون با پدر شوهرت دیدار داشتی؟؟اونم مخفیانه؟؟خب چیا گفتی؟؟؟
دوستانی که ادامه سریالو دیدن بیان یه خلاصه ای بدن اگر معلوم شده در دیدار مخفیانه ی میان حسنا و سرهنگ چه گذشت؟؟؟
مجموعه داستان های تخیلی حسنا و سرهنگ...
من اینجا شرط میبندم که این حسنا زنه..و با یک مرد متاهل رابطه ی پنهانی داره و طرف خیلی کار کرده باشه صیغش کرده و اینکه این بنده ی خدا حتی نمیدونه چه غذاهایی برای یک مهمانی باید سفارش بده و منوی محیر العقول و ..همه حاکی از اینه که از روابط انسانی هم دور افتاده مگرنه منی هم که ازدواج نکردم بهتر از حسنا جوووووون میدونم چی به چیه اینکه مثلا..فرضا..برای مثال..همینطوری..تجربه ی دو تا ازدواجم داره.. اونوقت نمیدونه که منوی غذاش یه سوتی عجیب و غریب بوده؟؟؟..اینو که دیگه هرکسی میدونه...عجیبه..یا همین ماجرای به دادگاه کشیدن بهار در عرض یک روز که دوستان هم توی کامنت دونی اینجا اشاره کردن اونقدر سوتی احمقانه ای هست که بیشتر شبیه به جوکه..دیدار مخفیانه با پدر شووووووور؟؟آها جناب سرهنگ!!!!!!!!!!!!:))))))))
پریدن از شیشه ی ماشین به بیرون...:))))))))
بیماری که نام برده نمیشه و خواننده ها در صورت پرسش با پرخاش و حواله به میان برگ ها ارجاع داده میشوند:))))))))))))
آخر سریال حسنا هم اینطوره که..در پایان همسر اول بر اثر گرفتگی سوراخ ها جان به جان آفرین تسلیم میکنه و بهار متنبه شده و به آغوش زن بابا حسنا میشتابه و متوجه میشه که مادرش چقدر بی ادب و بی تربیت بوده که حسنا جوون را اذیت کرده و بهار را از نعمت حسنا جون محروم کرده...بهار برای همیشه و تا ابد از مادرش متنفر شده و هرگز بر سر مزار او حاضر نمیشود...حسنا با همسر زندگی میکند و یک عالمه بچه دور و برش را میگیرد و از فرط خوشی ناخن های شوهرش را با دندان میگیرد و قورت میدهد(ارجاع به وبلاگ رها مبدع جویدن ناخن شووور)

مینو سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 00:53

سلاااااااااااااااااام
اوووووووووووووه این مدت چقدر اتفاق افتاده و من نمی دونستم.
بانو اگر همه مثل تو راجع به خونده ها و شنیده هاشون فکر می کردن دنیا گلستان می شد.

پریناز سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 00:36

واقعیتش وبلاگ این دیوانه رو نخوندم و از ماجراش اطلاعی ندارم اما با دیدن همین دوتا لینک سونوگرافی و کامنت یک پزشک به راحتی میشه متوجه شد که ایشون هم دیوانه ی دیگه ای هستن از دسته ی حسنا جووون...من نمیدونم این داستانی که عکس بچه ی مردمو میدزدن دیگه چه صیغه ای هست که باب شده..وبلاگی که مادرها برای بچه هاشون میزنن تنها جایی هست که خاطرات و عکس های بچه هاشون رو با دیگران و دوست های وبلاگی شیر میکنن و ازتجربیان همدیگه استفاده میکنن که اونم اخیرا باید عکس ها ی بچه هاشون رو از وبلاگ بانوان دوم ..رها و این دوستمون و وبلاگ های ژست شوهر مرده و بچه مرده برای خرید خرد کن برقی شبیه مامان گندم توی نی نی سایت جمع کنن..مامان گندم عکس بچه ی ملتو دزدیده بود گذاشته بود میگفت این بچمه مرده و شوهرمم مرده و وسط آه و فغان توی نی نی سایت دنبال خرد کن برقی میگشت..جالبه که مامان گندم جان هم لطف کرده بودن عکس بچه ی سه ساله ی مردمو گذاشته بودن میگفتن این یه سالشه..هرچی ملت میگفتن بابا این بچه بیشتر از یه ساله هاست.. از رو نمیرفت... که یکهو وبلاگی که ازش عکس ها دزدیده شده پیدا شد و مامان گندم هم گم و گور..نکنید این کارو...تخیلاتتون رو بنویسید دیگه چه کار به عکس بچه های مردم دارید؟؟؟داستان های تخیلیتون همه چیزش سر جاشه فقط عکس بچه و ضمیمه و پی نوشت کم داره؟؟؟ که اونم دوره می افتید توی وبلاگا و عکس بچه های یکی دیگه رو میدزدید میذارید و به خواننده ها میگید: بیا اینم بچه دیگه چه مرگتونه که باور نمیکنید؟؟؟بچه هم که گذاشتم براتون دردتون چیه دیگه؟؟؟بچه ی من و شما نداره..مهم نفس کاره که بچه باشه..حالا عکس دزدی هم باشه..فقط بچه باشه..باور کنید دیگه..
فقط یه خواهشی از این دسته از بانوان دارم که عکس بچه های ملتو میدزدن..خواهش میکنم یه سرچ ساده بکنید و یه تصویر کلی از بچه توی ذهنتون داشته باشید که عکس بچه ی ده ساله رو به جای یه ماهه نذارید..از جامعه ی انسانی که دور نیقتادید..بالاخره نوزاد دیدید...خرجش یه سرچ ساده است مضحکه ام نمیشید.

پریناز دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 23:11

سلام بانو...
من چند وقت نبودم..به اینجا سر میزدم اما کامنت نمیذاشتم..راستش زبان ژاپنی رو برای یادگیری انتخاب کردم و فعلا همون ابندای راه دارم دست و پا میزنم و به غلط کردن افتادم..
بانو نرییااااااااااااااااااااااا..کامنت دونی اینجا رو باز بذار برای تخیلات حسنا جوووووون..دلم تنگ شده بود برای اینجا
داشتم کامنت های بچه ها رو میخوندم اول تا یادم نرفته یه چیزی رو درباره ی سوال غنچه جان بگم..غنچه جان من سیستم عامل تبلتم اندروید هست و فکر میکنم بهتر باشه برای اینکه بتونی از بروز رسانی و اپلیکیشن های جدید مطلع بشی بازار یا اپ استورهای مشهور دیگه رو دانلود کنی چون معمولا توی لیست بازی و برنامه ها... کاربرها و تعداد دانلودها مشخص هست و اپلیکیشن های مشهور و پر استفاده در هر زمینه ای به ترتیب قرار داده شده..مثلا توی بازار شما توی زمینه ی اپ های اجتماعی اینستاگرام رو میبینی که در صدر دانلودها هست و خب این طبقه بندی باعث میشه که شما اپلیکیشن های محبوب رو به راحتی بشناسی و دانلود کنی و مثلا توی بازی های فکری 100 Doors و .. ..و البته میتونی نظرات کاربرهای دیگه رو هم بخونی که گاهی خیلی مفیده ..من خودم از بازار استفاده میکنم و از Mobo Market ..گوگل پلی فیل شد برای ایران..اگر این دو تا مارکت کارت رو راه نینداخت بگو که چند تا مارکت دیگه هم بهت معرفی کنم که البته کره ای هستن و جامع تر تنها مشکلشون زبانشون هست که متاسفانه کره ای هست و یه کمی کار رو سخت میکنه...

شراره دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 22:53


شما باورتون می شه؟
فردا میاد با اخبار داغ از نمره بیتسی که گرفته
بیتس نه بیست حواستون بود که؟

شراره دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 22:51

سلام بچه ها شری فردا دفاع داره

مثلث دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 19:21

http://mosallass.blogsky.com/

مثلث دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 19:20

مثلث به روز شده. لطفاً نظر بدید دوستان

نارین دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 18:29

دقیقا غنچه جان
از این به بعد هم شاهد محبت کردنش هستیم
-----------------------------------------------------------
ارمیا جان این اسم یکی از پیامبران بود طبیعتا اسم پسر هست
یزدگرد سوم دختری به اسم ارمیا نداره
پیروز سوم، شهربانو، بهرام، ادرگ، مردآوند اسم فرزندان یزدگرد سوم هستن.
اِرمیا فرزند حلقیّا (به عبری: יִרְמְיָה)‏ (متولد ۶۵۵ پیش از میلاد، درگذشته ۵۸۶ پیش از میلاد)، یکی از پیامبران قوم یهود و مولف کتاب‌های ارمیا، اول و دوم پادشاهان و مراثی ارمیا است (با همکاری کاتب و شاگردش باروخ بن).

از دیدگاه یهودیت، ارمیا دومین پیامبر بزرگ تاریخ بشریت، و کتاب ارمیا توضیح دهندهٔ احکام شریعت دین یهود است.

مسیحیان نیز ارمیا را یکی از پیامبران می‌دانند. هنگامی که بختنصر اورشلیم را در ۵۸۶ پیش از میلاد فتح کرد، دستور داد ارمیا را آزاد سازند و با وی به نیکی رفتار کنند.

معنای تحت اللفظی ارمیا "گرامی داشته شده از سوی خدا" است.
بنابه برخی روایات، آیه ۲۵۹ بقره[قرآن بقره ۲۵۹] بازگویی سخن ارمیا است، که به هنگام عبور از خرابه‌های شهری، از چگونگی معاد و حیات مجدد مردگان آن پرسید؛ سپس خداوند او را میراند و پس از صد سال به حیات بازگرداند. گفته شده: دو دوره افساد بنی‌اسرائیل و دوبار انتقام الهی که در آیات ۴ تا ۷ اسراء [قرآن اسراء ۴–۷] بدان اشاره شده، دوره نخست افساد، مربوط به زندانی ساختن ارمیا و دوره دوم نیز بنابر نقلی مربوط به حبس و شکنجه وی است.برخی مفسّران آیات دیگری نیز از او یاد کرده‌اند.

