.

.

.

.

برگ سی و پنجم و برگ جادو

سلام


ببینید چقد فعال شدم تند تند آپ می کنم. حسنا داره خوش می گذرونه، من انرژی گرفتم. نکنه من خود حسنا باشم؟ عفیفه نظرت چیه؟ 


کامنتهای دیروز و صحبتهای شما دوستان نشون داد که


1- بیماری قابل عرضی وجود ندارد.

2- هیییییییییچ رابطه ای ندارند. اگر هم داشته باشند، خب زنشه! به شما چه ؟ 

3- همسر بچه نمی خواد. ضمن این که بهار هم گفته اگر بچه دار بشید خودم را می کشم. سونامی ؟

4- حسنا تمام روشهای ممکن برای یک ساعت بیشتر نگه داشتن مردک در خانه عفاف ( محل انجام رابطه عفیفه  ) را به کار می بره. از جمله استفاده از روش تخمه و میوه ... ببخشید عفیفه جان. بیشتر توضیح نمی دم 





من یک کوچولو می گم از برگ سی و پنج و بقیه را می سپرم به دوستان. (فایلش و کامنتهاش تو اون یکی وبلاگ هست )

در برگ سی و پنجم حسنا می گه دیروز به فکر اسباب کشی و رفتن از این خونه افتادم و دلم گرفت.

یهویی؟؟؟

چرا؟؟؟


عفیفه به نظر تو این حرف از کجا ریشه می گیره؟ وسط دعواها و قهرهای پارسال. بعد از اون جلسه کذایی و شرطهایی که حسنا هیچوقت نگفته چی بود؟؟؟



یکساله که به حسنا گفتند خونه را خالی کن. تو که می گن مشاوری و روانشناس. این چیزا رو باید بهتر بفهمی. حرف زدن غیرمستقیم آدمها از نگرانیهاشون 





از برگ سی و چهار هم می خوام یه چیزی بگم. حسنا فقط دوست داشت نظر ما را راجع به جادو جنبل جمع کنه؟ اونم وسط دعوای خانم اولی و دربه دری شوهره و هزار مشکل دیگه، یادش افتاده بود یه نظر سنجی راجع به کیفیت نفت برنت دریای شمال و مقایسه اش با نفت ایران داشته باشه؟؟ عجیب نیست 

خانمهای متاهل محترم، توی شرایط بحرانی زندگی یهو می زنید به صحرای کربلا و  ... 

جان من حسنا نتیجه نهایی چی شد؟

اگه جادو عمل می کنه بگو ما هم متوسل شیم 




و آخر این که

لطفا وبلاگ تجاوزهای خانگی را بخونید و به دوستانتون معرفی کنید. مخصوصا به مادران و پدران.



بعد نوشت:

ببخشید من یک اشتباهی کردم. برگ سی و چهارم "جادو" نبوده. با توجه به شماره پست و تاریخ پست، این برگ مربوط به زمان دیگری است. ولی حالا دیگه برنمی دارم، از نظر زمانی اشتباه شده. اما به هر حال پستی است که بود.


نظرات 208 + ارسال نظر
نعمیه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 23:42

عفیفه کلی کار ما را راحت کرد هر چی فکر می کردیم یک چیزی بنویسیم بد نباشد و بقیه هم منظورمان بفهمند هیچ به فکرمان نمی رسید.
چه کنیم دیگر دوستهای حسنا هستند متخصص و مربی در امور عفیفه.
دیگر الان به قول عفیفه زنانگی را تو کلماتمان استفاده می کنیم.
ای خاک عالم زنانگی یعنی فقط همین چیزی که حسنا و دوربری هایش برای چنگ زدن تو خانه زندگی مردم ازش استفاده می کنند.
بانو جان در تعریف زنانگی حسنا و رفقاش دلسوز بودن قانع بودن وجود ندارد. هر چی ندارند باید یا ازندگی مردم بلند کنند مثل شوهر اگر هم بلند نکنند تو وجودشان عقده کنند مثل همین ثروت خانم اولی.
مثلا گفته خانم اولی غلط کرد پولدار بود برای خودش یک شوهر پولدار سفارش نداد حالا هر چی سرش بیاد حقش هست. از کی تا حالا زنها تو ایران ازشوهر خواستگاری کردند که حالا خانم اولی کوتاهی کرده است و از مردهای پولدار خواستگاری نکرده است.
یکی نیست بگویید مگر ارث بابای تو را خورده است خدا یک روز به آدم می دهد یک روز هم نمی دهد. آخر سر هم همه باید تو یک متر جا بخوابند مگر کسی این پولها را آن دنیا با خودش برده است که این جوری از ثروت این زن کینه به دل دارند. به منطق خانمهای به اصطلاح فرهیخته ای مثل عفیفه باشد ازدواج پیغمبربا خدیجه از بیخ بن ایراد داشته است.
واقعا عفیفه خیلی ... یعنی خیلی .. هستی

حسنا اگر با مرد غیر هم رده سنی خودش ازدواج کرده
اگر با مرد غیر هم رده مالی خودش ازدواج کرده
اگر وارد یک زندگی دیگه شده
و هر کار دیگه ای کرده حق داشته. به شما چه که حرف می زنید؟

اما خانم اولی اگر به خواستگاری که از نظر اقتصادی از خودش ضعیف تر بوده جواب مثبت داده، شکر زیادی خورده !

مینو دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 23:41

بانو یه چیزی بگم؟ من چون پای لپ تاپ کارهامو می کنم این صفحه همیشه بازه... یعنی اگر لپ تاپ روشن باشه این جا هم حتما هست. برای همین هم خیلی بیشتر از اون چیزی که این جا کامنت می ذارم حضور دارم و در نتیجه مدت زمان بازدید من از این جا خیلی خیلی بالاست.
ولی هرقدر این اومدن ها تکرار می شه، یه چیزی هست که هنوز با روز اول فرقی برام نکرده و اون نوشته ی توضیحات وبلاگ هست:
من همسر سوم هستم. نظر همسرم درمورد ازدواج اینه که یکی کمه، دوتا غمه، سه تا خاطر جمه. امیدوارم دیگه خاطرش جمع شده باشه و من آخری باشم.
این "نظر همسرم در مورد..." معرکهههههههههه ست! یعنی از بس به این جمله خندیدم روحم شاد شده کلا. تو هر حالتی که باشم از نظر روحی، امکان نداره با دیدن این توضیح وبلاگ روده بر نشم! خدای جوکه باور کن! خیییییییییییییییییییلی بانمکه.
خیییییییییییییییییییلی خلاقی بانو

مرسی عزیزم.

من خودم اون عکس را خیلی دوست دارم. حس می کنم دستاش یخ کرده و اون لیوان قهوه داره گرمش می کنه و حس خوبی داره. لاکش هم دوست دارم.

یک خواننده دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 23:27

مریمی٩:٢۱ ‎ق.ظ - دوشنبه، ۱٥ مهر ۱۳٩٢

کاملن واضحه که شما دنبال به به و آفرین هستی هم تو زندگیت هم اینجا چون تا چندین کامنت محترمانه براتون گذاشتم و شما برخلاف حرفاتون اونارو جواب ندادید. سخته انتشار حرف حق. امیدوارم روزی به چشم خودتون ببینید که همه کسانی که شما رو الان و اینجا تایید میکنن در مثلن وب خانوم اولی که داره سرگذشتشو مینویسه به همه ی هوو ها و دومی ها دارن بد وبراه میگن تا بدونید که خیلی به این بوس و قربونت برم ها توجه نکنید. باز هم در جهت تسهیل در انتشار


پاسخ:مریمی جون شما که طاقتتون در این حد کم هست که انتظار دارید تا کامنت مینویسید من تایید کنم و اگر مثل دفعه قبل کمی دیر بشه فوری کامنت دیگری به اعتراض مینویسید ، چطور از بقیه انتظار دارید ؟ بهتر نیست ما آدمها اول یک سوزن به خودمون بزنیم بعد یک جوالدوز به دیگران ؟ کامنتهای شما منتشر شد . در مورد صحبت دوستان در مورد خانوم اولی . من هم همیشه به دوستان گفتم که در کامنتها در مورد خانوم اولی حرفی نزنند که بد باشه . خودم هم همیشه رعایت کردم و این کار رو میکنم . هم در نوشتن و هم در برخورد با خودش . شما دوست دارید یک حرفی رو بارها تکرار کنید و من هم بارها تایید کنم و همون جواب رو بنویسم . گویا از پروسه تکرار مکررات خوشحال میشید خودتون که از من انتقاد میکنید بیشتر بدون صبر و طاقت هستید و در حد تایید نکردن یک دونه کامنت هم صبر ندارید که کلامی نگید . اتفاقا برام جالب بود که ببینم آدمی که از من که این همه کامنت رو جواب میدم انتقاد میکنه خودش چه طور برخورد میکنه . خوشبختانه نتیجه رو هم دیدم . در هر حال عزیزم هر آدمی میتونه از زندگی خودش بنویسه . من شما خانوم اولی و خیلی های دیگه

حسنا بانو-۱٥/٧/۱۳٩٢-۱٢:٠٠ ‎ب.ظ


پاسخ: همه هم میرن نظر خودشون رو میدن . امیدوارم که پاسح واضح و کامل دریافت کرده باشید و یک دونه کامنت تو دلتون نمونده باشه ظاهرا هم مونده . جمله آخر گویای این مطلب هست . باز هم به صبر و طاقت خودم . جا داره ازتون تشکر کنم . گاها با دیدن این برخوردها، به خودم و نوع برخوردم با دیگران امیدوارم میشم

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 23:17

من نمی فهمم وقتی وبلاگهای تمیزییییی هست مثل وبلاگ مهره و رابطه سالم و قشنگش /مثل دلا و استقامت و سخت کوشیش بعد رفتن جیم/مثل ترنم دختری36 ساله که در عین شایستگی ظاهر خوب و داشتن دو مدرک فوق لیسانس و کار عالی و موقعیت خوب مالی و اجتماعی درسته که هنوز زدواج نکرده ولی هرگز حتی وسوسه نشده به پیشنهاد بی شرمانه همسر دوم شدن فکر کند...چرا باید آدم بره وبلاگهای کثیفی مثل این زنان دوم رو بخواند؟
این سه تا وبلاگهایی است که معمولا سر میزنم

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 23:13

ممنون پریناز که امیدوارم کردی

یاد اوریم کردی که هنوز پیر نشدم

بیا خاله ببوسمت

نسیم دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 23:03


این همه می گفتند حسنا با ادب است این حسنا که از رابطه عفیفه اش بعد از شام میوه علنی تو اینترنت نوشته است.
بیچاره اسم شراره و کفتار تو اینترنت به بی ادبی وبی حیایی بد رفته است این بدبختها کی از رابطه عفیفه شان تو وبلاگها نوشتند

رابطه عفیفه
یعنی صد سال دیگه هم این لغت شامل فیلترینگ نمی شه و با خیال راحت می تونیم ازش استفاده کنیم.

عفیفه جان ممنون !

نسیم دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:57

راست می گویند درخت هر چی پر بارتر سر به زیرتر است.
ملت برای کارشان مرتب از این کشور به آن کشور می روند یک آدرس فی سب وک به نام واقعی شان پیدا نمی کنید.
حالا طرف آنقدر داغون یک پسر جوان محلش نمی گذارد رفته آویزان زندگی مردم شده است به زور می خواهد بگوید اروپایی هست.

پریناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:56

حسن نظرنت رو میرسونه نسیم جان..برای شما هم همینطور:))

نسیم دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:51

پریناز جان تولدت مبارک.
براس شما هم خوشحالی آرامش سلامتی باشد

راحله دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:49

بریم یک امشب را راحت بخوابیم که این حسنا نسیت چرت و پرت بنویسد و دخترهای چوان برای مردهای آنکاره خام کند.

پریناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:45

آیناز من مامانم همیشه میگه که اوج خانوم ها تازه از سی سالگی شروع میشه و بهترین دهه ی زندگی هر خانومی هست..هم از لحاظ فیزیکی و .. توی بهترین شرایط ممکن هستن هم از لحاظ عقلی دید بهتری به دور و برشون دارن و از این خامی و جوگیری خبری نیست..و هم آدم یه دورنمای درست و درمانی از آیندش داره تا اینهمه استرسی که توی بیست سالگی هست و آدم نمیدونه چی میشه چی نمیشه...میخواد چه کار بکنه..چه برنامه ای بریزه....هدفش چیه و الی آخر..

عجبه!
ما یه کامنت معمولی از پریناز خانم دیدیم.

اینقد جوک می نویسی و دست می ندازی که هیچ تصوری از معمولی نوشتنت نداشتم

راحله دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:43

خدا را شکر حسنا در خانه عفافش را بسته است. به امید خدا حسنا با آن همسر آنکاره سر به نیست بشوند بلکه این مرکز فساد اینترنتی تعطیل شود.

گلریز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:43

دریا جان من معتقدم این اشتباه ممکنه برای هرکسی پیش بیاد اما زشت تر از اون دروغ گفتن و مخ ملت رو کار گرفتنه، به نظرم خیلی سخته جای همسر اول باشی و ببینی شوهرت با یک زن جوون تر از خودته اونم فقط به خاطر روابط عفیفه ای،البته عفیفه جون به جون شما فقط به خاطر مکدر نشدن خاطر معصوم و پاک شما که تا حالا کلمه٦ رو نشنیده این کلمهاختراعی بانو رو به کار میبرم. جووون شما راست میگم

یک خواننده دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:34

بانو ی عزیز سلام میخواستم ببینم اون عکسها تو اون یکی سایت عکس خود حسناس عایا؟

لبخند بله.
بقیه خیر.

دریا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:33

خیلی اززن دومی ها هم اومدن تووبلاگهای من دردل کردن یا دلداری دادن ودعا کردن ومهربانانه برام نوشتن ...
اما دلیلی بر کارغلط اونا نیست ...
درهمه جهات مختلف میتونیم حرف بزنیم مهم اینه که خودمون درزندگی واقعی مون چقد درست عمل کنیم ...
حسنا دوست خوبی شاید باشه ولی انسانی خوبی نمیتونه باشه .....درحدی نیستم که بخوام ادمها روقضاوت کنم ولی براساس اونچه که خودشون میگن حرف میزنم .....

