.

.

.

.

بحث آزاد

اینجا ... بحث کنید. این پست برای صحبتهای متفرقه باز است.

نظرات 249 + ارسال نظر
شادی شنبه 18 آبان 1392 ساعت 07:07

مهسا جون
مرسی بابت لینک عکسهای بی ار تی. چقدر قشنگ و باکلاسن، دوست دارم یه بار سوارشون بشم

بانو جون
دیگه هی نزن توی سر مال حالا درسته یه خورده قدیمی شدیم ولی یعنی چی اون اتوبوسها مال 50 سال پیشه. تا سال 80 که خودم سوارشون شدم، اگه همون سال هم جمع شده باشن، میشه 12 سال قبل

من هر چی هم بزنم تو سرمال، باز این مال اینجا از همه جلوتره

شادی شنبه 18 آبان 1392 ساعت 07:01

موفرفری عزیز
حرفهای بانو برای من قانع کننده بود. با دلیل صحبت کرده بود، بدون اینکه متهمم کنه به تقلید کورکورانه و طرفداری متعصبانه از کسی
به کامنت آخر شما جواب نمی دم، با اینکه حرفهایی برای گفتن درموردش دارم. از این بابت معذرت می خوام. ولی دیگه از بحث کردن درمورد این موضوع کلافه شدم و تصمیم گرفتم دیگه کنارش بذارم
ناراحت شدم از اینکه از بیمارستان می نویسی، امیدوارم به زودی سلامتی کامل به دست بیاری که هیچ چیزی در دنیا باارزش تر از سلامتی نیست

مرسی شادی جان،

من هم امیدوارم موفرفری ما زودتر خوب بشن و "تنش به ناز طبیبان نیازمند مباد"

مینو شنبه 18 آبان 1392 ساعت 01:02

بانوی خاطرجمع من

میدیا جمعه 17 آبان 1392 ساعت 21:22

شتر دیر کینه به دل می گیرد اما مبادا که کینه به دل بگیرد! خاموش کردن آن دریای آتش آسان نیست. تا نسوزاند، فرو نمی نشیند.

یعنی چی؟

نرگس جمعه 17 آبان 1392 ساعت 15:22 http://http:/avinanini.rozblog.com

سلام دوستان به من سر بزنید avinanini.rozblog.com یه سوال داشتم خواهشا جواب بدید من اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم می خواستم بدونم ماجرای حسنا بانو زن دوم واقعی است یا خیالی. برام جالبه که چطور یه زن اجازه بده شوهرش ازدواج دوم داشته باشه. خواهشن جوابمو بدید وبه هم سر بزنید و نظر هم بدید

موفرفری به بانو و شادی جمعه 17 آبان 1392 ساعت 14:59

بانو جان سلام، ممنون از توضیحاتت برای شادی جان. انقدر کامل گفتی که انگار خودم جواب دادم.
شادی جان، توضیحات بانو جامع و کامل بود.
فقط چند تا نکته جا موند گفتم بگم قبل از این که دفتر این تجربه را ببندی چون گفته های من بود. ببخش اگر طولانیه این کامنت. من عادت به آئیتمایز کردن ندارم چون یاد کلاس درس میوفتم.
شما اولین نفر نبودی و آخرین نفر هم نخواهی بود و تنها آدمی هم نیستی که سوگند را قبول داشتی، پس کل این فلش به سمت شما نیست. با تمام آنچه که بانو توضیح داد و رو کرد و به گفته خودت حقیقت تلخ که باید پذیرفت باز هم در مورد تغیر آدرس میگی چه ربطی این به آن داره، یک حالتی که got yaaa!
تغیرآدرس سوگند را لیلی مطرح کرد، نه تغیر ایمیلش را. این حرف من نبوده.
اینکه گفتم افراد ساده چون واژه بهتری پیدا نکردم و ساده بودن بد نیست، ساده بودن پی تجربه های گرانبهاست.
اعتراض داشتی که شما را با خوانندگان حسنا که قبولش دارند مقایسه کردم!! مگه خواننده های حسنا شهروند درجه دو جامعه هستند و ما اینطرف درجه یک؟ آنها دیروز ما هستند، ما هم بودیم توی آن دسته. اگر نبودیم که حرفهای امروزمان بی اساس باید میبود. نخوانده و ندانسته نظر دادن! اتفاقا باید شناخت باشه تا بشه داوری کرد، تا نظر داد، تا انتقاد کرد.
همه از دور بوس و بغل میفرستند، فقط کافیه بهشون بگی ببین این راه که میروی به ترکستان است، آنوقت کامنت قربون شما و عزیزم را جوری برات میگذارند که انگار دو تا دست از تو اسکرینت میاد بیرون. همانطور که حسنا انی که نشون میده نیست در واقع بقیه هم همینطورند، پشت عزیزم عزیزم گفتنها پنهان شدند. سوگند با همین عزیزمها و پندهای دوستانه اعتماد حسنا را جلب کرد که حسنا عکس خودش و همسرش را و آنطور که از گفته های لیلی بر میامد عکس همسر اول را هم برای سوگند فرستاد و سوگند هم به نام هکر به کام خودش برای دیگران فرستاد، ولی نمی دونست حسنا چه افعیه و با تهدیدی دهان سوگند را بست و کلا سوگند و لیلی و ان سومی را که یادم نیست مجبور به رفتن کرد.
من گفتم سوگند آدم ناراحتیه، من نگفتم روانپریش! پس فردا نیای بگی موفرفری گفت اینو.
یکبار اینجا کسی به ما گفت شما همه شوهرانتان بهتون خیانت کردند که با حسنا بدید ،در جواب گفتم لزوما آنها که با دزدی مخالفند دزد زده نیستند. حالا این را دوباره میگم.
به اندازه کافی ذکاوت و درایت دارم که از سگ هآر و دیوار ریخته و زن س... دوری کنم. چرا زودتر نگفتم به شما؟ حالا هم میگفتم آنهایی که باور ندارند باور نمیکردند، و در ضمن بین من و سوگند تفاوته. من اینجا طوری نوشتم که خود سوگند بتونه بفهمه و جمع کنه سیرکش را و برای دیگران روشن نباشه بعد از چند روز هم از بانو خواستم پاکش کنه. نه بیمارم که بشینم ایمیل کنم مشخصات سوگند را برای کسی که بخواهم ازش انتقام شخصی که شما فکرش را میکنی بگیرم و نه انقدر مهم بود خراب کردن شخص سوگند. فقط میخواستم بیشتر از این گند نزنه به وجهه همسران اول که دیدیم خوب هم زد.
بانو جان راستی من از روی تخت بیمارستان کامنتهات را خواندم، کارهای هفته و گزارشهام را انجام میدادم، میتینگ شرکت کردم و آنلاین بودم.اینجا استرالیاست، ممنوع الاینترنتی برای بیماران نیست، آنهم بیماران وبلاگ نویس!

من موندم این چه رابطه ای است که سوگند می گه من موافق زن دوم شدن حسنا نبودم و داشتم راهنماییش می کردم.

راهنمایی برای چی؟
حسنا که می گه آسمون به زمین برسه من از این زندگی نمی رم. راهنمایی دیگه ای نداره این زندگی.
تا وقتی دو تا زن تو یه زندگی باشند، همینه.
شاید راهنماییش می کرده چطوز خانم اولی را بیرون کنه !

مگه می شه شما با اساس و اصول زندگی یه نفر مخالف باشی، بعد با هم دوستی کنید و عکس رد و بدل کنید و تلفن بزنید و شوهر و خواهر طرف را بشناسی و ....

بالاخره تو هر دوستی باید در اصول یه مشابهت ها و نزدیکیهایی باشه. صبح تا غروب داد مبارزه با زن دوم و خیانت و ال و بل داری و شب با زن دوم دل و قلوه رد و بدل می کنی؟

مینو جمعه 17 آبان 1392 ساعت 00:55

بانو

اینم بوس اختصاصی.
چیت از حسنا کمتره؟ اگه اون زن دومه تو هم همسر سومی.

بله. تازه من خاطرجمع هستم

یکی کمه، دوتا غمه، سه تا خاطر جمه

مینو جمعه 17 آبان 1392 ساعت 00:10

الهه
آیناز

بانو جون آه بدی بود خدایی. معده و روده م پخش زمین شد امروز. از این به بعد رک بگو نرو، نمی رم. رسما با خاک یکسان شدم.
ولی الان خوبم. فردا می رم اگه خدا بخواد. امروز که نخواست.

بخشیدیمت. برو

آیناز پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 23:44

ممنون بانو جان امیدوارم زودتر همه چیز روبراه بشه

مینو جان

خدا بدنده خانوم انشالله تافردا خوب میشی میری خوش میگذره

گلریز پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 23:37

بانو لینک اون قالب به دردت خورد؟؟

دیدمش گلریز جان
قشنگ بود
اما اینها قالبهای قدیمی بلاگ اسکای هستند
قالبهای جدیدش را عوض کرده. مگر این که کد اون را از صاحب وبلاگ بگیرم.

الهه پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 23:21

مینو جان ایشالا بهتر شی

آه من گرفتدش!

می خواست دو روز ما را بذاره بره مهمونی

مهسا جان من چند تا پیغام اینجا بذارم ( با اجازه صاحبخونه )

گلریز جان مرسی از لینک اون قالب
lida جان ممنون از خصوصی

آیناز عزیز ممنون که قابل دونستی.

شادی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 22:51

یاد اتوبوسهای قدیمی افتادم که خانمها پشت می نشستن و یه جای کوچولو داشتن و آقایون جلو می نشستن

یه سری اتوبوس بزرگتر هم بود ولی توی اونها هم خانمها عقب بودن

اولین بار که سوارشون شدم، با پدرم بودم، اومده بودم تهران برای ثبت نام دانشگاه. هیچ جا رو نمی شناختم و خیلی می ترسیدم که بابامو گم کنم. همه مسیر، سر بابامو لابلای مردها دنبال می کردم تا یه موقع پیاده نشه و من جا بمونم
عجب دوره ای بود، یادش به خیر

شادی
اون اتوبوسها که مال 50 سال پیشه
کی رفتی دانشگاه

شادی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 22:48

مهسا جون
واقعا خانمها جلو می شینن؟ من کلا صحنه رو یه جور دیگه تصور کردم و کلی توی دلم به مرده بدوبیراه گفتم که نزدیک محل استقرار خانمها نشسته بوده و به چند تا خانم خورده تا برسه به راننده

بی ار تی ندیده ایم دیگه

مینو پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 22:18

مرسی مهسا جون
رفتم داروخونه یه قرص گرفتم خوردم. الان خیلی بهترم. ولی همه ی برنامه هام به هم ریخت.

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 21:45

مینو جون خدا بد نده ، عسل بخور که برای معده واقعاعالیه.
شادی جان تو این بی ار تی ها خانم ها جلو می شینن ، اقایون عقب
کلا مردم خیلی بد شدن ، تو صف وایسادی ، اصلا انگار نه انگار مردم عین چی سوار می شن ، خودشونو می چیونن تو اتوبوسا
گوسفند ، فقط می بینی جا نیست ، نمی ه تو هرچقدرم بهش فشار بیاری و به زور بفرستیش .
این مردم از گوسفند هام بدتر شدن ، عین چی می رن سوار می شن

خدایاااااااا زودتر مارو ازین دیوونه خونه نجات بده

مینو پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 20:48

مرسی شادی جان. وضعیت معده و روده م به هم ریخته. خیلی ناجور. نمی تونستم جایی برم. اگر تا فردا بهتر شدم فردا می رم. ولی یک روزه.

امیدوارم زودتر خوب بشی. اگر دوست داشته باشی می تونی از نسخه مجازی هم استفاده کنی. دو تا خانم دکتر گل داریم اینجا

شادی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 19:28

مینو جون
خدا بد نده، ایشالا زودتر خوب بشی

مهسا جون
چیزی که تعریف کردی مایه تاسفه واقعا
چیزی به اسم اخلاق روز به روز داره در جامعه ما کمرنگتر می شه
اونهمه هم ادعا داریم که فرهنگ غنی چندهزار ساله داریم. اگه هم مومن باشیم که ادعامون اینه برگزیده ترین امت روی زمین هستیم
اونوقت در همچین موقعیتی به جای اینکه اون مردنماها برن روی صندلی های جلوتر بشینن تا خانمها راحت باشن و اگه بازرس هم اومد، نتونه گیر بده، خودشون می رن به راننده می گن بیا اینها رو بلند کن
ای خدا، به قول دوستان با کیا شدیم 75 میلیون

مینو پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 19:09

بانو جون امروز بنده به حالت درازکش مریض شدم و نرفتم مهمونی.
الان هم دارم اولین وعده ی غذایی امروزمو می خورم. یعنی آدم واسه فرداشم نمی تونه برنامه ریزی کنه.

کسی که برای ترک دوستان و تنها گذاشتنشون برنامه بریزه، اینطور می شه

حالا دیگه می بخشیمت. خوب شو برو مهمونی

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 18:31 http://bus.tehran.ir/

دیروز سوار بی ار تی شده بودم و داشتم می اومدم خونه ، از شانس خیلی عالیه من یه بی ار تی خالی خالی اومد وما سوار شدیم و نشستیم .
تو بی ار تی 1/3 جا برای خانم هاست و 2/3 جاها برای اقایون و برای این که این مرز مشخص شه ، یه چیزی گذاشتن که کسی تو قسمت دیگه نره .
تو این بی ار تی این مرز نبود و کلا چیزی ما بین این 2 جا نبود ، اقایونم 4 5 نفر بودنکهنشسته بودن و بقیه صندلی ها خالی .
چند تا از خانم ها رفتن تو قسمت مردونه نشستن .
یکی از اقاها اینو دید و رفت پیش راننده که این خانم ها اومدن تو قسمت مردونه، بیا بلندشون کن (قابل توجه به اینکه مرده تا برسه پیش راننده به 7 8 تا خانم برخورد کرد )
راننده اومد و گفت که خانم ها بلند شن .
اغا دعوا شد در حد چی
مرده برگشته می گه ، بازرس می اد می بینه ، شما تو قسمت مردایید و ...