ملوس دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 14:25

الانم که اقای همسررفتته مسافرتو این حسنا رو با خودش برده!!!! البته در توهمه حسنا!! حسنا قایم شده و ادای کسایی رو در میاره که با همسرشون رفتن مسافرت اخه یکی نیس بگه اون مرد که تو رو ادم حساب نمیکنه...خودتم که نوشته بودی فقط برا خاطره ۶ تو رو گرفته! زنیکه اضافیه عقده ای

قورباغه سبز دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 14:02

ارمیا آریایی
چه جالب نمیدونستم اسم دخترونه هست. یه کتاب هست به اسم ارمیا که قهرمان داستان (ارمیا) یه آقا هست. رو همین حساب منم فکر میکردم اسم پسرونه هست.
عزیزم من از تو خیلیییی سنم بیشتره. زندگیم هم خیلی بالا پایین داشته خیانت دیدم جدا شدم. اما خدا رو شکر الان که خوب میگذره.
حتی تو دنیای واقعی هم نمیشه به راحتی اطمینان زیادی به بقیه داشت.

ارمیا آریایی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 13:36

دوسیها من مجبورم برم و آف بشم صاحب مغازه پشت لپ تاپش میشینه و چونئ مغازست نباید چیزی از نت اومدم بفهمه یا کجا میرم/
بای میکنم/اما هر روز این مواقع ک گم میشه میام/
ببووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
نایس تو مییت اور
nice too meet our @ to u ghorbaghe sabz

ارمیا آریایی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 13:30

باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااننننننننننننننننننوووووووووووو
ثصسلام
خوبی عجیجی
ماها به ابجی بزرگه میگیم عزیز جون
بانو جون لطف کن و منو راهنمایی کن /شما مدیرید و اطلاعات لازمو دارید چطور این خانوم ح س ن ا بخودش اجازه داده و بیاد ایمیل من ؟؟؟؟؟؟ هک نکرده و نمیتونه چون ایمیلم رویه حفاظ اپل هست /اما پس رو کرک کرده و دو بار اومده و رفته/انگار پارک جلو خونشونه که دوبار تویه 3 ساعت اومده رفته؟
لطفن بهم بگو/خیلی جاها دیدم بد و بیرا بهش میگن/اگر ناامن کننده محیطهایه وبلاگه بگید تا ما حواسمون به خودمون باشه/من عکسهایه فوروارد شدمو پاک کردم هیچ چا و هیچ پروفایلی نیست که عکسم باشه دیگه ترسیدم ورشون داره//
بانو نمیدونم چند سالتونه اما باید از من بزرگتر بشید و بزرگتری کنید تا دردسر حسنا خانوم یا حسنا اقا()از سرم کم بشه
میسسسسسسسسی بانو جون

ارمیا آریایی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 13:23

وووووووووووووووووووووووااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
میشه بگه یکی این جووووووونووووووور یا شکلک که کنار ک کنار پستهامه چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ارمیا آریایی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 13:21

سلام به همه دوستان/
رویه صحبت من به مخاطب خاصه/
من وکیله هزارتا مرده و زنده هستم /
انقدر از اسمون و مردهایه پست کشیدم که تحمل ندارم ببینم یکی خودشو در لباس بره واسه دریدن بره بپوشونه/
دوستان اونی که مدیرتونه صصصصصصصصصصصلام
لطفن بگید اینو تویه همین پیج یا f.p وبلاگ بزاره ببینید/مخاطب خاص (((((( مرد بودنتو دیدم/
من دختره اسکولی نیستم ;ه یکی بخات ایمیلمو کرک کنه و من نفهمم
////////
سرکار خانوم بانو گویا شما مدیر وبلاگید/من گفتم میخام به یه جایه امن بیام تا دردهامو بگم و هم درد داشته باشم اما یکی از اعضای این بلاگ سر کرده تویه ایمیل من /کرک کردن راحته واسه اهلش//بانو لطفن من خواهش میکنم نذارید محیط ناامن بشه و بخاطر مساعل بچگانه وارد چیزایه پیچیده نشیم/بانو لطف کنید و رویه f.p بذارید تا خانوم یا اقایه (حسنا) فک نکنه با دوتا نرم افزار بچه گانه یه بار با همراه یه بار با pc بیاد و جایه پاشو نمیبینیم/
تاکید دارم مدیره گرام/شما هم جنس خودتونو و منو میشناسید// زنیم و اگربه مشکلات طلاق وارد شده باشیم چشمهامون هم باز میشه/
خطاب به همه دخملهایه ناز وبلاگ
این دوستتون رو مراغب باشید نمیگم ننگش باد اما لطف کنید و یا اونرو روشن کنید یا منو/////
منم/
آتوسا/
فرزند دلیر ترینه دلیران/فرزند کوروش/با برادرانم کمبوجیه و بردیا و خواهرانم از دو مادریم و جملگی فرزندان کوروش هستیم
من به همسریه شاه شاهان داریدش شاه در آمده ام و این کتیبه را برای گرامی داشت تمام شه دختان پارسی و دختران ممالک و ساتراپی هایه تحت حکومت پدرم کوروش و همسرم داریوش شاه با یادگار میگدارم که زنان ممالک پارس نه زور شنوند و نه عدالت پارس زور متحمل کند/
از دخترهایه اهل ساکاها که مارا متحمل جنگهایه بیشمار و ................. کردند تا گی لی گام ها و کوشیا و اریا ورته و هندوش ها و ساردیس ها و ..........
همه از ابتدایه نوروز تا انتهایه شکوفه ریزانها روزی را به نام زنان و دخت هایشان و خصوصا پارسیان و اهالیه راگا قومیس و هگمتانه و کل مادها که من نیز ریشه ایی در مادها دارم/انتخاب کنند تا جایگاه و مرتبه زناندیاد آید اینک 3 ساتراپ زن بر ایالتهایه ما حکمرانی دارند/من اتوسا فرزند کوروش شه دخت امپراتوری پارس و همسر شاه شاهان داریوش شاه هستم/
این کتیبه در کاخ ییلاقی در شوش در دفینه هایه سال 1328 پیدا شده و من برایه سر بلندی و افتخار خودم اینرا همیشه ورد زبان دارم/
بانو مدیر عسیس اگر نخاستی منت بذاری و حرفهامو ک تکت شدن و اومدن تویه وبلاگی که باید امن باشه ، و شامل اسم یه بچه هست که مثلن خواسته پسورد منو کرک کنه که کرده البته و فک کرده ندیدم اشتباههم میکنه نذارید لااقل نقل قولم از آن دفینه و کتیبه ارزش من که حتی دین اسلام هم جایگاه زن را محترم شمرده ، این قسمتشو بذارید
میسییییییییی از بانو که منو پذیرا بود بانو دمت گرم / من مجبورم این ساعت بیام چون مغازه الان خلوته و صاحبش میره با یه مشت پسره سیخ سیخ و جلف سیگار دود میکنن/
اما میسییییییییی از پذیرفتنتون
//////////////

ارمیا آریایی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 13:18

صصصصصصصصصصصلللاممممممم
قورباقه سبز ثلام به تو عسیس
ارمیا دختره یزذ گرد سوم بوده/من رو مامانی اسم را طیبه گذاشته بود اما با دوتا شاهد اسمم هم عوض کردم جزء اسمهایه پارسی هست و فقط چون یه اسم قدیمی باشه یا بشه مردم دختر و پسر نمیکنن و هر چه زیبا بیاد رو اسم میزارن/
خوشحالم که منو حتی با یه کامنت یا پست پذیرفتید میسی عسیسم///
مجازی بودن گفتم که واسه اونی که ساده نباشه مثه اوایل من که خوندی/میتونه بد باشه اما اگر کسی بخاط فعالیت کنه مجازی بودنش رو مجازی میبینن و به قول داداشیم قایم میشه/ گل دخمل،من گفتم تازه واردم اما اینجور جاها و دل ازa f.b /twr/msn بریدم و اومدم داخل سایتهایه ایرانه خودمون چون دختذ ها دخترن و قایم باشک نداره / و هم سنام دهه هفتادیا یا همدردم بشن و سنگه صبوری از دخمله وطنم پیدا کنم یا مطمعن باشم گرگهایی که میدرن ایرانی هستن/من 20 سال زندگیم 20 سال زجر هست/
عزیزم طولانی شد ببخشید اما من گفتم دکه شاید یکی از دخترایه اینجا منو دوسته خودش دونسته و باهام اینمدلی حرف زده/قورباقه سبز ممنونم ازت یه حس تازه دارم چون اولین دوستم تویه ورود جدیدم به نت هستی ایشالاه بتونم دوستانه بیشتری مثه تو داشته باشم/
نت رو تخته نکن اما مواظب هم باش دخمله خوشکله نصل آتوسا
به یاری یزدان پاک الهه سور اردوی آناهیتا حامیت باشد
قشنگ اومدم نه؟

قورباغه سبز دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 10:49

ارمیا آریایی
من فکر میکردم ارمیا اسم پسره.
یه چیزای مبهمی تو همسرن اول نوشته بودی که من درست متوجه نشدم.
منظورت این بود که کلا در محیط مجازی رو تخته کنیم؟

نازنین دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 00:05

اوه ه ه ه ه
ممنون غنچه جان
من راستش از وقاحتش هیچ خوشم نیومد که توقع داشت شوهر پنهونیش زن و بچشو بخاطر این خانوم رها کنه و میگفت هر حقی اون زن داره اینم داره
قبولم نمیکنه همچنان که زنگ تفریح و تنوع کوتاه مدت بوده
آدم!!! خوبه اون چیزی که واسه خودش نمی پسنده برای دیگری هم نخواد