دریا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:28

وای نفس هم دهه 60تی هستش ...
خدابدوریعنی اونم پسرای علی شوهرکنن میشه مادرشووووووووووووووووووووووررررر

پسرای علی شوهر کنند؟؟

نارین دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:26

پیرمو پیرم می لرزم به صد جوون می ارزم

دریا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:26

من ازهمتون بزرگترم
شوهر ندارم ..دهه 60تی هستم ...
ام دخترشوهردادم مادرزنم

گلریز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:24

تو چرا اینقد زود ازدواج کردی؟؟؟من در مقابل تو ترشیده ام

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:23

خوب خداروشکر

گلریز داشتم کم کم افسرده میشدم خواهر

نارین زودباش اعتراف کن نکنه مادربزرگی ؟

مهسا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:21

دریا جان چقدر دردناک بود

گلریز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:20

ایناز منم ٣٢ هستم. درضمن خواهر به حساب میایم نه خاله. هرچند من خودم فقط ١٢ سال از خواهرزادم بزرگترم

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:20

همه تقریبا هستن ولی چون چیز خاصی پیش نیومده حرفی ندارن
همیشه اینجا تقریبا همینجوری تاچیزی پیش نیاد حرف خاصی نباشه کسی زیاد کامنت نمیزاره
اما صفحه بازه میان سر میزنن میرن به کارشون میرسن
من که اینطوریم صفحه بازه فقط هرزگاهی میام کامنت میخونم میزارم میرم به کارم می رسم

نارین دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:16

به به
می بینم همه دارن سنارو رو میکنن
من که نمی گم

تو جیب جا می شه؟

دریا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:16

ممنونم اینازجان ......
والا تواین دوران ادم ازفرداش خبرنداره ..تا هست باید کاری کنه ...
امشب رومن اومدم اینجا کسی نیس...
نفس گلوگیر هم خاموشه فک کنم .... ایکون حس ششم فعال.....

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:13

پریناز من کلا خاله واست حساب میشم 12سال ازت بزرگترم

کسی هست ازمن بزرگتر باشه اینجا ؟

یامن کلا خاله ی همه حساب میشم؟

خداروشکر مادربزرگ حساب نمیشم

دریا جان

نگران نباش گذر زمان ادم وچنان پخته و سخت میکنه
اما خوب ناراحتی برای دیگران یه چیز طبیعی واسی همه
اما نه اینکه رو زندگیت رو ارامشت تاثیر بذاره
نم نم خوب میشی هنوز فرصت زیاد داری عزیزم

نیک دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:08

من مدتی نبودم حالا چجوری وقت کنم این همه پست رو بخونم
بانو دمت گرممن تا حالا وب نفس نرفته بودم ،اون پست رو که خوندم بسی شاد شدم...رسما
اصلا یه وضی این یکی دیگه خیلی تو توهمه

خوش اومدی.
رسیدن به خیر.

یواش یواش بخون. می رسی بهمون

دریا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 22:07

اینازجان ....
دردمن همینه اشکم دم مشکمه ....
تقی به توقی مخوره اشکام میریزه ..حتی توشادی ها بازم این اشکها هستند ........ایکون اعتراف صادقانه .....
والبته با کمترین لذت وشادی شادمیشم ...
درد زیاد میبینم ...نسبت به قبل خیلی قوی ترشدم ..ولی بازم جنس ام مونث هست ...
بقول دوستی زنها تشکیل شدن ..از 90درصد اشک بقیه گوشت استخون ومو...

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 21:57

پرینازجان تولد 21سالگیت مبارک


من که تولد 21سالگیم یادم نیست اما یادمه یه بچه 3،4ساله داشتم

بچه ها غنچه جان

مشکوک میزنه چون خواب حسنا رودیده تازه قراربود باحاش مبارزه کنیم باهاش توخواب مهربون بود بدتر ازهمه دوستش بود


دریا جون مگه چند سالته این همه واسی همه اشک میریزی
اگه اینطوری باشه دیگه هیچ حس وحالی بعد ها تو زندگی متاهلیت نمیمونه
اگه بخواد بدبختی هرکسی اشکت ودربیاره کارت خدای نکرده به افسردگی میرسه دختر

اینو مطمئن باش خداهیچ وقت بنده های خوبش وتوسط بنده هایی مثل شما تنها نمیزاره
شما یه رابط هستین که کمک کنین چرا انقدر گریه
قدر این رابط بودن و بدون که خدا سرراهت قرارداد
خواهشن انقدر دلت کوچیک نباشه یکم هم به فکر خودت باش که سالها میخوای سالم زندگی کنی

پریناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 21:46

آدم بعضی وقتا واقعا میمونه که چی بگه مثل همین قضیه ای که دریا تعریف کرد.

پریناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 21:45

مرسی مینو جون
مینو جون خانوما هر روز بهتر از دیروززززز
هر سال خوجل تر از پارسال..
تکبیرررررررررررررررررررر

گلریز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 21:41

خداروشکر. بازم به انصاف اون زن و شوهر. عزیزم نفس یک دروغگو. داستان تعریف میکنه. اگر توجه کنی هیچ چیز کم نداره. پدر و مادر دکتر،پولدار،قدبلند و خوشگل و تحصیل کرده. عقده های درونیش رو بیان میکنه

ومن زنی دراستانه فصلی سرد دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 21:36

ببخشید خود پست روبراتون کپی کردم ...خداروشکر بعدازچن ماه زن اول حاجی راضی میشه که دختره معلول رو ببره پیش خودش ..اونجا اون به بچه شیر میده وهم کنارش هست وازطرف دیگه کارهای خونه زن حاجی رو میکنه .....این پست روبراتون گذاشتم تا این روبراتون تعریف کنم ....که این دخترمعلول عقب مونده قبل ازاینکه زن حاجی بشه بارها وبارها حاجی وزنش به اینا رسیدگی کرده بودن ....
برام تعریف کردن وقتی که دخترروبرا حاجی عقدکردن ..تا چن روزدختره ناراحت بود حدس بزنید برا چی ؟ برا اینکه زن حاجی ناراحت میشه اینم شده زن حاجی ....
پیرزن برام تعریف میکرد که نوه اش با همون اشارات انگشتاش نشون داده بود دوتا نه ...زن حاجی گریه میکنه ..این دختر معلول با همه عقب افتادگی خودش هم فهمیده که دوتا زن مال یک مرد خوب نیس بشن ...بعداین نفس با اینهمه مثلا کمالات وتحصیلات اینقده نفهمیده ...فرقی دارن باهم ؟
گرچه امثال این دخترک معلول صدشرف دارن به امثال نفس که ازسر سیری دروغ میگه...

گلریز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 21:35

دریا جان اعصابم داغون شد. بعضی وقتها در برابر اینهمه بی عدالتی میخواد منفجر بشه

مادری دخترعقب افتاده ...
نویسنده: منم ..شاید زنی دراستانه فصلی سرد... - یکشنبه ۱٧ دی ۱۳٩۱
بنظرمن خیلی از دردها هستن که باید حسشون کنی تا متوجه بشی چه زجری دارن واین دردها از درون ادم رو داغون میکنن خیلی ازادمها چون افراد رو باهمون چهره همیشگی میبینن بدون اینکه تغییری توش باشه در برابر خیلی ازمشکلات میگن فلانی ناراحت نشده یا طوریش نیست ......ولی باید به درون افراد نفوذ کرد تا فهمید که حس درونی فرد از اون مشکل یا حادثه چیه .......

پیرزن 3تا نوه داره دوتا دختر یه دونه پسر..... دخترها یکیشون دختر26-27ساله هست دومی 22-23ساله وپسر هم میشه 18-19سالش......اینها نوه های پسری پیرزن هستن پسرش معتاد و بیکاری هست ....

عروسش هم زن جا افتاده ای هست وخیلی هم مظلوم وبدبخت .....نوه ها پیش پیرزن هستن پیرزن شوهرش مرده وخودش پیر وهمیشه خدا مریض احوال هست ...

این سه تا نوه هرسه نفرشون عقب افتاده هستند علاون براینکه دوتا دخترکر ولال هم هستن.....از لحاظ چهره بااینکه پوستی تیره دارن ..ولی من حس میکنم یه زیبایی خاصی دارن چشمهایی درشت با ابروهایی سیاه وکشیده ..........

این خونواده از اولین خونواده های معلولی بود که من باهاشون اشنا شدم ..مستمری که بهزیستی بهشون میده خیلی کمه ..دخترها خوبن وسربزیر وکاری مثل مادرشون ..

ولی پسر اذیت میکنه و همیشه بقول پیرزن اتیشی رو میسوزونه ...البته خیلی ازمسائل رو از روی نادانی انجام میده.....

دختر بزرگتر بلده نون بپزه ..جارو کنه و ظرف بشوره ..تاحالا نشده که ببینم کارغیر متعارفی رو انجام بده ...البته برخی ازدوستان میدونن که عقب افتاده ها شدید داریم وخفیف ...که اینایی که خفیف هستن به تمرین و اموزش میتونن مهارت های اولیه وساده زندگی رو یاد بگیرن ...ولی خب کیه که نشون بده اونم تواین روستاهای دورافتاده .........بگذریم ...

تقریبا هردفعه که میرفتم پیششون ..وبا پیرزن حرف میزدیم از یه حاج اقایی تعریف میکرد که زیاد بهشون میرسه وکمک میکنه اون حاج اقا مال یه روستای دیگه از استان مجاوره که خیلی دور از این روستا نیست .......

ماهم که دیر به دیر میرفتیم طرف روستای اونا شاید هرچندماهی یک بار...همیشه فکر میکردم یه مرد خیر و خوبه ....گذشت تا یه روز دوستم بهم گفت که اون مرد خیر که میدونستم بچه دار هم نمیشه دختر بزرگ این خونواده رو صیغه کرده ....

گفتم دختر که نمیتونه صیغه بشه گفت من نمیدونم ولی میدونم صیغه اش کرده ..حالا اینا هم اول به بهزیستی نمیگفتن که دختره زن مرده شده میترسیدن همون مستعمریش قطع بشه .....

یه بار که رفتیم اونجا دختره البته نبود ...امروز صبح بعدازمدتها رفتیم اونجا ....دختره بود وحس کردم خیلی غمگینه ...دوستم رفت به یه خونواده معلول دیگه سر بزنه ومن کنار پیرزن نشستم ......


نشستیم به حرف زدن واینا که متوجه شدم ....دختره زن اون حاجی شده که یه مرده 45-50ساله میشه ..ودختره که حامله میشه میذارن بچه اش بدنیا بیاد و بعداز36روز بچه رو از پیش دختره میبرن ....یعنی مرده این دختره رو گرفته بود برا بچه .....وحالا حاجی هم بچه رو برداشته وبرده بود پیش زنش و اینکه ازروستاهم بیرون رفتن و رفتن تو مرکز اون استانشون زندگی میکنن .....

شاید این یه ماجرای تکراری باشه برا خیلی ها ....میدونید چی داغونم کرد یه صحنه دیدم که اتیشم زد ...با دوستم از اتاق یبرزن اومدیم بیرون ...من گفتم بریم از دخترا خداحافظی کنم ....

دم در اتاق گلی که دختره توش بود رسیدم چشم خورد به گوشه اتاق تویه فضای تقریبا تاریک ...دختره یه کاسه گرفته بود جلو سینه اش ...و فشار میداد شیرسینه اش میریخت تو کاسه .......خوددختره هم اشکاش میریخت لباش تکون میخورد ولی نمیدونستم چی میگه ....

تاخود خونه امون اشک ریختم ...کاری ازدست ما برنمیاد...ومیدونم اون حاجی وزنش خیر نمیبین ازاین کارشون .......

این چی بود تو تعریف کردی

ماندانا- میم دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 21:02

این سفر رفتن های حسنا چطور میتونه واقعیت داشته باشه؟!

فرقی نمیکنه خودش و شوهرش کارمند دولت باشن یا در بخش خصوصی فعالیت می کنن. مگر مرخصی گرفتن و رفتن به این راحتیه. همه ما توی دنیای واقعی یا خودمون یا دورو بریهامون کارمندن بخش خصوصی یا دولتی فرقی نمی کنه.
توضیح بیشتر نمی دم خودنون بهتر از من می دونید.
به نظر من حسنا خانه داره. شاید قبل از ازدواج مثلا توی یه تولیدی کار میکرده یا منشی بوده. طوری که در آمد بالایی هم نداشته نسبت به ساعت و سختی کار.
شوهرش هم میتونه مثلا مغازه دار باشه طوری که خیلی راحت شاگردشو بذار تو مغازه و بره سفر و گشت و گذار.

آقای همکار همه کار می کنه.
شوهر پیدا می کنه، کارهای بازرسی را رفع و رجوع می کنه. تلفن دایورت میکنه. اسباب سفر جور میکنه. خبرهای خونه زندگی خانم اولی را می اره.

پرینازجان تولدت مبارک...
روزتولدهرادمی به روزخاص برا خودشه .....
روزهای خاص همتون اومده ونیومده مبارک

سلام
من عادت به کامنت گذاشتن ندارم بیشتر جاها خواننده خاموش هستم .....
امشب میخوام اینجا ماجرایی رو براتون تعریف کنم ...
میام مجدد........

مینو دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 20:31

پریناز جان تولدت مباااااااااارک...
آقا من احساس پیری کردم رفت. یکی بیاد منو جمع کنه.

غصه نخور، تنها نیستی

پریناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 20:27

عزیزززززززززممممم مرسییییی...
الهه جون
نارین جون
مهسا جون
گلریز جون
غنچه جون

اینجا خانواده رد می شه پریناز جان،
این لبهای پروتزی چیه ردیف کردی

غنچه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 20:09

مهسا جان
دیگه خیلی جزئیات خواب یادم نیست خوای بعد از ظهر بود
فقط یادم با هم خوب بودیم

اینم واسه اونا که می گن شما با حسنا دشمنی دارید.
ما با حسنا مشکلی نداریم. با کاری که کرده مشکل داریم.

