.

.

.

.

جعفر خان از فرنگ برگشته

خیلی وقت بود که قول داده بودم ماجرای سفرم را براتون بنویسم. 


اگر یادتون باشه من زیاد نگاه مثبتی به جاری نداشتم و مسخره اش می کردم که تو سن بالا می خواد بچه دار بشه  و شعور نداره بفهمه سن بالا بچه دار شدن خطرناکه. (یادم نبود شوهر خودم 50 سالشه و اسپرم 50 ساله هم همچین سالم نیست  )  


تا این که جاری اومد و من دیدم چه فرصتی از این بهتر که به زور خودم را جا بدم تو خانواده مردک. این بود که یه کم با برادر شوهر دل و قلوه مخفی می دادم و عشوه خرکی می آمدم براش و اون هم به عنوان معشوقه برادرش با من لاس خشکه می زد


توی لینکی که بالا دادم بهتون، گفتم که جاری دوبار حامله شده بود و متاسفانه سقط کرده بود. تخمکش سالم بود و توانایی بچه دار شدن داشت اما رحمش توانایی نگهداری رحم را نداشت. اینطور بود که برادرشوهر به همسر گفته بود به این معشوقه ات بگو برای رحم جایگزین ما بهش پول می دیم 


دیده بود من با ارائه کمک جنسی در ازای کمک نقدی، زن مردک شدم، پیش خودش فکر کرده بود من از این خرده معامله ها هم می کنم. به هر حال کسی که رفته تو معامله کلان، خودش را آلوده معامله ریز نمی کنه. 

راستش خیلی بهم برخورد که من را در سطح یک تاجر خرده پا دیده. 

همسر هم اصلا بهش برنخورده بود و خیلی راحت اومد به من گفت که برادرم گفته رحمت را اجاره می دی بهشون؟  

البته بعدش که توی وبلاگم نوشتم و فهمیدم حرف بدی بهم زده (آخه من فقط از جنبه مالی دیدم معامله اش نمی ارزه، اما فکر نمی کردم توهینه. خواننده ها بهم گفتن ) این طور شد که توی سه چهار تا پست بعدترش   الکی گفتم که همسر بهش برخورده بود  ممنونم از همه خواننده هایی که به من یاد می دن آدم کجا باید بهش بربخوره. 


مثلا همین همسر! همه افتخار من اینه که وقتی بهم گفتن ما کسی را برای 6 می خوایم و بقیه زندگیمون درسته، قیمت را پرسیدم و دیدم می صرفه. اصلا فکر نمی کردم این توهینه. کلی هم برای شما پز می دادم که اینطور شد من زن این مردک شدم .

یا مثل اون روز که مردک من را فرستاده بود لابی هتل و با افتخار براتون نوشتم من رفتم لابی. شال سرم کردم. یه آقایی بهم نگاه می کرد و ... ذوق اینا را داشتم و اصلا حالیم نبود که اصل موضوع چه ایرادی داره 


البته من به شما گفتم برادرشوهر درخواست تخمک کرده. ولی دروغ بهتون گفتم. تخمک خانم خودش سالم بود. دو بار حامله شده بود و سقط کرده بود. لقاح خارج از رحم انجام داده بودن براش. مشکلش تخمک نبود. دنبال رحم بودند.


بگذریم.

به برادرشوهر گفتم به زنت بگو واسه من دعوتنامه بفرسته می خوام برم خارج! بی خودی که نپریدم وسط این زندگی. نمی خوام حسرت به دل بمیرم  مردک گفت که نمی شه و خانومم و بهار نمی ذارن ما بریم اروپا. بهش گفتم نان آو یور بیزنس. (به شما گفتم جاری بهش گفته. ولی خداییش این حرف مودبانه را هیچ زنی، به برادرشوهرش نمی زنه ).


به مردک گفتم تو اگه به خودت بود مگه من را عقد می کردی؟ من اگه اختیار را بدم دست تو که همین فردا طلاقم می دی. تو کاریت نباشه من خودم درستش می کنم. من و تو می ریم خااارج، خوبش هم می ریم 


جاری رفت و من هم با عشوه خرکی و یکی دوبار به بهانه مریضی و روبوسی و احوالپرسی به آغوش برادر شوهر خزیدم و کمی در باغ سبز ... تا دعوتنامه برسه 


تا این که تیرماه 1392 همسر و بهار رفتن مسافرت 

ازهمسر بگم که باز مسافرتها شروع شده و  تبدیل به آن سفر کرده خواهد شد. این بار با بهار میرن به یکی از کشورهای آسیایی ( بنا به توصیه دوست عزیزی که میگفت اسم شهر و کشور رو نگو ) . همسر که برای کار و گردش میره و برای بهار هم  گردش. دوشنبه میرن و یکشنبه  هفته بعد برمیگردند . خانوم اولی هم  با  مامان و باباش  رفتند شمال . همسر پنجشنبه  صبح برد شمال  رسوند  و جمعه شب برگشت


من هم که کلا هیچ اختیاری از خودم ندارم. دوستان می گن چی تو وبلاگم بنویسم و چی ننویسم. این بار هم گفتن اسم شهر را ننویس و ننوشتم، شما هم باور کنید 

با این مسافرت آتیش حسادت من تندتر شد. من به بهار به اندازه خانم اولی حسادت می کنم و باهاش رقابت دارم. با خودم گفتم بهار خانوم با شوهر من می ری مسافرت؟ صبر کن تا نشونت بدم.


وقتی بهار و مردک برگشتن، بحبوحه خالی کردن خونه ی خانم اولی بود. همون که گفتم از پارسال گیر داده بود که حسنا باید خونه مون را خالی کنه و ....


مامانم اومد یه ماه موند پیشم که مردک را راضی کنه من خونه را خالی نکنم، یا یه جایی برام بخره، نشد که نشد. خونه را ازم گرفتن و ماشینم را هم گرفتن و ... مامان هم قهر کرد و درست سر اسباب کشی گذاشت رفت.


بالاخره با داد و دعوا و برو و بیا و تلفن به بابام و تهدید به این که به فامیلهاتون می گم دخترت زن دوم شده و ....  من را فرستاد مستاجری. باعث شد مامان بابام هم باهام قهر کنند و الان 6-5 ماه هست که اونها را هم ندیدم و شمال نرفتم و اونام نیامدن.


دعوتنامه که رسید به مردک گفتم می خوام برم ویزا بگیرم. مردک گفت نه. الان اگر من بخوام برم خارج، باید بهار را با خودم ببرم. چی بهش بگم و به چه بهانه ای راضیش کنم که نیاد؟ بذار موقع امتحانهای بهار یه بهانه ای جور می کنم و اون موقع می ریم. 


قرار شد موقع امتحانهای ترم بهار، مردک برنامه مسافرت بذاره. من هم جداگانه برای ویزا اقدام کنم که متوجه نشن و بریم مسافرت. به بهار هم بگه نمی شه که امتحان پایان ترم ندی. من می رم و برمی گردم، دفعه بعد تو را می برم. اینطور شد که سد بهار را پشت سر گذاشتیم و باباش با دروغ و دغل تونست قالش بذاره.


مثل همیشه یواشکی و دزدکی رفتم سفر. برنامه زندگی من هم اینه دیگه. ولی اصلا برام مهم نیست. شما می گید چرا تحقیر و توهین تحمل می کنی، ولی من اصلا نمی فهمم. مگه اینها توهینه؟ من فقط می فهمم که می رم خارج، می رم مسافرت، یه لباس یا وسیله که می خرم ذوق می کنم.... دیگه تحقیر و توهینی که شما می گید را نمی فهمم. پس لطفا دیگه این حرفها را توی کامنت هاتون ننویسید.


القصه.

من طبق معمول با تخمه نم کشیده و .... کار خودم را کردم و مردک را مجبور کردم که سفر خارجه را جور کنه تا هم در رقابت با بهار جا نمونده باشم، هم حسرت به دل از دنیا نرم.


اما داستان سفر ما ...


بارسلونا


مردک به خانوم اولی و بهار گفته بود که برای دیدن خواهرش می خواد بره و خانوم اولی هم بخاطر شرایط جسمیش نمی تونست باهاش بره و بهار هم که به بهانه درس و امتحان دست به سر کرد.


من هم یواشکی بار سفر بستم طوری که اونها خبردار نشن من قراره همراه مردک برم. شماره خونه را که دیگه به هیچ کس ندادم. ریش و قیچی را هم سپردیم دست آقای همه کار که یه بار دیگه وظیفه خطیر جا... ک....شی و زمان و مکان جور کنی را به عهده بگیره و یه جوری به کمک مریم جون و عروسش و دخترش و ... سفر ما را و غیبت من و مردک را مدیریت کنند و نذارن خانم اولی بفهمه.