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 23:56

دوستان و بانو جان
ممکن بهم کمک کنید می خواهم لینک یا آدرس پربازدید ترین وبلاگ ها ی ایرانی دونم

و یکی دیگه پر طرفدار ترین بازی های کامپیوتری که بیشترین دانلود در سطح دنیا چه آپل چه انروید باشه
لینکی هست بهم بگه
ممنون

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 23:41

نازنین جان
اون خیلی بد می نویسه بار ها تو کامنت ها بهش گفتن درست بنویس واضح نیست اکثرن تو کامنت ها ازش می پرسن چی شد تو کامنت ها توضیح میده
طوری مینویسه که فقط خودش بفهمه
خیلی هم سکرت همشم میگه ازم نپرسید ..شخصی... جواب نمی دهم
واقعن همه چیش مخفی
در مورد خانواده اش که اصلن لام تا کام حرف نمیزنه
میگه به خاطر شناسایی نشدن چیزی نمیگم

خوب بگو برای چی وبلاگ زدی ؟ که چهار تا مثل خودت پیدا کنی راه و چاه یادت بدن

انقدر ترسو تو دنیای واقعی جرات نکرد به پدر مادر خودش بگه چه غلطی کرده
مثل موش تو سوراخ قایم شده بود
آخر سر رفت به پدر مرد گفت
خوشم اومد اونم آب پاکی ریخت روو دستش گفت تو خانواده ما از این خبر ها نیست به خاطر آبرو و زندگی بقیه بچه هام شده تو روی پسرمم می ایستم که بفهمن یک من ماست چقدر کره داره

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 23:24

مارال لایک

نازنین یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 23:10

من یجور دیگه یادم اومد پس چرا
فکر کردم پدرشوهره طرف این خانوم مخفیه بوده

مارال یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:41

غنچه ما که هر دفعه تو فرودگاه محرم های جوان را می بینیم نمی توانیم ماچ و بوسه کنیم چون تو فرودگاه ایراد می گیرند. آنوقت این حسنا تو همان قسمت پریدن از ماشین همسر از پشت محکم بغلش کرد جوری صدای قلبش هم شنیده می شده است جلوی مغازم ماشین کرایه و کلا پلیس کسبه هم بوق بودند و قانون آنجا اجرا نمی شود.

یه وکیل یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:30

بچه بازیه نوشته هاش، برای همینه می گم 18 19 سالشه ، یکم اگه سنش بالاتر می بود ،با این مسائل اشنایی بیشتر می داشت و انقدر سوتی نمی داد.

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:24

یه وکیل
همشون علاوه بر وکیل این حرفا مشاور دارن
اگه پولدار باشه کل دادسرا و قاضی همه این هم می تونه بخر هم می تونه تاریخ دادگاه عقب بندازه منت احدی نمی کشن
مگه قاضی انقدر سریع حکم صادر میکنه

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:20

نازنین

اون که بدبخت پدر شوهر دک و پز دختر بهم زد
گفت پشت عروسم نوه هام هستم تو هم از همون جایی که اومدی برگرد
ولی محترمانه بهش گفت دختر ناراحت نشه
مثل پدر شوهر حسنا قربون چشم آبرو دختر نرفت

من به شخصه از رفتار پدر شوهر خوشم اومد خیلی عاقلانه رفتار کرد چون اگه به دختر چیزی می گفت دختر عصبانی و جری میشد می رفت به زن اولی می گفت

ولی آخر پستش نوشت ازم نپرسید چه قرار مداری با هم گذاشتیم ننوشت که پدر شوهر چجوری راضیش کرد بعد شوهر هم سر همین قرار مدار پدرش با دختر لج کرد گفت طلاق نمی دهم زد دماغ دختر شکوند
یک قراری با هم گذاشتن که دختر اون ننوشت گفت ازم سوالم نکنید
همین که تو روی دختر وایساد پشت عروس نوه هاش بود خیلی مرد

یه وکیل یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:13

جالبه این مرد با این همه شرکت و کارخونه و ... ، یه وکیل نداره .
وقتی حسنا طی 2 3 روز دختره رو کشیده دادگاه ؛ در حالی دادخواست هایی ما وکیل ها با کلی پارتی بازی حداقل 1 ماه بعد نوبت می دن، بعدم دادگاه هم انقدر مسخره که بخواد به نمایش اینها عمل کنه ...
شوهره وایسه نازش کنه ، ببخشیدا ولی می اندازنت بیرون ...

بعد خانم اولی گفته برای بهار وکیل بگیر ، یعنی وکیل خانوادگی ندارن ؟؟؟؟
یه فردی با این همه ثروت و پول بدون وکیلش اب نمی خوره ...
این جریانش چه جوریاست که وکیل نداره !!!
معلومه شوهره پولی هم نداره ...

نازنین یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:12

منم اون وبلاگی که غنچه خانوم میگه رو خوندم
با پدرشوهر حرف زده بود بعد گفته بود ناراحت نباش من خودم این پسرو درستش میکنم مراقب اوضاعم یه همچین موارد خنده داری
تازه دختره خانوادش پیشش نبودن و خونه جدا گرفتنو ... بماند آخرشم مرده زیر بار نمیره زنشو طلاق بده میگه بچه هاش باید اول بزرگ بشن بعد(قرار بود پدرشوهر وساطت کنه این بیچاره رو اذیت نکنه زودتر بطلاقه اون یکی رو مثلا)
اینا هم پروسه جدایی دارن میگذرونن
ولی یادمه پدرشوهره شده بود بابای عروس خانوم مثلا

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:05

یه وکیل
دقیقن یک مرد 47 ساله انقدر لوس رفتار بچه گانه ؟؟؟بعد پدر دختر 19 ساله !؟!؟!؟؟!؟؟؟
مرد ها تو اون سن اگه شرکت دفتر دستک داشته باشه و تو کارش موفق اصلن وقت این سر وکله زدن ها رو نداره
دنبال پیشرفت کسی تو کار سرش کلاه نگذاره
نه این بچه بازی ها

همه چی با هم تنافض

مگر اینکه یک آدم معمولی با درآمد ثابت باشه وقتش با این چیز ها گرم کنه

بیشتر رفتارش به پسر های جوون بی تجربه است که می خواهن دوست دخترشون از اون یکی دوست دخترشون خبردار نشه

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:00

نارین جان
مردها هر جایی که احساس محبت و آرامش داشته باشن همون جا قل می خوردن

پست های بعدی حسنا از محبت به همسر می نویسه آخه می دونید چرا ؟ حسنا اینجا نمی خونه

یه وکیل یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 22:00

اخه یه مرد 47 8 ساله ازین لوس بازی ها در نمی اره ، مگه یه مرد چقدر حوصله داره ،اونم با اینهمه شرکت و درگیری و چه توانایی بالایی دارهکه بعد از ... می دوئه می ره سرکار و به هر 2 خونه سر می زنه .
من 34 سالمه ازین توانایی و احساسات و حوصله ندارم .
یه مرد 47 ساله با این همه قوت و حوصله بعیده .
تازه در هر خونه هم کلی دعوا بشنوه .

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:55

ببخشید کامنت قبلی
یه دختر و راحله

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:53

یه وکیل
من اعتقاد راسخ دارم حسنا مجرد و اصلن تا حالا ازدواج نکرده
چون این چیزی هایی که از روابط خودش و همسر می نویسه مسائل پیش پا افتاده است نمی دونه مسائل مهم زندگی و روابط زن و شوهر تو چه چارچوبی قرار داره

بیشتر شبیه دوست دختر دوست پسر هاست روابط شون

همین که میگه همسر من بغل بوس میکنه به قدری این موضوع عادی و معمولی که هیچ زنی براش مهم نیست که بخواهد بنویسه

اسم اون وبلاگ متاسفاننه نمی خواهم تبلغ بشه ولی تو لینک دونی کبوتر و عسل هست

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:48

یه دختر و مارال

آره یادتون اون پست
کمدی و تخیلی و اکشن آخرشم رمانتیک شد

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:46

هیچ مردی پا به سن گذاشته تحصیل کرده و سطح بالایی این رفتار پسرش قبول نمی کنه حتی زن دوم که مایه ننگ و آبرو ریزی داخل آدم حساب نمی کنه

مگر اینکه بی سواد باشه و سطح و طبقه خانوادگی پائین داشته باشه

به قول بانو دروغ که کنترل نمی ندازه حسنا هم رویاهاش می نویسه

کلن این بشر حسنا حسرت به دل توجه
باور کنید توجه دیگران براش از نون شب واجب تر
خانم نویسنده حسنا شما برو به فکر درمان در عالم واقعین باش همش که دنیای مجازی نیست

آتوسا یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:39

ضمنا من و ما که حرفی نداریم آنلاین شم
ترجیح میدم دیگه کامنت نذارم
چون شوخی شوخی داره جدی میشه!

آتوسا یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:36

چون اینجا با گوشیمم که مسنجر روش نصب نیست
چه میدونم اسم مریضیش چیه
من مهندسم روانشناس که نیستم!
اما مرده، باور کن
من برم
فعلا

یه وکیل یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:33

اون اسمش اسکیزوفرنی نیست ، بیماری چند شخصیتی هست .

اسکیزوفرنی ، بیمار دچار توهم می شه .

نه مرد نیست ، مرد بود انقدر سوتی نمی داد.

