نی نی خانوم ناز و خوشگل ( هزار ماشالله ) بالاخره اومد و دل همه رو پر از شادی کرد . ببخشید من باید زودتر مینوشتم ولی مشکل اینجا بود که نی نی خانوم اومده بود ایضا عموی نی نی خانوم و فرصت نشد بیام بنویسم تا امروز . صبح هم شانس من هی کار پیش میومد و هر کی یادش رفته بود تو اداره یادی از کارهای اداریش بکنه ، امروز یادش افتاده بود .من در انتظار بودم سرم خلوت بشه بیام سراغ وبلاگ و خبر خوش بدم
نی نی خانوم با وزن سه کیلو و صد (البته برادر شوهر گرمهاش رو هم حساب میکنه ما اونها رو داخل وزن نمیاریم ) و قد 52 ( ماشالله ) به دنیا اومد . قدش هم معلومه به خانواده پدری رفته از الان البته جاری هم قدش کوتاه نیست . در کل سلامتی اش مهم بود که خدا شکر سلامت هست .
گیس گلابتون موهای مشکی داره . رنگ چشمهاش به جاری نرفته متاسفانه و از رنگ موهاش میشه حدس زد که موها و چشمهاش همرنگ جاری نیست .در هر حال هنوز نمیشه در مورد قیافه اش نطری داد ولی امیدوارم ترکیب صورتش بیشتر شبیه مامانش بشه
برادر شوهر هم بالاخره اسم نی نی خانوم رو گفت . از اسمهای پیشنهادی هیچکدوم نبود و معلوم بود خودش انتخاب کرده و حتما جاری هم تایید کرده . اول اسمش با اسم بهار یکی هست . مثلا بهار حرف اول اسمش ب باشه ، حرف اول اسم نی نی خانوم هم ب داره توضیح این که اسم هیچکدومشون یک دونه ب هم نداره . چقدر خوب و دقیق اسم رو توضیح دادم .
از خوشحالی برادر شوهر هم چیزی نمیشه گفت که اصلا در کلام نمیگنجه . من که اولین بار که نی نی خانوم رو دیده بود ، ندیدم . چون ما دیرتر رسیدیم .ولی چیزی که من دیدم مرتب داره قربون صدقه نی نی خانوم میره . جاری هم که جای خود داره مرتب زنگ میزنه . تا حالا هم صدای نی نی رو نشنیده . هر بار که خواسته بشنوه نی نی خانوم ساکت بوده تا سر و صدا کرده و برادر شوهر هم فوری زنگ زده جاری بشنوه دختر شیطون ساکت شده صدای ضبط شده رو شنیده . فیلمش رو هم دیده . ولی پخش مستقیم رو نه .جلوی وب کم هم هنوز افتخار نداده سر و صدا کنه مامانش بشنوه .
دیروز نی نی خانوم رو بردن خونه . وقتی به دنیا اومد متاسفانه یک کم تنفسش میزان نبود . نظر دکتر هم بود که غیر طبیعی نیست . بماند که برادر شوهر داشت خودش رو میکشت تو اون مدت و نگران بود. اصلا هم موضوع مهمی نبود ولی برادر شوهر بود و هزار تا نگرانی . به همین دلیل یک روز موندند تو بیمارستان تا خیالش راحت بشه . و الان ماشالله از همه نظر خوبه . فقط هم میخوره و میخوابه و اذیت نکرده تا حالا .عزیزم
رفته بودیم بیمارستان مادر شوهر بود و خواهر شوهر و دخترش و برادر شوهر اول و بهار بودند .پدر شوهر بعدا اومد . خانوم اولی هم عصر رفته بود .بهار هم مرتب تاکید میکرد مامانم عصر میاد . در مورد بهار و حرفهاش هم اینجا چیزی نمیگم چون پستم مربوط به خبر به دنیا اومدن نی نی هست . همینقدر بگم که بس که خودش و من رو اذیت کرد که هم خودش یک دل سیر گریه کرد بس که حرف زد و هم من یک دل سیر گریه کردم بس که شنیدم و چیزی نگفتم چی بگم . یک جورهایی میشه گفت هر دوتا حق داریم و هر دو تا هم کاری از دستمون بر نمیاد
اما از اون خانوم بگم . شوهرش بود و بچه ها رو هم نیاورده بود و اونطور که من شنیدم مرتب هم بهانه میگرفته که بچه ها رو دست همسایه سپردند و زودتر باید بره برادر شوهر از قبل برای خانومه یک دونه تک پوش خریده بود که خیلی هم خوشگل بود . بعد از این که آوردن تو بخش و یک کم حالش بهتر شد مادر شوهر رفته بود تشکر کرده بود و دستش کرده بود . ماها هم هر کدوم گل بردیم یکی هم برای خانومه بردیم که خواهر شوهر برد تو اتاقش . من که اون روز نرفتم ولی اینطور که شنید م شوهرش با یک مجسمه سنگی فرق چندانی نداره . تازه مجسمه حرف نمیزنه این آقا هر بار اظهار فضل از خسته شدن و باید بره و اینها هم میکرده . به جای اینکه به خانومش توجه کنه . خانومی که انقدر برای شوهر و بچه هاش فداکاری کرده که چنین کاری کرده . کسی که از اتاق عمل اومده و بچه ای که نه ماه نگهداری کرده و به دنیا آورده رو ندیده و میدونه که مال خودش نیست . گفته بود که نمیخوام بچه رو ببینم . مادر شوهر و خواهر شوهر بهش اصرار کرده بودند که حداقل تا هست، بچه رو شیر بده گفته بود اصلا . فقط یک بار ظاهرا راضی شده بوده بدوشه و بده ببرن که انقدر کم بوده اصلا چیزی نبوده .
شوهرش هم که رفت . با این که برادر شوهر براشون اتاق خصوصی گرفته بود که بتونه بمونه و از قبل هم گفته بود برای نگهداری بچه ها کسی رو میفرسته و شوهرش کنارش باشه با این حال گفته بود نه . خانومه هم که طفلک کسی رو نداشت کنارش باشه . از قبل مادر شوهر به کارگری که برای کارهای خونه شون میاد ، گفته بوده بره مراقب بچه ها باشه که وقتی گفتند نه ، گفته بود بره بیمارستان تا مرخص میشه کنار خانومه باشه که اومد و به عنوان همراه مونده بود. شوهرش هم اینطور که شنیدم یک بار هم نیومده یا بچه ها رو بیاره . برادر شوهر گفته بود هر چند روز که بخواد بیمارستان بمونه تا حالش بهتر بشه ولی امروز مرخص شد و باز هم مادر شوهر با کارگرش هماهنگ کرد یک هفته بره خونه شون باشه و کارهاش رو برسه تا حداقل سرپا بشه بعد از اون هم قراره هفته ای یک بار کارگر بفرستند بره کاهای خونه روبراش انجام بده . تا خودش راه بیفته .
امیدوارم که خوب باشه . امیدوارم که براشون خیر و برکت باشه توی زندگی امیدوارم این آخرین فداکاری باشه که میکنه و از این به بعد زندگیشون رو روال بیفته .
روز جمعه همسر باید میرفت کرج و با هم رفتیم . با این که برای اون خانومه همه جوره کمپوت و آب میوه و اینها گرفته بودند و از قبل برادر شوهر برای خونه شون هم خرید کرده بود تا بعد از عمل خوراکیهایی که باید رو بخوره داشته باشه . ولی انقدر دلم سوخته بود که خدا میدونه بیشتر از این که شوهرش اونطور رفتار میکرد . شب که رفتیم خونه براش سوپ بار گذاشتم با ماهیچه که تو ارامپز جا بیفته . صبح هم بلند شدم تند تند کاچی درست کردم گفتم قبل رفتن بریم بدیم بهش . رفتم . حالش بد نبود . خانومی که همراهش بود میگفت مثل این که شب قبلش زیاد اذیت شده و درد داشته
سوپ و کاچی رو دادم . دلم خواست بغلش کنم . بوسیدمش گفتم تو خیلی بزرگوار و مهربون هستی . کار بزرگی برای خانواده ات انجام دادی . خیلی مراقب خودت باش قدر خودتو بدون . من مطمئن هستم این دوران میگذره . امیدوارم تو زندگی برات خوبیها باشه برای بچه هات هم همینطور موفقیت و خوشبختیشون رو ببینی . گفت دستت درد نکنه . بغض داشت طفلک . چیزی نمونده بود اشکهای من بریزه . کاملا معلوم بود افسرده هست . واقعا نمیدونم چه کاری میشه براش کرد . ولی خیلی دلم میسوزه
برادر شوهر هم بیمارستان بود . اصلا شب خونه نرفت . گفت تا دخترم اینجاست من هم خونه نمیرم . تا خود صبح بیدار بوده و مرتب هم رفته سر زده و بلای جون بخش نوزادان شده گفته دخترم چطوره . طوری که گفته بودند کی بشه دخترتو ببری ما ازدست شما راحت بشیم در هر حال خدا رو شکر دختر نازش رو برد خونه . الهی که هر سه تاشون سلامت باشند و در شادی و خوشبختی فقط جای جاری به شدت خالیه فعلا هم خواهر شوهر اونجاست . مادر شوهر هم که هست و خود برادر شوهر هم خوب بچه داری میکنه و مراقبش هستند .
پنجشنبه وقتی برگشتیم خونه همسر فوری رفت سراغ پیجش تو اسمش رو نبر عکس نی نی خانوم رو گذاشت و نوشت من امروز عمو شدم .یکی از بهترین حس ها رو دارم .خیلی خوشحالم . درست مثل روزی که خودم پدر شدم .این هم نی نی خانوم خوشگل عمو ( اسمش رو نوشت ) دو ساعت بعد از تولدش .
هنوز نوشته چیزی نمونده بود که لایک و تبریک شروع شد . اولین نفر هم خواهر شوهر دوم بود از خارج . احتمالا فوری آنلاین بوده . نوشت من قربون نی نی خانوم و عموش برم الهی . مدتی بود خواهر شوهر قربون صدقه رو متوقف کرده بود و زیاد هم با همسر حرف نمیزد . نه که قهر باشند ولی زیاد صحبت نمیکرد . خدا به خیر بگذرونه دوباره قربون عموی نی نی خانوم میره و قصد خودمونی شدن داره
گفتم ببین خواهرت شاگرد اول شد نفر اول اومد قربونت رفت . گفت حسود خواهر تو قربونت میره من حرف میزنم ؟گفتم نه . نوش جون خواهرت . هر چقدر میخواد قربون داداشش بره رفتیم دیدیم بهار زودتر نوشته و دختر عمو شدنش رو اعلام کرده . برادر شوهر اول هم همینطور نوشته بود برای دومین بار عمو شدم . اون هم عکس نی نی رو گذاشته بود . در کل خانوادگی اسمش رو نبر رو اباد کرده بودند و همه خبر ورود پر از شادی و خیر نی نی خانوم رو نوشته بودند . عزیزم جاری تو اون فاصله البوم رو پر کرده بود از تمام عکسهایی که به دستش رسیده بود و خبر مامان شدنش رو نوشته بود .
نوشته هاش رو بردم تو گوگل ترجمه کردم اشکم در اومد . انقدر با عشق و علاقه برای دخترش نوشته بود و ابراز ناراحتی از این که نیست که اشکم در اومد
ممنون از همه شما برای دعاهاتون . الهی برای همه شما خیر و شادی و سعادتمندی باشه و همه اونها که آرزوی مادر شدن دارند به زودی بچه خودشون رو داشته باشند مامانهای باردار و نی نی هاشون هم سلامت باشند و نی نی ها با شادی و سلامتی به دنیا بیان و با خودشون شادی و نور بیارند .
