قبل از نوشتن توضیح بدم که قصدم از تعریف کردن ، فقط و فقط و فقط خود فعل تعریف کردن هست . دوستان عزیزم میدونند که منظورم از جمله بعدی چه خواهد بود و خواننده های خوبم مطمئنا این جمله را به خود نخواهند گرفت . کامنتها ای که به هر نحوی حاوی کلمات توهین به من یا خانوم اولی یا همسر باشه تایید نخواهد شد . فکر میکنم لازم نباشه معنای کلمه توهین رو هم شرح بدم . همیشه نظر مخالف رویه زندگی آدمها و ابراز عقیده ، معنای جداگانه ای از توهین داره .
جمعه روزی بود که قرار بود بریم خونه پدر شوهر و خانوم اولی باشه و رو در رو بشیم . اضطراب داشتم و تا نزدیک صبح بیدار بودم و توی اینترنت خودم رو مشغول میکردم و دم صبح بود خوابم برد . همسر با بهار خونه مامانش بود و صبح جمعه هم رفته بود همون واحدی که بار قبل با هم رفته بودیم و عصر برگشت و مستقیم هم رفت خونه مامانش .
بهار خونه عمه اش بود . پدر شوهر به برادر خانوم اولی هم گفته بود بیاد . به دلیل تهدید های زیاد خانوم اولی به خودکشی کردن ، گفته بود بیاد و در جریان باشه . از قبل به پدر شوهر گفته بودم شرطهای خانوم اولی رو قبول ندارم .نه برای لجبازی . اگر شرط معقولی بود حتما به خاطر احترام گذاشتن هم شده قبول میکردم . گفتم برای صحبت کردن روی اونها نمیام و بهتر هست روبرو نشیم . نمیدونم چرا پدر شوهر اصرار داشت هر دو باشید و حرفی دارید رو در رو بگید .
وقتی رسیدم رفتم توی پذیرایی و یک سلام کلی کردم که هر کی دوست داشت میتونست جواب بده و هر کی هم دلش نمیخواست نه . خانوم اولی هم روش رو برگردوند و حتی به من نگاه هم نکرد .باید اعتراف کنم که من هم فقط چند تا نگاه از روی کنجکاوی کردم و اینطور نبود که من محل بذارم و اون بیمحلی کنه . از آخرین عکسی که ازش دیده بودم لاغرتر شده بود و بسیار هم شیک و مرتب بود هم موهاش هم لباسش و آرایش ملایمش . چیزی در حد رو کم کنی . میتونم اعتراف کنم روی من هم کم شد چون خودم بنا بر دستورات صادره از طرف همسر که چی بپوشم و آرایش نداشته باشم و موهام رو ببندم ،مرتب بودم ولی شیک نه.
پدر شوهر خودش شروع به صحبت کرد و گفت بهتر بود حرفهاتون رو رودر رو بزنید این طرز زندگی نمیشه همیشه قهر و دعوا باشه هر دو ناراحت باشین هر دو نتونید زندگی کنید و حرفهایی از این قبیل . بگذریم و بگذریم و بگذریم که چی گفتیم چی شنیدیم . هم من حرف هام رو زدم و هم خانوم اولی . حقیقتش اصلا حوصله ندارم بشینم دونه دونه حرفها رو بگم .در این حد بگم که به نظرم فایده نداشت . ایده پدر شوهر برای این صحبت رو در رو ایده جالبی نبود . طبیعی هست که توی این شرایط دو نفر نمیتونن با هم حرف بزنن . خانوم اولی عصبانی بود و شاید طبیعی باشه که توی شرایط عصبانیت نتونه منطقی حرف بزنه . من ناراحت نشدم که با داد و بیداد حرف زد . متاسفانه بین حرفهاش از کلمات درستی استفاده نکرد . هر بار میگفت، یا برادرش یا پدر شوهر میگفتن که نگه و هر بار هم با یک حقشه تموم شد . دیدم هر بار میگه و بعد که میگن نگو میگه حقشه. گفتم ببخشید حقم نیست ولی چیزی نمیگم چون اطمینان دارم این صفاتی که میگید نیستم پس فرق نمیکنه و به خودم نمیگیرم .میذارم به این حساب که یا عصبانی هستید یا عادت دارید از این کلمات استفاده کنید . بماند خانوم اولی چی چواب داد ...... گذشت
در کل من حرفهام رو زدم ولی نه جوابی شنیدم و نه خانوم اولی میخواست جوابی بده و .. ....نمیدونم شاید هم جوابی جز داد زدن و توهین کردن نداشت . همسر زیاد حرف نزد فقط گفت که شرطها رو به هیچ وجه قبول نداره و توضیح هم داد چرا .چند بار هم که خانوم اولی به من بد و بیراه گفت، بهش گفت توهین نکن . خانوم اولی دو سه باری چیزی نگفت و یک بار با صدای بلند گفت هر چی دوست دارم میگم چرا به حسنا بیشعور هیچی نمیگی ؟وسط حرف من میپری؟ همسر گفت حسنا هم یک کلمه حرف بد بزنه به اون هم میگم . پدر شوهر هم تایید کرد که اون داره توی هر جمله چهار تا بد و بیراه میگه ولی خانوم اولی بس کن نبود.