آتوسا یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:30

بابا کاری نداریم که دعوا شه
دستم بنده نمیتونم بچتم
مصدوم رو فرستادم حموم
ببین مرد شرط میبندم حسنا مرد هستش
از این مردایی که مشکل دارن
اسکیزوفرنی
گاهی مرده گه زنه شخصیتش
و اون زنه داستان مینویسه

راحله یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:14

داشته باشد تا پارسال خانم اولی مثل اورنگاتی ها شیشه آینه می شکست حالا اگر چای تو ظرف نباشد همسر ظرف را میز می کوبد معلوم شدکی اورانگاتایی بوده شیشه و آینه می شکسته است
حسنا روانی مگر مرض داری این مردیکه ولگرد بر علیه زن و بچه اش پر می کنی تا بقیه هفته را با آنها درگیر باشد زنک مفت خور بی آبرو

راحله یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:06

آن داستان پریدن از پنجره نشان می داد به شدت تحت تاثیر فیلم جیمز باند قرار گرفته است.
جیمز باند اگر بفهمد این روانی از رو فیلمش کپی کرده است قاتی می کند
چسنا جیمز باند

یه دختر یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 20:32

جالب ترین داستانی که تا حالا حسنا نوشته بیرون اومدنش از پنجره ماشین بعد ار دعوا با شوهر بود یادتونه؟؟؟؟؟؟

مارال یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 18:17

مرسی که مطلب دروغگو اینجا گذاشتی تا تحلیل شود
مثل این بیمار روانی داستان نویس ارتشی های زمان قدیم را به درستی نمی شناسد محال مردی آبرودار و قانونمند مثل پدر شوهرش به زنی که از راه ... زندگی می کند محل سگ بگذارد.
این جور خانواده ها بسیار آبرودار هستند و محال است زنی را که ارزش های انسانی و حیثت خانواده را دچار مشکل کرده است بپذیرند

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 16:30

ارمیا جان خوش اومدی

نارین یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 15:03

دقیقا
به خصوص مردی که دو تا زن داره همچین کاری نمی کنه.چون براش راحت تره یکی مهربونتر پیدا کنه

ارمیا آریایی یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 15:00

slm
من نینی دوست دارم و عاشق این مدل عکساشون تشکر میکنم که اینو گذاشتید و منم ذوقشو کردم /
میییییسییییی از عکس خوشکلتون اگه پسر نباشه عالیه/کاش میشد جز نی نی دخمل نی نی هایه دیگه که دسته اوباشها میشن بدنیا نیان////
مییییسسسییییییی

ارمیا آریایی یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 14:57

slm
سلام دوستان /
من تازه واردم
نظراتتون رو خوندم من منتظر بودم چیزایی مربوط به موضوع مطرح شده باشه اما اسمی به نام حسنا دیدم که گاهی طرفداره حقوقه زنونه هست/گاهی کارهاش نافض حقایق گفته شدده اش هست///////نمیدونم منم میتونم در مورد این نظراتون نظر بدم یا نه اما امیدوارم منو به جمع بپذیرید/شاید سن من کم باشه اما من و همسنام کلن دهه هفتادیا شیشه بدنیا اوردنمون تا بشکننمون یا یه جور هدف باشیم واسه تمرین مردها و پسرهایه......////
یه چیز بگم و به درازا نکشه چون تازه وارد هستم/اول دوست دارم اگر همه هم نوعم هستن با مجازی بودنشون منو قبول کنن در جمعشون/دوم اینکه این دخمله آریاییمون حسنا چرا حرفهاش ثبات نداره و انقدر متناقظ گفته که این همه نقض وسط حرفهاش در میاد/امیدوارم اشتباهی تویه حرفام نباشه/اما بار اوله و دوستان میبخشن مطمعنن منو
به همتون درود میفرستم
ارمیا هستم از نوع اریاییش

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 14:29

نارین جان
مرد ها از زن ها حساس تر هستند و کاسه صبرشون خیلی زود تر تموم میشه اصلن هیچ صبر ندارن

نهایت یک بار دو بار این اخلاق داشته باشه دفعه سومی وجود نداره

حقتو همچین می گذارن کف دستت که دفعه اول آخرت باشه این طوری باهاشون رفتاری می کنی

یا میگن تو رو به خیر ما رو به سلامت
مرد ها همیشه سمت محبت جذب میشن نه کسی که براشون قیافه بگیره و بد اخلاق باشه

هر کی بهشون محبت کنه همون جا هستند

نارین یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 13:47

غنچه جان
منم همش تعجب می کردم چطور همسر جسنا رو تحمل میکنه.حسنا یا طلبکاره از عالم و ادم و غر میزنه یا داره گریه میکنه.همیشه هم همسر در حال دلداری دادن بهشه.مگه میشه اینطوری؟
کدوم مردیه که همش این مدلی باشه.وقتی هم عصبانی میشه حسنا محلش نمیده.
اینطوری که من فهمیدم حسنا فقط خودشو می بینه.نه هیچ کس دیه.

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 13:24

دقت کردید همیشه حسنا بی خیال همسر و باهاش دعوا می کنه

ولی همسر همیشه مهربون و قربون صدقه اش میره نگرانش

عجب مرد رویایی مگر اینکه یک همچین مردی تو دنیای خیال وجود داشته باشه ما که تو دنیای وافعی ندیدیم

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 13:19

خانم حسنا یک موضوعی می خواستم بهتون بگم حدود 150 سال پیش تو یکی از روزنامه های امریکایی یک نویسنده تازه کار شروع به فعالیت کرده بود و داستان جنایی می نوشت و باعث فروش روزنامه شده بود
هزارن نفر یا شاید میلیون ها نفر اون روزنامه میخریدند و می خواندن و از داستان های لذت می بردن
تا اینکه قتل های زنجیره به وجود آمد و متوجه شدن قتل ها به صورت داستان هایی هست که در اون روزنامه نوشته میشد
قاتل پیدا کردن یک آدم روانی بود و اعتراف کرد که تحت تاثیر همون داستان های جنایی روزنامه دست به این قتل ها میزده
نویسنده بیچاره وقتی فهمید تخیلاتش باعث مرگ چند نفر شده خودکشی کرد
و قانونی در اون ایالات تصویب شد که نوشتن داستان جنایی در نشریه های عمومی جرم است
مطمئن باش اون نویسنده بیچاره یک در صد هم احتمال نمی داد تخیلاتش باعث مرگ چند تا آدم بشه و روی یک آدم روانی تاثیر بگذاره و به جای اینکه نویسنده مشهوری بشه نتونست با این غم کنار بیاد دست به خودکشی زد

حسنا نمی ترسی از دنیای واقعی نوشته هات رو یک زندگی تاثیر بگذار

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 13:08

یکبار گفتم وبلاگ اکثر دومیا می خوانم
قرار مخفیانه با پدر شوهر من یاد یک وبلاگ دیگه انداخت

اسم وبلاگ نمی نویسم

ولی حسنا داری از روی وبلاگ اون کپی می کنی بار ها متوجه تشابهات اون وبلاگ و وبلاگ تو شدم

اول هم اون می نویسه بعد تو از روی اون

یکم ذوق از خودت نشون بده چرا از رو دست اون می نویسی

جالب این جاست که تنها دومی که تو لینک دونی حسنا نیست اون وبلاگ

غنچه یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 13:01

ممنون از دوستی که برای من پست حسنا نوشت
ممنون دوست عزیز

آتوسا شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 23:03

خب چه وبی بزنیم؟
حتما میخوام حسنا توش باشه
چون یه جو توهم فانتزی و حال هوای زندگی رنگین کمونی و اسب تک شاخ و سیندرلا داره
باحال میشه

یه وکیل شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 20:17

سلام
خوبید ؟؟؟
چه خبرا ؟؟؟
خدا بد نده اتوسا ، چی شده ؟؟؟
چرا دستشو شکونده !!!!!
ممنون

بانو رفتی یه وب دیگه زدی ؟؟؟؟
مارو همدر جریان بذار خوب

آتوسا شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 17:32

یه وکیل جون قهر چیه؟ کار داشتم نمیومدم
نامزدم زده دستشو شکسته اومده ور دل منه صبح تا شب!
نمیرسم زیاد بیام
مرسی که نگران بودی
ضمنا تسلیت میگم

خاتون شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 16:52

اا
من نبودم دو روزه
من نظراتمو تو پست قبلی درباره پست جدید جسنا نوشتم
این نی نی هم حتما بچه حسناست، نه؟

مامان غازغازک شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 00:19

خاک بر س ر این حسنا عقده ای
همسر همیشه من بوس بغل می کرد
شنیدید می گویند آدم عقده هر چی داشته باشد درباره همان مساله مرتب حرف می زند.
آره ما فهمیدیم همسر می اید نیم ساعت کارش را می کند و می رود با این هذیان گویی خودت را بدتر رسوا نکن دروغگو

یه وکیل جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 21:53

اتوسا اومدی ؟

آتوسا جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 19:55

خانومه همساده من عاشق تحلیلت شدم
یعنی عالیییی بود
ضمنا این نی نیه دوک جدید کمبریج هستش فکر کنم
یه همچین بچه ای رو تو نت دیدم آخه!

نیدونم :) جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 12:59

بچه هه شبیه بچه خاندان سلطنتیه انگلیسه
اونم همینجوری اخمو و سفید بود اخمشم همین شلکی بود آخه

یه وکیل جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 12:41

دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده‌ی هر کسی ساخته نیست. و مهم‌ترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته می‌شود، از هر راستی، قابل قبول‌تر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همه‌ی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستاره‌هاست.» اگر همه‌ی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض می‌کنم. چرا مردم باور می‌کنند؟! برای این که هیچ‌کس تصور هم نمی‌کند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.

یه وکیل جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 12:40

این اصل بسیار مهم را هیچ‌گاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همه‌ی مردم، دزد و دروغگو و پشت‌هم‌اندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسان‌های ابله، تصورشان غیر از این است و فکر می‌کنند که اصل بربرائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.

