.

.

.

.

Human-Animal




 

سیمای نامحترم که صبح با چند تا فحش  مشغول معرفی مجدد خودت بودی و  کامنت گذاشتی که مجبور شدم حذف کنم 


ادامه کامنت را می ذاشتی که فضولیت کامل بشه.


شما اگر در مورد سکچوال کمیستری هیچی به گوشت نخورده از بی سوادی زیادته. قرار بود دانشنامه هات را بذاری ببینم این همه فحش خواهر مادر را از کدوم دانشگاه یاد گرفتی نیشخند


من چون اطلاعات تخصصی در این مورد نداشتم در حد جنرال نوشتم. شما هم اگر به جای فضولی یه سرچ کنی شاید در کنار فحشهایی که بلدی دو تا مطلب یاد بگیری



وقتی ترشحات هورمونها تغییر می کنه بوی بدن فرد هم تغییر می کنه.

کسی که رابطه جنسی نداره و مجرد است سطح هورمونها در بدنش متفاوته با کسی که رابطه داره. 

آدمهایی که هات هستند از بوی بدنشان که بخاطر سطح هورمونهاشون هست مشخص است.

می تونید کمی در این زمینه مطالعه کنید. در مواردی مثل هورمون و ... شباهت های انسان و حیوان زیاد است.


اون چیزی که فرق داره همون قسمتی هست که حسنا نمی دونسته و فکر می کرده می شه گروهی در آرامش زندگی کرد.

اون قسمت فرق زندگی انسان و حیوان است.




حسنا


انسانی که می گه چند تا زن و یک مرد می تونند با هم در آرامش زندگی کنند چیزی از انسانیت نمی دونه

وگرنه در خیلی جهات انسانها و حیوانها شبیه هستند.


به قول کامنت فاطیمای عزیز :

عقل و اراده و اخلاقیات تنها فرق حیوان و انسانه 

که وقتی نخواد ازش استفاده بشه همونطور که خدا در قرآن گفته از حیوان هم پست تر میشه. 




کشفیات شما در مورد زندگی حیوانی گروهی بهتر هست ثبت بشه

یاد بدی چطوری می شه یه مرد عصری بیاد نیم ساعتی ترتیب تو را بده بره

شب بغل خانوم خانوماش عشق کنه.

اینها را بهتره ثبت کنی 

خیلی حیفه این تجربیات حروم بشه. 

تجربیاتت از روزهای بی مصرفی در دوران پریود هم خوبه که توضیح بدی

این قسمت را دقیق توضیح بده چطور بود؟  


ورق یازدهم 

 علی الخصوصی در تاریخ خاص که حسابش بیشتر دست خودش بود تا من خنثی  یک روز هم اشتباه نمیکرد و همیشه فکر میکردم حواسش هست اون  روزها نیاد و عصبی میشدم .  




جوک نوشت:


حسنا نوشت بابا آمد کار اداری داشتیم

 مامان می آید کار اداری دارم 

به همسر نگفتم کار مخفی دارم 


خواننده ها یکی درمیون کامنت گذاشتند حامله ای؟؟ 
موندم بین رابطه این حرفها و نتیجه گیریهای تماشاچیان فارسی وان!!

فقط یک نمونه جهت اطلاع


Can Men Detect Ovulation? g




  1. Kelly Gildersleeve

+ Author Affiliations

  1. University of California, Los Angeles
  1. Martie G. Haselton, University of California, Los Angeles, Departments of Communications Studies and Psychology, 2322 Rolfe Hall, Los Angeles, CA 90095-1538; haselton@ucla.edu. E-mail: haselton@ucla.edu


Abstract

In contrast to our closest cousin, the chimpanzee, humans appear at first to lack cues of impending ovulation that would mark the fertile period in which a female can become pregnant. Consequently, that ovulation is “concealed” in women has long been the consensus among scientists studying human mating. A recent series of studies shows, however, that there are discernible cues of fertility in women’s social behaviors, body scents, voices, and, possibly, aspects of physical beauty. Some of these changes are subtle, but others are strikingly large (we report effect sizes ranging from small, d = 0.12 to large, d = 1.20). Moreover, emerging evidence suggests that women’s male partners may adaptively shift their behavior in response to cues of approaching ovulation. These results have far-reaching implications for understanding fluctuations in attraction, conflict, and relationship dynamics.





نظرات 254 + ارسال نظر
نارین یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 01:11

وای وای بانو
خوب شد نوشتما

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 23:12

ساره
شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:59
"من که اصلا حال و روزی نداشتم تا اومدن به شما گفتند پسر ما به خاطر شمال رفتن تصادف کرد و فوت کرد تقصیر حسنا بود حالا میخواد مال و اموالش رو هم بگیره ، به من گفتید همه رو ببخش . "
حسنا از کدوم مال و اموال حرف می زنه؟ فقط پول رهن خونه بود که اون رو هم گفت وقتی پدر مادر پسرک گفتن اون پول مال پسرشون بوده این محل نداده و پول رو خودش برداشته. الان کدوم مال و اموال رو بخشیده به خانواده پسرک؟


ساره جان چنان خونه خردیده که با پول رهنش یک خونه میشه خرید


حسنا جان هر چی این حرفا رو کنار هم قرار میدیم پازل تکمیل نمیشه

خانم اولی خیلی بامزه بهش گفته "حالا بشین تو خونه"

یعنی صدقه
من لازم ندارم. خواستم بهت ثابت کنم می تونم ازت بگیرمش.
حالا هم سگ خور، برو بشین توش

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 23:05

من میتونم همین الان با پول رهن خونه خودم ، خونه بگیرم . تو همین منطقه ای که الان هستم هم بگیرم . ولی میخوام پول رهن خونه خودم به اضافه پول ماشین رو بدم و خونه بگیرمزبان . چون میخوام خونه خیلی بهتری باشه و بزرگتر از همین خونه فعلی ( به واج آرایی خونه توجه کنید دوستان )
تو همین سه تا خط چند بار کلمه خونه اومده

فهمیدیم شما خیلی پولداری حسنا جان قبل هم گفته بودی چند بار میگی

موقع افطاری ازش پرسیدن خونت چقدر بزرگه
گفت "خیلی بزرگ". اگر بگم بقیه دردشون می آد.

الان می خواد یه خونه بزرگتر از "خیلی بزرگ" اجاره کنه.
یک نفر آدم که هیییییییچ رفت و آمدی نداره و کسی را هم نداره و بچه هم نداره و ... شاغل هم هست و فقط شبها تو خونش می خوابه، یک خونه بزرگتر از خیلی بزرگ می خواد اجاره کنه تا چشم خواهر شوهر و خانوم اولی درآد!

خیلی دردت اومده حسنا که حاضری واسه کوری چشم بقیه خونه بزرگتر از "خیلی بزرگ" الکی اجاره کنی.

شایدم می خوای توش سالن ورزشی بزنی، مربیت بیاد خونه

تازه وارد شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 23:04

حسنا یعنی توانقدربدبختی مگه نگفتی همسرنمیزاشت ازحقوقم خرج کنم یعنی تواین دوسال واندی نتونستی پول یه رهن خونه رو جمع کنی یا شغل ت هم دروغ بود
که مطمئنن بیکاری فقط شغلت کامنت تاییدکردنه

به قول دوستمون سه ساله زن همسر است و اگر پولش را فقط جمع کرده باشه، نه سرمایه گذاری، دست کم باید صد میلیون پس انداز داشته باشه.

پول پیش خونه خیلی خوب خودش در یک محل خیلی خوب هم که هست

حالا بیست سی میلیون پول یه پژو که سه سال ( حداقلش هست چون می گه مال قبل ازدواجه ) تو جاده تهران شمال در رفت و آمد و تصادف بوده می خواد چقدر تو خیییییییییییییییلی بزرگ شدن خونه اثر بذاره؟

اگر ماشین را سی میلیون هم رد کنه و قیمت خونه تو محله مورد نظر متری بیست تومن خرید باشه که متری 5 تومن رهن می شه، فقط شش متر خونه بزرگتر می شه. می ارزه؟

بعد این خییییییییییییییلی بزرگ دیگه کجاش می شه؟ شش متر بزرگتر از اونی که الان می تونی بگیری.

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 23:03

من میتونم همین الان با پول رهن خونه خودم ، خونه بگیرم . تو همین منطقه ای که الان هستم هم بگیرم . ولی میخوام پول رهن خونه خودم به اضافه پول ماشین رو بدم و خونه بگیرمزبان . چون میخوام خونه خیلی بهتری باشه و بزرگتر از همین خونه فعلی

اصولن پول رهن خونه یک چهارم قیمت واقعی خونه است

حالا این خونه که شما از پول رهن خونه که با پسرک داشتی بابات هم کمی روش گذاشت خریدی چقدر قیمت داره که با پول رهنش و یک ماشین که به قول خودت قسطی گرفتی( و با پول کارمندیت بوده که معلوم چه رنج قیمتی داره ماشینت )
می تونی یک خونه بزرگ تر توی همون محله بگیری !!!!

یعنی چه خونه با پول پیش خونه پسرک خریدی که انقدر قیمتی با پول رهنش خونه خوب تو محله خوب می تونی بگیری ( با پول رهن خونه قبلی ....عجب )

مگر اینکه همسر یک خونه کوچیک بهت داده تو زیر زمین بغل موتور خونه تو می خوای یکم متراژ بیشتر کنی میگی خونه بزرگ تر

یا خونه که با پول پیش پسرک خریدی پدر هم کمک کرد یک خونه بزرگ فوق العاده است که با رهنش می تونی یک خونه دیگه بگیری (اونم تو این قیمت های الان تهران شما یا تهران زندگی نمی کنی یا خبر از قیمت خونه نداری متری چند )

اگه انقدر اون خونه بزرگ و قیمتی
خوب چرا به خودت زجر میدی برو تو همون خونه زندگی کن اگه انقدر بزرگ و قیمتی

البته اینم به عرض تون برسونم تو شرایط الان خرید و فروش خونه فعلن راکد من نمی گم همه میگن

می ترسه که خانوم اولی بخنده بهش بگه شوتش کردم همون جایی که ازش اومده بود؟

مگه حسنا نبود که می گفت همسر خونه داده وظیفه اشه.
چرا الان نمی تونه به همسر بگه خونه رهن کن وظیفه ته؟

یهو حسنا عوض شد؟
نه به اون شوری شور
نه به این بی نمکی

که شوهرش حتی یه خونه هم براش اجاره نکنه !!!

این همه ی داستان نبود.
یه سری راست و دروغ را به هم بافت.

حسنا شوهر کرده که برای شوهرش خونه بگیره؟
کدوم زنی واسه شوهرش خونه اجاره کرده که حسنا دومیش باشه؟

البته بجز پری که اون هم مخارج زندگی خودش را خودش می ده و دارا فقط برای خوردن خوابیدن خدمت می رسه.

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:59

"من که اصلا حال و روزی نداشتم تا اومدن به شما گفتند پسر ما به خاطر شمال رفتن تصادف کرد و فوت کرد تقصیر حسنا بود حالا میخواد مال و اموالش رو هم بگیره ، به من گفتید همه رو ببخش . "
حسنا از کدوم مال و اموال حرف می زنه؟ فقط پول رهن خونه بود که اون رو هم گفت وقتی پدر مادر پسرک گفتن اون پول مال پسرشون بوده این محل نداده و پول رو خودش برداشته. الان کدوم مال و اموال رو بخشیده به خانواده پسرک؟

این را در اولین پست ها نوشت و اصلا حواسش نبود داره چه سوتی می ده که پول پیش خونه را بالا کشیده.

جالبه که حسنا به سوالات ما در جنبه مالی پاسخ می ده. چون خیلی براش مهم هست ما را قانع کنه که 6 رایگان ارائه داده و پولی نیست.

الان موضوع مبهم تر شد و فلسفه ازدواج حسنا اصلا قابل فهم نیست.

البته حسنا آرشیو را بست. چون آرشیو چیز دیگه ای بود و الان مسیر داستان را عوض کرده.

وگرنه که هر بهانه ای برای بستن آرشیو باشه، برای بقیه پستها هم صدق می کنه.
چرا یهو وبلاگ قبلی حذف شد اما وبلاگ جدید پستهاش می مونه؟
اگه مشکلی هست که برای این پستها هم باید باشه. چرا اینها را ثبت موقت نمی کنه؟


مشکل فقط با پستهایی بود که حسنا ارث پسرک را بالا کشید و بعد نه عاشق بود و نه رابطه یواشکی داشت و ... فقط یه خونه گرفت و زن همسر شد برای جبران مشکل 6 خانوم اولی و ....

اون پستها مشکل داشت باید حذف می شد؟
از بعد از اون دیگه پستها مشکلی ندارند؟

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:50

آخه شما باور می کنید
یک زن دوم یک خونه به نامش دوستی میره به نامم زن اول میکنه


شنودگان عزیز عاقل باشید

با آرایش ملایم و لباسهای ست !

قورباغه سبز شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:48

هاهاها حسنا میگه خانم اول مثل حسنا با سیاست نیست و صبر نمیکنه کارا رو ریز ریز پیش ببره!!!!!

الان تنها ترفند باقی مانده حسنا زاییدن یک عدد کاکل به سر هست

تازه وارد شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:48

حسنا عصبانی نیست خونه روازدست داد ناراحت هم نیست فقط داره واسی ازدست دادن خونه ناله میکنه ومیسوزه خانوم اولی هزارتا ماچ وبغل واسی تو
لقب خانوم خانوما واقعا لایقت هست
خانوم اولی نقشه بعدی و روکن
حسنا دروغگو توخونه نداری اگه داشتی پول رهن میدادی بجای اینکه واسی خودت خونه رهن کنی واسی مستاجررهن میکردی که بره توهم اواره نمیشدی این هم به دروغ های دیگه ات اضافه شد
توفقط یه ماشین قراضه شاید داشته باشی

آدم که اسباب وسایلش و اعصابش را از سر راه نیاورده که هی بره بنگاه و اسباب کشی و خونه رهن بده و خونه رهن کنه.

اگر حسنا راست بگه به مستاجر یه مهلت دو سه ماهه (قانونیش هم همینه) می داد تا خونه را خالی کنه و برمی گشت خونه خودش. نه وسایلش دائم تو اسباب کشی داغون می شد و نه دردسر بنگاه و این کارها را داشت.
خونه هم زیر دست مستاجر خراب می شه.

هر جوری نگاه کنی اگر خونه حسنا تو محله خوب باشه ( در جواب ما نوشت که گفتیم خونه محله اش خوب نیست و کوچیکه ) و ... یکی دو ماه صبر می کرد می رفت خونه خودش.

دروغ می گه.

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:43

جیران لایک

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:42

جیران

چیزی به زن های دوم نگید زندگی تون ال بل تو لفافه بگید
فردا هم پری مثل حسنا پست میزنه جواب ما رو بده
نخیر هم دارا خیلی هم پولدار الان یک خونه تو همون محله حسنا به نامم کرده ...

محله حسنا
شهرداری بگین ثبت کنه

نارین شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:41

این تو وبلاگ بود
برا من به روز نشده بود با یه مرورگر دیگه دیدم که دیدم هست

به حسنا تهمت بستی
فردا برات یه پست می زنه
یعنی چی نبود

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:39

اگه کل پستش 100 تا کلمه باشه
120 بار نوشته خونه
خواهر شوهر گفت خونه تو ... خانم اولی گفت خونه من( به توان n بار امده تو پست ) ... همسر گفت خونه من ...برادر شوهر گفت خونه تو ...بابا گفت خونه من ... خونه پسرک خونه من ... پول رهن خونه ام ...خونه میگیرم ...خونه تو این محل میگیرم ... خونه خودم میفروشم ... ماشینم خونه میکنم ... خونه رهن میدهم یک خونه دیگه میکنم .... وای دیگه دارم همه کلمات خونه می بینم
بسه دیگه بابا حسنا


فکر کنم تو ضمیر ناخودآگاهش خیلی نیاز به خونه داره این همه تکرار میکنه براش تلقین شه


ایشالله همه خونه دار شن (واقعن برای همه من این آرزو دارم فرقی هم نمی کنه حسنا باشه یا یک دوست باشه )

انشالله همه آرامش داشته باشند.

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:33

ماشین رو هم برای همون میخوام بفروشم . خوب شد که ماشینم مال خودم بود و وقتی ازدواج کردم این ماشین رو داشتم . قسط هاش رو هم تماما از حقوق خودم پرداخت کردم

انقدر گیر دادیدیم ماشینت سیستم نداره با هدفون آهنگ گوش میدی سوار وانت میشی میری میای
الان جواب همه رو داد

دوستان هر چی می خواین به حسنا بگید پست بعدی جواب به کامنت های ماست

یعنی این پست به قدری جامع بود که
کل سوالات یک ماه اخیر ما را پوشش داد
الان دیگه سوالی نمونده
جز این که خانم اولی چطور اومد خواستگاری و بعدش فراموش کرد که اون را هم قرار شده بریم از خودش بپرسیم

بیماریش هم که دیگه

نارین شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:32

این تو وبلاگ حسنا بود؟

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:31

این نکته رو بگم که من به خاطر این که بابا از من خواست رفتم این کار رو کردم

نه حسنا جان به خاطر حرفای ما و بانو بود

اون موقع که بابا می گفت زن دوم نشو، احترام کجا رفته بود؟
کاش اونجا هوای دلش و احترامش و آبروش را داشتی که مجبور نباشه دامادش را از اقوامش قایم کنه

جیران شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:30

مینو و غنچه عزیز

من هم در مورد پری با شما موافقم و تصورم اینه که کسی‌ مثل پری اتفاقا باید از زندگیش بنویسه تا خوانندگان بدونن که چنین زندگی‌‌هایی‌ مشکلات پیچیده خاص خودشون رو دارند. کسی‌ با خوندن وبلاگ پری ترغیب نمی‌شه تن به ذلت زن دوم شدن بده در حالی‌ که حسنا تصویر خوشی‌ از زن دوم بودن ترسیم میکنه. بزرگترین دلخوشی پری اینه که دارا بیاد باهم برن سوار موتور شن، گشت بزنن فکر کن! چه قدر جواد! اما حسنا سفر خارج میره، دیسکو میره، سجاده گرون میخره، ماشین مدل بالا داره.یه پاسه این جاست یه پا ش شمال...

جیران

واااااااااااای
جیران
خب من هم دوست دارم موتور سوار شم گشت بزنم

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:29

"مگه همسر از مال و اموال خانوم اولی برای من خونه خریده ؟ خدا رو شکر نه من تو پیشرفت کار همسر نقشی داشتم نه خانوم اولی نقش داشته . تمام این موقعیت رو به خاطر زحمت خودش و به کار بردن عقلش به دست آورده "

بدون شرح

حسنا فکر می کردم خیلی تفکر مردسالار و احمقانه ای داری که توش زن دوم جا افتاده است

ولی تا این حدش را نمی دونستم که 20 سال زندگی خانوم اولی در کنار همسرش را نادیده می گیری.

خانوم اولی 20 سال آرامش و امنیت عاطفی و حمایت و همراهی برای همسرش فراهم کرده تا تونسته پول جمع کنه و برای خرج 6 خونه به نام بعضی ها بزنه.

دختر جعلی شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:23

داستان قشنگی بود.
اما هنوز یه کم ایراد داشت.
ایراداش جزئیه. کاش گفته بودی قبل انتشار رفع می کردیم.

بابا برای چی اومده بود؟
که خانوم اولی چک تقلبی بهت نده؟
یا کمکت اسکناسها را بشماره؟
معامله ای نبود که حضور بابا لازم باشه.

مامان برای چی اومد یه کاری هست که همسر نباید بدونه
مامان اومد انجام داد رفت.
الان که نه خونه رهن کردی و نه کار دیگه ای.

6-12 شهریور که همسر و خانوم اولی سفر بودند، غیبت زده بود کجا بودی؟
چرا وقتی همسر نبود تو هم غیب می شدی و می رفتی دنبال کارهای خصوصیت؟

عزیزم داستان تحریف شده است.

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:21

"میشه گفت عصبانی بود . گفت من به تو گفتم داری میری حق طلاق بگیری برو بگو بنویسند با بخشیدن خونه و مهریه چرا فقط مهریه رو نوشتی ؟ روز اول بهت گفتم گوش نکردی . هر بار باید بیان بگن خونه گرفته ؟ مگه تو تو کوچه موندی خونه نداری زندگی نداری ؟ "
به نظر شما کی هر بار به حسنا می گفت خونه گرفته به خاطر 6؟ فکر کنم اینجا منظورش ما بودیم اینا رو برای ما نوشته. وای حسنا تو یک فرشته ی بخشنده ای

اینها قسمت اصلی جلسه 3-4 بود که حسنا نگفت.
توی اون جلسه صحبت از مسائل مالی بود.

بعدش هم خسنا گریه کرد و با شوهره قهر کرد و دعوا کرد و ...

واسه این که صدای خانوم اولی بیفته مهریه را بخشید. اما خونه را نداد.
برای همین داستان بخشش مهریه را هم بلده. که بخشش را می شه پس گرفت ولی اگر بنویسی دریافت شد دیگه نمی شه پس گرفت.
خانم اولی فهمید شرط دوم را عملی نکرده و به باباش زنگ زد گفت بگو خونه را هم برگردونه.