جالب بود خانوم اولی قبول داشت خودش رضایت داده همسر زن بگیره و میگفت اصلا پشیمون نیستم و حسنا رو خودم انتخاب کردم . نمیگم پشیمونم . میگم شرایط زندگی اینه حسنا میتونه زندگی کنه نمیتونه بره . اگر شما جوابی شنیدین که خانوم اولی شما که میگی پشیمون نیستم و میگی خودم رضایت دادم چرا از اول شرطهات رو نگفتی ، من هم شنیدم . میگفت شرایط اینطوریه میخوای بخواه نمیخوای نخواه . از نظر ایشون من یک بدبخت بیچاره بودم که خیلی هم شانس آوردم شوهر کردم و هیچی رو از دست ندادم و خیلی چیزها هم به دست آوردم . یک طور ها یی من بدهکار هم بودم . گویا ایشون رضایت نمیدادن شوهرشون زن بگیره و اگر آقای همکار من رو معرفی نمیکرد و خانوم اولی هم مهر تایید نمیزدن و همسر هم من رو نمیگرفت، تا آخر عمر بیشوهر مونده بودم .خوب شد خودش جلوی بابا مامان من و پدر شوهر و مریم جون و اقای همکار گفته بود حسنا جوونه و بدون شوهر نمیمونه . الان برام شوهر پیدا میشه دو سال پیش نمیشد ؟ اعتراف میکنم من هم ننشستم گوش کنم و گفتم تنها آدمی که میتونه برای من شرط بذاره خود همسر هست . اگر اون هم بگه من حق دارم قبول کنم یا نکنم .خودم برای زندگیم تصمیم میگیرم چکار کنم . کار به زندگی دیگران هم ندارم و به خودم اجازه نمیدم در مورد زندگی دیگران نظر بدم بگم بمونن یا برن یا شوهر کنن یا شوهر پیدا میشد یا نمیشد یا هر چیزی .
یک بار هم که حرف خیلی خیلی بدی به من زد همسر نبود بشنوه . پدر شوهر ناراحت شد گفت خجالت داره هر چی از دهنت در میاد میگی ؟ خانوم اولی هیچی نگفت و برادرش گفت حسنا خانوم ببخشید من معذرت میخوام . به خانوم اولی هم گفت که این حرفها چیه و خانوم اولی محل نگذاشت و سکوت کرد . اون حرف رو تکرار هم نکرد و یا نگفت خوب کردم گفتم فقط سکوت کرد . همون موقع که همسر نبود و نمیدونم مادر شوهر چه حرف مهمی داشت که صداش کرده بود توی آشپزخونه ، خانوم اولی نمیدونم برای چه کاری رفت توی یکی از اتاقها که نزدیک بود . در همون فاصله برادر خانوم اولی اومد رو مبل کنار دستی من نشست . معمولی صحبت میکرد که مثلا میدونه مشکل داریم شما بیشتر صبر کنین و از این حرفها .پدر شوهر هم نشسته بود میشنید . نفهمیدم خانوم اولی کی از پشت سر اومد. با حرص و قدرت تمام از پشت سر موهام رو همراه با کلیپسم کشید و پشت گردنم رو چنگ زد گفت لازم نکرده بشینی کنار برادرم ( اسمش رو گفت ) زر بزنی .چه زوری هم داشت گردنم به یک طرف کشیده شد و حاضر بودم تا هر جا میکشه خم بشم تا یک دسته از موهام کنده نشده
برادرش بلند شد دستش رو گرفت و میشه گفت موهای من رو از دستش نجات داد . دست من هم پشت گردنم بود از درد اشک به چشمم اومده بود . خیلی خودم رو کنترل کردم از درد گریه نکنم و ضعف نشون ندم.پدر شوهر به خانوم اولی گفت باریکلا شروع کن . از بچگی عادت داشتی مردمو بزنی یا وقتی شوهر کردی یاد گرفتی؟ خانوم اولی با عصبانیت گفت این حقشه و دوباره رفت تو اتاق در رو کوبید .برادرش عذر خواهی کرد گفت من دیدم اومد فکر کردم میخواد بشینه فکر نمیکردم موهای شما رو بکشه . چنان چنگ زد که خون اومده بود. پدر شوهر دید دستم رو گرفته بودم روش خونی شد گفت بلند شو برو بشور . رفتم دستشویی شستم و همسر هم اون موقع نفهمید . بعدا فهمید یعنی خودش جای چنگ رو دید و من هم گفتم چی شده .
در آخر هم که به حرف و داد و بیداد و نفسم بند اومد و خفه شدم و اسپری زدن و دارم سکته میکنم ختم شد . برادرش بردش توی اتاق مادر شوهر هم بود اومد همسر رو صدا کرد که بیا برو حالش خوب نیست . همسر رفت و باز هم صدای داد زدنش میومد نمیدونستم دقیقا چی میگه . نمیدونم برادر خانوم اولی چطور راضیش کرد که بره خونه اونها و رفتن . خدا حافظی هم نکردیم من توی پذیرایی بودم برادرش اومد خدا حافظی کرد و ببخشید خانوم اولی حالش خوب نیست من خدا حافظی میکنم .