یه وکیل جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 12:35

مگه نمی دونید، دزدی کار زشتی است ، مگر برای اهداف متعالی

برای غنچه و مارال جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 03:17

در آخر بعد از یک عالم ادا در آوردن و ناز کردن و خوب میشم و سرم رو ماساژ بده و مهربون باش حرفهای خوب بزن تا بهتر بشم و ... از این قبیل ، رضایت داد بریم دکتر . واقعا حالش بد بود . بس که معده درد داشت دست رو معده دولا راه میرفت . تو اورژانس با نوش جان کردن دوتا آمپول که مسکن و برای تهوع بود و سرم وصل کردن بهتر شد . تا سرمش تموم بشه معده درد و سر دردش بهتر شده بود ولی هنوز تب داشت .
تو راه برگشت لب به اعتراف گشوده بود که از جای دیگه عصبانی بوده و این روزها حال و حوصله نداره . از این هم ناراحت بود چرا این سری که من دوباره حالم خوب نبود و تنها رفتم بیمارستان نبود و چرا من بهش نگفتم و روز بعد هم خبر ندادم . گفتم تو شانس داری هر وقت من مریض میشم نیستی . من زنگ نزده و خبر نداده که مریض هستم کلی حرف توش هست چه برسه به این که تماس بگیرم بگم بیا مریضم . مگه تو نگفتی روزهایی که نیستم هر چی شد خبر ندین ؟من یک نفر این وسط حرف تو رو جدی گرفتم . بده ؟ گفت هر وقت مریض شدی جدی نگیر. به من زنگ بزن .
رفتیم خونه خیلی بهتر شد . شروع کردم کم کم بهش مایعات دادم بخوره . دکتر رفتن و صد البته نار کشی مثل من داشتن بهش ساخت و گرفت خوابید . روز بعد هم دیرتر رفت سر کار گفت ساعت یک میرم که به جلسه برسم . من رفتم سر کار و خودش خونه بود . عصر ورزش داشتم کنسل کردم زودتر برگشتم .همسر هم زود اومده بود و خیلی بهتر بود . سه شنبه صبح خودش بلند شد صبحانه رو آماده کرد . طبق معمول همون همسر خوش زبون همیشگی . بهش گفتم تا چند روز مراقب خودت باش غذای مناسب بخور . حواست به اعصاب و روانت هم باشه . خوش اخلاق نری با اعصاب خط خطی برگردی . خندید حرف نزد .
سه شنبه میخواستم با پدر شوهر به خاطر موضوعی حرف بزنم . نمیدونستم چطور زنگ بزنم که مادر شوهر متوجه نشه . اهل اس ام اس خوندن هم نیست . به موبایل پدر شوهر زنگ زدم گفتم بیزحمت به روی خودتون نیارید که من زنگ زدم . میخواستم ببینمتون باهاتون یک صحبتی داشتم . شانس آورده بودم مادر شوهر خونه نبود و راحت حرف زد . گفت عصر راس فلان ساعت فلان پارک باش میام اونجا صحبت میکنیم . از اونجا که جناب سرهنگ رو ساعت حساسیت داره من از سر کار طوری راه افتادم که راس ساعت برسم ترافیک هم باشه دیر نرسم و خوشبختانه یک ربع زودتر از جناب سرهنگ رسیدم که دقیق راس ساعت ا ومد و باعث شد در وقت شناسی اش اصلا شک نکنم
رفتیم تو پارک و قدم زدیم و خیلی صحبت کردیم . یک موضوعی بود دلم میخواست حتما پدر شوهر بدونه و تاکید کردم و حتی قسمش دادم هیچکی ندونه و حتی به همسر هم نگه امروز همدیگه رو دیدیم . همسر هم به خیالش من سر ورزش هستم دم به دقیقه زنگ نزد . بین حرفها گلایه خواهر شوهر رو هم کردم دلم خنک بشه .
بعد هم پدر شوهر رو رسوندم و رفتم خونه . همسر شنبه باید بره یکی از مسافرت های کاری . به من گفت مرخصی بگیر با هم بریم . هنوز صد در صد نیست که باید بره یا نه ولی من محض احتیاط مرخصی رو گرفتم . اگر رفتنی باشیم شنبه صبح میریم و سه شنبه برمیگردیم . اگر هم رفتنی نباشیم که من باید برگردم به مدیریت بگم مرخصی مرا پس بده .

برای غنچه و مارال جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 03:13

گفت حسنا سر به سر من نذار اعصاب ندارم .از این به بعد حواستو جمع کن هر کاری میکنی فوری وصلش کن از راه میرسی اولین کارت این باشه اون گوشی کوفتی رو از کیفت در بیاری بذاری دم دست . هر ثانیه زنگ زدم باید جواب بدی . گفتم چشم . گفت باز مسخره کردی ؟خجالت نمیکشی؟ گفتم چشم هم میگم ناراحتی ؟ از این به بعد حواسم رو جمع میکنم تلفن قطع نباشه موبایل دم دست باشه . خوبه ؟ گفت بله خوبه . رفت لباسش رو عوض کنه من هم رفتم اشپزخونه .
اومد و فکر کرده بود تمام داد بیدادهاش یادم رفته .با اعتماد به نفس جلوی میز آشپزخونه ایستاد گفت حالا بیا بغلم . واقعا از این که فکر میکرد هر چی دلش میخواد میتونه بگه و داد بزنه و فوری فکر کنه همه چیز تمام شد ، حرص داشتم . گفتم اومدی داد زدی دستور دادی تلفن وصل باشه گفتم چشم . گفتی موبایل دم دست باشه گفتم چشم . این یکی رو شرمنده . صندلی جلوی روت رو بغل کن .
تو نمیتونی به هیچکی دستور بدی فقط من بیچاره رو گیر آوردی . گفت من به هر کی دلم بخواد دستور میدم . گفتم بله هر کی شامل حال محل کار میشه . تو خانواده هم من . به بقیه حرف بزنی چشم رو که نمیشنوی هیچی ، ببخشید رو هم باید بگی . گفت حسنا حرف بیخود نزن حوصله ندارم . گفتم چشم ساکت میشم . مثل این که خیلی کمبود چشم شنیدن داری . شما برو استراحت کن تا من به کارهام برسم . همسر طبق معمول از زبونش استفاده کرد و خوش اخلاق شده بود و ببخشید داد زدم و قربون صدقه و جریان ادامه پیدا نکرد .
یکشنبه شد. روز هم خوب بود زنگ میزد . اومد خونه مثل طلبکارها . مستقیم رفت لباس عوض کرد و خیلی لطف کرد فقط جواب سلام من رو داد . بعد هم رفت نشست گفت یه چای سبز برام بیار . عصبانی شدم . با خودم گفتم مرد خود خواه هر چی من کوتاه میام بدتر میکنه . اصلا نه حرفی شده نه هیچی ،طلبکاره . گفتم ببخشید من از سر کار اومدم شام و همه چیز اماده کردم من که از صبح تا حالا اینجا دراز نکشیده بودم. تا اومدی طلبکار هستی دستور میدی چای میخوای ؟ عصبانی بلند شد رفت تو اشپزخونه گفت خودم درست میکنم . یه چای سبز میخواد بیاره صد تا حرف میزنه .میخوای برای تو هم درست کنم ؟ دستور بفرمایید خانوم. چای ،نسکافه ، چای سبز هر چی میل داری بگو . جوابش رو ندادم . شانس همسر ظرف چای سبز هم خالی بود . گفت هیچی تو این خونه نظم نداره . هر چی تموم میشه حسنا خانوم حواسش نیست .ظرف رو کوبید رو کابینت و رفت نشست .
گفتم فکر میکنم تو چای سبز لازم نداری یک لیوان آب یخ لازم داری .چای سبز تموم نشده توی ظرفش نریختم . مثل این که تو مهمون هستی جای این چیزها رو تو خونه بلد نیستی . گفت آره من مهمون . تمومش میکنی ؟ گفتم من شروع نکردم تمومش کنم . داد زد گفت ساکت باش برو یک گوشه بگیر بشین حوصله ندارم . وایستاده تند تند جواب منو میده .
چای سبز درست کردم بردم گذاشتم جلوش گفتم این هم چای سبز . آقای مهمون . چاییت رو خوردی برو خونه . اگر از اینجا اومدن ناراحتی مشکل داری مجبور نیستی . گفت مشکل من اینجا اومدن نیست . گفتم مشکلت هر چی هست بذار پشت در بعد بیا تو . اگر نمیتونی اصلا نیا . برو مشکلت رو حل کن .
جواب نداد هر دو ساکت شدیم . کمی گذشت گفت حسنا حالم خوب نیست سرم درد میکنه دل درد دارم . زودتر نمیتونست بگه خوب نیستم . باید از راه نرسیده بهانه میگرفت . گفتم چایی رو بخور یک کم بشین بهتر نشدی برات مسکن میارم . نصف چای رو خوردن همانا و حالت تهوع شروع شدن هم همانا .فهمیدم از قبل از ظهر همون طور بوده و ناهار هم یک کم خورده و همون رو هم تهوع امانش نداده . سر درد و تب و دل درد و تهوع و همه چی یک دفعه سراغش اومده بود . حتی نمیتونست برای سر دردش مسکن بخوره . لج هم کرده بود میگفت خوب میشم حوصله دکتر رفتن ندارم
میخواست زنگ بزنه برادر شوهر بیاد .گفتم با اون بنده خدا چیکار داری بیا من هستم بریم دکتر . یا زنگ بزنم درمانگاه دکتر بیاد . گفت نه . غذا هم که نمیتونست بخوره گفت بخورم بدتر میشم من هم هیچی نخورده بودم گرسنه بودم . گفتم پس من شام بخورم تا از گرسنگی نمردم . خنده اش گرفت گفت برو شکمو . فقط به فکر خودتی . من مریضم انگار نه انگار . گفتم با غذا نخوردن من که تو خوب نمیشی . بخورم جون داشته باشم مراقبت باشم .