خلاصه خانم ها بیاید کاری کنیم که تو اتوبوس هم جای زن و مرد ها به یک اندازه باشه
20 تا خانم ایستاده اند ولی کلی صندلی اقایون خالی هست

ادرس بی ار تی رو هم گذاشتم ، بیاید همگی اعتراض کنیم

نارین پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 16:48

به به
عروسی
من نیام؟

دیگه همه که اومدن
شما هم بفرما

گلریز پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 08:57

اره بابا خوندمشون. چندبار ریست کردم. دیشب خوابم برد نتونستم فکتوری ریست کنم. صبح بیدار شدم خودش درست شده بود مسخره ها.

مینو پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 01:40

منظورتو فهمیدم غنچه جان. برای من خیانت خیانته. حتی در حد یه علاقه ی قلبی... حتی در حد اس ام اس.
بخشودنی نیست.
اینا رو با توجه به شخصیت خودم می گم. وگرنه خیلی ها رو می شناسم خیانت های بزرگ رو بخشیدن و الان راضی ان.
اما من خیلی شکننده و زودرنج شدم. دست خودم نیست... نمی تونم حتی در حد همون شیطنتش رو هم ببخشم.

مینو پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 01:38

بانو جون تیکه می ندازی؟
من فقط یه بار با سیاست عین خودش بهش یه چیزی رو حالی کردم. چند بار هم کامنت مخالفت گذاشتم که تایید نکرد. اینا هم مال قبلاهاست.

من چی کاره ی حسنام که براش آدرس بذارم؟ خیلی خوشم میاد ازش.

غنچه پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 01:35

منم با شادی جان موافقم اصلن نباید حساسیت نشون داد

من یک بار تو یک سایت خواندم اگه حساسیت نشون بدید به همسرتون مثل یک بچه نوجوانی میشه که می خواهد از دست مادرش دوست دختر هاشو قایم کنه و رابطه تبدیل به مادر و فرزند میشه که آخر سر هم میره دوست دختر میگیره

نباید اجازه داد کار به اونجا بکشه باسیاست باید رفتار کرد بعضی وقت ها باید دید قورت داد چون نمیشه حساسیت نشون بدی بدتر میشه یا قبحش میزیزه تو روت وا می ایسته میگه همین که هست که دیگه بعد از اونم هر چقدر حساسیت نشون بدی بازم فایده نداره یا مثل نو جوان و مادر میشی

باید از ترفند های زنونه وارد شد و جلوی این کارش گرفت نه بد اخلاقی و حساسیت

غنچه پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 01:27

به نظر من بهترین سن ازدواج برای دختر عدد نیست
تحصیلاتش تموم شده باشه تا حدی که خودش می خواهد
و یک موقعیت اجتماعی خوبی هم داشته باشه
حالا هر سنی می خواهد داشته باشه
وقتی موقعیت اجتماعی خوبی داری شانس ازدواج بیشتر

اگه به سن فقط به شکل یک عدد نگاه کنیم خیلی بیشتر از زندگی مون لذت میبریم
البته من خودم هر روز دارم رو این قضیه کار می کنم که زیاد به سنم گیر ندم

غنچه پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 01:21

گلریز جان شادی جان و مینو جان
منظورم خیانت های وحشتناک که منجر به 6 بشه نبود
که بخشیدن این مرد ها سخت ولی خیلی ها بخشیدن به خاطر زندگی شون
منظور من شیطنت های مردونه بود( نه 6 ) گفتم تو اکثر آقایون هست
اگه آب باشه میرن


تجربه به من ثابت کرده مردی که زنش دوست داشته باشه حتی اگه موقعیتش هم به وجود بیاد به زنش خیانت نمیکنه

تو مرد های با ایمان بیشتر دیده میشه
من خودم مذهبی نیستم ولی وقتی می خواستم ازدواج کنم میگفتم خدا یا یک مرد با ایمان بهم بده
ایمان هم به ظاهر نیست به قلب آدم هاست

مینو پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 01:08

بانو ماهیت مینو متغیره. یه دفعه می رم رو مود سکوت... یه بارم این قدر حرف می زنم که همه زله بشن.
اما فردا و جمعه تا ظهر نیستم. می رم خوابگاه خواهرم. اون جا اینترنت ندارم.
مرسی که یادت بود بانوی مهربون.

یادت نره قبل رفتن آدرست را برای حسنا بفرستی.

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:24

آیناز جون
یکی از دوستای من که پارسال از ایران اومده بود هم دقیقا حرف تو رو می زد
ما هر دو یا سه سال یک بار میاییم ایران، ولی شاید برای اینکه حالت مسافرت داره، خیلی این چیزها رو متوجه نمی شیم

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:17

شادی جون چند سالی که ازایران دورشدی مردهای ایرانی خیلی بجنبه شدن
وقتی محیط مجازی ما اینجوری دیگه بدون تو حقیقی چی میگذره
البته تا زنی چراغ سبزنشون نده مردها بی جنبه نمیشن
بدبختی بعضی دخترهای ما تورویا زندگی میکنن حاضرن هر به هر خفتی تن بدن
باورت میشه یکی ازدوستانم میگفت دخترم اومد خونه گفت دوستم میگه بابا دوست دختر داره مامان من هم دوست پسر داره
خوب شادی جان به نظرت این دختر تو اجتماع میخواد چی دربیاد
ادم یه چیزهایی دوربرش میبینه دهنش وا میمونه

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:15

این که گفتم قدیما که جوان بودم شوخی بودها، من هنوز هم جوانم و شاداب

شما نوجوانی

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:14

به نظر من سن ازدواج اگه خیلی پائین و یا خیلی بالا نباشه، مثلا زیر 18 سال و یا بالای 40 سال، تاثیر زیادی در خوشبختی و تفاهم زن و شوهر نداره
چیزی که مهمه اینه که به قول غنچه جون، بعد از اینکه ازدواج کردیم بتونیم رابطه درستی با همسرمون داشته باشیم و ازدواجمونو نگه داریم
قدیما که ما جوان بودیم می گفتن قبل از ازدواج چشمهاتو خوب باز کن، ولی بعد از ازدواج یه خورده اونها رو روی هم بذار. یعنی قبلش خوب دقت کن تا انتخاب خوبی بکنی ولی بعد از ازدواج دیگه حساسیت نشون نده

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:09

گلریز جون
امیدوارم به زودی زود یک مرد خوب و مناسب پیدا کنی

غنچه جون
مردها هم انسانن و مثل ما زنها ممکنه هر خطایی ازشون سر بزنه ولی همه شون هوسران نیستن. مردهای خوب و باشخصیت هم خیلی پیدا می شه

من گفتم تا سال دیگه، دستور فرمودند بگید دو ماه دیگه.
فکر کنم طرف آماده است، منتظرند محرم صفر تمام بشه

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:05

خیلی عالیه آیناز جون
من عاشق عروسیم

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:04

الهه جان من 32 سالمه.نمیدونم شما چند سالتونه.اره میدونم هیچ کس کامل نیست اما متاسفانه من خیلی کمال گرا هستم هرچند دارم رو این اخلاقم کار میکنم

کمال گرایی آفت آرامش و لذت بردن از زندگیه

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:04

سلام شادی جون
اره عروسی میخوایم گلریزو زور شوهربدیم بعدعروسی بریم

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:03

گلریز
این حرفت کاملا درسته چون خودم تجربه شو داشتم
من سرحاملگی پسرم هیچ مشکلی نداشتم
اما سردخترم کلی طول کشید تاحامله بشم اونم بادکترو دارو
تااخرش هم سختی کشیدم وزایمان خیلی سختی داشتم

16سال زندگی به مراتب تجربیات زیادی داشتم اونم تو شهری که کیلومترها از خانواده م دورم

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 23:01

سلام بچه ها
انگار عروسیه مبارکه

الهه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:59

گلریز جان شما فکر میکنم هم سن منی یا 1-2 سال بزرگتر درسته؟
الان بهترین زمان واسه ازدواجه.
بهتر الان این فرصت مناسب رو از دست ندی.به هر حال هیچ کس کامل نیست و ما باید کمال گرایی رو کمی تعدیل کنیم..

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:53

ایناز هر جور زندگی خوبی و بدی خودش رو داره. اونی هم که مثل من تو سن بالا بخواد ازدواج کنه شور زندگی توش کمرنگتر میشه. و خیلی چیزارو که تو تجربه کردی تجربه نمیکنه. احتمال زایمان طبیعی برای من کمتر میشه و بارداری پر خطری خواهم داشت. در نهایت این خود ادمه که باید یاد بگیره در هر شرایطی بهترین زندگی رو برای خودش بسازه.

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:46

ممنون گلریز امیدوارم میکنی

البته گلریز جان این فعالیتش تایه جایی اززندگی ادامه داشت بعد کمرنگ شد
یه چند سالی بازم خوب شد

مهسا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:41

من 21 سالمه و 1 سال و نیمه که ازدواج کردم ،6 ماه عقد بود و 1 ساله که عروسی کردیم
الان همسر من 30 سالشه ، اون چیزایی که من می خوام رو اون تجربه کرده از منم توقع داره مثل اون 30 ساله رفتار کنم نه 21 ساله ، خوب این خیلی سخته

وای
چه عروس کوچولویی

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:37

اینازززززززززززززززز. عجب مرد فعالی بود به خدا. ماشالله. ولی ازدواج تو سن پایین یک مزیت داره و اون اینه که عشق رو با تماو وجودت احساس میکنی. دیگه برات مهم نیست طرف خانوادش چین؟؟پولداره. تحصیلاتش چیه. فقط عاشق میشی. این خیلی خوبه

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:35

مهسا
منم ناراضی نیستم
اماخیلی سخت گذشت
اگه به شوهرم بود سوم راهنمایی بودم میخواست باهام ازدواج کنه شانس اوردم
که گذاشت تا18سالگی بمونم
البته 3سال باخانواده ش قهرکرد تا اونا بیان خواستگاری
واسی همین تا18سالگی موندم

الهه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:31

بچه ها دلایل خیانت مردان فقط به این یکی دو مورد خلاصه نمیشه
در مقاله ای که میخوندم این 10 دلیل رو به عنوان دلایل اصلی نام برده بود و به نظر منم از همه کامل تر و جامع تره
اینجا میذارم که دوستان راحت ببینند:
یمانه میباشد.
۱۰ دلیل از دلایل خیانت مردان به همسران خود :

۱٫از بین رفتن عشق و علاقه
افسوس که پس از گذشت زمـان طـولانــی با هــم بـودن، بـرخــی مـردان آن عــشـق و عــلاقه و احـساساتـی را که در ابتدا به همسرشـان داشتند، از دست میدهند. اما این رابطه به جزئی از وجودشان مبدل شـده. جـدایی بسیار دردناک و تاثر برانگیزاست. پس بجای جدایی باید چاره ای اندیشید و به زندگی شیرین در کنار هم ادامه داد.

۲٫عدم جذابیت همسر
سر کردن مدت طولانی با یکدیگر گاهی اوقات باعث تنبلی و سستی زنان می‌شود. به این معنا که دیگر به سر و وضع خود نرسیده و جذابـیـتی نـدارد و مانـنـد گـذشته به شیفتن شوهرشان نمی‌پردازند. مرد نیز دیـگر همـسرش را زیبـا نیـافته و زنـدگی با او هیجان و لذت قدیم را نخواهد داشت.

۳٫سهل انگاری زنان
اکثـر زنـان خـیـلی سـریـع و راحت شوهرشان را بخـاطر رفتارهای بی وفـا مـنـشـانـه او می‌بخشند که این موضوع شاید به دلیل ترس از تـنـهایی و یا فطرت رقیق القلبی زنان باشد.حتی ممکن است برخی از زنان خود را مقـصر اصلی خیانت شوهرشان پنداشته و قدمهایی رابرای بهبود روابطشان بردارند.این واقعیت که بسیاری از زنان به شوهرشان اجازه گریز از جرم و جنایت را می‌دهند ممکن است موجبات مضاعف شدن مشکلات آنها را فراهم آورد.

۴٫اخلاق و رفتار غیر قابل تحمل همسر
رفتارهای زشـت، نــق زدنــهـای دائـمی، نزاع‌ها‌ و مجادله‌ها‌ی فراوان دسـتور العمـل مناسبی برای ایجاد سردرد است و در تصـور برخـی مـردان ( البته به غلط )، خـیـانت بهترین راه فرار از جهنم خانه بوده و بهتر از آسپرین به درمان سـردرد کمک می‌کنــد.

۵٫بولهوسی و هوسرانی
این یک حقیقت غیر قابـل انـکـار اسـت کـه مـردان هوسران توانایی نه گفتن در روابط جنسی را ندارند. گاهی ممکن است موقعیتی ایستادگی ناپذیر برایشان پیـش آید. در ایـن زمان مردان بی جنـبه و هوسـبـاز تصـور می‌کنـنـد کـه این موقـیت شاید دیـگر هرگز در زندگی آنها ایجاد نشود و تن به زشتی می‌دهند.

۶٫عقده‌ها‌ی جنسی
بعضی مردان مایلند بدانند که چقدر از نظر سایر زنان جالبند و در روابط طولانی این سوال برایشان پـیش می‌آید که آیا هنـوز در جامعه جذابیتی دارند یا خیر که یافتن این پرسش ممکن است آنها را بـرای رسـیدن بـه اهداف غیر مشروعشان سوق دهد.

۷٫بی خطر شمردن خیانت
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد. این ضرب المثل قدیمی تازمانیکه دوربین مدار بسته ای برای کنترل مردان وجودنداشته باشدحقیقتی محسوب می‌شود. برخی تصور می‌کننـد که اگر خیانت بکنند کسی متوجه نشده و به کسی نیز صـدمـه ای نـخـواهـد رسیـد و ایــن استـدلال را بهانـه ای بـرای انـجام عـمـل زشـت خود برمی‌شمارند. اما توجه داشته باشـیـد که هـر قـدر مـردان به دلیل عدم کنترل حیله گر تر شوند، زنان به همان اندازه شبکه جاسوسی و کنترلی خود را گسترش خواهند داد.

