این مطلب رو از اینترنت برداشتم . از اینشتین هست .
انقدر زیبا بود که خواستم همه شما که تا حالا نخوندید ، بخونیدش . این وبلاگ خواننده زیاد داره . به همین بهانه از همه شما خواهش میکنم اگر تا حالا این کار رو نکردید . کارت اهدا عضو رو فراموش نکنید . الهی که بلا از همه شما دور باشه و همیشه سلامت باشید .
آن را بستر زندگی بنامم .
خطاهایم،
ضعفهایم
و تعصباتم نسبت به همنوعانم
دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند
امشب همسر داره برمیگرده و تا دوساعت دیگه میرسه . من هم بیدار نشستم و منتظر همسر از ذوق عمو شدن میخواست حتما صبح بیمارستان باشه و طوری برنامه ریزی کرد که تهران باشه . امیدوارم نی نی خانوم به سلامت بیاد .
داشتم با خودم فکر میکردم اون خانوم الان چه حسی داره . این که فردا ( البته الان از دوازده گذشته شده پنجشنبه ) بچه ای که نه ماه همراهش بود رو به دنیا میاره و دیگه نمیبینتش. خودش که اصرار داشت زودتر عمل بشه و راحت بشه و از این قبیل حرفها ولی آدم که تو دل دیگران نیست .ما از کجا میدونیم اون چیزی که میگه ته دلش هم هست .مگه میشه آدم نه ماه بچه ای رو داشته باشه و بهش حسی نداشته باشه . امیدوارم که تو زندگیش خیر و برکت بیاد و شادی و سلامتی همراه زندگی خودش و شوهرش و بچه هاش باشه .
چی بگم
برادر شوهر و جاری که خیلی خوشحال هستند . سر شب زنگ زده بود گفتم چه حسی داری؟ گفت این همه صبر کردم امشب حس میکنم ثانیه ها نمیگذره . تا صبح صبر ندارم . گفت جاری هم خوشحاله هم ناراحت گریه میکنه که چرا اینجا نیست . گفتم تازه صبح هم باید صبر کنی تا وقت عمل برسه و تموم بشه
. من که نسبتم زن عمو میشه ذوق دارم مامان و باباش که جای خود دارند . حتما میام و خبر میدم . ممنون از دعاهای همه شما
آقا من گفتم نی نی به دنیا بیاد یه کمکی به حسنا بکنه.
حسنا مثل قدیم براتون هفته ای ده تا پست بذاره
حسنا این حرفها را ول کن، اون پستی که قول دادی را بنویس.
همون که نمی دونستی در یک پست باشه یا سلسله پستها
این همه آدرس و تلفن و ای میل ندادیم که بذاریمون سرکار.
گفتی بهتون می گم این آدرسها برای چی بود. خب بگو دیگه
این پست وقاحت بهش چله افتاده. همین که بازش می کنم، حسنا یه پست می نویسه
باز ثبت موقتش می کنم. باشه واسه بعد.
دیروز به اون خانم فکر می کردم.
چقدر سخته یه بچه را نه ماه داشته باشی، بعد به دنیا بیاد، بقیه بردارند برن و تو فقط استفاده شدی به عنوان واسطه و بخاطر نیاز.
البته خوب هست که به یکی دیگه کمک شده. ولی آیا من ، تو و .... اونهایی که نیاز ندارند این کمک را حاضرند بکنند؟
این کمک داوطلبانه نبوده، از روی اجبار و نیاز بوده و خیلی دلگیر کننده است.
باز هم یک زن!
همیشه پای یک زن در میان است
پست 143 چرا 98 تا کامنت داره
پست بعدیش یهو می شه 349 تا؟ نوسان خواننده و کامنت تا این حد؟
سلام شادی جون
خوبین؟
ممنون از لطفتون
رعنای عزیز
هرکسی هرقدر هم گرفتار باشه، در طول روز دقیقه هائی داره که می تونه بذاره برای رفع خستگی و پرداختن به کاری که دوست داره
من خیلی خوشحالم که این وقتهای آزادمو اینجا می گذرونم. نه اینکه یک وبلاگ بزنم و دروغ بنویسم و به اسم حقیقت به خورد بقیه بدم یا اینکه توی وبلاگهای دیگه با مردهائی که نمی شناسم لاس بزنم
اگه حسنا نمی گفت که زن دومه و اینقدر در وبلاگش به شخصیت زن و حرمت خانواده توهین نمی کرد، من کاری به دروغهاش نداشتم
مهسا جون
کار خوبی کردی قضیه لباسها رو یادآوری کردی. به زودی درموردشون نوشته می شه
برای عروس مریم جون قبل و بعد از عروسی چند بار کادو بردن ولی برای نی نی برادر شوهر به این مهربونی که حتی شب تولد بچه اش هم زنگ می زنه و احوال زن دوم برادرشو می پرسه، تا حالا چیزی نخریدن
جاری هم هیچ چیزی تا حالا نفرستاده و فقط نشسته گریه می کنه، تازه همین گریه رو هم نمی کرد و خیلی ریلکس بود، بعد که ماها تعجب کردیم از این همه بی احساسی که حتی تعطیلات کریسمس نمیاد، تازه رفت بلیط خرید و احساساتش گل کرد
برای من کادوهای اون عروسی خیلی جالب بود. سه بار کادو دادند برای عروسی.
غنچه جون

تولد پسر گلتو تبریک می گم
تا می تونی ریلکس باش و خوش بگذرون، یه ماچ هم از طرف من برای اون قندعسل
سلام بچهها
جریان پست رمزی پریناز چیه؟
سلام
برای پریناز است
اون فامیلی که قراره حسنا را از آرشیو بشناسه، از روی ماجرای رحم اجاره ای و جاری خارجی و روز تولد بچه و ... نمی شناسه؟
مگه تو هر فامیلی چند تا عروس خارجی هست و چند تا ماجرای رحم اجاره ای و چند تا بچه که امروز متولد می شن و چند تا سرهنگ که سه تا پسر داره که یکیشون زن نمی گیره و یکی دیگشون دوتا می گیره و ....
----------
دقیقااااااااااااااااااااا با این کامنت موافقم
حسنا اگه مغزش اندازه جلبک هم باشه در حالیکه میدونه با سرچ زن دوم اولین وبلاگی که بالا میاد اونه این چیزها رو نمینویسه!!!!!!!!
عروس خارجی
رحم اجاره ای
3 تا برادر
وضعیت تاهل اونها
پدر سرهنگ بازنشسته
روز تولد بچه
عکس لب و دهن
مازندرانی بودن
اگه اینا رو کنار هم بذاریم+ زن دوم بودن هر کسی که بخونه 100 در صد مشناسدش مگر اینکه!
that s a game
همش بازی و سر کاری است.