اما به قول باباطاهر، اگر دردم یکی بودی چه بودی ...


اون طرف هم خواهر مردک را باید یه کاریش می کردیم. مردک که عاشق خواهر و مادرشه. هر چیزی می شه با لحن تند و بدی به من می گه که حق نداری به خانواده ام بی احترامی کنی و دخالت نکن و حرف نزن و ....

شانس من هم اینه دیگه. یه مرد هوسران، شکاک و بدبین و سخت گیر که عاشق مادر و خواهرشه و من را اسیر و کنیز خودش می بینه.


خواهرشوهر به شوهرش نگفته بود که من هستم. برای همین همسر مجبور بود روزها که شوهرش خونه نیست یا سرکاره یا ... به یه بهانه ای بیاد بدو بدو من را ببینه و یه جایی بریم و سریع برگرده پیش خواهرش اینا.


خواهرش می خواست برای تعطیلات سال نو بره اسپانیا. من دوست داشتم پاریس بمونیم. بالاخره سال نوی پاریس تو همه دنیا معروفه. حالا من از ایران کوبیدم رفتم اروپا، که سال نو، خواهر شوهر من را از پاریس ببره اسپانیا.


خودش پاریس زندگی می کنه و براش تکراریه. من هم که آدم نبودم که کسی نظرم را گوش کنه. به دستور خواهر خانوم همه راهی بارسلونا شدیم. 


بماند که بنده باز چه مصیبتی کشیدم که توی پرواز باید جدا از بقیه سوار می شدم که شوهر خواهرشوهر نفهمه من هم هستم. مردک و خانواده خواهرش با هم سوار شدند و من هم توی همون صف با فاصله ازشون وایسادم و سوار شدم و به روی خودم نیاوردم که مردک را می شناسم یا مردک من را می شناسه 


وقتی رسیدیم به فرودگاه بارسلونا، قرار شد خواهر شوهر به بهانه دسشویی شوهرش را چند لحظه ای از مردک جدا کنه تا مردک برای من تاکسی بگیره بفرسته هتل و خودش هم با اونها بره.


اونها می خواستن همه تعطیلاتشون را بارسلون باشند و من هم مجبور بودم اطاعت کنم. برای اونها که تو هوای سرد اروپا هستند، بارسلون برای سال نو جای جالب و خوبیه. اما برای من که بعد از عمری رفته بودم اروپا دلم می خواست سال نو پاریس باشم که نذاشتن.


بارسلون به ساحل تاپلسش معروفه و ... که تو سرما و اول زمستونی خبری از این حرفها نبود. همه مردم تابستون میرن اسپانیا، ما مث دیوونه ها زمستون رفته بودیم که مبادا چشممون به ساحل بیفته 


عین این ده روز را (از کریسمس تا عید که خواهر خانوم در تعطیلات و گشت و گذار بود) من توی هتل تنها بودم و مردک با خانواده خواهرش به گردش  یکی دوبار هم که اعتراض کردم، سرورم زد توی دهنم و ساکت شدم.


حتی شب سال نو هم تنها توی هتل بودم. گاهی دلم برای خودم می سوخت. اما بعد با خودم می گفتم حسنا بانو  یک زن دوم، تو اگر زن این مردک نبودی، الان توی آمل نشسته بودی خونه بابات. ساعت دو و نیم صبح یک روز سرد زمستونی بود و خواب بودی. الان هم چیزی را از دست ندادی. اومدی خارج، بارسلوناااااااااا حالا تو هتل باشی، مگه عیبی داره؟


اینطوری خودم را قانع می کردم تا این که بالاخره این ده روز گذشت و چهارشنبه که سال نو شد، بالاخره آخر شب اونها رضایت دادند برگردند فرانسه، که ما دو روز بریم ایتالیا.



ونیز 

چهارشنبه اول ژانویه تعطیل بود و روز اول سال نو بود. بالاخره غروب خواهرشوهر رضایت داد برگرده فرانسه و مردک تونست یه داستانی سر هم کنه که ما دو روز بریم ایتالیا. پنج شنبه و جمعه را ایتالیا بودیم و جمعه عصر برگشتیم فرانسه. کل سفر من یک روز و نصفی شوهر داشتم. اونم تو ونیز بود. واسه همین از ونیز زیاد نرسیدم بهتون سر بزنم. فقط یه بار 5 شنبه عصر سر زدم  و سریع رفتم. اونم فقط واسه این بود که به کبوتر و فانی و ... بقیه ثابت کنم که ونیز بودم و ایتالیا رفتم. بالاخره ما زنهای دوم با هم چشم و هم چشمی داریم و یه جوری باید بهشون ثابت می کردم شکار من بهتر از اونا بوده 


ونیز جای قشنگی هست، اما فقط شهر روی آب دیدن داره و بناهای دیدنی زیادی نداره. بیشتر رم و میلان هست که ما نرفتیم. چون خواهرشوهر دستور فرمودند که من به شوهرم چی بگم که برادرم غیب شد و ... به خانوم اولی چی جواب بدم که هر روز زنگ می زنه و سراغ مردک را می گیره و من نمی تونم از این فیلمها بازی کنم و از این دروغها بگم. زود برگرد بیا که اگر بهار و خانومت زنگ بزنن بهشون می گم موضوع چی بوده و حوصله مسخره بازیها و هرزه گردیهای تو یکی را ندارم.



پاریس

این شد که ما جمعه از ونیز برگشیتم و باز تا سه شنبه همون پاریس بودیم. 

پاریس هم در جوار خانواده خواهر شوهر معلومه چی بود دیگه. باز هم اسارت. این بار دیگه بدتر هم بود. مردک می خواست پول هتل نده و من را گذاشتن خونه یکی از دوستای برادرشوهر که رفته بود ایران برای تعطیلات. من تنهایی تو خونه دوست ایرانی برادرشوهر بودم  (داستان را هم براش توضیح داده بودند که از چه قراره و من کی هستم ) و مردک هم با خانواده خواهرش.


به شما دوستان گفتم من مزاحم برادر جاری شدم. اگر کسی یک هفته با اروپایی ها (مخصوصا اروپای غربی) نشست و برخاست کرده باشه، می دونه چه جوکی گفتم.


توی یک مهمانی خانوادگی که خواهر شوهر هست و برادر جاری هم هست (مثلا تولد جاری که هر دو طرف دعوت باشند) اگر فقط برای احتمال احتمال احتمال برادر جاری به خواهرشوهر بگه زن برادرت ... یک خاطره ای، حرفی، ... چیزی تعریف کنه، خواهرشوهر می خواد چی بگه به شوهرش؟


مطمئن باشید که بهتون دروغ گفتم. اما دوستتون دارم، چون خوش باور هستید و دروغهام را باور می کنید. آخه جاری که اینقدر بی آبرو نیست که بیاد بگه خانواده شوهر من این مدلین و من زن همچین مردی شدم که برادرش با معشوقه اش می ره سفر و .... اون هم الان که یکساله شوهرش (جاری) را ایران تنها گذاشته.


پس بدانید و آگاه باشید که شما بع بعی های ناز من هستید و من چوپانی بس دروغگو 

این بود که از فرانسه هم تمام شبها در خدمت شما بودم. تا این که بالاخره سه شنبه برگشتیم سر خونه زندگیم و هوم! سویت هوم  بس که خفت کشیدم تو این سفر.



دوستان عزیز وبلاگ بانو،


من فایلهای استت مربوط به ونیز و پاریس را هم اونطرف آپ می کنم. توضیح زیاد نمی نویسم. دیگه گویاست. اگر موردی بود کامنت بذارید جواب می دم.


در مورد پست رمزی،

پست فقط مدت کوتاهی در دسترس بود. روز اول من لینک کامنتها را گرفتم و برای کرک کردن پس ورد، چون پیچیده بود وقت گرفت. پنج شنبه وقتی پس ورد را کرک کردم، دیدم حسنا پست و کامنت و همه را برداشته. اون پست که اثرش مونده بود خالی بود و فقط گذاشته بود که بگه هست. اگر دقت کرده باشید حتی کامنتها هم صفر شد. چون پست را خیلی سریع برداشت که مبادا کسی رمزش را باز کنه.  حتی دوستاش هم کامنت گذاشته بودند که پست چرا باز نمی شه ( به رویای آشپز گفت که برات دوباره می ذارمش ... که الان دیگه کلا همه چی را برداشت)


به هر حال من فقط کامنتها را دارم. این هم کامنتهای پست مسافرت حسنا.