۸٫زیاده خواهی و تنوع طلبی
برخی از مردان بدلیل داشتن میل به زیاده خواهی و تنوع طلبی و هیجانات کاذب و زود گذر به این عـمل زشـت تن می‌دهند. آنها به زن به دیده غنیمت جنسی می‌نگرند و با وجود یک زن در زندگی، تصور می‌کنند فرصتهای زیادی را از دست داده اند.

۹٫خیانت همسر
برخی از مردان به بی وفایی و انحراف هـمسـر خـود پـی برده و تـنـها راه آرام کـردن و فرونشاندن خشم خود را در مقابله به مثل می‌یابند که عملی غیر منطقی می‌نماید.

۱۰٫عدم رقبت همسر به داشتن روابط با شوهر خود
برخی از زنان در روابط زناشویی با شوهر خود ممکن است تمایل به این روابط را از دست داده و یا کمتر به این موضوع اهمـیت دهـنـد که ایـن امـر مـمـکن اسـت باعـث فشارهای روانی و جسمانی به مرد شده و منجر به کج روی او گردد.

ممنون الهه جان

مینو چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:31

بخشش هیچ وقت در توان من نخواهد بود. هرگز.

تو کجا بودی، اتفاقا توی راه داشتم فکر می کردم برم بنویسم مینو کجایی

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:29

دوستان مجرد ومتاهل هیچ کس خوشبخت کامل نیست
همه ی ما یه عیب هایی داریم
بستگی به دید طرفین داره
یکی ومیبینی بهترین زن دنیا رو داره اما به چشمش نمیاد میگه زنم فلان عیب وداره
یکی میبینی زنی داره پر عیبه اما هیچ وقت عیب هاشو نمیبینه
اون نقاط مثبت شو میبینه
عینه این مرد هست وبلاگ مینویسه همش اززنش ایراد میگیره
درصورتی که چیزهایی که اززنش مینویسه زن ونرمال وخوبی باید باشه این شوهره هست که زیاده خواه شده

درکل مردها اب داشته باشن شنا گرماهری هستن
بعضی زن های ما هم زیادی واسی شوهرها شون مادری میکنن نازشو میکشن
درصورتی که وظیفه زن مادری واسی شوهرنیست
زن باید واسی شوهرش نازو عشوه کنه نه محبت الکی کنه طرف سوءاستفاده کنه جاومکان خودش وفراموش کنه

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:29

غنچه جان من اینجوری فکر نمیکنم. مرد که شخصیت قوی داشته باشه امکان نداره خیانت کنه. این حرف معنی نداره که زن باید ببخشه مردی که اینکارو میکنه ارزش نداره. عزیزم از همین خیانتهای کوچیک شروع میشه که به زن گرفتن میرسه.

مهسا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:23

من که جیک جیک می کنم براتون، تخم کوچیک می کنم براتون ، نیام عروسی
ببخشید جمله بندی ازین بهتر در نمی اومد .
منم اعتراف کنم ، اقا منم خر شدم ، زود ازدواج کردم ، نمی گم راضی نیستم ولی خوب خیلی سخته .
هم درس ، هم کارای خونه ، هم شوهر داری و ...
دریغ ازینکه همسر گرامی دست به سیاه سفید بزنه ، یه لیوان جا به جا کنه

مینو چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:19

غنچه حرفات در مورد اکثر مردها ناامید کننده ست... البته همه شم درسته. حقیقت داره متاسفانه. اما نمی دونم چرا دوست دارم یه بار عملا بهم ثابت بشه این طوری هام نیست. اما روز به روز بیشتر به حقیقت این گفته ی تو پی می برم و برام ثابت می شه.

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:14

اگه قرار به این باشه خودمون ،خودمون دعوت کنیم عروسی منم میام
خیلی وقت هم هست عروسی نرفتم
انقدر دیگه این چند وقت غم دیدم دلم پوسید

5نفرش کن بانو

اغا من زود ازدواج کردم اعتراف میکنم اصلا خوب نیست زود ازدواج کردن
هیچی ادم ازجوانیش نمیفهمه

همینطور مهمونهای عروس دارند زیاد می شن. بیه جایی هم برای مهمونهای داماد بذارید

غنچه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:00

مهسا جان تو سن بالا ازدواج های موفق تر هم هست و آمار طلاق و خیانت هم کمتر
ازدواج های هیجانی بیشتر در سن های پائین اتفاق میوفته که بیشتر منجر به شکست میشه
البته بودند کسانی که در سن پائین هم ازدواج کردند و بسیار خوشبخت و موفق هستند

غنچه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:57

گلریز جان اکثر مرد ها همین طوری هستند
آب باشه میرن
حالا بعضی ها کمتر بعضی ها بیشتر
زن بعد از ازدواج باید ببخشه
اگه زنی نبخشه زندگیش از هم می پاشه چون مرد ها کوتاه بیا نیستند و عذر خواهی نمی کنند

مگر اینکه دیگه خیلی مرد زیاده روی کرده باشه و زن صیغه کرده باشه خیانت وحشتناک که اونم بعد از یک مدت اگه لو بره و مرد زنش بخواهد تو اکثر مواقع باز زن می بخشه

البته خدا کنه کار به این جور جاها نکشه ولی اگه دیدی خودت به ندیدن بزنی

چون مرد ها خوشگذرون هستند چه بخوای چه نخوای هست
حالا یکی کمتر در حد یک نگاه چند ثانیه به یک زن دیگه
یکی بیشتر
بعضی ها هم که دیگه حیا قورت دادن یادشون میره زن دارن
مرد ها همین طوری هستند

مهسا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:35

غنچه جون باهات موافقم ازدواج تو سن پایین خوب نیست کسل: بالای 25 سال برای خانوما خوبه ازدواج کنن

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:34

غنچه جان به نظر من مردی که دنبال خوش گذرونی میره هرچه قدر هم سیاست داشته باشی باز هم هوس بازه. اون دوستت هم حتما متوجه این قضیه شده بود. اگر مرد بد باشه ادم رو نابود میکنه

غنچه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:32

امروز یک کتاب خواندم چیز جالبی نوشته بود
بحث این بود که چرا از زمان قدیم تا الان تا تاریخ بوده این رابطه بین زن مرد هست
چه رابطه ؟ رابطه که در مقابل پول مرد زن نیاز ج...ی مرد برآورده کنه
می گفتند چرا بر عکسش نیست ؟ چرا زن پول نده تا مرد نیاز ج...ی زن بر طرف کنه
یک پروفسور جامعه شناس امریکایی هم می گفت چرا مرد ها به فحشا علاقه دارند و کلوپ هایی هم که هست مرد های متاهل بیشتر از مرد های مجرد میروند و مشتری این جور مکان ها تو امریکا هستند
کل بحث به این نتجه رسیدند
در واقع فحشا و این کلوپ ها و این که یک مرد پول میده به یک زن تا نیازشو برطرف کنه صرفن فقط و فقط برای بر طرف شدن نیاز نیست
مرد یک خصوصتی که دارد و در تمام تاریخ دیده شده و بین همه مرد های دنیا وجود داره ربطی به مرد شرقی و غربی نداره برای همه شون یکسان
اینه که مرد دوست داره مرد سالارانه با زن رفتار کنه
دوست داره زن زیر سلطه خودش بگیره
خوشش میاد به زن پول بده و زن به خاطر پول برای چند دقیقه هم که شده مقاصد مرد برطرق کنه
به مرد ها قدرت میده
قدرت مرد سالارانه که دوست دارن رو زن سلطه داشته باشند و احساس کنند زن ها به آنها نیاز دارن

برای همین مرد ها بیرون از خونه زن های دوم میگیرن یا صیغه می کنند چون اکثر این زن ها از نظر اقتصادی به مرد ها نیازمند هستند و مرد این نیاز زن درک می کنه و همین که مرد سالار باهاش رفتار میکنه و اونم نیاز 6 برطرف می کنه احساس قدرت می کنه
و در خانواده هایی که زن ها تحصیل کرده هستند و زن استقلال مالی داره این روابط موازی و خیانت مرد بیشتر دیده میشد
چون زن اون طور که مرد ازش توقع داره وابسته مالی بهش نیست برای همین مرد نمی تونه اون طوری که یک زن بهش نیازمند مالی احساس قدرت کنه و زنش زیر سلطه اش باشه برای همین این نیاز شو بیرون از خان و در زن های نیازمند پیدا می کنه و بر طرف می کنه

خانم هایی که تحصیل کرده هستند و استقلال مالی دارید سععی کنید به شوهر تون تو بعضی مواقع یک بار دیگه می گم تو بعضی مواقع به شوهرتون فرصت دستور دادن بدبد

این حس مرد سالارانه بهش بدبد تا احساس کنه شما بهش نیاز دارید تا این نیاز شو با زن های دیگه برطرف نکنه

روابط موازی صرفن فقط برای برطرف کردن 6 نیست مرد ها خوشش میاد از زنی که بهشون نیاز داره و به ازای پولی که اون زن بهش نیاز داره نیاز مرد برطرف می کنه

این حس نیاز به شوهر تون نشون بدید تا اون مطمئن بشه و حس قدرت بکنه

ممنون که مطالبی که می خونید اینجا به اشتراک می ذارید

غنچه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:15

ولی دوستان حالا که اینجا بحث ازدواج
من چند نفر اطراف خودم میشناسم ازدواج نکردن خواستگار دارن ولی چون سختگیر هستند ازدواج نمی کنند
یک دوست دیگه داریم متاسفانه ازدواج خوبی نکرد و طلاق گرفت البته از حق نگذریم تقصیر خودشم بود زیاد سیاست نداشت
شوهر فوق العاده خوش تیپ خوش قیافه قد بلند مهندس از دانشگاه های معتبر تو یک شرکت خارجی کار می کرد درآمد عالی یعنی شوهر اوکازیون بود از هر جهت
شوهرش خیلی زیر آبی میرفت به خاطر شرکتی که کار میکرد هر ماه باید میرفت خارج کلی اونجا با خوشگذرونی میکرد
خلاصه سر همین دوست ما هم نتونست تحمل کنه زندگیش از بین رفت البته مسائل دیگه هم بود
بهش میگفت حقوقت باید بیاری خونه اونم نمی یاورد میگفت پولم مال خودمم تو مردی باید خرج زندگی بدی
دوست ما هم خیلی زن زیبایی هست شوهر غیرتی بود روش شدید این بپوش این نپوش چرا لاک زدی چرا مانتوت کوتاه تنگ همش از این گیر ها بهش میداد مجبورش میکرد
دوست ما هم که می دونست شوهرش دوست دختر داره بهونه میکرد میگفت چرا اون حق داره بره با دختر ها و خوشگذرونی بعد به من گیر میده

شوهر کردن مهم نیست ولی شوهر نگه داشتن و هنر شوهر داری مهم تر همین که بلد باشی طنازی کنی و شوهرت پیشت باشه ....
سن پائین برای ازدواج من قبول ندارم چون توانایی و زیرکی که آدم تو سن های بالاتر پیدا میکنه خیلی تو زندگی مشترک به دردش می خوره
طرز حرف زدن درست با مرد طرز رفتار کی عشوه بیاد کی نارحت بشه
تا زندگی شو حفظ کنه

غنچه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:01

سلام
من میام عروسی
بانو جان تصویب کن چهار نفر

گلریز جان هر چی دلت بگه همون میشه شک نکن

بانو جان اسکایپ موافقم

شما با خانواده بیایید. می نویسم 6 نفر

یزدانی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 18:23

جونم
بحث شیرین ازدواج
خب چی میگفتین؟

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 17:41

خیلی ممنون از دعای همه. کلی امیدوار شدم

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 17:31

نه دیگه بانو سومی درکارنیست

گلریز جان انشالله یه شوهر خوب قسمتت بشه وخوشبخت بشی عزیزم
یه شوهر توپلی مثل خودت
چون توپلها مهربون ترن

الهه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 15:59

اصلا تصمیم گرفتم که همینطوری که بانو صدا میکنه اسم وبلاگ رو بذارم ((الهه ناز))
جشن عقد و عروسی تم-گلریز- ایشالا بیاین وبم در خدمت باشیم!

مثل اینجا که هر شب یه سر میایم خونه بانو با هم گپ میزنیم!
شنیدم راجع به ما میگن وبلاگ بانو و شرکا!!

الهه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 15:52

گلریز جونه نزن اصن ایشالا 1.5 ماه دیگه!
خیرشو ببینی

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 15:50

بانو حالا چرا تا یک سال دیگه. دیره. حداقل بگو تا دو ماه دیگه

الهه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:49

حتما گلریز جان
بانو رو هم هستم!

پس فعلا سه نفر تصویب شد

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:35

ای کاش میشد بیشتر با هم حرف بزنیم.وقتی وبلاگ زدی به منم بده.
همش تقصیر این بانو.

مگه من گفتم حرف نزنید؟
ی پست جدا باز کردم که هر چی دلتون می خواد حرف بزنید.
دیگه چیکار کنم؟ بریم اسکایپ؟
زنگ بزنم خونتون

الهه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:24

نه گلریز جان هم رشته ام نیست .اون فنی است!

دکتر فرنودی میگه بهتر که زن و شوهر رشته ها و کارشون نزدیک به هم باشه ولی در یک محیط کاری کار نکنند!(دلیل اینو البته نگفت)

هیچی دیگه
24 ساعت یکی را ببینی خسته می شی
گفت یه کم هم استراحت کنید

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:06

الهه یک سوال؟؟شوهرت هم هم رشتته؟؟به نظرت خیلی مهمه که ادم حتما با یک هم رشته ازدواج کنه؟

الهه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 10:37

واسه خنده گفتم اونو میدونم که نگران نیستی خانم دکتر گلی

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 10:17

من ونگرانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟با این مردهای خوبی که امثال شوهر حسنا ریخته شوهر نکردن بهتر از شوهر کردن با یک هرزه است.