رعنا جون ما که وقت نداشتیم از این فیلمای قدیمی ببینیم اما انصافا شمارو که میبینم یاد shuan the sheep می افتم. حالا ما اینجوری هستیم با همینی هم که هستیم خوشیم شما برو به شکافتن اتمت مشغول باش. در ضمن ماها اگه هرکدوم شغلمون رو معلوم کنیم متوجه میشی که همچین هم بیکار نیستیم و با چه سختی وقت پیدا میکنیم که بیام اینجا و یکم ذهن اکبند امثال شماها رو باز کنیم. یادت نره برای حسنا جوونت کامنت ماچو بغل هم بذاری
غنچه جان تولدت گل پسرت مبارگ


:نت
سعی کن خوش بگذرونی و به هیچ چی جز این فکر نکن
پسملی رو ببوسش از طرف من
آهنگش قطع شد
خانم رعنا اشتباه نکن ، اینجا فقط داره إز زنى انتقاد میشه که خودش رو اویزون زندگى یک خانواده کرده و با کمال پررویى هم ادعا میکنه من به کسى کارى ندارم و دارم زندگى خودم رو میکنم ، امیدوارم شما إز جنس زنانى مثل حسنا نباشین
غنچه جون ، تولد پسر گلت مبارک باشه ، خواهشا زیاد سخت نگیر و تو ذوق همسرت نزن ، تو هم باهاش همراه شو و حسابى خوش بگذرون
اخ که چقدر از ادمهاى متظاهر بدم میاد ، یک سال تو وبلاگت عکس نگذاشتى وقتى هم گذاشتى عکس جانماز بود ، از کارهاى خیر مثل افطارى به نیازمندان حرف میزنى ، حالا هم اهدا عضو ، برو خجالت بکش تو اگر انسان درستکار و با وجدانى هستى از این زندگى میرفتى بیرون ، دارى انسانهاى زنده رو با خودخواهیت و بى وجدانیت عذاب میدى ، بخشش اعضاء بدنت پیشکش .
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است.
وای غنچه جون مبارک باشه تولد پسل کوچمولوتو
ایشاالله 120 سالگیشو با مامان و باباش جشن بگیره
اصلا استرس نداشته باش و فقط سعی کن به خودت و همسرت و پسرنازت خوش بگذره
اولین ها همیشه به یادموندنی هستن استرس نگیر.مهم اینه به شما 3 تا خوش بگذره
از طرف من یه موچ جاروبرقی کنش
دیگه تا الان بچه به دنیا اومده ، حسنا بدو بیا بنویس
اخه بانو جون تعجب کردم کسی که تو زنده موندنش به دیگران ارزش نمیذاره چطور میتونه بعد مرگش ارزش بذاره
برای همین پرسیدم
یه حسی بهم میگه حسنا تنهاست.ارزوهاشه نوشته که کاش می تونست اونجا باشه.شایدم حسم دروغ میگه
خانم اولی که مریضه نمی تونه بیاد بیمارستان. مردک هم بهش گفته تا خونه را پس ندی حق نداری بچه برادرم را ببینی. اینه که خانم اولی تنهاست و حسنا الان گل سرسبد خانواده شوهر شده
تاراما جان این حسنا باز یکم خوبه باز عقد دائمه وای اگه مهیا رو بخونی چی میگی صیغه هست پلاک موقت هست انقدر اداش میشه که نگو
امروز داشتم فکر میکردم این بدبخت انقدر کمبود محبت وتوجه داره که به محبت وتوجه یه مرد متاهل قانع شده اونم صیغه ای وموقت اما ادعاش ......
راستی یادم رفت بگم بازگشت غرور افرین مهیای موقت مبارک برگشته تا بقیه وقاحتشو بگه ....
دیدین دوروز نتونست سرویس بده شوهرش چطور بهش بی محلی کرد این فکر نمیکنه اگه نتونه سرویس بده همسر عزیزش مثل اشغال باهاش برخورد میکنه ولش میکنه اگر سرویش نباشه مگه نون اضافی داره ....
چقدر بعضیا احمقن چقدر ذلیلن لین همه دلیل میبینه برای حماقتش اما باز دست برنمیداره باز خودشو خر فرض میکنه وتوجیه میکنه خودشو
بانو جان کاش یه پست جداگانه برای کامنت گذاراش مینوشتین.اینا بیشتر از حسنا احتیاج به گوشمالی دارن!!!!
از کامنت گذارای حسنا حالت تهوع بهم دست میده.چطور یه زن میتونه انقدر احمق و ....باشه که برای یه زن دوم کامنت عاشقانه بذاره و تشویقش کنه که از خوشیهات بنویس.
اینا یه ذره وجدان و شرافت ندارن که اگه داشتن از دزدی شوهر مردم کیف نمیکردند.البته من احتمال میدم خودشون معشوقه باشن وگرنه دلیلی نداره برای یه زن دوم انقدر ذوق کنن !
حرف از شرع و دستور خدا هم میزنن .خب عزیزانم برید واسه شوهرتون آستین بالا بزنین و حکم خدا رو اجرا کنین.
ما هم قول میدیم تو وبلاگ هووتون بریم و یه عالمه براش کامنت آرزوی خوشبختی و آرامش بذاریم که تنها نباشه!
اصل ماجرا را کلا فراموش کردند که حسنا کیه و چیه وسط این زندگی.
انصافا خانمهای بیکاری هستین
خوش به حالتون که هیچ درگیری و مشکل و دغدغه ای ندارین و چسبیدین ببینین کی تو وبلاگش چی می نویسه بشینین نقد کنین!
یاد فیلمهای قدیمی و زنهایی که می نشستن دم در سبزی پاک می کردن افتادم!
اون هم یه روش تبادل اطلاعات بوده. یه روش یادگیری و استفاده از تجربه و دانش همدیگه.
به نظر شما مسخره می آد اما مقتضای اون زمان بوده. زنهای باسواد کمتر بودند. کتاب کمتر در دسترس بوده. اینترنت و شبکه های مختلف تلویزیونی و ... کمتر بوده.
از همدیگه آشپزی، خانه داری، مهارتهای زندگی و .... یاد می گرفتند. روشهای ارتباطی تغییر کرده، ما اینجا سبزی پاک می کنیم. شما هم تشریف ببرید به قول دوستمون هسته اتم بشکافید.