غنچه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 20:07

یاد یک خاطره از کامنت گذار های حسنا افتادم
یک بار میاد برای حسنا ماچ و بغل و قربون صدقه میره
شب خواب میبینه شوهرش زن گرفته
توبه کرد
نمی دونم دقیقن کی بود کجا خواندم ولی اصل خاطره همین

مهسا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 20:05

گلریز جان ممنونم سعی می کنم که ازین سن لذت ببرم
غنچه حسنا تو خوابت چه شکلی بود ؟ چی می گفت بهت ؟

یاسمین دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 20:04

عزیزانم سفر کدومه تو این بدبختى که بهش دچار شدند ، این حسنا اویزون با اون مرتیکه خائن الان نمیدونند چه خاکى باید تو سرشون بریزند، دم خانم همیشه اول گرم ، خیلى از شخصیت محکمش خوشم میاد ، میگم حسنا خدا رحم کرده این خانم مریضه اینجورى سرویستون میکنه ( یادت که نرفته از اومدن در خونه تا پیچوندن موهات تو دستهاش در حضور خانواده همسر و فحاشى بهت باز هم در حضور پدر بزرگوارت) باور کن وقتى من اون پست رو خوندم تا ساعتها فکر میکردم یک ادم چقدر میتونه بى شخصیت باشه ، یعنى هر زنى اندازه ارزن هم غرور داشت از این زندگى کثیف میومد بیرون ، همه وجودت رو به چقدر پول فروختى؟ باز هم میگم دم خانم همیشه اول گرم . حالا کى از ها وایى برمیگردین ؟

غنچه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 20:04

دیگه وقتی عکس بچه مردم می دزدند میگن عکس بچه خودمون
یا سونگرافی می دودزند
دیگه می خوای عکس های تو اینترنت که برای هیچ کسی نیست ندزدند

یعنی اون کسی که عکس بچه مردم دزدیده بود مگیفت عکس بچه خودمم
چقدر به اون کامنت گذار هایی که قربون صدقه بچه اش میرفته می خندیده
عجب سرگرمی برای خودش درست کرده بوده
ملت گذاشته سر کار تو دلشم غش غش می خندیده

غنچه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 20:00

دوستان شاید باورتون نیشه
ولی انقدر اینجا کامنت در مورد حسنا میگذارم سر ظهری رفتم یک نمه بخوابم
خوب حسنا دیدم
برای خودم خیلی جالب بود
جالب تر اینکه تو خواب با هم دوست بودیم

خیره حتما می خواد واست سوغاتی بیاره با هم دوست بشید

غنچه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 19:58

خوب می بینم تولد
پریناز جان تولدت مبارک امیدوارم 120 ساله بشی

گلریز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 19:40

پریناز خانوم تولدت مبارک. بچه ها قدر بیست و یک سالگیتون رو بدونید. به ماهم گفتن ولی ما توجه نکردیم. شماها ازش حداکثر استفاده رو بکنید. زندگی کنید. نذارید هیچ چیز در دنیا مانع رسیدن به ارزوهاتون بشه. ازش لذت ببرید.

مهسا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 19:33

پریناز جان تولدت مبارک
چه جالب هم سنیم ،منم 21 سالمه

نارین دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 19:23

تولدت با تاخیر مبارک خانمی

مهسا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 18:52

وای چقدر کامنت

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 18:33

الهه جان

الان انقدر دیگه بانو و بچه های اینجا واسش دروغ گفتنو سخت کردن که حسنا باید بره یه سفرصوری تابتونه یه دروغ اپ کنه

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 18:29

ایناز جان ت سفر هم برده لپ تاپش رو
چطور میره کامنتهای عفیفه رو پاک میکنه؟؟
فقط الان نمیاد با لپ تاپش اپ کنه چون 2-3 روز ول میکشه دروغهای رمانتیک واسه این سفر جور کنه!

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 17:58

من درعجب حسنا هستم اینکه سرکارمیره لپ تاپش بقول خودش عشقش ومیبره

چطورشد میره سفر باخودش نمیبره؟مگه عشقش نیست؟

یعنی وقتی بامردک هست حتی عشقش هم مزاحمشه؟

ای ول حسنا توکه لپ تاپ مزاحمته چطور ازبچه حرف میزنی نمیترسی بچه خیلی مزاحمتره ها
اخه بچه ها میدونی که.......
نمیگم که بداموزی نداشته باشه بعد بیان بگن فلانی حرف بدزدبد اموزی داشت
اینطوری پیش بریم واسی هرکلمه ای یه اسم جدید باید بذاریم البته باکمک عفیفه

هیچی بیشتر ازبلاگ اسکای حرص منو درنمیاره هروقت میخوام یه کامنت بذارم میگه شماره وارده شده صحیح نمیباشد

پارسال از سفر واسمون پست می ذاشت، کامنت جواب می داد ... امسال کلا بی سر و صدا فرار کرد

یزدانی دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 17:40

بچه ها جونم منکه حالم بد شد از کامنتهای این زنیکه چندش
شما رو نمیدونم
حسنا هم که رفته تو اتاق فکر ،دروغ جدید از خودش در کنه
ما منتظر پست بعدی هستیم
هیچ جا نمیریم همین جا هستیم

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 17:33

تولدت مبارک باشه پریناز جان(البته با تاخیر)
اینم کادو ات!

پریناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:43

پایینی کامنت من بود..یادم رفت اسممو بزنم:)
بانو من یه سئوالی داشتم که ربطی به این قضیه ی حسنا و اینا نداره..بیشتر در زمینه ی طراحی وب و ایناست میتونم بپرسم؟

خصوصی بنویس با یه رمز برای جواب دادن.

[ بدون نام ] دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:40

بله الهه جان..چهارده مهر تولدم بود
..............................................
عکس نفسووووو..من این عکسو یه سال پیش تو فیس بوق لایک کرده بودما نفس..مطمئنی ازش؟؟!!!:))))))
منم میخوام تو این مسابقه ی عکاسی شرکت کنم..صبر کنید آخرین عکسی که از منظره ی بیرون ویلام توی سواحل پلایا باوارو گرفتم رو توی گوگل پیدا کنم بفرستم بره..
دوستانی هم که میخوان شرکت کنن غریبی نکن..یه مقداری تو گوگل سرچ کنن عکسایی که گرفتین رو پیدا میکنیداااا..مال من و شما نداره...عکسا عمومیه هرکی زودتر رسید برداره بفرسته واسه مسابقه..شرکت کنید تو کار جمعی...:)))

تولدت با سه هفته تاخیر مبارک.
چخد دوستای من اینجا کوشولو اند.

نیلگون دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:33

نیلگون
چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 17:02
نه خودش که به دیار باقی شتافته.... مال یکی از فامیلاشونه


پاسخ:
مال فامیلشون رو میخام چی کار؟! خودم یه دونه مال دارم!!

گلریز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:29

بچه ها لطفا همه وبلاگهارو با هم قاطی نکنید. اون پسر ادبیاتش همینه هرکی دوست نداره نره باهاش حرف نزنه. به ماچه مربوطه؟؟؟ما اینجا هستیم فقط برای نقد حسنا و نه هیچ کس دیگه.

نیلگون دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:28

نیلگون
پنج‌شنبه 2 آبان 1392 ساعت 15:46
مسخره

تف من بو نداره اصلا

من کلا محبتم رو با ماچ نشون میدم... کافیه یه ذره فقط یه ذره خوشحال بشم


پاسخ:
یه ذره خوشحال بشی، احتمالن ترتیب طرف رو میدی!!

نیلگون دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:26

نیلگون
پنج‌شنبه 2 آبان 1392 ساعت 15:21
اخه کامنتا رو دیدم بعد دیدم کسی باد نگفته .... من گفتم که متفاوت باشم...


پاسخ:
اصلن این بادی که آخر جمله ات از خودت در کردی خیلی تکونم داد تو زندگی!! تشکر مینمایم!!

Mona دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:21

Aks nafas ra too "google image" search konid ...havar ta azash miare

شهره دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:17

سارا
دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:25
پرشین تون باب اسفنجی میخواد بده

پاسخ:
میخاد به کی بده ؟! جلو همه زشته!!





بدون شرح

شهره دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:16

این میثمک عجب موجود بی ادبیه.چجوری این خانومها میرن هی باهاش شوخی میکنند؟فقط جوابهاش رو ببینید چقدر پر از حرفهای بده.یه نمومنش:

"سرچ هم بلد نیستم! چه جوری بکنم؟! "

به نفس دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 16:08

حد و منزله علی تو همینه که ..... آقا میثم و بگیره دستش!!
اگه شخصیتش بالا بود که با تو به زنش خیانت نمیکرد که!!

شهره دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 15:59

این عکس برج ایفل مال نفسه؟این عکس که تو نت پره برداشته میگه خودم انداختم

[ بدون نام ] دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 15:56

یسنا
دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 10:44
جدن بخاطر علی به نیلگون رای دادی؟
... کاری ندارما ولی بچه ها لطفن به عکس قشنگ رای بدین-حتی اگه دوستتونم تو یه گروهه ولی عکسش به نسبت بقیه مال نیست بهش رای ندین-حق بقیه ضایع میشه.
پاسخ:
نه بابا/ علی بیاد اینو بگیره دستش!!


--اینو بگیره دستش؟
خدای من بی شرمی تا چه حد؟؟
حالم واقعا بهم خورد ازت نفس چطوری میذاری یه ن ر ه خر باهات اینطوری لاس بزنه؟

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 15:35

اصلاح کامنت قبلی
دوستان فرهیخته ام اینجا=دوستان فرهیخته ی اینجاییم (ان شا الله در جایی دیگر)

[ بدون نام ] دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 15:22

پریناز واقعا 21 سالته؟

بچه ها جوون ما رو ببنید و با همسنهای زن دومی شون مثل نفش و اون مهیا بی حیا و..مقایسه کنین!

ساره دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 14:45

البته من هم با دوستان موافقم که عقده توجه داره و البته عقده های دیگه هم داره که باید درمان بشه ولی بانو من این مساله رو ی جور دیگه می بینم تو تنها کسی هستی که نفس نمی تونه باهاش مقابله کنه.هر تکی می زنه ی پاتک می خوره. تو تنها کسی بودی که تهدیدش رو جدی نگرفتی و اصلا اون رو جدی نگرفتی. بیچاره نفس کم اورده. یادمه هر کی می یومد ی نقدی چیزی در باره زنان دوم می کرد اینقدر می رفت اذیتش می کرد وتهدیدش می کرد که هکت می کنم الت می کنم و..که طرف کم می یاورد ولی درمورد تو هر کاری که کرد نتونست. سر آخر هم اومد گفت تو رو بخشیده و نمی یاد ولی یک نفر به مریضی نفس مگه می شه نیاد و اذیت نکنه. هک نمی تونه بکنه پارازیت که می تونه بشه .این که کامنت می ذاره برای خودش و خودش جواب خودش رو هم می ده خیلی بامزه است. یادمه سر قضیه سوگند و خیانت به اعتماد حسنا ی مصاحبه ای با خودش انجام داده بود که شنیدنی بود
پریناز

یادمه سر قضیه سوگند و خیانت به اعتماد حسنا ی مصاحبه ای با خودش انجام داده بود که شنیدنی بود

پریناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 14:15

وااااااااااااااااااااااااااااااای فک کن...
ضربه ای که این نفس به دومی ها زده رو تا حالا هیچ کس نتونسته بهشون بزنه..
دست و پای این بچه رو ببندید خب..
اما جدی الان یه لحظه تصور کردم سرم گیج رفت...
تصور کردنشم سخته لامصب..
یه بنده خدایی که اسمش رو گذاشته نفس توی این فضای مجازی بنا به دلایلی که خب ریشه ای هست یک سری توهمات و آرزوهاش رو اینجا ردیف میکنه و حضور پرشوری در عرصه ی وبلاگ نویسی داره...بعد این فرد از صبح که از خواب بیدار میشه یه دستش به کامنت دونی اینجاست که خب آی پی و کامنت هاش هم هست و مشخصه و یا داره فحش میده یا داره به شیوه ی دو هزار سال قبل از میلاد مسیح به سینه میکوبه و یا داره کامنت میذاره به یه نام دیگه که بیاید منو بخونید:)))))).. یه دستش هم به وبلاگ باقی زنان دومه و داره کامنت های اون ها رو هم مو به مو میخونه که اگر کسی بر فرض اتفاق چیزی گفت بپره و به جای نویسنده به کامنت گذار توهین کنه..از اون طرف یه پاش هم به وبلاگ خودش هست و داره برای خودش کامنت مینویسه..از اون یکی طرف اون یکی پاشم به کامنت گذاشتن از قول یه هشو نامی برای خودشه که البته هشویی وجود خارجی نداره و خود نفس جان زحمت مدیریت کاراکترشو میکشه..خسته نباشی گلم..خیلی زحمت میکشی...باز از همون طرف که دست راستش هست یه چشمشم تو وبلاگ میثمک هست و حضور فعالی داره....از اون یکی طرف که دست چپش هست اون یکی چشمش تو وبلاگ عفیفه است و داره مثلا در مبازره با اینجا کامنت میذاره..بعد شب تا صبح به خصوص سه صبح هم با تمام اعضا و جوارحش اینجا نگهبانی میده..
شبا که ما تو خوابیم/آقا نفسه بیداره/ما خواب خوش میبینیم/.اون وبلاگو نگه میداره
من چهار سال از تو کوچیکترم نفس..اینجا که کامنت میذارم باید برم یه آب هویجی چیزی بخورم و برگردم..ماشالات باشه به این بنیه ی بدنی..
ماشالا ماشالا
من حرفی ندارم برای گفتن...