بیشتر از دوستان وبلاگ، دوست دارم ببعی ها برن ببین هر چی بع بع کردند حسنا تحویلشون نگرفته و به کیا رمز داده و .... و با بهانه این که یک نفر به من توهین کرده، بهشون رمز نداد و احمق فرضشون کرد.


حسنا جون که آی پی و اسم و فامیل همه را داره، با شرکت های اینترنتی هم که سری از هم سوایند، دیگه چه مرگشه که به دوستای خودش رمز نداده؟

کسی که داره می گه آی پی من مشخصه، ایمیلم اینه، از فلان دانشگاه یا شرکت یا ... هستم، بازم بهش می گه شرمنده یکی به من فحش داده. خب یعنی من به تو شک دارم. برو تا آخرش دیگه ....


کامنتها را تایید می کنم، اما چون وقت می گیره، اگر اجازه بدید کمتر جواب می دم. اگر کامنتی جواب داده نمی شه، مطمئنا اینقدر گویاست که نیازی به نوشته من در کنارش نیست. 


  اونطرف را هم ببینید. 


از همکاری و همراهی تک تکتون متشکرم.


اینم پیغام یکی از دوستان  برای حسناست. از من خواسته بود اینجا بذارم 

ماها که تربیت خانوادگی نداشتیم این شدیم تو تربیت خانوادگی ات چی بوده که بابای فرهیختت حاضر شده دختر جوونش رو بدون هیچ مراسم رسمی بده به یک مرد زن دار ٥٠ ساله با یک بچه و تازه بعد از یک سال خانواده طرف رو دیده



برای باز کردن لینکها روی قسمتهای رنگی کلیک کنید.

نظرات 277 + ارسال نظر
افرا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 15:57

به احترام بانو می ایستم.
تمام قد... .

ممنونم عزیزم.

فرشته یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 15:49

بقیه اش را هم بگو. تو ایتالیا چجوری گذشت؟ کی برگشتند؟

نصف روز بدو بدو رفتن ایتالیا و برگشتن
مگه خواهر شوهر گذاشت آب خوش از گلو حسنا پایین بره

نارین یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 15:31

عاشقتونممممممممم
حسنا رفت تو کما
کامنتا خیلی خوب بود
عالی

الان می آد می گه سه روز تمام بیمارستان کنار دست پدرشوهر بودم
ببخشید نبودم. کامنتها را هم بعدا تایید می کنم

نارین یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 15:10

مرسی که مارو میخندونی

باید از حسنا تشکر کرد.
ایشون دلقک ماجرا هستند. من فقط نقل قول کردم

نیلو یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 14:54

وای خیلی تحقیرآمیزه تو هواپیما جدا بشینی و انگار غریبه هستی با همسرت و فامیلش! خیلی دلم براش سوخت. آخه برا چی این چیزا تحمل میکنه؟ مگه یه کم پول و سفر خارج و اینا اینقدر ارزش داره که آدم براش کوچیک بشه؟

افرا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 14:42

آها متوجه شدم کجاست خانومم.
عذرخواهی میکنم.

افرا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 14:27

منظورتون همون قسمتیه که با این جمله شروع میشه دیگه:
اما داستان سفر ما ..........
آها؟!
آخه دیدم بعضی از بچه ها توی کامنتاشون نوشتن که رفتن اون وب جدید رو هم خوندن و بهت احسنت گفته بودن.
وب جدید کجاست؟چیه توش؟!
نمیدونم چرا اینقدر خنگ شدم من!

لینکش آخر پست هست.
شما مشکلی نداری. من بد نوشتم. قصدم این بود وقتی تمام شد لینکش را بذارم. بعد توی کامنتها به یکی دونفر گفتم و ...

افرا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 14:21

سلام بانو جان.
من قبلا با اسم سپیدار براتون کامنت میذاشتم اما الان دیدم یه سپیدار دیگه هم براتون کامنت میذاره که من نیستم. اسمم رو عوض کردم.
منم لینکو پیدا نمیکنم. منظورتون هموناست که اون آیکون (click mi ) رو نشون میده؟ اونا که فعال نیست. روی همین سطر آخرتون هم کلیک کردم(سفرنامه بارسلونا) اینم فعال نیست. کجاست بانو خانومی

سلام عزیزم.
اسمت خوشگله، یکی دیگه هم خوشش اومده، برداشته
می رم پست را می بینم درستشون می کنم.

لالا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 14:18

حسنا جان برای اولین بار یک تشکر بهت بدهکارم. ممنونم که بلاخره جریان آشنایی ات با مردک رو با جزییات توضیح دادی. تجربیات خودت رو در قالب خانم ب! عالی بود!

راستی این پست سفرو که پیچوندی (رمز نرسید،یکی دروغ گفته بود خب به بقیه می دادی!پزشین بلاگ خراب بود، زمین کج بود...) البته من به روی خودم نمیارم که سفر اروپات در خواب بود ولی از جزییات ویزا گرفتن خرید و..(چیزایی که ما اینجا بهش اشاره کردیم) قول دادی بنویسی این یکیو نپیچون بالاغیرتا. یک چندتا آژانس مسافرتی زنگ بزن، کلی وبلاگنویس هم قبلا چنین پروسس هایی رو نوشتند، یکم جمله ها رو پس و پیش کن یک چیزی نوشته باشی.

عجب نکته ای گفتی لالا جون!

راستی ها. داره ماجرای آشناییش و قالب کردن خودش را می گه. اسمش را عوض کرده گذاشته "ب"

اوپس یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 13:55

بانوووو آفرین
تو نابغه ای

اوپسسسسسسس ... گفته بودم اسمت را دوست دارم

[ بدون نام ] یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 13:55

یه پیشنهاد دارم
اگه رنگ نوشته هایی که باید روی اونها کلیک بشه عوض بشه بهتره چون اینجوری با وجود click me باز هم خیلی واضح نیست. البته شاید هم من بی توجهم

اوکی
یکی دیگه از دوستان هم گفته بود

سابینا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 13:28 http://for4love.blogfa.com

دست مریزاد !

فرشته یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 13:17

ای قربونه تو بانو. آدم یا وارد جنگ با کسی نمیشه. یا اگه اومد تمام عیار میاد. آفرین بر تو. من این حسنا هرزه را بالاخره پیداش میکنم و خودم شخصا به خدمتش میرسم. دنیا خیلی کوچیک تر از این حرفاست.

چیکارش داری فرشته جان؟
روزگار خودش خدمتش رسیده. چه دردی بدتر از این زندگی که حسنا داره

بهار ٢ یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 13:13

حسنا جون مردک با این همه دک و پز و کلاس هتل شبی هفتاد یورو واست رزرو کرد؟؟ تو که می خواستی این راه پرخفت رو بری حداقل یه پول دارش رو تور می کردی که دلت یه زره خوش باشه به بریز و بپاش هاش. اهان یادم رفت مردک یکیه از تو کلاش تر. اولش خرت کرد فکر کردی خبریه نونت افتاده تو روغن. نمی دونستی از صدقه سر خانم اولی به نوایی رسیده بدون خانم اولی شپش توجیبش ملق می زنه

تو کل خانواده مردک، مردک ماشین داره و بهار ...

در صورتی که یه ماشین 30-40 تومنی قسطی خریدن دیگه الان کاری نداره. معلومه که مردک پولی نداشته و نداره و همه اش مال خانوم اولی است.

حسنا راستی چی شد؟ مردک نامه های برادر خانم اولی را امضا کرد یا گذاشته کار یاد بگیره؟
عجب مهد کودکی داره مردک. به خانومش داره درس "ببخشید" یاد می ده و می گه تا به حسنا نگی ببخشید نمی آم خونه
به برادرزنش داره کار کردن یاد می ده و می گه نامه را امضا نمی کنم تا خودت کار یاد بگیری

چرا از این کارها برای برادرش جور نمی کنه که نره تدریس خصوصی خونه های مردم؟

غنچه یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 13:06

سلام . بانو جان عجب لینک جامعی از تعطیلات کریسمس و سال تحویل
http://hosnabanoo3.persianblog.ir/
این اصلن نرفته آخه لحظه سال تحویل مگه میشه آدم تو اروپا باشه ولی تو اتاق هتل ؟!!؟؟!
خود همون لابی های هتل اون لحظه جشن میگیرن مراسم دارن مهمونی دارن کلی برنامه هست تو هتل ها
حتی تو بالکن هتل هم نرفته شهر نگاه کنه پای لپ تاپ بوده!!؟!؟
بانو جان یک احساسی بهم میگه از ایران خارج نشده چون حتی طریقه مهر خوردن تو پاسپورت نمی دونه به چه
شکلی
بانو جان همیشه پاینده باشی تو فوق العاده باهوش و با استعداد هستی

فکر می کنی مردک می ذاشته حسنا بره قاطی جمعیت، اونم شب سال نو، تک و تنها ... با این استعدادی که حسنا داره، می ترسید دو نفره بره، تک نفره برگرده

راحله یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 13:02

این راحله یک راحله دیگر هست و من دیروز خصوصی نفرستادم.
از اول سایت من با اسم راحله کامنت می گذاشتم.