بعد از اون تازه باید مینشستیم تفسیر و دفاعیات مادر شوهر رو گوش میکردیم که چرا من فلان حرف رو زدم همسر فلان حرف رو زده .نمیدونم برای مادر شوهر چه فایده ای داشت که با ید تفسیر میکرد و ما هم باید گوش میکردیم . من که از شدت سر درد داشتم میمردم همسر برام مسکن آورد و من رو برد تو یک اتاق دراز بکشم خودش رفت با مامان باباش حرف بزنه . من هم تمام اون مدت گریه نکرده بودم و باز هم نمیخواستم گریه کنم ولی داشتم خفه میشدم .نفهمیدم چی گفتن و کمی گذشت همسر گفت بیا بریم . موقع رفتن ماشین نبره بودم اعصاب رانندگی نداشتم.
همسر یک جا کار داشت باید یک سری مدارک رو به یک نفر میداد که اونور شهر بود و بحثمون توی ماشین شروع شد . اول بصورت صحبت بود بعد شد بحث و در آخر هم دعوا چه دعوایی . شاید بشه گفت من عصبی بودم و شروع کردم . کاری به خانوم اولی هم نداشتم حرف خودمون بود . یعنی دعوا مربوط به حرفهای خانوم اولی یا شرطهاش نبود که بگم تقصیر اون بود و بندازم گردن خانوم اولی . حکایت این دعوا هم حکایتی هست مفصل که توی پست بعد میگم چه شاهکارهایی از خودم نشون دادم و همسر به همه چیز فکر میکرد به جز این که میتونه با یک حسنا دیوانه شده طرف بشه .در کل خدا عاقبت همه مون رو به خیر بگذرونه برای این که بگم چی شد و چه تصمیمی گرفتم هم ..... شاید بشه گفت واقعا نمیدونم .فعلا که زیاد مغزم کار نکرده . همسر میگه تو هفته ای سه روز نمیخوای؟ من میام پیشت وقتی هم هستم قول میدم هیچکی به تو کار نداشته باشه. مسافرت هم پیش بیاد میریم بچه دار هم بشو به بقیه اش کار نداشته باش . حتی اگر اینطور هم بشه باز میشه که آدم به بقیه اش کار نداشته باشه و فکر نکنه که چطور؟ شاید هم بشه نمیدونم . گفتم مغزم هنوز جواب نمیده
من الان رفتم و این کامنت رو برای دایانا یا همون شنای نوشتم ببینم تایید میکنه یا اینم مثل ح.سنا و ن.فس برعکس اینکه میگه اهمیتی قایل نیست ،را به را اینجا رو میخونه
" خب شما زحمت می کشیدی آدرس بانو رو میذاشتی خواننده هات هم بیان بخونن خودشون قضاوت کنن، مگه نه اینکه طلا که پاک است و ... این داستانها درسته؟ "
بی نام عزیز من فکر میکنم اونا از این جا با حسنا آشنا شدن ، چون اسمشون رو کسی اینجا آورد بعد ن.فس یا ح.سنا که اینجا رو میخوانن رفتن برای اونا نوشتن اینجا داره بهشون توهین میشه و اونا هم اراجیف سر هم کردن
اونا هم اراجیف سر هم کردن
بانو دو تا وبلاگ زن رنگین کمانی و خاطرات دایانا برای اینجا جوابیه نوشتن و افرادی که اینجا کامنت میذارن رو معلوم الحال خطاب کردن!مثل اینکه با حسنا رابطه دارن که الفاظ اونو بکار میبرنیه نگاهی به کامنتاش بنداذین فانه چه میکنه این نفس. کرکر خندست کامنتهای نفس
احتمالا پستی که قبل از عید میگذاره در مورد اینه که همسر از خجالتش در اومده و بابت نبودنش موقع تحویل سال جلو جلو کلی سورپرایزش کرده و ...، باقی داستان
منم معتقدم قدیما از لای نوشته هاش 4 تا واقعیت می شد در آورد ولی دقت کردین از وقتی شروع کردین به مچ گیریش فضای نوشته هاش اتفاقا شادتر شده گاهی می آد ناله می کنه ولی تو همون هم 10 تا پز می ده و حواسش جمع شده که دیگه از تحقیر هایی که می شه ننویسه.فکر نمی کنین این جوری خطرناک تره؟ و در واقع بر خلاف هدفتون دارین اونو زرنگ تر و کارکشته تر می کنین.به علاوه گاهی فکر می کنم اگه 1 درصد ما خطا کرده باشیم و قضاوتمون اشتباه باشه چه قدر مدیون می شیم در حالی که اگه به حال خودش می ذاشتیمش دستش راحت تر رو می شد
حالا که دیگه مطمئن شدیم کارمند نیست
حالا که حتی با این که خونه و ماشین و مهریه اش را هم که گرفتند باز چارچنگولی چسبیده به این زندگی و تحقیرها را تحمل می کنه و امیدواره
دلم براش خیلی می سوزه.
جرات نداره جدا بشه چون برای زندگیش وابسته به این مردک و خرجی که بهش می ده هست
بعد از جدایی هم که امکان ازدواجش کمه. مگر با یه پیرمرد دیگه و یه سری مشکلات این چنینی با بچه های اون پیرمرد یا زنش.
هم زندگی خودش را به گند کشیده و هم زندگی دو نفر دیگه را خراب کرد!
اوناعکسهای حسنا
نیست بچه ها
عکس حسنافقط همینه که توپست ثابته یه عکسه نصفه که لبخندشو تقدیم کردبه خواننده هاش
مهسا خانم عکسهای کذایی تو کدوم پست حسنا بود؟ لطفا بگید که من هم ببینم
یکی براش نوشته:
ولی حسنا جان اگه جای تو بودم اونجا که خانوم اولی بهت حمله کرد
حتما حرکتی از خودم نشون میدادم کمترینش این بود که جیغ بکشی و بگی تو چه حقی داری اینکارو بکنی........
