.

.

.

.

زنهای دوم وبلاگ نویس از روی دست همدیگه یاد می گیرند و غلطهاشون را اصلاح می کنند و هر چند وقت یکبار یه ورژن بالاترش به وبلاگستان وارد می شه

اولین و به نوعی صادق ترین زن دومی که شروع به نوشتن کرد ( بعد از پریسا و بهرام که یک زن صیغه ای پنهانی بود ) عسل بانو بود. عسل با صداقت تمام داستان زندگیش را نوشت ولی عکس العملها و کامنت ها باعث شد که نفرات بعدی کم کم روند داستانشون را عوض کنند و البته شخصیت خودشون هم در نوشتن یک داستان خیالی از زندگیشون و پنهان کردن حقایق و وارونه جلوه دادن اون، ی تاثیر نبود.

تا این که هستی وارد شد و نوشت که چند ماهی با شوهرش رابطه داشته و بعد که رابطه علنی شد رفتند سراغ زن اول و اون هم مجبور به رضایت شد. هستی دختر مجرد بود و زن اول شوهرش بچه دار نمی شد. همیشه هم گفت ما مدتی رابطه داشتیم و بعد که مجبور شدیم علنی کنیم اون زن هم رضایت به عقد داد.

حسنا مدتها با هستی ارتباط داشت و بخاطر مشابهت زندگیش با اون درددل می کرد تا این که هستی بهش پیشنهاد نوشتن داد.

اما حسنا قرار نبود غلطهای عسل و کبوتر و هستی را تکرار کنه. پس داستان یک ورژن بالاتر رفت و خانوم اولی اومد خواستگاری حسنا ( مواظب باش از رو صندلی نیفتی. می دونم خیلی جوکه ولی آروم تر بخند )

ورژن های بعدی این داستان هنوز به بازار نیومده. بس که ماشاله این ورژن آخرش سیاس و مکاره و پیشرفته. هنوز کسی نتونسته رو دستش بلند بشه

الان هم حسنا داره با دمش گردو می شکنه که بعد از یکسال تونسته شوهره را ببره شمال یه نصفه روز نشون بده که آبروش رفت بس که تنها رفت و هی گفت شوهرم ماموریته شوهرم مسافرت کاریه شوهرم تو راهه داره می آد ...

اگر این داستان حقیقت داشت و قابل باور کردن بود که به فک و فامیلش هم همین را می گفت. اگه اینقد داستان قشنگیه و ما درک نمی کنیم فامیل فرهیخته حسنا حتما درک می کنند. چرا از اون ها مخفی کرده و گفته خانوم اول همسرم فوت شده و من زن دومش هستم !!!!!!!!!!!!!!!!!!


حسنا حتی نمی تونه با دوستانش این مساله را در میون بذاره و می گه به دوستام هم نگفتم.




یازده 






دوازده





سیزده




چهارده




پانزده

نظرات 347 + ارسال نظر
گلریز دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:02

مه ته فدا بووم مو فرفری

موفرفری دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:59

حسنا از ساعت ٩ تا ١٠.٣٠ و از ساعت ١١.٢٣ تا ٥ دقیقه به ١٢ نشسته به تبادل بوس و بغل.
خواخر شمه دست در نکنه خله خله زحمت بکشینی!
این چیچی کآره خواخر جان؟؟
ان یک ساعت هم بابت صبحانه و گلآب به روتون بوده، ته قِربون ۵ دقیقه شومبه تا توالت.

حسنا
الان ته دری مه جا فحش و حرف زندی و دعا کمبی مه جان در بوره من تره بوق حساب نکمبه!
من در حال فراگیری هستم، دوستان مازنی ایرادات من را بنویسید.
I love you Mazandran

جالبه می گه شما بیکارید می شینید ساعت پستها و کامنتهای من را در می آرید.
دیدن ساعت کامنتها کار دو دقیقه است
نوشتن این همه کامنت و پست ده صفحه ای کار صبح تا غروبه

من نفهمیدم چی نوشتی. یکی ترجمه کنه لطفا

گلریز دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:51

اینقدر که هم بهش اعتراض کردن اخه مگه این اداره است که میشه هرکاری کرد الان دیگه با تمانینه کامنته هارو جواب میده.

گلریز دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:34

عزیزم تازه وارد هیچ تاثیری نداره.زیاد خودتو اذیت نکن.

تازه وارد دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:25

اگه نوشتن باخودکارواست سخته توکه پولت ازپاروبالامیره یه دونه پرینتربگیربشین تایپ کن بفرست بیرون شایداینطوری یه روزی رمانت چاپ شدتخلیه هم میشی

تازه وارد دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:21

به زندگی خودت که رحم نکردی یاواقعی یاغیرواقعی حداقل به جوانی دخترهای ما رحم کن بروتودنیای حقیقی وایساواسی همون همسرزبون بازت بنویس همه ای اینهایی که تونت میینویسی میتونی توی یه دفترخاطرات خوشکل هم بنویسی فقط مال خودت باشه بروخانوم برو

مهسا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:17

خودش این زندگی رو انتخاب کرد ، حالام نباید از انتخابش ناراضی باشه ، اون که می دونست خانم اولی باهاش کنار نمی اد.
حسنا از همون اول پرخاشگر بود و همش با همسر دعوا می کرد ، حالا داره تو وبلاگش روی واقعیش رو نشون می ده.

تازه وارد دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:16

بالاخره یه روزی میرسه حسنا روهم مثل پری هم ازدواجهم مجبوربه ننوشتن میکنیم دیدن خیلی وقته ازش خبری نیست حسنامردم دارن بااینترنت کارهای خاروق العاده میکنن بعدتونشستی مخ دخترهای مردم باهاش میزنی اززبون خودت واون مرده...و...س بازتمیگی واقعاباعث تاسفه من ازاینده دخترم میترسم تا امثال توتوی این اینترنت ازاین اراجینف وبی شرمی مینویسن میدونم اگه خودت نخونی بالاخره یکی ازاون کامنت گذارهای سینه چاکت برات خبرمیارن حسنابروحداقل ازتونت برونذاراین دروغهاتو دخترهای جون ماباورکنن

گلریز دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:02

اینقدر تحملش کم شده و اعصاب نداره بنده خدا که دیگه حتی تحمل کوچکترین کامنت مخالفی رو نداره و داره خودش رو می کشه.
انشالله خدا بهش ارامش بده.تحمل اینهمه فشار خیلی سخته.هرچند ما در نهایت اخر زندگی این خانوم رو نخواهیم فهمید.چون حتی اگر با یک لگد هم از اون زندگی بندازنش بیرون میاد میگه من خودم رفتم در حالیکه شوهرم برام اشک میریخت.

گلریز دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:56

خب منصوره خانوم قصه ما هم معلوم شد.رفتم وبلاگش رو دیدم.لامصب اینقدر پربار بود که الان متاسفام که چرا زودتر با این خانوم اشنا نشدم و چرا این فرصت بزرگ رو از دست دادم.از کسانی که دغدغه های ذهنیشون به همین کوچیکیه نباید انتظار رفتارهای غیر از این رو داشته باشیم.

مهسا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:53

حسنا جان یاد رفته برای رفع نیاز جنسی همسر استخدام شدی ؟
پس شغلتو خوب انجام بده.

مهسا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:50

الان حسنا می گه ، پس من چی ؟ بابام چی ؟ من حق زندگی ندارم ؟ من حق ارامش ندارم ؟ من حق مسافرت ندارم ؟ همه چیز فقط خانم اولی ؟ چرا همسر کاری نمی کنه ؟ چر خط قرمز های اونو مشخص نمی کنه و ...

سحر دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:46

من از این به بعد به خانومه اولی میگم خانوم خانوما! چون خانومه اول و دوم نداریم ! یهخانوم بیشتر اون مرد نداره اونم همون خانوم خانوماس که حسنا بشمیگه خانوم اول!!‌به حسنا هم لقب اضافی دادم!
اینم کامنتی که الان براش گذاشتم:
خانوم خانوما و بهار بس نبود این بارم افتادی به جونه پدر و مادرش؟ کلن برا نابودی این ادما خودتو انداختی وسط زندگی مردم آره؟ از این حقه استفاده میکنی که خانوم خانوما رو بشونی سر جاش مثلا؟ تهدیدش کردی مثلا؟ خاک بر سر اضافیت کنن که انقدر خار و خفیفی...چطور تو میتونی نفس بکشی و زنده بمونی با اینهمه رذالتی که وجودتو گرفته؟ چقدر دیگه میخای به سر و سینه خودت بکوبی و خودتو جر بدی برا قاپ زدنه شوهره مردم؟

بیتا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:35

لایک مرسده

ناهید دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:24

این اصلا" رانندگی نمیدونه چی هست که بخواد خودش بره!!!
صبح زود میره کنار دست شاگرد اتوبوس میشنه تا برسه شمال! همسر هم خیالش راحته که درنبودش هستن آقایان اتوبوس بهش توجه کنن! آخه میدونید که حسنا عاشق جلب توجه از جنس مخالف هستش!!
شوهر با غیرتش وقتی حسنا رو در استخر مختلط بذاره و نصف شبی بفرستش لابی تنها!! دیگه بخواد گیر بده چرا با اتوبوس هر هفته میری!! همسر اصلا" از خداش هم هست که حسنا تهران نباشه تا نشه موی دماغش وقتی پیش خانم اولی هستش

مرسده دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:05

تناقضات حرفهای حسنا که دیگه تابلو هست
اگه شوهرش انقدر دوستش داره که همش داره بهش چشم خانوم میگه و برای جلب رضایت پدر و مادرش زبون میریزه و ...
بعد خیلی راحت قبول میکنه حسنا هر هفته جاده هراز رو بره و بیاد؟؟؟ همیشه هم که به قول خودش 4 صبح راه میفته که صبحونه رو خونه مادرش بخوره ! والا ما تا حالا شوهری ندیدیم که انقدر بی خیال باشه بذاره زنش هر هفته وسط اون کامیونها و اون جاده همیشه در حال ریزش رانندگی کنه!! حالا احتمال خراب شدن ماشین و پنچری و ... بماند ! که یه زن تنها وسط جاده باید چیکار کنه؟!
آهان یادم نبود ! راننده نیسانها و راننده کامیونها و آقاپلیس!!! میان کمکش
شوهره انقدر روی بیرون رفتن حسنا تعصب داره که حتی در حد کلاس رفتن و رفت و آمد با دوستاش بهش اجازه نمیده ( به طور واضح خود حسنا توضیح داده بود)
بعد حسنا سرکار میره؟! شما باور میکنید؟؟

یا مثلا از پنجره ماشین همسر بیرون پریدن !!
اون که دیگه آخر چاخانه
دلیلش هم این بود که همسر درها رو قفل کرده بود !!
حسنا عزیزم اگه جدیدا سوار اتومبیل شده باشی باید بدونی که راننده میتونه پنجره سرنشین جلو رو قفل کنه و شما نتونی بازش کنی ولی در رو اگه قفل مرکزی رو بزنه به راحتی با دست میشه بازش کرد
البته شاید هم پشت نشسته بودی و قفل کودک رو زده بود؟! آخه اونهایی که خانوم بلند میکنند و مثل شوهر شما سرشناسند پشت مینشونند که اگه کسی دیدشون تابلو نشه

یا اون رانندگی صبح زود تو اتوبان!!! با سرعت 140 در حالیکه سرشو از پنجره بیرون آورده و روسریش رو هم برداشته و باد در موهایش میدود!!!
حسنا جون کم فیلمهای هالیوودی دهه 80 ببین!

گلی دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 09:11

این حسنا که در زندگی واقعی به همه عالم و آدم دروغ گفته و مدام در حال مخفی کاری هست! به نظرتون در دنیای مجازی که کسی به کسی نیست دروغ نمی گه؟؟؟!
یعنی آی کیوی خواننده های حسنا در چه حدی هست واقعا"؟؟
این همه تناقص و دروغ؟؟

گلی دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 09:08

این حسنای گدا گشنه یه چیزی مثل هدفون در گوش راننده ها دیده ( برای جواب دادن به موبایل) اینم فکر کرده دارن موسیقی گوش میدن تا مقصد
وقتی آدم پشت فرمان میشنه دو تا گوش که هیچی چهارتای دیگه قرض میگیره تا بتونه با خیال راحت رانندگی کنه و به قول ترمه جان لذت موسیقی به همون سیستم پخش ماشین هست!!
نمیتونه هم بگه به خاطر خوابیدن همسر اینکارو کرده!! چون طبق معمول سوتی داد که: مثل همیشه که تک و تنها هدفون به گوش رانندگی میکردم شمال اینبار هم همینطوری شده!!
ببینید برای اینکه آبروی نداشته اش رو جلوی فامیل خودش حفظ کنه و دروغ هاش لو نره چطور اون مردک رو که داشته از خستگی می مرده انداخته توی ماشین و با خودش برده

ترمه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 08:37

چقدر یه زن باید وقیح و از خود راضی و بی حیا باشه که ورداره زنگ بزنه به یه مرد غریبه ( برادر خانم اولی ) و اینطور طلبکارانه حرف بزنه ومدعی باشه .... اگه واقعا راست بگه اوج پاچه ورمالیدگیش رو نشون میده
زن باحرمت و زنی که احترام خودشو نگه می داره ، همیشه یک درصداحتمال میده که یکهو ممکنه اون از کوره در بره و یه چیزی بگه توهینی حرف بدی . اما این خانم اونقدر دهن دریده و بی حیاست است که کسی جرات نداره جوابشو نده یا جناب سرهنگ که بی شک نوع نگاهش به این زن دست دوم مشخصه .
اما ایشون چنان دکترای زبون ریختن به قول خودش داره که شیطونو درس میده .
درضمن من معتقدم تموم اون قربون صدقه رفتنای شمال همسر بصورت کاملا برعکس بوده . یعنی خود ایشون درحال خرکردن و قربون صدقه رفتن همسر بوده تا مگر بتونه یه نیم روزی نگهش داره خونه مادر وخواهراش.

یک لحظه تصور کنید یک مرد جاافتاده صاحب موقعیت و و .... بعد با اینهمه تنش تو زندگیش ... هی ناز وادا و... از اونور زن مریض ... بچه شاکی .... راه و سفر و مسائل کاری و.... چه اعصابی داره که اینچنین مث شاهزاده رویاها با یک زن مغرور و خود پرست که اگر پای منافعش نباشه همسر رو هم به فحش و لیچار میکشه رفتار میکند
البته به فرض درست بودن تعاریفی که از همسر ارائه داده . اگر اینطور نباشد و همسر؛ یک مرد هرزه و زن باز باشد که برای هر زنی زیپش شل میشده است که دیگه بماند .

اینجور مردها کلا زنها رو دارای هویت نمی دانند .یک جای کارشان مشکل روحی دارد . تو بچگی با زنها یک کانتکتی داشته اند که تو بزرگی بیمارگونه روابط جنسی دارند و برای یک رابطه جنسی جدید از خط قرمز ها به راحتی و حتی تمسخر و حق به جانب عبور میکنند و در کنارش اصلا زنها رو آدم حساب نمیکنند که بخوان اینقدر برای تن یک زن مث حسنا تاوان بدن ... عقد دائم و جنگ وجدال همیشگی و از دست رفتن آبرو بین خانواده و محل کار و .........

یا از اون مردهایی هست که همه خصایل بیمارگونه بالا رو دارن منتها اعتماد به نفس ندارن . تا وقتی داماد شدن تحت سلطه مادر و خواهراشون بودن و عرضه این جسارتها رو نداشتن اما زیر پوستی و زیر جلدی خیانتتتتت هاااا می کنن جوری که جگر اون شریک زندگی شون کبابه ... منظورم اینه که کلا رفتار تعادلی ندارند .
نمی دونن از زندگی چی میخوان ... تو سن 50 سالگی انگار هنوز مردک سرگردونه مث یه جوون بی تجربه و سبک مغز ! بگذریم
اینجور مردها لایق چنین زنهایی هستند و فقط باید برای خانم اولی صبر از خدا خواهش کرد.