غنچه جون دعوت نامه بفرست ، بیایم تولد
بذار هر جور دوست داره جشن رو بگیره 
اخی چه بابای باحالی
غنچه جون تولدش مبارک


، از طرف من ببوسش

پس جشن چی شد ؟
اونم با این گرونی شدید ، بخصوص لوازم بچه که خیلی گرونه ، یه پستونک 30 تومن هست .
یه کفش بچه چند روز پیش قیمت کردم ، 140 تومن بود .
البته برادرشوهر که انقدر پول نداره ، بخواد این همه چیز میز برای بچه بخره .
حسنا تو که از همسر می چاپی یه چیزی می خریدی.
اهان البته تو اون سفر خارجه که با بهار و برادرشوهر ها رفتی ، برای بچه لباس خریدی و دادی به جاری و جاری گفت فعلا پیشت باشه (یادت باشه اینو تو پست بعدی بگونجونی)
به هر حال بچه یه تخت می خواد ، یه وان می خواد ، یه کریر می خواد ،البته می تونید ازین کریر پیشرفته ها بگیرید.
که هم صندلی ماشین می شه ، هم کالسکه و هم کریر
اینارو قشنگ بنویس تو پست بعدی باشه .
راستی جاری از خارج چیزی نفرستاده برای بچه؟
غنچه جان تولدش مبارک. ایشالله ١٢٠ ساله بشه. یک عکسم از کیکش بذار. حیف که من رژیمم وگرنه الان دلم کیک خانه ای میخواد
غنچه ی عزیز اولین تولدگل پسرت مبارک باشه ایشالله تولد120سالگی شو باکلی موفقیت وشادمانی بانوه ها ونتیجه هاش بگیره


درکنارخانواده شاد وخوشبخت باشی
فکرشو نکن همون قدر تومادری اونم پدره بذارکارشو بکونه خوش باشه توهم همراه خوشی هاش خوش باش
خوب دوستان و بانو جان
تو باغ می خواهد بگیره
میگه کنسلش میکنی


می دونم الان بحث پست حسنا است
ولی من احتمالن این چند روز کم تر هستم 8 آذر تولد تک پسرم قند عسلم
یک سال شد و من پارسال این موقع منتظر اومدنش بودم
یکی از زیبا ترین لحظه های زندگی آدم وقتی که بچه ات برای اولین بار میدهند دستت
انقدر صورتی و خیس بود وقتی برای اولین بار دیدمش
یکی از خنده دار ترین حرف هایی که موقعی که دیدمش این بود که خدا رو شکر که پسره درد زایمان نمیکشه
انقدر درد زایمان اذیتم کرده بودحاضر نبودم بچه ام این درد تجربه کنه خودم یاد این حرفم میوفتم غش می کنم از خنده
جای همه تو خالی ای کاش همه می یومدید و مهمونم میشدید از همه بدتر اینکه باباش می خواهد یک تولد آنچنانی برای پسرش بگیره انگار عروسی
من می خواستم یک مهمونی خودمونی بگیرم خودامون باشیم ولی باباش نگذاشت بالاخره هم پیروز شد زنگ زده اومدن از بچه ام عکس گرفتن رو بشقاب های یک بار مصرف میگم خوشم نمیاد عکس بچه ام بره رو بشقاب باشه بعدشم بریزند دور حس خوبی نداشتم از اون موقع که این قضیه کنسل کردم دیگه هیچی به من نمیگه می خواهد چی کار کنه
منم که وسواسی کلی استراس دارم فقظ لطف کرده سفارش غذا به عهده من گذاشته
شوهرم با این همه تحصیلات بچه شده با یک چیز های کوچکی ذوق میکنه همه اش می خواهد تو تولد داشته باشه نمی دونم چه برنامه داره دیشب که میگفت کلی بازی داریم
آخه تولد یک بچه یک ساله بازی می تونه بکنه آخرشم فکر کنم من بیاره وسط بازی
خلاصه که من از دست برنامه ریزی شوهرم برای بچه کلی استرس دارم نمی دونم چی کار م خواهد بکنه
یک وقت کسی ناراحت نشه ... می ترسم بابام اینا بهش بر بخوره
آخه همه کسانی که دعوت هستند هم سن و سال خودمون بزرگ تر ها هستند
بانو جان دوستان جای همگی خالی برای منم دعا کنید یکم کم تر استرس داشته باشم
غنچه جان،







تولد گل پسرت مبارک. ایشاله که سالهای سال کنار هم تولدش را جشن بگیرید و شاد و سالم زندگی کنید.
برای مهمونی هم سخت نگیر. من بودم از این که یکی دیگه داره همه کارها را می کنه خوشحال هم می شدم.
اینام واسه تولد پسر کوچولوی ایا
زری جون ایشالله از این خوشیای زیاد نصیب تو بشه بری باهاش کیف کنی.
ایشاله نصیب هووی زری جون بشه. وقتی واسه خانوم اولی خوبه، واسه زری هم حتما خوبه دیگه.
راستی من داشتم به سورپرایز همسر برای حسنا فکر می کردم. سناریوی سوییچ ماشین که خیلی دم دست و نخ نماست.
یک سناریوی دیگه اینه همسر به حسنا میگه پاشو بریم تالار فرمانیه شام بخوریم. حالا حسنا حوصله نداشته به زور می برنش. بعد حسنا می بینه تو تالار عروسیه همسر اصرار که بیا کرش کنیم تو این عروسی چیزی نمیشه بعد حسنا وارد میشه هی خجالت می کشیده از این دهاتی بازی بعد یک دفعه همه براش دست می زنند و لی لی می کنند و همسر می گه حسنا من هیچوقت برای تو عروسی نگرفتم شرمنده ات بودم. لباس عروس و دسته گل و آرایشگر و آتلیه و عکاس و انعام و حتی شادباشم...همسر مطابق ذائقه خودش و حسنا از قبل راست و ریس کرده بوده و خلاصه شب بیاد موندنی میشه.
آخر سورپرایزی لالا
بچه ها دقت کردید برای نی نی چیزی نخریدند .
نه لباسی نه کلاهی نه شیشه شیری نه پوشکی و نه سیسمونی درست کردن
چون اگه می خریدن و سیسمونی درست می کردن ، برادرشوهر خاله زنک به حسنا می گفت و یا به حسنا می گفت بیا بریم خرید یا می گفت بیا و ببین وسایل بچه رو
و حسنا حتما می نوشت ولی حسنا هیچی ننوشته .
منم حس می کنم کل جریان بچه دروغی بیش نیست .