اوکی.
یه سوال پرسیده بود جوابش خیر بود.
اتفاقا احساس کردم این سوال کمی بو داره. ولی جوابش را دادم.

[ بدون نام ] یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 13:02

بانو فک کنم خیلی ها فقط رو اون کلیک می کلیک میکنند واسه خاطر همین نمیتونند برن تو لینک
بهتره لینک رو که کنار همون کلیک می هست یه رنگ دیگه کنی تا معلوم بشه

بدم می آد از بلاگ اسکای

بهار ٢ یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 12:57

بانومون یه دونه باشه کفشای سفیدی پا شه
خیلی می دوستیمت بانوووو راستی من یه کامنت دیگه هم فرستاده بودم هر چی می گردم نیست
حسنا برو کنار پات رو سیمه

رنگ سفید دوست دارم. مرسی

دیشب انگار کامنتها بعضی هاش نیامده بود. چون گاهی دوستی کامنتی داشت که معلوم بود ادامه صحبت قبلیشه، اما قبلی نرسیده بود.

بلاگ اسکای از این بازیها نداشت که یاد گرفته انگار

مهسا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 12:53

بانوی عزیز قبل از اینکه خداحافظی کنی یه مدت کوتاه خوندمت. قبل از اون با اینکه به حسنا مشکوک بودم و حس بدی بهش داشتم ولی چون وب چند نفری که مثلا" باهاش ادعا دوستی داشتن و میخوندم حتی یکی دو تاشون و حضوری دیده بودم گاهی یه گریزی میزدم و میخوندمش ولی وقتی شناختمت مطمئن شدم که اون آدم درستی نیست و .... متشکرم . بعد یه چیزی میخوام بگم با این وصف که اون واقعا" رفته باشه مسافرت میخوام بگم در مخیله ام نمیگنجه زنی اجازه بده تا این حد بهش بی احترامی بشه جدا سوار هواپیما بشه و ... بشینه تو هتل و ... نه گردشی و نه تفریحی و و نه .... به خدا آدم تو دور افتاده ترین دهات ایران از گشنگی نون خشک سق بزنه شرف داره به اینجور مسافرت رفتن نمیدونم یعنی پول و مسافرت و .... ارزششو داره ؟
ممنون که سعی داری دختران سرزمینم را آگاه کنی هر چند شاید بعضیاشون گوش ها و چشمهاشون رو عمدا" ببندند

عزیزم، ایشون یکی از افتخاراتشون این بود که خانوم اولی اومد خواستگاری من و گفت ما تو زندگیمون هییییییییییچ مشکلی نداریم. 20 و اندی ساله که زندگیمون زبانزد فامیله. فقط دنبال یکی می گردیم برای 6.
و من قبول کردم.

شما دلیل و افتخار زندگی حسنا را بخون و برو تا آخرش دیگه ...

راحله یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 12:38

سلام چرا من هرچی کامنت میذارم تایید نمیکنید بانو جان
من نمیدونم این لینک سفرنامه بارسلونا کو؟؟؟؟؟ من پیداش نمیکنم لطفا راهنماییم کن منم میخوام سفرنامه خود حسنا رو بخونم خب

راحله جان،

لینک را آخر پست اضافه کردم. توی پست نذاشته بودم. می خواستم تمام بشه بعد بذارم.

کامنت دیگه ای هم نبود. یه خصوصی دیروز فرستادی که جوابت را توی یه کامنت دیگه ات نوشتم.

بی نام عزیز،
کامنتتت را تایید نکردم. بل می گیرن.

fandogh یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 12:26

بانو من واقعا به تو افتخار میکنم
به عنوان یک خانم ایرانی باهوش
و خوشحالم کسانی مثل تو هستند که این توانایی رو دارند، که به آدم های ساده و زود باور کمک کنند
خیلی هم خوشحالم که زحمت هایی که کشیدی جواب داده
امیدوارم همه خانم های ایرانی ، حرمت زن، مادر و همسر بودن رو نگاه دارن
و از اون مهمتر پسرانی تربیت کنند که ارزش ها رو بفهمه
و هرچه زودتر ، نسل مردانی مشابه همسر حسنا ، نابود بشه

سمیرا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 12:03

مردک با حسنا مثل حوله مسواک وسایل شخصی رفتار می کند عجب آدم خودحواهی هست! چی باعث شده است یک زن این همه تحقییر را قبول کند. این حسنا عجب موجود نادانی هست که به حرف خانواده اش گوش نمی کند و این همه خفت را قبول می کند.

اممممممممممم یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:57

ببخشید، قصدم توهین نیست اما مردک با اونهمه اهن و تلپش و خونه بزرگتر از بزرگ تو بهترین محله تهران و ماشین عروسک آخه این دیگه چه هتلیه حسنا رو برده. عین مسافرخونه اس

راحله یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:52

لیدا جانم خیلی از آن بچه های خوابگاهی تو بهترین دانشگاهای خوب دنیا ادامه تحصیل می دهند.
آره خیلی ها با درس خواندن و تلاش کردن الان بهترین زندگی ها برای خودشان درست کردند بعضی ها هم که درسشان تمام شد برگشتند و الان همان ماشین عروسک وخانه را با کمک سوادشان تو تهران خریدند.
برای من همیشه این سوال هست چطور زنهای دوم راضی به این همه تحقییر می شوند؟ چرا با سعی و تلاش راهی که هزاران نفر رفتند والان دارند به مردم خدمت می کنند را انتخاب نمی کنند؟
چرا به یک مرد هوس باز امید دارند و زندگی خودشان و زن بچه آن مرد ع و ض ی را تباه می کنند؟
خارج رفتن.. زندگی خوب داشتن.. برای آدمهای باسواد و هدفمند کاری ندارد. چرا راه بردگی ج ن س ی؟

امممممممممممممممم یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:45

بانو رفتم اون وبت رو خوندم. بابا تو دیگه کی هستی . این کارا رو از کجا بلدی. نا امید شدم از خودم. به ما هم یاد بده ثواب داره به خدا

ارمغان یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:33

اون وبلاگ رو که دیدم واقعا دلم براش سوخت...گناه داره به خدا

من خودم هم دلم سوخت.

ولی ارمغان جان،
به خانوم اولی و بهار که فکر می کنم، این که بعد از 20 سال زندگی شوهرت با معشوقه اش بره سفر ... واقعا دردناکه. دردی که اون زن می کشه اصلا قابل بیان نیست.
درد حسنا راه حل داره، کلیدش هم دست خودشه.

[ بدون نام ] یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:21

کف کردم رسما خدایی شما باید تو سی آی ا کار کنی
واقعا حیف شما ست انرژی صرف این چیزای بی ارزش می کنی

آیناز یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:20

دلم واسی حسناخیلی میسوزه
ولی ازیکطرف میگم کسی که برای خودش رحم نکنه بهترازاین لیاقتش نیست؟
تاوان حسناو حسناها بایدازاین زندگی هاباشه


خسته نباشی بانوجان

راحله یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:15

حسنا می گویدهر کس زندگیش یه مشکلاتی داره. منم زن یه مرد هرزه شدم که فقط شکم و زیر شکم می شناسه. واسه همینم من تو ایران حتی حق ندارم استخر زنونه برم و طبیعیه که تو خارج هم تو اتاق زندانیم کنه و بره ... ولی روزا که سر شوهر خواهره را شیره می ماله به بهانه ای می آد پیشم و یه دوری می زنیم و کمی هم تخمه میخوریم (واسه چی می خندی ..؟)
بانو جان ای گفتی بوس بوس

قورباغه سبز یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 10:22

احسنت بانو.
رفتم سفرنامه وبگردی حسنا رو خوندم. اون دل شکستگانی که به آتیش بقیه سوختن و رمز گیرشون نیومد بیان تحویل بگرن.
تازه اون طفلکیایی هم که رمز گیرشون اومده باید بیان تحویل بگیرن.
حسنا واسشون یه هواپیما دروغ سوغاتی آورده.