چرا اینطور به موضوع نگاه می کنی گلریز عزیزم.
شوهر خوب کردن بهتر از هرگز شوهر نکردن است و گلریز هم حتما یه شوهر خوب که لیاقت دختر گلی مثل گلریز را داشته باشه در یکسال آینده خواهد داشت. جشنش هم باشه برای وبلاگ الهه ی ناز

الهه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 09:53

دقیقا آیناز جان
به نظرمن و البته تو یه سایت روانشناسی معتبر خوندم بهترین سن ازدواج 25-35 است
واسه دخترها 25-30 بهتره
و واسه مردها همون 25-35 یا اختصاصا 30-35...
و به نظر من هم از 27-28 سالگی واسه بچه دار شدن خوبه تا 35
البته 35 ببالا تا نهایت 40 هم میشه ولی ریسک یه سری اختلالها ممکنه بالا بره و مهمتر از اون میزان باروری خانمها کاهش پیدا میکنه از 35 اونم با یه روند صعودی
گلریز جان منم تازه 3 ساله ازدواج کردم..پس نگران نباش

گلریز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 09:08

الهه مگه تو چند سالته؟؟من هنوز شوهر هم نکردم.

بجنب بچه.
لوس بازی را بذار کنار

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 00:06

کامنت پایین برای الهه بود

آیناز چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 00:04

به نظرمن هم بچه دارشدن بعدازسی سالگی خیلی بهتر
همه جوره یک زن اون موقع امادگیشو داره
من بچه ی اولم وخیلی رنج کشیدم
تا سالها دیگه دوست نداشتم بچه داربشم
تابعدازسی سالگی دلم بچه میخواست
میدونستم که امادگیشو دارم براش مادری کنم
فاصله ی سنی زیاد پسرم ودخترم فقط دلیلش کم سن بودن من روی بچه ی اولم بودسیزده سال بینشون فاصله افتاد
ناراضی نیستم اما بهتربود یه چند سالی صبرمیکردیم

فاصله سنی زیاد بین بچه ها برای خودشون خوب نیست. اگر میخوای سومی را هم داشته باشی بهتره زودتر باشه. اقلا فاصله این دوتا مناسب باشه.

الهه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:34

آره واقعا همه دوستان بریم یه جایی که نگاه کثیف این زنان اویزون و طرفداراشون به نوشته هامنو نیفته!
گاهی میخوام به بعضی از دوستان یه مطلبی بگم ویادرباره خودم یا بعضی مسائل حرف بزنم ولی میدونم که همه زن دومی ها و طرفداراشون 4 چشمی!!! اینجان و بعد منصرف میشم

اگه ما همش میرقصیم
اگه ما همیشه مستیم
از کار دنیا میترسیم!

الهه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:22

دکتر آشپز!

الهه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:22

شادی جان دکترخانه دار!
یاد دکتر ظظاشپز خودمون افتادم

شادی سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:20

الهه جون
عوضش تو خانوم دکتر شدی دیگه

الان بیشتر دخترها بچه اولشونو بعد از 30 سالگی به دنیا میارن

الهه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:16

ای ولللل بانوویی!

میگم هی گفتی کم کم در آینده میخوای این وب رو ببندی این حسنا منتظر داره دست دست میکنه بلکه ببندی خلاص شه از دست ما
خودش بمونه و خواننده های نادونش که هر چی بریزه جلوشون واسش به به_بع بع !!_ کنند!!

می بندیم میریم اونور قر می دیم
تو بزن تا من برقصم

الهه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:12

ای همچین

پس ، بزن اون دست قشنگه رو

الهه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:10

شادی جان شما تو سن 37 ماشالا سه تا کوچولو داری
ما هنوز تو این سن یکی هم نداریم!

ولی واقعا الان که تازه دخترها 27-28 ازدواج میکنند سن بچه دار شدنم رفته بالا.
خواهر شوهر خودم دکتر متخصص است تو 34 یه پسر آورد و دخترشم 36...

سلام عرض کردیم بانویی-سلامی آهنگین!-

یعنی الان باید قر بدم و بگم علیک

آهنگش قریه؟

شادی سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:08

بانو جان
مرسی به خاطر جوابهایی که به کامنتهام دادی
حرفهات قانع کننده است، باید حقو گفت هرچند تلخ باشه

من می خوام این قضیه رو برای همیشه کنار بذارم و فقط به شکل یک تجربه بهش نگاه کنم

کار خوبی می کنی.
چون ما به نتیجه نمی رسیم.
چیزی برای اثبات حرفهامون نداریم. جز استدلالهای شخصیمون.
یه سری دلایل ذهنی، یه سری تجربیات متفاوت از این آدمها و ....

من هم متشکرم که سالم و راحت بحث کردیم
تعصب و توهین توی حرفهات نبود
ضمن این که کاملا درک می کنم چی می گی. بر اساس شواهد و اطلاعاتی که داری قانع نشدی. کاملا قابل درکه.

شادی سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 22:57

الهه جون تو که سنی نداری
به خاطر اینکه دوستم دکتر بود و سقط داشت، یاد تو افتادم وگرنه می دونم جوونی دختر

الهه سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 22:42

ممنونم شادی جان

ایشالا تو و سه تا بچه گلت و همسر مهربوننت هم همیشه سلامت و شاد باشید
پس هنوز تا سن دوستت یه 6-7 سالی وقت دارم:

الهه جان
یکی از آشناهای ما 37 سالگی یه دختر خوشگل به دنیا آورد که الان هم سه سالشه و ماشاله خیلی هم بلا و باهوشه

39 سالگی هم یه پسر به دنیا آورد که این دومی فعلا اونقدر بزرگ نشده که بدونم چطور مطوره.

کلی وقت داری.

شادی سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 22:03

الهه جون
سالگرد ازدواجتون مبارک
ایشالا سالهای سال با هم باشین، خوب و سالم و خوشبخت
راستی الهه، یکی از دوستای من که مثل تو خانوم دکتره، تازگیها بچه دار شده چند بار سقط داشت و به خاطر سنش، نگران بود (هم سن منه، 37 ساله) ولی الان یه نی نی ناز داره

شادی سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 21:53

یه دوست عزیز
مرسی، خیلی بهم لطف داری

راستش جا خوردم وقتی دیدم موفرفری اینطوری نوشته

شادی به موفرفری 5 سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 21:43

موفرفری عزیز
حالا من یه سوال ازت دارم، شما که اینقدر خوب سوگندو در دنیای واقعی می شناسی تا جایی که می دونی سوگند یا "ا.م " در دنیای واقعی چه شخصیتی داره
بهتر نبود زودتر می اومدی و اینو به ما آدمهای ساده می گفتی؟
هم از مشغولیت ذهنی و حساب کتاب کردنهامون تا بفهمیم واقعیت چیه، کم می شد و هم وقت بانو و بقیه دوستان اینقدر گرفته نمی شد

شادی جان،

کامنتهای خانم همساده یادته؟

یک دوست سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 21:42

شادی جون
منهم موافقم اتفاقا تو رو خیلی دوست دارم چون خیلی منطقی هستی .
بهتره به یاس کمک کنیم بتونه وبلاگش را خوب پیش ببره .اون یک زن خیانت دیده هست وخیلی خوب میتونه احساسش را بگه وتاثیر حرفش بیشتر از دیگرانه .سوگند هم باید بر گرده اون هنوز دوستای زیادی داره که زحمت هاشو فراموش نکردند .یاس وسوگند اولین هادر مبارزه با خیانت بودند.

شادی به موفرفری 4 سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 21:39

موفرفری عزیز
درمورد اون مساله دسترسی هکر به کردیت کارت، من هم با بانو موافقم (به خصوص بعد از رو شدن کامنتهای اتاق فکر که متاسفانه من اون موقعها وقت نداشتم و گذرا خوندم و الان هم که از دست درسهام کلافه ام و فرصت نمی کنم دوباره برم ببینم)
من هم با بانو موافقم که شاید نقشه بوده. فقط می خوام اینو بدونی که اگه کسی مثل من اینو باور می کنه برای اینکه بارها شنیدم از سوءاستفاده هایی که از اطلاعات محرمانه افراد شده
درسته، من هم با خودم گفتم چطور ممکنه کسی با کردیت کارت یه نفر دیگه خرید کنه، بالاخره موقع تحویل گرفتن خریدش، شناخته می شه.ولی بعد فکر کردم میشه با اینکار طرف مقابلو اذیت کرد که؟ باید کلی وقت صرف کنه تا پول به کارتش برگرده
درمورد عوض کردن آدرس بیلها هم فکر می کنم مشخصه که منظور سوگند این بوده که آدرس ایمیلی که بیلها بهش فرستاده می شه رو مجبور شده عوض کنه، یعنی یک ایمیل آدرس جدید درست کرده و به همه جا اعلام کرده که بیلها رو به اون آدرس بفرستن. نمی فهمم این چه ربطی به عوض کردن آدرس خونه داره

من به جزییات این داستان برداشت از کردیت کارت کاری ندارم. کلیتش یک دروغ بود.
کل داستان هک کردن نفس و این حرفها دروغه.
حالا نفس بیاد ایمیل هک کنه و بعد از کارت سوگند خرید کنه و احتمالا آدرس دریافت را هم باید ایران بده دیگه و ... راستش هر چی فکر می کنم از اولین قدمش که هک ایمیل باشه تا خرید و .... نمی تونم بفهمم.

کل داستان هک دروغ بود و بخشی از ماجرای رو کردن دست حسنا بود که بعد بگه ایمیلم هک شده بود و ای میلها و عکس ها لو رفته بود.

شادی جان، دیدی که لیلی گفت سوگند ازش خواسته این حرفها را بنویسه و اطلاعات را هم سوگند بهش داده.

این ماجرای هک و بیل و خرید و اینا رو هم فراموش کنید. دروغ بود.

شادی به موفرفری 3 سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 21:25

ما رو با خواننده های حسنا که همه جوره قبولش دارن و می گن باید کفشهای حسنا رو بپوشی و ... مقایسه کردی

مقایسه ات درست نیست، موفرفری
خودخواه و بی وجدان بودن حسنا و بی تفاوتی اش نسبت به همنوع خودش ثابت شده. حسنا حاضر شده زن دوم بشه و با اونهمه مشکلی که برای اون خانواده ایجاد کرده، علنا می گه فقط درصورتی از این زندگی بیرون می رم که به نفع خودم باشه
نوشته های حسنا هیچ فایده ای نداره و برعکس ممکنه خیلی از دخترها و زنهای جوانو تشویق کنه تا راه اشتباه اونو برن
با این وجود بعضیها قربون صدقه اش می رن و براش بوس و بغل می ذارن
درمورد سوگند چیزی ثابت نشده، نوشته هاش و تلاشهای مثبتش برای مخالفت با چندهمسری و خیانت هم که حتما خوندی
هروقت سوگند برگشت و توضیح قانع کننده ای نداد و با این وجود براش بوس و بغل گذاشتیم، می تونی ما رو توبیخ کنی

ببخشید البته، یادم نبود. درمورد سوگند هم ثابت شد که دروغ گفته و کلا آدم روان پریشیه و همه جامعه ازش آزار دیدن، چون انگار تو سوگندو خوب می شناسی

شادی جان،

من به نظرت و عقایدت احترام می ذارم و اتفاقا دوست دارم که من هم به خوش بینی شما بودم. این را از ته دلم دارم می گم که خوش بینی و خوش قلبیت را دوست دارم و حسودیم می شه.

اما این که ما بخواهیم تا همیشه منتظر ظهور سوگند باشیم، فکر می کنم کمی غیرعادی باشه.

چند ماه از اون ماجرا می گذاره و نمی خوای بگی که سوگند هنوز در آی سی یو است و دسترسی به هیچی نداره و تارک دنیا شده.

برای یک وبلاگ و چهارتا کامنت کسی سه ماه بیمارستان بستری نمی شه. سوگند داره اینجا را می خونه.

به من بگین سوگند برگرده چی بگه؟ بگه دروغ گفتم؟ بگه لیلی و یاس و پرپری و نوشیده را مسخره دست خودم کردم انداختمشون جلو و بعد پشتشون را خالی کردم؟
توضیح سوگند چی می تونه باشه؟
به نظرت حسنایی که توی پست آخرش در مورد سوگند نوشت ما خیلی صمیمی هستیم و هر شب حالش را از خواهرش و شوهرش می پرسم و ... الان چرا دیگه یک کلمه از سوگند نمی گه؟

هیچ کس هیچ کامنتی در مورد سوگند نمی ذاره که حسنا جواب بده؟ من و شما بی خبریم، این دوستان صمیمی که باید خبردار باشند. اون 4 نفر بی نوا هم که به درگاه حسنا توبه کردند و عذر خواستند. الان مشکل چیه که حسنا حرفی از دوست جون جونی صمیمیش نمی زنه؟

سوگند چه مشکلی داره که یک خط کامنت نمی ذاره به هوادارانش بگه من حالم خوبه نگرانم نباشید.

شادی جان تکرار می کنم که کاملا می فهمم چی می گی و نظرت هم برام قابل احترامه.
در مورد سوگند قانع نشدی و نمی تونی تا قانع نشدی قبول کنی.

راستی یه سوال
دیدی که "نویسنده حرفی با تو " به "آن 5 نفر" ای میل زده بود و تهدیدشون کرده بود.
حتی دیدی که کل پستهای "حرفی با تو" خطاب به یاس بود و بعد از یک هفته که می نوشت، من اون وبلاگ را دیدم و دستش که رو شد، تغییر جهت داد و شروع کرد در مورد من نوشتن.

این را چطور برای خودت حل می کنی؟
ای میلهای تهدیدی که به یاس زده بود و اذیتش کرده بود که توی وبلاگ 5 نفر هم هست.