امشب میریم برای دیدن نی نی خانوم و کادو دادن مهرسا جون فرصت نشد دستورت انجام بشه . گذاشتم برای امشب حتما انجام بدم در ضمن الان من یک عالم هم میخوام پز بدم بهتون که من میرم نی نی بغل میکنم بو میکنم شماها نی نی ندارید دوباره تاکید کنم پز دادن هم داره خوب البته این پز دادن شامل اونها که یک نی نی ناز در نزدیکی دارند نمیشه
پی نوشت: با عرض شرمندگی هنوز فرصت نکردم کامنتهای ست قبل رو تایید کنم . بعدا تایید میکنم . قبل از اون از محب همه شما یک دنیا ممنون هستم
با این که برای اون خانومه همه جوره کمپوت و آب میوه و اینها گرفته بودند و از قبل برادر شوهر برای خونه شون هم خرید کرده بود تا بعد از عمل خوراکیهایی که باید رو بخوره داشته باشه . ولی انقدر دلم سوخته بود که خدا میدونه
این جمله یعنی چی؟
همه جور کمپوت خریده بودند اما دلم سوخت
حسنا خیلی ندیده ای. دل من برای تو می سوزه
در مورد تک پوش (که البته دقیقا نمیدونم چیه چون برای لباس شنیده بودم اما برای طلا نه) چرت محضه چون چه معنی داره؟ اونا از قبل حساب کتابشونو میکنن کامل هزینه رو میپردازن غیر از اونم توی نه ماه بارداری غیر تعهدات مالی به خاطر خود بچشون بهترین خوردنیها و تقویت کننده ها رو رایگان براش مهیا میکنن ... دیگه این تک پوش چه صیغه ایه؟
مثلا میخواد بگه خیلی پولدارن؟ خیلی لارجن؟ خیلی باحالن؟ خیلی جوانمردن؟
جاری هم مث حسنا محل کارش پای فیث.. بو..ک است و تلفن. مرخصی نداده بودند که فیص فعال باشه
عزیزم جاری
کی از جاریش اینطوری حرف می زنه که این پری مهربون
جسنا تو خیلی مهربونی. من اصلا حرفهای بانو را قبول ندارم که می گه تو بدجنسی. من آدم به مهربونی تو ندیدم و نه شنیدم. مطمئن هستم برای کمک به زندگی خانم اولی و وقف خودت وارد این زندگی شدی. تو برای رفع نیاز مردم هر کاری می کنی. حتی 6
عزیزم جاری
غنچه جان
خدا رو شکر که بچه داری و هیچ وقت حس یه زن ناامید از مادرشدن رو درک نمیکنی
همه ی این چیزایی که گفتی خوبه ...درست اما اگه نتونی
اونوقت دیگه به نظرت ظلم نیست
لطف خداست
نباید به چشم رحم اجاره ای نگاهش کنی بلکه باید بگی رحم جایگزین
خود من سالهاست این رنجو میکشم
برای خود اون زنی که مجبوره بچشو اینجوری بدست بیاره خیلی سخت تره ... فکر میکنی اون دوست نداشته تمام اینایی که گفتی رو حس کنه!!
برای اون زنی هم که قبول میکنه این بارو بدوش بگیره هم شاید اخرین امیدش برای زندگیه بهتر باشه هرچند که سخته اما بهتر از نابودیه یه عشق و یه زندگیه
که امثال حسنا بیان برای حل مشکل اون زن نازا اویزون زندگیشون بشن
نوشین جان، امیدوارم که مشکلتون به بهترین شکل ممکن حل بشه. به قدرت خدا و معجزه اش شک نکن. تو بخواه، امکان نداره بگه نه. برات آرزوی بهترین ها دارم. امیدوارم حس مادری را به شکلی که به صلاح و حکمت خداوندی هست تجربه کنی
آمین
حسنا پست قبلی خیلی هم از خانومه ناراضی بود و نوشته بود بی احساسه و شایدم ته دلش چیز دیگه است و ... بانو که نوشت دلم می سوزه برای زنی که مجبور شده این کار را بکنه و .... حسنا یادش افتاد کیس خوبی است برای مهربون نمایی و به قول اون کامنت "خود مهربان جازنی"
لحن نوشتن حسنا درباره این خانوم در پست قبل واین پست کاملا متفاوته
بانو جون خسته نباشی
موچ موچ
شب بخیر
اگر بی شعور ها عاشق می شوند ، تنها به یک دلیل است : می خواهند در هیچ چیزی کم نیاورند ، حتی عشق !
بی شعوری | خاویر کرمنت | ترجمه محمود فرجامی | کافه کتاب
مدتی بود خواهر شوهر قربون صدقه رو متوقف کرده بود و زیاد هم با همسر حرف نمیزد . نه که قهر باشند ولی زیاد صحبت نمیکرد
الان دقیقن حسنا جان چطوری ریز روابط خواهر برادر میدونه
مگر اینکه خودش از خودش همه این حرفا رو در آورده باشه نویسنده اش خودش باشه در مورد روابط شخصیت هایی که ساخته می دونه
داره زمینه سازی می کنه بگه رفتم خارج
خواهرشوهر برام مهمونی گرفت و با همسرش آشنام کرد و اصلا نفهمیدم چطور شد که یهو خواهرشوهر اینقدر مهربون شد
به مهسا:
مگه حسنا داداش داره؟!!
پست جدید زده می خواد یه سری از واقعیت ها رو بگه؟!!
نمی شه بذاره صبح بگه؟! من خوابم میاد
حسنا بانوسه شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۲ ۱۳:۳۶
اعظم جان خیلی سخته ما داداشم کنکوری بود اعصاب معصاب ما رو کرد تو شیشه ترشی درست کرد باهاش
ولی خدایی مراعاتشو بکنید گناه داره این کنکور خیلی به بچه ها فشار میاره مخصوصا که دختره
انقدر همکلاسیامون موهاشون میریخت چاق میشدن لاغر میشدن قوز پیدا میکردن معده هاشون داغون میشد و نیز پلاکت خونشون افت میکردبخاطر یه کنکور...
بهش خیلی برس گناه داره
تلبته مطمئنم میرسی بهش و درکش میکنی
پاسخ: واقعا
من که اعصابم مثل سیرترشی هفت ساله شده به جای اونم موهای خودم داره
میریزه فکرکنم تا اون موقع یه پیرزن هشتاد ساله بشم ان شاالله همه ی کنکوریها
موفق بشن
من اینوتو یه وبی خوندم، فکر می کنید حسنای خودمونه ؟
مخصوصا شوهر این خانوم که اینطور که من میبینم و شنیدم اصلا فداکاری به این بزرگی خانومش رو درک نمیکنه .
اخه تو از جا میدونی که درک نمی کنه ؟
به ماهم بگید چه خبر است
حالم بهم خورد
چرا اینقدر کارگر کارگر میکنه!!!!
ندید بدید
داره از امکاناتی که ما و شما نداریم صحبت می کنه
کسایی که به این سختی بچه دار میشن انقدر حسرت بچه دارشدن کشیدن که از همون روزی که میفهمن قراره نینی دار بشن هزار جور نقشه میکشن و هزار جور برنامه واسه وقت دنیا اومدن بچشون میکشن حداقلش اینه که یه برنامه واسه سور دادن به اقوام میریزن نه اینکه حتی روز تولد بچشون اون سر دنیا بشینن اشک بریزن البته من اون پست حسنا رو نتونستم پیدا کنم که راجع به این قضیه نوشته بوده ... اصلا تاریخ زایمان درسته؟!!!
18 اردیبهشت گفت سونو دادند قلب بچه را شنیدند
23 اردیبهشت هم گفت مامانه رفت
ولی من با نظریه شادی موافقم
شاید چون نمی دونسته چطوری جاری را توی قصه اش جا بده، گفت نیامده. آخه مگه می شه نوزادت را ول کنی به امان خدا.
الانم می گه قراره 5 روز بیاد و بره.
می بینه نمی شه تو قصه اش نباشه. هر چی هم بگه خراب می کنه، گفت می گم اصلا نیست
کامنت شیوا واقعا به دلم نشست
لایک شیواجان
مهسا جان
حسنا اصلا قرارنیست بارداربشه
اون یکباری هم که سقط کردازدست مردک سرٌ خورد
مردک حسنا رو برای همین امرعفیفه ای گرفت چطور بعد بخواد باردارشدن حسنا روتحمل کنه
حسنا تاحالا چندتا چاقو ساخت همش بدون دسته است
اگه یه موقع حسنا بخواد باردار شه ، انوقت همسر چی کار کنه که بدون رابطه عفیفه می مونه ؟
بگو از 7 ماه دیگه رابطه نباشه تا 2 ماه بعد از زایمان (در بهترین حالت ممکن ) یعنی مردک 4 ماه می تونه رابطه نداشته باشه ؟
انوقت سر حسنا هوو می اره
بیچاره شوهراون خانومه نزدیک یکساله زن نداره
داره کلی حقارت وپیش زنش تحمل میکنه که زنش داره این پول وبا چه زجری میاره خونه
بعد حسنا خانوم میگه شوهرخانومه اینطوری بود وانطوری بود
خیلی وحشتناکه خیلی به حرف راحته امانمیشه یک لحظه هم جای اون زن ومرد بود
سزارین سریه هفته میتونه اروم راه بره اما نمیتونه کارخونه رو انجام بده تا دوماه هم رابطه نبایدداشته باشه
سزارین سر یه هفته بلند می شه؟
مادرشوهر کارگر خونه اش را فرستاده که مراقب باشند.
حالا این کارگر چرا هر روز از تهران بره اطراف تهران برای کار؟ خدا داند.
خب یه کارگر از همون دوربرهای خودشون می گرفتند که اقلا این همه راه را نره، خسته و کوفته دیگه چیکار می تونه بکنه؟
جالبه که قرارداد سالانه را حسنا مشخص کرد. کارگر فعلا یک هفته هر روز می ره و بعد از اون هفته ای یک روز و بعد از اون ماهی یکبار و ...
دقت کردید حسنا سر کارگر خیلی مانور می ده؟ برای من سواله که مشکلش در این مورد چیه.
پارسال که خودش سقط کرده بود مردک می اومد آشپزی می کرد و حتی یه وعده غذا هم از بیرون نگرفت. تند و تند آشپزی می کرد و حسنا را پرستاری می کرد و ...
اونم یواشکی !
یه شب هم آخر شب خانوم اولی پاشد اومد در خونه حسنا آبرویی ازشون برد دیدنی !!
اونموقع خوب بود کارگر دختر خاله ات را می گفتی بیاد و کارگر خونه مادرشوهر و ....
تواین رمز بازی ..منم بازی
کامنت شیواخیلی بدلم نشست ......یه جورایی اشکم رودراورد
تجربه ثابت کرده با تز هم چیزی بهت نمی دن!!!!
حداقل با پست 3-4 هزارتا دعای خیر میگیر
آش پرشین بلاگ هم خوردن داره!!!هر وقت خسته شدی بگو ما هم یه هم بهش بزنیم ته نگیره!!!ثوابم می بریم!! التماس دعا
یک ده هزارم درصد حقوق می ره بالا
یعنی به سلامتی شصت سال کار کنی، هزینه ای که از نظر زمان و ... گذاشتی جبران می شه
باشههه!!!
خوب عزیزم رمزها تو بده من واست حفظ کنم یکم سرت خلوت بشه
پست از تز هم مهمتر بانوجون!! تز و فوقش چارتا استاد می خونن...پست و 4000 تاا!!!
پست و دریاب
اونوقت با پست به ما چی می دن؟ به قول حسنا حقوق می دن؟
یه آشی برای پرشن بلاگ پختم
اونم رو آتیش گذاشتم. حواسم باشه نسوزه
عسل یکیش تمام شد.
چت فیس بوک را بستم. داشتم با شوهر حسنا در مورد نی نی خوش و بش می کردم
حسنا بعضی چیزها رو راست گفته البته بنظر من
اینکه زن دومه
اینکه فقط برای سرویس دهی اومده
اینکه خانوم خانوما ازخونه بیرونش کرد
اینکه 2سال هیچگونه رابطه ای باخانواده همسرش نداشت
وچند چیز دیگه که حضور ذهن ندارم
من یکی بلدم روم نمی شه بگم
مربوط به برگ یازدهم و روزهای پر... است
منم رمز
من متنبه شدم
هرچی دوست دارین پیغام خصوصی به هم بدین اما لطفا پست و بنویس بانو
تصورشو بکنین اگه حسنا نگفته بود جاری مرخصی نداره و نمی تونه بیاد، الان چه دردسری داشت از دست ملت
مدام ازش می پرسیدن جاری چطور بچه شو بغل می کنه؟ چه جوری می خوابونه بچه رو؟ لالائی چی می خونه براش؟ بیبی شاور براش گرفته یا نه و کلی سوال دیگه
حسنای طفلکی هم که نمی تونست بگه من اصلا اجازه ندارم برم دیدن جاری و بچه
توی این شرایط که اعصاب درست و حسابی به خاطر وضعیت نابسامان زندگیش نداره و به قول بانو زندگیش روی هوائه، باید به همه این سوالها جواب می داد
شایدم فکر اینجاش را کرد که خودش را راحت کرد گفت نیامده
کاش اینجا امکان لایک داشت بعضی کامنتا ادمو میکشه از خنده مثل این:
آیناز
شنبه 9 آذر 1392 ساعت 15:38
اقا اون تفنگ منو بدین من برم یه تیر خلاص به این حسنا بزنم همه مون راحت شیم
زنک دریده
هی میخواد مهربون بازی دربیاره
منم بعضی کامنتها را خیلی دوست دارم.
مثلا کامنت یکی مونده به آخر مینو را دوست داشتم.