lida یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 10:13

بانو جان
امشب برای اولین بار دلم برای حسنا سوخت. بری مسافرت هر ده روزش تو هتل باشیو انقدر بیچاره باشی که به این راضی باشی!
چطور میتونه اینطوری زندگی کنه. همه ما هزار بار اینجا گفتیم: اه اه شوهر یکی دیگه... پس مونده یکی دیگه... حالا که نگاه میکنم میبینم چقدر تنها و لجبازه راهیو رفته که برگشتی نداره
و خودش خواسته دروغاشو باور کنه و خودشو به خواب بزنه. من نمیفههم اون زندگی مگه چقدر ارزش داره. ماشین عروسک یا خونه فلان جا. حالا حسنی به کنار... چرا این چیزا باید برای دخترای ما ملاک بشه که آوار بشن روی زندگی یکی دیگه؟!! منم شهرستانی هستم ... همیشه هم دلم میخواست تهران زندگی کنم. تنها راه تهرا رفتنو هم درس خوندن میدونستم نه شوهر کردن!!!! یادمه تو همه سالهایی که خوابگاه زندگی میکردمو و همه شور بچه ها حرف زدن از دوست پسراشون بود یکی از موارد حال به هم زن که همه بدشون میومد ابراز علاقه استادای زن دار و مردای شوهر دار بود. توی همه دوره های من که خیلی هم دور نیست (سال ۸۲ تا۸۷) کسی به مرد زن دار فکر نمیکرد. با وجودی که همه شهرستانی بودیم و از خانواده های متوسط به پایین (چون همه خوابگاهی بودیم. دلم از کار حسنا نمیگیره دلم از حماقت اون دخارایی میگیره که فکر میکنن که مثل این آدم میشه پله های ترقی رو طی کرد. خارج باشه کوفت باشه... ده روز تنها تو هتل با خفت و خواری..

ممنون از کامنتت لیدا جان.
یک توضیح بدم :
متولد و بزرگ شده ی تهرانم اما هیچ وقت فکر نکردم شهر محل زندگی کسی ذره ای به شخصیت و انسانیتش ربط داشته باشه.

امیدوارم این مساله که در مورد حسنا مطرح کردم سوتفاهم نشه.

فقط افراد کوته فکر تهرانی بودن را ملاک برتری می دونن.

دریا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 10:05

بابا دمت گرم بانوووووووووووووووووو
من موندم چطوراینا از رو نمیرن والا .......

[ بدون نام ] یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 09:45

وای فوق العاده ای بانو...اون وب جدید رو خوندم یعنی نصفه شبی چشام داشت در میومد از تعجب و ذوق زدگی....واقعا قیافه حسنا دیدن داشت.مخصوصا که دیشب تنها هم بودو هی سرک میکشید اینجا.
اما در مورد سفر با چیزایی که رو کردی دقیقا حسنا رو مثل یه مسواک یا حوله یا وسایل شخصی دیگه میبینم که مردک انداخت تو چمدونشو با خودش برد سفر.مخصوصا که به گفته خودش برای 6 اومده بود،و مردک تو این سفر ثابت کرد که حسنی کاربرد دیگه ای نداره و خوبه آدم از وسایل شخصی خودش استفاده کنه هر چند که خارجکیش تو خارج هم هست اما چون مورد تایید وزارت بهداشت نیست احتیاط شرط عقله.حالا بره ذوق یکی دوتا شام و نهاری رو کنه که مردک باهاش خورده اما غافل از این قسمته که موبایل مردک ارزشش بیشتر از حسناست.چون همه جا همراهشه.والا موبایلو هم میزنن به پریز که تغذیه شه تو که دیگه انرژی بیشتری صرف میکنی و نیاز به تغذیت واجب تره حیفه نون.و گرنه اون دوتا شامو نهارو هم بهت نمیداد.انصافا برده جنسی این مردکه.شرط میبندم مردک از اون هفت خطهاست.حسنا دلش خوشه که دوتا میتوپه به مردک ،اونم راضی میشه بعضی وقتا.انصافا کبک شرف داره به تو.گاهی وقتا سرتو از زیر برف بیار بیرون ببین دلایل هر رفتاری باهات چیه.
در مورد مقایسه ی حسنا با موبایل اینو خاطر نشان کنم که یه موقعی پری بود به نظرم که تو وبش از مکالمش با ادرارگفته بود که:نظر ادرار اینه که دیدی بعضیا یه حلقه ازدواج شیک دارن اونو دست نمیکنن جز در موارد خاص و یه زاپاس دارن که زیاد با ارزش نیست و اونو استفاده میکنن،تو برام همون حلقه شیکه هستی میبینی زیاد جایی دیده نمیشی و اینا و باهام نیستی بین جمع واس خاطر همینه.اون اخه جیزه بیریخته خاک بر سره هم خانوم اولمه که مجبورم همه جا باهاش ظاهر شم.
قربون تحلیلاتون.حسنا با همین بعبعی های دورو برشو یه همچین همکارایی باید هم برای مسافرت بره یکی ار هتلهای اسپانیا و از اتاقش بیرون نیاد و ذوق کنه اومده خارج.احسنت بر بانو......

توهماتش را می نویسه. کجا به مردک می توپه؟ جرات نداره بگه اقابالای چشمت ابروست. هر چیزی را بیشتر توضیح می ده و روش تاکید داره، بدون اون قسمت کار بیشتر می لنگه.

مردک یه مرد به شدت سنتی است که زن را در چشم ضعیفه می بینه. وگرنه این بلا را سر زنش نمی آورد.

مردی که زنش را نذاره بره استخر زنونه .... دیگه بدون حالش چقدرخرابه. حسنا تو تهران اجازه نداره آب بخوره. اینجا هم تو خونه زندانیه.

مانا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 09:25

سلام
خواننده خاموشم
اما دیروز ی کامنت گذاشتم برای حسنا خیلی مودبانه و گفتم چقدر بده هم تو زندگی عادیت تحقیر میشی هم تو دنیای مجازی
ارزشت بالاتر از این حرفاس
رها کن اون مرد و رو این وبلاگ نویسی را تا از زندگیت لذت ببری
اما تایید نکرد..
الان ایمان اوردم که اونقدرا که نشون میده مهربون و مظلوم نیست فقط ی بازیگره

سلام
خوش آمدید.

رایا جون یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 09:19

رسمااا عاشق و شیداتم بانو جون
خوب این ادم دروغگو رو آچمز میکنی
جالبه خودشو به کوچه علی چپ هم میزنه که اینجا رو نمیخونه
معلوم الحال و ...
وای که چقدر بدبخت و تنهاس
اینقدر تنهاس که اینطوری پرو چسبیده به این وبلاگ

ساره یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 09:09

می گم حسنا ی پرینت بگیره از این پست تو وبلاگ جدید ببره ضمیمه مدارکش کنن بلکه آقایون اسم نبر هم ی نگاهی بندازن به ساعاتی که حسنا تو هتل نشسته و اون هم تنها وبلاگ زنهای دومی و سومی رو رصد می کرده بلکه دست از سرش بردارن .بهشون ثابت بشه بابا این مظلوم مظلوم رفته نشسته تو هتل کاری به کار کسی نداشته. ما هم می ریم شهادت می دیم دست از سرش بردارن. آخه چیه که همش کلید کردن روی حسنای مهربون و خوش قلب و مظلوم و باادب و باتربیت و بافرهنگ و باوجدان و... ما. مگه چندتا زن دوم تو این دنیا مثل حسنا هست.اصلا حسنا آدرس بده با بع بعی ها بریم محل استقرار آقایون اسم نبر اعتراض

ساره جان،

خنده داریش اینه که نوشته از مردک پرسیدن دقیقا با کیا دیدار داشتی

اگه سفر کاری و اینقدر مهم باشه که حسنا و مردک را دست در جیب نمی فرستن.

شرکتی که اینقدر معتبره که حراست محل کار حسنا، طرف مذاکرات اون شرکت در خارج از ایران را می شناسه و مردکی که اینقدر معتبره که اگه حسنا شماره کفشش را بگه ما می شناسیم، دست در جیب نمی ره ماموریت خارج از کشور

یه تیم می رن و حتما همراه و کارشناسهای مختلف دارند.

ساره یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 08:40

پس می شه گفت حسنا بی دلیل با مردک دعواش نشده یکبار به خاطر خواهرشوهر یک بار هم به خاطر داداش خواهرشوهر این همه تلاش کنی بری فرنگ تازه ی طوری هم بری خانم اولی و بهار نفهمن بعدش رسیدی اونحا مجبور بشی بشینی تو هتل به خاطر اینکه کسی نفهمه. اه ه ه معلوم الحها همه جا هستن

ساره یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 08:32

سایه خواهرشوهرها تا ابد رو زندگی حسنا مستدام . اینقدر هارت و پورت می کنه که به من ربطی نداره مشکل خودشونه که شوهرهاشون نمی دونن و ما که قرار نیست زندگی مون رو با برنامه های اونها تنظیم کنیم ...آخرش می شه همون که خواهر شوهرها گفتن... دم خواهرشوهرها گرم

شش ماه بعد:

حسنا علنی شده، شوهرهای خواهرشوهرا درکمالات حسنا انگشت به دهن موندن. زندگی شیرین شده. خانوم اولی مچاله شده یه گوشه افتاده. فامیلهای مردک برای دعوت کردن حسنا به خونشون، توی یه لیست اینترنتی ثبت نام می کنند و وقت می گیرند ...