شادی جان،
وقتی من آی پی سوگند را گذاشتم و گفتم این وبلاگ مال خودش هست، پرپری توی وبلاگ ما بود، شوکه شد و گفت هیچی نمی دونم. گفتم برو با یاس مشورت کن. اونها وبلاگ مشترک دارند، شما تبادل ایمیل دارید. برو چک کن. این آی پی سوگنده ( توی اتاق فکر یه بار وسط صحبتهاش آی پی اش را گفت و من از اونجا آی پیش را می دونستم )

خلاصه این که یاس و پرپری 2 روز در این مورد سکوت کردند چون خودشون هم مونده بودند از این همه مکر و فریب که سوگند اینطور قالشون گذاشت.

طولانی شد شادی.
ببخشید. حرفم نصفه است. اما فعلا بسه.

شادی به موفرفری 2 سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 21:14

شما می گی: دروغ گویی یک ضد ارزشه و تبصره نداره، حالا چون شمایی اشکال نداره بر نمیداره!

اصلا یادم نمیاد من یا مرسده یا بقیه دوستان که درمورد سوگند هم عقیده ایم، گفته باشیم دروغگوئی اشکالی نداره. معلومه که بزرگترین گناه و ظلم به دیگران دروغ گفتنه. اگه ثابت بشه که کسی بهم دروغ می گه، برای همیشه کنارش می ذارم
گناه من چیه که نمی تونم قبول کنم زنی مثل سوگند با اونهمه مشغله، فقط و فقط به خاطر حسادت به یاس، اون هم حسادت به صبوربودن و مطرح بودن یاس در وبلاگ همسران اول، یک وبلاگ بزنه و شروع کنه به بدوبیراه گفتن به یاس
هرقدر فکر می کنم نمی تونم اینو قبول کنم، برای همین هم احتمال می دم شاید همه اون چیزی که سوگند گفته درست باشه و سوگند فقط از روی اشتباه عمل کرده باشه. ضمن اینکه خودم در کامنتها گفتم که حرفهای بانو هم منطقیه و اون طرف قضیه هم نمیشه پذیرفت زنی در سن و سال سوگند اینقدر اشتباهات فجیعی داشته باشه
درهرصورت، نظر من اینه که به احترام یاس و وبلاگ همسران اول که خیلی مفید بود و خیلیها مثل من ازش استفاده می کردن هم شده، دیگه قضیه رو بی خیال بشیم و بیشتر مطرحش نکنیم
اگه به نظرت این نشونه سادگی منه، هرطور دوست داری فکر کن. برای من اهمیتی نداره که دیگران چه فکری درموردم می کنن، مهم اینه که خودم انسان ها رو سفید و سیاه نبینم و یادم باشه که هرکسی ممکنه اشتباه کنه و یا عیب و ایرادی داشته باشه

شادی جان کدوم مشغله؟

یک پسر نوجوان داشت که بالطبع زیاد وقت گیر نیست.
یک شغل نیمه وقت اداری ( منظورم اینه که از نظر فکری مشغولیت نداشت تدریس یا تحقیق و .. نبود )

مشغله کجا بود؟

شادی به موفرفری 1 سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 21:02

موفرفری عزیز
نمی فهمم چرا اینقدر عصبانی هستی، تا حدی که به کسانی مثل من که به بقیه دوستان پیشنهاد می دیم بیشتر از این درمورد مسائلی که برای سوگند و وبلاگ همسران اول پیش اومد ننویسیم، عنوان توهین آمیز شیفتگان راه ولایت سوگند می دی
البته در آخر کامنت اشاره کردی که کل جامعه ایرانی و غیرایرانی صابون سوگند به تنشون خورده، پس باید سوگندو در دنیای واقعی خوب بشناسی و شاید خودت از همون افرادی هستی که صابون سوگند به تنشون خورده و ناراحتی خودتو اینجا بروز می دی
به هرحال یادت باشه خوب نیست به دلیل اینکه کسی نظرشو درمورد یک نفر می گه، بهش بگی شیفته راه ولایت فلانی

آیناز دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:49

مهیا یه موجود کثیفه که حالم ازش بهم میخوره

دختره نفرت انگیز
چه به اون مردک هم اعتماد داره که بازنش رابطه نداره

بالاخره مردک قسم نخورد

نارین دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:27

پست اخر مهیا رو خوندین؟
سرم سوت کشید
چطور میتونه از جون یه بچه برای فهمیدن راست گویی شوهرش استفاده ابزاری کنه؟

مهسا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 20:25

بانو خیلی دوست داشتنی هستی

مهسا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 20:05

نه بانو جون
شوهرم می خواد طلاقم بده برم زن دوم شم
شما خوبی؟

مهسا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 19:42

چقدر این صفحه خوبه

نه بانو شکلکی نبود ، شکلک همون قبلیا بود

خوبی مهسا؟

مهسا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 19:18

بانو اصلا با این قالب راحت نیستم
می شه عوضش کنی ؟
دست و دل ادم به کامنت نوشتن نمی ره

موفرفری-به شیفتگان راه ولایت سوگند دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 10:35

سادگی آدمها برام عجیبه، غیر قآبل باوره. همانطور که یک عده نمیخواهن قبول کنند حسنا درغگو و توجیه میکنند که حالا بنا به دلایلی اینکار را کرده و از این حرفهای کلیشه مسخره که کفشش را بپوش بعد حرف بزن؛ یک عده هم اینور داریم که دروغهای سوگند را هنوز باور ندارند.
حالا بگین اسم سوگند را نیار وسط، از آنها یاد نکن، یک زن بیمار و خیانت دیده که از نوشتارش معلومه چه طرز فکری داره و .......
تمام داستانهای سوگند از هک ایمیل و تغیر آدرس و ان خرید از کردیت کآرد به طرز مسخره و بچه گانه ای مطرح شد توسط سوگند و به قلم لیلی انتشار یافت. به زعم داشتن شماره کردیت کارد نمیشه ازش خرج کرد، بآید یکسری اطلاعات دیگه هم داشته باشی تا بتونی ازش خرج کنی! حتا خرید اینترنتی هم که انجام میدی و ایمیل برات میاد برای کانفرمیشن، شماره کردیت کاردت را کامل نمینویسه چه برسه به مشخصات دیگه که حالا هکر برداره خرید کنه خوب آنوقت جنس را کجا تحویل بگیره! ایران!
تغییر آدرس بیل برق و گاز و تلفن! خوب که چی!تو که خانه ات را عوض نکردی که بیلت بیاد به آدرس دیگه، پس اگر هکر به آدرس محل سکونتت از طریق بیلهات دسترسی پیدا کرده که بعید هم نیست چون در بیل آدرس فرد ذکر میشه، دیگه باید خانه ات را تغییر بدی کلا!
خیلی سعی میکرد قضیه را بحرانی و حساس جلوه بده، بیچاره لیلی و یاس و بقیه و خوانندگان که نگران بودند.
بانو کامنتهای اتاق فکر کجاست??
فقط فکر کنید شاید تو این همه خواننده بانو، هستند چند نفری که سوگند یا "ا.م " را میشناسه و میدونند آن زن در دنیای واقعی چه شخصیتی داره، ان جمله های نرم و با آرامش مختص دنیای مجازیه ولی در عالم واقع کم درگیری نداره با کلیه نیروهای مستقر در جامعه. دیگه مدرسه پسرش و جامعه ایرانی و ایمیگریشن و سوپروایزر و همکار و این فرهنگ و آن فرهنگ کلا همه صابون سوگند به تنشون خورده از نوع چادر دور کمری!
آدمی که بیماره باید پرهیز کنه از محیط متشنج مثل خود من، نه اینکه بیفته وسط معرکه!
حالا چون زن اوله و خیانت دیده و بیماره دلیل نمیشه هرچی گفت ما تائید کنیم و محق بدونیمش. مثل اینکه یادمون رفته دروغ گویی یک ضد ارزشه و تبصره نداره، حالا چون شمایی اشکال نداره بر نمیداره!

سوگند خیلی بیمار بود. این را موافقم.
من هر جوری می خواستم با خودم کنار بیام، باز یه چشمه جدید رو می کرد.

راستش من قبلش خیلی نمی شناختمش و وبلاگ همسران را پی گیری نمی کردم.

اون مدت هر چی نظرات مثبت بقیه را می ذاشتم کنار کارهایی که سوگند می کنه، نمی تونستم درک کنم.

با وبلاگ "حرفی با تو" تیر خلاص را زد و خیالم را راحت کرد که اشتباه نمی کنم.

قبل از این که چیزی به من بگه و من بدونم، اون وبلاگ را زده بود و خواننده و مخاطبش هم اون 4 نفر ساده بودند. اصلا ربطی به من نداشت که می گه واسه ردیابی من زده بود

بگذریم

الهه دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 00:43

بانو

الهه جان چیزی که گفتی ندیده بودم
ولی الکی می گه. باور نکن

مینو دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 00:43

بانو جون من عاااااااااشق این شکلکم که گذاشتی:
یعنی بلاگ اسکای ضرر کرد این شکلک رو حذف کرد.

مینو دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 00:27

الهه

اجازه هست اینجا جواب الهه را بدم؟

ممنون الهه جان
از این همه محبت شما مشعوف می شم

الهه دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 00:24

ممنونم ازت مینو جان
ایشالا توهم همیشه شاد باشی و خوشبخت

مینو دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 00:11

دقیقا به همین دلیل می خواستم بهت بگم شما می شین خسرو و شیرین. البته با عاقبتی بهتر و شیرین تر از خسرو و شیرین.
همیشه خوشبخت باشین الهه جان.

الهه دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 00:05

مینو جان این دفعه

مجنون به لیلا میرسه!!...قلبت و کلبه کن برام...

ولی واقعا این خوشبختی رو به بها بدست آوردیم و نه بهانه! وخیلللللللییی سختی کشیدیم..

مینو دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 00:02

عزیزم الهه...
ماجراتو بنویس من به نظم دربیارم بذاریم کنار لیلی و مجنون.
مبارک باشه سالگرد ازدواجت.

اون وقت ما همچین زوج های خوشبختی این جا داریم... فکر کن دیگه چقدر باید بیچاره شده باشیم که به حسنا حسودیمون بشه و از دیدن فلاکت حسنا دردمون بگیره!!!

الهه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:56

ای جان
اگر وبلاگ زدم-فصد شو دارم- شما رمز اختصاصی میگیرین!
و البته دوستای خوبم اینجا..

ممنون الهه جان
حسن نظرت را می رسونه

الهه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:44

عزیزم در مورد چی قانع نشدی بانویی؟

در مورد خاطرات عشقولانه شما

ما می خوایم بیشتر بدونیم

الهه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:41

گفتن=گفتم

[ بدون نام ] یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:41

ممنون بانویی
تو کامنتهای دو سه پست قبل فکر کنم گفتم که از دوران دبیرستان با همسرم(به واسطه اشنایی اش با یکی از بستگان نزدیکم ) آشنا و دوست شدیم ..!! یه دهه بیشتر دوست بودیم!! چون خیلی اون موقع کوچولو بودیم واسه ازدواج و الان تازه 3-4 ساله ازدواج کردیم!

قصه ما از لیلی مجنون پر فراز و نشیب تره..شاید اصلا وبلاگ زدم!
بهت توصیه میکنم بری برگ و میانبرگ!!..پستی که مال نقس بود رو بخونی اونجا خیلی از زندگیم گفتن!

الهه جان،
برگ هفتم و میان برگ سوم را خوندم. اما قانع نشدم.

باید وبلاگ بزنی

مهسا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:36

شب همه به خیر

شب به خیر
مرسی واسه خصوصی

الهه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 19:48

مرسی ایناز جان

آیناز یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 19:25

سلام الهه خانوم بسلامتی
انشالله همیشه شاد باشی عزیزم

الهه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 19:05

دارم به ایمیل قشنگ قشنگ واسه سالگرد ازدواج پیدا مینویسم و آماده میکنم!!
جملاتی که تو این سالهاااااااای دوستی ازدواج نگفته باشم سخته!

یه عدد الهه مشغول!!

سالگرد ازدواجتون مبارک.
انشاله که سالهای سال کنار هم از زندگی لذت ببرید

قضیه این سااااااااااااااااااالهای دوستی چی بود؟
آیکون یک عدد بانوی فضول

الهه یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 18:54

سلام آیناز جونم
به به دوستان جمعند و محفل خودمونی...
سلام بانویی ام

سلام الهه ی ناز

مینو یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 18:41

خواهش می کنم آیناز جون. قابلی نداشت.

آیناز یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 17:21

مرسی مینو جون

مینو یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 17:06

آیناز جان بعضی وبلاگ ها هستن که شکلک هاشون بروز نشدن.
آدرس وبلاگ رو می ذارم. البته خیلی وقته که دیگه نمی نویسه. ولی برای شکلک هاش می شه ازش استفاده کرد.
http://mancaddyhastam.blogsky.com/

آیناز یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 17:02

سلام مینو جون

ازکجا اوردیشون منم میخوام

مینو یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 16:51

آقا من از پیدا کردن شکلک های قبلی بلاگ اسکای ذوق مرگم. قیافه م عین این شکلک محبوبم شده:
آیناز جان سلام...
چه پست مدرن شد این کامنت من.

آخی یادش به خیر

مینو یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 16:49

ممنون بانو جون
چاره ای ندارم غیر از سرحال بودن. بعضی وقتا لازمه به روت نیاری...

آیناز یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 16:22

سلام بانو سلام بچه ها
خوبین
الهه چرا چند روزنیست؟

لالا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 13:33

وانگهی بی ربط و با ربط از شکلک های مورد علاقه حسنا استفاده می کرد و حتی جملاتی مشابه. وقتی اینو به روش آوردیم برگشت گفت اینا "تیک" نوشتاری منه!

حسنا این قدر دروغگو هست که اگر بیاد نظر بذاره ادبیاتشو تغییر بده. خودش اون قدر سیاستمداره و طرفدارانش مثل نفس اون قدر احمق که به راحتی اونا رو میانداخت جلو برای فحش خوری ولی خودشم وارد ماجرا شد. وانگهی همسران اول مدتها بود تاختن به اونو شروع کرده بودند داستان خیالی دکتری که نمی تونست با زنش باشه بنابراین زن دومی گرفته بود یادتونه؟ این داستان جوابیه ای بود برای حسنا. مسلما حسنا آدمی نیست ساکت بشینه.