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:13

رفته رو مخ پدرشوهر که نذاره این اتفاق بیفته و بلکه پدرشوهر ی کاری بکنه خانم اولی از خر شیطون بیاد پایین ولی دم پدر شوهر گرم خوب جواب حسنا رو داد و بهش فهموند که عددی نیست

خب اون خانوم عروسشه.
آبروی خانواده شه.
مادر نوه شه.
بیست سال با نجابت و آبرو زندگی کرده.
بفروشدش به زنی که در ازای خونه و برای 6 زن پسرش شده؟

اگر داستان و گفته های حسنا راست باشه، سرهنگ نمی تونه حسنا را مثل یک زن با نجابت و شرافت ببینه. چون حسنا را بیوه جوانی می بینه که برای به دست آوردن پول در ازای 6 زن پسرش شده.

اگر هم دروغ باشه ( ) کدوم پدری از زنی که زندگی و آبروی پسرش را به غارت برده و با رابطه یواشکی و مکر و فریب وارد زندگیش شده خوشش می آد و بهش احسنت می گه.

در هر حال حسنا برای اونها جایگاهی نداره و منتظرند که آروم آروم و قدم به قدم بیرونش کنند.
تنها راه باقیمانده برای حسنا بچه دار شدن است. که حتما خانواده سرهنگ و خانوم اولی برای اون هم فکری کرده اند. امیدوارم حسنا مکار گولشون نزنه.

بانو هستم همسر سوم شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:10

لازم به ذکر هست که مهریه من هم دقیقا همون مقدار هست.

فعل "هست" را اشتباه به کار بردی. حواست نبوده حسنا جان
قبلا گفتی مهریه را بخشیدی. باید بگی "بود"

گفت که می شه زیر بخشیدن زد.
برای همین بود
می خواد بره حاشا کنه

بخشش مهریه راه در رو داره. می شه دوباره مدعی بشه.

من سیما نیستم شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:05

حسنا دو سال و نه ماه هست که زن همسر هست و مخارجش با همسر و ساکن خونه همسر.

اگر یک و نیم حقوق بگیره و یک هم اجاره، ماهی دو و نیم پس انداز کرده که در 33 ماه شوهر داری ضرب بشه می شه هشتاد و دو میلیون پس انداز.

تازه نقد و بدون بهره حساب کردیم. اگه پولش را گذاشته باشه تو بالش زیر سرش. نه سکه خریده باشه و نه بانک گذاشته باشه و ....

با هشتاد میلیون به اضافه پول پیش خونه خودش نمی تونه خونه اجاره کنه؟

نمی گفتی هم می دونستیم سیما نیستی.

حسنا بانو یک زن دوم شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:02

الاخره فرصت شد تا من بشینم و از این مدت بنویسم مژه جریان طولانی هست ولی من سعی میکنم که مختصر تر بنویسم زبان.

اگر بخوام از اولین جرقه این موضوع بگم ، برمیگرده به وقتی که افطار خونه مادر شوهر بودم . همسر و بهار هم مسافرت بودند . خواهر شوهر اون شب به من گفت که خبر دارم خانوم اولی مهریه اش رو خواسته . خنثی من خبر نداشتم . پیگیر هم نشدم چون به من ارتباطی پیدا نمیکرد .

شبی که من افطاری دادم خبر به خانوم اولی هم رسیده بوداوه .اون شب خانوم اولی شمال بود با پدر و مادرش . بهار هم که خونه عمه اش بود . به دلیل این که همسر شب موند و جواب تلفن و اس ام اس نداد و موبایل من رو هم خاموش کرد ، نصف شب خانوم اولی زنگ زد به موبایل بابا آخ. اون شب من از شدت ناراحتی نمیدونستم چیکار کنم . بابا به خانوم اولی گفت به من ربطی نداره با خود همسر تماس بگیرید . از مواقعی بود که واقعا خشم اژدها شده بودم . موبایل رو برداشتم روشن کردم و اس ام اس فرستادم خنثی. همسر گفت نفرست. من از دست همسر هم عصبانی بودم چون بهش گفته بودم برو و نرفته بود . داشتم فکر میکردم اگر خانوم اولی انقدر به این قضیه سه روز درهفته من حساس هست و فکر میکنه یک روز اضافه تر هم همسر نباید بمونه ، و اگر این قضیه رو قانون میدونه ، چرا حساب روزهایی که همسر با بهار مسافرت بود رو نکرد و یا حساب روزهایی که خانوم اولی شمال بود و همسر به خاطر بهار نیومد ؟ حالا یک شب بعد از مهمونی که سه روز اول هفته نبوده و همسر مونده انقدر مهم شد .هیپنوتیزم

همینطور تند و تند اس ام اس نوشتمخنثی . البته بی احترامی نکردم گفتم در شان من و شما نیست در این مورد صحبت کنیم . در ادامه هم براش نوشتم اگر انقدر حق و ناحق هست و خودش هم قبول داره ،من هم بلد هستم بشینم حساب کنم ببینم از روز اول چقدر پیش من نبوده و الان باید بیاد با من زندگی کنه ابرو. خانوم اولی هم مشخص بود که بدتر از من عصبانی هست اون هم جواب من رو نوشت. همون شب در مورد این که من هم بلدم با پدر و مادرش تماس بگیرم نوشتم که جواب داد هیچ غلطی نمیتونی بکنی .

در هر حال اون شب گذشت و مهمونها هم رفتند . من هم از خجالت همسر در اومدم باهاش دعوا کردم که این چه کاری بود که نصف شب خانوم اولی زنگ بزنه به موبایل بابا ؟ اگر نمیتونستی بمونی من که بهت گفتم برو . چرا نرفتی ؟ اگر هم میتونی بمونی اختیارت دست خودته که این تلفنها چیه .آخ

بعد از اون جریان قضیه ختم به خیر نشد . معلوم بود که خانوم اولی هم بدتر از من از خجالت همسر در اومده و یک سری هم اون با همسر دعوا کرده بودخنثی . همسر به من گفت نباید اس ام اس مینوشتی . من هم گفتم خوب کاری کردم . تو میتونی به من بگی اس ام اس ننویس نمیتونی به خانوم اولی بگی به بابای من زنگ نزنه ؟گفتم تقصیر خودت بود . چرا دونه دونه اس ام اس و تلفنهای خانوم اولی رو جواب ندادی ؟ چرا موبایل منو خاموش کردی . برای من مینوشت و با تو دعوا میکرد که بهتر بود تا به بابا زنگ بزنه و اول از همه آبروی خودت برهقهر . اصلا چرا نرفتی ؟تازه اگر بقیه نفهمیده باشند . اگر هم همه اونها که شب خونه ما بودند فهمیدند که خیلی آبرو داری کردند به روی من نیاوردند .

از اونجا که به سلامتی و میمنت همیشه خبر رسان در بین ما هست و کم هم نیست ، از جایی به من خبر رسید که بین خانوم اولی و همسر سر جریان مهریه دعوا هست و خانوم اولی به جای مهریه خونه من رو خواستهخنثی . از اول هم برای مهریه خونه من رو میخواسته . یعنی اون موقع که خواهر شوهر به من گفت هم جریان همین بوده ولی اون موقع خواهر شوهر به این واضحی نگفت . واقعا من نمیدونم این دوتا مورد مهریه و خونه من به هم چه ربطی میتونست داشته باشه . خود همسر هم این خبر رو تایید کرد . قبل از این که من چیزی بگم خودش گفت که به تو ربطی نداره من قبول نکردم . مهریه خانوم اولی به من ربط داره گفتم مهریه میخوای من مهریه رو میدم یا به میزان همون یک چیزی به نامت میکنم .

خانوم اولی هم مهریه رو نمیخواسته. چون اگر واقعا میخواست میبرد میگذاشت اجرا . بصورت زبانی و بهتر بگم دعوایی خواسته بود و فقط خونه من رو میخواستابرو . مهریه خانوم اولی یک تعداد سکه هست. زیاد هم نیست . لازم به ذکر هست که مهریه من هم دقیقا همون مقدار هست . ولی قیمت خونه خیلی بیشتر از این حرفها هست و اصلا قیمت مساوی نداشتند که به جای اون ، این رو بخواد . تازه بخواد هم مهریه حقش هست کار خوبی میکنه . همسر وظیفه داره بده . ولی باید از خود همسر بخواد . نه منهیپنوتیزم

در هر حال همسر گفت که این موضوع اصلا به تو ارتباطی نداره و بین من و خانوم اولی هست و من اصلا این حرف رو قبول نکردم . من هم حرفی نزدم . اعتراف میکنم اون موقع حتی تعارف هم نکردم که خوب اگر تو راضی هستی خونه رو میدم خنثی. ولی از حال و روز همسر معلوم بود که بیحوصله هست . خیلی سعی میکرد معمولی باشه ولی من متوجه میشدم افسوس . یک بار با برادر شوهر دوم حرف میزدم . حرف خودمون بود بیشتر برای احوالپرسی و این که نی نی خانوم چطور هست و جاری خوبه و این قبیل حرفها . حرف همسر شد گفت چند روز هست وقت نشده ببینمش چطوره. گفتم خوبه ولی تازگی زیاد حال و حوصله نداره . خیلی پیش میاد که تو خودش باشه . برادر شوهر به من گفت تو سر به سرش نذار . گفتم من این کار رو نمیکنم . مشکلی هم بینمون نیست که سر به سرش بذارم .ابرو

برادر شوهر هم آلو تو دهنش خیس نمیخوره ، گفت حسنا تو مراعاتش رو بکن . از سه شنبه که میره خونه خانوم اولی تا خود شنبه دعوا و بحث دارندهیپنوتیزم . گفتم تو از کجا خبر داری ؟ گفت من خبر دارم میدونم . برای من هم تعریف کرد که از کجا خبر داره و مطمئن هست . بحث و دعوا هم سر همین هفته ای سه روز خونه من بودن و سر جریان مهریه هست که خانوم اولی گفته حتما خونه حسنا . همسر هم قبول نمیکنه و مرتب بگو نگو دارند .چشم گفت که مدتی هست که حرف این مساله هست و تازه نیست ولی الان بدتر شده .

برادر شوهر بعد از تعریف کردن به من گفت تو دخالت نکن و به زندگی خودت برس ولی با اون حرفها فکر من رو مشغول کرده بود خنثی. من دوباره با همسر حرف زدم و حرف این جریان رو پیش کشیدم . این بار بهش گفتم اگر واقعا فکر میکنی مشکل حل میشه و تو هم راضی هستی به من بگو . نگفتم که من خونه رو میدم فقط گفتم به من بگو . ناراحت شد و گفت نه من قبول نمیکنم مهریه خانوم اولی به تو چه ربطی داره؟ من به خانوم اولی گفتم اگر واقعا مهریه میخواد که من میدم اگر هم بهانه هست که هیچی . من چیزی نگفتم . این حرف رو که پیش کشیدم به من هم گفت به تو هیچ ربطی نداره و در کل یک چیزی بدهکار هم شده بودم که چرا مرتب این حرف رو پیش میکشم و سوال میکنم .خنثی

خانوم اولی هم حتما دید من فهمیدم و به روی خودم نیاوردم و همسر هم عکس العملی نشون نداد ، با بابا تماس گرفته بود و در مورد این موضوع صحبت کرده بود آخ.حداقل یک مدت صبر هم نکرد و میخواست سریع به منظور برسه . بابا هم گفته بود به من ارتباطی نداره . اینطور که شنیدم ( خواهرام که خبر از همه حرفها داشتند مو به مو به من گفتند ) خانوم اولی هم خیلی با بابا صحبت کرده بود . این که من برای پول موندم و برای خونه موندم و همین رو میخوام و اگر برام مهم نبود وقتی فهمیدم خونه رو میدادم و اصلا حرفش رو هم نزدم و... از این قبیل حرفهااوه . یک سری هم به بابا گفته بود که شما که ادعا داشتید دختر من خونه داره به هیچکی احتیاج نداره نیازی نیست به خاطر یک خونه منتی سرش باشه ، حالا چی شد . معلومه شما هم دخترتون رو نشناختید . حتی به بابا گفته بود معلومه شما هم بدتون نمیاد دخترتون به خاطر خونه و پول بمونه هر روز بیشتر بگیره .آخانگار من از روز اول به همسر گفته بودم به من خونه بده .

یک حرفهایی که وقتی شنیدم واقعا سرم سوت کشیدناراحت . از همون اول که بابا به من گفت چنین جریانی شده و من گفتم شما از کجا میدونید ، تا وقتی همه رو فهمیدم ، واقعا از شدت ناراحتی نمیدونستم چی بگم . بابا به خانوم اولی گفته بود این مسائل به من ربطی نداره و مهریه بین خودتون و همسر هست باید حل بشه نه بقیه و از این قبیل ، ولی به من که رسید خیلی ناراحت بود .افسوس

میشه گفت عصبانی بود . گفت من به تو گفتم داری میری حق طلاق بگیری برو بگو بنویسند با بخشیدن خونه و مهریه چرا فقط مهریه رو نوشتی ؟ روز اول بهت گفتم گوش نکردی . هر بار باید بیان بگن خونه گرفته ؟ مگه تو تو کوچه موندی خونه نداری زندگی نداری ؟ خنثی گفتم من میخواستم نوشته بشه خونه و مهریه . همسر نذاشت . گفت من با اون کار ندارم تو حرف منو گوش نکردی ؟ این خونه چیه که باید به خاطرش حرف بشنویم ؟ من چند بار به تو گفتم . برو خونه رو بده و خونه خودت زندگی کن . گفتم بابا من این کار رو نمیکنم . اصلا قضیه خونه نیست . خدا رو شکر شما زحمت کشیدید من خونه دارم نیازی هم ندارم ولی مساله شنیده حرف زوره . چرا باید خانوم اولی اینطوری بگه ؟ به من چه ربطی داره ؟ مهریه میخواد یا حتی خونه میخواد هر چی میخواد از شوهرش بگیره . مگه نداره مگه به نامش نیست مگه همسر نگفته مهریه رو هم بهش میده برای چی باید بهانه بگیره ؟ من زیر بار حرف زور نمیرم .چشم

اگر خانوم اولی خودش خونه به نام خودش نداشت اگر احتیاج مالی داشت یک چیزی . الان چرا باید زور بگه ؟ مگه همسر از مال و اموال خانوم اولی برای من خونه خریده ؟ خدا رو شکر نه من تو پیشرفت کار همسر نقشی داشتم نه خانوم اولی نقش داشته . تمام این موقعیت رو به خاطر زحمت خودش و به کار بردن عقلش به دست آورده .خنثی حتی اگر من به همسر یک بار هم میگفتم خونه میخوام و به نام من میکرد ، دلم نمیسوخت . خودش از روز اول گفت . تصمیم گرفت خودش هم به نام من کرد .من که بهش نگفتم .

بابا باز هم دلایل خودش رو میاورد و عقیده داشت که من برم و خونه رو بدم . من هم گفتم این کار رو نمیکنم . نه به خاطر خونه . به خاطر مساله بهانه گیری. از کجا معلوم خونه روبدم یک بهانه دیگه نیاره . بابا هم میگفت اگر بهانه دیگه داشت مطمئن باش همین الان میگفت . در هر حال به بابا گفتم این کار رو نمیکنم . اگر لازم باشه میرم به نام خود همسر میکنم نه خانوم اولی. بازنده .

من برگشتم تهران و بعدا متوجه شدم که خانوم اولی مجددا پشتکار بسیار زیادی در زنگ زدن به بابا به خرج داده آخ. من وقتی برگشتم به همسر گفتم که خانوم اولی زنگ زده و در این مورد گفته و واقعا نمیدونم به بابای من چه ربطی داره . این بار تاکید هم کردم گفتم ببین اگر حرف دل خودت هم هست، همین الان صادقانه به من بگو . من ناراحت نمیشم همین فردا میرم خونه رو به نام میزنم . گفت نه اصلا و دوباره حرفهای قبلی . گفتم پس بگو خانوم اولی به بابا زنگ نزنه که گفت حرف گوش نمیده و از این قبیل . ولی گویا به خانوم اولی گفته بوده که چرا زنگ زدی و اینها رو گفتی ابرو

تو تلفن های بعدی خانوم اولی به بابا گفته بوده که مخصوصا با دخترتون نقشه کشیدید به همسر خبر بده که من به شما گفتم نگران. هر کاری میکنید و هر دست آویزی به کار میبرید تا دخترتون خونه رو داشته باشه آخ. بابا هم ناراحت و عصبانی با من تماس گرفت که چرا گفتی . در کل خیلی با من حرف زد و گفت بیا برو خونه رو بده . میتونم بگم بابا از خاصیت پدر بودن خودش و این که من دخترش هستم و حرفش رو گوش نمیدم و این که به عنوان پدرم نمیتونه چیزی رو ازم بخواد چون گوش نمیدم و ..... این قبیل حرفها استفاده کرد تا من گفتم به خاطر شما این کار رو میکنمخنثی . اگر به خودم بود زیر بار این زور گویی نمیرفتم . حداقل الان زیر بارش نمیرفتم شاید بعدا که بهانه ها خوابید کاری میکردم . نهایت به خود همسر برمیگردوندم . ولی حرف زور گوش نمیکردم. بابا گفت عیب نداره به خاطر من برو این کار رو بکن . گفت به همسر هم نگو اگر بگی و نذاره این کار رو بکنی باز هم همین حرفها که مخصوصا این کار رو کردید و نقشه کشیدیداوه

در هر حال من رفتم دفتر خونه و مدارک رو بردم که برام استعلام ها رو بگیرند . تو این فاصله یکی از دوستان عزیزم که جا داره همین جا هم ازش تشکر کنمبغلماچ ،‌گفت تو فقط به خاطر دل پدرت داری این کار رو میکنی . ولی حالا که همسر نمیدونه و نمیخوای بگی ، حداقل به یک نفر دیگه از فامیل شوهرت بگو که بدونه . برادر شوهرها یا پدر شوهر . بذار در جریان باشند. برادر شوهر ها که هیچی . من به پدر شوهر زنگ زدم و خواستم پدر شوهر رو ببینم . اون روز که رفتیم پارک باهاش صحبت کردم و گفتم که میخوام این کار رو بکنم خواستم شما بدونید و هر جا میرم همراه من باشید . تنها نباشم . پدر شوهر هم گفت که خبر داره که سر جریان مهریه مشکل بوجود اومده ولی هیچ دخالتی نکرده . گفت لازم نیست تو این کار رو بکنی مهریه خانوم اولی به تو ربطی نداره و این بهانه هست . ولی زیاد هم اصرار نکرد . وقتی من گفتم این کار رو میکنم و تصمیم گرفتم ، چیز زیادی نگفت که حتی من رو منصرف کنه یا بگه با پدرت صحبت میکنم خنثی. قبول کرد که هر وقت کاری بود با هم بریم .

تنها کاری که پدر شوهر کرد این بود با من تماس گرفت و سوال کرد کدوم دفتر خونه هست . گفت سند دیگه ای هم باید تنظیم بشه که نوشته بشه مهریه رو در قبال این خونه دریافت کرده . از کچا معلوم که بعد از گرفتن خونه دوباره مهریه رو هم نخواد هیپنوتیزم. من آدرس و شماره دفتر خونه رو دادم . و با خودم فکر کردم در مقابل قیمت خونه ، اون مبلغ مهریه ، چیزی نیست که حالا معلوم بشه گرفته یا نه . گیرم دوباره مهریه رو هم میگرفت به حال من چه فرقی داشت ؟ابرو

من ا زهمون موقع که دادم استعلام ها رو بگیرند به این فکر بودم که دنبال خونه هم بگردم . چون خونه خودم دست مستاجر هست و تازه هم قرارداد رو تمدید کرده بودم . مستاجر خونه ام هم واقعا آدمهای خوبی هستند . تو فکر بودم که خونه رهن کنم تا وقتی که برم خونه خودم . برای جریان خونه پیدا کردن و گرفتن بعدا مینویسم لبخند

در هر حال استعلام ها اومد و همه چیز آماده شد . من مدارک خانوم اولی رو هم داشتم نیازی نبود که بهش خبر بدم. . حتی وقتی مسافرت رفتیم و خودش مسافرت هم بود و من به برادرش زنگ زدم ،خبر نداشت . پدر شوهر هم سر قولش بود و خبر نداده بود . ولی وقتی همه چیز آماده شد به پدر شوهر گفتم که آماده هست و میریم دفتر خونه . به خانوم اولی بگید و شما هم باشید .بابا در جریان بود . این دفعه که شمال بودم ، بابا گفت روزی که میخواین برید دفتر خونه من هم میام .