نکته آخرمم همیشه نقابی که ما آدمها بر چهره داریم تضاد همان صفتی هست که نیست و یا کمبوده در وجودمون . نقاب این زن دست دوم هم ، نقاب ادب ، متانت ، صبر و حفظ حرمت هستش ...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

ترمه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 08:18

آْلرژی گرفتم به بعضی کلمات و اصطلاحات که این زنک از بس تکرارشون میکنه یه جورایی هر وقت بسنوم منو یاد ادبیات احمقانه و آبکیش میندازه . مثل ؛
خوش زبونیش !!
بساط قربون صدقه رفتن !!!زبون ریختن
حقیقتش
مامان
بابا
دیگه یادم نمیاد.زیادن

ترمه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 08:14

آخه کی توی ماشین تو جاده هدفون تو گوشش میکنه دختره چیز ندیده . فک کنم تو عمممرش رانندگی نکرده .
هدفون باعث میشه کلا صداهای محیط رو نشنوی برای رانندگی اونم تو جاده شمال ؟؟؟؟!!!!! بعدم وقتی لذت شنیدن موسیقی تو ماشین به پخش سیستمشه نه از هدفون . حتی سیستم معمولی هاااا فقط تو فضای ماشین ....
کسانی که رانندگی کردن می دونن چی میگم

آخ خدا چقدر تم حرفاشون فرمالیته و گزارش وارانه است . اصلا شبیه حرف زدن یه زن وشوهر نیست . نمی دونم این شوهره چی هست با اون سن وسالش ، مگه میشه یه دقیقه قبل غر و دعوا و بد دهنی و صدا بلند کردن ولو بدون فحش ، اما یه دقیقه بعد قربون صدقه و به قول خودش خوش زبونی .....؟؟؟
مگه این شوهره اینقدر ذلیله ؟ مگه این بانو کیه ؟؟

گلی دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 08:06

سلام به همه دوستان گلم
به به خوشم میاد از این کامنت دونی گرم و پر محتوا.

دختر جعلی دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 01:26

گرفتن اون چیزی که حسنا بهش می گه حق طلاق،
به این شکل هست که هر کسی می تونه برای انجام امور قانونی و رسمی اش به دیگری وکالت بده.

یکی از این کارهای قانونی "طلاق دادن" زن هست. هر مردی می تونه به دیگری وکالت بده که از طرف اون زنش را براش طلاق بده.

گرفتن حق طلاق از طرف زن به این شکل است که شوهر به زنش وکالت می ده که از طرف اون (شوهر) زنش را طلاق بده. در این جا زن دو نقش داره، وکیل شوهر شده برای انجام یک کار قانونی ( طلاق دادن زنش ) و از اون طرف همسر و زن اون آقا هست. پس خودش وکالتا از طرف شوهر خودش را طلاق می ده.

خب این شد حق طلاق.
اما مهریه.
مهریه در هر صورت حق زن هست و باید پرداخت بشه. گرفتن حق طلاق ربطی به بخشیدن یا کم شدن مهریه نداره. منتها خیلی از آقایون با خانمشون شرط می کنند که مثلا من به تو حق طلاق ( یا همون وکالت طلاق ) می دم به شرط این که مهریه ات را ببخشی یا ...

حسنا می تونه اول مهریه اش را بذاره اجرا که با توجه به استطاعت مالی همسر خیلی راحت براش نقد می کنند
و بعد هم با استفاده از وکالتی که داره خودش را از طرف همسر طلاق بده. ( البته اگر فرض کنیم همه این داستانها راست باشه ).

البته همین حق طلاق هم برای مردها راههای در رو دارد که زن علیرغم داشتن حق طلاق گاهی ممکنه نتونه راحت جدا بشه.

نسترن دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:58

حسنا سلام فکر می کردی اینقدر آنرمال باشی... این همه دشمن برای خودت تراشیده باشی؟
جم بخوری 300 الی 400 تا کامنت بر علیه ات نوشته می شود راستی دستگاه خودکار کامنت نویسی در چه حال است چند وقت دستگاهت خوب کار نمی کند.

نارین دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:43

حسنا به داداش خانم اولی زنگ زد گفت میرم به باباتون میگم که دخترش داره با من اینطوری میکنه.داداشه هم رفت به خواهرش گفت.خانم اولی هم اس داد حسنا اس رو به داداش خانم اولی فرستاد.همینطوری هی چرخید تا داداشه قول داد که اگه خانم اولی بس نکنه خودش با حسنا برن پیش باباشون :|
بعد با همسر رفت شمال اونجا شوهرشو به همه نشون داد.شوهرش طبق معمول ناز کشید اینم وقت برگشتن گریه کرد و غر زد.البته رفتنی هم همینطوری بودا فاکتور گرفتم.
قرار شده همسر بره دنبالش از اداره بیارتش خونه یا ببرتش اداره

یه وکیل دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:43

گویا کسی نیست ، شب همگی خوش

یه وکیل دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:29

یکی خلاصه وار بگه چه خبره ، نظرات خیلی زیاده ، پست حسنام زیاده .
اگه کسی نیست برم بخوابم

جیران دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:27

بچه ها، کی‌ این وبلاگ رو یادشه؟ یک خانمی مدت‌ها قبل از این که حسنا شروع به نوشتن کنه، زن دوم شده بود، صیغه بود البته به گمانم، نقص عضو ناجوری داشت، بینی‌ نداشت، جای بینی‌ تنها دو سوراخ که از اون طریق نفس می‌کشید. کسی‌ یادشه؟ با کارفرماش که به گمونم صاحب یک کارگاه در خارج از شهر تهران بود روی هم ریخته بود و زن اول خبر نداشت. یادتونه؟ اون خانم شرح ماجرا‌‌ها و به عبارتی دشوار‌های زندگیش رو می‌نوشت. خوندنی بود نوشته هاش. خودش هم میگفت من با این نقص عضو آخه هیچ کس به من نگاه هم نمیکرد، از من همه فراری بودند، چه برسه به این که کسی‌ با من ازدواج کنه. حتا این زن هم که هیچ ادعای خانواده فرهیخته یا ثروت شخصی‌ نداشت، نهایتاً وبلاگ رو بست و گفت که حتا اگر یک دختر هم وسواسه بشه که بره زن دوم بشه من خودم رو نمی‌بخشم. اون وقت این حسنا... کسی‌ اون وبلاگ رو میخوند؟

نارین دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:21

جالبه
دوستای خودشونم همچین نظری تو خصوصیشون دارن
فردا حسنا میره یقه خورشیدو می گیره
این چیه نوشتی

یه وکیل دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:21

سلام به همه ی دوستان
خوبید ؟
چه خبرا ؟
حسنا باز پست گذاشته !!!!

تازه وارد دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:07

همه ی کامنت گذارهای حسنا فقط منتظراخر رمان حسنا هستن درصورتی که اخرش ازاولش پیداست حداقل خورشیدباسراحت نوشت که منتظرچی هست

غنچه دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 00:01

خورشید یک جا گفته من می خواهم بفهمم آخر آدمی که رو سر یک خونه زندگی هوار میشه چی میشه

حسنا خانم تحویل بگیر خودت می دونی وجدان خودت
باید آخر داستان طوری بنویسی که همه بفهمن وقتی رو سر یک زندگی هوار میشی چه عاقبتی داره

تا ته نی نی سایت فهمیدم
دوستان نمی خواهد آدرس اینجا بگذارید
البته اون موقعی که آدرس این وبلاگ گذاشتن اینجا این طور منسجم کار نمی کردیم اون وبلاگ قبلی پرشین بودیم

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:54

یزدانی جان
هر چی می خوای به حسنا بگی همین جا بگو
میشنوه لحظه به لحظه دنبال میکنه این کامنت دونی

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:51

مامان غازغازک جان
منم قبول دارم مبارزه با احساسات خیلی سخت تر مبارزه با عقل تو همه 30 یا 30 های دنیا هم وقتی می خواهن جوون ها را بفرستن به جنگ از طریق فیلم ها و خواننده ها با صدا های سوزناک احساسات جوون ها را تحریک می کنن و گاورمنت به مقاصد خودشون می رسه

ولی باالخره همون مادر احساساتی شاید یک تلنگر بخوره
اون مادر وظیفه اش پرورش نسل آینده جامعه ماست

و اینکه حسنا با کامنت بازی این همه خواننده دور خودش جمع کرده منم قبول دارم تو هر وبلاگی بره یک کامنت حسنا با آدرسش می بینی

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:46

مامان غازغازک عزیز
حسنا ضعیف تر از این حرفاست
همین که تو این وبلاگ مو به مو در حال کامنت خواندن و تو نوشته های رد پای کامنت هامون میبینیم نشانه از ضعف و ترسش

بالاخره همون خورشید خانم تو نی نی سایت عقل که داره شعور که داره وقتی دو تا حرف حساب بهش بگیم شاید تو اون لحظه جبهه بگیره حمله کنه ولی تو خلوت خودش بیدار میشه
شاید یک تلنگر خیلی ها روشن کنه

سوگند که قربونت برم با اون وبلاگ آخری که خودش خودش ترور شخصیتی کرد حسنا که همش خودش با سوگند لو میداد
اون لیلی خانم دکتر که نه ته پیاز بود نه سر پیاز خودش الکی انداخت تو بازی حرف از دین و اسلام زد آه ناله ناله نفرین می کرد بعد آخرش دست حسنا بوسید
(تعادل روحی داشته باشید )
لیلی سوگند خودشون باعث باختشون شدن

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:41

اینجا رو معرفی نمیکنم عزیز جونام
مگه دیوانه م
اما بازم هر چی شما بگین
میخاستم با خود حسنا حرف بزنم

مامان غازغازک یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:34

یزدانی این حسنا دو سال از حساسیت مخبت مادرها به بچه هایشان تو مغز روان این آدمها نفوذ کرده است مگر ندیدی سوگند 40 ساله یا لیلی دکتر را چه جوری زمین کوبند.
اگر می خواهی کاری کنی آهسته و به روش خود حسنا باید باشد وگرن این حسنا توانایی این دارد که با تحریک احساسات این مادرها یک شبه وبلاگ تعطیل کند.

پریناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:33

نارین

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:25

اره یزدانی حق باگلریزهست ولش کن امثال خورشیدخانوم زیادن اونا فقط فضولن مگه ندیدی انگارزندگی ازدسته رفته مردم شده رمان برای اینها یه جا میگه اه چی شدمیخواستم ببینم بچه رها زنده هست یانه یاجای دیگه میگه میخواستم ببینم کسی که هوارمیشه سرزندگی دیگران اخرش چی میشه مطمئنن این عاشق سینه چاک منتظراخرحسناهست ببینه چی میشه ای فرداهم نوبت خورشیدخانومه میاداینجا همه روبه رگبارمیبنده اخرش هم کم میاره میره

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:24

وای پریناز عاشقتم

یه دختر یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:23

اینو ببینید
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=555608

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:17

بچه ها ول کنید.شما نمیتونید به زور کسی رو وادار کنید که حرف مارو قبول کنه.شاید اون خانم با حسنا ارتباز تلفنی ئاره.اون وقت تاثیرگذاریش خیلی بیشتره.هزار و یک دلیل هست.بی خبال شو یزدانی

مامان غازغازک یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:08

یکی قبلا لینک بانو را اینجا گذاشته است

http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=523440

پریناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:08

میدونید بچه ها این دنیای مجازی یه قانونی داره اونم اینه که آدم ها خودشونو نمینویسن..اون چیزی که دوست دارن باشنو و نیستنو مینویسن..هرکی ده تا وبلاگ داره که به وقت ضرورت و شاهد و ..بیاد قربون صدقش بره..خودشون قربون صدقه ی خودشون میرن..خیلی که گندش در بیاد یهو میبینید طرف با یه وبلاگ ناشناس که دو تا پستم نداره قرار وبلاگی میذاره و قربون صدقه ی همدیگه میرن..وبلاگ ناشناسه هم یکی از وبلاگای خود طرفه که گذاشته تو نیمکت ذخیره ها واسه اینجور وقتا..خیلی که تحت فشار قرار میگیرن یهو قرار وبلاگی میذارن..با خودشون حرف میزنن..برای خودشون کامنت میذارن..شاهد مراسم عقد همدیگه میشن..هشو و نفس میشن...یه عده عکس میدزدن..زرنگاش کله ی عکسا رو برمیدارن به بهانه ی سرشناس بودن و ملت رو به دیدن ویوی پشت سرشون از فلان کشور دعوت میکنن که یهو عکسا لو میره مثل یه دختره ای بود به اسم عسل...یکی هم میشه هلنا عکسای یه بدبخت دیگه رو میدزده میزاره تو وبلاگش آخرم با یه تراژدی مرگ و تصادف تمومش میکنه که یهو عکسا لو میره..یکی ام میشه مامان گندم تریپ مرگ بچه برمیداره و عکس میدزده و احساسات ملتو تحریک میکنه و خرد کن برقی میخره و اجناس دست دومشو میفروشه..خلاصه که اوضاع بدتر و تخیلی تر از این حرفهاست..

ساره یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 23:01

هر وقت خانم اولی با همسر بره مسافرت این سعی می کنه مسافرتشون رو زهر مار کنه. حیف که آرشیوشو برداشت خوب می شد شما می رفتید آرشیو شو یک نگاه می کردید هر دفعه که خانم اول و همسر مسافرت می رفتند این تب می کرد لرز می کرد سقط می کرد سر از بیمارستان در می آورد اینبار هم که اینطوری ولی حالا می یاد میگه هر وقت با مردک می ره مسافرت خانم اولی سفر رو کوفتش می کنه؟

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:58

اتفاقا با همون خورشید دوست میشم خودش حسنا رو قیمه قیمه کنه
مثه همون موشا که طبیعتشون عوض شد

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:52

یعنی اونا از منم جوونتر هستن؟
پس چرا من باور نکردم؟
ممنون شگردش رو گفتی

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:52

اگه قرار قرمه قرمه بشیم بهترپای نی نی سایت بازنشه اینجا وگرنه بااون همه نی نی چیکارکنیم فکرکن فرمانده اونها هم خاله حسناباشه

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:49

غنچه جون
کسی رو نمیخام آگاه کنم دوستم
دیگه هرکی خودش رو بخواب زده فدای سرم
میخاستم با خود حسنا حرف بزنم
خارج وبلاگ

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:49

حسناصبورنیست موذی

مامان غازغازک یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:49

سلام هانی نازم خوبی؟ خسته نباشی؟
یزدانی بزار من شگرد کاری این حسنا را توضیح بدهم یک سایتی هست که مادرهای جوان برای نحوه نگهداری از نوزاد یا بچه هایشان عضو هستند اغلبشان برای بجه هاشان وبلاگ درست کردند حسنا از طریق نی نی سایت می رود وبلاگ این مادرها را پیدا می کند و تو وب کلی قربان صدقه و ماچ بوسه در مورد بچه های این مادرها می گذارد و به طور ماهرانه ای وب خودش را از طریق کامنتها لینک می کند
حالا شما یک مادر جوان وبلاگ دوستت را باز می کنی می بینید یکی خودش را واسه بچه دوستت هلاک کرده است رو لینک کامنت کلیک می کنی اون گوشه نوشته زن دوم و کلی ماچ بوسه بغل تو این وبلاگ رد بدل می شود به خودت می گویی زن دوم! و این همه تحویل و ماچ بوسه اینجا چه خبر است از کی تا حالا زنها هم زن دومی ها م ا چ م ا ل ی می کنند!
بعد همان قضیه که میمون ها شرطی شدند هر کی از پله بالا می رفت کتکش می زنند آن مادر هم شرطی می شود به خودش می گوید وقتی همه دارند ماچ می کنند پس من هم باید بکنیم دیگه
یعنی این حسنا فقط خدا می داند چقدر پدر سوخته بازی تو کارش هست یکی به اسم خورشید تو نی نی سایت هست خودش را برای حسنا می کشد جرات داری در مورد حسنا حرف بزنی قرمه قرمه ات می کند

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:47

اره من هم گفتم توقبل ازاین پست هاش خیلی میخواست خودشوصبورنشوبده کامنتهاشوهم که نگاه کنی چقدرمیگفتم حسناتوچقدرصبوری بانوی صبوراما الان داره میترکه بخصوص توهمین پست جدیدش درحال انفجارطرفداراش مواظب باشن ترکشش این انفجاربهشون اثابت نکنه

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:44

حسنا کجاش صبور !؟!؟؟!؟؟؟
تو همین پست ظنز گونه اش نوشته می خواستم تلافی کنم می خواستم حال خانم اولی جا بیارم مسافرت خراب کرد می خواستم ال کنم بل کنم همسر بهم گفت تو خانم باش دختر گلم
بعدشم که رفت زنگ زد به برادر خانم اولی مسافرتشون خراب کرد
همشم که با همسر در حال کل کل که من نمی دونم کدوم مردی حوصله این زن یک دنده بی ادب داره همش در حال غر زدن ...واقعن برام عجیب چون مرد ها دنبال آرامشن

تو همین پست کذایی کجاش صبوره ؟؟؟

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:37

بیشترمامانهای نی نی سایت مادرهای جوان هستن وزودتحت تاثیرحرفهای حسناقرارمیگیرن اون همیشه قبل ازاین پست ها خیلی خودشوصبورنشون میداداما الان داره روی واقعی خودشونشون میده هرکس یکم به حرف دل گوش نکنه به عقلش رجوع کنه کاملاازحرفاش متوجه میشه که این حسنا داره کم کم اب واسی قورباغه هاش گرم میکنه تانفهمن که پخته شدن اون تازه کم کم ازروی حرفی براش کامنت میزارن به گوش همسرش میرسونه یکی اینکه خیلیها بهش گفته بودن توهم تلافی کن این دفعه حر فشو زد دفعه این یعنی کم کم دفعه بعدعملی میکنه این یعنی طرفدارهای من ،من دارم به حرف شما به نظرشما اهمیت میدم

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:37

منم قبول دارم سطح اطلاعات و افراد نی نی سایت ( فکر نکنید توهین به خواننده های وبلاگ حسناست کلی میگم اکثرشون )
محیط خوب نیست منم قبول دارم

آدرس وبلاگ اینجا براشون بگذاریم
بریزن سرمون
صد تای منصوره

پریناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:34

یردانی محیط نی نی سایت خیلی بدتر از وبلاگستانه..