الان بچه می خواد چی بپوشه ؟ ساک بچه رو برای بیمارستان اماده کرده اند اصلا ؟
غنچه جان حسنا چیزی که زیاد داره رو هست! از نوع سنگ پاش. جوابش به همه این ایرادات این خواهد بود که شما با امکانات خودتون می سنجین این کارها زمان بره. برادر شوهر دیپلمات ارشد همون کشور اروپاییه و با روند دیپلماتیک نی نی رو زودتر می بره. خانمش هم همینطور و مشغول مذاکرات ژنو برای حل بحران سوریه است نمی تونست بیاد!
این همه مخفی کاری کرد آخر شغلشون لو رفت
بچه ها چرا وبلاگ پرشین بلاگی برام باز نمی شه ؟
حسنا همیشه برای جلب توجه می نوشت مریضم...حالا که دستش پیش ما رو شده برای جلب توجه تبلیغ اهدای عضو می کنه. حسنایی که با خودخواهیش یک زن به قول خودش مریض احوال رو داره می کشه!
کاش یک دفعه می کشت تمام می شد. این که ذره ذره زجرش می ده خیلی بدتره.
از همه عجیب تر اینه که مادر بچه نیست در لحظه تولد بچه اش
دیگه هر مادری اون سر دنیا باشه کار هاش راست و ریست میکنه لحظه تولد باشه
و هیچ کشوری هیچ کجای دنیا برای زایمان امکان نداره مرخصی نده
برادر شوهر و جاری تو این یک سال باید کار ها رو درست میکردند برادر دنبال کار های بچه جاری هم دنبال برگشت و کنار بچه هاش بودن
نمی دونم چرا همه این داستان ها باور می کنند و خود حسنا چرا فکر نمیکنه که این چیز هایی که می نویسه با عقل و واقعیت جور در نمیاد
الان که فکر می کنم بچه متولد شده برام سخت تره بپذیرم.
بچه ای کیلومترها دورتر از مادر متولد شده و ؟؟؟؟؟ اونم مادری که دوبار سقط داشته، مدتها و به روشهای مختلف دنبال بچه دار شدن بوده و شاید این اولین و آخرین بچه اش هست.
دوست عزیز بی اسم
البته که حسنا خالی بنده.با همین اطلاعاتی که از خانواده همسرش حتی خودش داده اگر وجود خارجی به راحتی قابل شناسایی بود. چیزایی که ازشون حرف می زنه بیشتر چیزایی که پزشون رو می ده.چون اطلاعاتی در موردشون نداره و نمی خواد خودشو به دردسر بندازه اسم نمی بره. می بینی که سر ویزا به چه دردسری افتاد مجبور شد هرچی وبلاگه که توش از پرسه ویزا گرفتن نوشتن بخونه، جملاتشون رو پس و پیش کنه و در پستهای آینده تقدیم خوانندگان کنه!
خودش داره ذره ذره اعضای بدن یک زن و بچه از بین میبره اعم از اعصاب و مشکلات روحی که بر جسم اثر میگذاره
همیشه وقتی میریم دکتر اگه مشکل قلب یا فشار خون یا هر چیز دیگه داشته باشیم دکتر ها میگن از مشکلات روحی نشات گرفته ... بیشتر بیماری ها
اون وقت پست زده در مورد اهدای اعضای بدن
به قول سعدی
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
قابل توجه حسنا خانم که مدام میگوید زن دوم نشوید
این دیگه من نمی گم سعدی میگه
باطلست آن چه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
حتی مادرشوهر و خواهرشوهر هم از مشکلات پیش اومده اذیت می شن. فکر می کنید برای مادربزرگ بهار راحته که ببینه زندگی پسرش اینطور شد یا نوه اش اینقدر رنج می کشه.
بهار و خانوم اولی که دیگه از همه بدتر. کاش واقعا یه طوری بشه به آرامش برسن و این درد کشیدن تمام بشه.
کی می خواد تو این مدت بچه رو نگه داره ؟
مادرشوهر که به قول حسنا بلد نیست یه غذا بپزه ؟
یا خواهر شوهر خسنا ؟ شایدم خود حسنا ؟
برادر شوهر یا همسر ؟
شاید خواهرشوهر کمک کنه. شاید براش پرستار بگیرن.
یعنی الان اون بچه متولد شده و مادرش یه جای دیگه دنیا تک و تنها نشسته و اصلا هیچی به هیچی؟
دنیا چقدر عجیبه !
حسنا می خواد بگه ، من خوبم ، من عالیم ، من هوراااااا م ، من هیچ اشتباهی نکردم .
اشتباه خانم اولی بود رضایت داد ، الانم باید تحمل کنه ، می خواست رضایت نده ، وقتی داد ، چشمش کور، دندش نرم بکشه .
همینکه هست ، خیلی ناراحته ازین زندگی بره بیرون تا من و همسر با ارامش برسیم
حالا باید منتظر پست بیمارستان باشیم
راستی به بچه شیر خشک می دن یا شیر مامانشو ؟
حسنا بچه تا کی پیش مامانش می مونه ؟
ایا اون زن بچه رو به راحتی می ده؟
کارای قانونیش چقدر زمان می گیره ؟
من عضو انجمن اهدای عضو هستم و کلی به اطرافیانم کم تاکید کردم که به این مسئله فکر کنن
ولی حالا چی شده حسنا یاد این افتاده؟
نکنه میخواد باز تاکید کنه چقدر آدم خوب و خیریه که مسئله دزد بودنش را پوشش بده؟؟؟
نکنه این امر بهش محبت شده؟
نی نی خانوم که بزرگ شد میخواد حسنا رو چی صدا کنه؟ زن عموی دوم؟؟
اون فامیلی که قراره حسنا را از آرشیو بشناسه، از روی ماجرای رحم اجاره ای و جاری خارجی و روز تولد بچه و ... نمی شناسه؟
مگه تو هر فامیلی چند تا عروس خارجی هست و چند تا ماجرای رحم اجاره ای و چند تا بچه که امروز متولد می شن و چند تا سرهنگ که سه تا پسر داره که یکیشون زن نمی گیره و یکی دیگشون دوتا می گیره و ....
فقط اون قسمت خواستگاری خانم اولی از حسنا و کلکسیون بیماریهاش و فراموشی دوره ایش هست که فامیل ممکنه بدونن.