به همین دلیل بود که بابا اون روز صبح اومد و شب برگشتلبخند . میتونستم کاری کنم که اصلا با خانوم اولی روبرو هم نشم ولی دلم نمیخواست اینطور بشه . اون روز هم بنا به توصیه یکی از دوستان حسابی خوش تیپ رفتم ابرو. برعکس بارهای قبل که با خانوم اولی روبرو شده بودم همیشه ساده و بدون ارایش . این بار هم ارایش شیک و ملایم داشتم هم این که خیلی شیک و ست پوشیدم . البته میشه گفت در نوع خود ساده و شیک بود مژه. خانوم اولی هم که مطابق معمول از من کم نیاورده بود و مثل همیشه شیک و آرایش کرده اومده بود . در هر حال توفیق اجباری شد که یک بار هم شده خانوم اولی بنده رو خوشگلتر و خوش تیپ ببینه . فکر نکنه من بلد نیستم تیپ خوشگل بزنم و آرایش شیک و ملایم داشته باشم عینک

خانوم اولی از همه دیرتر رسید . به بابا و پدر شوهر سلام کرد . من سلام کردم جواب نداد خنثی. گفتم ببخشید من سلام کردم . یک نگاهی کرد و گفت سلام . نشسته بودیم. جهت نگاهش به سمت من نبود . من داشتم نگاهش میکردم . اعتراف میکنم دلم گرفت . برای هر دو تامون و برای این زندگی ناراحت. وقتی اومده بود ماسک زده بود . معمولا میره بیرون میزنه . کمی که نشست برداشت . نمیدونم انرژی نگاه من بود یا در کل خودش هم دلش خواست همون موقع ها یک نگاهی به من بندازه . وقتی متوجه شد من داشتم نگاهش میکردم صورتش رو برگردوند و دیگه هم نگاه نکرد .افسوس

میدونستم اگر خودم نمیخواستم هیچ چیزی نمیتونست من رو مجبور کنه که این کار رو بکنم . به خودم گفتم من به خاطر حرف بابا و دل بابا این کار رو کردم . میتونستم نکنم . نهایت بابا از من دلخور میشد که حرفش رو گوش نکردم و بعد هم فراموش میکرد . من با خواسته خودم رفته بودم و اونجا نشسته بودم . به همین دلیل هم حس بدی نداشتم لبخند . شاید اگر توصیه دوستم نبود لبخند نمیزدم و معمولی مینشستم ولی چون خیلی به من سفارش کرده بود لبخند هم فراموش نشدزبان . شاید خانوم اولی انتظار نداشت که با لبخند و آرامش بشینم و نگاهش کنم . نمیدونم هر چه بود بعد چند لحظه بلند شد جای خودش رو رو عوض کرد و طوری نشست که تو یک ردیف بودیم و برای نگاه کردنش باید سرم رو برمیگردوندم و خم میشد که قاعدتا من چنین کاری نمیکردمخنثی .

موقع امضا کردن شد و رفتیم . وقتی امضا کردم ، مستقیم به صورتش نگاه کردم و با لبخند گفتم خانوم اولی مبارکتون باشهلبخند . من همیشه اسم کوچک خانوم اولی رو صدا میکنم با پسوند خانوم . یعنی برام عادت شده همینطوری هم بخوام حرف بزنم و ناراحت هم باشم انگار اون خانوم به اسمش چسبیده و همیشه عادت دارم اینطوری صدا کنم . اون لبخند هم توصیه دوستم بود . جوابم رو نداد .خنثی

امضاهای خودش هم تموم شد . و اینطور شد که دقیقا قانونی شد که در قبال خونه مهریه رو بخشیده . من خیلی از مسائل حقوقی سر در نمیارم ولی اینطور که پدر شوهر سوال کرده بود و قبلا گفت، اگر فقط میرفت و مهریه رو میبخشید ، هبه محسوب میشد . دو تا شاهد هم از طرف خود خانوم اولی ( نزدیکانش ) نیاز بود به این دلیل که ظاهرا موارد زیادی هست خانومی میره مهریه رو میبخشه و بعد از بخشیدن میره میگه من راضی نبودم و مجبور شدم و از این قبیل و باز هم قضیه قابل پیگیری میشه . در هر حال توی دفتر خونه گفته بودند که اگر این موضوع قید بشه ، دیگه نیازی به شاهد هم نیست و دریافت مهریه محسوب میشه . نه بخشش . در کل این مورد رو پدر شوهر گفته بود و اگر هم نمیگفت باز برای من نه فرقی میکرد و نه مهم بود .خنثی

وقتی رفتیم بیرون دم پله ها و موقع خدا حافظی بابا به خانوم اولی گفت مبارکتون باشه . گفت ممنون . بابا گفت قبل از رفتن ازتون دو تا خواهش داشتم . خانوم اولی گفت بفرمائید . بابا گفت برای این اومدم که شما بدونید داشتن این خونه نه برای من مهم بود نه دخترم که بشینیم نقشه بکشیم . دختر من به خاطر داشتن خونه ،زندگی نمیکنه نیازی هم نداره این کار رو بکنه . هنوز هم میگم از روز اول خونه داشت و نیازی به این مسائل نداشت . میخوام همینجا جلوی پدر شوهرتون ازتون خواهش کنم آخرین بار باشه که با هم صحبت میکنیم . من یک بار دیگه هم به شما گفته بودم. شما دوباره تماس گرفتید . جواب تلفن رو دادم . این بار خواهش میکنم خودتون رعایت کنید به من زنگ نزنید . کاری نیست من بتونم برای شما انجام بدم .خنثی

خانوم اولی گفت چشم دیگه با شما تماس نمیگیرم . بابا گفت خواهش دوم هم اینه که شما خودتون زحمت بکشید به همسر اطلاع بدید که خونه به نامتون شده . تمام حرفها رو هم که خانوم اولی گفته بود مخصوصا میخواین به همسر خبر بدید تا نذاره و دست آویز و اینها رو هم گفت . بعد هم گفت ما که تا این لحظه نذاشتیم همسر متوجه بشه از این به بعد هم نمیگیم . نه من نه حسنا . از آقای ....( پدر شوهر ) هم خواهش میکنم چیزی نگن تا شما خودتون اطلاع بدید .

خانوم اولی گفت من خودم به همسر میگم . برای همسر فرقی نمیکنه . بابا گفت اگر فرق نمیکرد که شما ما رو متهم نمیکردید که میخوایم کاری کنیم تا همسر نذاره این کار انجام بشه و حسنا خونه رو نگه دارهابرو . خانوم اولی گفت اون موقع اشتباه کردم الان فهمیدم برای همسر فرقی نداره . خودتون هم میگفتید مخالفت نمیکرد . واقعا از اون حرفها بودتعجب . اگر اینطور بود که میگفتی همسر خودش به من بگه بیا برو خونه رو بده به خانوم اولی لازم به این کارها نبود تعجب . دلم میخواست یک چیزی بگم ولی حیف که به بابا قول داده بودم حرف نزنمخنثی . بابا گفت خدا رو شکر که براش فرقی نداره .پس زودتر بهش بگید این کار انجام شده چون حسنا میخواد اسباب کشی کنه و نمیشه بدون خبر این کار رو بکنه . گفت من مشکلی ندارم حسنا میتونه تو اون خونه بمونه . فعلا لازم ندارم .بابا گفت دختر من نیازی نداره تو اون خونه بمونه مستقل تر از این حرفهاست .خانوم اولی گفت هر طور راحتین . این رو هم گفت که به همسر میگه .خدا حافظی کرد و رفت . پدر شوهر هنوز نرفته بود

اعتراف میکنم از این که خانوم اولی گفت تو همون خونه بمونه عصبانی بودم و از این که چیزی نگفته بودمقهر . انگار من دیوانه بودم که برم خونه رو به نام بزنم اون هم وقتی که مجبور نبودم و میتونستم کاری کنم که این اتفاق نیفته . بعد تو همون خونه بمونم که هر روز خانوم اولی بگه تو خونه من نشستهاوه . پدر شوهر میخواست خداحافظی کنه من گفتم خیلی ممنون که اومدین و همراه من بودید ولی از حق نگذریم شما هم زیاد ناراضی نبودید که خونه به نام خانوم اولی بشه .

پدر شوهر از این حرف من خوشش نیومد . گفت من بهت گفتم لازم نیست این کار رو بکنی خودت اصرار داشتی گفتی به خاطر این که بابا از من خواست . تو که راضی بودی. گفتم بله اگر خودم نمیخواستم هیچ کی نمیتونست من رو مجبور کنه که این کار رو بکنم . الان هم اصلا پشیمون نیستم و سر تصمیم خودم هستم . من خودم خواستم خودم با شما تماس گرفتم و گفتم که همراه من باشید ولی شما هم اگر ناراضی بودید حداقل اصرار بیشتری میکردید که نیازی به انجام این کار نیست در هر حال باز هم ممنون خنثی. فکر میکنم خبر دادن به شما به نفع همسر هم شد چون کاری کردید که دیگه نیاز نباشه دوباره مهریه رو هم پرداخت کنه .خنثی

بابا گفت حسنا تو نیازی به اون خونه نداشتی الان هم نیاز نداری دوست ندارم از این حرفها بزنی . گفتم حق با شماست . از پدر شوهر هم معذرت خواستم گفتم ببخشید این حرف رو زدم . پدر شوهر همون موقع جواب من رو نداد ولی اون روز که نمیخواستم برم بالا و به برادر شوهر گفتم من پایین هستم ، گفت برم بالا و سر این موضوع صحبت کرد .خنثی

من هم دوباره معذرت خواستم .بین حرفهام به پدر شوهر گفتم من ناراحت نمیشم که شما طرفدار خانوم اولی باشید . خوشحال هم میشم چون به این نتیجه میرسم شما آدم درستی هستید و برای خانوم اولی که سالها عروستون بوده احترام قائل هستید . ولی شما بارها گفتید که تو هم جای دختر من هستی . این جای دختر بودن به سخن آسون هست . اگر دختر خودتون بود شما مثل بابای من رفتار نمیکردیدلبخند . البته جناب سرهنگ هم در مقابل من کم نیاورد و میخواست ثابت کنه اشتباه میکنم ولی هر چقدر حرف زدیم من از حرف خودم برنگشتم .از خود راضی

برای حرفی که به بابا زدم که هنوز هم بهش فکر میکنم ناراحت میشم ، جریان این بود که وقتی رسیدیم خونه خسته بودم و میشه گفت کلافه هم بودمافسوس . دلم میخواست حداقل بابا بمونه ولی میدونستم نمیتونه و باید بره . صحبت میکردیم که من حسنا بدی شدم ناراحت. از بابا گله کردم . گفتم شما منو مجبور کردید که این کار و بکنم . به خودم بود زیر بار حرف زور نمیرفتم . خونه برای من ارزش نداشت ولی صبر میکردم تا زورگویی در کار نباشه و به نام همسر کنم . خانوم اولی خوب فهمید که با شما چطور صحبت کنه .دست گذاشت رو نقطه ضعف شماخنثی . انقدر گفت و گفت تا شما بهتون بر بخوره بیاین به من بگین برو خونه رو به نامش کن . لاینقطع هم حرف میزدم . گفتم درسته من خونه دارم احتیاجی هم ندارم ولی دلیل نداشت زیر بار حرف زور برم . همیشه همین اخلاق شما باعث میشه دیگران سوء استفاده کنندآخ .

انقدر بد شده بودم که حرف رو بردم به قدیمناراحت . گفتم پسرک هم که فوت کرده بود همینطور شد. من که اصلا حال و روزی نداشتم تا اومدن به شما گفتند پسر ما به خاطر شمال رفتن تصادف کرد و فوت کرد تقصیر حسنا بود حالا میخواد مال و اموالش رو هم بگیره ، به من گفتید همه رو ببخش . من اون موقع هم میتونستم صبر کنم بعدا ببخشم . بابا خیلی از حرفهای من ناراحت شدافسوس. وای الان هم فکرش رو میکنم میگم چرا انقدر بد شدم که با بابا اینطوری صحبت کردم و با ناراحتی رفتناراحت . درسته الان معذرت خواستم و از دل بابا در آوردم ولی خوب باز هم خودم نارحت هستمنگران

خیلی زیاد نوشتم و طولانی شد . خانوم اولی هنوز که هنوز هست، جریان این که خونه رو به نامش کردم به همسر نگفته. اگر برای همسر فرق نداره چرا همون روز این خبر رو بهش نگفت ؟ابرو فکر میکنم این بار نوبت من هست که هر روز زنگ بزنم یا اس ام اس بدم که چرا به همسر نمیگی متفکر. این نکته رو بگم که من به خاطر این که بابا از من خواست رفتم این کار رو کردم . باز هم تکرار میکنم که تا خودم نمیخواستم ، هیچ آدمی نمیتونست من رو مجبور کنه . حتی بابا . پس وقتی خودم تصمیم گرفتم ، پای حرف و تصمیم خودم هستم و به هیچ وجه پشیمون نیستم که خونه رو دادم لبخند . حتی یک ذره هم پشیمون نیستممژه

الان هم دنبال خونه میگردم برای رهن کردن تا خونه خودم رو از مستاجر بگیرم و بعد برم خونه خودملبخند . جریان خونه پیدا کردن رو هم تو پست بعد میگم اینجا دیگه خیلی طولانی میشهزبان . ماشین رو هم برای همون میخوام بفروشم . خوب شد که ماشینم مال خودم بود و وقتی ازدواج کردم این ماشین رو داشتم . قسط هاش رو هم تماما از حقوق خودم پرداخت کردم و یک ریالش مربوط به همسر نیست . اگر اینطور بود که حتما ماشین و خونه شامل مهریه خانوم اولی میشد خنثی.

من میتونم همین الان با پول رهن خونه خودم ، خونه بگیرم . تو همین منطقه ای که الان هستم هم بگیرم . ولی میخوام پول رهن خونه خودم به اضافه پول ماشین رو بدم و خونه بگیرمزبان . چون میخوام خونه خیلی بهتری باشه و بزرگتر از همین خونه فعلی مژه. در مورد خونه گرفتن باشه بعدا بنویسم . اینطوری خورد خورد نمیشه توضیح داد .

این هم جریان این مدت . تا بعد که دوباره بنویسملبخند

پی نوشت : دوستان عزیزم تعدادی از کامنتهای پست قبل مونده و هنوز جواب ننوشتم که تایید کنم . پیشاپیش معذرت میخوام. چون همسر قرار هست طبق معمول بیاد دنبالم .وقت نمیکنم برم تایید کنم . برای همین فردا جواب مینویسمقلب .

ممنون عزیزم که تایپ کردی.
هیاپ چشماش چهار تا شده از سرعت تایپ تو

نارین شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 22:01

والا من اگه مرد بودم از این همه تعییت تکلیف خسته میشدم

اون اگه مرد بود که زندگیش الان اینطوری نبود.
مرد بعد از بیست سال زندگی، بخاطر 6 می ره واسه زنش عروس می آره؟

الهه به بانوی تیز هوش و پیشگو!! شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:58

وای بانوی جان چطوری تونستی همه این اتفاقها رو پیش بینی کنی؟؟؟؟؟
تقریبا همش رو درست گفتی !
اینکه باباش گفت برو ببخش دیگه و اینکه خانم اولی شرط کرده بوده تو جلسه که خونه رو باید ببخشه!
واقعا لذت بردم از اینهمه درایت و هوش و منطقت

مینو شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:57

من سیما نیستم
خیلی خوب گفتیییییییییی

من سیما نیستم شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:54

تمام ابهامات مالی جواب داده شد
مسایل ارث پسرک هم ماست مالی شد

سوال دیگه ای هست بفرمایید
حسنا نذر کرده به همسر بده
فقط بده
شنبه یکشنبه دوشنبه جمعه

نذرت قبول حسنا

به قول شما تنها دلیل ازدواج حسنا با این شرایط
فقط می تونه نذر باشه

من سیما نیستم شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:48

بدون حضور شوهرش مهریه را به کی بخشیده؟
به عمه اش؟

کسی که بدهکار هست اصلا حضور نداشته

هر کس حقوق می دونه لطفا جواب بده.

آیا کس دیگری می تونه از اموالش مهریه زن دیگران را پرداخت کنه؟
آیا حضور کسی که مهریه به عهده اش هست در این جلسه لازم هست؟

من سوگند هم نیستم D: شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:46

این دوستش جدیده؟

یا همون سوگنده ؟

یه بار اونطوری گند زده باز می گه دوستم

این دوستش تخصص زیبایی داره.

دیگه اسمش را نمی گه مثل اون دفعه بعد از یکسال گندش درنیاد

من سیما نیستم شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:44

تا حالا فکر می کردم حسنا برای پول زن همسر شده.
عاشقش که نبود
از قبل هم که نمی شناختش
با مرد زن مرده و زن بچه دار هم که نمی خواست باشه

مهریه زنش را هم که به سلامتی از اموال خودش پرداخت می کنه

مطمئن شدم در راه رضای خدا و برای ثواب زن همسر شده

خدا نذرت را قبول کنه حسنا

آمین

مینو شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:39

نارین جان می خواد بگه من همسرو ول می کنم. اونه که ولم نمی کنه و آویزون منه.

نارین شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:33

سلام
این حسنا تو اکثر برگاش نوشته به همسر میگم تکلیفمو مشخص کن ولی هنو هیچی نشده
خب خواننده ی محترم حسنا فک نمی کنی این دروغ میگه؟
یبار تکلیفمو مشخص کن دوبار 10 بار نه دیگه اکثر برگا

به جای همسر، خانوم اولی تکلیف حسنا را مشخص می کنه.
گاماس گاماس...

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:17

در قرآن یک آیه در مورد جواز تعدد زوجات وجود دارد:« فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (با زنان پاک ازدواج نمائید، دو یا سه یا چهار همسر) سوره نساء،آیه3.

بلافاصله بعد از بیان این مطلب خداوند شرط آن را بیان می کند« فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً» (و اگر مى‏ترسید عدالت را (درباره همسران متعدد) رعایت نکنید، تنها یک همسر بگیرید).


کسانی که تعدد زوجات را قبول دارن و تا حرف میزنیم به آیات قرآن ربط می دهند
امیدوارم همه متوجه شده باشند قرآن جایز دانسته یا نه

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:16

گمونم یکی از خانم ها گفته بود حسنا ظاهرا به اون واحد که اطراف کرج هست چشم داره بعدا می یاد می نویسه خانم اولی جریان رو به همسر گفت همسر خون به پا کرد ال کرد بل کرد بعد رفت اون واحد رو به اسم من زد و گفت که این مساله باید ی راز بمونه و خانم اولی باحبر نشه. وای من از این به بعد سریال حسنا رو می تونم بنویسم

خوب بنویس.

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:12

نکته قابل توجه این که خداوند در مورد رعایت این شرط تذکر می دهد که رعایت عدالت میان زنان متعدد کار بسیار مشکلی است که افراد توانایی انجام آن را به طور کامل ندارند« وَ لَنْ تَسْتَطیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُم» (و شما هرگز نمى‏توانید میان زنان عدالت کنید هر چند [بر عدالت‏] حریص باشید) سوره نساء، آیه129.


این آیه جواب همه دوستانی است که میپرسند آیا قرآن تعدد زوجات را جایز دانسته یا نه ؟
وَ لَنْ تَسْتَطیعُوا
هرگز نمی توانید

نه قرآن با همین آیه به همه میگوید که شما نمی توانید عدالت هرگز رعایت کنید
پس جایز ندانسته

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:09

جریان ناراحتی پدر که اصلا برای تو نوشته شده بانو تا بهت بگه من اموال پسرک رو به خانوادش بخشیدم درست مثل همین فداکاری که در حق خانم خانم ها کردم . وای این پستش همش توهمات ذهن درگیرشه

تمامش جواب حرفهای ما بود

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:05

این آیه 3 نسا برای چه مسئله ای نازل شده است:

اینکه قبل از اسلام معمول بود که بسیارى از مردم حجاز، دختران یتیم را به عنوان تکفل و سرپرستى به خانه خود میبردند، و بعد با آنها ازدواج کرده و اموال آنها را هم تملک میکردند، و چون همه کار دست آنها بود حتى مهریه آنها را کمتر از معمول قرار میدادند، و هنگامى که کمترین ناراحتى از آنها پیدا میکردند به آسانى آنها را رها میساختند و در حقیقت حاضر نبودند حتى به شکل یک همسر معمولى با آنها رفتار نمایند.

در این هنگام آیه 3 نسا نازل شد و به سرپرستان ایتام دستور داد در صورتى با دختران یتیم ازدواج کنند که عدالت را به طور کامل در باره آنها رعایت نمایند و در غیر این صورت از آنها چشم‏پوشى کرده و همسران خود را از زنان دیگر انتخاب نمایند.


حالا این آقایون ایرانی به خودشون ربط می دن من نمی دنم

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:04

خیلی سعی کرد نشون بده خونه رو با میل خودش بخشیده ولی کاملا مشخص بود قرار بر این بوده که خونه رو پس بده . حسرت از بخشش خونه در تک تک نوشته های حسنا پیداست. خانم خانم ها عاشقتم به مولا دمت گرم...

اگر صحبت خونه اون مدلی بود که حسنا می گه و همسر هم راضی نبود که حسنا خونه را پس بده ... که این همه دردسر و دعوا لازم نداشت.

همسر می گفت حسنا تو که خانومی و می فهمی و برای این همه درک و فهم ماشاله داری
بیا خونه را به نام این زن روان پریش معلوم الحال بکن.
من یه خونه دیگه به نامت می کنم

به نظر شما این راهش نبود؟
تا این که همسر به خانوم اولی التماس کنه که بیا یه خونه دیگه بهت بدم و کار به تلفن کاری به شمال و جنوب بکشه و ....

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:02

أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ- و یا بجاى انتخاب همسر دوم از کنیزى که مال شما است استفاده کنید زیرا شرائط آنها سبک‏تر است .


با هم تاکید به نگرفتن زن دوم هست
با کنیزان خود باشید
...................................................................