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:33

پزدانی جان
1000 تا نی نی نجات میدی
از دست مامان های زود باورشون

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:31

فکرنکنم اونجا عضوباشه هرچی هم میدونه همین مامانهای تونی نی سایت واسش خبرمیارن یه سرچ بزحسنابانو نی نی سایت ببین چی میاد

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:31

تازه وارد جان
یعنی جواب این همه محبت مامان های نی نی سایت این طوری داد
چشم مامان های نی نی سایت روشن انقدر خودشون هلاک حسنا کردن و بهش اعتقاد دارن

یک ضرب المثل میگه خلایق هر چه لایق

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:30

اره خیلی ها دوستش دارن وصبوریشوتحسین میکنن ولی الان بیان ببینن که بانوحسناداره می ترکه همین روزهاست که ازعصبانیت بمــــــبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:29

منظورم اینه که حسنا اونجا عضو هست یا نه؟
برم اونجا عضو بشم
گفتمان فرهنگی ادبی داشته باشیم
100 سال طول نکشه کامنت تایید کنه

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:28

یادمه یه بارگفته بودتونی نی سایت یکی ازمادرها نوشته هاشوعبرت گفته بودخودش ناراحت شده بودکه چرابهش گفتن عبرتی بشه برای دیگران

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:27

بچه ها شما فقط حسنا رو میخونین
من ویلاگهای زیادی رو میخونم
اولین المان مشترک پولدار بودن تمام اقوام نسبی و سببی این بانوان نیکو کرداره
و نتیجه گرفتم که فقر برای اشخاص خارج نت هست
نتی ها همه تا خرخره پولدارن

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:26

یزدانی
نه من عضو نی نی سایت نیستم
وگرنه الان داشتم همه مامان های نی نی سایت به راه راست هدایت میکردم
دوستان اینجا میگفتن مامان های نی نی سایت خیلی تحت تاثیر وبلاگ حسنا هستند

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:23

غنچه جون
نی نی سایت کجاست؟
اونجا عضو هست؟

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:20

کلن حسنا فحش خوردنش ملس

شنیددید میگن احترام امام زاده دست متولیش

حسنا احترامی نداره پیش کسی رو همین حساب همه بهش فحش میدن

حالا هی به قول خودش تو وبلاگش لفظ قلم حرف بزن
اینجا لفظ قلم حرف نزنی کجا می خوای حرف بزنی
خودت جای یک دختر فرهیحته نشون میدی مامان های نی نی سایت آرزو دارن دختراشون مثل تو بشن
مامان های نی نی سایت هلاک کردی تک تک شون

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:16

hani
خسته نباشی عزیزم

hani یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:11

غنچه جونم
مشغول اسباب کشی بیدم....داریم برمیگردیم ایران
فردا میان بارهامون رو میبرن هفته بعد خودمون میریم
کلا سرویس شدم همه ی تنم درد میکنه

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:11

اه پریناز همش شما پست های بعدی شو لومیدین بیچاره گیج شدچی بنویسه اخه

پریناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:09

خدایی حسنا از معاشرت هاش مینویسه خیلی فان میشه..ساده ترین دیالوگ های انسانی رو توی معاشرت هاش بلند نیست..بذارید چند تا دورهمی و معاشرت تخیلی به داستاناش اضافه کنه بخندیم..منتظره پست بعدیش باشید...منتها اگر توی داستان باردار شه به نفع خودشه...هم از دست اون اداره ی کذایی و داستان دروغین شاغل بود خلاص میشه هم واسه چپیدن بیست و چهار ساعتش به وبلاگ و لپ تاپ بهانه داره..من جای حسنا بودم باردار میشدم..وفتشه حسنا..تا گندش در نیومده باردار شو..وقتشه.. از ما گفتن

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:06

سلام hani
کجا بودی دختر

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:05

پزدانی
مگه میشه گوشی خرم سلطان تو این دوره زمونه گوشکوب باشه ؟!!؟؟!

چند بار حسنا باید بگه شوهر من پولدااااااااااااااااااااااااار ماشین آخر مدل و خونه به نامم کرده اون وقت ما در مورد گوشی زن یه همچین آدمی این طوری صحبت کنیم

hani یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:03

سلام به دوستای گلم دلم براتون تنگ شده
چقدر دوستای جدید!!!!!!!!
بانو جون غنچه جون مامان غازغازک جون دختر جعلی جون یه وکیل جون بهار جون خوبید دوستای قدیمی و همچنین حسنا جون...خوبی؟؟
یه وکیل عزیز من یه تشکر به شما بدهکارم....ممنون از کمکتون

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:01

یه دختر عزیز

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:00

فکر کنم شماره برادر خانم اولی از جناب سرهنگ گرفته

آخه با هم قرار های سیکرت دارن همه چی تو اون قرار ها اتفاق میوفته

یه دختر یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 22:00

غنچه عاشقتم

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:58

سمیرا

یه دختر به پریناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:58

جونه من چیز یادش ندین!!!
دیدین این دفعه بعد از نود و بوقی رفته بود دریا!!!!!!!

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:57

پریناز
جناب سرهنگ خوب میگی یعنی دیگه جناب سرهنگ سوژه نشده بود که شد
حالا که به گوشی و اطلاعات موبایلی حسنا توهین کردید دفعه دیگه می نویسه
با اپلیکشن تانگو داشتم با خواهرم حرف می زدم یهو از واتس آپ همسر از خارج بهم پیغام داد وایبرم که تازه عکس عوض کردم همسر بهم گیر داد مجبور شدم عوض کنم از وی چت هم که هی برام پیغام میاد آخه می دونید من خیلی خوشگلم رو این حساب گفتم

پریناز جون این حسنا به جز وبلاگ نوشتن و کامنت جواب دادن تکنولوژی دیگه بلد نیست

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:53

راحله و نارین

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:53

اگه شوهرش ومجبوربه انتخاب خودش یاخانوم اول بکنه مطمئنن شوهرش خانوم اولی انتخاب میکنه وحسنابایدطلاق بگیره وشوهرمجبوره وقتی خودش طلاق میده مهریه وهشت ویک که دارایی شوهرهست به حسنابرسه پس بمونه وتنها بدونه بچه هم بجنگه به خیلی چیزهای بیشترمیرسه

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:50

گلریزجونم پیداکردم ببین اگه حسناحق طلاق داشته باشه نمیتونه مهریه بگیره همین الان تووبلاگ دانشجویان حقوق خوندمنگاهی می کنیم به ماده 1146 قانون مدنی :



(( طلاق خلع آن است که زن به واسطه کراهتی که از شوهر خود دارد در مقابل مالی که به شوهر می دهد طلاق بگیرد اعم از این که مال مزبور عین مهر یا معادل آن یا بیشتر و یا کمتر از مهر باشد. ))بگوچراحق طلاق به دردحسنانمیخوره

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:46

همیشه واسم سوال بودچرایه مردوقتی خیانت زنش ومشنوه یامیبینه طلاق یامرگ درانتظار زنشه ولی درموردزن اینطورنیست امروزبه یه چیزجالب برخوردم درموردگفته های شهیدمطهری"سردی و خاموشی علاقه مرد مرگ ازدواج و پایان حیات خانوادگی است اما سردی و خاموشی

علاقه زن به مرد آن را به صورت مریضی نیمه جان در می آورد که امید بهبود و شفا دارد در صورتیکه بی علاقگی از زن

شروع شود مرد اگر عاقل و وفادار باشد می تواند با ابراز محبت و مهربانی علاقه زن را بازگرداند."

پس چون کلید لغزش واستحکام زندگی را طبیعت به مرد داده پس حق طلاق از آن مرد است و در واقع این حق به

خاطرنقش مرد در مساله عشق است نه به خاطر مالکیت او نسبت به همسرش.پس خانوم اول الان نیمه جونه واگه حسناهم بره دوباره عشقش زندگیش برمیگرده حسناخواهشن برو

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:45

تازه وارد اینارو نمیدونم.

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:40

من جایی خوندم که وقتی زن حق طلاق داشته باش مهریه نصف میشه حسناخیلی بیشترمیخوادشایداون خونه زندگی که همسرگفت همش یه دورغ دیگه ی حسناباشه

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:36

پریناززززززززززززززززززززز
چرا اپلیکیشن رو لو دادیییییییییییییییییی؟؟؟؟
الان میگه گوشی من گوشتکوبه راه نداره روش نصب بشه
یا بلد نیستم باید بفرستمش شمال دختر خاله ...
راجع به وایرلس اداره میتونستم یه ترفند یادش بدم ولی خب بزار یه کم فک کنه
دختر خوبی بود یادش میدم بلکه داستانش تهی نباشه

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:30

ببخشید منطورم این بود که اگر زن حق طلاق داره میتونه مهریه رو بگیره

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:29

تازه وارد من دقیقا یادم نیست اما بعد جلسه خانوادگی با همسر رفت و حق طلاق رو بهش داد.همسر گفت خونه و ماشین رو هم میدم که انگار حسنا گفته بود نمیخوام.یک هم چین چیزایی.ولی در کل میدونم اگه حق زلاق داری مهریه رو باید در هر صورتی بدی.فکر میکنم.یه وکیل بهتر میدونه

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:26

یه سوال درمورداین حق طلاقش ایاکسی میدونه اگه حسنا خودش ازحق طلاقش استفاده کنه بازم میتونه مهریه بگیره یانه توکامنتهای خبرش که نوشته بودمیخوادبه همسرفشاربیاره انتخابش وبکنه یعنی پیش خودش فکرمیکنه همسرش اون زن بادختروجوانش وبخاطراین خانوم خانوما ترک میکنه وجدامیشه زهی خیال باطل

تازه وارد یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:22

پرینازلایک عزیزم

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:19

البته نکته رو نگرفتی!!!!!!ایشون اینقذر عاشقن که نخواستن همسری از خواب بیدار شم عزیزم.

بچه ها جالبتر از همه اینه که میگه اگه نصف شب اگه به خاونم اولی میگفتی برو تو لابی پدرتو در میاورد.به نظرتون اشتباه میکرد؟؟؟؟عزیزم اون زن برای خودش ارزش قائله،شخصیت داره.تو از همون لحظه ای که اومدی و زن دوم شدی نشون دادی حتی خودت هم برا خودت ارزشی قائل نیستی.پس دیگران چرا باید بران ارزش قائل بشن.هرزن با شخصیتی جلوی شوهرش وامیسته وقتی 12 شب بهش میگه تنها برو تو لابی.خیلی جای تعجب نیست اگر اون زن به خودش احترام میذاره.

پریناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:16

سلام حسنا جووون..اومدی؟؟!!!مگه رفته بودی؟؟اصن حس نکرده بودم رفتی...لپ تاپ کذایی ام مثلا اومد و دختر دایی ام مثلا درستش کرد و خیالتم راحت شد و دیگه مجبور نیستی با مثلا گوشی صد تا صدتا کامنت تایید کنی و برای خودت کامنت بنویسی....خدا رو شکر...حسنا جووون بدجور نگران سوگندم..اصن خواب و خوراک ندارم..خبری ازش نداری؟؟آخه نه که مجازی رفت و آمد خانوادگی داشتید از اون لحاظ میگم...باهاش تماس نگرفتی؟؟شما که شماره ی شوورشم داشتی و با کل خانوادش در تماس بودی....آخه حسنا جووون پیش خودمون بمونه من یه سفری دارم چند وقت دیگه میخوام مطمئن شم یه موقع تحت تعقیب نباشم نه که شووور مجازی سوگند دنبال کارای اعدام ماها بود میگم یه وقت نگیرنمون تو فرودگاه تیربارونمون کنن...یه چند تا نکته ی دیگه هم بهت میگم این نکات رو هم اصلاح کن که ایشالا خواننده ها راضی تر باشن..حسنا جووون الان ملت یک و نیم ساله دارن شما رو میخونن..روزی دویست تا اس ام اس از همسر اول میگیری که داره فحشت میده..سنگ بودی تا الان ترک خورده بودی..یک و نیم ساله داری هی مینویسی:(سلام..من به شمال میروم..همسر اول اس ام اس فحش داد..من از شمال برگشتم..همسر اول اس ام اس فحش داد)..خطتم که راه نداره عوض کنی..رفت و آمد و دوست و اشناهاتم که ماشالاااا زیااااااد نمیتونی گوشیتو خاموش کنی..یه موقع سوگند زنگ میزنه جواب ندی زشته....پس بیا و به قول همسر خانومی کن و یه اپلیکیشن مجانی از بین هزاران نرم افزاری که برای اینجور وقتا ساخته شده روی همون گوشی که باهاش صد تا صدتا کامنت تایید میکنی و جوابای یه صفحه ای از اداره مینویسی به نام Mr.Number نصب کن که هم تماسای خانوم اولی رو دریافت نکنی هم اس ام اساشو ..الان دیگه وضع با ده سال پیش فرق کرده حسنا جووون..نوکیا 1100 نیست که دستت که راهی نداشته باشی جز خوندن اس ام اس..داستانت اینطوری تکراری میشه ها...بیا و این فحش خوردنو تمومش کن و یه اپلیکیشن مجانی 5 مگابایتی رو نصب کن و چند تا خانواده رو نجات بده البته اونوقت یه کم باید توی داستانت خلاقیت به خرج بدی چون بخش اعظم نوشته هات مربوط به فحش خوردن از خانوم اولی هست و باید براش جایگزین پیدا کنی..بعد حسنا جوون شما چرا همش فحش میخوری؟؟!!!برای چی دقیقا؟؟..تو ذوق خواننده میزنی..همسر اولت بنده ی خدا راست و دروغش با خودت فوت میکنه تو فحش میخوری خانوادش کولی بازی در می یارن..فحش میدن و راهت نمیدن تو مراسم و حقتو میخورن...میری آپارتمان میگیری همسایه ها درکت نمیکنن بیرونت میکنن..این قضیه ی بیرون کردن از آپارتمانو اینجا گفتی عیبی نداره اما دیگه جایی نگو حسنا جوون...وجهه ی خوبی نداره..نگو دیگه..ازدواج کردی باز فحش میخوری..نکن با خودت اینکارو..به نظر من به جای مانور دادن روی فحش و اینها روی رفت و آمد خانوادگی با دوستان همسرت مانور بده....قضیه رو عادی جلوه بده....منتها قبلش دو سه تا وبلاگو که از رفت و آمدشون نوشتن بخون که یاد بگیری ملت چه طور معاشرت میکنن و دیالوگاشون جیه.. حالا من آرشیوتو درست و درمون نخوندم حسنا جووون مگرنه راهنماییت میکردم..نمیدونم تو این یکسال و اندی وبلاگ نویسی از ..تولدت..تولد همسرت..سالگرد عقدتون..ازدواج دوستاتون..دوستای مشترک...مراسمی..دورهمی ای..پیک نیکی..معاشرت با چهارتا انسان به غیر از خودت و همسرت و جناب سرهنگ نوشتی؟؟تا اونجایی که یادمه نه و کلا پس هات به همسر آمد و من فحش خوردم و همسر رفت و من فحشخوردم خلاصه شده.. .پس لطفا این مواردو به داستانت اضافه کن که قضیه طبیعی تر بشه چون این قضیه ی رفتم شمال فحش خوردم..برگشتم از شمال فحش خوردم خیلی تکراری شده و آنرماله....این بارداریتم زودتر پرده برداری کن که داستانت از توش یه چیزی در بیاد دیگه خیلی داره تکراری میشه..