پریناز دیر می آیی
اما خوب می آیی

یه کامنت می ذاری واسه یه هفته اش بسه

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 14:11

ای بابا بانو میثمک یه مرد حال بهم زنه واسش مهم نیست این مسابقه وگروه بندیش چطوری باشه

فقط میخواد بااین زن ها لا.....بزنه روزش تموم شه به شب برسه
همین
یه سرگرمی وارضا حالا روح جسمه چی نمیدونم

حالا هرچی واسی خودش داره باهاشون حال میکنه

گروه قبلیش هم ادم و پا و الاغ باهم بود

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 14:07

الان رفتم دیدم عکس و بانو
یه تعداد بیکار حال بهم زن دور هم جمع شدن
عکس شوهر تخیلی شو که اول از همه فرستاده بودساحل

مینو دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 14:04

الهه جان یه وبلاگی بود خیلی وقت پیش می نوشت... یه دختر 18 ساله بود که هی با پسرها دوست می شد و بعد از مدتی تموم می کرد و... . لحنش خیلی بچگانه بود. یادمه می نوشت تو رو خدا کامنت بذارین. حتی اگر شده فحش بذارین ولی کامنت بذارین...!!! دلش می خواست بهش توجه بشه. نوعش مهم نبود.
حالا حکایت نفسه.

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:56

ملت چندین سال درگیر قضیه قتل شهلا جاهد و ناصر بودند و اون رو مو به مو دنبال میکردند..پس این الان معنی اش اینه که شهلا اینقدر واسه ملت مهمممممممم بوده و درگیررررررر و دوستارش بودند و حسرت این رو داشتن که زندگی شو بدونند!!!؟؟؟
نه جونم
وقتی کسی هنجارها رو میشکنه و حد رو میگذرونه یا آدم عوضی است یا قتلی کرده دزدی و قباحتی ازش سر زده خوب آدمها داستانش رو دنبال میکنند مثل حسنا یا تو
حالا این یعنی تو و زندگیت خیلییییییییییی برای ما مهممممممممممی و ما خیلییییییییی درگیر تو ایم؟؟؟

مینو دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:54

خیلیییییییییییی براش مهمه دیده شدن. طفلی این مدت چقدر به حسنا حسودیش می شده.
خوب کاری کردی دلشو نشکوندی بانو. گناه داره طفلی.

ممنون از خصوصیت.
خدا را شکر که اوضاع اینطور شد. همش مال این تز لعنتی است.

مینو دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:48

چه دل خجسته ای داره طرف... براش نوشته این جور کامنت ها رو تایید نکن! آخه این همه زحمت کشیده واسه خودش کامنت گذاشته. چرا تایید نکنه؟ اگر این کامنت نباشه چطور بگه من آدم مهمی ام؟ این قدر براش مهم بوده در موردش این جا نوشتیم که در جواب هر کامنتی کلی طول و تفصیل داده که من مهمم و درگیر منه. آخ چه ذوقی کردی نفس.
خوبه حتی یک نفرمون هم حاضر نشد براش کامنت بذاره. نفس خیلی خنده‌داری خدایی.

به خدا مینو دلم نمی آد اذیتش کنم.
مشکل داره.
ولی خودش طاقت نداره. به زور می گه من را ببینید.

مینو دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:42

نفس عزیییییییییییییییییزم چقدر برات مهمه دیده شدن... تو جواب تک تک کامنت ها گفته من براش مهمم و درگیر من و زندگیمه و براش اهمیت دارم. نفس چه ذوقی کردی خدایی.
خودکم بینی در حد بنز!

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:41

نوشتن از:
زیباییهای زندگی
از پاکی
از عشق (نه هوسهای کپیفی که این روزها در کمال نامردی عشق لقب میگیرند)
از روابط صحیح و اخلاقی ...
همه رو هستم
با تو و دوستان فرهیخته ام اینجا

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:35

بانویی
دلیلش رو تو کامنت پایینی نوشتم ....

خب اینجا را می بندیم
می ریم یکی دیگه باز می کنیم در مورد زیباییهای زندگی می نویسیم.

زشتی ها را ول می کنیم به حال خودشون

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:22

الهه جان گریه نکن

نفس بدبخت دیگه چطوری بگه منو ببینین
حتی تو جواب کامنتی که خودش واسی خودش گذاشته بود جواب داد که دوست دارم دیده بشم

نفس جان یعنی واست کم بود24ساعت دیدیمت درموردت حرف زدیم
بازم میخوای دیده شی
دیگه داری دختر بدی میشی

راستی عقد حسنا چه کسایی بودن

یادمه اقای همکاربود-مریم جون-همسر
پدرو مادرش هم بودن؟
خواهراش نبودن نه؟من یادم نیست چیزی ازشون گفته باشه؟

آیناز برو عکس نفس را توی وبلاگ میثمک ببین.

یه عکس از ایفل توی اینترنت پیدا کرده داده واسه مسابقه.

حتما بهش رای بدید.

جالب تر از اون میثمک و گروه بندیشه! من الان موندم ایفل و اون بچه و طاووس چطوری رفتن تو یه گروه ؟

شهره دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:16

نفس یکسره اینجا پلاسه و ریز به ریز تمام کامنتها رو میخونه و حفظ میکنه.تمام کامنتگذارها رو هم با مشخصاتشون میشناسه.
قبلا هم چندبار گفته بود هرکاری میکنم نمیتونم وبلاگ بانو رو نخونم.
حلا تریپ عقل کلی و وارستگی برداشته میگه انقدر به بانو بی محلی کردم و نرفتم وبلاگش ناراحته
نفس جون اون کسی که چند شب پیش اومده بود اینجا داشت خودش رو خفه میکرد کی بود؟اینی که هی مثل پارازیت میاد این وسط میخواد خرابکاری کنه و تصادفا آی پیش با تو یکیه کی هست؟

خوبه که همه نفس رو میشناسند که مثل قاشق نشسته میفته وسط و مدافع تمام زنان دومه.حالا وارسته شده برای بانو طلب آرامش و آمرزش میکنه

هرجا سخن از زنان دوم است نام نفس میدرخشد

نفس درس داره
عزاداره
ما رو هم بخشیده.
اصلا اینجا نمی آد. اونی که تو دیدی از اجنه است. نفس نیست.

شام بچه ها را یادم رفت بگم. باید شام بچه ها را هم بده.
توی هر کامنت دونی حداقل یکبار به شام بچه ها اشاره کرده

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:16

بانو...

چرا گریه می کنی الهه؟

می خوای چند تا کامنت از حسنا آپ کنم، دلت باز شه؟

غنچه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:01

به بانو (کامنت گذار )
اگر زنی هم رضایت داده همسرش بره یک زن دیگه بگیره
چرا تو مراسم عقد نبود ؟ چرا اصلن بی اطلاع بود ؟
مگر نه اینکه خودش رضایت داده ...چرا تا چند ماه مخفی بود عقد حسنا ؟
پس حتمن یک کاسه زیز نیم کاسه است این همه مخفی کاری
و چرا حسنا و خانواده حسنا پدر و ومادرش توقع نداشتند خانواده همسرش در مراسم عقد دخترشون باشن یا حداقل بیان خواستگاری ؟
یعنی به کل فامیل نباید می گفتن دختر ما ازدواج کرد بدون هیچ مراسم حنی کوچک
انقدر یک پدر و مادر باید دخترشون خوار و خفیف کنن یواشکی بدون حضور خانواده مرد دخترشون عقد و زن دوم یک مرد دیگه بکنن ....اونم بی سر و صدا
داماد های دیگه شون نمی گن خواهر زن ما زن کی شد چرا انقدر سوت و کور عقد کرد ؟

مگر رضایت نبوده دیگه مخفی کاری ها و بی سر و صدا عقد کردن تا چند ماه زندگی کردن چه معنی میده

شما به این نکته توجه کردید ؟ مسلمن اون چیزی که این خانم می نویسد صحت ندارد

نگار دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 13:00

بانو جان تو همون کامنتهایپست مرگ این جملات نغز رو نوشته

"خیلی سخته الهه... شاید در ظاهرم نشون ندم...بچه هام غصه دار میشن منو ناراحت می بینن."

این وبلاگ شفای درون را بخونه، شاید شفا یافت.

با عفیفه که خوب جوره

نفس دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 12:53

بانو کاش حتی اگه شده یه پاراگراف از آرشیوش رو که اینقدررررررررررررررر بل.وف میزنه که دستت بهش نمیرسه و میسوزی رو میذاشتی تا دهنش رو ببنده دیگه.
--


بله عزیزم...یکی از دوستانم بهم خبر داد دیروزلبخند مهم نیست... مشخص شد بانو همون شخصی هست که میاد با دوستی و قربون صدقه از من رمز می گیره و بعد این کار رو می کنه... که مثل اینکه دستش به آرشیو من نرسیده بود و فقط دو سه تا پستی که رمزش یکی بود رو گذاشته بود... و حسرت ارشیو من رو خورده حسابی...

خب نفس دیوانه
من اگر دوستی هستم که از تو رمز می گیرم که آرشیو را هم قبلا خوندم.
حسرت چی را دارم اونوقت؟

نفس خیلی حالت خرابه. تو به درد میثمک می خوری و میثمک به درد تو.
برو همونجا لاس بزن تا بعد

گلریز به بانو دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 12:49

بانوی عزیز اگر حسنا یک دختر بی خانمان و بی پول بود و خانوم اول این کار رو میکرد مطمئنا کارش بسیار زشت و ناپسند بود اما شما اگر خودتون کمی فکر کنید متوجه میشید که یک جای حرفهای خانوم حسنا میلنگه.اگر خانوم اول یک زن بدجنس و پول دوست بوده که نمیره برای شوهرش یک دختر 28 ساله بیوه بگیره که براش یک بچه بیاره که مسبب ناراحتی برای دختر 18 ساله اش بشه.میره اینکارو بکنه؟؟؟
در ضمن خانوم اولی بدجنس،ناجنس حسنا که خوب و عاقل بود.چرا اون موقع که همکارش اومد این حرفو زد نکوبید تو دهنش؟؟چرا وقتی کسی میاد بهش میگه بیا کارگر روابط عفیفه ای شوهر من بشو به این راحتی قبول کرد؟؟
در ضمن حسنا خانواده نداشت؟؟پدرش نباید می گفت خانواده شوهرت کی هست؟نباید می اومد خواستگاری رسمی؟یعنی ارزش یک زن چون شوهرش فوت کرده این قدر پایینه؟؟؟خانواده حسنا کجا بودن؟؟؟

الهه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 12:46

بانو...
نگو یه روز میخوای اینجا رو ببندی
من میخوام با تو و بقیه دوستان اینجا رابطه داشته باشیو و از هر دری حرف بزنیم و حتی با هم مشورت کنیم
مثل همین کامنت دونی باز اینجا
نگوووو میخواهییییییی ببندی یه روزی

غنچه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 12:45

به کامنت گذار محترم بانو خود شما نوشتید
من با همه عشق به شوهرم حاضر نبستم کسی را اسیر کنم تا نواقص من را رفع کند

هیچ زنی یک همچین کاری نمیکنه نه من نه شما نه هر زنی که بشناسیم

وبلاگ حسنا بانو واقعی نیست و تخیلات ذهن خودش هست
و تمام سعی این وبلاگ و نوشته و کامنت های نشان دادن تناقضات این وبلاگ و داستان پردازی های این خانم هست
شما پست های قبلی و کامنت های پست های قبل را بخوانید متوجه داستانی بودن وبلاگ حسنا میشوید

هدف این وبلاگ آگاه کردن است
موفق باشید و هر حرفی را بخصوص در دنیای مجازی باور نکنید

بانو دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 12:35

خانم عزیز
سلام. من دیشب سوالی در مورد طلاق خانم اول پرسیدم شما هم خوب منطقی جواب دادید اما حالا چند سوال دیگه اول از این اگر شما خانم اول یا بهارید هر گونه نفرتی از جانب شما توجیه شده است اما اگر از حقوق زنان دفاع می کنید خواهر من خانم اول هم کار ناپسندی انجام داده من پول دار خانم زیبا آیا حق دارم برای خوش گذرانی شوهرم زن دیگری را قربانی کنم یا به قول شما بخرم باور کنید این کار هم به ناپسندی کار حسنا است خود من دو سال است درگیر بیماری هستم. فوق لیسانسم. با شوهر استاد دان. گاه به نظرت درست است. دست روی یک دختر فقیر بگذارم تا به قولی شوهرم در مدت بیماری من از قافله هوس دور نماند من با همه عشق به شوهرم حاضر نبستم کسی را اسیر کنم تا نواقص من را رفع کند پس قبول کن خانم اول حقش است که این طور عذاب بکشد. چرا از زن دیگری بخواهیم بی هیچ احساس برده جنسی ما باشد کدام قانون به من و شما این قدرت را می دهد پول طبقه اجتماعی یا؟ پس ایشان چندان هم بی تقصیر نیست که ما یک طرفه فقط حسنا را می کوبیم. به هر حال اگر شما یکی از بستگان خانم اول هستید عذر می خواهم و خدا نگهدار

دوست عزیز،

نمی دونم کامنتهایی که دیروز لینکشون را گذاشتم دیدید یا نه.
نمی دونم تا چه حد وبلاگ ما را می خونید.

من اگر بخوام براتون جواب بنویسم، باید دوباره کل وبلاگ را در این کامنت بنویسم. چند مورد را اینجا براتون می نویسم تا نشون بدم که بیس داستان حسنا دروغه!!

1- مساله بیماری خانم اول و خواستگاری ایشون از حسنا کاملا دروغه.
حسنا می گه که خانم اول اومد خواستگاری من و بعد از کلی اصرار که من را راضی کرد با پدرم هم صحبت کرد و ما بالاخره راضی شدیم.
بعد من و همسر عقد کردیم و قرار شد تا 4 ماه خانم اول خبر نداشته باشد که ما عقد کردیم!!