شغل شریف حسنا است
از یک زن تحصیل کرده امروزی که هم خونه داشته هم ماشین هم تحصیلات هم در آمد !!!(شما باور می کنید )
ولی نمی دونسته در قدیم به بهش می گفتن کنیز

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 21:00

بانو جون بالاخره معلوم شد جریان اون جلسه ای که حسنا اسمش رو گذاشته بود 3 شب 4 شب چی بود. من مطمئن بودم جریان ناراحتی حسنا اون صحبت هایی نبود که خودش مطرح کرد و تو چه درست حدس زدی که جریان بحث مالیه. گرچه حسنا سعی کرد طبق معمول داستان رو به جهتی ببره که از خودش ی فرشته و از خانم خانم ها دیو بسازه.آفرین به تو ، آفرین به هوش و ذکاوتت خانم

مرسی عزیزم.
حدس من تنها نبود. خیلی از شما دوستان هم اینجا شک کرده بودید به جلسه 3-4.

من که فکر می کنم این حتی از جلسه بعد از کنکور بهار است. یادته اونجا فقط گفت خانوم اولی یه شروطی گذاشت قابل اجرا نبود؟
ولی هیچوقت نگفت اون جلسه چی بود و شروط خانوم اولی چی بود.

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 20:57

فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾. [النساء / 3]. «و اگر بهراسید که چون بیش از یک همسر برگزینید) راه عدالت و انصاف نپیمایید، بایستی به یک همسر یا به کنیزان بسنده کنید.

در این آیه خداوند متعال کسانیکه در صورت داشتن چند همسر از رعایت و انصاف بین آنها عاجز و ناتوان خواهند بود را ارشاد فرموده است که به یک همسر بسنده کنند و یا اینکه بجای زنان آزاده برای خود کنیز بر گزینند

در فرآن امده که اگر نمی توانید و امکان مشکل وجود دارد نباید یک زن دیگر بگیرید
و یا نیاز خود را با کنیزان برطرف کنید بازم فرمودند زن دیگری نگیرید

حالا این آقایون ما و زنان دوم به نفع خودشون برداشت کردن خودشون می دونن خدا و وجدان خودشون

از این آیه مشخص که خداوند فرموده امکانش وجود نداره به همان یکی بسنده کنید

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 20:47

دختر جعلی

شک نکن اون سه شب چهار شب توهماتی بیش نیست

واقعیت نداره

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 20:44

دوستان پری بی خیال
انقدر که وبلاگ حسنا خطرناک وبلاگ پری خطری نیست

مثل حسنا با وقاحت جلوی خانواده شوهرش آفاتابی نشده
دارا تو چشم خانواده اش نگاه نکرد بگه می دونید برای چی من زن گرفتم دارا بگه سه شب با تو چهار شب
سنگ از این حرف باید آب بشه بابای حسنا پا رو پا انداخته بود و افتخار جلوی همه نشسته بود
پری به وقاحت حسنا نمیرسه


پری فقط از عشق خودش به دارا می نویسه
چیز دیگه نمی نویسه
از لابه لای وبلاگ و نوشته های پری خیلی چیزها میشه فهمید نکات ریز زیادی داره

حسنا آرزو و حسرت های همه دختر هاست و به همه میگه اولش سخت بود ولی الان راحتم و مشکلی حل کردم منم حق حقوق دارم همسر هم پشت من خانواده شوهرم رفت آمد دارم مسافررت میرم همسر میاد پیشم میریم پیش خانواده ام یک زندگی نرمال خیلی شیک نشون میده
خانم خانما بعضی وقت ها به قول خودش پارازیت میندازه

پری کی از این حرفا زده
کی خودش مظلوم جا زده
کی شخصیت محبوبی برای دیگران بوده ؟؟
همه اکثرن در حال نصیحت پری هستند
کسی ماچ بغل براش نفرستاده
خانم اولی کسی نفرین نمیکنه

هنوز خانواده دارا نمی دونند پسرشون چه شکری خورده.
جرات نداره بگه.

مینو شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 19:57

بچه ها پری رو ول کنین! حسنای طایی رو بچسبین که از بذل و بخشش هاش نوشته!

مرسده شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 19:44

بچه ها در مورد اون پری وقیح و عقدش یه توضیحی بهتون بدم

پری قبلا با دارا رفیق شده بود و رابطه زشتشون عیان شده بود و کلی آبروشون رفته بود بعدش هم که زن دارا فهمید دارا کنار کشید و دیگه اصلا با پری تماس نگرفت
برادرش هم مجبورش کرد با شوهر اولش ازدواج کنه مخصوصا که حسابی آبروریزی شده بود و خونواده پری میخواستند زودتر این افتضاح رو جمع کنند
بعد که پسره دید این خیلی عوضیه طلاقش داد ( توجه کنید که پسره و خونواده اش بعد طلاق گفتند از دستت خلاص شدیم و تو به درد زندگی نمیخوردی )
بعدش پری باز رفت خودشو به دارا چسبوند و انقدر بهش آویزون شد که دوباره مردک ضعیف النفس رو به تشویق با ادامه رابطه کرد ( چرا میگم پری اونو به این راه کشید ؟ چون دارا کلا باهاش قطع رابطه کرده بود و حتی غیر مستقیم هم از احوال پری جویا نشده بود! در حدی که اصلا خبر نداشت این ازدواج کرده و طلاق گرفته!!!! )
البته پری میگه وقتی باهاش تماس گرفتم " به سوی من پر کشید!!! "
بعدش صیغه اش شد ( عقدی در کار نبود ) و به رابطه کثیفشون رو ادامه دادند و پری باردار شد اما به دارا نگفت تا سه ماهه شد ، اونوقت به خونواده اش و دارا گفت و خونواده اش هم دارا رو مجبور کردند به خاطر بچه پری رو عقد کنه ( بعله عشق دارا در این حد شدیده که باید با حامله شدن مجبور به عقدش کرد)
خانوم دارا خبر دار شد و اومد خونه مادر پری و وقتی متوجه حاملگی پری شد حالش بد شد
( که پری با وقاحت مسخره اش میکرد که آره نشسته بود روی مبل مات و مبهوت میزد رو پاهاش و میگفت وااای وااای بچه هام ! )
بعد هم دارا به خانومش میگه که گند زده مجبور شده به خاطر بچه پری رو عقد کنه
اما به خاطر اینکه گندی که زده رو ماستمالی کنه حاضره همه جوره به میل خانومش رفتار کنه
همین بس که پری که بعد از عقد داشت ذوق مرگ میشد که بالاخره تونسته خودشو قالب کنه الان داره از شدت حرص منفجر میشه چون بچه اش یکساله هم شد و دارا اصلا به هیچکس نگفت زن دوم دارم
حتی پدر و مادر دارا از وجود پری بیخبرند و دارا حاضر نیست بهشون بگه
حتی در نبود خانومش هم نمیاد دائم پیش این هرزه باشه
الان هم به خاطر کارشه که نتونسته بره شهرستان
کارش درست بشه با سر میره

در واقع پری بسیار سرخورده و ناامید شده و این چرت و پرتهایی هم که مینویسه فقط و فقط فرافکنیه

به قول بانو خودش خودشو لو میده

من سیما نیستم شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 19:31

تو کامنت های پست 134 - مسافرت

حسنا شش روز نیست. از 6 شهریور چهارشنبه غیب شده
تا 12 شهریور سه شنبه.

الکی نوشته لپ تاپ ندارم و با موبایل می آم. شنبه یکشنبه دوشنبه که شوهرش با خانوم اولی مسافرت بود و حسنا تو خونه تنها بود با موبایل حتی یک کلمه یک کلمه هم ننوشته.
یک کامنت پیدا نمی کنید که 9 یا 10 یا 11 شهریور که شنبه تا دوشنبه است جواب داده باشه.

چون اون چند روز که همسر و خانوم اولی مسافرت بودند و همسر جرات یک تماس ساده هم نداشته، حسنا دنبال معامله املاک بود. به خواننده ها گفته لپ تاپ ندارم.

تو خونه که می تونست با موبایل بیاد. چرا سه شنبه عصر از خونه با موبایل اومده؟ اما شنبه نمی شد؟ یکشنبه نمی شد؟ دوشنبه نمی شد؟

تازه می گه همسر از سه شنبه تا جمعه مال من بود ( عوض کرده بود نوبتش را )
سه شنبه ساعت هفت شب از خونه کامنت جواب داده ( با وجود همسر ) اما سه روزی که تنها بود هیچی ننوشت حتی یک کلمه.

که البته معامله واجب تر بود

5 شهریور آخر پستش می نویسه یه کاری دارم انجام می دم هفته بعد که تمام بشه می گم بهتون.
شهریور تمام شد و نگفت

دلم برای سیما می سوزه که اینقدر خر حسناست

دختر جعلی شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 19:04

یه چیز دیگه

اداره حسنا چقدر جادوییه.

دو هفته پیش حسنا تو اداره 200 تا کامنت با موبایل جواب داد

چون لپ تاپش شمال بود و خودش هم یه هفته نمی تونست خودی نشون بده و کار معامله ملک داشت، آقای همکار گفت بشین کامنت هات را جواب بده که خواننده ها راضی باشند.

این هفته که حسنا نمی دونه چی بنویسه و داره فکر می کنه داستان را چطوری سرهم کنه برای این همه دروغ و یواشکی و سرکاری،
حتی نرسید یک کامنت جواب بده.
البته دروغ نگفته باشم 2 تا جواب داد.

اداره شون عجیب با حالات روحی روانی حسنا هماهنگه

دختر جعلی شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 18:59

بانو
مگه یکشنبه ها نوبت حسنا نیست؟
این پست "حس خوب" را یکشنبه صبح کی نوشت که اولین کامنتش را یک ربع به هفت صبح گرفته؟

http://hosnabanoo1.persianblog.ir/post/199/

آخر هفته حسنا شمال بود و دل همسر بیشتر برای نیم ساعتی هاش با حسنا تنگ می بود و باید تو خونه منتظر حسنا می شد تا برگرده. چطور نبود که حسنا 6 صبح پست نوشت؟

سه شب چهار شب دروغه؟

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 18:00

بانو جون مهرگان بانو مطمئنا اینجا رو خونده و فهمیده چیزی عایدمون نشده بیا اصلا تعطیل کن بریم وبلاگ حسنا چادر بزنیم حداقل عایدیمون اینه که کلی بوس و بغل بهمون می ده و می فهمیم آخر سریال چی می شه

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 17:22

کارل مارکس : یکی از افسون های جامعه ی سرمایه داری را تخصصی شدن می داند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش می کند کل این جامعه به کدام سو حرکت می کند!
موفق ترین آدم ها گرفتار الگوی باکستر می شوند و مثال کلان اجتماعی را ازیاد می برند آیا در جامعه ای که رسانه های فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیون ها نفر را بیمار می کنند

این گفته کارل ماکس

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 17:17

مهر گان بانو


نمیدونم کسی اینجا داستان مزرعه حیوانات جورج اورول خوانده یا نه یک اسبی بود به اسم باکسر به لحاظ خوش خلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همه ی حیوانات بود. حیوانات از او می خواهند کمک شان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما باکستر سخت مشغول کار است و به اطرافش توجه ای ندارد. و احساس می کند که فقط باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد

و کاری به کار چیز دیگری نداشته باشد! (قابل توجه دوستانی که به ما میگویند بیکار )

گرچه باکستر می توانست از اتفاق وحشتناکی که درقلعه ی حیوانات رخ می داد جلوگیری کند چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت!

امیدوارم متوجه وجود این وبلاگ شده باشید
پیشگیر همیشه بهتر از درمان

مهسا شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 17:14

چند وقت پیش یک فکری افتاده بود توی سرم و معمولاً وقتی فکری میاد توی سرم تا به دارا نگم آروم نمیشم. بنابراین تند تند بهش زنگ زدم و گفتم یه سوالی دارم. گفت بگو. گفتم دیدی بعضی آدما مثل ماریا و هلن و سامانتا حلقه های پرنگین و گرون قیمت عروسی شون رو قایم میکنند و در عوضش یک رینگ ساده میندازن دستشون که اگر حین کار آسیب دید یا گم شد یا هر چیز دیگه دلشون نسوزه و حلقه اصلیشون گم یا خراب نشه. گفت آره دیدم. گفتم احساس میکنم من برات اون رینگ ساده ام و اون خانوم حلقه ی اصلیت. گفت تو انگشتر نگین دار و ارزشمندمی که قایمت کردم. همین حرف، بدون هیچ حاشیه و بررسی و فکر اضافه ای کافی بود. دیگه حالم خوب شد. چرا باورش براتون سخته؟ قبول کنید زن ها بنده ی زبون هستند و مردهایی که این هنر را دارند، برنده اند.

مهسا شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 17:13

برخی کارشناسان محترم در توجیه محدود‌سازی ازدواج مجدد به لزوم برقراری عدالت، از جمله عدالت عاطفی، اشاره کرده‌اند که به نظر می‌رسد ناشی از عدم آشنایی با مباحث فقهی و حقوقی مربوطه است. آنچه آیه شریفه «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَهً» به رعایت آن اشاره می‌کند عدالت در انفاق و در حق مبیت، با توضیحاتی که در کتب فقهی آمده است، می‌باشد اما رعایت عدالت عاطفی امری غیرممکن است که آیه شریفه «وَلَن تَسْتَطِیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَیْنَ النِّسَاء وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِیلُواْ کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَهِ» نیز به عدم اعتبار آن اشاره می‌کند.از وبلاگ من و متعه ام:برای ازدواج مجدد نباید شرطی گذاشته شود


دختر جعلی شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 17:01

خواهر شوهر حسنا ماشین ندارند؟

توی ورق بیستم طوری نوشته که گویا ندارند و ماشین همسر را قرض می گیرند.

حسنا بارها به شرایط مالی اونها اشاره کرده
و با طعنه گفته که بخاطر کمکهای همسر با همسر قطع رابطه نمی کنه.

نمی دونم چرا حسنا انتظار داره بخاطر وجود حسنا، این خواهر و برادر قطع رابطه کنند.

ساره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:55

حسنا جان اومد تو هر پستی که نوشت یکی یدونه معما طرح کرد البته عادتشه می دونید که صرفا برای اینکه هیجان پستهاشو ببره بالا . دیگه اینقدر معما های بی جواب زیاد شد که صدای طرفداراش هم در اومد. حالا حسنا مونده و کلی معما که حتی خودش هم نمی دونه جوابش چی هست و چطوری باید برای اینا جمعشون کنه. منتظر باشید که حسنا جان می خواد در این پست همه شون رو حل کنه . فقط اگه همه چی در این معما ها به نفع حسنا تموم شد اصلا تعجب نکنید ها اصولا در داستان های حسنا اتفاقی که در آخر نتیجه ش بخواد به ضرر حسنا تموم بشه جایی نداره. یکی ی دونه قیچی دم دستتون باشه . آره حسنا جان دیگه زیاده روی کردی . پستات خیلی هیجان برانگیز شده بود . کار خوبی می کنی که از این به بعد تصمیم گرفتی از روزانه هات بنویسی . درس آشپزی دادن که کم پیش می یاد توش آدم سوتب بده نه؟

برو از بعد از کنکور بهار شروع کن که نتیجه جلسه را نگفت
حتی یک کلمه
فقط گفت شروطی بود غیرممکن

البته اولین معمای ناملموس از برگهای اول شروع شد که خانوم اولی اومد خواستگاری و بعدش یهو فراموشی گرفت و وقتی خبر عقد را شنید کارش به بیمارستان و ... رسید.

اولین سوالها از اونجا شروع می شه

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:53

بذار اینا هی ویندوزشون را ارتقا بدن


عالی بود بانو جان

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:51

وبلاگ حسنا رو دختر های جوان و زن های بیوه محروم که مشکل اقتصادی دارن تاثیر منفی میگذاره

که نه می تونید فقط با یک 6 داشتن می توانید به یک زندگی دلخواه برسید

وبلاگ پری رو مرد های هوس باز اثر میگذاره
که یک زن چجوری همه جوره عاشق شما می مونه هر بلایی که سرش بیاری و زن اول و بچه داشته باشی ماهی یک بار هم ببینیش اون همچنان عاشق شماست و چشم انتظار
در صورتی که آقایون محترم زن های دوم فقط به خاطر پول شما با شما ها هستند

تا پول داری رفیقتم عاشق بند کیفتم
این ضرب المثل برای زن های دوم ساختن

اگه اول برج حسابشون پر نکنی همون زن عاشق سینه چاک همچین حالت جا میاره که جشم هات هفت تا بشه

فقط اون زن اول بود که با بی چیزی شما ساخت شما رو به درجات بالا رسوند دیگه هم هیچ زنی مثل زن اول صبور و دلسوز زندگی پیدا نمی کنی
چون بقیه دنبال پولت هستند

حسنایی که تا حالا آروم بود
الان واسه یه اختلاف مالی بببین چه گرگی شده
حتی به شوهره هم نگفت داره چی کار می کنه
بهش می گه ماشینم را بفروش، می خوام عوض کنم ( در صورتی که نقشه دیگری داره )

مهرگان بانو شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:49 http://mehregan-banoo.blogfa.com

خیلی بیکارین والله
نت واسه شماها خوب چیزی شده
آخرش که چی؟ چه چیزی از این همه داستان سرایی عایدتون شد؟

یا خوندی و مطمئنی چیزی نصیبمون نشده، که نشان از بیکاری شما هم داره که تراوشات ذهنی اوقات بیکاری ما را می خونی

یا نخونده داری حرف می زنی که به آدمی که ندونسته و نخونده حرفی می زنه، حرفی نمی شه زد. به نادانیش حرجی نیست.

نه به اون دوستتون که حتی برای خودش به اندازه داشتن یک اسم و هویت مجازی هم ارزش قایل نیست و مجبوریم مثل زندانیها با شماره آی پیش صداش بزنیم
نه به شما که لینک دادی و آدرس وبلاگ می ذاری

به هر حال ممنون از حضور با هویتتون

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:45



دقیقن بانو جون همه شون دارن از رو دست همدیگر مینویسن

دیگه همه جوری نوشته بودن از بی اجازه و با اجازه و مهربون و نامهربون و ...
من هم شدم زن سوم
کلا زدم تو لینوکس، بذار اینا هی ویندوزشون را ارتقا بدن

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:33

یک بار هم یکی برای پری کامنت گذاشته بود داشتن با هم بحث میکردن در مورد همین موضوع

باور کنید پری طرف زن اول گرفت و میگفت این کار کنه بهتر نمیشه که همه چی به نفع دومی بشه

حالا شاید کامنت پیدا کردم گذاشتم حرفایی که پری می زد

آخه گه زن دومی چرا نگران زن اولی و چرا ناراحت میشی اگه زن دوم بهتر زندگی کنه

به همون علتی که کسی حق نداره در کامنتها به خانوم اولی توهین کنه.
حسنا خودش از پسش برمی آد

وانمود می کنند زندگی و آرامش خانوم اولی، تنها هدفشون از زندگی است.

ندیدی الان حسنا می گه آخه من اگه طلاق بگیرم زندگی خانوم اولی خراب می شه، خودش خبر نداره

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:30

حسنا داره دوباره ادای یکی از اون وبلاگ های دومی در میاره
در مورد خانواده اش ازش می پرسیدن می گفت ببخشید خصوصی جواب نمی دم

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:26

در مورد پری خانم باید بگم من به اون وبلاگ هم شک دارم

چرا
پری میگه پسر من اردیبهشت پارسال به دنیا اومد
در صورتی که 9 ماه پیش باید خبر از بارداریش میداد که هیچ گونه اشاره به این موضوع نکرده و یا در دوران بارداریش باید حرفایی در مورد تغییراتی که براش به وجود اومده میگفت شادی هاش غم هاش شب هایی که سخت می خوابید و ...
همه زن های باردار داشتن و تجربیات خاصی دارند
و زنی هم که اولین بارداریش باشه خیلی بیشتر از کسانی که دفعه دوم یا سومشون ذوق داره هیجان داره از روزانه هاش می نویسه برای بچه اش درد دل میکنه از سونوگرافیش میگه از هر لحظه بزرگ شدن بچه اش میگه اتفاقات جالبی که براش میو فته که فقط خودش می دونه و بچه اش و خیلی چیز های دیگه وبلاگ خانم های که برای اولین بار باردار شدن بخونید
واقعن حس و حال های اولیه مادر شدن تو تک تک جمله ها حس می کنیم

این خانم هیچ اشاره تو اوم مدت بارداری به این قضیه نکرده و از دعوا ها دارا اومد آن دیگری این حرفا نوشته
بعد یهو گفت من بچه دار شدم

(باور کنید گربه ها هم انقدر سریع دوران بارداریشون شروع و تموم نمیشه )

چطور ممکن هیچ حرفی تو اون مدت نزده باشه بعد یهو بگه

من به پری هم شک دارم
فقط خوبی که پری داره از حسنا اینه که خودش مظلوم نشون نمیده کسی پری دوست نداره هر کی وبلاگش بخونه نفرینش می کنه چهره منفوری داره تو زن های دومی و همه دلشون می سوزه برای زن اول
زندگیش هم ساده است چیز خاصی نمینویسه

عزیزم
به لینک زنهای دوم در وبلاگ بلاگفای عسل خانومی نگاه کن.
تقریبا به ترتیب تاریخ است.

پری اون بالای لیست است.
حسنا همه را خونده، به اضافه سیاست و مکار بودن خودش
و داستانش را طوری نوشته که اشکالات قبلی ها را بپوشونه.