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 21:13

موفرفرییییییییییییییییییییی عاشقتم.یعنی هدفون موقع رانندگییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ترمه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 20:50

واااااااااااااااااااای بخدا این زن پرچونه دیگه کیه . اونقدر رو مسائل بی اهمیت مانرو میده و چپ وراستش میکنه که حوصلت سر میره . اصل موضوع یادم رفت . نتونستم دروغای آبدوغ خیاریشو بخونم
اما واقعا یه سوال ؟ یه زن دست دومی مث ایشون با اینهمه بقول خودش غر غر کردن و قهر و عر وتوز و ناز وادا و جواب پروندن به شوهر سن بالاش و پر زبونی چطور یه بار از این شوهرش یه تودهنی نخورد ؟ یا ایشون یک فرشته آسمونی و بی مانند هستن یا شوهرش یک په په بی شخصیت هست که البته در تناقضه با هویت اجتماعی ایشون !!!
والللا من ندیدم زن اینقدر زبون دراز و بی ادب بعد همزمان در اوج سوگلی و عزیز دردونه بودن ؟؟؟؟!!!!
عاقلان را اشارتی کافیست

سمیرا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 20:27

چقدر دلم می خواهد بچه های اینجا را ببینم این که می گویند هم دلی از هم زبانی کار سازتر است برای اینجاست.
ممکن هیچ وقت همدیگر نبینم اما برای همیشه اثر این کار خوبتان که ذات واقعی به ظاهر مردهایی مثل شوهر حسنا را نشان می دهد در گوشه گنجینه عمرمان باقی می ماند.
خدا می داند حسنا با وصف این محبت و امکاناتی که از این مرد دریافت کرده است چند تا زن و دختر محروم را برای تفریح مرد هایی مثل همسرش خام کرده است.

[ بدون نام ] یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 20:27

حسنا شماره برادر خانوم اول رو از کجا آورده؟؟؟ یا از موبایل همسر کش رفته یا بهار یا نکنه برادر اونم به این گیر داده بهش شماره داده؟

بعدم این حسنا چرا همیشه برای حل مسائلش میره سراغ مردها خصوصا غریبه؟ یا جناب سرهنگ با برادرشوهر یا برادر خانوم اولی؟ رسوندن پیغام از خواهر شوهر و بهار برنمیومد؟ حتی واسطه ازدواجشم مرد بود! حتی پلیس راهنماییم بهش گیر میده!

راحله یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 20:05

لایک غنچه

حسنا الان این شکلی است و می گوید غنچه ولم کن چرا تخیلات هفته بعدم را لو دادی

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 20:01

غنچه:خنده=))))))))

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:54

دوستان این طوری که حسنا از برادر خانم اولی نوشته فکر کنم یک جلسه دوباره تشکیل میدن با خانواده خانم اولی بعد پدر و مادرش به دخترشون میگن
برو دست حسنا ببوس
دوباره حسنا بلند میشه همه نقش هویج به عهده میگرن گوشه خونه میشینن فقط حسنا شروع میکنه به نطق کردن همسر هم میگه همینه که هست برای 6 می خواهمش دخترن 6 نداره خانم اولی هم اختیار از دستش میره طبق معمول فحاشی میکنه به حسنا و پدر .... توهین میکننه می خواهد به پدر ... حسنا حمله کنه همسر جولوش میگره
پدر و مادر و برادر خانم اولی قبول می کنن که چه دختر روانی دارن و خودشون دخترشون تو بیمارستان بستری می کنن و همه خانواده خانم اولی دست حسنا و پدر حسنا می بوسنن
پدر خانم اولی هم به حسنا میگه چون مادر خوبی برای بهار هستی سهم ارث دخترم به تو میدم
بعد قرار میشه از این به بعد همسر کل هفته با حسنا باشه فقط پنجشنبه ها بره تیمارستان به خانم اولی سر بزنه

این هم از جلسه بعدی حسنا کنار خانواده خانم اولی و برادرش

دختر احمق فکر کردی زن دومم زنگ بزنه خانواده زن اول این جوری باهات حرف میزنن
دیگه اون همسر دامادشون حساب می کنن ؟؟؟
خود همسر سه طلاقت می کنه وقتی بفهمه زن دوم یک همچین کاری کرده زن های دومم برای اینکه همسر نصفه نیمه شون از دست ندن هیچ وقت هیچ کاری نمی تونن بکنن

خیلی توهمات ایراد داره یک چیز هایی بنویس که دنیای واقعی هم باشه
داستانت طنز درستش کن

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:43

منم با یزدانی موافقم
هر چی در مورد خودش و خانواده نوشته توهمات خودش

هیچ پدر رئس بانکی دختر عقب افتاده هم داشته باشه نمی گذاره زن دومم شه
زن دوم شدن خیلی حرکت زشتیه هیچ خانواده درست حسابی زیر یک همچین خفتی نمیره حتی اگه دختر مشکل دار داشته باشن

زن دوم شدن برای خانواده های سطح پائین و قشر بی فرهنگ جامعه است

توهم .........همه وبلاگش ........... باور نکنید

دوستان در دنیای مجازی آدم ها چیز هایی می نویسن که دوست دارن در دنیای واقعی باشن....اینو یادتون باشه

دختر جعلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:35

یزدانی جان

خودش که یه موردش را گفت که باعث شد از آپارتمان قبلی بیرونش کنند

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:33

هر چی راجع به فرهیختگی خودش و خانواده ش میگه هذیان ذهنیه
و گرنه تیک عصبی نمیگرفت بره سراغ پیرمردا
لابد مرگ پسرک مخلش رو تعطیل کرده

نسترن یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:32

حسنا مثل اور وره جادو شر به پا کرده خانم اولی قاطی کرده است همسر هم این وسط نقش مجسمه را بازی می کند کی باور می کند مردی که از نظر شغلی موفق است بگذارد یک کارگر 6 این جوری آرامش زندگیش را مختل کند.
مگر کارگر قحطی است

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:27

منظورم اینه همچین دختری با همچین خانواده ای چرا باید بره دنبال دسته گل به اب دادن؟

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:24

نارین جون
احتمالا این دختر قبلا یه جا دسته گل به آب داده

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:21

هیچ وقت فکر نمی کردم زن دوم رو تو خانواده های تحصیل کرده ببینم.به جای اینکه شعورشون و عقلشون رشد کنه برعکس شده.
می دیدم زنایی که مطلقه بودن بی سواد بودن می رفتن زن دوم می شدن.بهشون حرفی نمی زدم.چون اونقد تو چشاشون درد بود که ادم ترجیح میداد سکوت کنه.ولی ندیده بودم دختری تحصیل کرده به قول خودش زیبا همه چی تموم با امکانات مالی و همچنین خانواده ای فرهنگی که به قول خودش پدرش رییس بانکه و مادرش معلم بخوان همچین کاری کنن.
خیلی درد داره ها.یه همچین دختری خودشو حیف کنه.جدا از همه سوتی ها و دروغ هایی که نوشتی حسنا
دلم برات می سوزه.که انقد خودتو پایین اوردی.برای خودت ارزش قایل نشدی.که الان بخوای اینطوری این چیزا رو جبران کنی.
اگه واقعا همونی هستی که گفتی همه چی داری جدا شو.بخدا ارزش نداره اول خودتو له کنی بعد برای اینکه نشون بدی له نشدی بقیه رو له کنی تا بلکه زخم غرورت التیام پیدا کنه.
وقتی به لب تاپ میگی عشقم یعنی چقد تنهایی که داری خودتو با دنیای مجازی سرگرم میکنی.ادمای مجازی که اگه تو واقعیت بودی و زن دوم همسرشون بودی همین رفتاری رو باهات میکردن که خانم اولی میکنه.
به خودت بیا.اول از همه برای خودت ارزش بذار و بیا بیرون.بعد برای بقیه.
ارزش ادما بالاتر از نصفه بودن شریک زندگیشونه.

راحله یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:17

غنجه جان متاسفانه تعریف درستی از اختلال روانی تو جامعه ما وجود ندارد. حسنا نمی فهمد که این مرد ه وس ب از از طمع حسنا به پول دارد سو استفاده می کند و با چند تا چیز ظاهری که همه آدمها بالاخره بعد از 40 الی 50 زندگی بهش می رسند برای بهره کشی از حسنا استفاده می کند.
اگر حسنا حسابدار باشد و حواسش را جمع کند و برنامه ریزی داشت پله های ترقی را با عزت و آبرو طی می کرد و اصلا نیازی نبود برای یک خانه و ماشین این جوری خودش را حقییر کند و به پدرش نقش یک آدم ... بدهد شرم آور است

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:10

ولی حسنا همه اینا درست این پست نوشتی کلی هم ما دردمون گرفت جواب ما رو هم دادی

اگه یک دختر از راه به در شه یک زندگی بهم بخوره

واقعن ارزش داره !؟؟!!!؟!؟

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:09

راحله جون کلن حسنا فقط برای ما می نویسه می خواهد ما دردمون بیاد

برای اون کامنت گذار های ... که نمی نویسه کلن فقط می خواهد دماغ ما رو مثلن به خاک بماله

آخ آخ حسنا کلی دردم اومده این پستت خواندم

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:05

ولی حسنا
ما اگه اینجا هستیم از ترس بد آموزی وبلاگت که خدا نکرده تاثیر بگذار رو بقیه

ولی خودت چندشت نمیشه این مزخرفات مینویسی
شوهرم الان با اون زنش الان با من

یکم کلاس داشته باشه فرهنگ سازی کن این داستان های مزخرف و طنز چیه می نویسی !!!!

جدی دارم بهت میگم سطح فکری خودتم میاد پائین وقتی رفتی تو این قالب شبیه آدم های داستانت میشی

اینترنت باید باعث پیشرفت فرهنگ بشه نه اینکه برعکس عمل کنه

راحله یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:05

خدا همه شما را نکشد.
این مدت براش می نوشتید تو تهران مثل موش کور زندگی می کند نه همسر جایی می بردش نه می گذارد تنهایی جایی برود این دفعه از شدت عصبانت و ناراحتی تمرکزش را کاملا از دست داده است.

ایندفعه همسر شو پیش فامیل و همکارها راه انداخته است.
آقا شما اگر یک دادنه فقط یک دانه مرد دوزنه که اگر حسنا اسمش بگوید همه شهر می شناسید که این بچه بازی های قصه حسنا را انجام دهد به من معرفی کنید پیش من جایزه دارید.

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 19:02

ولی حالا جدا از این داستان طنز حسنا

خدایشش قباحت داره خجالت داره زشت تو این دوره زمونه

زشت به خدا این حرفا مرد دوزنه یک روز با این زن یک روز با اون زن

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:59

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:55

ای کاش هیچوقت از شهرمون نمیومدم تهران خراب شده

فعلن که همین تهران باعث شده شما عزت بفروشی و به خاطرش همه کار بکنی
و با این وبلاگت داری به همه دختر ها تو شهر های کوچیک آموزش میدی که شماها می تونید با 6 و خراب کردن یک زندگی وارد تهران شوید و خوشبخت سعادتمند کنار همسر عاشق پیشه تون زندگی کنید

حسنا جان به فکر اون دختر ها یی باش که تو داری براشون کاخ خیالی می سازی که دست به یه همچین کاری بزنن و دنبال راه تو باشن

2 یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:53

رمز پست اخریتو چطوری باید گرفت؟

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:52

عصر هم رفتیم من عشقم رو از دختر دایی ام گرفتمنیشخند که انقدر دوری اش برام سخته

دوستان دقت میکنید حسنا به لب تاپش میگه عشقم
من جدی میگم وقتی این حرفش میشنوم دلم براش میسوزه
چقدر این زن تنهاست و همه زندگیش این لب تاپ و این وبلاگ و کامنت گذارش هستن
واقعن به عمق تنهایی میرسم

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:48

خودم رانندگی میکنم و مثل همین الان هدفون توی گوشم هست . چه فرقی میکرد باشه یا نباشه ؟ افسوس آخرهای راه بود خسته شدم . مخصوصا رفتم یک قسمت خاکی کنار جاده گاز دادم با شدت ترمز کردمشیطان . با ترس و تکون از خواب بیدار شد گفت چی شد ؟ گفتیم هیچی رفتیم ته درهنیشخند .


به قول یزدانی هشدار برای کبری 11

الان اون مامان های نی نی سایت میگن وای چه دستفرمونی داره
کلی افسوس می خورن مثل حسنا نمی تونن رانندگی کنن
حسنا بنویس برای اونا بنویس که تو چقدر جذابی

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:42

کمی گذشت برادر خانوم اولی با من تماس گرفت گفت میخواستم خواهش کنم این یک بار حرف منو گوش کنید. اگر یک بار دیگه خواهر من با پدر شما تماس گرفت مستقیم برید با پدر مادر من صحبت کنیدخنثی .گفتم یعنی شما تضمین میکنید ؟ گفت من نمیتونم تضمین کنم . اگر تکرار شد و خواهرم زنگ زد ، من قول میدم همراه شما و پدرتون بیام بریم خونه پدر مادر من تایید هم بکنم که جریان چی بوده .گفتم چشم به احترام حرف شما و قول شما ،این بار حرفی نمیزنم با بابا هم تماس میگیرم میگم شما اینطوری گفتید .


چه برادر بی بخاری داره این خانم اولی
حسنا جان برادر نداری نمی دونی برادر برای خواهر چه ها که نمیکنه

چه حسابی هم همه ارش میبرن تو داستان
عقده داری اساسی

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:38

دوستان داستان داره هیجان انگیز میشه
اونجایی هستم که هر دو تا خانواده دارن قشون کشی میکنن

پریناز گفت یکم هیجان وارد کن کسل کننده شده خوب به حرفای پریناز گوش میدی حسنا

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:36

خانوم اولی هم نامردی نکرد برای من اس فرستاد نوشت جرات داری از این غلطهای اضافه بکن پدرتو در میارم

دوستان توجه می کنید ادبیات خانم اولی
پریناز کجایی دیشب گفتی فردا حسنا می نویسه خانم اولی دیوونه روانی کم کم داره شروع میشه

یک بیماری هست به اسم دو شخصیتی حسنا یک شخصیت داره ناز و مودب تو دلبرو و محبوب مرد ها که خودش یک شخصیت داره زن دییوونه عبوس بد دهن بی ادب بی منطق که اون خانم اولیه

خوب تو این داستاناش شخصیت هاش داره نشون میده

مامان غازغازک یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:33

یادتان بانو گفت الان چند هفته است راه می افتد می رود شمال تا با پدرش یک نقشه جدید بکشند چه قدر خوب واضح خودش اقرار کرد.
این بشر خودش کشت دو هفته که این چیزهایی که بانو اینجا پیش بینی کرده است ننویسد اما نشد بالاخره سوتی داد.
بانو تو دیگر کی هستی

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:31

حسنا گفته نمی خواهم وقتی خانم اولی مسافرت زنگ بزنم چون
برای زنگ زدن هم اینطور نبود که هیچ عکس العملی نشون ندم .دلم میخواست کاری کنم که فایده داشته باشه نه این که دوتا داد و دعوا از خانوم اولی بشنوم و دوباره همون آش باشه و همون کاسه

دعوا و اعصاب خوردی بعد زنگ زده به برادر خانم اولی
آهان حسنا جان اون وقت خانم اولی ناراحت نمیشه !؟!؟! دوباره سرت داد نمیزنه دعوا نمیکنه

بعد چه برادر ریلکسی چقدر محترمانه باهات برخورد
کرد زدنی زندگی خواهرش به باد فنا دادی بعد انقدر محترمانه با تو برخورد کرد !؟!؟!؟!؟!؟!