همین جا اولین سوال پیدا می شه. خانم اول اومد خواستگاری، اصرار کرد، با والدین حسنا تماس گرفت و .... بعد یهو یادش رفت؟ تا 4 ماه نگفت همسر مهربانم، این خانمی که رفتیم خواستگاریش چی شد؟ عقد و عروسی شما چی شد؟ یه تماس با حسنا نگرفت؟ یه تماس با واسطه این آشنایی ( آقای همکار) نگرفت؟

زنی که این همه مصرانه دنبال ازدواج همسرش است، بعد از گرفتن بله از عروس خانم، یهو همه چیز یادش رفت؟


2- حسنا در خاطرات سفرش در برگ سی و یکم، می گه وقتی همسر می خواسته من را عقد کنه، خانم اول بهش می گه که باید خونه و آفیس را به نام خودم کنی. به نظر شما مردی که هیچ علاقه ای به زن گرفتن نداشته ( حسنا مصرانه روی این تاکید داره ) و زنی که اینقدر مصره شوهرش تجدید فراش کنه، چرا باید شرط بذاره؟ مرد چرا باید این شرطها را قبول کنه؟

من به شما اصرار کنم که کاری را انجام بدهید و شما علیرغم میلتان و فقط برای اصرار من و راضی کردن من قبول کنید، بعد من از شما باج بخواهم؟ به نظرشما کمی ؟!

3- تا بیش از یکسال و نیم بعد از ازدواج حسنا و این آقا، خانواده مرد حاضر نبودند حتی تلفنی با حسنا صحبت کنند. حسنا چنان حسرتی از این موضوع به دل داره که با تاکید می گه حتی تلفنی هم با من حرف نزدند. هیچکدوم!

شما متاهلید و عروس یک خانواده. به نظرتون عجیب نیست که عروسی بیمار باشه و خودش برای پسر خانواده زن بگیره و با رضایت خودش باشه، مادر شوهر و پدرشوهر کاسه داغ تر از آش باشند و با عروس جدید رابطه برقرار نکنند و از روز اول باهاش مخالف باشند؟

وقتی خانم اولی می رفت خواستگاری حسنا و به پدر حسنا اصرار می کرد، این پدر یکبار نگفت پدر و مادر شما کجان و نظرشون چیه؟
کدوم پدر و مادری پسرشون را ول می کنند و عروسشون را می چسبند؟

حسنا در یکسال اخیر موفق شد به خواننده ها بقبولونه که خانم اولی علاوه بر بیماری جسمی، از نظر روحی هم به شدت بیمار است. یک زن روان پریش دیوانه عصبی که هیچ کنترلی روی رفتار و گفتارش نداره و ... به نظر شما خانواده همسر چرا پسرشون را ول کردند و این عروس دیوانه را چسبیده اند؟

اولین باری که مادرشوهر حاضر شد بیاد خونه حسنا، یک جعبه شکلات هم دستش نگرفت بیاد ( بماند که عروس خانم را پاگشا نکردند ). دو ساعت نشست و عین دو ساعت را گفت حسنا از این زندگی برو. این زندگی برای تو ز ندگی بشو نیست. مبادا بچه دار بشی و ....
چرا شاه بخشیده و وزیر نمی بخشه؟

و از همه مهمتر این که حسنا هیچ وقت نگفت این بیماری که مانع ارتباط جنسی است چیه !

نگار دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 12:30

خب نفس جان یه ذره حرف گوش کن برو دکتر دیگه

بیچاره بدجور قاطی کرده.خالی بندیهاش از علی تموم شده حالا زده تو خط عزاداری و جلب ترحم و این حرفها.
تو کامنتهاش نوشته بچه هام خیلی ناراحتند که عزادارم!!!!!وای خدای جوکه.بچه هام!!!!!

خب آدرس وبلاگش رابده به بچه هاش بیان بخونن بخندن دلشون باز شه

نگار دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 12:20

بانو جان این نفس چی میگه که یکی رمز من رو گرفته و لو داده؟یعنی خود شما از در دوستی باهاش وارد شدی و رمزش رو گرفتی یا یکی از بچه های اینجا بهت داده؟
آخه من فکر کردم باتوجه به سابقه شما در یافتن و رمزگشایی از اتاق فکر بانوان اول خودت رمز وبلاگ نفس رو پیدا کردی

رمز آرشیوش را کی داده؟
نکنه علی ؟
er...


نگار جان به خدا نفس بیماره. خیلی به دست و پای ما می پیچه.
به زور می گه من را ببینید.
الان چند تا کامنت پایین تر کامنت ساره را ببین.

همه آی پی نفس را می شناسن. توی اون لینکی که ازش کنار وبلاگ گذاشتم هم می تونید آی پی نفس را ببینید.

اومده باز کامنت گذاشته که بیایید من را ببینید!!!
نمی دونم چرا دست برنمی داره.

نفس برای بار صدم می گم برو دکتر !!

اگه دختر خوبی بشی و بری دکتر و من ببینم که پیشرفت کردی و دیگه خودآزاری نمی کنی، روزی که خواستم اینجا را ببندم بهت می گم چطوری رمز وبلاگت را باز می کنم.

اوکی؟

[ بدون نام ] دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 10:40

به زنان دوم
میشه نیاید اینجا و از پر بازدید بودن وبلاگ ما سو استفاده نکنید و وبلاگهای مزخرف خودتونو تبلیغ نکنین؟
بانو جان میشه پاک کنی هر کی وبلاگ زن دوم رو تبلیغ میکنه؟
ما داریم سعی میکنیم حسنا ببنده که چشک کسی به دروغها و خان براندازیاش نیفته نه اینکه از اینجا وب زنان هرزه دیگه هم تبلیغ بشه
ایششششششش

هنوز ندیدم چی نوشته.
اگر مثل وبلاگ عسل خانمی باشه که حقایق را می نویسه، بد نیست که مطرح بشه.

[ بدون نام ] دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 09:11 http://otherwoman.persianblog.ir/

http://otherwoman.persianblog.ir

yeki dige

ساره دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 08:24

سلام به دوستان و بانوی عزیز. بانو جون داشتم کامنت ها رو می خوندم دیدم یکی دیگه هم به اسم ساره برای شما کامنت گذاشته و گفته نفس تو وبلاگ چی نوشته فقط خواستم بگم اونی که این کامنت رو گذاشته من نیستم

http://s3.picofile.com/file/7984873866/nafas.png

ممنون که گفتی عزیزم. کار خود نفس است.

آیناز دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 00:10

شب بخیر بانو ،دوستان

امشب زیاد نتونستم بیام

دختری امشب خیلی اذیت کردنتونستم زیادبیام

شب به خیر

غنچه دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 00:07

دریا جون
شرافت تو دنیای الان شده شر + آفت
از لحن حرف زدنش معلوم

شر + آفت

خاتون دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 00:01

به نظر منم وقتی کسی اسمی میاره تو لینکاش باعث پرطرفدار شدن یا به نوعی تایید اون شخصه
میتونه اون وبو بخوه اما چه اصراریه تو لینکاش بیارش؟

دریا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:56 http://qapdarya.blogfa.com

اینازجان وغنچه عزیز.....دوستان ..........
شرافت وشعورانسانی هرکسی نداره ...وبلاگ این اقا روسالهاست که میشناسم ازوقتی که تو بلاگفا بود ...حتی چن ماه پیش تو مسایقه ای هم شرکت کردم وحقیقتا لیاقت همچین ادمهایی بیشترازاین نیست که ..........

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:56

آیناز جان
من نمی دونم چرا بعضی از زن ها به هر مردی انقدر باج میدن
حالا هر شخصیتی که باشه
زن باید شان خودش حفظ کنه با هر کس و ناکسی که نباید درد و دل کرد و حرف زد

[ بدون نام ] یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:55

دریا جان خوشبختانه آدرس قدیم حسنا رو گذاشتی که فیلی شده!

آیناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:49

اوه اوه
غنچه
من ادمی مثل فرشته بی شعورندیدم چه حرفهایی ازاین میثمک میخوره
چه حرفهایی بهش میزنه
بعداین بشر به مامیگه بیکار

سلام مجدد....
قبلش گفتم که این وبلاگم بخاطر اسمی که گذاشتم اکثریت خواننده ها فکرمیکردن که من زن دوم هستم بماند که چه اصرارهایی ازطرف برخی هاشون داشتم مبنی بردادن رمز...خیلی ها خودشون رمز خودشون روبهم دادن ...خب منم اوائل ساخت ونوشتن وبلاگم لینک میکردم ومیخوندم . ..این وبلاگم قبلن اسم وادرس دیگه ای داشت که عوضش کردم برای همین وقتی انتقال وبلاگ روانجام دادم ارشیو ولینک هام به وبلاگ جدیدم رفت ...که الانم لینک دونی من ندارم درهردووبلاگم هم میتونید نگاه کنید
وصدالبته حرف غنجه عزیزرو تایید میکنم ومیگم خوندن میخونم ولی تایید نمیکنم ....

[ بدون نام ] یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:48

اخه میشه وبلاگهای زنان دوم رو خوند ما هم میخونیم بعضیهاشونو (بصورت خاموش یا نظر انتقادی گذاشتن) وای وقتی میزنیم لینک (دوستان) دوست یه نوع همفکری رو القا میکنه
با توجه به عقیده دریا جان و پست خوب و انتقادی شون حیفه که این فکر ایجاد بشه

من هم همینطور فکر می کنم

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:46

یعنی از این وبلاگ میثمک چیپ تر وبلاگ ندیدم

مرد هم اینقدر جلف و سبک !!!!!!!!!

به قول یکی از بچه ها می گفت حسنا و نفس را ول کنید، این میثمک را بگیرید!

آیناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:44

این نفس کارداره ؟
بانو جان

بعد کی واسی میثمک کامنت میزاره لا...میزنه باهاش بعدمیگن به زن شوهر دارتهمت نزن

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:43

به دریا
اکثر وبلاگ های زن های دومی تو لینک دونیش هست فانی آذین وبلاگ قبلی هستی
حتی رها خدا بیامورزم هست
فقط حسنا نیست
نمیشه گفت تایید وبلاگ ها شاید دوست دارن وبلاگ های زن های دوم بخوانند

آیناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:41

خداروشکر نارین جان
عفیفه رو ولش کنین فکرمیکنه چه تحفه ای انقدر حرفشو میزنیم
بابستن کامنتدونی یعنی گفته بوق کرده دیگه اسم نمیبرم که بهش بربخوره بگه این کاره هستم اون کاره نیستم

اگرهم روانشناس باشه که یک کلمه ازخودش تو وبلاگش مینوشت من که چیزی بجز معرفی خودش ندیدم نوشته باشه

دریا جان
پیست تو خوندم جالب وعالی بود

یکی می گفت گفته اگه تعداد کامنتهام به 20 تا نرسه پست جدید نمی زنم.
خدا را شکر تعداد کامنتهاش اینقدر زیاد شد که مجبور شد بعضی ها را حذف کنه. آرزو به دل نموند.

[ بدون نام ] یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:36

بانو جان اینو به دریا گفتم که اسم حسنا تو لینک دوستانشه نه تو ..

اشتباه متوجه شدم. ببخشید.

سارا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:35

هر هر هر
یعنی این خانم روانشناسی خونده و این همه گیج میزنه!
خوبه علمشو اول رو خودش پیاده کنه!
چقدر عصبی و پاچه گیر
بعد من نمیدونستم روانشناسها هم این همه خاله زنک هستن که واسه مادرشوهر و جاری وبلاگ بزنن

نارین یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:31

به دریا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:29

ممنون از پست و حمایتتون
ولی کاش اسم حسنا تو لینک دوستانتون نبود
خیلی ها این رو میذارند به حساب تایید اون نویسنده از اون دوست
مثل صحرا که نهاینا حذف کرد

نارین یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:29

اه اه
چه خبر بود اینجا
این عفیفه خانم رو که بی خیالش
گند زد به خودش و حسنا
فقط یه سوال برام پیش اومده
این خانم اگه روانشناس هست واقعا این اصطلاحات رو نمیدونست و خودشو با ضریب هوشی پایین معرفی میکرد؟والا دوستم دانشجوی ترم 3 4 روانشناسی هست انقد بلبله تو این مسایل که نگو
بعد این خانم اگه روانشناسه چرا تحلیلاش منطقی نبود؟غیر اینه یک روانشناس باید بی طرفانه قضاوت کنه؟

نارین جان،
اون روانشناسه که مطلبی نداره جز کپی پیست. مدرک روانشناسی داشتن دلیل بر تخصص روانشناسی داشتن نیست.

این که عفیفه تا این سن کلمه 6 را نشنیده، نمی دونم چی بگم. یعنی تا حالا دکتر زنان نرفته؟ اگر در این مورد بخواد باشوهرش حرف بزنه چی می گه؟ بالاخره این لغت یه جاهایی استفاده داره. نمی شه که !!!!!!!!!!!

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:28

بانو جان
نفس خودش برای خودش کامنت میگذاره و جواب میده
مثلن خواسته ما عکس العمل شو بفهمیم

خودش رسمن نوشته من قبلن میرفتم اون وبلاگ ولی دیگه نمیرم خودش خودش لو داد
من انقدر براش مهم هستم که برام پست اختصاصی نوشت
گفتم بانو جان این بچه ارزش نداره عددی نیست

آخه نفس جان شما انقدر تو این دو ماه خودت به در دیوار کوبیدی بال بال میزدی که نگاه ات کنیم
هرجا سخن زن دوم بود خودت نخود آش میکردی یک خودی از خودت نشون بدیم ما هم ببینیم ا یک نفس نامی هم هست

جالب که نوشته حسرت وجود من بخورن من دیگه نمیرم اون وبلاگ
خیلی جک این بچه دو شخصیتی

آره واقعن یکی تو الان داری بی محلی می کنی یکی حسنا
ما هم فهمیدیم

هر دو سه هفته یه بار می گه من دیگه اون وبلاگ نمی رم

یه بار هم بود گفت اول مهر شده دانشگاه می رم کارم زیاده دیگه نمی آم.

یه بار هم که سرقضیه سوگند گفت من شما را بخشیدم و دیگه کاریتون ندارم.