مریم جون شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:25

مریم ۱٠:٥٢ ‎ق.ظ - شنبه، ۳٠ شهریور ۱۳٩٢
سلام حسنا جونم
حسنا یه چیزی هست خیلی وقته می خوام بهت بگم اما روم نمیشه
این دفعه می خوام دلمو به دریا بزنم و بهت بگم شاید از دستم برنجی
اما همیشه یه گره بوده توی مغزم
از اول هم ازت خیلی خیلی معذرت می خوام که اینو بیان کردم
حسنا جونم چرا وقتی می خوای در مورد مسئله ای که داری حرفی نزی ولی یه اشاره بهش می کنی یه چیزی هست که توی مغزته و خودت می دونی اما ماها نمی دونیم شما مارو کنجکاو می کنی ولی در موردش اصلا حرف نمی زنی توی خیلی از پستات این مورد بوده البته شاید چند تا پست بره جلو برامون بگی و خوب ..........
امیدوارم از دستم نرنجی دوست دارم
پاسخ: سلام مریم جونبغلماچ خواهش میکنم اتفاقا ممنون که برام نوشتی . درست میگی من یا نباید بگم یا اگر هم میگم کامل بگم . این مدت طوری شد که گرفتار بودم و فقط به مسائل اشاره کردم تا بعدا توضیح بدم . ولی در کل فکر میکنم همیشه هم لازم نیست از مسائل مختلف زندگی بگم و شاید لازم باشه فقط از روزمره ها ی عادی زندگی ام بگم . به عبارت بهتر فکر میکنم بهتر هست بیشتر به خوبیهای روزمره هام و زندگیم نگاه کنم . اینطوری برای روحیه خودم هم بهتر هست . ممنون از تذکرت . جتما رعایت میکنم . یا یک چیزی رو نمیگم و یا اگر تصمیم دارم بگم ، واضح میگمماچ
حسنا بانو - ۳٠/٦/۱۳٩٢ - ۱٢:٢۸ ‎ب.ظ

عزیزم شما یکساله سرکاری.
تازه یه کم داری به هوش می آیی. الان سطح هوشیاریت از صفر به یک-دو رسیده.

بعد از کنکور بهار در جواب نتیجه جلسه گفت: خانوم اولی شرایطی گذاشت که قابل اجرا نیست!
پس خانوم اولی شرایطش را گذاشت و حسنا را دماغ سوخته از جلسه پرت کرد بیرون. اما حسنا شما را گذاشت سرکار و بهتون نگفت که تو جلسه چه بلایی سرش آوردند.

دفعه دوم باز خانوم اولی حسنا را مجبور به قبول شرایطی کرد. تا فکر نکنه که فقط اونه که می تونه خانوم اولی را در شرایط کار انجام شده بذاره و تا مجبور بشه با هرزگی شوهرش و حسنا کنار بیاد و بگه برید عقد کنید

باز حسنا اومد نوشت توی جلسه همسر گفته سه شب با حسنا می خوابم 4 شب با خانوم اولی!! کسی هم حق نداره حرف بزنه.

مریم جون اگه همسر می خواست این حرف را بزنه که جلسه لازم نبود جلسه بذاره. حسنا که از خداش بود. خانوم اولی هم که حق نداشت حرف بزنه. جلسه گذاشت به پدر حسنا و برادرهای خودش بگه به قول پرپری چند شنبه ها با کی رو ابراست؟

تماس خانوم اولی با پدر حسنا در مورد چی بود؟
شرطهایی که در جلسه حسنا قبول کرد و بعدا عملی نکرد.

شرطها چی بود؟
در مورد مسائل مالی بود.
پدر حسنا بهش می گه برو امضا کن. خسته شدم از دست تو دختر خیره سر.

حسنا به همسر پناه برد. همسر چی گفت؟
من حرفی به خانوم خانوما نمی زنم و دخالت نمی کنم.

به پدرشوهر پناه برد ( چرا باید دور از چشم مادرشوهر و همسرش، با سرهنگ قرار می ذاشت؟ )
سرهنگ هم حسابی حالشو گرفت و کمکی نکرد.

حسنا خودش دست به کار شد و آخر هم وقتی باباهه داشت می رفت شمال، بهش گفت اگه کمکم می کردی و طرفداری خانوم اولی را می کردی، مجبور نبودم اینقدر نقشه بکشم.
باباهه هم گفته من دیگه چقدر بخاطر تو حرف بشنوم. نمی تونستم بیشتر از این.

یکساله حسنا دروغ می نویسه و شما سرکاری عزیزم.
حالا دروغها یه کم به هم پیچیده شده و مونده چطوری راست و ریستش کنه.

شروطی که خانوم اولی در جلسه اول گذاشت چی بود؟
جلسه دوم با نتیجه مسخره 3-4 تمام شد

مهسا شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:17

ولی این عقد غیرقانونیه ، زن اول می تونه شکایت کنه و این عقد رو باطل کنه.

فکر می کنم عقد باطل نمی شه. از نظر شرعی اینطور نیست که کارشون اشکال پیدا کنه.

از نظر قانونی جریمه داره.
اعصاب و زندگیش را بذاره توی اتاق های دادسرا و ... رفت و آمد کنه که ثابت کنه بعضی ها وضعشون خرابه؟

نشسته مثل خانوم زندگی می کنه و به ریش بعضی ها می خنده.
سنش از پری کمتره. خانواده اش هم از پری درست و درمون تر. وضع مالیشون هم عالیه.
پری حرص این چیزها را می خوره. اونها دختر ازدواج کرده شون را با دو تا بچه با آغوش باز می پذیرند و پری زمان تجردش دارا توی خیابونها جمعش می کرد و آخر هم برادره به زور عقدش با دارا را جور کرد تا از شرش راحت بشن.

پری از خانواده دار بودن اون ناراحته که می گه "دارا نمی ره توی یک شهرستان دور افتاده کوچیک زندگی کنه"

غنچه شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:16

برای هزارمین بار باز به خودم گفتم حسنا حقته . بکش

این آخرین جمله حسنا تو اون پست بود
چقدر تو این چند سال عوض شده اوایل از سختی های ( خیلی هم نمیشه اسمش سختی گذاشت ) حرف میزد که حقته و بکش از این حرفا

الان اومده داره از حق و حقوق و بچه حرف میزنه و زنگ میزه به خانواده خانم اولی ( اونا هم در کمال تعجب چه مجترمانه باهاش حرف میزنن )
حسنا خانم کار منطقی که اون برادر با شما باید میکرد این بود که اولن شماره شو از کجا آوردی ؟
دومن مودبانه ترین کار یا زنی که خواهرش زجر میده قطع کردن تلفن نه حرف زدن و تو رو خدا به بابای ما چیزی نگو
نه خانم عزیز همچین حرفاس ناخوشایندی هم نثار خودت و خانواده ات میکردن که دفعه اول و آخرت باشه تهدید می کنی میان جلوی محل کارت محل زندگیت محل زندگی پدر و مادرت همچین آبرو ریزی می کردن که روزی هزار با به خودت فحش بدی چرا من این زنگ به برادر اون زدم
نه اینکه با احترام باهات حرف بزنن

داری به همه میگی اولش سخت بود ولی با کمی صبر و بدجنسی میشه به همه چیز رسید
اون موقع که همسر یک روزش هم برای من نبود الان سه شب مال من حق و حقوق هم دارم زندگی عاشقانه خوب هم دارم و هیچ فشار مالی هم تحمل نمی کنم

به همه داری یاد میدی که میشه اولش سخت ولی درست میشه

دروغ می گه
از بعد از اون جلسه 3-4 یه اتفاقاتی افتاد که هیچ کس با حسنا نبود.
حتی همسر هم گفت کاری ندارم
پدرش
سرهنگ و ...
برادر خانوم اولی هم همینطور
حسنا بهش زنگ زده یه حرف مفت زده، اونم گفته دیگه به من زنگ نزن.

بعد هم حسنا تنهایی دست به کار شد.
این قصه ها هم دروغه.

قورباغه سبز شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 16:14

این پری هنوز متوجه نیست که خانم اولی داشته زندگیش رو میکرده و با ورود ایشون نقش هوو به زندگی ایشون وارد شده. اگه پری پاشو تو اون زندگی نمیذاشت که اون خانم هوو نمیشد عمرا. موندم تو توجیهات بعضیا

راستش من نمی دونم لغت "هوو" دقیقا در مورد کی به کار می ره و آیا زن اول در مقابل زن دوم هم اسمش "هوو" است یا نه.

ولی آیا اسم چیزی از حقیقت ماجرا را تغییر می ده؟

مهسا شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 15:49

پی نوشت: هوو بودن یک فرآیند دو طرفه هست. یعنی هر دو آدمی که با هم نسبت دارن، هر دو به هم نسبت دارن و نمیشه یکی با شما نسبتی داشته باشه ولی شما با او نسبتی نداشته باشین. مثلن من شوهر شما و شما زنه من هستین. من خواهره شما و شما خواهره من هستین. من مادره شما و شما دختره من هستین. من پسر عموی شما و شما دختر عموی من هستین. من هووی شما و شما هووی من هستین. حالا بعضیا اصرار دارن که من هوو هستم و هوو خانوم هوو نیست، دیگه شرمنده! یه اسمی باید داشته باشه.


هوو بودن یه فرایند 2 طرفه هست
اهان یادم نبود ، این خانم اومده مانع خوشبختی تو و دارا شده
این خانم اولی مزاحم خوشی های شماست ، چون زندگی و همسرش رو می خواد

مهسا شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 15:27

من زن دوم دارا هستم" و البته همسر دائمی و رسمی ش... سال٨۵ آشنا شدیم و توی همون سال هم عاشق شدیم و دیگه بهم گره خوردیم و سال ٨٨ در روز میلاد حضرت امام رضا علیه السلام عقد کردیم. اوایل عقدمون پنهونی بود؛ ولی حالا دیگه علنی هستش. یه جوجه هم داریم که 25 اردیبهشت 91 بدنیا اومد.

چه جوری عقد کردن ؟
مگه رضایت زن اولی نباید باشه ؟

برادر پری براشون جور کرد رشوه دادند عقد کردند. ( خود پری واضح این را گفت )


همون کاری که خانوم اولی نذاشت حسنا بکنه. چهار تا شرط محکم گذاشت، کوبید تو دهن حسنا، گفت حالا برو بعد از چند ماه کثافتکاری، عقد کن ببینم می خوای چه غلطی بکنی.

مهسا شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 15:22

پری واقعا بی وجدانه ، رفته رو یه زندگی دیگه خراب شده ، بعد به زن اول می گه هوو .
این پری با اجازه اومده یا بی اجازه؟

حسنا یه چرندی گفته شما باورت شده؟

اجازه دیگه چه صیغه ای است؟

رهگذر شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 15:10

متاسفانه ما با حیوان هایی مواجه هستیم که نه تنها به روح اعتقادی ندارند،که حتی برای جسم هم ارزشی قاءل نیستند و آنچنان ماهرانه آسمان و ریسمان به هم مببافند که ما به انسانیت خودمان شک میکنیم.
پری و حسنا و کبوتر و... نمایندگان مکتب یا طرز فکری هستند که انسانیت را به نفع خود مصادره کردند و روابط و عکس العمل های انسانی را وارونه جلوه میدهند.
وجود اینها سم مهلکی است و هوایی که در آن نفس میکشند مسموم.
در مکتب آنها،شرف،انسانیت،قاءل به حق و سهم خود بودن،اخلاق و حرمت تعریف نشده است.
بانو،آیا ما میتوانیم در مورد پری اینجا صحبت کنیم؟پستی بعضی از آدمها آنچنان است که نمیشود چشم بست و عبور کرد.

یزدانی شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 14:47

همزاد من نیومده؟
منم موافقم بانو جونم

قورباغه سبز شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 14:46

خاتون
اتفاقا خیلی خوب شد که یه مدت دارا باید با پری سر کنه. اینجوری ذات جفتشون واسه هم رو میشه.
خانم اولی هم که خودشو بچه ها رو از این زندگی پر تنش دور کرده و رفته پیش خانوادش. اینجوری بیشتر هم آرامش داره.
حالا دیگه پری نمیتونه اونقدر فاصله با دارا ایجاد کنه که دلتنگش بشه و از این صوبتا
(رجوع کننین به پست قبلی پری

خاتون شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 14:31

وای این پری برگشت
قلبم درد میگیره با خوندن نوشته هاش:
"بماند که هوو هیچ در نظر نگرفت دارا زن و بچه ی دیگه ای هم توی تهران داره و در کمال بی وجدانی این راه رو انتخاب کرد که در نهایت هم به ضرر خودش شد و خدا خودش حواسش بود جواب مکرشون رو بده!"
یا این جملش:
تغیر خاصی توی زندگیه من ایجاد نشده. لااقل فعلن. ولی همین که هوو تهران نیست و توی همین هوایی که من نفس میکشم نفس نمیکشه، عجیب احساس آرامش دارم.

بانو توروخدا یه کاری کن این پری بره جایی دیگه برنگرده
واااقعااا وقیحهههه

این همون پری هست که مثل حسنا می گه خانوم اولی نمی فهمه باید بشینه سرزندگیش و در آرامش زندگی کنه. و مدعی هست که هیچ مشکلی با همسر اول دارا نداره و جز خیر و خوشی اون نمی خواد
اما از نفس کشیدن توی یک شهر با اون آدم عذاب می کشه!!!

دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟
خوبه خودشون خودشون را لو می دن

فقط موندم آدمی که از نفس کشیدن یه آدم دیگه در شهر مشترک اینقدر در عذابه، از زندگی مشترک همسرش با خانوم اولی به عنوان عشق و همسر رسمی و مادر بچه هاش و خانوم خونه، چه عذابی می کشه!!

بدتر از اون این که تو از خانوم اولی متنفری
و همسرت اینقدر دوستش داره که با همه اعتراض ها و سازهاش می رقصه و طلاقش نمی ده.
عاشق کسی ( دارا/همسر ) هستی که عاشق یه نفر دیگه (خانوم اولی) است

قورباغه سبز شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 14:15

بانو چرا ورق نوزدهم و بیستم مثل هم هستن؟
راستی منم با پیشنهاد مرسده موافقم.

رفتم اونور درستش می کنم.

دختر جعلی شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 13:42

مریم جون با اون سن و سال و داشتن عروس و ... خجالت نمی کشه خبرچینی بهار را می کنه.

شوهرش جاک... می کنه
خودش خبرچینی و لج با یک دختر دبیرستانی

کاملا مشخصه خانوم اولی و خواهرشوهر دست به یکی کردند از خجالت حسنا در بیان.
خانواده همسر خیلی خانوم اولی را دوست دارند و باهاش هماهنگ هستند.
مادرشوهر
خواهرشوهر
پدرشوهر
همه با خانوم اولی هستند.
فقط کاش برادرخانوم اولی هم باهاش بهتر رفتار می کرد و اینقدر عاشق حسنا نبود

آقا پلیسه
سوپر سرکوچه
آقای همکار

این همه عشاق سینه چاک داره
می گی چرا جز مامان باباش کسی آدم حسابش نمی کنه؟
جقد بخیلی دختر جعلی

مرسده شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 13:26

سلام
بانو عزیز یه پیشنهاد دارم
امکان داره تو اونیکی وبلاگ ، مثل وبلاگ شیدا که تناقضات و دروغهای شاخدار رو لابلای متن خودش پررنگ میکردی و با یه رنگ دیگه برداشت و نفسیر خودتو میینوشتی ، اونجا هم همینکارو بکنی؟ موثرتر نیست؟

البته فقط یک پیشنهاده

خاتون شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 13:11

بی نام جون ما دعا میکنیم ها
ولی دلمون به اندازه حسنا و نفس پاک نیست
دیدی که نفس برای یکی که براش کامنت گداشته بود نوشته بود:وقت اذان کامنتتو دیدم رفتم نماز خوندمو برات دعا کردم
یعنی همچین آدمای دل پاکی هستن این خانما
حسنا که نگو، ندیدی چقد پست خیرخواهانه گذاشته تا حالا
الانم یه برنامه ای داره که قراره بهمون بگه
پس بهتره اگه میخوای برای سلامتیت دعا کنی بری اونجا
اتفاقا الانم صدای اذانه اینجا، منم برات دعا کردم اگر قابل باشم

یزدانی شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 12:50

الحمدا... الذی هدانا

یزدانی شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 12:45

یزدانی جونتون اومد

[ بدون نام ] شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 11:54

اللهم اشفع کل مریض

دوستان عزیز برای این بیمار 151.246.235.85 دعا کنید.

هر روز اینجا کامنت می ذاره و خیلی التماس دعا داره.

رهگذر شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 10:10

در ادامه سوال قبلی،
میدانیم که بیماریهای جنسی گاه ممکن است سالها بعد خود را نشان دهند و چه بسا فرد مبتلا حتی خودش هم از بیماری خود خبر نداشته باشد،
همچنین میدانیم کسانی که به ازدواج دوم علاقه دارند،معمولا کسانی هستند که روابط متعدد را نه تنها بد نمیدانند ،بلکه با توجیه،آن را ثواب هم میدانند!
حالا اگر مردی با اقدام به این امر پسندیده،ولو با رعایت کامل عدالت،موجب بیماری و حتی مرگ همسر از همه جا بی خبر خود بشود حکم چیست؟

اگر شکنجه روحی روانی کسی حلال باشه
به نظرت قتلش اشکالی داره؟

جسم مهمتره یا روح؟

رهگذر شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 10:03

راستی من یک سوال از دوستان مدافع چند همسری دارم.
بر همگان واضح ومبرهن است که تنها شرط ازدواج مجدد رعایت عدالت است.این که دیگر نص صحیح قرآن هست. (و همان چماقی که بر سر ما کوفته میشود)
حالا فرض کنیم مردی در اوج توان جنسی و مالی و همه چی رفت و زن دوم گرفت و عدالت را هم برقرار کرد.
اگر روزی روزگاری،مرد در شرایطی قرار گرفت که آن شرایط رعایت عدالت را از دست داد و دیگر توان برقراری عدالت بین چند زندگی را نداشت تکلیف چیست؟؟

جواب سوال شما طلاق است.

اما پیش فرضهای سوال شما ایراد اساسی داره.

تا جایی که من دیدم و شنیدم هیچ زنی از این که همسرش ازدواج مجدد کنه نه تنها خوشحال نمی شه که ناراحت هم می شه.

به غیر از زنان دومی که بخاطر منافعشون وارد زندگی دیگه ای شدند و قصد توجیه دارند و فرضیه جدید "درکنار هم در آرامش زندگی کنیم" را بنا نهادند، زنی ندیدم که از بودن زن دیگری در زندگی همسرش خوشحال یا حتی بی تفاوت باشه.

همین خانم حسنا می گه کاملا همسر را توجیه کردم ( توجیه نبوده!! ) که بعد از من حق نداره دیگه ازدواج کنه !! مرگ حقه، اما برای همسایه.

حتی حسنا و پری هم که دم از در کنار هم زندگی کردن می زنند، هر قدم که به نابود کردن خانوم اولی نزدیک می شن، تو دلشون قند آب می شه و تو پست هاشون شادی فریاد می زنه

به هر حال این مساله با ذات و آفرینش زن هماهنگ نیست و امکان نداره خدا شکنجه و عذاب روانی بنده اش را حلال اعلام کرده باشه.

ضمن این که دقت کنید حداقل توی جامعه امروزی ما هیچ مردی نرفته روبروی زنش بشینه بگه عزیزم فردا دارم می رم زن بگیرم.
پری و دارا مدتها رابطه شون پنهانی بوده
حسنا 4 ماه پنهانی بودن خودش را قبول داره
فرشته می گه خانوم اولی همسرم قبول داره ازدواجش را، اما فرشته مخفی است!!

پس هیچکدوم برای عمل به این آیه قرآن و تکمیل دینشون ازدواج مجدد نکرده اند. منتها دستاویز خوبی است

ستاره شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 09:33

سلام من خیلی ساده وزود باورم الان که وبلاگ شما رو خوندم به خنگی خودم پی بردم میشه بهم بگی داستان از چه قراره ؟ مگه حسنا زن عقدی نیست؟ جریان پسرآوردنش خونه چیه من گیج شدم دیگه نمیخوام ساده وزود باور باشم.....

برگ سوم را بخون.
البته با اضافه کردن عقل و منطق به نوشته ها.

زن بیوه ای خواستگاری داره که به دلایلی جور نمی شه، همسایه ها از خونه بیرونش می کنند

دقت کنید حسنای به این نازنینی که همه مامانهای نی نی سایت دنبال این هستند که طلاق بگیره و هووشون بشه تا به اوج خوشبختی برسند،

در دنیای واقعی خانواده همسر اولش بقدری ازش متنفرند که حتی توی مراسم سالگرد راهش نمی دن. اما در مراسم اولیه بوده.
اگر حسنا را مقصر مرگ می دونستند که بعداز یکسال یادشون نمی افتاد. معمولا مسائل ارث هست که توی سالگرد نمود پیدا می کنه.

همسایه های آپارتمانش بخاطر خواستگار داشتنش بیرونش می کنند.