همینطوری می گیم لاااااااااااایک
دوستان بانو جان
یک سوال بی ربط به موضوع
برای دانلود فیلم یک آپلیکشنی بود که باید دانلود میکیردیم توش هم ت داشت میشه اگر کسی می دونه بهم بگه
یا برای دانلود فیلم های روز چی کار باید کرد اگر کسی میدونه میشه به من کمک کنه
ممنون میشم
همه مون میدونیم که حسنا داره یه جوری مینویسه که کسی نشناسدش
مطمئنن جاری اومده
مگه میشه این همه دوری شوهرش این همه سختی وتحمل کنه بعد نیاد
خوب بچه ها که گفتن که حسنا یه جوری نوشته که اگه خواهرش هم بخونه نمیفهمه این حسناست
حسنا همه ی اون کسایی که دارن میخوندش سرکارمیزاره
چطور اگه اسم وبگه بچه ی یه روزه رو میشه شناخت
یا مثلااگه اسم ورزشش وبگه میشه شناخت
اسم همسرو بگه میشه شناخت
بعداین ادم میاد راست میگه
اقا روده های حسنا همه به هم گره خورده ازبس دروغ گفته
اقا روده های حسنا همه به هم گره خورده ازبس دروغ گفته
خوشبختانه از جمیع مشکلات، سرماخوردگی غایب بود.
اینم ایشاله قسمت بشه، عیشتون تکمیل بشه
سلام به بانو و سایر دوستان
خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی دو بار برای شما کامنت گذاشتم ولی بی نام ( یکیش اگه یادتون باشه درباره این بود که نر اگه نمی خواست می تونست به راه های مختلف ازدواج نکنه )
ولی ایندفعه خطاب به حسنا که به طرز تابلویی این مطالب رو می خونه می نویسم که بخونه .
حسنا من نه دشمنتم ، نه دوست برای اینکه فکر می کنم لیاقت هیچ کدومشو نداری .
حسنا تو که همه رو ( منتقدین و مخالفان ) متهم به قضاوت می کنه چطور درباره همه از اقوام نر گرفته تا یه غریبه مثل شوهر این زن رو قضاوت می کنی .
من فقط چند سال ازت کوچکترم و نه ازدواج کردم ، نه تا به حال دوست پسر داشتم ولی پدر و برادر دارم و عجیب که تو با داشتن مردهایی با عناوین مختلف در زندگیت مثل پدر و شوهر و همکار مرد و ....... مسایلی به این واضحی رو نمی دونی .
هر مردی تحت شرایط مختلف واکنش مختلفی نشون می ده .
1 - بعضی ها وقتی ناراحت هستند گریه می کنن و اشک می ریزن و .....
2 - بعضی می رن یه جای خلوت و تو خلوت خودشون گریه می کنن .
3 - بعضی ها داد و هوار را می اندازن .
4 - بعضی ها تو خودشون می ریزن و از درون داغون میشن .
5 - بعضی ها بد خلقی می کنن و ......
اون مرد داره می بینه که به خاطر دست تنگی مالی زنش ، ناموسش اذیت میشه ، عذاب میکشه ، درد داره
اون داره 9 ماه این وضعیت و لحظه به لحظه میبینه ، یه مرد ، داغون میشه و اون زن ناموسشه
تو می دونی ناموس یعنی چی ؟
از کجا باید بدونی .
وقتی نری شوهرته که به خاطر رابطه عفیفه زن و ناموس 20 سالشو که به گفته تو کلکسیون امراض نا شناخته است رها کرده در یه خونه بدون حضور مرد و میگه نمی تونم کاری کنم چون رابطه عفیفه می خوام .
وقتی نری شوهرته که دختر نوجوونشو به دادگاه میکشونه و ترس و وحشت تو چشاش میبینه و شکستن غرور دخترش تو بدترین سن که تمام شخصیتش در حال شکل گیری میبینه ولی میگه من نمی تونم کاری کنم چون رابطه عفیفه می خوام .
وقتی نری شوهرته که دختر جوون 20 سالش و رها کرده و گریه و ذوب شدنشو میبینه ولی می گه به من چه من رابطه عفیفه می خوام .
وقتی پدری داری که تو چشماش نگاه کردن و گفتن دخترت و برای تامین رابطه عفیفه می خوایم ولی نزد و دهنشو نو پر خون نکرد و ..... ( البته فقط خدا می دونه شاید این پدر در تنهایی خودش اشک ریخت و شکست ولی تو حتی نخواستی ببینی )
پس حق داری ندونی ناموس چیه و علاقه به ناموس چیه .
اون مرد شاید فقط دنبال بهانه بود که بره چون براش سخت بوده خیلی سخت .
راستی حسنا همه ما از پدر و مادرامون ماجرای آشنایی و ازدواجشون و پرسیدیم .
تو به بچه ات چی می گی .
میگی من نه عاشق پدرت بودم و نه آشنایی قبلی داشتم و نه نیاز مالی داشتم و نه هیچ چیز دیگری فقط خانم اول تهدیدم کرد برای تامین رابطه عفیفه پدرت باهاش ازدواج کنم . واقعا می تونی تو چشمای بچت نگاه کنی این حرف و بزنی .
همه ما انسانیم و امکان داره اشتباه کنیم برای همین مغرور نمی شم و امیدوارم خدا همه ما رو از شیطان نفسمون دور کنه و در پناه امن خودش حفظ کنه .
معذرت می خوام بانو که کامنت خیلی طولانی شد .
شیوا جان کامنتت خیلی جامع و عالی بود.
دقیقا من هم حس می کنم غر زدنها و بدقلقی های اون آقا از روی شرمندگی و سختی کاری هست که کرده.
حتی ممکنه با خانمش هم نتونه مهربون باشه. اما نه بخاطر بد بودنش، که بخاطر شرایط بدش.
مردک با زبون هزار جور قربون خانم اولی می ره اما ته دلش هر غلطی می خواد می کنه و دل خانم اولی را می شکنه
این مرد ممکنه غر بزنه و حتی شاید روش نشه تو چشمای زنش نگاه کنه، اما ته دلش و با تمام وجودش قدر فداکاریش را بدونه.
امیدوارم که اینطور باشه و این مشکل باعث بشه به هم نزدیکتر بشن
برای آقایون -بخصوص سنتی هاش- محبت کردن سخته مخصوصا در شرایط این چنینی که به قول شما مسائل ناموس و ... مطرحه و غرور و غزت نفسش را زیر سوال رفته می بینه و حس می کنه مرد خوبی برای زنش نبوده.
من آقایی را می شناختم که اصرار به طلاق خانمش داشت و خانم نمی خواست طلاق بگیره و بالاخره طی جلسات مشاوره مشخص شد که آقا فکر می کنه نتونسته مرد خوبی باشه برای زنش و اینقدر عذاب وجدان داره که می خواد طلاقش بده تا شاید زن خوشبخت بشه.
مشکل مالی داشتند و مرد بیکار بود.
بانو جون، مگه امکان داره مادر برای تولد بچه اش نیاد؟ اون هم بچه ای که به خاطر شرایط خاص مادرش، این شانسو نداشت که در رحم مادر خودش و در خونه اصلی خودش رشد کنه
اون بچه از نوازشهای مادرش زمانی که توی شکمشه محروم بوده و همینطور از شنیدن صدای مادر که الان همه مون می دونیم به محض به دنیا اومدن صدای مادرو تشخیص می ده و بهش واکنش نشون می ده
خارجیها به مراقبت و رشد بچه در دوران بارداری خیلی اهمیت می دن. همینطور موقعی که بچه به دنیا میاد معتقدن که باید بلافاصله در تماس فیزیکی با مادر و یا اگه مادر به خاطر سزارین در دسترس نیست، با پدر قرار بگیرن تا احساس امنیت و آرامش داشته باشن
چطور ممکنه همچین بچه ای به دنیا بیاد و مادرش مرخصی نداشته باشه که بیاد. دور از جون جاری، به نظر من حتی اگه مادر اون بچه مشکل جسمی داشت و نمی تونست بیاد، حتما مادربزرگ یا کس دیگه ای از فامیلش می اومدن. برای تبعه خارج که ویزای ایران گرفتن مشکلی نداره و راحت می تونن بیان ایران
وای ببخشید این روزا انقدر وبلاگ زن دومیا رو میخونم یادم رفته اینجا بود خوندم چند وقت پیش در مورد ایمیل و نت و کامپیوترو این چیزا بحث شده بود که شوهر حسنا از این چیزا سردر نمیاره؟ اهان فکر کنم سر لیست خرید فکس شده و این چیزا بود
دیدین شوهرش فیزبوقیه؟ دیدین باز قضاوت بیجا کردین
عضو فعال!
کل خانواده هستن. خواهر شوهر از خارج، مادرشوهر در داخل
بانو جون ببخشید فعلا این گل ها رو از من بپذیرید انشاء الله بعدا ی جوری بتونم از دلتون در بیارم.
آخه من فکر می کردم همه منتظرن فرشته بیاد تا بریم باهم پست جدید بخونیم.
ساره جون این حرفها چیه
فرشته جون یه سوالی پرسید و من جوابش را دادم. منتها وقتی خصوصی می ذارم می گم وقتی خوندین بگین پاک کنم. فرشته جون جواب نمی دادند و من چند بار تو کامنتها گفتم اگه خوندی بگو
نگو ایشون رفته بودن بچه را ساکت کنند. این شد که عشق من و فرشته و خصوصیهامون رسوای عالم شد
رمزی خوب باشه
چرا گریه می کنی سالومه؟
قابل شما رو نداشت بانو جون. این جا خوبیش اینه که اعصابمون رو نمی ذاریم و به قول حسنا به سر و صورت نمی زنیم. آدم شلغم پخته هم باشه میاد این جا نکته سنجیش گل می کنه. حس طنز هم که دیگه نگو.
این مدت سرما خورده بودی؟
شلغم و اینا
حالا که دید نیومدن جاری دروغ خیلی بزرگی بوده و براش بلیط خرید که زانویه برای 5 روز بیاد، باید بشینه تا اون موقع داستان قابل قبولی بنویسه و چند تا جمله مثل نان آو یور بیزینس هم توش بذاره
می ره کلاس زبان. سفر خارجه ای که می خواد بره خواهرشوهر که قراره خبردار نشه اصلا
جاری و برادرشوهر هم چند روز می تونن مهمون یواشکی و پررو داشته باشند؟
مردک هم که نمی تونه بره
حسنا باید تنها بره
اینه که الان مدتی کلاس انگلیسی در سفر می ره
بانو جون
به نظر من جزئیات پستی که نوشته اصلا مهم نیست
کاملا میشه به تصنعی بودن جمله ها پی برد
شاید یک ماجرای مشابه سالها قبل برای کسی اتفاق افتاده و شنیده و الان داره در ذهن خودش بازسازی می کنه و داستان می بافه
در واقعی ترین حالت ممکن، نی نی خانم وجود داره و الان به دنیا اومده و حسنا به خاطر اینکه خیلی دوست داره خودشو به اون خانواده بچسبونه، یواشکی و دور از چشم خانواده شوهرش، برای خانمه سوپ هم درست کرده و برده
و بقیه چیزهائی که تعریف می کنه یا ساخته ذهن خودشه و یا از زیر زبون شوهره بیرون کشیده
جاری هم اومده ولی حسنا چون می دونست این دفعه دیگه یواشکی هم امکانش نیست جاری رو ببینه و براش داستان بافتن درمورد یه زن خارجی سخت بود، ترجیح داد از اول بگه نتونست مرخصی بگیره
جاری هم اومده ولی حسنا چون می دونست این دفعه دیگه یواشکی هم امکانش نیست جاری رو ببینه و براش داستان بافتن درمورد یه زن خارجی سخت بود، ترجیح داد از اول بگه نتونست مرخصی بگیره
این قسمتش را دوست داشتم شادی.
چون با این سوال ذهنی من که امکــــــــــــــــــــــــــان نداره به مادر مرخصی ندن جوره.
خدا کنه اومده باشه و من اینقدر فکر نکنم که مگه می شه به مادر مرخصی ندن؟ مگه می شه مادر لحظه تولد بچه اش نباشه و ....
تا جائی که من می دونم اگه مادر زایمان طبیعی کرده باشه همون روز با بچه اش مرخص می شه
ولی مادر سزارینی رو یه شب نگه می دارن و طبیعتا بچه رو هم نگه می دارن تا شیر بخوره
در این مورد خاص، مادر نمی خواسته به بچه شیر بده برای همین شاید اگه مشکلی نداشت بچه رو می تونستن همون روز ببرن خونه
آهان
اینطوری که شما می گید می شه. البته این بچه و مادر چون شرایطشون خاص بوده، نمی شه با تجربیات خودمون مقایسه کنیم. اما این دلایلی که شما آوردید قابل درکه. ممنون
چند وقت دیگه مردک عکس نی نی خودش و حسنا رو می ذاره تو فیس. بعد چون همه می خوان موجبات خنده و شادی همو فراهم بیارن، به عنوان جوک سال، با اجازه شیرش می کنن!