ساره یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 08:22

بانو جون تو پستت به دو مورد اشاره کردی که من اصلا بهش فکر نکرده بودم و برام خیلی جالب بود یکی اینکه چطور جاری، که حسنا همچین نگاه مثبتی بهش نداشت و با گوشه کنایه به همه گفت که سنش بالاست و بزرگتر از برادر شوهر هم هست و می خواد بچه دار هم بشه ،یهو شد" عزیزم جاری"آخه اگه نبود و دعوتنامه نمی فرستاد حسرت فرنگ برای همیشه به دل حسنا می موند. مورد دیگه این بود که دقیقا مسافرت رو زمان امتحانات بهار تنظیم کرده بودن که از شر بهانه گیری های بهار برا رفتن همراه مردک راحت بشن.آفرین به شما

ساره جان،

شما روندی را که این متغیر طی کرده دنبال کنی، راحت می تونی مسیر آتیش را پیش بینی کنی. یه نگاه به سه سال زندگی حسنا و مردک بنداز ... همه چیز همونه ... با همون رنگ و بو

شادی یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 07:31

بانو جان

فقط اینو بگم که حرف نداری
و برم بخوابم

سلام عزیزم.
برو بخواب، خواب بارسلونا ببینی

نگار یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 03:47

بانو تو دیگه کی هستی هاهاها
رفتم اون وبلاگ مردم از خنده با اون مدل نوشتن و توضیحات نمکینت.هتل چی میگفت ؟

قربان آن روح اساطیریت ای بانوی سامورایی ما

ستاره یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 03:25

این که اونجا هم دقیقا چه کسانی رو ملاقات کرده . البته برای گرم شدن سر آقاهه گفت و به حرف گرفتش وگرنه نمیگفت هم مهم نبود .

با وزیر امور خارجه فرانسه دیدار داشته و رئیس جمهور اسپانیا
دقیقا چه کسانی را ملاقات کرده

و احتمالا در مورد رسوایی اخلاقی رئیس جمهور فرانسه باهاش اظهار همدردی کرده

سحرم یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:55

بانو جون میتونی حدس بزنی جاری حدودا چند سالشه؟(عزیییزم جاری)

زن برادرشوهر کوچیکه است
از برادر شوهر هم سه سال بزرگتره

شاید حدود 40 باشه.
چطور؟

سحرم یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:43

فهمیدم بانو

اوکی

سحرم یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:41

وای بانو مردم از خنده
"اما بعد با خودم می گفتم حسنابانو، یک زن دوم، تو اگر زن این مردک نبودی، الان توی آمل نشسته بودی خونه بابات. ساعت دو و نیم صبح یک روز سرد زمستونی بود و خواب بودی"

بانو click meها و لینک هتل حسنا



فیلتر شکن

[ بدون نام ] یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:35

بانو جان علم غیب داری یا حسنا از نزدیک میشناسی؟ والا من که شاخم دراومد از تعجب. جزئیات سفرش رو هم میدونستی! حالا ببین حسنا الان حالش چقدر خرابه یه چیز دیگه من آدرس اون وبلاگی که جزئیات وبگردی حسنا توشه تو کامنتهای اینجا دیدم کجا نوشتی که من ندیدم اما بقیه دیدن

توی کامنتها آدرس دادم. آخه هنوز کامل نبود، گفتم وقتی کامل شد آدرس بدم ...

سحرم یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:21

بانو جونم این لینک ها که گذاشتی چرا کار نمیکنه؟همین اینجا هم وبلاگ جدید

کدوم لینکها سحر؟

خاتون یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:05

حااااااالم از این خانوم ب بهم خوردددددد
همسر راست میگه بزار خودش بیاد حالش جا بیاره جلو جمع! تا حس کله قند توی عسل بودنش از بین بره

مواظب خودتون و زندگی و ارامشتون باش
پاسخ: نازنین جون ممنون ازت بغلماچ اگر ملاحظه خانوم الف نبود که خودم رفته بودم بهش گفته بودم . یعنی همسر در مورد اسمش رو نبر هیچی نگه و فقط در مورد ایمیل و اینها بگه ؟پلک

***
مواظب آرامشتوووون؟؟

به خدا حیف اسم ببعی ... ببعی ها خیلی نازن، از سر اینا زیادیه

خاتون یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 02:03

سلام حسنا جون رمز اون پست را برام نفرستادی عزیز اسم ایمیل من تو گوگل بزنی مقاله هام را می بینی من غصه خوردم رمز ندادی
پاسخ: سلام فریبا جون من که رمز رو برات فرستاده بودم ماچ این کامنت رو عمومی میکنم چون ایمیلت که نمایش داده نمیشه اسمت هم که معلوم نیست اینجا تا کسی ببینه . برای این گذاشتم که بگم مطمئن هستی آدرس ایمیل رو درست نوشتی ؟چون چند بار هم برات جواب مینویسم میگی به دستت نرسیده ناراحت تو صفحه پژوهش هم ایمیلی نبود که اقلا به اون بزنم
****
ایمیل کااری میدن برای رمز به حسنا
اینا همون گروهین که میخواستن کد پستیو شماره شناسنامه بفرستن

لیدا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:50

بانو جان من هنوز هم میگم این جایی نرفته
آخه مگه میشه ده روز تو هتل بوده باشه؟

لیدا جان شده دیگه.
مگه می شه به کسی بگن ما دنبال یکی برای 6 می گردیم، بگه باشه.
آدمی که اینطوری ازدواج کنه، اینطوری هم سفر می ره. به نظرش هم اصلا عجیب نیست.
این آدم آرزوش بوده که از آمل بیاد تهران. ازدواج اولش را ببین. ذوق و شوقش را برای این که شوهر تهرانی تور کرده ....

بقیه زندگیش را بخون. با چه خفت و خواری با مردک می ره سفر. جلوی رسپشن هتل چه توهین هایی که بهش نمی شه. تلفن وصل کن و قطع کن و نامه و سفارش بده و بگیر و ...

پدرشوهرش نصف شب با آژانس می آد دم خونه اش و مردک را که یواشکی اومده خونه حسنا، از تو رختخواب می کشه بیرون می بره .... تو باشی دیگه تا ابد به اون زندگی برمی گردی؟ ولی حسنا عین خیالش هم نبود !!

سفر قبلیش را ببین که با چه پلیس بازی تو فرودگاه خودش را از چشم بهار مخفی کرده بود. موقع پیاده شدن از هواپیما از شوهره جدا بشه و خودش را قایم کنه که بهار که اومده استقبال باباش نفهمه که حسنا هم باهاش بوده ....

برای همچین آدم غیرنرمالی می شه.
برای تو نمی شه.

نینا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:45

ایول داری

هلیا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:44

اووووفففف ....من خاموش بودم تا حالا ...
دیدم که باید روشن شم!
به f دادی این زنکه متوهم رو!!
اورین ...اورین ...احسسنت!!
یه مشت اراجیف جدیدم پست کرده در ضمن..

سحرم یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:36

بهار٢:۱٤ ‎ب.ظ - شنبه، ٥ بهمن ۱۳٩٢
اگه شوهر قحط نبود تو چرا تن به همچین ازدواج سطح پایینی دادی؟

پاسخ:منتظر بودم شما بیای دست به گریبان مبارک بزنی عزیزم یک لیوان آب خنک بخور بسم الله بگو شیطون رو لعنت کن
حسنا بانو-٥/۱۱/۱۳٩٢-۳:٢۸ ‎ب.ظ


حسنا بدجور حالش خرابه بهار چی پرسیده این چی جواب داده! پرسیده چرا به این زندگی نکبتی تن دادی میگه منتظر بودم تو بیای



حسنا داره از دست شما خل می شه. چرا دست از سرش برنمی دارید معلوم الحالهاااااااااا

مرسده یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:26

بااااانوووووو! الان دیگه چلوندنی شدیا!
وبلاگ جدیده رو خوندم! باور کن قیافه حسنا با دیدنش این جوری شده یعنی الان مااات و مبهوت به دیوار روبرو خیره شده!
چه هتلی هم بردتش! مسافرخونه بود؟؟
این بار هم مردک برای اینکه کسی از وجود حسنا خبردار نشه ، این خاک بر سر رو چپونده تو اتاق هتل و خودش رفته خونه خواهرش و بهشون گفته تنها اومدم! شوهرش خواهرش که سهله ، به خود خواهرش هم نگفته ! گاهی هم به بهانه کاری از خونه خواهرش اومده یه سری زده و یه تخمه شکسته و رفته!
حسنا ! چه زندگی نکبت باری داری!! خیلی بدبختی! واقعا دلم برات میسوزه!