برای غنچه و مارال جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 03:12

این هفته با یک همسر روبرو بودم که با توپ پر تشریف آورده بود . جریان به حدی بی اهمیت بود که با خودم فکر میکردم بهانه بهتر نبود؟ پنجشنبه برای تمیز کردن پریز ها، برق تلفن رو کشیدم و یادم رفت وصل کنم . رفتم ورزش و برگشتم . تو اون فاصله که داشتم برمیگشتم همسر به موبایل زنگ زد. رسیدم خونه خسته بودم و به هوای این که تلفن خونه هست موبایل رو از کیفم در نیاوردم .
یک لحظه حس کردم صدای موبایل میاد . رفتم نگاه کردم دیدم همسر خودش رو کشته بس که زنگ زده . دوباره که زنگ زد برداشتم و تنها چیزی که میشد شنید صدای داد و فریاد همسر بود که چرا گوشی رو بر نمیداری مگه خونه نرفتی . چرا پیغام گیر رو از کار انداختی .یادم افتاد ای داد بیداد من تلفن رو وصل نکردم . رفتم وصل کردم بهش زنگ زدم باز داد میزد . بهانه اش هم این بود که نگران شدم. تلفن خونه رو بر نمیداری پیغام گیر کار نمیکنه. موبایل جواب نمیدی
گفتم برقش قطع بود کار نمیکرد . بدبختی اینجا بود که من قبل از اون نشسته بودم از تو اینترنت جوک خونده بودم و برای خودم کلی خندیده بودم همون موقع هم جلوی لپ تاپ بودم . گوشم به داد بیداد همسر بود چشمم به جوک و خنده ام گرفته بود . همسر بیشتر عصبانی شد گفت منو مسخره میکنی؟
هر کاری میکردم خنده ولم نمیکرد . هم از دست جوکها و هم از دست داد بیداد الکی همسر . پشت خطی هم داشت . بهش گفتم حداقل پشت خطی رو جواب بده هر کی هست معلومه کار داره پشت سر هم زنگ میزنه . بیشتر عصبانی شد . معلوم شد پشت خطی هم خانوم اولی بوده اون هم مرتب زنگ میزد . همسر با داد و بیداد اعتراض داشت از اینور تو گوشی رو بر نمیداری از اونور اون زنگ میزنه بگه کجا هستی چرا خونه نیومدی. من از دست شما دو تا دیوانه شدم.
از تصور کردن همسر تو اون وضعیت که تو راه بود بره خونه و در حین رانندگی از اینور با من دعوا میکرد و از اونطرف پشت خطی داشت که چک بشه کجاست و چرا نیومده ، دوباره خنده ام گرفت . گفت به من میخندی من شنبه تو رو ببینم حالتو میگیرم . اعتراف میکنم حرفها و داد بیداد همسر از جوکها هم بامزه تر شده بود و نمیدونم چرا از مواقعی بود که اصلا نمیتونستم نخندم .اعتراض داشت که تو چرا نباید حواست باشه . چرا برق تلفنو میکشی وصل نمیکنی .
نتیجه این شد که همسر لاینقطع داد زد من هم خندیدم . بیشتر عصبانی شد و وعده بیشتری داد برای شنبه که میاد حال منو میگیره .در آخر از داد بیدادهاش کم شد و من هم زیاد سر به سر ش نذاشتم . ولی در دلم یک برو بابا خدا شفا بده نثارش کردم .
جمعه که خبری ازش نبود . شنبه سر کار بودم زنگ زد و سر سنگین بود. وقتی اومد خونه هم اون همسر همیشگی نبود . سر سنگین بود و برای من قیافه گرفته بود . شاید هم من توقعم بالا رفته و که انتظار دارم در همه مواقع وقتی میاد خونه طبق عادت همیشگیش اول من رو بغل کنه و چند لحظه تو بغل خودش نگه داره . اداهاش به نظرم بچه گانه میومد و باز هم خنده ام گرفته بود . گفتم امروز خیلی بیشتر منتظرت بودم . گفت چطور ؟ گفتم میخواستم ببینم اون حرفها که زدی چی بود . مثلا تو چطوری میخوای حال منو بگیری؟ برای هر چیز بی اهمیتی طلبکاری؟ فقط زورت به من رسیده ؟
گفت ببین خودت شروع کردی میخواستم ببخشمت . گفتم نه تو رو خدا انقدر منو نبخش. تحت تاثیر گذشت و بخشایشت قرار گرفتم . برای تلفن چی میگفتی؟
یک دفعه عصبانی رفت طرف تلفن یک دونه محکم زد رو میز تلفن بیچاره . گفت این تلفن همیشه باید وصل باشه .من دست به سینه کنار دستش ایستاده بودم . رو به تلفن گفتم . تلفن شنیدی؟ همسر میگه همیشه باید وصل باشی . برقت هم قطع بود کار کن . همسر گفت منو مسخره میکنی؟ گفتم نه داشتم به تلفن میگفتم حواسش جمع باشه خودش رو با سیستم بی برقی هم تنظیم کنه .

طاهره جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 01:00

دوستان اگه کسی آرشیو حسنا رو میخواد براش بفرستم که تحلیلش کنه و ...

نامرد رمزی کرده بود منم گرفتم

نارین جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 00:43

این نی نیه که عکسش وا نشد بعدا وا شد میگم کیه
بعدش هم من اینو فهمیدم هرکی جواب کامنت رو عمومی میده یعنی یه جای کارش می لنگهمیخواد اینطوری ذهن مخاطب رو اماده کنه
حالا چقد فرضیه ام درسته نمیدونم

ملیسا جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 00:29

چه بچه زشتی... اه اه اه...حسنا دهن گشاد نیس؟؟!!

مارال جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 00:27

این پدر مادر حسنا جی کاره هستند که این دختری که این همه بی آبرویی بار می آورد و باعث شده به همه کس وکارشان به دروغ بگویند که همسر از زن اول جدا شده است را تو تهران ول کردند؟
این حسنا چه س ل ی ط ه ای هست که حریفش نمی شوند؟

مارال جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 00:21

من که وبلاگ این حسنا دیوانه را نمی خوانم ولی اینی که اینجا سوتی هایش را می نویسد بسی باعث خنده است.

یک آدم چقدر باید بدبخت باشد از طریق چیزش به آرزوهایش برسد خدا هر چی دیوانه است الهی شفا بدهد من جمله حسنا رحمت ..

غنچه جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 00:16

وبلاگ مثلث عالیه
دوستان حتمن استفاده کنید

غنچه پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 23:58

بانوجان
همدرد خودش تو لفافه اعتراف کرد دارم رمان می نویسم تو بعضی کامنت ها هست
و تبلیغی هم نکرد و همش از درد عذاب این چیز ها نوشت
مثل جسنا نمی نویسه همه چی آروم من چقدر خوشبختم

سرریع هم در وبلاگش بست

و هر کسی که از قلمش و طرز نوشتنش تعریف میکنه سپاسگزاری می کنه ( یعنی آره داستان ) مثل حسنا وقیح نیست که تا بهش بگن چرا داستان می نویسی داد میزنه
من دارم زندگیم مینویسم دفعه آخرت باشه میای تو وبلاگ من کسی دعوتت نکرد به چه حقی این حرف به من میزنی

غنچه پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 23:52

دوستان بانو جان
یک لطفی می کنید نوشته های حسنا اونایی که خیلی تابلو شاخدار هست و سر و ته کلی پستش بگه اینجا کپی پست کنید
من نمی خواهم برم وبلاگ حسنا
ممنون میشم
بهتر دیگران هم نرن چون جزو 6 هزار تا بازید کننده وبلاگش میشم و بخواهیم نخواهیم آمارش میره بالا به نفع خودش میشه
2 واقعن ناراحت میشم که با احساسات دیگران بازی می کنه
من نمی تونم برم وبلاگش اون ضربدر زدم مگر اینکه از نوشته های دوستان یک چیزی سر در بیارم چی نوشته چی ننوشته

شهره پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 23:07

"مدتی که همسر نمیومد و یا اومدنش در اصل سر زدن بود رو توجه نمیکنی همین هفته ای سه روز اون هم روز کاری که بعد از ظهر به بعد هست رو دقیق میبینی؟"

حسنا خانوم بخشید اولن مگه بقیه شوهرها شب تا صبح تو خونه ور دل زنشونند که فقط همسر اشتراکی شما شبها میاد؟یا اینکه مگه نوبت خانوم اولی از صبح تا شب پیششه؟
بعد هم مثل اینکه یادت رفته شما برای همین سرزدن و رفع نیاز نیم ساعته استخدام شدی حالا ناراحتی چرا شوهرت سه روز میاد؟ نه بابا میخوای بگو اصلا اون زن بیچاره رو بیخیال بشه و بیاد یکسره در خدمت شما و امر خطیر 6!!!

هرچی میگذره آدم بیشتر متوجه میشه این نوع زنها چیزی برای از دست دادن ندارند و وقیح تر از این حرفهائند که ناراحت باشند به چشم خونه خراب کن و فا.....ح.....شه بهشون نگاه بشه.انقدر پول اون مردک براش مهمه که حاضره چشم و چال همه رو برای چسبیدن بهش دربیاره

شهره پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 22:55

مهتاب٧:٠٢ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ۳۱ امرداد ۱۳٩٢
یه مطلب دیگه ای که خیلی ناراحتم در موردش اینه که یه جوری نوشتی علنی هستم که یعنی این افتخاره ! اما برعکس کاش مخفی بودی. کاش همسرت اونقدر برای زنش ارزش قائل بود که برای اومدن پیش تو به دروغ متوسل می شد. اینطوری فقط اسمش خیانت بود . اما حالا خیانت که هست هیچی ! نادیده می گیردش! بی ارزشه براش. بی اهمیته براش. بهش می گه تو هیچی نیستی برای همین من یکی دیگه رو به جای تو آوردم و الان دارم می رم پیش او. راستی می بینم بیشتر توی پست ها می نویسید که فقط زورت به من می رسه ؟ به نظرت با این جمله اونو تحریک نمی کنی بر علیه همسر اولش؟ یعنی اینکه چرا زورت به او نمی رسه ؟