راستی ها!
حالا یعنی حسنا بچه بیاره، مردک می خواد بذاره تو فی..بوقش ؟
بهار طفلکی چیکار کنه با اون عکس و افتضاح؟ مجبوره باباش را آنفرند کنه
مینو الکی می گه فیزبوغ کجا بود
ای بابا بانو جون فکر کنم حسنا فقط یه حرف راست زده. اونم زن دوم بودنشه.
اگر این حرفا درست بود تا الان همه ی فک و فامیل داشتن براش کامنت می ذاشتن! کلی معروف شده واسه خودش. اون وقت هیچ کی وبلاگشو پیدا نمی کنه؟ اون مشکل تنفسی هم نکته ی انحرافیشه. مثلا من بهارم. وبلاگ رو پیدا می کنم. بعد می گم نه بابا دخترعموی من که مشکل تنفسی نداشت. پس این هووی مامانم نیست!
تازه به نظر من حتی نیاز به سرچ زن دوم هم نیست. من اولین بار که به وبلاگش برخوردم اصلا زن دوم رو سرچ نکرده بودم. تازه اون موقع هنوز این قدر متعلق به همه ی مردم نبود.
این «متعلق به همه ی مردم» تیکه ی یه فیلم طنز بود که طرف معروف شده بود، براش دست می زدن می گفت: من متعلق به همه ی مردمم. از هرگونه برداشت انحرافی دیگر خودداری فرمایید. این فحش فا.حشگی نیست.
این «متعلق به همه ی مردم» تیکه ی یه فیلم طنز بود که طرف معروف شده بود، براش دست می زدن می گفت: من متعلق به همه ی مردمم. از هرگونه برداشت انحرافی دیگر خودداری فرمایید. این فحش فا.حشگی نیست.
حیف این کامنتها نیست می ری یه ماه یه ماه نمی آیی
جریان این پست رمزی چی هست میشه آپی من را هم فعال کنید
نسیم جان صبر کن
پست عمومی می خوام بنویسم
رمزی برای فرشته است که سوال داشته.
شما هم هر وقت سوال خصوصی داری پیغام خصوصی بفرست یه رمز بده
جوابت را در پست می نویسم.
فکر کنم همه منتظر فرشته هستن.فرشته جان بیا بابا. الان یعنی فرشته کلید و برداشته در رفته ؟ یدکی چیزی نداره بانو جون در و باز کنی والله هوا سرده پشت در سرما می خوریم انگار قراره ی پست جدید بخونیم آخ جون
ساره تو هم؟
باشه دیگه. حالا این عسل بهاری شیطنتش گل کرده ما را دست انداخته. از شما دیگه انتظار نمی رفت
حسنا تو واسه چی رفته بودی؟
همه پرستارا و پرسنل بیمارستان گفتن وای چه حسنای مهربونی و به محبت ها و بی نظیر بودن تو ایمان آوردن
سوپ و کاچی هم درستیدی؟شوهرش هم که برج کوفت و زهرمار...
همسر هم رفت رو پیج ش و میلیونها لایک گرفت؟
ای پیرمرد فیس بوغی شیطون
خوب مینویسیا فقط یه کم رو شخصیت پردازی کار کن
پیرمرد فیزبوغی یعنی چی یزدانی جان
همسر مهربان
عموی فداکار که نصف شب خودش را می رسونه که به تولد بچه برادرش برسه
پدری نمونه که ماهی یه بار دخترش رامی بره رستوران
فرشته جان بیا لطفا زودتر این پست و تایید کن تا بانو ثبتش کنه...دلمون آب شد
انگار باید پیغام خصوصی فرشته را اینجا بذارم تا مطمئن بشین.
نوشته بچه ام بیدار شد و رفتم آرومش کنم. این شد که نتونستم بیام جواب پیغامم را بخونم.
جوابش هم ربطی به مسائل وبلاگ نداره.
نوشتین بچه ها کجان...
من هستم هنوز.
می گم مگه همه بچه ها را یه شب بیمارستان نگه نمی دارند؟ هر نوزدای یک شب حداقل نگه می دارند.
حسنا چی نوشته که چون تنفسش منظم نبود نگه داشتند ؟
عالیسسست!!
...این یعنی امکان نداره از پشت مانیتور تکون بخورم!!!!
تا صبح می چسبم همین جا..!!!
فرشته جان کجایی مادر؟؟!!! بیا لطفا ما رو از این انتظار در بیار
پس به قول خودت یه زنجیر خوشگل واسه لپ تاپت بخر، بنداز گردنت
فرشته جان لطفا سریعتر جواب بده بچه ها بیان به اینجا برسن!!!
سوت و کور شد یه دفعه!!
من هستم
بچه ها را نمی دونم کجان
می خوام یه پست بنویسم
خوشگل
درمورد نی نی خانم
چی شده ؟
چی، چی شده؟ از کجا شروع کنم برات بگم؟ تا کحا را می دونی
مینو جان اولین پست وبلاگ
فرشته جان من منتظر جواب شما هستم
این دنیای مجازی همه رو بدبین میکنه
چاه نکن بهر کسی
من که می دونم تو خوشکلی!! باید یه سوال بپرسم که نمی دونم!!!! مثلا اینکه چرا اینجا راجع به حسنابانو می نویسه؟!!
خوب من قانع شدم!!
ادامه بدین بچه ها!!
پس قبلا با یه اسم دیگه رمز گرفتی و عکسم را دیدی
نمی دونم "تو" کیه ولی اون بی گناهه!!!
من از توی خبرنامه دیدم
اصلا هم خوشم نیومد!!!! الان می رم یه پست رمزی می نویسم رمزش و هم فقط به حسنا می دم
خب یه سوال بپرس تا خصوصی بهت جواب بدم تا دیگه نری برای حسنا پست بنویسی
مثلا بگو بانو تو خوشگلی یا زشتی
بعد من می گم بیا خصوصی عکسمو ببین
مهسا جان
حسنا گفته نوزادیکم مشکل تنفسی داشته
اگه مشکل تنفسی داشته باشه میزارنش تو دستگاه
فقط برای شیرمیارنش واسی مادریاشیرو میدوشن واسی بچه میبرن
بانو جون چرا اینجا که نظر میزارم بخش خصوصى کردن پیام رو نداره ؟
توی پست خصوصی نظرت را بذار عزیزم.
یا از سمت راست، زیر عکس لیوان قهوه و ناختهای خوشگل لاک زده ی من یک جایی هست نوشته "تماس با ما" اونجا می تونی پیغام خصوصی بفرستی.
منتظرم
منظورم کامنت قبلی بود....آدرس وبلاگم اتوماتیک اومد...بی ربطه به حرف های این پست....
پست رمزی هم نداریم ما عادت کردیم تو این وبلاگ همه چی عمومی باشه!!!
لطفا مسئولین رسیدگی کنن
آره باید بدیم مسئولین رسیدگی کنند. تقصیر "تو" شد که پست رمزیش اومد این بالا و همه چیر را به هم ریخت. باید ببرمش صفحه اول قایمش کنم
آدرس وبلاگ چی میگه...اشتباهی بود!!
لطفا پست قبلی رو حذف کن بانو!!
منتظر اطلاع رسانی هستیم
حذف کردم.
رسم اینجا اینطور هست که کار خصوصی که باهم داریم، پیغام می دیم و در یک پست خصوصی صحبت می کنیم. پست عمومی نیست.
"در ضمن الان من یک عالم هم میخوام پز بدم بهتون که من میرم نی نی بغل میکنم بو میکنم شماها نی نی ندارید دوباره تاکید کنم پز دادن هم داره خوب"
خب حالا این یعنی چی ؟؟؟؟؟؟
تاکیدش واسه چیه ؟؟؟
الان مثلا خواستی خوشمزه بازی دربیاری ؟؟؟؟؟
من که یخ کردم
بقیه رو نمیدونم
خیلی چندشی حسنا....خودت حس نمیکنی واقعا؟؟؟
هیچوقت شده بشینی با خودت فکر کنی ؟؟؟؟
به جای ادای آدمهای خوب و مهربون و محترم و باسواد و کول درآوردن بهتره یکم کلاه خودتو قاضی کنی... واقعا هیچکدوم از این صفتا رو نداری . باور کن . عوضش تا دلت بخواد وقیح و بی چشم و رویی .....
سر و ته پست لوس بازی بود.
ولی این قسمتش دیگه از همه بیشتر.
هر دفعه هم ته پستش اسم یکی را می آره که مشتری جمع کنه.
یه بار می گه نفس جون اسم تو را می خوایم بذاریم برای نی نی . حالا اسم نفس را مامانش هم نمی تونه درست تلفظ کنه و جالب این که می گه اسمی می خوام بذاریم که برای غیرفارسی زبان هم تلفظش راحت باشه ...
یه دفعه می گه مهرسا جون توصیه ات را نرسیدم عملی کنم. اگر توصیه مهرساجون خصوصی بوده، نوشتنش در کامنت هم درست نیست، چه برسه به یک پست عمومی.
پست عمومی نوشتی حرفهای خصوصی بین خودت و مهرسا جون؟؟
این آخر شعور حسناست.
خواننده های بیچاره اش را به مسخره گرفته. صدبار که می گه آدرس بدین و تلفن بذارین. پست هم می نویسه همه اش معما و رمزی و خصوصی. فقط دوست داره جلب توجه کنه.
اسم نی نی ب نداره اما یه اسمی هست.
رفتیم یه شهری مسافرت
مهرساجون اون حرفی که گفتی باشه
یه لباسی خریدم رنگش را نمی گم همسر شناسایی می شه
دیشب شام خوردیم، اگه ساعتش را بگم ممکنه آشنا وبلاگ را بخونه بفهمه
بچه ها من زمان بندی هارو خوب متوجه نشدم ؟ فکرکنم باید 1 بار دیگه پست رو بخونم .
مگه الان تو بیمارستان ها ، نوزاد رو نمی ارن تو اتاق مادر .
تو اکثر جاها همینه ، دیگه چیزی به اسم اتاق نوزاد به اون صورت نیست .
و بعد هم بلافاصله ، اگه مشکلی نباشه ، 24 ساعت بعد طرف مرخص می شه .
یعنی اگه 5 شنبه صبح نی نی به دنیا اومده باشه ، مادر رو جمعه صبح مرخص می کنند.
در مورد خواهر شوهرم و زن برادرم که اوضاع اینجوری بود ، حالا بازم نمی دونم ، همه جا اینجوریه یا نه
من هم فکر می کنم مادر را یک روز نگه می دارند. ولی اگه مشکلی داشته باشه یا شرایط خاصی باشه بیشتر.
احتمالا صبح قبل از انجام کارهای ترخیص حسنا غذا را برده داده بهشون.
بچه اینها هم که موردش خاص بوده، شاید نگهداریش متفاوته. اتاق جدا بهش می دن احتمالا.
جسنا بهار تنها چیزی که لایقش هستی را بهت می گوید چرا این حرفها را به یک زن معمولی نمی زند حتما یک کاری کردی که بهت می گوید؟
آن موقع که طمع دنیا تو را گرفته بود باید فکر این روزها را می کردی. هنوز هم طمع کاری وگرنه خودت بهتر از همه می دانی این بار کجت به مقصد نمی رسد . حالا بشین اینها را می شنوی یاداشت کن تا فردا یک پست دروغی دیگر سرهم کنی زن مگر تو عقل نداری که داری اینجوری خودت را دروغ خیال هلاک می کنی؟
بانو من فکر میکنم قضیه ی نی نی و اینا صرفا دستاویزی هست که این مدت بهش چنگ بزنه و ملت رو سرگرم کنه...مگرنه فکر نمیکنم هیچ کدوم از این دبالوگا و این داستانا تو زندگی واقعی برای حسنا رخ داده باشه..
خیلی تصنعی مینویسه حتی زمانی که میخواد روی احساسات دیگران مانور بده و بگه من آدم خوبیم هم بازم تصنعی و یه جوریه..
الان هم که مامان نی نی می آد. یه هفته سرگرم پست خیالی آمدن مامانی می شیم که موقع تولد نیامده و الان می بیاد.
بعد سرگرم شناسنامه و گذرنامه و مدارک نی نی می شیم.
نی نی برای زردی فردا برمی گرده بیمارستان، یه دو سه روز اینطوری سرگرمیم
یکی دوبار هم از این دل دردهای نی نی ها بگیره و تا صبح گریه کنه و ... تا شب عید مهمون نی نی هستیم.