کلا این بچه حالش خرابه

الهه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:24

نارین جان شکر خدای مهربون

پریناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:23

دریا جان..مرسی برای پست قشنگت

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:23

ممنون دریا جان
اوکی

دریا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:18 http://qapdarya.blogfa.com

سلام عنچه عزیز......
امشب دوستانتون این پست اخرم تواین وبلاگ نظرشون جلب شده ...
اون وبلاگم پرازدردزنهای این جامعه است ..تلخه خیلی تلخ ...
وشرمنده ادرس وبلاگ بذارید تا رمزبدم .......

گلریز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:18

دریا جان مرسی که هستی. خدارو شکر هنوز ادمهایی هستن که میتونن با شجاعت واستن و حرف دلشون رو بزنن. ممنون

پریناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:18

خدا رو شکر..چه خوب که گفتی نارین جان..

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:14

و یک سلام بخصوص به بانو عزیز

و یک سلام مخصوص به غنچه نازنین

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:13

شادی جان
کجا میری تا من میام تو میری تا تو میای من میرم (چی شد ؟)

امشب مهمون داره

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:12

خدا رو شکر نارین جان

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:12

سلام دریا جان

آدرس این وبلاگی که اومدی همش رمزی !

نارین یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:11

سلام
ممنون از دعاهاتون
دوستم با موفقیت عملو پشت سر گذاشت
گفتم اول اینو بگم بعد برم پستارو بخونم

خدا را شکر.
انشاله زودتر حالش خوب خوب بشه

دریا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:10 http://qapdarya.blogfa.com

گلریزجان ...بانوی عزیز..شادی وبقیه ....ممنونم ازلطفتون ...
گلریزجان دلیلی برای نگرانی وجودنداره ....
وقتی توخیابون داری میری یه دیوونه بهت سنگ میندازه چیکارمیکنی ؟ نمیشه که ماهم بهش سنگ پرتاب کنیم همه میدونیم دیوونه است میخندیدم ورد میشیم
درموردایناهم همینطور....بایدخندید وردشد.....

بانوجان این یک وبلاگ وبلاگ منه ......شایدبرخی هاتون خواننده این وبلاگ من باشید این وبلاگم بخاطر اسمی که گذاشتم برخی اززن دومی ها فکرمیکنن که منم زن دوم هستم ولی واقعیت برخلاف اینه ....
وامشب با همین نام براتون کامنت گذاشتم ....وبانو جان با اسم اصلی خودم دریا توقسمت ارسال براتون نوشتم ....

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:02

باید برم، شب خوبی داشته باشین دوستان

مهمونی خوش بگذره.

الهه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:02

سلام بانویی

سلام مامان آینده

مهسا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:02

می خواستم برای عفیفه کامنت بذارم دیدم کامنت دونیشو بسته

مهسا جان
در خانه اگر کس است
یک حرف بس است

تو اون خونه کسی نیست. دست بردار

ساره یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:02

بانو نفس در مورد شما تو کامنت هاش دوباره جوک گفته
هم پست نفرین به مرگ و هم پست با عرض پوش فراوان.جوکاش تمومی نداره انگار

چی گفته به سلامتی؟

188.158.53.99 ایران

http://s3.picofile.com/file/7984873866/nafas.png

گلریز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:01

دریا جان ممنون که اومدی و ممنون از پستت. خیلی ممنون که با اسم وبلاگت اومدی هرچند ممکنه یکم اذیت هم بشی

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 23:00

دومین کامنت این پست خیلی ناراحتم کرد
اونجا که الهام به حسنا نوشته:
شاید چون مجردم اون نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن رو هیچ وقت در نظر نگرفتم .هر چند دورادور ولی از آشناییت خوشحالم و ممنونم به خاطر پنجره ی جدیدی که به روم باز کردی تا به چیزی فکر کنم که قبلا برام مهم نبود

یعنی فکرشو بکنین حسنا چه پنجره ای رو به روی دختران جوان باز می کنه این که به خاطر نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن، حق داریم به زندگی یک زن دیگه و بچه هاش دستبرد بزنیم
خیلی مایه تاسفه

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:56

دریا جون سلام
الان به وبلاگت سر زدم. امروز بعدازظهر مهمون دارم و الان باید برم خونه رو مرتب کنم وگرنه همین الان می خوندمت

حتما بعدا می خونم و برات کامنت می ذارم

به دریا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:54

دریا جان
ما پستت رو خوندیم و به عنوان نایید کردن یه قسمتی از اونو اینجا گذاشتیم
ممنون از اینکه به نوبه خودت حتی با یه پست داری از این پدیده شوم انتقاد میکنی

بانو خصوصی باهاتون کاردارم چیکارکنم ؟

تماس با من
بالای صفحه وبلاگ است. می تونید تماس بگیرید.

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:51

به قول گلریز جون، عفیفه خودشو با پاک کردن نظرها کاملا ثابت کرد

دریا یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:48 http://qapdarya.blogfa.com

سلام ......بانو وبقیه دوستانتون .....
من صاحب وبلاگ دریای کویرهستم ...والا امشب دیدم هی امارگیرم داره میر بالا تعجب کردم ...اینجاروهرشب سرمیزنم اومدم اینجا دیدم درموردپست اخیرم اینجا نوشتن ...
لازم دونستم که بگم من همسردوم نیستم ..مجردهستم ..
یه وبلاگ دیگه هم دارم که دراونم به مشکلات دخترها وزنها والبته معلولین مینویسم ...مخالف زن دومی بودن هستم ..البته وبلاگهای زن دومی هارومیخونم شماهاروهم میخونم ..همه جا خاموش هستم ......
هیج قصدتوهین یا جسارتی به شمارو نداشتم بانو ...وبقیه دوستاتون .....

سلام دریا خانم.

ممنون از این که آمدید و متشکر برای توضیحی که دادید.

موفق باشید

خصوصی تون هم رسید. متشکرم

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:47

من برای عفیفه نظر گذاشتم و وقتی جواب مسخره و از روی تعصبشو به کامنت از روی دلیل و منطق خودم دیدم، فقط جوابی براش نوشتم و دیگه هم به وبلاگش سر نزدم
چون با همون جواب اولش به نظراتم، کاملا شناختمش و متوجه شدم که ارزش نداره آدم براش وقت بذاره

مردم هم که می خونن، متوجه می شن یه نفر داره حرف درست و منطقی می زنه یا اینکه طرفداری بیجا می کنه

عفیفه ارزش صحبت کردن نداره.
من فقط چون کامنتش اینجا بود، کامنت را جواب دادم.
به خداشادی جان، نصف حرفهاش را زیرسبیلی رد کردم. یعنی توی هر پارگرافش 5-4 تا جمله و استدلال غلط بود. تازه خیلی کلی جوابش را دادم اینقدر طولانی شد. بس که ماشاله حرفاش منطقی بود.

وبلاگش را هم رفتم خوندم ببینم کیه و چیه. اما لایق یک کلمه حرف زدن هم ندیدمش.

به عفیفه خاتون یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:44

دوستانه میگم خانم مریم باباخانی
با توجا به لو رفتن ماهیت وبلاگتون و اسم واقعیتون و با توجه به همهههههههههههه آنچه در مورد زندگی خصوصی همسر و خانواده همسر و جاریییییییییییی و اینا گفتین من اگه جای شما بودم کل وبلاگ عفیفه رو حذف میکردم!!
یه وقت میبینید که خانواده رد شد از وبلاگتون ها!!
گفتم کار به طلاق و اینا نکشه یه وقت

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:41

وبلاگ تجاوزهای خانگی خیلی تکان دهنده است
ولی چقدر عالیه که همچین حرکتی شروع شده و این مسائل هم نوشته میشه و اطلاعات خانواده ها اضافه می شه

آره. من هم از کارشون خیلی خوشم اومد.
حتی اگر در زمینه درمان نتونند خیلی فعال و مفید باشند، همین که اطلاع رسانی می شه و تجربه ها به اشتراک گذاشته می شه عالیه.

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:39

مرسی یاسمین جون
همیشه در کنار شوهر و سه تا کوچولوی گلت خوب و خوش باشی

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:38

مینو عزیزم

شادی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:38

سلام بانو،
می بینم که هستی
خسته نباشی

سلام
امشب زود اومدم که همه را ببینم.
شبهای دیگه وقتی می آم همه رفتند.

الهه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:37

بچه ها ...نفس خانمی هست که ادعای داشتن پدرومادری پزشک رو داره وخودش هم درسطح ارشد درس خونده ولی اومده زن دوم مردی شده با اختلاف سنی بالا و دارای دوپسر...تمام وبلاگش رو پرکرده ازبدبودن همسراول مرد ...ولی هرچی همسراول مرد بد باشه ..ایا رواست که تودخترمثلا تحصیلکرده زن دوم بشی ؟ من موندم چطور پدرومادرش بهش اجازه دادن .....والا توهمین دهات ما پدرومادری که درحد نهضت وحتی بیسوادهم گاها... باشن؛ نمیذارن فرزند درس خونده اشون زن دوم بشه اونوقت درپایتخت همچین خونواده ای ؟...البته بنظرمن این فقط یه داستان میتونه باشه تا واقعیت ...

زن هایی که دوم هستند تعدادزیادی وبلاگ مینویسن شاید بگم من خیلی هاشون رومیخونم وخیلی هاشون به وبلاگهای من سرمیزنند ولی همونطورکه گفتم این دلیل برتایید کردن اونا نییست ...وبلاگی هم هست که بانوی سوم نامی اون رواداره میکنه وبرام جالبه که خودش وکاربراش وا به وا وبلاگهای زن دومی رو میخونند وگاف ها وایرادات اونهارو میگیرن وصدالبته با منطق واستدال های درست ....

درمقابلش عفیفه عزیزروکه دوماهی هست تقریبا ؛خواننده خاموشش هستم با استدلال هایی که برای تعریف وتمجید ازیک زن دوم کرد ارزش خودش ووبلاگش رو پایین اورد ...نمیگم اون زن دوم ادم بدی هست نه ...ولی اینگونه طرفداری کردن واینگونه حمایت کردن غیرمنطقی بدون منطق تنها یک نتیجه میشه ازش گرفت اونهم حمایت اززن دوم بودن .....
http://qapdarya.blogfa.com/post/617

ممنون الهه جان

گلریز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:28

این پست دوست منو بخونید
http://qapdarya.blogfa.com/post/617
بانو من این پست رو خوندم جالب بود. در نقد عفیفه و زن های دوم نوشته. این بنده خدا از اونها نیست

ممنون عزیزم

کیانی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:11

اااا پریناز جون کامنتتو الان دیدم

کیانی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 22:11

بچه ها این سه تا وبلاگی که ادرس داده شده به نظر نمیاد وبلاگ زن دوم باشن

پریناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 21:50

دوستان فردی به نام !!! اینجا کامنت گذاشته..از دار و دسته ی دومی ها ..همین کامنت پایینی و آدرس یک سری وبلاگ رو اینجا قرار داده و گفته اینها همسر دوم هستند...دوستان هیچ کدوم از افرادی که این فرد نام برده همسر دوم نیستند و یکی از لینک هایی که قرار داده رو من خودم خواننده ی این وبلاگ بودم برای مدت ها و هستم و خیلی هم نویسندش رو دوست دارم ..دومی های عزیز فکر نمیکنید که این حرکات تنها شما رو زشت تر جلوه میده؟؟؟!!! ...فکر نمیکنید که این حرکت تنها اون روی پست شما رو نشون میده؟؟؟؟!!!..
ما اینجا درباره ی حسنا مینویسیم کسی که یک سال و اندی ملت رو سرکار گذاشته..
فکر نمیکنید این بازی ها نخ نما شده ؟؟؟؟!!!!!!
دوستان مراقب باشن کامنت دونی باز اینجا یک مزیت بسیار بزرگ داره و اونهم اینه که نشون میده افرادی که ما باهاشون سروکار داریم چه جور موجوداتی هستن...

نمی دونم چرا اینها دست از معرفی خودشون برنمی دارند.
بابا شناختیم.
می دونیم چه دیوانه های احمقی هستید. بسه دیگه. معرفی کافیه

گلریز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 21:46

عفیفه جون،،به جون عفیفه با پاک کردن کامنتها و جوابی که دادی خودت رو ثابت کردی. جون عفیفه راضی به اینهمه زحمت نبودیم.

عفیفه گند زد به خودش و حسنا با این کارش ...

گلریز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 21:37

عفیفه جون چرا کامنتهارو پاک کردی؟؟؟حسنا جوون بهت گفت اینکارو بکنی؟؟؟خودش هم فهمیده گند زده به همه چیز.حداقل پست رو پاک کنه یکم ابرو داری کنه. ای کیو رو داشتین!!!!!!!

یکی بهش گفته تو مریم باباخانی هستی؟ نوشته "نه"

وقتی این همه توی وبلاگش گفته من تو اون یکی وبلاگم با مشخصات خودم می نویسم و اینجا می خوام فقط غیبت مادرشوهر برادرشوهر جاری و کل فامیل شوهر را بنویسم و اسم وبلاگ تخصصی ام ( کپی پیست تخصصی ) را نمی گم، انتظار داشتی بگه آره، خودم هستم!!

لینکش توی لینکهای حسنا هم هست.
البته حسنا تا وبلاگی را کامل نخونه لینک نمی کنه. فکر کن 4 سال کپی پیست را خونده

!!! یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 21:30

زنهای دومی دیگه رو هم بشناسید

http://dance-life.persianblog.ir

http://28tir.blogfa.com

http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

2.184.227.117

ساره یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 21:13

فکر کنم کامنت های نارین رو بیشتر حذف کرده . گند زد به خودش با اون وبلاگش. خودش رو به خاطر دفاع از ی زن دومی دروغگو مفتضح کرد. می گه شما ای کیوتون پایینه من دفاع نکردم عزیز من ما ای کیو پایین هستیم این برداشت رو کردیم پس بقیه چی دارن می گن اونا هم همین برداشت رو کردن. نکنه فقط تو با اون حسنا جونت عقل کل هستید و بقیه هیچ. برات متاسفم

اگه دفاع نبود پس چی بود؟ بدو بدو عصر چهارشنبه کامنت گذاشته که " حسنا تا نرفتی بیا در مورد تو و بانو پست نوشتم "
منظورش این بود که حسنا بیا می خوام راجع بهت بد بگم؟

عفیفه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 21:06

عفیفه رفته و حدودا 10 تا کامنت رو حذف کرده
بخصوص اون کامنت شوهر من اوناره نیست رو!

