.

.

.

.

134


خانوم اولی دمت گرم !
میبینم که خوب داری زجرشون میدی 



مینو جون
 پریناز جون 
رسیدن به خیر 



بقیه دوستان  
ببخشید که من سرم خیلی شلوغه 
و نمیرسم فعالانه حضور داشته باشم 
اما غیر فعال هستم 
و از دیدنتون خوش حال میشم 



توی هر صفحه یک پست گذاشتم

و عکسها را هم کوچیک کردم که راحت تر باشید.

اگه بازم موردی بود ممنون می شم اطلاع بدید.

نظرات 94 + ارسال نظر
مریم شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 21:53

تصور بچه ای که ژن اش از یک پدر منحرف و مادری که برای پول همه کاری می کند وحشتناک است.

مریم شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 21:50

تصور بچه ای زن اش که از یک پدر منحرف و مادری که برای پول همه کاری می کند وحشتناک است.

مریم شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 21:34

فقط یک جمله به این امثال حسنا گفت
خدا ازش نگذرد که این جوری زندگی بهار و خانم تباه کرده است و از این انحراف ج/ن//س//ی آن مردک عاشق س//و/ر/ا/خ های متنوع می خواهد یک بچه دیگر را هم برای پول بدبخت کند.
یک زن چقدر ذاتش باید بد باشد که این همه بلا سر آدمهای بیگناه بیاورد تا به دو زار پول برسد.
خدا تو قلب زنهایی مثل حسنا چی گذاشته است برای پول به پاره تن خودش هم رحم نمی کند.

سحر شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 20:33

دوستان کامنت های نقل قولی که گذاشتم یک نقطه مشترک دارند که در مورد بچه دار شدن حسنا به او هشدار داده اند اما حسنا در جوابهای طولانی خود بوس وبغل میگذارد و به همه قسمتهای کامنت جواب میدهد غیر از اینکه نظری در این مورد بدهد اما قبلا ها در این مواقع حتما اظهار نظر میکرد و مثلا میگفت چون هنوز مشکل وجود دارد قصد بچه دار شدن ندارد این اواخر که چند روزی اوضاع گل وبلبل بود در کامنتهایی که به بچه دار شدن اشاره میکردند میگفت دیگر باید به فکر باشم اما حالا با گندی که همسر زده لال شده و خود را به کوچه علی چپ میزند مثل زمانی که در مورد بیماری ج.ن.س.ی خانم اول میپرسند.

یه نفر شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 19:25

خب شاید لپتاپشو میبره اداره و کارای شخصیشو با لپتاپ خودش انجام میده .
هوووم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
البته این حرفم در طرفداری از حسنا نیست ها

بهار شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 18:55

بانو کجایی ؟ دلمان تنگ شده است

man شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 16:57

kamenthasho sobh javab mide onvaght migi be kami edare dast nemizanam ....doroghgooooye kasif

مامان غازغازک شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 16:03

مرسده و غنچه

راحله شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 15:59

مردی که پولدار می شود پول جمع می کند نه اینکه برای یک لذت نیم ساعتی اونم زاپاس این همه هزینه کند!

راحله شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 15:55

مردی که با زن اولش 20 سال زندگی کرده است و هیچی به نام زن اول نبوده است و رضایت زن اول منوط به سند زدن خانه و شرکت به نام زن اول شده است.
چطوری که حالا برای یک از تازه راه رسیده برای 6 خانه و ماشین می خرد؟ حسنا تو نوشتن این قصه تناقض زیادی دارد ولی هر برگ را که می خوانی این عقده مالی واضح حس می کنی.

راحله شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 15:46

راست می گویید الان که حسرت یک مسافرت یا لباس خوب به دل کلی دختر و زنهای جوان فقیر است این داستانها چه سرابی را جلوی راهشان می گذارد.

سمیرا شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 15:42

عنچه جان زن شوهر دار بی اصل نسب می شناسم
که به خاطر وصف زندگی حاضر آماده از شوهرش طلاق گرفته است و آمده زن دوم شده است
این دروغهای آمثال حسنا تو وب و شبکه های آنوری دارد تیشه به ریشه همه ما می زند آنهایی هم که باید بفهمند طبق معمول خوابند یا خودشان زدند به نفهمی.

غنچه شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 15:28

تو جامعه الان ما که نزدیک 40% از مردم زیر خط فقر هستند آیا این مدل زندگی آرزوی یک دختر فقیر و محروم نیست ؟؟؟

غنچه شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 15:26

حسنا سمبل دختر های محرومیت کشیده است که تنها یک ویژگی 6 دارد که با همین ویژگی عقده های مالی که در گذشته داشته برطرف میشه و الان در داستانش خوشبخت آرزوی همه دختر های فقیر و محروم

اکثر کسانی که قربون صدقه حسنا میرن آرزو دارن تو اون جایگاه باشن یک شبه ره صد سال برن و شوهر پولدار زندگی مرفه عشق و بغل و بوس این حرفایی که فقط فقط تو داستان هاست

واقعیت نشون داده دختر های بیچاره محروم که گول مرد های هوس باز پولدار خوردن و چه زندگی اسفناکی تا چندین سال برای خودشون درست کردن


و کسی که بیشتر از همه ضرر میکنه همین زن های جوون هستند که گول مرد های پولدار می خوردن و جووونی و موقعیت های خوب ازدواج شون از دست می دهند

قورباغه سبز شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 14:18

ممنون مرسده. به تناقض جالبی اشاره کردی.

راحله شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 14:04

سحر جان ببخشید اسم شما و شیرین قاطی کردم.
یک پشنهاد دارم کامنتهایی که از کامنت نویسهای حسنا را نقد می کند بدون اسم بذارید. تا با اسم نویسنده کامنت اشتباه نشود.

مرسده شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:57

راحله جان
اون خانوم شیرین بود که برای حسنا کامنت گذاشته بود سحر فقط نقل قول کرد

در کامنت خانم شیرین هم خواسته بود با ملایمت و احترام حرفش رو بزنه و لپ کلامش این بود که این زندگی و روشی که در پیش گرفتی کار یک زن با شخصیت نیست ، شاید که حسنا کمی فکر کنه و خودشو از این نکبت که اسمشو زندگی گذاشته بیرون بکشه
ولی بنده خدا شیرین نمیدونه حسنا در جواب اینجور کامنتها یه بوس و بغل میذاره و میگه تو حق داری و ممنونم و ... بعدش هم باز به روش اشتباه خودش ادامه میده


جالبه حسنا در جواب یکی گفته اگه خانوم اول به همون اخلاق خوب ادامه میداد من میرفتم!!!
بالاخره نفهمیدیم خانوم اولی اخلاقش خوب باشه حسنا میره یا میمونه!
حسنا تو که محتوای کل وبت اینه که کاش خانوم اول آروم باشه و هم من و هم خودش آرامش !!! داشته باشیم!
حالا میگی آروم باشه من میرم؟
خانوم اول هر جور باشه تو هیچ جا نمیری ، به قول خودت " توان روحیش رو در خودت دیدی ! "

نعمیه شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:53

این خوشید تو نی نی سایت هم خیلی بی منطق از حسنا طرفداری می کند
خورشید اگر جواب هات به حسنا از ته وجودت سرچشمه می گیره...یعنی خودمت میذاری به جای حسنا چرا پیشنهاد نمی کنی بیاد هوی خودت شود؟

خورشید بیا با کفش های حسنا راه برو به معنای واقعی کلمه و عمل.... خانم اولی و بهار نجات بده تا خدا پشت و پناه تو حسنا باشد
من هم برات به معنای واقعی کلمه و عمل.... دعا می کنم همسرت حاضر شود حسنا را وارد زندگیت کند

راحله شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:41

عنچه جان در مورد کامنت سحر راست گفتی.
جدا کدام دختری است که از یک خانواده ای دارای مناعت طبع و عزت نفس حاضر شود به خاطر پول وارد زندگی یک زن دیگر شود.
نمی دانم چرا سحر به چیزی که عیان است می گوید قضاوت. کدام دختر و زن باوجدانی هست که باعث رنج و ناراحتی یک زن و بچه می شود؟ چون آن مرد تازه به دوران رسیده با پول همه چیز می تواند بخرد یک زن باید همه چیزش را حراج کند؟
دومی ها تا صد سال هم به اسمهای مختلف تو وب فعال باشند منفور هستند و به قولت غنجه جان ممکن چند سال مست این پولها باشند .اما زنهای دوم موجوداتی منور وافسرده هستند. این پیش زمینه ذهنی را تو مردهای دیگر به وجود می آورند خوب اینها همدست یک آدم خائن پست شدند به زن و بچه های بی گناه رحم نکردند پس آدمهای دیگر هم می تواند به خود و فرزندانش رحم نکنند.
آره زنهای دوم پایه گذار و همراه ظلم هستند