اونوقت این ناقص العقل چی جواب داده:
پاسخ:اسما .. اون روز ارامبخش خورده بودم اگر نبود که گریه کردن و لرزیدن دستهام و صدام رو شاخش بودشرمنده اگر جیغ میکشیدم و همسر هم میفهمید باز فرق نمیکرد چون جلوی من که نمیتونست به خانوم اولی چیزی بگه
عجب آرامبخشی کلأ فلجت کرد نه؟ خب تو که الان دائم مریضی بازم از اون مورفین ها بخور .نداری؟ بگو برادرشوهر بخر برات
پس تو این پست آخر که نوشته من درمان دارویی ندارم. آرامبخش مگه دارو نیست؟
میشه بگین عکسها تو کدوم پست هستن؟
بانو آدرس وب اول حسنا کجاست؟ من اون عکسها که مهسا نوشته روندیدم
بالاخره پیدا کردی؟
سلام،یه سوال دارم.من وب اول حسنی را از تو لینکایی که داده بودید خوندم....
چقدرممممممم حرص خوردم بماند.از حسنا هم ممنونو چون من با حرص لاغر میشم.
حالا سوالم :این دوتا عکسه که تو وب اولیه و با یه ارایش غلیظه ویه لباسی بادمجونی حسنابانو هستش ?
اگه هستش خودش عکسشو بدون حجاب توی مطلب عمومی گزاشته ?
مشکل
این حرف خود حسناست که داره از طرف پلیس میگه!
دلیل اینکه به گفته خودش بدون عشق واسه س کس زن اون مرد شد!
فکر میکرد پول یعنی بی مشکلی و خوشبختی..
اینکه میگه پلیس گفت((آدمهایی که تو اینا میشینند مگه کشکل هم دارند)) این دقیقاااااااااا نگاه حسنا به زندگی است و دلیل زن دوم شدنش!
"چند بار نوشته بود الهی بمیری . جواب نوشتم بهترین آرزویی بود که در حقم کردین . و علاوه بر اون برای همین دو کلمه اش جواب مفصل نوشتم . توضیح دادم که این خواسته اش در واقع نفرینی به حال من نیست و دعا محسوب میشه مژه. گفتم اتفاقا من با آغوش باز از مرگ استقبال میکنم و خوشحال میشم هر وقت که صلاح خدا هست اتفاقا بیفته و اون رو شادی وآرامش ابدی میدونم "
واقعا حسنا اینقدر از جونت سیر شدی از پول و طمع به این زندگی سیر نشدی؟
ضمنا خیلی خوشبین نباش با این همه مکر و حیله و دروغ و طمع به زندگی دیگران، انتظار آرامش و شادی ابدی هم داری؟ اعتماد به نفست تو حلقم ! ادامه همین شادی و آرامش دنیوی ات در انتظارته..
"دیگه چیزی نگفت در این مورد . فکر میکنم به این نتیجه رسید که مثل این که خیلی خوشحال هم میشم از این حرف"
نه عزیزم دید کلا شوتی خیلی وقیح و پررو هم هستی اصلا نمیشه باهات دهن به دهن بشه حالا خودت میگی واسه دو کلمه اش جواب مفصل دادم ما که دیگه میدونیم جواب دادن تو چطوریه
یک کامنت محالف یک خطی بنوسی، دست کم یک جلد کتاب تحویل می گیری برای جواب
یعنی حسنا نفهمیده با این اراجیفی که بافته خونواده ی مردک رو چقدر حقیر نشون نداده؟ پدرشوهر گفت بهتره حرفاتون رو رودر رو بزنید .جان؟؟؟ آخه کدوم آدم عاقلی دوتا هوو رو رودر رو میکنه که حرفاشونو بزنن؟یعنی انقد خونواده ی بی قیدی هستن که مردک جلوی پدرش از خواب شبش و تعیین زمان سرویس دهی حرف میزنه؟ بعد پدرش خوشحال شده از این همه عدالت پسرش؟؟ نگفته پسر شرم کن؟؟خانم اولی جیغ و داد کرده موهاشو کشیده بعد مردک که آشپزخونه بوده اصلأ نفهمیده؟؟خانم اولی که انقد بددهن و کلکسیون امراضه چرا تو قلب خونواده ی مردک جاداره؟
این حسنا خانم که تو مهمونی مردک آشپزخونه زندونی بوده ریز حرفای مردک و با دوستاش رو شنیده بعد اینجا چیزی نشنیده نفهمیده ؟؟؟ حسنا؟؟؟
پدرشوهر که طرفت بود چرا بابت خالی کردن خونه رفتی پارک جلوشو گرفتی؟؟
بانووووو من قبلا این پستو خونده بودم ولی به این نکته ظریف توجه نکرده بودم که وقتی خانوم اولی اینقدر عصبانی میشه، برای اینه که حسنا رفته و کنار برادرش نشسته
ولی خدائیش، خانوم اولی خیلی بدشانسه، گیر عجب کنه ای افتاده
عکس العمل حسنا در برابر فاش شدن دروغهای وبلاگش و مخالفتهائی که با کار غیرانسانی خودش و شوهر هوسرانش میشه، نمونه ایه از عکس العملش در دنیای واقعی
اینجا وقتی با کسانی روبرو میشه که با دلیل و منطق باهاش مخالفت می کنن و جوابی برای حرفهاشون نداره، اونها رو معلوم الحال و فروخفته و گرسنه فکری ... جلوه می ده
خطاب به کسی که فقط ازش یک سوال پرسیده، می گه به سر و صورت خودت می زنی و گریبان می دری
الان هم که خواننده هاش کم شدن، سعی می کنه با سرزدن به وبلاگهای دیگه یا با نوشتن مطالبی درمورد آشپزی و ... هرطور شده بمونه
