.

.

.

.

مجبور بودم. می‌فهمی؟ مجبور بودم


 وقتی کامنت گذاران به حسنا می گفتند چرا خونه را به خانم اولی پس دادی، با خودم می گفتم خب مجبور بود، اینها چرا نمی فهمند؟ 

توی ذهنم دنبال این جوک می گشتم که قبلا شنیده بودم اما یادم نمی اومد. فقط یادم بود که آخرش طرف می گفت "مجبور بودم، مجبور، می فهمی؟" و خنده ام می گرفت.

مخصوصا این که حسنا تکرار می کرد "به خاطر دل بابا" و بیشتر خنده ام می گرفت.


تا این که گفتم بذار سرچ کنم شاید جوکش را پیدا کنم. جالب این که دیدم این جوک سوای مساله مجبور بودن، چقدر با شرایط داستان نویسی حسنا جوره ! واقعا اگر وسط دریا هم یک درخت بذاره، هیچکدوم از کامنت گذاران نمی پرسن این درخت این وسط چی می خواد. فقط می گن آفرین، چه شجاع، چه فهمیده، چه زرنگ ... از درخت رفتی بالا؟



یک برادر آبادانی داشته تعریف می‌کرده: «ولک پیرمرد و دریا رو خوندی یه بار همچی چیزی برای خود مو اتفاق افتاد. آغا رفتیم دریا یه نهنگ شکار کردیم این هوا. بعد داشتیم بر می‌گشتیم که یک کوسه افتاد دنبال‌مون. آغا ما برو کوسه بیا. ما برو، کوسه بیا. کوسه دهن باز کرد و ها نصفه نهنگ رو خورد. اما باز هم ما برو، کوسه بیا. باز کوسه دهن باز کرد نصفه دیگه نهنگ رو هم خورد. ما هم پارو تندتر زدیم اما کوسه ول کن نبود. ما برو، کوسه بیا. کوسه دهن باز کرد نصفه قایق رو خورد. اما با همون قایق نصفه مو در رفتیم. دیدوم دوباره کوسه دهن باز کرد. ولک مو رو می‌گی از یک درخت رفتوم بالا

شنونده بر اساس استدلال منطقی پرسید: «داش خوب درخت وسط دریا کجا بود؟»

برادر آبادانی چهره مظومانه و طلب‌کاری گرفت و گفت: «مجبور بودم. می‌فهمی؟ مجبور بودم


البته این جک را باید با لهجه بخوانید. این جک در واقع ستایشی از رئالیسم جادویی است و این که قصه‌گویی بر واقعیت اولویت دارد. اگر شما قصه را خوب روایت کنید مهم نیست که واقعیت را بنویسد یا افسانه را. خواننده در داستان آنچنان غرق می‌شود که فرصت نمی‌کند بپرسد: «درخت وسط دریا هست؟»


این مطلب را از اینجا کپی کردم.



این هم لینک چند سری کامنت ! فایلهاش تو اون یکی وبلاگ هست.

برگ چهاردهم - دعوا

برگ بیست و سوم - یک دعوای دیگه 

برگ بیست و چهارم - درگیری

برگ بیست و هفتم - پیتزا



1- لینک بهتر است یا فایلهای کامنتها؟

2- ویژگی خاص پیتزا داوود چیه؟ دوست دارم بدونم. اگر رفتید یا می دونید لطفا بگید.

3- منتظر نظرات و پیشنهادات شما برای بهتر کردن برنامه هستم. اما وقت برنامه را نمی تونیم بیشتر کینم.

نظرات 557 + ارسال نظر
پریناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 11:37

زیبا جان درباره ی قضیه ی عدم حمایت و اینکه چرا از وبلاگ جدید یاس حمایت درخوری نشده و وبلاگ 205 هم من حسمو به همون دوستمون گفتم که خیلی قبل تر از شما کامنت گذاشته بود و اینجا رو با 205 مقایسه کرده بود و فقط به عنوان یه خواننده خواستم بگم که چرا نتونستم همراه درست و درمانی برای وبلاگ همسران اول و حمایت کننده ی خوبی برای وبلاگ جدید باشم..

آیناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 11:31

یه دوست عزیز

شمامیگن چرا بانو اتاق فکر همسران اول و عمومی کرد
بخاطر اینکه همه ازبانو میخواستن اگه مدرکی داره رو کنه

بانو به همه فرصت فکر کردن داد تاتصمیم درستی بگیرن

من هم درمورد بانو وبچه های اینجا همون حسی ودارم که پرینازداره

پریناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 11:29

نه زیبا جان..
منظور من اصلا و ابدا کامنت شما نبود..
من درباره ی این صحبت کردم که همسران اول بهتره چه رویه ای رو پیش بگیرن..درباره ی اینکه من اون احساس صمیمیت رو با مدیر اون وبلاگ نداشتم و خب این احساس من بود که باعث میشد نتونم همراهشون باشم..من دقیقا همچین احساسی رو داشتم که وبلاگ همسران اول یه طیف خاصی رو فقط شامل میشه..نمیگم بد بود اما باعث میشد که من و امثال من نتونیم همراهیشون کنیم.. اما بهتره روی ماها مانور داده بشه..چون ماها خیلی آسیب پذیر تر هستیم زیبا جان.. اکثر خواننده های حسنا و دومی ها رو هم ماها تشکیل میدیم.. البته که بهتره که بزرگترها به این نیروی جوان جهت بدن..بله این درسته کاملا اما گاهی کاملا این جمعیت جوان نادیده گرفته میشن..صادقانه بگم من و هم سن و سالای من اونقدر که این وبلاگ برامون جذابه نمیشینیم پای بحث های تخصصی...
باهاتون موافقم که روش همسران اول هم روش درستی بود..و بهتره یه زنجیره شکل بگیره..اما اینکه در گذشته چه اتفاقی افتاد و مقصر کی بود هم دردی رو درمان نمیکنه به نظر من بهتره تغییر رویه داده بشه اگر قراره تاثیر بزرگی گذاشته بشه..
راستی زیبا جان شما نویسنده ی وبلاگ بی وفایی را فراموش کن هستید؟؟درسته؟؟چرا نمینویسید دیگه؟؟!!

زىبا جمعه 10 آبان 1392 ساعت 11:19

پرىناز جان! دختر گل!
من نمىدونم اون کامنت طولانى رو براى من نوشتىد؟ من توى دو سه تا کامنتى که نوشتم اصلا به شما و دىگر دوستان جوانتان اشاره اى کردم؟ من فقط روى صحبتم با بانو بود و ىک کامنت هم براى شادى جان گذاشتم که از خوانندگان پر پا قرص وبلاگ همسران اول و الان هم وبلاگ ىاس هست.
حالا من نمىدونم اون کامنت طولانى که گذاشتىد براى چى بود؟ من گفتم چرا وبلاگ همسران اول رو نمىخونىد؟ ىا اىنکه چرا توى وبلاگ بانو چرا کامنت مىگذارىد.
عزىزم فکر کنم چند سالى از دختر من بزرگتر باشى. ولى دختر باهوش و بسىار خوب و فعالى هستى. آىا شما توى حرفاى من اىن برداشت رو کردىد که من مخالف شرکت شما توى اىن وبلاگ هستىد. ولى به نظر من همىشه دو تا فرد بزرگتر و کسانى که در تاپىرهن بىشتر پاره کردند اىن نىروى جوان و فعال و باهوش رو باىد سمت و سو بىى دن تا موثرتر عمل کنند.
به نظر من وبلاگ بانو جون زىاد قتبل مقاىسه با همسران اول نىست هر چند که هر دو تقرىبا هر دو توى ىک زمىنه عمل مىکنند
اىن وبلاگ ترجىح داده که به ىک موضوع خاص و ىک نفر خاص رومورد تجزىه تحلىل قرار بده . وبلاگ 205 هم با ادبىات خودش ىکسرى از زنان وبلاگ نوىس رو مورد نظر ق ار داده بود. ولى وبلاگ همسران اول بىشتر خود خىانت در نظرش بود.همونطورکه گفتى دختران هم سن و سال شما کمتر به خاطر پول با مرد متاهل رابطه برقرار مىکنند. بىشتر حرف عشق و عاشقىه بنابراىن اىن کىسى که شما نقدش مىکنىد شاىد براى ا نا موضوعىتى نداشته باشه.
زنى هم که الان خىانت دىده و درد کشىده است و در بطن اىن حادثه است اصلا براش مهم نىست که حسنا چکار کرده ىا نکرده. ا و دنبال راهکاره تا راه حلى براى مشکلش پىدا کنه ىا اىنکه حداقلش درد دل کنه. بنابراىن اگه شما و دوستان جوانتون از اون وبلاگ خوشتون طبىعىه.به هر حال من نفهمىدم منظورتون از کامنت طولانى تون چى بود.
همونطور که گفتم براتون آرزوى موفقىت مىکنم.

پریناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 10:31

یه قضیه ای هست که از دیشب اینجا داره بحث میشه و راستش اصلا دوست نداشتم توی این بحث شرکت کنم اما جدی این نظر من رو پای غرض ورزی نذارید و به عنوان نظر یه خواننده بهش نگاه کنید..من همسران اول رو نمیخونم و وبلاگ جدیدشون رو شاید یکبار یا حداکثر دوبار بیشتر بهش سر نزدم..علت این دوست نداشتن ربط خاصی به ماجرای یاس و سوگند و اینها نداره..بله از گاف بزرگی که دادن دلگیرم اما نخوندنشون ربطی به این قضیه نداره..قبل از اینکه اون داستان ها هم پیش بیاد خواننده ی دائمی نبودم..علتش برای من ادبیات مقاله طوری وبلاگ همسران اول بود..من توی اون بحبوحه ی گند کاری سوگند هم همین جا اگر بانو خاطرش باشه کامنت گذاشتم که حساب یاس رو جدا کنید و اینکه تصور دردی که این فرد کشیده هم از میزان درک من هم خارجه....اما به هرحال جدا از مرزبندی :کی خوشبختره ::و کی درد دیده تره ؟؟و کی خیانت دیده تره؟؟..من یک خواننده ام..چه 5 سالم باشه و چه ده هزار سال..به هر حال توی همون بحبوحه هم من کامنت گذاشتم که یاس برای من نماد اون آدمییه که تونست بلند شه و بسازه و این قابل تحسینه نه برای یاس برای همه ی خانوم هایی که این درد رو تحمل کردن..من خواننده ی دائمی اون وبلاگ نبودم..اما دنیای مجازی همین نوشته هاست دیگه..همین نوشته ها یکی رو دوست داشتنی میکنه یکی رو نه..چه بسا ممکنه مثلا من نوعی برای توی نوعی دوست داشتنی نباشم از روی نوشته هام اما اگر توی دنیای واقعی شمای نوعی منه نوعی رو ببینی شخصیت حقیقیم برای شما دوست داشتنی و قابل معاشرت باشه..گفتم من نوعی..اما اینکه چرا من خواننده ی همسران اول نبودم و نیستم ربطی به قضیه ی سوگند نداره..من ادبیات مقاله طوری رو دوست ندارم..شاید فرد دیگه ای دوست داشته باشه..سلایق متفاوته و علت اینکه من فکر میکنم بهتره زنجیره ای از وبلاگ های مخالف خیانت با روش های مختلف به راه بیفته همینه..بهتره این قضیه ی اینکه کی فعالیت کنه کی خواننده ی بیشتری داره و کی موفق تره رو کنار بذاریم و هرکدوم توی زمینه ای که تخصصش رو داریم کاری انجام بدیم..بله سوگند گند زد ..همسران اول داشتن تک به تک عذر خواهی میکردن از حسنا و بعد از اون قضیه ی عذرخواهی همسران اول از حسنا بانو فایل ها رو رو کرد اگر بانویی نبود چه بسا الان اینجایی هم نبود که حداقل اینقدر صریح و روشن تناقضات بیان شه اما به عنوان یه خواننده فکر میکنم اگر هر فردی توی اون زمینه ای که میتونه و تخصص داره وارد این مسیر بشه کار ارزشمندی کرده..عدم صداقت یه جایی بالاخره آدم رو زمین میزنه..چه حسنا باشه چه فلانی و بهمانی..همسران اول از هم پاشیده شد اما خب قدم بعدی اون ها چی هست؟؟؟؟..به جای اینکه مقصر از هم پاشیده شدن رو پیدا کنید آیا برای ساختن هم قدمی برداشتید؟؟؟..میدونم که احتمالا من حق اظهار نظر ندارم چون مثل اینکه سن و سال و تاهل و تحربه ی خیانت لازمه ی اظهار نظر راجع به همسران اول هست اما خانوم های عزیز فراموش نکنید که بیشترین کاربر های اینترنت در حال حاضر من و هم سن و سالای من هستند..فراموش نکنید که بیشتر دخترهایی که روابط موازی رو صرفا از جهت شیطنت و سرگرمی با مردان متاهل تجربه میکنن من و هم سن و سالام هستن...میخواید همین الان نمونه هایی رو بگم که مرد متاهل براشون فقط سرگرمیه؟؟؟...بیشترین تاثیر وبلاگ حسنا روی من و هم سن و سالامه. ..همسران اول برنامه ای هم برای جذب منه مخاطب داشت؟؟؟یا صرفا چون مجرد هستم و تجربه ی خیانت رو نداشتم از دایره ی اون ها حذف میشم..من ادبیات مقاله طوری رو دوست ندارم اما این دلیل نمیشه که این ادبیات طرفداراری خودش رو نداشته باشه..داره..بهتره به جای مقصر اتفاقی که در گذشته افتاده قدم بعدی رو درست برداریم..اشتباهات گذشته رو اصلاح کنیم..من درباره ی خودم میگم.. شاید شما خواننده ی همیشگی وبلاگ همسران اول بودی..که خب این خیلی خوبه ..اما من نبودم و ایرادی هم بهم نیست..من اینجا رو دوست دارم..چون اینجا یه جو صمیمی داره.. همه مثل شمای نوعی باهوش نیستن که از همون اول متوجه بشن حسنا داره دروغ بافی میکنه و ماجرای بیماری همسر اول و خواستگاریش دروغه..من توی برگ های اول کاملا حسنا رو باور کرده بودم و تنها همسر دومی هم که میخوندم حسنا بود به دلیل همین تمایزش..من اونقدر باهوش نبودم که وقتی لیلی گفت اوی سبز احتمال صد در صد بدم که حسناست..من اونقدر باهوش نبودم که وقتی لیلی از حسنا معذرت خواهی کرد باز هم پشت داستان رو بگیرم و بفهمم لیلی مجبور بوده معذرت خواهی کنه و همچنان منظورش حسناست..شاید خیلی ها مثل من باشن..من ترجیح میدم که آدم ها باهام رک و راست صحبت کنن..من از گوشه و کنایه و در لفافه صحبت کردن بیزارم..من دوست دارم اگر یکی میگه فلانی دروغ میگه مثل بانو بیاد و مو به مو ناقضاته نوشته هاش رو بیان کنه..من اینجا رو دوست دارم چون اینجا شرط خاصی برای خواننده بودن نداره..یه کامنت دونی آزاد داره که اگر یه بچه ی 5 ساله باشی هم میتونی کامنت بذاری..اگر یه آدم هشتاد ساله هم باشی میتونی کامنت بذاری..من بانو رو نمی شناسم هیچ تصور ذهنی هم ندارم اما بانو برای من خواننده شخصیت صمیمی داره...نمیدونم چه طور منظورم رو بگم اما بانو ملموسه..کامنت گذاشتن اینجا مثل یه صحبت دوستانه میمونه..با مدیر وبلاگ احساس نزدیکی میکنی و همین دوست داشتنیش میکنه..مثل صحبت کردن توی دنیای واقعی با دوست های صمیمی خودت میمونه....یکی ممکنه ادبیات مقاله طوری همسران اول رو دوست داشته باشه یکی هم ممکنه مثل من باشه..آدما متفاوتن و علت اینکه بهتره یه زنجیره از وبلاگ ها راه بیفته در مقابله با خیانت اینه که هرکسی یه جوریشو میپسنده..من وبلاگ 205 رو دیدم که شما آدرسش رو گذاشته بودید اینجا..من خواننده ی 205 نیستم و علاقه ای هم به روششون ندارم اما نباید بهشون توهین کنم..راه اونها اینه..چه علط و چه درست..راهشون اینه...خواننده های خودش رو داره.. و این معنیش این نیست که خواننده های اون ها بهتر و خوب تر از من نوعی هستن یا نه..خواننده های اینجا بهتر و خوب تر از خواننده های همسران اول هستن یا نه... منتها سلایق متفاوته..من این رو میپسندم که یکی صریح و واضح بتونه تناقضات رو بیان کنه حتی اگر راجع به دکتر پوست فلانی باشه..من اینو میپسندم..شما یه چیزه دیگه رو میپسندی..من اینجا رو دوست دارم چون گفتم شخصیت بانو یه جور صمیمی هست..بچه های اینجا با هم صمیمی صحبت میکنن و من این رو دوست دارم..نه برای اینکه گروه دیگه بده و یا فلان...اینجا برای من دوست داشتنی تره...همسران اول از نو قدم برداشت..و البته که به این قدم هم نیاز داشت چون از هم پاشیدنشون فقط مختص به اون اتفاق نبود بلکه مجموعه از اشتباهات بود به نظر من که یه جایی سر باز کرد اما خب جالا این اتفاق افتاد و مقصرش هم هرکسی بود..سوگند بود.. بانو بود.. من بودم.. و یا فلانی در شمال غربی یمن..اما قدم بعدیشون چیه؟؟؟..فرار کردن یا درست ساختن؟؟..میدونم که من چون خیانت رو تجربه نکردم احتمالا درکشون نمیکنم و دردشون رو نمیفهمم و ..من تحسینشون میکنم نه اون ها رو بلکه هز زنی رو که با خیانت دست و پنجه نرم کرده باشه و بلند شده باشه و ایستاده باشه..میخواد یاس باشه میخواد فلانی باشه توی دورترین روستاهای کشور میخواد بهمانی باشه تو شمال قاره ی فلان و میخواد دوست صمیمی خواهرم باشه توی خیابون فلان میخواد هرکسی باشه..ایستادن تحسین برانگیزه چون از عهده ی هرکسی خارجه..من به خاطر اینکه اولین قدم رو برداشتن ازشون تشکر میکنم اما به نظرتون بهتر نیست که به جای تلاش برای پیدا کردن مقصر کمی به عقب بگردن و گام ها محکم تر و درست تری بردارن؟؟..آدم ها متفاوتن..یک نفر برای درک دروغگویی حسنا همون اوی سبز فلانی براش کفایت میکنه و ترجیح میده که تخصصی راجع به خیانت و عواقبش بحث بشه و مقاله و ..بیاد وسط یکی هم مثل من منظوز لیلی رو صد در صد حسنا تلقی نمیکنه و ترجیح میده اگر گفته میشه فلانی دروغگوئه با دلیل و مدرک براش ثابت بشه..آدم ها متفاوتن اما اگر همسران اول قصد موفق شدن داره به نظرتون بهتر نیست روی جمعیتی مانور بده..ادبیاتی رو پیدا کنه..راهی رو بسازه..که دختران مجرد و جوانی رو هم که تجربه ی خیانت رو نداشتن و بیشترین خواننده ی وبلاگ های زنان دوم هستن رو هم جذب کنه؟؟

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 10:18

زیبا جان خوشحالم که هستی. ای کاش همیشه با ماها باشی. من میدونم بعضی وقتها از راه اصلی منحرف میشیم اما بودن شماها کمک میکنه

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 10:16

بعدشم دوست عزیز چرا طرد شده؟؟؟شماها تشریف بیارید اینجا در باره هرمطلبی که میخواید از بانو درخواست کنید مطمئنم بانو هم استقبال میکنه. وقتی شماها خودتون رفتید و تازه به ماهایی که اینجا داریم با یکی از همین خائن ها هم مبارزه میکنیم می توپید چه انتظاری از بقیه دارید؟؟اولین قدم هم میتونه این باشه که بانو وبلاگ یاس رو لینک کنه یاس هم وبلاگ مارو.