غنچه شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:35

6 فقط یکی پایه های ازدواج و هر مرد عاقل و بالغی می دونه یک زن اولن از همه باید مدیر باشه زندگی تو هر شرایطی بتونه مدیریت کنه با تدبیر باشه نه اینکه همش نق بزنه مثل بچه ها خودش لوس کنه مرد تو زندگی دنبال این ها نیست و از همه مهمتر اعتماد و احترام بین زن و شوهر باشه
شوهر باید به قدری به زنش اعتماد داشته باشه که احساس آرامش کنه تا بتونه درست تصمیم بگیره و زندگی بسازه
و اول از همه یک زن باید مادر باشه بچه های اون مرد تربیت درست بکنه
یک زن خوشگل که 6 خوبه هیچ جایگاهی به جز لذت موقتی برای یک مرد نداره م هیچ مردی نمی خواهد این زن مادر بچه اش باشه
مرد ها تو ازدواج دنبال مسایل مهم تری از 6 هستند وگرنه که صد تا دوست دختر میگیرن و مشکل 6 حل میشه

گول داستان این زن نخورید دختر ها
فقط مرد های هوس باز که خدا گیر گرگ بیابون نکنه این زن ها رو می خوانن چون هیچ زن تحصیل کرده و خانواده داری اصلن یه همچین مردی داخل آدم حساب نمی کنه مگر اینکه دختر از یک خانواده محرومیت کشیده باشه به خاطر پول این مرد بخواهد

اینکه یک مرد روی زنش انقدر غیرت داشته باشه این دوست داشتن نیست این بی اعتمادی و درجه اول توهین به خود زن
حالا یکم نظرش بگه اشکال نداره ولی این کار بکن این کار نکن این بپوش اینو نپوش فقط معنی بی احترامی میده

نارین شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:30

حسنا نوشته از کامپیوتر اداره نمیام چون نفس بکشم ثبت میشه
خب
پس کیه که تو اداره میاد وبلاگش؟
اینم یه نمونه کامنتش
------------------------------------

خورشید ۱٠:٢٩ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢
آخه جیگرتو که انقد زود جواب می دی؟؟؟
خدا رو شکر که ناراحت نشدی...گفتم که من همه ی جواب هام به تو از ته وجودم سرچشمه می گیره...یعنی خودمو میذارم به جای تو،
سعی میکنم با کفش های تو راه برم به معنای واقعی کلمه.... خدا پشت و پناهت...
پاسخ: خورشید جون بغلماچ میدونم عزیزم ممنون ازت . خدا پشت و پناه تو هم باشه . همیشه شاد باشی و خوشبخت قلب
حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ۱۱:٥٢ ‎ق.ظ

نارین شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:27

حسنا هرجا میره یه مردی بهش گیر میده یا هواشو داره

غنچه شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 13:20

تو کامنت سحر یکی به اسم شیرین نوشته ین مشکل برای هر کسی ممکن است پیش آید ، شاید روزی برای منهم. چه کسی میداند ، پس بدانید قصدم قضاوت نیست.

اولن که شان یک زن بیشتر از این حرفاست که به خاطر پول راضی به یک همچین ازدواجی بشه
البته تجربه نشون داده دختر هایی که تو خانواده های محروم زندگی کردن و مشکلات مالی داشته اند و پدرشون ساپورتشون نکرده تن به این مدل ازدواج ها می دن
و این داستان مرد پولدار و دختر جوون چیزی نیست که تازگی داشته باشه از قدیم بوده و الانم هست همه مون کم و بیش تو دوست آشنایان این مدل ازدواج ها را دیدیم و عاقبت شو می دونیم افسردگی تنهایی بچه های عصبی .زندگی نرمال ندارن

سوگل شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 11:27

دم خروس باور کنیم یا قسم ...
1. این خانم اولی چطوری نمی تواند 6 داشته باشد در حالیکه آنقدر گرم است که باید همسر تلفنی مشکل حل کند؟
2. این چه جور غیرتی است که شریک ج ..ی تک تنها نصف شب فرستاده تو لابی؟
3. همسر همیشه بوس بغل می کند اما آنجایی حرف س/و/ر/ا/خ بی س/و/ر/ا/خ میشود عصبانی می شود یعنی اول بغل بعد س/و/ر/ا/خ؟ حسنا باید س/و/ر/ا/خ های متنوعی داشته باشد که همسر هنوز سیر نشده است نه؟

نعمیه شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 11:11

هوم کمر درد داره مثل آن دفعه شاید همسر قبول نمی کند برای این جانور حسنا زاد شناسنامه بگیرد تو خیالش دست به دامن این آن شده است

ناشناس شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 10:04

سلام
کلا میگم، طرف صحبتم با بعضی افرادی هست که اینجا کامنت گذاشتند، یه آدم هر چقدرم که بد باشه، شما که ادعا میکنی خوبی چطور به خودت اجازه میدی انقدر بی ادبانه در مورد دیگران صحبت کنی، خیلی زشته واقعا
متاسفم که همیشه انتقاداتمون با توهین به دیگران همراهه.
خیلی خجالت آور بود حرفایی که توی کامنتدونی زده شده.
شماهایی که اینجوری صحبت میکنید شخصیتتون از حسنایی که ازش بدگویی میکنید خیلی کثیف تره
اه
حالم به هم خورد

سحر شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 00:37

سارا۱:٥٢ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢من حقیقتا موندم تو کار خانم اولی. روزی که تو را دید که یه زن جوون خوش قیافه هستی با این اخلاقایی که داره چطور رضایت داد؟ با خودش چی فکر کرده بود؟ البته حسنی جان بخش اعظم مشکلات شما مربوط به عدم قاطعیت همسر هست. من کیس هایی مشابه شرایط شما دیدم که مرد با قاطعیت و مدیریت درست شرایطی ایجاد کرده بود که هیچ کدام از طرفین جرات نداشتند از قوانین تخطی کنند نه اولی، نه دومی و نه بچه ها. من پیشنهاد می کنم با همسر صحبت کن یا از پدر شوهر بخواه غیر مستقیم باهاش صحبت کنه و یا حتی از یک مشاور خانواده خوب در این زمینه کمک بگیر. به هر حال با این شرایط بچه دار شدنت به نظرم خطاست. چون چیزی که من می بینم اینه که جنبه عاطفی آزار دهنده ماجرا را بیشتر تو داری متحمل می شی.پاسخ:سارا جون من هم هنوز برام سوال شده هر چند خانوم اولی اوائل به ظاهر با من خوب بود و الحق خوب با پنبه سر میبرید طوری شده بود که من واقعا خسته و نا امید بودم . شاید اگر همون روش رو ادامه میداد تا الان موفق شده بود و من هم رفته بودم . به همسر هم میگفت که دیدی خودم برات زن گرفتم باهاش خوب هم بودم .خودش رفت . خودش بد بود تازه این خوب خوبه اش بود . من که بس که به این مسائل فکر کردم خل شدم برای همسر هم قبول دارم . من هم بیشتر به همسر اعتراض دارم . میگم خودش باید کاری کنه که این مسائل پیش نیاد . اگر خانوم اولی مشاوره رو قبول میکرد که خوب بود . برادر شوهر هم بهش گفته بود برای مشاوره ولی قبول نکرد . برای گفتن به پدر شوهر هم این بار مسئله مهمتری رو گفتم و سر اون موضوع باهاش خیلی حرف زدم . روم نمیشه برم به خاطر مسافرت و تلفن و این حرفها بگم فکر میکنم اینها مسائلی هست که باید از خود همسر بخوام .

سحر شنبه 9 شهریور 1392 ساعت 00:34

شیرین ۱۱:۱٥ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢اما تا به کی میخواهید درست بودن خود را ادامه بدهید . این مشکل وجود دارد ( از اول هم بوده و الان بزرگتر شده) ، مشکلی هست که پیش آمده و هیچکسی هم نمیتواند مثل شما آنرا ارزیابی کند. اما سهم شما چیست؟ اینکه به خود نشان دهید که خانم اول بر خلاف شما از قوانین تخطی کرده و همسرتان هم قدرت اجرایی برای ایجاد عدالت ( اگر واقعا اجرایی باشد ، شک دارم) ندارد ، رفع مشکل شما نیست. میدانم با شخصیت بالغ و انصاف درونی و نوع تربیت و دیگاههایتان ، آدمی نیستید که بخواهید از روشهای غیر انسانی برای چرخش مسئله به نفع خودتان وارد عکس العمل بشوید ( مثل سوء استفاده مالی از همسر ، آبرو بری از خانواده خانم اول ، وارد کردن یک بچه به این مشکلات برای اصطلاحا محکم کردن جا پای خود و ... که متاسفانه میبینیم و میشنویم انجام میدهند). از طرف دیگر ، شما انسانی نیستید که این دشواریها ( و بعضا توهینها) را بر خود و شخصیتتان روا بدارید و هضمشان کنید. نه حق خود میدانید که زندگی آشفته ای داشته باشید و نه انسانی میدانید تا دیگران را آشفته کنید.
این مشکل برای هر کسی ممکن است پیش آید ، شاید روزی برای منهم. چه کسی میداند ، پس بدانید قصدم قضاوت نیست.
پاسخ: شیرین جون همینطور که میگی متاسفانه رفع مشکل من نیست و این دقیقا چیزی هست که خودم هم خیلی وقتها بهش فکر میکنم . این که نه من آدمی هستم که از روشهای دیگری استفاده کنم و نه این که قدرت این رو دارم که نوع فکر دیگران و شاید بشه اینطور گفت نوع عملکرد دیگران رو ( هر چند اشتباه ) عوض کنم . این رو میدونم که اصلا قصدت قضاوت نیست اتفاقا من جا داره خیلی خیلی هم تشکر کنم از بررسی خوب و دقیق و شاید بشه گفت زیبا این مطلب
حسنا بانو - ٦/٦/۱۳٩٢ - ٧