در دنیای واقعی هم همینطوره، خانوم اولی فقط حرفهای منطقی می زنه که از قضا برخلاف خواسته ها و منافع حسنا و شوهر هوسرانشه ، ولی به عنوان یک زن عصبی و بی منطق معرفیش می کنه
از اون طرف، سعی می کنه از کمترین فرصتی استفاده کنه و خودشو به برادر خانوم اولی و پدرشوهر و برادرشوهرها نزدیک کنه تا شاید از این طریق، کارشو پیش ببره
شاید دلیل سختگیریهای بیش از اندازه شوهرش هم همینه که حسنا رو خوب شناخته
حسناخودخواهه
ادمهای خودخواه هیچ وقت نمیتونن خودشونو جای کسی بذارن حتی نسبت به اینده خودشون هم بیرحم هستن
فقط وفقط حالای خودشون براشون مهمه
حتی اینده نگرخوبی هم نیستن
من ادم خودخواه زیاددیدم
اما هیچکدومشون به خودخواهی بیرحمی زنان دوم نیستن
نه به خودشون رحم میکنن نه به اطرافیانشون
حسناحتی به دل باباهم رحم نکرد
بعدانتظارداشته باشیم به خانوم خانومای غریبه رحم کنه
به این راحتی اززندگیش بره بیرون
حسنا خدای موذی گریه این که حسنا به مردک میگه تو پدر خوبی هستی واسه اینه که عذاب وجدان مردک رو نسبت به عذابی که بهار میکشه از بین ببره و با حرفهاش مردو خر کنه و بهش القاء کنه من تحت تاثیر احساس مسئولیت پدرانه ات قرار گرفتم و من از تو و خانم اولی نسبت به زندگی بهار حساس ترم نگران حضور منه اعجوبه تو زندگیت نباش
عملا مثل خوره افتاده تو زندگیشون بعد تو زبون ادای دلسوزهارو در میاره و البته موذی خانوم یه هدف دیگه هم داره و اون اینه که مردک رو به بچه دار شدن ترغیب کنه / تو بهترین پدر دنیایی حیفه که فقط یه نفر همچین پدری داشته باشه
تو که اول و آخر مال مایی،
شبا رو می دونم،
روزا کجایی؟
بانو
من که دیگه اصلا نمیتونم بفهمم چی راسته چی دروغه؟
جلسه بوده؟ جلسه نبوده؟
به نظرتون آیا حسنا هیچ وقت کارمند بوده؟
آیا کار میکرده بعد از ازدواج با مردک خونه نشین شده؟
آیا حسنا ربات وبلاگنویسی است یا واقعا یک آدم پشت این ماجراست
من موقع جلسه میخوندمش
چقدرواسش ناراحت می شدم
الان احساس میکنم چقدرخودم به شعورخودم توهین کردم
مگه میشه همچین موجودی تحمل کرد
مریم مامی امیرحسین۳:۳٧ ب.ظ - یکشنبه، ٩ مهر ۱۳٩۱
ای حسنا در برابر اینهمه توهین این خانوم اولی و اینهمه دردسر و دومی شدن و این همه تحقیر یعنی چی دستی یه چیز میدم میام بیرون ...مردم همو میکشن دیه میگیرن شما م باید یه خسارت کلون از این خانواده نادون که با بی فکریاشون هم خودشونو انداختن دردسر هم تو رو که راحت نشسته بودی زندگیتو میکردی دیگه...فکر اینم بکن که چند سال دیگه همین بهار چنان برات گرگ بازی در بیاره ابرو ریزی کنه بچه ی این مادره دیگه فکر بالا رفتن سنت رو بکن بهار هم شوهر میکنه یه قالتاق دیگه هم میفته تو جونت شوهرت سنش بالاتر میره دیگه قدرت الان رو نخواهد داشت ..دردسرت زیاد میشه دوست عزیزم..های ای کاش این زندگیت رو 1 ماه می دادی به من بعد یه ماه قشنگ تحویلت میدادم اسوده میشدی خواهر....من فقط نفهمیدم اولی میگه حسنا رو طلاق بده یا منو طلاق بده یا من خودمو میکشم؟راستی اصلا این بیماریهایی که گفتی داره کشنده هست؟ماجرای تو عین مذاکرات ایران با 1+5 شده ...اگه اینا به نتیجه رسیدن شما هم میرسی..ببین من کی گفتم...ممنونم از همه محبتی که به من داشتی و ارزوی خوشبختی برات دارم
پاسخ:مریم جون بغلماچگیرم من یک چیزی هم گرفتم برام چه فایده ای داره .دقیقا مثل اونها که دیه میگیرن . عزیزشون برمیگرده ؟ در اصل ماجرا فرقی نداره . من از اون آدمها هستم که....چطوری بگم روحم که درد بگیره بدجور درد میگیره شامل مرور زمان هم نمیشه . اوائل دعوا و بهانه گیریهاش که بود میگفت یا من یا حسنا و اگر میخوای حسنا رو داشته باشی من رو طلاق بده . همسر که گفت نه هیچکدوم ظلاق نمیدم . الان اصلا در مورد طلاق خودش حرف نمیزنه . فقط میگه حسنا بره یا با این شرایط بمونه یا من خودمو میکشم . بیماریهاش هم خدا رو شکر کشنده نیست . مشکل که داره ولی کنترل شده هست خیلی تحت مراقبته که اذیتش نکنه . ظاهرش هم خوبه ببینی و نشناسی متوجه نمیشی آدمی رو میبینی که چند تا مریضی داره .