زىبا جمعه 10 آبان 1392 ساعت 10:15

خواهش مىکنم بانو جان. نفرماىىد من اصلا از حرف شما ناراحت نشده بودم. فقط ىک مدتى اىنجا پىام نگذاشتم تا قصد شما و اىن وبلاگ رو بىشتر بدونم.
بانو جان سوگند و وبلاگ همسران اول براى من بت نبود ندفقط زنان زخم خورده اى بود ندکه داشتند در حد توانشون تلاش مىکردند به زنان آسىب دىده اى مثل من کمک کنند.
اىشون در اون جرىان شاىد اشتباه کردند ولى خوب من ىکى خوشحال نشدم که اون وبلاگ بسته شد. به هر حال کارىه که پىش اومده.
فقط مىتونم براتون آرزوى موفقىت کنم.

گلرىز جان. فکر کنم اشکال در تاىپم مربوط به فونت موباىلم باشه. مطمن باش علت دىگهه اى نداره

الهه جان ممنون از لطفت. آره من اون زن رو از زندگىم بىرون کردم. ولى زهرش رو رىخت و رفت. حالا من و همسرم دارىم تلاش مىکنىم اثرات اون زهر رو از زندگىمون پاک کنىم. کار آسونى نىست ولى امىدوارم از عهده اش بربىاىم

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 09:40

میدونید من بانو رو با ادوارد اسنودن مقایسه میکنم. ایشون با لو دادن دروغ های امریکا ابروش رو برد. هر دروغگویی باید رسوا بشه حالا میخواد سوگند باشه یا حسنا. حسنا هم هرچه قدر جری تر بشه هیچ کاری نمیتونه بکنه چون ابرویی دیگه براش نمونده فقط داره دست و پا میزنه و ترچه قدر تلاش میکنه سوتی نده باز بدتر گند میزنه. مثل قایم کردن مسافرت رفتنش از خانوم اولی در صورتی که میگه مردک براش شرط گذاشته. حسنا یک دروغگو که به نظر من فرقی با هیچ دروغگو دیگه ای نداره

یک دوست جمعه 10 آبان 1392 ساعت 09:08

با زیبا جان موافقم .گلریز خانم مثل حسنا صحبت میکنند میگن به ماربطی نداشت سوگند کار راخراب کرد .حسنا هم میگه به من ربطی نداره خانم اولی باید به آرامش برسه.ولی گلریز جان زنان خیانت دیده در متن زندگی جند همسری هستند .هر چه می گنند نتیجه فشار واسترس روی زندگی وبچه هاشونه. قبول کنید بانو میتونست آرامتر به قضیه خاتمه بده .اون حسنا را با طرد ولودادن خیلی چیزها جری تر کردکه خودش الان شاید با شماها در خانه فکرتان بحث میکنید.بالاخره هر جمعی که میخوان با هم یک کار را دنبال کنند لازمه همانهگ پیش برن .لو دادن اطاق فکر زشت ترین کاری بود که همین کار را الان آمریکا واسه کشورهای دیگه کرده ببنید چقدر در دنیا منفوروقبیحه.شرمنده بانوجان ولی این قلم را هرچه دوستانت بهتون گفتند انجام دادید .حتی گفتند روزیشیمون میشید .خوب نتیجه اش الان طرد زنهایی بود که شما به خاطر حمایت ازشون وبلاگ زدی زنهای خیانت دیده

پذیرش آگهی رایگان جمعه 10 آبان 1392 ساعت 02:20

یکی دعای عرفه نذر کرده از حسنا می خواد براش تبلیغ کنه
یکی لباس عروس می فروشه می گه لینکت کردم لینکم کن
یکی لباس بافته حسنا پست می زنه تبلیغ می کنه
یکی شوهرش دنبال سرمایه می گرده حسنا براش اعلان عمومی می ده

سنا جمعه 10 آبان 1392 ساعت 01:26

مگه مریم جون پسرم داشت؟عرتو اراشگله نگه وقت جواب به تل داره حقبلا بهتر خالى میبستىنا

آره. از اول دختر و پسر و عروس مریم جون هم توی قصه بودند.

تو قصه
دخترش هم بازی بهاره
عروسش هم بازی حسنا

الهه جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:40

زیبا جان خوش آمدی به وبلاگ ما
( با اجازه بانویی ..البته!)
من وبلاگ شما رو خونده بودم بصورت خاموش و همه اش رو یک شب... خوشحالم که اون شرایط بد رو پشت سر گذاشتید و اون زن رو مثل یه (موش کثیف) بیرون کردید البته تا جایی که در خاطر من هست..امیدوارم بازم کامنت بذارید و همراه ما باشید

بانویی

زیبا نمونه زنی هست که خیانت دیده، اون هم از نوع کوتاه مدت و با پشیمونی کامل همسرش.
باز هم می بینید که هنوز هر حرفی و صحبتی در اون مورد اذیتش می کنه. هنوز این زخم با کوچکترین انگولکی خون می آد.

اعتماد ذره ذره ساخته می شه، یه دفعه می ریزه. بازساختنش آسون نیست.

این را برای کسانی می گم که چشمشون را به روی همه چیز می بندند و به اسم عشق و عاشقی حریم یه خانواده را نادیده می گیرن

یا فرصت طلبهایی که به هوای پول و دزدیدن زندگی یک نفر دیگه ( من احساس کردم مورد همسر ایشون بیشتر این حالت بود و اون دختر قصد سواستفاده داشت ) جفت پا می پرن وسط یه زندگی.

امیدوارم زیبا جون و همسرش دیوار اعتمادشون را محکمتر از قبل بسازند و این درد بره اون ته ته های ذهنشون گم بشه.

ممنون الهه ی ناز

آیناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:38

اغا من موندم این تو ایمیل های این ادما چی مینویسه که همه بهش میگن ممنون که راست شو بهمون گفتی

اگه حسنا قراربود راست بگه چرا عمومی جواب نمیده چرا حتما میگه ایمیل بدین
یعنی این خواننده ها ازخودشون سوال نمیکنن چرا حاضرنیست عمومی بگه
یا خواننده هاش فکر میکنن همین که ملکه حسنا جوابشون و داد براشون کافی وکلی کیفور میشن

بانو بانو بازم به نفس توجه کردی

می بینی که هیچکدوم به قول خودش آدرس وبلاگ و غیره نداره.
یه کامنت از طرف خودش می نویسه به نام ندا جون، که خیلی ممنون از این که راستش را برام نوشتی.
طرف از کجا فهمید راستشه؟
اون که وبلاگ را اصلا نخونده. جزییاتش را هم نمی دونه. توی یه ایمیل یه قصه ای واسش نوشته. راست و دروغش را چطور فهمید؟ از 4 خط ایمیل؟

نهایتش اینه که طرف می گه مرسی که جوابم را نوشتی.
هر جوری فکرش را بکنی جواب همچین ایمیلی را کسی نمی نویسه "مرسی که راستش را نوشتی"

مگه طرف شک داره؟ حرفی بوده که فی البداهه میگه راستش ؟؟

آیناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:27

خواننده منتقد
حسنا کم مینویسه
حسنا اصلا داره نمینویسه
حسنا قراربودازخودش بنویسه نه ازدوست های تخیلیش
حالا خوبه درمورد دوستاش زیاداسم نبرد
وای اگه بیشتر بودن این دوستای تخیلی حسنا
هی میخواست خراب کاری کنه

آیناز دیگه جواب کامنتهاش را هم از ما می دزده

دو سه روز پیش نفس گفته بود که بانو از من می ترسه. من هم توی کامنتی که یکی از دوستان گذاشته بود نوشتم آره از نفس می ترسم. چون از دیوار شکسته و زن ... و سگ هار باید ترسید.

عین حرف من را کپی کرده واسه منتقد


حسنا بیا دست همکاری بدیم یه وبلاگ بنویسم.
مشارکتی را هستی؟ 50-50

مهسا جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:22

یاسمن٥:٥۸ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ۱ آبان ۱۳٩٢
حسنا جون خونه نو مبارک ایشاله به خوشی.
هی به خودم میگم تو فقط خواننده باش نظر نده نمیتونم بخدا تو بذار به حساب بیکاری من .فکر کنم باید وبلاگت رو ببندی و دیگه این نظرات عجیب رو نخونی که بیخود عذاب وجدان بگیری مثلا خواننده هات نمیودنن بهار خرس گنده س ودلسوزی نداره پدرش بدترین همسر دنیا هم برا مادرش باشه ولی پدر اونه و اون اگه بخواد میتونه لذت زندگیشو ببره

پاسخ:یاسمن جون ممنون ازت برای تو هم همیشه خوشی باشه و شادیبغلماچ چی بگم از این نظرها خنثی گاها چنان مینویسند که انگار من مسئول حل مشکلات همه هستم . شرمنده
حسنا بانو-٩/۸/۱۳٩٢-۱۱:۳۳ ‎ب.ظ

اگه به هر زن دومی بگی ، تو نبودی اینا مشکلاتشون کمتر بود ، می گن من نبودم یکی دیگه بود .
بله حسنا تو مسئول اکثر مشکلات هستی و به زودی خانم اولی از این زندگی پاکت می کنه.

آیناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:20

مهسا
من موندم همسر باهمه قهر بود چرایهو بدون مقدمه باهمه اشتی کرده
ایکون سوال

با پدرومادرش با بهار
این دیگه چجور قهری خودش قهر میکنه خودش هم میره اشتی
نه دیگه مردک نه دیگه
خانوم خانوما دیگه هدفش وکامل کرد هرچیزی که ازلحاظ مالی بهت داده بود ازت گرفت
حتی دیگه خانواده هم نداری
داری این وسط فقط دست وپامیزنی
فقط تنها چیزی که واسط این وسط گذاشتن حسنا بود ورابطه ای عفیفه ای که خودتو باهاش خفه کنی
اونم انقدر خفه کردی که حسنا سرگیجه ولرزگرفت
تو رو به دخترت بخشید امشب و خوب شدبه حسنا استراحت دادی

معذرت می خوام ولی شاید از همون روزهایی هست که حسنا می گه مردک نمی آد.
امکان رابطه عفیفه نیست و اینا ....

مهسا جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:17

دوست منتقد ٩:٢٧ ‎ب.ظ - شنبه، ٤ آبان ۱۳٩٢
حسنا خیلی کم مینویسی نکنه از اون وبلاگ میترسی و همش بهونه میاری که نمیشه و نمیتونم و گرفتارم و سفرم و ....

مدتیه به طور محسوس با احتیاط و کم مینویسی .
امیدوارم واقعا اوضاع همین باشه که میبینی. من خیلی به این شرایط خوشبین نیستم . درسته که پول رهن خونه و ماشین شوهرتو ازش گرفتی اما این پول به تنهایی برای خوشبختی کافی نیست. آدم بچه میخواد و من حس میکنم اونا نمیخوان تو بچه بیاری . به هرحال منو دشمن نبین منو دوست ببین که حقیقتو میبینه و مثل خیلیا بهت دروغ نمیگه و احسنت نمیفرسته.
این زندگی خیلی تلخه متاسفانه برای همه بجز شوهرت احتمالا .
کامنت منو جواب بده لطفا چون باهات خیلی حرف دارم.
نمیخوام ناراحتت کنم چون هیچ وقت در حدی نیستم که خودمو از این شرایط مبرا بدونم فقط دلم میسوزه برای تو که خواهر من و زت این جامعه ظالم هستی.

پاسخ:دوست منتقد عزیزلبخند البته در مثل آمده که آدم باید از سه چیز بترسه . دیوار شکسته و سگ هار و زن .... . در هر حال من فقط از خدا میترسم و سعی میکنم در برابر وجدان خودم و در برابر خدا شرمنده نباشم . چیزی که خیلی ها ازش ترسی ندارند . کم نوشتن من هم دلیل داره که دلایلش رو همیشه در وبلاگ توضیح میدم . مضافا این که شرایط من این مدت شرایط استرس بوده و هست .من از زندگی ام مینویسم و قراردادی ندارم که موظف باشم چه زمانی بنویسم و کم باشه و زیاد . اما برای صحبتهاتونلبخندمن ماشین همسر رو ازش نگرفتم . خودش به من داد . پول رهن رو هم همینطور . برای این که پول خوشبختی نمیاره هم خیلی وقت هست به این نتیجه رسیدم . اگر فکر میکردم که پول برای خوشبختی حتما لازم هست که خونه رو نمیدادم . برای بچه دار شدن هم خودم و همسر هستیم که باید تصمیم بگیریم بچه داشته باشیم و یا نه . معمولا در این مورد خاص خواستن یا نخواستن دیگران تاثیری نداره . اگر هم ملاحظه ای کردم و یا میکنم چون دلم خواسته نه این که کاملا حق داشته باشند . کامنت شما هم جواب داده شد و تایید شد لبخند از این به بعد کامنت مینویسید لطف کنید ایمیل خودتون رو هم در قسمت نظرها ب
حسنا بانو-٩/۸/۱۳٩٢-۱۱:۱٥ ‎ب.ظ

از این به بعد کامنتها خصوصی جواب داده می شود.
ای میل بگذارید جوابتون را بدم.

بوس و بغلها منتشر می شود

حسنا جان، این شرایط استرس که گفتی را کمی برای من توضیح بده. متوجه نشدم استرس برای چی؟

آیناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:11

اخه اقای رئیس تمام پولش وداده بود واسی پسرش خونه ی نقلی بگیره
دیگه پول باغ وتالار نداشت
همه که مثل همسر حسنا پول دارنیستن

مهسا جان
تمام حرف این پیست حسنا این بود که مریم جون وخانواده اش دوستای تخیلی نیست
وجود دارن

مهسا جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:08

یعنی اقای مدیر انقدر وضع مالیش خرابه که عروسی رو تو پارکینگ می گیره ؟ یعنی پول نداشت یه تالار بگیره ؟

آیناز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 00:01

ازبس گفتیم مریم جون وجود خارجی نداره دوست تخیلی حسناست
حسنا یه پست فقط درمورد مریم جون وخانواده ش زد

حسنا خیلی باحالی همچین جواب وبلاگ بانو برو بچ ومیدی که ادم میمونه

تو که اینجا رونمیخونی چطور شد یه پست فقط مخصوص خانواده همکار نوشتی ؟

آیناز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:46

من که میگم مردک با کمک خانوم خانوما وباکمک برادرخانوم خانوما یه گارگاه سرامیک سازی داره
که حسنا میگفت رفتیم کرج کارخونه و اینا
اگه بگه کی مردک لو میره ادم سرشناسی

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:31

خانم کردستانی شما چرا نوشته هاتون نقطه هاش ناقصه

نسیم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:31

بانو
همیشه حسنا هر وقت یک خالی تابلو می بندد پشتش می نویسد که بیشتر نمی توانم توضیح دهد که مبادا تو سوال جواب لو برود.
من حدس می زنم کار همسر چیست با توجه به این که یک کارگاه بیرون شهر دارد و تو اطراف کرج ساختمان سازی می کند پیمانکار هست و سرمایه کارش راهم از خان اولی وبردار خانم اولی دارد.
امضا نکن به جهنم همچین جات امضا می شود که نفهمی از کجا خوردی مردک غربتی بی ظرفیت.
یک متخصص امور عفیفه تحویلش می گیرد جو گیر شده است غافل از اینکه خانم اولی می گوید این مردک باشد نمی آید وهمه از آن آدم حسابی حرف شنوی دارند.
ببین شوهر حسنا چه خوار و ذلیل شده است که مجبور قایمکی به عروس داماد ببیند.

زىبا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:28

سلام بانو جان
بله من زىبا کردستانى هستم که ىک مدتى وبلاگ داشتم و از زندگىىم مىنوشتم و بعدش هم تعطىلش کردم.
من نگفتم که شما حرف بدى زدىد. راستش تک تک اون کلمات رو هم ىادم نمىاد ولى محتواش اىن بود که خوشحالم که شما زنان اول هم از ما زنان دوم و سوم حماىت مىکنىد.راستش دقىقا نمىدونستم منظورتون چى بود. ولى ترجىح دادم تا مدتى چىزى ننوىسم تا کاملا هدف وبلاگتون روشن بشه. شاىد اولىن ىا دومىن پستتون بود. بعدش هم که اون قضاىا پىش اومد که من اصلا ازشون خوشحال نبودم..وقتى اون موضوع پىش اومد ىک جوراىى انگار پشت ما هم خالى شد.
ىادمه که براتون کامنت گذاشته بودم و براتون آرزوى موفقىت کرده بودم.
به نظر من شماا خانم باهوش وتىز بىن و درر عىن حال باشخصىتى هستىد.

اگر این جمله که می گید بوده، شاید شوخی کردم.

یادم هست که شما آمدید کامنت آشنایی گذاشتید. اما یادم نبود که چی جواب دادم.
احتمالا شوخی کردم با شما. ولی شاید شوخی مناسبی نبوده.

امروز که باب صحبت مجدد باز شد، می بینم که بیشتر دوستان همسران اول از من به خاطر بسته شدن اون وبلاگ دلخورند.

متاسفم که اینطور شده. کاش می تونستم توضیح بدم که منظور من این نبود و کاش سوگند اینقدر براتون بت نبود تا متوجه می شدید که بیشتر تقصیر سوگند بود تا هر کس دیگه ای.

امیدوارم یاس و همه کسانی که در این زمینه فعالیت می کنند بتونن جای خالی اون وبلاگ را پر کنند.
درمورد تعریفی هم که از من کردید متشکرم. نظر لطفتونه.