مامان غازغازک جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 23:16

حسنا ارزشش از دوست دختر هم کمتر است آنهایی که دوست دختر و دوست پسر هستند ساعت 12 شب طرف تو لابی رها نمی کنند

مامان غازغازک جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 23:14

این حسنا خیلی کارش درست است آنقدر برای همسر عزیز است که ساعت 12 شب می فرستد لابی تا بقیه بی نصیب نمانند

بهار جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 18:20

شک ندارم اون قضیه که چسنا میگه بعدا میگم و...قضیه توله ای هست که پس انداخته
زنیکه هرزه یکی مثل خودش میخواد تحویل بده

مرسده جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 14:53

زندگی حسنا هنوز هم مثل روز اولیه که وبلاگ زده بود
خودش نوشته بود یه بازیچه بیشتر نیستم
شوهرش از اول هم باهاش قرار گذاشته بود که تامینت میکنم تو رو هم برای 6 میخوام و زندگیم با زنم روال خودشو داره و وجود تو قرار نیست هیچ تاثیری در زندگیم داشته باشه
ما زن و شوهر عادی نخواهیم بود که بیام باهات زندگی کنم و بچه بیاری و ...
حسنا هم قبول کرده بود به امید اینکه بعدا دبه دربیاره ( که داره درمیاره ) ولی فکر نمیکرد شوهره سفت و محکم سر قرار اولیه باقی بمونه

خوب طبیعیه که خونواده شوهره و خود شوهره حسنا رو به رسمیت نشناسن و تو جمع فامیل و مهمونی ها و محل کار شوهرش شناخته شده نباشه
حسنا هم تمام حرص و جوشش از همین عدم رسمیته
ولی خودکرده را تدبیر نیست!
آخه چرا حاضر میشین بار چنین خفت و حقارتی رو به دوش بکشید و زن دوم بشین؟؟؟ انقدر زندگی بدون 6 و ثروت براتون سخته که حاضرین شخصیتتون رو زیر پا بذارین؟؟

نارین جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 14:13

حسنا با این تعریف هایی که از همسر میکنه میخواد همسر رو یه مرد با غیرت و ... تعریف کنه.اما نمیدونه بدتر داره ذات همسر رو که نشون دهنده بی غیرتی و هوس بازیش هست رو نشون میده
-----------------------------
من شکلک قبلیا رو میخوام
دوسشون ندارم

ailin جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 09:48

آخه کمردرد میتونه عصبی هم باشه ، حتما که نباید مربوط به بچه باشه

سحر جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 01:50

بانو جون دلم میخواد اینو خصوصی بنویسم آخه دلم میخواست دوستان به این قضیه گیر ندن و حسنا جون که اینجا رو میخونه گندشو جمع نکنه تا بعد ضایعش کنیم .قضیه اینه که منم چیزی که از کمر درد حسنا،خواب زیاد به ذهنم رسید توله بود ضمن اینکه توی کامنتاش برخلاف گذشته که هرکس از بچه میگفت حتما یه چیزی جواب میداد الان در جواب کامنتاش خودشو به اون راه میزنه که طرف در مورد بارداری یا بچه چیزی میگه و این نشون میده میخاد در قسمتای بعدی در این مورد بنویسه حالا راست یا دروغ معلوم نیست ولی سوژه بعدیش بود.البته که بفهمه دستش رو شده نمینویسه

سحر جمعه 8 شهریور 1392 ساعت 01:36

"بعضی چیزها را به هزار تا اعصاب خوردی ترجیح می دن"
بانو جون اینم یه جور تیکه اس که در لفافه به حسنا جون پروندن بعضی چیزها همون س.و.ر.ا.خ هست که همسر هوس باز به هزار تا اعصاب خوردی از طرف خانم اولی و آبرو و حیثیت ترجیح داده

پریناز پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 22:35

هنوز نتونستم این جمله ی حسنا قصه گو رو درک کنم که همسرش بهش گفته پاشو برو تو لابی من میخوام با تلفن با همسرم حرف بزنم؟؟؟؟؟واقعا؟؟؟واقعا؟؟؟ببین حسنا جون من که میدونم تو چه کاره هستی و کلا نیم درصد حرفاتم درست نیست اما این نکته رو توی داستان تخیلیت در نظر بگیر که هرگز یک مرد به همسر رسمیش نمیگه که پاشو برو تو لابی من میخوام با تلفن حرف بزنم مگر اینکه داستان یه چیز دیگه باشه که در اونصورت چشم بازارو دراوردی با این شووووور انتخاب کردنت چون مرتیکه خیلی شارلاتان تشریف داره و اینطور که معلومه به صبغه راضیت کرده و زیر بار عقد نرفته..به خصوص اینکه شما توی یه جلسه ی خیالی زندگیتو جمع و جور کردی و سه شب چهار شبش کردی و دنیا گلستان شد همچین یهویی.با این وضع خواننده هات گناه دارن گه گیجه گرفتن از دستت..این قسمت رفتن به لابی رو حذف کن چون معلوم میشه تا به حال زن عقدی هیچ مردی نبودی و اجازه ی همسر اول و ..هم کشکه و این حرفا برای یه شب دو شب و صیغه و این داستاناست..پس این نکته رو لحاظ کن بالاخره به سیزن دهم داستان های تخیلی حسنا قصه گو رسیدی و دیگه باید دستت راه بیفته و راه به راه سوتی ندی..بعد این مردک که مثلا شووورته تو ذوق خواننده میزنه از برگ اول داستانت این بدبخت داشت با گوشی و تلفن خونه ور میرفت و اینو به اونو.. اونو به این دایورت میکرد و اس میداد و زیر بالشت زنگ میزد و پچ پچ میکرد...ماها به جاش کف کردیم..این گوشی رو بگیرید از دستش..شما مگه دوست دختر پنهانیش هستی حسنا قصه گو که اجازه نداری وقتی پیش همسرش هست بهش زنگ بزنی؟؟؟ببین حسنا قصه گو این نکته رو هم اصلاح کن چون باز سوتی دادی..حسنا جووون شما اگر علنی بودی و درست و درمون..مشکلی برای زنگ و اس ام اس و ..نداشتی .. اون مردک باید وقتی پیش همسرش بود زنگ پیشکش حداقل جواب اس ام اس هاتو میداد..خیلی مسخرست که یه مثلا زن و شوهر هنوز سر قضیه ی زنگ و اس ام اس مشکل دارن پس این نکته رو هم درست کن..این مشکلات الان سالهاست دیگه در جوامع انسانی حل و فصل شده...یه جلسه هم با جناب سرهنگ برگزار کنید با محوریت اس ام اس اینم سه شب چهار شب کنید بره..بعد از این قضیه ی غیرتی بودن شووورت هم بکش بیرون...طرف شب فرستادت تو لابی هتل ...غیرتش بخوره تو سر توی دروغگو...دیگه اینکه حسنا جوووووون این کاراکتر شوووور رو هم اصلاح کن چون این تعریفایی که شما از هرزگی و هفت خطی و دروغگویی این مردک میکنی باعث میشه خواننده از خودش بپرسه یه همچین کلاشی که جرات جواب دادن به زنگ های تو رو نداره و کلا وجود تو رو انکار میکنه و یه مسافرت هم نمی تونه جمعت کنه ببره..محاله یه موزاییکم به نام تو بزنه..پس این کاراکتر دروغگوی شوهرت هم اصلاح کن که اگر نکنی خیلی از قسمتای داستانت با این مردک دروغگوی شارلاتان زیر سوال میره هااا.از ما گفتن

تصور کنید قیاقه کارکنان رسپشن را
اگر همونی که نامه پیغام تلفنی خط و نشون های خانم اولی را تحویل همسر داده
شیفت شب هم دیده باشه که نصف شب حسنا اومده تو لابی نشسته

راحله پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 22:00

قورباغه آن دفعه که سقط کرد یک ماه ادا در می آورد ای کمر درد دارم ای ک/ و /ف /ت ای م/ر/ض
الان هم دارد اینجا را می خواند ببیند چه جوری بگوید که باز دوباره دست براش نگیرند

قورباغه سبز پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 21:44

راستی دوستان این قضیه کمر درد حسنا سابقه داشته قبلا؟؟

نگار پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 21:40

قورباغه سبز و مارال

قورباغه سبز پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 21:15

مارال راست میگه. اگه اجازه زن اول در کار بود این همه نیاز به پنهان کاری لازم نبود. فوقش همسر به خانم اول میگفت دلم خواسته باهاش برم سفر و بعدش هم دعوا و غرغر رو تحمل میکرد نه اینکه دم به دقیقه بخواد موبایل جواب بده

نگار پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 21:07

باز این شهرازد قصه گو ملت گذاشته سر کار
دفعه قبل پدر شوهر قایمکی تو پارک دید حالا هم نوشته همه اینها رو باید بگذارم کنار مساله ای که هست و هنوز در موردش چیزی نگفتم. اون هم شده یکی دیگه از مشکلات و امیدوارم تا هفته بعد رفع بشه و راحت بشم و بیام بگم جریان چی بود
باز قایمکی حامله شده است با قصه خیالی ملاقات پدر شوهر می خواهد برای این جانور لنگه خودش وجه درست کند
چسنا اون حیوان چهار پا خودتی

دختر جعلی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 18:16

نگار-پ ۱۱:٢٩ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٦ شهریور ۱۳٩٢
سلام . پس مسافرت خیلی خوش گذشت چشمک امیدوارم همه مشکلاتتون حل شده و این مسئله با خاانوم همسرتون هم حل شه و به آرامش برسید . کلاً آقایون خیلی باحالند بعضی چیزها رو به هزار تا اعصاب خوردی ترجیح می دنشوخیاز خوابیدن که گفتین کلی کیف کردم عاشق خوابیدن هستم زبان
متظر پست بعدی هستم

پاسخ: سلام نگار جون بله واقعا مسافرت به یاد ماندنی شد نگران شرمنده
ممنون ازت برات شادی و خوشی میخوام قلب کمبور خواب هم که نگو آدم حس میکنه یک چیزی به خودش بدهکار هست و خسته هم نباشه حتما باید جبران کنه نیشخند

"بعضی چیزها را به هزار تا اعصاب خوردی ترجیح می دن" یعنی چی اونوقت؟

خوب همه از اعصاب خوردی بدشون می آد. آقایون خانما نداره که.