حسنا بانو-٩/٧/۱۳٩۱-٤:٤٧ ب.ظ
مامی امیر حسین بیا دیگه .........
به خدا خیلی خوشگل بهش می نداختی
حسنا هم همچین درمونده نوشته
نه مردنیه
نه رفتنی
می گه حسنا را طلاق بده
اصلا هم در مورد طلاق خودش حرف نمی زنه حسنا خیلی پر رویی والاااااااااا
25 سال زندگیش را بیاره دو دستی تقدیم تو کنه که چی؟ خیلی خوشگلی یا قشنگ تار می زنی؟
وای خدایا الان دارم فکر میکنم حسنا چطور به راحتی میاد دروغهای عجیب غریب به خورده خواننده هاش میده هیچی نمیگن به طرز مسخره ای اومد گفت خانم اولی مهریه اشو میخواد و گفته فقط خونه حسنا رو جای مهریه ام میخام نه چیزه دیگه ! اونوقت حسنا هم به خاطر دل باباش اینکارو کرد!! بعد مردک فهمید اومد به جای پول پیش خونه حسنا بهش دو تا چک مهلت دار داد!!!
حالا یکی نپرسید مگه تو عقدنامه خانم اولی خونه تو رو نوشته بودند به عنوان مهریه که میگفته فقط اون؟ چرا وقتی به همسر جون گفتی به جای اینکه بگه کاری ازم بر نمیاد، پولی که قرار بود بده مهریه زنش یا ملکی که قرار بود به نامش کنه رو به نام تو نزد یا به قول بانو یه خونه برات میخرید همون موقع .بابات چرا اصرار داشت بری خونه رو بدی به خانم اولی؟ تو که میگی خونه خیلی بیشتر از مهریه بود چطور دوتا مرد گنده راه افتادن با تو نگفتند این شوهرش اجازه نمیده تا سوپری بی اجازه بره بیاد همچین حاتم بخشی بکنه؟حالا میخای ثابت کنی پولکی نیستی پولو به صاحبش پس بده نه به یکی دیگه! اصلا موندم چطور پدرشوهر نگفت به نام پسرم بزن چرا همه این وسط اصرار داشتند تو بری خونه به نام خانم اولی بزنی؟!
حالا بماند مردک فهمید تنها کاری که کرد دو تا چک مهلت دار داد بابت رهن خونه! پولش کم بود 4 تا چک میکشید نمیشد ؟حسنا باید مهریه زنشو میداد؟
دوستان این چاخان شاخ دار حسنا فقط برای این بود که روند داستان رو عوض کنه و مردک و خانم اولی رو دشمن هم کنه حالا هم میگه زن و شوهر مسائل پشت پرده دارند (البته خانم اولی یه کارایی کرده که همسر هرچی پازل میچینه میبینه بعلله خانم اولی کلاه برداره احتمالا!!)رابطه اشون خراب بوده کسی نمیدونسته پیشنهاد میکنم برید وبلاگ همدرد رو بخونید اونجا هم الهام با همچین شیوه ای هوو شو کلا از میدون به در کرد البته اینا عقده هاشونو فقط میتونن تو وبلاگ بنویسنن نقطه مشترکشون اینه که مرداشون هیییچ تقصیری ندارند و آدمهای خیلی خوبین شوهر خوب پدر خوب ..
سحر جان،
حسنا واسه سالگرد ازدواجش رفت گل سفارش بده، نوشته بود تا رفتم گلفروشی برگردم مردک ده بار تماس گرفت کجایی!!
بعد این رفت شهرداری و دارایی و ثبت و محضر و .... خلاصه همه این جاهایی که باید می رفت دنبال کار انتقال خونه و بنگاه برای خونه جدید و دیدن خونه های جدید برای اجاره و .... مردک اصلا یکبار هم نگفت حسنا
تو که اول و آخر مال مایی،
شبا رو می دونم،
روزا کجایی؟
ای بانوی ناقللا چرا همان موقع وبلاگ نزدی؟
جوون بودم. نادون بودم .... کسی هم نبود راهنماییم کنه !
40tike۱٠:٥٩ ق.ظ - سهشنبه، ۱۱ مهر ۱۳٩۱
خب اگه واقعن حرفت درست که خوشگلی و جوونی و شوهر خوب و
بهتر از یه مرد دست دوم گیرت میومد خب دردت چی بود که زن این بابا
شدی با این وضع. ازدواجت هم که معرفی بوده آشنایی نبوده بگی
عاشق طرف شدی دیگه دل و دین باختی چشت کو،ر شد ندیدی
که یارو زن و بچه داره گیریم زنه زده به سرش که زن دوم برای
شوهره گرفته تو عقلت کجا بود.