مریم مامی امیرحسین ۱۱:۱٥ ق.ظ - چهارشنبه، ٦ آذر ۱۳٩٢
سلام.هی داره اوضاع پیچیده تر میشه انگار.با اینکه همش خبرای خوش نوشتی ولی من هنوزم نگرانم از همه چیز.ناراحتبالاخره چی میشه؟؟؟مواظب همه چیز باش.ماچقلب
پاسخ: سلام مریم جون بغلماچ حالا من که پیچیدگیش رو تعریف نکردمزبان نمیدونم چی میشه خدا به خیر بگذرونه و آخر عاقبتش خیر باشه . دیگه چطوری مواظب باشم افسوس
ای بابا من که همش دارم می گم خوشبخت شدم. بابا مردک هر شب می یاد. عاشقمه .به خاطر گل روی من و رابطه عفیفه از خیر زن و دخترش گذشت اگه نمی فهمید و فکر می کنید طبیعی نیست نشان از پیچیدگی و مشکلات روحی خودتون هست .یعنی چی که می گید اوضاع پیچیده شده یا دارم تظاهر می کنم که خوشبخت شدم.حالا سعی می کنم پست بعد روی عاشقونه هامون بیشتر مانور بدم که اصلا کسی شک نکنه .
این مریم جون هم انگار معلوم الحال مخفیه ها
زری ۳:٥٧ ب.ظ - چهارشنبه، ٦ آذر ۱۳٩٢
سلام حسنا جونم. ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااولا که سالگردت مبارک. ایشالا خوشیاتون تازه از این به بعد سر به فلک بکشه از کوری چشم بعضیا. همش بری خارج،هی پول خرج کنی، هی شوهری نازتو بکشه ، هی هر کاری که دوست داری بکنی، هی .............
آخه چرا بعضیا اینطورین؟ از رو کنجکاوی رفتم کامنتای خانوم مهسارو خوندم. آخه بگو تو حسودی، بخیلی،مگه جای تورو گرفتن؟ مگه پول تورو خوردن؟ برن یا نرن چه فرقی به حال تو داره؟ اصلا ببخشیدا،منظوری ندارم،اصلا گیرم خالی بسته باشی، اگه ثابت هم بکنی که عمرا نمیتونی،چیش به تو میرسه؟ احساس بزرگی بهت دست میده؟ نمیدونم به خدا. بعضیا عقده دارن . اصلا موندم تو صبر تو حسنا جون. من اگه بودم عمرا که جوابشو میدادم. یه مشت فحش هم بارش می کردم. بی خیال بخیلا. آها یکی دیگه هم که اسمشو یادم رفته،نوشته بود که کار غیر اخلاقی کردی؟ جان؟ این یعنی چی؟ از این زندگی برو؟ این یعنی چی؟ خداییش یا من خیلی خنگم که نمیگیرم این چیزارو یا اینکه اینا خیلی پررو هستن. همیشه از خوشیات بگو تا بیشتر ماتحتشون بسوزه. بوووووووووووووس
زری جون از اونجایی که خواننده اینجا هستی ولی هنوز نفهمیدی دلیل اعتراض ما به حسنا چی هست و گذاشتی به پای حسادت باید با نهایت تاسف عرض کنم گویا تو خیلی خنگی
چقدر درک بعضی ها پایینه.
شایداین بچه هیچ وابستگی برای اون زن نداشته باشه اما عوارضش که هست
بخصوص افسردگی مال زایمان
که مال این ادمها که بخاطر فقر مالی به این کارتن میدن مطمئنن بیشتره معلوم نیست تاکی درد و رنج روحی وجسمی ومیخواد تحمل کنه
حسنا تو چرا مگه درد و رنج دیگران برات مهمه ؟
مگه واست مهمه اون خانوم به بچه وابسته شده باشه یانه؟
توهرچقدرهم بخوای دم ازانسانیت بزنی وتظاهر کنی بازهم نمیتونی چون واقعیت درون تو یه چیزدیگه است ذاتت خرابه
پست خاله زنکی چی شدهمونی که مامی امیرحسین خواست؟
بازم میخوای ملت ومچل کنی یه باردیگه بخاطر به دنیا اومدن نی نی خانوم بیان تبریک بگن
پست خاله زنک به کنار. قرار بود به زودی یه پست بذاره توضیح بده که این آدرس و وبلاگ و ... برای چی بود.
حتی یه توضیح ساده هم نمی ده که ببخشید من منظور دیگه ای داشتم و بعدش منصرف شدم یا غیره ... کلا می گه احمقها این دفعه سومه که در هشت ماه گذشته مچلتون می کنم و بعدش هم حتی نمی گم ببخشید ....
چه جالب !
حسنا معتقده
اون خانم که 9 ماه نی نی باهاش همراه بوده محاله حسی به این بچه نداشته باشه اونوقت حسنا فکر می کنه شوهرش که 20 سال با خانم خانما بوده
به راحتی زن اولش رو فراموش می کنه و با وجود بهار به اون بیشتر بها میده !
خوبه خودش جواب خودشو حین پستهاش میده !
بعد هم معتقده که از ته دل اون خانم که خبر نداره.
اما رضایت خانوم اولی برای ازدواج حسنا از ته دلش بوده و حسنا این را مطمئنه و به یقین رسیده. فکر نکنید الکی می گه ها. ته دل خانوم اولی را می خونه و اونجا بوده وقتی داشتند مجبورش می کردند که موافقت کنه
بانو یه سوال، برادر شوهر و جاری که اینقدر بهم علاقه دارن که با اینکه بچه دار نمیشن ازاین شیوه استفاده کردن تا نخوان از هم جدا شن پس دوری حدود یکسال همدیگر رو چطور تحمل میکنن؟این برادر شوهرکارو شغل نداره فقط جاری شاغل هست؟ انگار سوء استفاده از ثروت ودستمزد زن صفت مشترک این برادرهاست ! با پول و ثروت زنهاشون عیش میکنن! اون کار میکنه پول میفرسته اینجا تا آقا خرج کنه و به حسنا تلفن کنه !؟
شش ماه هست که اون خانم رفته. ولی به نظر من هم نیازی به موندن برادرشوهر نبود. اون که حتی خانومه را هم اجازه نداشت ببینه، چه برسه به این که بگیم می خواسته بره سونوگرافی همراهش یا بچه اش را ببینه و ...
می تونست برگرده سرکارش (کار نداشته اش) و وقتی بچه به دنیا می اومد برمی گشتند. اینطوری مشکلات مالیشون هم کمتر می شد.