برادر نداری نمی دونی برادر جونش خواهرش یکی به خواهرش بگه بالا چشمت ابرو برادر زندگی برای اون آدم نمی گذاره بعد انقدر اون با تو با محبت و احترام رفتار میکنه

من میگم عقده توجه و احترام از طرف جنس مخالف داره نگید نه

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:25

مگه خانوم نیستی؟ دلت میخواد تو هم دقیقا همون کار رو بکنی؟ گفتم به این نتیجه رسیدم تو با این رفتار راحت تر هستی مشکلی هم با آدمی که این رفتارها رو انجام میده نداری . گفت من از تو توقع ندارم . گفتم چه جالب دقیقا من هم از تو توقع خیلی کارها رو نداشتممژه . گفت بدون با این کارت من اذیت میشم . گفتم مشکل من نیست . مگه تو هیچ وقت منو اذیت نکردی؟ گفت نمیخوای گوش کنی نکن . من هم تایید یا تکذیب نکردم که گوش میکنم یا نه

واقعن این طرز حرف زدن یک زن و شوهر 30 ساله و 50 ساله است !؟؟!؟!
انگار دوست دختر دوست پسرن
باور کنید من شوهرم که هر دو تامون زیر 30 سالیم اینطوری مثل دو تا بچه باهام کل کل نمی کنیم

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 18:21

باز هم همون حرفهای همیشگی تو خانوم باش تو خوب باش تو مثل خانوم اولی رفتار نکن

یعنی رسمنن داره میگه من از خانم اولی بهتر هستم و شعور و آداب معاشرتم از اون بهتر می فهمم و همسر هم اینو می دونه از من خواهش میکنه تو خوب باش مثل اون نباش من می دونم اون مشکل داره

یعنی عقل و شعور در حد یک دختر بچه 5 ساله که میخواهم برن مهمونی مامان به دخترش میگه دختر خوبی باشی یا
حسنا جان تو مطمئنی 30 سالته ؟!!؟؟!؟

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:55

موفرفریییییییییییییییییییییییییییییی
هشدار برای حسنا 11

موفرفری یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:50

دریافتیم که نه تنها از آشپزی و خانه دآری سر در نمیاره که از رانندگی هم چیزی نمیدونه.
رانندگی با هدفون یعنی به موسیقی گوش میدی، یعنی صدا تو گوشته، یعنی حواست به اطرافت نیست آنهم تو جاده شمال!!
بعد هم سر ته جاده شمال چه قدر جاده خاکی داره که گازش را بگیری و بعد ترمز کنی به شدت!! اینجوری که تهش تو دره باید باشی.
حیف که جاده یخ و برف نبود وگرنه مثل شیدا ماشین دور خودش میچرخید و تو دو تا دست را میبردی بالا و جیغ میزدی، حیف و صد حیف.
دقت کردین شخصیت های داستان حسنا دارند زیاد میشند، قبلا محتوای داستان فقط همسر و بغل بوسه بود و البته اس ام اس ها ولی الان دیگه دخترخاله و خاله میبینیم، داداش خانم اولی و پدر خانم اولی و ...
راستی خانواده خانم اولی را دعوت کن بیان دور هم ماقوت خوری تا بیشتر با هم آشنا بشین و هم اینکه فامیلهاتو به رخمون بکشی.
من نمیدونم حسنا که اینطور برای کامنت گزارهای مخالف مابین تنبان میدرد چطور با فامیل همسر و خانم اول لفظ قلم حرف میزنه! و کلا همه حرفهاشو میزنه با یک آرامش نسبی! جای بسی تعجبه.

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:47

ممنون مهسا
واقعیت تلخ دومی ها

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:46

"نارین
یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:59
حسنا چقد خانم بودن به خودش می بنده
داداش من اگه طرف زن دوم شوهرم باشه خودم می کشمش
کدوم برادری اینقد بی غیرته؟که رو سر خواهرش هوو بیاد بعد یه تف هم نندازه تو صورت شوهرخواهرشو و اون زنه"
نارین جان
عزیزم
شما متوجه نیستی
اونجا یه جای خاصِ
با آدمهای خاص
اونجا خیلی خاصه
برادر خانوم اولی با دمپایی ابری میزنه تو دهن خواهرش
بابا هم ایضا
وقتی حسنا خاص باشه آدمهای اطرافش هم خاص هستن
فقط این وسط خانوم اولی و بهار ناخاص و ناخالص هستن
بگیر دیگه دخملم

مینو یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:32

این شوکران و بی نام چی می گن این وسط عین پیام بازرگانی؟؟؟

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:29

خیلی ناراحت کننده است و چه قدر شبیه.

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:22

این داستان شمارو یاد کی می اندازه؟


نسرین رو به آنها کرد و گفت: «راستش من ... من دوباره شوهر کردم!»
پدر و مادر بیچاره از حیرت و ترس، دهانشان باز ماند و مولایی با صدایی خفه پرسید: « چی؟ چی گفتی؟ دوباره شوهر کردی؟ ای وای بر من، به اجازه کی؟ با کی؟ زن کی شدی؟»

نسرین بلافاصله گفت: « بی خود داد و بیداد راه نیندازید. دیگه هر چی بوده گذشته. از ازدواجم هم راضی هستم . زن حاج آقا شدم. حاج آقا سیادت. عقدم کرده، عقد رسمی، مهریه ام مثل اون دفعه هفتاد و دو تا سکه طلاست. بهتره شما هم دیگه سرزنشم نکنین. باباجان. اگه بخوای دعوام کنی میگذارم میرم و دیگه هم پشت سرم رو نگاه نمی کنم.»
پدر و مادر بیچاره هنوز از بهت گفتار نسرین بیرون نیامده بودند که صدای زنگ در خانه به گوششان رسید. شیرین بود با فرزندش و هنزو او از پله ها بالا نیامده بود که نسرین هم رسید. مولایی دقایقی مات و مبهوت بر جای ماند، حتی جواب سلام و محبتهای نوه هایش را نداد. دخترها به خوبی احساس کردند جو دوستانه ای برقرار نیست، فکر کردند بدون شک نسرین دوباره دسته گلی به آب داده است. عزت خانم بدون مقدمه رو به دخترهای تازه وارد کرد و گفت: «می دونین نسرین زن پدر شوهرش شده؟»
برای چند ثانیه سکوتی سنگین حکمفرما شد و سرانجام مولای در حال که نوه کوچک و شیرینش را بغل می کرد گفت: « بچه ها خوش آمدین، بیاین داخل گلویی تر کنین». صدایش آرام و غمگین بود مثل شخص که مصیبت بزرگی به او وارد آمده و در برابر آن جز تسلیم چاره دیگری ندارد. نسترن با تعجب نگاهی به نسرین کرد و گفت:« حقیقت داره یا مامان داره شوخی می کنه؟» نسرین برای اینکه خیال همه را راحت کند با صدای بلند گفت: « آره، حقیقت داره. من زن حاج آقا شدم. دیگه هم دوست ندارم ازم سوال و جواب کنید». شیرین اخمهایش در هم رفته بود، با لحن سرزنش باری گفت:
- نسرین واقعاً خجالت داره. اول طلاق حالا هم رفتی زن مردی شدی که می تونه پدرت باشه. آخه فکر آبروی ما هم باش.
مولایی با نارضایتی گفت:
- بس کنین دیگه، این حرفها فایده نداره و بعد رو به نسرین کرد و گفت: « راستش رو بگو دختر، صیغه کرده یا واقعاعقدت کرده؟»
نسرین بلافاصله دست در کیفش کرد و عقدنامه را در آورد. می دانست تا آنرا نشان ندهد کسی باور نمی کند.
مولایی آن را گرفت و با دقت نگاه کرد و گفت:
- از حاج آقا سیادت بعیده این کار رو بکنه. من سر در نمیارم، حالا این دختر نفهم و نادانه، اون چرا؟ شیرین همانطور که هنوز حیرت زده بود گفت:
- جواهر خانم میدونه؟ می دونی چه بلایی سرت میارن؟ می دونی اون دخترهاش نمی گذارند آب خوش از گلوت پائین بره؟
نسرین دستهایش را به کمر زد و گفت:
- هیچ کس، هیچ غلطی نمی تونه بکنه. شماها که نبودین ببینین با من چه کار کردند، چقدر تحقیرم کردند، اصلاً من رو آدم حساب نمی کردند. خونواده من رو لایق معاشرت نمی دونستند. چه گناهی داشتم؟ مگه چه کار کرده بودم؟ حالا هم ازشون انتقام میگرم. چی فکر کردین؟ فکر کردین عاشق موی سفید حاج آقا بودم که زنش شدم؟ می وام سیخ چشمشون بشم. می خوام اون جواهر خانم رو دق مرگ کنم. حالا می بینید.
بغض کرده بود، بغضش ترکید و شروع به گریه کرد. های های گریه اش دل همه را سوزاند. عزت خانم به سویش رفت و او را بغل کرد، بوسید و با نگرانی پرسید:
- حالا رفتارش با تو خوب هست یا مثل پسرش اذیتت می کنه؟
نسرین با چشمهای گریان گفت:
- توی عمرم آدم به این مهربونی ندیدم. یک آپارتمان تازه خرید، رفتیم اونجا زنگی می کنیم. ماشینم رو برام عوض کرده، قراره تا چند روز دیگه مستأجر خارجی بگیریم و خونه ام رو اجاره بد.
همگی با حیرت و تعجب به هم نگاه کردند.
مولایی گفت: « در هر حال، دخترها شما بهتره فعلاً به شوهرهاتون چیزی نگین.»
نسرین با خشم گفت: « چیزی نگن که از این و اون بشنون؟ مگه چی شده که مخفی کنن».
مولایی گفت: «به طور حتم زنش هنوز خبر نداره، و گرنه امکان نداشت اجازه چنین کاری رو بهش بده. همون طور که من خبر نداشتم، اما بدون اجازه من رفتید و عقد کردید». عزت خانم به طرف پنجهر رفت، آن را باز کرد و به کوچه نگاهی کرد و پرسید:
-نسرین اون ماشین سفیده مال توست؟
نسرین با لبخند گفت:
-آره مامان. خودشه.
عزت که پنجره را می بست گفت:
-مبارکت باشه. قیمتش چقدره؟
مولایی از روی تأسف سری تکان داد و نگاه تحقیر آمیزی به همسرش انداخت. نسرین گفت:
-خیلی گرونه، دختر بزرگ حاج آقا هم از این ماشینها داره. خواهرها نگاهی به هم کردند و حرفی نزدند.

گلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:11

لایک گلریز و بقیه دوستان
مثل اینکه این لایک گذاشتن ما مایه دق حسناهاااا شده
..............................................
ساره جان منظور حسنا از خراب بشه این تهران! در واقع این بود: خراب بشه این خونه خانم اولی و بهار و خواهر شوهرها و برادر شوهر ها و برادر خانم اولی و .... و وبلاگ بانو و خونه پدر ومادر شوهر پسرک و ... تقصیری نداره بیچاره !آخه اینجا کسی آدم حسابش نمیکنه! توی شهر خودشون هم فامیل های از همه جا بی خبرش نمیدونن این تحفه زن دومی شده خیالش راحته!!

نعیمه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:11

بچه باز همان جریان زنگ زد زنگ زدم اس ام اس زد اس ام اس زدم.
از بس چشمش به تلفن بوده است دوباره تو قصه اش توهم تلفن بازی اش بالا زده است.
مگر مجبور است خودش را اسیر آدمی کرده است که با بی محلی این مردک ه و س با ز خودش را زجر می دهد

ساره یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:10

برای اینکه فقط یک نگاه یک محبت از اون مردک بگیری تن به چه خفتی می دی . شمال کجاش خوش گذشت ؟همش که خودزنی کردی برای اینکه یک کم بهت توجه بشه.

حسنا بانو هستم یک زن دوم یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:09

حسنا اون دفعه شد راننده برادرهمسر و بردش شمال
این دفعه که شد راننده خود همسر

حالا می خواست کم نیاره، آخر پست نوشته بهش گفتم باید بشی راننده من عصر بیایی دنبالم

مگه کار همسر اداریه که سر ساعت پاشه بیاد دنبال تو؟
زن داره، بچه داره زندگی داره.
بیکار نیست که سر ساعت بیاد دنبال جنابعالی.

به شوهر خواهرت نشونش دادی
حالا می خوای به همکارات نشون بدی که شوهر داری

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:08

یه رمانی هست به اسم نسرین ، بخونیدش ، خیلی جاهاش شبیه زندگی حسناست .

ناهید یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:05

عقده و حقارت حسنا در این پستش کاملا معلومه!
اصلا" کارهای این آدم واقعا" خنده داره! خودش پست قبلی رو از ناکامی ها و گریه ها و کوفت شدن سفرش می نویسه ! بعد که می بینه بجای مظلوم شدن بیشتر از اینجا محکوم شد به تلافی پست خودش!! یه پست دیگه می نویسه کاملا تضاد با قبلی!! یعنی اگه تا حالا به روان پریش بودن این آدم شک داشتم حالا یقین پیدا کردم.

ساره یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 17:04

خیلی جالبه می گه یک بار خانم اولی بحث انتخاب رو مطرح کرد ولی از بهار به عنوان ابزار استفاده کرد تا انتخاب همسر بشه ولی نمی گه حالا که خودش بحث انتخاب رو مطرح کرد چطوری از اشک و آه و ناله و مرثیه سرایی استفاده می کنه توجه کردید که برگشتنی چه روضه یی خوند و اشک ریخت متوجه هستید که چه روضه خون ماهری هم هست کم مونده بود مردک همونجا غالب تهی کنه. راستی حسنای مودب تهران خراب شده؟ خراب بشه خونه خودت که نمی فهمی داری چی می گی

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:59

ولش کنید و درکش کنید.وضعیتش حاده.از صبح تا حالا خواسته کامنت بزاره نشده الان در حال انفجاره.با ارامش باهاش برخورد کنید و مثل یک بیمار بهش نگاه کنید.وقتی اینجوری بهش نگاه کنید ازش ناراحت نمیشید و درکش میکنید.

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:59

حسنا چقد خانم بودن به خودش می بنده
داداش من اگه طرف زن دوم شوهرم باشه خودم می کشمش
کدوم برادری اینقد بی غیرته؟که رو سر خواهرش هوو بیاد بعد یه تف هم نندازه تو صورت شوهرخواهرشو و اون زنه

ساناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:56

دوستان به قول گلریز عزیز به این بی نام مثل تبلیغ کرم حلزون نگاه کنید و جواب ندید! چون بانو که بیاد کامنت های مزخرفش حذف میشه و اصلا ارزش وقت گذاشتن نداره! اصلا" میدونی برای چی سر و کله اش پیدا شده؟ چون میدونه پست جدید مورد نقد واقع شده و تلاش میکنه این بحث منحرف بشه!
مخصوصا با اون فینگلیشش که من اصلا حوصله خوندش رو ندارم بیخودی داره خودش رو میکشه بینوا!

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:56

این همسر هم معلوم الحاله ها
اخه ادم به خاطر یه 6 خودشو تو این همه دردسر میندازه.

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:54

خوبه خداروشکر تمام کامنتهای من هست .الحمدالله.
در ضمن اگر من این رو هم گفته باشم که نگفتم جواب سوال من نشد.خدایا مارو نجات بده.فکر کنم به حرفم گوش نکردی بهت گفتم دوز داروهات رو زیاد کن.با این وضعت باید بری رو دسته داروهای انتی سایکوتیک اتیپیک.


ما اینجا 10 تا دوستیم داریم با هم حرف میزنیم.به کسی مربوطه؟؟هرکی خوشش نمیاد دکمه ضربدر رو بزنه

ساناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:53

دقیقا" هم همون کارهایی که به قول خودش خانم اولی باهاش کرده سر سفر اون در آورده به اصطلاح خودش! با این تفاوت که جرأت نداشته مستقیم با خود خانم اولی بجنگه! عین کفتار حمله کرده به اطرافیانش! درست مثل همون کفتاری که وایستاد یه گوشه و به گوشت باقی مونده دیگران اینقدر نگاه کرد و منتظر شد تا بالاخره بهش سهمی رسید و خودش رو رسوند!

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:53

در ضمن ای پی رو بانو داره
نکنه تو هم وردست نفس واستادی هی ادعات میشه؟

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:52

اهای بی نام
بحث منطقی داری مثه منصوره بیا جلو
اگه نه برو
البته منصوره ادعای بحث منطقی داشت وگرنه هی داشت خودشو و ما رو میزد :| دریغ از یه مدرک که ثابت کنه ما اشتباه میکنیم

[ بدون نام ] یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:50

golriiiiiz
porfosoooooor
to ke diroooz migofti hame comenta ro ye nafar mizare ip ha moshakhase
hame ro hosna mizare

vaghean inja faghat jaye sargarmiye
man ke ye tafrih peda kardam
dastetooon dard nakonegolriiiiiz
porfosoooooor
to ke diroooz migofti hame comenta ro ye nafar mizare ip ha moshakhase
hame ro hosna mizare

vaghean inja faghat jaye sargarmiye
man ke ye tafrih peda kardam
dastetooon dard nakone

ساناز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:48

حسنا نگران وضعیت سلامت قلب و اعصاب خودش و باباش هست!! راستش من خیلی وقته فهمیدم تو و بابات از اولش از سلامت کافی برخوردار نبودین !! وقتی آتیش میندازی تو زندگی مردم فکر نکن خودت فقط میتونی تماشا کنی و نسوزی !! نه حسنا خانم اتفاقا" این تو و خانوادت هستین که بدجور هم می سوزید.