هیچ دوست و آشنایی نداره. خودشه و مامان باباش و همسر. حسنا به این نازنینی در دنیای واقعی چرا کسی بهش نزدیک نمی شه؟ البته یه دختر خاله خیالی هم داره که در موقع لزوم به داد داستانش می رسه

خانواده همسر دوم هم ازش بدشون می آد. از خواهر و مادر و ....

مردها همه عاشقشند حتی برادر خانوم اولی
بقیه آدمهای زندگیش از حسنا فرار می کنند.
یه جاری خارجی داره که هیچ زبان مشترکی با حسنا ندارند جز انگلیسی دست و پا شکسته ای در حد نان او یور بیزنس

اونم از حسنا بدش نمی آد
و البته بهــــــــــــــــــــــــار که عشقش به مامان حسنا مثال زدنیه.

تازه وارد شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 01:31

من هم هستم
اگه کم کامنت میزاریم کم رنگ نشدیم
این یعنی حسنا کم رنگ شدوما پیروز
چون حسنا جرات نمیکنه چیزی بنویسه چون میدونه زودلو میره
اهای حسنا توکه باخواننده هات قرارگذاشته بودی روزانه بنویسی براشون ازهمه چیزبگی ازاون چیزها بگی ازاونا که همیشه مبهم هستن
پس چی شد
ماه مهر ماه شروع کار وتلاش شروع شد
اما همه ماهستیم درکنار
بانوی عزیز

مینو جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 23:34

آخ جون بانو اومد
بانو خوب یاد گرفتی از حسنا

اولش رفتی یه جا، بعد از اون جا رفتی اون جا، بعد همه رو بردی یه جا، بعد از اون جا اومدی کجا؟ این جا!

پیغامت را اون پایین جواب دادم

قبول دارم عزیزم خیلی مبهم نوشتم
یه پست می نویسم همتون را می پیچونم
صبر کنید

ساشا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 23:29

بانو
امیدوارم در اون کامنت به حوا منظورم رو به درستی رسونده باشم. هر کس روشی داره و شما و باقی دوستان این روش رو انتخاب کردید که برای من هم قابل درکه.
ضمناً چند تا تشکر هم بابت معرفی وبلاگ و گذاشتن لینکش در پست ها به شما بدهکارم بانو

غنچه جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 22:21

منم هستم کم یا زیاد ولی هستم

اخه حسنا مطلب شاخداری ننوشته که بیام اینجا
هر موقع حسنا نوشت ما هم میام

مینو جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 19:06

منم سر کار پایان نامه م. ولی چون کارم با لپ تاپه این جا هم بازه و گاه گداری این جا رو هم می بینم.
فکر می کنم از این به بعد سر همه خیلی شلوغ بشه. من که تمام تابستون پای نت بودم. الان برای همه سخت تره دیگه.

کیانی جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 18:06

سلام دوستان. من یکی دو روزه که کارام حسابی شروع شده و خیلی کم می تونم بیام اینجا ولی بدونین که همیشه میخونمتون و برای روشن شدنه وقایع دعا میکنم...امیدوارم خدا نظرش رو بیش از پیش رومون داشته باشه و دست هممونو بگیره و از تاریکی ها سربلند بیرونمون بیاره و دعای من شامل حسناها و مردهای خیانتکار و خانواده های خیانت دیده هم میشه...آمین

حوا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 17:19

ساشا:

مینو جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 16:46

بانو کجایی؟؟؟

رفته بودم یه جا
یکی اومده بود و بعد رفت یه جای دیگه
یه نفر هم که اسمش را نمی گم یه کاری کرد که بعدا می گم

قربون همتون برم
دلم براتون تنگ شده بود
بوس
بغل
ماچ

ساشا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 16:30

می دونم حوا جان منظورم این نبود که شما از اون خانمه دفاع کردید یا نه...با صحبت دیگه تون هم موافقم. نظر شخصی من هم اینه که باید با این مساله به صورت جامع تر برخورد بشه. اما دوستان این جا معتقدند هر گامی حتی کوچیک میتونه سودمند باشه. چون ظاهراً بعضی مخاطبان وبلاگهایی مثل حسنا، با خوندن وبلاگ ایشون دچار حسرت زندگی این مدلی شدند...خود من به شخصه هیچ وقت چیز حسرت برانگیزی در زندگی حسنا ندیدم و به نظرم می رسید زندگی خیلی دردناکی داره(هنوز هم نظرم اینه) ولی برداشت همه یکسان نیست. بنابراین دوستان این وبلاگ به این نتیجه رسیدن که باید مخاطبان حسنا رو آگاه کنند و نشون بدن خوشی های اون زندگی فریبنده و دروغینه.

دوستان ما از مطالب مفید وبلاگ شما استفاده می کنند و بارها اینجا صحبتش شده یا پستهای جدیدتون معرفی شده.
موفق باشید.

حوا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 15:34

ساشا: بله عزیزم دقیقا همین مسئله بود، اقا اصرار داشت که بچه ای از خودش داشته باشه.. حرف من این نبود که کار اون خانمه درست بوده یا غلط صجبت من اینه که اصلا این جور شروطها عملی نیست.. واقعا چی فکر می کنن که با شروط میان تو یه زندگی و دو تا زندگی رو با هم خراب می کنن؟
واسه همینه که میگم باید فرهنگ سازی کنیم. شما که یه حرکتی را آغاز کردید به جای اینکه تمرکزتون را بذارید روی خراب کردن صرفا حسنا سعی کنید با این تفکر چند زنی مبارزه کنید...

ممنون از کامنت های خوبتون
گاهی یه موضوعی با مثال بیشتر جا می افته.
حسنا یک مثال است

مینو جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 15:28

بی نام شنیدی تازه وارد چی گفت: برو کنار عزیزم بذار کارمونو بکنیم. تو هم برو با حسناجونت خوش باش و به بوس و بغلت برس. کسی مجبورت نکرده این جا بیای.
ها راستی یادم نبود امروز حسنا مشغول امر خطیر بالا کشیدن مال و اموالند و تو نت تشریف ندارن. همینه دیگه. بیکار شدی اومدی این جا. ولی برو جلو دست و پا رو می گیری این طوری. بدو برو کامنت های این جا رو کپی کن برای حسنا بذار که وقتی برگرده چهار تا کامنت داشته باشه جواب بده.

در مورد خصوصیت
خواهش می کنم عزیزم
امیدوارم مقید باشه و برات آرزوی موفقیت می کنم

تازه وارد جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 15:07

بی نام بهتراین شفا رو واسی خودت ازخدا بگیری
ما خیلی وقته که شفا گرفتیم همون موقعی که تصمیم گرفتیم حسنای حقه باز وبه همه بشناسونیم
این شما هستین که هنوز مغزتون تووبلاگ حسنا کلیدکرده ونیاز به شفاداره
توهم میتونی مثل دوستات نیای اینجا
همون حرف قشنگی که اونا میزنن اون ضربدرقرمز رو واسی
امثال توگذاشتن

ساشا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 12:36

حوا جان درباره ی ماجرای فامیلتون...باید بگم این باورهای غلط هستند که گاهی کار به دست آدم ها میدن. فکر می کنم اون آقا انقدر اصرار داشته که بچه ای از «خون» خودش داشته باشه که تصمیم گرفته زن دوم بگیره. وگرنه راه های کمتر خانمان سوزی هم برای رفع این مشکل هست... اون خانوم دوم هم کار خوبی نکرده که اول یک چیز گفته و بعد زده زیرش، ولی حقیقتش من بهش حق می دم. او یک زنه ماشین جوجه کشی که نیست، بیاد برای یک نفر دیگه بچه بیاره و بره. به دیگری امتیاز بده و خودش به یه گوشه پرتاب بشه.ولی ماجرای دردناکی بود

مهسا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 12:15

چرا انقدر اینجا سوت و کور و خلوته ؟

مینو جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 00:53

حوا جان در مورد اون دانش آموز من نمی تونم اون مرد هرزه ای رو درک کنم که می خواد برای زن خودش هووی 16 ساله بیاره!!!
تو قضیه ی اون زن دوم گرفتن خانومه هم آخر ماجرا دقیقا شبیه ماجرای حسناست. تازه اون که به اصرار زن اول اومده بوده این شده. حسنا که با حقه بازی اومده دیگه بماند!

حوا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 00:50

پس ما باید ابتدا حس احترام را در خودمان به عنوان به زن بالا ببریم و بعد هم حس احترام نسبت به هم نوعمون تا هرگز به هم نوعمون خیانت نکنیم تحت هیچ نوع عنوانی ...
شما هم پیشنهاد می کنم بسعی کنید این فرهنگ را گسترش بدید ..

حوا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 00:46

ما یه اشنایی داریم خانمش باردار نمیشد بعد چندین سال خانمه رفت واسه اقا خواستگاری اونم از فامیلهای خودش که مثلا مطمئن بود. قول و قرار گذاشتن که بچه اول به حانم اول بدن و حانم دوم هم قبول کرد و با این شرط امد تو زندگی. همه چیزم از همون اول نصف نصف شد تازه کاملا هم حانم دومی علنی بود و اصلا هیچ کس نسبت بهش جبهه نمی گرفت و سرزنشش نمی کرد مثه انچه که با حسنا رفتار میشد. اما تا بچه اول دنیا امد حانم دومی سر ناسازگاری گذاشت که بچه مال خودمه وبه کسی نمیدم حلاصه بجع دوم حانم هم دنیا امد و جسابی شده خانم خونه..خیلی ها اول شرط و شروط را می پذیرن و بعد میزنن زیرش چون وقتی وارد زندگی میشن تازه متوجه میشن ادامه زندگی با این شرایط عملا امگان پذیر نیست ..

عزیزم خانوم اولی به گفته حسنا شرطی نذاشته.
جز دو تا شرط مسخره.
1- اون زن بچه نداشته باشه
2- قبل از عقد ببینمش !!!!!!

هر کی تونست عقلانیت و منطق پشت این دو تا شرط را پیدا کنه ما را هم روشن کنه.

انگار می خواسته واسه پسرش زن بگیره
باید ببینمش که خوشگله و جوان یا نه.
بچه نداشته باشه یه وقت نتونه به پسرم خوب برسه.


داستان حسنا همه اش جوکه

حوا جمعه 29 شهریور 1392 ساعت 00:38

ساشا جان منطقه ای که من تدریس می کنم منطقه ضعیفی هست . زیاد هم از خود دانش آموزه چیزی نمیدونم و همینم که تعریف کردم چون صحبتش تو دفتر شد منم در جریان قرار گرفتم..

مینو پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 21:23

منم هستم. اما فقط می خونم. آخه دیگه اتفاق جدیدی نیفتاده فعلا کیانی جون. ببخشید یزدانی جون.

کیانی پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 21:04

اینجا امروز چقد خلوته...البته من حسشو نداشتم بیام و کامنت بیشتری بزارم...یکم کار مفید کردم ...لابد بقیه هم مث من بودن دیگه!! کجای بان جون؟

مهسا پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 19:01

ادم نمی دونه به این بچه های احمق چی بگه ؟وقتی بزرگا مثل حسنا به خاطر پول برده می شن از یه دختر 16 ساله تو این جامعه چه انتظاری دارید ؟

مینو پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 18:46

از اون دانش آموزه فکم افتاد یعنی!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدایا کجا داریم می ریم؟؟؟؟؟؟؟

خاتون پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 18:45

سلام به همگی
کجایید بانوان؟

غنچه پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 16:46

خانم حوا
ناراحتی ما هم از وبلاگ حسنا همین
که دختر های جوان به دلیل مشکلات اقتصادی جامعه و بالارفتن سن ازدواج تن به همچین ازدواج هایی بدن و آینده خودشون و یک خانواده به نابودی بکشن

نویسنده این وبلاگ یک ازدواج با یک مرد پولدار را به نمایش کشیده از هر جهت از نظر مالی تامین است و همه امکانات رفاهی در اختیار دارد

و عشق این مرد در طول این زندگی به مراتب بیشتر میشود و یک زندگی عاشقانه و مرفه در حال نشون دادن است

و از مشکلات واقعی این ازدواج ها که به مراتب جبران ناپذیر است کوچک ترین اشاره نمی کند

و همه تلاش و کامنت های ما نشون دادن چهره واقعی این مدل زندگی هاست

امیدوارم دختر ها گول این وبلاگ های دروغین نخورن و خانواده از هم نپاش

غنچه پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 16:44

یک بار یکی به حسنا تذکر داده بود به خاطر همین وبلاگش
حسنا گفته بود میدونی من چند نفر از این کار منع کردم

من همین جا دارم بهت می گم خانم حسنا از کجا مطمئنی چند نفر به این راه نکشیدی

این که مرد های متاهل سر و گوشش می جنبه حرفی نیست اکثریت هم این موضوع رو می دونن
و بیشتر همین آقایون هر کاری بکنن دیگه عقد دائم نمی کنن
شاید اون دختر هایی که میان با شما درد دل می کنن برای خوشگذرونی چند ماه یک مرد هستند و شما اونا رو از این چند ماه خوشگذرونی آگاه می کنید
عقد دائم خیلی فرق داره با اون خوشگذرونی هایی که نهایت 6 ماه است

شما با نوشتن این وبلاگ و حرف از زن دوم و عقد دائم
در ضمیر ناخودآگاه خیلی از مرد ها و زن ها این نفوذ می کنی
که هر لحظه اگر در اوم موقعیت قرار بگیرند چون در ضمیر ناخودآگاه شون این حرکت ثبت شده همین رفتار و انتخاب می کنن

غنچه پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 16:37

خانم حوا
ناراحتی ما هم از وبلاگ حسنا همین
که دختر های جوان به دلیل مشکلات اقتصادی جامعه و بالارفتن سن ازدواج تن به همچین ازدواج هایی بدن و آینده خودشون و یک خانواده به نابودی بکشن

نویسنده این وبلاگ یک ازدواج با یک مرد پولدار را به نمایش کشیده از هر جهت از نظر مالی تامین است و همه امکانات رفاهی در اختیار دارد

و عشق این مرد در طول این زندگی به مراتب بیشتر میشود و یک زندگی عاشقانه و مرفه در حال نشون دادن است

و از مشکلات واقعی این ازدواج ها و این روابط به وجود میاره که به مراتب جبران ناپذیر است کوچک ترین اشاره نمی کند

و همه تلاش و کامنت های ما نشون دادن چهره واقعی این مدل زندگی هاست

امیدوارم دختر ها گول این وبلاگ های دروغین نخورن و خانواده از هم نپاش

ساشا پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 16:08

حوا جان میشه کمی درباره ی این دانش آموز بیش تر توضیح بدی؟ یعنی یک دانش آموز دبیرستانی همسر دوم شد؟

حوا پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 14:41

به تازه وارد: ممنون که جواب دادید منم منظورم همین بود...

من یه معلمم و می بینم که با شرایط بد اقتصادی و عدم امکان ازدواج برای جوانها، بسیاری از دخترای جوان ترجیح میدن زن دوم بشوند و به تعبیر خودشون سر یه زندگی تامین و راحت برن این درست تعبیر یکی از دانش آموزانم بود که قصد داشت زن دوم بشه و مشاور مدرسه باهاش صحبت می کرد تا بتونه منصرفش کنه و بالاخره هم موفق نشد. در هر حال از اینکه این خانم ها میان و خوشی های کوچکشون را بزرگ نشون میدن و مشکلاتشون را کوچک ناراحتم ....

کیانی پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 14:31

یزدانی جونم خوبم

تازه وارد پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 13:05

یزدانی جونم

برای زنهای خراب پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 12:47

بانو یادت رفت بنویسی که در کنار همه این حرفها
مردها زن خراب را خوب تشخیص می دهند

زن متاهلی که مکرر از مردها درخواست رابطه و شناخت و ... داره شاید خرابه خودش خبر نداره

مدیونید اگه فکر کنید این کامنت برای سیما است

یزدانی پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 12:10

تازه وارد جون
جمله آخرت عالی بود

تازه وارد پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 11:50

سیما اگه بی سوادی پس سوادبقیه رو زیرسوال نبر اینجوری حداقل یه عده به بی سوادیت پی میبرن
سیما اگه حسنا وتو ادمهای فهمیده ای بودین الان توزندگی که مال خودتون بود پا میزاشتین نه هوارشین سر یه زندگی دیگه چی بارضایت وچی بدون رضایت
بذارمردم بااینترنت سطح علمی شون وببرن بالا
شما همچنان مثل چندصدسال قبل سریه مردوایسین ولی یکم واسی خودتون پیشرفته تر تواینترنت دعوابگیرین وشخصیت زن وباوجودخودتون تواین دنیای مجازی هم بیارین پایین
چون کسی وجودشما روتودنیا واقعی باور نداره وامثال شما رویه ان...گ....ل میدونن

یزدانی پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 11:48

سلام کیانی جون
خوبی دوستم؟
چه خبرا؟

تازه وارد پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 11:41

به حوا
عکس داخل اون وبلاگ بانو فقط شبیه حسناست

کیانی پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 11:21

سلام یزدانی جونم...عخشم

یزدانی پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 11:05

سلام به همگی

کیانی پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 09:14

این مردک چقدر بی حیاس که جلوی مادر و خاهراش چس رو میبوسه و بغلش میکنه.... یکم حجب و حیا هم خوب چیزیه والا...حالا باز خانوم خانوما بود چیزی...اه اه

خاتون پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 02:29

عکس اینجا منظورت عکسیه که تو اون یکی وبلاگ بانوا؟

حوا پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 02:05

سلام
من یه بار واسه حسنا نوشتم شما همیشه ناراحتی که چرا همچین فانونی هست و کاش نباشه تا دیگه دخترایی مثه من اشتباه نکنن اما باید این را بدونی که تا وقتی زنهایی مثه شما هستند که زن دوم بشوند هیچ تغییری در این قانون صورت نمی گیره.. اما حسنا تاییدم نکرد منم واسم مهم نبود که تایید بشم. در مورد شما هم خواننده خاموشم اما یه سوال داشتم این عکسی که اینجا گذاشتید شبیه حسناست؟

مینو چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 22:27

بانو حالا می فهمم چرا این قدر با قاطعیت می گی اجازه و بیماری در کار نبوده. من قبلا بعضی از این پست ها از جمله این پست خواهر شوهر و مادرشوهر رو نخونده بودم.
نمی فهمم الان چه حسی داره از این که دستش رو شده. ته دلش که دیگه از ماچ و بوس و بغل خواننده ها خبری نیست که بخواد برای خودشم نقش بازی کنه.

تازه وارد چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 22:25

اون یک کارحسنا که الان چندهفته هست خواننده هاشو سرکارگذاشته وخواننده هاش همچنان دنبال اون چیزمبهم هستن
و
خواننده هاش چشم بسته براش ارزوی موفقیت درکارش میکنن ادم تعجب مکینه اینادیگه کین
برای چیزی که نمیدونن چی ارزوی موفقیت میکنن
ای کیو
درحد
جلبک

مینو چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 22:21

میترا عزیزم همون طور که بانو برات نوشت، مشکل حرفت این بود که گفتی وقتی این جا رو خوندی وبلاگ حسنا رو پیدا کردی و سیر تا پیاز وبلاگش رو خوندی. در حالی که همون اول حسنا کل آرشیوش رو برداشت. بعدش چند تا پست زد که نصفش آه و نفرین این جا بود و نصف دیگه ش یه کاری کردم بعدا می گم، یه چیزی گفتم بعدا می گم.

میترا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 21:57

عزیزان دل, من که گفتم بیطرفم, نظر دادن که زدن نداره, در ضمن گفتم که چند نفر دیگه همینجوریا, دقت کنید به کلمه, همینجوریا, یعنی به علت اینکه این خانوم, گویا در وبلاگهای متعددی درباره شون, صحبت میشه, کنجکاو شدن و از وبلاگهای دیگه به وب ایشون رسیدن, در ضمن من که دارم, توی جامعه زندگی میکنم و با انسانهای زیادی در ارتباط و مراوده روزانه هستم و انسان منزوی نیز نیستم, حالا اونایی که به پرسشنامه و پاسخنامه برای ارتباطاتشون نیازمندن رو دیگه نمیدونم

گلریز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 19:03

اون یه تیکش باحاله که خواهر شوهر میگه اگر زن خواست به خودم بگو.

کیانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:31

تحلیلل بانو در مورد این قسمت از پست حسنا عالیست:
«««« مادر شوهر گفت حسنا چیکار کنه چرا اذیتش میکنی دختر ساده گول خورده تقصیر این نیست به خدا برادرت شره .»»»»
تحلیل بانو:
همسر که خیلی مرد خوبی بود. همسر که اصلا خیال زن گرفتن نداشت. خانوم اولی التماس کرد و مجبورش کرد. همسر که سالها بود با بیماری خانوم اولی ساخته بود و این پیشنهاد خانوم اولی بود که همسر یادش افتاد اونجاش کاربرد دیگه ای هم داره و سالهاست ازش استفاده نکرده . چطور شد مادرشوهر می گه برادرتون شره؟ حسنا گول خورده؟

منظورش چیه از گول خوردن از برادر؟

چرا نمی گه خانوم اولی خودش خواست؟ چرا تو این صحبتها هیچ اثر و نشانه ای از بیمار بودن خانوم اولی و محق بودن تو و رسمی و قانونی وارد شدنت نیست؟

فضای صحبت ها طور دیگری است. مگر نه این که خانم اولی بیمار بود و خودش رضایت داد. چطور حرف از شر بودن همسر و گول خوردن توست؟

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:29

دومین کنایه بعد از ناهار بود که خواهر شوهر دوم به شوخی به همسر میگفت راستشو بگو چند تا شلوار داری و همسر گفت نمیدونم نشمردم و این شوخی ادامه داشت تا خواهر شوهر اول گفت اذیتش نکن و خواهر شوهر دوم گفت فکر میکردم فقط دوتا داره .