بچه ها بیخودی به مهتاب گیر ندین. اون چه مشکلی مگه ایجاد کرده؟ من الان کامنت زینب که لیدا گذاشته رو خوندم. ببین مهتاب دختر ارشد هست ولی باباش یه همسر داشته که فوت شده و بعد با مامان مهتاب ازدواج کرده و بچه های باباش هم با اینها زندگی می کردن و از مهتاب بزرگترن. خواهر برادرهای ناتنی. به نظر من که دروغ ننوشته. زندگیشون مخفیانه هست چون در حد تماس تلفنی هست و ماهی یه بار همدیگه رو می بینن. عین دوست دختر دوست پسرهایی که چند سال دوستن و هیچ کس نمی فهمه. حالا من نمی فهمم چرا باید بشینیم و ریز بشیم تو نوشته هاش تا بتونیم آتو بگیریم و این جور چیزها؟ مهتاب چه ضرری به ما و جامعه بشری می رسونه؟ زن دوم که نیست. چرا باید به فکر اذیت کردنش باشیم؟ اصلا فرض کنیم دروغ هم گفته باشه ، مگه من و شما تا حالا هیچ وقت پیش نیومده دروغ بگیم؟ بهتر نیست تمرکزمون روی زنهای دوم و معشوقه باشه و دایره نقد رو در حد تمام زنان وبلاگ نویس افزایش ندیم؟
سلام. ای کاش حسنا واقعیت هارو مینوشت. مثلا از احساسات بهار به پدرش. توجه میکنید که بهار و همسر اول کلا حذف شدند. و جالب تر از همه اینه که مردک هرزه دلش برای برادرزاده اش میسوزه اما دلش برای دختر خودش نه
اصلا انگار نه انگار که بهاری بود و خانوم اولی.
اگر هم پرت و پلاهای حسنا درست باشه که محاله، حسنا خونه را به نام خانم اولی کرده. همونقدر که خانم اولی حرف زور زده، حسنا هم سرخود و بدون اطلاع همسرش خونه را منتقل کرده.
چطور خانم اولی باید تنبیه بشه، اما حسنا که بدون اطلاع مردک خونه را از دست داده باید جایزه بگیره که اینقدر سرخود و خیره سره؟
حسنا باید به مردک می گفت من می خوام این کار را بکنم و اگر تا فلان روز خانم اولی را راضی و ساکت نکنی من مجبورم خونه را بهش پس بدم.
لزومی نداشت یواشکی این کار را بکنه؟ بالاخره یا مردک خانم اولی را راضی می کرد یا حسنا خونه را می داد اما با اطلاع مردک بود.
من که از جریان دروغ به این بزرگی سردرنمی آرم.
اما الان هم نمی فهمم چرا باید بهار و خانم اولی تنبیه بشن و حسنا به خاطر پنهانکاری و سرخود کار کردن جایزه بگیره.
حسنا گلکم
از شما همینکه از اون زندگی بری بیرون هم قبوله درگاهه خداوندیست...
اهدا اعضا پیشکش
اگه گفتین حسنا چرا ایمیل گرفت از همه؟
نمیدونین؟
برای اهدا اعضا...
فردا فراخوان عمومی میکنه برای تعیین گروه خونی
پس فردا کلیه میخاد
همه اینکارا برای کی برای چی؟
برای خانوم اولی
چرا خودش کمک نمیکنه؟خون حسنا به خانوم اولی نمیخوره چون خون نداره و با نفت کار میکنه
خون همسر هم نمیخوره چون کلا رگ نداره یه چی تو مایه های سیب زمینی
بهار رو هم که حسنا دلش نمیاد نه اصرار نکنین دلش نمیاد...
اهداء عضو کار قشنگیه ولی همون بهتر وجود نحس امثال حسنا که در زمان حیات مایه رنج و عذاب هم نوعشون هست بعد از مرگ دفن شه و چیزی ازش نمونه .
بیچاره داره تمام زورش رو می زنه که یکم آدم حسابش کنن وگرنه کدوم یک از اعضاء خونواده مردک به جز برادرشوهرهای خاله زنکش دوست داره حسنا رو تو بیمارستان ببینه؟
خدا نی نی رو به پدر و مادرش ببخشه ولی خوب وقتی اومد دست حسنا رو گرفت . منتظر دعوای احتمالی مردک با حسنا باشید سر جریان اینکه حسنا بی عرضه س و نمی خواد بچه دار یشه.
احتمالا پیشنهاد این که اگه می خوای هیکلت خراب نشه برات رحم اجاره کنم
وبلاگهای دیگه رو مثل فانی گاه به نقد بزار دیگه خسته شدیم اه همش حسنا حسنا! بروسراغ لینکها و یکی یکی بررسی کن
سلام بانوجان،
من از استرالیا میخونمتون، تو رو و کامنترهی ثابتت مثل شادی و گلریز رو خیلی دوست دارم، چه خوبه که داری چراغها رو روشن میکنی تا من و خیلیهای دیگه که حرفهای این دومیها رو باور میکردیم به خودمون بیایم و واقعیتها رو ببینیم. درسته که گاهی وقتها این وب کمی از هدفش فاصله میگیره، اما میارزه به اینکه شاید ۱ نفر پیدا بشه که آگاه بشه و نظرش تغییر کنه.
بانو جان از کامنتهات پیداست که زن باهوش و نکته سنجی هستی
ممنونم از این که همراه ما هستی و خوشحالم که دوستهای خوبی مثل شما داریم.
زینب
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 ساعت 06:05 ب.ظ
من وبلاگتون رو خوندم.اما اگه ناراحت نمیشی میخواستم یه چیزی بگم.اگه ترس از تهمت زدن نبود با اطمینان تمام میگفتم قصه نوشتی.
براش دلیل هم دارم.جدا از تناقضاتی که تو نوشته هات هست مثل اینکه خیلی جاها گفتی فرزند ارشد یا دختر ارشد هستی_از خواهر زاده ای هم حرف زدی که همسن خودته.آخه چطوری تو دختر ارشدی و خواهر زاده ات همسنته؟؟؟؟؟؟؟؟
اما دلایل مهم تراینکه تو از اتفاقاتی که از 10سال قبل تا الان افتاده می نویسی با همه ی جزئیات.آخه میشه آدم ده سال از زندگیش رو مو به مو با همه ی جزئیات در حدی که چی گفت و چی شنید و چی پوشید و حالت قیافش چجور شد و چطوری نشست و... تو ذهنش بمونه؟؟
مهمترازاون اصلا چطوری امکان داره آدم10سال مخفیانه زندگی کنه و کسی چیزی نفهمه.حالا تو مادر و خواهرات در جریان بودن اون که هیچکدوم از خانوادش چیزی نمی دونستن چطوری تونسته اینهمه سال با تو زندگی کنه و خانوادش هم چیزی نفهمن؟وقتی ساعت 2شب میاد دنبال تو که ببردت دکتر خانوادش نمیگن تو این موقعی داری کجا میری؟حالا آدم دو بار سه بار میتونه بپیچونه نه ده سال!!!!!!!!