لالا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 13:27

بانو جان اون کسی که اولین بار در همسران اول گفت بلبل و دخترک و...به احتمال زیاد خود حسنا هستند من بودم نه سوگند. البته من نمی دونم اون با توجه به دسترسی به آی پی ها ( بین اونو حسنا ایمیل هم رد و بدل شده بود) حرف منو تایید کرد یا نه واقعا از حرفم استفاده کرد برای مقدمه ای که داشت می چید.

من هنوزم سر حرف خودم هستم و اون فرضیه رو هم وقتی مطرح کردم که بلبل در جواب حرف من که زن دوم بدبختی می کشه و تحت فشار و تحقیر میشه جواب بی ربطی داد مبنی بر این که خب که چی؟ همه اینا برای زن اولم هست.اونم تحقیر میشه و...این جواب حرف من نبود جواب احمقانه ای بود اما من این حرف یونیک رو بار دوم بود که می شنیدم. بار اول از حسنا شنیده بودم! فکر کنم تو کامنتهایی که خودتم چندی پیش گذاشتی بود که کسی بهتش گفته بود بیا بیرون از این بدبختی خیلی تحت فشاری و جسنا جواب داده بود فکر می کنی خانم اولی تحت فشار نیست؟؟؟!!!

رابطه سوگند و حسنا ظاهرا صمیمانه تر از اون بود که حسنا بخواد مستقیم با همسران اول مخالفت کنه و سوگند هم بخواد علنا این موضوع را بپذیره.

من اون کامنتهایی که گفته شد را دو سه ماه قبل دیدم. سوگند جایی مستقیم از حسنا اسم نبرده. یکی گفته ادبیات مشابه کسی است ( بدون اسم ) و سوگند هم گفته آره می دونم.

چیزی هم که بلنده دیوار حاشاست. طوری نوشته که بعدا بگه من فکر کردم منظورش فلانی است یا بهمانی ...

حسنا اون کار را نمی کنه. یا با دو متر زبون و کامنتهای ده صفحه ای طرف را بیچاره می کنه یا هم که فقط بوس و بغل و تعارفات الکی و زیرزیرکی کار خودش را کردن.

کسی که بخواد وانمود کنه کامنتهایی از حسنا می ذاره، تقلید دو تا شکلک معروف حسنا و دو تا اصطلاح براش سخته؟

می بینی که اینجا دوستان کامنتهایی می ذارن که اگه اسمش کنارش نباشه فکر می کنی خودحسنا نوشته.

اون بچه بازیها از نفس و کبوتر و نوشیده برمی اومد اما از حسنا ؟؟

البته این نظر منه. نظر شما هم قابل تامله.

راحله یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 10:44

سابی جان متاسفانه زن و دخترهای ما اعتماد به نفسشان خیلی ضعیف شده است.
مردی که خیانت می کند و زن اولش را اذیت می کند به لعنت خدا هم نمی ارزد چه برسد به ازدواج.
خدا کند همجنس های قدر خودشان را بدانند و این جوری خودشان را مثل حسنا خوار و ذلیل نکنند

مینو یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 01:21

حسن نظرت رو می رسونه سابی جان.
امیدوارم برای تو هم همیشه بغل ماچ دل قلوه باشه.

مینو خوشحالم که سرحالی

چاشنی اش هم ماچ و بوس و بغل و دل و قلوه

سابی یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 01:19 http://for4love.blogfa.com

والله مینو جان دیدم اینجا بحث آزاد هست گفتم سلامی عرض کنم و تشکری کرده باشم و حضوری اعلام کنم
بغل
ماچ
دل
قلوه

سلام خوش آمدین

مینو یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 01:05

سابی جان کاش این کامنت رو تو اون پست می ذاشتی. تو پست اصلی.

سابی یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 00:26 http://for4love.blogfa.com

دست بانو درد نکنه که باعث شد دل من خنک بشه
از بس حرص می خوردم از دست اون حسنا جون بغل ماچ و بدتر از اون خواننده های تهی مغزش
الان بعد ایمیلم هر روز اینجا رو چک می کنم
بوس بانو بغل ماچ
( ضمنا من دانش آموخته جامعه شناسی هستم و از صمیم قلب برای این وضعیتی که زنهای ما دارند و خودشونو انقدر دست پایین می گیرن که آویزون یک مرد میشن به هر قیمتی متاسفم )

من اونقدر که از نادانی کامنترهاش ناراحت بودم
از شیادی و مکاری خودش نبودم

تو عمرم این همه نادان یکجا ندیده بودم

راستی، از شما هم ممنون

سیمی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 23:12

پست اول لیلی که هیچی تو پی دی اف نیست چیو در مورد حسنا لو دادن؟؟؟

مینو شنبه 11 آبان 1392 ساعت 19:34

آیناز جون
قربانت

آیناز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 19:31

ممنون مینو جون

خداروشکر امروز واسم فعلا اتفاق نیفتاد
اگه شدهمینی که گفتی انجام میدم عزیزم

مینو شنبه 11 آبان 1392 ساعت 19:27

خواهش می کنم شادی جان
آیناز جان اگر زیر اون پیغام ارور کد، روی بازگشت کلیک کنی دوباره بازش می کنه و اسم و کامنتت سر جاشه. فقط دوباره کد می زنی.
تو پرشین بلاگ می شه کد رو حذف کرد. اما بلاگ اسکای چنین امکانی رو نداره.

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 19:22

مرسی مینو جان بابت کمکت

آیناز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 19:20

شادی جان

بدتر ازهمه کلی مینویسی بعد کد و وارد میکنی میخوای بفرستی بهت میگه شماره صحیح نمی باشد
باید دوباره بیای کامنت و کپی کنی وتمام کادرو ببندی دوباره پیستش کنی
یعنی تو این جورموقع دلم میخواد بشینم گریه کنم

مینو شنبه 11 آبان 1392 ساعت 19:12

بچه ها لازم نیست مشخصات رو ثبت کنین. من تو قسمت نام دبل کلیک می کنم اسممو میاره. چون با این اسم هیچ جایی غیر از این جا کامنت نمی ذارم این روش خوبیه.

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:52

ای بابا! اینجوری اسم آدمو به خاطر می سپاره؟

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:52

این کامنت تستیه، آخه اسم منو به خط میخی اون بالا نوشته می خوام ببینم بفرستم درست می شه یا نه

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:50

گلریز جون
بیماری من به تو هم سرایت کرد؟
راستی الان دیدم این پائین گفته مشخصات مرا به خاطر بسپار، زدمش تا دیگه اشتباهی اسممو ننویسم. تو هم می تونی همین کارو بکنی
فقط این عدد وارد کردنو نمی دونم باید چیکار کرد، راه حلی داره؟

آیناز جون

آیناز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:36

شادی جان
به تنها کسی که نمیشه امیدواربود حسنا هستش

اگر ازدربندازنش بیرون ازپنجره میاد
هرکس دیگه ای غیرازحسنا بود یا تاحالا وب شو جمع میکرد یا برمیداشت رمزی میکرداین دیگه چه افتی افتاد به جون خانوم خانوما
الانه که بانو بیاد مارو دعواکنه بگه اینجا جای حرف زدن درمورد حسنا نیست

خانوم اجاز من مقصر نیستم شادی ازماحرف کشید

گلریز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:35

شادی این کامنت من بود خطاب به تو.

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:33

به حسنا اصلا امیدوار نباش. فعلا دچار توهم شده که بسیار ادم خوبیه. نارسیستیک شده

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:27

من حتی به حسنا هم امیدوارم
بعضی وقتها با خودم می گم شاید بالاخره به خودش بیاد و هم خودشو از اون زندگی نجات بده و هم بهار و خانوم اولی و کل خانواده همسرو

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:25

گلریز جون
شاید به نظر بیاد به اندازه ای که وقت و نیرو می ذاریم نتیجه نمی گیریم
ولی مطمئن باش اگه با تلاشهامون حتی یک دختر جوانو آگاه کنیم و یک خانواده رو نجات بدیم ارزش داره

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:24

حسنا اوایل لااقل یه درصد کمی واقعیتو می نوشت ولی الان ...
خواننده هاش حق دارن از بانو شاکی باشن، دیگه نمیشه واقعا فهمید آخر داستان حسنا چی می شه

امروز داشتم فکر می کردم حتی اگر طلاقش هم بدن دیگه نمی گه. همینطور داستان تخیلی اش را ادامه می ده.

چون خانم اولی محاله که اینطوری توی این زندگی بمونه.
یا خودش جدا می شه یا حسنا باید جدا بشه.
کاملا مشخصه که الان دیگه به آخرین مراحل رسیده و باید تکلیف یکسره بشه.
اون خانم اینطوری زندگی نمی کنه. اما حسنا هم راستش را نخواهد گفت. نگرانیها و استرسهای الان حسنا هم بخاطر همینه که دائم تکرار می کنه کاش کوتاه بیان و کاش فلان بشه و ... چون اوضاع خیلی خراب است.

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:22

گلریز جون
مرسی بابت اصلاح اشتباه من

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:20

و یه مساله دیگه هم اینه که معلومه مردها هم مقصرن توی این قضیه
البته مردهای دوزنه هم مثل زنهای دوم، بعضی هاشون واقعا قربانی بی خردی و ناتوانی خودشون در کنترل هوسهاشون و در حل مشکلات زندگی به روش درست می شن
به جز مردهای خائن و زنهای دوم، جامعه هم مقصره که نتونسته این مشکلو به نحو درست حل کنه
ولی ما اینجا فعلا کاری که از دستمون برمیاد، آگاهی دادن درمورد زنهای دوم وبلاگ نویسه که با نوشته هاشون ممکنه جوانها رو از راه به در کنن
این به این معنی نیست که فقط این زنها رو مقصر می دونیم، برای اینه که فعلا فقط به اونها دسترسی داریم
هروقت یک مرد دوزنه و خائن شروع به نوشتن کرد، سراغ اون هم می ریم

Takes two to tango

گلریز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:17

شادی جان من اصلاح میکنم حرفتو. حتما منظورت همه زنهای دومه دیگه
خب این زنهای دوم وبلاگ نویس که دیگه حرفی در موردشون نیست. اون نفس که کاملا بیمار. عقده حقارت و توجه طلبی داره. پست خصوصیش رو که بانو گذاشته بود پر بود از حرفهای بیمار گونه. حسنا هم که تابلو دروغ میگه. بقیشون هم که اصلا حوصله و وقت ندارم بخونمشون چون بی ارزش تر از این حرفها هستند. در نهایت هم شادی جان اینقدر جامعه داغونه که هرکاری بکنی نمیتونی جلوی این موج عظیم رو بگیری

یه مدت خیلی دور برداشته بودن
الان ساکت شدن

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:13

گلریز جون درست می گی همه زنهای اول دیو نیستن و بعضیهاشون واقعا واقعا قربانی فقر و یا بقیه ناهنجاریهای جامعه هستن
منظور من زنهای دوم وبلاگ نویسه، به نظرم به اونها نباید اعتماد کرد. برای اینکه همه شون اونطور که خودشون ادعا می کنن، مستقل بودن و به اندازه کافی بالغ بودن ولی تصمیم گرفتن زن دوم بشن
همه شون هم می دونستن که شوهرشون زن و بچه داره و هیچکس هم مجبورشون نکرده بود همچین ظلمی در حق اون زن و بچه بکنن، البته به جز حسنا که خانوم اولی با تفنگ بالاسرش وایستاده بود و به زور بله رو ازش گرفت

شادی جان،
من شاید برای دخترهای مجردی که وارد این روابط می شن، استثنائاتی قائل بشم و بگم اشتباه کردند یا گول خوردند یا ... اما زن بیوه یا مطلقه ای که وارد این رابطه می شه بیشتر از اونی که بشه گفت گول خورده، قصدش گول زدن بوده.
البته اون هم قربانی است. قربانی جهل، نادانی، مشکلات تربیتی و خانوادگی و ...
ولی به هر حال نمی شه گفت گول خورده. کسی که زندگی متاهلی را تجربه کرده، کسی که با یک مرد زندگی کرده و ... بهتر می تونه این مسائل را ارزیابی کنه و گول خوردنش قابل قبول نیست.

حسنا از 18 سالگی دوست پسر داشته و بعد هم ازدواج و مرگ همسر و رابطه های بعدی ( که یکیش را توی وبلاگش تعریف کرد ) تا 28 سالگی که زن این مردک شده.

می شه کسی 10 سال رابطه با مردها داشته باشه، تجربه زندگی متاهلی هم داشته باشه و بعد بگه من فکر کردم می شه دو تا زن و یک مرد در آرامش زندگی کنند؟

دوست پسرت به یکی نگاه کنه، چشماشو با ناخن در می آری، بعد می گی فکر کردم می شه شوهر شریکی داشت؟
تازه از تخم اومده بود بیرون خبر نداشت؟

یا اون فرشته خانم با دو تا بچه و سابقه یه زندگی، رفته صیغه یک مرد متاهل شده و همسرم همسرمی راه انداخته بیا و ببین.

گلریز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:09

شادی جان به نظر من همیشه هم اینجوری نیست که زنهای دوم دیو باشن. هرچند به نظر من حسنا هست. ما نباید نقش مرد رو در این ماجرا از بین ببریم. کم نیستن دخترهایی که این وسط قربانی میشن و زندگیشون هم نابود میشه. همیشه هم اینجوری نیست که زن دوم همیشه برنده باشه. یادته تو یک مجله ای یک بخشی بود به اسم من همسر دوم بودم. من اون قسمت رو میخوندم و واقعا قلبم درد میگرفت. از اینکه اینقدر دخترهای ما ساده هستن از اینکه اینقدر در جامعه کمبود محبت وجود داره که دخترهای ما به ٤تا حرف خام میشن. باور کن بعضیاشون این وسط نابود میشن. اینارو میگم که دخترایی که اینارو میخونن بدونن که اکثر اوقات زن دوم یک قاب دستماله. نفرین و حرف همه رو سرشونه. خیلی وقتا قدرت زن اول میچربه و اونو میندازه بیرون. هیچ کس تو جامعه از زن دوم خوشش نمیاد هیچ کس ازش طرفداری نمیکنه چون در نظر همه زن دوم یک اشغاله که به خاطر پول و هوس رفته و زندگی یکی دیگه رو خراب کرده

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 18:08

بانو جون
اون کامنتهای یاس که می گی گفته بود سوگند فکر می کنه ما وبلاگشو لو دادیم، یادم نمیاد. فکر کنم نخوندمشون

اتفاقا دیروز که این صحبتها پیش اومد، با خودم فکر می کردم بانو خیلی یاسو دوست داشت و اون اولها فقط به خاطر یاس دلش نمیومد درمورد همسران اول افشاگری کنه

آخرین پست ما توی اون وبلاگ بود.
شما به خاطر اختلاف ساعت دیر رسیدی و اون کامنتها را ندیدی.