کامنترهاش ماشالله نابغه اند!


هنوز جوهر پست خشک نشده، نوشته منتظر پست بعدی ام

یزدانی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 16:44

نشستین اینجا غلط گیری میکنین؟
اکثر وبلاگ نویسا کلی تناقض گویی دارن
یعنی عاشخ اعتماد به نفس شونم
عاشق پیگیر بودنشون
عاشق نگاه ملتمسانه برای دریافت کامنت و تایید
عاشق ذهن زیبای روایتگرشون
حسنا یه قطره است تو دریای دروغ نویسا
یکی مذهبی دروغ مینویسه یکی با نگاه روسp گری
خدایا کی مردم ما بیمار شدن؟
یعنی بانو دلم میخاد یه وبلاگ بهت معرفی کنم از سلامش متوجه بشی تا اخرش زر مفته.خر مذهب خفن
بی خیال بچه ها
پینوکیو هیچ وقت آدم نمیشه اون تو قصه هاست

مامان پت و مت پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 15:35

بچه ها یکی دیگه از تناقصات حسنا :
"فکر میکرد شنبه شب میام که یکشنبه و دوشنبه به کارم برسم . خانوم اولی هم گفته چرا با بهار نمیری و بهار هم فهمیده گفته بابا من هم باهات بیام همسر گفته نه و خانوم اولی گفته میخوای حسنا رو ببری . همسر که نهایت هوش و استعداد رو داره . گفته نه تنها میرمهیپنوتیزم . "
آیا مگه همه افتخار حسنا به سه شب اول هفته نبود که زیر شوهر خانوم اولی باشه؟؟ و همه هم قبول کرده بودن در اون جلسه کذایی!!! پس چرا شوهر عین سگ می ترسید و به دروغ متوسل شده بود؟!

مامان پت و مت پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 15:24

در ضمن ذوق مرگ شدن کار شماهاست
چسنا هر چی که بنویسه مورد نقد قرار میگیره چه وقتی که بنویسه سه شب زیر شوهر مردم بوده و کلی افتخار کسب کرده و چه وقتی بنویسه خانوم اولی به دهن اون و شوهر هوسبازیش ر.ی.د.ه
فهمیدی سیما خنگول!! د نه د اگه تو ذره ای شعور داشتی که خواننده چسنا نبودی و پاچه خواریش رو نمیکردی احمق جون

مامان پت و مت پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 15:17

تو اگه یه ذره آی کیو داشتی می فهمیدی چرا این اسم رو گذاشتم خنگول جان
تو هم جواب منو یکبار دیگه به دقت بخون خنگول جان

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 15:06

مامان آی کیوها (پت و مت جان) این جواب سوال من نبود! تو که اینقدر مشتاقی جواب بدی یه بار دیگه بخون سوالو

مامان پت و مت پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 14:54

سیما تو نترس! ما مثل تو و امثال احمق هایی چون شما از ننوشتن حسنا دپرس نمیشیم و از نوشتنش هم ذوق مرگ نمیشیم!! بدبخت هایی مثا تو که هی التماسش میکردین و می گفتین حسنا اینها رو ولشون کن بگو داستان بعدی فارسی وان رو کی میذاری ما سرمون گرم بشه
حسنا پست جدید نذاشته حوصلت سر رفته

سیما پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 14:41

ببخشید این خانم حسنای دروغگو که همه ی حرفاش دروغه چرا الان حرفاش به نظرتون راست اومده و دارین از این حرفای دروغی که زده که مسافرت کوفتشون شد ذوق مرگ میشید؟

شما هنوز خیلی مونده درکت به این چیزها برسه.
بزن همون شبکه فارسی وان حالشو ببر

مامان پت و مت پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 14:18

سحر جان طبق گفته بچه ها سوراخ نه دروازه درسته

یزدانی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 14:14

بابا سو...را خ یا هرچی
یه انگل تو جامعه تحت پوشش قرار گرفته
یه زگیل هم از جامعه پاک شده
حالا فک کن این انگل و این زگیل بدون هم راه بیافتن تو خیابونا
هیهات
وای بر من
مریدان یه لحظه وایسین سرفه کنم سپس نعره ها بزنین و جامه ها بدرین
حسنا جونم؟ بله
کجایی تو ؟اینجا
دوستت دارم میدونی آخه تو مهربونی
وای وای وای
با ملودی عمو سبزی فروش خوانده شود و لا غیر

سحر پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 12:24

"گفتم چراغو خاموش کن .میخوام بخوابم . نمیخوام باهات حرف بزنم. نمیخوام صداتو بشنوم . همین فردا برمیگردم تو بمون به کارت برس . خواستی بخوابی هم حواست باشه تنه ات به تنه من نخوره . این حرفها رو زده بودم گریه کرده بودم هیچ بود . این جمله رو که گفتم گویا به اسب شاه گفتند یابو .هیپنوتیزم "
در این قسمت خود حسنا اعتراف میکند که هیچ کدام از حرفها و ناراحتی هایش برای همسر مهم نیست و فقط جمله آخر او را ناراحت کرده یعنی س.و.ر.ا.خ
اما دخترک احمق انگار واقعا از این قضیه ناراحت که نیست هیچی افتخار هم میکند

یزدانی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 10:43

بانو حرفا میفرماییندا
کی شمارو گرفتم؟شما گرفته شدی مگه همسر سوم نیستی؟
واما بعد
غنچه جون چطوری؟
آره بابا حسنا خوانی میکنم در حد لالیگا
چه خوب شد اینجا هست داشتیدم نابود میشدم از دروغهاش
همینا هستیم؟پس بقیه کجان؟
از سوگی موگی چه خبر؟همسران اول هم میرفتم.نوشیده زبون باز کرده بود
دلم واستون تنگ شده بودا نامردا
بانو اگه بدونی از کجا به اینجا رسیدم
خوبی عشقم ؟خدا قوت

شادی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 06:58

راستی حسنا، اینقدر تکرار نکن که شوهرت روی تو حساسه ولی روی خانوم اولی نیست. این مثل تف سربالا می مونه یه وقت ملت فکر می کنن حتما شوهرت چیزی ازت دیده که بهت بدبینه
زیاد هم حرص نخور، همسری که تو داری، بعید نیست چند سال بعد بره سراغ یکی دیگه که از تو هم بیشتر حساسیت زا باشه و مردسالاریشو شیفت بده اونور و تو یه خورده راحت بشی

شادی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 05:47

حسنا،
نیایی بگی چرا به سر و صورت خودت می زنی
من به شخصه، نه تو رو می شناسم، نه همسرتو و نه خانم اولیو. پس فکر نکن که شخص شماها برام اهمیتی دارین. فقط به خاطر اینکه داری زندگی خودتو عمومی می نویسی و خیلی ها می خونن، دوست دارم نظر خودمو به عنوان عضوی از جامعه بگم تا تو و خواننده هات بدونین نظر دیگه ای هم به جز قربون صدقه رفتن و کنجکاوی کردن در مسائل جزئی، به نوع خاص زندگی شما وجود داره
آدم حسودی نیستم. اگه هم بودم، کسی مثل شیرین امیری با زندگی سالم و شوهر خوبی که داره و اون دو تا بچه ناز و خوردنی، گزینه بهتری برای حسودی کردن بود تا تو
بدخواه هم نیستم. آرزوی قلبی منه که تو از اون زندگی بیرون بیایی، با یک انسان ازدواج کنی و خوشبخت بشی. وجدان همسرت هم بیدار بشه و خودش و خانواده شو از جهنمی که درست کرده نجات بده

شادی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 05:12

جناب همسر
تازه این اولشه
هیچوقت در زندگیت روی آرامشو نخواهی دید
دل زنی که جوانیشو به پات گذاشته بود شکستی؟ فریاد درد کشیدن دخترتو شنیدی و به جای اینکه از خجالت آب بشی، روش دست بلند کردی؟
آبروی خانواده و خواهراتو بردی و برات مهم نیست چقدر به خاطر هوسرانی تو زبونشون پیش شوهراشون کوتاه میشه؟
سختت بود جلوی هوستو بگیری؟
فکر کردی همین که پول داری برات کافیه؟
اشتباه خیلی بزرگی کردی
زن و بچه اتو، پدر و مادرت و خواهراتو که سرمایه های اصلی زندگیت بودن از خودت رنجوندی و به زنی فروختیشون که حاضره زن دوم بشه. زنی که فقط خودش و منافع خودش در زندگیش براش مهمه. زنی که نهایت شعور و هنر خانواده اش در شرکت کردن توی جلسه سه شب، چهار شبه و گفتن اینکه تو برو برای خودت بگرد و خوش باش، چه کار به مشکلات شوهرت داری؟

شادی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 04:14

سلام بانو، سلام دوستان
ممنون از دختر جعلی
چقدر خوبه وقتی رغبت نمی کنی وارد یک وبلاگ بشی، بتونی جای دیگه بخونیش

خانوم اولی دمت گرم !