حسنا شدیدا اصرار داره که خودشو به خانواده مردک بچسبونه . ادبیات نوشتنش داد میزنه که داره خودشو هلاک میکنه که بگه آره اونا منو تو جمعشون راه میدن و بازم از همون نوشتنش معلومه که اصلا آدم حسابش نمیکنن . اینم میخواد با خودشیرین بازی جلب توجه کنه که زهی خیال باطل . فکر میکنه خانواده مردک هم مثل خواننده های خنگ وبلاگشن.
حسنا جان تلاش بیهوده نکن . با این کارا حال به هم زن تر میشی عزیزم . نکن .
حسنا رفت اونجا و هیچ کس هم هیچی نگفت و خیلی شیک و ریلکس بودند و کلی هم بغل و ماچ که دلمون برات تنگ شده بود و ....
فقط بهار کمی غر می زد که اونم حق داره دیگه دلش برای باباش تنگ شده بود که سه ماهه در خدمت خانه عفاف است مورد خاصی نیست. امشب مردک می بردش بیرون شام بهش می ده حل می شه.
چی بگم ایناز جون
هر بیمارستانی قانون خودشو داره
حتی تو بیمارستان عرفان اتاقی که عمومی باشه همراه می تونه مرد هم باشه
نمیشه عمومیت داد
--------------------------------
بانو جون مگه این که طرف مثه ایرانیا باشه و دو تا ایدی داشته باشه یه ایدی رسمی یه ایدی غیر رسمی
ولی خیلی بده ها
دروغاش هی لو میره
تصور حسنا از گوگل ترنزلیت خیلی بامزست...:)))
فک کنم اون : ( رفتم مراقب پوست ) هم از همین گوگل ترنزلیت نشات گرفته باشه...:)
بچه ها تک پوش یعنى چى؟ منظورش دستبند ؟ یک لحظه واقعا براش متأسف شدم ، بیچاره اگه راه درست رو رفته بودى و خودت رو به پول نفروخته بودى الان باید به عنوان عروس یک خانواده تو مزه شیرین مادر شدن رو میچشیدى و تو از خانواده همسرت هدیه میگرفتى ، معلومه با حسرت هدیه اون زن بیچاره رو نگاه میکرده، حتى اگر مادر هم بشه تمام این حقارتها هم به اون بچه بیگناه منتقل میشه و هیچ وقت یک زندگى و خانواده معمولى رو تجربه نمیکنه
بانو جون من به تاثیر این وبلاگ شک کردم... الان هم اگر میام چون واقعا دلم براتون تنگ می شه.
مینو جان من با رمز خودت برات نوشتم. لطفا خوندی بگو حذف کنم
مینو جون باهات موافقم
البته من نه خودمو باهوش می دونم، تا قبل از پست لیلی شکی به رضایت خانوم اولی نکرده بودم
نه خودمو دشمن حسنا می دونم
من از اون نفس یا مامی امیرحسین برای حسنا دلسوزترم، بارها گفتم آرزوی قلبی منه که حسنا چند سال دیگه بیاد و بنویسه که از اون زندگی بیرون رفته و ازدواج درستی کرده و مامان شده
حیف که حسنا متوجه نیست وگرنه به عنوان کسی که توی زندگیش سختی های زیادی کشیده و پستی و بلندیهای زیادی دیده و تجربه یک زندگی زناشوئی موفقو داره، می تونست روی حرفهام حساب کنه و بتونه تصمیم درست تری برای زندگیش بگیره
بانو و همه دوستانی که اینجا هستن نه برای اینکه حس فضولی شون ارضا بشه و بتونن داستان بخونن، قربون صدقه حسنا می رن و نه فقط به خاطر بچه بازی، احساس می کنن به هرقیمتی هست باید از یک زن دوم دفاع کنن
قبلا هم گفتم
دشمن دانا بلندت می کند
برزمینت می زند نادان دوست
ولی چه فایده که حسنا گوشش به پدر و مادر خودش و پدرشوهر و مادرشوهر هم بدهکار نیست، چه برسه به ما
شادی جان برو پست
با رمزی که گفتی را بخون. لطفا.
من جای حسنا بودم دشمنایی مثل خودمون رو دوست داشتم. دشمنان به این باهوشی خیلی قابل احترامند به جان خودم. من اگر کسی دور و برم باشه که نتونم جلوش کمترین دروغی بگم، حتی دشمنم هم باشه احترام زیادی براش قائلم. من اگر جای حسنا بودم و این همه با برنامه ریزی به دروغ می نوشتم خونه به نام خانوم والی زدم و یکی این طوری دروغمو که می فهمید هیچ، دقیقا می زد تو خال و ماجرای اصلی رو می فهمید، کلی تو دلم تحسینش می کردم.
تازه از ما چیزهای زیادی یاد گرفت و از صدقه سری ما - علاوه بر پست نوشتن و کامنت جواب دادن - با تکنولوژی جدید آشنا شد:
یاد گرفت کنترل اف چیه...
یاد گرفت رنکینگ چیه...
یاد گرفت می شه تو فیس پست گذاشت...
کاربرد لایک رو تو وبلاگش فهمید...
مجبور شد برای هر پستش قبلا کلی مطالعه و تحقیق داشته باشه...
گوگل ترنزلیت رو شناخت...
با کاربرد آی پی آشنا شد (هنوز تو این یکی حرفه ای نشده)...
الان بدون منبع پست نمی نویسه. کلی ارجاع های برون متنی داره. حافظ خون هم که شد.
تازه این قدر که ما با دقت پست هاشو می خونیم، هیچ مخاطب حرفه ای رمان های مدرن و پسامدرن رو نمی خونه. خواننده هاش عین فهمیه رحیمی می خوننش. اون وقت ما چی؟ کلی تحلیلش می کنیم. روی واژه شناسیش کار می کنیم. واژگان و جملاتش رو تحلیل روان شناختی می کنیم. ما مثل اون دانشجوهایی هستیم که سطح سواد استاد رو می برن بالا. چون نمی شه چرند به خوردشون داد. دستت میندازن.
حسنا تو عقده ی معذرت خواهی شنیدن داری... حالا بذار ما هم یه بار ازت توقع تشکر کردن داشته باشیم. توقع زیادیه؟
مینو اینجایی؟ کارت دارم
آخه همه که مردک نیستند. حالا مردک اختیارش دست فلانشه.
وای بانو غش کردم از خنده
خیلی باحال نوشتی عالی بود عالی
حرف درست تو دو کلمه گفتی
غنچه جان جدی می گم.
الان پدرشوهر مادرشوهر چرا باید به حسنا باج بدن؟
خواهرشوهری که بهش بگی فضول و خبرچین و ... بهت آدرس نمی دم، بعد می ذاره تو از در اون اتاق بیمارستان بری تو؟ حالا حتی زن اول باشی.
دیگه زن دوم هم باشی و کل خانواده را هم به هم ریخته باشی و ... پات را قلم می کنند از در بیمارستان بری تو، چه برسه به دیدن بچه و فلان و بهمان ...
قربون همشهری
این هواپزو ارام پز ش منو کشته
برام جالبه خیلی ساده میتونست بگه برای خانومه سوپ قلم گذاشتم حتما باید بنویسی تو چه وسیله ای گذاشتی
البته سوپ قلم برای کسی که میخوادشیر بده خیلی خوبه حالا که خانومه نمیخواست شیر بده
حسنا بازم ازاون کارها کردیها
سوپ ماهیچه بود. قلم نداشته که
حالا چه قلم چه ماهیچه. سوپ درست کرده و فکر می کنم که کرده باشه. از ارکان خودشیرینی است
کلا هر وقت غذا درست می کنه حتما اسم آرام پزش را می اره. خیلی براش مهمه که بگه. شاید این وسیله اش را دوست داره. ولی من دقت کردم همیشه می گه
یکی دوتا پست از محیا خوندم، اون هم علاقه عجیبی به هواپزش داره. فکر کنم یه رابطه ای بین زن دوم بودن و هواپز هست
کمی ادب ...
کاملا باهات موافقم
چرا اینجوری نوشتم، اصلاح می کنم
سخت ترین کار اینه که نقش بازی کنی و وانمود کنی به چیزی که نیستی. راحت ترین کار اینه که خودت باشی
حتما شما هم شنیدین:
سخت ترین کار اینکه که نقش بازی کنی و وانمود کنی به چیزی که نیستی. راحت کار اینکه که خودت باشی
من با خوندن این پستهای حسنا که با توجه به زمانی که نوشتن هر کدومشون می بره، می فهمم خیلی براشون وقت می بره، به درستی این گفته پی می برم
دروغ گفتن و دروغ نوشتن خیلی وقت و نیروی آدمو هدر می ده و آخرش هم چیزی که واقعی نباشه، کاملا مشخص می شه و اصلا به دل آدم نمی شینه
یک پست کاملا تصنعی
مخصوصا اون قسمت فیس بوق
بانو می دونی امروز به چی فکر می کردم؟ این وبلاگ باعث شده حسنا مجبور بشه خیلی وقت بذاره برای نوشتن پستهاش، باید نهایت دقتو بکنه تا توی داستانهاش سوتی تابلوئی نده
خوبیش اینه که باعث می شه در زندگی واقعی فرصت زیادی برای نقشه کشیدن برای خانوم اولی و خانواده همسر نداشته باشه
پس ادامه بدیم
راستی حسنا پست طولانی رو کی می نویسی؟ قضیه اون آدرس ها که گرفتی انشاءالله محفوظ هست دیگه ؟من که خیلی ذوق دارم ببینم می خوای چی بنویسی نی نی هم که به سلامتی اومد . دیگه جمع کن این داستان رو برو سر اصل مطلب
مرداد 92 هم وعده همچین پستی را به پرپری و خواننده هاش داده بود.
کلا ملت را احمق فرض کرده.
البته خب اونطرف کامنتهایی از این ملت فرضی حسنا مشاهده می شه که نشون میده خیلی هم اشتباه نکرده
قربون خانومای گل
سلااااااام همشهری
آقا هیچی دیگه.
ما هم که همشهری نیستیم باید بکشیم کنار، شما خوش و بش کنید
دلم برای خانومه خیلی سوخت. اما بازم افرین به غیرتش که برا بچه هاش این خطر رو قبول کرد و با شرافت بول دراورد نه مثل بعضی ها که بره زن دوم و کارگر روابط عفیفه ای بشه
مساله اصلی اینجاست که حسنا نیازمند نبوده که، حریص بوده
بانو
یکی اون پایین کامنت ساره گفته مابی ادبیم
گفت که رشتی و رشتی ها حرف بدزیاد بلدن
من گفتم منم گیلانیم همشهری
چیزی نبودکل کل باهمشهری بودکه اسمشو نمیدونم
آهان من متوجه اون قسمت نشده بودم
به کمی ادب
من هم گیلانی هستم پس مواظب باش
چطور میشه ادم اعصابش وکنترل کنه من هی از صفرتاده میشمورم که اروم باشم کامنت بذارم بازم نمیتونم
ولی سعی میکنم اینبار تا1000بشمورم بعد کامنت باادبانه بذارم
چی شد؟ گیلان چیه این وسط؟
آخه چطور ممکنه خانواده مردک به خانوم اولی و بهار بگن نیان که حسنا بیاد کسی که هیچ کس چشم دیدنش رو نداره. بعد این از چند روز پیش بدون اینکه کسی ازش بخواد بره خودش رو آماده کرده بود که بره. تاصبح به قول خودش منتظر نشسته بود تا مردک برسه باهاش بره بیمارستان. در جواب به ی کامنت که پرسیده بود ممکن هست اونجا با خانوم اول رویرو یشی گفته بود من که می رم به من مربوط نیست. دیدی که حسنا جان نتونستی بری . با این کارها فقط خودت رو کوچیک می کنی . والله حسنا یا مغز خر خورده که این چیزها رو اصلا نمی فهمه یا خیلی اعتماد به نفسش زیادی بالاست
آخه همه که مردک نیستند. حالا مردک اختیارش دست فلانشه. بقیه چه مشکلی دارند که به حسنا رو بدن؟
معلومه که مادرشوهر و خواهرشوهر بهش می گن نیا.
ساره جان این اراحیفی که حسنا می گه اصلا نشدنیه. شما به خانواده شوهر آدرس خونه ات را ندی، شماره تلفن ندی ... بگی شما مزاحم من و زندگیم هستین. بعد شیک و ریلکس پاشی بری تو مراسم و شادیها و جمعهای خانوادگیشون. از اونطرف هم نوه عزیزشون اشک بریزه و غصه بخوره با دیدن این عفریته؟
هر جوری فکرش را بکنی محاله.