هر زندگی ای مشکلاتی داره. اینم مشکلات حسناست

خاتون یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:25

http://hosnabanoo3.persianblog.ir/
عااالی بوود
حالا حسنا تو پست رمزیش هم همینارو نوشته؟

نععععععععععععع
با همسر گشتیم، خوردیم، رقصیدیم ......... تصمیم گرفتیم دوتایی فراموش کنیم که خانوم اولی و بهاری هم وجود داره. مث دو تا کفتر عاشق رفته بودیم ماه عسل

بهار یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:08

اینم کامنت بعدیم بود که تاییدش مکرد بچم!!

؟

بهار یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:07

بهار٢:۱٤ ‎ب.ظ - شنبه، ٥ بهمن ۱۳٩٢
اگه شوهر قحط نبود تو چرا تن به همچین ازدواج سطح پایینی دادی؟

پاسخ:منتظر بودم شما بیای دست به گریبان مبارک بزنی عزیزم یک لیوان آب خنک بخور بسم الله بگو شیطون رو لعنت کن
حسنا بانو-٥/۱۱/۱۳٩٢-۳:٢۸ ‎ب.ظ

بهار یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:06

دیگه اونشب تو یاهو انقدر مظلوم نمایی کردو قول داد به زنای اول بی احترامی نکنه من فکر کردم ادمه ولی فرداش دیدم در کثافت بودن کپی برابر اصل حسناست.

کی؟
غیر از این کامنت داشتی نیامده؟

بهار یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 01:01

دیگه بد نشو بانو

شیوا یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 00:57

اون وبلاگ جدیدت عالـــــــــــــــــــــــی بود یعنی وسط کار و نوشتن بودم اومدم خوندم کلی خندیدم حالا میاد میگه معلوم الحال عقده فروخفته با تربیت خانوادگی

بهار یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 00:31

فقط میتونم بگم بیچاره بچه هات جرات ندارم پاشونو کج بزارن با همچین مادر باهوش و زرنگی ! دمت گرم بانو خانوم

شایدم وبلاگ نفس خیلی معروفه و تو اسپانیا و توی اون هتل کسان دیگری هم بودند که وبلاگ نفس را می خوندن.

من این احتمال را خیلی دوست دارم. احتمال باحالیه

الهه یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 00:16

daram inja ro mibinam alan

http://hosnabanoo3.persianblog.ir/
vaghean bayad banoo begem wow..........d

سحرم شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 23:30

با عرض معذرت از دوستان تنها اسمی که پست جدید حسنا میخوره.. استفراغ هست

سحر ؟؟؟؟

الهه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 23:27

بانو جان
میدونم چقددررررر نوشتن این پستها وقتت رو میگیره و بیشتر از اون روح و روانت رو ازرده میکنه و خسته ات میکنه

ممنون واقعا واسه زحمتی که میکشی

مرسی الهه جان

ماندانا شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 23:19

من از همون اول اول ها وبلاگ حسنا رو می خوندم . اگه نخوام دروغ بگم ، دوسش هم داشتم و مرتب به روز کردنش خوشحالم می کرد.
اینقدر خودش آه و ناله کرد توی پست هاش که من با یه سرچ به وب شما رسیدم و چند ماه هست که خاموش می خونمتون . و واااااقعا متنفر شدم از حسنا. نه اینکه بدون چون و چرا تمام حرفای شما رو پذیرفته باشم ها ! نه !
عملکرد این چند ماه اخیر حسنا هم خیلی حالمو به هم زده !! مخصوصا این پستای آخرش. سفرنامه و عذرخواهی و اسمشو نبر که دیگه از همه افتضااااااح تر
واقعا حالمو بهم زده. نمی دونم اگه حسنا باید اینجا و مثلا کامنت منو بخونه باورش میشه یا نه . شاید اینقدر این مدت شما و طرفدارانتون و حسنا و دوستانش به همدیگه بد و بیراه گفتین که شاید حسنا فکر کنه که منم مثلا یکی از دوستای شما هستم که اسممو عوض رد و شاید باور نکنه که من یه روزی اینقدرررررر از بروز کردنش خوشحال میشدم که همسرم دیگه از دستم شاکی شده بود !!!!
واقعا ازش متنفرم الان و تبریک میگم به اینهمه هوش و ذکاوت و ریزبینی شما بانو .

دوست عزیز، ممنون از حضورتون و کامنتتون.

حسنا با مکر و سیاست خودش را مهربون و خوش قلب و مودب جا زده. اما اگر دقت کنی متوجه می شی که دروغگوی بسیار ماهری هست که یک روده راست تو شکمش نیست.

من مطمئن هستم که در زندگی واقعی هم همین برنامه ها را سر اون زن و زندگیش پیاده می کنه. خدا به داد اون زن و دخترش برسه.

sahar شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 22:44

Dar morede herasat hamsare man ham ettela nadade bood, tooye sherkati ham has ke telefonhashun check mishe va internet mahdude, ama bara kharej shodan az Iran ke etela nadade bud faghat azash khastan ye form por kone va az in be ba'd ettela bede.e

دقیقا عین همین اتفاق برای من هم افتاد. فقط گفتن باید می گفتی و بعد از این هم بگو. همین.

مهسا شریفی شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 22:26

مردم اوسکولش کردن انگار. همه میان براش کامنت میدن که اون همکارت چقد آدم آویزونیه و کلی به اون بنده خدا بد میگن.
یه جوری که انگار خود حسنا هیچوقت آویزون زندگی کسی نشده.



مهسا، یا من اسکولم، یا مردم اسکولن، یا حسنا اسکوله ... یه چیزی این وسط غلطه. من که درک نمی کنم

اینجا را ببین. دارم می نویسم
http://hosnabanoo3.persianblog.ir/

کشته مرده h۶ همون حسنا ۶ خودمون شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 22:10

حسنا جوووووووون عزیزم ' منم ازون طرفدارای سینه چاکتم که همرمز نداذی پست جذذذذذابتو بخونم'آخه چرا جیگگگر??? خوب رمز میدادی که آدم جای دیگه سفرنامه تو نخونه


بانوووو دمت گرم چقدر خندیدم

آخ گل گفتیا

آیناز شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 22:01

حسنافک میکنه همه مثل خودشن اویزونن
نیست خودش همین کاروکردبه مردک اویزون شدحالامیگه خانم ب میخوادبه مردک اویزون بشه که اینکارهارومیکنه
هرجورشده میخوادمردک وجوان جابزنه صورت ومیتونه توانایی وسن وهم میتونه جابزنه
یامیخوادباتربیت خانوادگیش بگه مردک هنوزخواهان داره
یعنی بگه من هم واسی مردک کهنه شدم
یعنی نمیدونه که این کارهاش زشته بایدبازم بهش بگن
که کارت چقدربدبود
من هم حوصله خوندپست جدیدش ونداشتم پرت پرت خوندمش
دیگه حوصله این حسناو امثالشو ندارم حال بهم زن ها
چه افتخارهم میکنه میگه دوتاصاحب داره انگارمردک سگه اینادوتاهم صاحباش

از دو حال خارج نیست. یا کلا اداره حسنا مرکز فساده و خانوم زیاد داره چون رئیس حسنا هم در جور کردن مکان و زمان برای مردک و حسنا ماشاله خیلی توانا بود ... حتما این اداره در این زمینه فعالیت خاص دارن

یا توهم ورش داشته که همکارش به مردک درخواست دوستی می ده و ...

آخه کدوم زنی به شوهر همکارش که اتفاقی دیده باشه، ای میل می زنه و دائم تبریک و تهنیت می گه؟ مگر این که هم کار حسنا باشه

بهار شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 21:41

ریم٢:٢٧ ‎ب.ظ - شنبه، ٥ بهمن ۱۳٩٢
نمی دونم چجوری اینجور ادمها می تونند شب ها بخوابن ، اخه چیزی به اسم وجدان ندارند اینا. اخه بگو از اینکه یکی دیگه اذیت بشه چی به شما میرسه؟

یکسال و نیم هست که می نویسه، یکسال و نیم هم قبل از اون داشته یک زن و دخترش را عذاب می داده.