میبینم که خوب داری زجرشون میدی

دقیقا همینطوره که می گی بانو جون. وقتی شروع به خوندن حسنا کردم با خودم فکر می کردم چرا خانوم اولی از این مرد هوسران و خودخواه جدا نمی شه، اگه من جاش بودم یک لحظه هم به زندگی با همچین مردی ادامه نمی دادم
ولی الان بعد از یک سال خوندن وبلاگهای زنهای دوم و همسران اول، تازه دارم زنی مثل خانوم اولی رو درک می کنم
می فهمم که شوهر اون زن، همون اول براش مرد و نابود شد (همون زمانی که بعد از 20 سال زندگی مشترک و موقعیکه زنش بیشتر از همیشه به حمایتش احتیاج داشت، به دنبال هوس خودش رفت)
پس دیگه خانوم اولی چیزی برای از دست دادن نداره و حتی اگه جدا بشه، توان و شرایط از نو ساختن یک زندگی جدیدو نداره
ولی اگه بمونه، هم برای دخترش بهتره و هم با حضورش خاری می شه توی چشم اون مردک و نمی ذاره آب خوش از گلوی اون خائن پائین بره
فکرشو بکنین حضور اون زن، مردک 50 ساله رو به چه فلاکتی انداخته همه زندگی اش شده دروغ و پنهانکاری و اضطراب. آبرویی پیش هیچکس براش نمونده، حتی کارکنان هتل هم فهمیدن با چه مرد هرزه ای طرفن

مینو پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 02:03

مرسیییییییییییییییییییییی بانو جون
حالم زیاد خوب نیست و فعلا می خونم نوشته های شما و دوستان رو.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 01:20

د//ر/و/ا/ز/ه زمین فوتبال یا شهر

نارین پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:37

آره غنچه جان هلنا دروغ بود
از تو ف/ی/س/ب/و/ک عکس یه خارجی رو پیدا کرده بود عکسای اونا و دوستاش رو میذاشت
هرچی اون شب سعی کردم اون ایدی ف/ی/س/ب/و/ک رو پیدا کنم یادم نیومد
بازم میگردم پیدا کردم لینک میدم

غنچه پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:24

سلام خاتون
خوش آمدی

غنچه پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:24

مارال

غنچه پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:24

یزدانی کجا بودی تا الان
نکنه وبلاگ حسنا می خوندی ؟؟؟

غنچه پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:22

یه وکیل
تمام جیغ و فغان منم از همین
وبلاگی داستانی حسنا که نمی دونم برای چی این داستان ها رو می نویسه
چون خودشم زن و در همین جانعه زندگی می کنه و خواهر و فامیل داره بالاخره یک عزیزی داره
نمی ترسه قبح این قضیه بریزه سر خودش یا عزیزش بیاد

اگه تو این وبلاگ وقت میگذارم و کامنت میگذارم از ترس اینه که قبح این قضیه در جامعه از بین برود

خاتون پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 00:17


سلام به همه
چه خبرا

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 23:42

می توانید قیافه چسنا را بعد نوشتن این پست حدس بزنید؟
به نظرتان چسنا از شدت ناراحتی چی کار دارد می کند؟

راحله چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 23:32

یک وکیل به همان دلیلی هر شب ساعت ده ملت جلوی فارسی وان و جم می شینند
آدمهای بیکاری که تماشاگر نابود شدن زندگی یک زن دیگر هستند و براشان بدبختی دیگران تفریح و سرگرمی حساب می شود عجب نسل به درد بخوری می توانند تربیت کنند.

حسنا که یک سوراخ فروش است و برای کارش تو وب دارد بازار یابی می کند عجب من از زنهایی که این صفحات می خوانند و با بالا بردن امار وب کسی که پایه گذار دزدی و نامردی هست در این عمل زشت همراه می شوند.
نتیجه اش یک زن وقیح مثل حسنا می شود که هر کی به این بیزینس ک ث ی ف ش اعتراض می کند مورد عنایت و توهین قرار می گیرد.
همه ما دیدم که این حسنا با پدر سوختی و زبان چه جوری لیلی و سوگند را دود کرد . حالا ببیند تو زندگی واقعی با بازی دادن آن مردک ع و ضی چه بلاهای سر آن زن وبچه می آورد.
چرا بعضی از زنهای ما اینقدر خنگ شدند؟

چنان به خانم اولی فحش می دن و آرزوی مرگ واسش می کنند انگار دشمن خونی و هووی خودشونه و پدرشون را کشته!!


انشاله قسمتشون بشه، عروس خانوم وبلاگ بزنه، ما هم آدرس بدیم بشون بیان وبلاگ هووشون را بخونند. البته الان نه. وقتی 40 را رد کردند!

یه وکیل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 23:11

من از خواننده های نادان حسنا در عجبم .
خیلی هاشون مجرد هستن و خیلی هاشونم تنها زن همسرشونن .
اگه خدای نکرده ، یکی مثل حسنا وارد زندگیشون بشه ، بازم می ان د و این نظرات رو بذارن .

چرا بر سر شاخ نشستید وبن می برید ؟

جامعه ای که توش زنان دوم مرسوم شه ، زنان عفت و حیاشون رو از دست بدن ، همین اوضاع هم حاکم می شه و اخرشم زندگی خودتون خراب می شه.

چرا تیشه بر ریشه ی خود می زنید ؟

یه وکیل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:59

چرا اسم من اینجوری شد ؟؟؟؟

یه وکیل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:59

لایک به همه ی دوستان

سمیرا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:59

ملیسا جان زدی به هدف
همه می دانند تلفنهای بعد از ساعت یازده چه کاربردی دارد

خوشم می آد همسر هم دیگه محلش نمی ذاره.
هم دفعه قبل
هم این دفعه
بهش گفته من نمی تونم چیزی بهش بگم. زنمه، عشمه، مادر دخترمه، آبرومه، همراه 20 سالمه ... احترامش را باید داشته باشی. دهنتم ببند حسنا

سمیرا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:55

"گفتم نه اتفاقا اصلا نمیخوام . برو با بهار و خانوم اولی هم برو . من هم هر وقت دلم خواست باهات حرف بزنم زنگ میزنم . تو هم باید جواب بدی . بازنده "
عقده و ناراحتی حسنا را تو این جمله می بینید تمام این قصه تخیلی را نوشت که بتواند ناراحتی اش از مسافرت همسر با دختر و زنش رابنویسدو واقعیت این است که آن لحظه هایی که همسر محتاج نیم ساعت سوراخ نیست و حسنا را ریجیکت می کند.
این که ناراختی ندارد حسنا تو سوراخ فروش هستی و همسر همیشه به سوراخ احتیاج ندارد. ببین به جمله همیشگی خودت عمل کن تو تو این زندگی آمدی تا منافع خودت را تامین کنی و تا روزی که بتوانی از سوراخت پول در بیاوری کل آدمهای وب هم بر علیه تو مخالفت کنندتو به شغل سوراخ فروشی ادامه می دهی.

بانو ای کاش یکی متخصص اعصاب روان پیدا می شد و این دیوانه زنجیری را به مراجع ذی صلاح معرفی می کرد

ملیسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:54

این نظرو الان برا حسنا گذاشتم:
میدونی چرا تو رو فرستاده لابی؟ خو به قوله خودت میتونست بره تو خیابون...ولی مشکل اینه ه تو خیابون نمیتونستن با خانومش دو تایی تلفنی حال کنن...از اون حالاهااااااااااا...برا همین نصفه شبی تو رو فرستاده لابی تا تلفنی به خانومش حال بده و بخابوندش...ینی انقدر خری که نفهمیدی اینو؟!

کی با من موافقه دستشو ببره بالا!!

یه وکیل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:46

بچه ها حسنا گفته اگه مشکل دروغ گویی منه بیاید بهتون شناسنامه و رضایت نامه رو نشون می دم.
حسنا جان لطف کن ادرس بده ، ما خدمت برسیم

وکیل جان زوری بودن رضایتنامه را توش ذکر می کنند؟
این که مثل بختک افتادی رو زندگیش و مجبورش کردی؟
اینها را ذکر می کنند در رضایتنامه؟

وقتی می دید شوهر هرزه اش گیر یک عفریته افتاده که ول کن نیست و این غلط زیادی را خواهی نخواهی می کنند، گفت اقلا فکر آینده خودم و دخترم باشم. با گرفتن امتیازاتی رضایت داد، به این امید که شوهر احمقش یه روزی که سرعقل می آد و حسنا دار و ندارش را غارت کرده، اقلا یه سرپناه داشته باشند.