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 17:55

مرسی گلریز جون، من هم خوبم

بانو، منظورم اینه که مدام کامنت می ذاشت توی وبلاگ همسران اول به اسمهای مختلف. یادمه که سوگند گفته بود حسنائه که این کارو می کنه

کلا می دونی چیه بانو، تجریه این مدت دنبال کردن وبلاگ همسران اول و زنهای دوم به من نشون داده که نزدیک شدن به آدمهایی که حاضر می شن زن دوم بشن و اعتماد کردن بهشون، کار اشتباهیه
به نظر من خطای اصلی سوگند همین بود که به حسنا خیلی نزدیک شد
وقتی کسی حاضر می شه زن دوم بشه، باید یک فرقی در طرزفکر و ارزشها و اولویتهای زندگیش با یک زن عادی داشته باشه
همین که زنهای دوم به قول دوستان پرروئی خاصی دارنو در نظر بگیر، کدوم یکی از زنهای دیگه حاضر می شن اینهمه تحقیر و توهینو که امثال حسنا می بینن، تحمل کنن؟ کدومشون می تونن بگن زندگی زن اول و بچه هاش و رنجی که اونها می کشن به من ربط نداره، من فقط به فکر خودم هستم و همین که خودم خوش باشم و بخندم، کافیه؟

شادی جان،
من نمی تونم ثابت کنم حسنا نبوده. شما هم نمی تونی ثابت کنی حسنا بوده.

اما عقل من و چیزی که من از حسنا می شناسم و دیدم، می گم حسنا نبوده.

حسنا حساب شده تر از این کار می کنه که بره با نوشتن دو تا کامنت یواشکی خودش را درگیر همسران اول کنه.

نقشه سوگند بود در مقدمات لو دادن حسنا. اگر یادت باشه حتی گفت ایمیلم هک شده و نفس !!! از حسابم خرید کرده و ...

شادی جان هر کاری می کنم نمی تونم بفهمم چرا این حرفهای سوگند را باور می کنید. مثل روز روشنه که دروغ بود.

گلریز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 16:56

سلام شادی جان. مرسی. اره خوب بود. شما خوبی؟؟؟بانو جووونم خوبی؟؟

مرسی گلریز جان.
شما خوبی؟

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 16:06

دراین مورد که همسران اول با بچه های این وبلاگ دشمنی دارن هم باهاتون موافق نیستم
نمونه اش زیبای عزیز که دیروز کامنت گذاشت و گفت که اینجا رو می خونه ولی مردد بوده و کامنت نمی ذاشته
به نظر من اگه ما درکشون کنیم و اونها رو بپذیریم، همونطور که بانو عزیز و دوستان درمورد زیبا عمل کردن، اونها هم حتما با ما همراه می شن
مگه غیر از اینه که هدف همه مون مخالفت با دروغ و خیانت و کمک به جامعه است؟ پس باید صبر و انعطاف بیشتری داشته باشیم و با حرف زدن، سوءتفاهمها رو برطرف کنیم

راستش من خودم اصلا فکر نکرده بودم که همسران اول وبلاگ ما را دوست دارند یا ندارند.

شاید اسمش خودخواهی باشه و یا ... من خیلی به این چیزها فکر نمی کنم و برام مهم نیست.

اما اگر دوستان دیگه این فکر را کردند، نمی دونم !

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 15:54

ولی درمورد اینکه سوگند به حسنا خیانت کرده باهاتون موافق نیستم
حسنا این اواخر خیلی داشت همسران اولو اذیت می کرد. روش حسنا در زندگیش همینه، ببینید داره با زندگی 20 ساله خانوم اولی بینوا چیکار می کنه؟
حسنا یک فرق اساسی با همسران اول داره، هیچ ارزشی برای وجدان و انسانیت قائل نیست و به شدت مکاره
سوگند و یا هر زن عادی دیگه ای نمی تونه مثل حسنا باشه، برای همین هم باید خیلی قوی باشه وگرنه ممکنه کم بیاره
همسران اول در مواجهه با حسنا درست عمل نکرد، شاید یک علتش این بود که سه نفر بودن. در مقابل کسی مثل حسنا باید خیلی تیزهوش و صبور و محکم باشی و وقتی سه نفر با هم کار کنن، سخته بتونن به توافق برسن و روش درستی در پیش بگیرن

منظورت چیه که می گی حسنا همسران اول را اذیت می کرد؟ می شه واضح تر بگی؟

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 15:48

قضیه ردیابی بانو با نوشتن یک وبلاگ به نظر منم عجیب میاد اگه جای سوگند بودم به هیچ وجه همچین کاری نمی کردم
قبول دارم که این کار فایده ای نداشته و حتی اگه موفق می شدن بانو رو پیدا کنن چیکار می خواستن بکنن، به چه جرمی می خواستن ازش شکایت کنن؟
ولی از اونطرف، سوگند با اون شخصیتی که از نوشته هاش قبلا دیده بودیم، چطور ممکنه به یاس حسادت کنه و باهاش دشمنی داشته باشه؟
این مساله هم به نظرم خیلی عجیب و غیرقابل قبول میاد
هم دلایلی که بانو میاره منطقی ان و هم اونهایی که یاس می گه، آدم گیج می شه

شادی شنبه 11 آبان 1392 ساعت 15:40

مرسی بانو عزیزم،
حیف که نمی تونیم نزدیک باشیم وگرنه خاله مهربونی برای نی نی من می شدی

گلریز جون، خوب خوابیدی؟

مرسده جون، خوشحال شدم که دیدم یکی دیگه هم مثل من فکر می کنه، داشتم از خودم ناامید می شدم و احساس می کردم خیلی با بقیه فرق دارم

این برای نی نی

نارین شنبه 11 آبان 1392 ساعت 14:39

ولی من هنوز منتظرم سوگند بیاد توضیح قانع کننده بده
نه از سرواکردن مثل توضیح یاس که فقط به خواننده های خودش داد و بقیه رو در نظر نگرفت
برای همینم پرسیدم ار سوگند چه خبر

دوباره نی نی سایت
دوباره حسنا

آیناز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 11:16

حسنا از هرکسی که خوب بود سو ءاستفاده کرد بچه ها همین که میگین سوگند خوب بودیاس خوبه

حسنا ازخوبی زیاداینا سوءاستفاده کرد
حسنا تقریبا روانشناس خوبی بعدازیه مدت میدونه خواننده ش ازش چی میخواد
بخاطر همین طوری باسوگند وبقیه رفتارکردکه اونا عذاب وجدان بگیرن وازش معذرت خواهی کنن

حسنا چنان ناله ای واسی سوگند سردادکه سوگند عذاب وجدان گرفت

همسران اول وقتی بیشتر خواننده هاشو ازدست داد که خواننده هاش دیدن سوگند وبقیه ازحسنا معذرت خواهی کردن
ومن هم یکی ازاونایی هستم که ازدیدن این معذرت خواهی ازخوندن وبلاگ همسران اول سرد شدم
بقول بانو این معذرت خواهی باعث شد که حسناپرروتربشه

درهرصورت اگه این خوبی بود که همسران اول برای حسنا کردن وازش معذرت خواهی کردن من ویاد این ضرب المثل میندازه

خوبی که حد بگذردنادان خیال بدکند

مرسده شنبه 11 آبان 1392 ساعت 10:44

گلریز عزیزم
در مورد اون وبلاگ کذایی و اون معذرت خواهی ها که من کاملا با شما هم نظرم و دلیل سرد شدن من نسبت به همسران اول هم همین بود ، من تا مدتها در کنار یاس موندم ولی بعد اون ماجراها که دیدم هیچ کس نیومد یه توضیح قانع کننده به اینهمه خواننده دائمی وبلاگ همسران اول بده ، واقعا دلسرد شدم
اصلا کاری به بانو ندارم ها
اون نوشته ها که تاخته بود به یاس !!!
اون معذرت خواستنها که هیچ دلیلی نداشت!!!حداقل میتونستن به حسنا بگن آره ما نباید دستت رو رو میکردیم ولی خودت باید زودتر از اینها اعتراف به دروغ گفتنهات میکردی تا ما مجبور نشیم لوت بدیم !

خلاصه مطمئنم یه عاملی این وسط باعث شد همه شون اینجوری به هم بریزن که ما نمیدونیم چی بوده!
یه عاملی که مجبورشون کرد به عذرخواهی و از هم پاشیدن

به هر حال خیلییی حیف شد ، راستش من سوگند رو خیلی دوست داشتم ،
یاس هم خیلی خانوم خوبیه و واقعا یک رنگ و بی ریاست

حیف!

گلریز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 07:45

مرسده جان من فکر میکنم که سوگند چون با حسنا دوست شده بود این وسط دچار تردید شد.این حرف هم مسخره ترین حرفه که گفته بشه برای ردیابی بانو وبلاگ زدم.توی اون وبلاگ ده ها و شاید صد ها ادم رفت وامد میکردند.نه تنها اونجا بلکه توی وبلاگ همسران اول .پس امکان شناسایی یک ای پی مشترک خیلی کم بود.در ضمن دوست عزیز نهایتا هم که میفهمیدن بانو کیه اون وقت از استرالیا میخواستن داد خواست بدن که چی؟؟؟که من این ادم رو پیدا کردم که چیکار کرده؟؟؟یکم داستانش مسخره بود.
به نظر من سوگند به دلیل دوستی با حسنا این وسط دچار عذاب وجدان شده و بقیه رو مجبور به معذرت خواهی کرده هرچند که باور کن این قضیه اصلا و اصلا اهمیتی نداره و هیچ کس از سوگند طلبکار نیست .این وسط فقط مهم حسناست که باسد یا در دکونش رو ببنده یا باید اعتراف به دروغ هاش بکنه

مرسده شنبه 11 آبان 1392 ساعت 03:07

سلام
در مورد سوگند من با شادی عزیز هم نظر هستم
هر چقدر مسایل رو کنار هم میذارم و میخوام باور کنم که سوگند همچین کاری کرده ، باز یاد اون 3 سال انتقاد و مبارزه اش میفتم و نمیتونم این دو تا رو با هم جمع کنم!

درسته که سوگند هیچوقت تند و تیز انتقاد نمیکرد اما همیشه و همیشه کامنتهاش تو وبلاگهای زنهای دوم تاکید به مخالفتش و اشتباه بودن چند همسری داشت!

یک خواننده ناشناس شنبه 11 آبان 1392 ساعت 01:22

نارین جان
من هم مثل شادی سرگذشتم را تو وبلاگ همسران اول گذاشتم منتها شادی شجاعت این را دارد که بگوید این کار را کرده است اما من اصلا دوست ندارم هویتم آشکار شود.
من هم نفر دومی هستم که تایید می کنم داستان زندگیم حقیقی بود و برای اینکه خودم را راضی کنم تا سرگذشتم را آنجا بگذارم ماه ها با خودم کلنجار می رفتم.
برای همین هم مطمئن هستم داستان جسنا دروغ است چون منی که تو این خیانت مظلوم واقع شدم دوست ندارم آبروریزی کنم و این ظلم را تو بوق کرنا کند

نارین شنبه 11 آبان 1392 ساعت 00:31

من اسم سوگند رو اولین بار اوردم
اونم به این دلیل که تو برگی که بانو جدیدا گذاشت و حسنا در اون توهین و تعریف و تمجید می کرد از سوگند به عنوان دوست نام برد
کما این که تو همون برهه هم اول گفت سوگند دوستشه و برای تماس بهش نیاز به ایمیل نداره و ... .و بعد رو شدن اتاق فکر سوگند رو دیگه دوست خودش ندونست.
برای همین برام سوال پیش اومد ایا سوگند برگشته که توضیح بده یا نه.

یه دختر شنبه 11 آبان 1392 ساعت 00:29

بانو کمک ،من نمیتونم تو پست بالایی کامنت بزارم

چرا؟

نارین شنبه 11 آبان 1392 ساعت 00:25

اوخی عزیزم
--------------------------
گلریز عزیزم من مقالات همسران اول رو نمیخوندم.حتی بحث هایی که می شد.از حوصله من خارج بود.حالا شاید یکی دیگه بخونه.من خودم به شخصه دوست دارم محیط کاملا صمیمی باشه و حرفی که زده میشه حتی اگه مبنای علمی داره با صمیمیت بیان بشه تا بیشتر تو ذهن ادم بمونه تا به صورت دیگه

قورباغه سبز شنبه 11 آبان 1392 ساعت 00:10

سلام بانو
سلام دوستان
من مسافرت بودم برگشتم. تازه اونجا هم تا جایی که امکان داشت با موبایل میخوندمتون.

سلام
رسیدن به خیر
با حسنا بودی؟

یزدانی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:39

شادی

قورباغه سبز کجاست؟
هانی رفت خونه اجاره کنه و بیاد.
جیران دیگه دوستمون نداره.

این بچه ها کجان؟

مهسا جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:28

چرا باید حسنا گریه کنه که دروغاشو لو نده ؟
مگه یه وب انقدر ارزش داره ؟

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:26

برو گلریز جون، شب خوش
من هم بهتره برم استراحت کنم، دیشب خوب نخوابیدم
اگه ادامه بدم، شاید اسم خودمو ایندفعه نوشتم حسنا

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:25

شادی من برم بخوابم.