پاسخ:مهتاب خانوم من متوجه نمیشم چرا باید شما رو ناراحت کنه . چیزی رو نوشتم که در زندگی من وجود داره . منظور ،افتخار نبود منظور دیگه ای هم نیست . بد یا خوب موردی هست که وجود داره . اگر من مینوشتم علنی هستم و به علنی بودن خودم افتخار میکنم، شما مینونستی این رو بگی . این که شما بر اساس ذهنیت و فکر خودت میخونی و احیانا ناراحت میشی ربطی به نوع نوشتن من نداره . شما نوع خواندن رو عوض کنی و تفسیر به رای نکنی بهتر هست لبخند در ثانی من اطمینان دارم برای هر چیزی یک حرفی هست . اطمینان دارم اگر زندگی من طوری بود که مخفی هم بود همین شما می اومدی و یک طور دیگه صحبت میکردی . از مخفی بودن و به دروغ متوسل شدن و این مسائل سخنها بود که برای گفتن داشتی . الان که خیانت نیست شما تفسیر به رای میکنی و میگی خیانت هست . من نمیخوام برای شما ثابت کنم که نیست .چون این رو خودت باید با توجه به درست فکر کردن متوجه میشدی و من لزومی نمیبینم چیزی رو که شما دوست نداری با مراجعه به منطق متوجه بشی ، توضیح بدم . اگر همسر میخواست نادیده بگیره و بی ارزش باشه براش و این مسائل که فقط در ذهن شما هست و واقعیت نداره ، از اول منتظر نمیموند که
حسنا بانو-۳۱/٥/۱۳٩٢-۱:٤٧ ‎ب.ظ
پاسخ:خانوم اولی پیشنهاد زن گرفتنش رو بده و بره اجازه بده . میتونست خیلی زودتر از اینها بره و دنبال این مسائل باشه و نادیده بگیره . اگر شما وبلاگ من رو خونده باشی متوجه میشی که الان مدت کوتاهی هست که همسر هفته ای سه روز میاد پیش من . اگر بنا بر نادیده گرفتن بود از اول میتونست بگه خودت اجازه دادی هر بهانه ای هم بیاری مهم نیست . مدتی که همسر نمیومد و یا اومدنش در اصل سر زدن بود رو توجه نمیکنی همین هفته ای سه روز اون هم روز کاری که بعد از ظهر به بعد هست رو دقیق میبینی؟ ای داد بیداد . این نکته رو هم برای هزارمین بار متذکر بشم که همسر من رو به جای کسی نیاورده . اگر ورودی به این زندگی بوده با موافقت و اطلاع خود خانوم اولی بوده. نمیگم کار خوبی بوده هر سه ما به یک میزان اشتباه کردیم ولی شما بیزحمت تفسیر به رای نکن و در فکر خودت ماجرا نسازلبخند
حسنا بانو-۳۱/٥/۱۳٩٢-۱:٤٧ ‎ب.ظ
پاسخ:من حواسم به تمام جملاتی که میگم هست شما اطمینان داشته باش بهتر متوجه هستم وقتی حرفی رو میگم اثر منفی نداشته باشه . این رو من تشخیص میدم که روی هر دو نفر شناخت دارم . شما مطمئن باش وجدانم از خیلی ها که بیجهت قضاوت میکنند اگاه تر هست .
حسنا بانو-۳۱/٥/۱۳٩٢-۱:٤٩ ‎ب.ظ

شیوا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 20:31

آخـــــــــــــــــــــــــی اگه حسنا بره اون مرتیکه نبود حسنا رو از چشم همسرش می بینه و شرایط برای اون خانم سخت تر میشه. حسنا هم فقط و فقط به خاطر خوبی و خیرخواهی برای اون زن و بچه مونده هاااااا نه که فکر کنین دنبال خونه و آپارتمان و ماشین و اینها بوده ، اصلاااااا

طاهره پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 19:44

از اونجاییکه من شمالی هستم حسنا شمالی نمیباشد

حیفه شماله که حسنا توش بزرگ شده باشه

مرسده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 19:16

حسنا از اول هم نمیخواست بره
کسی که زن دوم میشه به قول خود حسنا "توان روحیش رو در خودش دیده!"
میدونی این جمله یعنی چی؟
یعنی پررو تر و پوست کلفت تر از این حرفهاست!

دختر جعلی پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 18:52

قبلا می گفت اگر قرار بر رفتن کسی باشه و ببینم زندگیمون سخته

اونی که باید بره من هستم و ...

تازگی به این نتیجه رسیده که اگر بره خانوم اولی و بهار سختشون می شه و شرایطشون بدتر می شه.

لطفا هر کس می تونه و حسنا جوابش را می ده ازش بپرسه یعنی چی اونوخخخخخخخخخ

دختر جعلی پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 18:51

مهتاب٦:٤٥ ‎ق.ظ - پنجشنبه، ۳۱ امرداد ۱۳٩٢


من نیومدم بهت فحش بدم. باهات دعوا هم ندارم. اما وقتی نوشته هات رو می خونم یاد کتاب شوهر آهو خانم می افتم. یاد زجری که همسر اول شوهرت توی اون دو سه روز اول هفته می کشه می افتم. دلم براش خیلی می سوزه. دلم برای بهار خیلی می سوزه. تو رو خدا اگر واقعا شرایطت برای جدا شدن از زندگی این دو نفر خیلی بد نیست بهشون رحم کن. به خدا گناه دارن ! تو خودت یک زن هستی . یه لحظه خودتو بذار جای خانم اولی. چجوری دلت طاقت میاره که مردی که سالهای زیادی باهات همسر و شریک بوده رو بدیش به یکی دیگه؟ تمنا می کنم کامنتم رو حذف نکن و جوابم رو بده.



پاسخ:مهتاب خانوم شما طوری صحبت میکنی گویا باید میومدی و فحش میدادی و حالا که این کار رو نکردی ، کار مهمی انجام دادی و حتما این توهم و توقع وجود داره که من باید تشکر هم بکنم خنثی عزیز من توجه داشته باش نه جملات خواهش میکنم جواب بده تاثیری داره و نه جملات جرات داری تایید کن . به من هم به عنوان کسی که از زندگی ام مینویسم حق بده که برام سخت باشه هر چیزی رو صد بار توضیح بدم و دوباره با یک سوال تکراری متوجه بشم و انتظار وجود داشته باشه من همیشه جواب بدم .من انکار نمیکنم که این شرایط برای خانوم اولی سخت هست مضافا این که ایشون این شرایط رو برای خودش سخت تر هم میکنه . ولی این قضیه داشتن مشکلات برای هر سه ما هست . هر کدوم از کا تاوان تصمیم اشتباه خودمون رو میدیم و مشکلات خودمون رو داریم . به علاوه شما اطمینان داشته باش با رفتن من هیچ مشکلی حل نمیشه و زندگی به حالت عادی و قبل برنمیگرده . در اون صورت شرایط طوری میشه که شاید شما نوعی دلت بیشتر هم برای خانوم اولی بسوزه و حتی بهارنگران من بارها و بارها خودم رو به جای خانوم اولی گذاشتم ولی میبینم که هیچکی حتی یک لحظه هم به خودش زحمت نمیده که خودش رو به جای من بگذاره

فافا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 18:14

بانو عزیزم دست مونوکسید کربن (نفس)و بدربزرگش وکفتر کاکل به سر(کبوتر)و شوهر که قررررررررررررررررررربونش میره رو هم رو کن

فافا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 18:11 http://manonafasiim.mahtarin.com

سلام بانوی عزیزم من از خوانندگان برو با قرص حسنا دروغگو بودم ممنونم که دستشو برام رو کردید و ناراحتم که این مدت به وقتم گند زدم براش کامنت گذاشتم که دروغگویی حتی جرات نداشت تایید کنه فقط کامنت اعتراضمو که چرا کامنتمو تایید نکردی تایید کرد ..خددا ازش نگذره ..بانو بمون دست دروغگوها رو رو کن..بوووووووووووس

گلریز پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 15:33

این یکی که اصلا راحته.یک پزشک هرچه قدر هم اشتباه کنه امکان نداره سونوگرافی خودش رو اشتباه بخونه.بعدش 4 تا رو که با هم سونونمیکنه.نه اینکه امکانش نیست هست اما به دل نمی چسبه

قورباغه سبز پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 14:46

خانم همساده
دستات رو دیدم
چه کار کنیم خوب.
سوگند هم حتما خیلی خجالت کشیده که تا الان تو بیمارستان مونده دیگه

ترمه پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 13:00

خانم همساده جان میگما حسنا توپست بعدش همه نقائصی که گفتی برطرف میکنه .حالا توببین . روزی صدبار اینجا رو رفرش میکنه تا جدیدترین سوتی هاشو بخونه بره بدوبدو درس کنه . دفعه بعد از خواهرزاده ها و جاده شمال و محل کارشم مطلب هس واسه طبیعی ترشدن رمانش .

دختر جعلی پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 12:21

این نی نی عشقه !!!
چرا اینقدر خوشگله

شیوا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 12:11

این نی نی بچه حسنا هست که به اصــــــــــــــــرار خیلی زیاد همسر مشترک به زودی به دنیا میاد و قراره با کمک اون یه مرد پولدار بیشتر تلکه بشه ، بالاخره بچه خرج داره دیگه

شاید هم بچه برادر شوهر هست که مامانش هنوز تو اروپا هست و خواهش کرده حسنا جون به دلیل شدت معصومیت و مظلومیت و پاکدامنی بشه مادر خوانده اش

ثریا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 11:52

نرگس و نگار

نگار پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 11:27

این خانومه باز نوشته حامله شده.نه به این که مشکل داشت و بچه دار نمیشد که شوهرش رفت زن گرفت.
نه به اینکه نزدیک چهل سالگی استعداد بارویش شکوفا شده و طی چندماه دوبار حامله میشه
لابد تو سی سالگی هنوز بالغ نشده بوده و تازه به سن بلوغ و باوری رسیده

دخترک پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 11:00

بانووووو؟ خودتی؟ مگه خداحافظی نکردی؟؟

نرگس پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 10:57

حسنا تمام پست آخرش داره از شیرینی های زن دوم بودن میگه.از نگرانی همسرش تا بغل کردنش هاش و لوس بازی هاشون تا قرار مخفیانش با پدر شوهری که حاضر نبود تلفنی باهاش حرف بزنه ولی حالا چون دیده حسنا چقدر خوب و دوست داشتنیه دور از چشم مادر شوهر باهاش قرار میذاره!!! که حسنا بره زیراب خانوم اولی رو بزنه و شوهر بی وفا و هوسبازش رو بیشتر تلکه کنه.
بعد میخواد یه ژست بنویسه و توش بگه همسر دوم نشید.همسر دومش شدن خیلی جیزه اوف میشید.