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:47

اکثر طرفدار های حسنا منطقی نیستند و چشمهاشون رو روی هم گذاشتند و نمی خوان که همه چیز ها رو ببیند و بشنوند و بعد اونی که عقل سالم می گه رو انتخاب کنند .
حتی به خودشون زحمت فکر کردن هم نمی دند .
1 بار طرفدار های حسنا و بچه های ما یه بحث بی طرفانه تشکیل بدن ، ما مدرک می اریم ، شمام مدرک بیارید ، اونی که عقلتون می گه رو انتخاب کنید .

یکی از دلایل عصبانیت حسنا ، همین وبلاگ هست ، چون دیده چند نفر دارن حرفهاش رو بررسی می کنند.

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:46

ولش کنید بچه ها.تبلیغات کرم حلزون رو به یاد بیارید هروقت اومد.باهاش اصلا صحبت نکنید.این بهترن راهه

گلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:44

من خودم برای پیام گذاشتن پیش اومده چند بار باید عدد امنیتی را وارد کنم حتی درست هم تایپ میکنم ولی برای چند بار از اول ازم خواسته میشه!! این شوکران خنگول ( که خنگولی جزء ذات حسنا و طرفدارشون هستن) یکبار امتحان کرده دیده وارد نمیشه فکر کرده خیلی مهمه و جلوش رو گرفتن!! یه لحظه رفت تو نقش جناب مشکات از ناسا اینجا هر کی حرفی داره میتونه بزنه و مثل حسنا کامنت ها تاییدی نیست!! منتها فحش که باشه حذف میشه این صد بار گفته شده خنگول!!

ناهید یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:39

بچه ها ولش کنید اصلا" آدم حسابش نکنید این شوکران مسخره رو!
به جهنم که جلوی آی پی تو رو گرفته بانو!
حتما خود مینا هستی یا یکی مثل اون که بجای حرف منطقی زدن میای مثل حسنا به در و دیوار میکوبی و اراجیف میبندی!
اگه خانوم اولی شما رو دعوت کرد اینجا بخیالش آدم هستین و اهل صحبت و مناظره! چه میدونست خواننده های حسنا مثل خودش از مغز تهی هستن!

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:34

اینا همشون نابغه ان.اخه بانو از کجا ای پی تو و بالاخص تورو داشته که بخواد جلوی کامنت گذاری تورو بگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟الان کذوم کامنت تو حذف شده؟؟؟؟؟؟؟؟/

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:26

آفرین شوکران که همه تلاشت رو کردی
افرین

[ بدون نام ] یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:23

khengoool jan
man alan ba gooshi coment mizaram
sobh az mahale kar migozashtam nashod
chand daghighe pish ba systeme khoone gozashtam
hazf nakonid
shoma ke khodkoshi kardin
hame ja aadres gozashtin ke biyaym
ma bashim lazem nist hey javab hamdige ro bedin

گلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:18

دقت هم کردین وقتی همسر و خانوم اولی مسافرت رفتن میگه زنگ زدم داداشش و اونها با هم دعوا کردن و عصبانی بودن!! مثلا" میخواسته بگه ایندفعه سفر اونها را من خراب کردم!! آخه بدبخت این حال تو هست که همیشه خرابه!! مثل شخصیتت که جلوی دوست و آشنا و بیگانه خرابه! و به قول خودت اینجا اولین جائی هست که تونستی راحت بگی چه تحفه آویزونی هستی

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:17

شوکران جان قربونت برم.خداروشکر که حداقل ما باعث خندت شدیم.از این وبلاگ نمیتونی استفاده ابزاری کنی.بدو برو.بدو بابا

نسترن یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:16

باز که مردهای قصه حسنا طرفدارش شدند و زنهای قصه اذیتش کردند اما حسنا با کمک و همیاری مردهای قصه زنهای قصه را ادب کرد
حسنا یک غلط را چند بار تکرار می کند.

خیلی دلم می خواهد یک روانشناس به من بگوید این توهم علاقه جنس مخالف چگونه به وجود می آید؟
حسنا که می گوید تو خانه پدر و مادرش بزرگ شده است و دختری که تو خانواده زندگی کند و پدرش مشکلی نداشته باشد باید به قدر کافی از او محبت دریافت کند پس چرا حسنا نسبت به احساس جنس مخالف این همه توجه می کند؟

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:14

وای خدا حسنا حالش خوبه خدااااا
حسنا قبل این پست قسمت 127 سریال حریم سلطان رو نگاه کرده آآآ
همون جا که خواهر سلطان به خرم گفت میروم به سرورم میگویم تلافی میکنم خرمممم

گلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:14

شوکران!! واقعا" شوتی ها
برو خدا روزیت رو جای دیگه حواله بده
فعلا بذار یکمی از عصبانیتها و ماست مالیهای حسنا بخندیم
.....................................
بچه ها سفر قبلی حسنا به قول خواننده های احمقش کوفتش شده بود و خود حسنا اقرار کرد خانم اولی چقدر به هیکلش ر.ی.د.ه بود!
حالا به تلافی سفر قبلی ایندفعه بهش خیلی خوش گذشته!! پدر و مادر حسنا که بعد از عهد بوقی داماد پیر پاتال رو زیارت کردن داشتن ذوق مرگ میشدن!! همه فامیل رو جمع کردن بگن بوخودا شوهر حسنا وجود خارجی داره!!
حالا چرا دو نوع غذا اماده کرده؟؟ بعد از این مدت برای اولین بار روی گوه دامادشون رودیدن باید گاوی گوسفنی چیزی سر می بریدن می دادن!!

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:09

شوکران جان
ما به تو مفتخریم

مارال یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:06

حسنا الان دیگر بالای 30 شدی و همسر کارگر ج ن س ی جوانتر تو دست بالش است.
دلم برات می سوزد که آن مردک ه وس باز از بدن و روحت استفاده کرده است و حالا که براش تکراری شدی محلت نمی گذارد تا خسته شوی و بروی.
ماهی هر وقت از آب بگیری تازه است ای کاش به شخصیت خودت ارزش قائل می شدی و این جور خودت را برای دوقرون پول خار و حقییر نمی کردی.
که حالا توهم دوست داشتن آن مرد را تو وبلاگت بنویسی تا زخمات را آرام کنی.
همسر که دارد کیفش را می کند دو قرون پول کف دستت می گذارد و سرویس کامل ازت می گیرد این تویی که از جامعه طرد می شوی و هر لحظه این وضعیتی که داری زندگی خواهر و زنهای خانواده ات را تهدید می کند تا تو این آتشی که درست کردی بسوزند.

دختر جعلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 16:02

شوکران جان آی پی داینامیک را چطوری می بندن؟

الان با آی پی بلاک شده چطوری اومدی اینجا؟

ما ده نفر نیستیم، دو نفریم. حالا که چی؟ به تو چه!
چه در و گوهری افشاندی

شوکران یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:59

پست جدید گذاشته ها
نمی خواین برین افشاگری ؟ کپی کنین و جمله به جمله تفسیر کنین؟

دختر جعلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:58

از این حرفا زیاد می زنه
مگه به بانو نمی گفت رفتم فتا
اینترنت همچین هم بی در و پیکر نیست
فردا می آن کت بسته می برنت به شخص شخیص حسنا توهین کردی.
کو؟؟؟؟

الانم الکی می گه به بابا مامان خانوم اولی می گم. بعد می گه همسر نذاشت. چند وقت بعد هم کلا موضوع مسکوت اعلام می شه. مثل سوگند که رفت گم شد و اصلا انگار نه انگار حسنا سوگندی می شناخت. کلا ناپدید شد در قصه حسنا و اصلا دیگه نمی گه دوست جوونیش کجا رفت و حکایت اسرار لو رفته چی شد؟

خودش هم می دونه به بابا مامان خانوم اولی بگه باید شبونه اسبابش را جمع کنه از تهران بره ( نه تنها از زندگی دخترشون که حتی از شهر بیرونش می کنند )
یک قدمی اون ها هم نمی ره

راستی دیدین برادر خانوم اولی چقد حسنا را دوست داره

شوکران یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:58 http://rooberaah.blogsky.com

شما که مثلا راست گو و افشاگرین
چرا کامنت حذف می کنین
آی پی رو می بندین که نشه کامنت گذاشت
رو هم رفته ده نفر نمیشین
گلریز و گلی و یزدانی
هی می نویسین و برای هم لایک می کنید
شدین مضحکه خاص و عام
به خودتون هم مفتخرین

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:54

خیلی سعی می کنه به خودش مسلط باشه ولی داره منفجر میشه
فکر کنم حسابی رو نروش داریم پیاده روی می کنیم

دختر جعلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:53

چه ذوقی ام کرده مادره!
تمام فامیل را دعوت کرده شوهر عاریه ای دخترش را ببینند

اصلا یک کلمه هم نگفت خواهره چی شد؟
دفعه قبل همچین گفت گریه کردم و شوکه شدم و شمال بدی بود و .... که من فکر کردم پای خواهره را قطع کردند.
نگو همه گریه ها از این بود که پای خواهرش رگ به رگ شده بود و اومده بود تعطیلات پیش مادرش که راحت تر باشه. شوهر خواهره اون دو روز اونجا بود و براش عجیب بود که حسنا تنها اومده و شوهرش حتی یک زنگ هم بهش نمی زنه.

همه ناراحتی حسنا هم از همین بود و سریع یه برنامه جور کرد شوهره را ببره نشون بده.

وگرنه اصلا نه خواهره مشکلی داشت و نه حسنا واسه پای اون گریه کرده بود.
حتی یه بار بعد از اون هم حرف پای اون را نزد.

بیچاره پیرمردک باید بره بشینه با شوهرخواهرهای جوون حسنا فوتبال ببینه

عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند حکایت مردک است
این هوس چه آبرویی سر پیری داره ازش می بره
اونو می فرستادی با بابات بره خونه. با هم سن و سالهای خودش باشه راحت تره

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:47

بچه ها ولش کنید.از متنش عصبانیت میباره.کم کم داره کنترلش رو از دست میده.خودش،خودش رو داره نابود میکنه

شاید اونایی که طرفدارشن نخوان قبول کنن که دروغ شنیدن اما برای ماهایی که کامنت گذاشتیم،سوال پرسیدیم و جوا نگرفتیم تایید نشدیم مسجله که این خانوم ریگی به کفشش هست.بی خیال

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:46

حسنا اگه می تونست تا الان کاری کنه کرده بود ، می دونه اگه به پدر مادر خانم اولی بگه ، همسر هم از خانم اولی حمایت می کنه و ممکنه حتی به طلاق منجر شه ، چون ابروی همسر رو برده.
واقعا هیچ غلطی نمی تونه بکنه

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:40

گلیییییییییییییییی
یه گالن گریه.تصور کن
خوشم اومد از خانوم اولی گفت هیچ غلطی نمیتونی کنی

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:38

خراب بمونه قبر پدر تو
زنیکه روانی
تهرون جای نجس هایی مثه تو نیست
طرز داستان تعریف کردنش مثه بچه همسایه مونه
میگه بعدا خب رفتیم اینطوری شد اونطوری شد
بعدش اومد رفت با اون
آخرش متوجه نمیشی چی گفت این بچه
خدایی هرکی فهمید برای من ترجمه کنه این زنیکه چی گفت

برای تو یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:37

برگ صد و سی و پنجم - شمال
نویسنده: حسنا بانو - ۱٧ شهریور ۱۳٩٢
سر مسافرت رفتن همسر که با خانوم اولی و بهار رفت ، بهش گفتم یادت نرفته که گفتم هر وقت دلم خواست زنگ میزنم تو هم باید جواب بدیابرو . میتونی هم جواب ندی ولی بدون اگر جواب ندی من هم بلدم واکنش متقابل نشون بدم . خندید منو مسخره کرد گفت باز لفظ قلم حرف میزنی. واکنش متقابل . گفتم شوخی ندارم میخوای بگم تلافی سرت در میارم اینطوری راحت تری ؟ گفت باشه زنگ بزن. تو هم تلافی کن خنثی .

قبل از رفتن زنگ زد و بین حرفهاش گفت من دوست ندارم تو اینطوری باشی . زنگ بزنی و تلافی کنی . گفتم بله باز هم همون حرفهای همیشگی تو خانوم باش تو خوب باش تو مثل خانوم اولی رفتار نکن چشم. گفت مگه خانوم نیستی؟ دلت میخواد تو هم دقیقا همون کار رو بکنی؟ گفتم به این نتیجه رسیدم تو با این رفتار راحت تر هستی مشکلی هم با آدمی که این رفتارها رو انجام میده نداری . گفت من از تو توقع ندارم . گفتم چه جالب دقیقا من هم از تو توقع خیلی کارها رو نداشتممژه . گفت بدون با این کارت من اذیت میشم . گفتم مشکل من نیست . مگه تو هیچ وقت منو اذیت نکردی؟ گفت نمیخوای گوش کنی نکن . من هم تایید یا تکذیب نکردم که گوش میکنم یا نه خنثی

حقیقتش من خیلی به این موضوع فکر کردم . شاید دلم میخواست مقابله به مثل کنم ولی به این نتیجه رسیدم که فایده ای ندارهافسوس . نهایت خانوم اولی گوشی رو میگرفت یک چیزی به من میگفت و این گفتن و شنیدن و یا حتی جواب دادن من ، درست نبود . فایده ای هم نداشت . برای همین زنگ نزدم . همسر خودش هر وقت میتونست زنگ میزد یا اس ام اس میداد . دید من پیله نکردم به زنگ زدن و تماسی نمیگیرم ، خودش هم چیزی نگفت .

سر این که با خاله و دختر خاله ام و دخترش میخواستیم بریم شمال ، غر زد که چرا و مگه قرار نبود هفته بعد با هم بریم . من گفتم دلم میخواد برم برنامه هم گذاشتم و میرم. تنها هم نیستم و دوست دارم بهم خوش بگذره تو هم نمیتونی کاری کنی که به من خوش نگذره از خود راضی. بهتره به فکر خودت و مسافرتت باشی . کمی با هم بحث کردیم ولی برام مهم نبود چون رفتن و اومدن انقدر بهم خوش گذشت و خندیدیم که صد تا غر هم میزد نمیتونست خوشحالی ام رو خراب کنه نیشخند.

برای زنگ زدن هم اینطور نبود که هیچ عکس العملی نشون ندم .دلم میخواست کاری کنم که فایده داشته باشه نه این که دوتا داد و دعوا از خانوم اولی بشنوم و دوباره همون آش باشه و همون کاسه چشم. به همین دلیل زنگ زدم به برادر خانوم اولی . گفتم من نمیخواستم مزاحم شما بشم چون میدونم مسائل زندگی ما به شما ربطی نداره هر وقت هم زحمت کشیدید اومدید لطف خودتون بوده یا به خاطر خواهرتون بوده . فقط دوست نداشتم بدون اطلاع دادن به شما این کار رو انجام بدم . برگشتم به مسائل قبل و اون بار که ما مسافرت بودیم و خانوم اولی برای اولین بار پای بابا و مامان رو به این مسائل باز کرد و تماس گرفته بود بیان تهران و پدر شوهر هم بود. در هر حال من تا اون موقع خودم از مشکلاتم چیزی به مامان و بابا نگفته بودم و قصد گفتن هم نداشتم . اگر هم حدس میزدند به روی من نمیاوردند و اینطور نبود که علنی از مشکلات صحبت کنیمخنثی . خانوم اولی بود که این کار رو کرد . همه رو برای برادرش( با این که میدونست ) گفتم . گفتم متاسفانه کار اشتباه رو یک بار انجام میدن نه چندین بار .