پاسخ:ببینم شما وبلاگ رو خوندی که من چندین بار همه اینها رو توضیح دادم یا منتظر هستید من بیام جواب حاضر آماده تقدیم کنم ؟ مشکل من به جای خود من نمیدونم درد و مشکل شما از کجاست . خسته شدم بس که حرفهای تکراری رو جواب دادم . اگر وقت و حوصله داری برو تمام وبلاگ رو بخون . جواب سوالهات رو نگرفتی برو کامنت ها و جوابهاشون رو هم بخون . حتما جواب میگیری .
حسنا بانو-۱۱/٧/۱۳٩۱-۱۱:٥٠ ق.ظ
سما۱٠:۳٢ ق.ظ - دوشنبه، ۱٠ مهر ۱۳٩۱
حسنا جان سلام
تقریبا کل آرشیوتو خوندم ...حسنی میخام یه چیزیو بهت بگم نمیدونم تا حالا کسی بهت گفته یا نه ...
میدونی من یکی از اون آدماییه که خیلی دوست دارم یه روزی جایگاه تورو درک کنم ....و تو بعضی مواقع خواستم جای تو باشم و حتی شاید بهت حسودی کردم!!! انده دیوانگیه واقعیتن اما ....حسنا میخونمت بغض خفه کننده ای میاد سراغم ... حسنی از خدا کمک بگیر راه درست رو بذاره جلوی تو همسریتو خانم اولی ...میدونی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس
پاسخ:سما جان ممنون از همراهیتبغل ای داد بر من . عزیزم این همه آدم خوشبخت و موفق که میتونی جایگاهشون رو درک کنی و به جاشون باشی .من نمیگم دیوانگیه ولی میگم هدفت رو بهتر انتخاب کن . زندگی من یا این همه مشکلات . خود من در جایگاهی هستم که میگم اگر عقل الانم رو داشتم وارد این زندگی نمیشدم .
-----------
اگه حتی یکی مثل سما رو با دروغهات فریب داده باشی که در حسرت زندگی تو دنباله رو راه تو بشه باید انتظار اتش جهنم رو داشته باشی
مهرافروز۳:٤۳ ب.ظ - دوشنبه، ۱٠ مهر ۱۳٩۱
امیدوارم مشکل به بهترین شکل حل شه ...
حالا واقعا هربار کلی فکر میکنم بیماری اون خانوم چیه که هم خدا رو شکر زنده می مونن هم می تونن سفر برن سالی چند بار با ماشین هم تا مرز سکته می تونه داد و بیداد کنه و زور هم که انگار دارن ، هم از اون طرف 24 ساعت پرستار دارن و فکر میکنه شوهرش نیاز به یه همسر دیگه داره و پرواز نمیتونه کنه و اینا...خیلی برام جالبه که بدونم آخه از اون طرفم شما هیچ وقت اسم بیماریشو نمیگی ... اصلا عین معما شده برام هر چیو تصور می کنم با یکی از این شرایط نقض می شه :)
پاسخ:مهر افروز جون من بارها توی کامنتها گفتم که خانوم اولی چه مشکلی داره . حتما دقت نکردی . یک مشکل قلبی داره که خدا رو شکر کنترل شده هست . مشکل ریوی داره . دیابت هم داره . چند تا مورد دیگه هم هست که خیلی بازش نکردم توی وبلاگ که مربوط به این که نمیتونن رابطه ای داشته باشن
مهر افروز جون،
این از اون معماهای حل نشده ی جهان هست. باشد که علم پیشرفت کنه و آیندگان بتونن این معما را حل کنند که اون چه بیماری ای هست که وقتی شوهرش را زیر مشت و لگد می گیره، دخترش و پرستارش زورشون نمی رسه کنترلش کنند و مردک هم نمی تونه از زیر دستش در بره و خونین و مالین و با لباس پاره می آد که حسنا درمانش کنه.
نه این که فکر کنید دخترش از این زار و نزارهاست!! دختره همونیه که در اتاق را بست و حسنا را طوری زد که دستش شکست. یعنی اینقدر قدره، اما زورش به مادر بیمارش نرسید!!
حالا همین زن قوی از اونطرف آسم و صرع و فشار خون و ایدز و وبا و چربی و قند و اوره و هپاتیت و لوسمی و فراموشی و گیجی و دیوانگی و .... همه را با هم داره و تازه یه چیزای دیگه که حسنا خیلی باز نکرده برای ما
چی شد فلش بک زدید به عقب؟
دلم تنگ شده بود برای اون موقعهایی که اون زیر زیرهای نوشته های حسنا رگه هایی از حقیقت می شد پیدا کرد.
الان که تا سه لایه عقب تر هم بری تو نوشته، دروغ محض است !!
دقیقا بانو جون. بعد خودش اومده یه تصویر وحشی بی منطق از خانم اول درست کرده که هیچی حالیش نیست و همه دارن سرزنشش می کنن، بعد به خواننده ها می گه بهش توهین نکنید! تازه معلوم نیست چطور این خانم اولی وحشی بی منطق این قدر محبوب خونواده ی شوهره و اونا به خاطرش کمترین توجهی به حسنا نمی کنن!