و ازهمه ی اینها مهمتر موقعیه که اون اتفاق افتاد و همه ی اهل ده فهمیدن تو با کسی هستی.منظورم اون موقعیه که داشتین با هم از شمال برمیگشتین.آخه چطوری امکان داره همه ی عالم بفهمن تو با کسی هستی داداشات نفهمن!!!!یعنی هیچ جوری به گوش داداشات نرسیده؟آخه اصلا میشه چنین چیزی؟اونهم تو محیط های کوچیک؟
واقعا چیزهایی که نوشتی بیشتر شبیه رمانه.خوب عزیز من چرا ملت رو سر کار میذاری؟بشین بنویس ولی بگو میخوام تمرین نویسندگی کنم.مطمئن باش بازم خواننده خواهی داشت.
امیدوارم ناراحت نشی و البته کامنتم و تایید کنی.اگه جوای داشتی هم جواب بده ممنون میشم
پاسخ:
عزیزدلم حقته بدونی سرکار هستی یا نه چرا ناراحت بشم
الان با رامینم با موبایلم فردا که برگشتم تو یه پست همه رو برات توضیح میدم قانع شدی با توضیحام که هیچ قانع نشدی میتونم خودم و رامین و زندگی مخفی ده سالمه بهت ثابت کنم البته چون برام مهمه کسی وقتشو میذاره بدونه طرفش چقد صادق بوده آره عزیزم واسه همش جواب دارم
آره
گفته بود قراره با عکسو مدرک بیاد که حرفاش راسته و زن رامینه و زن دیگه ای نیستو واقعا یه زندگی پنهانی دارن:
"هر وقت حالم خوب شد میام ... من روی تمام قولها و تعهداتی که اینجا بهتون دادم هستم ... هر چند که خیلی ها به قول و تعهدشون نسبت به من عمل نکردن :( شاید وقتی برگشتم رمزدار بنویسم که هر کسی نتونه بخونه نوشته هام ُ نمیدونم تا اونموقع چطور میشه حالم میتونم خودم ُ بابت این همه سادگی و حماقت ببخشم؟
توضیحاتی که قرار بود بدم هم میدم و عکسایی که گرفته بودم همش هست با تاریخاش که کی گرفته شده همه چی رو آماده کرده بودم تا بهتون توضیح بدم با مدرک ولی حالم بد شد ..."
ولی حالا مثل حسنا از زیرش در رفت!!!!
لیدا جان مگه مهتاب هم قرار بوده چیزیو ثابت کنه؟
مهتاب هم که جا زد!!!! دیدی بانو اینا یکی یکی این داستانو علم میکنن که وبمون پیدا شد! دوستمون بهمون نارو زد! شوهرم عصبانی شد گفت دیگه ننویس! دارم میمیرم... دیگه رمزی مینویسم... دیگه نمینویسم... همه اش هم لحظه ای اتفاق میافته که میخوان صحت حرفاشونو ثابت کنن!
چقدر این سناریوی تکراری کار میکه!
لیدا جان مهتاب را نمی خونم. خبر از ماجراش ندارم. جسته گریخته یه چیزایی شنیدم. ولی این که چرا تو لینکهای عسل خانومی هست برام عجیب بود. چون عسل کسانی را که به هر شکلی همسرشون ازدواج دیگه ای داشته، لینک می کنه. اما مهتاب و رامین فقط مخفی هستند، هیچکدوم ازدواج دیگه ای ندارند.
بانو جون
فکر می کنم خانمه مثل بچه خودش به اون بچه وابسته نشده باشه، از اول می دونسته که بچه یکی دیگه است و حالت مهمون داره توی رحمش
ناراحت کننده است به هرحال، هم برای نی نی که نتونست توی خونه اصلی خودش رشد کنه، هم مامان اصلی و هم این خانمه
امیدوارم این نی نی و همه نی نی های مشابه، خوب و سالم به دنیا بیان
شاید وابسته نشده باشه. اما سختی ای که تحمل می کنه. پذیرش این موضوع از نظر روحی روانی و ... نمی دونم. اصلا نمی شه فهمید حسش چطوریه. ولی من فکر می کنم حس دلگیریه. امیدوارم شوهرش درکش کنه و کمکش کنه. چون بعد از این هم تا مدتی بخاطر سزارین و ... مشکل داره.
یزدانی عزیز

خوشحالم که برگشتی، دلمون برای کامنتهای قشنگت تنگ شده بود
اهدای عضو کار خیلی قشنگیه
ولی بهتره از الان که زنده ایم شروع کنیم و درست زندگی کنیم
به بهار فکر کن که به گفته مادربزرگش داره ذره ذره آب میشه
خیلی گناه داره و چقدر این مسائل روی زندگیش تاثیر می ذاره. روی اعتمادش به پدرش، روی اعتمادش به همسر آینده اش.
چقدر الان پیش دخترعمه و دایی و .... دوست و آشناهایی که می دونند احساس بدی داره. چقدر نگرانه مادرش هست. چقدر براش این روزها و شبها سخت می گذره
حسنا نوشته این وبلاگ خواننده زیاد داره
همین یک جمله نشون می ده که خواننده هاش خیلی ریزش داشتن
حقیقت، نیازی به گفتن نداره، اون دروغه که باید تکرارش کرد تا شاید باور کنن
به نظر شما هم این جمله تابلو اومد؟

شادی از راه به در شدی رفت! تمام
توی تعطیلات و سفر شوهرت حتما متوجه تغییرات عظیمی که کردی می شه
بچه ها راستی شما زاییدین برادرشوهرتون پشت در اتاق عمل منتظر عمو شدن بود؟؟؟
لالاجون،
شوهر حسنا و برادرهاش کلا خیلی خاصن، هیچ کارشون شبیه مردای دیگه نیست
توی اون خانواده، فقط مادرشوهر و پدرشوهر و خواهرشوهرها و بچه های خواهرشوهر نرمالن
یادتون نیست حسنا سقط کرده بود و برادرخانم اولی می خواست بیاد بیمارستان عیادتش
بانو، دیگه خوندن وبلاگ حسنا هیچ لطفی نداره، چیزی که راست نباشه، به دل آدم نمی شینه
زن مهربونش هم اگه الان بیداره، فقط به خاطر اینه که منتظر رسیدن اون کبوتر عاشقه
این پست کوتاهو که خوندم چیزی به جز دست و پا زدن حسنا برای اینکه به دروغ ثابت کنه شوهرش تمام وقت پبششه و با برادرشوهر (و درنتیجه با خانواده شوهرش) ارتباط نزدیکی داره ندیدم
شوهر گرفتار حسنا با اون همه بدبختی و قهر خانوم اولی و به هم ریختن زندگی چند ساله اش، از ذوق عمو شدن می خواد بیمارستان باشه و برای همین نصف شب می رسه
برادر شوهر هم شبی که قراره بچه اش به دنیا بیاد و احتمالا کلی کار روی سرش ریخته، تلفن برداشته و به فامیل زنگ می زنه، حتی زن دوم برادرش هم از قلم نمی افته و براشون از حس و حالش می گه
حسنا، فرض کن ما همه اینها رو باور کردیم، اصلا هم فکر نکردیم که تنهائی نشستی و نصف شبی وبلاگ آپ می کنی و از مکالمات خیالی با خانواده شوهرت می نویسی
چه دردی از تو دوا می شه؟ آیا واقعا اینقدر احساس تنهائی می کنی که به این چند نفر خواننده وبلاگت احتیاج داری؟
شادی جون،
به قول پریناز دل به کار نمی ده. وگرنه قبلا هم دروغ می نوشت. منتها با جوون و دل می نوشت
مژی٧:۳٤ ب.ظ - چهارشنبه، ٢٩ آبان ۱۳٩٢

آقا جان
ما تشکر مجدد نخواستیم ..