خدا شفاش بده از درون و بیرون !

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 20:53

جنس زن بقدری قوی هست که وقتی شریک زندگش بهش خیانت میکنه
می تونه خودش نجات بده دوباره شادابی به زندگی خودش و بچه اش برگردونه بعد از سالها شاید فراموش هم بکنه

زن ها موجوداتی هستند که با وجود ظاهر ظریف و روح لطیف خداوند قدرت مبارزه با حوادث خیلی بیشتر از اونی که به جنس مرد بده به جنس زن داده


زن بدون مرد می تونه زندگی کنه ولی کمتر مردی بدون زن دوام میاره

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 20:41

گلریز جان
مردی که رفت ...رفت .... دیگه فایده نداره
دیگه هیچ وقت مثل سابق نمیشه
وقتی یک نفر خیانت میکنه دیگه نمی تونی مثل سابق بهش اعتماد کنی و دوسش داشته باشی تو گوشش حرفای عاشقانه زمزمه کنی

اون مرد هم مثل سابق نیست البته زن های زیادی همسراشون بخشیدن ولی دیگه مثل سابق اون هیجان اون عشق اون لذت کنار هم بودن دیگه نیست
خیانت بد می سوزونه ...بد

اکثر حرفاشون در مورد مسائل مالی بچه هاست
آخر هفته منتظر عروس داماد ها نوه هاشون که بیان ببینن
دلخوشی دیگه با هم ندارن

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 20:36

حق طلاق دست مرد بر فرض مثال هم خانم اولی نخواهد شوهرش وقتی شوهرش طلاقش نمیده ... چی کار کنه ؟

تو خیلی از خانواده ها وقتی دختر داری و دم بخت هست به خاطر ازدواج دخترشون که مهر بچه طلاق رو پیشونیش نزنند زن اول میسوزه تا دخترش ازدواج خوبی بکنه

تو هیچ طبقه خاصی طلاق پسندیده نیست
حتی به نظر من طبقه های پائین تر بهتر می تونن هندل کنند ولی در قشر سطح بالا چون اکثر اطرافیان زندگی خوبی دارن وقتی یکی طلاق بگیره بیشتر تو چشم میاد فقط مسائل مالی که مطرح نیست شاید یک زن از طبقه بالا جامعه باشه تحصیلات خوبی داشته باشه مدیر عامل هم باشه ولی وقتی طلاق میگیره دیگه تو همون محیط کاریش ازادی که وقتی همسر داشت با همکار های مردش نداره
ولی زنی که یک زن خونه است وقتی طلاق بگیره همون تو خونه هم می مونه

البته هستند زن های قوی که بعد از طلاق با مشکلات جنگیدن و زندگی خوبی دارن

ولی اینی که میگی تو اون طبقه بالا و مرفه جامعه پذیرفته شده است نه عزیز من

بهار یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 20:32

جسنا ظلم پایدار نمی ماند.
مطمئن باش روزی به سزای عملت می رسی.

:) یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 20:08

این پست دوست منو بخونید
http://qapdarya.blogfa.com/post/617

ممنون که اطلاع دادید.

گلریز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 19:41

به بی نام
شاید هم چنان شوهرش رو دوست داره. چرا اینجوری به قضیه نگاه نمیکنی؟؟همه این کارهارو هم میکنه که مردک حسنا رو طلاق بده و برگرده پیشش. هرچند به نظر من این مرد ارزش نداره ولی خیلی بعید نیست که زنی مرد ٢٠ساله اش رو همچنان دوست داشته باشه

کیانی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 19:41

یزدانی جو سلام به رو ماهت

یزدانی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 19:25

کیانیییییییییییییییییییییی
خوبی؟سلام
میگم چقدر هم عقیده هستیم

یزدانی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 19:24

به بی نام
چونکه خانوم اولی میداند آدم پست(مردک و پیرمرد) در جهل ابد و دهر نخاهد ماند و به زودی به غلط کردن خواهد رسید و آنگاه است که پدر برای بهار از کجا پیدا کند
در برخی خانواده ها طلاق همچنان منفور است و به طبقه اجتماعی ربطی ندارد
در ضمن بهار هویج نیست که خاطری نداشته باشد

کیانی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 19:22

یکی به اسم خانوم گفته که معضل خیانت در طبقات بالای جامعه حل شده و راحت میشه به خاطر خیانت طلاق گرفت. باید عرض کنم که حتی در بالاترین طبقات اجتماعی چه بالاترین طبقه فرهنگی چه اجتماعی و چه اقتصادی مساله طلاق همچنان نکوهیده و زشته و دختره یک مرده دو زنه بودن یا دختره یک مطلقه بودن(برای امثال بهار) همچنان مایه ننگه. نمیخام ریا بشه! ولی والا همین طبقه ای که شما دارین ازش صحبت میکنین منم باهاشون کم حشر و نشر ندارم و اوضاع همونطوریه که توضیح دادم
و لذا خانوم اولی یا بهتر بگم خانوم خانوما هم از این قاعده مستثنی نیست. بگذریم که گذشتن از یه زندگی بیست ساله فرقی نمیکنه از چه طبقه ای باشی بهرحال شدنی نیست

کیانی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 19:17

میگم به نظر شما این مردک با تموم هرزگیش میاد به یکی یه دونه دخترش بگه که حسنا میخاد بچه بیاره؟؟ بعد اونوقت بهار برگرده بگه من خودمو میکشم؟؟!! یا اینم نشات گرفته از ذهن مالیخولیاییه حسنی جونه؟! جدی برام سواله!!

[ بدون نام ] یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 19:10

خانم
بانو من یک آدم بی طرف شما هم محق اگر راست می گویید چرا حسنا پیش یک شوهر اس وپاس که دیگر ثروتی ندارد باقی مانده اصلا خانم اولی فرشته پری. با این همه ثروت از طبقه بالا اجتماع این شوهر خیانت کار را برای چه می خواهد به قول شما 6که ندارد رو به مرگ هم که است چرا طلاق نمی گیرد از شر این اراذل و اوباش راحت شود. تا با این همه بیماری راحت باشد. نگو به خاطر بهار و ابروی ایشان که در طبقات بالای اجتماع این مسله دیگر حل شده که حتی عدم تفاهم باعث جدایی می شود چه برسد به خیانتی به این واضحی

عزیز من حسنا تازه فهمیده که شوهره اونقدرهام که به حسنا نشون داده بود ثروتمند نیست. حتما متوجه شدی که توی پستهای اخیرش نوشت رفتم خونه مادرشوهر مهمونی و خواهر شوهر بهم گفت که یه چیزای دیگه ای هم انگار به نام خانم اولی هست و من خبر نداشتم

این خانم به تدریج متوجه شده چه کلاهی سرش رفته. الان هم منتظر وعده وعیدهای این مرد هست. منتظر هست ببینه باید چی کار کنه. آخر این ماجرا چی می شه. دو ماه هست که فهمیده، کفش نیست که بکنه بندازه اونور. بذار مطمئن بشه.

هنوز نمی دونه شوهره سرش را کلاه گذاشته؟ آیا راست می گه؟ ایا چیزی مونده یا نه؟ شاید شوهره داره بهش وعده می ده که یه چیزایی برات می خرم یا ازش می گیرم. شاید یه چیزایی را هنوز نمی دونه به نام کی هست و خیلی شایدهای دیگه ....

حسنا با سابقه دو تا ازدواج، از این مرد طلاق بگیره بره زن کی بشه؟ مگر این که باز یه پیرمرد پولدار پیدا کنه و ...
با شرایط موجود اگر بتونه یه خونه ای ماشینی چیزی از این مردک بتیغه باز برد کرده. منتظره ببینه باید چیکار کنه و چه راهی مونده.

اگر می خواست سالم زندگی کنه می تونه طلاق بگیره و بره با کار و خونه و امکانات خودش زندگی کنه. سنی هم که نداره. یه شوهر در حد خودش می تونه پیدا کنه. اما حسنا قانع نیست به زندگی خودش. سهم دیگران را می خواد. شوهر در حد خودش نمی خواد.

اما خانم اولی، عزیر من یک زن 45 ساله رو به مرگه؟ چرا؟ دو تا بیماری کنترل شده داره و با ثروتی که اون داره مشکلی هم برای دارو و درمان و ... نداره.

مساله آبرو و بهار را که بگذاریم کنار. مساله ضربه سنگین عاطفی این قضیه است. سخته براش که باور کنه و بپذیره حاصل 20 سال صداقت و وفاداریش را یکی از راه رسیده ازش بگیره. منظورم مال و اموال نیست. منظورم زندگیشه.
سخته که بپذیره شوهرش اینقدر بی وفا و نامرد بوده. راحت نیست کنار اومدن با این مشکل.
اگر شوهرش مرده بود کمتر درد می کشید تا الان که بهش خیانت کرده.
نمی دونم وبلاگ همسران اول را می خوندی یا نه. یاس می گفت یه بار به همسرم گفتم کاش مرده بودی ولی بهم خیانت نکرده بودی. تحمل درد مرگت آسونتر بود.

این زن هنوز هم منتظره که شوهرش برگرده و بگه اشتباه کردم. هنوز هم ته دلش یه امیدی به برگشتن غرور صدمه دیده اش داره.

هیچ چیز سخت تر از این نیست که جوانی و زیبایی ات را توی یک زندگی صرف کنی و همسرت اینطور جوابت را بده.

این مرد دیگه هیچوقت براش مرد قبلی نمی شه. اما می خواد غرور شکسته اش را کمی ترمیم کنه. می خواد برنده نبرد با متجاوز زندگیش باشه. آره. می خواد در مبارزه با حسنا برنده باشه. می خواد متجاوز را از زندگیش بیرون کنه.

به هر حال براش سخته جلوی خواهر و مادر و دخترخاله و ... بگه شوهرم جواب 20 سال همراهی را اینطور داد. همه سرمایه و زندگیم را ریختم به پاش و این شد.

ضمن این که حتما می دونی حق طلاق بامرد است ...

نسیم یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 18:52

گلی جان
این وبلاگ کامنت آزاد است
نوچه های حسنا اینجا حضور دارند و از کلمه به x استفاده می کنند خواننده جدیدی که بخواهد از دروغهای سوال کند توهین می کنند. شما آرشیو کامل را بخوان تا ببینی چطوریک سوال سر کار بودی

مینو یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 18:48

شوهر بانو از روی کامپیوترش می خونه، بانو توی لپتاپش تایپ می کنه. بعضی وقتا هم که شوهرش نیست، پرینت می گیره می ذاره کنارش و تایپ می کنه.

"به گلی" خیلی بانمک بود.

به گلی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 18:23

شوهر بانو از روی کامپیوترش می خونه، بانو توی لپتاپش تایپ می کنه. بعضی وقتا هم که شوهرش نیست، پرینت می گیره می ذاره کنارش و تایپ می کنه.

اون یکی وبلاگمون را دیدی؟
راستی از کجا اومدی اینجا؟

گلی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 18:17

جریان این وبلاگ چیه؟؟
چطوری نوشته های حسنا اینجا کپی میشه؟در صورتی که که کلیک نمیشه کرد تو وبلاگش؟؟؟
بعد این که شما ها و همچنین خانم حسنا چقدر وقت دارید؟؟؟!!

ساره یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 18:02

حسنا: متاسفانه اول از همه همسر حوصله مشاوره رو نداره و من هم میخواستم با من بیاد نمیومد . به تازگی و برای اینکه تهدید های بهار زیاد شده بود و من به همسر گفتم که جدی بگیره تا خدای نکرده تهدیدهاش رو درباره خودش اجرا نکنه ، بهار رو دکتر میبره و تحت مشاوره هست و امیدوارم که نتیجه بخش باشه . نه در مورد من . برای خودش و اینده اش . امیدوارم راهی باشه تا همسر به این نتیجه برسه که بقیه هم به همان میزان نیاز به مشاوره دارند.
به خاطر وجود نحس تو و هر ز گ ی های اون مردک همه باید برن مشاوره؟ چرا چون حسنا نذر کرده عین بختک بیفته رو اون زندگی. راستی مشاوره می تونه شر تو رو از اون زندگی کم کنه؟ مشکل خانم اولی و بهار فقط تویی .نمی فهمی یا خودت رو به اون راه می زنی.؟

ساره یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:48

عایشه٢:٢۸ ‎ق.ظ - جمعه، ٢٧ امرداد ۱۳٩۱

سلام عزیزم .نماز روزه ها قبول
کاش خانم اولی به هیچکس که فکر نمیکنه و این رفتارا رو از خودش نشون میده حداقل به دخترش بهار فکر کنه و بخاطر اون در رفتارش با تو و شوهرتون تجدید نظر کنه.چون دختر همین خانم یعنی بهار با دیدن این وضعیت کلن توی روحیه اش تاثیر میزاره و زندگی آینده اش و ازدواجش و زندگی مشترکش خیلی با دشواری همراه میشه بهار نسبت به جنس مخالف بدبین و بی اعتماد میشه چون خانم اولی با رفتاراش تصویر پدر رو توی ذهن این دختر خراب کرده.دخترا معمولا در مورد جنس مخالف بر اساس پدرشون قضاوت و رفتار میکنن
یعنی الان خانم اولی بس کنه بهار به جنس مرد بدبین و بی اعتماد نمی شه؟ پس مردک این وسط چی چی؟ استدلالت تو حلق عفیفه

ساره یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:38

"همسر گفته بعد از اینکه از شمال برگشتیم اگر خانوم اولی قهر و دعوا رو تموم نکنه ، میاد خونه من و هست . به خود خانوم اولی هم گفته که نمیتونم به خاطر قهر تو خونه این و اون باشم . خدا به خیر بگذرونه اگر اینطور بشه که باید منتظر یک واکنش تند ازخانوم اولی باشیم . نمیفهمم چرا نمیگه بیا خونه و توی خونه قهر باشه و دعواهاش رو بکنه ؟ شاید هم میدونه با این روش میتونه همسر رو خسته کنه و به میل دلش برسه. امیدوارم خانوم اولی بس کنه"
اتفاقا خدا کنه ایندفعه خانم اولی بس نکنه و تکلیفش رو با این ه ر زه ها ی سره کنه . یا این مردک رو از زندگیش پرت کنه بیرون یا حسنا رو.