حسنا جان تو که به مدد اونجات حسابی نونت تو روغنه و شوهرتم جونش برات درمیره و اصلا انگار نه انگار وظیفه تو فقط امور جنسی برای دوساعت در هفته است!

بالاخره ما کدوم حرفت رو باور کنیم؟تو فقط برای سکس استخدام شدی و هیچ عشق و عاشقی نبوده و قرار بد اختلالی تو زندگی خانوم اولی ایجاد نکنی یا عشق و عاشقیتون رو باور کنیم که باعث شد اختلال که هیچ بیچاره خانوم اولی نصف هفته شوهر نداشته باشه!

انقدر با دروغهات تبلیغ چندهمسری نکن.همه عالم و آدم میدونند چه نگاهی از طرف فامیل شوهر و اطرافیان روت هست.
تو حتی جرات نداری به اقوام خودت بگی زن دوم شدی و طبق گفته خودت به همه گفتی شوهرت زنش رو طلاق داده حالا انقدر زندگیت رو عادی جلوه میدی که حضورت از طرف فامیل شوهر عادی قلمداد میشه و برخورد و رفتارشون با تو حتی بهتر از خانوم اولیه؟!!!!!!!!
چقدر تنها و بدبخت شدی که میشینی توهماتت رو بعنوان روزمره هات به خورد خواننده های ساده لوحت میدی!

ثریا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 10:55

من بیچاره رو بگو از اول تا آخر اون وبلاگ کذایی رو خوندم و البته جواب ماست مالیش رو

ثریا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 10:54

ای بابا بازم یه وبلاگ نویس دروغگو!! میگم این وبلاگ نویسها همه شدن چینی و تقلبی

ثریا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 10:42

این نی نی بچه آینده چسنا هستش ؟

شهره پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 09:55

همساده جان اونجا نشین فایده نداره چون متروکه شده.ما خیلی وقت منتظر نشستیم اما دیدیم ای دل غافل سوگی جون از یه خونه دیگه سر در آورد.بعدش اونم واگذار کرد ولی اگر بخواد برگرده یارا نمیاد.اونجا دیگه دنج نیست بچم از تو سی سی یو بیاد اونجا راحت نیست و معدش نمیکشه.
میره یه جای دنج دیگه خالی ببنده.باز بانو باید دست بکار بشه آدرس خونه جدیدش رو به ما بده.همین جاها تخمت رو بشکن شاید اینجا یه خبری ازش شد

خانم همساده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 09:48

شهره جان لطف دآری. چه کنیم نشستیم کنار یارا تخمه میخوریم تففففف میکنیم تو آب و منتظر سوگی سولی هستیم. گفتیم اینجا هم پیغام بگذاریم

شهره پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 09:08

بانو جان جواب مسابقه هم اینه که این بچه بچه حسناست.همون بچه ای که اسمش بشه سونامی.حسنا هم که اصلا نمیخوادش چون تازه عروسه و خودش و شوهرش سنشون کمه باید بزرگ بشن بعد.
فقط شوهره چون عاشق حسنا و زندگی باهاشه هی اصرار داره بچه دار بشن

شهره پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 09:06

خانوم همساده خیلی بانمکی.کلی با کامنتهات خندیدم
بانو جان آی گل گفتی.سراغ خوب وبلاگی رفتی.اصلا داستان شوهر آهو خانم با ورژن جدیده.
عکس بچه شش ماهه رو گذاشته بود جای یه روزه.نامه سونوگرافی هم که اصلا به شرایطش نمیخورد.
بعدشم که دید نمیتونه بیشتر چاخان کنه گفت بچه رو برگردوندم به مادرش.
جالبه شوهرش رفته زن جوون گرفته همسن دخترش ولی یه دفعه عاشق زن اول شده اصلا دومی رو بیخیال.
ملت هم میرن کامنتهای همدردی میذارن.آخه چقدر ما ساده ایم.هرکی اومد آه و ناله میکنه میگن حتما راست میگه باورش میکنند.همینه که انقدر وضع گداها خوبه چندتا چندتا خونه میخرن

خانم همساده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 08:42

بانو جان، بیزحمت کامنتهای پست قبلی منو پاک کن. شاید به گوش سوگند رسیده که چه بهتر ولی اگر هم نرسیده دیگه مادر قسمت نبوده

خانم همساده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 08:39

منم وبلاگ بزنم دروغ بگم؟؟؟؟
میتونمااااا

خانم همساده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 08:35

جیم میره با زبون روزه و میخواهد مثل قهرمان این رشته ورزشی تو دنیا بشه! شما تو دروغ گویی قهرمانی، شک نکن!
حالا رشته ورزشیش چی هست که نمیگه، آنهم مثل همسر تکه اگر بگه همه میفهمند
وای خ یک عکس هم از لبخندش گذاشته بود، همه هم که بوس و بغل! هی رفتم تو آینه سرم را کج کردم خندیدم دیدم نه بابا عکس من نبود خیالم راحت شد. امنیت نداریم که والله.

خانوم همساده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 08:28

تو محل کارش که هیچ اتفاقی نمیفته، نه از خرید حرف میزنه، نه از مد، نه آهنگ، نه فیلمی، نه دوستی، نه از شام و ناهار، زندگیش چه بورینگه نه مثل عسل پی حقوق عقب افتاده است، نه مثل کبوتر پی خرید و دکور و قرتی بازی! جوری از همسر حرف میزنه انگار خودکارشه نه شوهرش!! همیشه هم یک سری اتفاقاتی افتاده که ترجیح میده حرف نزنه ازش و مخاطبآن ساده لوح له له زنان بمانند.
افطاریش هم که دیگه نکرده کاریش را میرسونه! کره و پنیر او مربا و عسل را آماده کرده بود و ظرفهاش را آماده روی میز بود فقط باید پرشون میکردم.
یعنی عسل را خودت تولید کردی، یا کره زدی؟؟ پنیر چی خودت درست کردی؟اینها چه آماده کردنی بود؟ اینها که تو بسته بندیشون نشستند منتظر! آنوقت رلت چی بود این وسط!! مامانش اینها آمدند این رفته خوابیده، آنها آماده کردند؟ چیو آنوقت؟نکردند یک ظرف زیتون پرورده بیارن این بزاره سر میز!!!از شمال بیای، شمالی باشی و خوشمزه جات نیاری!!!

خانم همساده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 07:59

کامنت قبلی مال من بود که بینام موند.
در مورد حسنا، همش برای من جای سواله که این همش میره شمال تنهایی تو جاده! تو این وضیعت که مرد تنها هم تو سفر کلی خطر براش هست این شیر زن بانو تپ تپ میره شمال و میاد. بعد هم از همون جاده میره که پسرک را از دست داده. خوب بیا از یک محور دیگه برو خود آزار! من الان تو وبلاگ نداشته ام چپ و راست از خواهر زاده هام میتونم بنویسم، اینکه مثل من هم دوره از آنها، یک کلمه نمینویسه بچه ها اینجور یا اونجور!! همش با خواهرش رفته خندیده و با باباش در مورد خانم اول حرفهای زده که خواهش میکنم نپرسینه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 07:52

عکس دزدی هم که دیگه باب شده، میترسم آن عکسی که سوگند جوون برای لیلی و بقیه همرزمهاش فرستاده از حسنا، یک وقت عکس من بوده باشه. والله احتمالش زیاده. آن از آن رها ناخن خور, عکس بچه مردم را گذاشته میگه نوزادم، تازه عکس سقف یک خونه را گذاشته بود و نوشته بود که با زحمت رفتم بالا فانوس و گوی زدم به سقف واسه تولد عشق ناخن خوشمزه!! یک سری هم عکس رمزی گذاشته بود از مهرداد و زن با بچه هاش، حالا کامنت ملت باهوش جالب بود:"رها جان به قیافه مینا میخوره اینکاره باشه"!!! من همش تنم میلرزه میگم نکنه عکس فک و فامیل ما بوده باشه یا شاید هم خودم! رها یک جایی بود که به منبع عکسها دسترسی داشته.

خانم همساده پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 07:44

نی نی ها را دوست دارم اول از همه. دیگه به هیچی نمیشه اعتماد کرد اینجا درست مثل دنیای واقعی
قورباغه سبز، بیا اینهم جفت دستهام! ناخنها گرفته شده سوهان کشیده تمیز و مرتب. لیوان آب هم نشون بدهم
حسنا که این همه شمال میره، یکبار دیدین بنویسه از طبیعت و دریای شمال؟حالا چه بدونه یارا کجاست عزیز. حسنا نیستم، دوست سوگند هم نیستم، دشمنش هم نیستم! فقط خواستم بدونه شایدخجالت بکشه و تمومش کنه.
حالا گفتم حسنا! یعنی واقعا اینهایی که باورش دارند یک لحظه نمیگند با خودشان بابا این داستانه. خدایش از شیدا بهتر مینویسه. داستان شمال رفتنش تو عید فطر که زنگ زده پلیس راه و گتند تو فقط بیاااااا! دیگه هر کسی میدونه تو آن زمان جاده چه جوریه و هر ساعت بری چه خبره ولی راه واسه این بازه! نه که شوهرش معروفه از آن جهت!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.