بعد از 20 سال زندگی از شوهرش یک خونه گرفت
و حسنا هم بلافاصله گفت باید به من هم یک خونه بدی وگرنه از 6 خبری نیست.

مارال چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:40

مرسی دختر جعلی

من یک سوال از خواننده های حسنا دارم تا حالا تست هوش دادند؟
مگر می شود مردی که از زنش رضایت دارد برای یک مسافرت با زن صیغه اش هر شب سوال جواب پس دهد؟ مگر مشکلی دارد که چپ راست به دروغ متوسل می شود؟

خدایا به مردمان نادن عقل عظا فرما
الهی آمین به وکیل و غنجه

مامان غازغازک چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:33

قصه بعدی حسنا در شمال دعوا به پا می کند

دفعه قبل که رفته بود شمال، خواهره مریض بود و با شوهرش اونجا بودن و حسنا کلی فیلم بازی کرده واسه این که شوهرش نه باهاش رفته بود و نه می تونست حتی یک زنگ بزنه.

شوهر خواهره تعجب کرده و حسنا هم هی بهانه تراشیده ( آخه روز تعطیل شوهرت کجاست که نه باهات اومده و نه یک زنگ می زنه )

حسنا خیلی اون دفعه حالش گرفته شده
حالا می خواد به این بهانه شوهره را ببره نشون بده.
واسه همین ذوق مرگ شده
وگرنه چه فرقی می کنه. خانوم اولی اگه بخواد اذیت کنه، وقتی شمال هم باشن اذیت می کنه.
منتها حسنا گفته به جای این که من را ببری سفر، اونها را ببر، بعدش این آخر هفته را یه جوری جور کن با من بیا شمال نشونت بدم.
آبروم دیگه هیچی ازش نمونده.

مامان غازغازک چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:30

ای داد بیداد حسنا نیت کرد همسر را هم مثل پسرک تو راه شمال تلف کند آخر زنک دهاتی تو را به چه زندگی تو تهران که برای نمایش این شوهر نیم ساعتی به فک و فامیل غربتی ات می خواهی این مردک را مثل پسرک تلف کنی.
صد بار هم بری شمال و همسر را به فک فامیلت نمایش دهی که شک نکنند زن اول ندارد. ماه پشت ابر نمی ماند و بالاخره یک روز پیش همه رسوا می شوی.
خدا کند ایندفه خانم اولی بیاد و جلوی فامیلات مچت زن زندگی دزدی مثل تو را رو کند

خانم اولی فکر کرد هرزگی شوهرش تمومی داره
یا حسنا سیرمونی داره و خونه و ماشین بگیره می ذاره می ره.
یه کم صبر کرد دید این انگل سفت چسیبده به زندگیشون.

حالا دست به کار شده.
الان مدتیه خوب داره حالیشون می کنه یه من ماست چقدر کره داره.
دمش گرم

یه وکیل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:28

تف به ریش هر چی عنتر حق به جانب است.
غیر از تسبیح انداختن و از بر کردن کتابی که اصلا زبان آن حالیشان نیست هنر دیگری ندارند.
هر چی ملا یادت داده را ول کن. فقط یک گناه وجود دارد والسلام و آن هم دزدی است.
هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است می فهمی چه می گویم؟
\اگر مردی را بکشی یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر و حق فرزندش را از داشتن پدر می دزدی. وقتی دروغ بگویی حق کسی ار از دانستن حقیقت دزدیده‌ای.
وقتی تقلب می‌کنی حق رعایت انصاف را می دزدی.
هیچ کاری پست‌تر از دزدی نیست.

اگر کسی چیزی را که مال خودش نیست بردارد، خواه جان یک آدم باشد خواه یک تکه نان تف به رویش


بادبادک باز - خالد حسینی

یزدانی چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 22:15

سلامممممممممممممممم
طاقت فرسا رنج کشیدم تا اینجا رو یابیدم
کجا بودین نامردا؟

ما رو گرفتی یزدانی

غنچه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 21:41

یه وکیل
الهی آمین

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 20:52


اون شکلک قشنگه دیگه نیس

شکلک حسنا
پرشن بلاگ
اونو بگو

یه وکیل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 20:51

سلام
خوبید ؟

متاسفانه این مردم استعداد عجیبی در خر شدن دارند .
به امید روزی که دروغگویان در دنیای مجازی کم بشن .
از جمله حسنا با کلی دروغ

غنچه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 20:50

بانو شکلک های من عوض شد

غنچه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 20:47

چقدر همسر رفتارش مثل مرد هایی که دارن دوست دختر یا زن صیغه شون از زن اول مخفی می کنن

چقد شبیه مردهای بی عرضه هرزه است

غنچه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 20:46

چقدر چرت و پرت نوشته
پاراگراف اول و آخر فقط خواندم

غنچه چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 20:44

ممنون از دختر جعلی

ملیسا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 19:34

نگفتی نینیه مسابقه پست قبل کیه

خواستم ببینم اگه کسی نمی شناسه و سابقه قبلی تو نت نداره

به عنوان بچه خودم قالبش کنم به ملت

ساشا چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 19:04

''این که نشد حرف که خانوم اولی حرف گوش نمیده باید شوهرت مدیریت کنه. '' از نظرات گهر بار دوستان به حسنا

هی آدم می خواد هیچی مگه میذارن؟ نمی دونم این خانم ها مدیریت هایی از این دست رو تو زندگی خودشون می پسندن؟

مامان خپل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 18:01

می گه مردک چون در زندگی اولش نتونسته مردسالار باشه داره در مورد من این حس رو اجرا می کنه ضمنا فکر نکنید این فقط حرف حسناست، نه، برادرشوهر هم به حسنا گفته برادرش عقده زندگی مردسالارانه رو داره .این زن نمی فهمه این اخلاق اون مردک مرد سالاری نیست یکجور توهینه بهش . اینکه بعضی از مردها خصوصیتشون اینه که کلا شکاکن درست ولی اینکه نسبت به یک زنش حساس نیست ولی به یکی دیگه حساس؟؟؟

مامان خپل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 17:48

اشکال نداره خانم مجددا به پدر گرام تلفن کنید تشریف بیارن درخواست تشکیل جلسه کنید ایندفعه یک قانون برای مسافرت شما با اون مردک تعیین و تصویب بفرمایند.سه شب چهار شب که حل شد این هم حل بشه

مامان خپل چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 17:42

از اول کاملا مشخص بود که سه شب چهار شب کذب محضه برای اینکه می خواست جو ایجاد شده رو یکم عوض کنه اومد اون داستان رو سر هم کرد. از اول هم معلوم بود که اون مردک فقط اجازه داشت نیم ساعت برای اون کار واجب برسه خدمت خانم. یعنی از اول قرار هم بر این بود.حالا هی پست می زنه سوتی می ده هی پست می زنه درستش می کنه