نارین پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:23

گلریز جان یخواد بگه ما دروغ می گیم و این وبلاگ دروغه که میگه برا روابط رفته
و همینطور دروغ سرهم کنه برای خواننده

راحله پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:19

بچه ها ببینید حسنا چه سوتی تمیزی داد
" در اصل کارش رو به خاطر همسر هست که داره و از اول هم پیشنهاد و مشارکت همسر بوده . بیشتر توضیح نمیدم چون مشخص میشه تو چه زمینه ای "
دید آدمهایی که سرمایه دار هستند پیشنهاد مشارکت دریافت می کنند. خوب حسنا همین را تائید کرد خانم اولی و برادرش سرمایه کلانی دارند برای همین هم همسر پیشنهاد مشارکت به برادر خانم اولی داده است
خانم اولی تا کور شود هر آنکس نتواند ثروتت را ببیند

برادر خودش دور شهر می ره تدریس خصوصی زبان می کنه، مردک به برادر زنش ( اون هم زن عصبی مریض لجباز دیوونه پرخاشگر بی ثبات و .... ) کمک کرده و اصل زندگی برادر زن مال مردک است

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:18

من متوجه نمیشم چرا باید طرز ازدواج کردنشون رو تو ای میل بگه؟؟اگه میترسه اشنا بخونه نمیترسه به یک اشنا ایمیل بزنه؟؟؟؟؟چیو داره پنهان میکنه؟؟؟

آیناز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:17

بانو جان
حسنا سه تاکادو داد که حسن نظرش وبرسونه

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:15

بانو

بلاگ اسکایه و این لبها.
دیگه هیچ شکلک بدرد بخوری نداره

نسیم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:09

شادی جانم ای کاش زنهای دوم پررو باشند.
کل خانواده مردک بسیج شدند که حسنا را دک کنند این زنک با انجام اضافه کاری های سنگین در امور عفیفه دارد خود کشی می کند
فکرش را بکن مردک آن قدر تو مسافرت ازش امور عفیفه در خواست کرده است دو روز آخر مریض شده است. ما با یک همچین زنهایی طرف هستیم

دهمین کامنت همین پست را بخون.

من موندم حسنا که کامنتهاش تاییدیه، اصلا چرا باید همچین کامنتی را تایید کنه تا بعد جواب بده و ....

عفیفه می گه شما بی ادبید

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:07

بالاخره من نمردم و بانو از من تعریف کرد.

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

من از شما تعریف کنم؟ محتاج تعریفتونم
( این تعارف از خودم ساختم. از روی محتاجیم به دعا )

مینو پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:04

پریناز
غنچه
یه گل هم برای لولو بانو که مراقب خرمن این جاست.
بانو جون شما صاحب این جایی.

لولو بانو

نسیم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:01

بیاد باز حسنا جواب اینجا را داد.
مردک کل قبیله اش یک سرمایه درست حسابی ندارند.
پدر و برادرهای مردک یک ماشین که دیگر الان همه دارند زیر پایشان نیست . حالا بردار خانم اولی به همسر محتاج هست.
دروغ که کنتور نمی اندازند بگو حسنا اتفاقا کار ما را ساده تر می کنی اثبات دروغهات آسانتر می شود.

توضیح هم نمی تونم بدم چون سوتیهام بیشتر می شه

زىبا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 23:01

شادى شما درست مىگىن. دوست اونه که عىب واىراد دوستش رو بهش بگه. ولى نه جلوى همه و توى بوق و کرنا! انه جلوى دشمناى رنگارنگش!!! گه خواستىد عىب و اىراد دوستى رو بهش بگىد. ىواشکى بکشش کنار و در گوشش بگو نه جلوى همه!!
من مطمنم همىن زناى دوم به طور خصوصى همىن کارو مىکنند. و جلوى بقىه از هم حماىت.
تا اونجاىى که من دىدم بچه هاى اىنجا اکثرا کم سن و سالن. بچه هاى خىلى خوبى هم هستند. به نظر من وظىفه بزرگتراست که به روند وبلاگ جهت خوب و مثبت بدن و به اون سمتى که بهتره سوق بدن.

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:57

گلریز جون
من دیگه باید برم، فکر نمی کنم امشب فرصت کنم بیام، هالووینه و تا نصف شب گرفتاریم
ولی اگه هنوز هم مایل باشی و بانو نظرات یکی از پستها رو باز بذاره باهات بحثو ادامه می دم

من هم خیلی گلریز و بقیه بچه های خوب اینجا رو دوست دارم

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:55

گلریز از من خیلی صبور تر و ریزکارانه تر بحث می کنه
لایک گلریز جان به صبوری که داری و نکته سنجیت

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:54

پریناز
مینو

شما دائم دارید برای هم نوشابه باز می کنید
من هم اینجا لولوی سرخرمن هستم
فقط باید مواظب باشم خرمن را ندزدند تا شما به هم گل تقدیم کنید

نارین پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:52

بانوی گل یه پست زدن درباره همسران اول و بحث ازاد
اگه کسی مایله بره اونجا

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:52

مرسی پریناز جان

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:52

متاسفانه حسادت چیزی که بین ما خانم ها وجود داره

نه تنها بین زن های اولی این مشکل هست بین زن دومی ها هم هست

حسادت باعث شد که اتحاد از بین بره
همه می خواهن بهترین باشن و موفقیت دیگری نمی خواهن تحمل کنن
ما ایرانی ها وقتی یک نفر پشرفت می کنه هیچ وقت تلاش نمی کنیم به بالا برسیم
تلاش می کنیم که اون به زمین بزنیم

پریناز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:51

لایک مینو...
حسنا داره رسما واسه ماها مینویسه..قضیه ی حسنا شده آهنگ های درخواستی

اگه اون آهنگ اسمال آقا را هم پخش کنه من دیگه درخواستی ندارم.

عاشق این قسمتشم :

حالا نمه نمه شدی تو شوهرم ....

آیناز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:51

اغا انقدر گیر دادیم به این لباس های مارک دارش اخرش متوجه نشدیم با چه لباسی رفت واومد

حسنا خوب بگو دعوت نشدم

البته باید بگه اون

حداقل واسی مردک یکم ارزش قائل بود گفت اون

تو رو که اصلا ادم حساب نکرد چون میدونست
دعوت نیستی ونمیای
ومریم جون البته همون دوست خیالیت که هرزگاهی تو خونه باهاش خاله بازی وتلفن بازی هم میکنی
بهت گفت حسنا جون

ببخشید که نمیتونم دعوتت کنم شرمنده چون خانوم خانوما هست دیگه نمیتونم دعوتت کنم

توهم بخاطراینکه حسن نظرت وبرسونی سه بارکادوگرفتی

حالا دکتر پوست چی بهت گفت ؟
گفت ازکرمهای مارک داراستفاده نکردی احتمالا پوستت شل شد زیر چشمت هم گود رفت سیاه شد

دفعه بعد اومدی یه پست کلا درمورد پوستت ودکترت بنویس

جدی شما هم قبل عروسی کادو می دید، هم بعدش؟

اینا چرا سه تا کادو دادند؟

مینو پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:50

قابلی نداشت نارین جون

پریناز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:50

لایک غنچه
با شادی موافقم به نظرم راجع به این قضیه صحبت نکنیم
خیلی بهتره..خیلی انرژی بره لامصب
و دیگه لایک گلریز ...
گلریزو دوست دارم خیلی با صبر و حوصله بحث میکنه..

اره. خیلی با حوصله با مریم صحبت می کرد.
البته مریم خانم هم بد صحبت نمی کرد. سوتفاهم نشه.

مینو پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:49

من امشب افتادم رو دور آرشیو ذهنیم...
پست نوشتن حسنا منو یاد یه مسابقه ی تلویزیونی می ندازه که بچه که بودیم پخش می شد. که می گفتن با سه کلمه ی مثلا درخت و آمریکا و بانک جمله بسازین. یه روز یکی گفت: درخت و آمریکا و بانک هرسه کلمه هستند.
اون روز ازش قبول کردن و کلی خوششون اومد. اما از اون به بعد هرکی می دید سه تا کلمه ربطی به هم ندارن از همین جمله ها می ساخت. بعدش گفتن دیگه از این جور جمله ها قبول نیست.
به حسنا گفتن پستی بنویس که توش بهار باشه، احتیاج مالی خانم اولی باشه، مراقبت پوستی باشه و مسافرت. خوب دیگه از این بهتر نمی تونسته از آب دربیاد.
موضوع پست های بعدی رو مشخص کنید. از الان بگید که وقت فکر کردن داشته باشه قبل این که وقتش تموم بشه و از دور مسابقه خارج بشه.

عالی بود مینو.

سرفصل دادند گفتن بنویس. خب دیگه باید یه جوری ربطش بده. یه پارگراف از این، یکی از اون، دوباره برگشت به موضوع اول و ... تمام. پست بسته شد.

البته همیشه ته پستشهاش وعده یه چیز خوب و یه پست بهتر را می ده.

نارین پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:44

مینو لایک

مینو پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:43

بانو جون منو یاد یه داستان انداختی. حالا که تو تعریف کردی بذار منم بنویسم.
یکی داشته واسه دوستش تعریف می کرده که یه روز تو صحرا چند تا گرگ دنبالم کردن. منم پا به فرار گذاشتم و دویدم. همین طور می دویدم. من بدو گرگ ها بدو. من بدو گرگ ها بدو که رسیدم به یه دشت خیلی سرسبز. شروع کردم تندتر دویدن. همه جا خیلی سرسبز بود. باید می دیدی چقدر قشنگ بود.
دوستش پرسید: گرگ ها چی شدن؟
طرف هم گفت: هیچی... گرگ ها دنبالم بودن. من بدو گرگ ها بدو. من بدو گرگ ها بدو تا رسیدم به یه کوه بلند. از کوه بالا رفتم و همین طور می دویدم. کوه بلندی بود و مجبور شدم یه راهی پیدا کنم و از اون طرف کوه دربیام.
دوستش دوباره پرسید: پس گرگ ها چی شدن؟
گفت: گرگ ها هم دنبالم بودن. من بدو گرگ ها بدو. من بدو گرگ ها بدو. خلاصه این قدر دویدم تا رسیدم به یه دریا... نمی دونی چه دریایی بود. آروم و قشنگ. پر از پرنده های دریایی.
دوستش پرسید: گرگ ها چی شدن؟
یارو دیگه عصبانی شد. گفت: ای کوفت!!! گرگ ها ول کردن تو ول نمی کنی!!!

حالا شده حکایت حسنا...
بعد از یک هفته کلنجار رفتن با خودش، تمام قوه ی تخیلش رو جمع کرده که چی ببافه و چطور سوتی های قبلیش رو پوشش بده. اون وقت تو گیر دادی که ماجرای پیدا کردن خونه و فروش ماشین و صابخونه و همسایه ها و اون ماجرای خوب رو بگه؟ خواننده هاش ول کردن تو ول نمی کنی؟



اینو وقتی دوستاش کامنت می ذارن یه سوال می پرسن به اونا می گه.
میگه گرگها ( بچه های وبلاگ ما ) ول کردند تو ول نمی کنی

نارین پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:42

غنچه لایک

نارین پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:39

لایک شادی
دوست اونه که عیب و ایرادتو بگه نه هی تعریف کنه ازت
حسنا جون ماهم دوستاتیما هی عیب و ایرادتو میگیم
به دل نگیر

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:38

کسانی که میان اینجا می گویید ما همسران اول از بین بردیم

ما کاری به همسران اول نداشتیم ؟ اگر از اون وبلاگ قبلی روز های اولیه یاد تون باشه
ما منتظر برگشت سوگند بودیم
بعد مدام یاس و نوشیده پست نوشتند که همه در جریان مجتوای پست ها هستیم و کنار ما نبودن
بعد ما همچنان منتظر بازگشت شکوهمند سوگند خانم بودیم چون حسنا گفته بود لیلی دروغ میگه لیلی هم گفته بود حسنا خودت دروغ میگی قرار شد سوگند بیاد بگه کی راست میگه کی دروغ میگه
که دوباره یاس و نوشیده خانم پست نوشتند سوگند در آی سی یو بسر می برد
که فایل های اتاق فکر همین بغل دست هست در همون تاریخ ها سوگند جان سالم سالم در حال تبادل نظر با دوستانشان بودند و وبلاگ ما و همه ما رو محکوم می کردند
که لیلی جان زحمت کشیدن یک پست برای ما نوشتند و ما را نفرین کردند و ما همچنان سکوت و منتظر سوگند کی بیا بگو کی دروغ میگه حسنا یا لیلی
که بعد شم دوباره یاس و نوشیده شروع کردن جنگ روانی راه انداختن که سوگند تو آی سی یو خون بالا آورده وبلاگ باتو باعث شد به این روز بیوفته
ما شدیم آدم بد
بعد در کمال ناباورری یک عدد وبلاگ پیدا شد که بر علیه یاس نوشت و به نوشیده توهین می کرد
فهمیدیم سوگند عزیز از اتاق آی سی یو می باشد
بعد شم که لیلی و همه از حسنا عذر خواهی کردن رفتن دست بوسی

شما خودت کلاه تون قاضی کنید
ما منتظر سوگند بودیم که بیاد بگه آره حسنا یک دروغگو حرفای لیلی راست
ولی نیومد ؟ چرا ؟ مگه قرار ما روشن کردن افکار نیست و اینکه دختران و زنان جوان را از وارد کردن به روابط موازی باز داریم
دوستی با حسنا برای سوگند بیشتر از هدفش ارزش داشت
تمام اون مدتی که ما این وبلاگ قبلی داشتبم و با کامنت و پست های قبلی جسنا دروغ هاش فاش می کردیم و منتظر سوگند
یاس و نوشیده جنگ روانی راه انداخته بودن که سوگند آی سی یو و مقصر وبلاگ بانو و کامنت گذار ها هستند

شما خودت کلاه تو قاضی کن همسران اول می توانستند با ما همراه بشوند یا نه
می تواتستند در اون زمان کنار ما باشیند یا نه
سوگند بر می گشت می گفت ایها الناس حسنا یک دروغگو هست
بانو راست میگه لیلی راست میگه
و همه با هم نوشته های حسنا را می نوشتیم و تناقضاتش را بر ملا می کردیم

همسران اول سوگند و لیلی خودشون نخواستند با ما باشند و هر کاری که علیه وبلاگ بانو و ما بود انجام دادن

غنچه جان،

ممنون از توضیحت. واقعا همینطور بود.
من خیلی هم سعی کردم اینطور نشه. حتی وقتی خواستم کل فایلهای اتاق فکر را پی دی اف کنم بذارم، باز گفتم نه، حرفهای خصوصی وسطش زدند، ... بهتره اونی که مربوطه جدا کنم.

اونطوری کار من راحت تر بود. 4 تا فایل پی دی اف می شد. اما نشستم کامنتها را خوندم و دو سه تایی را جدا کردم گذاشتم.

شاید اگر همه را می ذاشتم و روال موضوع را می دیدید بیشتر متوجه کلکی که سوگند داشت به یاس و بقیه می زد می شدید.

سوگند باهاشون بازی کرد. شاید قصدش این نبود اما وقتی به انتخاب رسید بین قافله و دزد نتونست انتخاب درستی داشته باشه.

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:36

حسنا فعلا در حال تربیت کردن اعضای خانواده همسر اوله. از برادر شروع کرده

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:36

دوستان درمورد پشت هم بودن زنهای دوم نوشتن
به نظر من این پشت هم بودنشون خیلی هم مثبت نیست. برای اینکه از روی تعصبه، نه از روی منطق
درست مثل پشت هم بودن گروههای تبهکار و یا نوجوانها

از قدیم گفتن دشمن دانا بلندت می کند بر زمینت می زند نادان دوست

زنهای اول با منطق و آگاهی و به دور از تعصب از بقیه طرفداری می کنن. حتی ممکنه ایرادهای طرف مقابلو بگن و به نظر بیاد که دشمنی دارن، درحالی که نهایتا به نفع اون فرده که متوجه اشتباه خودش شده

ممنون. عالی بود

نارین پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:34

حسنا جون چرا از مسافرت ننوشتی؟
ای بابا
من میخواستم ببینم چی شد؟کسی عاشقت نشد تو مسافرت؟جنس مارکدار چی خریدی؟بگو ما هم یاد بگیریم.نه که مارک نمی خریم گفتیم حداقل اسماشو بدونیم

یه ست پیژاما که نصفش را از حراجی دوبی بخری، نصفش را از نمایندگی ایران

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:30

من هم یادم نرفته که بانو چقدر به خاطر یاس مردد بود و کلی هشدار داد قبل از اینکه فایلها رو بذاره

به هرحال گذشته

ولی فکر نمی کنین بهتره دیگه درمورد سوگند و مریضی و بیمارستان و ... حرفی نزنیم؟
به جاش می تونیم از یاس حمایت کنیم و از زنهای خیانت دیده دیگه ای که می نویسن
درسته دروغگویی توی این فضا زیاده ولی همه هم دروغ نمی گن
درمورد سرگذشتها و همفکریهایی که یاس می ذاشت هم بعضیها می گفتن از خودش می نویسه، در حالیکه من به عنوان یک شاهد زنده بهتون اطمینان می دم که اینطور نیست

دریا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:24

لایک به کامنت به دوست

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:23

من هم بعد قرنی وقت گرفتم برای مراقب پوست و دارم میرم اونجا

اصولن در مورد کلینیک های پوستی زیبایی شما تحت نظر پزشک متخصص پوست خودتون به مراقبت های پوست می پردازید
و نکته دیگر
یک سری از همین کار های پوستی حالا افتادگی یا لیفتینگ صورت و گردن ... با لیزر هست و ساعات کاریشون اصولن صبح ها هستند چون خود پزشک ها باید باشن
و من تا حالا نشنیدم پینجشنبه شب اونم در ساعت 7 بعد از ظهر کلینیک زیبایی خصوصی باز باشه

ولی من یک سری مراقبت های پوستی شنیدم که اصلن زیر نظر پزشک نیست
تو آرایشگاه ها انجام میدن
اونم انقدر مشتریش کم که فکر کنم هر ساعتی بری هستن
احتمالن همین آرایشگاه ها رفته
ماسک میزنن ماساژ می دن از این کار ها

حسنا جان خوب داری زندگی مرفه به دختر های محروم نشون میدی برو که خوب داری می نویسی

دریا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:21

سلا به همگی .....
میگم پست جدید حسنا ..فشار..ضعف اینا .....
بنظرتون اماده سازی برای گفتن بارداری نیست ؟

حسنا همیشه در حال غش و ضعفه. جدید نیست.
الان می ترسه حامله بشه.
اوضاع خیلی قمر در عقربه.

نارین پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:20

این نکته رو یادم رفت بگم
من از روزهای اول با این وبلاگ بودم
غنچه شادی مینو
همه ی ما و بانو سعی داشتیم به همسران اول خللی وارد نشه.حتی بانو با یاس حرف زد تا به وب اونا اسیبی نرسه
اما خب نخواستن و یا نشد

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:20

من بانو رو تحسین میکنم فقط به این دلیل که شهامت گفتن حقیقت رو داشت. زیبا خانوم با ما باش. وقتی همسران اول وبلاگ نویس هیچ حرکتی از خودشون نشون نمیدن وجود بانو برا ما نعمتیه

نارین پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:15

به مریم
همسران اول متحد نبودند
هرکدوم ساز خودشون رو میزدند
سوگند به دوستاش میگه بیمارستانم.همه هم باور میکنن.بعد به یاس پیام میده بانوی صبور.من یه زن دومم.به همسران اول توهین میکنه.
خب یانو هم اینارو تو همسران اول و ما5 نفر دید.رفت اون وب.ای پی وبلاگ رو ردش رو میزنن می بینن از استرالیا بوده
تا لو میره از استرالیا بوده و سوگند بوده سوگند میاد یه پست میزنه که میخواستم رد بانو رو بگیرم.درصورتی که تو وب بانو تا قبل پستای همسران اول و ما5 نفر ،سوگند حرفی از وب بانو نمی زنه.تا وقتی که بانو میگه ای پی مال سوگند هست.
اونوقت پرپری و یاس و نوشیده می افتن دنبال اینکه ببینن ای پی سوگند چیه و حقیقت داره یانه
بعد این حرفا سوگند از تو بیمارستان پست میزنه تو همون وب که من معذرت میخوام و میخوام رد بانو رو با وکیلم بزنیم برای همین بهتون توهین کردم و از حسنا هم فک کنم تشکر میکنه.
بعد این جریانات نوشیده پستی تو وبلاگ خودش نوشت برای بانوی صیور
بعد تکذیب شد
وب همسران اول عقب نشینی کرد.نوشیده پست ننوشت.فقط موند یاس.یاس هم که دید تنهاست رفت یه وب دیگه در جهت حمایت از همسران اول زد.
اگر خواننده وبلاگ نوشیده باشین می دیدی که چند وقت پیش از همه تشکر کرد جز یاس.
پس بین خودشون مشکل داشتن و نتونستن باهم کنار بیان و وب از بین رفت

حتی قبلش به یاس ایمیل زده بود. یاس کپی ایمیل را توی وبلاگ ما 5 نفر گذاشته بود. هنوز هم هست.