لبخند های تحقیر آمیزش تمام قلبم رو خراش میداد دلم میخواست بلند بشم خفه اش کنم .

چقدر خشن

کاملا مشخصه مردک خودش مقصره و اصلا زنش نه بیمار بوده و نه راضی به ازدواج.

تمام مکالمات نشون می ده دارن به حسنا و مردک تیکه می ندازن واسه کار مسخره شون.

اگر بیماری و رضایتی در کار بود نمی گم می گفتن و می خندیدند. اما حداقل چیزی به روی خودشون نمی آوردن و این همه طعنه به کسی که اومده برادرشون را از بی سک....سی نجات داده نمی زدند.

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:21

خدا نسل اینجور ادمارو از رو زمین برداره

گلریز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:10

بانو اینجایی؟

آره هستم.

گلریز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:08

خب اخه با تعریف یک زندگی معمولی که کسی براش کامنت نمیذاره.همه میان و میرن.اما اینجوری خواننده هاشو به چالش می کشونه

تازه وارد چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:08

مهسا جان حرص نخور
این ادم ارزشش ونداره حالش خیلی خرابه میخواد بی قیدی تونوشته هاش یه جوری به خورد جوان های مابده
توهمش وتخیلش خشنه
بقول گلریز ولش کن
بقول بانو جدی نگیرش

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:05

خوب عین ادم توهم بزنه ، چرا اخه این شکلی توهم می زنه ؟
می تونه یه زندگی خیلی خوب و شاد رو تصور کنه ، نه این زندگی مزخرف رو ، که تازه از طرف کتک هم می خوره و می گه از عشقش بوده و مقصر منم .

تازه وارد چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:03

گلریز جان موافقم
این بچه مهیا توخونه نشسته داره تو تخیل توهم میزنه

تازه وارد چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 18:01

مهیا جان این همون خوشبختی که پست قبل داشتی ازش میگفتی
خدا این خوشبختی واست نگه داره پووووووووووووف
ازکی تاحال کتک خوردن شده جزی ازخوشبختی ولذت زندگی
راست میگی به ربطی نداره کتک هانوش جونت

گلریز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:59

بابا این ادم همه رو گذاشته سر کار.ولش کن.

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:59

سارا سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۲۲
عزیزم زدنش هم از عشق بوده...اون رو هم خودت حل کن و باهاش کنار بیا اون نزده که بهت اسیب برسونه اون لحظه از عهده تو برنیومده.دهتر خوب در مقابلش اگر سکوت میکردی و صبر میکردی اصلا کار به اینجا نمیرسید.

پاسخ:
عشق نه عصبانیت ولی خوب همسر جونمه معلومه که میبخشمش
از حق نگذریم منم خیلی بی اعصابش کردم دیشب واقعا باید رو زبونم یک کم کار کنم


نمی دونم چی بگم ؟
خدایا منو بکش

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:54

فریبا
سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲ ۱۲:۰

عزیزم فکر نمیکنی با همسرش هم همین طور رفتار کرده که اونم نسبت بهش سرد شده آخه یه مرد شکاک که دست بزن هم داره نمیزاره سرکار بری با دوستات بیرون بری مناسب تو هست ؟ به خدا نیست قدر این روز هایی جوونیت رو بدون این سالها تکرار نمیشه که گذاشتی پای این مردمراقب خودت باش گلم

پاسخ:
فریبا جون باور که نبوده...زیبا از روز اول سر کار میرفته بیرونشو میرفته و...من شاهدم که میگم ...
گلم تو یکی از پستا گفتم که علی از١-٢هفته پیش همه ی گیراشو از رو من برداشته
توام مواظب خودت باش دوستم


اینم دید همه بهش گیر دادن ، چرا محدودت کرده و نمیذاره بری بیرون و بهت گیر می ده و مگه تو صیغه اش نیستی و اینا سریع نوشت گیرشو برداشت .
راستی چرا از اول به مهیا اجازه نداد که بره بیرون و بعد الان اجازه داده ؟ یعنی بهش بی اعتماد هست ؟ به زن اولش بی اعتماد نیست ؟

گلریز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:52

این همش تقصیر این سریالهای مزخرفی که شبکه جم و فارسی وان میده که خشونت رو علیه زنان تبلیغ میکنه ملت ما هم می بینن و کلی هم به به چه چه میکنن

خاتون به میترا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:49

میگما میترا جون چطور از چند نفر فهمیدین اونا هم اینطوری با وبلاگ حسنا آشنا شدن
مصاحبه کردی؟ نظر سنجی؟
یا وایسادی در وبلاگ حسنا از هر کی اکمد تو پرسیدی برای وارد شدن نیاز به تکمیل این فرم اسن
سوال اول:مسبب آشنایی شما با این وبلاگ
الف.دوستان و آشنایان
ب.اینترنت
ج.نی نی سایت
د.همسر سوم؟

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:49

فریده سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲ ۱۵:۲۶

الهی بمیرم مهی جون...چقد شبیه من ...امروز اولین سیلی رو از عشقم نوش جون کردم...چه فرقی میکرد تقصیر کیه دلم خیلی شکست...آخه من که مث تو دل گنده ومهربون نیستم...حالا قهریم منتظرم بیاد عذرخواهی...دعا کن بیاد...ای خدا


پاسخ:
خدا نکنه فریده جونم...
دعا میکنم زودی آشتی کنی ..


چرا زنا انقدر ارزششونو پایین اوردن ؟
زدن هیچوقت کار دستی نیست ، اخه چرا زن های جامعه ام اینجوری شدن

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:45

بعدشم همسری از خرید برگشتو کلی تو تمیز کردن خونه بهم کمک کرد و منم دیگه پا شدم که شامو حاضر کنم...و اینجا بود که یک دعوای وحشتناک شروع شد که مقصرش علی بود(من یه ادمیم که اگر نوه ی عمم بهم یه چیز بگه همون روز واسه علی تعریف میکنم و توقعم دارم که علی با من اینجوری برخورد کنه ولی مثل اینکه نه از طرف علی واسه من از این خبرا نیست)شاید من توقعم زیاده،شاید خیلی صادقو سادم...نمیدونم..

خلاصه که بعدش آن چنان کتکی نوش جان کردم که اگه کتکایی که تو٢٢ساله زندگیمو رو هم میزاشتم به پاش نمیرسید...(البته فکر نکنین فقط خوردما...محاله کم بیارم)

ولی چرا باید میخوردم!!خدا میدونه.....

بیخیال و لطفا رو این قضیه زوم نکنین دوست جونام...


یعنی یه ادم چقدر میتونه پست باشه که از طرفش کتک بخوره و بازم ادامه بده ؟ چرا ما زنها به خودمون اجازه می دیم که مردا رومون دست بلند کنن ؟

گلریز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:42

میترا جان شما با چه سرچی به اینجا رسیدید؟؟؟چون هرجوره اگر سرچ کنید حتما وبلاگ حسنا را خواهید دید

ما که جایی لینک نیستیم. توی سرچ هم حسنا از ما زودتر می آد. هم سابقه اش بیشتر و هم کلیک هاش. چطور اول به ما رسیده؟

میترا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 17:32

یه روز توی یه نت گردی روزانه به اسم وبلاگ شما برخورد کردم, اومدم بخونمتون ببینم این وب درباره چیه و موضوعش چیه؟دیدم از اول تا اخرش به بررسی وبلاگ شخص دیگری به نام حسنا میگذره, من هم به جای خوندن شما چون مشتاق شده بودم ببینم اون کیه رفتم سیر تا پیاز وب اون رو خوندم. خواستم بهتون بگم, شما یه جورایی خودتون شدید معرف وبلاگی به نام حسنا بانو. دیگه باقی قضایا رو من بیطرفم. و از چندین نفر دیگه هم شنیدم که همینجوریا با این وب اشنا شدن..................

میترا جان
سیر تا پیاز وبش را کجا خوندی؟

روزی که ما شروع به نوشتن کردیم حسنا آرشیو وبلاگش را بست. از اون روز به بعد هم که چهار تا پست ناله و نفرین و شعر حافظ نوشته که سه تاش هست و یکیش را از شرمندگیش مخفی کرد.

بعد از اون هم فقط نوشته یه کاری کردم و یه جایی رفتم و یه حرفی زدم و ... که بعدا می آم می گم.

تازه وارد چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 16:50

حسنا واقعا حالش خوب نیست بنده ی خداکلی نوشت اما بعدتمام خواننده هاشو گذاشت سرکار
کل خواننده هاش هم فضول
میخوان اخرکار حسنا روبدونن
اونم فقط خواننده هاشوگذاشته سرکارداره به ریش اونا میخنده
بقول بانو بعدازیه مدت همه چیزیادش میره که چی میخواست بگه
ذهن خواننده هاشومیکشه یکطرف دیگه باکلی ماچ وبغل
اوناهم عاشق ماچ وبغل
دیگه ازش نمیپرسن چی بود چی شد

خواننده هاش به دروغاش کاری ندارند

به شدت منتظرن "خرم" حامله بشه هیجان داستان بیشتر بشه.

تازه وارد چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 16:41

ببخشید اشتباه تایپی بود انگلیسی واشتباه نوشتم

تازه وارد چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 16:39

بانوجان اگه حسنا سواد مقاله انگیلیسی داشت که مسخره نمیکرد
اون فقط اونقدرسواد داره که از زن دوم بودنش بنویسه
این سیما هم کمبودتوجه داره چون هم اینجا بهش توجه میشه هم ازطرف حسنا
انگاردوستای حسنا ازدکترتامهندس همشون ازاین دکترای افتخاری بهشون میدن از اون قشرهستن که چیزی حالیشون نیست
فقط بلدن بگن هه هه هه حسنا میدونی چی شد؟
اخه ادم های ....چرا خودتون انقدر واسی حسنا کوچیک میکنین اگه شما هم بهش چیزی نگین حسنا خودش اینجا رومیخونه الان هم درحال ترکیدنه

موفرفری چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 16:10

همسر را مجبور میکنه ببره و بیارتش تا خسته بشه و ماشین بعدی را بخره براش.
حسنا قصد داشت یا داره سهم مالی بیشتری از همسر بگیره برای همین با جناب س-رهنگ قرار گذاشت. احتمالا همان واحد جدید که تو کار همسره و این دوستش داره را میخواسته. حالا حتمی میخواهد بفروشه و سهام بخره از کار همسر. بیزنس وومنیه حسنا من بعد.

موفرفری جان

دقیقا درسته. همه اش سر قیمت 6 حسناست.

اون جلسه کذایی 3/4 ( سه شب چهارشب ) اصلا بحث شبهای 6 نبود.

صحبت از مسائل مالی بود. صحبت از مهریه حسنا و ... بود.

بعد هم چون حسنا به قولهایی که تو اون جلسه داده عمل نکرده خانوم اولی زنگ زد به باباش که مگه تو مرد نیستی و توی جلسه نبودی که دخترت قول داد یک کم نرخ 6 را بیاره پایین و کمتر از زندگی ما بکنه و بخوره. بگو کاری که قرار بود را بکنه.

باباهه هم به حسنا می گه برو امضا کن تمامش کن.

حسنا هم به شدت عصبانیه و افتاده به تکاپوی روش جدیدی برای تیغ زدن همسر و تلکه کردن اون خانواده. این معاملات اخیر هم در همون راستاست.

3/4 هم برای بستن دهان خوانندگانی بود که می گفتند دلیل موندنت توی این زندگی مسخره چیه؟ می خواد بگه همه چی آرومه !

Fesgheli چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:58

من خودم وبلاگ نویس نیستم، خیلی ام تنبلم توی تایپ کردن ، ولی پای ثابت خاموش اینجام D:

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:55

نفیسه ۱٢:۱٢ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢٧ شهریور ۱۳٩٢

سلام عزیزم واقعا خوشحالم کردی که جوابدادی ممنون که وقتت رو گذاشتی برای اینکه جواب بدی پس حدسم درست بود همون جوری که فکر می کردم مردا بلد نیستن از این کارا بکنن (البته ببخشید این رو گفتم ولی واقعا مردها وقتی یک زن هم دارن از پس عدالت برنمیان...) الان که ازدواج کردی تا تهش مقاوم برو وسطش رهاش نکن البته من از سختیش خبر ندارم... مامان و بابات حق داشتن که مخالف بودن چون می فهمیدن که همسر دوم برای شوهرت یعنی چی... همون طور که خودت الان میتونی بفهمی اگه الان همسرت بخواد با کسی ازدواج کنه چه حالی میشی... حتی اگه باز هم با هم مشکل داشته باشید... تحمل عشق نفر دومی رو نداری...
انشالله خوشبخت و موفق باشی و تو مشکلات زندگیت پیروز عزیزم
ازم میام اینجا


پاسخ:سلام نفیسه جون خواهش میکنم کاری نبود امیدوارم برای تو هم خوشحالی و خوشبختی و خوبی باشه

حسنا بانو - ٢٧/٦/۱۳٩٢ - ٢:٢۳ ‎ب.ظ


حسنا که همیشه خط به خط کامنت رو جواب می ده حالا چرا جوابی نمی ده ؟

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:53

من اگر قرار باشه یک روز به جای همسر باشم ..... نمیدونم احتمالا زن دومی رو طلاق میدادم

حسنا بانو - ٢٧/٦/۱۳٩٢ - ٢:٢٩ ‎ب.ظ

جالبه خودشم می دونه چه ادمی هست

مستقیم این حرف را می زنه. غیرمستقیم یه چیز دیگه می گه.
می گم که ابسترکت و اکستندش کاملا متفاوته.

مستقیم می گه به خانوم اولی حرفی نزنید ناراحت می شم
غیر مستقیم خودش چنان از شرمندگیش در می آد و دیوانه روان پریش معلوم الحالی ازش به تصویر می کشه که برش هیچ حرجی نیست که آدم مبهوت می شه از توانایی حسنا در ترور شخصیت خانوم اولی .

حتی برادر خانوم اولی در ردیف اول مدافعان حسناست


گول ابسترکتاش را نخور.

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:29


حسابی پوست کلفت و پررو هست

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:27

خواهر شوهر چقدر خوب حالش رو گرفته
باحال گفته آآآآآ

مرسده چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:24

مهسا جون خواهر شوهر ها میخواستند ببینند عکس العمل حسنا چیه و میزان پرروئی و پوست کلفتیش رو بسنجند که سنجیدند

تیر پارسال بعد از حدود دو سال که از ازدواج حسنا گذشته
پدرشوهر حتی حاضر نبوده تلفنی با حسنا حرف بزنه.
هیچ کس تو اون خانواده حسنا را به رسمیت نمی شناخته.
بعد از یکسال و نیم خواهرش که از خارج اومده برادره به زور وادارشون کرده برن حسنا را ببینند.

یهو در عرض یکسال اوضاع چنان گل و بلبل شده که جناب سرهنگ حسنا را نهار دعوت می کنه و ازش عذرخواهی می کنه که آرامش و آبروشون را ازشون گرفته

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:06

خواهر شوهر دوم به همسر گفت دو زنه بودن خوبه ؟ خوشحالی ؟ همسر به شوخی گفت چطور؟ میخوای برای شوهرت آستین بالا بزنی؟ گفت اگه زیادی خوبه میخوام دوباره برای تو‌ آستین بالا بزنم سومی رو بگیری . همسر گفت نمیخوام زحمت نکش . عصبانی بودم و فکر کنم از قیافه ام معلوم بود. خواهر شوهر گفت حسنا جون من که راه دورم هر وقت زن خواست تو به نیابت من زحمتشو بکش . جواب ندادم و توی دلم داشتم حرص میخوردم . به خودم میگفتم خاک بر سرت حسنا حقته میخواستی زن دوم نشی که خواهر شوهر بیاد بهت تیکه بندازه و شوخی زن گرفتن شوهرتو بکنه .

مادر شوهر گفت حسنا چیکار کنه چرا اذیتش میکنی دختر ساده گول خورده تقصیر این نیست به خدا برادرت شره . همسر بیخیال داشت غذاشو میخورد . به حدی لجم گرفت که دلم میخواست بشقابشو بردارم بکوبم توی سرش خواهر شوهر گفت حسنا جون ناراحت نشو شوخی کردم .


عجب خواهرشوهر های باحالی
ازاین حرفها جرات ندارن به خانم اولی بزنن ، چون براش احترام قائلن به هر حال حسنا کرگر جنسی هست .

همسر که خیلی مرد خوبی بود. همسر که اصلا خیال زن گرفتن نداشت. خانوم اولی التماس کرد و مجبورش کرد. همسر که سالها بود با بیماری خانوم اولی ساخته بود و این پیشنهاد خانوم اولی بود که همسر یادش افتاد اونجاش کاربرد دیگه ای هم داره و سالهاست ازش استفاده نکرده . چطور شد مادرشوهر می گه برادرتون شره؟ حسنا گول خورده؟

منظورش چیه از گول خوردن از برادر؟

چرا نمی گه خانوم اولی خودش خواست؟ چرا تو این صحبتها هیچ اثر و نشانه ای از بیمار بودن خانوم اولی و محق بودن تو و رسمی و قانونی وارد شدنت نیست؟

فضای صحبت ها طور دیگری است. مگر نه این که خانم اولی بیمار بود و خودش رضایت داد. چطور حرف از شر بودن همسر و گول خوردن توست؟

قورباغه سبز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 15:03

این پست خواهر شوهر مادر شوهر چقدرررر نکته داره. لامصب از سر تا تهش نکته تستیه. میشه ازش سوال کنکور طرح کرد.
حسنا تو مدتی که با همسر ازدواج کرده بوده عاشق همسر میشه. عاشق نبودنای همسر، عاشق تنها گذاشته شدن توسط همسر، عاشق کوه رفتن و ورزش رفتن همسر، عاشق نیم ساعته های همسر.
اماااا از بس شرم و حیا داشته به همسر هیچی نمیگفته و در غیاب همسر تیشرت همسر رو بغل میکرده و میخوابیده که مبادا همسر بویی از این عشق ببره. آخه میدونید که همسر زن و بچه داشته و عشق به مرد متاهل جایز نیست
حالا یه جور دیگه بخونید:
خیلی دلم میخواست خودمو بیشتر تو دل همسر جا کنم واسه همین تیشرتش رو میذاشتم کنار تخت تا اگر روزی سر زده اومد پیشم یه کم ورزش کنیم قبل از اینکخ بیاد تو اتاق خواب اون تیشرت رو بغل کنم تا همسر فکر کنه به خاطر نبودنش غصه خوردم و دلم تنگ شده.

چرت و پرت می نویسه. توی برگ یازدهم

همونجایی که می گه همسر وقتی پریود هستم بهم سر نمی زنه.

همونجا نوشته خواب بودم همسر اومد. فکر کردم دارم خواب می بینم. اونموقع تیشرت مذکور کجا بود؟

این صحنه های رمانتیک زیر 16 سال ( آدم عاقل که می دونه اینا کشکه و زیر 16 سال ممکنه این عشق و عاشقی های مسخره یک پیرمرد و یک بیوه جوان را برای 6 و پول را به اسم "عشق" باور کنه ) همه اش توهمات حسناست.

مرسده چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:58

راستی بانو ! فکر میکنی این جمله رو حسنا از رودست شیدا نوشته یا شیدا از رو دست حسنا؟

"همونطور که بغلم کرده بود گریه کرد . تا حالا ندیده بودم گریه کنه . برای اولین بار خیلی دلم براش سوخت .گفت چرا نمیگی دوسم داری؟ خودم باید بفهمم؟ "

گیتارش کمه


پیرمردک هنوز نفهمیدی که عاشق پولته.

سعدی: زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.

مرسده چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:55

دقیقا ! ساره جان
زنک وقیح ! مثلا خواست جلو خواننده هاش کم نیاره ،
البته این بارزه مشترک زنهاییه که وارد روابط موازی میشن ، سماجت و وقاحت!

قورباغه سبز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:50

بانو ممنون
من قبلا این پست خواهر شوهر مادر شوهر رو نخونده بودم.
از حرفا و تیکه های مادر شوهر و خواهر شوهر دومی میشه فهمید نظرشون در مورد آقای همسر چیه و خیلیم قبولش ندارن.

کاملا مشخصه مردک خودش مقصره و اصلا زنش نه بیمار بوده و نه راضی به ازدواج.

تمام مکالمات نشون می ده دارن به حسنا و مردک تیکه می ندازن واسه کار مسخره شون.

اگر بیماری و رضایتی در کار بود نمی گم می گفتن و می خندیدند. اما حداقل چیزی به روی خودشون نمی آوردن و این همه طعنه به کسی که اومده برادرشون را از بی سک....سی نجات داده نمی زدند.