شما به کسی بگی من آدرس بهت نمی دم مزاحم فضول، بعد اون بگه الهی قربونت برم خوشگل صبور
1- "از تو ه ر ز ه خونه خراب کن خیلی خیلی بیشتر دلسوز برادرشون هستن." گلریز
2- "خنگول اون صد همون گرمه که خودتم گفتی." لالا
3- "تاسف برای شعور پایین کامنت گذاران حسنا " ساره
4- "خدا را شکر که تخمک این زن بی همه چیز را نگرفتند. یه بی شرفی لنگه خودش می شد." بانو
5- "بیچاره بیسواده از پشت کوه اومده شهر" ندا
6- "زنک دریده
هی میخواد مهربون بازی دربیاره " آیناز
و ...
من به عنوان یه خواننده دائمی فکر می کنم مؤدبانه نوشتن تأثیر کلام رو بیشتر میکنه.
در ضمن! لطفاً فحش ندید بهم (رشتی ها خیلی بد دهنن گفته باشم) و فکر نکنید مامور 007 هستم
و موفق باشید
آقا شماره چهار مال منه.
شما به ژنتیک و ارث اعتقاد ندارین
ولی چشم. سعی می کنیم بیشتر حواسمون را جمع کنیم و جای صفات حسنا نفطه چین بذاریم.
نارین جان من ازتهران خبر ندارم
اما شیراز اینطورنیست البته تاجایی که من میدونم
جالبه که اینجا خدمه ی مردمحرمه میتونه بیمارو بذاره روی تختش میتونه بیاد تو بخش زنان اما شوهرنمیتونه
اینجا هم که من زندگی میکنم یه گوشه ای از ای.را.نه دیگه نمیشه کاریش کردهرجا یه جور ق.انو.ن داره ق.ان.ون طرف مافرق داره
ایناز جون
بیمارستان لاله خودم یه شب دیدم که مرده همراه زایوش مونده بود و پرستار دعوا میکرد که مثلا همراست ولی خوابه تازه زنشم میگه بذار بخوابه خسته اس
کاملا اعصابم بهم ریخت
انگار میخواد مرده رو از خانواده اش جدا کنه البته به غیر از برادرشوهرا و هرکی غیر اینا نباید تو زندگیش باشن
یهو همه با هم عضو فیس بوک و ... میشن اونوقت نمیان سرچ کنن زن دوم؟
واقعا فک میکنی تو حق داری حسنا؟اونی که حق داره بهارو خانم اولی هستن.
اگه اون مرد شعور نداره که به زنش برسه شوهر تو چی؟شعور داشت که رفت سر زن بیمارش هوو اورد حتی با رضایت؟
با ترجمه گوگل اشکت در اومد؟برو یه متن انگلیسی رو بزن ببین چه فارسی داغونی بهت تحویل میده اونوقت یه متن غیر انگلیسی با اوج احساس مادرانه رو عین همون ترجمه کرد؟
خودتی
مرده برای دیدن برادرزاده اش ذوق داشت ولی برای دخترش نداشت؟چطور تونست ببینه دخترش گریه میکنه؟بابای من هنوز که هنوزه بغضمو ببینه اخم میکنه و ناراحت میشه اونوقت این مرده به هیچ جاش برنخورد که دخترش به خاطر هوسش اینطوری داره اشک می ریزه؟تازه حق رو هم به خودت میدی؟تو میتونی از این زندگی بری بیرون ولی بهار چی؟تا اخر عمر باید این ننگ کار پدرش بالا سرش باشه.
تو که انقد دم از انسانیت میزنی برو بیرون.برو تا اونا راحت باشن.درسته همه چی به حالت اول برنمیگرده اما حداقل ارامش دارن.
قد بلند بچه رو از کجا تشخیص دادی به مامانش رفته یا باباش؟تا 20 -25سالگی نمیشه تشخیص داد که قد چقدره.اونوقت با یه نگاه فهمیدی؟یادیکی از کتابای فهمیه رحیمی افتادم.
خیلی دلم برات می سوزه که انقد حقیری که هی درصدد رفع و رجوع کار و هوس مرده هستی و فکر میکنی شاه عالمو خوب خوبانه.
یه خرده عزت نفس داشتن بد نیست.
یعنی این خانوم جاری الان تو فیس بوکش هم اعلان عمومی کرده که من مادر شدم و به خاطر مرخصی نتونستم برم برای دیدن بچه ام؟
یعنی الان همکار و رئیس و دوست و آشنای اون خانم همه ریلکس می رن تبریک می گن
من باید باور کنم؟؟؟؟؟
نی نی خانوم با وزن سه کیلو و صد (البته برادر شوهر گرمهاش رو هم حساب میکنهنیشخند ما اونها رو داخل وزن نمیاریم )
خنگول اون صد همون گرمه که خودتم گفتی. گرم و کیلوگرم مال چندم ابتدایی بود؟
نی نی هم که رخ نمود بلاخره، آنوقت شبیه مامانشه و قدش بلنده و ....
نی نی ها همه سرخ و چروکند قربونشون من برم که بوی هلو میدهند از دم
آنوقت تو داری میگی شبیه کی و کیه. حسنا من هم دنیا آمدم به خدا قدم همین قدر بود ولی الان ۱۶۲ بیشتر نیستم، خواهرم ۴۰ سنت بود الان ۱۷۰ قدش! پیشبینی هات منو کشته
برای اسم نی نی هم معما طرح میکنه که خواننده ها انقدر تو ذهنشون تحلیل کنند که چی میتونه باشه که از موضوع اصلی دور بشند. موضوع اصلی همین چرندیات توئه.
این از آن بچهها بوده چیستان طرح میکرده و دوست داشته؛ هنوز بهش مونده.
غنچه جان، گوگل ترازلیت برای حسنا خداست خدا
شما به امکانات حسنا توجه نداری که این حرفها را می زنی. گوگل حسنا با مال من و شما فرق داره. انگار متوجه نیستینا
ما میگیم نی نی خانون صبح پنجشنبه به دنیا اومدقبول تاظهر که خانومه حال نداره اگه بیهوشی کامل باشه این کی رفت صبح انوقت؟
رفت ؟
نرفت؟
چی شد؟
خانوم خانوما عصرمیره چون ملاقات چه بیمارستان خصوصی باشه چه عمومی حالا اتاق هم اگه خصوصی باشه اون هم بخش زنان مگه میتونه شوهره خانومه بمونه؟
که میگه اتاق خصوصی گرفته
اینجایی که من زندگی میکنم حداقل نذاشتن تو بخش زنان مردغیر ازملاقاتی موقع دیگه بیادجای دیگه مثل تهران ونمیدونم
ملاقات هم معمولا عصر هست که خانوم خانوما قراربود بیاد
اگه بچه تو بخش نوزدان هست تو دستگاه که بازم فکر نکنم غیراز پرستار ومادربچه برای شیر دادن بتونن برن پیشش
البته اینارو تاجایی که من میدونستم گفتم
پس این داره چی میگه ؟
یکی من وروشن کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟لطفا
اون صبحی که رفته سوپ و کاچی برده، منظورش صبح جمعه است.
میدونی حتی بی ارزش تر از این هستی که یک ادم بخواد نگات کنه. اگر نیاز مالی داشتی و میرفتی کارکر روابط عفیفه ای میشدی اصلا مهم نبود اما تو فقط یک خونه خراب کنی. یک زن طماع و توجه طلب. یک زن که تصدیق و به به چه چه میخواد. یک زن مکار که برای رسیدن به اهدافشواز هر وسیله ای استفاده میکنه و نابود کردن دیگران من جمله بهار براش مهم نیست. مردک هرزه هم که دیگه طعم ٦ رو بعد سالها احتمالا چشیده الان دیگه بدون تو نمیتونه زندگی کنه. هردوتاتون ا ش غ ا ل ی د
گلریز جان این مرد معمولیش هم چند سال بدون 6 زندگی نمی کنه، چه برسه به این مردکی که حسنا توصیف می کنه.
کلا اوضاعشون خرابه، دنبال توجیهند
حسنا جوون وقتی داری مینویسی و توذهنت واقعیتها رو مرور میکنی ناخوداگاه اشتباه هم میکنی دیگه ،واقعیت اینه که تو اصلا نرفتی ،روز اول اصلا تورو راه ندادن. برای چی باید یک خونه خراب کن رو راه بدن که بجه رو نجس کنه. طبق گفته خودت خانم اولی عصر رفته بوددددددددددددددددددددد. اره عزیزم بد سوتی دادی. احتمالا اخر شبی ،اول صبح جمعه ای یواشکی مثل دزدا رفتی.
باز که پشت سر خواهر شوهرت حرف زدی. برادرشه. میفهمی برادر ،خواهر یعنی چی؟؟؟ یعنی از گوشت و پوست و خون ادم. مطمئنا از تو ه ر ز ه خونه خراب کن خیلی خیلی بیشتر دلسوز برادرشون هستن. تو مایه ابروریزی خانوادشونی. با تو ابروشون جلوی فامیل و شوهرشون رفته.
بخش جالب این پست حسنا برای من ،که بهش اشاره شد ،این بود که حسنا می گفت مردک اصلا اهل اینترنت و وبلاگ و این چیزها نیست که بیاد برسه به وبلاگ من .کار با اینترنت فقط در حد چک ایمیل و بررسی چندتا سایت درارتباط با کارش هست. یهو عضو ف...از آب دراومد.بهار هم همینطو. خواهرشوهر هم همینطورچطور با این اوصاف مطمئن هست اونها هیچوقت به وبلاگش نرسن یا نرسیده باشن؟؟؟
یک دفعه مردک شد عضو فعال فی...بوق
شاید نفس واسش اکانت ساخته
اقا اون تفنگ منو بدین من برم یه تیر خلاص به این حسنا بزنم همه مون راحت شیم
زنک دریده
هی میخواد مهربون بازی دربیاره
چطور جاری ازوجود نحس تو باخبره؟
ولی خواهرشوهرها به شوهرهاشون نگفتن؟
یعنی این وسط یکبارهم این جاری رازدارت ازدهنش نپرید پیش شوهر خواهرشوهرها که بگه این زنک کی
یعنی تمام اون چندماه همه مواظبش بودن وهستن که چیزی به کسی نگه؟
پوففففففففففففففففففففففففف
حتی اگر نگفته باشه هم نگاه شخصیش به این خانواده عوض می شه.
اگر کار خوبی هست که چرا یواشکی. اگر بده، چرا انجام دادند؟
با خودش حتما می گه چرا نمی ذارن شوهرخواهرشوهر بفهمه و متوجه می شه که کار خوبی نبوده و در فرهنگ و کشور ما پسندیده نیست که نمی ذارن کسی بفهمه.
من واقعا نمی دونم حسنا چه جور فکر می کنه در مورد اون زن و شوهر. اما هر موقع در مورد کارها و عکس العمل هاشون و اینکه ناراحتن و بی محلی می کنن، من فکر می کنم که من هم بودم بهتر این نمی تونستم برخورد کنم.
خدا فقر را نصیب هیچ کس نکنه، ضربه بدی به عزت نفس آدم میزنه. در مقابل پول، حامله بشی یا خانمت رو حامله بچه ی کس دیگه ببینی فقط و فقط به خاطر پول، خیلی سنگین هست. داغون می کنه آدم رو. من هم بودم غر میزدم. بی محلی می کردم. می گفتم باید برم، بچه هام تنهان، خسته ام و سعی می کردم زود از اون محیط بیام بیرون.
حسنا واقعا این ها را نمی فهمه؟
موافقم سحر جان.
شاید اون مرد از شرمندگی اش هست که اینطور برخورد می کنه. براش سخت هست که ببینه زنش داره این فداکاری را می کنه. در واقع شاید از دوست داشتن زنش و از روی محبت زیاده که اینقدر سختشه و غر می زنه و می خواد زودتر تمام بشه.
وگرنه مگه می شه که یه زنی که خودش هم شوهرش را می شناسه و می دونه مرد به این بدی هست (که حسنا توصیف می کنه) چنین کاری برای خانواده اش بکنه؟ اون زن هم از عشق و علاقه شوهرش مطمئن بوده که این فداکاری را کرده. انشاله که اینطور باشه و اگر چه فقیرند، اما دلشون گرم عشق و محبت همدیگه باشه.
در تمام متن با زرنگی تمام سعی میکنه خودش رو یک فرشته نشون بده و کاملا زیرکانه بهار و خانوم اولی رو میکوبه
حسنا جووون ناراحتی بهار رو دیدی؟؟؟؟ با چشمات نابود شدنش رو دیدی؟؟؟؟ نکنه مادربزرگش فرستاده بودش پیش تو که گریه کنه؟؟؟ از خودت خجالت هم کشیدی؟؟؟ تو یک خونه خراب کنی. یک ادم بدون شرافت که برای نابودی خانوم اولی داری تمام تلاشت رو میکنی. پدرت باید از داشتن دختری مثل تو از خونه درنیادد
من معنی این جمله رو متوجه نشدم که حسنا وسط متنش اورده،یکی برا من ترجمه کنه.