یه دوست پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:13

من همون اوایل که حسنا وبلاگ زده بود چند تا از پستهاش رو خوندم و اینکه مدام میگفت من با اجازه اومدم و طبق نوشته های خودش تنها دلیلی که خانوم اولی به همسر اجازه ازدواج مجدد داده بود ناتوانایی در رابطه زناشویی بوده و اینکه خانوم اول با پدر و مادر حسنا هم صحبت کرده بوده . و سوالی که من ازش کردم و هیچ وقت جوابی نگرفتم این بود که پدر ایشون که آدم تحصیلکرده و بسیار موجه ای هست مسلما از خانوم اول دلیل اجازه دادن رو پرسیده یا نه ؟ و خوب خانوم اول هم توضیح داده که برای چی میخواد برای همسرش زن دوم بگیره و اونوقت پدر حسنا هم گفته آفرین چه کار خوبی میخوایی بکنی و آفرین بر دختر خودم که میخواد فداکاری کنه . و نکته دیگه اینکه پدر و مادر حسنا هیچ وقت نگفتن چرا خانواده آقای همسر نیومد خواستگاری دختر ما , خانوم اول که اجازه داده بود پس مشکلی نبود چرا خانواده آقای همسر نبودن ؟ حسنا تو هیچکدام از پستهاش حرفی از خواستگاری رسمی نزد و هیچ حرفی از مراسم ازدواجش هم نزد. پس قبول اینکه خانوم اول اجازه داده رد میشه. حسنا و آقای همسر پنهانی رابطه داشتن بعد این قضیه رو شده و باقی داستانها . این قضیه کاملا مشخصه و یه دو دوتا چهارتاس. پدر و مادر بیچاره اش هم مجبور به قبول این بی آبرویی شدن و گرنه کدوم پدر و مادری اجازه میده دخترش بیاد زن دوم مردی شه که ازش ۱۵ سال بزرگتره و فقط برای رفع نیاز جنسی. حسنا حساب کتاب کرده دیده بد موردی نیست پولداره بزار زنش شم ولی حالا متوجه شد که نه بابا از این خبر ها نیست و تمامی مال و اموال برای خانوم اول هست. من در جریان خونه به نام زدن مادر و خاله ام بودم و اینقدر دوندگی داره که کلافه ات میکنه و اصلا کار راحتی نیست . خونه ای به نامش نبوده و فقط میخواسته یه چیزی بگه. این آدمهای امثال حسنا به قدری پررو و بی چشم و رو هستن که شما هر چی هم بگین باز کار خودشون رو میکنن. و یکسری افراد ساده لوح هم هستن گه گولشون رو میخورن و میان تو وبلاگشون قربون و صدقه اشون میرن و ازشون طرفداری میکنن.

ممنون از کامنتتون.

درمورد خونه به نام زدن هم کاملا موافقم که کاری شبیه شترسواری هست و اصلا دولا دولا امکانش نیست.

این که تو از اداره مرخصی بگیری بری دنبال کارهای شهرداری و دارایی و استعلامات دیگه .... چطور این آقای همکار ( همه کار ) به مردک خبر نداد زنت هر روز مرخصیه؟

کلا ماجرا یک داستان خیالی بود.
برگ 35 هم که مال پارسال هست خودش می گه به اسباب کشی و خونه خالی فکر کردم دلم گرفت. پارسال تا حالا بهش گفتند خالی کن و بالاخره امسال موفق شدند بیرونش کنند.

فکر کنم صدبار من این قصه را گفتم

زىبا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:10

سلام من زىبا هستم. راستش دومىن باره که دارم اىنجا کامنت مىگذارم. دفعه اول که کامنات گذاشام. بانو جون ىک تىکه بهم انداخت که زىاد خوشم نىومد. به نظرم رسىد که ما زنانى که خىانت دىدىم زىاد اىنجا جاىى ندارىم. بعدش هم که موضوع همسران اول پىش اومد.
من ترجىح دادم اىنجا رو همراهى نکنم.
چون تنها جاىى که داشت به طور خاص با خىانت مقابله مىکرد رو از هم پاشوندىن!!!!
برام جالبه که زناى دوم اگه با هم اختلاف نظر هم داشته باشن پشت همن ولى ماها چکار کردىم؟!!!
اگه امروز هم کامنت گذاشتم براى اىنکه مرىم جون اسم من هم برده بود. من اصلا برام مهم نىست که تهمت دروغ گوىى بهم بزنىد.من خودم مىدونم که چقدر صادق بودم و همىن برام کافىه. اگه هم نوشتم اول براى اىن بود که به خودم کمک کنم و کارى هم به کسى نداشتم. ولى ىواش ىواش آزار واذىتا و توهىن ها شروع شد!!!! حتى ىک نفر هم ندىدم بىاد و دفاعى از منى که زن اول بودم انجام بده. منم ترجىح دادم با زنان سل/ ىطه دهان به دهان نشم و وبلاگم رو بستم. البته دلاىل دىگه اى هم داشت مثل مشغله کارى و.... ولى خواهش مىکنم وى مبارزه تون ثابت قدم تر و جدى تر باشىد. هىچ کس مثل ما نمىدونه که اىن معضل وه بلاىى سر ىک زن مىاره.از سر دل سىرى نمىشه با همچىن معضلى مبارزه کرد.
البته من هنوزم مطمن نىستم هدف شما از اىن وبلاگ چىه؟مبارزه با حسنا؟ مبارزه با چند همسرى؟ مبارزه با سوگند؟ مبارزه با همسران اول؟ ىا دور هم جمع شدن و گپ زدن؟
به هر حال اومدم اىنجا توضىحى بدم که چرا دىگه نمىنوىسم. ولى هر جا که ببىنم موثر هستم توى اىن مبارزه از هىچ کمکى درىغ نمىکنم
موفق باشىد

زیبا جان،

من یادم نمی آد به شما تیکه انداخته باشم. ولی اگر روشن کرده بودید چی بود حتما توضیح می دادم.
به هر حال عذر می خوام اگر سوتفاهمی شده.

اگر شما خانم زیبا کردستانی باشید من شما را خوب می شناسم. بعید می دونم که جسارت کرده باشم.

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:09

من هم بعد قرنی وقت گرفتم برای مراقب پوست و دارم میرم اونجا

انقدر اینجا سر پست اسباب کشی آیناز به کرم زدن شوهر حسنا گیر داده بود یکی از حرفاش هم راجع پوست نقل قول کرد
الان دقیقن در مورد پوست نوشته اصلن تابلو نیست حسنا جان ادامه بده
به قول مریم خواننده دو تا وبلاگ
حسنا بیشتر از اینکه تو وبلاگ خودش سرگزم باشه و به داستان خودش بپردازه اینجا تشریف داره و کامنت های ما رو می خوانه تا نواقص وبلاگش رفع کنه
فقط داره جواب ما رو میده
و نشانه از ضعف اعتماد به نفس که داره یک آدم ضعیف
وقتی خودت قبول نداری حرفای دیگران قبول میکنی

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 22:02

گلریز جون
قبل از اینکه بانو بیاد اینو فقط درمورد پرروئی حسنا بگم که گفته بودی به نظرت یک دلیلش عدم قاطعیت در برخورد باهاشه

همین وبلاگ بانو رو ببین، با کمال قاطعیت و با دلیل و برهان داره دروغها و بدذاتیهای اونو رو می کنه، ولی یه ذره از رو نرفته
پررو بودن زنهای دوم پدیده عجیبیه که فکر نکنم هیچوقت علتهاش کشف بشه

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:59

منم قبول دارم واقعن حسنا دیگه نمی دونه چی بنویسه

قبلن ها یکم ادای جیمز باند در میورد از ماشین میپرید پائین
حسنا جان نمی خوای برای هیجان بیشتر یکم فیلم هایی تو ژانر اکشن نگاه کنی
مثلن خانم اولی بهار تو جاده چالوس پشت سر شما بودن و تو و همسرم با هم تو ماشین بودید لایی کشیدن دبنال شما
همسر لایی بکش خانم اولی لایی بکش کل خطه شمال لایی کشون رفتید

اوضاع الان خیلی خرابه. نگاه نکنید این طفلک پست می ذاره می گه رفتیم مهمونی و سفر و عروسی.

خانم اولی سفت و سخت مردک را بیرون کرده و راهش نمی ده خونه. مردک الان اعصابش به هم ریخته است. خانواده اش تحت فشار گذاشتنش که تکلیف زندگیت را معلوم کن. حسنا را رد کن بره و ....

تو این آشفته بازار چطور بیاد واسه شما فیلم اکشن و رمانتیک تعریف کنه. یکی کامنت گذاشته که رمنسش کم شده، یکی می گه اکشن نیست ....

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:53

گلریز جون
یادته چند شب پیش یکی از این موجودات مفلوک نصف شبی اومد و دهنشو باز کرد و چه مزخرفاتی نوشت؟

می دونی همسران اول چند برابر این حرفها رو هر روز تحویل می گرفتن؟

روش شستشوی زنان دوم را بلد نبودند.

اونها که کامنت دونیشون تاییدی بود.
بهترین و اولین روش شستشو بی محلی است. هیچی مث بی محلی به نظافت وبلاگ کمک نمی کنه.

اما وبلاگ ما کامنت باز است. اینه که گاهی نمی شه بی محل شد. مجبور می شی. جلو در و همسایه آبرو داری دیگه .

به هر حال اون شب شما هم از همون سیستم استفاده کردی و طرف دمش را گذاشت رو کولش رفت.
فرداش هم که دوستان از خجالتش دراومدند.

ولی گل اول را خودت زدی شادی جااان

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:52

خواننده وبلاگ حسنا و عاشقانه ها

پس قبول داری که حسنا داره داستان می نویسه
چون نوشتی بانو مقصر دیگه از اون داستان های عاشقانه فیلم فارسی پست های حسنا خبری نیست

عزیزم حالا چرا وبلاگ؟ شما برو فیلم شو با بازیگر ها ببین رنگی هم هست لذتش هم بیشتر

حسنا و عاشقانه ها

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:51

و مهمترین مساله که اون موقعها بارها به بانو هم گفتم اینه که زحمتهایی که سوگند برای همسران اول و مخالفت با چندهمسری کشیده چی می شه؟

به فرض که اشتباه کرد، به فرض که اونقدر ضعیف بود که تاب نیاورد و کنار کشید، باید همه گذشته اش رو فراموش کرد؟

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:49

درسته ما به عنوان خواننده های وبلاگ همسران اول حق وحقوقی داریم
ولی غیر از اینه که سلامتی سوگند و آرامش خانواده و پسر و همسرش براش مهمترن؟

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:48

گلریز جون
شرایط آدمها با هم فرق داره. سوگند ضربه های روحی زیادی توی زندگیش خورده و بیماری سختی هم داره، من خودم از بیماریش اطلاع نداشتم ولی اونطور که دوستان و یاس می گن درمورد بیماریش نوشته بوده
به این مسائل، مهاجرت و غربتو هم اضافه کن
بعد ببین آیا توانائی روحی همچین زنی با یک زن جوان یکی می شه؟
بعضی وقتها آدمهایی که دچار آسیبهای روحی شدید می شن، تحمل کوچکترین استرس و ناراحتی که شاید برای من و شما عادی باشه رو ندارن
چرا فکر می کنین اینکه سوگند به خاطر گریه های حسنا حالش بد شده دروغه؟ از کجا معلوم واقعا به این نتیجه نرسیده باشه که بهتره خودشو کلا از این قضیه کنار بکشه تا بیشتر به سلامتی جسمی و روحی اش صدمه نخوره؟

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:42

تنها علتش نیست ولی یکی از دلایلش عدم قاطعیت در برخورد با این موجوده. البته این نظر منه.

منم تامز آپ

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:40

گلریز جون
واقعا فکر می کنی علت پرروئی حسنا، جواب ندادن سوگنده؟

در اون قسمت خاص، وقتی سوگند جواب نداد و حتی به نوعی عذرخواهی کرد. وقتی سوگند لیلی و پرپری و ... را مجبور به نوشتن پست عذرخواهی کرد. وقتی انداختشون وسط و بعد رهاشون کرد، ...
بله باعث شد زبون حسنا درازتر بشه.

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:36

شادی جان سوگند میتونست یک توضیحی بده. با این کار این حسنای مارموز پرروتر شد. و چه قدر به همسران اول توهین کرد. اونها خودشون با نیمه کاره رها کردن این قضیه بدترین ضربه رو به وبلاگ زدن چون حسنا نه تنها خجالت نکشید و شرم نکرد بلکه پرروتر شد. چرا وقتی حسنا گفت من اصلا با این خانوم تلفنی صحبت نکردم کسی جوابش رو نداد؟؟

ممنون از این حرف گلریز جان.

من دیگه نمی خوام به اون موضوع فکر کنم و جواب بدم. برای همین به نوعی سکوت می کنم. ولی این یکی از بهترین جوابها بود.

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:36

راستی بانو، همه کامنتهای حسنا رو داری؟

اگه دیدی یکی به اسم شادی ازش تعریف کرده و گفته تو با همه زنهای دوم دیگه فرق داری و صبور و مهربانی، نخندی ها

ای بمیری تو
پس اون کامنتها کار توی خائنه

شادی پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:32

مریم جان
حرفهای دل منو زدی


گلریز عزیز
من هم هروقت می بینم درمورد سوگند و یا همسران اول دوباره چیزی نوشته می شه، ناراحت می شم
یاس برای من هم ایمیل زد و گفت که چرا بعد از تلفن و گریه های حسنا، سوگند نخواست ادامه بده

وبلاگ همسران اول واقعا حیف شد ولی مقصر، بانو نبود
بانو می تونست در اون مقطع بهشون کمک کنه ولی خود اونها بودن که برای نگه داشتن همچین وبلاگی باید توانائی و آگاهی کافی می داشتن
یاس با شخصیت محکمی که داره و با تجربه ای که از اون قضیه به دست آورده الان می تونه وبلاگ جدیدو بهتر مدیریت کنه ولی به کمک ماها احتیاج داره
اتفاقا درست قبل از اینکه بیام اینجا به وبلاگ یاس سر زدم و براش یک کامنت گذاشتم

من هم مثل مریم عزیز فکر می کنم همه دوستانی که اینجا میان و دغدغه مشکلات خیانت و چندهمسری دارن، می تونن همراههای خوبی برای اون وبلاگ باشن
از همه بیشتر هم خود بانو با دانش خوبش

شادی جان،
مریم عزیز (نویسنده کامنتهای پایین درباره وبلاگ همسران اول )

یک بیت شعر هست من خیلی دوستش دارم. تو بعضی مقاطع و اتفاقات زندگی صادفه. گرچه همیشه اینطور نیست.

من رشته محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم

این بیت اینجا کاربرد چندانی نداره. اما اصلش مورد نظر من هست که بعضی شکستن ها، زمین خوردن ها، پاره شدن رشته ها، افتادن ها و ... شاید سخته، اما به نفع ماست.

وبلاگ همسران اول کارش را تمام کرد و شاید وبلاگ جدید یاس یا هر کدوم از اونها جای دیگه کار بهتری را شروع کنه. با نگاه بازتر و دقیق تر. همه تمام شدن ها بد نیست. چرا اینقدر سخت به موضوع نگاه می کنید.

این که کی اشتباه کرد و کی باعث شد اون وبلاگ از هم بپاشه شاید قضاوتش آسون نباشه و به اتفاق نظر نرسیم. ولی عمر اون وبلاگ به هر صورت به سر اومده بود. قبول کنید که نویسنده هاش یکدست نبودند. نمی خوام وارد جزئئات بشم. ولی فکر می کنم این بار محکم تر بلند می شن.

سوگند هم اگر به خاطر یک پست و 4 تا کامنت می خواد وبلاگش را بذاره و بره، بهتر که بره. اگر قصدش مبارزه با خیانت و چند همسری بود و روشن کردن دیگران و ... نباید به این زودی و راحتی جا می زد.

مریم خواننده هر دو وبلاگ پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:30

ودی در قسمت های آینده عنوان وبلاگ تغییر میکنه و میشه ((((حسنا بانو یک زن اول))))

حسنا خیلی دست و پامیزنه که خودشو به اجزای این زندگی و اتفاقات این زنذگی بچسبونه. واسه همین روز قبل عروسی میره خونه مریم جون و روز عروسی به عروسشون زنگ میزنه. میخواد بگه من هستم من توی این زندگی هستم.
تمام روزهای هفته رو توضیح یک خطی داد چه میکرده و کجا بوده چون کامنت های زیادی دریافت کرده مبنی بر شک خوانندگان به دروغ پردازی و ترس از نوشتن.
وبلاگ بانو کار خودشو کرد حسنا خوانندگان رو سرگرم میکنه بجای اینکه روزمره هاشو بنویسه
پست 3 برادر و سفر خبر و خبر از خودم و ... که همه پست های چند خطی هستند نه چندین پاراگرافی گواه این مطلبه

همونطور که فبلا گفتم ایشون از عدم اعتماد به نفس رنج میبره . اگه آدم قوی بود بدون توجه به کامنتها و مطالب این وبلاگ به کار خودش ادامه میداد اما ایشون به دلیل ((ترس از عدم دریافت تائید)) توسط خوانندگان ترجیح میده کم بنویسه.
حسنا بیشتر از اینکه تو وبلاگ خودش سرگرم باشه و به داستانش فکر کنه در این وبلاگ دنبال رفع نواقص داستانش هست و به همین علت بسیار ضعیف تر از قبل عمل میکنه.

مریم جان، من قصدم ضربه زدن به شخص حسنا نبوده و نیست. من دوست ندارم آدم بدبختی که خودش هزار و صد گرفتاری داره و زندگی فلاکت بار چند همسری را تحمل می کنه و از خانواده خودش حرف می شنوه (اختلافی که اخیرا با پدرش داشت) از خانواده همسرش حرف می شنوه، از زندگی اولش خیر ندیده، از هوو و دختر شوهرش حرف می شنوه، الان هم تمام زندگیش خلاصه شده در یک شوهر که همسن پدرش است ( وقتی می گه خواهر شوهرها همسن مادرم هستند ... ) و اجازه آب خوردن هم نداره، ... را بیشتر از اینی که زندگی لگدش زده، لگدمال کنم.