نارین چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:40

بانو لینکی که گذاشتی رو اصلاح کن لطفا
دوستایی که نمی تونن وارد سایت شن لینک رو اصلاح کنن یا برن تو این لینک
http://www.shaqool.ir/

ممنون عزیزم. اصلاح کردم

ساره چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:35

مرسده اتفاقا حرف همسر رو کاملا گرفته بود و حسابی هم بهش برخورده بود . می دونم باور نکردی که حسنا تنها به خاطر اینکه همسر ی حرفهایی زد و اونم منظورش خانم اولی بود و بعد حسنا اون حرف ها رو به خودش گرفت ناراحت شد و گریه کرد. ماجرای اون جلسه کذایی رو بخونید می بینید که جریان 3 شب 4 ش ی وصله ناجور هست وقتی این قضیه رو حذف کنی هم چی معنی پیدا می کنه از جمله گریه های حسنا و قهر کردن حسنا و پدر و مادرش با همسر طوری که حتی جواب تلفن های همسر رو ندادن.

دقیقا
اون را که حذف کنی داستان معنی دارتر می شه. تو اون جلسه صحبت های دیگه ای شد. قرار بود حسنا دست از سر مال و اموال اون خانواده برداره. که قول داد و انجام نداد و برای همین هم خانوم اولی به پدرش زنگ زده و پدرش هم به حسنا گفته برو امضا کن.

خانوم اولی هم اگر مهریه اش را درخواست کرده برای این که داره می بینه حسنا چنان داره مال و اموال را بالا می کشه که چیزی برای مهریه اش نمی مونه. حقش بوده و حلالش. بعد از بیست سال زندگی که نمی تونه دسترنج و حاصل زندگیش را بده یک فا.... بخوره.

مرسده چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:34

راستی
من هم فکر میکنم داره خونه پسرک و ماشینشو میفروشه که یه آپارتمان پیش خرید کنه
وقتی کاراشو کرد به مردک میگه
اونوقت بقیه پول خونه و خرید ماشین جدید برای حسنا میفته گردن مردک

یادتونه که یکی از خواننده هاش براش کامنت گذاشته بود تو حقوق + کرایه خونه+ ماهیانه از شوهرت میگیری
حداقل ماهی 2 میلیون برات میمونه ، این پولو براش فکر اقتصادی داری یا نه؟ و حسنا هم با حجب و ادب و صبوری گفته بود نان آو یور بیزنس! من خیلی بیشتر برام میمونه و خودم بهتر میدونم چیکارش کنم ! آماااااا! تو دلش گفت آی دستت درد نکنه خوب چیزی یادم دادی !
حسنا تازه با کامنت این اصفهانی به فکر افتاد بهتره راهی برای تیغ زدن بیشتر مردک پیدا کنه !
خوب مردک که زرنگتر از این حرفهاست خودش بیاد برای حسنا چیزی بخره ! پس بهتره در عمل انجام شده قرارش بدم ! هووووممممم! چه کنم ؟ چه نکنم؟
آهان فهمیدم ! از مامان و بابا کمک میگیرم!
و باقی داستان !....

چون خانوم اولی داره راههای بالا کشیدن اموال توسط حسنا را می بنده به تکاپو افتاده که از یه روش دیگه خون اون زندگی را بمکه. زالووووووووووی کثیف.

نارین چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:33

سلام
اره یزدانی من یادمه
زن اول بود که سرش هوو اومده بود و با بو فهمیده بود

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:23

بانو واسه من ساین معماری باز نمیشه!
سایت کی هست این؟

اشکال داشت. درستش کردم.

نمی شناسم.

مرسده چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:23

سلام
لایک دختر جعلی
مادرشوهر فکر کرده پسرش آبرو سرش میشه ؟! مگه همین آقا نبود که همه رو جمع کرد و گفت : " همتون میدونید که من برای "چی!!" زن دوم گرفتم"
یادتونهاین جمله اش تو اون جلسه سه شب چهار شب؟
جالبه که حسنا با افتخار اومده برای خواننده هاش نعریف کرده و اونها هم میگن : آفرین به همسرت که با قاطعیت نظرش رو گفت !!!

خداییش حسنا ! تو اون جمع جلو اونهمه آقا ، شوهرت این حرفو زد آب نشدی؟؟؟؟ احمق افتخار هم میکنه به حرف شوهرش!

این حرف زده نشده. دروغهای حسناست. یه لشکر آدم از شرق و غرب را که جمع نمی کنند شبهای سک ,سشون را اعلام کنند.

جلسه قبلی که پارسال بود حسنا اصلا در مورد جلسه هیچی نگفت و عین 200 تا کامنت را گفت خانم اولی یه شروطی گذاشت که قابل اجرا نیست.

این جلسه را هم باز خانوم اولی گذاشته و اون بوده که شروطی گذاشته و حسنا هم مجبور شد قبول کنه و گریه کنه و با همسر قهر کنه و ... آخرش هم زد زیر قولش که خانوم اولی زنگ زد به بابای حسنا گفت به دخترت بگو کاری که گفتم بکنه.

پدره هم به حسنا گفت برو امضا کن خیره سر گرگ

من از دست تو تا کجا باید بکشم و حرف بشنوم.

ساره چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 14:03

"توی دلم غوغا بود . ناراحت بودم و دلم میخواست بگم آره غلط کردم اما نمیتونستم بگم . مادر شوهر گفت هیچ ناراحتی نداری؟ گفتم همه زندگی ها ناراحتی داره هیچ زندگی بدون مشکل نیست من مشکلاتشو قبول میکنم چون به شوهرم اطمینان دارم میدونم دوسم داره وهر کاری از دستش بر بیاد برای آرامش و راحتیم میکنه . خواهر شوهر دوم گفت برات چیکار کرده؟ غیر از اینه که تنهات میذاره ؟ اینم شد زندگی ?به حدی عصبانی بودم که دلم میخواست داد بزنم و دعوا کنم . خیلی خودم رو کنترل کردم . گفتم من و همسر همدیگه رو دوست داریم و نمیخوایم از هم جدا بشیم اوضاع زندگی ما اینطور ادامه پیدا نمیکنه که همیشه تنها باشم .تا حالا مراعات حال مریضی خانوم اولی رو کردم مراعات کنکور و آینده بهار رو کردم . "
الان هم حسنا در جواب به کامنت های منتقدش که این سوالها رو ازش می پرسن همین مدلی جواب میده. یعنی هنوز هم داره سر همه رو کلاه می ذاره . داره چیزی رو تحویل همه می ده که کاملا خودش هم می دونه دروغ محضه؟( درمورد عادی نشان دادن این مدل زندگی ها )اینقدر این مدل سوال پرسیدن از سوی منتقدان عصبانی و ناراحتش می کنه که اراجیف به خورد همه می ده. اینقدر این مدل سوالها عصبانیش کرد که مجبور شد سریع ترتیب یک جلسه کذایی رو بده و بگه دیگه همه چی خوب شده.حسنا فقط یک دروغگو هست که در هر جایگاهی نقشش رو خوب بازی می کنه

تا حالا مراعات حال مریضی خانوم اولی رو کردم مراعات کنکور و آینده بهار رو کردم


مریضی خانوم اولی درمان شد
یا آینده بهار دیگه مهم نیست

که داری روی دیگه خودت را نشون می دی.

غنچه چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 13:48

الان که هست و بغلم کرده و برام حرف میزنه و بستنی تو دهنم میذاره و میبوسه

وای خدای من
من تا حالا این نخوانده بودم ...باور نمیشه انقدر یک آدم می تونه کمبود داشته باشه
این ها براش فوق العاده و خوشحال کننده است در صورتی که حداقل حداقل حداقل مسائل ممکن تو ارتباط بین زن و شوهر هاست

نمی دونم یک حسی بهم میگه این خانم تا حالا ازدواج کرده

خدا یا خودت دختر های جوان ما رو حفظ کن
آخه اینا چیه می نویسی

مرتیکه اینقدر عجله داره و ترس از خانوم خانوماش داره که اومده بدو بدو کارش را بکنه بره. بستنی کجا بود غنچه جان.

کیانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 13:45

بانواین پسته اخری از چس رو که گذاشتی تنها حالی که بهم دست داد این بود: این شکلکه اونطور که بایدد گلاب به روتون استفراغ رو تداعی نمیکنه!!

گلریز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 13:14

حسنا می خواد خونه همسر رو پس بده.برای همین خونه خودش رو فروخته.ماشین رو فروخته که بره برای خودش با پول خودش خونه بخره.

گلریز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 12:48

سلام.فسقلی بر وزن قلقلی بر وزن یزدانی بر وزن کیانی بر وزن بانو

خاتون چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 12:43

سلام فسقلی جون
خوش اومدی
بگو بینیم تو کدوم یکی از ما هستی با اسم جدید اومدی

Fesgheli چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 12:41

توروخدا یکی به من واقعا بگه حسنا آخر هفته ها کجاس؟ چرا هر هفته یه بهانه داره ؟ یعنی چی ؟ جریان چیه ؟
مگه تنها نیست ؟ پس چرا توی net نمیاد

دنبال بنگاه و معامله و اینا بود.
نگران نباش.
همسر اون دو روز خونه است و اجازه و جرات نداره حتی به حسنا زنگ بزنه. اینه که حسنا دو روز آخر هفته وله واسه خودش

روزای دیگه همسر از سرکار زنگ می زنه و کنترلش می کنه

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 12:05

مامان رقیه٥:٠۳ ‎ب.ظ - سه‌شنبه، ٢٦ شهریور ۱۳٩٢

یه چیزمهم یادم رف حسنا جان نفروش ماشینتو . ما لامصب رو فروختیم مثلا پولشو لازم داشتیم الان به ...خوردن افتادم رفت و آمدم به سرکار و دنبال پویا رفتن و ..... خییییییییییلی سخته . مجبورم الان همش با اتوبوس برم!!!!! ینی نصف عمرم در اتوبوس گذشته از اونوقت هرچند توقطعا بعد اون هم با اتوبوس جابجا نخواهی شدولی بازم اگه واجب واجب نیس نفروشش
یه فضولی: ماشین بهار چیه؟


پاسخ:عزیزم من هم دوست داشتم که ترجیها ماشین رو نفروشم ولی حساب کتاب کردم دیدم نمیشه میدونم سخته مخصوصا برای شما که پویا جون رو هم باید ببری و بیاری . من هم اتفاقا بعد از بی ماشین شدن باید روی خط زیبای اتوبوسهای بی ار تی تهران حساب کنم چون هم مستقیم هست هم راحت و هم کم ترافیک تر. برای ماشین بهار هم ..اینجا ننوشته بودم . میام خصوصی بهت میگم

حسنا بانو-٢٧/٦/۱۳٩٢-۱٠:۳٠ ‎ق.ظ

من از بی ار تی استفاده می کنم ، شاید حسنا رو دیدم

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:59

پدر مادری که انقدر از درد و مرض گرفتن رشوه صحبت می کنند ، با خودشون فکر نکردند که این پول و ثروت و خونه و ماشینی که همسر به حسنا داده ، حق خانم اولی بوده ، اه خانم اولی ، اه بهار بلاخره حسنا رو نابود می کنه .

قورباغه سبز چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:58

اون یکی وبلاگ بانو منظورم بود. تو پست آخری که از وبلاگ حسنا گذاشته همسر یه نیم ساعتی اومد پیش حسنا بغلش کرد نازش کرد و بستنی گذاشت دهنش.

غنچه چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:54

بانو جان
اون یکی وبلاگ کدوم ؟
بچه ها خوانده بودن دنبال بستنی می گشتن

غنچه چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:53

کیانی
چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:18
بانو منم حس می کردم غلو آمیزه کمی اون وبلاگه...البته به این مساله که دنیا داره مکافاته ایمان دارم و مطمئنم مردا و زنای خائن تو همین دنیا جوابه کاراشونو میگیرن


لایک

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:34

معامله یه سر سود
6=خونه و ماشین و هر چی که تو زندگی ندیده
پارامترهای ریاضی باید تغییر کنن

کیانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:31

حسنا را از در بیرون کنند از پنجره می آد تو.

دختر جعلی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:27

نگارا ٢:٥٧ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٢٧ شهریور ۱۳٩٢
سلام من فکر می کنم برنامه خرید زمین یا خونه به کمک مامان باباست.
بعدشم استفاده از حق طلاق.

پاسخ: سلام نگارا جونبغلماچ من حتما خودم توضیح میدم جریان چی هستزبان
حسنا بانو - ٢٧/٦/۱۳٩٢ - ٩:٤٩ ‎ق.ظ

دل خوشی داره نگارا!

حق طلاق کجا بود؟
حسنا را از در بیرون کنند از پنجره می آد تو.
حسنا توی کامنتهای پست قبلی می گفت دارم به بچه دار شدن فکر می کنم. نگارا می گه می خوای طلاق بگیری

کیانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:18

بانو منم حس می کردم غلو آمیزه کمی اون وبلاگه...البته به این مساله که دنیا داره مکافاته ایمان دارم و مطمئنم مردا و زنای خائن تو همین دنیا جوابه کاراشونو میگیرن

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:17

بانو اگه داستان هم بود نکات مثبت زیادی داشت
ولی وبلاگ بعضیا
شونصد تا فعل تو یه جمله
تبحر میخاد
اولش واسه 6 میان
بعدش میشن 7
آخرش هم میشن 2
حقیقت این عددها رو میشناسی؟
7 یعنی آدم خوبه
2 یعنی باردار

اگر هم داستان بود درباره بهتر زندگی کردن بود
نه داستان درباره روشهای خراب کردن زندگی دیگران
روش های وارد یک زندگی شدن و آهسته آهسته مثل موریانه خونه کسی را خراب کردن

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:08

باشه بانو جونم
خوب شد متوجه م کردی

کیانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:03

بانو جون پس این دخترک غازغوزکه اسکیزوفرنی داره احتمالن... باشه دیگه محلش نمیزاریم .

ممنون می شم هیچ کس جوابش را نده.

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:03

منم دوستت دارم عشقم
خوش به حالمون که هدفمون هم مشترکه
عقل هم خوب به کارمون میاد و به اجماع هم میرسیم
راستی الان گلریز نیست پس جیران گلریزه
از کرامات شیخ ما چه عجب
مشتش باز نمود و بگفت یه وجب

جیران که همیشه این موقع ها خواب بود.
الان چرا بیداره؟
دیدی گفتم جیران همون گلریزه. گلریزه همون کیانیه. کیانی همون یزدانیه. پس چیران همون یزدانیه.
و از همه مهمتر این که همتون همون بانو هستید.

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 11:00

آره کیانی جون همینه
جیران جونم بخونش واقعا کامله
اونایی هم که راجع بو دهانشون اندازه کروکودیل باز می مونه
میتونن اینجا جواب بگیرن
وای کیانی الان وبلاگ مشابه خوندیم دیگه صد در صد من توام تو منی

یزدانی جان

حرفهای اون خانومه تو وبلاگش که قابل استناد نیست.
اون وبلاگ بیشتر شبیه داستان بود تا سرگذشت واقعی.

مساله اینجاست که سیما و حسنا از نتایج تحقیقات علمی دنیا چشمهاشون چهارتا شده

کیانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:50

یزدانی من خوندمش اسم وبلاگش تلخ تر از زهر خیانت بود اینم ادرسش http://khiyant.blogfa.com/
یادم رف بپرسم حالت چطوره خوده من؟!!! دوست دارم

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:49

ببینم ادم مامان را ناراحت بکنه چیزی نیست ولی بابا را ناراحت بکنی خطرناکه...حسنا احیانا این مادر شوهر ت بهت گیر بچه نمیده


پاسخ:امیر آقا من که هر کدومشون رو ناراحت کنم به یک اندازه غصه میخورم مادر شوهر به من که میرسه میگه بچه میخوای چیکار . بچه فقط درد سره


خوب می دونه اگه بچه دار شی دیگه کلا اویزون می شی و نمی شه هیچ جوری از زندگی پسرش بندازتت بیرون ، راستم می گه بچه ی خو فقط دردسر خواهد بود ، همسر زنگوله پای تابوت که نمی خواد .

مادر شوهر وحشت می کنه حسنا را می بینه.
تو عمرش آدم به این وقاحت ندیده

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:46

سلام حسنا جونی
اینقدر دلم میخواد زودتر بچه برادر شوهر به دنیا بیاد ....و زود زود بتونه زندگیش به روال عادی برگرده آخه گناه داره....
راستی مادرشوهرت این رفتارایی که با تو داره رو با خانوم اولی هم میکنه.....یا مثل همسرت فقط میخواد جلوی تو خودی نشون بده...
چشمت هم روشن خانوم...با مامانت حسابی خوش بگذرون....


پاسخ:نازیلا جون ممنون ازت . الهی به سلامتی دنیا بیاد تا هم دلشون شاد بشه و هم زندگیشون به روال عادی برگرده . اینطور که من شنیدم مادر شوهر با خانوم اولی میونه خوبی داره


پس می خوای مادرشوهر با توی اویزون و کارگر جنسی رابطه ی خوبی داشته باشه.

جیران چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:45

یزدانی جان من یادم نیست این وبلاگ رو خونده باشم. آدرسشو داری یا حذف کرده وبلاگ رو؟

جیران

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:32

بچه ها شما اون وبلاگ رو خوندین؟
که خانمه سرش هوو اومد
بعدا خب
از بوی ناصر که شوهرش بود متوجه میشد بهش خیانت کرده یا نه
از روی بوی ناصر تشخیص میداد که خسته از کاره یا خسته از عیاشی
خیلی وبلاگ کامل و خوبی بود
بعد از اینکه داستانش رو تعریف کرد دیگه ادامه نداد
واقعا خانم سرسختی بود و با سرسختی تونست زندگیش رو حفظ کنه
اینقدر خوشم می اومد ازش

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:26

حتما پول ماشین رو می خواد که پول اون کسی که تو خونه ی خودش نشسته رو بده و بلندش کنه و خونه رو بفروشه .

مهسا جان
حسنا اگر هم پول پیش گرفته باشه که لازم نداشته که استفاده کنه. همون را دوباره می ده به صاحب خونه تا بره. حقوق وبلاگ نویسی در اداره که هست + حقوق شغل دومش ( هفته ای دو تا نیم ساعت ) هم هست.

اونطور نیست که برای پول پیش پس دادن کم بیاره.

خونه اش هم که کاخ نیاوران نیست. یه آپارتمان فسقلی با پول ارث پسرک و پولهایی که بالا کشیده و کمک مامان باباش خریده. پول پیشش چیزی نمی شه که نیاز به ماشین فروختن باشه.

معامله خونه این هفته دیگه تمومه. اون آخر هفته ها هم درگیر بنگاه و مشتری بازی بود.

بابا آمد. امضا کرد.
بابا با اسب (سواری سمند) رفت.
مامان آمد. کار تمام شد.

جیران چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:26

صبح تو هم به خیر گلریز عزیز وگر چه که این جا دیگه نصف شبه

جیران

بالاخره ما جیران را دیدیم.
همش ما خواب بودیم جیران می اومد و می رفت.

مهسا چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:24

بهتر نیست سیما و حسنا و امثالش اول یکم سرچ کنند و بعد حرف بزنند ؟

از کسی که هنوز درگیر پروژه سه شب/چهارشب و به اشتراک گذاشتن شوهر هست انتظار بیشتر از این داری؟

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:23

بانو راجع به بوی بدن مطلب های جالبی خوندم
یه خانمه هم یه وبلاگ داشت که دقیقا از روی بوی بدن همسرش به خیلی چیزا پی میبرد
به این علامه دهر الزمان باید یه نکته بگم که
وقتی سطح هوزمون استروژن و پروژسترون تو بدن نوسان پیدا میکنه قوه بوبایی حساسیت بیشتری پیدا میکنه
یه وقتایی احساس کردین پریود هستین و با اینکه تازه از حمام اومدین بازم احساس میکنین بدن یه بوی خاصی داره که فقط خود شخص حس میکنه؟
الانم من کدومم؟کیانی یا یزدانی؟
ده بیست سه پونزده هزار و شصت و شونزده
هر کی میگه پونزده نیست ...

درست می گی یزدانی جان
مساله حساس شدن به بو هم باز مربوط به سطح هورمونهاست. بخاطر همین خانمهای باردار حس بویاییشون تغییر می کنه.

ضمن این که بوی بدن افراد هم در شرایط مختلف متفاوته.

کیانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:18

احسنت به دختر جعلی عزیز...گلریز جان اونی که نوشتم یه شوخی تلخ با حسنا بود که مطمئنم همش اینجا پلاسه! شما راحت باش

یزدانی چهارشنبه 27 شهریور 1392 ساعت 10:16

تو توهم خودت بمون
شماها خیلی به اینجا اعتماد دارین واسه همین تند تند میاین و افاضه فضل میکنین
تو خوش باش که من کیانی م
لطفا نیا و مارو به راه راست هدایت کن
در ضمن من بعد هر اسمی که آخرش ی باشه منم
هرچی به واو ختم میشه بانو
و هرچی به ز بی برو برگرد گلریز
تقصیر نداری تو وبلاگ حسنا شرطی شدین

خواهش می کنم هیچ جوابی به "دخترک" ندید.
خودش هم توضیح داد که دلش می خواد بقیه را عصبی کنه و با بقیه در بیفته و این را برای خودش افتخار می دونه که اینقدر اعصاب و روان طرف را انگولک می کنه تا صداش دربیاد و بعد دختـــــــــــــــــــــرک لذت می بره.

از به هم ریختن فضا لذت می بره. لذتش که تامین نشه دیگه نمی آد.
اگر هیچ کس کامنتهاش را جواب نده دیگه نمی آد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.