خیلی هم راحت می گه نمی دونم چرا خانم اولی نمی فهمه می شه در کنار هم با آرامش زندگی کرد.

حسنا کاملا آدم بی وجدان و بی شخصیتی هست که از شدت بدبختی و حرص زن این مرد شده که به آرزوهاش برسه.
اما بع بعی های کامنتر را درک نمی کنم. واقعا نمی بینن که این زن یک زندگی راخراب کرده و دائم براش آرزوی خوشی و شادمانی می کنند؟ خوشی به قیمت اشک و آه دیگری؟

یه زن و دخترش شب یلدا را تنهایی سر کنند و توی عفریته خونه خراب کن مرد زندگی و پدرشون را برداری ببری مسافرت و خوشگذرونی؟

بعد هم می گی نمی دونم چرا نمی فهمند که می شه آرامش داشت؟
حسنای بدبخت! تو نه معنی خانواده می دونی چیه، نه محبت، نه همدلی و همراهی ... واسه تو شوهر یعنی کسی که بده بخوری و بگردی، تو هم با تخمه آفتابگردون سرگرمش کنی.
برای همین بهت خوش می گذره و میگی کاش خانوم اولی هم مث من بلد بود خوش بگذرونه و آروم باشه.

اما اون زن از بی وفایی و بی تعهدی و هرزگی شوهرش و از عفریته گری تو هست که خسته است. وگرنه خرج زندگی تو را هم که مال و سرمایه اون داره می ده. برای اون پول خوشبختی نیست و نمی تونه با پول آرامش داشته باشه. محبت و مردانگی و وفاداری همسرش می تونه بهش آرامش بده. چیزایی که تو اصلا درکشون نمی کنی.
واسه همینه که تو می تونی آرامش داشته باشی و اون نمی تونه. نمی تونه درک کنه شوهر اشتراکی یعنی چی. تو می تونی و خیلی راحت قبول کردی با رختخوابت را با بقیه شریک بشی ...

[ بدون نام ] شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 21:26

har kasi do bar rafte bashe kharej midone ke har mohri to yek safhe ke nemizanan! hamey mohraro ghati pati mizanan! injori ke zood bayad passport bendazi dor! har bar yek safhe!!!

makhosan iran!
ke az safhe akhar shoro mikone!!!
mamolan ham ta ja bashe kenare ham mizane!!!

ya in avalin baret boode!!!

قضیه حراست این نبوده. حسنا الکی آب و تابش داد که قصه طولانی بشه.

این اتفاق برای خود من هم افتاده. فقط می ری حراست و یک فرم هست پر می کنی و بعد هم می گن دیگه خواستی جایی بری به ما اطلاع بده.

اطلاع دادن هم باز همین طوریه. می ری یک فرم می دن پر می کنی امضا می کنی. هیییییچ مدرکی هم نمی گن بیار.

این برای مورد خاص و محض احتیاط است. تا زمانی هم که مشکلی پیش نیامده کاری بهت ندارند.

به هر حال کارمند هر جا که باشی، چون ممکنه به یک سری اطلاعات دولتی دسترسی داشته باشی، محض احتیاط همه را کنترل می کنند.

مهم هم نیست کارمند اداره ی حسنا باشی یا مرکز اصلاح نژاد مرغ گوشتی استان بهمان. همه باید برای سفر خارج از کشور به حراست اطلاع بدن. فقط اطلاع. همین.

فقط برای نظامیها و سپاه و ... سخت می گیرند اون هم به دلایل امنیتی. تا جایی که من می دونم اصلا براشون پاسپورت صادر نمی کنند. مگر موارد خاص که ارتش یا سپاه اجازه بده.

در مورد پاسپورت هم درست می گید. مهرها را قاطی می زنن. اونطور نیست هر صفحه یه مهر باشه.

نینا شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 21:24

همسر را برده +مدارک شناسایی همسر کلی هم سین سجین شدن اما نفهمیدن خانوم همسر دومه؟؟؟
وقتی ارگان دولتی میگه فلان مدرکو بیار نمیشه پیچوندش و کپی جلد پاسپورت رو برد
اینم هم برای ما نوشته که قبلتر ها گفته بودیم این اداره عجب حراستی داره

کاری به همسر دوم بودنش که ندارند.

اما این که وقتی می گن فلان مدرک را بیار، درست می گید. اگر مدرکی بخوان همون را دقیقا می خوان. بچه نیست که سرش را با کپی اش شیره بمالی. مخصوصا که همه می دونن کپی می تونه برابر اصل نباشه

غنچه شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 21:23

سلام به بانو عزیز

بانو جان مثل همیشه نکته سنج و دقیق با مدیریت عالی

سلام عزیزم.

ممنون

مارال شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 21:02

این قصه ها چی هست در مورد وبزا و سفر و اداره نوشته است؟
چرا ما که هر کدام از اقوام تو یک کشور دنیا هست و مرتب از این کشور به آن کشور می رویم از این چیزها ندیدم و نشنیدیم!

راستش مارال جون من اون پست را نخوندم. از کامنتها و صبحتهای دوستان یه چیزایی دستگیرم شد.
رفتم دیدم روده درازی و پرت و پلاست، برگشتم.
همیشه همه پستهاش را می خوندم. اما این را امروز که حوصله ام نشد. شاید وقتی دیگر

می دونم که کارمندهای رسمی ادارات دولتی برای سفر خارج از کشور باید به حراست اطلاع بدن. حسنا هم طبق معمول با همکاری همه کار! می خواسته یواشکی بره و حراست در جریان نباشه که خواستنش و یه توبیخی چیزی بوده و تمام.
دیگه این که همسر اومد و پرسیدن جاریت ملیت داره یا نه (آدم بی ملیت دیگه من نمی دونم چه صیغه ایه ) و ... خواست قصه را طولانی کنه که یه حرفی زده باشه.

همکار شما یه بار شوهرتون را ببینه و بعدش ایمیل و درخواست دوستی و ... دست برنداره ؟؟ لابد اداره حسنا فاحشه خونه است و همکارهاش هم مثل خودش!!

از یه جنبه دیگه نگاه کنیم دختره واقعا هم کارشه !!

lida شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 20:24

والله داداش من که تو یه ارگان وابسته به ارتش کار میکرد چند سال پیش اومد دیدن من و به حراستشون نگفت. وقتی برگشت یه سوال جواب ساده کردنو یه فرم پر کرد!!!!
این حسنا واقعا فکر میکنه کیه؟ چه خبره؟ تو نهاد ریاست جمهوری کار میکنه!؟؟؟؟؟ شوهرتو بیار!!!! جان؟؟؟؟
شوهر معروفشونم رفته اونجا گردن کج کرده؟!!!!!
براسوریه و لبنان همکارتونو اذیت کردن؟؟؟
من از دروغای این زنک خیلی حرصم میگیره. به خدا بچه ها بیاین یه پولی رو هم بذاریم. منم دعوت نامه براش میفرستم این طفلک یه بار بیاد ببینه خارج رفتن چطوریه. ویزا گرفتن چه مراحلی داره. از فرودگاه ایران تا وقتی وارد خاک کشور دیگه میشی چه مراحلی داره.
بیچاره معلومه اطلاعاتش در حد سریالای تلویزیون و چهارتا سایت در پیت آژانس های مسافرتیه.

مهسا شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 20:17

بانوووووووووووووووووووووووو ،این چه وضع پست گذاشتنه



می ذارم مهسا.
بلاگ اسکای عکس گذاشتن سخته.
برم یه پرشن بلاگ درست کنم عکسا رو بذارم اونجا.
متنش را هم تکمیل می کنم

به خدا حالم دیگه از اسم حسنا به هم می خوره.
حوصله ام نمی شه بنویسم

مهسا شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 20:11

خانوم ب چند نفر هم باشند در مورد زندگی شخصی برام مهم نیست چون اون آدمی که باید رعایت این مسائل رو بکنه همسر هست نه خانوم ب و یا خانوم ب ها . اگر هم همسر نخواد رعایت بکنه باز هم ایرادی به مردم نیست و من باید تصمیم بگیرم با آدمی که رعایت میکنه چه برخوردی داشته باشم نه با مردم . ولی در مورد مسائل کاری این شوخیها و این اداها رو در اوردن و گزارش اینطوری دادن شوخی بردار نیست خنثی همسر هم به خاطر خیلی مسائل درگیر هست که من میدونم چیه و میدنم آستانه تحملش کم شده .ولی بالاخره تو زندگی ما از این مشکلات گریزی نیست.


اخی همسر هم که چقدر رعایت می کنه باید به زور براش زن گرفت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.