حسنا زندگی بدی داره. ولی کاش وبلاگش را به شکل گول زنک نمی نوشت. کاش وبلاگش مشوق دو تا دختر دیگه برای رفتن تو این مسیر نبود.

مدافعینش هم دائم تکرار می کنند که حسنا گفته پشیمونه.
در حالی که ظاهر زندگی حسنا و اون چیزی که در وبلاگش می گه گول زنکه. جایی و نشانی از پشیمونی توش نیست. اشکال زندگی حسنا یک زن اول دیوانه بیمار است. اون نباشه زندگی حسنا گل و بلبله.

من دلم می خواست این لایه پنهانی زندگی حسنا را نشون بدیم. چیزی که اصل زندگی حسنا است.

ولی گاهی خودم دلم بیشتر از همه برای حسنا می سوزه.

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:05

مریم جان ناراحت نشو و با ما باش. خوشحال میشیم از بودنت

متشکرم که با متانت و منطقی با مریم خانم صحبت کردید.

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:03

از همه معذرت می خوام . اگر توجه کنین اولین کامنت من قبل از اون پستی بود که از حسنا کپی شده . نمی دونستم ایشون پست گذاشته . مزاحمتون نمی شم درباره ی عروسی رفتن و کادو دادن و دکتر پوست حسنا بحث کنید تا ببینیم حسنا از رو می ره .

مریم جان، ممنون از این که ناراحتی و گله ات از ما را به آرومی و با دلیل مطرح کردی.

قصد ما مسلما ضربه زدن به همسران اول نبوده. ولی بیشتر از اون و قبل از اون باید بدونیم که اگر صداقت تو کارمون نداشته باشیم بیشترین ضربه را می خوریم. چه همسران اول و چه دوم.
سوگند به دوستانش نارو زد. بهشون خیانت کرد. سوگند هم شریک دزد بود و هم رفیق قافله.
هم با حسنا مذاکره پنهانی داشت و هم با همسران اول قصد برانداختن حسنا را داشت.

قبول کن که اشتباه اصلی و اول از سوگند بود.

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:02

اول اینکه پست حسنا سخیف تر از اونیه که بشه در موردش حرف زد. در ثانی شما چرا اسمتو ننوشتی عزیزم؟؟بعدشم کمی مودبانه تر هم میگفتی کاملا قابل درک بود.در عرض یک هفته گذشته هم اگر شما اینجا میبودی و از کامنت گذارها بودی میدیدی که من همیشه بودم. در اخر هم دوست عزیز برای نوع کامنتهام لزومی نداره که بخوام از کسی من جمله شما اجازه بگیرم. اکی؟

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 21:00

گلریز جان من هم وبلاگ نویس نیستم . اما سعی می کنم تو کامنت ها همراه وبلاگ هایی باشم که از خیانت می نویسن .
مطلب دیگه این که کسی که خیانت ندیده نمی تونه دایم درباره ی خیانت و چندهمسری بنویسه . برای همین بیشترشون درباره ی روزانه هاشون می نویسن . اما به نظر من راه بانو و یا اون وبلاگ همسران دوم 205 درست نیست . با توهین و فحش فقط دیگران جبهه می گیرن .
بانو با توجه به این که درباره ی کامپیوتر هم وارد هست می تونست همراه همسران اول باشه . یه وبلاگ بزنه و از چند همسری و عواقبش بنویسه . نه این که اون جند تا رو هم که می نوشتن مجبور به سکوت کنه . این وبلاگ های همسر اول خودشون مورد هجوم همسران دوم هستند . الان همسران دوم کلی خوشحالن که این ها جمع کردن . چرا باید شما ها همراهشون باشین .

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:54

نظر شخصی من رو بخوای بله درست بوده. چون برای خود من با همین کامنتها مسجل شد که حسنا معشوقه مردک بوده و بدون اجازه وارد این زندگی شده. البته این نظر منه و من هم از بانو حمایت میکنم. منی که تا قبل این جریانها نه وبلاگ همسران اول رو میشناختم نه لیلی رو از کجا باید میفهمیدم جریان چیه؟؟فقط میدیم حسنا پست میزنه و یک چرت و پرتهایی میگه تا اینکه اینجا رو یافتم و کامل خوندم. خب اگه بانو اون کامنتهارو نمیذاشت من از کجا میتونستم این قضایا رو بفهمم؟؟

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:52

به نظر من الان کار از کار گذاشته . همه ی کسانی که از خیانت متنفرند یا باید وبلاگ بزنن و بنویسن و یا باید وبلاگ هایی که درباره ی خیانت و چند همسری می نویسن رو همراهی کنن . باید انقدر از زشتی خیانت و جند همسری نوشته بشه تا کسی نتونه بیاد و راحت از روابط عاشقانه اش با مرد متاهل بنویسه .

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:51

مریم جان من وبلاگ نویس نیستم و فکر میکنم اثر کامنتهای من هم به اندازه پست یک وبلاگ نیست. ای کاش اینقدر که خانوم های اول از مادرشوهر و جاری و ،،،،، بد میگفتن تو وبلاگاشون یکم در مورد این پدیده پست میزدن و صحبت میکردن اوضاع اینجوری نمیشد. مثلا همین عفیفه جون براش کامنت گذاشته که تو خوبی و تربیت خانوادگی داری و از این حرفها. خب این یعنی چی؟؟؟؟به نظرت تاثیری که اون وبلاگ نویس داره بیشتره تاثیری که اون وبلاگ نویس دکتر داره بیشتره یا منی که اینجا کامنت میذارم؟؟؟

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:48

گلریز جان خب مشخصه سوگند استرالیاست . اونجا خانواده داره و وکیل و مهندسی که از هک و غیره بدونه . پس حتما از همونجا کارشون رو انجام می دن . نه این که از ایران پیگیر بشن . با این که تجربه نشون داده تو مملکت ما که قانون نیست از خارج ایران هم نمی شه کاری کرد .
به نظر شما گلریز جان کار بانو درست بود که کامنت های وبلاگ سوگند که خصوصی هم بود رو فاش کنه ؟
امیدوارم هکه ی دوستان کلاه خودشون رو قاضی کنن و پاسخ بدن .

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:43

درسته حسنا پررو تر از این حرفاس . همسران دوم دیگه هم کمکش می کنن . همین نفس مگه نگفته بود من کمکش می کنم تا دوباره حسنا خوب بشه ؟اونها می دونن اگر حسنا خسته بشه و جمع کنه یکی یکی باید همشون برن . برای همین تموم تلاششون کمک به حسناست . حرف من هم همین هست . همسران دوم پشت همن . اما همسران اول چی ؟ ایا شما همراه وبلاگ های زنان اول هستید ؟ مگه چند تا وبلاگ داریم که درباره ی همسران اول می نویسه . چرا حمایت نمی شن ؟ چرا باید همین هایی رو که می نویسن درباره شون بد بگیم . اگر اشتباهی کردن بزرگ کنیم تا مجبور بشن جمع کنن و برن . می دونین الان چقدر داره زندگی ها از هم پاشیده می شه به دلیل همین مجوزهای چند همسری .

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:41

مریم جان نفس کار سوگند و یاس و بیلی اشتباه نبود. نیمه کاره ول کردنش اشتباه بود.اما اخه اینا کی بودن که از استرالیا پیگیر لو رفتن وبلاگ سوگند بودن؟؟یکم عجیب نیست. هرچند که واقعا من هیچ علاقه ای به دونستنش ندارم. الان مشکل ماها اینجا فقط حسناست. در مورد وبلاگ یاس هم بله. بهش سر میزنیم و گاهی هم براش کامنت میذاریم. اما به نظرت با کامنت گذاشتن ماها برای اون وبلاگ فایده ای داره. حداقل ای کاش جوری بود که میشد لایکش کرد تا اینجوری طرفداریمون رو نشون بدیم

الهه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:40

نوشته وسط راه مجبور بودم هی نگه دارم باز راه بیفتم..

میخوای بگی واسن ماشین خریده یا همون عروسک است که داده باهاش بوق بزنی؟؟

راستی امشب که حسنا می ره مراقب پوست و مردک هم با بهار می رن بیرون، عروسک دست کیه؟

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:37

اون وبلاگ اشتباه محض بود از طرف کسانی که پیگیر لو رفتن وبلاگ سوگند بودند . کسانی که دوستان نزدیک همسران اول بودند و هستند از طریق ایمیل در جریان این اتفاقات قرار گرفتن . خانم یاس برای همه توضیح دادکه اصل ماجرا چی بوده .
سوگند واقعا بیمار بود و نخواست که ادامه بده و یاس هم نخواست که بدون اون ادامه بدهد .
درباره وبلاگ جدید یاس نوشتید الان همراه اون هستید ؟ یا فقط یه مدت یک بار یکی تو کامنتش اینجا ماجرای یاس و سوگند رو به یاد همه میاره ؟ تا فراموش نشه که سوگند و یاس و لیلی چه اشتباه بزرگی کردند .

پریناز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:36

لالا یکی از نشانه های افراد دروغگو دقیقا همچین چیزی هستش که شما میگی ..افراد دروغگو معمولا سعی میکنن مبهم صحبت کنن تا اجازه ی تجزیه ی حرف هاشون رو به شما ندن....حسنا توی این زمینه قشنگ تخصص داره..چاره ای هم نداره..یه سری چیزارو شنیده میخواد بگه منم هستم..منم هستم..منتها اطلاعات کافی و وافی هم راجع بهشون نداره سر همین سعی میکنه مبهم بگه که مچش گرفته نشه..

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:33

مریم جان من خودم همیشه حسنا رو میخوندم و اینقدر دلم براش میسوخت که اصلا به تناقضات توجه نمیکردم. تازه من یک ادم تحصیل کرده ام و ٣٢ سالمه. اون ها هم خیلی هاشون زن دوم نیستن. احساسی برخورد نکنیم. اونها حسنا رو مظلوم میبینن و یا مثل عفیفه جون خیلی باتربیت میدوننش ،اما در نهایت باید این قضیه یک جایی تموم میشد و واقعیت روشن میشد. فکر میکنی حسنا با یک پست مبهم زدن لیلی دست برمیداشت. نهاون پررو تر ازاین حرفهاست. همین حالا هم که دستش رو شده از رو نمیره و به نوشتن دروغ هاش ادامه میده

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:30

گلریز جان غیر ممکنه که کسی حسنا رو بخونه و متوجه تناقضاتی که تو نوشته هاش بود نشه . این هایی که می خوننش یا همسر دومن یا دوست دارن هر روز یه داستان بخونن . نمی شه اونها رو بیدار کرد . من هم نمی فهمم چطور یه زنی می تونه شوهر داشته باشه و به حسنا بگه ارزوی مرگ همسر اول رو می کنم تا تو راحت بشی .

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:29

در ضمن عزیزم اگر سوگند بر علیهشون وبلاگ نمیزد و تهدیدشون نمیکرد اون وبلاگ هم چنان پا برجا میموند هرچند که الان یاس بهترش رو زده. به نظرم خوبی این قضیه این بود که حداقل اونها دوستشون رو شناختند

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:27

والله من که خودم حتی یک بارم اونجا در این مورد کامنت نذاشتم و فکر نمیکنم از بچه های ما هم اینکارو کرده باشن. اما به این معتقدم که سوگند بود که همسران اول رو نابود کرد. در ضمن دوست عزیز شما مثل اینکه کامنتهای زنهای دوم رو نمیبینید که همین وبلاگ نویسهای زن اول امثال عفیفه خاتون براشون چه کله قندهایی میشکونن. بهتر زنهای اول وبلاگ نویس اول از همه جرات مخالفت پیدا کنن و مثل خانوم صحرا نباشن که کامنت خصوصی برای نفس جووون میذارن از اون طرف پست میزنن. تقصیر خود زنهای اول هم هست چون شهامت ابراز عقیده خودشون رو ندارن

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:26

گلریز جان شما خواننده وبلاگ های زنان اول بودی ؟ ایا هیچ وقت همراهیشون کردی ؟ موقعی که نفس و کبوتر و دیگران براشون کامنت های تهدیدامیز و توهین امیز می گذاشتن شماها بودید . حمایتشون کردید . اگر کردید که اونها نمی بریدن . اما کسی کنارشون نبود . برای همین خسته شدن . یه ادم مگه چقدر می تونه صبر کنه و توهین بشنوه .

لالا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:24

پریناز جون این اون قدر ندید بدیده که حتی ننوشته مراقبت نوشته "وقت برای مراقب پوست" گرفتم...یعنی دقیقا نمونه یک آدم عقده ای که یک چیزی به گوشش به خورده نمی دونه چیه اما میخواد اداشو دربیاره.
قبلا هم گفتم این قدر حسنا مرموز حرف می زنه که مسافرت رفتیم نمی گم کجا! لباس مارک دار خریدم نمی گم کدوم مارک. ورزش می کنم نمی گم چه ورزشی. ماشین آنچنانی دارم اما نمی گم اسمشو برای اینه که اینکارا رو نمی کنه و این چیزا رو نداره می ترسه اسم ببره بقیه ازش بیشتر بپرسن یا اطلاعات بخوان اون وقت مثل خر بمونه تو گل.

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:21

گلریز جان همه متوجه شده بودن که منظور لیلی چی هست . ادامه دادنش اشتباه بود .
مهمتر از اون خراب کردن همسران اول و سوگند اشتباه بود .
همسران دوم رو دیدین حتی با این که می دونن دیگری کارش اشتباهه حمایتش می کنن و برای همین تعداد کسانی که روز به روز می نویسن بیشتر می شه . اگر 50 نفر هم هستند . برای هر پست همه ی اون 50 نفر کامنت میگذارن . چندین بارو هوای هم رو دارن .
اما زن های اول و یا دیگران چی ؟ چند بار به همسران اولی که می نویسن سر زدین و همراهیشون کردین ؟ پرپری و سوگند و ازاد وزیبا ... رو دروغگو خوندین و همه شون رو از هم پاشوندین . این کار درسته ؟

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:17

مریم جان شاید حق با تو باشه. اما پس حق من خواننده چی میشه؟؟؟

پریناز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:15

و اینکه کلینیک های تخصصی پوستی که من دیدم همه از شنبه تا چهارشنبه بودن ..نه پنج شنبه شب ساعت هفت بعد از ظهر:))

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:15

اونها غیر مستقیم سعی کردن به حسنا بفهمونن که چیزی می دونن . شاید اگر دیگران دخالت نمی کردن کارشون درست پیش می رفت . شاید حسنا منصرف می شد از بعضی چیزا رو نوشتن . اما حالا چی شده . فقط می شینه یه چیزی می نویسه که خودش رو موجه نشون بده . الان وضعیت بهتر شده ؟

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:15

مریم جان اخه بعد از اون اتاق فکر لیلی پست زد در مورد حسنا. یعنی اونا خودشون بازی رو ادامه دادن. فکر میکنی اگر بانو همین قدر هم همه چیز رو روشن نمیکرد خیلی ها متوجه دروغ های حسنا میشدن؟؟؟

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:13

ما کاری به همسران اول نداشتیم. همسران اول بعد از وبلاگی که سوگند بر علیه دوستاش زد و به اونها توهین کرد از هم پاشیده شد. به ما ربطی نداشت. سوگند بود که همه چیز رو داغون کرد

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:12

درست می گی گلریز جان سوگند و همسران اول اشتباه کردن که بازی رو شروع کردند که قدرت ادامه ش را نداشتند . چون به نظر من اونها هیچ کدومشون ادم این کار نبودن . شاید برای همین تو اون اتاق فکر نمی دونستن باید چیکار کنن و چیکار درسته و مشورت می کردن . ایا کار بانو درست بود که رمز اونجا رو بگیره و به دیگران هم بده ؟
اشتباه همسران اول به بزرگی اشتباه دیگران نبود . درست نبود باهاشون اینطور رفتار بشه .

پریناز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:10

لایک لا لا
وقت مراقبت پوست؟؟!!!!!!!!!
خالی مبنده.:))))).
من ندیدم تا به حال کسی ازکلینیکی وقت مراقبت پوست بگیره:))))..اصولا اینطوری نیست که بری کلینیک و یگی از پوستم مراقبت کنید..از پوستم مراقبت کنید..
خدمات پوستی که کلینیک ها ارائه میکنن بسته به نیاز هر فرد متفاوته..
آبرسانی..پاکسازی..لیزر..ماساژ..و ....
مثلا کلینیک نگین الهیه برای آبرسانی و پاکسازی پوست و ماساژ.. از ساعت نه و نیم صبح هستش تا دقیقا راس ساعت شش بعد از ظهر..نه یک دقیقه اینطرف تر..نه یک دقیقه اونطرف تر.. :)))..نه که ساعت شش بعد از ظهر پست بذاری بگی دارم میرم کلینیک برای وقت مراقبت پوستم :)))

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:07

سوگند تو پست اخرش از گریه های یه زن نوشته که صداش تو گوششه و قولی که داده که درباره ی اون چیزی نگه . خودش هم عذاب وجدان داشته که چرا راز حسنا رو لو داده . برای دوستاش نوشته که نمی تونه ادامه بده .
حالا اون ادامه نداد . شما چرا همسران اول رو خراب کردین ؟ مشکلتون با اونها چی بود ؟

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:04

مریم جان بانو هیچ وقت نگفته که سوگند به حسنا گفته خانم اولی رو بنداز بیرون. اما سوگند دروغ حسنا رو میدونست که البته به نظر من وظیفه ای هم در برملا کردن این دروغ نداشت. اما وقتی اتاق فکر تشکیل میدی و پست میذاری و یک راهی رو تا نصفه میری باید تا اخرش بری. نه اینکه جرات نداشته باشی و دوستات رو وسط راه ول کنی و بری بر علیهشون هم وبلاگ بزنی. همسران اول از خودشون ضربه خوردن چون بدون فکر یک بازی رو شروع کردن که قدرت پایان دادنش رو نداشتن.

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 20:02

مشخصه که حسنا واقعا درمونده شده . نمی دونه چی به خورد ملت بده .

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:59

سوگند و همسران اول با هم بودن . همه با هم اشتباه کردن . یکی بیشتر یکی کمتر .اما بانو ضربه ی اصلی رو شماها به همسران اول زدین . با گذاشتن کامنت هاشون . شما اگر با حسنا و حسنا ها مخالف بودید باید همراه همسران اول می بودید . نه این که هر روز درباره یکی شون بنویسید . از کجا می دونید سوگند واقعا بیمار نبوده . من وبلاگش رو خوندم . قبلا بارها از بیماریش نوشته بود . مشکل شما با سوگند چیه ؟ سوگند دوستی خاصی باحسنا نداشته . اگر ایمیلی رد و بدل می شده در مورد اشتباه حسنا بوده و بس . کی باور می کنه سوگند که خودش خیانت دیده به حسنا بگه خانم اولی رو بنداز بیرون یا بچه بیار و جاتو محکم کن . بانو قبول کن که اشتباه کردی .