تا همین الان هم مرتب به بابای من زنگ میزنه و با این که بابا علنا گفته تماس نگیرید باز هم این کار رو میکنه هیپنوتیزم . من مزاحم شما شدم که بگم متاسفانه بیشتر از این صبر و تحمل بعضی مسائل رو ندارم . خواستم اطلاع بدم که ما هم میخوایم با پدر شما تماس بگیریم . با بابا هم صحبت کردم که ایشون به پدر شما زنگ بزنه و یک وقتی رو معین کنند که بریم خدمتشون . من فکر نمیکنم که پدر شما از این جریان بی اطلاع باشند حتما میدونند و خانوم اولی اینطور گفته که پدر و مادر من نمیدونند . برای این که از هر تنشی و حرفی به دور باشند خنثی. باز هم ایرادی نداره به نظر من خانوم اولی کار درستی کردن ولی دلیل نداره که آدم بیاد پدر مادر دیگران رو وارد تنش کنه و از طرف دیگه بگه پدر مادر خودم خبر ندارند . روزاول که بابا با خانوم اولی صحبت کرد خانوم اولی میتونست به بابای من بگه هر وقت مشکلی داشتم شما بیاین حل کنید . ما هم میگفتیم حق داره پدر منو وارد این مسائل کنه .چشم

گفت پدر مادر من خبر ندارند به جون بچه هام هیچی نمیدونند . گفتم در هر حال فکر میکنم زمانش باشه که بدونند . بالاخره پدر و مادر باید از زندگی بچه هاشون اطلاع داشته باشند . شاید بتونن کمکی بکنند. اصلا شاید پدر شما کاری کرد که اوضاع همون شد که خانوم اولی میخواد و مشکلات دخترش حل شدبازنده . گفت حسنا خانوم پدر من مریض احواله . شما به من اجازه بدین این موضوع رو حل کنم .

گفتم ببخشید شما چطوری حل میکنید ؟ الهی پدر شما همیشه سلامت باشند مریض احوال نباشند من هم نمیخوام خطری برای سلامتیشون ایجاد بشه ولی بابای من تا کی باید جواب تلفن های خانوم اولی رو بده ؟ خود من تا کی باید این حرفها رو بشنوم و آرامش نداشته باشم ؟ من تا حالا به خواهر شما احترام گذاشتم . ولی ایشون دوست ندارند رعایت کنند اینطور پیش بره به زودی وضعیت اعصاب و قلب و سلامتی من و بابام از همه بدتر میشه . هر دو سکته میکنیم آخ

یک بار سر جریان افطاری خانوم اولی به بابا زنگ زد .سر موضوعی که اصلا ربطی به بابا نداشت . از لج همسر که تلفنش رو جواب نداده بود این کار رو کرد آخ من براش اس ام اس نوشتم که به پدر و مادرش میگم . برای من نوشت هیچ غلطی نمیتونی بکنی .

من اون موقع واقعا صبرم رو از دست داده بودم و خشم اژدها بودمنگران . جواب نوشتم حالا میبینید میتونم یا نمیتونم . ولی بعد از اون هیچ کاری نکردم تماسی نگرفتم و نمونه یک حسنا ضایع شده بودمبازنده . این رو به برادر خانوم اولی نگفتم ولی خود خانوم اولی که میدونست من چنین حرفی زدم و عملی نکردم و به قول خودش هیچ غلطی نکردمخنثی

این بار که به برادر خانوم اولی گفتم و در کل هر چقدر حرف زدیم باز هم من زیر بار نرفته بودم که زنگ نزنم ، فوری زنگ زده به خانوم اولی و گفته بود که من این حرفها رو زدم و میخوام با پدرش تماس بگیرم .

خانوم اولی هم نامردی نکرد برای من اس فرستاد نوشت جرات داری از این غلطهای اضافه بکن پدرتو در میارمهیپنوتیزم . من جواب ندادم . اس ام اس رو سریع فوروارد کردم برای برادرش. یک اس ام اس هم خودم نوشتم گفتم ببخشید خدمت خواهرتون عرض کنید بیشتر از این هیچ کاری نمیتونن بکنند و همه راهها رو رفتند . جرات این کارها رو هم خودشون به من دادند و به من یاد دادند که میشه این کار رو هم کرد خنثی. بفرمایید برای من اس ام اس نفرستند .

جواب اسم ام اس نیومد . کمی گذشت دیدم همسر زنگ زد و گفت تو به برادر خانوم اولی زنگ زدی این حرفها رو گفتی ؟ گفتم بله گفتم . شوخی هم ندارم . به بابا هم گفتم این کار رو انجام میدمابرو . این جریان به من و ربابا ربط داره و پدر خانوم اولی . تو چرا سوال میکنی؟ به من گفتی خانوم باش تو مسافرت هستیم زنگ نزن ، زنگ نزدم . گفت اگر یک ساعت به یک ساعت زنگ میزدی که بهتر بود . گفتم چرا ؟ابرو مگه من مثل خانوم اولی هستم که رفتیم مسافرت هر دقیقه زنگ بزنم داد و بیداد کنم ؟ گفت برادر خانوم اولی بهش زنگ زد گفت بس که با پدرش تماس گرفتی میخواد بره جریان رو بگه . خانوم اولی هم عصبانی شد به من گفت زنگ بزن به حسنا بگو چرا این حرف رو میزنه .من زنگ نزدم . برای تو اس ام اس فرستاد . الان دوباره برادرش زنگ زده عصبانیه داره دعوا میکنه که چرا اس ام اس دادی . گفتم خوب ؟ الان این مسائل به شما چه ربطی داره ؟ هیپنوتیزممیخوای به من بگی چرا زنگ زدی ؟ با عرض معذرت نمیتونی بگیاز خود راضی

من تا حالا اشتباه کردم . حریم من رعایت نشد کوتاه اومدم . از این به بعد حریم من رعایت نشه مراعات حریم هیچکی رو نمیکنم . چون به من ثابت شد اینها رو به حساب حماقت میذارن نه احترام گذاشتن .تو هم ناراحت هستی اصلا خودت رو اذیت نکن . یک کلمه به من بگو حسنا حق نداری باید تو سری خور باشی خانوم اولی هر کاری کرد تحمل کنی اوهگفت من کی گفتم تو باید توسری خور باشی ؟ گفتم علنا نگفتی ولی مراعات کردنهای من امر رو به همه مشتبه کرده حسنا باید همیشه کوتاه بیاد . برای تو هم عادت شده . از این بعد اینطوری نیست . تو که آدمی نیستی بتونی حریم من رو حفظ کنی تازگی یاد گرفتی میگی گوش نمیکنه چیکار کنمهیپنوتیزم . من خودم وظیفه دارم یک فکری به حال خودم بکنم . مشکل داری یک کلام بگو خوشم نمیاد. من هم یک کلام میگم خداحافظ میرم دنبال زندگی خودم . مگه من مجبورم ؟ نمیخواستم اصلا به این موضوع اشاره کنم ولی مجبورم کردی یاد آوری کنم حق طلاق هم دارم جدا شدن برام مثل اب خوردن هستزبان .

از اونور هم صدای خانوم اولی میومد داشت با داد و بیداد با برادرش حرف میزد و معلوم بود عصبانیه . گفتم تو کجا هستی جلوی چشم خانوم اولی زنگ میزنی ؟سوال شجاع شدی .گفت تو حمام . آبرومون تو این هتل رفت بس که داد بیداد شد . گفتم به من چه ربطی داره . من که تو هتل داد نزدم چرا باید شرایط تو رو درک کنم ؟ ابرو من همون آدمی بودم که گفتی برو تو لابی میخوام با تلفن حرف بزنم . گفت تو بس نمیکنی صد بار بهت گفتم ببخشید . گفتم یادم نمیره .چون خیلی کار بدی کردی . الان جرات داری به خانوم اولی بگی برو تو لابی؟ جد و آبادت رو میفرسته لابیآخ . گفت درست حرف بزن . گفتم چشم . تو هم برو به کار و زندگی خودت برس چرا به من زنگ میزنی ؟ قبل از این که حرف بزنه گفتم خداحافظ و قطع کردم .منتظر

کمی گذشت برادر خانوم اولی با من تماس گرفت گفت میخواستم خواهش کنم این یک بار حرف منو گوش کنید. اگر یک بار دیگه خواهر من با پدر شما تماس گرفت مستقیم برید با پدر مادر من صحبت کنیدخنثی .گفتم یعنی شما تضمین میکنید ؟ گفت من نمیتونم تضمین کنم . اگر تکرار شد و خواهرم زنگ زد ، من قول میدم همراه شما و پدرتون بیام بریم خونه پدر مادر من تایید هم بکنم که جریان چی بوده .گفتم چشم به احترام حرف شما و قول شما ،این بار حرفی نمیزنم با بابا هم تماس میگیرم میگم شما اینطوری گفتید .

همسر اون روز تماس نگرفت و روز بعد تماس گرفت .از اونجا که مسافرت کاری بود طبق معمول روزها که دنبال کارهاش بود خانوم اولی و بهار نبودند و آزادانه زنگ میزد . گفتم بخوای حرف پیش بیاری قطع میکنم . گفت حالا من چیزی نگم تو واقعا میخواستی بری پیش پدر و مادرش ؟ گفتم بله مگه من بلد نیستم ؟ زبانگفت فکر کردی پدر خانوم اولی چی میگه ؟ میاد مشکلات زندگی ما رو حل میکنه ؟‌گفتم هیچ آدمی نمیتونه مشکلات زندگی دیگران رو حل کنه آدمها خودشون باید مشکلاتشون رو حل کنند . ولی پدر و مادر باید از وضعیت زندگی دخترشون خبر داشته باشند . دخترشون هم باید بدونه وقتی به پدر یکی زنگ میزنه اون آدم هم بلده زنگ بزنهخنثی . همینطور بچرخ تا بچرخیم میشه تا بالاخره یکی سرگیجه بگیره شر این زندگی تموم بشه . گفت فعلا که من سرگیجه گرفتم ثانیه شماری میکنم برگردم تهران . گفتم نوش جونت زبان. دقت کردی من و تو چه تفاهمی داریم . گفت چطور ؟ گفتم آخه من هم تو مسافرت اخیر ثانیه شماری میکردم برگردم تهرانابرو . گفت خدا نکنه اون روی تو بالا بیاد . خطرناک میشی . گفتم بالاخره در فرایندهای زمین شناسی هم دقت کنی گاها دیده شده که اتشفشانهای خاموش فعال شدند و فوران کردند . آدم که جای خود داره . یک دفعه میبنی اتشفشان شد بازندهخندید گفت بله دارم میبینم بد آتشفشانی هم هست . گفتم پس برو عقبتر گذازه هاش به تو نگیره .

همسر دوشنبه شب برگشت . قرار بود مثلا اخر هفته رو بیاد پیش من به تلافی روزهایی که نبود . سه شنبه که زنگ زد گفت امشب دیرتر میام . دیرترش شد ساعت یازده و نیم شب . من اصلا حرف نزدم و نگفتم کجا بودی . خودش گفت خانوم اولی باید میرفت دکتر .گفتم انشالله که حالش بهتر بشه .اصلا مثل همیشه سوال نکردم چی شده بود و الان چطور هست و کدوم دکتر بود و چرا تا این وقت شب و اگر میخوای برو و از این قبیل حرفها خنثی. چهارشنبه شد باز دیر اومد زنگ زد گفت بهار رو آوردم دندونپزشکی . ساعت نه و نیم شب اومد . باز حرف نزدم . هر دو شب شامم رو هم خوردم منتظر نموندماز خود راضی . چهار شنبه صداش در اومد گفت بدون من شام خوردی ؟ گفتم ضعف کردم گرسنه بودم خوردم . برای شمال بهش گفتم صبح میخوام طوری حرکت کنم که برای صبحانه پیش مامان و بابا باشم . گفت باشه هر ساعتی بگی راه میفتیم .

بلند شد راه افتادیم ولی معلوم بود از خستگی داره بیهوش میشههیپنوتیزم . گفت سرم درد میکنه خوابم میاد نگه میدارم فقط نیم ساعت بخوابم راه بیفتیم . گفتم نمیخواد . پیاده شو بیا اینور بشین بگیر بخواب خودم رانندگی میکنم اوه. گرفت خوابید یک چیزی شبیه خواب اصحاب کهف بود . یعنی هفت تا پادشاه رو خواب دیده بودهیپنوتیزم . بیدارش نکردم ولی دلم گرفته بود . با خودم فکر کردم همیشه که دارم تنها میرم شمال و برمیگردم و خودم رانندگی میکنم و مثل همین الان هدفون توی گوشم هست . چه فرقی میکرد باشه یا نباشه ؟ افسوس آخرهای راه بود خسته شدم . مخصوصا رفتم یک قسمت خاکی کنار جاده گاز دادم با شدت ترمز کردمشیطان . با ترس و تکون از خواب بیدار شد گفت چی شد ؟ گفتیم هیچی رفتیم ته درهنیشخند . دنیا رو اب ببره تو رو خواب برده . دلم سوخت انقدر با هول بیدار شده بود ولی به روی خودم نیاوردم . گفت برای چی اینطوری ترمز کردی ؟ گفتم چون خسته شدم . فرق بودن تو با نبودنت چیه ؟ اگر به رانندگی تنهایی بود که من همیشه دارم تنها این راه رو میرم و میام منتظر.

چطور شده تو همیشه تو جاده های کل کشور و مسافت های زیاد رانندگی میکنی. اینور اونور میری مشکلی هم نداری . حالا من شدم کمک راننده که بگیری بخوابیمنتظر؟ گفت من گفتم نیم ساعت میخوابم خودت گفتی من رانندگی میکنم . چرا ادا در میاری بلند شو خودم میرونم . فقط عادت داری غر بزنی . این چه ترمزی بود؟ نصف لاستیک رفت . خنده ام گرفت . حالا تو اون موقعیت فکر لاستیک ماشین جونش بود ابرو.گفتم چهار تا لاستیکش فدای یک تار موی سر من نیشخند گفت بلند شو بیا اینور معلومه خسته شدی مغزت احتیاج به استراحت داره .

خودش رانندگی کرد و زحمت زیادی هم نکشید بیشتر راه رو من رفته بودم .تو همون فاصله شروع کردم حرف زدن . هر چی حرف داشتم گفتماز خود راضی .بهش گفتم تو باید خط قرمز هام رو رعایت کنی . یکی یکی هم تکرار کردم و گفتم اینها رو رعایت کردی که کردی نکردی من واقعا تصمیم دیگه ای میگیرم . این مدت میخواستم به خودم فرصت بدم که بشینم ببینم واقعا این آرامش که میگفتی برقرار میشه یا نه . الان دارم میبینم تا وقتی هست که من تحملم رو بالا ببرم ابرو. اگر قرار باشه اینطوری باشه نمیتونم . بالاخره یک جایی این ملاحظه کردنها حسته ام میکنه عکس العمل اشتباهی نشون میدم به ضرر خودم و بقیه میشه اوه بهتره بدونی که من دقیقا چی میخوام . بهتره به توانایی خودت هم نگاه کنی ببینی میتونی یا نه .خیلی منطقی . خیلی راحت

از مواقعی بود که همسر هم هر چی میگفتم گوش میکرد و دوباره خوش زبون شده بود و چشم و گوش میکنم و ببخشید و راست میگی و قربون صدقه اش به راه بود خنثی. گفتم خلاصه بدون که گوشهات در و دروازه نباشه .یک جایی بین دوتا گوش توی مغزت این حرفهای من رو نگهداری کنچشم . از خنده غش کرده بود . گفت خیالت راحت بین سلولهای مغزم گیر کرد از این گوشم بیرون نیومد . گفتم خدا کنه .خیال باطل

وقتی رسیدیم اخلاقم خوب شد نیشخند. بعد از صبحانه من و مامان تو آشپزخونه بودیم . مامان گفت حسنا چی دوست داری برات دست کنم ؟ قلبگفتم مامان فسنجون درست میکنی؟ همسر فسنجونهات رو خیلی دوست داره . مامان هم گویا منتظر بود . گفت نه که تو رو مثل دسته گل نگه داشته براش فسنجون هم درست کنم خنثی. خودت وسایلش رو بردار وایستا براش درست کن من برای ناهار میخوام ماهی شکم پر با سبزی پلو درست کنم از قبل آماده کردم . خواهرات هم میان . گفتم خوب وقتی شما از قبل آماده کردی برنامه ریزی کردی چرا سوال کردی من چی میخوامسوال ؟ گفت گفتم تو چیزی هوس کردی برات درست کنم نگفتم شوهرت چی دوست داره . گفتم من همون ماهی سبزی پلو رو دوست دارم عاشقشمخوشمزه .

مامان من هیچوقت از این اخلاقها نداشت و این حرفها اوج دلخوری مامان رو نشون میداد افسوس. من هم چیزی نگفتم . نیم ساعتی گذشت دیدم وسایل بار گذاشتن فسنجون رو هم آماده کرد . گفتم مامان هر دوتا رو که نمیشه با هم خورد چرا درست میکنی. گفت درست میکنم برات میذارم تو فریزر موقع رفتن ببر تهران بده بخورهخنثی . هیچی نگفتم ولی بغض کرده بودم . از این که با این زندگی من، مامان و بابا هم همیشه نگران هستند و اصلا از این وصعیت راضی نیستندناراحت .