چقدر تشکر میکنی ؟
بیا پست جدید بذار دیگه !!زباننیشخند
پاسخ:مزی جون بالاخره نوشتم نیشخندماچ
حسنا بانو-٦/٩/۱۳٩٢-٤:۳٩ ق.ظ
نفس به دادتون رسید الکی پروژه سالگرد ازدواج را نوشت. وگرنه باز هم باید مورد تشکر واقع می شدید
بچه ها راستی شما زاییدین برادرشوهرتون پشت در اتاق عمل منتظر عمو شدن بود؟؟؟
اینا همه چیزشون عجیب غریبه!
آدم اینقدر بی عاطفه و نامرده که زن و بچه خودش را ول کرده افتاده دنبال هوسش با یه زن جدید. اونوقت یهو اینقدر محبتش گل می کنه که می ره پشت در اتاق زایمان بچه برادرش!
اگه عاطفه و محبت سرش می شد که اون بلا را سر زندگی خودش نمی آورد.
حسنا تو وجود نحس و نجستو از زندگی مردم بکش بیرون بگذار تا زندن هستن زندگی کنند لازم نکرده برای مردنشون نسخه بپیچی. در ضمن اگر انسانی خطا و ضعف هاتو تا زنده ای خاک کن بخشش کلیه ات بعد مردنت پیشکش.
sona۸:۳۱ ب.ظ - پنجشنبه، ۳٠ آبان ۱۳٩٢
سلام حسنا جون خوبی عزیزم. بابا این رسمش نیست مارو بذاری تویه خماری و بری شوهر داری. والله ما هم کارمندیم هم شوهر داری می کنیم هم به خونه میرسیم اما روزی ده بار میایم به وبلاگت سر می زنیم به امید اینکه آپ کرده باشی!!!!!!!!! یه کم از وقایع اخیر بنویس دیگه( بهار ،خانوم اولی ، جناب همسر،هنوز خونه خانم اولی نرفته ؟،پدر مادر خانم اولی نمیگن چرا جناب همسر پیداش نیست ؟و..... آخه من خیلی فضولم ...دیگه دارم میمیرما...........
البته ببخشیدا . شما حق داری که بنویسی یانه. دوستت دارم عزیزم امیدوارم هر دو مون به زودی مامان بشیم. خوش باشید
پاسخ:سلام سونا جونبغلماچ شرمنده دیگه من مدتها بود به شوهر داری طولانی مدت عادت نداشتم اینطوری شدنیشخند ولی دور از شوخی شرمنده که فرصت نشد زود بنویسم .بالاخره آپ کردمنیشخند هسر هم نرفته نه . متاسفانه هنوز هم رو دور لحبازی هستند . اینطور که من شنیدم بهانه کار داشتن و نبودن و مسافرت رفتنش رو میارننگران من هم دوستت دارم امیدوارم به زودی مامان بشی و همیشه شاد باشی و خوشبخت
حسنا بانو-٦/٩/۱۳٩٢-٦:٥٠ ب.ظ
اولا لازمه بگم که حسنا در این کامنت یکی دیگه از ابهامات و سوالات را جواب داده.
اونهایی که دفعه قبل گفتید مگه مردک شنبه تا دوشنبه پیش حسنا نمی رفته و چرا حسنا می گه به خونه اومدن مردک عادت ندارم،
اینجا براتون توضیح می ده که به شوهرداری "طولانی مدت" عادت نداره. فکر نکنید که مچش را گرفتید که بهتون دروغ گفته.
قبلا شنبه تا دوشنبه می اومده و حسنا دروغ نگفته که شوهر را به نسبت 3 به 4 تقسیم کردند. فقط شوهرداری سه شنبه تا جمعه براش جدیده. بخش شنبه تا دوشنبه تکراریه و عادی.
اما برای خودم یه سوال ایجاد شد.
بعد از 20 و اندی سال زندگی، شوهر دو ماهه غیب شده و با بهانه سفر و کار رفع و رجوع می کنند؟ اون هم زنی که بیمار هست و نیازش به حضور شوهرش بیشتره و نبودنش کاملا مشخصه. شما یه ساعت بری خونه بابات، شوهرت نباشه و یه خورده هم بیحوصله باشی کمتر حرف بزنی، سریع مامانه می گه چیه؟ حرفتون شده؟ باباهه می گه چرا تنهایی؟ برادره می گه باز زدین به تیپ و تار هم ؟
خلاصه این که مگه می شه شوهر دو ماه نباشه و خانواده نفهمند خبریه
خو من نخونده بودم کامل
الان فهمیدم چی شده
اهدای عضو هم تو پست حسنا بود؟
من فقط اون قسمت بولد شده آخر را نوشتم. بقیه اش برای حسناست.
بانو جون پست قبلی کو؟
نارین جان،
توی متن نوشتم که
واسه این که قاطی نشه ثبت موقتش کردم.
هر بار می ذارمش یه ساعت بعدش حسنا پست می ذاره.
هر وقت دلتون واسه پست جدید از حسنا تنگ می شه، بگین من اون را منتشر کنم. کمتر از دو ساعت بعد، پست جدید حسنا هوا می شه