به هر حال امسال که خیلی جدی تر از پارساله. گیر عجب نامردهایی افتاده این زن !

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:37

راستی حسنا همسر گریه نکرد تو ماشین بغلت کرد تو هم از پنجره ماشین بیرون نگاه میکردی

گفتم شاید دلش برات تنگ شده بود اشک هم ریخته

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:33

رفتم و نشستم تو ماشین و گفت فقط میخواستم 5 دقیقه بغلت کنم دلم برات تنگ شده


تو ماشین !؟!؟؟!؟ مگه خونه ندارید
دیگه دوست دختر دوست پسر ها هم تو ماشین از این ریسک ها نمی کنن

آخه اینا چیه می نویسی

ریسک که چه عرض کنم. از این کارهای مسخره !!

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:30

عفیفه جان درسته شما از حسنا ادب یاد گرفتی ولی خدایی نکرده تربیت بچه یاد نگیری
اگه شوهرت سر دخترت داد بزنه برات عادی باشه

پدر اعتماد به نفس به دخترش میده هر چس احترام به دخترت بیشتر بگذاری اعتماد به نفس و عزت نفس دخترت بیشتر میشه و ازدواج بهتری میکنه

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:28

بهار مرتب زنگ میزد که کجایی چرا نیومدی دنبالم و همسر میگفت کار دارم میام . بهار یا خانوم اولی خبر نداشتند که ما خونه مریم جون هستیم و برای این تماس میگرفت که حس کرده بود نکنه به من سر زده . همسر چند باری گفت میام و زنگ نزن . بالاخره عصبانی شد و سر بهار داد زد که به تو چه ربطی داره من کجام مثل اینکه یادت رفته من بابات هستم نباید به تو جواب پس بدم که کجا هستم منتظر باش تا یک ساعت دیگه میام دنبالت . اگر هم نمیتونی صبر کنی امشب خونه بمون . بهار هم گفت که صبر میکنه

تهایت یک مرد هر...زه که زن و بچه می پیچونه
آخر سر هم سر دختر 18 ساله اش جلوی معشوقه اش داد میزنه اونم ساکت میشه بهش بر نمی خوره
نهایت تربیت و ادب این پدر نشون میده

والله ما هر چی میخونیم بیشتر شبیه همه زن های دومی هست که بدون رضاین زن اول با مرد رابطه دارن ببخشید حواسم نبود باید میگفتم رابطه عفیفه
آخه زنی که خودش رضایت داده دیگه این گیر ها برای چی

خواهش می کنم تو وبلاگ هاتون فرهنگ سازی کنید یعنی چی یک مرد یک پدر رو سر دختر بزرگ 18 ساله اش داد بزنه
فرهنگ خانوادگی تون انقدر ننویسید

حسنا جان یاد بگیر در خانواده های با فرهنگ تربیت درست هیچ پدری نه تنها سر دختر بچه کوچکش داد نمیزه بلکه سر دختر 18 ساله اش هم این کار نمیکنه و احترام میگذاره به دخترش
و با منطق و زبون خوش دخترش قانع میکنه

در خانواده های سطح پائین بی ادب پدر سر فرزندان و زنش داد و فحاشی می کنه میره دنبال هر...زه بازیش و هر کسی هم که مخالفت کنه بیشتر داد میزنه
مثل اینکه شامل خانواده شما میشه که خیلی راحت میشناسی می نویسی

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:16

راستی حسنا جان
میگن بعد از غذا میوه نخورید میوه همیشه قبل غذا بخورید

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:15

بانو
این پست حسنا رو که خواندم رفته بوده بخوابه همسر بهش زنگ میزده کی تو اتاق چی پوشیدی در بسته است یا نه

یاد این وبلاگی افتادم که گذاشتی یک پست در مورد همین موضوع خواب بود یک دختر نوشته بود

واقعن مردی که انقدر شکاک باشه یا خودش ایراد داره و به همه شک و به قول عفیفه جان این کاره است
یا به فامیل زنش شک داره و نهایت توهین به مرد های اون خونه است

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:04

حسنا میگه نمی خواهم کسی آدرس خونم بلد باشه
بعد یک وبلاگ زده از ریز ترین مسائل زندگیش حرف میزنه ساعت میوه خوردن بعد از میوه خوردن ....
یک در صد احتمال بده همکاری همسایه دوستی آشنا تو رو بشناسه وبلاگ عمومی نویسه که
از همین جا نتیجه میگیریم هیچ واقعی نیست

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 17:00

آخه مگه خونه، گوشی GLX است که تو جیب جا بشه

بانو جان عالی بود عالی

آخه دائم می گه دیگه آدرس نمی دم کسی بیاد.
کل فامیل مردک بایکوتش کردن، میگه آدرس نمی دم که ندونن کجام !!

گلریز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 16:43

بانو حس خوبی ندارم وقتی در مورد یک شخص حقیقی صحبت میکنیم. بی خیال

آیناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:53

فکر کن عفیفه همون مریم بابا خانی باشه چه افتضاحی
من هرچی وبلاگشو زیر رو کردم چیزی به جز معرفی مال خودش نبود

بقول بچه ها همش کپی پست بوداز دیگران
یعنی این بشرهیچی ازخودش نداره
من تاجایی که نگاه کردم هیچ کامنتی هم وجود نداشت تو پست های کپی شدش

ابروی هرچی روانشناس وبرده

من هم خواستم بخونم ببینم نوع نوشتن و ادبیاتش شبیه عفیفه هست یا نه، دیدم هیچی ننوشته !!!!!

آیناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:47

بانو جان
خواستم همینو بگم انگار یه کاسه ماست مالیدن رو صورتش
یعنی این صورت یه خال ریزهم نباید داشته باشه

عکس دیروزش خوشگل تر بود. اقلا دو تا گل و گیاه اونجا بود

آیناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:42

مریم بابا خانی چه ربطی به عفیفه داره؟

یک دوستی کامنت گذاشته بود که عفیفه همان باباخانی است.
گویا دیروز که وبلاگ را معرفی کرد مریم خانم با یک عکس دیگه بودند امروز سریع رفت عکس خوشگلش را گذاشت. چقدم رتوش شده

راحله یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:37

چه خواننده های حسنا اطلاعات جامعی از دعا و فال قهوه دارند. چه چیزهایی در مورد دعا نوشتند تا حالا به عمرم نشنیده بودم.

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:31

بانو جان
قربانی بعد از چند سال وقتی بزرگ میشه تبدیل به جانی میشه
باید اون قربانی درمان کرد تا جانی نشه و قربانی های دیگه به وجود نیاین و به مراتب جانی های دیگه هم به وجود نیان
مثل دنیاله تصاعدی به هم وصل هستند

چند سال پیش اون فاجعه اسفناک ورامین اتفاق افتاد همین الان یاد اون طفل های معصوم میفتم اشکم داره در میاد
خود جانی می گفت همون کاری کردم که پدرم باهام میکرد

امیدوارم جامعه درمان شه

آیناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:30

اگه قرار بود حسنا خونه ی بره که کسی بلد نباشه

چطور شد یهو همه میدونستن حسنا کجا زندگی میکنه؟

نگفتی حسنا خیلی واسم جای سواله؟

مگه قرارنبود وقتی ازاون خونه ی که ازپول پیش خونه پسرک و ارث میراث بابات گرفتی جایی بری که کسی خبر نداشته باشه؟

چی شد چی شدکه این شد؟

یعنی واقعا خواننده ها رو چی فرض کردی که بری خونه ی مردک بعد خانوم خانوما چطور شد فهمید بگو دیگه حسنا جون ؟

چطور فهمیدن اون خونه یه پست ماجرا داشت بعداین یکی نداشت؟
منبع موثق کی بود؟که اطلاع داد کجا زندگی میکنی؟

آیناز!!
داشتیم ؟؟

یعنی تو به حرفهای حسنا شک داری؟

تو هم شدی مث عفیفه ها. تو خصوصی حسنا بهش یه حرفی زده اما عفیفه باور نمی کنه و می گه دروغ می گه مردک را هم که کرد اونکاره !! نکنه تو هم همدست عفیفه ای؟؟

حسنا به مردک گفته باید واسم خونه بگیری، مردک هم بردش خونه ای که داشتند و زنش بر اساس اعتماد اختیارش را داده بود دست مردک! بعد هم فهمید که مردک حسنا را برده نشونده اونجا و گفت باید بره. همین.

یکسالی هم این بی نوا زد تو سر خودش که نمی رم و ...

می گه می خوام محل سکونتم را ازشون قایم کنم.
آخه مگه خونه، گوشی GLX است که تو جیب جا بشه

عفیفه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:28 http://mbabakhani.blogfa.com/89044.aspx

مریم باباخانی چه حالی می کنه با این کامنت عفیفه!
عکس وبلاگش را هم عوض کرد از ذوقش

همه وبلاگ هم که سرگرمی و کپی پیست است. می گه وبلاگ تخصصی دارم

دست از سر عفیفه ورنمی داریها.
بگم واست یه پست بنویسه

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:27

نارین جان
یادت بودم البته صبح کامنت خواندم امیدوارم به سلامتی حالشون خوب باشه

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:24

بانو جان
چند سال پیش کانال آمریکایی بود برنامه آپرا یک خانواده اومده بودن که پدر بزرگ با نوه اش بود
من ایرانی باورم نمیشه که یک خانواده بیان جلوی دوربین و از این رسوایی خانوادگی بگن
و خود مادر دختر میگفت من اگه اینجا نشستم اول به خاطر دخترم دوم به خاطر دختر های همسن و سال دیگه امریکایی

بحث می کردن روانکارو اوومده بود پدر بزرگ مادر بزرگ مادر پدر همه بودن

واقعن چقدر خوب یک ناهنجاری درمان کنیم که قربانی محکوم نکنیم و جلوی قربانی های دیگر بگیریم و این فرهنگ نهادینه بشه و دست از این تفکرات سنتی برداریم

یاسمین یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:15

سلام به همگى
شادى جون قدم نو رسیده مبارک ، منم مثل خودت سه تا دسته گل دارم
نارین جان امیدوارم حال دوستت به زودى خوب شه
بانو جون خسته نباشى ، دیگه اجازه نمیدى یک پست رو حضم کنند بعدى رو پاتک میزنى

ساره یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 15:13

پست جادو جنبل رو گذاشت عمدا هم گذاشت که بلکه ی چیزی از توش یاد بگیره ببینه می تونه ی بلایی سر خانم اولی بیاره یا اونو از چشم مردک بندازه

پریناز یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 14:53

امروز صبح جراحی دوست نارین بودااا
نارین جان عزیزم
امیدوارم که جراحی خیلی خیلی خیلی خوب پیش رفته باشه و با کلی خبرای خوب برگردی به کامنت دونی:):*

انشاله

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 14:49

بانو جان چقدر اون وبلاگ حرفای خوبی زده شده این خیلی خوشم اومد

جامعه ای که زنانش در دعواهای مردان، مورد تجاوز کلامی قرار می‌گیرند؛ در خیابان‌ها، اتوبوس‌ها و به تازگی هم در فضای مجازی از متلک‌های جنسی و آزار جنسی رها نیستند


این جمله باید با طلا نوشت و طرز صحییح حرف زدن و فحاشی نسبت به مادر و خواهر در دعوای مردانه از بین برد

عالی بود این جمله

کاش مردها هم تجربه هاشون را توی اون وبلاگ بگن.

چون زنهایی که مورد تجاوز قرار می گیرند بیشتر توی خودشون می ریزند و زندگی شخصیشون تحت تاثیر قرار می گیره و کمتر نتیجه اش می شه آزار دیگران.

پسرهایی که مورد تجاوز قرار می گیرند بعضی ها دست به تجاوز و جرایم دیگه می زنند که متاسفانه افراد دیگه را هم درگیر می کنه و دایره آسیب دیدگان وسیع تر می شه

راحله یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 14:48

یک سوال چرا حسنا مرتب خانه عفاف را عوض می کند.

اوایل که با مردک شروع کرده بود، حسنا خونه خودش زندگی می کرد. بعد که بهار به کمک عموش خونه را پیدا کرد و رفت دم در آبروش را برد و ... گفت همسر گفته بریم یه جای دیگه که بهار بلد نباشه ( البته این قسمتش دروغه ) همانطور که اوندفعه عموش آورده بودش، این دفعه هم فوقش یه بار مردک را تعقیب می کردند و خونه عفاف را پیدا می کردند.

حسنا به مردک گفته بود باید واسم خونه بگیری. اونم احتمالا منتظر بوده قرارداد مستاجر تمام بشه، حسنا را ببره اون خونه.

چند ماه بعد هم که خانم اولی توی جلسه کذایی بعد از کنکور بهار، می گه باید خونه را خالی کنی.

راحله یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 14:46

مگر حسنا تو آن خانه قبلا چیکار می کرده است که دلش گرفته است.

یزدانی یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 14:40

خوندم
مرسی بانو جون

غنچه یکشنبه 5 آبان 1392 ساعت 14:39

جادو جنبل
همه زن های دوم سر دکان دعا نویس ها هستند
دعای مهر محبت
نمی دونم یک دعایی هست زنش از چشم شوهرش بیوفته
کلن بازار دعانویس ها رو همین زن های دوم گرم کردن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.