خواهر هام هم زود اومدن و معلومه دور هم جمع بشیم من دیگه نمیتونم به هیچ چیز فکر کنم و واقعا بهم خوش میگذرهنیشخند قلب. جالب بود مامان حرفش رو پشت سر به همسر زده بود خیالش راحت شده بود با خود همسر خوب و خوش برخورد بودابرو . البته همسر هم در زبون ریختن برای مامان بابای من کم نمیاره . انقدر خوش زبونی میکنه و احترام میذاره که طرف نخواد تحویلش هم بگیره روش نمیشه ابرو.

عصر هم رفتیم من عشقم رو از دختر دایی ام گرفتمنیشخند که انقدر دوری اش برام سخته . بعد هم قرار گذاشتیم سر جاده همه با هم رفتیم کنار دریا که یک عالم دلم تنگ شده بود قلب. مامان و بابا نیومدن . شام برگشتیم و خونه مامان اینها دور هم بودیم . روز جمعه برای ناهار خواهر بزرگم دعوت کرد . فوتبال هم که بود . خواهر دومم گفت برای فوتبال و شام بریم خونه ما . مامان و بابا رفتند خونه . همسر و شوهر خواهرها و خواهر زاده ها که جمیعا محو فوتبال و تنقلات خوردن و ریختن و ابراز هیجان فوتبال دیدن بودندزبان . من و دوتا خواهر ها هم نشستیم به خواهرانه داشتنچشمک .

فوتبال هم صفر صفر شد اصلا هیجان نداشت. من که ندیدم ولی آدم دوست داره یک هیجانی داشته باشه یک تیمی برنده بشه یا حداقل نفری یک دونه گل برای خالی نبودن عریضه بزنند زبان . بعد هم رفتیم از مامان و بابا خداحافظی کردیم و وسایل رو برداشتیم راه افتادیم . برگشتن دیگه خوابم میاد و اینها نبود قشنگ نشست رانندگی اش رو کرداز خود راضی

تو راه به من گفت حسنا تو حواست نبود وسط فوتبال رفتم اشپزخونه اب بخورم صدای حرف و خنده شماها میومد . اومدم نگاهت کردم هیچکدوم متوجه من نشدید داشتی از ته دل میخندیدی . به خودم گفتم خیلی وقته حسنا رو اینطور از ته دل خوشحال ندیدم . بغض کردم ناراحت گفتم میدونی چیه؟ حس میکنم همیشه جای من بینشون خالیه . همیشه با خودم فکر میکنم ای کاش هیچوقت از شهرمون نمیومدم تهران خراب شده گریه. عمر خوشی من تو تهران خیلی کوتاه بود . همین جاده لعنتی تمام خوشی و خوشبختیم رو تو چند لحظه ازم گرفت گریه.با این حرفها اشکهام هم ریخت . همسر گفت حالا من یک چیزی گفتم خودم غصه خوردم تو دیگه بس کن گریه نکن . چیزی نگفتم. شروع کرد قربون صدقه و خوش زبونی که جو عوض بشه .طبق معمول با دستم داشتم اشکم رو پاک میکردم دستمال برداشت یک دستی چشم منو پاک کرد و انقدر زبون ریخت و شوخی کرد که از این حرفها بگذرم و گریه نکنمنگران.

در کل میتونم بگم شمال خوش گذشتنیشخند . یکی از بهترین خوبیهاش بارون شبانه بود که واقعا از باریدنش لذت قلب.خانوم اولی هم احتمالا زنگ زد . شاید هم همسر خودش تماس میگرفت .نمیدونم . در هر حال نمیدونم گفت شمال هستیم یا نه . سوال هم نکردمخنثی . چون جلوی من که نه تلفن زد و نه جواب تلفن داد . طبق معمول قبل هم اول هفته هست و دوباره میشه همون برنامه همیشگی .دیروز ماشین نیاوردم سر کار. به همسر گفتم منو برسون عصر هم بیا دنبالم عینک. عصر اومد . سر وقت نیومد ولی باز هم خوب بود طبیعی بود تا از سر کار بیاد و به من برسه دیر تر بشه . بهش گفتم از این به بعد روزهایی که هستی صبح به صبح منو برسون عصر هم بیا دنبالم .میشه ؟نیشخند گفت چرا نمیشه . کی بهتر از من میتونه راننده شخصی باشه ؟ گفتم واقعا هیچکی ابرو

زیاد نوشتم معدزت میخوام قلب . معذرت بعدی هم برای این که نتونستم این مدت به وبلاگهاتون سر بزنم و الان که عشقم صحیح و سالم برگشته جبران میکنم قلب .

مارال یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:35

مدت زیادی است وب حسنا را نمی خوانم لطفا اگر حرف زیادی تو وبش نوشته است اینجا بنویسد تا یک گوشمالی اساسی بهش بدهیم

حسنا بانو هستم یک زن دوم یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:33

اداره جالبیه!!

پست های ده صفحه ای می نویسن. کامنت جواب می دن !!
جا...کشی می کنند

گلی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:28

خوبه اول این حسنا بوده که میخواسته پدرشوهرش رو ببینه!! رفته بود پارک دنبال پدرشوهرش طبق معمول یک گالن گریه کنه و اراجیف ببنده!! خدا میدونه چی گفته به گوش خانم اولی رسیده ایشان هم زنگ زدن به پدر حسنا! حتما حسنا طبق معمول پاش رو از مقام شاخص یه کارگر جنسی! فراتر گذاشته بود و پر رو شده بود خانم اولی هم دمش رو قیچی کرد!

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:22

دوست عزیزی که دفعه قبل پست حسنا نوشتی این دفعه هم می شه اینجا بنویسی ؟ ممنون میشم

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:12

بچه ها دیگه پستای حسنا مهم نیست.من دفعه قبل براش یک کامنت مودبانه گذاشتم و یک سوال پرسیدم جواب نداد و تاییدم نکرد.الانم کم کم داره خودش رو بیشتر نشون میده این حسنای خانوم.
از خط به خط این پست میشه توش حرص و نفرته و عقده است.اگر یک روانپزشک بیاد و وبلاگ ایشون رو براتون سایکو انالیز کنه خیلی راحت میتونه بگه این خانوم چه جور شخصیتی دارن.خیلی نرم و اروم همه ایرادهایی رو که ما بهشون گرفتیم در این پستها جبران میکنه{من جمله رضایت خانوادش،}دورباره خانوم اولی یک دیو و ایشون با ادب و خوب.خب ببینید کسی که حتی مریضی یک پدر براش مهم نیست یعنی وضعش چی هست؟؟؟احتمالا خانوم اولی از شرم به پدرش نگفته.خدا نجاتشون بده

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 15:09

حسنا فراموش کرده که زمانی که می خواستن ازدواج کنن ، پدرش و خانم اولی با هم حرف زدن .
الانم خانم اولی دیده ، حسنا حرف حساب سرش نمی شه ، که هیچوقت هم در طول عمرش نشده، مجبور شده به پدرش زنگ بزنه .

حالا اینم می خواد به بابای خانم اولی زنگ بزنه .
شاید پدرخانم اولی با فهمیدن این موضوع همسر رو وادار کنه که خانم اولی جدا شه ، بلکه یکم همسر به خودش بیاد، حسنا رو طلاق بده ، اونوقت چقدر بخندیم .

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:58

بچه ها یکی به حسنا یاداوری کنه ، که خودش افتاده وسط زندگی خانم اولی وهمسر ، نه خانم اولی وسط زندگی این و همسر .

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:57

غنچه جان این یک متن خارجیه و شاید به دلیل تفاوت فرهنگ هامون باشه.اما خداییش هم اگه فکر کنیم درصد خیلی پایینی از مردهایی که خیانت میکنن دوست دختر یا همسر دوم رو به همسر اول ترجیح میدن.در نهایت اونا به سمت خانواده خودشون بر میگردن.من هم تا حدودی موافقم که مردها خیانت میکنن تا کمی و کاستیهایی رو که البته به نظر حودشون تو زندگیشون دارن جبران کنن تا باعث از هم پاشیدگی زندگیشون نشه

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:53

پست جدید حسنا رو خوندین ؟

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:51

غنچه بیگ لایک
میترا جون
از مخالفین از 1000 تا یکی رو تایید میکنه

یزدانی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:49

میتراااااااااااااااااااااااااا
بیگ لایک

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:44

حسنا ای کاش نقش یک دختر بیوه بازی می کرد که وقتی وارد این زندگی شد و این همه مشکلات و ناراحتی زن اول و دختر نوجونش دید و چهره منفوری که برای خودش در جامعه ساخت پیشمون میشد و از اون زندگی میومد بیرون و روی پای خودش می ایستاد و یک شغل شریف با حقوق معمولی به این زندگی مرفه سراسر بیمار گونه ترجیح میداد تا درسی باشه و روشی باشه برای دختر ها و زن های بیوه

نه اینکه تعدد زوجات علنی علنی بنویسه همش دم از زندگی گل و بلبل بگه
مثل 1400 سال پیش زن اول بره خواستگاری زن دوم
زشت این فرهنگ نهادینه شه تو این دوره زمونه و زن های ما هم به جای پیشرفت تو درس علم کار دنبال هوو بازی باشن
باید این فرهنگ ریشه کن بشه از اذهان عمومی
مرد های چه بخواهیم چه نخواهیم اکثرشون میرن با زن های جوون ما باید چشم و گوش دختر های جوان باز کنیم دنبال این برنامه ها نباشن

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:36

گلریز جان مسلم که مرد ها بعد از خیانت از کاری که کردن پشیمون هستند و خودشون سرزنش می کنن ولی اینی که به خاطر حفظ رابطه قبلیشون با زن اول دست به این کار می زنن سخت برم هضمش
من خودم همیشه اینطور استنباط می کردم اگر مرد متاهلی این کار میکنه بیشتر به خاطر روابط سرد و زندگی تکراری که با زن اولش داره حالا چرا برای گرم شدن این رابطه به دنبال خوشی در بیرون ؟
و این حرف قول دارم مرد ها خیانت میکنن چون دنبال اون چیزی می گردن که در خانه خودشون ندارن

میترا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:35

بابا این میشینه خودش واسه خودش کامنت مینویسه...واقعا متوجه نشدین؟! از چندین نظر مخالف و فحش که براش مینویسن یکی رو تایید میکنه و جواب میده که رو سر و سینه خودت نکوب بعدشم میره با اسم چند نفر دیگه کامنت میزاره مبنی بر اینکه اینی که انتقاد کرده شعورش زیره صفره!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:32

بچه ها دقت کنید.آیا همینکه کامنتهاش نصف شده نشوند دهنده موفقیت ما و این وبلاگ نیست؟؟

میترا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:29

اینم یه کامنت دیگه:
حیف اسم فاحشه و خودفروش که بزارن رو تو...بخدا فاحشگی شرف داره به کار شما دومی ها...حداقل طرف شغلش تعریف شدس... من باید عذر بخام از همه فاحشه ها که مردم به اشتباه اسمه اونها رو الوده چنین زنانی میکنن!!!!!!!!

نارین یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:25

مینو جان مرسی
واقعا که

میترا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:25

برا حسنا این نظرو گذاشتم و حیفم اومد اینجا نذارم :
شعوره اونی زیره صفره که رضایته زنه اولو باور میکنه و اینو میکنه یه دستاویزی برای خراب شدن تو زندگیه مردم. شعور که چه عرض کنم همچین پدیده ای اصلن ادم نیس که بخاد شعور داشته باشه. حسنا اره نادیده بگیر...تو که قلب و روح دو تا انسانو در عالم واقعیت نادیده گرقتی و زیره پا گذاشتی رو هر چه اخلاقیاته و شدی زنه شوهره چندین و چند ساله مردم...اینجا عالمه مجازیه و جای خود دارد. تو تو دنیای واقعی دلها شکستی و ادمهای واقعی رو نادید گرفتی و سرنوشت یه دختره نوجوونو ندید گرفتی...نگو که مادره دختره خودش خاست...که تا وقتی که تو و امثال تو توی این جامعه عینه گرگ دریده رها شدین خانوم اول و امثالش چاره ای جز رضایت ندارن!! تو تشنه جلب توجهی که به خاطر بکم پول و محبت رفتی شدی زنه دوم. شدی کسی که به اذعانه خودت اینجا تنها جاییه که میتونی به گناهت اعتراف کنی. پس این تویی که تشنه پوله یامفت و محبت هر چند دسته چندم باشی نه من. من هیچوقت در شرایط مشابه تو نخاهم بود چون برای خودم و شرفم و زن بودنم ارزش قائلم و هیچوقت به خودم اجازه نمیدم که گوشه چشمی به شوهره مردم داشته باشم تا جرات کنه بیاد خاستگاریم! برو خوش باش با این کاخ پوشالی که برا خودت ساختی...کاخی که یه روزی چنان بر سرت فرو میریزه که همه ادمای عالمم جمع بشن نمیتونن نجاتت بدن

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:18

ببینید چی میگه
“Men don’t cheat because of who she is; they cheat because of who they’re not,

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:16

Fact #12: The wife’s not to blame if her husband cheats on her.
Realize this: If your husband is unfaithful, it’s not your fault, no matter what people say. “When a man cheats, he’s making a conscious choice to do it,” says Dr. Brosh. “The idea of being pushed into the arms of another woman is an expression, not a reality.” Orlando echoes this sentiment: “Men don’t cheat because of who she is; they cheat because of who they’re not,” he says. “The ‘fault’ is that the signs of disconnection have been ignored by both parties.”

Read more: Infidelity in Marriage - Cheating Statistics - Woman's Day

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:14

Fact #4: Men hate themselves after affairs.
You may think of cheaters as men without morals, but while they may like what they did, they tend to despise themselves after their indiscretions. “If he puts his ego to the side, he’ll feel like a piece of garbage,” says relationship expert Charles J. Orlando, author of The Problem with Women...Is Men. “After all, he’s betraying another human being who he claims to care about, so that takes its toll on every part of his psyche.” A cheater can feel as though he’s failed as a man.


Read more: Infidelity in Marriage - Cheating Statistics - Woman's Day

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:13

مهسا و گلریز

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:13

Fact #3: Men cheat to save their marriages.
“Men love their spouses, but they don’t know how to fix their relationship problems, so they go outside their marriages to fill any holes,” says licensed marriage and family therapist Susan Mandel, PhD. Men want it all and have the skewed notion that another woman will make the longing for something more disappear. Then, they can live happily ever after with their wife—and their mistress—without confronting the real issues.

Read more: Infidelity in Marriage - Cheating Statistics - Woman's Day

کاهش تعداد کامنت گذاران حستا! یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:12

دوستان دقت کردین که از وقتی حسنا دستش واسه خیلی ها رو شده و از وقتی آرشیوش رو برداشته تعداد کامنتهاش نصف شده؟؟
اون موقع ها هر بار که پست میذاشت که تازه تند تند هم میذاشت بیش از 400 تا کامنت معمولا میگرفت ولی الان تمان مدت بین 100و خرده ای تا 200 و خرده ای کامنت داره!!!نازه حدس میزنم خیلی هاشو واسه اینکه این قضیه کاهش 50% کامنتها رو بپوشونه خودش میذاره!

گلریز یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 14:09

دوستان خوبم اینو بخونید تا متوجه بشید چرا زن اول زندگی رو ول نمیکنه بره
Being cheated on can be devastating. Why do we see so many women stay in their marriages after their husbands have cheated?
Women are conditioned to believe that men cheat, and they seem to be willing to hang in there. Women tend to think first about the family, thinking, "If he will stop, I can get through this." And if it works out, then she will have saved her family. The disadvantage is that it causes women to just accept lame apologies or shallow remorse, which makes them highly susceptible to being cheated on again.

مهسا یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 13:43

درسته غنچه جان مردا فرق بین یه زن هرزه که اویزون هست رو با یه زن نجیب و با ابرو رو تشخیص می دن.
درسته مدتی رو با زن هرزه می گذرنن ولی در نهایت وقتی بخوان انتخاب کنن ، زن سالم و نجیب رو انتخاب می کنند.
و هر چی مرد هرزه تر باشه ، زنی که انتخاب می کنه پاکدامن تره ، چون از کثافت کاری های همجنسهاش با زن های اویزون خبر داره .

غنچه یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 13:24

حالا این زن های دوم احمق فکر می کنن وقتی بچه بیارن مرد پایبند خودشون کردن
فقط نمی دونن بچه خودشون بدبخت کردن از یک زندگی سالم محرومش میکنن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.