بهار هم مرتب تاکید میکرد مامانم عصر میاد
منظورش چیه؟؟؟
یعنی که من اول رفتم. مامان بهار دوم می آد.
حسنا شد خانم اولی، اونم دیگه از دور خارج شد
گلریز جان، به نظرم زمانی که همه خانواده بودند، چون خانم اولی با مردک قهر هست نیامده. اونجا بهار داشته به عموش و بقیه می گفته که مامانم عذرخواهی کرده نتونسته بیاد و بعدا می آدش. بعد چون بچه است و براش سخت هست این چیزا و ناراحته از گندی که پدرش زده، شاید یکی دوبار هم تکرار کرده که یعنی مامانم حتما می آد و از این که مامانش در جمع خانواده نیست ناراحت بوده.
مردک این را برای حسنا نقل قول کرده که خانم اولی نبود و بهار هم گفته مامانش بعدا می آد. حسنا هم داره به ما می گه خودش شنیده. آخه مگه مادربزرگ دور از جونش دیوانه باشه بذاره بهار و این زنک روبرو بشن
گوگل ترنزلیت که انگلیسی فارسیش افتضاح
متن ادبی و ساده خوب ترجمه نمیکنه
حالا متن عامیانه محاوره یک زبان دیگه به فارسی ترجمه کنه و با احساس جای شک داره که حسنا اشکم ریخته
البته راست میگه اشک آدم در میاد انقدر افتضاح ترجمه میکنه
البته راست میگه اشک آدم در میاد انقدر افتضاح ترجمه میکنه
حسنا جمعه با مردک کرج بوده . جمعه هم بچه رو بردن خونه حسنا شب که اومده سوپ و کاچی درست کرده برده بیمارستان برای اون زن. و به احتمال زیاد وقتی رفته که اصلا بچه بیمارستان نبوده و به احتمال زیاد قرار هست تازه بره بچه رو ببینه. از اونجایی که خانوم اولی با مردک قهره بهار به پدرش اولتیماتوم داده که نبینه حسنا هم اومده بیمارستان شاید بگو مگو هم با مردک کرده گریه هم کرده حسنا هم از اونجایی که چند روز بود داشته نقشه می کشید بره بیمارستان حسابی تو پرش خورده و تو خونه نشسته و گریه کرده. حالا نشسته این اراجیف رو به خورد ما داده.حسنا جان برای رفتن به خارج هم اوضاع همینه . خانوم اولی رو حذف کردی بهار رو می خوای چیکار کنی؟
من اینطور متوجه شدم که صبح جمعه برای اون خانم غذا برده.
ولی تو جمع خانوادگیشون نبوده. الکی می گه.
در مورد بهار و حرفهاش هم اینجا چیزی نمیگم چون پستم مربوط به خبر به دنیا اومدن نی نی هست . همینقدر بگم که بس که خودش و من رو اذیت کرد که هم خودش یک دل سیر گریه کرد بس که حرف زد و هم من یک دل سیر گریه کردم بس که شنیدم و چیزی نگفتم چی بگم . یک جورهایی میشه گفت هر دوتا حق داریم و هر دو تا هم کاری از دستمون بر نمیاد
والا پررویی هم حدی داره .
پست قبلی هم گفت چیزی نمی گم چون دارم از خوشیهام می نویسم.
کلا دیگه از قصه حذف شدند
از سفر شمال چرا هیچی نگفت؟
مسافرت کیش را چرا تعریف نکرد؟
این نی نی خانم گزینه مناسبی است برای این که تا عید سرگرم باشید
احتمالا دفعه پیش که حسنا رو دیده بهش گفتند این کلفت بهاره.
من اصلا مطمئنم هیچ مرد ایرانی که زن اروپایی داشته باشه نمیاد زن دوم برادرشو نشون زنش بده.همینجوری هم ایرانی ها در مظان هزار جور پیشداوری و قضاوت شدن هستند اگر هم چین چیزی تو فامیلشون باشه از زنشون قایم می کنند.
زنی هم که ببینه تو خانواده شوهر به خاطر مسائل جنسی زن دوم گرفتن بابه شوهرشو یکسال ول نمی کنه بره.
احتمالا دفعه پیش که حسنا رو دیده بهش گفتند این کلفت بهاره.
"خانوم اولی هم عصر رفته بود"
"شب که رفتیم خونه براش سوپ بار گذاشتم با ماهیچه که تو ارامپز جا بیفته"
حسنا جون سوتی دادی شب آخره همه تونسته بره بیمارستان
کلا فعل و فاعلها تو داستان قاطی شده که بتونه بعد حاشا کنه.
ولی اونطور که خودش گفته اون روز اصلا نرفته. صبح جمعه که همه خواب بودند مثل دزدها یواشکی به بهانه کاچی رفته بیمارستان
البته خیلی بعید نیست که این خانم اینقدر تنها بوده. ولی کاش حداقل خواهرش، مادرش کسی می اومد پیشش یا یه غذایی چیزی براش تهیه می کرد. خیلی دلم براش سوخت.
حسنا جان تخمک که مال خود جاری بوده (اینطور که خودت نوشتی که رنگ چشمش به جاری نرفته و اینا)
ببین اون برادر شوهرت چه توهینی بهت کرده ! گفته کاش از تو رحم (توجه کن نه تخمک! ) اجاره میکردیم.بلاخره از جیب مردک که پول رفته گفتن تو خانواده بمونه لااقل ازش 2 تا استفاد بشه که پولا حروم نشه!!
دیدی باز سوتی دادی؟؟
خانواده ای که همه عمه و بهار و اینا تو فی س بو ک هستند اونوقت بهار با اونهمه دل پر دردش زن دوم رو سرچ نمیکنه ؟چشمش به جمال شما و وبتون روشن نمیشه؟به بابای رذلش نمیگه؟
این سوتی های تو اصلا تمومی نداره؟؟؟
---
مگه اینکه همه حرفهات فیک و دروغ و بازی است
قبلا هم گفتم اینقدر دروغه که خواهرت بخونه نمیفهمه خواهر خودش نوشته اینو.بس که شیاد و مکاری
بابا اینقدر به داستانای حسنا ایراد نگیرین خب بیچاره بیسواده از پشت کوه اومده شهر چه میدونه چی به چیه حالا ذوق کرده نویسنده بشه گناه داره
آقا من یه سوال هم سر ترجمه گوگل دارم.
گوگل ترجمه از زبانهایی مثل فرانسه، ایتالیایی و ... به انگلیسی یا ... را پراز اشکال انجام می ده.
یه زبان هایی مث فارسی را که دااااااااغون. یعنی فقط اینقدر هست که بفهمی موضوع چی بوده. گاهی حتی موضوع را هم چپکی در می آره. اونوقت حسنا رفت متن احساسی از یک زبان غیر انگلیسی، داد به گوگل که براش فارسی کنه و اوج احساس طرف را هم گرفت و اشکش سرازیز شد؟
شما همین متنهای خودمون را ببرید بزنید انگلیسی کنه، ببین چه جوکی ازش در می آره
ولی خودمونیما، یهو خانوادگی زدن تو خط تکنولوژی و ارتباطات. یکی می ره فی.. بوق یکی می ره گوگل ترنزلیت
بانو اگر حسنا تخمک میداد میشد بچه حسنا و برادر شوهر
که نمیشد چون حسنا شوهر داشت همون پیشنهاد رحم بوده گفتن دیگه لازم نیست خرج یه خونواده با چندتا بچه رو بدیم حسناست تغذیه اشم خوبه همسر بهش میره حسنا هم فامیله روش نمیشه پول بگیره قضیه مرامی حل میشه
نه که حسنا عادت داره خودشو خیلی مهربون نشون بده زیاده روی کرده بهش این پیشنهادو دادن یادتون نیست شده بود پرستار شبانه روزی مادر مریم جون که نیرو جمع کنه واسه جاسوسی تو زندگی خانم اول
همچین نوشته مرد قدر زنش نمیدونه
انگار شوهر ه رزه که 20 سال زندگی به خاطر 6 از بین برده قدر زن زندگی شو میدونه
حالا اون بیچاره فقر مالی دارن شوهر تو که با ه رزه گیش فقر فرهنگی داره چی کار کنیم
همینطوره مخصوصا شوهر این خانوم که اینطور که من میبینم و شنیدم اصلا فداکاری به این بزرگی خانومش رو درک نمیکنه .
نه این که مردک شما خیلی فهمییییییم هستند
از اون نظر واسه حسنا عجیبه
هر دختری فرق نداره بهار باشه یا هر کس دیگه وقتی معشوقه باباش ببینه نمی تونه خودش کنترل کنه چنان داد بیداد دعوایی راه می اندازه که اون سرش نا پیدا است
هم باباش بفهمه هم مادر بزرگ پدر بزرگ اش
و مطمئنن عمه و عمو ها مادر بزرگ و پدر بزرگ طرف نوه شونن و معشقوقه بیرن میکنند
کسی حوصله نداره تولد نوه شون به گند کشیده بشه
تو بیمارستان دعوا گیس و گیس کشی
یا جای دختر زن اول یا معشوقه
هیچ کدوم از اینا با هم یک جا جمع نمیشن
نه اینکه خیلی ریلکس وایسه حرف بزنه گریه کنه
خدایی حسنا جان اگه بابای خودت این کار میکرد مادرت ناراحت میکرد تو اگه معشوقه بابات می دیدی انقدر ریلکس رفتار میکردی
نگو من صبورم که تو همین دنیای مجازی به من یکی ثابت شده از تو پروو تر بی چاک و دهن تر آدم نیست تو این دنیای مجازی چه برسه دنیای واقعی
اصل اول داستان نویسی ابتدا با خودت مقایسه کنید و عکس العمل خودت بنویسید
یک سوتی دیگه
ولی تجربه ثابت کرده متاسفانه افراد بیمار تو اینترنت زیاد هستند که ادعا دارند چون یک عکسی عمومی هست باید برداشت
عکس عمومی برداشتن نداره
عمومیه دیگه
همه دیدن
حسنا بالای لیسانس حرف بزن ما هم بفهمیم
کسی که از حسنا در خواست تخمک کرده بود حتمن خودش مشکل داشته و برای این کار از لقاح همسرش با اون زن استفاده می کنند که در این صورت زن باید بیوه باشه تا صیغه مرد بشه زن شوهر دار این اجازه نداره ... این جایی شنیدم مطمئن نیستم
اون کسانی که لقاح مال خودشون می توانند از رحم زن شوهر دارم استفاده کنند
بانو جان جریان چیه !؟؟!
تخمک فقط در حد حرف بود. تخمک تشکیل دهنده نی نی خانم اهدایی نیست.
دروغ میگه مثل س......، مطمئن باشید هیچکس تو اون خانواده این رو ادم حساب نمیکنه ، مردک به زور میخواد این معشوقش رو به خانواده اش تحمیل کنه ولى موفق نمیشه .
مگه می شه بهار را باباش ول کنه به امان خدا و بعد با معشوقه اش بره بیمارستان؟
بعد برن اونجا اشک بچه را دربیارن؟
حتی اگه رفته باشه هم بهش می گن پایین بمون، وقتی ما رفتیم بیاد تو.
اصلا نمی ذاره بهار اون را ببینه که عصبی بشه یا گریه کنه.
حسنا خیلی حالت خرابه مادر.
برو همون فی.. بو.. ک بشین کامنتها و حرفهای خانوادگیشون را ببین و حرص بخور که آدم حسابت نمی کنند
با توضیحاتی که بانو داد در مورد اهدائ تخمک من متوجه شدم اونا به حسنا پیشنهاد اجاره رحم دادند خااااک بر سرت حسنا
شایدما!!
چون اصلا تخمکش سالم بود. یه بار خودش بچه دار شده، یه بار هم میکرو کرده بودند و ... اصلا وقتی میکرو کردند همین جنین ها را هم فریز کرده بودند و ... مشکل جنین نداشتند که
"چرا از حسنا درخواست اهدای تخمک کرده بود؟؟؟؟ "
لالا جان احتمالا انقدر همه عاشق حسنا اند که دوست دارند بچه اشون ژن حسنا را به ارث ببره.
تخمک هم از خودش بوده چون چند بار گفته که بچه کاملا مال خودشون هست اما مادرشوهر غر میزنه.