لالا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:53

راستی یک چیز جالب دیگه از یک ور مریم جون در جریانه که خانوم اول گفته جایی که همسر باشه نمیاد...از یک ور دیگه همسر نگرانه که مریم جون اینا فکر کنند اون تهران بوده و عروسی نیومده!
از یک ور خانوم اول و برادرش افتادن به دست و پای همسر و همسر براش شرط گذاشته و خونش نمی ره...از یک ور دیگه اصلا خانوم اوله که نمی خواد اونو ببینه پس دیگه کی و کجا همسر براش شرط گذاشته؟؟ این که اصلا خودش نمی خواد این مرتیکه رو!

سپیدار(رهگذر) پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:51

ظاهرا حسنا هم داره از اون مریضیهای خانم خانما میگیره!افت فشار و لرز و بی حالی و سر گیجه!بدون هیچ دلیلی! ار اون جالبتر یهو خوب شدن و ورزش رفتن.والله من یه سرمای ناچیز خوردم یک هفته نفسم در نمیومد!
این بی حالی و مریض احوالی مشکوکه هاا

لالا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:36

راستی این جمله آخر حسنا خیلی ابهام داره. خانوما کدامتون وقتی از دکتر پوست یا لیزر یا پاکسازی ماساژ یا هرچی وقت می گیرید می نویسید وقت مراقب!!! پوست گرفتم؟؟؟

وقتی ساعت 6 پست هوا می کنید یعنی کم کمش بدون ترافیک ساعت 7 شب وقت دارید. 7 شب، شب جمعه کدوم کلینیک زیبایی هنوز مشغول به کاره؟؟؟؟ اگر اشتباه می کنم راهنماییم کنید.

یکی بود می گفت حسنا مرده چون هیچوقت از چیزای زنونه مثل آرایشگاه نمی نویسه......داره باورم میشه انگار حسنا واقعا هیچی نمی دونه در این موارد فقط چیزایی به گوشش خورده اونم تکرار می کنه

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:34

بانو حسنا باعث همه خوبی ها در این خانواده است. الان مترکز رو ادب کردن برادر زنه. کم کم پدرشوهر و مادر شوهر رو هم ادب میکنه

بیتا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:27

آقا حرف نامربوط

بیتا ( روزهایی که بر من می رود ) وبلاگش سر این مشکلات اخیر بلاگفا پرید. توهم ورش داشته که هکم کردند. ( وقتی هک کنند آدرس را اشغال می کنند یه چیزی می نویسند. نه این که وبلاگ را حذف کنند و تمام )

نفسی که هیچ کجا نبود، نخود آش، پرید وسط که من خواننده خاموشت بودم. برو گوگل نسخه های کشت را بگیر. همسایه ها یاری کنید که من وبلاگم را برگردونم. کیکل راست نمی شه. چطور کپی کنم و ...

دو سه ماه پیش می گفت ناسا برای قسمت کامپیوتری برنامه های فضاییش پسرم و خواهرزاده ام را دعوت کردند اما مشکل کپی پیست وبلاگ خودم را یکی کمک کنه حل کنم

لالا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:24

راستی اونجایی که رفتن چقدر دور بوده که پنج شنبه و جمعه تو راه بودند! نکنه اینام رفته بودن جنوب پیش فرشته اینا؟؟؟
شایدم منظورش این بوده فقط 2 روز مسافرت بودن!!! آخه چنان می گه مسافرت که آدم فکر می کنم 2-3 هفته میخوان برن هاوایی...شمال که نبودن حتما دو روزه رفته بودن قم زیارت.

لالا جان مونده چطور سناریو را بنویسه.
یه چیزی فعلا سرهم کرد. خودش هم دقیقا نمی دونه بنویسه کجا رفتیم چطور رفتیم.

یه هفته مرخصی گرفت فکر کنه

ساره پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:08

خیلی جالبه طلبکار این داستان مردک هست . خانم اولی الان ی بدهکار بدبخت بیچاره س که داره خودشو می کشه مردک باهاش آشتی کنه ولی مردک کوتاه بیا نیست ولی وقتی مریم جون تعریف می کنه وقتی خانم اولی رو دعوت کرده خانوم اولی پرسیده که اگه اون نیاد ( مردک ) می ره. حسنا این یعنی چی ؟ چرا خانوم اولی اینقدر حساس هست به بودن مردک.

مریم جونی اگر وجود داشته باشه، دور از جون شما، مغز خر که نخورده. داره می بینه این خانواده دعواست توشون. مشکل دارند با حسنا و هزار تا حرف و حدیث دیگه.
اونوقت می آد همسر و هر دو تا زنش را دعوت میکنه عروسی؟
عقلش کمه؟

خب معلومه زن و بچه و خانواده رسمی و اصلی را دعوت می کنند. حسنا اصلا دعوت نبوده.

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:08

حسنا زشته به خدا. حیا کن. تو از خودت از پدرت از مادرت از خانوادت خجالت نمیکشی؟؟شرم نمیکنی؟؟تا کی میخوای به این جفنگیاتت ادامه بدی؟؟؟در نهایت هم در زندگی واقعی تو محکومی. همین دوستت عفیفه خاتون رو دیدی؟؟اخرش برگشت گفت شوهر من اینکاره نیست. عزیزم خودتو با این چیزا گول نزن. هیچ کس تو دنیای واقعی زن دوم رو قبول نداره. حالا تو برا اثبات خودت همه رو زیر سوال ببر. حالا همه رو ول کردی از جبهه برادر زن داری وارد میشی. بس کن. خجالت بکش.

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 19:01

در اصل کارش رو به خاطر همسر هست که داره. خب عزیزم تو هم کارت رو،خونت رو به خاطر پسرک هست که داری. از خودت چی داری؟؟؟

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:51

جالب نیست. اینهمه داستان برای تعریف کردن هست اون وقت حسنا چرا باید این وسط بیاد در مورد برادر خانوم اول بگه؟؟؟چیو میخواد به خواننده هاش القا کنه؟؟؟اینکه شوهرش هنوز پولداره؟اینکه خانوم اول بهش احتیاج داره و برا همین طلاق نمیگیره؟؟اینکه اون خانواده اویزووون شوهرش هستن؟؟؟توجه کردید از اول تا اخرو خیلی خلاصه گفت اما داستان برا زن رو خیلی کامل تعریف کرد. ای حسنای مارموز دوباره چه نقشه ای داری؟؟؟

یشتر توضیح نمیدم چون مشخص میشه تو چه زمینه ای

بیشتر توضیح نمی دم که باز یه سوتی دیگه ندم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:47

دوست من بازنوشته
http://qapdarya.blogfa.com/

لالا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:46

خواننده حسنا و شیدا و وبلاگهای عاشقانه

البته خود بانو جوابتونو می ده ولی اگر خیلی داستان عاشقانه دوست داری برو سایت 98 ها کلی داستان و رمان درپیت نوشته کاربران هست می تونی جلوی جم تی وی و فارسی وان هم معتکف بشی. انشاالله تو در عشق پیروز بشی

انشالله تو در عشق پیروز بشی

یعنی خندیدماااااااا

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:46

همسر ذات خودش را نشان میدهد ،حسنا مجددا فرشته نجات می شود. همه تو این فامیل بدن و کارنابلد و ناتو. فقط حسنا جوووووون مهربونه و شوهرش ادم پاک و درست و حسابی. جون عفیفه ملت رو گذاشتی سرکا ر

بهتره کار رو درست انجام بدی چون من دیگه نمیتونم تایید الکی بکنم خودم زیر سوال میرم

ساره پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:45

بچه ها حسنا گفته این پست ماجرای قبل از مسافرت هست بانو امروز در جواب کامنت ها گفته بود حسنا همیشه عادت داشت ی پست قبل از مسافرت بنویسه ی پست میان مسافرت و ی پست بعد از مسافرت. حالا بعد اونا رو می نویسه . تا اینجا که کامنت های اینجا رو خوند تونست همینقدر تو پست توضیح بده از جمله تاکید موکد که برادر خانم اولی زیر دست مردک کار می کنه پست مسافرت باشه ببینه چه چیزهای دیگه ای در این وبلاگ مطرح می شه بعد راجع بهش بنویسه.

تعریفی که زیاد بدهکاره بهمون.
ماجرای اجاره کردن خونه را می خواست بگه نگفت.
قول داد از همسایه ها و صاحبخونه نازننینش بگه.

یه بار هم دو سه ماه پیش گفت یه خبر خوب هست که وقتی تمام شد بهتون می گم. اونم هنوز مونده.
فروش ماشین را هنوز واسمون تعریف نکرده.

کلی تعریفی داره ... بدهیش داره می زنه بالا

خواننده حسنا و شیدا و وبلاگهای عاشقانه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:40

خانم بانو

من قبلا هم برای شما کامنت گذاشتم

شما نذاشتید ما بفهمیم شیدا و سیاوش بالاخره عروسیشون چطور شد و آخر ماجرای عشق شیدا چی شد.
شما فضول هر آشی هستی. نخود هر آشی هستی. به نفس میگی فضول . اما نذاشتی داستان عاشقانه شیدا و سیاوش را بدونیم . شیدا از شوهرش طلاق گرفت که به عشقش برسه . ایندقر شجاع بود که دنبال عشقش بره. مثل شما نخود هر وبلاگی نبود.

با حسنا هم همون کار را دارید می کیند. کار ی کردید که دیگه هیچی را برای ما نمی گه و نمینویسه. پستهای حسنا را شما خراب کردید . شما در عشق شکست خوردید باری همین با همه عشقهای دینا حسادات دارید.

حسادت شما ما را از پی گیری ماجرهایی که دوست داشتیم مرحوم کرده. بهتره به فکر درمان حسنادت خود باشد.

جانم ؟

ساره پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:38

"و اما از مسافرت . پنجشنبه و جمعه که تو راه و تو خود مسافرت به آرامش گذشت مژه البته برادر شوهر ها میدونستند که ما مسافرت هستیم چون جمعه میخواستند برنامه کوه بذارن همسر گفت ما نیستیم . به برادر شوهر دوم هم گفت اگر کسی بدونه معلوم میشه تو گفتی چون فقط تو یکی هستی که آلو تو دهنت خیس نمیخوره "
ساره: با این توصیفی که تو می کنی که مردک برای خانوم اولی شرط گذاشته و غیره چرا باید براش مهم باشه که خانو اولی و بهار و بقیه بدونن که مسافرت نیستید و تهران هستید مگه در این داستانی که سر هم کردی بدهکار ماجرا خانم اولی نیست فکر کنم منطقی نباشه که هنوز بخواد مردک رو کنترل کنه مگر موضوع همون مخفی کاری های همیشگی اون مردک باشه. بازم خواستید یواشکی برید مسافرت البته اگه مسافرتی تو کار بوده باشه

ساره یعنی زدی تو هدف!

اگر مردک اونها را ول کرده و باهاشون قهره و براشون شرط گذاشته، چرا می ترسه با تو بره مسافرت؟ چرا باز قایمکی و یواشکی؟

بهار را امشب می بره گردش، بعدش هم می ره خونه برادرش باشه. اونم درست.
شب جمعه چرا زنش را تنها می ذاره و آخر شب برنمی گرده خونه؟

دخترش را ببره برسونه پیش مامان یا مامان بزرگش و خودش هم شب بیاد خونه. مثل همه مردهای دیگه.

خانم اولی را که کلا گذاشته کنار و تا شرطهاش را انجام نده خبری از آشتی نیست. الان چرا با تو مثل یک زن و همسر واقعی رفتار نمی کنه.

شوهر عسل خانومی یه عصر جمعه پسرش را می بره گردش اون همه عسل حرص می خوره. نیم ساعت دیر بشه پدرش را در می آره. شوهر شما کلا با دخترش می ره. شب هم برنمی گرده؟؟؟!!!

ساره پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:33

این پست های حسنا دیگه حسابی داره آبکی می شه. یعنی چی اینو نوشته "از طرفی مشکل دیگه که پیش اومده مربوط به برادر خانوم اولی هست . کار برادر خانوم اولی به همسر ربط داره در اصل کارش رو به خاطر همسر هست " خدایی حسنا این واقعیت داره یا از وقتی اینجا گفته شد مردک از لحاظ کاری به خانم اولی وابسته س این ذاستان رو سر هم کردی؟ اگر مردک کاری از دستش بر می یاد برای برادر زنش کرده چرا برای برادرهای خودش نکرده؟

توجه دارید که بهار داره نرم و زیرپوستی وارد ماجرا می شه

با مادرشوهر پدرشوهر قهر بود، خودش پاشد رفت خونشون. با بهار قهر بود، خودش داره امشب می بردش بیرون ( 5 شنبه شب که آس شبهای هفته است، مال دخترشه ! حسنا را هم وسط هفته یواشکی می بره بیرون )

این چه مدل قهریه که خودش هم رفت آشتی کرد.

با خانم اولی هم قهره اما می ترسه که بفهمه رفتند مسافرت.

لالا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:33

حسنا دیگه علنا نوشته هاشو از رو دست ما می نویسه...نمی دونم فیلم روبی اسپارکس رو دیدید یا نه ولی دقیقا عین همون ما تعیین می کنیم قسمت بعد چی باشه.

می گیم مریم جون چرا شما رو وصلت داد بعد ناپدید شد حسنا مریم رو طی چند اپیزود برگردوند به داستان.میگیم سرمایه اون نامرد مال زن اولشه زودی میاد می نویسه برادرخانوم اول محتاج مالی همسره...مردی که خواهر برادراش ماشین ندارند. میگیم چرا به بهار ظلم می شه نامرد بهارو می بره شهر بازی، می گیم بسته بندی آشپزخونه با دوتا کارگر یک هفته طول نمی کشه اون وقت کل اسباب کشی و حتی چیدمان در یک روز حل میشه!!!!

من فکر کنم داستان دیگه بی مزه شده وقتشه خانوم سومو به ماجرا بیاریم

فرض که مریم جونی در زندگی یکی از ما باشه و خدای ناکرده هوویی برای ما جور کنه.
بعد از اون دیگه چرا باید با مریم جون رفت و آمد کنم؟ که گند دیگه ای به زندگیم بزنه؟

خانوم اولی الان رفت و آمدش با مریم جون واسه چی هست؟ واسه قدردانی از این گندی که به زندگیش زده؟

یا مریم جون اصلا تو این ماجرای آویزون شدن تو به اون زندگی دخیل نبوده و تو هم عروسی دعوت نبودی و به زور داری خودت را به اون خانواده می چسبونی
یا اگر بود محاله که دیگه خانم اولی باهاش ادامه رابطه بده.

حسنا جوون من اینقدر داستان را پیچیده نکن. همه اش دروغ باشه که نمی شه. خب یه کم هم راست بگو.

مریم جون مامان نداجون پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:27

خوبی حسنا جون؟
رسیدن به خیر.

حسنا جون عروسی ما و مسافرت خودت و مریضیت را با هم قاطی کردی شد یه نصفه پست.

مثل قدیم دل به کار نمی دی ها. نگی نفمیدن

اینا چی بود ردیف کردی.

از همه مسخره ترش اون قسمت برادر خانم اولی بود هاهاهاها ...

قربونت برم مریم جون. شما هم اینجایی؟
عفیفه هم که اون هفته فهمیدم اینجا را می خونه.
دکتر تکتم هم که دو سه هفته پیش سوتی داد. شما خائن ها همتون اینجا را می خونید؟

آقای همه کار چطوره؟ خوبه؟

حسنا بانو هستم یک زن دوم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:24

خوشم می آد کارآگاههای وبلاگ بانو خبر برگشتنت را قبل از خودت اعلام کرده بودن

حامله نیستی حسنا ؟
این همه غش و ضغف و لرز و فشار و ...

این مردک بیچاره انگار زن بهش نمی سازه. هر زنی می گیره مریض میشه.
تو روابط عفیفه زیاده روی می کنه؟

آره، یزدانی و مهسا بود فکر کنم
می گفتند حسنا هست. توی وبلاگهای دیگه ردش را زده بودن

لالا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:23

نمردیم و دیدیم زنی(خانوم اول) میره عروسی کسی که براش هوو آورده(مریم جون!)!!!!!

در ضمن یعنی چی پارکینگ رو دیزاین کرده بودند؟؟؟ اون همه گل از شب قبل چیده بودند تا فراداش خراب نمیشد؟؟؟؟

ترجمه این پست آخر:خوانندگان محترم چون مسافرتم خیالی بود و هرچی می گفتم یک سوتی می دادم لطفا با جریانات مریم جون و نداجون و برادر خانوم اول سرگرم باشید سرو صدا ها که خوابید به خالی بندیام ادامه می دم.

روشون نمی شده حسنا را دعوت کنند. دوست خانوادگی مادرشوهر هستند این خانواده.
بگن حسنا کیه؟
دعوتش نکردند. حالا می گه من نمی خواستم برم !

حسنا بانو هستم همسر دوم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:18

راستی حال کردید؟

همسر بهار را بخشید؟ امشب می خواد ببردش گردش

دیگه کم کم باید برمی گشت به داستان.
حالا یه کمکی کنید خانم اولی را هم برگردونم به قصه.

راستی بابای خودم هم هست. اوایل شهریور که دعوا کردیم و رفت شمال دیگه نه من رفتم شمال و نه حرفش را زدم. دو ماه هست که قهریم. اونم باید یه جوری حل و فصل کنم بیارم تو قصه.

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:17

همین کامنتی که از سوگند گذاشتید نشون می ده که سوگند سعی میکرده اینده رو به حسنا نشون بده و بدون توهین و فحش بهش بگه که چی در انتظارشه . سوگند انقدر با حسنا و حتی دومی های دیگه در تماس بوده تا اشتباهاتشون رو بهشون نشون بده . و حالا این وسط با نشون دادن تاقض های تو گفته های حسنا اون وادار کرده که اعتراف کنه شاید . هرکس که تو این مدت سوگند رو شناخته باشه می دونه که اهل دوستی با دومی ها نبوده . فقط من نمی فهمم شما چرا سوگند رو خراب میکنین ؟ کجا سوگند از حسنا حمایت کرده . این اواخر همه ی اون 5 نفر اشتباه کردن . اما اشتباه سوگند فقط این بود که چیزی رو که می دونست و راز بود عنوانش کرد . سوگند نمی بایست راز رو بازگو می کرد . شاید می تونست به خود حسنا اخطار بده که تمومش کن . اما به نظر من این که گلریز بنویسه سوگند خون بالا اورد یا نه و مسخره بازی در بیارید درست نیست . چه نفعی از این بازی می برید ؟ خراب کردن همسران اولی که سعی داشتن یه عده رو متوجه سختی هایی که کشیدن بکنن . حالا یه بار هم اشتباه کردن . زندگی کسی رو که خراب نکردن . فقط یه اشتباه کردن . شماها هیچ وقت اشتباه نکردید ؟ بانو شما همه ی کارات درست بوده ؟

سوگند می تونست ماجرا را بهتر تموم کنه.
نباید رازی که بهش گفتند لو میداد. ولی وقتی لو داده بوده نباید قایم می شد.
حسنا که خراب خدایی بود.. سوگند همسران اول را خراب کرد. حداقل دوستاش را کمک می کرد.