مینو جان، یکی از بچه ها حرف جالبی زد. حسنا سه پارگراف فضا را توصیف می کنه و یک جمله می نویسه، یه چیزی گفت که نمی تونم بگم!!
وقتی پستهای حسنا را می خونی انگار فیلم صامت می بینی. نشسته بودم لب تخت، هوا گرم بود، دو تا کبوتر پشت پنجره بودن، مامان تو اتاق بغلی بود، خانم اولی موهاش را کلیپس زده بود، دمپایی های من آبی بود، یهو یه اس ام اس اومد که من زدم زیر گریه. نپرسید چی نوشته بود
همسر بغلم کرد، نوازشم کرد، قربون صدقه رفت. سرم گیج می رفت. رژلب گوجه ای زده بودم ( از اینی که تو عکس هست پررنگ تر)، برادر خانم اولی اونطرف پیش پدر شوهر نشسته بود. مادرشوهر لبخند می زد، همسر شروع کرد به صبحت کردن و شرطهاش را گفت.
شرطها را نمی تونم بگم. لطفا تو کامنتها اگر می خواهید بپرسید بی زحمت نپرسید
بانو این همون جلسه ای که حسنا میفهمه از این خونه هم رفتنیه؟
نه سحر جان.
تیرماه 91 که خواهر و مادر مردک اومدن خونه حسنا و حسنا بهشون گفت قصد بچه دار شدن داره (اونها حتی وقتی دیدن برادرشون اونجا یه دست لباس داره تعجب کرده بودند چون مردک موذی حسنا را طور دیگه ای تعریف کرده بود براشون. فقط برای 6 است و کاری بهش ندارم و موقتیه و ... ) و گویا خیلی هم خوش اشتهاست و ...
رفتند به خانم اولی گفتند که چه نشستی که این دختره داره مث موریانه از زیر بنای زندگیت را می خوره. اونم تازه فهمید که شوهره داره دروغ بهش می گه و ...
حسنا و مردک رفتن مسافرت و خانم اولی هم زنگ زد مامان بابای حسنا را احضار کرد تهران. و پدر شوهر هم پشت این برنامه و حامی خانم اولی بود.
فکر کن مامان باباهه به دستور خانوم اولی و زمانی که حتی دخترشون تهران نبود پاشدن اومدن تهران !! اینقدر دست و دلشون می لرزه و می ترسن از گندکاریهای حسنا.
مامان بابا می آن و پدرشوهر می گه برید خونه همه کار! راهشون نمی ده خونه خودش !!!
می رن اونجا و گویا خانم اولی هر چی این یکسال و نیم حسنا را تحمل کرده بوده یکجا خالی می کنه رو سر مامان باباهه و بهشون می گه که باید خونه را هم خالی کنه.
چون برگ 35 که حسنا از سفر برمی گرده و می فهمه در نبودش غوغا شده، یک پست خیلی نگران نوشت و گله که چرا من نبودم خانم اولی این کار را کرده و .... و آخرش هم می گه که به خونه خالی فکر کردم دلم گرفت و ....
برگ 35 را بخونی کاملا معلومه.
پاسخ: نیلا جون ممنون ازت من هم برای هر دوتامون ارامش میخوام . اینطور که من فهمیدم لجبازی هم نبوده و خودش خواسته و شروع کرده و اصرار کرده . بدبختی هم اینجا هست که من اصلا دچار عشق هم نشده بودم که قبول کردم
--------!!!!!!!!!!!
پس مرض خونه خراب کردن داشتی؟
مگه نمی گی همه بهم گفتن نکن، اما کردم! مگه نمی گی مامانم بهم گفت زندگی مردم را نپاش گوش نکردم؟؟؟
اگر عاشق بودی می گفتیم حالیش نشده
اگر دختر مجرد بودی می گفتیم نفهمیده
تو که سابقه زندگی مشترک داشتی،
عاشق هم که نبودی،
همه هم گفتن نکن،
چی شد که فکر کردی کار خیر کنی و مشکلات جنسی مردم را رفع کنی؟
من اون موقع که فایلش رو گذاشته بودی خوندم بانو جون. ولی آخرش نفهمیدم این سه شب چهار شب از کجای این جلسه دراومد؟ این مردک زمانی که حسنا رو فرستاد تو اتاق، خودش تنهایی معجزه کرد با حرفاش و بعدش رفت تو افق محو شد؟؟؟ این همه ابهام و بعدش یه نتیجه گیری خطاب به خوانندگان که ای خوانندگان دهان های خویش ببندید و بدانید همگی طرفدار من اند. از همسر گرفته تا پدرشوهر تا برادر خانم اولی که جوک این پست شده!
مینو جان توی متن می گه برادر خانم اولی اومد پیش من نشست. بعد در ادامه اش می گه خانم اولی به من گفته لازم نکرده پیش برادرم بشینی.
خانم اولی اینقدر فراموشکاره که تا می ره آشپزخونه برمی گرده یادش می ره خودش و برادرش کجا نشسته بودن و حسنا کجا بود و این برادره بوده که رفته پیش حسنا، نه برعکس
65651848یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید.
http://ie-kar.11r.biz
حسنا یه روش بهتر بلده
ولی گویا تو محاسباتش یه اشتباهی شده. یه مشورتی باهاش بکنید شما اون اشتباه را تکرار نکنید