وای آدم حالش بهم میخوره حسنا که یه زن آویزونه که خودشو به پول فروخته و بهش حرجی نیست اما این مردک چقدر بی غیرته
مرتیکه میره تو فیسبوک خبر عمو شدن مینویسه
مرتیکه عهد عتیق تو برو خبر ازدواج مجددت رو اعلام کن
خدا رو شکر به عدالت خدا ایمان دارم و میدونم این مرد کثیف همراه همدستش مکارش به سزای عمل هوس بازانه شون میرسن
یه ضرب المثل داریم که میگه خدا دیر گیره و شیر گیر
ا پس بهار میدونه اینترنت چیه
همه عمو ها و عمه هاش و باباش و همه فک و فامیل عضو هستند وبلاگ حسنا پیدا نکردن
به قول دوستان حسنا انقدر دروغ و نوشته که خواهرش بخونه نمیفهمه این حسنا خودمون
مگه چند تا جناب سرهنگ داریم یک پسرش دو زنه یکی بی زن یکی هم زن خارجی بچه اش هم رحم اجاره کنه
همون زن که از رحمش استفاده کردن همسایه هاشونم سرچ کنند میشناسن اینا همون ها هستند
بعد بهار یا عمه اش یا خانم اولی یا فامیل های خانم اولی مردک ه رززه فامیل های حسنا کارگرهای جنسی پرور هیچ کدوم وبلاگ حسنا پیدا نکردن !؟!؟!؟
عجب
قدرت خدا
حسنا جان انقدر به شعور خواننده هات توهین نکن
خدایا تو روز روشن و انقدر دروغ
حسنا هم می ذاشت خوب.
یه لایک هم واسه پستهای بهار و خانوم اولی بزنه و شر کنه
"رفته بودیم بیمارستان مادر شوهر بود و خواهر شوهر و دخترش و برادر شوهر اول و بهار بودند .پدر شوهر بعدا اومد . خانوم اولی هم عصر رفته بود .بهار هم مرتب تاکید میکرد مامانم عصر میاد ."
زمان افعال به هم ریخته هست. به نظر میاد خانم اولی قبل از حسنا اون جا بوده، اما با تاکید میگه بعدا از ما و کل خانواده قرار بود بیاد.
الکی می گه وقتی اونها بودند بیمارستان نرفته.
مردک از مسافرت نصف شب برگشته که بره جلو در اتاق عمل بچه را از پرستار بگیره بعد می گه ما دیر رسیدیم.
اونوقت واسه همچین روز مهمی بهار مثل بچه بی پدر و مادر، با مادربزرگش اینا بره و مردک بره با معشوقه اش؟
آخه یه ذره هم عقل داشته باشه می فهمه محاله!
مردک اگر هم بود و راست باشه، می ره دنبال دخترش با هم می رن. نه این که دخترش را ول کنه به امان خدا تو برو با مادر بزرگ و عمه .... تو اصلا پدر مادر نداری ... من هم برم هرزه بازی
نفمیدیم آخرش مشکل جاری چی بود که بچه دار نمی شد؟ اگه بچه باید به خودش می رفته یعنی تخمک از خودش بوده فقط نمی تونسته جنین رو نگه داره. چرا از حسنا درخواست اهدای تخمک کرده بود؟؟؟؟
بعدشم برای چی مادرشوهر و خواهرشوهر اصرار کرده بودند که اون خانمه بچه رو خلاف میلش ببینه؟ که چی بشه؟
راستی حسنا دوباره گند زدی اساسی...کسی که قرار نیست بچه شیر بده بهش می گن که اصلا شیر نده بلافاصله بعد از زایمان هم بهش دارو می زنند تا شیرش خشک بشه.
یه بار قبلا سقط کرده بود. میکرو هم انجام داد نتونست بچه را نگه داره.
ولی نمی دونم چرا پیشنهاد تخمک به حسنا دادند. چون مشکلش تشکیل جنین نبود، نگهداریش بود. من از بحث های تخصصیش سردرنمی آرم. نمی دونم.
ولی هر چی بود خدا را شکر که تخمک این زن بی همه چیز را نگرفتند. یه بی شرفی لنگه خودش می شد.
کسانی هم که می خوان تخمک بگیرند خیلی تحقیق می کنند اینطور نیست که از هر کسی بگیرند. کسی که مشکل اخلاقی و روحی و ژنتیکی و ... نداشته باشه و سالم باشه و ....
بدبخت خواننده های حسنا این چندوقت فقط بهش تبریک گفتن
چراحسنا تو فکرمیکنی مقصرنیستی که اشک اون دخترو دراوردی؟
تو برو دیگه هرگزبهارگریه نخواهدکرد حداقل برای زندگی مادرش اشک نمیریزه
تو ادم کنه ی پر رو میگی مقصرنیستی؟
یا تو فیس بوق نوشته یا گوگل پ.لا.س
نمی تونم اسم وبگم چون فقط نی نی خانوم این اسم وداره
ولی ازتمام قضایا میگه چون این ممکنه برای همه پیش بیاد
حسنا اون اسکول هایی که تو فکر میکنی مانیستیم
مردک تا دیروز سر از کامپیوتر درنمی آورد
بهار هم که اصلا اهل این حرفها نبود و نمی دونست وبلاگ چیه و ...
کل فامیل با دود ارتباط برقرار می کردند و محال بود کسی وبلاگ حسنا را پیدا کنه ...
یهو همشون عضو فی.. بو.. شدن نفس جان پیشنهاد خوبی بود. یک پارگراف را پوشش دادی
آخه آدمی که تو دنیای مجازی انقدر پروو و لجباز شما فکر میکنی تو دنیای واقعی ول کنه بره
با وفاحت تمام داره دروغ میگه و داستان های شاخ دار
هر چی هم میگیم نر میگه بدوش
اون وقت توقع دارید بگذاره بره
خیلی جالب که تا جند سال پیش تلفنش جواب نمیدهن الان تو فامیل راهش میدن
خانم اولی هم که کلن از داستان حذف شد حسنا جان راحت میره میاد
اشک بهار در میاره
مادرشم نمیاد چشم های حسنا در بیاره بگه بی جا کردی به دختر من گفتی بالا چشمت ابرو
خانم اولی چرا بی خیال شده ؟
حسنا از داستات حذفش کرده
نکته : اخلاقی زن دوم شدن 2 سال اولش سخت بعد همه چی هندل میشه نگران نباشید
غنچه جان،
چند سال پیش کدومه؟
مگه همین چند ماه پیش سرماجرای خونه که می خواست التماس کنه که پدرشوهره یه کاری کنه، پرتش نکنند بیرون، نبود؟
پدرشوهره نه حاضر شد بیاد خونش
نه راهش داد خونشون
رفت تو پارکی که پیرمرد هر روز می رفت قدم می زد، به زور دیدش.
الان مگه مادربزرگه دیوانه باشه که بذاره حسنا بره اونجا، روز شادشون را خراب کنه و اشک بهار را دربیاره. الکی می گه.
این پدر هرز زه که داره برای به دنیا اومدن نی نی برادرش خودش رو می کشه چطوری اشک دختر خودش رو ندیده می گیره و می ذاره اینهمه غصه بخوره و فشار روش باشه؟ یا خدا من به تمام عمرم مرد به این ه رز گ ندیدم. هنوز هم نتونستم بفهمم وقتی حسنا می گه مردک حواسش به بهار هست دقیقا منظورش چی هست؟
حسنا چون خودش همه چیز را با واحد پول می سنجه،
هر چند وقت یه بار می گه مردک بهار را برد رستوران، بارش ای پد خرید یا .. یعنی حواسش بهش هست.
برو برای خودت سوپ قلم درست کن انقدر فسفر سوزوندی داستان نوشتی
من نمی دونم چرا کسی شک نمیکنه هیچ مادری سر به دنیا آمدن بچه اش مرخصی می تونه بگیره و در طول یک سال باید مقدمات خروج و ورود بچه درست میکردن
بعد جاری نبود
پدر و مادر نداشت بیان ایران
چه ایرادی داشت اگه جاری تو داستان حسنا بود چه مشکلی پیش می اومد
کسی هم شک نمی کرد
بابا حسنا جان هیچ کجای دنیا برای زایمان امکان نداره با مرخصی ندن این بدون اگه نمی دونی
کل داستانت بردی زیر سوال
یعنی از محالاته غنچه جان! که مرخصی ندن.
می خواد 5 روز تو ژانونه بیاد، 5 روز الان می اومد.
بعدش قراره بچه اش را فقط 5 روز ببینه؟ دق می کنه که بیاد 5 روز ببینه و بره.
الان اون خانم بیفته پاش بشکنه بازم باید بره سرکار؟
برای به دنیا اومدن بچه محاله مرخصی ندن. حالا چه در قبایل آنگولا مشغول شکار در جنگل باشه یا چه به قول دوستمون سرگرم مذاکرات جنگ سوریه ...
جالب اینجاست که اول حسنا رفته بیمارستان بعد بعد از ظهر خانم اولی
آخه حانواده که به قول حسنا طرفدار خانم اولی هستند تو اول رفتی
بعد دوباره امشب حسنا میبرن نی نی ببینه
خیلی خودش تحویل میگیره دلم براش میسوزه
اون وسط حواسش نبوده، گفته من که اون روز نرفتم
جناب سرهنگ حرفی زده نشد !؟
حسنا یادت رفت یادی از پدر بزرگ در داستانت بکنی
آخه بعد موضوع شوهر عمه می آد وسط. کلا مردها را یک کم کمرنگ کرده تو این قسمت.
من می گم یه جوری به این دوتا شوهرخواهرها هم بگن و داستان شیرین بشه. آسمون که به زمین نمی رسه. کلی هم خوشحال می شن که چنین امکاناتی در زندگی دارند و یادشون نبوده استفاده کنند
واقعا پررویی اش ناراحتم می کنه. هر جمله ای که نوشته پررویی درش موج میزنه.
پررویی واسه یه ثانیه اشه
تاسف برای شعور پایین کامنت گذاران حسنا همشون به نحوی دلشون برای اون خانوم که بچه رو دنیا آورده می سوزه و از احساسی که داره و به زبون نمی یاره می گن ولی خدایی چطور نمی بینن و نمی فهمن زن و دختری رو که به خاطر هرزگی های ی مرد با همدستی ی زن شیاد دارن نابود می شن. چطور می یاد می گه بهار اشک می ریخت خوب حق داره منم حق دارم کاری هم از دست هیچکدوممون بر نمی اد. نهایت وقاحت ی زن. بعد این زن می یاد از احساس و عاطفه حرف می زنه و اون نادون ها بوس و بغل حواله کارهای پلیدش می کنن. ننگ برای همشون
مگه مردک، قدر زن و زندگیش را دونسته که حالا حسنا می گه شوهر این زن به فکرش نبود و فلان بود و بهمان بود.
تشکرش این بوده که رفته یه هر..زه آورده می گه دوشنبه و پنج شبنه نوبت هرز..گیه. سه شنبه نوبت کثافت کاریه .. این بود شعور مردک. حالا نشسته برای ما از شعور شوهر اون خانم حرف می زنه.
بقیه پست را هنوز نخوندم.
به بهار که رسیدم ... خاک بر سر مرد بی شرف و به همه چیزی که بخاطر 6 این بلا را سر دخترش می آره.
خاک بر سر آدم کثیف و هرز... ه ای که ...
بهار هم یه روزی مث همین نوزاد عزیز بوده و عشق والدینش و اومدنش براشون یه دنیا امید و شادی آورده.
خاک بر سر مردی که این روزها و همه قول و قرارهاش یادش رفته و فقط به فکر کثافتکاری با حسناست
خاک بر سر بی شرفش که این بلا را سر دخترش می آره و اینطور عذابش می ده
تف
تف
تف
تف
به هر چی مرد هرزه است
عزیزم حرص نخور.
توهمات حسناست. مادربزرگش دیوونه نیست که بذاره حسنا بره تو جمع خانوادگیشون و خوشی هاشون را به هم بزنه.
"یک جورهایی میشه گفت هر دوتا حق داریم و هر دو تا هم کاری از دستمون بر نمیاد"
بهار بیچاره می تونه از سمت فرزندی استعفا بده؟ نه! اما شما می تونی جول و پلاست رو جمع کنی و بری از زندگی شون و بگذاری اون دختر بیچاره نفس بکشه. وقاحتش اعصابم رو به هم میریزه.
به قول خودت عواقب تصمیم اشتباهت رو بپذیر و بذار برو. بهار تقاص کدوم تصمیم اشتباهش رو داره پس می ده؟
هر دو تا حق داریم !!
بهار این مردک هر..زه را به پدری انتخاب نکرده. تو بودی که انتخاب کردی هر..ز ..گی کنی و زندگی به هم بریزی.