من از کاری که سوگند با همسران اول کرد واقعا جاخوردم.
من هم مثل همه اشتباه می کنم و کردم. چرا که نه.
اما بعضی اشتباهها یه کم ؟؟

یک حسنا بانو هستم همسر دوم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:17

توجه داشته باشید ما سه بار کادوی عروسی دادیم.

شب قبل از عروسی یک کادو همسر داد، یکی خودم دادم. هفته بعد از عروسی باز رفتیم کادو دادیم.

ما انیقدددددددددددددددد پول داریم. همش کادو می دیم. واسه یه عروسی سه تا کادو دادیم

می شه اینقدر دقیق نخونید. حالا من یه چی گفتم

حسنا بانو هستم یک زن دوم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:16

حسنا ماشینت را نگفتی چطوری هپلی هپو شد

سوزنت سر ماشین من گیر کرده ؟ چرا دست برنمی داری؟

حسنا بانو هستم یک دروغگوی بزرگ پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:13

داستان برعکس شد.
حسنا جون می گن خانواده خانم اولی از نظر مالی به همسر وابسته اند

چرا واسه برادرهای آس و پاس خودش و خواهرهاش که تو این سن یه ماشین زیر پاشون نیست یه کاری نکرد؟

حسنا بانو هستم یک زن دوم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:09

برگ صد و چهل و یکم - مسافرت
نویسنده: حسنا بانو - ٩ آبان ۱۳٩٢
من از مسافرت برگشتمنیشخند از همه معذرت میخوام باید زودتر مینوشتم ولی نشد . مسافرتمون میشه گفت خوب بود .

روز عید غدیر عروسی پسر مریم جون بود . بعد این همه مدت عقد بودن بالاخره براشون عروسی گرفتند و رفتند سر خونه زندگیشونقلب این مدت هم خود عروس داماد اصرار داشتند و میخواستند طوری بشه که برن خونه خودشون و خونه اجاره نکنن و به اقای همکار و مریم جون گفته بودند عروسی هم نمیخوایم . هزینه عروسی هم باشه برای خونه گرفتن . بالاخره هم صاحب خونه شدند . ولی اینطوری هم نمیشد که اصلا عروسی نگیرن . براشون عروسی گرفتند ولی ساده ترقلب .

در هر حال اگر شرایط عادی بود که من نمیتونستم برم . اون هم وقتی خانوم اولی باشه و بهار باشه و شوهر خواهر شوهر باشه . الان هم که اوضاع اینطوری بود . مریم جون گفت خانوم اولی گفته اگر اون میاد من نمیام . البه این بار ( اون ) منظورش من نبودم. چون خودش هم میدونست که من نمیرم . منظورش همسر بوده خنثی همسر هم قبل از این که خانوم اولی چنین پیغامی بده به آقای همکار و مریم جون گفته بود نمیام . خواهر شوهر هم اصرار زیادی داشت به همسر که بیا عروسیخنثی . در هر حال همسر گفت نمیرم . به همسر گفتم تو اگر میخوای بری ، برو نهایت یک وقت دیگه میریم مسافرت . همیشه میشه رفت مسافرت ولی عروسی اینها یک باره . گفت نه نمیخوام برم .

شب قبل از رفتن ،رفتیم خونه مریم جون اینها . پارکینگشون رو دیزاین کردن بودند خوشگل شده بودقلب . عروس که نبود تلفن زدیم پیشاپیش تبریک گفتیم . داماد خونه بود . همسر کادوشون رو داد . من هم جدا برای عروس کادو گرفته بودم چون خیلی دوستش دارم و دلم میخواست خودم شخصا براش هدیه بگیرم . یک کم نشستیم و رفتیم . روز عروسی هم صبحش من زنگ زدم به عروس که تو ارایشگاه بود دوباره تبریک گفتم . دیشب هم رفتیم خونه شون و کادوی پاتختی رو دادیم .مژه

عروس مریم جون دختر خیلی خوبیه . این خوب که میگم از همه نظر . واقعا دختر خونگرم و مهربونی و خانومی هستبغل . تو این مدت که میشناسمش واقعا دوسش دارم ماچ . با مریم جون اینها هم خیلی خوبه . در واقع مثل دخترشون شده بس که با هم خوب هستند . البته ندا و مریم جون هم متقابلا مادر شوهر خواهر بازی ندارند . خیلی با هم صمیمی و دوست هستند . خونه شون هم نقلی و خوشگل بود . جهیزیه اش هم خیلی باسلیقه و شیک .مژه هنوز ماه عسل هم نرفتند و گفت که فعلا نمیریم . برای عید میریم مسافرت .

من مونده بودم این دوتا تو این مدت کم چطور تونسته بودند از خونه تازه عروس داماد تازه جهیزیه چیده شده یک خونه نامرتب بسازند ابله. یک وضعی بود آدم خنده اش میگرفتنیشخند . از کوسن های نامرتب و ژاکت رو مبل انداخته و دوسه تا سی دی جلو تلویزیون انداخته شده و پیش دستی استفاده شده رو میز گرفته ، تا لیوان آب و شیر و چایی رو اپن و سینک پر ظرف و هله هوله های همینطوری بدون نظم گذاشته شده رو ماکرو فر و .... بقیه اش هم بماند .زبان

دیگه ببین چی بود که توجه ادم به بینظمی جلب میشد . صدای همسر که در اومد . اومد ژاکت رو مبل و پیش دستی ها رو برداره همسر بهش گفت به به چه عروس مرتبی خوبه ما خبر داده بودیم اگه سر زده میومدیم خونه چطوری بود گاوچران. اون هم خندید گفت عمو قرار نشد ایراد بگیرین . همسر گفت نه بابا چه ایرادی گفتم کمک میخواین ما هستیم میخوای من و حسنا بیایم طرفا رو بشوریم . اومدیم تو سینکو دیدم اصلا جا نداشت . تا ما میشوریم شما دوتا بقیه خونه رو جمع کنیدابله .خندیدیم . خودشون دوتا که مرده بودند از خنده .خنده عروس گفت خواستم چشمتون عادت کنه بد عادت نشین هر وقت میاین اینجا انتظار خونه تازه عروس داماد داشته باشید .نیشخند

رفت چایی آورد . شوهرش هم ظرف میوه رو آورد . گفت ببینید من این میوه ها رو چیده بودم گذاشته بودم تو یخچال باز از من ایراد بگیرین . در کل دو تا آدم بیخیال و شلوغ و بریز بپاش . برای خودشون عالمی داشتند . الهی که همیشه خوشبخت باشند قلب . نمونه عکسهاشون و قاب عکس بزرگشون هم بود . خیلی خوشگل شده بودبغل . در کل همه چیزش در نهایت سادگی و زیبایی بود . خودش هم ماشالله ظریف و خوشگله خیلی ماه شده بودقلب

و اما از مسافرت . پنجشنبه و جمعه که تو راه و تو خود مسافرت به آرامش گذشت مژه البته برادر شوهر ها میدونستند که ما مسافرت هستیم چون جمعه میخواستند برنامه کوه بذارن همسر گفت ما نیستیم . به برادر شوهر دوم هم گفت اگر کسی بدونه معلوم میشه تو گفتی چون فقط تو یکی هستی که آلو تو دهنت خیس نمیخوره ابرو همه فکر میکردند همسر عروسی نرفته ولی تهران هست . شنبه که شد مشخص شد همسر محل کار نیست . خواهر شوهر تماس گرفت و همسر هم بهش نگفت کجا هستیم فقط گفت مسافرت . البته مادر شوهر هم تماس گرفت و همینطور بهار . خنثی

از طرفی مشکل دیگه که پیش اومده مربوط به برادر خانوم اولی هست نگران. کار برادر خانوم اولی به همسر ربط داره در اصل کارش رو به خاطر همسر هست که داره و از اول هم پیشنهاد و مشارکت همسر بوده . بیشتر توضیح نمیدم چون مشخص میشه تو چه زمینه ای . من نمیدونستم ولی متوجه شدم که همسر بیش از حد لحبازی کرده . همیشه تایید میکرده ولی این بار چند مورد نه تنها تایید نکرده بلکه حمایت خودش رو هم برداشته خنثی.به نظر من که اصلا کار خوبی نکرد . برادر خانوم اولی هم شنبه چند بار تماس گرفت که همسر جواب نداد .مادر شوهر که تماس گرفته بود گفت که برادر خانوم اولی تماس گرفته و کار داشته . اس ام اس هم فرستاده. همسر که به مامانش گفت بله اس ام اسش رو دیدم و فهمیدم زنگ زد دلم نخواست جواب بدم ، کنجکاو شدم . سوال کردم و چی شده و همسر هم گفت . گفتم فکر نمیکنی زیادی داری لجبازی میکنی؟ به برادر خانوم اولی چه ارتباطی داره که براش مشکل ایجاد کردی ؟ گفت خودم میدونم دارم چیکار میکنم . من هم حرف نزدم خنثی

بنده خدا انقدر که کار داشت مرتب اس ام اس میداد . بالاخره همسر بهش زنگ زد . گفت بله من تایید نکردم و از این به بعد هم نمیکنم . بهتره کار رو درست انجام بدی چون من دیگه نمیتونم تایید الکی بکنم خودم زیر سوال میرم . نمیدونم برادر خانوم اولی چی گفت ولی همسر که گفت اتفاقا تا حالا مسائل خانوادگی رو به کار ربط میدادم که حمایت و تایید الکی کردم ( چند تا نمونه هم گفت که ایراد کارشون بود ) از این به بعد کار رو از مسائل خانوادگی جدا میکنم تو هم مثل بقیه .خنثی کاری از دست من برنمیاد . گویا حرف رو به خونه کشیده بود که همسر گفت به خونه و خانوم اولی ربط نداره . تو کار خودت رو درست انجام بده نگران بعد که تلفنش تموم شد علی رغم این که نمیخواستم اصلا دخالتی کنم گفتم ولی من فکر میکنم تو داری لجبازی میکنی . زورت به هیچکی نرسیده به این بنده خدا پیله کردی . همیشه حفظ احترام کرده الان تو اولین نفری که پیدا کردی اذیت کنی این آدمه ؟ همسر گفت اذیت نمیکنم خودش هم میدونه . براش بد هم نشد الان میره کار رو درست تر انجام میده موفق تر میشه . نمیذارم ضرر کنه . من هم دیگه حرفی نزدم .

یکشنبه هم حالم بد بودافسوس فشارم افتاده بود و لرز داشتم . کارم به دکتر کشید . دوشنبه هم که برگشتیم . تو راه هم خوب نبودم سر درد و بیحالی امانم رو بریده بود نگران روز سه شنبه هم بس که کار داشتم اصلا وقت نشد به اینترنت برسم . عصر هم با پررویی رفتم ورزش . باز هم وسط ورزش ضعف کردم سرم گیج میرفت و نتونستم ادامه بدم . مربی گفت وقتی حالت خوب نیست چرا میای گفتم نمیخوام کنسلش کنم تنبل بشم و ادامه ندم اوه بس که حالم بد بود وسط راه مجبور شدم چند جا نگه دارم دوباره راه بیفتم . جلوی چشمم سیاهی میرفت .

چهارشنبه بهتر بودم . بس که کار ریخته بود سرم فرصت نکردم بیام بنویسم . عصر هم رفتم خونه فرصت نشد بیام سراغ نوشتن . بعد هم که رفتیم خونه عروس دامادمژه

امروز حالم خوب بود صبح رفتم ورزش واین دفعه دیگه ورزشکار بودم نیشخند کامنتهای باقی مونده از پست قبل رو هنوز تایید نکردم . امشب تایید میکنم . امشب همسر خونه نیست . رفته دنبال بهار که با هم برن بیرون و شب هم میرن خونه برادر شوهر . من هم بعد قرنی وقت گرفتم برای مراقب پوست و دارم میرم اونجا .گفتم قبل رفتن از مسافرت بگم تا بعد تعریفی های قبلی رو بنویسم مژه

رسیدن به خیر.

مریم پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 18:08

بانو خیلی متاسفم برای کسانی که اعتراف می کنن یکسال رفتن حسنا رو خوندن و براش بوس و بغل و ماچ گذاشتن و الان تازه متوجه شدن جریان چی هست . یعنی اونهایی که خواننده ی حسنا هستند و بودند با یه دو دو تای ساده نتونستند حدس بزنند که حسنا داره دروغ می گه ؟ شما ها فکر می کنید حسنا اومد زنگ زد به سوگند و گفت من با اجازه نیومدم . سوگند هم خواننده ی وبلاگ دومی ها بود . به دلیل این که خودش خیانت دیده بود . کسی نیست که مخالفت های سوگند رو تو وب عسل و لیلی و عماد و دومی های دیگه ای که الان خیلی هاشون نمینویسن ندیده باشه . حالا شما مهسا کاسه ی داغتر از اش شدی و مینویسی مرحوم سوگند ؟؟؟ ایا این درسته ؟؟؟ کسی که مدتها با زنان دومی خیانت کار مخالفت کرده رو اینطوری خراب کنیم به خاطر یه اشتباه؟

گویا همچین دو دو تای ساده هم نیست.
ما که با شکل و نمودار و مثال هم نتونستیم به امثال عفیفه بفهمونیم. درکش خیلی براشون سخته.

ساره پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 17:26

پاسخ: هشو جون ممنون ازتبغلماچ اینکاری که خواهر شوهر ها کردن هر کی بود یک دعوای جانانه راه مینداخت افسوس. خانوم اولی تازه متوجه شده که نمیشه یک نفر رو به عنوان دکور آورد توی زندگی و احساس و زندگی اش رو مدیریت کردنگران عیب نداره خونه داداشش بهش بد نمیگذره نیشخند
ولی حسنا اونیکه پذیرفت که تنها به خاطر رابطه عفیفه وارد این زندگی بشه تو بودی تو پذیرفتی که بیای تو این زندگی به اصطلاح خودت نقش دکور را داشته باشی. و در نهایت این تو بودی که به شرایطی که پذیرفته بودی خیانت کردی.

ساره پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 16:55

من۱:٢۸ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢۱ تیر ۱۳٩۱

واقعا نتونستم درک کنم چرا باید همسر رو بیرون کنی؟
تو باید ارومش میکردی و بهش پناه میدادی


پاسخ:من جون همسر رو بیرون نکردم فقط منطقی براش توضیح دادم که توی این شرایط درست نیست پیش من باشه . اگر اینکار رو میکرد باعث ناراحتی و اختلاف بیشتر میشد
ساره:حسنا مردک رو بیرون کنه محاله شرایط طوری نبود که حسنا بتونه مردک رو نگه داره چون به مردک اجازه داده نشده بود که بمونه. جالب هست که حسنا از کارهایی که به اجبار باید انجام بده ی داستان درست می کنه به خورد مخاطبش می ده. اینجا مردک اجازه نداشته بمونه می گه من نخواستم از این شرایط سوء استفاده کنم . مجبور بوده خونه رو پس بده داستان سر هم می کنه می گه به خاطر دل بابا به خانم اولی بخشیدم. واقعا عذاب وجدان نمی گیری حسنا از این همه دروغ گفتن؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 16:30 http://injamadresenist.persianblog.ir/

یک ماهه داره خونه عوض می کنه
از جمع کردن اسباب و پیدا کردن خونه و ....

حتی خرید کمتر برای یخچال که دست و پاگیر نشه. امکاناتش هم بیشتر از حسناست و زندگی بدی نداره.

خب بهش آدرس حسنا را بدید
بخونه یاد بگیره.

اسباب کشی در یک روز
حسنا یه کتاب بنویس

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 16:00

پاسخ: خانوم اولی فکر میکرد میشه که همه چیز تحت کنترل خودش باشه و با حرفهای خواهر شوهرا به این نتیجه رسیده که اینطور نیست .

مهسا : ولی الان همه چیز رو تحت کنترل در اورد و تو موندی و پیرخرفت

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:57

اگر تا همین امشب کوتاه نیاد همسر گفته دیگه خونه برادر شوهر نمیمونم و میام . به خود خانوم اولی هم گفته و اون هم گفته برو . نمیدونم کوتاه میاد یا نه و برو گفتنش از روی عصبانیت بوده یا نه .ولی بیشتر از این نمیتونم به همسر بگم نیا و نمیگم .چون نمیتونه خونه برادرش بمونه خونه مامانش هم همینطور .طاهاره جون منم امیدوارم که مجبور به انتخاب نشه چون اون موقع نتیجه اش معلومه نگرانناراحت خانوم اولی اگه اراده کن خیلی حربه ها داره به قول تو یکی از نمونه هاش نخوردن داروشرمنده

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:55

رهگذر٦:٤۳ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢۱ تیر ۱۳٩۱
حسنا جان سلام مجدد. اول در مورد خواهر شوهرها باید بگم که از نظر من همسر باید حداقل در حد یک سیلی حالشون را جا بیاره.چون واقعا حقشونه و بیشتر از اینها هم حقشونه ولی باید یک گوشمالی حسابی بخورند تا بفهمند یک من ماست چقدر کره داره..عصبانیعصبانی خصوصا اینکه گویا زیادی بهشون خوش گذشته!! دوم در مورد خودت حسنا جون من الان بدجوری نگران تو و همسر هستم که وقتی همسر پیشت بیاد اون خانم اولی و بهار با شمشیر و دشنه سراغتتون نیاند و خین و خینریزی برپا نشهتعجبتعجب جدی میگم. از این دو تا آدم هیچ چیزی بعید نیست. به نظرم بهتر نیست خونتون را عوض کنید و برید جاییکه خانم اولی و بهار نتونند پیداتون کنند؟؟ باور کن از اینها هیچی بعید نیستا. مواظب خودت باش. لااقل میری سرکار تنهایی و پیاده نرو. از این بهار خصوصا بعید نیست بیاد انتقام بگیره...خلاصه من که خیلی میترسم و نگرانت شدم.ناراحتخلاصه هروقتی میری بیرون این آیه را بخون((والله خیرحافظا و هو ارحم الراحمین)) و آیه الکرسی را هم بخون و به خودت و همسر فوت کن. بهم نخندی جدی میگم. من خودم همیشه این را میخونم تا خدا همیشه من را از بلایا محافظت کنه تو هم بخون.

پاسخ:رهگذر جون جالب اینجاست هر دو تاشون از همسر بزرگتر هم هستن و بچه سال نیستن که آدم بگه تجربه ندارنشرمنده فکر نمیکنم خانوم اولی و بهار اینکار رو بکنن . هنوز که همسر نیومده شاید تا فردا خانوم اولی کوتاه اومد نگران منجایی نمیرم سر کار هم با ماشین میرم و میام محل کارم توی طرح نیست. چرا بخندم ؟ ممنون از راهمنماییتبغلماچ امیدوارم همیشه هر بلایی ازت دور باشه ممنون ازتماچ
حسنا بانو-٢٢/٤/۱۳٩۱-۱٢:٢٢ ‎ق.ظ

مطمئنن باعث سر افکندگی برای خواهر شوهر ها سر افکندگی هست که شوهراشون جریان رو بفهمنن ، پس از همسر هم بزرگ ترن و زندگی مشترک رو زودتر شرو کردن، پس فکر نکنم برای پول و اینا به همسر نیاز داشته باشند.