دختر جعلی چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 17:00

دو روز از مسافرت ما تبدیل به کوفت شدخنثی . باور کنید کلمه بهتر از کوفت شدن به خاطرم نمیاد . جمعه من وسایل خودم و همسر رو بستم . شنبه صبح همسر اومد و تعجب کردم چطور ماشینش رو آورده . فکر کردم میخواد ماشین رو بذاره فرودگاه ولی گذاشت خونه .خودش هم قبل از رسیدن به آژانس زنگ زده بود که بیاد . انقدر عجله ای شد که اصلا نتونست بیاد بالا به من گفت زود بیا پایین بریم . رفتیم و رسیدیم و رفتیم هتل . همسر رفت تا به کارهاش برسه من هم تو هتل بودم . از خستگی و بیکاری گرفتم خوابیدم ابرو.
تقریبا ظهر بود همسر زنگ زد گفت اگر تلفن اتاق زنگ خورد ، جواب نده . گفتم چرا ؟ گفت چون من میگمنگران. زود هم قطع کرد و کار داشت . من یکی به دو نکردم که چرا . تلفن اتاق هم زنگ نخورد . بلند شدم رفتم تو کافی شاپ یک چیزی خوردم که به جای ناهار باشه و کمی هم دور و بر راه رفتم برگشتم . تا فاصله ای که همسر بیاد فقط یک بار زنگ خورد که جواب ندادمخنثی .
همسر که اومد چیزی نگفتم . دلم میخواست سوال کنم ولی این کار رو نکردم . همسر هم حرف نزد . چند بار هم تلفن اتاق زنگ زد . برنداشت . مرتب موبایلش رو نگاه میکرد یا جواب اس ام اس میداد . واقعا مطمئن بودم که یک مساله ای هست و باز هم حرف نزدم . رفتیم یک کم دور و بر قدم زدیم و بعد هم رفتیم شام بخوریم . موبایل رو سکوت بود ولی همسر هر چند دقیقه یک نگاهی بهش میکرد و یک بار هم بلند شد به بهانه دستشویی رفت و مشخص بود که منظور جواب دادن به تلفن بوده هیپنوتیزم.
از به اصطلاح دستشوییچشم که اومد، سوال کردم چیزی شده ؟ گفت نه . از شام برمیگشتیم کاملا مشخص شد که چیزی نشده چون رسپشن پاکت حاوی پیغام نوشته شده رو داد به همسرخنثی . بازکرد خوند .گفتم کی پیغام داده ؟ گفت هیچکی مربوط به کارمه . گفتم چرا با موبایلت تماس نگرفتند ؟ گفت یادشون رفته بود از تو سوال کنن . خنثی حرف نزدم رفتیم اتاق . یک ساعتی سکوت برقرار بود و باز هم تلفن اتاق زنگ خورد . گفتم این هم باید مربوط به کارت باشه جواب بده . جواب نداد . موبایلش رو میز بود .چراغش روشن شد نگاه کردم خانوم اولی بود. با جواب ندادن همسر تلفن زدن به موبایل من شروع شد . گفتم ببخشید تلفن من هم مربوط به کار شما داره زنگ میزنه منتظر.
همسر موبایل من رو گرفت گذاشت رو سکوت و گذاشت تو کیف خودش . با گوشی خودش زنگ زد و رفت تو حمام حرف زد . کما بیش صداش میومد ولی زیاد حرف نزد و من هم متوجه نشدم جریان چی بود . اومد بیرون . دوباره تلفن اتاق زنگ زد و باز هم موبایل همسر روشن خاموش میشد . برداشت رفت بیرون و دوباره برگشتچشم . دوباره تلفن . همسر به من گفت بلند شو برو تو لابی بشین من میخوام با تلفن حرف بزنم .
اعتراف میکنم اعصابم به هم ریخته بود آخ. گفتم تو میخوای حرف بزنی خودت بلند شو برو تو لابی . چرا من برم ؟ گفت نمیتونم برم تو لابی . گفتم برو تو خیابون حرف بزن منتظر. عصبانی شد گفت بهت میگم بلند شو برو تو لابی بشین من حرفم تموم شد بهت زنگ میزنم بیای. گفتم حتما نباید سوال کنم چرا . گفت به تو مربوط بود بهت میگفتم . بلند شدم مانتو پوشیدم شالم هم دستم بود داشتم از اتاق میرفتم بیرون . بیخود و بیجهت سر من داد زد گفت شالتو تو اتاق سرت کن جلوی مانتو رو ببند همینطوری راه افتاده بره . باز هم جواب ندادم و بستم سرم کردم رفتم بیرون . رفتم تو لابی نشستم . ساعت هم نزدیک دوازده شب .تو فکر بودم . اعتراف میکنم عصبانی هم بودم .دلم میخواست گریه کنم . تنها باشم . تو سرم هزار تا فکر بود .نگران
تو ذهن خودم اعتراض میکردم و ناراحت بودم . یک طورهایی انگار تو ذهن خودم بلند بلند حرف میزدم . حرفهایی که دلم میخواست به همسر بگم رو تکرار میکردم . خیلی هم خودم رو کنترل میکردم اشک نریزمناراحت . زشت بود اون موقع آدم بشینه تو لابی گریه کنه . بیرون هم نمیتونستم برمنگران . حتی تو محوطه . شانس بد من یک آقایی هم بود . نشسته بود و نمیدونم اون موقع شب چه وقت تو لابی نشستن و عجیب تر از اون روزنامه خوندن بود . بلند شد اومد مبل کنار دستی من نشست . مشخص شد بیکار هم هست . گفت امروز هوا گرم بود . گفتم بله گرم بود . بدون مقدمه گفت شما تنهایی ؟ گفتم چطور ؟ گفت کسایی که این وقت شب تو لابی میشینن تنها هستند و خوابشون نمیبره . مثل من . گفتم شما رو نمیدونم ولی من نه تنها هستم نه بیخواب منتظر هستم شوهرم بیاد منتظر. نمیدونم چرا بی محابا حرف میزد . گفت مطمئنی ؟ کجا رفته که این ساعت میاد . عصبانی بودم سر اون خالی کردم گفتم باید برای شما توضیح بدم ؟ فکر میکنید به شما ربطی هم داره ؟ عصبانیبلند شدم رفتم رو یک مبل دیگه دورتر نشستم . حرف نزد سر جای خودش نشست تا مثلا روزنامه اش رو بخونه .
بیشتر عصبانی بودم و بیشتر گریه ام گرفته بود . موبایلم هم همراهم نبود همسر گذاشته بود تو کیفش یادم رفته بود موقع اومدن بردارماوه . رفتم از تلفن داخلی زنگ زدم به اتاق جواب نداد . دوباره برگشتم نشستم .شاید خیلی طولانی نبود در کل از اول تا آخر بیست دقیقه هم نشد ولی تمام اون مدت من اعصاب نداشتمآخ . همسر رو که دیدم از اسانسور اومد ، سریع رفتم . حتما آقای تنها بیخواب هم گفت عجب منتظری بود که بیاد. این که از بالا اومد . خنثی جالب بود همسر یک چیزی طلبکار هم بود آلزایمر هم داشت . گفت چرا موبایلتو جواب نمیدیآخ؟ گفتم چون گرفتی گذاشتی تو کیفت تو چرا تلفن اتاق جواب نمیدی؟ انقدر مشغول حرف زدن بودی ؟ بغضی که داشتم هم بیشتر از اون کنترل نکردم تو آسانسوز اشکم ریخت . رفتیم بالا هم تند تند و گریه گنان رفتم طرف اتاق . همسر تا یک کلمه گفت چرا گریه میکنی ، گفتم با من حرف نزن میتونی یا نه ؟ رفتیم تو اتاق هم همینطور اشک میریختم .
اصلا دلم نمیخواست حرف بزنم . شده بودم مثل ادمهایی که حرفهاشون رو زدند و تموم شده و الان غصه هاشون مونده . حرفهام رو با خودم زده بودم و نتیجه گیری هم کرده بودم و غم و غصه اش برام مونده بودافسوس . رفتم دراز کشیدم به همسر گفتم چراغو خاموش کن .میخوام بخوابم . نمیخوام باهات حرف بزنم. نمیخوام صداتو بشنوم . همین فردا برمیگردم تو بمون به کارت برس . خواستی بخوابی هم حواست باشه تنه ات به تنه من نخوره . این حرفها رو زده بودم گریه کرده بودم هیچ بود . این جمله رو که گفتم گویا به اسب شاه گفتند یابو .هیپنوتیزم
آقا بهش برخورد شروع کرد غر زدن گفت بگیر بخواب زیاد حرف نزن دو دقیقه بهش گفتم برو تو لابی ادا در میاره . گفتم بله اون دو دقیقه بود ساعت هم نصفه شب نیست از همون موقع که زنگ زدی گفتی تلفن اتاق رو جواب نده تا حالا هم تو اصلا مشکوک نیستی من هم نفهمیدم باز چه برنامه ای هست قهر. رو پیشونی من چیزی نوشته که اینطوری میگی ؟ گفت نوشته دیوانه شدی . گفتم باشه تو عاقل باش برای من بسه .آخ
دراز کشیدم همسر هم از لج من نشست رو مبل تلویزیون روشن کرد . صداش رو هم کم نکرد . گفت اینجا کاناپه داشت همینجا میخوابیدم مسخره بازی در آورده . گفتم واقعا حیف شد کاناپه ندارهبازنده .اگر داشت هر دو راحت تر بودیم . پشت کردم که نبینمش خودم رو زدم به خواب ولی بیدار بودم . باز هم کمر درد لعنتی اومده بود سراغم . سرم هم درد گرفته بود خوابم نمیبرد نگران همسر هم نه چراغ خاموش میکرد نه تلویزیون خاموش میکرد . انقدر بد جور درد گرفته بود که تکون هم نمیخوردم کمرم تیر میکشید . دلم نمیخواست بگم حالم خوب نیست
در آخر هم همسر فکر کرد من خوابیدم خودش هم سر و صدا رو بس کرد گرفت خوابید .ولی مگه من خوابم برد . از فکر و خیال و کمر درد نمیتونستم بخوابم . یواشکی اشک میریختمناراحت . همسر هم با این که خوابش سنگین نیست هفت تا پادشاه رو خواب دیده بود انگار نه انگارهیپنوتیزم . البته خسته هم بود من هم که سر و صدایی نداشتم . در کل یک ساعت هم نخوابیده بودم که همسر بیدارم کرد بریم صبحانه . نمیدونم چرا فکر کرده بود من حتما باید در معیت ایشون برم صبحانه .خنثی