گل زود خوابید مثل همیشه
قورباغه ساکت خوابیده بیشه

لالالالایی ....
گلریز الان موقع خوابه؟

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:25

گلریز جون
آدمها نظرات متفاوتی دارن و عکس العملهاشون هم در مقابل مسائل با هم یکی نیست
ممکنه یکی اصلا نتونه قبول کنه که امکان داره سوگند راست گفته باشه و نوشته های اون وبلاگ فقط برای ردگیری باشه نه از روی حسادت. ممکنه فکر کنه امکان نداره کسی فقط به خاطر حرفها و گریه های حسنا حالش بد بشه و یا به درخواست شوهرش و فقط به خاطر شرایط روحی و جسمی اش خودشو کنار کشیده باشه

ولی کسانی هم هستن که در مواجهه با این مساله، مخصوصا وقتی پیشینه سوگند در مخالفتهاش با خیانت و چندهمسری رو یادشون میاد، سعی می کنن خوش بین باشن و بنا رو بر این بذارن که همه اینها راسته
حتی شاید براشون سخت به نظر بیاد که قبول کنن همه این احتمالات با همدیگه درست باشه، ولی باز هم به خاطر همون گذشته و به خاطر یاس و وبلاگ همسران اول، سعی می کنن قضیه رو فراموش کنن و دیگه خیلی درموردش کنکاش نکنن

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:16

وای گلریز، یزدانی من هنوز دارم می خندم
پسر کوچولوئه هم که بغل دستم نشسته داره به خندیدن من می خنده

شادی
من نی نی تو را خیلی دوست دارم

فکر می کنم مثل خودت خوش قلب و مهربونه.

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:14

والله ما هر چند ماه یکبار یک یادی هم از سوگند میکنیم وگرنه به خودی خود لیلی و نوشیده از خیانت فراموش شدند حتی وبلاگ نوشیده رو به خاطر هم نمیارم

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:14

این وبلاگ، تا حالا خیلی خوب عمل کرده
بانو کار قشنگی رو شروع کرد و تونست عده ای از زنها ودخترهای جوانو جمع کنه که درست و منطقی بحث می کنن و درحالی که می تونن وقتشونو مثل خیلیهای دیگه به لاس زدن با این و اون بگذرونن، میان اینجا و سعی می کنن کار مفیدی انجام بدن و خودشون هم چیز مفیدی یاد بگیرن
به نظرم حیفه که از این پتانسیل، برای مثبت اندیشی و سازندگی استفاده نشه
فرض کنین همه ما ماجراهای پیش اومده برای سوگند و لیلی و نوشیده رو فراموش کنیم و دیگه حرفی ازش نزنیم، فکر نمی کنین بهتر باشه؟

الان دیدم که اسم خودمو نوشتم یاس
اینقدر خندیدم که دل درد گرفتم
تا حالا می گفتن شادی همون بانوئه، حالا می گن یاسه

یاس جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:12

این وبلاگ، تا حالا خیلی خوب عمل کرده
بانو کار قشنگی رو شروع کرد و تونست عده ای از زنها ودخترهای جوانو جمع کنه که درست و منطقی بحث می کنن و درحالی که می تونن وقتشونو مثل خیلیهای دیگه به لاس زدن با این و اون بگذرونن، میان اینجا و سعی می کنن کار مفیدی انجام بدن و خودشون هم چیز مفیدی یاد بگیرن
به نظرم حیفه که از این پتانسیل، برای مثبت اندیشی و سازندگی استفاده نشه
فرض کنین همه ما ماجراهای پیش اومده برای سوگند و لیلی و نوشیده رو فراموش کنیم و دیگه حرفی ازش نزنیم، فکر نمی کنین بهتر باشه؟

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:12

شادی جان مریم از حرف یکی از بچه ها ناراحت شد که به بحث ما در اونجا اعتراض کردن نه از حرف در مورد سوگند. بعدش هم شادی جان مریم و طرفداران وبلاگ همسران اول خودشون رو از ما جدا میدونن.من که ندیدم کسی از اونها بیاد و با ما همراه بشه. همشون خودشون رو از اینجا کشیدن کنار. به نظر شما در این حالتها چرا بچه های ما باید مراعات حال اونها رو بکنن وقتی که اونها مارو دشمن میدونن؟؟؟خب دوستان من هم اینجا منتظر سوگند هستن. شاید بعضی از افرادی که اینجا میخونن و مینویسن از خواننده های قبلی همسران اول بودن به نظرت اونها این حق رو ندارن که بدونن با چه جور ادمی طرف بودن؟؟؟اصلا به نظر تو سوگند نباید بیاد و اعتماد سازی کنه و این دیوار شکسته شده رو بسازه؟؟؟

یزدانی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:08

من فکر میکنم
اونا یه بازی راه انداختن واسه تعطیلی وب همسران اول
هوچی گری یا جنگ زرگری
بانو و کی و چی بهانه بود
یاس طفلک هم هنوز منتظره سوگند برگرده

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:06

گلریز جون
اینو باید از خود یاس پرسید ولی من فکر می کنم آره
از اون طرف اینطور برخوردها باعث دلخور شدن کسانی مثل مریم می شه که در پست بانو حرفو پیش کشیده بود

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:05

گلریز جون
من هم دقیقا یادم نمیاد کی برای اولین بار اشاره کرد
برای اینکه زیاد مهم نیست، ما که به قول معروف دنبال مقصر نیستیم

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:05

شادی جان واقعا یک دوبار اسم اوردن از سوگند باعث اذیت اونها میشه؟؟؟

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:04

خب شاید همه منتظرن سوگند بیاد و یک توضیحی بده

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:04

یزدانی جون حرف شما درست
روش اونها اشتباهه
بهتر نیست به جای نمک پاشیدن به زخمشون کمکشون کنیم
حالا اگه کمک نمی کنیم لااقل بیشتر از این اذیتشون نکنیم

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:02

شاید من اشاره کرده باشم اما من نبودم که برای اولین بار اسمشو اوردم

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:02

الان داریم از وبلاگ همسران اول حرف می زنیم
ماجراهایی پیش اومد و تموم شد و به بسته شدن اون وبلاگ منجر شد
الان هم یاس با همه مشکلاتی که براش پیش اومد، ولی خیلی محکم و قاطع ایستاده و دوباره شروع کرده، باید بابت این کار تحسینش کرد، من که بودم توانشو نداشتم
دوستان خیلی خوبی در این ویلاگ هستن که حمایت اونها از یاس به عنوان یک زن خیانت دیده که دراین مورد می نویسه می تونه کمک بزرگی باشه
ولی حمایت نمی کنن، حالا یکی مثل یزدانی می گه براش جذابیتی نداره، خوب مساله ای نیست
ولی چرا دیگه هرچندوقت یک بار حرف سوگند و مسائل اون وبلاگ وسط کشیده می شه، سوال اصلی من اینه

یزدانی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:02

نیت همسران اول خوب بود
اما روش اجرا غلط

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:01

اصلا حرف شما قبول. من هم قبول دارم شاید سوگند به خاطر وضع جسمیش از داستان کشید کنار لیلی چرا معذرت خواست؟؟؟حداقل میتونستن بیان و بگن یک ادمی برای من ای میل صحبتهای حسنا رو فرستاده و من توش تناقضاتی با داستان حسنا دیدم ولی دیگه قصد ادامه این داستان رو ندارم. میبینی میتونست به این راحتی هم حسنا رو ادب کنه هم خودش رو بکشه بیرون نه اینکه بیاد نمایشنامه شکسپیر بنویسه. از اون طرف اون عفریته و مار دو سر رو هم پرروتر کنه

یزدانی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 22:00

خب میدونی چیه شادی جون
اینو واقفم که تجربه شما تو زندگی بیشتره
اما من نوعی زنده رو بیشتر از مرده قبول دارم
یاس هم جفا دیده اما ایستاده و نفس میکشه ...پس منم یاد میگیرم اگه زمین خوردم بلند بشم

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:59

یزدانی من هم این وبلاگو خیلی دوست دارم و وبلاگ تجاوزهای خانگی رو هم همینطور
ولی لطفا مسائلو با هم قاطی نکن، الان از این وبلاگها حرف نمی زنیم

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:57

گلریز جان
شاید من اشتباه می کنم ولی فکر می کنم شما بودی که دوباره توی کامنتها به سوگند اشاره کردی

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:57

ببین شادی من کلا از کسانی که من رو به عنوان خواننده احمق فرض کنن خوشم نمیاد. مثلا یادمه تو این جریانات نوشیده از خیانت تو وبلاگ خصوصیش یک پست زد که از روز واضح تر بود که داره به یکی از نویسنده های همسران اول تیکه میندازه و نکوهشش میکنه وقتی بانو اونجارو هم لو داد خانوم سریع یک داستان بسیار خنده دار و شبیه به جوک جور کرد و قضیه رو ماست مالی کرد. این یعنی چی؟؟؟به نظر شما توهین به ای کیو من نیست؟؟

یزدانی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:56

شادی جون
وبلاگ تجاوزهای خانگی رو که بانو لینک کرده میخونی؟یا خوندی؟
هم شرح داره هم راهکار هم همدردی
آدم رو به خودش میاره
من یه روزی بچه دار بشم همه این مسائل رو در نظر میگیرم مبادا بچه م قربانی خاموش بشه
آگاهی پیدا کردم از مسائلی که باورش نداشتم

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:55

یزدانی جون
ضعیف بودن (به فرض که اینطور باشه، ما که دقیقا خبر نداریم چی گذشت و سوگند چرا یکهو خودشو کنار کشید) مزخرف و منفور نیست
آدم ضعیف یا آدم بیمار خطایی نکرده که منفور باشه
شما درست می گی، آدم وقتی می خواد به دیگران کمک کنه، بهتره به اندازه کافی قوی باشه تا دچار همچین مشکلاتی نشه
ولی برفرض من نمی دونستم که قوی نیستم، از مشکلات کمک کردن به دیگران خبر نداشتم و یا وسط راه ضعیف شدم، تقصیرم چیه؟

شادی می دونی
من یه حرف دیگه هم دارم

سوگند نباید اسرار حسنا را لو می داد. این کار خیانت بزرگیه که یکی را گول بزنی، زیر زبونش را بکشی و بعد حرفهاش را عمومی کنی و عکسهاش را برای بقیه فوروارد کنی و ....

من این کار سوگند را درک نمی کنم.

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:54

شادی جان من نه از اون وبلاگ بد میگم نه تحریمش میکنم. اون وبلاگ نویسنده های خودش رو داره خیلی هم کار نویسنده هاش قابل تقدیره. میدونی اخه خیلی ها میان و به ما میگن روش شما درست نیست چرا از راه علمی سعی نمیکنید با خیانت مبارزه کنید. به نظر من جوونهای ما الان نیاز دارن که یک مرضوع رو عملی ببینن و نیاز به مثال دارن. برای همین من راه و روش وبلاگ خودمون رو دوست دارم

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:51

گلریز جون
من هم این حرف شما رو قبول دارم که کنار کشیدن گلریز حسنا رو پرروتر کرد
دیشب گفتم نه، ولی امشب اعتراف می کنم که حرفهای تو و بانو منو قانع کرد
ولی من با دید مثبت به قضیه نگاه می کنم. من بنا رو بر این می ذارم که سوگند نخواست بیشتر از این خودشو درگیر این قضایا کنه و برای سلامتی روحی و جسمی خودش و درخواست شوهرش، خودشو کلا کنار کشید
آیا اشکالی داره اینطوری فکر کنیم و دیگه از یادآوری مساله و حرف زدن درمورد خون بالا آوردن و کما و اینها راجع به سوگند دست بکشیم؟

کنار کشیدن گلریز = کنار کشیدن سوگند

یزدانی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:50

قبول دارم ضعیف بوده ولی آدم ضعیف نمیتونه دیگران رو کمک کنه
خودش تو یه پست گفته بود هر جا ببینم بهم خیانت میشه میزارم میرم
این بدترین رفتاره به نظرم
این منفورترین و مزخرفترین حرکته
آدم باید از حقوق خودش دفاع منه
حق دادنی نیست گرفتنیه

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:48

گلریز کجائی؟

درسته که خوندن مقالات علمی برای جوانها جذابیت نداره، ولی مگه وبلاگ همسران اول ادعا کرده که برای جذب کردن جوانها داره می نویسه؟

همسران اول چند تا زن خیانت دیده بودن که از تجربیات خودشون می نوشتن برای کمک به همدیگه و برای اطلاع رسانی به زنها و دخترها

آیا انتظار داشتین اون وبلاگ یک وبلاگ کامل باشه که با همه سلیقه ها جور باشه؟ آیا اگه اینطور نبود باید تحریمش کنیم و ازش بد بگیم؟

من خودم خیلی چیزها از اون وبلاگ یاد گرفتم. برای من یکی جذاب بود

گلریز جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:48

شادی جان من کلا اصلا ادم وبلاگ خونی نیستم. کمتر از ٦ ماه که با دنیای وبلاگ نویس ها هم اشنا شدم. اصلا هم نه سوگند نه یاس رو میشناسم و نه نظر خاصی در مورد یاس دارم. اما اینو مطمئنم سوگند یا نباید به اعتماد دوستش حسنا خیانت میکرد ولی وقتی تا این مرحله پیش اومد باید تا تهش میرفت نه اینکه بقیه رو وادار کنه که ادش معذرت خواهی کنن و این عفریته رو پر روتر کنه

من از آخر به اول می خونم. الان این را دیدم ولی دو تا کامنت قبل تر بهش اشاره کردم.

آره.
نباید به حسنا خیانت می کرد.

شادی جمعه 10 آبان 1392 ساعت 21:45

یزدانی جون
چرا باید دختر به این گلیو دعوا کنم
به نظر من هم یاس از سوگند قوی تره
ولی نمی تونم با اطمینان بگم که سوگند ترسوئه
بعضی وقتها وقتی آدم آسیب شدید روحی و جسمی می بینه ضعیف می شه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.