همسر نمی زاره جایی بری ، نه ، انقدر بهت شک داره ؟

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:39

ودم هم فکر میکنم موضوع بچه دار شدن همه شون رو ناراحت کرده مخصوصا که گفتم من بچه نمیخوام همسر میخواد شرمنده
حسنا بانو-٢۱/٤/۱۳٩۱-۱۱:٤۳ ‎ب.ظ

پس می خوای خوشحال شن ، بیان برا سیسمونی درست کردن و نزارن اب تو دلت تکون بخوره .
پس فردا فامیل نمی گن این پیرمرد چرا بچه 1 ساله داره ؟ زنگوله پا تابوت می خواد؟

قشنگ معلومه که همسر می خواد و تو نمی خوایییی ، ما اصلا فکر نمی کنیم که تو دلت یه بچه می خواد که جای پات سفت تر بشه

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:33

نلی۱:٠٧ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢۱ تیر ۱۳٩۱
بابا تو هم ما رو کشتی با اون مریضی هووت!! هر چی میشه میگی مریض چجوری یه مرد گنده رو اینجوری کتک می زنه بعد هم در آرامش می خوابه! یه نگاه به قد و هیکل همسر بنداز یه نگاه به صندلی چرخدار هوو! منظورم این نیست نباید هواشو داشته باشی منظورم اینه فقط بگم شوهرت حتی اگه برات بمونه بخاطر خانوم اولی هیچوقت انصاف رو در حقت رعایت نمی کنه! خودتو خودشو بکشه شبی یه بار گاهی دوبار!
بعد اینکه فهمیده می خوای بچه دار شی فقط حسادت به تو نیست. قضیه پول وسط میاد! فکر می کنی بهار میذاره سهمش از پول باباش کم شه یا مادرش؟ وقتی قضیه پول هست آدمها خیلی بد میشن!
پاسخ:نلی جون وقتی وایستاده کتک خورده معلومه میتونه بزنه. خانوم اولی سر پاست رو صندلی چرخ دار نیست و ظاهرا زور بازوی خوبی هم داره . آثار به جا مونده که اینو نشون میداد .همسر حداقل نکرده فرار کنه بره بیرون مثل اینکه از کتک خوردن خوشش میادافسوس حتما خانوم اولی همسر رو زده دق و دلیش خالی شده آروم شده گرفته خوابیده نیشخند درست میگی شاید پول هم باشه . اگر اینطوری نگاه کنن به ضرر میشه. هر چند خونه ای که توش زندگی میکنن به نام خانوم اولی هست . همون موقع که همسر خونه به نامم کرد ،اون خونه رو هم به نام اون کرد .ولی بخوان حساب بقیه موارد رو بکنن این موضوع هم براشون معضل میشهاوه
حسنا بانو-٢۱/٤/۱۳٩۱-٢:٤۳ ‎ب.ظ

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:28

ضد خیانت٢:٥٢ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢۱ تیر ۱۳٩۱
قبلا برات کامنت گذاشتم و هر چی دلم خواست بهت گفتم.میدونی چرا؟ چون منم تقریبا هم سن و سال بهارم. خودمو ک جای بهار میزارم دلم میخواد بمیرمگریه
من بابامو خیلی دوس دارم بابامم عاااااشق من و مامانمه . به این فک میکنم اگه ی روز یهو همه چی عوض شه من چه حال بدی میشم!! حتما بهارم همیجوریه.
دیروز که ماجرای دعوا رو خوندم با خودم فک کردم تو آدم بدی نیستی ...حتی به خاطر خانوم اول ناراحتم بودی که این نشون دهنده خوبیته.... ولی عزیز دلم فکر نمیکنی بودن تو اون خانومو آزار میده؟
اگه خدای نکرده (خدا نیاره اون روزو) اگه خانوم اول ی چیزیش شه تو میتونی خودتو ببخشی؟؟ چون اون به خاطر حضور تو عصبی میشه و این براش بده. در اون صورت فکر میکنی بهار تو رو میبخشه؟؟ معلومه که نمیبخشه شاید به فکر انتقامم بیفته!
من همیشه فک میکنم اگه بابام همچین کاری کنه زن دومو حتما میکشم!!حتماااااااااا
با ماشین از روش رد میشم حالشو میبرم! تا بابام و اون زن بفهمن که خیانت کار خوبی نیست! از نظر من گناه قتل از خیانت کمتره!
حسنا تو هم بدون اجازه خانوم اول ازدواج کردی چون قرار بود اون خانوم فکر کنه جواب بده ولی شما یواشکی رفتین ازدواج کردین! از نظر من (با عقل


پاسخ:صبر کن ببینم خیلی داری تند میری دخترنگران . مثل اینکه هر چقدر بیام و ملاحظه کنم بدتره . اگر درست و با دقت خونده باشی متوجه میشی که من از خودم دفاع نکردم از همسر دفاع نکردم با خانوم اولی دشمنی نداشتم و ندارم با بهار هم همینطور . خیانتی هم در کار نبوده که برای من ضد خیانت شدی . برای هزارمین بار میگم چون معلومه درست نخوندی. خانوم اولی منو دید با من حرف زد موافقت هم کرد موافقت رسمی رو هم که قبل از اینکه من وجود داشته باشم به همسر داده بود . کجا نوشتم گفته بود در مورد ازدواج ما فکر کنه ؟ برو دوباره بخون ببین جریان چی بوده تا متوجه بشی یواشکی ازدواج نکردیم . نکنه همسر باید خانوم اولی رو محضر دعوت میکرد ؟ عزیزم طوری صحبت میکنی که انگار جنایت رخ داده یا همسر دیو دو سره و من با اینکه آدم بدی نیستم ولی باعث ناراحتی همه شدم . یک سوال دارم اگر من سکته کنم و بمیرم خانوم اولی جواب میده ؟ بهار جواب میده ؟ اگر من طلاق بگیرم و بدبخت بشم خانوم اولی تقاص بدبختی من رو پس میده که موافقت کرد بیام توی این زندگی ؟ درسته من خیلی مراعات میکنم و هنوز هم حاضر نیستم اذیتی یا لجبازی بکنم و حتی در مواقعی از خودم گذشتم که به بهار و
حسنا بانو-٢۱/٤/۱۳٩۱-۳:٢۱ ‎ب.ظ
پاسخ: خانوم اولی استرس وارد نشه ولی اینطور نیست که من فاتح باشم و اون قربانی . هر کاری کردم خودم دلم خواسته ولی میدونم که بدهکار نیستم . اگر حقی باشه طلبکار هم هستم . من هم میتونم بگم بهار رو نمیبخشم . چه معنی داره یک وجب بچه بیاد شاخ و شونه بکشه . ناراحت هست . حق داره . من که آویزون زندگی باباش نشدم . بره به مامانش و باباش اعتراض کنه که چرا من رو وارد این زندگی کردن . تو هم خودت میدونی برو با ماشین از روی هر کی میخوای رد شو ولی توجه کن اگر خدای نکرده روزی بیاد که بابات بدون اطلاع مامانت بره و خیانت کنه به همون میزان که اون زن دوم مقصره بابای خودت هم مقصره . اگر مامانت راضی باشه که بحثش فرق میکنه . خوب شد قاضی دادگاه نشدی که قتل و خیانت رو یکی میکنی . اگر خدای نکرده روزی اومد که مامانت به بابات اصرار کرد بره زن بگیره رفت رضایت داد خودش با اون زن حرف زد و قبول کرد و گفت مشکلی ندارم و بابات رفت زن گرفت ، بهت توصیه میکنم اول مامان بابای خودت رو محاکمه کن بعد برو گاز بده از روی زن دوم رد شو . میدونم تو سن و سالی نداری و هنوز بزرگ نشدی که خیلی چیزها رو بد و خوب کنی ولی درست نیست دختر به این سن و سال این حرفها رو ب
حسنا بانو-٢۱/٤/۱۳٩۱-۳:٢٢ ‎ب.ظ
پاسخ: این حرفها رو بزنه . هر چقدر میخوام خودم رو کنترل کنم عصبانی نشم نمیشه . هزار بار یک حرف تکراری؟ ای بابامنتظر خوب شد بقیه کامنتت نیومده . معلوم نبود چه موارد دیگری به نظر تو وجود داشته . بس کن دختر . نمیدونم چرا بچه های امروزی انقدر پرخاشگر هستن .
حسنا بانو-٢۱/٤/۱۳٩۱-۳:٢٤ ‎ب.ظ

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:18

شیرین٤:٠۸ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٢٦ تیر ۱۳٩۱
حسنا من یه سوال دارم اینکه همسرت تو رو بغل کنه و قربون صدقه ات بره ولی تو از اون طرف بدونی که یکی دیگه رو هم بغل می کنه و قربون صدقه اش میره حس بدی بهت دست نمیده؟سوال کلا کاری ندارم که خانوم اولی اجازه داده و تو وارد زندگیش شده اما توو مسائل زناشویی حس بدی نداره واسه ادم؟ !
پاسخ:شیرین جون من از اول میدونستم که خانوم اولی هم هست و اگر این حس برای من سخت باشه که باید برای خانوم اولی خیلی سخت تر باشهنگران . شاید این حرفم خودخواهی باشه ولی در مورد مسائلی که گفتی چون میدونم فقط خودم هستم حس بدی بهم دست نمیده
حسنا بانو-٢٦/٤/۱۳٩۱-٦:٠٥ ‎ب.ظ

عفیفه ، این حسنا ی مودب و با ابرو بود که می گفتی
البته می دونه فقط تو رابطه عفیفه خودشه ، با یه شوهر دست دوم
حسنا جون نوش جونت

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:11

بانو من از لینک ها استفاده می کنم ، لینکاشون خوبه

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:10

بنفشه٦:٥٢ ‎ب.ظ - چهارشنبه، ٢۱ تیر ۱۳٩۱
من جای تو بودم شوهرم را میاوردم خونه خودم و تا میتونستم شبها میخوابیدم روش که هم خودم کیف کنم و هم شوشوم و هم مهرم حسابی تو دل شوشوم بیفته!
پاسخ:بنفشه جون خوب شد تو جای من نیستی چون تجربه ثابت کرده هیچ وقت با این کارها نمیشه یک مرد و زندگی رو نگه داشت و اون چیزی که همیشگی هست انسانیت و انصافه
حسنا بانو-٢٢/٤/۱۳٩۱-۱٢:٢٤ ‎ق.ظ

عفیفه ، عفت این کامنت گذارا چرا اینجوریه ؟
بابا از تجربه های حسنا پند بگیرید ، داره می گه نمی تونه با رابطه عفیفه این زندگی و همسر رو نگه داره ، باید با انسانیت و انصاف زندگی رو نگه داشت ، چیزی که حسنا نداره

خاتون پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:08

فایل کامنتا بهتره
لینکاشون قفلن

اوکی. ظاهرا هر کدوم مشتریهای خاص خودشون را دارند.

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 15:03

شیوا ۱۱:٢٤ ‎ب.ظ - دوشنبه، ٥ تیر ۱۳٩۱
وای راست میگن خواهرشوهرات خیلی آبروریزی هست جلوی فامیل شوهرشون. فکر کن الان اگه اونها دشمن داشته باشن تو خانواده ی شوهرهاشون هی بهشون میگن :" برین خدا رو شکر کنین مردهای فامیل ما مثل مردهای شما دو شلواره نیستن. شما باید با یکی مثل خودتون وصلت می کردین که برن هی پشت هم زن بگیرن" خنده
پاسخ: شیوا جون حقیقتش من یکی که وقت اضافی ندارم فکر مشکلات احتمالی دو تا خواهر شوهر باشم . اون دو تا انقدر سن دارن که بشه گفت جای مامان من هستن و بتونن مشکلاتشون رو حل کننخنثی میگم خواهر شوهرها رو ول کن . تو خودت چطوری شیوا جون ؟ متفکرگاهی فکر میکنم ........ هیچی ولش کنزبان
حسنا بانو - ٦/٤/۱۳٩۱ - ۱:٠٦ ‎ق.ظ


خواهرشوهر ها سن مامانتو دارن ،شوهرتم سن باباتو داره که ...
احساس نمی کنی تو باعث این مشکلات شدی ، با شوهر پیرت ؟

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 14:54

حسنا : خودم قبول دارم که راه مستقیمی رو نرفتم و به نوعی شنا کردن در خلاف جهت آب حساب میشه و اگر دقت کرده باشی بارها اعتراف کردم که تصمیم کاملا درستی نبود.(مهسا : کاملا درست نبود ، یعنی چی ؟ یعنی یکم درست بود ؟)
فرزانه جون تا شرایط مطلوب رو چی معنی کنیم . نمیخوام بگم هیج مورد بهتری نبود . شاید بود ولی انگار نشد یا سرنوشت بود که به این سمت بیام . (اشتباهتو تقصیر سرنوشت ننداز ، یکی می ره زن دوم می شه یکی هم نمی شه ، خودت سرنوشتت رو می سازی)

قسمت عمده اش آگاهانه بود اما در هر صورت شد . قبل از ازدواج با پسرک با هم دوست بودیم ولی بعدش و تو اون مقطع زمانی که با همسر آشنا شدم آدم دوست پسر داشتن نبودم چون نسبت به همه بدبینی داشتم و حس میکردم همه قصد سو استفاده دارن . (عزیزم احتمالا رفتار خوت باعث شده ، دیگران قصد سو استفاده داشته باشن ، وگرنه اینهمه زن بیوه و مطلقه ، همه زن دوم می شن ، از همهسو استفاده می کنن)

حسنا بانو-٥/٤/۱۳٩۱-۱:۱٧ ‎ب.ظ

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 14:44

سوگند مرحوم
سوگند۳:۳٤ ‎ق.ظ - چهارشنبه، ٢۱ تیر ۱۳٩۱
باهات مواقفم که حق موندن و جنگیدن و رفتن با خودته عزیزم. اما همسر تو به خودی خود قادر به اینکه برات وقت لازم رو بزاره نیست مگه شما حقوقت رو بخواهی و یه جنگ جهانی سومی راه بیافته که تو یه طرف ماجرا هستی و اون طرف بهار و مامانش و مادرشوهر و پدرشوهر و حتی خواهرشوهران. اینو واقعا جدی میگم و تازه بعد اگه حق رو بهت دادن و بردی اون وقت زندگی یه ذره به نرمال داشتن همسر کنارت نزدیک میشه
من همیشه معتقدم که رفتن بعضی جاها به بدی اسمش نیست. اگه قراره هر روز در حال جنگ اعصاب کی مال کیه باشی و کسی یادش نمیاد خودش بود که اومد دنبال تو. اگه قرار باشی مستقل مالی باشی از آدمی که همسرت هست. اگه هر برنامه دور و نزدیکی که میریزی بیست نفر توی تصمیم گیری شریک باشن. چه موندنی عزیزم
یه ده دقیقه به روزی که شاید بچه دار شی فکر کن . به اینکه بهار باهات اون روز به بعد چه میکنه و یا فکر کن خدای نکرده زبونم لال خانم اول در اثر شوک های بالا پایین شدن قند که عموما برای دیابتی ها در مواقعی که عصبی هستند اتفاق میافته فوت کنه. اصلا دیگه میزارن تو نقس بکشی یا به نظرت این همسرت میتونه پشتیبان یک تنه خوبی برات باشه . الان که روزای خوشی هست اینا
پاسخ:سوگند جون امشب یا بهتر بگم دیشب تا الان از اون شبها بود که خودم پر بودم و هستم از فکر و خیالنگران خودم هم قبول دارم اگر قراره هر روز مشکلی یا جنگ اعصاب باشه، این زندگی به درد نمیخوره . من نمیخوام به هر قیمتی و تحت هر آزار و اذیتی این زندگی رو نگه دارم . دوست دارم تلاش کنم و ببینم درست میشه یا نه . شاید شد .شاید تونستم و همون احتمال وجود داره که نتونم و نشه . در هر دوی این حالات میتونم تصمیم بگیرم ولی هیچ وقت قبل از اینکه تلاشم رو برای درست کردن اوضاع بکنم ، راه آخر رو انتخاب نمیکنم . مگر اینکه همسر بیاد بگه برو . در اون صورت هیچوقت برای نگه داشتن این زندگی بهش اصرار نمیکنم چون میدونم هیچ مردی و هیچ زندگی رو به زور نمیشه نگه داشت . تا خودش نخواد نمیشهنگران
حسنا بانو-٢۱/٤/۱۳٩۱-٥:۳٧ ‎ق.ظ

مهسا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 14:33

من تا حالا پیتزا داوود نرفتم ، فکر کنم غذاش مثل فری کثیف باشه ، که کلا همسر من مخالف هر گونه فست فود هست و نمی اد اینجور جاها
ولی کافه نادری معرکه است ، بهتون توصیه می کنم حتما برید

گلریز پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 14:26

سوگند جون که دوست جون جونیش بوده. چطور حرفهایی که در مورد دروغ بودن با اجازه عقد کردنش تو اتاق فکر زده دروغه؟؟؟؟؟؟؟ راستی مابالاخره نفهمیدیم سوگند خون بالا اورد یا نه؟؟

لالا پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 14:10

غنچه جان اون کامنت خدایی کردن حسنا در پست قبلی از من بود طبق معمول یادم رفته بود اسم بنویسم....اما این که میخواد چه جوابی بده؟ خب معلومه چون هیچ غلطی نمی تونه بکنه مثل نفس خواهد گفت که ما رو بخشیده به این ترتیب هرکس هر وقت و هرجا خواست دهان باز کنه یاد بزرگواری حسنا بیفته وگرنه داشت آب خنک می خورد. البته من نگران جواب قانونی حسنا نیستم چون کار ماهم قانونیه. خودش از قبل (به منم ربطی نداشت) رضایت محضری داده بود که هرکی هرچی دلش میخواد در موردش بنویسه. فقط خواسته بود تا 4 ماه بهش خبر ندن! این شد که مریم جون و آقای رییس اومدن سراغ بانو و بقیه منتقدین کامنت گذار و این شد که اینجا راه افتاد. نمی دونم چرا حالا زده زیر حرفش و نمی خواد آرامش داشته باشه و تهدید به بلای فراموش ناشدنی می کنه...مام اینجا رو البته نمی بندیم چون این طوری برای اونم خوب نیست و با بستن اینجا اونم از زندگیش رضایت نخواهد داشت.انشاالله که برای همه اتون شادی باشه.....

ممنون از حسن نظرت لالا جان.
ایشاله برای شما هم شادی و سلامتی باشه

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 13:53

موقع حساب کردن اگه رفتی با همون کسی که رفتی
هی تعارف کنید اون بگه من حساب می کنم تو بگو نه من حساب می کنم
خودش میاد میگه کی حساب کنه

فقط پیتزا مخلوط خوبه در مقابل بقیه پیتزا هاش ولی توقع کیفیت پیتزا ها فروشی های معروف نداشته باش فقط همون محیط اش جذابیت داره نه کیفیت غذا

غنچه پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 13:50

پیتزا داوود ؟
یعنی در مورد پیتزا داود حرف نزده بودیم که حرف زدیم
در مقابل پیتزا های در سطح شهر قابل مقایسه نیست
فقط محیط اش جذابیت داره میره تو تهران دهه پنجاه

جدی بود این سوال پیتزا داوود ؟

آره. جدی بود.
من نرفتم. می خواستم بدونم جذابیت خاصش چیه. مرسی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.