بلند شدم خودم رو تو آینه دیدم . واقعا قیافه دیدنی بود صورت و چشمها پف کرده . بیحالافسوس . کمرم بهتر شده بود ولی نه اونقدر که بشه گفته خوبه . زیاد حرف نزدیم رفتیم صبحانه . اشتها نداشتم به همسر گفتم هر چی برای خودت میاری من هم یک کم میخورم خوصله ندارم برم بردارم . رفت آورد موقع خوردن گفت بیخود قهر نکن قیافه نگیر مسافرتو خراب نکن . گفتم راست میگی بیخوده خنثی. گفت برگشتم حرف میزنیم . در هر حال رفت و من هم رفتم تو اتاق . دوباره هم سفارش کرد تلفن جواب ندم و اس ام اس جواب ندم و از این قبیل حرفها اوه.
دوش گرفتم و بیخوابی شب قبل رو حسابی جبران کردم مژه. تلفن هم زنگ زد جواب ندادم اس ام اس اومد به خودم غلبه کردم نخونده پاک کردم . ولی هنوز هم حس کنجکاوی ولم نمیکنه که چی نوشته بود من پاک کردم متفکر. به خواهرم زنگ زدم طبق معمول سیر تا پیاز براش تعریف کردم و درد دل کردم و دلم خالی شد . خواهرم گفت به تو چه تو برای خودت بلند شو برو بگرد . وقت براش گشتن که نبود . اگر هم بود که همسر اعصاب این که من تنهایی برای خودم برم شهر رو بگردم نداره . ولی رفتم رستوران از خودم پذیرایی کردم ناهار خوردم تا از گرسنگی نمیرم خدای نکرده وزنم یک گرم کم نشه زبان.
همسر که اومد خسته بود . حرفی نزدم تا دوش بگیره چای آماده کردم و زنگ زدم میوه بیارن . بعد هم حرف زدیم . من دقیقا نمیدونم جریان چی بوده اینها رو هم همسر گفت . خودم هم سعی کردم حتی الامکان زیاد سوال نپرسم خنثی. گفت من به خانوم اولی گفتم این هفته باید بیام اینجا ولی نگفتم حتما شنبه صبح میام .گفتم هنوز وضعیت بلیطم معلوم نیست . فکر میکرد شنبه شب میام که یکشنبه و دوشنبه به کارم برسم . خانوم اولی هم گفته چرا با بهار نمیری و بهار هم فهمیده گفته بابا من هم باهات بیام همسر گفته نه و خانوم اولی گفته میخوای حسنا رو ببری . همسر که نهایت هوش و استعداد رو داره . گفته نه تنها میرمهیپنوتیزم .
شنبه ظهر به خانوم اولی گفته رفتم چون اگر نمیگفت هم خانوم اولی یک تلفن به محل کار همسر میزد متوجه میشد که همسر نیست . یا اگر هم میگفت بیرون هستم کار دارم یا جلسه دارم یا هر چیزی باز هم میتونست متوجه بشه که اصلا نرفته سر کار و اونطوری که خیلی بدتر بود . خانوم اولی دوباره هم ازش سوال کرده که حسنا رو بردی و باز هم گفته نه اوه. خوب برای خانوم اولی فهمیدن این که من محل کار هستم یا نه یک تلفن هست و گفته بودند که نیستم ومرخصی هستمخنثی .
همسر نهایت هوش و استعداد رو در مخفی کاری به کار بردهمنتظر . گفتم چرا گفتی نه ؟ اصلا تو فکر نکردی میتونه زنگ بزنه ببینه من مرخصی هستم و این دوتا موضوع رو به هم ربط بده ؟ من نمیفهمم تو چرا باید مخفی کنی ؟ چرا میترسی بگی با من اومدی مسافرت ؟ گفت اصلا حواسم نبود زنگ میزنه محل کارت این روزها اصلا فکرم کار نمیکنه .با خودم گفتم نه که قبلا فکرش مثل ساعت کار میکردخنثی . حتی اگر از قبل هم میگفت من حاضر نبودم مثل اون بار سفارش کنم که محل کارم در مورد بودن یا نبودن من حرفی نزنند و یا تلفن رو دایورت کنم .
گفتم چرا نمیتونی به خانوم اولی بگی اومدیم مسافرت ؟ اگر واقعا نمیتونی منو نیار مسافرت من حالم بد شد از این همه کارها .آخ هنوز هم این حرفها؟ هنوز هم این کارها ؟ اون همه سخنرانی جلوی جمع برای این که وقتی نیستم فکر کنید راه دور هستم و در دسترس نیستم ، برای کی بود ؟ منظورت من بودم که همیشه رعایت کردم ؟ چشم انقدر شما مسافرت رفتید شده من یک بار زنگ بزنم ؟ گفت چیکار کنم بگم با تو میام اینطوری میشه . گفتم یعنی الان متوجه نشد با من اومدی ؟ هم چوب رو خوردی هم پیاز ؟ واقعا برای من هم سوال شده بود که چه فرقی میکرد سه روز تهران باشه و خونه من باشه یا هر دوتا یک جای دیگه باشیم . بقیه روزهای هفته که نبود .
گفتم الان من باید چیکار کنم ؟ یعنی من بایددرک کنم که همیشه این وضعیت هست ؟ همسر هم تازگی بهانه جدید یاد گرفته میگه چیکار کنم گوش نمیده . یک حرف درست و حسابی هم تحویل آدم نمیده . گفتم به من میگفتی من نیمومدم . گفت همین دیگه به تو میگفتم بهانه میکردی نمیومدی .گفتم الان واقعا گل کاشتی هم من از اومدن پشیمون هستم هم خانوم اولی فهمید الکی گفتی که تنها اومدی نگران .
خیلی مسافرت مفرحی بود خیر سر من آخنشستیم به این حرفها و بعد هم مثلا رفتیم که یک دوری بزنیم توی شهر و شام بخوریم . باز هم تلفن و تلفن و تلفن . همسر هم جلوی من که حرف نمیزد من باید می ایستادم آقا تشریف ببرند جواب تلفن بدن برگردنخنثی . من اصلا بهش نگفتم چرا جواب میدی خودش فکر کرد حتما برام سوال شده . گفت جواب ندم زنگ میزنه به هتل پیغام میذاره زشته حرف بزنه بنویسن تحویل من بدن . آخر نفهمیدم اون بار چه پیغامی بود رسپشن تحویلش داده بود . به من که نشون نداد . خوند و پاره کرد .ابرو
دوشنبه صبح دوساعت بیشتر کار نداشت تا همسر بره و برگرده من وسایل رو جمع کردم .چون بلیطمون مال شب بود و تا ساعت تحویل اتاق نمیرسیدیم ، همون موقع اتاق رو تحویل دادیم و چمدون رو هم گذاشتیم بمونه که شب بگیریم و بریم فرودگاه .
شاید بشه فقط اون روز خوش گذشت. اخلاق من و همسر هم خوب بود و شده بودیم دوتا آدم خوش اخلاق و خوش زبون نیشخند میشه گفت روز خوبی بود . تازحس کردم مسافرت هستیم ابله. خسته کننده بود و گرم هم بود ولی در کل بد نبود . اطراف شهر هم رفتیم . برگشتیم و چمدون روگرفتیم رفتیم شام خوردیم . با همه اینها سه ساعت زودتر رسیدیم فرودگاه . من اصلا نمیتونستم بشینم رفتم تو نماز خونه دراز کشیدم خوابیدم تا زنگ زد بیدارم کرد گفت بیا . تمام راه رو هم خوابیدم . رسیده بودیم هم تا برسیم خونه چرت میزدم . انگار کوه کنده بودم خمیازه. خونه رسیدیم هم دوباره خوابیدم . همسر وقتی رسیدیم خونه گرفت خوابید . گفتم تو چه انرژی داری خسته نمیشی ؟ گفت حالا چشم بزن .
با همه اینها باز هم حس میکردم به خودم بدهکار هستم و خوب نخوابیدم امروز از سر کار اومدم خونه هم گرفتم خوابیدم تا به سیستم خوابم بدهکار نباشمزبان . الان خوابم نمیبره .
دوشنبه که رفته بودیم گردش همسر به من گفت برای هفته دیگه هم باز مسافرت کاری داره .تو یک شهر دیگه که دور هم نیست . همیشه با ماشین میره . گفت دوشنبه هم که تعطیله بیا باهم بریم . من قول میدم هیچکی متوجه نشه من کدوم شهر رفتم . گفتم بله زنگ بزنن محل کارت هم معلوم نیست کجا هستیابرو . به من هم زنگ بزنند معلوم نیست مرخصی هستم . باز من میتونم یک کاری بکنم تو چی . یعنی روت میشه بگی خانومم زنگ زد نگید الان کجا رفته خنثی. گفت تو چیکار داری من هماهنگ میکنم .گفتم نه اتفاقا اصلا نمیخوام . برو با بهار و خانوم اولی هم برو . من هم هر وقت دلم خواست باهات حرف بزنم زنگ میزنم . تو هم باید جواب بدی . بازنده
گفت میخوای تلافی کنی ؟ گفتم نه اصلا . وقتی قانون وجود نداره برای من هم وجود نداره چرا من باید یک طرفه ملاحظه کنم ؟ مگه من یک طرفه تصمیم گرفتم تاوان همه چیز رو بدم ؟ من فقط با توجه به شرایطی که اون موقع هر دو گفتید و الان وجود نداره ، قبول کردم به حد کافی دارم مشکلاتش رو میبینم آخ.
گفتم رفتی مسافرت سه شنبه برگشتی تا جمعه پیش من هستی . این که تلافی نیست . هست ؟ گفت نه دیگه منطقیش همینه .حتما میام . گفتم خوب پس پنجشنبه جمعه با هم میریم شمال زبان.
چقدر زیاد حرف زدم . همه اینها رو باید بگذارم کنار مساله ای که هست و هنوز در موردش چیزی نگفتم خنثی. اون هم شده یکی دیگه از مشکلات و امیدوارم تا هفته بعد رفع بشه و راحت بشم و بیام بگم جریان چی بود .اوه

قورباغه سبز چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 15:55

چرا خالیه؟؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.